آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 32

919 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امین گفته:
    مدت عضویت: 1878 روز

    سید ، حسین جان ، برادر ، استاد دمت گرم

    الان که دارم اینو مینویسم انقد حالم خوبه که اشک از چشمام جاریه اما به شوق رابطم با خدا به قول خودت که به زیبایی تمام میگی الله مهربان ، انقد رابطم باهاش خوبه که به ذهنم هم نیارم هدایتم میکنه ،میخوام ازخدا تشکر کنم واسه اینکه باعث شد دوستی که تا بحال ۵ دقیقه هم ندیدمش که شما رو و این سایتو بمن معرفی کرد و بگم خدا چقدر قشنگ‌ مسیرو میچینی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    طیبه شهسواری پور گفته:
    مدت عضویت: 2266 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد ارجمندم و سرکار خانم شایسته عزیز

    الان ساعت۲۰ روز دوشنبه ۱۶ تیرماه است این فایل رو گوش کردم و کامت های هم فرکانسی های نازنینم رو هم خوندم این فایل بسیار عالی مفید و مختصر بود

    آرامش در پرتوی آگاهی این عنوان بسیار زیبا و پرمسما است

    وقتی ما میدونیم که خدا رزاق است حرص چرا؟

    وقتی آگاهی داریم که بی اذن خدا برگی از درخت نخواهد افتاد استرس چرا؟

    وقتی ما بر این مهم آگاهیم که خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است نگرانی از نداشتن همراه چرا؟؟

    وقتی آگاهیم که خداوند مهربانتر از مادر است و بسیار بخشنده و وهاب ترس از آتش دوزخ چرا؟؟

    وقتی آگاهیم که سحرگاهی از سحرگاهان دستان خداوند به کمک ما می شتابند بی تابی چرا؟؟

    وقتی براین موضوع واقفیم که فقط خودمان معمار زندگی خود هستیم انتظار از دیگران چرا؟؟

    وقتی می دونیم که اعتماد به خداوند ما رو به عرش اعلا می رساند اعتماد به دیگران چرا؟؟

    وقتی می دونیم که به اذن خداوند نوزادی در گهواره برای دفاع از حیثیت سخن وری می کند ترس از قضاوت مردم چرا؟؟

    وقتی با آمدن زمستان و خشک شدن درختان و نباتات مرگ به ما یادآور میشود فراموشی مرگ چرا؟؟

    وقتی با دیدن بهار و زنده شدن درختان معاد رو با چشمانمان می بینیم انکار معاد چرا؟؟

    وقتی با آگاهی کامل می دونیم که ما از آب گندیده به وجود آمده ایم کبر و غرور چرا ؟؟

    وقتی صدها بار حفظ شیشه در بغل سنگ رو همه ما درک کرده ایم شک به قدرت لایتناهی چرا؟؟

    وقتی درخواست حضرت سلیمان برای ثروت عینا داده میشه شرم از خواستن و اصرار چرا؟؟

    به نظرتون این همه آگاهی بدون آرامش منطقی است ؟؟مسلما خیر

    آرامش در پرتو این آگاهی هاست که ما بی جهت برای رزق و روزی و تولد و مرگ و قضاوت و ترس از کمبود هیچ نگرانی و استرسی نداشته باشیم و بدانیم که این جهان کوه است و فعل ما ندا

    دوستان عزیزم خدا رو شاکرم که با شما عزیزان همسفرم بسیار حس خوبی دارم از روزی که با شما عزیزان هستم و استاد عزیزم و خانم شایسته هم بابت تمام زحماتشون از صمیم قلبم سپاسگزارم و برای خودم و همه شما عزیزان و استاد عزیزم و خانم شایسته بهترین ها رو آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    احمد سلیمی ترکمانی گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلااامم به همه هم پاره هام

    وااای الان تو دفترم نشستم و همه همکارانم رفتند و من در تنهایی خودم با خدای خودم خلوت کردم

    از خدا پرسیدم میخواهم مراقبه کنم به چه آهنگی گوش بدهم دقیقا بعد از ۳۰ ثانیه منو هدایت کرد به سایت استاد و قسمت اول آرامش در پرتو آگاهی

    و چقدر من با گوش دادن این متن چشمانم را با اشک شوق هدیه دادم

    واااای خدایا من این روزها واقعا با تمام وجودم تلاش میکنم خود واقعی ام باشم

    و تمامی هویت های جعلی که پشتشون پر از نگرش و باورهای منفی هست به خودت میسپارم

    و میخواهم رها باشم از همه چی تا همچون بالون که رها از همه چی هست و خودش رو از همه چی خالی میکنه تا اوج بگیره منم تلاش میکنم که تمام وابستگی هامو رها کنم و آزاد بشم تا اوج بگیرم به سوی خدا

    واقعا من نیازی به هیچ اسم و مکان و زمان و هویت ندارم

    چون همه چی خداست و من تیکه ای از خدا هستم

    اسم من خداست مکانم و زمانم خداست

    خدایا عاشقتم عاشق عاشق

    خدایا ازت عاشقانه میخواهم مرا از همه چی رها کنی

    تا از همه چی رها میشی دقیقا به اون همه چی که خداست میرسی

    شامل آرامش نعمت ثروت خوشبختی

    ارتباطهای عالی عزت نفس بالا اعتماد بنفس بالا یعنی همه چی تموم میشی

    خدایا عاشقتم که هر لحظه مرا هدایت میکنی عاشقتم خدایا دلم رو از همه چیز پاک کن من میخواهم فقط به تو برسم عشقم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سعيده فاضلى گفته:
    مدت عضویت: 1858 روز

    سلام استاد عزیز که دستى از خداوند داناى زنده هستى بسیار بسیار خوشحالم که بشکلى باور نکردنى با شما آشنا شدم واکنون که این آرامش در پرتو آگاهى را ورق میزدم کنار باغچه نشتسته بودم ودر هواى عجیب سوم تیرماه خرمشهر که سابقه نداشت سوزان وآتشین نباشد آرامشى را دریافت کردم که اشکهایم را جارى ساخت بى آنکه در پس حزنى باشد شوقى مرا فرا گرفت که جنسش یکى شدن با جهان هستى بود و کارى کرد که اینجا به شما گرامى نازنین سلام کنم وتشکر کنم از عشق و صداقت وروح الهى وکلام شما،هنوز چند ساعتى از ورود من به سایت شما نمى گذره ولى به آرامش زیبایى رسیدم که با تک تک سلولهایم احساسش کردم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2430 روز

    به نام تو💚

    روز سی و سوم سفرنامه

    من هرچقدر که این فایل رو گوش میدم حس میکنم کمه باید بیشتر درکش کنم..

    قلبت را پاک‌ کن،سلامت میکنم و آنجا که من و تو هستیم را گرامی می دارم.

    اول گفتی قلبت رو پاک کن..

    و بازم گفتی اتفاقات خوب تنها وقتی از راه می رسند که قلبت رو پاک کنی…

    واقعاا همه چی به درونم به قلبم بستگی داره..

    همیشه درک اینکه چطوری من و جهان همه یکی هستیم و همه با خدا یکی هستیم ،سخت بود برام.

    و چه مثال خوبی بود مثال دریا:

    آگاهی تو پاره ای از آگاهی همه ی جهان است.پاره ای از خداست.خودِ خداست.

    مثل قطره ای از دریا که پاره ای از دریاست.خودِ دریاست.

    تو پاره ای از خدایی و من هم.و او که کنار تو نشسته است..(بابام نشسته😂😍) و او که آنسوی دنیاست.و کهکشانی که آنسوی کیهان.و تو پاره ای از من هستی و من پاره ای از تو.مثل دو قطره از دریا که هردو دریا هستند.یکی هستند.جایگاهی را ارج می نهیم که من و تو یکی هستیم و خداا💚

    چقدر درک این یکی بودنِ با خداوند انسان رو قدرتمند میکنه.

    چقدر درک یکی بودن با تمام موجودات عشق و صمیمیت رو تو قلبمون ایجاد میکنه.

    (من یه پرنده دارم هروقت نگاش میکنم زیبایی ظاهریش،صدای زیبااش،تنوع آوازش،باهوش بودنش.

    اشک تو چشمام جمع میشه و بهش میگم خدای من و تو یکیه هااا😍😍😍

    بهش میگم امروز به هر دومون فرصت زندگی داده😍⁦🙏🏻⁩

    صبح ها که بیدار میشه پررر انرژی شرو میکنه به خوندن.وااایی انقد پر انرژیه که پرم میکنه از حال خوب.

    حتی نوکشم صبح ها محکم تر میسابه رو چوب واسه تمیز کردنش😂😂⁦❤️⁩

    بهش میگم چققدر عالی داری در لحظه زندگی میکنی.حواست به کوچک ترین چیز ها هم هست که تیز میبینی..سریع میشنوی..

    اگه تو لحظه زندگی نمیکردی،قطعا متوجه نمیشدی..)

    وقتی میگفت رها کن نام و نشان و قبیله و مکان را ،با خودم گفتم چققدر خودمونو محدود کردیم با این مرزبندی ها! با این طبقه بندی ها چقدر خودمونو از انسان های دیگه جدا کردیم. و فراموش کردیم که یکی هستیم.

    من هنوزم باید این فایل رو گوش کنم و بهش فکر کنم.

    الهی شکرت 🌼💗

    دارم درک میکنم باور انسان هاست که زندگیشونو میسازه.به وضوح!

    دارم درک میکنم که هرکسی هرجایی هست،در جای درستشه!

    شکرت🌼💗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      فاطمه بهشتی گفته:
      مدت عضویت: 3048 روز

      سلام دوست خوبم برات ارزوی بهترینها رو از خدامون میخوام

      من چند ماه پیش این کامنتتو خوندم و ازش لذت بردم و واسه خودم ذخیره ش کردم و هروقت یاد این جمله ت میفتادم با خودم میخندیدم(تو پاره ای از خدایی و من هم.و او که کنار تو نشسته است..(بابام نشسته😂😍))

      خیلی بامزه بود و باعث شد که منم بیشتر دقت کنم به اطرافم و ببینم روحم در همون لحظه با کی و چی یکیه😁

      بعد کلی وقت اومدم ازت تشکر کنم دوست خوبم

      من عاشق هرچیز بامزه ای م و بیشتر تو ذهنم میمونه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نگین گفته:
        مدت عضویت: 2430 روز

        سلاااام فاطمه جونممم

        وای نمیدونی چقققدر خوشحالم کردی با پیام زیبات..ازت ممنونم که برام نوشتی عزیزم.

        خوشحالم که کامنت من حس خوبی بهت داد و لبخند روی لبات نشوند.

        وقتی که خوندم نوشته های قشنگت رو،باعث شد که دوباره کامنتی که ماه ها قبل نوشتم رو بخونم.

        یادم اومد،که داشتم روی سفرنامه کار میکردم و تعهد داده بودم تا هرفایلی رو گوش میدم حتما کامنت بذارم براش.

        ولی خب گوشش کردم و هیچ ایده ای نداشتم براش.نمیدونستم باید چی بنویسم!کامنتای زیبا و پربارِ دوستان رو هم که میخوندم میگفتم پس چرا من نمیدونم چی باید بنویسم.درنتیجه چند بار گوشش دادم و گفتم همین درکِ اندک رو مینویسم.خدا کمک میکنه.

        وااقعا هم کمک کرد و همون درکم رو ساده و راحت نوشتم.و دیدم لایک گرفت.خیلیی جالب بود برام.چون فکرش رو نمیکردم.حتی همونجایی که براتون بامزه بود و لبخند رو لباتون نشوند رو ذهنم میگفت ننویس.ولی قلبم گفت بنویس.

        و دیدم آدم وقتی با قلبش پیش میره چقد حرفش تاثیرگزار تر و زیباتر میشه.

        و فکر میکنم که این پیامی که برام نوشتی نشونست تا بازم این فایل رو گوش بدم.

        مرسی از آرزوی قشنگت برای من.

        منم دعا میکنم تا همیشه غرقِ در سلامت و سعادت و خوشبختی باشه..

        دلت گرم دوست مهربون🍀

        یه چیزی که توی این سایت خیلی برای من قشنگ و جالبه و به موضوع این فایل هم ربط داره اینه که بدون دیدن و درنظر گرفتن مرزبندی هایی مثل سن و جنس و… به حرفای هم گوش میدیم و از آگاهی های هم استفاده میکنیم..و احساس یکی بودنِ بیشتری میکنیم😍 که شاید برای من خارج از این سایت کمتر پیش اومده بود.

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    روح انگیز پورمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1944 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سی وسومین روز سفرنامه

    روزهای زیادی روبه یاد میارم که ارامش برقرار شده درجسم وجانم به واسطه حس حضور وحس بودن ومتجلی شدن درهستی

    ولی خاطره ای که همیشه تو ذهنم نقش پررنگی داره ازاین اطمینان وقوت قلب وحس حضور زمانی رود که پسرم روباردار بودم

    من چون نمیدونستم باردارم وتقریبا سه ماهگی متوجه شدم اونم به تشخیص اشتباه قرص وداروهای زیادی مصرف کرده بودم و وقتی متوجه شدم باردارم بچه وجفت اصلا تو وضعیت مناسبی قرار نداشتن وهرلحظه احتمال سقط یا زایمان زود رس و میدادن دکترها وقتی اون روزها روبه یاد میارم یه لحظه باورم نمیشه که اون من بودم که اینهمه درد رو تحمل کردم من ایمان دارم کارمن تنهایی نبوده که حتی دکترها هم توکار من مونده بودن

    یادمه چهارماهه که شدم درد و مشکلات من چندین برابر شده بود ولی من ازهمون روز اول به شوهرم میگفتم من این بچه رو سالم به دنیا میارم من دیدم تو خیالم من لمس کردم من ایمان دارم

    شب که خوابیدم توخواب دیدم تویه شهری کاملا ناشناس نشستم تویه ماشین ولی انگار که ماشین خراب باشه من پیاده شدم وهمون لحظه ازاسمون یه هیبت خیلی وحشتناکی که اتیش ازهمه جاش فواره میزد داشت رد میشد ازاسمون یه حسی به من گفت اون شیطانه

    وقتی من اینو درک کردم که اون شیطانه شروع کردم به خوندن الان که به یادمیارم خدا میدونه چه حالی دارم ازاشک وشوق چشام نمیبینه تایپ کنم

    خوندم

    اعوظ بالله من الشیطان رجیم

    بسم الله رحمان رحیم

    بلافاصله هیبت ترسناک متوجه من شد وامد پایین

    ترس وجودم وپر کرده بود ولی ایمانم قوی تربود پس ادامه دادم

    قل هوالله واحد

    الله اصمد

    هیبت ترسناک زل زده بود به چشمام ولی من ادامه دادم که دست انداخت از پهلو چپم وانگار که دستش رد بشه ازجسمم گفت ادامه نده وهمون لحظه متوجه حضور جنین داخل شکمم شد وبیشتر به پهلوم فشار اورد

    ادامه دادم

    لم یلد ولم یولد

    ولم یکل له کفوا احد

    فریاد زد نههههههه

    گفت این بچه حفاظ داره نمیتونم بهش اسیبی بزنم این نورا چیه دور بچه

    دوباره داد زد ادامه نده

    ولی من بیشتر فریاد زدم ازت نمیترسم حافظ ونگهبان من خداس

    گفت من نمیزارم این به دنیا بیاد این بچه باعث دردسر منه نمیزارم دنیا بیاد

    بخدا بخدا قدری این خواب برام واقعی بود ومن داشتم باصدای بلند فریاد میزدم وقران میخوندم که شوهرم سعی داشت بیدارم کنه

    وهمش تکونم میداد

    وقتی ازهشیار شدم تمام تنم میلرزید خیس عرق بودم وعین بید میلرزیدم وحتی تا چن روز پهلوی چپم درد داشت وکبود شده بودولی میخندیدم

    شوهرم حول کرده بود چون باردار بودم بیشتر نگرانم شده بود ولی دل من ازشوق داشت ازسینم میزد بیرون

    ازهمون روز به بعد هرجا درد هام بیشتر میشد من فقط یاد خوابم میفتادم

    فشارم چندین بار به پنج رسیده بود ودکترا توکار من میموندن که من چجوری سرپام

    چن بار قلب بچه رو توسونو گرافی گفتن نمیزنه ولی من ته دلم میگفتم بچه ام زنده اس همه خانواده میگفتن پشت سرم وتو دلشون برای اینکه من ناراحت نشم که یابچه ازبین میره یاخودش ولی من فقط بین دردهام ایمان داشتم میترسیدم نگران میشدم ازحرف دکترها خیلی وقتها ته دلم خالی میشد ولی سریع برمیگشتم به اون سکوت وارامش دلم

    باهرسختی من رسیدم به موقع زایمان

    وقتی میخواستن منو ببرن اتاق عمل یهو نمیدونم چجوری وکی یه نجوایی همش میگفت لحظه های خوبی درانتظارت نیس

    من میدونستم این ترس ودلهره ازعمل نیست من دوبارهم عمل سزارین داشتم

    جوری وضعیت من بهم ریخت که تمام تنم داشت میلرزید روی تخت

    وقتی دکتر اومد بالاسرم علایم وچک کرد گفت من نمیتونم عملش کنم بیارینش پایین

    خدا میدونه چه لحظه هایی بود ولی حس میکردم اینجا جای عمله اینجا جای حرف نیست

    وقتی اوردنم پایین وانتقال دادن ازاتاق عمل بیرون یه لحظه فقط یه لحظه به خودم نهیب زدم

    روح انگیزت چته تو ادم جا زدن نبودی

    من میدونستم این ترس من ازعمل نیست چون بار اولم نبود

    گفتم تومگه نمیگفتی ایمان دارم توکل دارم

    الان چرا دست وپات میلرزه چرا میترسی روبرو بشی

    چرا نمیخوای بفهمی پسرت منتظره مامانش شجاعش اماده باشه تابه دنیا بیاد خودتو جمع وجور کن ببینم

    خداشاهده به دقیقه نکشید وضعیت من نرمال شد فشارم ازپنج اومد رو ۱۲علایم حیاتی نرمال برای عمل

    پرستاری که بالا سرم بود چشماش گرد شده بود وهمش میگفت چجوری نرمال شد مگه میشه

    دوباره برم گردوندن اتاق عمل وهیچ وقت هیچ وقت فراموش نمیکنم اون لحظه های پراز ارامش وناب رو

    و وقتی که فرزندم و صحیح وسالم در اغوشم گرفتم وسجده شکر بجا اوردم

    اسمش رو امیرحسین گذاشتم هم اسم جدش

    بچه کاملا اروم وفهمیده

    همین دیروز بود خواهرم میگفت چقد بابچه های دیگه فرق داره شاد وسرحاله واصلا اذیت نمیکنه

    خدایاشکرت بخاطر وجودش

    واین یکی از بارزترین خاطرات من شد از اعتماد به رب جهانیان و همیشه این ایه ورد زبونم شد

    چه کسی میتونه کسی روکه خدامیخواد ببره بالا بیاره پایین

    وچه کسی میتونه کسی که خدا میخواد(ودرمدارش هست اون شخص)بکشه پایین بتونه بکشه بالا

    خدایا شکرت بخاطر این برگ از سفرنامه

    چقدر دلم روشن شد از مرور این ارامش در پرتو الهی

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      نعمت اله صادقی گفته:
      مدت عضویت: 2635 روز

      بنام یگانه هستی بخش عالم که روح و جان و وجود ما از اوست و اوست که در هر لحظه هدایتمان می کند تشویقمان می کند تا خوب زندگی کنیم و خوب زندگی کردن را به دیگران هم هدیه دهیم، اشکم در آمد از میزان ایمانتان، میزان اعتمادتان و نتلیج ارزشمندتان 🌹👌

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        روح انگیز پورمحمدی گفته:
        مدت عضویت: 1944 روز

        ممنون ازپیام پرمهرتون

        لحظاتی توزندگی همه مون هست که انگار پنجه درپنجه اتفاقاتیم واینجاس که باید ایمان عملی رونشون بدیم وعمل کنیم به تعهد عمل کنیم به جمله ایمان به خدا

        وبسازیم بهترین خاطراتی رو که میتونه توزندگی تک تکمون ثبت بشه

        خدایاشکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    امیر تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 3274 روز

    لحظاتی ساده اما عمیق با خداوند.

    این لحظات خاص ترین و در عین جال ساده ترین لحظات بهترین لحظات زندگی من هستند.

    همان لحظاتی که به انرژی منبع متصل میشویم و هدایت می شویم.

    نیرویی که به طرز عجیبی همیشه وعده ثروت و فروانای میدهد.

    نیرویی که به من میگوید فلان کار را انجام بده.

    به من ایده میدهد راهکار میدهد از هیچ.

    زمانی که به این متصل هستم احساس میکنم میتوانم کوه را جابه جا کنم

    و در جهان تغییر ایجاد کنم.

    اولین و با ارزش ترین برکات اتصال به این نیرو احساس خوبی است که

    در لحظه ایجاد میشود.

    این نیرو اماده است تا باهم در جهان تغییری بزرگ ایجاد کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Bahar گفته:
      مدت عضویت: 2157 روز

      سلام به دوستان عزیزم

      خیلی خداروشکر میکنم که با استاد عباسمنش آشنا شدم

      و چیز های زیادی رو آموختم

      برای همگی آرزوی موفقیت سلامتی و سعادت دردنیا و آخرت را آرزومندم

      خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    محبوبه خطیر گفته:
    مدت عضویت: 1894 روز

    سلام. خدایا شکرت. من همین الان واقعا به یک وویس احتیاج داشتم که بهم ارامش بده و استرس رو ازم دور کنه. اومدم تو سایت و بدون اینکه بدونم تو این بخش چه خبره، وارد شدم و دیدم دقیقا چیزی که میخوام داره پخش میشه. خدایا شکرت. سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    نیلوفر گفته:
    مدت عضویت: 1990 روز

    به نام الله یکتا

    سی و سومین روز سفرنامه

    من با شنیدن این فایل آرامش واقعی رو تجربه کردم

    اتفاقات خوب تنها وقتی از راه میرسند که قلبت را پاک کرده ای این جمله برای من آرامش بود

    تو پاره ای از خدایی و من هم و او که کنار تو نشسته این جمله خیلی به من حس خوبی داد فهمیدم همه ی ما پاره ای از خداییم و باید همه ی موجودات رو پاره ای از خدا ببینم و بی قید و شرط عاشق باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: