آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 5 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

471 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مینا _ از اتاقم تافلوریدا گفته:
    مدت عضویت: 2247 روز

    سلام به رهروان راه حقیقت

    روزشمار تحول زندگی من روز چهل و نه

    استاد عزیزم این فایلهای آرامش در پرتو آگاهی واقعا آرامش بخش هستند.

    تمام حرفهاتون عین تلنگریه که برج دانسته هامونو با خاک یکسان میکنه انگار هیچی بلد نیستیم !

    هیچوقت نمیدونستم سکوت و آرامش منو به اصل زندگی پیوند میدهد .

    من زیاد مراقبه میشنیدم که راستشو بخوایید از پارسال که دور همه ی اساتید رو خط کشیدمو فقط با شماهستم تا خود شما چیزیو نگید نه باورش دارم نه دنبالش میرم ولی حالا که میدونم مراقبه زبان خداو خلقت است سعی میکنم منم مراقبه کنم تا آگاهی دریافت کنم و چقد زیباست مراقبه وقتی انسان را به جوانی و شادابی برمیگرداند .

    واقعا استاد پریشانی ادمو ساکن میکنه مثل اب راکد که میگنده جسم و روح انسان میگنده من اینو کامل تجربه کردم وقتی پریشانم نه ثروت به زندگیم وارد میشه نه روابط خوب و سلامتی کاملا از جسمم رخت برمی بنده و هربار یه گوشه از بدنم از کار میفته

    در کتابی خوندم که در حالت مراقبه از درون خود بپرسید که این بیماری چطور درمان میشه و درونت بهت حواب میده و من امتحان کردم عفونت تیروئید داشتم و درونم بهم گفت یک قاشق برنج نپخته بجو و بخور و من این کارو کردم و کامل خوب شدم

    وقتی میشنوم بزرگترین داروخانه درون من است چقد خیالم راحت میشود که سلامتی در مشت من است و آرامش میگیرم

    سپاسگذارم از شما بهترین آموزگار زندگیم

    از اتاقم تا فلوریدا راهی نیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    الیس گفته:
    مدت عضویت: 1644 روز

    به نام الله یکتا❤

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید🌹💕

    سلام استاد عزیزمممم❤💕

    سلام دوستان ارزشمندم

    چند ماه پیش من به یک تضادی برخورد کردم

    در مورد سلامتی بود و من همش فشارم میومد

    پایین شرایط سختی داشتم خودم با باورهای قبلی خودم این شریط رو خلق کردم من مسئول تمام شریط زندگیم هستم رفتم دکتر بهم گفت باید

    آزمایش بدی من رفتم آزمایش دادم دختر دایی من

    اومد و گفت المیرا یه دکتری میشناسم خیلی خوبیه

    آزمایشتو ببر پیش این دکتر من رفتم پیش همون دکتر که دختر دایی من معرفیش کرد آزمایشمو بهش نشونه دادم و بهم گفت چندین بیماری داری نمیخوام اسمشون رو بیارم ولی من کمی ناامید شدم از خدای خودم گفتم خدایا چرا من من که جوون هستم خیلی ناراحت بودم فکرم درگیر بود نجوا های توی ذهنم  زمزمه می کردن باید ذهنمو رو کنترل

    میکردم رفتم توی سایت استاد و هدایت شدم به فایل آرامش در پرتو آگاهی گوش کردم به فایل آرامش خاصی گرفتم در  عمق وجودم یه

    صدای میشندم بهم میگفت المیرا ناامید نباش خدا همراهت هست ایمان داشته باش این ندای رو شیندم آورم شدم

    الله اکبر الله اکبر خدای من هدایتم کرد به دکتری که چند سال میشناسم قبل از رفتنم به دکتر در ذهنم تصور کردم

    که دکتر بهم میگه شما سالمه سالم هستید خداروشکر آدم های رو در ذهنم کوچک کردم و گفتم قدرت اصلی دست خداست خدا همه کارهای رو انجام میده انسان ها دستان

    خداوند هستند

    رفتم دکتر آزمایشمو بهش نشونه دادم بهم گفت شما

    سالمه سالم هستید وای خدای من الله اکبر اون لحظه برای

    من لحظه شیرینی بود ایمانم به خدای خودم بیشتر شد

    الهی هزاران مرتبه شکر خیلی خیلی خوشحالم خوشبختم

    خدای من سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم هر لحظه اینه به خودم میگم المیرا هیچوقت از خدا نا امید نشو و این تضاد مهمترین درس رو بهم داد سلامتی بزرگترین  دارایی انسان هست من الان سالمه سالم هستم و دختر داییم من در حال دکتر رفتن و دارو خوردن هست این تفاوت فرکانس من و فرکانس دختر داییم که در حال دکتر رفتن هست و من در سلامتی کامل هستم خدایا سپاسگزارممم سپاسگزارممم سپاسگزارممم تصمیم گرفتم هر روز کامنت بزارم و بیشتر روی باورهام کار کنم و زندگی دلخواه خودمو رو خلق کنم خداروشکر دستان سالمی دارم و عاشقانه

    کامنت مینویسم🤗🤗

    عاشقتونم دوستتتون دارمممم❤💕🌹

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    تقدیم با عشق المیرا 17 ساله از اهواز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    مریم دستجردی گفته:
    مدت عضویت: 1834 روز

    به نام رب حکیم سلام

    من عاشق این اگاهی شدم بدن من داخل خودش یه داروخانه کامل کامل داره و برای درمان احتیاجی به هیچ عامل بیرونی نداره تنها من باید ذهنم ارام کنم اونم با مراقبه تا بدن بتواند خودش ترمیم کن خودش باز سازی کنه این بدن نتیجه افکار و شلوغی گذشته اما همین که شروع کنم به مراقبه نه تنها بر جهان اثر گذاشته میشه بلکه اطرافم تغییر میکنه و بدنمم شروع میکنه به تغییر درست مثل ان ازمایش پلاسیبو که تنها با یک قرص بی اثر بیماری سی درصد از بیمار ها خوب شد اونم تنها با این اطلاع نه پذیرش که این قرص تاثیر داره چرا که بلافاصله با داشتن این دانسته بدن شروع کرد به ساختن انزیم های لازم برای مقابله با ان بیماری پس منم می توانم به سمت بدنی سالم با این باور حرکت کنم منم می توانم بدنی سالم با ذهنی ارام داشته باشم در دی ان ای بدن من از میلیون ها سال پیش انزیم های مورد نیاز برای مقابله با انواع بیماری ها وجود داره.

    یادمه نسخه اصلی فیلم راز میدیدم خانمی بود که بهش گفته بودند سرطان داره او تعریف میکرد با همسرش بعد فهمیدن این خبر چند ماه اول شروع کردند به دیدن فیلم های طنز و خندیدن بعد چند ماه در ذهنش میگفته و تصور میکرده که بیماریش در حال خوب شده و بعد یه مدت به خودش میگفته کاملا خوب شده و باور کرده بوده این دفعه که رفته بود دکتر و سی تی اسکن جدید از سینش گرفته بودند دیدن خبری از اون غده نیست و دکتر هم شگفت زده شده بوده . خانم میگفت بدون هیچ دارویی سلامتیش تنها با ساختن باور هاش و شکر گزاری برای داشتن سلامتی به دست اورده و این واقعا شگفت انگیزه اگر ما به پذیریم و باورش کنیم درهای بیکران نعمت به سمت ما باز می شود

    در پناه الله شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند و سلامت باشید در دنیا و اخرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1716 روز

    بنام خدای فراوانی ها ❤️

    سلام به استاد عزیز ، مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام 🌹

    روز ۴۹ سفرنامه ام

    وقتی ذهن آدم شلوغ باشه به هیچ کاری درست نمی رسه

    وقتی ذهن آدم شلوغ باشه قدرت رو از آدم میگیره و آدم رو همراهش میبره به ناکجا اباد

    خدایا شکرت چه آگاهی های نابی ازین فایل و کامنت دوستان گرفتم

    خدا رو شکر همیشه بدنی سالم داشتم و چند ساله که اصلا مریض نشدم

    مدتی هم هست که به خوردن غذاهای سالم هدایت شدم ‌‌و واقعا بعدش شدت انرژی و حال خوبم خیلی بیشتر شده

    استاد عزیز اینکه گفتین دی ان آ ما اطلاعات سال ها مبارزه رو داره من رو به فکر فرو برد

    ازونجایی که رشته دانشگاهیم اطاق عمل بود و تو عمق فیزیولوژی بدن انسان وارد شدم و واسم همیشخ سوال بود که مثلا اعضا بدن که خودشون همیشه سلول جدید تولید میکنن چرا پس بیماری می مونه !! خدای من الان متوجه شدم به خاطر حافظه …. قدرت اصلی ما که ذهنمونه …… یعنی مثل آدمی می مونه که اگه جاش عوض شه از جهنم هم بره بهشت بازم اونجا به خاطر تمرکز ذهنش و حافظه اش هیچ تغییری تو حالش نمیکنه ، یک انسان بیمار هم همینه

    تا وقتی که تو ذهنش بیمار هست

    حتی با اینکه بدنش داره سلول تازه تولید میکنه …. همون سلول های بیمار رو تولید میکنه و اجازه آزادسازی سلول های سالم و فعل و انفعالات سالم رو به خودش نمیده با ذهن مریضش

    خدایا ذهن های ما رو‌پاک کن

    یاد یه دوره ای از زندگیم افتادم ، ۳ سال پیش وقتی تو زندگیم به بن بست مالی عاطفی و …. رسیدم که با ذهن منفی خودم خلق کرده بودم …. تسلیم خدا شدم ‌ومن هر روز تایم زیادی دعا و عبادت می کردم و

    اون روزها انقد حالم بد بود که وقتی آزمایش داده بودم دیده بودن دچار یائسگی زودرس شدم

    اولش ترسیدم ولی بعد راهی نداشتم جز خلوت با خدا و ذهنم ور از درگیری با افراد و شرایطم بود

    شاید باور نکنین در عرض ۲ هفته تا ۲۰ روز کل ورق برگشت و من به تعادل نزدیک شدم و اولین نشونه اش این بود که آزمایشم سالم شد

    دستگاه گوارشم سالم شد

    همه چیز به جریان افتاد

    من هیچ کاری نکردم جز آروم کردن ذهنم با دعا و مدیتیشن و …..

    از وقتی که رو ذهنم کار میکنم و افکارمو رصد میکنم کامل میبینم که هر روز صورت و‌بدنم داره جوون تر میشه و با اینکه ۳۲ سالمه وقتی تو اینه به خودم نگاه میکنم خندم میگیره از سنم

    قشنگ شبیه ۲۰ ساله ها هستم و این هست قدرت ذهن ما

    تولید سلول های جدید بدن من رو یاد این انداخت که ما هر روز با تولید فرکانس جدید زندگی جدیدی واسه خودمون خلق می‌کنیم

    خدایا شکرت ازین همه قدرتی که به ما داده تا بتونیم با کنترل افکارمون زندگیمون رو رقم بزنیم

    استاد عزیزم ازت سپاسگذارم برای این فایل های آرامش در پرتو الهی من فایل ۲ رو همیشه و هر روز گوش میدم و باهاش میرم تو یه حس قوی معنوی …… ‌وبه منیع وصل میشم

    خدایا شکرت ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    جابر سراج گفته:
    مدت عضویت: 3582 روز

    سلامی گرم خدمت استاد عباس منش و تمامی اعضای مجموعه گروه تحقیقاتی عباس منش. صد هزاران بار از خدا متشکرم که من رو با شما آشنا کرد و همچنین از شما متشکرم بابت این فایلهای فوق العاده. همیشه موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    زهرا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4017 روز

    با سلام

    خدایا شکرت بخاطر همین لحظه ….استاد چقدر آرامبخش بود …..چقدر دقدقه هایمان را از بین می برد … و فایلهای در پرتو آگاهی را برای دوستانم ارسال میکنم تا آنها هم به گوش دادن به آنها آرام شوند…..ممنونم ممنونم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    محمد دمیرچی لو گفته:
    مدت عضویت: 1972 روز

    سلام استاد عزیز .

    من خودم از این فایل های صوتی بسیار آرامش گرفتم و هر بار که این فایل ها رو گوش میدهم بسیار حال خوبی به من دست میدهد

    مخصوصا خواهرم که 6سال از من بزرگ تراست اصلا نمیدونید یعنی انقدر این فایل هارو دوست داره که الان 3 روزه داره همش این فایلارو گوش میده.

    استاد عزیز من بسیار بسسسسسییییار از شما سپاسگزارم بخاطر اینکه این فایل رو در سایت قرار دادین و من از خداوند هم سپاسگزارم که شخصی مانند شمارا در سن15سالگی که هستم در زندگی من قرار داد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1034 روز

    به نام خداوند مهربان

    به نام جانه جانان

    سلام به همگی دوستان توحیدی و بهشتی من

    امروز روز 49از سفر شگفت انگیزمه

    امروز همه چیز آرام است و از هیاهوی دیروز جمعه خبری نیس درمحل کسب وکارم املاک هستم که بغلش یک رستوران بزرگه و یه بغلشم جگرکی و روبروش یه محوطه باز و بعد اتوبان و تو محوطه بازش یک حوض آب زیبا کنار حوض دودرخت زیبا و کمی با فاصله یک درخت 70هشتاد ساله هس صب رسیدم و با سلام گرم همکارم و لطف همسایه های عزیزم شروع کردم برا صبونه یه املت سفارش دادم و عجب املتی بود با فلفل تند تکه شده داخلش و باسنگگ داغ جاتون خالی خوردم و الآنم زیر سایه درخت پیر رو صندلی جگرکی نشستم و و روبروم یه ویو زیبا از کوه های برافراشته است و اونور حوض بو و دود منقل جگرکی کلا یه حال و هوای دیگه ای بخشیده با این فایل زیبا و انگار واقعا واقعا من در جای درست هستم و این فایل ها در زمان و روز درست .یه باغ بزرگ چند متر با فاصله از بنگاه هست و داخلش چنتا باغچه کوچیک گل هست و این فایل و بارها و بارها گوش دادم ونیم ساعت پیش رفتم سمته گلها الله اکبر از هررنگی و آفتاب داشت میزد به گل‌های رنگی و خدای من پروانه ها چند مدل پروانه داشتن رو گلها پرسه می‌زدن و چقدر زنبور عسل مینشتن رو گلها و هی جابه جا میشدن و شهد گلها رو می‌کشیدن یاده آیه قرآن افتادم که خداوند میفرماید ما به زنبور عسل ماموریت دادیم تا از شهد گلها تغذیه کند و عسل تولید کند، پروانه ها دقیقا یا فاصله چند سانت از من خیلی نزدیک رو گلها پرسه می‌زدن انگار اصن منو نمی‌دیدن و من وارد مراقبه ای شده بودم که خبر نداشتم بله مراقبه تامل و تفکر در پروانه ای که با تکان دادن دوبالش به آرامی روحم را تسخیر کرده بود و از تمام عالم مرا فارغ ساخته بود و من با چشمانی اشک بار فقط تماشا و حیرت از زیبایی فضا و حشرات و پروانه و تنها زمزمه این ذکر :الحمدالله رب العالمین

    ظرافت بال پروانه و اون نقش و نگار روی بالهای زیباش در چند سانتی متری من بود اولش آفتاب میزد به صورت و گردنم و گرما رو حس میکردم اما کمی بعد گرمایی نبود و فقط تماشا بود و تماشا .الله اکبر من برای چند مدتی با خوده حقیقیم ملاقات کردم چون آرام بودم و فقط نظاره گر و فقط پر از احساس عمیق یکی شدن و چقدر زیباست این وصال چقدر زیباست خوده من و چقدر غنی و ابدیست خوده من بدون ذهن بدون جسم بدون قضاوت بدون تنش بدون اسم بدون مکان بدون مذهب بدون فرم و غالب و فارغ از همه چیزهای مادی

    و خداوند مرا به تفکرو مراقبه ای عمیق دعوت نموده بود تا به من بگوید من خواستت و اجابت کردم و راهه رسیدن بهش هیچ چیز اضافه ای نیست و فقط آرام بودنه و توکل و ایمانه و واقف بودنت بع اینکه جهان مسخر توست و من میگویم موجود باش و بی درنگ آن چیز موجود میشود . و من غرقه در نور بودم در گوشه ای از بهشت و تجربه ای زیبا و واقعی از خوده واقعیم که خوده اوست و او پروانه ای بود که در مقابلم می‌رقصید و من تفاوتی بین خودم و پروانه در تجلی او نمی‌دیدم من باری دیگر عمیقأ حس کردم وجود اورا در تک تک حشرات و حتی گل‌هایی که از خاک مرده سربرآورده بودن به رنگهای مختلف از خاکی بی رنگ و چقدر دنیا برام چند مدتیه کارتونی و انیمیشنیه چقدر شکل یه بازیه بچه گانس چقدر برام فانی بودن دنیا و مسافر بودنم در این تجربه زمینی و جسم فیزیکی ملموسه خیلی ملموس ،من روح خداوندم که در این جسم زمینی تجلی یافته و قرار است با تمام وجود توحیدی باشد و همواره غرق در عشق بی پایان او باشد .و خوش به حال بچه ها که چقدر فارغن از همه چیز از صب تا خوده غروب با گل و خاک ساختمون میسازن و غروب موقع رفتن خرابش میکنن بدون وابستگی و دل بستگی،

    با هم دعوا میکنن شدید و 5دیقه بعد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بهم عشق میورزن و بازی میکنن ، گریه میکنن و بی قراری میکنن اما با یه شکلات همه چیز و همه غصه ها یادشون می‌ره و شروع به خندیدن میکنن و جوری سپاس گزاره اون شکلاتن که در تمام حالات صورتشون هویداست این احساس و انگار که دنیارو بهشون دادن البته می‌دونی برا اونا دنیا معنایی نداره اصن چون اونا در لحظه همون شکلات دنیاشونه و هیچ وابستگی ندارن ما دلمون تنگ میشه اگه دیر به دیر ببینیمشون ها ولی اونا اگه چند هفته و حتی ماهم مارو نبینن می‌دونن قانون چیه و از لحظات لذت میبرن و وابستگی ندارن به هیچ‌چیز ولی وقتی بعد مدت ها مارو میبینن از دور چشماشون برق میزنه از خوشحالی جوری که حس می‌کنی تو خوده معجزه ای و اون بچه طوری بهت با لبخند و ذوق چشماش نگاهه می‌کنه که انگار بزرگترین معجزه ای چون اون قانونو بلده و می‌دونه چطوری بی قید و شرط عشق بورزه جوری که حاضر میشی حتی جونتو براش بدی

    اون با تمام قلبش لحظاتی که با همین لذت می‌بره و جوری در لحظه سیر می‌کنه که انگار آخرین ثانیه های عمرشه و میخواد بیشتر لذت ببره فارغ از همه چیز رها از همه چیز چون اون قانونو بلده .وقتی مادرش از عصبانیه و دعواش می‌کنه اون نمیتونه قهر باشه و سریع چهار دست و پا می‌ره تا از دل مادرش دربیاره چون اون قانونو بلده و می‌دونه مسافره و دنیا ارزش نداره که کسی و آزرده کنه و می‌دونه که عشق مادرش بهش مثل عشق خدا بی قیدو شرطه

    اون فارغ از هر غروریه فارغ از هر ترس از قضاوت شدنی فارغ ………….چون هنگام سکوت همواره در حال گفتگو با رب خودشه و اون کاملا هماهنگه با اصل و منشأ خودش و اون به قدری توحیدیه و سرشار از اعتماد به نفس و قدرت که ما انقد عاشقشیم . اما اون بچه وقتی کمی می‌فهمه چی به چیه و زبون حالیش میشه وارد یه تنش میشه و کم کم اضطراب و تجربه می‌کنه و دوقطبی بودن دنیارو و پدری و میبینه که خیلی با اعتماد به نفس از مسیری که رفته و نتایجی که گرفته سینه سپر می‌کنه و میگه بچه بیا تا راه و رسم زندگی کردنو یادت بدم ،زمونه اینطوریه و الان اینجوریه و همه گرگن و با فلانی نگرد که اونطوریه و سمته فلان کار نرو که ماله از ما بهترونه و میخوای سلامت باشی پاتو اندازه گلیمت دراز کن و این بچه تازه می‌فهمه که یه ذهنی داره و مدام در حال رفت و آمد بین ذهن و روحشه و حرفهای این دو از طرفی روحش میگه یادت بیارکه کیستی و آرام باش و از طرفی تجربه های زندگیش شاید یه چیز متفاوت بهش میگه و من سپاس گزار خداوندیم که منو آزاد آفرید و در مسیر کشف حقیقت منو یاری نمود تا برگردم و بار دیگر به یاد بیاورم تمام چیزهایی که در کودکی می‌دانستم و آرام باشم . من هرآنچه که برای سعادت نیاز دارم هم اکنون دارا میباشم . و من نمیخواهم راه و رسم زندگی به بچه ام بیاموزم و بالعکس بعد به دنیا آمدنش فقط می‌خوام یاد بگیرم ازش و به یاد بیارم چیزهایی که یادم رفته .

    تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم .

    در پناه رب یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      فاطمه مختاری گفته:
      مدت عضویت: 519 روز

      سلام ب اقا رضای عزیز

      چقدر عالی بود چقققدر عالی بود

      خداروشکر ک تصمیم گرفتم وقتی بیدار میشم از خواب شروع کنم ب خوندن کامنت و ب خدا میگم کدوم صفحه رو بخونم.

      پررر از ارامش بود کامنتتون.

      خوندمو انگاری جای شما بودم، کاملا میشد تجسم کنی کجا بودید و چ حسی داشتید.

      و چقققدر خوشحالم از وقتی وارد سایت شدم چقققدر رفتارم با پسر کوچولوم تغییر کرده، چرا من با بچه تازه ب دنیا اومده مثل ادم بزرگ رفتار میکردم، بلد نبودم رفتار با بچه رو، و انگاری خداوند بهم گفت چکار داری میکنی؟ بیا اینجا یاد بگیر، واقعا الان از هر رفتار پسرکوچولوم ذوق میکنم،

      قبلا غذاشو میدادمو بی هیچ حسی، الان با عشششق نگا غذا خوردنش میکنم، ذوق میکنم وقتی برا ی ابنبات ذوق میکنه، و واااققعا باید یاد بگیرم ازش ک وقتی باباش دعواش میکنه، با ی بوس اشتی میکنه، و ی جوری بازی با بابا رو با ذوق ادامه میده ک انگاار ن انگار،وقتی با ذوق بهم دستو پا شکسته میگه بریم بابا بوس….

      وای خداااا شکرت ک ب یادم اوردی هروز دارم توی اینه معجزه ای رو میبینم ک فراموش کردم معجزه بوده و هروز دارم معجزه رو میبینم(پسرم)

      و از معجزه درس عشق باید یاد بگیرم.

      تحسین میکنم دیدن این حد از زیبایی ک هروز همه میبینیمش ولی ن ب چشم خدا،و شما یاداوری کردید بهم ک چطوری باید ب اطرافم نگاه کنم.

      تحسینتون میکنم برا اندام خوبتون ک پروفایلتونه،

      خدا رو شکر برا شنیدن فایل زیبا ک باید ب قدری گوشش کنم ک ذهنمو بفهمه دیگه اجازه نداره ب جسمم فرمان بیماری بده چون حالا فهمیدم ک جسمم ب طور طبیعی همیشه باید سالم باشه.

      ب امید روزی ک بیام و بگم هفتها و ماهاست اثری از ……. توی بدنم نیست و برا همیششششه رفته ک رفته.،

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ریحانه رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 1418 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد جان جان جان ما و مریم جان مهربان و دوستان خوبم

    روز چهل و نهم

    خدایا شکرت

    استاد این پیام شما ادامه ی پیامی بودکه خداوند در نیمه شب من رو بیدار کرد و به من الهام کرد . من چند وقتی هست که دستانم خشک شده و یک جور پوست پوست انگشتانم کشیده شده و پاشنه ی کف سمت چپ پایم نقطه ایی درد میکنه . دیروز یک نجوایی اومد و من رو میخواست ناراحت کنه اما با کنترل ذهن که شما یاد دادید جهت میدادم به سمت دیگه اما باز میومد و با خودم گفتم خداوند خودش علت این بیماری رو به من خواهد گفت . استاد باورتون نمیشه نیمه شب انگار خدا من رو بیدار کرد که گفت اصلا نگران نباش اینها رو استفاده کن و این کار رو انجام بده ، خوب میشی . و الان این پیام شما رو که گوش دادم که حتما پیام خداست چون هم زمانی شده با شرایط من این رو هم لحاظ کنم و در روز مراقبه داشتم و ذهنم رو آروم کنم.

    خدایا چقدر دوستت دارم که انقدر من رو دوست داری و هوام رو داری . من چطور سپاسگزار تو باشم

    استاد روز به روز فکر میکنم از قبلم سبک تر میشم ، خدایا شکرت

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این فایل ارزشمندتون

    دوستتون دارم آرامش من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    محمد رضا دشت پیما گفته:
    مدت عضویت: 2190 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش و همه دوستان عزیز

    خیلی خوشحالم که در میان شما دوستان هستم

    خیلی این جمله روی من تاثیر گذاشت که اگه ما باور کرده باشیم فقط فلان قرص روی فلان بیماری اثر داشته باشه بدن ما فقط به اون قرص جواب میده

    من خودم به شخصه این تجربه رو داشتم و با کوچکترین درد فقط قرص میخوردم ولی از زمانی که با این سایت آشنا شدم و فایلهای استاد رو گوش دادم دیگه حتی یه قرص هم نخوردم

    خیلی ممنون و متشکرم از استاد عباس منش عزیز بابت فایلهای بسیار عالیشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: