نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

614 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه رحیم زاده گفته:
    مدت عضویت: 1133 روز

    سلام وقتتون بخیر خداقوت اگه فایل رو درست درک کرده باشم توی کامنت قبلی گفتم که پسرم وابستگی زیاد داره به من ومن از صبح تا ظهر تحصیلی امسال‌ توی حیاط مدرسه بودم درمورد الگوی تکرارشونده که پسرم داشت ومارو گول میزد این بود که هربار که بهش میگفتیم مدرسه تنها بمون میگفت اگه فلان ماشین یا فلان توپ رو برام بخرید مدرسه تنها میمونم ولی ما کلی اسباب بازی خریدیم وباج دادیم ولی تا آخر مدرسه هم باهاش رفتیم، ولی ما هردفعه ازش رکد میخوردیم این فایل آخر استاد رو که دیدم وگوش کردم یاد این مسئله افتادم. درپناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 2261 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان نازنین

    استاد جان بی نهایت لذت بردم از این فایل بی نظیر و بی نهایت ازتون سپاسگزارم که درک همین موضوع مهم خودش شاه کلید خیلی از مسائل مختلف تو زندگیمون و تو هر زمینه ایی میتونه کمک کننده باشه و نتیجه رو تغییر بده با استفاده از آگاهی های فقط همین فایل بی نظیر ولی من یک چیزو خوب متوجه نشدم استاد عزیز

    اینکه شما قبلا فرموده بودید اگه ما ریشه ی اون اتفاق تکرار شونده رو پیدا نکنیم هزار بار اون آدم یا مشکل به اسم یا شکل دیگه ایی وارد زندگیمون میشه پس با حذف اون آدم از زندگیمون اون مشکل برای همیشه از بین نمیره و ذنب (مثل دم با ما هست ) ممنون میشم این و توضیح بفرمائید شاید این سوال و این کج فهمی برای دوستان دیگه هم بوجود اومده باشه

    قبلا بی نهایت از بزرگواری شما عزیزان سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    آمنه سادات گفته:
    مدت عضویت: 1418 روز

    سلام خدمت استاد عزیز ودوستان !

    استاد ممنون از توضیحات شفافتون که انقدر با جزئیات موضوع را کالبد شکافی کردین !ومطالب رو ملموستر کردین !

    در رابطه با توضیحات این فایل درباره الگوهای رفتار دیگران،یک سوالی برام ایجاد شد ممنون میشم اگر این را هم پاسخ بدین!

    درسته که آن شخص گرفتار پاشنه آشیل شخصی خودشه که رفتاری رو تکرار میکنه ،اما اینکه به اصطلاح ترکش های این صفاتش به من برخورد میکنه به خاطر فرکانسهای منه که این فرد سر راه من سبز شده!به بیانی دیگه این جذب من بوده که با این شخص هم مدار شدم!چکار میتونیم بکنیم که اینجور افراد به پستمون نخوره!؟

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مریم میرشب گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خدای مهربونم

    خداروشاکرم بخاطر وجود نازنینتون استاد واقعا زبانم قاصره از اینکه چجوری ازتون تشکر کنم بخاطر آگاهیای نابی که در اختیار ما میزارین عاشقتوووووونم استاد قشنگممممممم استاد خووووووبم استاد مهرررررربونم استاد عزیزززززززم که این همه خوبین و بی دریغ دارین عشق میدین به ما (جیغ جیغویی بخونیدو باحساسات فراوان)

    موضوعاتی که بشدت احساس منو درگیر میکنه

    آدمای مذهبی بشدت منو عصبی میکنه و این یعنی هنوز قضاوتگرم و نمیتونم ادمارو بپذیرم

    آدمای ضعیف منو بشدت بهم میریزه (مخصوصا درگذشته و بشدت شخصیت حمایتگر داشتم )

    تهمت زدن منو بهم میریزه و این یعنی ترس از قضاوت دارم

    ترس از بی پولی که تاخدااااا و این یعنی کلی از باورهای مالیم درست نیست

    وقتی از نظر رفاهی مثلا هوا گرمه و من مجبورم به هردلیلی مجبور باشم پیاده برم جایی بشدت احساس بدبختی میکنم یا مثلا یخچالم خراب بشه یا لباسشوییم درست کار نکنه بشدت بهم میریزمو حس بدبختی میکنم و متوجه شدم این همون حس قربانی بودن و عدم لیاقتمه

    بشدت احساسم درگیر میشه وقتی میبینم کسی بچشو کتک بزنه یا باهاش بد رفتار کنه … این یعنی احساس دلسوزی و حمایتگری

    تا اینجا این درکو داشتم و فک میکنم حتی میشه از این وجه هم نگاه کرد چرا نسبت به یه سری موضوعات این همه بی تفاوتی و بی احساس

    مثلا درمورد خودم بخوام بگم

    برام انگار طبیعیه که بازار خراب باشه

    طبیعیه واسم گاهی کم پول باشم یا بی پول باشم

    برام طبیعیه که دیر به خواسته هام برسم

    برام طبیعیه کارمو گاهی به تعویق بندازم

    و بنظر من همه اینا یعنی یه احساس بی تفاوتی و یه حس بی ارزشی یا عدم لیاقت که باعث شده

    برات یه سری مسائل طبیعی باشه و تورو بهم نریزه و نخوای تغییر کنی

    من هرجایی که به این احساس رسیدم که مثلا اصلا طبیعی نیست که دیگران بهت بی احترامی کنن باعث شد انقلابی در من ایجاد بشه برای حل این مسئله

    یا طبیعی نیست که آرایش کنی و بشدت ذهنم درگیر این مسئله بود و توجیحم این بود خب مریم دختری دیگه عاشق زیبایی هستی طبیعیه دیگه دلت بخاد بخودت برسی (ترمز من نگاه دیگران و جلب توجه بود)

    ولی اخیرا فهمیدم طبیعی اینکه بپذیری تو زیبایی و نیازی به آرایش نداری

    طبیعی اینکه تو راحت باشی با چهره ات با رنگ پوستت و مدل موهات من موهام موج داره و فره ولی همش اتو مو دستم بود و همیشه درگیر لخت کردن موهام بودم

    و میخواستم مثل کل جامعه باشم

    ولی الان باخودم به صلح رسیدم وقتی فهمیدم نقص من نگاه دیگرانه

    موهامو مثل خانم شایسته عزیز دل کوتاه کوتاه کردم و آرایش نمیکنم و به حدی احساسم نسبت به خودم خوب شده که همش ناخوداگاه میرم جلوی آینه و قربون صدقه خودم میرم و واقعا متعجبم از اینکه چرا موهای فر خوشگلمو لخت میکردم یا چرا آرایش میکردم …. (هرچن آرایشم خیلی خیلی کم بود ولی بود و بهرحال منو خوشگلتر میکرد …)

    و متوجه شدم من برای اینکه دیگران منو خوشگلتر ببیننن و نگاه اونا برام بیشتر ارزش داره تا آسایش و راحتی خودم .

    و چقد راضیم چقد رهاااااا شدم

    و بقول کامنت یکی از خانومای دوره عزت نفس و من بشدت زیباتر دیده میشم جوان تر بنظر میرسم و همه اینو بهم میگن و هذا من فضل ربی :)

    وقتی دوره سلامتی رو خریدم و رعایت میکردم همه بهم میگفتن بابا بیخیال چن روز دیگه میمیری باید که کرما یه چیزی بخورن دنیا دو روزه چقد سخت میگیری و… و من بلافاصله به خودم میگفتم آهان شما لذت بردن کرما براتون ارزشمندتره تا سلامتی خودتون :)

    هرچی انسان بی واکنش تری شدم یا بهتر بگم به تعادل رسیدم و واکنش درست داشتم نتایجم بهتر شد

    واکنش درست یعنی به موقع عصبانی شدم به موقع خندیدم به موقع حاضر جواب بودم به موقع حمایت کردم به موقع اعراض کردم و بی توجه بودم یعنی من بیشتر با خودم به صلح رسیدم …. عصبانیتت باید در تو اراده ای پولادین ایجاد کنه و نخوای بپذیری که بی پولی

    حاضر جواب باش در مذاکرات و فن بیانت در شغلت

    حمایتگریت برای خودت باشه نه دیگران اعراض کن درمورد مسائلی که نمیتونی تغییرش بدی و نه درمورد کارهایی که باید برای اهدافت انجام بدی و ….. و این شخصیت باید ساخته بشه ….

    و من مریم هستم درحال ساخت بهترین ورژن خودم هذا من فضل ربی :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زهرا زعفرانلویی گفته:
    مدت عضویت: 1133 روز

    سلام استاد عزیز

    من یک الگوی تکرار شونده در ذهنم دارم اون هم اینه که وسایلم رو زود به زود خراب میکنم و همش اتفاقی می افته ک وسایلم خراب بشه ، مثلا تازه برای گوشیم گلس خریدم ولی توی هفته اول از دستم می افته و گلسش ترک برمیداره، یا هندزفری هام یا ایرپاد هام رو زود خراب میکنم ، یا ی اتفاقی میافته ک حتی بقیه هم وسایل من رو خراب کنن

    الگوی تکرار شونده من که این چند مدت که روش کار کرده بودم فاصله بین اتفاق افتادنش کمتر شده برای من بحث هورمون هاست، چون باور داشتم که هورمون ها ب شدت روی خلق و خوی من تاثیر میزارن و این تاثیر بد، روی روابطم هم اثر داشت و از نظر جسمی هم خیلی درمونده میشدم که قبلا ماهی یک الی دو بار اتفاق می افتاد ولی الان به چند ماه یکبار رسیده

    الگوی دیگه برای من دعوا و ناراحتی با اعضای خونوادم بود که هر چند مدت یکبار اتفاق می افتاد

    و خیلی مسائل دیگه که حالا با دیدن این فایل متوجه دلیل این اتفاقات شدم و قراره ب صورت ریشه ای حلشون کنم

    ممنونم بابت این فایل عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1186 روز

    بنام یکتای هستی بخش…

    سلام….

    گاهی وقتا احساس عدم فراوانی تو زمان میاد سراغم که با با وجود اینهمه دوره های عالی من کدوم رو باید تهیه کنم چون به قدری هرکدوم از دوره ها مفید و نتیجه بخشه که واقعا اولویت بندی برای گذروندن دوره ها خیلی سخته…اماااا…هربار خداوند جانم درست به موقع و سربزنگاه از راه میرسه و بهترین و مفید ترین دوره ای که درحال حاضر به دردم میخوره توسط نشانه ها بهم الهام میکنه…و چقدررررر عالیه این هدایت پروردگارم…زمانی که اولین دوره که عزت نفس بود رو خریدم دقیقا در بهترین زمان ممکن بود…یعنی زمانی که من به شدت داشتم با رنج کمبود عزت نفسم دست و پنجه نرم میکردم….بعد قانون سلامتی رو در برخورد بایک سری تضادها تهیه اش کردم هرچند نتونستم ادامه اش بدم اما ایمان دارم که موفق میشم چون حین دوره احساس کردم که یکسری ترمز ها دارم که اجازه نمیده به راحتی این دوره رو بگذرونم…و حالا تو این چندوقته کلی الگوهای تکراری تو رفتار خودم و دیگران پیدا کردم و از طریق نشانه ها فهمیدم که الان بهترین زمان برای تهیه ی دوره ی کشف قوانین هست…و امشب این دوره ی فوق العاده رو به خودم هدیه دادم…فعلا تا محرم تایم کاریم خیلی شلوغه انشاءالله دوهفته دیگه این دوره رو شروع میکنم ایمان دارم اتفاقات خیلی بزرگی تو راهه…به زودی از نتایج بزرگ و خفنم تو دوره ی کشف قوانین براتون مینویسم…مهم ترینش قانون سلامتیه که آرزو دارم بتونم به سبک زندگیم تبدیلش کنم….

    عاشق همتونم الخصصوص استاد جانان….لایق بهترینها هستید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    رضا حومینیان گفته:
    مدت عضویت: 817 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم

    میخام در مورد آخرین برخوردم با الگوهای تکرار شونده براتون بنویسم

    من پارسال با یه نفر یه شغلی رو راه اندازی کردیم

    اول بگم که شغل ما طوری بود که هم میشد برا دیگران کار مزدی بکنیم و هم میشد که فقط برا خودمون کار بکنیم

    اگه برا خودمون کار میکردیم در آمد بیشتری داشت و دردسر کمتر که ما پتانسیل این کار رو داشتیم.

    همون اول با قراری که با هم گذاشتیم قرار شد که اصلا کار مزدی برا دیگران نکنیم.

    یه دو ماهی گذشت و شریک کاری من یه روز گفت یه بار مزدی گرفتم که بزنیم و سود خوبی داره و از این حرفا

    خلاصه چون به اون طرف قول داده بود و بار رو قبول کرده بود دیگه نتونستیم کار رو رد کنیم و یخورده با جر و بحث کردیم که قرار بود کار مزدی نکنیم و شریک کاری من قول داد که دیگه کار مزدی نگیره و بماند که به خاطر این کار مزدی تهمت دزدی به ما زده شد و کلی گرفتاری واسمون پیش اومد

    دو ماهی گذشت و دوباره شریک من یه کار مزدی دیگه گرفت و دوباره با هم جر و بحث کردیم و دوباره قول داد که دیگه کار مزدی نگیره

    همین چند ماه پیش بود که برا بار سوم یه روز دوباره گفت که یه کار مزدی گرفته و من خیلی ناراحت شدم که زیر قولش زده و همون روز بهش گفتم که من دیگه نیستم و شراکتم رو باهاش قطع کردم چون برام خیلی مهم بود که با کسی که کار میکنم بتونم رو قولش حساب باز کنم

    اینو نوشتم که به شما بگم که به قول استاد تغییر این عادت‌های تکرار شونده ناپسند در افرادی که نمیخان تغییر کنن تقریبا غیر ممکنه

    پس دوستان همفرکانسی عزیز شما هم حواستون رو جمع کنین تا مثل من دچار اینگونه مشکلات احساسی و مالی نشین

    دوستون دارم

    خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سارا گفته:
    مدت عضویت: 1625 روز

    سلام به همگی

    خیلی ممنونم از اشتراک گزاری این فایل با ارزش.

    موردی که من در مورد مادرم باهاش مواجهه هستم. هر بار از روی انسانیت، ترس، احساسات، توجیه خدا گفته احترام کامل بزارین، اف هم نگین، اون بیماره و تو سالمی، اون طاقتش کمه و تو بچه ش هستی و اون تنهاس و تو خانواده داری ،..و هزاران دلیل و برهان دیگه خودمو سوزوندم. قصدم از گفتن الگوی زیر فقط تاکیدی بر درستی این قانونی هست که استاد گفتن و راهنمایی که ازشون میخوام.

    (الگوی یک)مادرم تا زمانیکه همه چیز به حرفش باشد و بهش خوش بگذره ادم مهربانی هست اما همینکه کاری، رفتاری،سلیقه ای باب میلش نباشد تا جایی پیش میرود که دخترش رو سالها از خونه بیرون می اندازد و بعد با تهمت زدن بهش که این دختر خراب هست، این فلان هست و بهمان ابروی او را همه جا میبرد . تمام کلانتری ها و اگاهی های محله را میرود برای تشکیل پرونده که دخترم معتاد است و خیابونی میخوایم پیداش کنی برام! انقد رفت و اومد تا خود کلانتری فهمید الکی میگه و مشکل از خودشه که بش گفتن اگر یگبار دیگه اومدی وقت مارو گرفتی میندازیمت زندان… گاهی گریه میکند که چقد دخترم سنگدل هست که یه سراغی هم نمیگیره! بعد که دختره سراغش رو میگیره بش میگه اومدی اینجا بخوری و بخوابی؟ و دوباره بیرونش میکند. این دختر، خواهر کوچکتر من است که الان 30 سال سن دارد. و در خوابگاهی بی نام و نشان در جنوب تهران زندگی میکند. از ترس اینکه ادرسش رو مادرم پیدا نکنه سالهاست با همه ی ما قطع ارتباط کرده… (چون چند بار در خوابگاه های مختلف پیداش کرده بوده و ابروریزی کرده بوده براش،خواهرم یک ازدواج نا موفق هم داشت که هم پدرم هم من و هم دایی م مخالف ازدواجش بودیم اما مادرم با تحت فشار گذاشتن پدرم و .. شرایط رو برای ازدواج انها فراهم کرد و بعد از دوسال که پسره خواهرم رو کتک زد تا مهریه رو ببخشه و بعد رفت وخیانت کرد به خواهرم، ازش جدا شد.)

    مادرم منو مجبور میکنه که پیداش کنید این خرابه و ابروی مارو برده. یا فلان میکنم. برو تف کن توی صورت خواهرت یا تو هم دخترم نیستی. برای همه تعریف کن که اون دختر خوبی نیست و جن رفته توی بدنش! باید سرشو بزنیم به دیوار تا جن بیاد بیرون! مردا همه خیانت میکنن این نباید جدا میشدو…

    من این وسط هرچی حرف میزنم با مادرم و دلداریش میدم، گاهی الکی میگم باشه تف میکنم توی صورتش.. تو خودت رو ناراحت نکن. باشه منم قطع ارتباط میکنم باش و.. یا گاهی دعوام میشه باش که خودت رو درست کن..رفتارت رو.. کارات رو .. گاهی با گریه .. گاهی به شوخی… اما اون همونه که هست. و من از داخل ضعیف تر و خوردتر.

    نه فقط با خواهرم..مثلا با خاله م هم حرفشون بشه..انتظار داره من خاله م رو فحش بدم و دعوا کنم.

    یا پدرم یا همسایه ها و..

    (الگوی دو) تا یادمه از دوران بچگی با پدرم همیشه اختلاف داشت و همیشه من و خواهرمو مینداخت وسط. که یا با پدرتون قهر میکنید یا فحشش میدید یا بیرونش میکنید یا من باتون حرف نمیزنم و غذا نمیدم بتون. تا اینکه بزرگ که شدیم و من و خواهرم ازدواج کردیم، خودش پدرم رو از خونه انداخت بیرون، و چون پدرم تومور مغز ی داشت و احتمال تشنجش بود من پذیرفتم تا خونه ای بتونه بخره بیاد با من زندگی کنه.. سالها با من زندگی میکرد و من از طرف مادرم تحت فشار و فحش ..

    تا اینکه روزی من و همسرم سرکار بودیم اومد خونمون و از پدرم طلاق خواست.. پدرم قبول نکرد ومادرم گفته بود اگر طلاقم ندی همینجا سروصدا میکنمو ابروریزی میکنم. پدرم هم بش گف اینجا خونه ی ساراست تو نباید اینجا ابروریزی کنی و من نمیخوام طلاقت بدم اما حق طلاق رو بت میدم اگر خواستی خودت اقدام کن.

    حق طلاق رو بش داد و ایشون رفت و اقدام کرد.

    بعد مادرم منو مجبور میکرد که باید بیرونش کنی از خونتون همونطور که من تنهام اونم باید مزه ی تنهایی رو بچشه. باید بش بگی مهریه م رو بده چون عندالمطالبه س.. باید بش بگی تو باعث خراب شدن زندگی ماها شدی. تو عمر مارو تلف کردی؛ پیغامو پسغام برای کل خانواده و دوستای پدرم و خواهرهای خودش و فحش و بدوبیراه و.. خواهراش و یک برادرش چندساله بخاطر رفتارش باش قطع ارتباط کردن.. منم گاهی قطع ارتباط ..گاهی دوستی.. گاهی دعوا

    باز من گاهی از روی دلسوزی، گاهی عصبانیت، گاهی مهربانی، گاهی التماس میخواستم شرایطش رو اسونتر کنم براش، و هرکاری کردم ..از تایم خودمو بچه هام میگذشتم و میرفتم پیشش .. خرید میکردم از پوشت و مرف تا میوه و هرچی میدونستم دوست داره میبردم براش..میبردمش بیرون(بیشتر از اینکه با شوهرم یا بچه هام برم بیرون با مادرم میرفتم).. میبردمش دکتر و.. گاهی هم طاقتم طاق میشد و قطع ارتباط میکردم..

    اومدم با خواهرم و پدرم بخاطرش دعوا کردم.. با خاله هام صحبت کردم.. جلوی درو همسایه ازش دفاع میکردم.. کلا خودمو از زندگی عادی محروم میکردم و فکر میکردم من زندم تا میتونم تمام مشکلات اینو حل کمکم.. هرجا هم نمیتونستم ازش فحش میخوردم..پدرم خونه گرفت و بش گفتم کمتر بیا اینجا .. اون بنده خدا هم حرفی نداشت چون مادرم رو میشناخت و تلاش منو میدید.. برای اینکه من تحت فشار نباشم موافقت کرد.

    (الگوی سوم)دو بار در این مدت صیغه کرد.. یک بار با فردی که از نظر سنی اندازه ی من بود یعنی جای بچه برگش بود..توی یک روستایی در نزدیکی اصفهان رفت و 7ماه زندگی کرد.. مرده معتاد بود و مادرم تمام وسایل خونه رو خرید و به اسمش ماشین خرید، برای خواهرا و مادر مرده سرویس طلا خرید.. و بعد اینکه اینهارو ازش گرفتن دورش زد و مادرمو انداخت بیرون.. مادرم رف شکایت کنه که به جایی نرسید.. رفت وکیل بگیره.. وکیل با من تماس گرفت که این مادرت دیوانه س؟ گفتم چرا؟ گف این معلومه اصلا نمیتونه تصمیمات درستی بگیره و پولاش و زندگیش رو همینطور الکی حیف و میل میکنه و.با رضایت خودش میده.. بعد میخواد پس بگیره! الانم داره عکسهای مرده رو توی اینستاگرام پخش میکنه و بدوبیراه مینویسه.. مرده میتونه شکایتش کنه(تازه بعد از اینکه وکیل با من تماس گرفت من جریان مادرمو فهمیدم)

    حالا در تمام این مدت ماها هنوز پیام فحش و تهدید از طرف مادرم دریافت میکردیم. و دو سه باری خودکشی کرده تا اینجا.

    (الگوی چهارم) بعد از مدتی دیگه(حدود دوسال) دوباره با مرد معتادی که تاکسی داشت صیغه میکنه، اون مرد بش مواد میداد.. توی خونه ش مشروب درست میکرد و میفروخت.. و مادرم برای اینکه این ترکش نکنه دوباره با طلاها و پولای باقی موندش براش ماشین خرید( به اسمه مرده دوباره) و گفت بجاش سفته بده بم.. ( انم سفته بدون مشخصات از دکه میخره و یه 15 تا سفته بش میده..مادرمم که سر در نمیاره از این چیزا قبول میکنه.. بعد میفهمه اینا بدرد نمیخورن که دیر میشه)و کارت بانکی رو هم بش میداد.. مادرم بازنشسته س و ماهی ده میلیون حقوق داره.. تمام خرج خونه از کارت مادرم بود.. مرده هم ازش 10سالی کوچیکتر بود و دوتا بچه داشت که بچه ها پیشش نبودن.. به مادرم میگه حالا که من جوونیمو به پات میذارم توهم خونه رو یا به نامم کم یا بفروشش و دوتا خونه بدون سند بگیر یکی برای خودت یکی هم من..

    توی این مدت دوست مادرم خیلی مادرمو نصحیت میکنه که این ادم بدرد نمیخوره..اون گولت میزنه و.. مادرمم با دوستش قطع ارتباط میکنه.. منم هرجی بش میگم تمام پولاو طلاهات رو میبره و.. فحش میخوردمو مسخره میشدم

    تا اینکه مادرم برای انتقال خونه یکم مقاومت میکنه..مرده هم میزاره و میره.. مادرم وقتی میبینه مرده طلاهارو برده و رفته و هیچ پولی نمونده خودکشی میکنه..منم باز خودمو به اب و اتیش میزنم و راهی این بیمارستان و التماس اینو اون و نگرانی ها و دست تنهایی خودم در این کارها…( در همین حال فحش های ناجور در اورژانس بیمارستان جلوی اینهمه بیمار و پرستار داره بمن میده و اجازه نمیداد پرستارها شستشوی معده کنن..فحش های ناجور به این پرستارای بدبخت!) تا پارسال اسفند ماه با حس اینکه توانی در بدنم نمونده و حس میکردم دارم دیوونه میشم با التماس بستریش میکنن کیلینیک روانی) اما باز من خودمو میخورم.. هر روز مسافت خونه تا کیلینک..برای دیدنش.. و جالب اینکه اون قبول نمیکرد منو ببینه و من پشت در فقط گریه میکردم.. تا بلاخره بام تماس گرفتن که میخواد ببینتت..منم با سر رفتم.. با مهربونی گف منو بیار بیرون، اینجا اذیتم ایناهمه دیونه هستن ، کنک میزنن..غذا نمیدن و…. مدیر مرکز قبول نمیکرد.. تا اینکه من طاقت نیوردم و به مدیر مرکز گفتم دو ماه مونده دیگه میخوام ببرمش.. مدیر مرکز گف الان تنها دارایی مادرت همین خونه ای هست که داره..اینم اگر به نامش باشه قطعا از دستش میده، این برای اینکه خودش جایی برای زندگی داشته باشه تا اخر عمرش و بعدش برای تو و خواهرت هست(خواهرت که الان دربدره استفاده کنه بهتره یا این مردا بیان ببرن خونه رو؟)، بش بگو به شرطی میارمت بیرون که اینو به نامم کنی که از دستش ندی..گفتم من عمرا نمیتونم این حرف رو بزنم..گف احساسی تصمیم نگیر ..الان فکر کن یکسال گذشته و خونه هم از دست داده؟ میتونی ببریش پیش خودت؟ میتونی تا اخر عمر کاری کنی؟ گفتم نه.. گف اگر سختته خودم بش میگم.

    ایشون به مادرم گف.. و مادرم اول قبول نکرد و بعد قبول کرد و گفت باید دخترم در دفتر اسناد همراه شاهدبمن نامه ای بده که تا زنده هستم همچین خونه ای که دارمو برام فراهم کنه که نتونه خونمو بفروشه یا منو بیرون کنه. منم چون نیتم اصلا فروش خونه و یا بیرون کردنش از خونه نبود بدونن هیچ حرفی قبول کردم.

    و این تعهد رو دادم و اونم خونه رو منتقل کرد. (شوهرم از انتقال سند از اولش مخالف بود. میگف برات دردسر درست میکنه)

    و دقیقا همینطور هم شد.. اون که اومد بیرون بردمش بازار و براش چند تا جیز خریدم که روحیه ش عوض بشه و فرداش بردمش مسافرت شمال که مثلا حالش رو بهتر کنم..خیلی باش با نرمی صحبت کردم که مادر هر کاری داری هر چیزی میخوای خودم برات تهیه میکنم اما خودت رو از مشکلات دور کن.. اصلا بیا بمن سر بزنن.. با این تورهای مسافرتی برو گردش.. با نوه هات وقت بگذرون..سراغ اون مرده دیگه نرو.. اون گولت زده.. هرچی هم برده نمیتونی ثابت کنی و سراغش رو نگیر..خودم برات طلا میخرم کم کم..همه جی رو درست میکنیم و….من خوشحال از اینکه مادرم رو اوردم مسافرت و باش درد دل میکنمو میخوام افکارش رو سبک کنم.. که در مسیر برگشت از شمال متوجه شدم دوباره با مرده تماس گرفته! همون توی ماشین که با شوهرمو بچه هام نشستیم!!! انقد خجالت کشیدم جلوی شوهرم.. انقد خودمو خوردم و انقد حس کردم مچاله شدم از داخل و اینهمه جنگ اعصاب نتیجه نداده که خدا میدونه و بس…

    توی رودبار توقف کردیم و بش گفتم چرا دوباره باش تماس گرفتی؟ گف ربطی به تو نداره.. تو خونمو بردی اونم طلاهامو.. باش که صحبت کردم گفته من نرفتم و برمیگردم! هر ادمی اشتباه میکنه منم میخوام ببخشمش!

    بش گفتم اینکارو نکن که دیگه هرچی سرت اومد من نیستم.اون برای گرفتنه خونت داره برمیگرده..گف خونه که تو بردیش! دیگه چیزی ندارم از دست بدم و میخوام برگرده.. گفتمش چرا هنوز مقداری سلامتی مونده برات

    خلاصه مرده رو برمیگردونه.. و حرف توی حرف برای مرده تعریف میکنه که داستان اینکه دخترم بزور منو برده مرکز روانی و برای در اوردنم شرط کرده بود که خونه رو بنامش کنم… مرده میفهمه خونه شده با نام من..همون شب میگه خدافظ و میره!

    مادرمم بلاک میکنه.. مادرمم به دوستش زنگ میزنه که اینطوری شده.. اونم تماس میگیره با مرده: مرده هم میگه خونه که منتقل کرده دیگه برای چی بخوامش؟ (اینا همش دوهفته بعد از برگشت از شمال)

    ایندفه مادرمو بدو بدو توی دادگاه ها و کلانتری و.. منو مجبور میکنه که تو شاهد بیا. منم گفتم من شاهد هیچ چیز نبودم و هیچکجا همراهیت نمیکنم در این مسئله.. اونم میره از حقوقش رشوه میده به اینو اون.. از مامور دادگاه و کلانتری و..

    اما به جایی نمیرسه.. این وسط منو فحش و تهدید که تو دزدی.. خونه م رو برگردوم دزد..توهم مثل پدرت دزدی.. الهی بچه هات فلان بش و بهمان..الهی فلان بشی.. و 24 ساعت تهدید به ابروریزی و فحش..تا جایی که با محل کارمم تماس گرفت..

    کلا اعصاب و زندگی نذاشت برام..

    یه روز خوب و یه هفته بد..هرچی گریه کردم پیشش، دعوا کردم..جنگیدم که بش بفهمونم که در موردم اشتباه میکنی اگر خونه به نامم نبود الان برده بودش کجا میرفتی؟چکار میکردی؟ فایده نداره.. من اگر این خونه رو میخواستم بالا بکشم یا تو رو از خونه بیرون کنم توی این یکسالی که اینهمه دعوا کردیمو تهدید کردی و..اینکارو میکردم..

    شروهرم بم میگف این فایده نداره باید برش گردونی همون مرکز وگرنه خودتم روانی میشی..ابروت رو میبره.. دلم نمیومد..خودمو گول میزدمو قانع میکردم تا ماه پیش گفتم شاید باید ببرم بیمارستان امام حسین یه چند روز بستری بشه تا قرص هاش رو تنظیم کنن شاید قرص ها بهم خورده.. با التماس اینو اون..پزشک و پرستار و اشنا و فامیل تا بم وقت دادن برای بستری.. یک هفته بردم بستریش کردم( نه به راحتی با گریه و التماس به خودش) وقتی برگشت نشون میداد خوبه اما بعد فهمیدم با یکی از دوستاش سر موضوعی دعوا کردن و رفته دم در خونه ی پسر دوستش داد و بیداد و اونم با پاشنه کش زده بودش و..

    هرچی که بیشتر میگذره میبینم : نمیفهمه… درک نمیکنه.. نمیخواد درک کنه…خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَهٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ

    خلاصه همه کنار کشیدن و منم بریدم.. 40 ساله م شده و نفهمیدم این زندگیم چطوری گذشت تا یادمه گرفتار حل کردن رفتارها و عملکرد مادرم بودم و استرس زیاد از کاراش و تهدیداش بم منتقل میشد تا جایی که دست و پام همیشه بی حس میشد احساس درد قلب داشتم، معده م قفل میشد، سردردهای زیادی میگرفتم، در عین حال حالات و کارای نادرستش تساعدی میرفت بالا.. گرفتاری روی گرفتاری.. هنوز یکی رو حل نکردم ..دوتا ایحاد میکرد…. نه وقتی با بچه هام گذاشتم ..نه کتابی براشون خوندم..نه وقت کردم قصه ای بگم.. نه لذتشون رو بردم.. نه تایمی برای خودم و استراحتم گذاشتم.. نه تولدی برای بچه هام گرفتم.. توی زندگی خودم چون وقت نمیکردمو همیشه در حال دوندگی موارد مادرم و ناراحتی کشیدن و استرس تهدیداش بودم همه چیز سرسری گذشت.

    اما……….. اینهمه تلاشمو دوندگیم و استرسم و..برای مادرم هم نتیجه ای نداد..حتی بگو 5درصد..

    نه کلا ولش کنی میزاره راحت باشی.. نه بری سراغش.. مثل خار توی گلو که نمیتونی قورت بدی نه درش بیاری.

    الگوها خیلی و خیلی بیشتر از اینه..در طول این سالها بارها با خانواده ی شوهرم و دوستام تماس گرفت و میگف این دخترم حروم زادس.. فلانه بهمانه.. خیلی خیلی داغون و منزوی میشدم.. خجالت میکشیدم..برای پدرم و خواهراش و خواهرم و دایی مو.. همه اینکارارو کرده.. و اینم یک الگوی مجزاست..

    الانم یک هفته س با خودم عهد کردم که کلا و با احترام بکشم کنار. قطع ارتباط کامل. سخته اما باید باشه و میخواستم خونه رو برگردونم بش اخر همین هفته و با دایی و خاله هام مشورت کردم گفتن به هیج وجه چون قطعا از دستش میده و میاد سراغت که خونتو بفروش و برای من خونه بخر مخصوصا با نامه ای که داره.. اینکارو نکن. این ادم محجوره و توانایی تصمیم درست برای زندگیش نداره.. با یه وکیل صحبت کن که از طریق دادگاه بفرستیش سالمندان.قراره امروز و فردا برم مشورت با وکیل. برای یکی از خاله هام پیام گذاشته که اگر خونمو برنگردونه یکیشون رو میکشم.

    اما در کل در این 20 سال تلاش خیلی از بین رفتم از لحاظ روحی و تلاش هایی که میدونستم نتیجه نداره اما خودمو قانع میکردم و باز میدویدم.. اما دیگه تصمیم خودم رو گرفتم ان شاالله، که هیچ ارتباطی برقرار نکنم حتی اگر ابروم رو همه جا ببره. با هرکسی تماس بگیره. به خدا پناه میبرم و افزایش صبر و تحمل و درست کردن مسیر و هدایتم رو تنها بخوش واگذار کردم..

    این فایل رو دیروز شنیدم و دیدم چقد به موقع بود و کاااااااش بیست سال زودتر میشنیدم.

    کاش 20سال زودتر احساسی فکر نمیکردم.

    اما خب گذشت و این کاشکی ها راهی به جایی نداره.. و تصمیم باید قانونی( قانون هایی با نتیجه ی بدون تغییر) باشه تا اروم بشی.. الان ارامم..عجیب حس ارامش دارم نه اینکه بگم خوشحالم..نه.. ارامم.. بعد مدتها صورتم رو با ارامش توی اینه دیدم.. گفتم سارا این تویی؟ چقد بود توی اینه نگااه نکرده بودم. فرصت نبود.

    بچه هامو بغل کردم، تا چند دقیقه فقط ذل میزدم بشون دیدم دوتاشون چقد بزرگ شدن.. دیدم میز تلوزیون چقد خاک گرفته انگار این خونه زن توش نبوده! چقد خونمو دوست داشتم..تو این یکفهته و حتی الانم که دارم این متن رو مینویسم داره فحش میفرسته برام.. مسخره میکنه..تهدید میکنه .. همینطور 24 ساعته و پشت سرهم..

    اما ارامم، نه میلی دارم که جواب بدم، نه جوابی دادم، نه عصبی میشم، نه دیگه فکر میکنم همین الان باید کاری کنم.. باید به دادش برسم، بترسم بیاد محل زندگی و کارم ابروریزی کنه.. یا زنگ بزنه به درو همسایه و فامیل..دیگه مهم نیستن این مسائل برام…. خودمم نمیدونم چرا.. در کل خوشحال نیستم از این اتفاقات هم برای اون هم برای خودم و برای بقیه ای که درگیر این اوضاع هستن اما ارامم. نمیدونم تا کی؟ و تا چه حرکتی از اون میتونم همینطور بمونم.. اما از خدا هدایت میخوام.هم برای اون هم خودم و هم بقیه ی ادمها..

    این گوشه ی سختی بود از زندگی من، که قطعا خودمم دست داشتم توش و اجازه دادم دست داشته باشن توش.

    چه درسی برام داشت؟ شاید همین فایل و نتیجه گیری جواب سوالم باشه.

    اینده چی میشه؟ دست خداست و تصمیمات من. ان شاالله که خیره

    مادرم چی میشه؟ نمیدونم. خدا اگاه است. مسلما اگر با همین افکار و کارها پیش بره، تا سالها همینه اوضاعش.

    چه نقشه ی دیگه ای برای من میکشه؟ ایا میره دم مدرسه ی دخترم؟اسیبی میزنه بش؟ میبرتش قایمش میکنه؟ میاد محل کارم و ابروریزی میکنه؟ نمیدونم و هزاران سوال اینطوری دیگه جوابش رو نمیدونم.. و نمیخواهم بدونم. تنها به خدا توکل میکنم و این ارامش رو حفظ میکنم بقیه ش با خدا و تسلیمم.

    یه مورد جالب که اتفاق افتاد در این مسیر تسلیم، فقط اسم مادرمو از کانتکت های موبایلم پاک کردم که هر پیامی میده به عنوان شماره ی عادی روی گوشیم بیوفته که کمک کنه حساسیتم از بین بره، و جالبه وقتی زنگ میزنه ببینه بلاکش کردم یا گوشیم روشنه با خاموش، میکسالش با اسم spam روی گوشیم میوفته!! سه تا شماره داشت که پاک کردم.. هر سه شماره همینطوریه!

    ولی ناشناس دیگه ای زنگ بزنه اینطور نیست. و این هم در این مسیر جالب بود برام.

    ممنونم از اینکه وقت میذارید اموزش میدید.. پیام هارو میخونید.. جواب میدید.. راهنمایی میکنید..

    ممنونم و سپاسگزار که هستید. باز اگر راهنمایی بود که استاد میتونستن بگن، با کمال میل میپذیرم و در اون مسیر حرکت میکنم.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      علی نظری گفته:
      مدت عضویت: 700 روز

      سلام خدمت سارا خانوم

      خیلی باید دل بزرگی داشته باشی به نظر من و اصطلاحا مرد باشی که تو چنین مکان عمومی اسرار زندگیت و بگی که فکر کنم نشان دهنده عزم جزم شما برای تغیر زندگیتونه

      این کامنت شما اصلا انفجاری تو ذهن کرد که شاید باورتون نشه

      چون ماهم تقریبا این مشکل و داریم تو خونه و دقیقا همین رفتارو هارو با مادرمون داریم

      ولی کلا چون مناز همون بچگیم نسبت به این چیزا خیلی خداروشکر بی تفاوت بودم درگیرش نمیشدم

      ولی خواهرم خیلیییییی درگیر میشد با مادرم و هنوزم این درگیری ها این قهر و اشتی ها ادامه داره و اینقد پیامتون بنظرم ارزشمنده و نکته داره و ادم میتونه درس بگیره که برای خواهرم کپیش کردم و فرستادم

      واقعاااا به قول استاد ما مسئول تغیر زندگی افراد نیستیم و هرچی تلاش کنیم فقط خودمونا بد بخت تر میکنیم خواهرم منم دقیقا مثل شماست همبشه هرمشکلی باشه اون پیش قدم میشه چه از لحاظ مالی چه سلامتی چه مشکلات و …با اینکه خودش جدا شده از همسرش و درگیری های خودش رو داره و جدا زندگی میکنه انگار اونه که فقط باید هزینه ها و خرج های مارو تو همه زمینه ها بده ولی جالبش اینه هیچ چیز که درست نمیشه هیچ تازه بدترم میشه

      واقعا که انسان باید فقط رو خودش وقت بزاره و نسبت به اطرافیان سنگ دل بشه و تو همه زمینه ها خودش رو و وقت و سلامتیش رو ارزشمند بدونه

      من درس بزرگی از کامنت شما گرفتم و چقدر خوشحال شدم که متوجه مصیر اشتباهتون شدین خیلی ها تا اخر عمرشون هم نمیفهمن که کار از کجا میلنگه و اخرشم با غم و اندوه زیاد میمیرن

      خیلی باید خوشحال باشین که میتونین خودتونا تغیر بدین و در مصیر باشین و اینکه دارین به این سرعت نتیجه تغیر خودتون رو میبینید

      امیدوارم یه روز از نتیجه های درجه یکی که گرفتین برامون بگید و برای ما اسطوره بشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    طاهره نورانی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2444 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان

    الگوهای تکرار شونده ی من

    1) اینکه من هربار که باشگاه میرم مثلا باشگاه جدید بنا بر درخواست هایی که به جهان هستی میدم هربار به باشگاه های بهتر و باکیفیتر و شیکتر می روم اولش خیلی خوشحالم به خاطره بهتر بودن دستگاهها محیط زیباتر آنجا، خدمات آنجا وکلی لذت میبرم ولی بعد از مدتی که آنجا برام عادی میشه و متوجه آدم های اطرافم میشم توجهم میره به سمت اندامم و مقایسه خودم با دیگران و نکات منفی اندام خودم با اینکه اندام قشنگ و خوبی دارم ولی هنوز با اونی که خودم میخواهم فاصله دارم بنابراین دنبال تایید از دیگران هستم میخواهم بدونم نظر آنها مخصوصا کسانی که به نظر خودم اندام قشنگ یا بهتری دارند یا مربی هستند در مورد اندام من چیه؟ و فکر میکنم علتش اینکه من اندام خودم رو قبول ندارم و معتقدم که میتونه بهتر از اینا بشه خیلی ولی چون به خاطره خوردن شیرینی و چیزهای شیرین نمیشه ناراحت میشم در واقع چون من نمیتونم خوردن دسرها و مواد شیرین رو ترک کنم اندامم اونطوری که میخواهم نمیشه برای همین فکر میکنم این دیگه همینی که هست حالا ببینم نظر دیگران درموردش چیه؟

    الان به ذهنم رسید که درسته نخوردن مواد شیرین و دسر خیلی مهمه برای سلامتی و بدن و داشتن اندام دلخواه(با توجه به دوره ی قانون سلامتی که من خریداری کردم و کاملا قبولش دارم و قسمت فست و یک وعده رو میتونم اجرا کنم ولی نمیتونم شیرینی نخورم میدونم نباید بخورم ولی تلاش هایم تا الان با شکست مواجه شده) ولی میتونم خوردنش رو کنترل کنم و کمتر بخورم یعنی حالا چون نمیتونم حذفش کنم قرار نیست هرچقدر میخواهم بخورم!!!! حتی تو همون یک وعده. و البته خیلی از آدم های خوش اندامی که ورزشکارند و من پیجشون رو دنبال میکنم دیدم که جودوسر یا چیزای شیرین میخوردند و اندام قشنگی هم دارند چون از این مواد کم استفاده می‌کنند و گزینه های بهتری مثل جو دوسر و …. میخورند و اندام عالی هم دارند پس من حالا که نمیتونم حذف کنم بیام کمش کنم سالم ترش کنم تا آن شاالله با تغییر مدار و فرکانسش حذفش کنم.

    مورد بعدی در مورد الگوی تکرار شونده ی همسرم هست که همیشه به به طریقی به پوشش من گیر میده و کلا از هرچیزی من خوشم میاد بپوشم یه ایرادی پیدا میکنه و میگه نپوش و اگر من بهش بگم نه فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه و میپوشم لباس مورد علاقم رو قهر میکنه و با بی محلی ، غذا نخوردن و…. زندگی رو زهر میکنه. این اتفاق هر ماه داره میوفته و حرف و منطق و … هیچ فایده ای نداره و نظر نظر خودشه.

    از خداوند هدایت میخواهم برای حل این دو مسیله بالا

    ممنونم استاد عزیزم برای این فایل بی نظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 999 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    امروز حالم کمی گرفت گفتم ببینم از اول صبح این جور بودم دیشب نحوه ام نزاشت بخوابم شاید بی خوابی بود ولی در عوض دیشب خوابم نبرد ولی شکرگزاری زیادی کردم الان زدم نشونه امروزم این فایل اومد

    که من یک الگو تکرار شونده دارم پولم کم بشه حالم میگیره یخچال خالی باشه این جور میشم این ها زود گذرن اگه پولی بیاد حسابم خوشحال میشم پولم کم بشه نگرانم باید از درون خوشحال باشی

    برای یک بنده خدا کاری انجام میدم سر ماه پولی میده خوشحال میشم الان دو ماهی هست نداده فهمیدم حالم خرابه مال این هاست

    ترمز زیادی دارم یکی همین پوله

    الگوهای تکرار شونده که پول کمه کارتم خالی نشه

    خودمو گم کردم

    مقایسه قاتل شادیه

    باید از درون شاد باشی

    چرا منتظر دیگرانم؟

    چرا باید چشمم همش دست این و اون باشه

    ترمز دیگم دیروز می خواستم یک جفت گوشواره یک گرمی بخرم سه تومان کم داشتم از دیروز اوکی نیستم چون ذهن ام میگفت باید بخری گرونتر میشه…نجوای زیاد وسواسی

    الگوی تکرار شونده دیگه اینه که من توی سردی سرم درد می گیره کسانی می دیدم روسری نازک سرشون بود بیخیال و خندان من همش حس سردی داشتم البته درست از آب در اومد طبق معمول سرم ….از دیروز این جور شد

    خدایا کمکم کن روی تو حساب کنم با خودم نجنگم ترمز هامو پیدا کنم کار کنم روی خودم تا بهتر بشم

    حال خوب اتفاق خوب به خودم گفتم ببین مریم خودت باید خوب باشی عوامل بیرونی روی من تاثیری ندارن

    گاهی یخچال به زور جا میشه کجا رو گرفتی چی شده دوباره پر میشه

    من چی چکار برای شادی درونی کردم

    کسانی میشناسم همیشه خندون پوست عالی سنشون معلوم نیس ولی حالشون خوبه نصف من نخوردن نخوابیدن

    پس به خوردن و خوابیدن و پوشیدن نیست

    چقدر قبلن حسرت می خوردم که من مستاجرم ولی می دونم اگه صاحب خونه بشم ولی حال درون ام خوب نباشه فرقی با مستاجری نداره

    پس باید عاشق خودم باشم درونم شاد کنم با یک چای ساده با یک نان داغ با یک دانه سیب تا بیشترش هم خوشحالم کنه شکرگزاری برای آبی که در دسترس دارم..برای نفس ام برای قلبم…

    خدایا من تسلیم توام خدایا تو که باشی همه چیز هست

    الان برم برای شکرگزاری داشته هام

    در‌پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: