آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 46 (به ترتیب امتیاز)

919 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1044 روز

    به نام خدا

    سلام بر همگی و استاد عزیزم و مریم جان نازنینم

    روز 33

    من پاره ای از خداوندم همه پاره ای از خداوندیم

    برای سه روز آینده وقتی گفتید هر موجودی رو دیدیم بگیم او پاره ای از من است پاره ای از خداست وقتی اینو تکرار می‌کنی انکار دیگه خشم معنی ندارد کینه و نفرت معنی ندارن کاش مراقب بقیه ی خودمون بیشتر باشیم ما همه جزیی از هم هستیم فقط تو نقش های متفاوت

    وقتی بقیه رو دیدم و این جمله رو با خودم تکرار میکردم امروز انگار همه رو جور دیگه می‌دیدم همه مهربون و خوب خدایا عاشقتم کمکم کن بیشتر درک کنم این موضوع رو کمکم کن همیشه این یادم بمونه که پاره ای از تو هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    ساحل آرامش گفته:
    مدت عضویت: 1698 روز

    به نام خدای مهربان 🪴

    آرامش در پرتو آگاهی قسمت 1

    باید تصمیم بگیرم تا از ذهنم روی برگردونم همون ذهنی که هیچ وقت دست از قضاوت بر نمیداره

    همیشه برای همه چیز عجله میکنه

    و قسم خورده تا با برپا کردن مسابقه بی پایان و رنج‌آور با این واون حواسم رو از زیبایی ها و برکت های هر لحظه برداره و نگرانی و ناامیدی رو بخش جدایی ناپذیر از تجربه زندگیم کنه

    باید سعی کنم پیام واضح قلبم رو بشنوم برکاتش رو بپذیرم و به نیروی خیال وصل بشم

    همون نیرویی که راهکار هاش اینقدر ساده و وعده هاش اینقدر ناباورانه عالی و بی‌نقصِ که قبول کردنش به این آسونی نیست

    برای همینه که این حقیقت رو نیروی خیال گذاشتیم

    نیرویی که امید رو در اعماق وجودم میاره و به طرز عجیبی نسبت به همه چیز خوشبینه نیروی که پیام خداست

    یا نه اصلاً خودِ خداست

    چون محدودیت رو نمیشناسه

    زمان و مکان رو نمیشناسه

    مرزی نداره و مقایسه و فاصله و اندازه براش معنایی نداره

    نیرویی که قلبم همیشه اونو تایید میکنه

    و ذهنم منو از نزدیک شدن به اون دور میکنه این نیروی خیال ذات راستین منه

    اتصال به این نیرو برای خلق جهان دلخواهم کافیه

    باید به جای کناره گیری بهش وصل بشم

    به جای حساب و کتاب کردن برکت هاش رو بپذیرم و اجازه بدم در من جاری بشه

    باید سعی کنم بر فشار سنگین ذهنم غلبه کنم و با راه حل های ساده این نیرو همراه بشم

    باید به جای استدلال‌های منطقی ذهنم به نوید این نیروی نامرئی دل خوش کنم پیروش باشم

    روی اون حساب کنم

    به اون وابسته باشم

    و چنان در درستیش سرشار از یقین بشم که اجرا کردن راهکار هاش رو وقت تلف کردن ندونم و با هیچ دلیل و منطقی

    از زندگی به روش این نیرو دست برندارم

    نیروی خیال ملکوت خداست

    جایی که همه چیز امکان ظهور داره

    باید قلبم رو پاک کنم و جایی که من و خدا یکی هستیم را گرامی بدارم

    چه اهمیت دارد که من کجا هستم و تو کجا چه اهمیت داره که من به چه باور دارم و تو به چه

    اینها همه قیل و قال های نفس من است

    ولی خود متعالیم میخواد که آرام باشم

    بی هیچ نام، بی هیچ مکان، بی هیچ قبیله، بی هیچ قضاوت

    آزاد و نامحدود بی هر فرم و غالب

    باید این قید و بندهای زمینی و این طبقه بندی های نفسانی را کنار بزنم

    نام را، مکان را، باور را، و هر تفاوتی را با ذهنی آرام بشنوم

    باید از پیش داوری ها و قضاوت ها رها شوم و فقط گوش کنم

    باور کنم که لزومی ندارد که همیشه از خودم دفاع کنم

    باید گوش دادن ساده را تجربه کنم و رها شوم از قضاوت ها

    از هرگونه قبیله و طبقه

    رها از باورها و قالب هایی که محدودم کرده

    چون تنها رها و آرام است که میشنود

    باید فقط گوش دهم و تجربه کنم

    باید قلبم را پاک کنم

    چون اتفاقات خوب وقتی از راه می‌رسند که قلبم را پاک کرده باشم

    من پاره‌ای از خدا هستم

    من فراتر از جسم و ذهنم، آگاهی هستم

    آگاهی من اصلِ من است

    خودِ حقیقی من است

    خودِ متعالی من است

    من لایتناهی هستم و مقدس

    آگاهی من پاره‌ای از آگاهی جهان است

    پاره ای از خداست

    خود خداست

    مثل قطره ای از دریا که پاره‌ای از دریاست، خودِ دریاست

    من پاره‌ای از خدا هستم و او که کنار من نشسته است

    و او که آن سوی دنیاست

    جایگاهی را ارج می‌نهم که من و خدا یکی هستیم

    سعی کنم با همه هستی یکی شوم

    و همه هستی را پاره‌ای از وجود خودم ببینم

    خودم را و همه را گرامی بدارم

    چون پاره‌ای از خودم

    چون قلبم

    چون پاره‌ای از خداوند

    با هر موجودی که روبرو می شوم

    این جمله را در ذهن تکرار کنم

    او پاره‌ای از من است پاره‌ای از خداست🪴

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمدرضا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    بنام هم صحبت دوران کودکی ام.

    سلام

    سلام به استادگرانقدر دانشگاه عباسمنش

    سلام به ارشد شایسته دانشگاه

    سلام به دانشجویان نمونه

    سلام به هم مسافران فصل دوم سفرنامه.

    استاد!

    باز شمع وجودم را آتش زدی.چنان که زبانم بند آمده و چشمانم به دریا رسیده است.

    چنان با این جملات ساده، غرق در رویا شدم، انگار سالها است که در انتظار واگن این قطار هستم.

    چنان یخ وجودم آب شد، که خودم را فراموش کردم. خواسته هایم یادم رفت. غرق تماشای اطرافم شدم. بغل دستی ام جور دیگری نگاه کردم. وقتی به خانه رسیدم انگار که با همسرم امروز تازه برخورد کردم، نگاهش گرم و دوست داشتنی و قابل احترام بود.

    استاد نمی دانستم، دارم گریه می‌کنم یا خوشحالم، ولی دلم آرام بود.

    چه دل نشین گفتی:

    من ذره‌ای از وجود خداوند هستم.

    تو ذره‌ای از وجود خداوند هستی.

    من قطره‌ای از دریای خداوند هستم.

    تو قطره‌ای از دریای خداوند هستی.

    من و تو تیکه های جدا از وجود خداوند هستیم.

    من وتو قطره های از دریا هستیم.

    آخ!

    استاد!

    چقدر آرام بخش؛

    چقدر زیبا؛

    خداراشکر.

    استاد!

    تمام این دو روز به هر طرف نگاه می کردم همه را قطرات آب می‌دیدم.

    خودم را در دریا می‌دیدم.

    تا به حال خودم را چنین جزئی از کل جهان ندیده بودم.

    تا به حال چنین گم نشده بودم، اصلاً نمی خواستم کسی پیدایم کند.

    خودم را غرق ثروت می‌بینم.

    خودم را غرق سلامتی می‌بینم.

    خودم را غرق در خدا می‌بینم.

    خودم را غرق در عشق می‌بینم.

    احساس می‌کنم که همه را دوست دارم و مرا دوست دارند. فکر می‌کنم اطراف من همه عوض شده‌اند. فکر می کنم نسیمی خنک در وجودم می‌دَوَد.

    احساس می‌کنم که همه چیز خداوند است. من اگر غیر از خداوند چیزی بخواهم کسر شأن است ، ولی بازم هرچیزی بخواهم جزئی از خداوند است.

    احساسم می‌گوید:

    خداوند در رگ هایم جریان دارد.

    استاد!

    گاهی فراموشم می‌کنم جملاتم را. آینه ام بسیار بسیارسیقل خورده است. ولی هیچ در آن نمی‌بینم.

    خدایا!

    تو می دانی نمی توانم جملاتم را تا 3روز در خودم نگه دارم. هرلحظه امکان انفجار آتشفشان درونم را دارم.

    خدایا! شکرت که در من هستی.

    خدایا شکرت که هدایتم می‌کنی.

    خدایا! شکرت که برایم می‌نویسی.

    خدایا! شکرت که آرامم می‌کنی.

    خدایا! شکرت که امیدوارم می‌کنی.

    خدایا! شکرت به‌ خاطر استادم.

    خدایا! شکرت به خاطر ردپای 33مین روز تحول زندگی من.

    چه سفری.

    چه عشقی.

    چی رویای.

    چه خدای غفور و رحیمی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سید امیر عریضی گفته:
    مدت عضویت: 2444 روز

    الهی و ربی من لی غیرک

    روز33 سفرنامه

    وقتی این فایل را گوش کردم دیدم، من قبلا تموم این کارهارا انجام میدادم،یعنی کلا اینجوری زندگی میکردم با تموم این آگاهی ها ،من تموم این آگاهی ها را تجربه کرده بودم.

    البته نه که من فقط این آگاهی هارا زندگی کرده باشم،بلکه تموم انسان ها این آگاهی هارا یه مدتی باهاش هماهنگ بودن و زندگی کردن.

    دوران کودکی

    آری

    فقط کافی برگردیم عقب

    کافیه یادمان بیاید

    اون روزها بشدت حالمون خوب بود

    فقط دنبال 1 بهونه برای بازی و شادی میگشتیم

    انموقعه ها همه را دوست داشتیم،

    هیچوقت از خودمون بدمون نمیومد، بشدت با خودمون در صلح بودیم

    انموقعه ها همه آدم ها برایمان 1جنس و 1 شکل داشتن، ما همونقدر که بچه همسایمان را دوست داشتیم،عمویمان را که فلان منسب و فلام مقام را هم داشت به همان میزان دوست داشتیم(مثل الان نبودیم که وقتی 1 آدم مهمی را ببینیم، 1جور دیگه احترام بزاریم،1جور دیگه بهش اهمیت بدیم) ،حتی گربه توی حیاطمان را هم به همان میزان دوست داشتیم

    واسمون فرق نداشت، ما همه را به 1میزان دوست داشتیم،یادمه من 1جوجه داشتم ،میرفتم غذاما کنار اون میخوردم، یکم خودم میخوردم یکم به اون میدادم.

    انموقعه ها انگار این اگاهی را داشتیم که همه پاره ای از ما هستن و پاره ای از خداوند

    انموقعه ها فقط میشنیدیم اصلا نمیدونستیم قضاوت چیه

    انموقعه ها رفیق صبح تا شب ما ،خیالاتمان بودند

    اکثرا موقعه ها تو خیالاتمون بودیم و چقدر خوش میگذشت

    واسمون هیچ چیزی نشد وجود نداشت

    هیچ چیزی

    هر چیزی که میخواستیم را راحت درخواست میکردیم،هر خونه یا ماشین یا هرچی میدیدم ،سریع میگفتیم به مامان یا بابامون، که من این را میخوام با جدیت کامل….

    بدون اینکه فکر کنیم چقدر دور از دسترس یا غیر منطقیه

    1مثال از خودم بزنم، من توی بچگی عاشق تفنگ بودم، مامانم تعریف میکرد بچه که بودم،من را برده بودن آرامگاه نادرشاه در مشهد، میگفت وقتی توی موزه نادرشاه تو تفنگشا دیدی ،گفتی من اینا میخام و اینقدر بیچارمون کردی و گریه کردی ،که بابات رفت 1تفنگ خرید و اونا بجاش بهت داد تا راضی شدی که بریم.

    اما ذهن منطقی من مگه اینروزا وقتی 1 خواسته ای را میخاد ،اینجوری بهش نگاه میکنه؟؟؟

    خیر

    اول میگه میدونی این قیمتش چقدره

    میدونی تو نمیتونی اینا داشته باشی

    میدونی این مال از تو بهترونه

    میدونی این غیر قابل دست یافتنی

    واقعا ما چرا اینقدر از اصل خودمون دور شدیم

    شاید بهتره تصمیم بگیریم دوباره بچه شویم

    در ذهن و منطق راببندیم و در احساس و خیال را باز کنیم

    دوباره دنبال هر فرصت و بهونه ای باشیم برای بازی و خوش گذرونی، دنبال این باشیم که همه را دوست داشته باشیم، خودمون را دوست داشته باشیم

    اینقدر تو گذشته و آینده زندگی نکنیم، فقط فقط از الانمون لذت ببریم

    به امید اینکه دوباره کودک شویم

    و به آگاهی های خداییمون برگردیم و بیاد بیاوریم که چی بودیم وچه طور زندگی میکردیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مرضیه شادان گفته:
    مدت عضویت: 662 روز

    سلام به استاد عباسمنش گرامی و خانم شایسته عزیز

    خداروشکر میگویم به خاطر آگاهیهایی که از طرف خدای شما به ما گفته میشه

    هرروز که بیشتر به آگاهی میرسم و بیشتر خدا و خودم و جهان هستی رو میشناسم احساسم عالیتر میشه و زندگیم بهتر و بهتر میشه

    هرموقع که یه آگاهی و شناخت پیدا میکنم یاد حرف استاد میفتم که میگفت به خاطر آشنایی با این آگاهیها از طریق قرآن از خوشحالی اشک میریزم

    امیدوارم من هم زودتر تکاملم طی بشه و به این آگاهی برسم که با جهان هستی یکی هستم و خودم را رها کنم و با خیال راحت و به آسانی و سادگی در جاده نعمتهای خداوند یکتا و ثروتمند قدم بزنم و با توجه به زیباییها و نشانه ها،،

    بهترینها و بیشترینها را دریافت کنم

    سپاسگزارم پروردگارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    دریا گفته:
    مدت عضویت: 882 روز

    روز شمار 33

    قلبت را پاک کن سلامت میکنم

    میخواهم ارام باشم

    ازاد و نامحدود

    ما همه یکی هستیم برای چند روز اینده همه را پاره ای از وجودت قلبت ببین

    انجا ک من و تو یکی هستیم را گرامی میدارم

    بیا رها شویم از قضاوت و باورهایمان و پاک از همه غالب هایی ک محدومان میکنند و تنها رها و ارام است ک میشنود

    قلبت را پاک کن اتفاقات خوب زمانی میرسند ک قلبت را پاک کردی

    من پاره ای از خدایمم من مقدسم

    تو پاره ای از من هستی و من پاره ای از تو مثل دو قطره در دریا

    ارومم کرد این فایل زیبا ممنونم استادم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    میثم مستانی گفته:
    مدت عضویت: 3769 روز

    با سلام خدمت استاد بزرگوار و تیم مفیدتون

    من به شخصه از زحمات شما در جهت ثروتمند شدن افراد جامعه کمال تشکر رو دارم و از وقتی که با شما آشنا شدم زندگیم روند رو به رشدی داشته و قصد دارم تا آخر امسال بسته ی روانشناسی ثروت رو بخرم .

    با تشکر

    میثم مستانی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: