آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3 - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/12/عکس-فایل-3.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-10 15:10:542020-08-28 10:13:24آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدا منو ب این قسمت هدایت کرد. خدایا دوست دارم . و میبوسمت محکم و چسبنده . خدا عاشقمه . عاشق و شیفته ی منه . خدا دیونه ی منه . منم دیونشم . خدایا فقط دوس دارم داد بزنم عشقت اتیش انداخته ب جونم ، کلمات پتانسیلی ندارن برای توصیف تجربه احساسی من از ذات خدا. ممنونم از سایتتون . ممنونم از تلاشتون . ما زیباترین و خوشکلترینیم . دوس دارم همه ما ادما ی روز هممون همدیگرو بغل کنیم و دوباره یکی بشیم و عاشق هم باشیم و ی جشن جهانی ی صلح جهانی هم شاد و خوشحال هم باهم داد بزنیم یک صدا خدایا عاشقتیم . باور کنین خیلی سادن . خیلی سادن .
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
سلام دارم خدمت استاد عباس منش عزیز و اعضای صمیمی این سایت و گروه تحقیقاتی عباس منش.👋
آرامش در پرتو آگاهی ( قسمت سوم )
کار هایی که در متن این قسمت گفته شده بود هر روز انجام بدهیم بسیار مفید بودن و نتایج بسیار خوبی را برایم پدید آوردند.
درک من از آگاهی های این فایل و سؤالی که در ذهنم ایجاد شد این است.
چرا باید چیزی را که ۹۹.۹۹٪ جامعه آن را طبیعی می پندارد طبیعی بپنداریم و آنچه را غیر طبیعی یا … می پندارند غیر طبیعی بپنداریم ؟
🌹 در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید 🌹
سلام استاد امیدوارم که خوب باشین
مگه می شه روزی باشه و صدای شما رو نشنوم اون روزم روز نیست
صداتون شده جزوی از عادات جدیدم تقریبا ٣ سال هست که این عادت روز به روز بیشتر شده
مرسی
در پناه الله شاد سالم و ثروتمند باشین
به نام خالق یکتا
سلام خدمت همه ی عزیزان دلم و استاد گلم و خانم شایسته مهربون
🌷سیوهشتمین روز سفرنامه🌷
وقتی استاد گفتن حقایق پنهانی هم هست که تو نمیدانی مشکلات زندگی را مثل یک عادت پذیرفته ای اینو که شنیدم یاد اون روز هایی افتادم که با قانون و استاد آشنا نشده بودم وبا خودم گفتم اون روزا چه افکار بدبخت کننده داشتم چقدر داغون بودم چقددددر مشرک بودم چقدر بیمار بودم چقددر ناامید بودم پسر من خیلییی تغییر کردمااا من الان خیلی امیدوارم من الان خیلی حالم خوبه من الان خیلی شادم خدایا هزاران مرتبه شکرت ممنون استاد گلم واقعا الان دارم زندگی من کنم نه اینکه سعی کنم زنده بمونم من دارم فکر میکنم و توجه میکنم به اینکه چطور اونجوری که دوست دارم زندگی مو بسازم پسر این خیلییی خوبه من الان حرف مردم حرف دوستان کمتر برام اهمیت داره نسبت به گذشته و دارم بیشتر روی خودم کار میکنم وقتی اینارو به خودم یاد آوری میکنم حالم خوب میشه خدای من شکرت خدای مهربانم به خدا روزی منو خدا داره میده نه اون آدمی که روش حساب میکردم قدرت خداست من باید روی اون حساب کنم من میبینم افرادی که وضع زندگیشون خرابه وقتی دو کلمه حرف میزنن میفهمی اصلا باور ها کلا داغونه و به این نتیجه میرسم این آدم با این همه باور محدود کننده زندگیش اینجور داغونه اگه من برعکسش عمل کنم باور و افکار مثبت داشته باشم نتیجه هم متفاوته همونجور آدمی که با باور های محدود کننده زندگیش به طور ساده و طبیعی داغون شده با باور های قدرتمند کننده همونجور طبیعی و ساده زندگی بهشت میشه پس رسیدن به موفقیت سختو دشوار باورا که درست شه خود به خود همه چی حله خدایا بی نهااااااایت سپاسگذارم که تو این مسیر زیبا پا گذاشتم
موفق باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
سی و هشتمین روز سفر نامه
حقایقی در جهان وجود دارد که من نمی دانستم.
قوانین جهان هستی را میگویم و من غرق از مشکلات زندگی شخصی خود بودم و غرق در ناامیدی و افسردگی و بی خدایی….
خودخواه شده بودم می خواستم همه کس را همه چیز را آن طور که می خواهم باشند و تغییر کننده…
نمیدانستم که من توانایی تغییر سرنوشته کسی جز خودم را ندارم…
غصه میخوردم و عصبی شده بودم بیماریها به سراغ من آمده بودند اصلاً دیگر دنیا برایم به آخر رسیده بود با خودم میگفتم همه آدمها به نحوی در زندگی درگیر مسائل و مشکلات هستند از اینکه من هم مشکل دارم خیلی طبیعی است پس باید بسوزم و بسازم و پریشان بودم و غمگین ناگاه از اینکه این پریشانی و استرس چه ها با من میکند…
تعادل وجودم را به هم زده بود و حالم خوب نبود روزگار خوبی نداشتم فقط صبح را شب و شب را به صبح می رساندم…
تا این که خداوند مرا به مسیر هدایت کرد که از حقایق جهان هستی آگاه شوم حقایق اگر میفهمیدم و درک میکردم دیگر جایی برای پریشانی و غم نبود در وجودم.
عادت کرده بودم به رنج کشیدن به خرد شدن و عزت نفس هم خیلی خیلی کم شده بود و همه اینها را عادی می دانستم…
لحظه فکر نکرده بودم پس کسانی که در همان شرایط سخت هستند ولی آرامش و شادی درونی دارند چگونه میشود که اینگونه با مشکلاتشون کنار آمدند ….
آنها حقایقی را میدانستنداز جهان هستی که من فکر میکردم میدانم… ولی آگاهی آنها به جهان اطراف شان باعث شده بود که هیچ درد و رنجی آنها را آشفته نکند…. حقایقی که اگر من بدانم تمام آشفتگی هایم را به آرامش و رنج را به عشق تبدیل می کند.
تا اینکه خداوند دستم را گرفت و مرا به مسیری هدایت کرد که دیگر بتوانم بار رنج و مشکلات را کم کنم و حالا حس خوب خودم بدهم… که در آن مسیر باید خود وجودی هم را پیدا می کردم.
باید میفهمیدم که من لایتناهی هستم
من بیکران هستم
باید به اصل خویش باز میگشتم
اکنون در ابتدای این مسیر هستند و گاهی هایم کم است ولی هر روز افزوده می شود دیگر با آگاهی زندگی می کنم و در لحظه زندگی میکنم
دیگر می دانم که احساس خوب را باید داشته باشند برای اتفاقات بهتر
خدایا دستم را بگیر و من را تا آخرین راه همراهی کن و کمکم کن در گوشم نجوا کن تا بفهمم حقایق جهان هستی را.
دست حق بهمراه تون🌹
از اول این هفته خداوند به اشکال گوناگون وارد زندگی ام می شود.
به شکل اتفاقات خوب وارد زندگی ام میشود.
باور دارم این خداست که به شکل روابط و دوستان عالی وارد زندگی ام شده
و به من محبت میکند. باور دارم این خداست که مرا از بی نهایت در مسیر
اهدافم و رسالتم حمایت و هدایت میکند.
قدم به قدم مرا اهدایت میکند زمانی که به او اعتماد میکنم پای در مسیر قرار میدهم.
این خداست که به شکل این واژهها بر قلمم میآید و آنچه را میگوید که، به یادآوردنش را نیاز دارم
من تلاش میکنم بندگی خودم را بکنم و روی خودم کار کنم.
دیگر بقیه ی کار وظیفه ی خداوند است و او همیشه مرا غافلگیر می کند
و بیشتر از انچه که از او میخواهم به من عطا میکند.
این نیرو را به عنوان برنامه ریز و هدایتگر خودم انتخاب کردم.
زیرا هرگز نمیتوانم همه چیز را مدیریت کنم اما خداوند مرا در زمان درست
در مکان درست قرار میدهد.
زیرا این خداست که در قالب آگاهیهای این سفر به زندگی مان آمده و کلامش بر گوش جانمان جاری شده و در قلبمان عشقی افکنده تا بیش از پیش پیگیر و همراه این سفر باشیم.
باید بیشتر به شیوه اش عمل کنم و از کوچکترین الهاماتش نگذرم.
باید بیش از حد به خودمان ساده بگیریم و احساس خوب را در الویت قرار دهیم.
طبیعی است که سالم باشم طبیعی است که ثروتمند باشم
طبیعی است که روابط خوبی داشته باشم
طبیعی است که همه چیز خودش اتفاق بیوفتد.
طبیعی است که رسیدن به خواسته ها از مسیر اسانی و راحتی بگذرد.
آری نعمات خداوند در هر لحظه جاری هستند اما این هستم که سطلم بزرگتر شده
که بیشتر دریافت میکنم.
این همه نشانه را ببین و تصدیق کن و بیشتر روی خودت کارکن.
فرکانس های من تا به اینجای کار جواب داده اگر روی خودم کار کنم
بیشتر نتایج نیز بیشتر میشوند.
خداوند همیشه با من است در درون من است کار من این است که اورا
پیدا کنم و با او همراه شوم. انوقت روی اب دراز بکشم و او مرا هدایت میکند.
به خداوندی که موفق وثروتمند وشاد وسلامت وسرشار از شق است هر چقدر این نمت ها را در زندگی داریم ینی در آن زمینه رابطه وبی ونزدیکی با دا الله داریم به مام دایی که تنها قدرت جهانه و به شکل بی نهایت نعمت وارد زندگیم میشود . امروز پله ۳۸ ام سفر تحول زندگیم هستم .و سلام برتمام پاره های وجودم کنار این سفر شکرگزاری مجزه شکرگزاری رو شرو کردمه چند روزیه . امروز به شکرگزاری برای ثروت رسیدم و دیدم که من تو زمینه سلامتی روابط با ودم ودیگران موفیت درسی وبم ورو به رشد ولی ثروت خیلی ضعیفم و دیدم که واقعا تو زمینه پول شکرگزار نبودم و چه پول هایی در زندگیم بوده ولی من شکرگزار نبودم و احساسم خوب نبود و از امروز تصمیم گرفتم که واقعا پول رو مقدس وپاک بدونم واز جنس خداوند وخود خداوند هست ک در زندگیم جاری شده و هر لجظه شکرگزار باشم وچه یادآوری قشنگ بود خدایاشکرت و ممنونم از استا د و خانم شایسته وتمام چاره های وجودم بابت کامنت های زیباشون که خداوند همه چیز هست و بینهایته .
من باور دارم که پول وثروت مهنوی واز جنس وخود خداست وهرچه بیشتر داشته باشم به خدا نزدیک تر میشم چون هم نیازهای خودم رو تامین میکنم وهم دست خدا برای ورود رزق وروزی در زندگی دیگران میشوم. واقعا خدایاشکرت.
خدایاکمکم کن که در هر چیزی که نگاه میکنم تو را ببینم و عشق وقدرت تورا.
متن خانم شایسته عزیز:
باید بیش از پیش، «احساس خوب داشتن را مهمتر از همه چیز بدانیم».
باید بیشتر باور کنیم که طبیعی است سالم باشیم، ثروتمند باشیم وعشق در زندگیمان جاری باشد.
باید به راحتی، به نگرانی، کمبود، بیماری و مشکلات تکراری بیاعتنا بشویم، از آنها روی برگردانیم.
و به سوی سلامتی، عشق و ثروت، به سادگی روی آوریم.
باید رسیدن به خوشبختی را لازمه تحمل سختی ندانیم.
«زیرا هرآنچه خوب است، به دستآوردنش ساده است». این قانون خداست. این برنامه طبیعت است.
باید به سادگی باور کنیم خداوند به شکل آنچه به سادگی به ذهنمان راه دادهایم و در ذهنمان نگهداشتهایم، وارد تجربه زندگیمان میشود.
باید این قانون ساده را باور کنیم.
همگی باید اجازه دهیم تا این نیرو برنامهریز زندگیمان باشد و از طریق این قانون ساده، به ذهنمان بیاید و ما را به سمت ثروت، عشق و سلامتیای هدایت کند که میخواهیم.
تنها راه خوشبختی همین است.
خداگونه ترین لحظه زندگیمان زمانی است که میتوانیم زندگی را ساده بگیریم.
میتوانیم به سادگی از کنار مسائلی که بیش از حد مهم دانستهایم، بگذریم.
آنوقت میتوانیم صدای قلبمان را بشنویم، صدای اصل مان، صدای خداوند را که به سادگی هدایتمان میکند و مثل باران، نعمتهایش را به زندگیمان فرود میآورد.
خدایا کمکم کن که ر روزت را روز رحمت الهی بدانم
امروز روز رحمت الهی است
خدایا تنها تورامیپرستم وتنها از تو یاری میجویم
خدایابه راه راست راه طبیعی زندگی راه سادهگرفتن در زندگی و ایمان به تو داشتن هدایتم کنم
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم
فقط دو روز تا پایان چله مونده،
دیگه نگرانِ نتایج نیستم فقط نگران تعهدمم نسبت به هر قدم و هرلحظه از زندگیمم. یکم درگیر تنبلی و بی انگیزگی شدم، میخوام ببینم میتونم دلایلشو کشف کنم…
– توی شرایط خیلی امنی از نظر مالی، عاطفی و معنوی هستم، فقط تنها چیزی که گاهی به همم میزنه اینه که آیا واقعا دارم پیشرفت میکنم؟ آیا واقعا دارم بهتر میشم؟ یا خودمو به همین میزان و همین محدوده محدود کردم! هنوز خیلییی جای کار دارم، هنوز خیلی میتونم متعهد تر از این بشم، دوست دارم الان که توی یه جمع سه نفره نشستم بلند شم و براشون تمرین پیام بازرگانی رو اجرا کنم، ولی جرعتشو ندارم، میترسم مسخره یا قضاوت بشم، میدونم قرار نیست جلوی خودم چیزی بگم اما از نجواهایی که در درونشون با خودشون دارم میترسم، اگه اینکارو انجام بدم خیلییی به خودم افتخار خواهم کرد، میدونم روی بقیه هم تاثیر بسزایی خواهد داشت!
احساس میکنم جدول رنجو لذت هنوز به خوبی توی ذهنم نقش نبسته، همینجا تعهد میدم که دوباره به مدت سی روز متعهد به هرروز خوندن جدولم بشم!(سه بار در روز)
📌 این سنجاقم به معنای پین کردن تصمیم و تعهدم میزارم.
دیروز خیلی روز خوبی بود اما بخاطر اینکه بازم خودمو تحت فشار قرار دادم (کمالگرایییی) نتونستم چیزی بنویسم و بجاش امروز دوتا از ردپاهای سفرمو باهم میزارم، روز ۳۸ و سیو نه🤍
در واقع میشه گفت یک روز مونده تا چله تموم بشه، اما این سفر همچنان ادامه داره، حداقل برای کسی که میخواد در تمام طول زندگیش خوشبخت باشه!
دیروز پا گذاشتم روی یکی از بزرگترین ترسهام، اینکه جلوی جمع یه کاری رو انجام بدم، به خصوص سخنرانی یا ارائه ی هنرم! چون شرایط برای اجرای حضوری میسر نبود به صورت لایو جلوی حدود سی چهل نفر آشنا و غریبه حدود یک ساعت حرف زدم و کارامو هم ارائه کردم، خیلییی اولش برام سخت بود ولی باورتون نمیشه استاد…انگار یه نیروی کله شقی بهم غلبه میکنه و اصرار اصرااارر که میخوام انجامش بدم، میخوام ببینم چی میشه! میخوام منم مثله استاد(چقدررر خوشحالم که شما رو به عنوان الگو دارم❤️) برم توی دل ترسهام و خودمو به جهان ثابت کنم، ثبات قدم داشتنمو، نشون بدم من آمادگیه مقابله با چالش هاشو دارم، میخوام بهش نشون بدم که قدر قدرتی که بهم داره رو میدونم و به خوبی ازش استفاده میکنم، قدرت خلق زندگیم.
جالبه که بدونید چقدر همه استقبال کردن و کاملا متوجه شده بودن که مضطربم و نه تنها مسخره نکردن بلکه به شکل حامیانی الهی اومدن و بهم گفتن فوقالعادم و آروم باشم و اینکه هیچ اشکالی نداره و همهچیز خوب پیش میره، خیلیییی همه فرشته گونه و مهربون بودن، فقط میتونم خداروشکر کنم که اگه ما ثابت قدم باشیم انقدررر حامیمون میشه به شکل شرایط ، تشویقات ، انسانها و هزاران شکل دیگه…
دیروز یه اتفاق دیگه هم برام افتاد، غش کردم. خودم هم دلیلشو کاملا میدونم، نگرانی بیش از حد و حس اینکه دیگه تمومه، هیچ امیدی نیست..جالبه که تمام این افکار فقط توی پنج دقیقه و یا کمتر منو به این حال کشوندن، فقط توی پنج دقیقه نجواهای ذهنم منو زمین زدن، البته بخاطر تمرکز فراوانی بود که من روشون داشتم و در طول روز هم به سراغم میومدن ولی کنترلشون راحتتر بود.
ولی مهمترین دلیلی که تونستم با اینهمه ترس جلوی بقیه اجرا کنم دستاوردهام از همین غش کردن بود، یادمه بخاطر زمین خوردن یکم سرم درد میکرد و گریه کردم، بیشتر بخاطر این بود که از خودم عصبانی بودم چرا به افکارم این قدرتو دادم که منو بندازن، چرا نتونستم باعث یه اتفاق خوب بشم، چرا؟ چرااا؟ من که قانونو خیلی خوب میدونم!
اما خیلی زود تونستم این حرف استاد که میگن عذاب وجدان بدترین نوع فرکانسه و سرزنش فقط باعث تکرار اشتباهاتمون میشه رو به یاد بیارم و اجرا کنم، خیلیم دلم میخواست یه حالی به خودم بدم، نه تفریح و سرگرمی، یه حالی به عزت نفسم، یه حالی به باورهام! پس تصمیم گرفتم هرطور که شده پا روی اون ترسی که شرایط اجراش الان برام میسره بزارم، بی توجه به بقیه شروع کنم و تا تهش برم، سعی کردم خودم باشم و به قول متن مسحور کنندتون در روز سیو هشتم “دست از راضی کردنِ دیگران بردارم. چون خداوند نتایجی راضی کننده برایم دست و پا کرده🌼 چقدرر آرامش بخش!”
بعدش انقدر هیجان داشتم که انگار توی ذهنم انقلاب به راه افتاده بود، همه ی اون نجواهایی که منو زمین زده بودن داشتن توی گردباد به طرز دیوانه واری میچرخیدن و ناپدید میشدن و ذهنم هی میگفت: چی؟ یعنی این دختر واقعا اینکارو انجام داد؟ حتی کاری که تازه یک هفته پیش شروع کرده بود به یادگیریش رو جلوی بقیه به اجرا گذاشت؟ چطور؟؟ اون که تا همین دیروز با روزی چهار پنج ساعت تمرینم نمیتونست جلوی بقیه چیزی ارائه کنه؟ این دختر کیه؟؟ چرا انقدر ناآشناست؟!..
و اونجا بود که فهمیدم درسته! من خیلی ناآشنام، هرروزی که میگذره، نه، هرلحظه که میگذره از خود قبلیم بیگانه تر میشم، و این نمیتونه تاثیر چیزی به جز تعهد به این سفرنامه و تغییر خود باشه! فهمیدم که چقدر نگرانی و ترسم نسبت به اینکه نکنه با چهل روز پیشم فرقی نکرده باشم بیخود بوده و برای فهمیدنش فقط کافی بود از خودم میپرسیدم که آیا متعهد هستم؟
و اکنون جواب میدم :(( بله که متعهدم، پس بی صبرانه منتظر اتفاقات فوقالعاده ام، منتظر معجزات هرروز زندگی، انقدر که به قول شما برام بشه عادت!))
هنوزم خیلی حرفا دارم ولی چون درباره ی اتفاقات امروزه در روز سیو نهم میگم (;
سلام به استادی که با حرفاش آرام میشم سلام به عشق
استاد این فایل ها فوق العادست خیلی آرام بخش هستن مثل یه مسکن قوی هست که آروم میشم
باید به خدا وصل شویم و تنها رابطه اصلی زندگیمون خدا باشه و خودمون اگه این درست بشه بقیه چیزها خود به خود درست میشه
تنها خداست که میماند
خدای خوبم خیلی احساس نزدیکی دارم بهت این روزا و ازت میخوام دستم را بگیری وهیچوقت رهایم نکنی
خدای خوبم من رو به خودت نزدیک و نزدیک تر کن
خدای خوبم من رو به اصل خویش باز گردان
خدای خوبم من همیشه به هر خیری که از تو بمن برسه فقیرم
💜💜💜💜
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی بزرگوار
روز سی وهشتم چله نشینی من
نمی دانم این سفر قرار است با من چه کند از روز اول که تعهد به شروع این سفر همراهی آن کردم هدایت خداوند را خواستم تا بهترین ها را برایم بعد از چهل روز رقم بزند و حالا دوروز دیگر به چله نشینی ام مانده هر جا میروم و افسار ذهنم را هرجا رها میکنم جای خدا خالی است چقدر با خدا بودن لذت دیگری دارد همه چیز من هست و خدای من این اصل است وبقیه فرع چقدر زمان می برد تا درک کنم لایتناهی بودنم را پاره ای از خدا بودن را خالق بودن را ؟چهل روز ؟چهل سال ؟یا در هر روز و با هر فکری؟نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم و به قول دوستان عزیزم در هر اتفاقی باید بگوئیم خدا جونم سلام.سلام به تو که در لحظه در آغوش گرفتن فرزندم تو را میتوان دید در آرامشی که حس پدر وفرزندی دارد در بازی آنها در شیرینشان در سلامتی شان خدا جون سلام وقتی که میتوانم با نیروی خودم خانه را تمیز کنم ماشینم را تمیز کنم نظم بدهم به خانه مان و خدا جون سلام وقتی که در نهایت ناامیدی تو مرا هدایت کردی و میکنی وراهها برای من باز میشود و همه چیز ساده جلو میرود وقتی که با تو هستم و تعهد میدهم که با تو بمانم.
شاد باشید و تندرست ثروتمند در دنیا وآخرت