آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

787 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید شهسواری پور گفته:
    مدت عضویت: 2521 روز

    سلام خدمت دوستان کامران گرامی و استاد عزیز

    امروز بیست وپنجم آذر ماه نود هشت ۳۵سفرنامه و ۲۶سپاسگزاری

    احساس خوب داشتن یعنی همه چیز

    وقتی تو بدهکاری ولی احساست خوبه

    طلب کار باهات‌کنار میاد

    حالت که خوبه بداخلاق ترین آدمها خوش اخلاق میشوند

    احساست که خوبه دنیا مال توست

    احساست که خوبه همه بهات خوبند

    احساست که خوبه هوا هم عالی میشه

    احساست که خوبه درختها برات میرقصند

    احساست که خوبه گلها عطرآگین تر می شند

    احساست که خوبه همه چیز با تو درصلحه

    احساست که خوبه خدا هم شروع به حرف زدن میکنه باهات

    احساست که خوبه شیطون هم دلش نمیاد حالتو بد کنه

    احساست که خوبه ……….. والی آخر

    استاد عزیز دوره عزت نفس را تا فایل چهارم نوروز کردم .دست مریزا

    ممنون و سپاسگزارم کاری رو میخواستم شروع بکنم همش دو دوتا میکردم و تصمیم گرفتم اولین حرکت بعداز اولین حرکت رو شروع کنم

    در پناه خداوند بخشنده بی انتها پیروز وپایدار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    امیر تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 3267 روز

    هیچ چیز مهمتر از احساس خوب داشتن نیست.

    هیچ چیز مهمتر از رابطه من و خدای من نیست.

    احساس خوب خودش یک پاداش عظیم هماهنگی است که اولین معجزه ی هماهنگی است.

    هیچ مهمتر از کنترل ذهن نیست.

    وقتی میدانم که فرکانس های من هستند که تک تک اتفاقات زندگی ام را رقم می زنند

    پس حتما انهارا کنترل می کنم.

    حتما غذای خوبی به ذهنم می دهم.

    این جدی ترین موضوع زندگی من است.

    تا سکان را بدست نیروی درونم بسپارم.

    نیرویی که همه ی راه حل ها و همه ی نعمت هارا دارد.

    نیرویی که همه ی عشق ها همه ی ثروت ها همه ی قدرت ها همه ی سلامتی ها

    همه ی نعمت ها همه ی فرصت ها دریک کلا منبع تمام انرژی هاست.

    باید فاصله ی میان ذهن و روحم را از بین ببرم.

    اری کمی سپاسگزار تر خوشبین تر با ایمان تر با انگیزه تر

    سرزنده تر پر ذوق و شوق تر .

    آری اکنون من ان چیزی هستم که می خواهم باشم .

    همان شخصیتی که می خواهم مانند همان رفتار باید کنم.

    باید با رویایم با ارزویم همراه شوم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ElmiraMohamadi گفته:
    مدت عضویت: 1881 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید❤❤

    به نام خداوند مهربان🌹🌹⚘⚘

    دیدی که هر اتفاق خوب تنها نتیجه قلبی پاک بوده است و خواهد بود

    و قلبت را پاک کردی و ساده تر شدی و سادگی یعنی رهایی.

    سلام استاد عزیزم و مریم نازنینم

    سلام به دوستان هم فرکانس خودم

    استاد وقتی فایل آرامش در پریوی آگاهی قسمت۲ رو گوشی کردم اشک ریختم وقتی که ما به دنیا آومدیم فراموش کردیم که لایتناهی هستیم و فکر میکردم زندگی خیلی سخته و باور های غلط که باید اینقدر کار کنی تا پول حلال به دست بیای و آدمهای ثروتمند خیلی بد هستند من وقتی بچه بودم خیلی فیلم نگاه میکردم و موضوع مشترک فیلم ها این بود که آدمهای فقیر خیلی با خدا بودند و آدمهای ثروتمند خیلی بد و از خدا دور بودند و ظلم میکردن و این بسیار باور غلطه و خیلی چیز های دیگه واقعااا باورهای سمی و غلط ……..

    ولی استاد من چیزی که از شما یاد گرفتم این بود که وقتی ما ثروتمند بشیم نزد خداوند محبوب می شویم و خداوند بیشتر از ما که میخواهد ثروتمند باشیم و وقتی آدمهای ثروتمند رو میبینم تحسین میکنم

    خودم مسئول زندگیم هستم و خودم خلق زندگیم هستم

    استاد اولا وقتی به فایل های شما گوش میکردم ذهنم خیلی مقاومت میکرد و نجواهای شیطانی و بعد کم کم شروع کردم رو خودم کار کردن تکاملم رو طی کردم این نجوا های شیطانی کمتر شدن الان هم هستند ولی خیلی کم

    خدای مهربان رو شکر میکنم که منو به استاد عباس منش عزیزم هدایت کرد

    استاد خیلی باید روی خودم کار کنم تازه اول مسیر و از این مسیر زیبا لذت می ببرم و از خدا میخوام که منو ثابت قدم در این مسیر زیبا باشم و قوانین خداوند ثابت و بدون تغییرن

    استاد من از زمستون زیاد خوشم نمیاد و وقتی که توجهم روی زیباییها بیشتر شد تازه متوجه شدم وای چقدر زمستون قشنگه خدا رو هزاران بار شکر

    می‌توانی به سادگی به احساس خوب برسی اگر:

    کمی راضی‌تر باشی، کمی سپاس‌گزارتر.

    کمی سرزنده‌تر.

    کمی پرذوق و شوق تر

    کمی خوش‌بین تر .

    و همین است که اینجایی و هنوز مشتاقی و حالا می‌شنوی صدای خود ابدی‌ات را که از درونی‌ترین لایه‌های وجودت با تو حرف می‌زند.

    من جانم و آگاهی.

    تو جسمی و ذهن.

    و من اصل تو‌ ام، خود متعالی تو، خود لایتناهی تو. توی بی نهایت. توی مقدس.

    وقتی فراموشم می‌کنی و فراموش می‌کنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست‌، سقوط می‌کنی.

    و همین است که جامعه بشری‌، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.

    و همین است که ارزش‌های امروز، همه بی ارزشی است.

    و تو تنها وقتی نجات می‌یابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهی‌ات را‌، اصل ات را

    حکایت من و تو حکایت جان است و جسم و جان که از ازل بود، این بار در جسم تو تجلی یافت، خیلی پیش از تولد، پیش از جنین‌، پیش از تصمیم

    و تو زاده شدی از سکوت‌، از ابدیت‌، از قداست.

    من آگاهی‌ام و تو جسم بودی و ذهن.

    جز شادی و رهایی نمی‌شناختی و لحظه‌ها را یکی یکی زندگی می‌کردی. سکوت بودی و در گفتگویی آرام با من

    تا که نفس پیدا شد تا مشغولت کند، چنان مشغول که در شلوغی اندیشه دیگر صدایی از من نشنوی.

    و سکوت همه آن چیزی است که تو را به سعادت می‌رساند.

    بازگشت تو به اصل خویش. به توی لایتناهی. به خود مقدس تو

    و تو تنها در سکوت و آرامش است که‌، می‌توانی به من باز گردی.

    وقتی نفس را و گفتگوهای درونی‌ات را آرام می‌کنی.

    عاشقتونم دوستون دارم

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت❤❤😘😘💕🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    خدیجه شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1968 روز

    بنام رب العالمین که هدایتگر است و وهاب🌹🌹🌹

    سلام به خانواده بی نظیرم و استاد یکی یدونه م⁦♥️⁩⁦♥️⁩

    سی و پنجمین روز از سفر زیبای من:ارامش در پرتو آگاهی۲

    اگه بگم این فایل همه چیو توی خودش داره اغراق نکردم این فایل بیی نظییییره. متنی که خانم شایسته در مورد احساس خوب نوشتن بی نظیییییره. اینم بگم من قبلا اصلا توضیحات فایل ها رو نمیخوندم و فقط فایلها رو دانلود میکردم و گوش میکردم. ولی توی سفرنامه میبینم چه متنهای بینظیری استاد و خانم شایسته روی هر فایل گذاشتن. یعنی بعضی از توضیحات خانم شایسته عزیز از خود فایل هم قشنگتره.

    آهنگ زیبا و پر احساسی که حتی شنیدنش آدمو به وجد میاره. صدای قشنگ استاد که پر از آراممممشششششه. جملات زیبای متن فایل که هر بندش یه جور آگاهی بهت القا میکنه.

    داستان زمینی شدن و گم شدن در هیاهوهای همیشگی ذهن. میگم همیشگی چون دارم میفهمم که ذهنم هزارتا دست داره برای ادامه ندادنم. برای درجا زدنم. برای افتادنم. برای شکسته شدنم.

    هر بار که سعی می کنم مهارش کنم و افسارشو بگیرم اون با قدرت بیشتری سعی می کنه که جنگ نرم براه بندازه و سکوت رو بشکنه.

    سکوت صدای خداست.

    فکر کردم دیدم همه ما آدمها هر کدام یجوری عاشق سکوتیم. عاشق سکوت و آرامش شبیم. عاشق سکوت و آرامش دریا. عاشق سکوت و آرامش جنگل. عاشق سکوت و آرامش چهره معصوم نوزاد. و حالا میفهمم چرا هممون از این سکوت لذت میبریم. چون از سکوت زاده شدیم. و به دنبال گمشده مون که سکوت و آرامشه هستیم.

    «همان که همیشه در انتظارش بوده ای.

    و سکوت همه آن چیزی است که تو را به سعادت می‌رساند.

    بازگشت تو به اصل خویش. به توی لایتناهی. به خود مقدس تو

    و تو تنها در سکوت و آرامش است که‌، می‌توانی به من باز گردی.

    وقتی نفس را و گفتگوهای درونی‌ات را آرام می‌کنی»

    ا

    از وقتی یادم میاد همیشه عاشق تنهایی بودم و سکوت. همیشه وقتی خانواده‌ م میرفتن گردش دلم میخواست تو خونه وایستم و تنها باشم و همیشه دیگران بخاطر این طرز فکرم سرزنشم میکردن و تحقیرم میکردن. ولی من لذت میبردم از اینکه خودم باشم و خودم. اقرار می کنم که اون موقعها خدایی که داشتم بدرد تنهاییام نمیخورد. ولی درک میکردم لذت تنهایی و سکوت رو. و حالا که بیشتر و بهتر معنی سکوتو میفهمم بازم دنبال سکوت و آرامشم.قبلا نمیدونستم چرا ولی حالا میدونم اون سکوت و آرامشی که منو به سمت خودش فرامیخواند و باعث میشد با همه توهینها و تحقیرهای اطرافیانم بازم دنبالش باشم خود متعالی من بود که راهشو بلد بود و من گمش کرده بودم. من تو شلوغ بازار ذهنم دستشو ول کرده بودم و بعد سرگرم تماشای جهان بودم و حسرت داشته ها و نداشته های دیگرانو میخوردم. غافل از اینکه اگه میرفتم دنبال خودم دنبال همون اصل وجودی خودم اون‌ منو میزاشت روی شونه هاش و میبرد جاهایی رو نشونم میداد و چیزهایی رو برام میخرید که اوناییکه حسرتشونو میخوردم صفر بودن در برابرش.

    و من به دنبال اصل خودم بودم و فهمیده بودم یه چیزی یه جایی تو همین سکوت و تنهایی خودمه که نیست. که ندارمش . که میخوامش. که پیداش نمیکردم تا قبل از این کامنت.

    اما امشب تو دل این سکوت و تنهایی شبم تو چشمهای اشکبارم پیداش کردم و فهمیدم کیه اونی که دنبالش بودم. اون خود مقدسم بود. خود لابتناهیم. خود الهیم بود که پیداش کردم و باید برنامه بریزم برای قرار مدارهامون. باید یواش یواش باهاش آشتی کنم.

    به امید الله بی همتا،🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    روح انگیز پورمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خدای هدایتگر

    قصه رازهای ناگفته سکوت

    روزی روزگاری درسرزمین های دور انجا که بادبادکها خانه داشتند دختری زندگی میکرد

    دخترک قصه ما یک دخترمعمولی نبود اون دختر پادشاه سرزمین بادبادکها بودیه چیز دیگه ای که دخترک قصه مارو ازبقیه متفاوت ترمیکرد قلب مهربون وپاک این دختربود

    اون طبق عادت هرروز ازپنجره اتاقش به بیرون نگاه میکرد قلعه پادشاه دربلندترین نقطه اون شهرقرار‌داشت اون هرروز ازاتاقش به این شهر پرهیاهو نگاه میکرد وازدیدن بادبادکهای رنگارنگ لذت میبرد اون باخودش فکر میکردچه چیزی درقلب وشهر ادمها خالیه چون اون همیشه حس میکرد یه گمشده ای داره یه چیزی ته قلبش خالیه حتی اونو هرروز ازپشت پنجره تو رفت وامد مردم میدید

    هردفعه میخواست فکر کنه انگارچیزایی مانع میشد

    عبور خدمه. سروصدای اونها یا فکرایی که توسرش میومد اونو کلافه میکرد وقتی بامادرش یاپدرش میخواست درمیون بزاره اونها هم همونطور درحال حرف زدن وکارهای عقب افتاده خودشون بودن

    دخترک قصه ما فکرمیکرد اون چیز گمشده چی میتونه باشه باخودش گفت من پیدا میکنم چون من دنبال این جوابم حتما جوابی هست.

    وقتی به این باور رسید اینجا بودکه سکوت قصه ما اومد چون اون پیش کسایی میاد که دنبال اون هستن. ..قلب دخترک قصه ما یه ندایی ازقلبش شنید که یک لحظه فقط یک لحظه.

    همه اون چیزی که بیرون هسترو رها کن

    وبامن بیا تاجواب سوالت روبه تو نشون بدم

    دخترک که تعجب کرده بود تابه حالباقلب خودش حرف نزده بودباخودش گفت

    توچطوری بامن حرف زدی

    من چرا تابه حال حرفهای تورو نشنیده بودم

    بازم اون صداگفت برای اینکه توهیچ وقت سکوت رومهمون قلبت نکرده بودی

    وقتی اون مهمون قلب تومیشه توصدای من رومیشنوی

    دخترک خیلی خوشحال شد

    انگارکه یک چیز جادویی کشف کرده باشه

    انقدخوشحال که میخواست به همه بگه تا اونها هم این مهمون روتو قلبشون دعوت کنن

    تا بتونن اروم باشن وزندگی رو زندگی کنن

    برای همین دویید پیش مادرش

    مادرش مثل همیشه داشت راجب مهمونی مجلل هرهفته با خدمه ها بحث میکنه وغر میزنه

    دخترک دویید ودست مادرش وگرفت و اونو نشوند روصندلی وگفت مامان میشه چن لحظه به من توجه کنی

    میخوام توروبا کسی اشنا کنم

    مطمعنام توهم دنبالش میگردی ولی کارهای روزمره ات نمیزاره

    مامانش تعجب کرد وگفت نمیدونم دختر قشنگم چی میگی

    ولی خوشحال میشم باهاش اشنا بشم

    دخترک سکوت رومهمون قلب مادرش کرد

    مامانش برای چن لحظه ساکت شدولبخندزد

    بعدچن دقیقه دخترکش وبغل کردوگفت چه مهمون اشنایی من حس میکنم بااین مهمون قبلا ملاقات داشتم

    دخترک گفت نمیدونم مامان ولی من هم حس کردم اشناس

    خدمتکارها که ملکه روتاحالا انقدراروم ندیده بودن باهم دیگه گفتن مگه دخترک چه چیزی به ملکه گفت که انقدر اروم وباوقار شده ودیگه سراونها غر نمیزنه

    دخترک گفت مادر باید ما همه مردم روازوجوداین مهمون اگاه کنیم همون موقع دربازشد وپادشاه عصبانی وکلافه ازامور کشورداری خودشو روصندلی انداخت

    دخترک دوییدپیش پدرش و همون حرفهایی که به مادرش زده بود روبه پدرش گفت

    پادشاه کلافه دستی توموهاش کشیدوگفت وای الان نه من عصبانی وخسته هستم حوصله کسی روندارم

    ولی ملکه سکوت رو نشون پادشاه داد اونو مهمون قلب پادشاه کرد

    پادشاه هم مثل ملکه ارام شد ولبخند زد

    این بود اون گمشده شهر بادبادکها

    درهرحالتی که باشی فقط کافیه سکوت رومهمون قلبت کنی

    هرمشکلی که داشته باشی …کلافه ومستاصل باشی یاتوهیاهوی اطرافت گم باشی فقط کافیه یک لحظه سکوت رومهمون قلبت کنی

    تاببینی اون تورو به صدای قلبت میرسونه تومیتونی ارام باشی وشاد وهدایتهای پروردگارت رو دریافت کنی

    میدونین چرا سکوت برای همه اشنا میومد؟

    چون همه ادمها قبل دنیا اومدن باهاش ملاقات داشتن وبا سکوت انس گرفتن

    برای مهمون کردنش فقط چن لحظه برای چن لحظه اونو مهمون قلبتون کنین تااون شماروبه صدای قلبتون برسونه واونجاست که کلی راز وحرفهای نشنیده هست ومیتونه شمارو توهرحالی که هستین ارام کنه ولبخند رولبهاتون بیاره وشما وصل میشین به منبع اصلی کل هستی

    این قصه روخودم گفتم وخیلی دوس داشتم اونو جایی توی سایت منتشر کنم

    خدایاشکرت برای هرلحظه بودن تواین سایت پرازاگاهی

    بماند ازمن به یادگار( روح انگیز پورمحمدی)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1503 روز

    سلام به خداوند عالمیان.

    سفرنامه ی 35 ام .

    سلام به استاد و مریم بانوی عزیز.

    سلام به همه ی همسفران یکتاپرست.

    قلم به دست او می سپارم که بگوید و من مطیعش شوم.

    استاد چه خوب و عالی می گیرد ، و محل نزاشتن به ذهن رو چه خوب یاد می دید.

    یادم میاد که یه روزی یه دوستی بهم مدیتیشن یادداد، وبهم گفت باید مراحل مدیتیشن رواینطور طی کنی که فقط به نفسهات گوش کنی و اجازه ندی که ذهن بیاد دخالت کنه .

    امروز که استاد این درس رو قسمت دومش رو بهم داد،صدایی از درونم گفت یادت میاد مدیتیشن چگونه کار می کردی، اینجا هم همون کار رو بکن، فقط با این تفاوت که سکوت کن چون ندای خدا ، ندای قلب، وحی منزل، همان سکوت هست، پس بیا این تمرین رو با توان بیشتر تا سه روز انجام بده، بعد می بینی که چقدررررر زندگی واست زیبا، آرام و شاده.

    خدایا شکرت که امروز هم یه درس جدید یادم دادی.

    استاد عزیزم ممنونم که راه رستگاری و به خدا وصل شدن رو بهم میدی.

    مریم بانو جان متشکرم که نکنه های زیبا و دلنشین رو برام می فریتین.

    ما همه با هم در یه جا و به سوی یه هدف هستم. چه خوش میگذره با فرشته های زمینی که در حقیقت آسمانی ان ، همه با هم یه تلاش داریم هرکس بهتر و راحت‌تر این ذهن رو خاموش کنه، از دیگران جلوتر میشه، و زودتر به بهشت می رسه، اونجا منتظر می مونه تا ببینه نفر بعدی کیه که زرنگ تره، چه خوب و عالیست این مسیر ی که همه با هم داریم یه کار می کنیم .

    نوا و آهنگ ما بهشتیان:::::.

    ذهن خاموش…..

    قلب روشن………

    سکوت ، سکوت، سکوت، سکوت، سکوت،،🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1276 روز

    به نام الله

    سلام بر استاد عزیز

    روز سی و پنجم سفرنامه من:

    و چقدر زیباست این جملات که از دل برمیاد. گفتگوی خدا با من است. چقدر این خدا خوبه و چه روزهایی فراموشش کرده بودم.

    خدای خوبم ممنونم که مرا به خودم برگردوندی. من به اصل خودم اصل لایتناهی.

    و چقدر این گفتگو در سکوت زیباست. این روزها وقتی در سکوت باهات حرف میزنم و مینویسم و تو در سکوت در گوشم زمزمه میکنی و من مینویسم.

    بعد از نوشتن باورم نمیشه که این من بودم نوشتم.؟ اینها چه جملاتی است که من مینویسم.

    و چقدر وقتی زمینی هستم از خدای درونم دورم . چون پر از سر و صدا است در زندگی من. پر از حسادت و خشم است. پر از داشتن و نداشتن است.

    اما وقتی توی سکوت با توام فقط من و تو. چقدر آرومم. وقتی بهم میگی مینا پشتت به من گرم باشه چقدر حالم خوب میشه. وقتی تو را دارم چقدر حالم خوبه‌ . و این تنها در لحظات سکوت اتفاق میفته. سکوت ذهن. وقتی که گفتگوهای ذهن را ساکت میکنم تو می آیی.

    و من تو را گم کرده بودم در هیاهوی زندگی در مشکلاتی که خودم پدید آورنده آنم . در جسمم گم شده بودم. و از تو ممنونم که راه را نشانم دادی.

    وقتی احساس خوب دارم حالم خوبه . پس یعنی تو با منی. و اگر خشمگینم اگر حال بد دارم اگر تاریکی است اگر گم شده ام ، یعنی تو نیستی یعنی دوباره شدم جسم و ذهن و گفتگوهای ذهن.

    تنها راه رسیدن به خودم به ذات خودم به اصل خودم ، احساس خوبه .

    به قول استاد: احساس خوب = اتفاقات خوب

    استاد متشکرم . استاد ممنونم که در این هیاهوی زندگی پیدا شدید و راهنمای من. خدا شما را سر راهم قرار داد و هر روز بهتر از دیروز میشم. و ارامش را تجربه میکنم . و مطمئنم وقتی آرامش بیاد بعدش همه چیز میاد. چون توحید و عمل به توحید سرلوحه سعادت است. و من رستگار میشم به لطف الله و آموزه های شما.

    و ممنون از مریم جان بخاطر متن های قشنگی که مینویسند که همه اگاهی است همه درس است همه کتاب و آموزش هستند. واقعا سپاسگزارم.

    و چقدر کامنتها الهی هستند. همه از دل برمیاد. همونجور که خودم مینویسم و فقط مینویسم دوستان هم در حال خوب فقط مینویسند و از دلشان برامده.

    خیلی خیلی دوستتون دارم. ♥️

    سپاسگزارم 🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1848 روز

    سلام درود به نام خدایی که در هر لحظه منو هدایت میکنه ⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

    روز سی و پنجم سفر

    در دنیا فقط خوبی حقیقی است. و هیچ چیز جز نیکی معنایی ندارد.

    ما در هر لحظه با باور هایمان زندگیمان را رقم میزنیم. فقط کافی است به نکات مثبت توجه کنیم و حالمان رو خوب کنیم.

    من خیلی از چیز هایی که قبلا براشون دست و پا میزدم و تقلا میکردم .

    الان در عادی ترین شیوه خودش دارم.

    زمانی دلم می خواست کتابخونه درس بخونم

    و بخاطرش کلی با مادرم بحث میکردم و اون هم میگفت میخوای بری چیکار و از این حرفا.

    الان هر روز منو صبح با ماشین میرسونه. ظهر غذای گرم میاره شبم میاد میبرتم و میگه هر چیز دیگه ای خواستم بگم برام فراهم کنه .

    این همون مادره و مشکل هم از همون پیش من بود.

    ظهر ها بعد ناهار میرم کنار دریا قدم میزنم ⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

    فضای فوق العاده ایه. بینظیره.

    صندلی منم روبه دریا واقعا عالیه.

    همه اینا به ساده ترین شکل ممکن پدید اومدن.

    فقط کافیه خودمون تغییر کنیم.

    ⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محمدرضا گفته:
    مدت عضویت: 2002 روز

    به نام خدا

    روز سی و پنجم

    به علت مشکل فنی سایت، دیروز کامنت من ثبت نشده است، پس باید یک بار دیگر این فایل سرنوشت ساز را گوش دهم، پس خدایا شکرت که دارم دوباره این فایل را گوش میدهم تا اتفاقات زیبای دیروز، امروز به نحوی دیگر رخ دهند، پس خدایا شاکرت هستم، خدایا شکرت، خدایا شکرت، خدایا شکرت.

    دیدم و مشاهده کردم که پاک کردن قلبم، اتفاقات و آرامش زیادی را به زندگی من می آورد، قانون برایم اثبات شد و حالا نگرانی و نجوا های ذهنم روز به روز دارد آرام تر می شود، تقریبا هر روز روی ذهنم تمرکز می کنم وتلاش می کنم تا آن را اصلاح کنم و نتیجه آن اتفاقاتی پر از ثروت، شادی و…) می شود، پس خدایا شکرت.

    هر روز با فعالیت در سایت، ذهنم خاموش می شود، قضاوت و شکایت را کنار می گذارد و به جای آن شاکر و صابر می شود، به جای نجوا ها صدایی از جنس سکوت و با زبان بی زبانی می شنوم و آرامش می یابم.

    من جانم و آگاهی

    تو جسمی و ذهن

    و من اصل تو ام

    و تو تنها وقتی نجات پیدا می کنی

    که مرا پیدا کنی

    و همین است که در درون به دنبال چیزی می گردی

    یکی دو هفته پیش در کامنتی گفتم که با وجود این که در این چند سال اخیر، زندگی ام اندازه زمین تا آسمان فرق کرده است، به غیب ایمان آورده ام، شاد تر شده ام و…) باز هم حس می کنم چیزی را کم دارم، ولی امروز می گویم من چیزی را کم ندارم، همه چیز در لحظه حال حاضر و آماده است ولی من آن را نمیبینم، به دلیل انرژی منفی که بعضی وقت ها در ذهن جا می گیرد، یک چیزی را حس نمی کنم و آن همان یکتایی است که مرا جان داده، او همیشه آن جاست و در نتیجه هرگز از من کم نمی شود، بلکه من باید چشم هایم را بشورم و طوری دیگر ببینم تا آن یکتای ابدی به چشمانم دیده شود، تا زبان بی صدای آن یکتا را بشنوم.

    تمامی اتفاقات بد، تمامی رفتار های بدی که در بعضی لحضات، با آدم ها و عزیزانمان کرده ایم، به دلیل نداشتن کنترل روی نفس رخ داده اند، به این خاطر رخ داده اند که حضور تو را در درونم حس نکرده ام و سکان نفسم را به تو نسپرده ام، هر روز و هر لحظه سعی می کنم تا بیشتر به تو فضا بدهم و از طریق آن آرامش بیابم.

    در کامنت دیروزم، از اتفاقات به ظاهر بد خیلی حرف زده بودم و کمی از خود کامنت ناراضی بودم، خوشبختانه امروز این کامنت اصلاح شد. پس خدایا شکرت.

    خداوندا، شاکرت هستم که امروز هم توانستم در سایت فعالیت کنم. خدایا شکرت، خدایا شکرت، خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1184 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان خوبم

    چقدر این فایل عالی و پر از احس خوب است

    قلب پاک داشتن

    شنیدن صدای قلب خود

    گفتگویی عالی و صاف و بی آلایش با خدای خود

    این آگاهی و رهایی

    گفتگو با خدای خود

    نشنیدن صدای خود را با به وجود آمدن نفس

    خدای پاک و خدای ساده و بی ریا

    من پر از هوای نفس و پر از خشم و کینه

    همه اینها در نتیجه یک احساس پاک درونی به وجود می آید

    خدای من همیشه بوده است و همیشه خواهد بود

    من از او غفلت کرده ام

    من او را فراموش کرده ام

    خدای من سپاس از تو

    چقدر این گفتگوها عالی و ساده است

    ممنونم استاد مهربان

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: