مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شوم - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/01/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-23 06:31:202025-01-23 06:32:25مصاحبه با استاد | چگونه وارد مدار خواسته ام شومشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادعزیزم ومریم شایسته جانم، مهربان من همراه همیشگی من در این پروژه
رسیدیم به گام هفدهم از پروژه:
اینم یک نشانه دیگه از تصمیم من خدایا شکرت .
من همه ی تمرکزم رو گذاشتم برای رسیدن به خواسته ولی متوجه نبودم که باید تمرکزم رو از یکسری چیزها بردارم تاخواسته برام محقق بشه
من پامو گذاشتم روی ترمز و نمیزارم ماشینم راه بیفته .اگه میخوام به شمال برم باید از مسیری که منو به شمال میبره حرکت کنم نه برم مسیر جنوب و بعد بگم چرا دیگه نمیرسم . هواسم نیست اگه قراره خواسته برام محقق بشه باید اینجا ازیکسری تمرکزا دست بردارم .
باید رها کنم باید ایمانمو به خدا نشون بدم باید پا بزارم روی ترسام .
استاد میگه خواسته ای نیست که نتونه به حقیقت بپیونده.پس حتما همینطوره .حتما من دارم مسیر رو برا خودم ناهموار میکنم .
الان که دیگه میدونم
معنوی ترین کار دنیا رسیدن به خواسته هامونه .
پس تمرکز لیزری میزارم تا معنوی ترین کارو انجام بدم .میخوام
با رسیدن به خواسته ام یک الگوی خوبی بشم برای دوستانم برای خانواده ام .
میخوام یک قدمی در گسترش جهانم بر دارم
من میدانم که میتوانم و این توانایی رو خدا در وجودم نهاده .
خدایی که پشت و پناه من در تک تک تصمیماتم بوده .خدایی که با یک نگاهش به زندگیم میتونه فراوانی و ثروت رو بیاره.
خدایی که همیشه دستمو گرفته و همیشه هوامو داشته.
به خودش سپردم به دستان پر قدرتش سپردم و نیدانم که بهترینهارو برام رقم میزنه
سلام خدمت شما استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان.
استاد، دیروز صبح سوالاتی برام پیش اومده بود و نجوای ذهنم حرفایی را بهم میزد که باعث شک و سردرگمی درونم شده بود و منم طبق روال همیشگی که وقتی سروکله نجوا پیدا میشه، آنی رو میکنم بخدا و ازش هدایت میخوام، شروع کردم باخداوند حرف زدن و ازش هدایت خواستن، و خداوند خیلی پررنگ و پشت سر هم هدایتم میکرد به گوش دادن فایل جلسه دوم، بخش سه دوره قانون آفرینش.
و بمحض گوش دادن فایل، اون قسمتی که درباره مدارها، توضیح دادین، دقیقا هدایت خداوند بود برای من و جواب نجوای ذهنم.
بخصوص اون قسمتی که گفتین بمونید توی مدار، ناامید نشین، بمونید و ادامه بدین، خواسته شما داره توی مدار دور میزنه، بمونید تا بهتون برسه و باهاش برخورد کنید، یعنی دیگه تیر خلاص بود برام.
اینقدر حالم خوب شد و انگیزه و قدرت گرفتم که حد نداشت که تا شب، من بارها اشک شادی ریختم.
و با وجود اینکه بارها درین چندسال، درباره تئوری مدارها، از شما شنیده بودم ولی دیروز بکل، شنیدن اون آگاهی ها، یه جنس دیگه داشت برام.
و چقدر جالب که به دنباله فایل دیروز که خداوند هدایتم کرد بگوش دادنش، الان باز فایلی باید روی سایت بیاد که همون آگاهی ها را باز، برام تکرار کنه. و این موضوع چیزی نمیتونه باشه جز هدایت و نشانه خداوند برای من، که روی آگاهی هایی که درباره مدارها، بهت دادم بیشتر تمرکز کن و قوی بشو.
چون دقیقا نجوای دیروز ذهنم و چیزاییکه بهم میگفت، درباره همین مدارها بود.
استاد هر بار که باچنین مسائل و اتفاقاتی روبرو میشم و نحوه هدایت خداوند را میبینم و دقیق میشم بهش، باعث میشه باورم در مورد اینکه، خداوند بیشتر از من میخواد که به خواسته هام برسم، قوی تر میشه.
و هربار که نجوا میخواد ناامیدم کنه بارها، همین اتفاقات و هدایتهای خداوند را بهش گوشزد کردم، که ببین اگر خدا نمیخواست که من به هدفم برسم، هدایتم نمیکرد و جواب درست و راه درست را بهم نشون نمیداد.
استاد خدا شاهده بارها شده، وقتی نجوا حمله ور میشه بهم، حتی خداوند صبرنمیکنه ازش هدایت بخوام و بگم خدایا کمکم کن، درلحظه خودش جاری میشه.
یعنی همزمان که نجوا شروع میکنه به گفتن، درکنارش میبینم هدایتهای خداوندم هست که داره میادو جاری میشه به وجودم.
خب دلیلش چی میتونه باشه؟! جز اینکه من لایق دریافت خواسته هام هستم، جز اینکه خدا منو لایق دریافت اهدافم میدونه، جز اینکه خدا مشتاق تر از منه برای اینکه به شکل خواسته ها و آرزوهای من، وارد زندگیم بشه و بهم نزدیکتر بشیم؟!!!
من نمیدونم چجوری باید شکرگزار این همه عشق و همراهی خدا باشم.
استاد عزیزم از شما و خانم شایسته عزیز هم، بینهایت سپاسگزارم بابت این همه عشق و سخاوت.
دوستتون دارم.
درپناه خداوند باشین.
سلام به خانواده عزیزم. استاد جانم همین الان از باشگاه رسیدم خونه و دیدم فایل جدید اومده به لطف شما و محبت های مریم جان عزیزم که بسیااااار سپاسگذارشون هستم ….هنوز غذا مو نخوردم و گفتم اول برم یه سر به سایت بزنم….
جانم استاد بسیااااار درست میفرمایید وقتی ما به خواسته هامون میرسیم یه عالمه آدم به خواسته هاشون میرسند….
شما با رسیدن به خواسته ی سلامتی و خلق دوره ی قانون سلامتی به من یکی بسیااااار کمک کردید من تا همیییشه ممنون و سپاسگذار تون هستم
این حد از انرژی باور کردنی نیست استاد عزیزم دیروز یک وعده غذا خوردم و امروز رفتم باشگاه 3 ساعت ورزش کردم بدون گرسنگی و الان که ساعت 12 هست و رسیدم خونه گوله انرژیم .
استاد سپاسگذارتونم برای تمام سعیی که برای تهیه اون دوره کردید که منی که آرزوم همیشه این بود که یه بدن سالم داشته باشم تغذیه سالم داشته باشم یه بدن بدون درد داشته باشم و صبح که بیدار میشم درد نداشته باشم توی مفصل هام و بتونم روزه بگیرم الان به همه ی اینها رسیدم .
منی که وقتی قبل از دوره قانون سلامتی بعد از چند سال خواستم روزه بگیرم سحری میخوردم و واقعا بدنم دیگه بیشتر از ساعت 9 صبح دوام نمی آورد و باید هیچ کاری نمیکردم و فقط دراز میکشیدم تا بتونم تا افطار خودمو بکشونم و کلی هم مریضی سر درد و …بعدش میگرفتم اما حالا مثل امروز 18 ساعته که غذا نخوردم و اوکیم .
عشق میکنم با این بدن جدید که اکثر روزا با اینکه 20 ساعت یا بیشتر روزه ام و اغلب یک وعده غذا میخورم اما همه کارهای خونه رو راحت انجام میدم سر کار هم میرم و هدفم رو هم دنبال میکنم
شما بهترین و فوق العاده ترین استاد دنیایید
دانشجوی شما بودن واقعا باعث افتخاره برام .
در پناه خداوند باشید
به نام رب مهربان
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته ارزشمندم
سلام به اعضای سایت
خدایا ازت ممنونم بابت این آگاهی ها. ممنونم بابت هدایت مبین. ممنونم خدا.
هر کدوم از ما اگر نگاهی به مسیری که تا الان اومده بندازه خیلی واضح حرکت روی مدارها رو متوجه میشه. چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، همه ما مرتب و هر لحظه در حال جابجایی روی مدارها هستیم. فرقش اینه که وقتی آگاهانه حرکت می کنی، نتایجت شگفت انگیز تره.
من بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه تصمیم گرفتم برم به یک موسسه زبان خوشنام و معروف برای تدریس. پیش فرض ذهنیم این بود که من خیلی عالی ام و از پس تدریس توی اون موسسه برمیام. (نا آگاهانه ذهنیت مثبت داشتم به خودم و ارزشمندیم). رفتم و آزمون دادم و با حداقل امتیاز پذیرفته شدم. این امتیاز حداقلی من رو تحت تاثیر قرار نداد و دائم توی ذهنم بود که حالا آزمون و شرایطش استاندارد نبوده و بالاخره قبول که شدم (نا آگاهانه توجه ام به وجه مثبت بود).
بعد از ورود به جمع مدرسین به چند تا مورد پی بردم انم اینکه توی موسسه مدرسها سطح داشتن. یعنی اونی که سواد و تدریس و مهارت برتری داشت رو همون دفتر مرکزی جذب می کرد با حقوق بالاتر و مزایای جانبی و البته آزادی عمل داشت که توی نمایندگی ها و شعبات هم بره و تایمش رو پر کنه. بقیه مدرس ها هم به شعبات و نمایندگی ها معرفی می شدند که خوب معمولا امکانات خیلی خوبی نداشتند برای رفاه تدریس و ارج و قرب خاصی هم برای مدرسان قائل نبودند. من معرفی شدم به یکی از نمایندگی ها که یک مدرسه ابتدایی پسرانه مذهبی بود حوالی خیابان ایران. البته این یکی از جند مرکزی بود که من بهشون معرفی شدم. شرایطش ایجاب می کرد چادر سر کنم و حجاب کامل داشته باشم. خوب برام سنگین بود حمل چادر و کلا کار سختی بود. اما سر کردم. یعنی وارد خیابان اصلی که میشدم چادر رو سر می کردم و سعی میکردم به زیباترین شکل روی سرم بایسته و حس یه خانم چادری و راضی رو بگیرم (نا آگاهانه داشتم وجه مثبت اون قضیه رو برانگیخته می کردم).
* خیلی کارم رو درست و دقیق انجام میدادم. علاقمندیم به تدریس روز به روز بیشتر می شد. و همین باعث میشد خلاقیت های زیادی در ارائه درس ها داشته باشم و جذابیت کلاسم بالا بره و نتیجه مثبت بگیرم از تدریسم. اصلا برام مهم نبود که الان که دفتر مرکزی نیستم که مدیر موسسه نمیبینه و هیچ وقت از کارم نزدم.
* بچه ها رو دوست داشتم و بهشون عشق میدادم. خوب متقابلا اونها هم دوستم داشتن. هم لذت میبردن از کلاس هم خوشحال بودن و هم یادگیریشون عالی تر میشد. به طرز عجیبی زبان آموزانی که با من کلاس داشتن در مدت کوتاهی در همان سطوح ابتدایی زبان مکالمه شون پیشرفت می کرد. همه اولیا و زبان آموزان دنبال من بودن که با من کلاس بگیرن. مدیران مراکز هم سعی در ماندگار کردن من در مرکزشون برای ترم های آتی رو داشتن.
* کارم رو خیلی ارزشمند میدونستم و خاص میدیدمش. خودم رو جزو بهترینها میدیدم/
* نگاه مثبت به همکاران و محیط داشتم. در حالی که همکاران از شرایط مراکز مختلف شاکی بودن معمولا. از اینکه چرا فلان جا تخته وایت برد نداره، چرا فلان کلاس گرمه، چرا مدیر فلان جا بد اخلاقه، چرا بچه های فلان منطقه بی ادبن، چرا خانواده زبان آموزان فلان منطقه اینقدر طلبکاران و ……….
نتیجه شد رشد عجیب غریب من و حرکت با سرعت روی مدارها. یک روز که برای کار اداری رفته بودم دفتر مرکزی متوجه شدم یکی از مدرسین دفتر مرکزی دچار مشکل ناگهانی شده و نیومده. بچه ها سر کلاس بودن و عوامل دفتر مرکزی مستاصل. مسوول دفتر من رو که دید خیلی خوشحال شد و خواهش کرد کلاس رو اداره کنم. من هم وارد کلاس شدم و به روش خودم کلاس داری کردم. وقتی اومدم بیرون که مدارکم رو بگیرم چهره عوامل دفتری بشاش بود. گفتند که مدیرعامل صدای تدریست و شوق و ذوق بچه ها رو شنید و خیلی خوشش اومد. درخواست کردن که برم و همونجا تدریس کنم. خوب دیگه درآمد بالاتر، بیمه (که اصلا شامل حال مدرسین دیگه نمی شد)، شرایط و پاداش ها و … رسید. هر ترم به عنوان مدرس برتر کل مجموعه معرفی میشدم و پاداش و تندیس و … سپاسگزاری من و سپاسگزاری من و سپاسگزاری من….
جالبتر اینکه توی جلسات دوره ای که با حضور بقیه مدرسین برگزار میشد، مدرسین حرف از تکنیک هایی میزدن که من اسمشو نمیدونستم و علمش رو نداشتم اما می دیدم که دارم بهترش رو عملی توی کلاس هام اجرا می کنم. در واقع میدیدم که اونها بیشترشون خیلی باسوادترن و بعضی هاشون مدارک بالاتری دارن و حتی یکی دو مورد سابقه تحصیل خارج از کشور رو داشتن. اما همشون توی مراکز متفرقه با رتبه پایینتر از من بودن.
بماند که من بعدها به دلیل رشد بیشتر اون موسسه رو ترک کردم و وارد سازمان فعلی شدم. اما این جمله مدیرعامل هنوز یادم هست که در جلسه جمعی سوپروایزرها که گفت: “فاطمه (فامیلیم رو گفت البته)” تاج سر موسسه ست”
خوب الان که با قوانین آشنا شدم میفهمم که اون تکنیک ها به من الهام میشده چون مثبت بودم. چون در مسیر درست بودم. چون احساسم رو خوب نگه میداشتم. چون در مدار درستی بودی بودم. چون شاکر بودم.
خدایا من و همه ما رو قدرت بده برای استمرار که خسته نشیم. که کم نیاریم. که نزاریم شرایط تسلیممون کنه. که مثل حضرت موسی در کنار دریای زندگیمون به تو توکل کنیم. هر کدوم از ما یه دریایی توی زندگیش داره مثل موسی. قدرت بده خدا که ردش کنیم.
به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از آن اوست
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته عزیز
سلام به دوستان همفرکانسم در این سایت الهی
استاد نکته ی اولی که من از رسیدن مادرتون به رویاشون دریافت کردم این نبود که چون شما تغییر کردی،مادر شما به آرزوش رسیده،مادرتون خودش فرکانس هاشو تغییر داده،افکار و باورهاشو تغییر داده که همفرکانس شده با رویاش که رفتن به مکه بوده،یعنی شما به جای مادرتون افکار و باورهاشو تغییر ندادی،اون خودش خواسته و تغییر کردی،پس هر کسی خالق زندگی خودشه،زیاد داریم تووی یه خونواده ایی یکی فقیر مونده یکی ثروتمند شده،یکی آدم درست و با شخصیتیه،یکی آدم شروشوریه همش دنبال جنگ و دعواست،یکی خدا رو قبول داره،یکی نداره،پس این دلیل نمیشه چون استاد تغییر کرده مادرشون به رویاش رسیده نه،مادرشون خودش افکار و باورهاشو تغییر داده و همفرکانس و هم مدار شده با رویاش،و رفته مکه،خدایا شکرت بابت درکم از این آگاهی ها،که هر کسی مسئول زندگی خودشه،خالق زندگی خودشه فقط و فقط خودش
*رسیدن به خواسته ها یه امر مقدسه…
من وقتی به خواسته هام،آرزوهام،رویاهام میرسم یه عالمه آدمو تحت تاثیر خودم قرار میدم،هدف خداوند از خلق این جهان گسترشه و با رسیدن ما به خواسته هامون،آرزوهامون،رویاهامونه که جهان گسترش پیدا میکنه،خدایا شکرت
خدایا شکرت که منو اگاه کردی تا به یاد بیارم قانون جهانت رو
خدایا شکرت که محکم پامو زمین میزارم
خدایا شکرت بخاطره قوانین بدون تغییرت
استاد شما تووی جلسه پنج روانشناسی ثروت یک خیلی عالی راجب تئوری مدارها توضیح دادی،و من وقتی اون جلسه رو گوش دادم چقدر آروم تر شدم،دیگه کمتر عجله میکنم،دیگه راحتتر دارم سعی میکنم از مسیرم لذت ببرم،یه جورایی انگار نفس راحت کشیدم،همون حالتی که شما گفتی سوت زنان از مسیرم دارم سعی میکنم لذت ببرم،با نوشتن سپاسگزاری روزانه،با خوندن کامنت های دوستانم،با گوش دادن به فایلها،با دیدن سریال سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت،انگار چرخ زندگیم روون تر شده،هنوز منم تووی مداری هستم که بدهکارم،درآمد ناکافیه،تووی مغازه م مستاجرم،اما حالم خوبه چون میدونم این موقعیت فعلیم تغییر میکنه،چون میدونم دارم روی خودم کار میکنم،چون دارم سعی میکنم ورودی هامو کنترل کنم،ذهنمو با چیزهای خوب که بهم احساس خوبی میده رو تغذیه کنم،خیلی حالم خوبه،اما احساس میکنم مدارم تغییر کرده چون اتفاقات خوبی رو دارم تجربه میکنم،درسته هنوز قسط دارم،اما همینکه ورودی مالی دارم و دارم قسطهامو راحت پرداخت میکنم یعنی دارم تغییر میکنم،درسته مستاجرم اما همینکه دارم راحت کرایه مغازه مو پرداخت میکنم یعنی دارم تغییر میکنم،درسته که که درآمدم ناکافیه اما خب هزینه ی خاصی ام ندارم یعنی دارم تغییر میکنم،خدایا شکرت
*تمام اتفاقات زندگی ما رو،کانون توجه ما بوجود میاره
منم که دارم با کانون توجه م زندگیمو خلق میکنم،اینکه هر لحظه دارم به چی فکر میکنم،باید گفتگوهای ذهنی مو از منفی به گفتگوهای مثبت تغییر بدم،جلسه دوم،و شانزدهم دوره احساس لیاقت،اینکه دارم چی میبینم،تمرکزم رو بزارم روی سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا،اینکه چی میشنوم تمرکزم رو طبق خواسته ایی که الان دارم بزارم روی فایلهای هدیه و دوره هایی که دارم،اینکه با چه کسانی در ارتباطم،سعی کنم تمرکزم رو بزارم روی کامنت های دوستانم در این سایت الهی،اینکه تمرکزم رو بزارم روی داشته هام،سپاسگزار داشته هام باشم،ایده هایی که بهم الهاممیشه رو بهشون عمل کنم،لاجرم جهان منو به مدارهای بالاتر میبره،و این کاره همیشگی من باید باشه چون ما تووی دنیای مادی هستیم که توقف تووش معنا نداره،در دنیای مادی همه چیز در حال حرکته یا داریم سقوط میکنیم یا صعود میکنیم،اگر روی خودمون کار نکنیم سقوط میکنیم به مدارهای پایین تر که قطب شیطانه اتفاقات بد،مشکلات، درد و رنج،فساد و فحشا،جنگ و دعوا،بیماری،ورشکستگی،روابط متشنج و ناسالم،گدایی،،فقر،احساس بد رو تجربه میکنیم
و اگر روی خودمون کار کنیم،صعود میکنیم به مدارهای بالاتر که قطب خداوند،اتفاقات خوب،سلامتی،شادی و لذت،ثروت،احساس خوب،روابط خوب،معنویت رو تجربه میکنیم
حالا ما با کانون توجه مون داریم به جهان اعلام میکنیم که میخوایم به سمت کدوم قطب حرکت کنیم،قطب بهشت یا جهنم،این منم که انتخاب میکنم با کانون توجه م،اینکه چی میخوام مهم نیست،اینکه دارم به چی توجه میکنم مهمه،خدایا شکرت
خدایا هدایتم کن در مسیر خودت،مسیر صراط المستقیم،مسیری که منو به سمت تو میاره،خدایا شکرت
خدایا شکرت که روزی رسان من تو هستی نه هیچ عامل بیرونی دیگه
خدایا شکرت که هر آنچه دارم از تو دارم
خدایا شکرت که خودت به تنهایی برام کافی هستی
خدایا شکرت برای فروش امروزمون
خدایا شکرت برای خرید امروزمون
خدایا شکرت برای فروش میلیونی امروزمون
خدایا شکرت برای فراوانی مشتری
دوستون دارم
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته
سلام دوستان هم فرکانسی
دیشب همینطور که داشتم با خودم فکر می کردم که چطور می توانم به خواسته های خودم برسم یاد یک جمله طلائی استاد در جلسه اول از دوره روانشناسی ثروت 3 افتادم که استاد گفتند:
“باید ذهن تان را خالی کنید از هرآنچه که تاکنون شنیده اید تا بتوانیم این مسیر را با هم ادامه دهیم”
واقعا ذهنم خیلی درگیر شده بود که چطور باید این کار بزرگ را انجام دهم
خالی کردن ذهن از کلی باورهای نادرست در مورد همه چیز از گذشته
استاد باز در این فایل هم نکات عالی در همین راستای الهامی که به من شده بود انجام دادن که در ادامه می آورم مطالب استاد را که به زبان خودم و برای یادآوری به خودم نکته برداری کرده بودم اما نکته کلیدی آن این بودکه :
من علاوه بر باورهایی که تلاش می کنم که بسازم در ذهنم، و کارهایی که باید انجام دهم باید تلاش کنم که یکسری کارهایی را که براساس باورهای قبلی خودم هم بوده است را انجام ندهم این درسی بود که خیلی الان به آن نیاز دارم.
در ادامه مواردی را که از این فایل در حال حاضر درک کردم را برای خودم و یادآوری به خودم می نویسم:
چگونه وارد مدار خواسته ام شوم
استاد در این فایل باز یک جمله طلائی گفتن
رسیدن به خواسته هایت یک امر مقدس است
کاری که من باید انجام بدهم این است که : بیام با افکارم با باورهای خودم خودم را به مدار بالاتر برسانم، با توجه کردن به چیزهایی که به من احساس بهتری می دهد، با نگاه کردن به نعمتهای خودم، با سپاسگذار خداوند بودن، به هر مسئله و موضوعی جوری نگاه کردن که من قدرت بگیرم به جای اینکه من را مایوس کند، من به این شکل می توانم وارد مدار بالاتر شوم.
کاملاً باید بحث تکامل را درک کنم، یک شبه مدارها تغییر نمی کند ، با کار کردن روی خودم یک ذره مدارم بالاتر می رود یک ذره می روم بالاتر ولی وقتی چند سال این کار را انجام میدهم مثل کسی است که چند سال دارد ورزش می کند، زمین تا آسمان همه چیز تغییر می کند.
این جهان مثل یک کانروتور است که فرکانسهایی را که ما به جهان هستی ارسال می کنیم تبدیل می کند به شرایط و اتفاقات و وارد زندگی ما می کند، این اتفاقات چطور وارد زندگی ما می شوند، مثل اینکه ما وارد یک مدار دیگر می شویم.
ما می دانیم که اگر وارد مدار ماه شویم با ماه برخورد می کنیم.
حالا اگر ماه را ثروت در نظر بگیرم من می دانم که اگر وارد مدار ثروت شوم لاجرم با ثروت برخورد می کنم.
حالا سوال این است که من چطور وارد مدار ماه شوم؟
1- با کنترل ورودی ها، چیزهای نامناسب را نشنویم، در موردش صحبت نکنیم،
2- با کنترل تمرکز،
3- با ایجاد باورهایی که به شما احساس قدرت می دهد، احساس ایمان می دهد، احساس توکل می دهد، احساس خوب می دهد
با اینکارهای می توانم مدارم را تغییر دهم، اما ذهن مقاومت می کند، ذهن قبول نمی کند در شروع کار، باید این کار را ادامه بدهم باید تمرین کنم و کار کنم روی خودم .
هیچ رویایی غیر قابل دسترس نیست
نباید بگذارم شرایط الانم من را از اهدافم دور کند.
باید بتوانم رویاهایم را در ذهنم نگه دارم. باید بتوانم به آنها بال و پر بدهم، باید بتوانم آنها را تغذیه کنم، باید بتوانم خدا را باور کنم، باید بتوانم از توانایی های خودم استفاده کنم، باید بتوانم در مسیر درست حرکت کنم.
باید واستم، فکر کنم و باورهای خودم را درست کنم و باز بعد دوباره حرکت کنم. با عشق حرکت کردم دویدن با شادی با لذت، چون در مسیر علائقم حرکت کردم، چون اون دویدن و حرکت کردن من لذت بخش بود برای من.
وقتی قوانین را درک می کنم و می فهمم که چه چیزی را در زندگی خودم دوست دارم؟ چه توانایی هایی دارم؟ چه خواسته هایی دارم؟ چه استعدادهایی دارم؟ چه مسیری را می خواهم طی کنم؟ با عشق وارد آن مسیر می شوید، با باروهای درست، با ایمان و توکل اون وقت مسیر خودش لذت است، مسیر خودش نتیجه است.
اگر در مسیر درست حرکت کنم خیلی زود به آن می رسم.
جهان توقف ندارد، یا دارم میرم پائین یا دارم میرم بالا، اگر روی خودم کار نکنم دارم میرم پائین اصلاً نباید فکر کنم که توقف کرده ام، نه !! یا داری سقوط می کنی یا داری صعود می کنی.
خوب زندگی کنم و با اینکارم کمک کنم که جهان جای بهتری برای زندگی کردن دیگران باشد.
خدایـــــــــــــــــــا شکــــــــــــــــــــرت
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ
سوگند به سرخی کنار افق به هنگام غروب خورشید
وَاللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ
و سوگند به شب و آنچه را جمعآوری میکند
وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ
و سوگند به ماه هنگامی که بَدْر کامل می شود
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ
شما همواره طبق به طبق (مدار به مدار) راکب و سوار هستید
سلام خدمت استاد عزیزم
سلام دوستان گرامی
خداوند به مراحل تدریجی شب و روز و حرکت ماه از نقص به کمال (بدر کامل) قسم میخوره و استناد میکنه تا در نهایت توضیح بده که شما انسانها هم مدار به مدار در حال تغییر هستید…
و اما عمل صالح
بر وزن فاعل
یعنی عملی که اصلاح میکنه
چیو اصلاح میکنه؟
نفس که همون ظرف ادراکی انسانهاست
همون که مجموعه اعتقادات و باورها در نهایت در اون ذخیره میشه
و از طریق اون وجود رو ادراک میکنیم
و با اصلاح اون نگاهمون به وجود و هستی اصلاح میشه
و این همون تغییر مدار فرکانسی ماست
و چه چیز ارسال میکنیم؟
یا ناآگاهانه اجازه میدیم الگوهای ذهن خودآگاه ما دیتاها رو به سمت ضمیر نیمه هوشیارمون ارسال کنه که با تکرار شکل گرفته..مثل یه نوار ضبط که مدام رو پخش تکراره و این میشه که ما اسیر سیکل تکرار و روزمرگی هستیم
همون که میشه
کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَهٌ
هر نفسی رهین و دربند اکتسابات گذشته خودشه
اما حالت دوم
إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ
یاد گرامافون های قدیمی افتادم که وقتی سوزنشو از روی لوح برمیداری صداش خاموش میشه
در حالت دوم انسان شهودات و الهامات رو دریافت میکنه چون صدای ذهنشو خاموش کرده
و اکثر ما انسانها بین این دو حالت هستیم
و توحید حرکت از حالت اول به سمت حالت دومه
و عملی که به مرور اینکار رو میکنه
از طریق اصلاح نظام باورها، از طریق اصلاح نفس، انسان رو از نگاه محدود نسبی برگرفته از جامعه به سمت نگاه الهی نا محدود میبره
میشه عمل صالح
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ
سلام و درود به استاد عزیزم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
« چگونه وارد مدار خواسته ام شوم » .
یکی از خواستههام داشتن خونه ویلایی بزرگ هستش که با توجه به تغییراتی که کردم سعی کردم رهاش کنم و از اونجایی که به خدا و قوانینش اعتماد کردم رسیدن بهش رو به خدا سپردم .
فکر میکنم به اندازه ی کافی تجساتم رو کردم. به اندازه ی کافی خواستههامو بیان کردم و به اندازه ی کافی احساساتم رو به همسرم بازگو کردم . بنابراین تمرکزمو از روش برداشتم تا به خاطر نداشتنش لذتهای دیگه ازم گرفته نشه .
اون اوایل یادمه انقدر به این موضوع فکر میکردم که اصلاً از زندگی و شرایط الانم لذت نمیبردم به خاطر همین کم کم یاد گرفتم تمرکزم روی لذت بردن از شرایط و وضعیت کنونیم باشه منتهی دیدید که آدمیزاد یه وقتایی تحت یه شرایطی دنبال بهونههایی میگرده که باعث میشه یه لحظه فکر کردن به خواستههاش جز آرزوهای غیر ممکنش تلقی بشه .دقیقاً چن روز پیش این اتفاق برام افتاد . اونم فقط به علت اینکه متوجه شدم دایی همسرم چن کوچه پایینتر از ما دقیقاً همون خونهای که من دلم میخواست رو خریدن .
به هیچ وجه حس حسادت نسبت بهشون نداشتم و آرزوی حال خوب و سلامتی روزافزون براشون کردم . منتهی چیزی که هست اینه که چون این خواسته از خیلی سالها پیش ، تو وجودم بود، یه لحظه به هم ریختم و مقایسه اومد سراغم. بخصوص اینکه وقتی متوجه شدم قیمت خرید خونه چقدره ؟! رفتم تو لک ،که ای داد بیداد ما چ جور و از کجا میخوایم انقدر پول رو داشته باشیم تا بتونیم همچین خونهای بخریم . اومدم یه حساب کتاب تقریبی با چیزایی که داشتیم زدم احساس کردم یه خواسته ی نابجا و ناممکنی دارم . خودمونو جرم بدیم حالا حالاها نمیتونیم همچین خونهای داشته باشیم . خلاصه اینکه دلسرد دلسرد شدم کاش فقط همینجور دلسرد میموندم اما این دلسردی و حال بدم ، متاسفانه در رفتارهای بعدیم هم تاثیرات خودشو گذاشت .بدون اینکه به همسرم چیزی بازگو کنم اون روز نسبت بهش بیتوجه شدم. چن بار خواستم احساسمو بهش بگم پیش خودم گفتم برای چی حرفهای تکراری و جوابهای تکراری بشنوم . به همین جهت منصرف شدم و سعی کردم سکوت کنم . از اونجایی که وقتی حالمون خراب میشه دیگه یاد گرفتیم پیش دیگران بازگوش نکنیم یه کمی بهم فشار میومد .
یکم که بیشتر با خودم خلوت کردم گفتگوهای ذهنی و نجواها بیشتر بهم فشار اووردن. با خودم میگفتم از این مرد که چیزی از آب در نمیاد . دارایی هامونم که انقده ! از کجا میخواد این مبلغ بیاد که ما بتونیم خونه ی مناسبی که دلم میخواد رو بخریم . کلاً در عرض چن ساعت تمام چیزهایی که از استاد یاد گرفته بودم رو فراموش کردم البته منظورم فراموشی که به یاد نداشته باشم نبود ، عملکرد درستی نداشتم . اتفاقاً به همون اندازه که نجواها تو گوشم زمزمه میکردن تمام مباحث استاد و آموزههای ایشون هم تو ذهنم میومد که ناهید خانم توکلت کجا رفته ؟!! مگه قرار نبود به خدا اعتماد کنی ؟!!! مگه قرار نبود به قدرت خداوند ایمان و باور داشته باشی ؟!!!مگه قرار نبود به همسرت چنین نگاهی نداشته باشی و چنین توقعی ازش نکنی .قرار بود فقط از خدا بخای و به چ جور و چطور بر آورده شدنش فک نکنی !
الان باید چیکار کنی ؟ باید تمام تمرکزتو آگاهانه ببری سمت هر چیز زیبایی که دور و ورت میبینی .
سعی کنید داشتههاتو ببینی.
آگاهانه سعی کن تمرکزت رو روی ویژگیهای مثبت همسرت بذاری . خلاصه اینکه یکی این میگفت یکی اون میگفت . تا اینکه شب شد و موقعه خواب بقدری احساس تنگی نفس میکردم که احساس میکردم این حال بد ممکنه ، جونمو ازم بگیره . همون جا تو ذهنم مدام میگفتم بیخیال شو ناهید خانم !!! قرار بود تو لحظه زندگی کنی . تو حتی نمیدونی تا صبح هستی یا نیستی ؟! چرا سر چیز بیخود حالت خراب شده ؟!! هرچی به خودم گفتم همسرتو به آغوش بکش و بگیر بخواب . دیدم اصلاً نمیتونم بقدری رنجشها و توقعم ازش زده بود بالا که هیچ جوری نمیتونستم حتی نگاه به صورتش بکنم . اون بنده خدا از اونجایی که خودم ازش درخواست کردم هر وقت دیدی، به هم ریختم و حرفی نمیزنم کاری بهم نداشته باش. سکوت سکوت کرده بود.
اول اینکه این حال بدم ، باعث شد بقدری آرامشم به هم بریزه که خیلی دیر خوابم ببره و اینکه خواب خوبی نداشته باشم. مدام اینو به خودم میگفتم ناهید مگه به خودت نگفتی هر جا به هر دلیلی ترس و نگرانی اومد سراغت ، همون لحظه فقط احساستو به خدا بیان کنی . ببینی اگه سهم و نقشی داری انجامش بدی اگه نداری بیخیالش بشی و به قدرت خداوند ایمان داشته باشی .
اتفاقاً فایلهای اخیر استاد عزیز تاثیرات خیلی خوبی روم گذاشته بود بابت اینکه خیلی قدرت خدا رو باور داشته باشم و هیچ چیزی رو نشدنی و غیر ممکن نبینم . حالا با این اتفاق مواجه شدم و این افکار منفی بقدری بهم هجوم اووردن که انگار میخوان غلبه به افکار مثبتم داشته باشن.
دیگه آخرش که خسته شدم ، دیدم این کلافگی نمیذاره بخوابم. به خودم گفتم فردا برای خودم یه برنامه ی خوب میچینم چون میدونم وقت اضافی داشتنم باعث هجوم اووردن افکار منفی میشه . این احساسمو قبلا به همسرم گفته بودم که نباید تایم بیکاری داشته باشم. به غیر از نیاز به استراحت و تفریحات ، تایم بیکاری اذیتم میکنه .
6 ماه دوره نرمافزاری کامپیوتر رفتم و هر روز تمرینش میکنم و خودمو باهاش سرگرم میکنم تا وقتم به بطالت نگذره . تمایل داشتم سر کار برم که همسرم گفت تمایلی ندارم بری ولی مانعتم نمیشم . از اونجایی که دلایل خاص خودمو تو این موضوع داشتم با وجود اینکه خیلی دوست داشتم شاغل بودن رو تجربه کنم اینم رها کردم . چن جا سپردم گفتم زور نمیزنم برای پیدا کردن کار ، با هدایت خدا پیش میرم اگه پیدا شد که هیچ ! اگرم نشد باز هیچ ! این موضوع چیزی نیستش که بخوام ذهنمو درگیرش بکنم .
همسرم بهم پیشنهاد داد گه دلم میخواد کلاس موسیقی برم ، کلاسی که چن سال پیش میخواستم برم و به شدت مخالفت میکرد اما امروز خودش بهم پیشنهاد داد .
چن هفتهای بود که ذهنم درگیرش بود که ببینم ب چ سازی علاقه دارم . چن تا آموزشگاه هم رفته بودم اما به طور جدی پیگیرش نبودم تا اینکه اون شب به خودم گفتم صبح دیگه حتماً میرم دنبالش و انتخاب میکنم که چ کلاسی برم .
خودمون گیتار داشتیم اما علاقهای بهش نداشتم . دلم میخواست یه ساز دیگهای یاد بگیرم با چن استاد مشورت کرده بودم پیشنهاد هنگدرام بهم کردن که یادگیریش آسونه و اینکه ساز آرامش بخشیه !
خلاصه به هر طریقی شده شب خوابم برد. صبح از خواب بیدار شدم با آموزشگاه تماس گرفتم بهم گفت استاد ظهر میاد. گفتم اوکی منم ظهر میام . دیدم تا ظهر خیلی مونده و هنوز حالم اون طوری که میخوام خوب نشده یه تصمیم دیگهای هم تو این یکی دو هفته ی اخیر گرفته بودم که یه کمی زبان انگلیسیمو تقویت کنم . تو این زمینه ضعیف هستم و از اونجایی که الان با برنامههای کامپیوتری آشنا شدم ترجیح دادم که خیلی چیزهای اصلی زبان رو یاد بگیرم . از اونجایی که خود استاد کامپیوترم معلم زبان هم بودش ، صبح تماس گرفتم و بهشون گفتم تصمیم گرفتم کلاس داشته باشم اگه امکانش هست برام کلاس بذاره و تو هفته یکی دو جلسه باهام زبان کار کنه . حتی بهش گفتم الان وقت داره که کلاس رو از همین امروز شروع کنیم و ایشون گفتن بله سریع آماده شدم و رفتم اولین کلاسمو شروع کردم خیلی عالی بود. خیلی انگیزه گرفتم خیلی ذوق کردم که زبانم رو تقویت کنم. از اینکه خدا همچین استاد خوب و با حوصلهای سر راهم قرارداده بود همیشه سپاسگزاری میکردم دوباره الان خیلی بیشتر سپاسش رو میگم . چون با این استادم هم خیلی راحتم هم اینکه بازنشسته ست و هر تایمی که خودم تمایل داشته باشم برام کلاس میزاره و این خیلی خوبه .
حالم خیلی عوض شد ظهرم رفتم پیش استاد موسیقی ، خودش اصل آموزشش گیتار بود بهم پیشنهاد همین گیتار رو کرد که خودمونم سازشو داریم . گیتارم برده بودم گفت گیتارتون اصله و خیلی خوبه و اینکه رنگش مشکیه خیلی عالیه چون تو بازار کم پیدا میشه . خلاصه اینکه خیلی از گیتارم تعریف کرد.
ما این گیتارو 4 سال پیش برای پسرم خریده بودیم که یه مدت رفت بعد ولش کرد. چند بارم قصد فروشش رو داشت که من اجازه ندادم .
به استادم گفتم علاقهای به گیتار ندارم گفت چن لحظه صبر کن . چن تا آهنگ برام زد همون جا دل منو برد و نگاهمو نسبت به گیتار تغییر داد. همون جا بهش گفتم همین کلاسو میام .با توجه به توضیحاتی که داد ، حس خیلی خوبی از آموزشش گرفتم . قرار شد از هفته ی بعد کلاسمونو شروع کنیم به من تضمینی قول داد که به بهترین شکل ممکن بهم آموزش میده و اینکه همه جا نیم ساعت کلاسه اما ایشون گفتن کلاسهای من ، یک ساعت و نیمه و تو هفته دو بار برگزار میشه جالبتر اینکه بهم گفتن، کانون هم آموزش میدم برو اونجا ثبت نام کن که هزینه ی کمتری برات بیفته .
همون لحظه رفتم کانون و ثبت نام کردم . جالب این بود که کانون نزدیک خونمون بود . اینکه در عرض چن ساعت این تصمیمات رو گرفتم و انجامش دادم حالم بقدری خوب شد بقدری سر مست بودم که تو ماشین همینجوری گریه ام میگرفت .اومدم خونه دوشمو گرفتم آماده شدم برای باشگاه رفتن . ورزشمم رو کردم بازم دوش گرفتم حالم توپ توپ شد .
عصر وقتی همسرم از سر کار اومد ازش استقبال کردم و رفتارمو تغییر دادم . شب خوبی رو با همسرم گذروندم .
شب موقعه خواب ، مروری به رفتارها و احساسات دیروز و امروزم داشتم گفتم خدایا دیروز از زندگیو و دنیا سیر بودم و ناامید و سر شکسته ، امروز عاشق زندگی و اینکه دنیا برام خیلی قشنگ بود . هرجا سوار ماشینم میشدم ،به این ور و اون ور نگاهم میچرخید سپاسگزاری میکردم و مدام تمام تمرکزم به زیباییهای بیرون بود . از اینکه تونسته بودم حال خودمو با یه برنامهریزی و تصمیم درست، خوب کنم خیلی خوشحال بودم از اینکه از اون حال بد بیرون اومدم اول از اینکه صد بار قربون صدقه ی استادعزیزم رفتم و صد بار از خدا تشکر کردم .
به همسرم گفتم که هر دو کلاس رو امروز رفتم اوکی کردم با وجود اینکه همسرم متوجه شد استاد سازم یه پسر جوون هستش چیزی نگفت اینو از این جهت میگم که تا چن سال پیش مثل خودم نسبت به اینجور مسائل خیلی گارد داشت ولی با تغییرات من و اینکه دست از حساسیتهای بیموردم برداشتم ، ایشون هم به من ، آزادی بیشتری میدن و نسبت به اینجور مسائل دیگه گاردی ندارن . از این بابت هم از خداوند سپاسگزارم.
دایی همسرم چن روز که این خونه رو خریدن برای اینکه نشون بدم از رسیدن به خواستههای دیگران خوشحال میشم از قصد با زن دایی همسرم تماس گرفتم و بهشون تبریک گفتم و آرزوی سلامتی و حال خوب و خوشی بیشتر کردم. گفتم مبارکتون باشه ایشالا که همیشه بهترین حال ممکن رو تو زندگیتون داشته باشید .
گفتم که نسبت به ایشون حسادت نکرده بودم از اینکه داشتن همچین خونهای جز خواستههای خودم بوده یه لحظه به هم ریختم ولی اشکال نداره تجربه ی قشنگی بود. همین که دوباره برگشتم و دوباره به قدرت خداوند اعتماد کردم و به خودم یاد آوری کردم و گفتم وقتایی که حس ترس و نگرانی سراغت میاد باید بتونی اعتماد کنی و باور داشته باشی . وگرنه روزای عادی که خیلی راحت میتونی بگی ، من به خدا ایمان دارم.
استاد جونم عاشقتم . زبونم قاصره از اینکه از شما چ جور تشکر کنم. تمام لحظههام ، تمام حال خوبیهامو مدیون شما هستم .
صدای شما ، حرفها و آموزه های شما ، تو هر لحظه نگاه منو به زندگی قشنگتر میکنه .
مرسی که هستید .
الهی که باشید همیشه.
سلام و وقت بخیر خدمت شما
امیدوارم که آرزوی شما بزودی تحقق پیدا کند. با این کار چه خدمتیبه کلی انسان خواهد رسید و چه حس خوبی خلق خواهید کرد. یک نفر میتواند ویلا خود را بفروشد و به پول برسد. چه حسی بهتر از این، چه حسی کلی پول جا به جا خواهد شد و این یعنی فراوانی نعمت. شادی شما باعث شادی کلی آدم دیگر خواهد شد و چه چیزی بهتر از این.
خداوند دوست دارد که چنین اتفاقی ممکن شود و حتما در زمان درست خود این اتفاق رقم خواهد خورد.
امضا خدا پای تک تک آرزوهای شما
به نام الله یکتا
نذار اون چیزی که الان هست تسلیمت کنه و نذار موقعیت الانت ضعیفت کنه…
رسیدن به خواسته ها مقدسه
رویاهات رو فراموش نکن که از مدارش خارج میشوی
امروز همین سوخت رو لازم داشتم که خداوند رسوند،باور؛باور به امکان پذیری باور به شدن باور به الله و قدرت الله
خدایا شکرت چه باورهای قدرتمند کننده ای رو استاد عزیزم فرمودن…
وقتی من ثروتمند بشم و هر روز ثروت بیشتری خلق کنم نه تنها در نزد خداوندم محبوب تر میشم بلکه جهان جای بهتری برای زندگی کردن میشه و هم به دنیام میرسم و هم به آخرتم…
وقتی به خواسته هایی فکر میکنم که یک روزی آرزو بودن و الان مدتهاست دارمشون بیشتر متوجه میشم که واقعا کافیه ما بارو داشته باشیم که لایق داشتنش هستیم و لذت ببریم همین الان همین حالا از این همه وفور نعمت در زندگیمون
خدایا منو به راه راست هدایت کن و منو یک لحظه هم به حال خودم وامگذار ای خدای قدرتمندم…
1403/11/4روز201
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد و مریم عزیز و دوستان گل
خدایا شکرت که امروز هم فرصت دارم زندگیمو خلق کنم
ما باید به خواسته ها و آرزوهامون برسیم چون با رسیدن به خواسته هامون به دیگران و رشد جهان کمک میکنیم
هیچ آرزویی چه مادی چه معنوی و.. اونقدر بزرگ نیست که ما نتونیم بهش برسیم فقط باید روی باورهامون روی ایمان و توکل به خدا کار کنیم
ما قرار نیست فقط توی زندگی بدویم
اتفاقات اول باید بی حرکت باشیم و فکر کنیم که دقیقا چی میخواییم بعدش حرکت کنیم اونموقع حتی اگر هم بدویم با لذت دویدیم و خود مسیر میشه برامون نتیجه
ما برای رسیدن به آرزوها و خواسته هامون باید یسری کارهارو بکنیم و یسری کارها رو نکنیم
یعنی باید حواسمون به ورودی هامون باشه
قانون تمرکز و توجه رو فراموش نکنیم
ما نباید بزاریم رویاهامون بمیرند باید بهشون توی ذهنمون پر و بال بدیم
نگاه به شرایط الانت نکن با ایمان به خدا حتما به آرزوهات میرسی
خداجونم شکرت که چقدر نکات مهمی امروز شنیدم و چقدر میتونه توی برنامه ریزی کردن هام تاثیرگذار باشه
اصلا همینکه میدونم که به خواسته ام و آرزوم میرسم یه آرامشی وجودم میگیره دیگه عجله ندارم دیگه احساس مقایسه ندارم دیگه نگران نیستم
فقط به این فکر میکنم که این قدم های که قراره به آرزوم برسم و چطوری و با چه کیفیتی بردارم
لازمه که چه چیزهایی یاد بگیرم چطوری پایه و اساس آرزو هامو محکم کنم
اصلا همینکه میدونم قراره بهش برسم مسیر برام لذت بخش میشه و با احساس خوب مهارت و رشد میدم و لذت میبرم
دنیای مادی همواره در حال حرکته
پس فکر نکن اگر حرکتی نکنی ثابت موندی نه داری به سمت مدار پایین تر حرکت میکنی
ما باید هر روز روی خودمون و مهارتهامون کار کنیم تا بتونیم مدارمون و تغییر بدیم
ممنونم از شما استاد عزیزم و مریم جان
راهکار من:
اول با این نگاه و باور که قطعا به آرزوم میرسم
میشینم واضح هدف و آرزوم و مینویسم
من میخوام یک معمار بین المللی که پروژه های خاص طراحی و میکنم و میسازم یعنی هم طراحی هم سازنده
خب بعد میدونم که برای رسیدن به این ارزو باید یه مسیری و طی کنم مثلا من میخوام برم سفر خب مقصد که واضح و مشخصه ومیدونم که یه زمانی هم طول میکشه تا به مقصد برسم و حالا باید ببینم چه چیزایی توی این سفر لازم دارم
منم باید یه زمانی و برای آرزوم درنظر بگیرم مثلا 5سال
بعد باید بشینم ببینم چه کارهایی و باید بکنم چه کارهای ونکنم
چه مهارتهایی باید یاد بگیرم با چه کسایی ارتباط داشته باشم با چه کسایی ارتباط نداشته باشم
کجاها نشتی انرژی دارم کجا ها نیازه خودم و تغییر بدم
برای خودم مثال ورزش و میزنم چون توی این زمینه تونستم به آرزوم برسم میگم ببین روز اولی که شروع کردی بدنت مثل الان نبود که. تو تغذیه ات و رعایت کردی یعنی بعضی چیزارو خوردی بعضی چیزارو نخوردی 3روز در هفته حتما ورزش کردی توی این 3سال. برق رفت برف اومد هر اتفاقی افتاد تو باشگاه و ورزش و ول نکردی خب همین شد که یه بدن با شیپ فوق العاده ساختی
پس دیدی شد
الانم برای آرزوی سازنده شدن
باید همین روش و پیش ببری
خدایا شکرت