آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 56

787 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سپیده رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 1212 روز

    روز سی و پنجم از سفرنامه من؛

    من لاینتاهی و ابدی هستم…

    من از جنس خدام، چون تکه ایی از اون منبع و منشا اصلی انرژیم، پس من خود خدام…

    اگر واقعا پذیرفته باشم که ذره ایی از نور خدا درون منه و من خداییم و ابدی، چرا اجازه میدم گاهی افکار مخرب و نجواهای ذهنی حالمو بد کنه؟!؟

    حالی که میدونم با خوب بودن همیشگیش باعث میشه که علاوه بر آرامش و احساسات خوب درونی، اتفاقات زیبای بیرونی هم چندین برابر شه…

    پس چرا هنوز توانایی کنترل نجواهارو ندارم در صورتی که میدونم احساسات خوب مساوی اتفاقات خوب هستن؟!؟چرا نمیتونم وسیع تر از این دنیای مادی فکر کنم تا الکی سر هر موضوعی خودمو ناراحت و غمگین و نگران نکنم؟!؟چرا با وجود ادعای زیادم به ایمان به خدا، نمیتونم توحیدی باشمو انقدر به عوامل بیرونی اهمیت ندم؟!؟

    من از پونزده شونزده سالگی با این بیت شعر؛

    بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست…

    از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی…

    آشنا شدم و چنان در اعماق دلم رخنه کرد که به معنای واقعی خودمو خدایی میدیدم، ولی چطور الان تو سن سی و‌سه سالگی گاهی فراموشش میکنم و خیلی راحت به ذهنم اجازه میدم که با نجواهای بیخودی آرامش و سکوت و احساس خوبمو بگیره ازم؟؟؟

    بعد خیلی مدعیانه شاکی میشم که چرا خدا دیگه باهام حرف نمیزنه؟!؟چرا نشونه ها و الهامات رو واضح نمیکنه و بهم نمیگه؟!؟

    خب دختر خوب نمیگه ایی نیست ،میگه ولی تو نمیشنوی چون مجال صحبت نمیدی بس که افکارت درگیره و بس که سرو صداس، خدا هرچقدر هم اون وسط بخواد داد بزنه و بهت ندا بده بازم نمیفهمی چون ذهنت آروم و قرار نداره و ساکت نیست…

    یکم برای شناخت خودت بیشتر وقت بذار، بفهم که کی هستی و از کجا اومدی و چرا اومدی و چرا هنوز زنده ایی و به کجا قراره بری…

    یکم خودتو بیشتر درک کن و به درونت بیشتر فرو برو و موشکافی کن تا بهتر درک کنی که سپیده کیه!!!

    تو خیلی قوی تر از افکار و نجواهای ذهنیت هستی، تو خیلی قوی تر از خواسته های کوچیک هستی، تو لاینتاهی هستی و به راحتی میتونی به تمام خواسته هات برسی تا وقتی که بتونی احساسات خوب داشته باشی…

    من لایق بهترینهام، لایق آرامش و سکوت و حس خوب…

    و هیچ کس جز خودم توانایی اینو نداره که به خودم کمک کنه و اون احساسات خوب رو دائمی و همیشگی کنه…

    سپیده عزیز؛

    اصل اساسی زندگیتو بذار رو شناخت بهتر خودت و احساسات درونیت، و ایمان داشته باش که با همین کار به نظر آسون ولی کمی پیچیده میتونی زندگی این دنیا و اون دنیاتو زیباتر کنی و به هرچیزی که میخوای برسی…

    من همین الان جواب سوالات خودمو پیدا کردم، و به یاری حق میرم برای بهبود اوضاع و احوال خودم…

    شما عزیزان هم در پناه الله یکتا و بی همتا شاد و سلامت و خوشبخت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشین…

    یا حق…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 1020 روز

    مسیر35

    جملات زیبایی بود و وقتی میای متن را میخونی بهتز درک میکنب مخصوصا بعضی قسمتها متن قرمز هست که دقت شود ممنون استاد که همه جوره داری اموزش میذی و حتی اینقدر اهمیت میدین به نوشتن،

    اینجا که نوشته بود سکوت کن و به من برگرد خیلی برام حس خوبی داشت چون دقیقا وقتی سکوت کردم گفتم خدایا خودت میدونی درستش کن دقیقا درست شد خدایا شکر که هر روز اگاهتر از قبل میشوم چشم باز میکنم اول فایل ها گوش میدم و تحولاتی که خیلب برام شیرین هستند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مائده محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1382 روز

    الان که دارم این دیدگاه رو مینویسیم از طریق نشانه‌ ی امروز من این فایل برام اومد با اینکه چندین بار گوشش داده بودم اما الان در حال حاضر چه قدر به شنیدنش احتیاج داشتم

    چه قد واقعا قشنگه که از خدا هدایت بخوای و اینجوری جوابتو بده با این فایل زیبای استاد عزیز و من چه قدر آروم تر شدم چه قدر گفت و گوها و کشمکش های درونی ام آرام تر و کمتر شد و چه قدر همین جا از خداوند قشنگم سپاسگزارم که همیشه هست و گوش میده حتی اگه ما مدتی دور شیم ازش وقتی بخوایم برگردیم آغوشش بازه و بهمون گوش میده و هدایت مون می‌کنه

    سپاسگزارم از این فایل زیبا و خداروشکر که هدایت شدم مجدد بهش🫂

    و من ایمان دارم که اگر نشانه ها رو جدی بگیریم و دنبالشون کنیم خدا نشانه های بیشتری برامون می‌فرسته

    آرامش رو خودمون باید به دست بیاریم و هرکس می‌تونه انتخاب کنه که توی زندگیش آرامش داشته باشه یا نه مدام با ورودی های نامناسب آرامش اش رو خراب کنه

    ممنونم از استاد عزیزم به خاطر این فایل خوب و هدایتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4022 روز

    روز 35 ام تحول زندگی من

    یک روز وقفه افتاد برای نوشتن کامنتم ولی خودسازی و تعهد کار کردن روی خودم به صورت روزانه پا برجاست

    برای موضوع احساس خوب میخوام اشاره کنم دقیقا به 2 شب پیش ، یعنی روزی که من به روز 35 ام رسیدم و نکته برداری کردم و فایل اصلی را گوش دادم و …. ، اما موضوع اینه که چند روزی هست که با همسرم به چالش ها و تضادهایی خوردیم باهم که هر دو احساسمون را تحت تاثیر قرار داده و همینطور منم به شدت ذهنم مشغول ، که مدام سعی میکنم افسار ذهن را بگیرم ، رها باشم و نخوام به ناخواسته ها توجه کنم ، دو شب پیش با اینکه بهونه فکری زیاد داشتم ولی به خودم گفتم مگه استاد نمیگند احساس خوب همه چیزه و مهمترین !! پس باید احساسم را خوب کنم و سعی کنم خوب هم نگه دارم تا نزدیک های صبح بیدار بودم و با افکار خوب ، خواندن کامنت و … احساسم را بهتر کردم و روزی را هم که شروع کردم ، با وجود بهونه های فکری و تضادهایی که درگیرش هستم ، باز سعی کردم تمرکزم را روی احساس خوب بزارم ، برای مثال یک نمونه از اینکه ذهنم مشغول بود و سعی کردم کنترلش کنم اینکه : در دفتر کارم در فضای اشتراکی هست ، و اومدم توی حیاط اون مجموعه ، هنسفری گذاشتم توی گوشم و همین فایل دوم آرامش در پرتو آگاهی را گوش دادم ، سه چهار باری گوش دادم و همزمان و آرام داشتم دارت بازی میکردم ، و همین امر باعث شد احساسم خیلی بهتر بشه !

    یک روز و نیم قبلش من به یکی از کارفرماها که باهاشون کار میکردم پیام دادم که چون نیاز دارم اگر امکانش هست یکی از پروژه هایی که انجام شده را با من تسویه کنید ( و من بازم سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم در حالی که کمتر از 20 هزار تومن در حسابم پول بود ) با اینکه این شخص به نسبت کار و رفت و آمدش چند بار شده که یه وقت بعد از سه روز پیام من را جواب داده ، البته که مواردی هم بوده که زودتر جواب بدند ، برگردیم به احساس خوب و بازی دارت ، احساسم که خوب شد و کمی افسار ذهن کنترل شده بود ، اومدم داخل اتاق و دفتر کاری خودم ، دیدم که اون شخص جواب داده (+ به نسبت موارد قبلی زودتر از موعد ) ، همزمان هم همسرم پیام داده بود ، اون را صبر کردم و احتمال دادم مربوط به تضاد بینمون باشه و اول با حس خوب به کارم رسیدم و با اون شخص صحبت کردیم و در مورد ادامه کار و ..‌‌. ، کاری که ازشون خواستم تسویه کنند ، مبلغی کمی بود و به دلیل تاخیر در تحویل کار 40 درصد که ازش کم میشد ، میشد 830 هزار تومن ، که ایشون به تصمیم خودش دستور داده بود 1 میلیون تومن برام واریز کنند ( + حدود 200 هزار تومن بیشتر ) ، چند ساعت بعدش که با اینکه ذهنم مشغول میشد ولی سعی میکردم کنترلش کنم و احساسم را خوب نگه دارم ، یکی از اساتید ورزشیم باهام تماس گرفت و پروژه ای میخواست براش انجام بدم و قبلا هم خورده پروژه هایی براش انجام داده بودم ، در اولین صحبتش این بود که شمارت کارتت را برام بفرست تا من یه مبلغی فعلا برات بزنم و بعد یه سری فایل ها هست که برات ایمیل میکنم ( این اولین باری بود که من از این شخص ورودی دریافت میکردم ) ، من تو فکرم حدود 500 هزار تا 1 میلیون بود که چند دقیقه بعد اسمس اومد واریز 2 میلیون ( + بیشتر از چیزی که فکر میکردم ) و منم خوشحال ، چون اون روز ورودی از جایی دریافت کردم که فکرش را هم نمیکردم و جالبه که هنوز فایل ها را برام ایمیل نکردند ، با این ورودی یک قسط عقب مونده به رفیقم را میتونستم پرداخت کنم و منم خوشحال ( + قسط عقب مانده را هم پرداخت کردم ) ، و هم حالا مقداری در حسابم پول بود که بتونم خوراکی و چیزی بخرم و باز خوشحال تر و سپاسگزاری بیشتر ، و سعی کردم این احساس خوب را تا شب نگه دارم و مدام این فایل توی ذهنم بود و به احساس خوب و آگاهی های این جلسه فکر میکردم ، به خودم گفتم با اینکه بارها نتیجه های ریز دیدم و با اینکه خودم کم‌ کاری کردم ولی در قانون احساس خوب شکی ندارم ، امروز که آگاهانه سعی کردم افسار بهونه های فکری را بگیرم و نگذارم که غلبه کنه و احساسم را خوب نگه داشتم و سعی کردم در خوب نگه داشتنش ، ببین خداوند و جهان هستی چه شکلی جوابم را دادند !

    + اصلی ترینش که خود احساس خوب

    + زودتر جواب دادن کارفرما

    + بدون حرفی از طرف من و قبول 40 درصد کسر بخاطر تاخیر ، در اصل کمتر کسر شد به دستور خودشون مبلغ بیشتر برام واریز شد

    + ورودی مالی دو برابر مبلغ قبلی اونم از راهی که فکرش را هم نمیکردم

    + پرداخت بدهی و قسط مانده

    + مانده حساب قابل قبول برای خوراکی و خرید های ریز

    و باز اصل کارش خود احساس خوب !!

    خدایا شکرت

    با تمام آگاهی های ناب این جلسه دلم خواست تا این تجربه و رد پا را در این جلسه روز 35 ام ، در کامنت به اشتراک بزارم

    دوستتون دارم و در پناه حق ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    زهرا زعفرانلویی گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    سلام استاد عزیزم

    داشتن احساس خوب و تلاش آگاهانه برای موندن در این مسیر و کنترل آگاهانه نجوا های ذهن و دیدن موضوعات از زاویه هایی که به ما احساس خوبی میده جزو مهم ترین اصل هاییه که شما به ما یاد دادین و همیشه تاکید خیلی زیادی روش داشتید

    وقتی آگاهانه خودت و تفکراتت رو کنترل میکنی و بعد از یک چالش به احساس خوب برمیگردی، اونجاست که باید به خودت جایزه بدی و هردفعه قدرتت رو به خودت یاداوری کنی و به خودت آفرین بگی و بدونی که خداوند بابت این کارت بهت نعمت های خیلی زیادی رو میده چون تو قربال شدی و از این موقعیتت به سمت موفقیت های بیشتر هدایت میشی

    این ها چیز هایی بوده ک مدام در دوره ها و فایل عای رایگانتون تکرار کردید و خیلی ارزشمنده

    ممنونم بابت این فایل های عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1406 روز

    باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی زیبا

    روز سی و پنجم و تعهد من!

    قلبم رو دارم پاک میکنم و فقط موجودیت خودم رو در این دنیا میبینیم

    تمرکزم رو از دنیای بیرونو دغدغه ها برداشتم

    و به صورت جادویی، هرلحظه به ادمها و مکانهایی هدایت میشم ک حالم رو بهتر و احساسم رو عالیتر میکنند

    تمام این ها،برای من معجزست

    برای منی که ،هر لحظه نگران فردا و پس فردا و سال بعد بودم

    نگران خب حالا باید چیکار کنم،اگه اینجوری بشه اونجوری بشه…

    تمرکزم رو رفتارو زندگیه بقیه بود!تحلیلشون میکردم،راهکار میدادم،خرده میگرفتم،قضاوت میکردم،ناراحت میشدم ازشون…

    اونا مثل من،پاره ای از خداوندیم و در حال طی کردن تکامل برای رسیدن به خودش!

    من حالا ساکت تر شدم،و از همه انسانها سپاسگذار

    چه انها که زمانی فکر میکردم به من ظلم کردن چه انها ک فکر میکردم مظلومن!

    همه ی گذشته رو بخشیدم

    گذشته یعنی همین یه لحظه قبل،که نجوا میاد و منو تحریک میکنه یادته فلانی باهات چیکار کرد؟ دیدی فلان روز چجوری خوردت کرد؟؟

    قلبم با صدای بلند به این نجوا میگه،سکوت کن

    اون لحظه ها رو ندا خودش بوجود اورده و برای اون تجربه ی تلخ،خودش رو بخشیده و قرار نیست دوباره تکرار شه

    نجوا میاد چجور میتونی انقدر راحت زندگی کنی وخودتو ببخشی وقتی فلان روز و سال باعث شدی فلانی اذیت بشه ،خودتو الویت قرار دادی و بخاطر فرار از ترس ها و کمبودهای خودت،ادمها رو اذیت کردی؟؟

    قلبم میاد میگه :سکووت!

    ندا در حال تکامله و خدا ی توانا و بینا ناظر به همه ی پنهانی هاست ،هیچ حقی از کسی ضایع نمیشه و ندا اینکارو نکرده،اگر هم به خیال خودش کرده،اون ادمهاهم خودشون قبول کردن و در فرکانس دریافت بودن!

    نه ظلمی وجود داره نه مظلومی

    این ما هستیم که به اندازه ی شناخت خدای درونمون،به اندازه ی فاصلمون با خدای قلبمون،این تعابیرو بوجود میاریم

    هرچی دورتر،ظلمو مظلومیت بیشتر،قربانی شدن بیشتر،خشم بیشتر…

    خدایا هرچقدر بیشتر میشناسمت،بیشتر میبنمت!

    توی دریافت گل،توی غذاهای خوشمزه،توی مکانهای زییا،کوهها،رود،دریاا،ادمهایی ک موجب حس خوب بیشتر میشن،توی واژه ها از دهان بقیه،توی لبخنده اطرافیان….

    خدایا تو یعنی احساس خوب…

    هرچقدر بیشتر تمرکز میکنم به قشنگیا،تو بیشتر جلوه پیدا میکنی توی زندگیمو جای جایه زندگیم بیشتر حضور داری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2184 روز

    آرامش در پرتوآگاهی

    وقتی فراموشم می‌کنی و فراموش می‌کنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست‌، سقوط می‌کنی.

    و همین است که جامعه بشری‌، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.

    و همین است که ارزش‌های امروز، همه بی ارزشی است.

    و تو تنها وقتی نجات می‌یابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهی‌ات را‌، اصل ات را

    و همین است که، تو هر چند هم موفق، هنوز در درون، به دنبال چیزی می‌گردی، هنوز به آرامش نمی‌رسی، هنوز یک چیزی کم داری و آن قداست تو ابدیت تو و اصل توست.

    بیا این دیدار را گرامی بداریم….

    میخوام گرامی اش بدارم و از خودش یاری میجویم تا کمکم کنه تا به من راه نشانم بده چطوری میتونم این کار رو بکنم.چطور میتونم دنبال رویاها باشم و در سکوت غرق رویاهام باشم. میخوام رویاهامو زندگی کنم…میخوام کمی بهتر از روز قبلم باشم.

    کمی راضی‌تر باشی، کمی سپاس‌گزارتر.

    کمی سرزنده‌تر.

    کمی پرذوق و شوق تر

    کمی خوش‌بین تر .

    کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.

    کافی است فقط به رویایت، به آنچه که می‌خواهی، وفادارتر باشی.

    کافی است با آروزیت همراه شوی.

    حتی کافی است کمی وانمود کنی اکنون همان چیزی هستی که‌، دوست داری باشی.

    ممنون خدا جونم که اینگونه به من راه نشان میدی و اینگونه به من پاسخ میدی.اینگونه منو هدایت میکنی. کافس است دست بردارم از بودن های زیادی و قدری برای خودم و در درون خودم پرسه بزنم.

    اینجا میخوام به خودم قولی بدم و روزه سکوت بگیرم از همین اکنون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 858 روز

    سلام پر از عشق مملو از محبت به خدای مهربانم که بی چشم داشت دوست میدارد و بی دریغ میبخشد سلام به خدای با عظمت درونم سلام به تمام عاشقان خدا

    سلام به استاد عزیزم سلام به مریم عزیز

    سلام به کسانی که در عشق زنده گی می‌کنند با عشق پرواز می‌کنند در عشق اوج میگیرند پر پرواز تان خسته و ملول مباد

    چقدررررررررررررررردورررررررررررر شدیم راستی هم چطور فریب این جسم و جهان مادی را خوردیم چطور یاد ما رفت که ما از خدایم با خدایم تا خدایم چقدر این جمله تان سرم تاثیر کرد که تو بامن بودی در سکوت تا نفس پیدا شد چقدر آرام بودم چقدر در ارامش بودم امروز در هنگام ورزش به گل زیبایی توجه کردم که یک حشره بالایی گل آرام گرفته به خودم گفتم بیبین پاکیزه چقدر خوب ارامش دارد چطور به نیروی برتر که اینجا آورده اش اعتماد دارد و بعد طرف خودم دیدم واقعا شرمنده خدای خود شدم که چطور فکر میکنم همه چیز خودم هستم بس همین جسم مادی و همه کاره هم خودم و فکر میکنم غیر من هیچ کس نیست و همیشه نگران چقدر شرمنده شدیم من کم آوردم حشره ایمان دارد و من نی

    چطور فراموش کردم که من آگاهی و روح هستم من دو فیصد جسم هستم بس نود هشت فیصد روح

    من لایتناهی و نا محدود هستم من ابدی هستم

    من خود خدا هستم من پاره از خدا هستم من مقدس هستم چطور فراموش کردم خدایااااااااا شکرت هزار مرتبه ارباب جهان که برایم یاد اور شدی چطور این بازی را جدی گرفتم و دور از تو شدم امروز با خودم عهد کردم و گریه که فقط روی خدا حساب کنم با وجودی که فکر میکردم من زیاد دختر مذهبی به یاد خدا هستم ولی از خدا زیاد دوررررر بودم زیاد دور تا حدی که غلط شناخته بودم اش خدا کیست خدا چیست

    تا اینکه کم کم خدا را شناختم که خدا چقدر مهربان هست خدا خود را فدای ما کرد بعضی وقت ها وجودش یادم می‌رود و چقدر سخت پریشان میشوم چقدر از خدا دور هستم و بی ایمان من به خودم ظلم کردم خودم به خود ظلم کردم از خدای خود دور شدم و لباس مظلومی به تن کردیم که خدا کار نمیکنه دور هست خدا خودش فدایی مه کرد دیگر چطور عشق خودش ابراز کند پاکیزه به تو میگم با خودت صادق باش چقدر به خدا ایمان داری ؟؟

    نداشتم ایمان ندارم ایمان باید بسازم سراسر وجودم شرک هست باید ایمان مه به خدا قوی کنم از طفلی هر چیز میشد خودم را فریب میدادم او خو پیامبر بود خدا همرایش بود مگر خدا با تو نیست تو را از گل دیگر آفرید

    مگر خدا در خود قرآن نگفته که بگو ای محمد من و شما مثل هم هستیم

    چراااا پاکیزه خدا را باور نمیکنی چرا این همه عظمت اش باور نمیکنی به گفته استاد واقعا در خدایی خدا چی کم هست که باورش نکنیم دیشب با خودم یاد داشتم اگر ریس جمهور یک کشور یک کارت بدهد بگوید هر جا رفتی این را نشان بتی اجازه می دهند چقدر اعتماد میکنی چقدر دلت پر هست چقدر خوشحال شاد هستی چقدر با ‌وقار اطمینان راه میروی و آنگاه که تنها فرمانروایی جهان تو را جانشین خود قاسم مقام خود ساخت برایت کارت مقامی خودش را داد به صورت رایگان باور نمیکنی و خود لایق نمیبینم اگر لایق میدیم باورش میکردم پاکیزه بیدار شو بس هست رفیق بس همین قدر دوری زجر تحقیر بیدار شو و فارغ از هر دید گاه به اصل خود وصل شو او منتظر هست قسم به نام تنها فرمانروایی جهان رب جهان که میسازم خودم را میسازم شخصی که خدا بالایش افتخار کند کسی که کلامش خدا گونه شود ثروتش خداگونه شود زنده گی اش پر از عشق خدا گونه شد استاد من با شما چی فرق دارم چرا شما بتوانن من نتوانم مگر خدا بین ما فرق گذاشت گفت عباس منش می‌تواند پاکیزه نی

    من هم می‌توانم من هم موفق میشوم من هم بهترین خودم میشوم و از رویا هایم بالا تر به امید خدا پرواز میکنم و اوج میگیرم

    از امروز به بعد فقط روی خداحساب میکنم و بیشتر باورش میکنم

    خدایا دوستتت دارم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخوایم

    و این دوست داشتن را به صورت حال خوب و اعتماد به او برایش ثابت میکنم

    الهی به امید تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2220 روز

    بنام خداوند  بخشایشگر  مهربانم

    بنام  خداوندی  که  الام علیم است ای  داناترین  و  ای  آگاهترین  داننده ی  رازهای  نهان

    خداوند  امشب  دستمو  گرفت  وصاف  آورد  روی  دکمه نشانه ام..

    در  پرتو  آگاهی

    خدایا  شکرت  .. روزی  در  این  قسمت  دست نوشته ای  به  یادگار  بر  جای  گذاشتم..  اینکه  صدای  سکوت  ترا  شنیده  بود..

    اینکه  با  نگاه  محبت آمیزت  من  را  صدا  زدی

    اینکه  چشم براه  من  بودی  که  صدای سکوت  ترا  بشنوم

    اینکه  منو   آوردی  اینجا  در  جمع  خانواده ی الهی ام

    اینکه  بهم  فهماندی  من  عزیز  دوردانه ی ارزشمند  تو هستم ..

    یادته  اون  همسایه ی  شلوغ کن  من…   همش  حواسمو  پرت می کرد؟؟؟

    یادته  چطوری  از  یک  کاه  کوه  می ساخت  تا  منو  ببره  به  قهقراه ؟؟؟

    یادته  توی  همسایگی  تو  چطوری سر و صدا  می کرد  که من  صداتو نشنوفم؟؟؟

    وقتی  تو  با  سکوت  و  بی  سروصدایی ایت و  با عشق  منو  صدا  می کردی  اون همسایه ی  شلوغ کن  تو  مدام  پی  بهونه  می گشت…

    آره  همان  ذهن  نجوا گری  که  در  همسایگی  طپش قلب  آرامم  مسکن گزیده بود..

    بازم  حواسمو  پرت  کرد  .. بازم  موفق  شد  که  صدای زیبای  سکوت  ترا  نشوفم….  البته  ایندفع  خیلی  زود   دستشو  خوندم..

    ایندفع  مچ شو  گرفتم  ..

    ایندفع  دیگه  راهی  نداره

    چون  من  هم  صدای  زبان  سکوت  رو  یاد  گرفتم

    چون  چشمان  من  به  دستان  قدرتمند الهی ام  خیره است

    چون اون  ذهن  نجواگر من  دیگه  فرسوده  شده  و  توان  آن  قیل و قال های  سربفلک  کشیده  رو ندارد

    میدونه.. خودش  خوب  میدونه .. که  من  صدای  معبودم  را  شنیدم..  از  وقتی  صدای  سکوت  را  شنیدم  ناامید  شده

    ولی  با  تمام  ناامیدی هاش  دشمن  قسم  خورده  ی این قلب  الهی من شده  تا  باز  روزنه ای  پیدا  کند  و  خودشو  به  شکل  شعبده باز حرفه ای  تری  نمایان  کند..

    ولی  انگار  آن  شعبده بازی هایش  هم  دیگر  اثر  ندار..

    ای  همسایه    و  ای   شلوغ کن  معرکه ی  عزیزم …   می خواهم  یک  سخنی  هم  با  تو  داشته  باشم  و  ایندفع  سخنان  من  همچون  معبودم  با  زبان  سکوت  است…  اینکه  فقط  نگاهت  می کنم…  می گذارم  هر  چی  کوله  بار  داری  از  جلوی  دیدگانم  عبور  کند  و  من  هم  نظاره گر  تو  باشم  ..  فقط  نگاهت  می کنم  و  با  سکوتم  می نگرم  و  نظاره گرت  هستم.‌

    دیگر  ذهن  و  روح  من  در  هماهنگی و تعادل   با  یکدیگر  در  حال  مسابقه  هستند

      اینکه خداوند   الهی  ام   برای  تمام موجوداتش  اینقدر   با ارزش قایل   هست  که  تو  را  در  بالای  جسمم  نشاند  ..  ترا  بالای  سرم  نشاند  … ترا  تاج  سرم  کرد … و  تو  بتصور  اینکه  در  بالاترین نقطه ی  جسمم مسکن  گزیدی صدایت  را  به  عرش  اعلا  رساندی  و  هی  فریادت  را  بیشتر  و  بیشتر  می کردی…

    ولی  ای  عزیز ساکن  تاج  سرم…  و  ای  ذهن  نجواگر  بر سر نشانده ام  … 

    من  دیگر  ترا  شناختم

    من  دیگر   شعله های  صدای  بلند نجواگر  ترا .. کم سو  میبینم

    هر از گاهی  نگاهی  می کنم  و بگمانم  توهمی  بیش  نیستی   سکوت  می کنم

    چقدر  این  زبان  جدیدم  را  دوست  میدارم

    چقدر  این  زبان  سکوت  زیباست 

    کلا  انگار  این  زبان  کته بری  خاصی  ندارد

    انگار  صدای  سکوت  یک  زبان  بین المللی است

    انگار  فقط  یک  کلمه ای  بیش  نیست  ولی  هزاران  هزار  معنا و مفهوم  دارد

    خدایا  ترا  چگونه  سپاس بگذارم  که  چنین  عاشقانه  دستمو  گرفتی  ..  البته  بهتره   که  بگویم … که  دستان  من  همیشه  در  دستان  گرم  پر  مهرت  بود  ولی  اینبار  محکم تر  گرفتی  و  من  احساسش  کردم  …  محکمی  و  پشتوانه ی لطیفی  است..

    خدایاااا  شکرت  که  همیشه  با  من  بودی   و  هستی

    خدایاااا شکرت  چشمان  من  رو  منور  به  نور  الهی  خودت  کردی

    خدایاااا  شکرت  که  برای  ساختن  آینده ی  درخشانم  من  را همراهی می کنی

    خدایاااا  شکرت  که  بشارت  های  خوب  و  خوش  شادمانی  اعظیمم  را  بوضوح  و  به  روشنی و  با  صدای  بلند الهام و  شهودم  می شنوم و  درک  می کنم   و  آگاه  می شوم  و  بی درنگ  اطاعت  می کنم 

    خدایاااا  شکرت  توانایی  شنیدن  صدای  دانش  درونی  ام  را  به  من  یاد  دادی    تا  تصمیمات  درست  و  مناسب  و  عاقلانه  و  سازنده  ای  را  بگیرم  در  جهت  رسیدن  به  اهداف  و  خواسته ها  و  آرزوهای  الهی ام..

    خدایا  شکرت  که  تو  به تنهایی  برایم  کافی  هستی..

    خدایااا شکرت

    اگر  آگاهی  خداوند  در  من  جاری  شود  دیگر  هیچ  محدویتی  در  مورد  ثروت  ندارم  چون  منبع  این  ثروت  خودش  نامحدود  است

    خدایا ممنون  و  سپاسگذارم  که  با  معجزاتت  سوپرایزم می کنی

    خدایااا  ممنون  و  سپاسگذارم 

    من  از  درک  هماهنگی  ها  و  همزمانی  هایت  عاجزم

    خدایاااا  شکرت  چنین  استاد  بینظیری  در  این  جهان  هستی  خلق  کردی  که  پرچم دار  و   علمدار  چراغ  نور  و روشنایی  هدایت  های  الهی  تو  باشد

    خدایاااا  ممنون  و  سپاسگذارم که  هدایت ما  را  بر  عهده  گرفتی  ..

    خدایااا  شکرت  که   پشتیبان  ومحافظ  و حامی  و  هدایتگر  من  هستی

    ممنونم  که  باز  هم  صدای  دلنشین  زیبایت  را  شنیدم  و  اشک  ذوق  رو  در  وجودم  جاری  کردی

    امشب  هم  قدرت  خداوند  من  رو  بسمت  بهترینع  بهترین   ورودی  ها  و زیبایی ها   دیده ها  و  شنیده  ها  و  آگاهی  روز  افزونم  هدایتم  کرد..

    خدا  شکرت  که بر  من  احاطه  کرده ای   نیکی  ها  و  نعمت ها یت 

    خدایااا  شکرت  که  من  به  کمتر  از  بهترین ها  رضایت  نمی دهم

    خدایااا شکرت  فَسَیُنسرُی  اللیُسری’… خدایا  آسان  کرده  ای   آسانی های  نعمت هایت  را  بر من..  ای  خدایی  که  هدایتمان  بر  عهده  گرفتی..  براستی  که  خداوند  وفاترین  عهد  کننده  است

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم ممنونم که این آگاهی ها برایم آگاه دهنده ای بود که گفتیید..

    فقط برای سه روز، هرگاه با مشکلی مواجه می‌شوی به من بازگرد. به درون و به خاطر بیاور که تو موجودی الهی هستی و همه این زندگی تنها یک تجربه کوچک فیزیکی است در زندگی ابدی و مقدس تو، تجربه ای که بارها و بارها تکرار می‌شود.

    و به خاطر داشته باش که تو لایتناهی هستی.

    ارادتمند  همیشگی  این  خانواده ی عزیزم  رویا مهاجر سلطانی

    2023/5/13  Meh

    1402/2/23 اردیبهشت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مسعود کاکی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و رود بر تمام همفرکانسی های عزیز

    خواستم یه خاطره بگم که بر میگرده به وقتی که من اول راهنمای بودم مادر من اون زمان مشکل کمر درد داشت باید عمل میشد بردن یکی از استانهای اطراف گفتن آقا این دکتر خوبه فلان عمل کرد خدارشکر یه عمل خوب به لطف خدای مهربان موقعه میخواستن مخص کنن پسر عموم که رفته بود بیاردشون ماشین بیرون بیمارستان پارک کرد که بیاره تو محوطه بیمارستان که مادرمو سوار کنن میبینه ماشین دزد زده حالا شهر غریب و سرما و برف و زمیستون وضعیت جسمی و مالی داغون داداش بزرگم زنگ زدن خونه اون وقتا موبایل نبود داداشم گریه میکرد پشت تلفن با مادر بزرگم که پیش ماها بود باهاش حرف میزد که ماشین دزد زده مادر بزرگم ناراحت پدر و داداش همه ولی من تو اون سن شاد بودم یه چیزی تو دلم میگفت پیدا میشه برا خودم بازی میکردم یادمه یه رادیو کوچیک داشتیم میزاشتم فرکانس رایو فردا آهنگ گوش میدادم که بابام دید دارم گوش میدم عصبی شد و منو مهمون یه چک کرد که ما ناراحتیم جواب پسر عموت چی بدیم از این حرفا تو خوشته ولی باز قلبم میگفت پیدا میشه به اوناهم میگفتم پیدا میشه خونواده همه غمزده مادر که از ناراحتی گفت من خودمو نمیبخشم بنده خدا بخاطر ما اومد اینطور شد هرکیم میومد عیادت میگفتن هیچی ماشین بردن قطعه قطعه میکن میفروشن شماهم بفکر پولی باشین بدین بنده خدا یه نفر نبود حرف مثبت بزنه ولی من با خنده میگفتم پیدا میشه گذشت تا سیزده بعد روز ساعت دور ور 9 شب بود که پسر عموم زنگ زد گفت بهم زنگ زدن یه ماشین پیدا شده شبی ماشین شما خودت برسون خلاصه رفت و دید آره ماشین خودشه در کمال تعجب فقط یه نوار کاست ازش بردن گذاشتن کنار یه روستا الان که قانون درک میکنم میفهمم من چقد متصل بودم تو اون سن ناخواسته البته صدای درونمو میشنیدم یادمه سالها میگذشت مادرم میگفت تو از کجا میدونستی پیدا میشه خوابی چیزی دیدی منم میگفتم نه فقط قلبم میگفت پیدا میشه آره واقعا لحظه لحظه های زندگی باید شاد بود و با امید بگذرونیم و بدیم دست خدا مهربون که خودش بلده مارو چه خشکل هدایت کنه خداربی نهایت سپاسگزارم در میان شما عزیزان مقدس هستم و از خدا میخوام همه مارو به راه راست که راه سلامتی و خوشبختی و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت هدایت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: