نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-27 08:39:062024-02-14 06:19:47نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگرانشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که از وقتی پیداش کردم الابذکرالله تطمئن القلوب برام معنا شد
سلام استاد جانان عاشقتم استاد و مثل همیشه بیشترین چیزی که در وجودم همواره در حال تحسینش هستم سخاوت فوقالعاده شماست. خوش به سعادتتون که چنان بنده عزیز خداوندید که هدایت مارو از طریق شما داره انجام میده.
قبل از اینکه الگو برای این قسمت رو بخوام بگم باید بگم که من بعد از کامنتی که برای جلسه دوم دوره حل مسائل گذاشتم و خوشحال از اینکه تونستم بفهمم مهمترین مسئله من چیه،از کجا باید کارم و شروع کنم رفتم سراغ جلسه سوم ولی واسه اینکه بهتر بتونم درک کنم مطالب دوره رو جلسات 10و 11و12 ثروت 1و فایلهای دانلود که در مورد تضاد بودنو هم کار کردم و دقیقا زمانی که خواستم با جدیت برنامه ریزی و به سمت هدفم حرکت کنم همون اتفاق تکراری همیشگی افتاد ،اومدن مهمون راه دور خودشم دقیقا زمان امتحان ریاضی دخترم، استاد یاد گرفتم تو تضادها تا جایی که میتونم وا ندم اجازه نمیدم به ذهنم که حالمو بد کنه و این موضوع واسم یه مسئله بود که باید حل بشه چون دیگه واضح و روشن میدونم وقتی میخوای حرکت کنی طبیعی هست اگه مسئله ای تو وجودت هست که منتظر حل شدنه باید با روی گشاده ازش استقبال کنی،پس با رفتاری آرام مهمان نوازی کردم از عزیزانم و بعد از رفتنشون اینبار که حرکتمو جدی انجام دادم باز هم خبر از مهمانی ناخوانده اومد و بعد ازون هم یک الگوی تکراری همیشگی با همسرم و باز اومدن مهمون و مهمونی رفتن،حالا بماند که خواهرا و برادرام بشدت در تلاش بودن با دخترم بریم پیششون چون من شهری دور از اونها زندگی میکنم . این الگوی تکراری منه تو این سه سالی که باقانون آشنا شدم،اوایل میترسیدم اعصابم بهم میریخت اما به مرور فهمیدم انگار هر چه خواسته هات بزرگتره باید مسایلو ریشه ای تر حل کنی باید ظرفتو اندازه خواسته ات بکنی تا دریافتش کنی.و به جرأت میگم دیگه اگاهانه از تضادهام حالم بد نمیشه فقط اون احساسی که از ناخودآگاهم در وجودم جاری میشه گاهی اذیتم میکنه ولی مثل آدمی که تو خوابه و میدونه با بیدار شدنش به آرامش میرسه خودمو دلداری میدم و حتی حواسم بیشتر هست به نشانه ها برای حل مسایلم.که چه زیبا و گاها خنده دار تضادهامو حل میکنم و البته که گاهی به دشواری.
استاد سپاسگزارم از شما و مریم عزیزم به خاطر دوره ارزشمند شیوه حل مسائل ،چون بزرگترین مسئله ای که برام حل شد این بود که قرار نیست ماهها زمان بذارم برای حل مسائلم و یک الگوی تکراری رو با نشانه های خداوند تو دوروز حل کردم و خوشحال از حل مسئله ای تکراری که فکر نمیکردم یه ترمز بزرگه تو مسیر هدفم و به نظرم یه چیز پیش پا افتاده بود (حتما تو دوره دربارش کامنت میذارم)، ولی بعدش خوردم به زنجیره ای از اتفاقات تکراری و دارم روش کار میکنم یسری ترمزهارو فهمیدم یسری رو حدس زدم و اینم بگم اوایل ورودم به سایت از کامنت عزیزان تو سایت تفاوت اعراض و تضادی که باید حل بشه رو فهمیدم و بعد اون استاد عزیزم به خدا گفتم با رویی باز با همه وجودم میرم به سمت حل تضادهام شاید گاهی هم کم بیارم ولی برمیگردم به سمتش رهاش نمیکنم نه خدارو و نه این مسیر توحید رو
وقتی با همسرم روابطمون دچار تلاطم میشه گوش هام تیز میشه چشمام چهار تا میشه ،حرف های دخترم استاد حرف های خداست نشانه های خداست برای حل مسائلم حتی کارتونها وفیلمهایی که هفته ای یبار باهم میبینیم بهم راه حل میدن، استاد تضادهام باهام حرف میزنن و من به مرور تو حلشون دارم بهتر میشم و دیگه انگار این الگوهای تکراری برام مثل حل پازل شده دیگه استرس و دستپاچگی زیاد بهم نمیده و سپاسگزار خداوندم که وجودش باعث ارامشمه و سپاسگزار استاد عزیزم هستم که حرفهاش در و گوهر و گنجه برامون.
در مورد مسائلی که باعث برانگیخته شدن شدید احساساتم میشددروغ گفتن برق از سرم میپروند ،اینکه دوره ای با کسی حرفم میشد یا جایی بودم که دعوا بود و من همه وجودم شروع به تپش و لرزش میکرد از شدت عصبانیت و از خشکی دهنم به خاطر اضطراب نمیتونستم حرف بزنم حالا اگه این بحثها با همسرم که بود دیگه بدتر، وقتی کسی جوری وانمود میکرد یا حرف میزد که انگار همه چیزو میدونه حالم بد میشد ،وقتی میدیدم پدر و مادری بچه شونو که اذیت میکنه لویس میکنن چیزی نمیگن کوچیک منظورم زیر 5سال میخواستم اون بچه رو خفه کنم، اینارو و یسری دیگه که یادم نیست حل کردم طول کشید چون فکر میکردم طول میکشه مگه به همین سادگی هست ولی بسادگی حل شدن و من الان خیلی بهترم خیلی فقط چیزی که اذیتم میکرد این بود که گاهی مثل الان واقعا واسه بعضی مسائل کم میارم،انگار که هیچ نشونه ای نیست انگار دیگه خدا جوابمو نمیده که با صحبتهای شما فهمیدم انگار گاهی حل بعضی مسائل هم پله پله هست و یادم اومد که دارم روی آخرین طناب وابستگیم به همسرم کار میکنم اینو هم قدم به قدم اومدم رسیدن به اینجا خداوند همه جوره داره از وجودم پاک میکنه این شرکو ،استاد خیلی احساس تنهایی دارم ولی به خودم میگم اگه من از اون شرایط روحی وحشتناک بسلامت رسیدم به اینجا الان که خدارو دارم قطعا میتونم، سخته با نتایج کوچیک ذهنمو قانع کنم ولی انگار امتحانم از ایمان به غیب با ندیدن نتیجه بزرگ با بریدن از وابستگی به همسر با تنها حرکت کردن میگذره،درسته خیلی نتایج بدست آوردم ولی برای ذهنم نتیجه یعنی هدفهایی که نوشتم اما هنوز محقق نشدن ولی من ادامه میدم راهی ندارم باید ادامه بدم اما خدای من خدای آسانی هاست و وعده داده بهم،بهم گفته وقتی میگی خودم خالق زندگیم هستم و فقط روی تو حساب میکنم باید نشونش بدی و قدم به قدم اومدم تا رسیدم به آخرین نقطه انگار و من امتحان قطعا عالی میدم چون خودش جوابو بهم میگه.
اما در رابطه با موضوع امروز استاد عزیزم باید بگم که از وقتی که وارد زندگی همسرم شدم خودمو از قبل آماده کرده بودم برای سختی ها،چرا؟چون میخواستم یه زندگی عاشقانه و خوب و بدون مسئله داشته باشم و راه حل چی بود؟فداکاری ،از خودگذشتگی خرد شدن و سوختن و ساختن ،چرا چون دلم یه زندگی آروم میخواست بدور از قهر و کینه و دعوا و راهش چی بود؟ادب از که آموختی از بی ادبان ،هر آنچه بقیه به عنوان دلیل ناکامی ها و شکستها زندگی مشترک میگفتن من خلاف اونو انجام بدم و هر آنچه از نظر جامعه و تلویزیون ارزش بود اونو انجام بدم، و به همین سادگی آسان شدم برای سختی ها ،هرچه از خودم میکندم بدتر میشد ولی همیشه یه کار احمقانه ای که میکردم هروقت همسرم از لحاظ مالی کم می آورد انگار من هم در حد خودم باید حلش میکردم اونم به این دلیل که همسرم به جای اینکه دنبال حل مسائل باشه زندگی رو یمدت زهرمارمون میکرد و من چاره رو و وظیفه مو تو فداکاریهای مختلف میدیدم یعنی جهاد اکبر به راه مینداختم در حد توانم و باز روز از نو روزی از نو،و چقدر ابلهانه خودمو بدقدم میدونستم و دریغ از اینکه تشکر که هیچ مقصر هم میشدم و یسری اتفاقات …،بعد آشنایی با قانون این کمکها تبدیل شد به خرج همه انرژی من برای تغییر همسرم تا همین چند وقت پیش ،ولی اینا از مشرک بودنم بود .میگفتم خدایا من خالق زندگیم هستم بعد میخواستم همسرمو تغییر بدم که نقطه امنم بشه تا من آهسته آهسته حرکت کنم، اما پله پله وجودم رو پاک کردم از روی نیاز داشتن به دیگران و خدا از جایی که فکرشو نمیکردم داره نعمتهاشو میفرسته به سمتم که با آرامش حرکتمو ادامه بدم ،هر بار که امتحانمو قبول میشم پاداشم میده
من این شعر
“هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند”
واسه خودم اینجوری معنی کردم که هرچی بیشتر تضادهامو حل کنم،وجودمو با حل مسائل درونیم خداگونه تر کنم خداوند جوایز زیادی رو بهم میده،جام بلا برای من جام امتحان هست امتحانی که اسمش مسئله هست و من با حلشون هم جام بیشتری بدست میارم هم به خدا نزدیکتر میشم
و این صحبت شما که میگید استاد با فرض اینکه اون آدم تغییر نمیکنه تصمیم بگیر،اتفاقا با همین نگاه تصمیم گرفتم که ادامه بدم،استاد همسر من هر آنچه که من دوست دارم در وجودش داره یه جنتلمن واقعی فقط الان مسائل مالیمونه که اذیتم میکنه و من باید این مسئله رو حل کنم اگه فرار کنم دنبالم میاد جای دیگه یجور دیگه، باید حلش کنم.
و یه چیزی هم در رابطه با دخترم هست احساس میکنم فداکاری کردن تو وجودم از سمت همسرم برداشته شده و در حد خیلی کمتر به سمت دخترم رفته ، اینو از حال بدم وقتی دخترم باهام حالت خاصی رفتار میکنه میفهمم ،یسری رفتارهاش برق از سرم میپرونه وحشتناک، یجورایی احساس قربانی بودن بهم میده.این روزا مسائلم باهم هجوم آوردن به سمتم اما حلشون میکنم چون شاگرد شما هستم باید با نتایج عالی شمارو خوشحال کنم شما بنده ارزشمند خداوند هستید خداوند به شما بهترینهارو داده و میده و من زمانی میتونم بگم شاگرد استاد عباسمنش بزرگ هستم که نتایج بزرگ بگیرم
استاد عزیزم از خدا میخوام به شما و مریم جان طول عمر باعزت و سلامتی و بهشت دنیا و آخرت رو عطا کنه
خدایا ازت درخواست دارم که بتونم براحتی دوره جدیدی که استاد میخواد تهیه کنه رو منم داشته باشم چون میدونم قطعا هرآنچه از دهان استاد عباسمنش تو این دوره خارج بشه در و گوهره
خیلی خوشحالم که به نجواهای ذهنم برای نوشتن غلبه کردم استاد جان سپاسگزارم که با چشمان مهربونتون نوشته هامو خوندین عاشقتونم. در پناه خداوند پایدار و سرافراز باشید
سلام استاد و دوستان عزیزم
استاد این چندتا فایل آخرتون انگار دقیقا واسه من ساخته شده داره با بند بند وجود من حرف میزنه اینقدر ترمزها به من شناسوندن و مشخص کردن که مشکل از کجاست که روزی هزار بار سایتو رفرش میکنم ببینم فایل جدید کی میزارید
چقدر شما درک درستی از همه چیز دارید استاد و چقدر در ریزترین نکات نفوذ میکنید و برای ما روشن میکنید من تاحالا به این فکر نکرده بودم که کلمه ی قول میدم دیگه تکرار نشه یه نشونس یه کلمه ی مخربه یه دیو دوسریه که وقتی خودشو نشون میده انگار عین جن زده ها متحیر میشی دقیقا حالت الان منه
میخوام در مورد خودم بگم
من فکر کنم حدود 5ساله (اصلا یادم نمیاد از کی و چطور شروع شد اما میدونم که مدت زیادیه)که به خاطر باورهای بی نهایت محدود کننده و درواقع نابود کننده درونم درگیر خود ارضایی شدم
اصلا اولش که نمیفهمیدم چیکار میکنم و چه خبره من با 18سال سن اصلا نمیدونستم خود ارضایی چیه و چیکار دارم میکنم ولی کم کم متوجه گندی که داشتم بالا میاوردم شدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود هرکاااااری کردم نتونستم ترکش کنم تمام زندگیمو نابود کرد چون تمام انرژیمو میگرفت تمام تمرکزمو افکارمو باورهای مخربمو بدترشون میکرد احساس گناه خییییلی شدیدی داشتم احساس ترس داشتم ولی نمیتونستم ترکش کنم بیشتر از هزاران بار قول دادم اوکی این دفعه آخر بود و دیگه تکرارش نمیکنم ولی بازهم دوباره و دوباره ودوباره
از وقتی با شما آشنا شدم شدتش و تعداد دفعاتش کمتر شد چون یکمی رو خودم کار میکردم سعی میکردم ذهنمو کنترل کنم ولی تمام نشد این ماجرا و بزرگترین خواسته من از خدا این شده بود که خدایا کمکم کن ترکش کنم ولی سخت بود خیلی سخت خیلی اذیت میشدم
من تو زندگیم سختی های زیادی داشتم بچه بودم لباس نداشتم بپوشم لباسای مردمو میپوشیدم غذا تو خونه نداشتیم خیلی وقتا گرسنه میخوابیدم وگرسنه میرفتم مدرسه خیلی تحقیر و توهین و اتفاقات بد داشتم همشم برای باورهای مضخرف خودم بود
اما همه اون زجرها و مشکلات ذره ای نبود دربرابر این خودارضایی چون این موضوع بازیه ذهنه و نمیتونی جلوشو بگیری خیلی سخته باید پوست بندازی تا تموم بشه
نمیدونم شاید من اینقدر برای خودم سختش کردم شاید به این سختی نبوده و نیست اما من هر چیزی رو تو زندگیم میتونستم تغییر بدم اما اینو نه
و خوب بگذریم زمان گذشت من رو خودم کار کردم و تقریبا 50 روز پیش بود که با خدا خلوت کردم و خدا بهم گفت تو خیلی داری تلاش میکنی رو باورهات کار میکنی ولی ته سطلت سوراخه اون سوراخو ببند و منم که میدونستم اون سوراخ چیه که تمام تمرکزمو ازم گرفته انرژیمو احساس خوبمو توانایی زندگی در لحظه رو همه چیزمو گرفته و من فقط دارم رو دوچرخه ای رکاب میزنم که زنجیرش افتاده
با خدا خیلی حرف زدم و تهش بهش گفتم میسپارم دست خودت من تا حالا رو قدرت و توانایی و رو تعهد خودم حساب میکردم ولی من از خودم هیچی ندارم اینبار خیلی بی ریا و صادقانه میسپارم به خودت من پناه میبرم بهت تا جایی که در توانم هست تقوا پیشه میکنم بقیش دست تو و خداروشکر از همون شب به بعد پاکم
نمیگم نجوا نیومد نمیگم تحریک نشدم نمیگم اون افکاری که همیشه منو میکشوند به سمتش نیومد تو ذهنم ولی یه دیواری جلوش بود انگار یه ایمانی تو دلم بود و یه صبر بزرگی در اعماق وجودم بود و هست
اینبار نگفتم قول میدم دیگه تکرارش نکنم چون فهمیدم که رو قول خودم نمیتونم حساب کنم چون انگار ذهنم تو این موضوع تار عنکبوت بسته
من فقط کمی آروم تر شدم رو عزت نفسم روی توحید روی عشق به خودم کار میکنم و احساس گناهو از خودم دور کردم
و خیلی خوشحالم در این پنجاه روز هر روز از خدا سپاسگزاری میکنم و احساس واقعا آرامش دارم تمرکز بالاتر انرژی بیشتر چون قبلا حتی به ده روز هم نمیرسید و میرفتم سراغش و درحدی به جون بدنم میوفتادم که بی انرژی و بی جون فقط میوفتادم تو تخت و تنها کارم اشک بود و میگفتم خوب باشه دیگه انجامش نمیدم
نمیگم یهو تو این 50 روز معجزه شد من یه تکاملی طی کردم دقیقا مثل گفته استاد تو این فایل هربار کمتر میرفتم سراغش هربار شدت تحریکم کمتر میشد هربار افکار و نجواها کمتر میشدم کنترلم بیشتر میشد احساس گناهم کمتر میشد و درکل یه روندی در من طی شد با اینکه من قبلا فک میکردم نه هیج اتفاقی نیوفتاده و نمی افتاده اما از نتایج مشحصه که ریشه ها در زیر خاک در حال رشد بودن و هنوز هم هستن
من به خودم امید واهی نمیدم که دیگه تموم شد و دیییگه تکرار نمیشه و البته خودمم ناامید نمیکنم که بازم تکرار میشه من فقط سعی میکنم هر روز کمی بهتر از دیروز باشم و اجازه بدم تکامل طی بشه و از سر راه خدا میرم کنار و دیگه خودمو سرزنش نمیکنم
آل عمران135
《وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ》
《و آنان که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند》
《إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (١۶٠)》
《گر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد داد؟ و مؤمنان باید فقط بر خدا توکل کنند》
خدایا منو ببخش برای تمام ظلمی که به خودم کردم کمکم کن تجلی تو باشم بر روی زمین کمکم کن که سربلند باشم جلوی خودم و خودت خدایا منو یاری کن چون تو تنها یار و یاوری
خدایا کمکم کن که من از ربیون باشم
اصلا نمیدونید چه عشق و چه حسرتی اومد تو دلم وقتی این کلمه رو خوندم
ربیون
ترجمش کردن مردان الهی
ولی به نظرم این کلمه خیلی خالصه خیلی پاکه یه حس مالکیت توشه
خدا میاد صفت این افرادو با خودش مخلوط میکنه ربیون خطابشون میکنه میگه دقیقا اشخاصی که از منن از وجود منن اینا دیگه خالص ترین افرادن که مخلوق منن
تو آیه 146 آل عمران دیدمش خیلی یهویی
《وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ ( رِبِّیُّونَ ) کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ》
《چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه انان جنگ کردند آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان میرسید سست و ناتوان نشدند و خدا صبر کنندگان را دوست دارد 》
اگه میخوای از ربیون باشی تسلیم نشو در راهی که در پیش داری و میدونی اینه که درسته و صبور باش
اومدم آخر کامنتم دعا کنم که خدا یاریم کنه و از ربیون باشم که دیدم ادامه سوره خودش گفته برام
《(147)و سخن آنان جز این نبود که گفتند ربنا گناهان ما و زیاده روی در کارمان را برما ببخش و قدمهای مارا استوار بدار و مارا بر کافران پیروز بگردان
(148)پس خدا پاداش این دنیا و پاداش آخرت را به آنان عطا فرمود و خدا نیکوکاران را دوست دارد》
سلام خدمت شما دوست بزرگوار
آفرین که انقدر خوب دارید رو باورهاتون کار میکنید
خیلی تحسینتون کردم
چون منم چندین سال درگیر این مسئله بودم و این پاشنه آشیل ماهایی که این اعتیاد را داشتیم هست پس باید در طول هفته ها بیشتر از کنترل همه باورها رو این قسمت از ذهنمون کار کنیم
منم به اندازه ای که ارزش این موضوع را برای ذهنم کم کردم و روی ارزشمندی و اعتماد بنفسم کار کردم بهتر شدم
ازتونم میخوام از اهرم ها هم استفاده کنید من ازش خوب جواب گرفتم
اینکه با اهرم رنجش چقدر ذهن تغییر میکنه و این کار ارزششو از دست میده
و اهرم لذت که اگه موفق بشی این کارو ترک کنی چه اعتماد بنفسی پیدا میکنی
خیلی ذهن برنامه ریزی خوبی میشه
و یه زمانی اصلا باورت نمیشه درگیر این مسئله پوچ بوده ای
اهرم هاشو بنویس و هر چند وقت یک بار بخونش
آفرین که این موضوع را به یادم آوردی و منم باز اهرم هامو بخونم اگه خواستی برات مینویسم
سلام دوست عزیزم ممنون برای جواب پر از آگاهی و کمکهاتون
چقدر خوشحال شدم از کامنتی که گذاشتید برام چون یه الگوی موفق دارم میبینم از خودم از جایی که الان هستم اینکه میشه ترکش کرد تا جایی که اصلا از ذهنت محو بشه مخصوصا اونجایی که گفتید (آفرین که این موضوعو به یادم آوردی )پس مشخصه مدتهاست دیگه سمتش نرفتین که اصلا فراموشتون شده
من ابتدای راهم و از هر راهنمایی که بهم میکنید خوشحال میشم چون هم من و هم دوستان دیگه ای هم که درگیر این موضوع هستن میتونن استفاده کنن
و همین الان اهرم رنج و لذتمو مینویسم تا مسیر درستی که توش هستمو برام پررنگ تر کنه
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهت زری جونم
عشق کردم از خوندن کامنتت
قلبم به وجد اومد ، الهی به عظمت و بزرگیش هم شما هم خودم از ربیون باشیم
عجب آیات بینظیری و نوشیتین
خیلی تحسینت کردم و گفتم باید این تحسین مکتوب بشه
قربونت برم جهاد اکبر و راه انداختی و داری زندگی دلخواهت و میسازی
بخدا که این کامنت ها بینظیر هستن در جهان
بینهایت ازتون سپاسگزارم که با عشق با قلبت نوشتی و لاجرم به قلبم اصابت کرد
ایشالا که از ربیون هستی عزیزم
دوستت دارم
سارای عزیز ممنون برای جوابی که به کامنتم دادید اصلا نمیدونید چه ذوقی کردم وقتی که دیدم نوشتید زری جونم
واقعا کامنتهایی که توی این سایت نوشته میشه یه نیروی نهان و یه عشقی اونهارو جاری میکنه چون من اگه بخوام باکسی حرف بزنم اصلا چنین کلماتی به ذهنم نمیاد که بخوام بگم یا کسی با من حرف بزنه چنین چیزهایی نمیشنوم
وقتی شروع میکنم به کامنت خوندن اصلا نمیتونم رها کنم و همش میرم بعدی و به زور میتونم گوشی رو از خودم جدا کنم اونقدر که احساس عالی دارن این کامنتها و سرشار از آگاهی هستن
و مشخصه که خداوند چطور به قلب ما نفوذ میکنه که باعث رشد خودمون و گسترش جهان بشیم
این کلماتی که شما برای من نوشتی قطعا نشانه هایی از طرف خداوند چون یه ذره احساس ناامیدی داشت بهم رخنه میکرد که خدا نشانه هاشو برام فرستاد
خدا چقدر مشتاق تر از خودمونه برای رشد که بی وقفه برامون نشانه میفرسته
خدا چقدر دلش میخواد ما بهش نزدیک و نزدیکتر بشیم
و ای کاش همه ما بتونیم لحظه به لحظه عشق خدارو بیشتر کنیم در دلمون
ساراجون براتون دریایی از نعمت و برکت و آرامش الهی رو آرزومیکنم
منم دوستون دارم چون شما تکه ای منی تکه ای از خدا
سلام به شما زری
خوشحال شدم بابت این زبیا و نابتون
من هم به موز در گیر هستم و خلیی سعی خودم کردم واقعا خلیی سعی تلاش کردم که
این الگو رو یکجا بشکنم و نمیشود
هر به به شما استاد به خودم میگفتم که قول میدم دیگه تکرار نشه
ولی بازهم تکرار میکردم و
همین روزها به خدایی خودم گفتم
خدایا من دیکه تلسیم من عاجر
تو من هدایت کن
من نمیتوانم دیگه کاری کنی و از خدا درخواست کردم
واقعا این موز خودراضی
ریشه داره
و خودم یه فوتبالیست هستم
این موز خلیی منو دیگر میکردم
بازهم از کامنت زبیا تو ممنون
سلام دوست عزیز
درواقع کل موضوع همینه سپردن خودت به خدا و تسلیم هدایتها شدن
واای چه شبهایی که من از خدا میخواستم جونمو بگیره تا فقط تموم شه این منجلابی که توش هستم ولی باز صبح میشد و میدیدم تمام جهان به روال خودش در گردشه و هیچ اتفاقی نیوفتاده فقط من هستم که با رفتار و افکار نادرستم دارم زندگی رو به کام خودم زهر میکنم
فقط کافیه یکم آرامش بیشترو به زندگیمون دعوت کنیم و رها کنیم این قیل و قالهای ذهنو و خودمونو اصلمونو ذاتمونو باور کنیم و ببینیم اصلا روح ما چقدر نا محدود و بی نهایته چقدر بی نیازه از تمام زور زدنهای ما
باید روح و ذهنمونو هماهنگ کنیم
خود ارضایی مثله یه دیوه که باید واردش بشی و بااااید نابودش کنی چون اگه نابودش نکنی نابودت میکنه
امیدوارم هم شما و هم من و تمام کسانی که درگیر این معضل روحی هستن یه روزی بشه که ازش رها بشیم و مسیر درستو پیدا کنیم
به نام خدا
خدایا سپاسگزارم که منو به این سایت هدایت کردی
دیدن این فایل یکی از نعمت های خدا توی زندگیمه و باید برای لحظه به لحظه اش شکر کنم
وقتی این فایل رو گوش کردم منو برد به چند سال پیش
یاد این جمله که خیلی وقتا در مورد آدم ها میزنم افتادم(دیگه پشت دستمو داغ میزارم این کار کنم براش)ولی میدیدم که اگه طرف داره الگوشو تکرار میکنه منم همچنان به بهانه انسانیت دارم میپذیرم الگو های اونو و به شدت احساست منو برانگیخته میکنه
چند سال پیش با یکی از نزدیکانم پسرامون رو یه مدرسه ای دورتر از خونمون نوشتیم و سرویس براشون پیدا نکردیم
من رانندگی بلد بودم و گفتم اشکال نداره با من بچه ها رو میبریم
و میرفتم سر کوچه شون و منتطر میموندم تا بیاد
من همیشه راس ساعتی سر کوچه بودم و قبلش هم تماس میگرفتم ولی هر بار میرفتم سر کوچه اون حداقل ده دقه یا یه ربع طول میکشید تا بیاد و این موضوع خیلی زیاد منو عصبی میکرد اونموقع هیچی از این موضوع نمیدونستم ولی مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا این کارو کردی
بعضی وقت ها هم از حرصم دیر میرفتم و میدیدم که دوستم خودش رفته و حتی به من زنگ نزده
دیگه بدتر عصبی میشدم و روزها خودمو سرزنش میکردم که چرا من این کارو کردم
این موضوع باعث شد بین ما کدورتی پیش بیاد و درآخر نه تنها از من تشکر نکرد (که اینم عاملش خودم بودم که توقع داشتم )بلکه بی احترامی هم شد و من گفتم دیگه با این آدم جایی نمیرم و تموم شد
بعد یه مدت اومد و با هم آشتی کردیم
چند سالی از این موضوع گذشت تا پارسال و من کار کردن روی خودم رو شروع کرده بودم تازه اوایلش بود و من هیجان زده
شرایطی جور شد که بازم یه کلاس پسرامون رو بنویسیم
سریع اون الگو اومد تو ذهنم که این بد قول یادت نیست قبلا چیکار کرد و من با این بهونه که من الان آدم قبلی نیستم میخوام رو نکات مثبتش تمرکز کنم بخاطر اینکه بچه هامون با هم دیگه این کلاس رو برن و من چون دخترم کوچیک بود و دوست داشتم پسرم رو این کلاس ثبت نام کنم و برام سخت بود تنهایی ببرمش چون به نطرم اگه یکی بود که دخترم رو تو ماشین نگه میداشت که من رانندگی کنم با این دوستم ثبت نام کردیم
اوایلش خوب بود
یا اگه تاخیری میکرد من سعی میکردم که خودمو کنترل کنم
ولی این رفتار هر روز تکرار میشد و ایندفعه باعث میشد ما دیر به کلاس برسیم منم از بی نظمی خیلیی بدم میاد از دیر رفتن سر قراری به شدت بدم میاد و همیشه سعی میکنم جوری برنامه ریزی کنم که به موقع برسم و بازم مورد قبلی تکرار میشد
غافل از اینکه این بدقولی الگوی اینه و اون نمیتونه یه شبه تغییر کنه همونطور که من نمیتونم تغییر کنم
این داستان برای بار دوم وقتی اتفاق افتاد که من داشتم یواش یواش رو خودم کار میکردم
اونموقع از این زاویه الگو بهش نگاه نمیکردم ولی سعی میکردم هر بار که این موصوع منو ناراحت میکنه سریع ذهنمو کنترل کنم و توجه ام رو بزارم رو نکات مثبتش
اتفاقی که میافتاد این بود که تماس میگرفت میگفت من نمیتونم خودم بیام پسرم رو باهات میفرستم و من میگفتم پس به موقع بفرست
اگه میگفت ما خودمون میریم و مزاحم شما نمیشیم خیلی راحت میپذیرفتم و میگفتم هر جور راحتی دیگه نگران ناراحت شدنش نبودم
من فکر میکردم اونم باید بیاد تا بچه ام رو نگه داره ولی چند بار که خودم تنها رفتم متوجه شدم اصلا با بچه کوچیک کار سختی نیست رانندگی و من میتونم
این تجربه دو بار تو زندگیم تکرار شد من باید درسشو بگیرم و دیگه با این شخص قراری نزارم
تجربه ی دیگه ام قرض دادن
برادرم همیشه یه کارایی میکنه که در حد توانش نیست و مجبور میشه قرض کنه تا به مشکلی میخوره به من زنگ میزنه و ازم درخواست پول میکنه و میگه یه هفته ای میدم بهت من با اینکه میدونم یه هفته ای براش معجزه ای رخ نمیده و نمیتونه بده بازم پولو بهش میدم
دفعه آخر ماه پیش بود مبلغی که میخواست کل موجودی کارت من بود و من به خودم از امسال قول داده بودم قرض نگیرم و قرض ندم وقتی برادرم ازم این درخواست رو کرد نجواها شروع کردن که یعنی نمیخوای تو این شرایط بهش کمک کنی این پول تو حسابت هست گناه داره و دوباره حس دلسوزی اومد سمتم و نتونستم کنترلش کنم و پول رو قرض دادم اولش خیلی خودنو سرزنش کردم که به قولت وفادار نموندی ولی بعد با یاد آوری قانون تکامل تونستم احساسم رو بهتر کنم
من قبلا آدمی بودم که اگه کسی میگفت پول میخام نمیتونستم بهش نه بگم
ولی الان از ده بار درخواست من دو بارش رو تونسته بودم نه بگم و این یعنی یه مرحله بهتر شدن
و به خودم گفتم باید تلاشم رو بکنم که دفعه بعد بهتر عمل کنم و با ساختن این باور ریشه ای که من تاثیری تو زندگی کسی نمیتونم بزارم و کسی رو نمیتونم کمک کنم خیلی راحت تر میتونم در مقابل این درخواست ها نه بگم
به نام رب مهربون و قدرتمندم)!
سلام استاد جان!
چه درس بزرگی از شما یاد گرفتم..
1.
اولا که همه چیز باور های منه و دلیل همه رفتار ها و عادت ها هم از همینجا نشات میگیره…
پس باید یه برسی عمیق روی خودم و رفتارام مخصوصا اونایی که هربار تکرار میشن،داشته باشم،هرجا نقطه ضعف و پاشنه آشیلی پیدا کردم باید تمرکزم بزارم روی اون نقطه و درستش کنم
و همینجوری این روند رو برای تمام رفتار هام ادامه بدم و شخصیتم رو اینجوری بهبود بدم
و نکته مهم اینجاست که پاشنه آشیل من همیشه پاشنه آشیل منن، پس باید همیشه مواظبشمن باشم و روی خودم خیلی کار کنم تا مدت تکرارشون خیلی با فاصله زیادی باشن و در ظااهر انگار اصلا نیستن!
ولی کار کردن روی خودم همیشگیه!
2.
دوما یاد گرفتم که توی زندگیم برای اعتماد کردن به آدمهایی که الگوی تکرار شونده دارند مواظب باشم و اگر یه آدم باورهاشو عوض نکرده ، پس هنوز رفتارشم عوض نشده و قراره همونا دوباره تکرار بشن؛
پس من نباید دوباره به اون طرف اعتماد کنم و باید نتیجه آینده اش رو به خودم یادآوری کنم و دوباره همن کار اشتباه و اون اعتماد اشتباه رو نداشته باشم!!
و استاد تحسین میکنم شما رو که از بچگی تعقل میکردید و در بهبود خودتون بودید با اینکه قوانین رو کامل درک نکرده بودین ولی از همون موقع هم ذهن بازی داشتید که این شخصیتتون واقعا تحسین برانگیزه برام!
یادگرفتم ،اون بیرون تقصیر هیچکس نیست ؛
دلیل تمام اتفاقات و تجربیاتم خودمم!
و هرکس توی دنیای خودش زندگی میکنه!
خیلی از کنکاش کردن و بهبود دادن خودم خوشم میاد!
احساس میکنم بعد از هر بهبود ،قوی تر میشم
وزنه و پاشنه آشیل هایی که به خودم بسته بودم رها تر میشن!
و هربار آرام تر و قلبم باز تر میشه!
عاشق اینم که توی همه زمینه خودم رو بهبود بدم و شخصیتم رو از ریشه عوض کنم و ریشه ای روی خودم کار کنم!
و ته افکارم رو در بیارم و روی ریشه اصلی کار کنم!
چون اگر بخوام سطحی کار کنم دوباره تکرار میشن و فقط یه بهبود موقتی برام بوده…!
و همین چیزی گفتید که نباید به کسی که الگوی تکرار شونده داره اعتماد کنیم،خدا میدونه با اجرای همین اصل چقدر از ضرر و زیان آینده در زندگیمون جلوگیری میکنه!
دلیل تفاوت افراد… فکر شونه، باور شونه!
هیچکس کامل نیست، فقط الله که کامله!
من توی خیلی از جنبه ها زندگیم و رفتارام کلا تغییر کرده و اصلا یه آدم دیگه شدم و افراد قبلی زندگیم اصلا دیگه منو نمیشناسن…
هر روز بازم دارم بزرگتر میشم و بیشتر رشد میکنم
هر روز باید یه پیشرفت و رشد توی زندگیم باشه
و هر شب قبل از خواب با خودم مرور میکنم درس ها و تجربیاتی که از اون روز یادگرفتم !
مثلا قبلا خیلی خشمگین بودم و برای هر اتفاق الکی سریع جوش میاوردم و خیلی احساسی بودم و سریع اشکم درمیومد که همشون از عزت نفس پایینم بود..!
(هنوزم توی روند بهبود خودم هستم و هربار رفتارا و باور هام رو برسی میکنم که دوباره بهتر بشم!)
مثلادوست داشتم بقیه طبق میل و رفتار من عمل کنند؛
و این باور و منطق به من کمک کردند که هرکس با رفتار و باور های خودش،دنیای خودش رو رقم میزنه و به من ضرری نمیرسونه،پس بزار بقیه هرجور بخوان رفتار کنن ،من خودم هستم که اتفاقات خودم رو رقم میزنم و رفتار بقیه هیچتاثیری توی زندگی من نداره!
این یکی از باور هایی بوده که به من خیلیی کمک کرده که به دیگران گیر ندم و از حاشیه ها دوری کنم و روی خودم تمرکز کنم …
الان هم دوباره که رفتارهام رو بررسی کردم دیدم که همشون از عزت نفس نشات میگیره و آبشخورشون عزت نفسه و باید روی این موضوع کار کنم و هنوز توی اون موضوع مشکل دارم!
پس الان تکلیفم با خودم روشنه+!
سوال کردن همیشه خیلی بهم کمک میکنه
مخصوصا سوال های خوبپرسیدن!
و سوال های ریشه ای پرسیدن!
و توی دوره حل مسائل هم سوالای خانم شایسته عزیز خیلی به بهبودم کمک کردند!
و مخصوصا این دوره که دوباره سرشار از سوالات شخصیته…!
ممنونم استاد بابت هر فایلی که میزارید و همیشه به روند رشد ما کمک میکنید…!
سپاسگزارم بی نهایتت فراوان!
…(!
بنام خدا
سلام به دوست گرامی ومهربان وبا درایت
خوشحالم از پیشرفتهای شما
واینکه ریشه ای به کمک خودتون اومدین وباعث تغییرات چشمگیری در وجود خودتون شدید تحسینتون میکنم که محکم وقوی هستید وموفقیت های روز افزون براتون آرزو میکنم پاشنه آشیل من هم همین موارد هست
میشه بگید نحوه تمرینات و کار کردن رو خودتون رو ؟ برای من هم توضیح بدید؟
دوست دارم عملکرد شما رو ازتون بشنوم
خداروشکر برای این سایت زیبا واعضای مهربانش
وخدارو شکر برای استاد عزیز ومهربان و مریم بانوی عزیز ومهربان
وخداروشکر بابت تمام نعمتهای بی کران وزیباش
از جمله آگاهی های این سایت بی نظیر هم فایلها و هم نظرات دوستان
آرزوی موفقیت برای همگی
به نام رب العالمین؛
سالم خانم دوراندیش عزیز!
ممنونم بابت پاسخ شما به دیدگاه من؛ و باعث شد دوباره از اول دیدگاهم رو بخونم؛
درمورد تمرینات… من خیلی چیزا از استاد یادگرفتم و یکی از مهمترین اصل ها هم که توی زندگیم اجراشون میکنم احساس خوب و اتفاقات خوبه و در کل روز بهشون توجه میکنم، مینویسمشون، خواسته هام رو تجسم میکنم و تمریناتی مثل فانوس دریایی و شب قبل از خواب مرورشون میکنم ، با احساس خوب میخوابم و صبح با احساس خوب بیدار میشم و شکرگزاری میکنم و..!
ولی درمورد تمرینات خودشناسی که فکر میکنم برای هر فرد متفاوته و اونجوری که از خداوند هدایت دریافت میکنه انجام میشه، من معمولا با خودم حرف میزنم و جلوی آینه میشینم , با خودم ، با خدا حرف میزنم ، رفتار هام در کل روز رو برسی میکنم و قلبم واضح میگه که کجا درست نبوده و کجا باید بهبود پیدا کنه، از خودم سوال میپرسم و سعی میکنم با خودم صادق باشم چون نمیخوام خودم رو گول بزنم و میخوام تغییر کنم، پس به اشتباهاتم اعتراف میکنم و برنامه میریزم که رفتار هام رو آروم آروم بهبود بدم و کمالگرا نباشم که بگم از فردا دیگه اینکارو نمیکنم ، بلکه آروم و کم کم خودم رو بهبود میدم و مسئله ام از ریشه حل میکنم و فکر میکنم ببینم این مسئله به ظااهر کوچک داره از کجا نشات میگیره..!
مثلا اینکه سعی کنی مشکلات ات رو به دیگران بگی یا خودنمایی کنی ، ریشه عمیق تری در عزت نفس داره و همینطور سطحی حل نمیشه و باید از عمق، عزت نفس رو پایه و اصولی ساخت!
اگر رفتار و عملکرد بدی داشته باشم ، مدام از خودم میپرسم ، الان چرا اینکارو کردم ؟
چرا باوری در ذهنم بود که منجر به این رفتار شد؟
من چه باوری درونم ساختم که به این رفتار حساس شدم؟
چیکار کنم دیگه این اتفاق نیوفته؟
ریشه مسئله چیه؟
و به خودم رفتار درست رو یادآوری میکنم و قدم به قدم خودم رو بهتر از قبلم میکنم!
و سعی میکنم نگم ولش کن و آشغال ها رو زیر مبل پنهان کنم و چون شخصیت حل کننده مسائل در وجودم ساخته شده ، میرم توی دلش و حلش میکنم!
یا اگر قبلا عملکرد بهتری داشتم ، فکر میکنم که قبلا چه باوری داشتم و چطور عمل میکردم و سعی میکنم اصل رو درک کنم و اون ها رو تکرار کنم!
با هدایت خواستم از خداوند خیلی از مسائل حل میشن ، اینکه از خدا بخوایم در مسیر بهبود خودمون کمکمون کنه و بهمون نشون بده کجا ایراد داره و کمک کنه که حلش کنیم و درست بشه!
امیدوارم مفید بوده باشه؛
با عشق بهترین موفقیت ها رو براتون آرزو میکنمم))!
بنام خدای مهربان
وسلام به استاد جان وگلبانوی مهربان سایت
وسلام به همه دوستان
ودوست زیبای مهربانم حدیث بانو عزیزم
خیلی خوشحال شدم از پاسختون
شما باعث شدید من مجدد به این صفحه برگردم و هم کامنت خودم مرور کنم وهم زیبایی کامنت شما رو دریابم من الان داشتم جلسه 4 از 12 قدم گوش میکردم استاد گفتن کامنت های جلسه 3 رو حتما بخونید اومدم تو صفحه مورد نظر ؛ واتفاقی هدایت شدم به اینجا خداروشکر
از دیدن پاسخ ها خیلی خوشحال شدم ذوق زده شدم چون یادم رفته بود
چون مادر بزرگ باشی وشلوغ وقاطی بچه ها طبیعی که وقتت پر باشه البته که به خودم افتخارمیکنم که کودک درونم فعال شدیدا وپر از احساس
دیدن این بازخوردها یکی از اون سورپرایزهای امروزم بود که تو ستاره قطبی خواسته بودم خداروشکر که عالی من ذوق زده کرد
از شما حدیث عزیزم ممنونم وقت گذاشتید واینهمه برامون توضیح دادین با مهربانی وسخاوت
کجا باید می بودم بهتر از اینجا ؟؟
کنار دوستانی که با کمال اعتماد میشه پیششون حرف زد و ازشون راهنمایی خواست و بی دریغ بتونی جواب دریافت کنی
خود بودن اینجا هم سورپرایز ومعجزه است خدارو هزاران بار سپاس و تشکر
شمارو تحسین میکنم برای خصوصیت نابتون
واینکه اینقدر قشنگ ولیزری تو خودتون فرو میرید وریز میشید و اشکالات رو مرتفع
و نقاط قوت رو جان میدید عالی هستید شما ؛ بهتون افتخار میکنم
ومتشکر وجودتون هستم
وآرزوی بهترینهارو براتون دارم
و دوستون دارم
سپاس و ستایش مخصوص خداست که پروردگار جهانیان است!
دوباره سلام به شما خانم دور اندیش عزیز!
خداروشکر که پاسخ ها کمک کننده بوده و چی از این قشنگتر که خدا باهات حرف میزنه و هدایتت میکنه!
اصلا اسم دوازده قدم رو میشونم خیلی خوشحال میشم!
همین الان قبل از اینکه سایت باز کنم داشتم به خدا میگم ،شکرت برای این آدم ها و دوست های بهشتی سایت واقعا تکه ای از بهشته برام !! و به قول استاد توی حل مسائل میگفت شما بهترینید توی جهان)! ،کامنت ها پاسخ های سایت،نگاه و زوایه دید این خانواده و همه چیز…!
و ممنونم از تحسین قشنگتون.
استاد و مریم بانوی عزیزم بابت وجودتون خیلی ممنونم! بابت بنا کردن این سایت و روزی که تصمیم گرفتید و سایت رو زدید و ادامه دادید و به اینجا رسیدید!
سپاس رب العالمین قدرتمندم!!
سلام
چقد برام جالب بود این الگو ک ما با اینکه متوجه نقاط ضعف و پاشنه های اشیل میشیم ولی نمیتونیم ب روش درست رفتار کنیم،
من از وقتی ک تصمیم گرفتم ب انچه ک فهمیدم عمل کنم، خیلی وقت ها تمام دانش ام از قوانینی ک گفته شده بود و تمام باور ها ی ک حداقل باید ارامش رو بهم بده، مخصوصا باور های توحیدی رو ب کار میگرفتم ولی نهایته نهایت اش ربع ساعت میتونستم اروم باشم، بعد رب ساعته ی واکنش خیلی خیلی بدتراز قبل نشون میدادم ب خاطر اینکه جلو بروز احساس بد ام رو گرفته بودم ی ثانیه دیگه کنترل از دستم خارج میشد و فوران میکردم و البته هنوز شرایط بهتر نشده شاید ناخواسته ها کمتر شده فقط، خلاصه بعد ب خودم میگفتم مگه میشه؟؟؟؟؟ من این همه تلاش کردم این همه باور توحیدی دارم من مطمئن ام ک خالق منم کسی نمیتونه تاثیر بزاره رو شرایط زندگیم همین الان هم کل قانون رو برا خودم یاد اوری کردم، پس اون ادم بداخلاقه کی بود؟؟؟ واقعا جوری از کوره در میرم ک انگار ی گوشه وایمیسم و با تعجب ب خود بداخلاقم خیره میشم حتی حرف های ک اون لحظه میزنم هم ربطی ب من و باورهام نداره، انگار ی منی درون منه ک اجازه ندادم هیچ وقت بروز بده خودشو و بریزه بیرون درونشو،
ی چیز جالبی ک هست از وقتی قوانین رو ی کوچولو متوجه شدم خشم درونم انگاری وحشتناک تر بروز میکنه یا شاید کم تر با اون خشمه روبرو میشم برام عجیب تره نمیدونم،
ولی با تمام وجودم اینو درک میکنم و متوجه اش شدم که پترن ها و الگو های شخصیتی مون با قول و ایه و قسم قابل تغییر نیست وقتی برا من نیست پس برا بقیه هم نیست،
و ب قول مریم بانو عزیزم جهادی اکبر لازمه برا بهبود این الگو ها..
چقدر حس میکنم نوع فایل های چند ماه اخیر بی نهایت با ارزش تر، باکیفیت تر، نمیدونم چی میشه اسمش رو گذاشت، خیلی عالی شده و واقعا باورم نمیشه ک این حجم از اگاهی رایگان دراختیار ماست، امیدوارم بیشتر قدر این فایل هارو بدونم و بیشتر وقت بزارم براشون.
بی نهایت سپاسگزارم از استاد و مریم عزیزم ک اینقدر دست ودلبازانه اگاهی هاشون رو دراختیار ما میزارن.
خداوند تو تک تک ثانیه هامون هست امیدوارم بتونیم با تمام وجود اینو درک کنیم
به نام خداوند رزاقُ وهاب
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر
سلام و درود بر استاد شایسته نازنین
و سلام و درود بر دوستان عزیزم
الگو ها و پترن های تکرار شونده
امروز دوست دارم اشاره به اتفاقی بکنم که داغ داغه و موضوع این فایل رو به عینه دارم در زندگیم لمس میکنم.
وقتی گریزی به گذشته نه چندان دور میزنم، می بینم که هر آنچه شما استاد عزیز در فایل های رایگان و دوره ها به ما آموزش دادی رو عمل کردم و از همان روز اولی که با قانون آفرینش وارد سایت شدم، خدا رو شکر آماده دریافت این آگاهی ها بودم و هیچ گونه مقاومت یا شبهه ای در دریافت این آگاهی ها نداشتم و انگار تکاملم رو خوب طی کرده بودم.
یکی از خصوصیات اخلاقی من متعهد بودن و وفای به عهد و قول و قرار است. یعنی این خصوصیت آنقدر در من قوی است که به قول معروف سرم بره؛ قولم نمیره. و این ارزش برای من در زندگیم ارزش بالایی داره.بعنوان مثال یادمه اواخر سال چهارم دبیرستان با همکلاسی هایم قول و قرار گذاشتیم 5 سال دیگه در 29 فروردین ماه ساعت 9:30 همدیگرو در میدان مرکزی شهر ببینیم و وضعیت همدیگرو ببینیم و هر کسی وضعش خوب بود به دوستای دیگه اگه نیاز به کمک داشت کمک کنه.(بر اساس فیلم ضیافت) و برگه نوشتیم و امضاء زدیم.
استاد من هر سال برای اینکه این قولمو فراموش نکنم می اومدم یه تقویم تو جیبی میخریدم و این تعهد و یادداشت رو منتقل میکردم به تقویمم و از نو مینوشتم و با اینکه میدونستم همه اون قرارو فراموش کردن و نمیان ولی راس ساعت رفتم و در محل قرار حاضر شدم و بعد نیم ساعت برگشتم خونه برای اینکه به خودم احترام گذاشته باشم.
مورد دیگه که جزء خط قرمزهای من در روابط و بخصوص دوستی هاست؛ صداقته. به هیچ عنوان رو کسی که باهام صادق نیست نمیتونم حساب کنم یا روابط نزدیک داشته باشم.چون که خودم برای دیگران همینجورم و خیلی مواقع هم چوبشو خوردم ولی چون یک ارزش فطریه اون بها دادن هم برام شیرین بوده تا اینکه بخواهم لفاظی کنم یا دروغ بگم و کارمو پیش ببرم.
استاد یکی از همکارام چند سال قبل مبلغی پول از من قرض گرفت و گفت 40 روزه و حتی زودتر برمی گردونه و منم بهش گفتم اگه 40 روزه مشکلی ندارم و پولو بهش قرض دادم.دو ماه گذشت و خبری از پس دادن پول نبود.و من بعلت عزت نفس پائینم روم نمیشد بهش بگم و غیر مستقیم از طریق دوستان مشترکمان به گوشش رسوندم که موعد برگشت پولی که قرض کرده گذشته و بعدش و گفت همین هفته میریزم حسابت و این وعده ها چند هفته تکرار شد و خبری از پول نبود و این در حالی بود که میدیدم خرید و فروش آپارتمان میکنه و پول دستشه و تعجب میکردم چرا پول منو پس نمیده تا اینکه رودربایستی کنار گذاشتم و بهش گفتم برای فلان تاریخ من پولو لازم دارم ومیخوام تا آن تاریخ پول تو حسابم باشه. بعد این التیماتوم متوجه شدم پولی رو که از من قرض گرفته برای خودش نبوده و برای یکی دیگه از همکارا بوده که عمرآ من بهش پول قرض میدادم چون به بد حسابی شهره بود. خلاصه با فشار دو طرفه پول به حسابم اومد و از همان لحظه با خودم عهد کردم که اولا به هیچکسی قرض ندم و دومآ به این همکار بد قول هزار تومنم بخواد قرض ندم. و از آن تاریخ تا حالا چند بار ازم درخواست پول کرده ولی خیلی راحت جوابش کردم و برام اهمیتی نداشته چی فکر میکنه.
استاد یه عادت بدی که دارم و بعضی اوقات احساسمو بد میکنه اینه که انجام کار یهویی و برنامه ریزی نشده برام سخته و این منو بهم میریزه و معمولا در برابرش مقاومت دارم. یعنی اگه به من بگن فردا باید بری اتاق عمل برام قابل هضم تره تا اینکه یهو بگی الان باید بری فلان جا یا فلان کار و انجام بدی بخصوص اگه برای اون ساعتم از قبل برنامه ریزی کرده باشم و بدونم طرفم میتونست اینکارو از قبل با من هماهنگ کنه تا من بهتر بتونم مدیریت کنم زمانم را.
از وقتی که تسلیم هدایت میشم بیشتر با این مساله کنار میام و میگم الخیر و فی ماوقع و احساسم بد نمیشه در مورد اتفاقات یهویی. بخصوص اگه آن مساله واقعآ طبیعی و اتفاقی رخ داده باشه.
دو هفته پیش موقعی که داشتم آماده خوابیدن میشدم؛ همسرم گفت که با چند تا از همکارهاش سفارش چیزی رو دادن تا همکارش براشون بگیره و الان همکارش تماس گرفته و گفته الان بیاید و سفارشو تحویل بگیرید زیرا من نمیتونم تا فردا نگهش دارم چون جا ندارم و خراب میشه. به همسرم گفتم من دارم میرم بخوابم چرا زودتر اینو نگفته؟ و گفتم به همکارات زنگ بزن بگو سهم تو رو هم بیارند ولی ایشون گفتند همه همکاراش یا خارج شهرند یا در دسترس نیستند و ما باید بریم و سهم اونا رو هم بیاریم! دیگه چاره ای نبود یکم غُر زدم و ازش قول گرفتم دیگه اینجور قرارایی نذاره؛ اگه میذاره هم از قبل بهم اطلاع بده و مسئولیت آوردن سهم بقیه رو تقبل نکنه و ایشون هم قبول کردند و موضوع تموم شد.امروز کار اداریم به واسطه جلسه ای که آخر وقت داشتیم طول کشید و من دیرتر برگشتم منزل و یکمیم گرسنه ام شده بود. تا بخواهم غذای اصلی رو که همبرگر کبابی بود( به شیوه قانون سلامتی) آماده کنم.خانمم گفت که ماهی سفارش دادم گفتم همسرم میاد میگیره، سهم فلانی و فلانیم سر راه براتون میاره. اینم بگم تا رسیدم خونه از گوشیم سایتو باز کردم که ببینم کامنتام تائید شدن یا نه که دیدم فایل جدید اومده و همزمان که داشتم همبرگر و کباب میکردم به فایل هم گوش می دادم تا اینکه خانمم دوباره همان درخواستو کرد! گفتم خانم مگه نگفتم بهت مسئولیت کار دیگرانو قبول نکن. چرا همکارات خودشون نمیرن دنبال کارشون. مگه قول ندادی این کارو تکرار نکنی؟ و با اشاره به فایلی که داشت پخش میشد گفتم همین فایلی که استاد امروز گذاشتن در مورد این مساله است. من رو حرفم هستم. حتی شده هزینه اش رو پرداخت میکنم ولی اینکارو انجام نمیدم. و وقتی تصمیم من رو جدی دید شرایط عوض شد و قرار گذاشتند که طرفشون سفارشو در مغازه مشخصی امانت بگذاره و هر کسی هر وقت تونست بره سفارششو بیاره. و منم قراره بعد ارسال این فایل برم سفارشمون رو تحویل بگیرم.
ممنون از استاد عزیز که بی منت این فایلها رو تهیه می کنند و در اختیار اعضای سایت قرار می دهند. من خودم دوره کشف قوانین رو تهیه کردم و به جرات میتونم شهادت بدم اگه کسی با تعهد به فایلهای رایگان که واقعآ گرانبها اند هم عمل کنه، نتایجی که کسب میکنه دست کمی از دوره ها نخواهد داشت.یا حق
به نام خدا
ردپای 60
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
تو ردپاهای گذشته از 2 الگو مخرب خودم حرف زدم
اما الان از غول غولان میخوام بگم
بیماری! الگو تکرار شونده من بیماری درست در زمان نامناسب
راستش تصمیم ندارم موضوع دارک کنم و چند ده خط در وصفش بنویسم
میخوام بگم از کجا نشات میگیره ،اینجانب به دلیل تک دختر بودن تو کل فامیل و هزاران دلیل دیگه یکمی زیادی تو چشم بود(با نگاه اطرافیان)،آقا هر کی از راه میرسید میگفت چشم نخوره ،نیارین بیرون چشم میخوره :/ و… تا جایی که هر مریضی حتی طبیعی(البته الان میدونم مریضی طبیعی نیس!) سراغم میومد ربطش میدادن به این موضوع
انقدر تکرار شد و ماجرا وخیم شد که کم کم معروف شدم به زین العابدین
اون موقع که درکی از چشم خوردن نداشتم یا درکی از قوانین نداشتم ،پس واقعا روم تاثیر میگذاشت به دلیل باورهای نادرست خودم
حالا به دلیل زیاد نمیخوام تعریف کنم گذشته رو
تو سه ماه گذشته من اصلا بیمار نشدم حتی در حد یه دل درد ساده
انقدر که اینجا هم گفتم چقدر بابتش سپاسگزارم
تا درست الان که من در مهمترین زمان پروژه ام هستم
این مکانیسم بدنم برای فرار از شرایط سخته!در اوج خودش مریض میکنه تا اگه موفقیت آمیز نبود دلیلی داشته باشه
وگرنه من نه جای خاصی رفتم نه کار خاصی کردم برای بیمار شدن
حالا میخواد اسمش استرس باشه یا هر چی ،تبدیل به الگو مخرب من شده
همه اینارو گفتم که برسم به اینجا ،ما داریم با خودمون چیکار میکنم؟ تا کجا قرار آسیب برسونیم به خودمون؟
باید اعتراف کنم که وسط درد های امروز ،فقط چند بار یاد قانون افتادم اما چون باور جدیده قدرت مقابله نداشت و من تا قبل از الان که هوشیار بشم ،داشتم رو حالت ناخودآگاه گذشته پیش میرفتم
درس امروز :بیشتر از چیزی که فکرش میکنم باید قوانین مرور کنم
تنبلی بذارم کنار و نوشتن به عادت خودم تبدیل کنم تا در مواقع دشوار به کمکم بیاد
به یاد بیارم که من چه فکرهایی کردم که باعث شد سیستم ایمنی بدن من اجازه ورود به بیماری بده
من کجا احساس ضعف کردم ؟کجا خودم بازنده دونستم؟ کجا به باورهای خراب گذشته اجازه قد علم کردن دادم؟ کجا اجازه دادم ناامیدی جای امید بگیره
چی باعث شد الان چشمام باز بشه و به یاد بیارم که دقیقا الان وقت استفاده از قانون بود ولی چون من خودم بازنده دونسته بودم ،اجازه استفاده از قوانین نداده بودم
چیکار کنم که در آشیل هام ،احساس شکست مانع استفاده از قوانین نشه؟
عین واقعیت از لحظه که شروع به نوشتن کردم ،دردی حس نکردم ،اگه نوشتن آنقدر خوبه اگه قوانین آنقدر خوبه چرا ازش استفاده نکنم
من طبق حرفای شما پذیرفتم که بیماری طبیعی نیس و میشه سال های سال مریض نشد و اولین جایی که آلارم میده باورهای خراب برگشتن ،جسم
پس به جای غصه خوردن که ای بابا یه روزم از دست دادم کارهام موند نکنه فلان شه نکنه بهمان شه ،از امروز درس بگیرم
قدرت حتی به بیماری ندم !حتی وسط ناخواسته دنبال وجه مثبت و قوانین بگردم!اجازه بدم جریان خلقت اتفاق بیفته و نگران هیچی نباشم اگه واقعا در حرف میگم الخیر فی ما وقع پس اینجا خودم پیرو این حرف باشم
اجازه ندم هیچ جوره از فرکانس این محیط دور بشم،چه دلیل شلوغی روز و نداشتن نت و وقت باشه چه بیماری و… موظفم ذهنم بمباران کنم
اگه آگاهی اینجا نداشتم، احتمالا دوماهی درگیر این ماجرا بودم ،اما راستش زیادی خستم برای زندگی به سبک گذشته، دیگه دلم نمیخواد قدرت دست چیزای دیگه باشه
به جای جنگ با ناخواسته کانون توجه عوض میکنم سمت اتفاقات خوب
البته امروز این کار کردم ،با وجود اینکه به سختی توان راه رفتن داشتم رفتم یه پارک زیبا و به گوشم اجازه شنیدن صدا پرنده به چشمم اجازه دیدن سرسبزی به پوستم اجازه لمس چمن و به ریه هام اجازه دریافت هوا پاک دادم
کماکان سعیم میکنم تا مقاومت هارو کم کنم تا لایق ورود به وادی سعادت پیدا کنم
ممنونم که بهم قدرت مقابله با اتفاقات دادید
اجرتون با خدا
سلام به دوست خوبم
تبریک میگم به شما تونستی قفس باورهای سخت و سنگین گذشترو بشکنی و بیای بیرون و اروم اروم داری روی خودت کار میکنی این خیلی عالیه
همه ی ما وقتی با استاد اشنا شدیم که دنبال تغییر و پیشرفت بودیم وهستیم و توی مدار خودسازی و ساختن زندگیمون هستیم شمام برای درست کردن زندگی ناخواسته ای که داشتین اینجا هستین به تلاشتون ادامه بدین و با نوشتن تغییر های کوچیک سوخت لازم برای ادامه مسیرو برای خودتون فراهم کنین
منم از نوشتن لذت میبرم و کلی هدف و انگیزه برای نوشتن دارم و همیشه به من حس قدرت و ارامش میدی
بازم امیدوارم توی کامنت ها از کامنتت ببینم که کلی پیشرفت کردی
موفق و سلامت و ثروتمند باشی
سلام به استاد جان و دوستان عزیزم
الله اکبر چه فایل عالی بود این و خودش یه دوره بود
انگار برای من بود و همزمان شد با شرایط امروز من خدایا شکرت
من به شخصه از جمله افرادی هستم که پلن بی رو خیلی عالی میریزم و اجرا هم می کنم
یعنی به محض اینکه توی ارتباط ی حس کنم که فرکانس و مدار من با اون شخص نمی خوره یا در حوزه کاری اگر دوبار بهم قول بدهند که پولم رو پرداخت می کنند و عمل نکنند در کسری از ثانیه قطع می کنم و ادامه نمیدم
اما یه نکته خیلی خیلی مهم که باعث میشه من دوباره به پلن ای برگردم عدم باور به فراوانی هست و بوده
که خیلی از وقتا باعث شده من به عقب برگردم و پلن ای رو ترجیح بدم
مخصوصا توی حوزه مالی
وقتی که اومدم به آگاهی هایی که استاد گفتند عمل کردم دیگه تصمیم گرفتم که وام نگیرم چیزی قسطی نخرم و قرض نکنم و تمام تلاش م رو هم بزارم که وام هایی که گرفتم رو صفر کنم و بدهی هاش رو پرداخت کنم یعنی پلن بی
ولی چی میشه که هی ذهن من می خوات دوباره منو به شرایط قبلی بر گردونه و دوباره بده کار شوم یا قسطی خرید کنم ؟
عدم باور به فراوانی نعمت و ثروت
مرسی استاد یعنی یه چراغ توی ذهنم روشن شد یه قسمت های تاریک وجودم رو که یه عمر نوری اونجا نبود روشن کرد و چه حالی شدم امروز من خدایا شکرت
مرسی استاد جان
سلام استاد عزیزم..قبل از هرچیز بی نهایت از شما ممنونم بخاطر این دو فایل واقعا ارزشمند البته مثل بقیه فایل ها
در مورد الگوهای خودم میتونم بگم من سر یک سری چیزها واقعا بهم میریزم،مثل بی خیالی طرف مقابلم..حالا اون میتونه همسرم باشه فرزندم باشه همکار یا…و جهان هم همین افراد با همین رفتارارو بهم نشون میداد..من با این دو فایل شما فهمیدم ک داستان چیه
همیشه ب خودم میگفتم من ک انقدر رو انجام کارام حساسم ک درست و کامل انجام بشه چرا هر کی گیر من میفته انقدر بی خیاله..همیشه میگفتم من چ گناهی ب درگاه خدا کردم ک هرچی آدم شلخته و تنبله گیر من میفته…همسرم بچم همکارم و الان دوزاریم افتاد ک بابا مشکل از منه،ن اونا..این اولیش
دومی یکم برام نامفهومه..فایل قبلیو ک دیدم گفتم چرا من چندوقت یکبار ی چیز مهم مثل مدارک یا کارت و..گم میکنم..با خودم گفتم شاید چون انقدر روی شلختگی تمرکز کردم اینطور شده..من قبلا هیچی گم نمیکردم تا یک سال پیش ک گوشیم گم شد..البته بخاطر فوت مادرم حالم خوب نبود و تو تاکسی جا گزاشتم.. ازونجا شروع شد گم کردنای من
بعد چند ماه کارت سوختم گم شد و گفتم خب حواسم نبوده جا گزاشتم.. کلی اعصابم بهم ریخت ک وای باید برم کلی دنبال کارت المثنی و کارای اداری و..ک واقعا بدم میاد از هر نوع کار اداری..این بار چیشد؟؟..کل مدارک مربوط ب ماشینم گم شد،توسط پسرم..یعنی ماشینو و مدارک و برد بیرون،مدارکمو دیگه نیاورد..یعنی این بارم ک من بیرون نبودم اون باور خراب من ک نمیدونم ریشه از کجا داره باز کار خودشو کرد..مدارکم گم شد توسط یکی دیگه
یعنی گفتم خدایا من حتی تو خونه م بشینم مدارکم میره بیرون گم میشه و حالا کار اداری چند برابر شد..چون 5 تا مدرک مهم ماشینم همه تو ی کیف بود و حالا نیست..قشنگ سه چهار روز حالم بد بود..واقعا عصبی ک چیکار کنم..ب پسرم خیلی ایراد نگرفتم ،چون میدونستم تقصیر خودمه..ذهن منه ک اینجوری شده..قشنگ یک ساله ک من هی گم میکنم..نشستم فکر کردم ک از کجا داره آب میخوره..دیدم ک من از گذشته از کارای بانکی ،اداری بدم میومد و فراری بودم ازش..بخاطر اعتماد ب نفس پایینم و..ولی الان مشکلی ندارم با ارتباط گرفتن با آدم ها در مورد کارای اداری..و اینکه من تازه یک ساله گم میکنم..استاد عزیزم و دوستانی ک میتونن کمکم کنن و راهنمایی کنند..با توجه به توضیحاتم ،دلیل این گم کردنای من چی میتونه باشه؟؟گیج شدم..از طرفی من از گذشته های دور با کار اداری مشکل داشتم،از طرف دیگه م من قبلا هیچی گم نمیکردم ،،نمیدونم داستان چیه
ی مثال دیگه بزنم در مورد روابط،،من قبلا با ی آدمی تو رابطه احساسی بودم ک ایشون بسیار آدم خوبی بودن اما بدقول.یعنی چندسالی ک ما باهم بودیم ایشون یکبار سر حرفش نموند یا سروقت نرسید ب قرار و..من خیلی ازیت میشدم اما چون دوستش داشتم میبخشیدم و باز دفه بعد همون داستان..الان ک استاد گفتن انگار داشتن از من میگفتن..قشنگ این الگو تکرار و تکرار میشد..واقعا اون آدم نمیتونست سر قولش بمونه..چندسال نتونست..حتی یک بار..الان فکر میکنم میگم چطور من اون همه رنج رو تحمل کردم..واقعا آدم ها عوض نمیشن..من خودم ک میخام عوض بشم ،ب کندی پیش میرم و هر از چندی، ی چیزی ک دارم روش کار میکنم یهو اون ورژن قبلی رو از خودم بروز میدم..بعدش میگم مگه من نمیخواستم دیگه این کارو نکنم..چرا کردم باز..چندروز خوبم یهو میشم همون آدم قبلی..ی وقتا خودمو سرزنش میکنم میگم نشد ک..نتونستی ک..اما باز میگم این چیزی نیست ی شبه اتفاق بیفته..من چندسال اینجوری بودم ،یهو عوض نمیشم..تازه این درصورتیکه کمن میخام و دارم سعی میکنم ک خوب بشم..اما اون آدمی ک حتی نمیخاد عوض بشه ک دیگه تکلیفش مشخصه..
استادجانم بازم ازتون ممنونم..خیلی خیلی ب موقع بود این دوتا فایل برای من..دقیقا وقتی مدارکم گم شد گفتم خدایا ایراد من کجاست و شما فایل اول رو گزاشتین و کلی خوشحال شدم
درمورد مدارکمم ب قول معروف شل کردم دیگه..بعد کلی حرص خوردن گفتم نهایت میرم همه رو دوباره میگیرم..چیزی نشده ک..دنیا ب آخر نرسیده..سعی کردم خداروشکر کنم بخاطر وجود پسرم ک سالمه و کنارمه و همه نعمت های ک دارم و قدرشون رو نمیدونم..خدایا شکرت
موفق و سلامت و شاد باشین همگی
سلام عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه
ادم وقتی مسئله یکی دیگه رو از کنار میبینه بهتر متوجه مشکل میشه.
من تا جایی که از نوشته های شما متوجه شدم میگم،ان شاالله کمک کننده باشه.
در مورد گم شدن مدارک
به نظرم خیلی این موضوع و شما بزرگ کردی بعد از بار اول و هی توجه کردی و چرا چرا کردی
طبق قانون به هرچی توجه کنی از همون جنس وارد زندگیت میشه.
دفعات بعدی موضوع و بولد کردی
شاید دنبال دلیل بودی،به همین خاطر حسابی روش زوم کردی و بزرگش کردی
چون این اتفاق یک ساله داره میوفته و از اول نبوده
گاهی چون قانون و فهمیدی میای توی مسائل زیاده روی میکنی
هی میگی علت چیه،بدتر میری به سمت نادلخواه و تکرار اون جنس اتفاق
دلیل دیگه ش هم میتونه حس بد شما به کارهای اداری باشه که به نظرم اکثر ما این مشکل و داریم.
انقدر این موضوع تو ذهن همه مون بد جا افتاده،چون باورمون خوب نبوده هر زمان هم خودمون رفتیم وارد اداره جات شدیم در راستای باورمون تجربه پیدا کردیم،تجربه ای که مهر تایید بیشتری روی این باور شده.
شاید تو ذهن شما تجربه اخر از اداره ها خوب نبوده و هی بهش توجه کردی و در نهایت دقیقا اتفاقاتی جذب کردی که باید بری اینطور جاها
مثال استاد که گفتن ادم های مظلوم،همیشه افراد ظالم و جذب میکنن.
یا اونیکه ترس از دست دادن پول داره،بیشتر دزد جذب میکنه یا هر راهی که باعث از دست دادن اموالش میشه
شما باید ببینی چی تو ذهنت داری که این اتفاقات و جذب میکنی،خودت میتونی بهش برسی
با سوال کردن زیاد از خودت
مثلا چرا من از کار اداری خوشم نمیاد،دوباره تو جواب چرا …
انقدر تکرار میکنی که ممکنه تهش برسی به مثلا احساس عدم لیاقت یا هرچیز دیگه.
موفق باشی
سلام عادله جان..خیلی ممنونم از راهنماییت.حرفاتون درسته..دقیقا بعد از اولین گم کردن خیلی ب دلیلش فکر کردم ک چرا اینطور شده و دقیقا خودمم ب این نتیجه رسیدم بخاطر زیادی توجه کردن ب دلیلش این بار شدید تر برام اتفاق افتاد.الان هنوز نتونستم جلوی اتفاقات بد زندگیمو خیلی بگیرم..اما سعی میکنم حداقل بعدش دیگه خیلی حالمو بد نکنم..اینکه گفتی افراد مظلوم افراد ظالم رو جذب میکنن ی چراغی برای من روشن کرد..واقعا تو بعضی موارد شرایط من همینطوره..بازم ازتون سپاسگزارم..موفق باشی عزیزم
سلام دوست عزیز
من فکر می کنم گم کردن شما که در این یک سال اتفاق افتاده بخاطر توجه کردن بیش اندازه شما به این موضوع بوده و احساس بدی که پیدا کردید.
موضوع شما شبیه همسر من است که در این یک سال چند بار مدارکش را گم کرده و دفعات اول خیلی به هم ریخت و عصبانی می شد من با خودم می گفتم طبق قانون از این نوع نگرانی باز هم جذب می کنی و همینطور هم شد.
اما این دفعات آخر دیگه وقتی کارت پولش را گم کرد هر دو زدیم زیر خنده.
فکر می کنم واکنش شدید نشان ندادن به آن کمک کند که این موضوع کمرنگ شود.
موفق باشید
سلام بر استاد عزیز
سلام بر دوستان خوب خودم در این پیج فوق العاده
خدا را شکر که در حال شنیدن این فایل عالی و زیبا هستم
خدا را شکر که می توانم الگوهای تکرار شونده ذهن خودم را بشناسم و آنها را برطرف کنم
همیشه این احساسات شدید که در من به وجود می آمد واقعا برای من اعصاب خرد کن بود
همیشه من را به شدت عصبانی می کرد و بهم می ریختم
اکنون می دانم و می فهمم که همه اینها پاشنه آشیل من است
همه اینها نقطه ضعف من است
این نشان از این است که من باورها و افکار غلط و اشتباهی دارم که من را اینگونه بهم می ریزد و حال من را خراب می کند
اگر حرف دیگران برای من مهم نباشد
اگر خودم برای خودم ارزشمند باشد و در خودم احساس لیاقت و ارزشمندی داشته باشم بی شک من دیگر کمتر دچار اینگونه تضاد ها می شوم
این من هستم که با افکار و باورهای خودم اینگونه زندگی خودم را رقم می زنم
چقدر جالب که ریشه همه اینها از دوران کودکی تا به اکنون در من وجود دارد
از همه خوشحال کننده تر است که هرچه بیشتر روی خودم کار کنم اتفاقات بد زندگی من هم خیلی برای من کم و کمتر رخ می دهد و این نشان از این است که من در مسیر درست در حال حرکت کردن هستم
این را به راحتی می گویم که وقتی من یک موضوع را در مورد خودم می شنوم و یا به کسی کاری را ارجاع می کنم و او این کار را انجام نمی دهد کاملا بهم می ریزم
این بدان معنی است که این به طور کامل در درون من است و من بخاطر باورها و ترس هایی که دارم اینگونه بهم می ریزم
هر چه بهتر روی خودم کار کنم فاصله من از این اتفاقات و رخ دادن آنها کم و کمتر می شود
واقعا بارهای بار این برای من اتفاق افتاده است
خیلی ها بودن که به من گفتند این دفعه آخر است
خیلی ها به من گفتند که این بار آخر است
خیلی ها به من گفتند که قول می دهم دفعه بعد اینگونه نباشد
من هم این الگو را باور می کردم و باز بر می گشتم به همان روال قبلی
باز روز از نو و روز از نو
حالا در صحبت های استاد این را می فهمم که هر چه بوده است از درون خودم من بوده است و هر چه است خودم باعث اتفاق افتادن و رخ دادن آن بوده ام
این یادم باشد که هرگز نباید نباید نباید نباید روی حرف های دیگران حساب باز کنم
فقط خودم هستم که باید با توجه به شناخت هایی که از خودم دارم تصمیم بگیرم و روی خودم حساب باز کنم
یک نکته عالی دیگری که از صحبت های استاد یاد گرفتم این بود که همیشه خودم باید روی خودم حساب باز کنم و خودم باید مشکلات خودم را حل کنم
خودم باید در دل تضاد های خودم بروم و آنها را به بهترین نحو ممکن حل کنم
وقتی که من یک الگوی تکرار شونده در یک نفر پیدا کنم این را باید بدانم که این الگو ورفتار در آن شخص بارهای بار اتفاق خواهد افتاد
و هرگز نباید دل به این الگوهای تکرار شونده بدهم و این باید برای من یک زنگ هشدار باشد که روی خودم و باورهای خودم کار کنم تا بتوانم این پاشنه آشیل خودم را برطرف کنم
نکته
وقتی الگویی دو یا سه بار در زندگی من رخ می دهد این بدان معنی است که این رفتار الگوی آن شخص است و اینجا من هستم که باید روی خودم حساب باز کنم و او را دیگر کنار بگذارم
این مهمترین درس امروز برای من بود
اینجا من مهم هستم که نباید درگیر الگوی تکراری دیگران بشوم و باید روی خودم حساب باز کنم و خودم را قوی کنم که بتوانم بدون واسطه دیگران کار خودم را به جلو ببرم
تغییر خیلی است و نمی شود که یک شبه آنرا ایجاد کرد
پس هرگز نباید انتظار داشته باشم که دیگران در الگوهای تکرار شونده ای که در مورد من دارند بخواهم که آنها تغییر کنند
کسی که کامل نیست
پس من باید خودم را از این الگوها جدا کنم و با توجه به این آنها می گویند تغییر می کنم و نمی شود من باید خودم را تغییر بدهم و از خودم بخواهم که هرگز روی دیگران حساب باز نکنم و تنها خودم هستم که می توانم برای خودم دنیایی عالی خلق کنم
یک درس دیگر که صحبت های استاد برای من امروز داشت این بود که
هرگز احساسی رفتار نکنم
همیشه به این فکر کنم که هر کس رفتار و اعمال خودشد دارد
این من هستم باید با توجه به قوانین و با توجه به شناخت که از خودم دارم رفتار کنم و هرگز نباید از روی احساس و از روی هیجان برخورد کنم
این فایل واقعا برای من عالی بود و خیلی حس و حال خوبی را برای من داشت
دوره کشف قوانین زندگی یکی از دوره هایی است که من در آن شرکت کرده ام و فوق العاده است برای من
چه درس ها و چه نکات خوبی را من در این دوره در حال یادگیری هستم
قدم به قدم که جلو می روم درس هایی یاد می گیرم و از آنها که در زندگی خودم استفاده می کنم روز به روز حالم بهتر می شود
آرامش من بیشتر می شود
زندگی من راحت تر و روان تر می شود
آنچه را می خواهم برای خودم می سازم و دریافت می کنم
ممنونم از استاد عزیز بخاطر تهیه این فایل عالی
سپاس از خدای خوب خودم
سپاس از خدای فراوانی ها