آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 8 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/11/عکس-فایل-1.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-01-14 12:44:302020-08-29 19:48:30آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام فرمانروای این جهان بسیار نامحدود و زیبا که بی دریغ و بی قید و شرط عشق میورزد به بنده هاش به بنده های فراموش کار خدایا آسان کن آسانیها رو برایم
سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم بانو زیبای پردایس
من که لذت بردم از این همه کامنتهای خالص که چقدر قشنگ با خدا حرف میزدند و عشق میکردن
عاجز بودنشون رو به خدا میگفتن
هیچ بودنشون رو میگفتن که با خدا همه چیز میشوند و بی خدا هیچن وقتی ذهن و قلبتو از ناخالصیها پاک میکنی خدا رو درون قلبت پیدا میکنی و راه راست رو بهت نشون میده وقتی آرامشی از جنس خدا داری الهامات میاد وقتی بی قید و شرط به همه محبت میکنی صفات خداوند رو دارا میشی بخشایندگی
سپاس فراوان از خدای مهربانم دارم که دستمون رو گرفت آورد تو دست استاد گذاشت ما رو به راه راست هدایت کرد راه کسانی که هر لحظه در این سایت به ما نعمت و ثروت میدهد چقدر این خدا مهربان ست منم تعهد میدهم از امروز بی قید و شرط هر کسی را ببینم محبت کنم و دوستش بدارم
در حال زندگی کنم و لذت ببرم که همه چیز در حال است اون خوشی و شادی و سلامتی و عشق و مهربانی و نعمت و ثروت رو که میخواهیم میتوانیم در زمان حال بدست بیاوریم اونم با احساسه خوب و کنترل ذهن و افکار و باور درست ست در گذشته و آینده هیچ چیزی نیست جز ناراحتی و غم و استرس و نگرانی
پس الان که شاگرد همچین استادی آگاه و مهربان و بخشنده هستیم بیایم آگاهانه قدم برداریم و در حال زندگی کنیم و فقط و فقط خداوند رو درون قلبمون بیاریم
قدرت و عظمتش رو باور کنیم وقتی ایمان داری بهش قدم برمیداری و صبر میکنی تا در زمان درست و مکان درست و در شرایط درست بهت داده بشه
سپاسگزارخداوندمهربان هستم که همه کارهامو برام انجام میدهد
خدایا کمک و هدایتم کن
خدایا شکرت سپاسگزارتم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 20 مهر رو با عشق مینویسم
روز شمار تحول زندگی من 192
چقدر خدا دقیق و حساب شده هست همه کارهاش
وقتی من رد پامو نوشتم پرسیدم کجا باید بذارم توی کدوم فایل ؟ و بهم گفت برو روز شمار تحول زندگیت یه روزشو ننوشتی ،اونجا بنویس
و اومدم دیدم عشق
عشق
نوشته من در مورد عشق و آرامش هم بود تو این رد پام که نوشتم آروم بودم
خلاصه ای از امروز رو بگم تا بعد درس هایی که از امروز گرفتم رو بنویسم
من امروز 7 میلیون و 530 فروش داشتم
تقریبا مثل هفته قبل بود فروشم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم
من شب تا صبح رو بیدار بودم و 40 تا گل آفتاب گردان و گل بابونه و گل قرمز و رنگای مختلف بافتم
تا صبح داشتم کار میکردم و امروز قرار بود مادرم نزدیکای صبح برسه
و قرار بود امروز صبح که رسید ، شبش بلیت داشتن با خواهرش برن مشهد و هفته بعدش سه شنبه بیاد و فرداش دوباره بره خونه خواهرم
یه چیزی خیلی خیلی برام جالبه
یک ماه بود تقریبا که مادرم رفته بود خونه خواهرم
برای این میگم جالبه که من ذره ای، نبودِ مادرم رو حس نکردم ،از این جهت که بگمکی میاد یا اینکه بخوام بگم وابستگی دارم
اینبار من حس کردم رها شدم از وابستگی هایی که نسبت به مادرم داشتم و درسته قبلا رها شده بودم ولی کمی از وابستگی رو حس میکردم
ولی این بار اصلا وابستگی در وجودم حس نمیکردم
قبلنا ، راستشو بخوام بگم ،من ،هم وابستگی که داشتم و هم اینکه نمیخواستم مادرم بره جایی مهمون و مثلا یه ماه بمونه اونجا ، تو فکرام این میچرخید که اگه مادرم بره ،کی ناهار و شام دریت میکنه
کی کارای خونه رو انجام میده و من نمیتونم به کارام برسم و باید به داداشم شام درست کنم و انگار وجود مادرم رو به خاطر این چیزا میخواستم
و اینکه از بچگی یه حس وابستگی شدید به مادرم داشتم و نمیخواستم مادرم از من دور باشه
ولی از وقتی روی خودم کار کردم رفته رفته این وابستگی تو این یکسال کمتر و کمتر شد
جوری شد که من به مادرم گفتم مامان هرجا دلت خواست برو بگرد و خوش بگذرون ،ما که دیگه بزرگ شدیم ،راحت برو بگرد
خودمون از پس کارای خودمون برمیایم
تو هم نگران نباش من حتما برای بدنم رسیدگی میکنم و غذا میخورم
یادمه قدیما مادرم میگفت بهمون به خدا میگم خدا به من عمر بیشتر بده تا به بچه هام خدمت کنم
و حس میکرد ما نمیتونیم از پس خودمون بر بیایم
یه روز که من تصمیم گرفتم با گوش دادن به این آگاهی ها تغییر ایجاد کنم ،به مادرم گفتم راحت هرجا دلت خواست برو
من دیگه طیبه قبل نیستم خیالت راحت باشه
همه اینارو گفتم تا بگم درسته دلم میخواد مادرم باشه و باهم مثل هر روز حرف بزنیم ولی انگار یه آرامشی وجودمو گرفته که هرجا مادرم باشه من از درونم حسش میکنم
انگار نگاهم تغییر کرده نسبت به وابستگی به اعضای خانواده
سعی میکنم یاد بگیرم به خاطر خدا و برای خودشون دوستشون داشته باشم نه اینکه برای انجام کاری برای من ،بخوام که کنارم باشن
صبح که مادرم اومد و یکم باهم حرف زدیم و منم گل سرارو بافتم و حاضر شدن ، اومدم یکم دراز بکشم خوابم برد و 8:30بیدار شدم وهرچی لازم بود برداشتم تا برم جمعه بازار
وقتی رسیدم حقانی یه صدایی شنیدم
زندگی ،امید ،عشق
وقتی داشتم میرفتم بیرون از مترو ، داشتم به صدای خودم که برای باورای قدرتمند ضبط میکردم گوش میدادم که شنیدم صدای یه نفر میاد که میخونه و آهنگ میزنه
وقتی پله هارو بالا رفتم چشمم افتاد به جوانه ای که من هفته پیش به یه پسری که داشت با گیتارش تو ورودی مترو میخوند دادم
و اصلا یادم نبود که هفته پیش بنویسمش
چون دلی یهویی بهم گفته شد بهش جوانه هدیه بدم
و الان که دیدم جوانه رو زده بود روی گیتارش ،و داشت میخوند
انقدر حس خوبی گرفتم از دیدنش که واقعا پر بودم از عشق
10:20 رسیدم و گفتم خدای من ، من بندگیمو میکنم و از این بهشت تو لذت میبرم و الان نوبت تو هست و تویی که قراره کلی مشتری بشی برای من و بی نهایت ازت سپاسگزارم
و الان نوبت تو هست که بهم گفتی که خدایی میکنی
دیشب تا صبح بیدار بودم و گل درست میکردم
حالا نوبت تو هست ،چون دیدی که چقدر تلاش میکردم و میکنم
و این حرفت یادمه که فقط تا وقتی که مادرم از خونه خواهرم برگرده اجازه اومدن به جمعه بازار رو دارم و میتونم بفروشم یعنی تا اواسط آبان میتونم بفروشم
و وقتی مادرم اومد صفر تا صد کار رو یادش میدم و تحویل میدم بهش تا خودش بفروشه
و من طبق گفته ات که به روش های مختلف فهموندی که باید از این به بعد فقط نقاشی هامو بفروشم
و خودت راه رو بهم نشون میدی
وقتی مادرم اومد دیگه نباید گل سر بفروشم و تمام کاراشو به مادرم میدم
امروز دوباره تو مترو گل سرامو نگاه میکردن و دوتا دختر گفتن که چقدر جالبن ندیده بودیم از این گل سرا
وقتی پیاده تا جمعه بازار رفتم داشتم میگفتم خب خدا نوبت خدایی توعه ،من به وظایفم عمل کردم و از این به بعدش تویی که کاری میکنی تا من رو پله ها بشینم و تا غروب کلی مشتری بشی برام
وقتی نشستم خیلی هوا گرم بود و باد خنک خاصی میوزید که بارها گفتم خدای من سپاسگزارم ازت چقدر این باد زیبا میوزه و خنکم میکنه
ار باد کولر هم سبک تر و خاص تر بود
امرور من دو تا چیز حس کردم
1 . اینکه من دیگه چشمم به آدما نیست تا کارای منو ببینن
و نیازی به هیچ تقلایی ندارم
انقدر راحت مشتری خودش میاد سمتم که من مشغول حرف زدن با خدا هستم و خدا ،خود ش همه کارارو انجام میده .
و 2 اینکه امروز انگار نگهبانای جمعه بازار منو نمیدیدن و من نامرئی بودم ،بارها اومدن و رد شدن و هیچی نگفتن
دوسه باری کا اومدن رد بشن نجوای ذهنم گفت نکنه بیان بگن پاشو ،سریع گفتم که هیچی نمیگن خدا داره خدایی میکنه الان نوبت خداست
و سعی میکردم به خدا توجهمو بدم و میدونستم که خدایی میکنه برای من
وقتی وایسادم بازم مثل همیشه پشت سرهم مشتری میومد و گل و جوانه ازم میخریدن
خیلی از مشتریا سه تا سه تا و 4 تا میخریدن
جالبه مشتریام به کل تغییر کردن ،انقدر ثروتمند هستن که به سرعت خرید میکنن
و جالبه خیایاشون کارت میدادن و نمیپرسیدن قیمت چنده
و وقتی میگفتم ببینین که درست کسر شده از حسابتون میگفتن مطمئنیم به شما درسته و میرفتن
من این هفته گل سر قلب هم درست کرده بودم و انگار رفته رفته داره بیشتر میشه تنوع
من با هر مشتری که میومد میپرسیدم تو دلم که چه درس هایی باید از مشتریام یاد بگیرم
مثلا یه دختر اومد دستش تخته شاسی کرومی بود هی رفت و اومد و میومد میگفت خاله مامانم بیاد من حتما میام ازتون خرید میکنم بعد با مادرش اومد گفت میخوام
انقدر با قاطعیت میگفت که میخوام
اول مادرش مخالف بود بعد خرید
وقتی دختر با قطعیت گفت میخوام لحنش مشخص بود که عمیقا میخوادش
و مادرش خرید کرد
یاد حرف استاد عباس منش میفتم وقتی که میگفت
باید 100 درصد بخواین
اگر 99 درصد باشه خواستنتون ،مطمئننا نمیشه
پس باید 100 درصد باشا خواستنتون
و این مشتری بهم یادآور کرد که خواسته هات رو عمیقا و 100 در صد بخواه
خدایا از مشتری ها چه درس هایی باید یاد بگیرم که برای رشد ظرف وجودم لازمه
یا مثلا یه مشتری اومد
یه پسر بچه با دختر و مادرش اومدن و مادرش برای پسر یه جوجه خرید و یه برگ روشن که به پسرکوچیکش گفت مامان هرچی میخوای بردار و پسر بچه جوانه هم برداشت و برای خواهرشم برگ گرفتن انقدر بالاپایین میپرید
همین که گفت مادرش براش خرید
باباشم کنار وایساده بود و میگفت بزنین به سرتون بریم و انقدر عاشقانه با خانواده 4 نفره شون عشق کردن و رفتن
من فقط داشتم لذت میبردم از دیدن تک تک مشتری هایی که به خانواده شون احترام و ارزش قائل هستن و عمیقا عشق میدن به همدیگه
خدایا سپاسگزارم ازت
انقدر اتفاقات بی نظیر برای من رخ داد که داشتم فقط لذت میبردم
یه مشتری برام اومد که با
حرفی که بهش زدم ،فهمیدم که دیگه تغییر کردم و برام مهم نیست به هر قیمتی به حسابم پول بیاد و این یه نشونه لود که برای خودم و کارم ارزش قائلم
مشتری که میگم این حرفو گفت
دو تا برای بچه هام گل سر ببرم 50 حساب کن
گفتم نه نمیتونم شرمنده
برگشت گفت ببین شوهرم اون کنار وایساده که ما انتخاب کنیم و تخفیف رو ازت بگیرم بیاد حساب کنه
من خندم میگرفت
دوباره بهم گفت تخفیف بده گفتم نمیشه و زحمت کارم زیاده
و اون لحظات یاد تک تک حرفای استاد عباس منش در مورد تخفیف میفتادم که حتی تو سایتشون نوشتن هیچ گونه تخفیفی وجود ندارد
به خودم میگفتم طیبه تو اگر تخفیف بدی طبق تجربه ای که از فروش های قبلت داشتی و بار اول تخفیف دادی پشت سر هم مشتری هایی اومدن کا تخفیف خواستن
و تو اون روز درست رو گرفتی و اگر الان به اون درسی که گرفتی عمل نکنی اون روز برای تو دوباره رخ خواهد داد
مشتری که برای دو تا دختراش گل سر انتخاب کرد همسرشو صدا کرد و کارت بانکیشو داد تا کارت بکشم
بهم گفت 100 بزن
گفتم نمیشه گفت چرا نمیشه یه دلیل بیار که چرا تخفیف نمیدی
گفتم زمانمو که با ارزشه برای بافتشون گذاشتم و خیلی چیزای دیگه و کمتر از این نمیدم
برگشت گفت نه من ازت تخفیف میگیرم وقتی داشتم کارت رو میکشیدم به کارتخوان گفتم رمزتون ؟ گفت رمزو نمیگم تا تخفیف بدی
منم سریع کارت رو گرفتم سمتش و گفتم نه من تخفیف نمیدم و نمیفروشم اصلا
و انگار داشت با من بحث میکرد تا بلکه تخفیف بدم
جالبه اینبار دیگه نجوای ذهنم رو نمیشنیدم که بهم بگه بفروش پول دستت بیاد بگو باشه
و فقط اینو میشنیدم که نه کارام ارزشمندن من تخفیف نمیدم و خدایی که این همه مشتری برام فرستاده ،صد در صد میفرسته برای تک تک گل سرا
و الان که مینویسم حس کردم این یه امتحان بود از طرف خدا که ببینه من چه کاری انجام میدم
آیا درسمو درست عمل میکنم یا مثل قبل عمل میکنم ؟؟؟؟؟
بعد مشتری گفت چقدر سفتی بفروش بره ،تو این آفتاب گرم نشستی ،تخفیف ندی هیچ کس ازت نمیخره و کارات میمونه دستت
منم هیچی نمیگفتم و کارتو گرفته بودم سمتش و میگفت تخفیف بده و من همچنان نه میگفتم و گفتم برای من مهم نیست شما بخرید ازم یا نه
من تخفیف نمیدم میتونین گل سرارو بذارین سر جاش و نخرید
یه دخترش خیلی دوست داشت گل سرو داشته باشه و پدرش گفت یکی رو بذار سر جاش و فقط پول یکی رو کارت بکش خانم
و من پول یکی رو گرفتم
و بهم گفت انقدر بشین اینجا تا بفروشی همه رو با این قیمتی که میگی
جالبه اینم بگم که اگر قبلا کسی به من این حرفا رو میگفت سریع واکنش نشون میدادم و عصبانی میشدم و حتی میرفتم تو خونه بازگوش میکردم ولی چند وقته نه تنها توجهی به این جور حرفا نمیکنم بلکه وقتی میرم خونه انقدر تو راه به درسای خوبی که گرفتم فکر میکنم و با خدا حرف میزنم که به کل از یادم میره
و تو خونه فقط از مشتریای خوب میگم
دوسه باری شده که از این مشتریای تخفیفات گفتم تو خونه ولی سعی میکنم اصلا نگم
این مشتری برای من کلی درس داشت
و کلی یادآوری و اینکه من تغییر کردم و این یعنی موفقیت
اینکه من انقدر آروم تر از قبلم شدم که دیگه منتظر نیستم پول دستم بیاد و ولع پول رو ندارم که سریع به حسابم بیاد
اینو من 3 هفته ای میشه که دارم تجربه میکنم که انقدر از صبح تا شب جمعه آروم جلو بازار میشینم و با خدا صحبت میکنم و توجهم به زیبایی هاست که اصلا فکر نمیکنم چقدر قراره بفروشم
حتی من دیگه نمیشمرم پولامو که ببینم چقدر فروختم ،یه حس اطمینانی بهم اومده که اون حس با صدای ملایم میگه من برات میفروشم من ازت میخرم تو فقط آروم باش و لذتتو ببر از این مسیر و عشق کن
وقتی نشسته بودم تو گرما یهویی انقدر باد ملایم و خنکی میومد که لذت میبردم .
وای خدا منو حیرت زده میکنی تو این آفتاب که نشستم یه باد خنک و زیبایی میوزه که پر از عشق
دارم عشق میکنم
ربّ من سپاسگزارم ازت ماچ ماچی جانم
عشقی عشق
نمیدونم چجوری از خدا تشکر کنم واقعا بی نهایت ازش سپاسگزارم این همه نعمت بهم داد و بزرگترین ثروتم داشتن ربّ ماچ ماچی خودمه که عاشقانه دوستش دارم و سعی میکنم به حرفاش گوش بدم
خیلی خیلی جالبه الان من که هیچ توجهی به سر دخترا ندارم که ببینم کی از فروشنده های دیگه خرید کرده ،الان خود همون دخترا و مشتریایی که از فروشنده های دیگه خرید کردن میان و ازم گل و چیزای دیگه میخرن
یا مثلا از وقتی شروع کردم به تکرار اینکه من در مدار مشتری هایی هستم که حتی حاضر هستن سفارش عمده بهم بدن و ازم عمده بخرن .و همینجورم شد هم هفته پیش ازم 16 تا خرید داشتن و میپرسیدن تعداد بالا میخوایم سفارش بدیم و هم امروز که جمعه بازار بودم ،یه خانم اومد نشست رو به روم گفت شما کار ماندالا بافی انجام میدین ؟ یکم باهام حرف زد و شماره مو ازم گرفت
یه چیزی توجمهمو جلب کرد مشتریایی که عمده میخواستن ، دیگه بهم زنگی نمیزنن ولی میدونم ایراد از باورای و باید بگردم ببینم چی در وجودم هست که وقتی تبلیغ پیجم رو میبینن و ازم میخوان که قیمت عمده رو بگم
ولی بعدش پیامی نمیدن بهم ؟؟؟
باید بیشتر فکر کنم تا پیدا کنم باور محدودش رو تا وقتی قوی بشه
بی نهایت از خدا سپاسگزارم
همینجور آروم ،از اول صبح تا غروب که جمعه بازار بودم نشستم بدون هیچ انتظاری ،بدون هیچ حسادتی به فروشنده های دیگه
حتی وقتی ازم میپرسیدن گل سر جوجه داری ؟ میگفتم نه فروشنده های دیگه دارن که داخل بازارن
و من آروم بودم بدون هیچ نگرانی
حتی نزدیکای غروب گفتم خدای من و متوجه شدم که کار خداست ،که اصلا کسی نیومد بگه خانم بلند شو اینجا نفروش
دقیقا همه اش کار خدا بود و بس
و این یعنی اینکه حتی خدا کاری میکنه که آدما تو رو نبینن و نامرئی باشی در اصل میبیننت ولی نمیبیننت یا نمیدونم چجوری بگم
در اصل میتونن ببینن ولی نمیتونن حرفی بهت بزنن که خانم پاشو برو ،فقط یه بار نگهبان دم درش اومد و با خنده گفت خانم جمع کن و رفت
چی دارم میگم من ؟؟؟؟
الان که داشتم مینوشتم یه صدایی بهم گفت اینا رو ول کن اصل رو بچسب
اصل هم ربّ تو صاحب اختیارت هست که انقدر قشنگ چیده کا نیازی نداری که انقدر فکر کنی به اینکه نامرئی بودی یا میدیدنت و نمیتونستن بیان سمتت
اینارو بی خیال
وقتی اینجور چیزارو خواستی فکر کنی سریع بگو خدا میدونم کار تو هستا
که البته تا جایی که همیشه سعی کردم این جمله رو میگم که خدای من میدونم همه کار تو هست
خیلی خیلی سپاسگزارم ازت
وقتی نزدیکای غروب شد من گفتم خدا یکم دیگه میشینم و میرم
تمرینای کلاسیم مونده باید جدول رنگ شناسی رنگ روغن رو کار کنم
وقتی من وایسادم یکم بعدش کلی مشتری اومد
همه گلایی که دیشب 40 تا ، تا صبح بافته بودم همه شون فروش رفتن و فقط 4 تا موند
خدایا شکرت
الان که دارم مینویسم و میخوام ثبت کنم در گوگل درایوم و بعد در سایت میذارم رد پام رو ،اذان مغرب روز 24 مهر هست
انقدر این روزا سعی و تلاشمو هم ذهنی و هم تلاش برای کار بیشتر کردم که نتونستم بنویسم ولی سعیمو میکنم حتما بنویسم تا یادم باشه تمام این مسیر تکامل لذت بخشم رو چجوری طی کردم تک تک روزهاشو
خدایا شکرت
وقتی من فروختم و برگشتم تا مترو حقانی سوار قطار بشم و برگردم خونه ،دوباره خانما نگاه میکردن به گل سرا و میگفتن چیه و وقتی میدیدن گل سره میگفتن چه جالب جدیده و خوششون میومد
همینجوری مشغول نگاه کردن به گوشیم بودم که یه دختر اومد پرسید چنده گفتم 70
گفت من یکی میخوام و یدونه ازم خرید
اینو خوب میدونم که همه اش کار خداست ، و بارها باید به خودم یادآور بشم که طیبه یادت باشه
متواضع باشی و به خودت تکرار کنی که اگر کمک های خدا نبود تو حتی نمیتونستی اجازه اینو بدی به خدا که هدایتت کنه
یادمه استاد عباس منش میگفت که من اجازه دادم که هدایتم کنه و تک تک روزایی که یادآوری میشه برام و از اون روز خدا داره تک تک ثروتشو از همه جهت بهم عطا میکنه
چه از نظر ثروت مادی و معنوی و عشق و شاوی و سلامتی و آرامش و همه چی
وقتی دختر ازم خرید کرد تو دام داشتم میخندیدم و میگفتم اولین خرید تو مترو
وای من چند ماه پیش چقدر برام سخت بود تو مترو حتی وسایلامو بگیرم دستم چه برسه به اینکه بشینم و راحت بذارم رو پاهام و نگه دارم
وقتی برگشتم تا سوار بی آر تی خونه مون بشم
تاریک تاریک بود داخل بی آر تی و فقط نور بیرون میومد داخلش تو تاریکی برگای گل سر هم تاریک بودن
یهویی دیدم یه دختر گفت عه از اینا و سریع کارتشو درآورد و ازم خرید کرد
و اولین فروشم تو بی آر تی بود
الیته اولی نبود چون قبلا تو بی آرتی نقاشیامو آویزون کرده بودم و وسیله های مامانمو که از کش موهای مامانم فروش رفته بود
خدایا شکرت
وقتی برگشتم خونه خیلی حس خوبی داشتم خیلی امروز هم خندیدم هم انقدر آرامش وجودمو گرفته بود که حس فوق العاده ای داشتم
وقتی برگشتم خونه یکم بعد سریع شروع کردم به رنگ کردن تمرین کلاس رنگ روغنم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و آرامش و شادی و سلامتی و ثروت از خدا میخوام
سلام دوست عزیزم
من از کامنت امروز شما یه درسی گرفتم که برای تخفیف گفتی
برای منم پیش اومده چند وقته پیش به روز صبح یهویی از خواب بیدار شدم و یه نفر به من گفت دیگه تخفیف نده و خیلی خودم تعجب کردم و گفتم خدایا شکرت این هم هدایت امروزم هست دیگه از اون روز تخفیف ندادم به هیچ مشتری به قول شما عزیز بعضیها خیلی وارد بحث میشن چرا تخفیف نمیدی و من مثل شما میگم کارام خیلی با ارزش هستن جنسهاش با کیفیتن و در آخر میگم من روال کاریم همینه و تو دلم میگم اگر این خرید نکنه خداوند خودش ازم میخره خیلی راحت شدم آرومم آرومه آروم ممنونم طیبه جونم خیلی نکته خوبی گفتی چقدر روی خودم کار کردم و درسهایی که گرفتم الان باید عمل کنم برای خودم و محصولم ارزش قائل بشم و یاد آوری خوبی بود برام
و از اون روز مشتریهای برام میان که کارت میکشم با لبخند و مهربانی
چون من ازش خواستم
خدایا شکرت برای این که کارهامو برام همه رو به راحتی انجام میدی
خدایا شکرت که برام مشتری میشی
خدایا شکرت برای دوستان خوبم که من عاشقشون هستم
طیبه جان بهترینها نصیبت
سلام عزیزم
طیبه چقد خدا ب سمت کامنتای تو هدایتم میکنه عجیب
هربار گفتم نشانه کامنت تورو خوندم ودقیقا نکته ضعفهامو بهم میگی
شاید الان من چند وقته پیش تو هستم
بهت گفتم منم خیاطی کردنو تازه شروع کردم
دیروز کلی زحمت کشیدم وقت باارزشمو گذاشتم مشتری گف چقد حساب میکنی
چون فامیل بود گفتم هیچی شمابارهای قبلی هم پیشم دوختی دستمزدی ک گفتم رو دادی اما حالا این یکبار هرچی دوست داری بده اگه اصرار داری پول بدی
اونم خوشحال شد وتشکر کرد
وکامنت رو امروز خوندم خدا خاست بهم تذکر بده
حالا وقتم کمه باید وقت بذارم کامنتت طولانیه وپراز درس همشو بادقت بخونم وبفهمم کجاها باید درست عمل کنم
طیبه سپاسگذارم ازت ک تجربه هاتو میذاری ومیگی کجاها مورد داشتی والان بهتر شدی
این روزها بخدا یک حسی بهم میگه خوشبحال کسی ک لباسشو پیش تو بدوزه چون هنر خداست وانرژی مثبت داره تن میکنه الله اکبر بهم گف تو هیچ کاره ای همه کاره خداست
خدایا سپاسگذارم بابت هدایت هایت
استاد الان میفهمم که چرا شما از لحظات خوش و شیرینت فیلم میگیری و حالا یا تو سایت یا کانال تلگرام یا اینستاگرام میذاری. چندبار پیش اومد که پیش خودم گفتم که این آدم چقدر خوشه. مگه میشه یه آدم توی تمام لحظات در حال تفریح باشه. یادمه یکی دو بار هم از دیدن فایلهاتون حس بدی بهم دست داد. اما الان میفهمم چرا این کار رو میکنی.
تو عاشقی. یه عاشق واقعی. تو دست و دلبازانه خوشی ها و لذتها و شادیهات رو با بقیه تقسیم میکنی. حتی تمام فایل های سفر به دور آمریکا هم به همین خاطرِ. مریم جان هم عاشقه. اونم یه عاشق واقعیه.
وقتی فایلهای آرامش در پرتو آگاهی رو گوش میدم همش به یادتم استاد. چقدر خودت عامل به این آگاهی ها هستی. وقتی لایو شماره ۷ رو گذاشتی رو سایت دیدم که در عمل وقتی شرایط طوری بود که همه در حال قضاوت کردن بودن تو قضاوت نکردی، اینکه یه نفر تمام آدمها رو تکه ای از خودش، تکه ای از خدا ببینه باعث میشه ببخشه، قضاوت نکنه، عشق بی قید و شرط داشته باشه، دائم با اصل خودش با خود لایتناهیش در ارتباط باشه، با خودش در صلح باشه و….
وقتی این فایلها رو گوش میکنم احساس میکنم تکه های وجودم رو پیدا میکنم. تکه هایی که خیلی وقت بود گمشون کرده بودم. خدا رو شکر میکنم که چراغ همواره روشن هدایت رو پیدا کردم. هدایت به سمت نعمتها. هدایت به راه کسانی که به آنها نعمت داده شده. خدایا شکرت.
💎به نام خدایی که نزدیک ترین است💎
یادمه پارسال تصمیم گرفته بودم رو روابطم کار کنم🤔
به شدت اذیت میشدم ازینکه نمیتونستم ارتباط های درستی برقرار کنم ، اعتماد به نفسم ضغیف بود و…
همه ی اینا هم برگرفته از باور های درب و داغونی بود که شنیده بودم ، انقد که شنیده بودم که اگه از کسی تعریف کنم یعنی دارم چابلوسی میکنم ، اصلا دوس نداشتم از کسی تعریف کنم ، تو ذهنم اینجوری تعریف شده بود که اگه از کسی تعریف کنم و ارزشمند بودنشو بهش بگم ، ارزش خودمو پایین آوردم از این اراجیف.
همه ی اینا باعث شده بود من نتونم اصلا ارتباط برقرار کنم و خلاصه که اذیت میشدم به خاطر این ضعف.
و یه شب یادمه تو لپ تاپم این موضوع رو نوشتم و از همون شب به خودم تعهد دادم که روی این ضعفم تمرکز بزارم و بهبود ببخشم بهش (فایل تمرکز لیزری روی پاشنه آشیل رو دیدم و همچین تصمیمی گرفتم).
اولین چیزی که به ذهنم رسید انجام بدم ، تحسین افراد بود ، بعضیارو تو ذهنم تحسین میکردم ، بعضی هارو به زبون میاوردم با اینکه باهاشون حرف نمیزدم ، یعنی مثلا یه غریبه رو تو خیابون میدیدم و ویژگی های مثبتشو تحسین میکردم.
خلاصه آقا من تو یه برهه ای از زمان هدایت شدم به جایی که همه ی افراد اونجا افراد نظامی بودن و بر اساس باور هایی هم که من داشتم ، پس ذهنم این بود که اینا همشون نظامی هستن همه بداخلاق و تند رفتارن و الان که تو ساعت کاریشون هم هستن دیگه اصلا هیچی دیگه.
خب حالا میگم چه اتفاقاتی افتاد.
روز اول رفتیم رفتار خشک و تندی ازشون دیدیمو دوستم زیر لب داشت غر میزد که چرا انقد اینا بدرفتارن.
من سعی میکردم احساسمو خوب کنم و گفتم بیخیال ، این داره وظیفه شو انجام میده ، شغلش اینجوریه دیگه.
و تو دلم سعی میکردم تحسینش کنم که انقد وظیفه شناسه و واقعا هم سختم بود یه جورایی.
آقا یکم گذشت و این آدمی که انقد خشک و بی اعصاب بود خودش اومد پیشم و گفت اهل کجایی ؟
خلاصه که شروع به صحبت کردیمو و دیدم بابا این اصلا آدم خوب و باحالیه ، و منم سعی میکردم نکات مثبتشو بهش بگم و خلاصه که اونشب من اینو هم تو لپتاپم یادداشت کردم و گفتم میرم با آدم های دیگه ای از همکارای اونا هم حرف میزنم و این مقاومتمو از بین میبرم.
از فرداش که رفتم با همه با روی خوش رفتار میکردم ، از همه بابت کارایی که میکردن ، تشکر میکردم و حس خوبی بهشون میدادم و البته که چرت و پرت هم نمیگفتم ، واقعا ویژگی مثبتشونو بهشون میگفتم.
یه جوری شده بود میرفتم اونجا تا منو میدیدن خودشون یهو لبخند میزدن و میگفتن چه عجب بالاخره اومدی 😉
خیلی از درخواست هایی که ازشون داشتم رو قبول میکردن در حالی که بقیه اگه همون درخواستو داشتن رد میکردن 🤔
خیلی از ترس هام اونجا ریخته شد ، به غیر از اون افراد نظامی ، با کسایی دیگه ای اونجا ارتباط برقرار کردم که کلی نشونه بود برام تو حرفاشون و از همون حرفای اونا ایده گرفتم و عملی کردم و نتیجه های خوب گرفتم.
حالم هم واقعا خوب بود اونروزا ، حس خوبی داشتم از اینکه به یکی از بزرگترین نقاط ضعفم حمله کردم و نتیجه خوب هم گرفتم.
یادمه آخرین روزی که ازونجا داشتم میومدم بیرون ، اون افسری که درو برام باز کرد و خیلی هم آدم خوش رفتاری (با من) بود ، توی چشماش نگاه کردم و بهش گفتم :«ممنونم از شما که درو برام باز کردین و ممنونم ازتون که انقد خوش اخلاق هستین».
کلی ذوق کرد و منم از ذوق اون خوشحال تر شدم و با خوشرویی گفت خواهش میکنم کاری نکردم.
☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️
بعد ازون دیگه خیلی اعتماد به نفسم بیشتر شد و خیلی راحت تر تونستم حس خوب منتقل کنم به افراد ، خیلی بهتر تونستم زیبایی های افرادو ببینم ، خیلی بهتر تونستم قدردان زحمات دیگران باشم ، خیلی راحت تر تونستم به افراد حس مهم بودن بدم و نتیجه ی این عملکرد ، منو به انجام دوباره و ادامه ی این روند وادار میکرد.
اصلا بابا انگار بعد این تحسین و یه جورایی عشق ورزیدن و حس خوب دادن به آدما اصلا با من یه جور دیگه رفتار میکنن.
وقتی عشق می ورزم ، درونم یه حس خوبی ایجاد میشه ، انگار عشق تو وجودم جاری میشه.
گاهی وقتا از لب پنجره ماشین های گرون قیمت و خونه های گرون قیمت رو میبینم و تحسین میکنم ، روابط قشنگ رو میبینم و تحسین میکنم ، هر چی که خوبه رو میبینم و تحسین میکنم و به جهان عشق می پراکنم ، و به طور عجیبی حالم خوب میشه ، عشق تو وجودم جاری میشه ، قلبم باز میشه ، چشام پر اشک میشه ، جهانو یه جور دیگه میبینم ، انگار کارتونی میشه همه چی 😉
🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃
از خدا میخوام عشق رو تو وجود هممون جاری کنه.
از خدا میخوام کمکمون کنه تا راحت تر بتونیم ببخشیم.
از خدا میخوام کمکمون کنه تا فقط روی خودش حساب کنیم.
به نام خداوند هدایتگرم
سلام ب همه عزیزان
مدتی بود گاهی می دیدم احساسم بد میشه، بی توجه میشدم و میگفتم احتمالا خسته ای و اون رفتار رو مخت بوده و اینطور حق میدادم ب خودم و آشغالهارو میبردم زیر میز.
و دیشب خدا دقیقا با من صحبت کرد با این فایل، ازش خواسته بودم ک بگه اشکالم در کجاست، میشه روابط قشنگ تری هم داشت با خانواده.
و دیدم دلیل اصلی اومدن اون احساس بد، شرک من بود. توقعم از مادر و پدرم.
دیشب با این فایل ب من گفتی باید بی توقع و بی انتظار عشق بورزی، گفتی عشق تو شرطی است، میگی مادرم را دوست دارم برای اینکه این کار را برایم انجام داد، پدرم را دوست دارم چون…
و وقتی کاری ک مدنظرت هست رو برات انجام ندن متوقع میشی و از دست شون عصبانی و رفتار مناسبی نداری باهاشون. قلبم میگفت ک این رفتار درست نیست باید حوصله بیشتری بخرج بدی، باید محترمانه تر بامحبت تر باشی. ب یاد میاوردم ایه هایی ک خدا میگفت ب پدر و مادرت نیکی کن. ولی نمی دونستم مشکل اصلی از کجاست ک این احساس بد نسبت ب آنها وارد قلبم میشود.
در این فایل گفتید، کافیست خانواده، پدر، مادر، خواهرت را هم مانند غریبه ها بی منت دوست بداری و ب آنها عشق بورزی، لازم نیست حتما ب زبان بیاوری، عشق شان را در قلبت جای بده، همه اطرافیانت پاره ای از تو هستن، پاره ای از خدا.
کافیست مثل افراد غریبه ک احترام میگذاری ب آنها هم احترام بگذاری، قلبت را پر از عشق کن، دوست شان بدار. منشا تمام اتفاقات خوب قلبی پر از عشق است. خدایا عاشقتم ک درس های اخلاق الهی را ب من می آموزی. خدایا کمکم کن فقط و فقط از خودت انتظار رزق، انتظار محبت و عشق داشته باشم.
از بچگی از جامعه و دوستانم شنیدم خب معلومه پدر و مادرن وظیفه شونه، کسی نگفت از سر عشق بی منت شون هست ک عاشقانه ب ما خدمت میکنن، ب همین خاطر اگر کاری برامون کردن دوست شون داشتیم و اگر از عهده انجامش برنیومدن و جواب منفی دادن سرشون داد زدیم و متوقع شدیم و عشق و محبت های گذشته شان را فراموش کردیم و ناسپاس شدیم.
توقع پیدا شد، شرک پیدا شد، انتظار از غیرخدا پیدا شد، و باعث کدورت و نامهربانی شد.
چه میشد اگر همان عشق و محبت بی قید و شرطی ک ب غربیه ها داشتم را نسبت ب پدر و مادرم داشتم؟
امشب ب من گفتی، ناعمه بیشتر با مادرت وقت بگذران، بیشتر چشم بگو،خدمت کن بی منت، عشق بورز، با او بخند، با پدرت بخند، با آنها وقت بیشتری بگذار، بیشتر حرف بزن، بیشتر هم صحبتی کن، بگو و بخند. پای صحبت هاش بشین
گفتی زندگی فقط این نیست هندزفری تو گوشت باشه و دنبال بهبود باورهات باشی، زندگی نوشیدن یک لیوان چای و هم صحبتی با پدر و مادرت هست، زندگی توجه ب حضورشان هست. باید ب حرف هایش گوش بدهم، جواب سوالات هرچند تکراری اش را با صبر و احترام و محبت بدهم آن دو فرشته از کودکی ب من خدمت کردن و مرا با عشق بزرگ کردن، حالا گوش دادن ساده و پاسخ دادن کاری آسان است در قبال زحمات شان.
خدایا شکرت ک کج فهمی ام را نشانم دادی، زندگی یعنی همین پروازها ، صبح ها، لبخندها، آوازها.
متوجه شدم پدر و مادر هرچه سن شان بالاتر رود، نیاز ب هم صحبتی بیشتری با فرزندان شان دارن، از طرفی فرزندان شان برای خودشان کسی شده اند، شاخ شده اند و حوصله ندارند، فقط ب دنبال صحبت های مفید و فیلسوفانه هستن. خدایا من رو ببخش برای کج فهمی ام ک گاهی از اون ور پل میوفتم و تو دستم را میگیری و راه راست را ب من نشان میدهی.
آنها سوال می پرسن تا صحبتی با ما داشته باشن، حتی سوالات ساده و تکراری ک ما با خود می گوییم مگر جای سوال داره؟ مگر نمی بینی؟ آنها میخواهند با سوال پرسیدن و جواب دادن ما، ب ما نزدیک تر شوند. آنها کسی را جز ما ندارند، آنها جز فرزندانی ک 20،30 سال ب آنها عشق ورزیدن و با آنها وقت گذراندن کسی را ندارند.
ما اولین و آخرین عشق هایشان هستیم. حالا من برای جبران عشق بی منت شان، پای حرف های ساده شان می نشینم، با عشق و صبر گوش میکنم، با عشق و تواضع رفتار میکنم، با عشق و متانت پاسخ سوالات شان را می دهم.
خدایا شکرت ک باز درس اخلاق نیکو را ب من و دوستانی ک هدایت میشن ب این کامنت یاد میدهی، خودت بارها گفتی با نرمی با آنها رفتار کن، متواضع باش، غرور نداشته باش.
من هیچ کس نیستم، من ب هرجایگاهی هر موفقیتی رسیدم هیچ هستم، هیچ باش، در هیچ بودن است ک ب کل میرسی، هیچ چیز باش.من خاص تر از هیچ کس نیستم، همه پاره ای از خداییم، همه ما نزد خدا ب یک اندازه محبوب هستیم. قلبت را پاک کن سلامت میکنم آنجا ک منو تو یکی می شویم، همه را گرامی بدار، عشق بی قید و شرط بورز، انتظار عمل متقابل نداشته باش.
تو آمده ای ک عشق بورزی، ببخش و عشق بورز، برای آوردن سعادت در خانه تنها همین کافیست.
استادجان سپاسگزارم، دوستان عزیزم سپاسگزارم.
سلام ناعمه جان
از خواندن این متن زیبا تو لذت بردم من خودم مادر دو تا دختر جوان هستم واقعا چیزهایی که درک کردی و خداوند به دلت الهام کردچقدر زیبا و حقیقت بود مخصوصا آنجا که نوشته بودی
آنها سوال می پرسن تا صحبتی با ما داشته باشن، حتی سوالات ساده و تکراری ک ما با خود می گوییم مگر جای سوال داره؟ مگر نمی بینی؟ آنها میخواهند با سوال پرسیدن و جواب دادن ما، ب ما نزدیک تر شوند. بغض گلویم را گرفت دقیقا همین طور است
روزی از عالمی شنیدم اینقدر توصیه به احسان به والدین میشود زیرا این تنها کار نیکی است که خداوند اجر و پاداش آن را صد در صد درهمین دنیا میدهد و موکول به آخرت نمیکند موفق باشی عزیزم و حال دلت همیشه عالی
گریه کردم دوست عزیزم ممنونم که نوشتی ومن یاد گرفتم یاد گرفتم هم شرک نورزم هم قدر عزیزانم را بدانم و به آنها عشق بورزم احساسی که در دلم به آنها دارم را بیان کنم بروز بدم غرور ومنیت را کنار بذارم ترسهامو کنار بذارم و حرف دلم به پدر و مادرم و عزیزانم بزنم و اینجوری به رشد خودمکمک کنم و رابطه های قشنگ تری تجربه کنم خدایا شکرت سپاسگذارم دوست عزیزم که نوشتی
سلام دوست خوبم، از شما ممنونم ک نوشتید ک برگردم و این آگاهی برام مرور بشه
از تجربیاتم بگم براتون، از اون موقع ک سعی کردم ب لطف خدا رفتارم رو درست کنم، و از خدا خواستم ک یادآوری کنه ب من رفتار نیکو رو تا نهادینه بشم در من، تا جزوی از شخصیتم بشه، من از درون احساس پر شدن میکنم، یعنی هرچقدر متواضع تر شدم، هرچقدر گفتم من هیچ کس نیستم، و احترام بیشتری گذاشتم و عشق بیشتری ورزیدم حتی ب زبان نیوردم، در درون از خدا سپاسگزار وجود اطرافیانم شدم.
هرچه بیشتر میگذره خدا ب من بیشتر فروتنی رو یاد میده، هم در برابر خودش هم در برابر انسان ها. من خودم خیلی حس خوبی میگیرم وقتی بی منت ب مادرم کمک میکنم، احساس میکنم این احسان و خوبی و نرم خویی از جاهای دیگه زندگیم، از طریق انسان های دیگه، یا اصن رزق و روزی به من برمیگرده، علاوه بر صلحی ک با پدر و مادرم دارم، امیدی برای اونها میشم، و چشماش روشن میشه ک فرزندی دارن ک کنارشون هست، باهاشون حرف میزنه، برکت های بی نظیری از جاهایی ک گمان نمیبریم ب زندگی مون وارد میشه، آرامش درونی می گیریم ک خیلی ارزشمنده.
در رابطه با بروز احساس گفتید، من هم خودم مشکلی دارم در این زمنیه، گاهی ب خودم میگم تو توی افکارت خوب بلدی مثلا ب پارنترت عشق بورزی و احساسات ات رو بروز بدی، ولی چرا نمیتونی پدرت رو در آغوش بگیری، مادرت رو بی دلیل و یهویی ببوسی؟ من نمیتونم اینکارو بکنم، احساس میکنم زشته خوب چه نیازی هست، چون یک جور خجالت بی معنی هست ب نظرم چون این نوع عشق و محبت تو خانواده ما رسم نبوده و نیست، حتی نثلا مادر خود من هم ب من ابراز علاقه نکرده از طریق خدمت کردن و احترام گذاشتن بوده ابراز عشق و علاقه مون.
ولی من کم کم دارم شروع میکنم، اوایل ک رفتار نامناسبی میکردم مثل یک هو صدام بالا میرفت از درون احساسم بد میشد و حسم میگفت ازش معذرت خواهی کن ولی من نمی تونستم و میگفتم خب حالا همین ک تو دلم پشیمونم کافیه، ولی وقتی ب زبون اوردم و ازش معذرت خواهی کردم بدون هیچ سرزنش خودم، وقتی ب زبون اوردم اون غرور باعث شد ک من دیگه اون رفتارو تکرار نکنم و باعث شد رفتارم بهتر و بهتر بشه. برای من مرگ بود کلمه معذرت میخوام، چون نمی تونستم قبول کنم منم اشتباه میکنم. این غرور بیجا رو همه مون داریم.
ابراز احساسات اولش کم کم شروع میشه، مثلا تعریف کوچکی میکنی، خسته نباشیدی، تشکری، لبخندی، نرم خویی ، محبتی، عشقی، لیوان چای ریختنی، و بعد کم کم پیش میری و توی ابراز احساسات خوب میشیم. فقط از خدا کمک و هدایت بخواین و ب ایده هاش عمل کنید، من خودم خیلی کار دارم ک خوب بشم ولی قدم های کوچکی رو دارم برمیدارم. از شما دوست عزیزم متشکرم ک نوشتید، خداوند ب همه ما کمک کنه ک زندگی زیباتری بسازیم برای خودمون.
سلام
سلامی از درونی ترین لایه های جسم و جانم… که خواست بی وقفه بنویسم.
من اکنون در حال شنیدن فایل هشتم سری فایل های آرامش در پرتو آگاهی هستم.
برای اولین بار این بخش رو میشنوم و هنوز هم تموم نشده…. ولی خواستم بنویسم.
قبلا این فایل ها رو داشتم( ۵تا فایل صوتی اونم نامنظم که بعدا متوجه شدم)از یک کانال تلگرامی و چندین بار گوش کرده بودم ولی با دقت که نگاه کردم و قبلا هم حس کرده بودم، انگار یک چیزی اشتباه بود یا کم…
و اومدم تو سایت و تصمیم گرفتم خودم دوباره از شماره یک دانلود کنم.
و یهو فایل هشت که دانلود شد رو زدم و دارم گوش میکنم، این فایل نبود…. شاید بیش از ده بار اون فایل ها گوش دادم این یکی از فایل هایی که نبود در اون ها…
قسمت مجذوب کننده این فایل که هنوز تموم نشده، خواستم حسم رو ناب بنویسم.
خاطره ایی بود که در دوران دبیرستان خودم تجربه کردم و تحقیق کردم، غرق شدم و کاملا درکش میکنم…. عشق
عشق ملاقات مرگ و زندگی است
ملاقاتی در نقطه اوج که من تجربه اش کردم. یک حس ناب و دوست داشتنی… عروج کردم واقعا عشق رو درک کردم و بعد از اون اتفاق خارق العاده و خاص من، بزرگ شدم، عمیق شدم، منزوی از دنیا شدم و عشق و عاشقی برام تنها یک کلمه نبود، عشق رو مقدس تر از چیزی درک کردم که وجودم اجازه نمیداد هرجا بکار ببرم.
اجازه نداد که ناخالص باشم.
یک خاطره یادم اومد یهو:من با برادرم که اختلاف سنی دوسال داریم و ایشون بزرگ تر از من هست،اکثر مواقع دعوا میکردیم و خشمگین و عصبانی… ولی بعد اون اتفاق یکبار انگار صبر کردم،(کضم غیض اگر اشتباه نگفته باشم یاد حضرت کاظم افتادم که مشهور به فروبردن خشم بودن) ، خواست منو تحریک کنه و عصبانی بشم و برای اولین بار خیلی ریلکس بودم وصبور. که یادمه خودش هم تعجب کرد…
من هنوز اثر اون پاکی و خالص شدن و درک آگاهی در رگ هام بود، عشق بود،نمیذاشت خطا کنم، اون درد داشت و بخاطر همین عصبانی و دعوا داشت اما من ارام و متبسم فقط نگاهش میکردم….
کم کم دور شدم و دوباره زمینی شدم…
خداجونم دلم میخواهد که دوباره ملاقاتت کنم اینبار برای همیشه. و نور آگاهی و.آرامش تو مرا دربرگیرد، حال سر سجادیه ی نماز باشم یا در تفکری عمیق….
خدا جون شکرت که این تجربه رو در ۱۵ سالگی بدست آوردم و الان میتونم درک کنم که چه فرصتی بود که داشتم. آگاهی آگاهی آگاهی
درک عشق
درک بودن در لحظه اکنون
درک دچار شدن بتو
درک خودم در بیکران هستی و غرق انرژی ونور شدن
واقعا چیزی نبودم جز قطره ایی که در میان دریای بی کران آرامش یافتم، اما دوباره از زمین صدایم زدند از عرش به فرش برگشتم.
قلبم تند تند میزنه حالا که یادم اومد
قلبم میخوادش…. اشک نمیذاره ببینم و بغض فشار میده
خدا عشق است و نور مطلق… بی قید و شرط
سر یک فرصت دیگه خواهم نوشت از …..
به نام خالق بی همتا
سلام به تو دوست عباسمنشی ام سلام به خــودم…
من داشتم برای این همه شلوغی ذهنم با هنذفری وی های آرامش در پرتو آگاهی رو گوش میدادم و یهو همینطور که چشمام رو بسته بودم و هنذفری به گوش سعی میکردم یا بخوابم یا ریلکس ذر سکوت باشم. یهو چشمامو باز کردم گفتم بزنم روی نشانه ی من تا اومد به این قسمت باورتون شاید نشه دقیقا آهنگ هایی که داشتم گوش میدادم که همینطوری رندومی هم رد میشدن رسید به فایل 8 آرامش در پرتو آگاهی…
عشق ملاقات مرگ و زندگی است…
ملاقاتی در نقطه اوج
و بعد گوش دادن متوقف شدم و گفتم بیام کامنت ها رو بخونم که یهو کامنت خودمو دیدم.
این همه همزمانی و این همه اتفاق جالب چه پیغام یا پیغام ایی رو برای من داره…
فقط با کامنت گذاشتن رو دیدگاه حودم تشکر میکنم از خودم با عشق و عشق ورزیدن رو میذارم الویت خودم و بید می آرم که تونستم به نقطه رهایی و عشق بدون قید و شرط برسم پس دوباره هم میرسم.
برای خودم بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی رو از خداوند یکتا میخوام
ارادتمند فهیمه پژوهنده
سلام عزیزم فهیمه جان چقدر زیبا توصیف کردی خدارو
دچار خدا بودن آرزومه
پیامت خیلی روی من اثر گذاشت
میخوام یه خدای جدید داشته باشم خدایی که دچارش بشم
باورام از خدا داغون بود میخوام عوضشون کنم
خودش کمکم کنه
دوستت دارم ممنونم برای کامنت قشنگت
سلام به شما دوست عزیزم که منو با این پیام سورپرایز کردی…
باورت میشه داشتم آواز میخوندم با شعر “خدا همینجاســـت” که خیلی دوسش دارم و هربار گوش میدم بغضی شیرین گلومو میگیره. داشتم با همسر جان قسمت 107 سفر به دور آمریکا میدیدیم و اننتهاش همین آهنگ بود و غرق اون بودم و میخوندم. گفتم بیام کامنت بذارم نقطه آبی رنگ رو دیدم.
واقعا ممنونم از کامنتی که برام نوشتین و برای خودمم یادآوری شد.
براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی رو از خداوند یکتا خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
به نام خدای مهربان و بزرگ
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
به نام خدای که عشق مطلق این جهان هست
خدای که نور زمین و آسمان ها هست
خدای که بهترین روزی دهنده گان هست
خدای که بهترین هدایت کننده گان هست
خدای که بی نهایت مهربان و بخشنده هست
خدای که به بنده نوازی مشهور هست
خدای که از رگ گردن نزدیکتر هست
خدای که عشق هست
حضور خدا عشق محض هست خدایا شکرت
چقدر این بیت را دوست دارم
جای که عشق باشد آنجا خطر نباشد
سلام استاد عزیزم سلام مریم عزیزم سلام و سلامتی عشق و آرامش به همه تان عزیزانم
در یکی از کامنت های سعیده عزیز خوانده بودم که نوشته بود جریان هدایت هم چقدر عجیب هست ولی درکش نکردم
راستی هم چقدررر جریان هدایت جالب هست
جریان هدایت چیزی نیست جز شنیدن صدای شهود
دقایق پیش اصلا حالم خوب نبود زهنم پر از حرف و نجوا های همیشه گی بود با اینکه نظاره گر شان بودم ولی حالم را بد میکرد چون مقاومت داشتم به یکی از فایل ها گوش میدادم اصلا دلم به گوش دادن نبود یک لحظه درونم گفت برو بالکن به آسمان نگا کن و صدای بیرون را گوش بده
رفتم نشستم بدنم را آرام کردم نفس کشیدم و با تمام وجود در لحظه حضور پیدا کردم و فقط گوش سپردم به صدا ها قلبم پر از عشق شد پر از شعف شد آنقدر حسم خوب شد که فقط با قلبم میگفتم خدایا شکرت
بعد آمدم به سایت که قلبم گفت بزن روی این روزشمار دیدم این فایل هست شروع به گوش دادن کردم به خدا دقیقا تمام این صحبت ها را تجربه کردم چند لحظه پیش و با تمام وجود این صحبت ها را درک کردم
حالا میدانم که چرا بیشتر بچه های سایت میگن همه چیز فقط هندفری گذاشتن و گوش دادن به فایل ها نیست عمل کردن و تمرین کردن هست من چند بار قبل هم این ویدیو را گوش داده بودم ولی اون درک کجا این درک کجا و فقط همین که صدای استاد گوش میدادم چون شرطی شده بودم همان لحظه حسم خوب شد دوباره همان آدم بودم هیچ تغییری نبود
چیزی که به نظر من احساس ما را بد میسازد و زنده گی ما پر از عذاب میکند هی خواستن زیاد از محل نبود و نداشتن هست که هیچ وقت نمیرسیم و هی همیشه در عذاب نبود اون چیزی که میخایم هستیم
زهن هیچ وقت راضی نمیشود و همیشه میخواد همیشه یا در آینده هست یا گذشته
حضور در لحظه هست که قلبت را پر از عشق میسازد
حضور در لحظه هست که خواستن های زهن را کم میسازد
احساس های ما باید حس شود چون احساسات میرود میاید و پایدار نیستند حس که شود خودش میرود ولی ما میجنگیم مقاومت میکنیم هی میرویم بیشتر به زهن و به زهن ما پناه میارویم زهن هم فکر میکند اگر برسی خوشحال میشوی هیچ وقت دوست ندارد در لحظه باشه
در لحظه که باشی میدانی که اوست نفس تورا میکشد قلب تورا میتپد بودن اینکه تو فکر بکنی خودش انجام میدهد
ولی ما همیشه از لحظه فرار میکنیم و پناه میبریم به زهن و زیادی فکر میکنیم یا در گذشته سیر میکنیم یا در آینده و در لحظه حضور نداریم و هیچ وقت عشق را تجربه نمیکنیم
بهترین آرامش در این لحظه هست
بدن ما فقط همین لحظه را میشناسد بدن ما آینده و گذشته را نمیشناسد ما با نگرانی از آینده غم گذشته و ترس از آینده پدر بدن خودمان را در میاریم چون بدن فکر میکند همین لحظه اون اتفاق ها رخ میدهد و هی هورمون ترشح میکند
تمرین کنیم که در هر شرایط راضی و تسلیم امر خدا باشیم
تسلیم
تسلیم
تسلیم
تسلیم
تسلیم که باشی هر جا که باشی هر چی که پیش بیاید آرامش داری چون میدانی یک مدیری هست که همه کار ها را به موقع انجام میدهد و هوایت را دارد و همیشه خوب و خیر تورا میخواهد هر چیز پیش بیاد خوب و بهترین هست تسلیم که باشی آرام میباشی به نظرم کسی میتواند تسلیم باشه که عاشق باشه
و میدانی که تو هیچی نیستی همه اوست پس تسلیم او هستی
تسلیم که باشی یعنی اعتماد داری
و چقدررررررر خوب هست که هر لحظه با حضور در لحظه حال تسلیم او باشیم نجنگیم و مقاومت نکنیم بگذاریم اون کارش را خیلییی خوب بلد هست
خدایااا شکرت برای همیشه
دوستتتتتت دارم
سلام و درود
چه خوب که شماها هستین دستان مهربان خداوند وهابم… چه خوب??????هر روز سفرنامه من چند روزی واسه خودم طول میکشه و خداوند رو خیلی خیلی سپاسگزارم و الان حالم بینظیره
نمیتونین تصور کنید چقد خوبم از شدت خوبی گریه میکنم… شوق یا غبطه نمیدونم ولی حال دلم بدجور هوایی حدا شده
خدا بهتون خیر بده استاد
شما خیلی ماهید ماه…
من اصلا آدم چاپلوس و تملوق گویی نیستم اصلا آدمی نیستم که از کسی تعریف کنم ولی عوض شدم تغییر کردم و شدم یه زینب فوق العاده … فوق العاده روحی…
دو روزه هر کسی هر رفتلری باهام داره به خودم میگم چکار کردم که این نتیجشه و خیلی خیلی آروم شدم و هر کسی میاد جلوم ارباب رجوع،عتبر پیاده و … میگم این تکه ای از منه و رفتارم ناخودآگاه تغییر میکنه
نمیتونم بگم چه حالیم ولی فقط بگم عالیییییییبیبم عالی
بعد از گوش دادن فایلهای آرامش در پرتو آگاهی از ۱ تا ۷
# قیل و قالهای ذهن کوچک من #
ای من لایتناهی….
ای که (تازه ) وجودم را از وجودت دانستم….
ای آرامش هر لحظه خوب و ….
ای امید هر لحظه پَسِ ذهنم در هر شرایطی…
ای که مرا خوانده ای….ای که خواندمت بی درنگ اجابتم کردی…
ای که هر لحظه ندایت در درونم بود و من نمیدانستم و خودِ خودت آگاهم کردی….
ای که نقطه روشنایی ام هستی…چه در بل بسو حادثه ها و چه در آرامش مطلق هستی ام……
ای که تمام میشود از تو و آغاز می شود از تو ..
ای که شروع هر پایانی و پایان هر آغازی…
ای که طلوع صبح ،روشنایی و امید همه ای …
ای که من از تو و تواز من آغاز شده ای….
ای که مرا قبل از خودم …قبل از هستی…انتخابم کردی که باشم و شدم.
من از تو موجود شدم و تو مرا خواندی و من بیدرنگ از تو لایتناهی آغاز گشتم…..
من شدم تو و تو خدایی کردی بر تمام هستی و من …. من شدم ….پاره ای از تو در زمین.
پاره ای از لایتناهای وجودت در رخسار زمین.
من زمینی شدم …..
نتوانستم همانطور بکر که مرا خلقت کردی و و جود دادی بکر بمانم…..
من در من و در هیاهوی زمینیان گم شدم….
نمیدانم در چه مرحله ای از بی منی … و بی تویی بودم ….( این را می دانم در خشم،غضب،تندی،استرس،ترس و در جسارت گناهانی که حیا را می درد ) غرق در …. غرق در …نمیدانم اسمش را چه بنویسم فقط می دانم در بی تویی غرق بودم در مرداب بی تویی بی نتیجه دست و پا میزدم …
نمیدانم چه شد؟!
آری،من تورا فراموش کرده بودم و تو باز هم مثل همیشه ای وهاب بینظیرم
ای من لایتناهی….
مرا خواندی ، از اعماق باتلاق بی توییی.
و یا نه!!
آنچه از وجودت در وجودم دمیده بودی ،مرا قلقلک داد و دیگر نخواستم که در خشم،غضب ،تندی ،ترس ،استرس ،فقر و در بی تویی بمانم و باشم.
و باز هم
ای من لایتناهی…
ای روح پاکم….
ای هستی من…
مرا مثل همیشه اجابت کردی ….
مرا شنیدی….
مرا…
این من بیمار (روحی) را در آغوش کشیدی…
مرا گرم و سخت در آغوش گرفتی و همان نجواهای آن و بی آن مرا همان دم اجابت کردی…
و من را ….
و من را خواستی که به خودم …به خودت بازگردانی…
مرا مرحله به مرحله،پله به پله ،خط به خط،همانگونه که از تو … از خودم بریدم …وصله و پینه ام کردی.
نرا که دیگر خودم هم خودم را نمیشناختم صیقل دادی و من به یاد آوردم که از توام…. و تو از منی…
آه چه عشقبازی قشنگی
آه چه رازها که از من دانستی و بر ملا ننمودی.
آه … ای همه ی وجودم …ای من لایتناهی…ای روح پاکم ….مرا ببخش
مرا ببخش که قدرت را ندانستم…
ترسهایم
ترسهایم که همه از وابستگی غیر تو بود مرا از تو رهانید،تورا گم کردم
و ترسیدم
و وابسته شدم به ترسم ،به خشمم،به غیر تو.
کمکم کن
کمکم کن که دیگر نمیخواهم،نمیتوانم بی تویی را حتی تصور کنم…
الان که خوب فکر میکنم حتی نمیدانم چطوری بی تویی را گذراندم؟!چطور بی هدف؟!
بی هیچ سپری شد احوالاتم، روزهای قشنگ پر از نعمات بیکرانم،مرا ببخش.
مرا ببخش ،که خودم را،که تورا فراموش کردم.
دانستم ،من بی تو هیچم ،هیچ.
ذره ای معلق در جهان هستی که حتی پشیزی برای خودش ارزش ندارد چه برسد به دیگران.
بارالها
پروردگارم
معبودم
محبوبم
معشوقم
چقدر خوب است که دارمت،که حست میکنم با تمام وجودم،
که دیگر حتی لحظه ای بلغزم،بترسم،
یک دلگرمی دارم که پشتم گرمه به الله
به قدرتمندترین عنصر هستی،به رب العالمین،به پروردگار جهانیان.
آه… راستی تولدم مبارک
تولد مسلمانیم مبارکم باشد مبارکت باشد.
اینقدر ازت دور بودم که نمیدانستم مسلمانم و مسلمانی چقدر به وجودم میچسبد…
تازه دو روز است نمازهاین بدجوری می چسبد(البته گاهی ذهنم دوباره درگیر می شود)
کمکم کن که دیگر درگیر ذهنم نشوم.
کمکمکن که زین پس توباشی و من ….من باشم و تو.
من باشم و تو خدایی کنی و من… من شوم،خودِ خودِ خودت….
بابای مهربونم چقدر خوب است که بی پرده،بی ترس،بی آلایش می خوانمت و مرا میشنوی.
سپاسگزارم
سر تعظیم فرود می آورم.
متشکرم که نجاتم دادی…
متشکرم که هر لحظه با دستان مهربانت سورپرایزم میکنی…
خدا جونی منو بخشیدی مگه نه….چون همیشه آبرومو حفظ کردی.
خدا جونی منو دوستم داری مگه نه….چون دوباره من شوم تو و در آغوشت هستم.
( اشک امانم را بریده)
من الان می خواهم بلند بلند بگویم…فریاد بزنم
من زینب سلطانی فرزند رب العالمین
یکتا پرستم….
دیگر از هیچ کس نمیترسم،چون پشتم به خدا گرمه و دلم به خدا قرص.
دیگر دروغ نمیگویم ،چون خداوند وهابم به شدت آبرومو حفظ کرده و می کنه.
من فقط خداوند یکتا را میپرستم و به یگانگی خداوند سوگند که من یکتاپرست شدم.&&&&
استاد نمیدونم دلنوشته من رو میخونید یا نه
ولی واسه شما مینویسم من امروز یه حال عجیبی دارم اینارو تو دفترم نوشتم بعدش اینحا تایپ کردم که سندی باشه واسه خودم
چند وقت دیگه منم از اعضای وی آی پی شما میشم.مطمئنم
تغییر کردم و خیلی خیلی خوشحالم
امیدوارم خداوند هر روز هنینطور کمکم کنه که ادامه بدم و به دونه دونه هدفام برسم.
من ندیدمتون ولی به واسطه صدای شما خودم شدم بهتون مدیونم و دعاگوی شمام هر لحظه و دمادم.
به امید دیدار شما.
سلام به همه دوستان عزیز و همراه و استاد جان و مریم جان و شما زینب عزیز که با هر جمله زیباتون اشک ریختم خدارو شکر خدارو هزاران هزار بار شکر به خاطر تک تک این فایلهای بینظیر استاد و این دیدگاهای زیبا و بینظیر که به قول استاد تو هیچ کتابی پیدا نمیشه ،خدارو صدهزار بار شکر به خاطر دوستان عزیزی که حتی یکبار هم ندیدی ولی بهشون نزدیکی 🥰چقدر زیبا و دلنشینه ،خدارو هزاران بار شکر به خاطر تمام احساسهای عالی و بینظیری که بدون انتظار بیان میشه و منتقل میشه خدارو هزاران بار شکر
چه فرق میکند که کیست که میگوید و کیست که میشنود
ارامش این برکه سبز را تجربه کن
بنشین و بشنو
سکوت کن و دل بسپار
خدارو هزاران بار شکر به خاطر احساس زیبای با او بودن با خدا بودن خدایی شدن
تمام لحظات عمر برای فقط با او بودنه و بس
خدا جونم شکرت که کمکمون میکنی هر روز از هر لحاظ عالی و عالیتر باشیم و به تو نزدیکتر
زینب عزیزم بسیار بسیار سپاسگزارم برای تمام جملات و حرفهای زیبای خدا گونه ای که با ما به اشتراک گذاشتی و امیدوارم حضور پر نور خدا در هر لحظه از زندگی زیبای تو متجلی باشه
و زندگی تمام دوستانم که پاره ای از خدای لایتناهی هستند
و تمام اعضای خانواده دوستداشتی و عاشقم
و استاد و مریم جان عزیزم
و سپاسگزار از استاد عزیز برای تک تک اگاهیهای ناب که به زیبایی به اشتراک میذارن
و خداوند بی نهایت مهربونم که منو به بهترین سایت. دنیا هدایت کرد
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻
خدای من چقدرزیبا چقدرگیرا چقدرخدایی چه بینظر اینا سخنان الله یکتاست توچنان به خداوصل شدی که خدا ازتوباماسخن میگه توخودتوپیداکردی توبه الله وصل شدی به معبودی که آرزوی وصالش روداریم نمیدونم چ حسی داره این یکتاپرستی ولی تمام تلاشم رومیکنم که یکتاپرست شم برسم به این نقطه که بازبان خدالب به سخن بگشایم ای الله یکتا ای بهترین معشوقم ای تنهاداراییم ای همه چیزم مرابه سمت خودت هدایت کن من چون تورامیخواهم من ازاین دنیا جزتوهیچ نمیخواهم هییییییییچ قلبم روحم جانم همه چیزم برای تو…….سپاس خدایی راک درهمه حال ماراهدایت میکند
سلام به عزیز و دوست داشتنی
فقط میتونم بگم واقعا عالی بود کامنتت!!
بسیار زیبا
بسیار ساده
بسیار توحیدی
بسیار دلنشین
سپاس گزارم از خدای هدایت گرم که منو به کامنتت هدایت کرد.
من اصن قرار نبود بیام اینجا و کامنت بنویسم. داشتم قرآن میخوندم که رسیدم به آیه 20 و 21 سوره معارج و فهمیدم اینا رو قبلا یه جایی شنیدم.
آروم آروم قسمت هایی از این فایل تو ذهنم مرور شد تا بالاخره کامل فایل رو گوش دادم و فهمیدم حسم درست بوده
استاد هیچ تفسیری بهتر از اون چیزی که شما تو این فایل گفتین پیدا نکردم و واقعا به خاطر این مطالعه و تیزبینی و دقتتون تحسینتون میکنم که در همه حرفاتون رد پایی از قرآن دیده میشه.
إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا
هنگامی که بدی به او رسد بیتابی میکند
وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا
و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران میشود (و بخل میورزد)
تفسیر استاد:
چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبیها و زیباییها را با دیگران تقسیم کن. معمولآ اکثر مردم عکس این عمل را انجام میدهند. چنین انسانهایی واقعآ نادان هستند! … وقتی که شاد هستند خست به خرج میدهند و آن را با کسی تقسیم نمیکنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز میشوند و دوست دارند همه را در غم خود شریک سازند. وقتی لبخند میزنند بسیار صرفه جویانه عمل میکنند در حد یک تبسم کوچک. ولی خدا نکند که خشمگین شوند، آن گاه در آستانه انفجار قرار میگیرند
واقعا کنجاویم یه تیر بود و 2 تا نشونه خوب برام به همراه داشت
سپاسگزارم از خدای هدایت گرم
که از لحظه هدایت به این مسیر زیبا و این خانواده صمیمی پشت سر هم معجزه ها، اتفاقات، زیبایی های، آرامش های فراوانی رو بهم هدیه داده.
دوستت دارم معبود من
زینب عزیز امیدوارم غرق در عشق بازی با خدا به همه خواسته هات برسی و مطمئنم با پایداری در این مسیر حتی به بیشترش هم میرسی
الله اکبر الله اکبر
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
سلام عزیزم دوست خوبم هم پاره ی نازنینم به پهنای صورتم با نوشته های از دل برآمده شما اشک ریختم ممنونم از این حال خوبی که به من دادید از خدای خوبم میخوام همیشه در این مسیر ثابت قدم باشیم و لذت ببریم و رشد کنیم و از استاد خوبم استاد عباس منش کمال تشکر رو دارم دستی قدرتمند از دستان خدای بزرگم که به کمک ما اومده تا از تاریکی بیایم بیرون از نجوای این ذهن نجات پیدا کنیم خدایا کمکمون کن رها نمیکنی دستی که به سمتت اومده و کمکمون کن ما رها نکنیم ما غفلت نکنیم
چقدر زیبا خودتون رو ، الله رو شناختید
چقدر خوشحالم که یاد اوری شد برای من که من کی هستم
از کجا اومدم
خالق کیست
اشرف مخلوقات بودنم رو به یاد اوووردم
یکی بودن با الله رو به یاد اوردم
نترسیدن و توکل کردن رو به یاد اوردم
قدرتی که از الله میگیرم رو به یاد اوردم
خدایا شکرت بخاطر این دوست عزیزمون
خدایا شکر بخاطر وجود این سایت توحیدی
خداروشکر با این آگاهی هدایت شدم که خودم رو به یاد بیارم
تو رو به یاد بیارم تا دیگه شرک نورزم
تا دیگه غیراز تو رو نخوانم
تا دیگه ترسی نداشته باشم
خدایا شکر هر لحظه هر لحظه از اعماق وجودم تو رو باور کردم مسائلم حل شد
هر موقع نگران بودن اوضاع پیچیده شد
خدایا یک لحظه منو به حال خودم وا مگذار
خدیا شکر بخاطرخلقت من
خدایا شکر بخاطر روحی که از خودت در من دمیدی
خدایا شکر….
بنام صاحب عشق
سلام به روی ماهت مریم جونم که این فایل ها رو هدایتی رو میکنی
باورت میشه دیشب که داشتم خودم و بررسی میکردم که ریشه یک رفتارم و پیدا کنم به موضوع عشق بی قید و شرط رسیدم !!!!!
صبح که فایل و گوش دادم گفتم مگه داریم !!!!!؟؟؟؟
اصلا چندین ماهی میشه که هر فایلی رو بنر سایت قرار میگیره دقیقا همون آگاهی که شب قبلش بهش رسیدم
دیگه خدا چطوری بگه بابا قانون چقدر دقیق و درسته ؟!
حالا چی شد که به آگاهی عشق بی قید و شرط رسیدم ؟
دیروز دوستم من و مهمون کرد چشمه آبگرم که پر از ویتامین های مفید و طبیعی بود و در یک محیط بسیار لوکس و حرفه یی
من این و وقتی که سفر به دور امریکا رو میدیدم درخواست کردم ، اون قسمتی که صبح زود شما و استاد تو چشمه آبگرم رو باز بودین
خیلی لذت بردم و گفتم منم میخوام
دقیقا دیروز تو همچین چشمه یی بودم و در یک محیط بسیار بسیار زیبا و لوکس
چقدر ثروت زیبا و لذت بخشه
از طراحی دکوراسین و فضای آرامش بخشش که دیگه نگم براتون
از صبح رفتیم تا عصر کلی لذت بردیم
و کلی خواسته جدید در من شکل گرفت دیروز با دیدن اون فضای رویایی و روحانی
جالبه این فضا متعلق به یک خانواده بود که حدود 80 سال پیش اونجا رو خیلی ابتدایی استارت زده بودن و طی تکامل به این محیط لوکس و رویایی تبدیل شده بود
و الان 6 تا از این مرکز ها در هلند ساختن همین خانواده
هم خودشون لذت میبرن هم ثروت خلق میکنن هم مردم میان اونجا عشق میکنن
تازه یک هتل شیک هم این مجموعه داشت که بری لذت ببری شب هم بمونی و عشق کنی
بخدا زیبا تر و خداگونه تر از خلق ثروت نیست
جالبه که هزینه یک روز استفاده از این فضا فقط ورودی اش نفری 52 یورو بود و ماساژ و فضاهایی مثل سالن یوگا ، مدتیشن ، سالن آرایش ، رستوران و باید جدا شارژ میکردی ، یعنی میخوام بگم ورود و خروجت حدود 150 تا 200 یورو تموم میشه
شما نمیدونید چه فراوانی از مشتری بود
صبح که رفتیم پارکینگ 30 تا 40 تا ماشین بود اما عصر پارکینگ فول بود البته بگم که پارکینگش بین 500 تا 700 تا ماشین جا میشد
شما فقط حجم مشتری ها رو ببین
ببین هر روز چه ثروت های عظیمی خلق میشه
خدایا شکرت
من که دیروز چشم هام همش قلبی بود از ذوق و لذت
خیلی خیلی خیلی خوش گذشت ، جاتون خالی بود
دیروز من مهمان دوستم بودم که اینم نتیجه کار کردن رو احساس ارزشمندیه ، خداروشکر
موقع غذا من به دوستم گفتم من پول غذا رو حساب میکنم البته اون بنده خدا گفت تو مهمون منی اما امان از الگوهای تکرار شونده
انگار سیخ بهم میزنن وقتی کسی کاری برام میکنه همش منتظر فرصتم برای جبران
دیشب داشتم فکر میکردم چرا من این رفتار و دارم
– به عنوان سپاسگزاری از لطفش خواستم منم مهمونش کنم
– چون خیلی مجموعه بینظیری بود با پرداخت هزینه غذا خواستم از مجموعه شون تشکر کنم
اینها دلایلی بود که پیدا کردم اما اما اما
گفتم نه این دلیلش نیست چون من این الگو رفتاری و همیشه دارم
متوجه شدم چون خودم وقتی کسی و مهمون میکنم یا برای کسی کاری میکنم منتظر جواب هستم و توقع حتی در حد یک تشکر و دارم واسه همین وقتی کسی بهم لطف میکنه معذب هستم که براش جبران کنم
این میشه خساست در محبت و عشق
حتی به دخترم یاد داده بود که وقتی براش کاری میکنم سپاسگزاری کنه
( سپاسگزاری خیلی قشنگه و انرژی اش عالیه اما باید بدونیم نیت پشت سپاسگزاری چیه )
من چون توقع جبران از بقیه رو داشتم و انگار زمانیکه کسی ازم تشکر میکرد تو مغزم میگفتم اخی ، پس فهمیده که کارم ارزشمند ِ
و اگه کاری برای کسی میکردم هر بار به یادش نیافتادم گفتگوی ذهنی ام شروع میشد
– اصلا اشتباه کردی بین عین خیالشم نیست حتی یه تشکر نکرد محبت کردن که بخوره تو سرش
– اگه واسه خودت ارزش قایل بودی اصلا کاری نداشتی که بخوای محبت کنی
و همینجوری این گفتگو های درونی مغزم و میخورد تا اینکه میگفتم دیگه به هیچ کس محبت نمیکنم
یکی نبود بهم بگه عزیز من تو که جنبه محبت بی قید و شرط نداری چرا محبت میکنی ؟؟؟
اگه من بی قید و شرط عشق بدم
وقتی یکی هم بهم عشق میده هول نمیزنم که براش جبران کنم
دیشب خیلی خوشحال شدم که این موضوع درک کردم
چون بارها شنیده بودم و دربارش با خودم صحبت کرده بودم اما دیشب درکش کردم و حالا میرم تو مرحله اجرا به امید خدای مهربان
هر جایی هر زمانی برای هر کسی کاری خواستم بکنم ذره یی منتظر تشکر یا پاسخ نباشم
انجام بدم و عبور کنم
این فایل هم رویایی بود من ذخیره کردم تو گوشی ام که به تکرار گوشش بدم تا بشه عادتم محبت بی قید و شرط
اصلا شما حمایت خدا رو ببین
وقتی دیشیب تصمیم گرفتم این ضعف شخصیتی مو اصلاح کنم خدا امروز این فایل و رو کرد که مسیر تغییر برام آسون بشه
خدایا من عاشقتم
الحمد لله رب العالمین
به نام خدای مهربان و بزرگ
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
خدای که عشق و نور مطلق زمین و آسمان هاست
خدای که از رگ گردن نزدیکتر هست
خدای که بهترین روزی دهنده گان هست
خدای که بهترین رفیق هست
خدای که کافی ترین هست
خدایا کروررر کرورررر شکرت
سلاممم سارا جان عزیزم
خوبی ؟
سارا جان این حرف های که برایت مینویسم خدا شاهد هست قلبم گفت برایت بنویسم و هر که هم بخواند کمکی برایش بکند
جهان بیرون از ما آیینه جهان درون ماست
برای عشق در دنیایی بیرون اول باید عاشق شد از درون
اکثر آدما به همه عشق میورزند کمک میکنند محبت میکنند عشق میدهند از محل کمبود
مثال میگم مثلا فردی غذای خوشمزه میپزد و میبرد برای عزیزی دیگر در یک جای دور
بعد اون عزیز که غذا را دریافت میکند اصلا تشکری نمیکند میدانی این فردی که غذا را آماده کرده خیلییی دلسرد و ناراحت میشود و با خود میگه دستم نمک ندارد به همه محبت میکنم عشق میدهم حتی تشکری ساده دریافت نمیکنم این چی دنیایی هست !
آگاه نیست که جهان انرژی تورا دریافت میکند جهان آیینه هست و تو از محل نبود عشق از محل کمبود عشق از محل اینکه من خوب نیستم من دوست داشتنی نیستم من عشق ندارم درون خودم
پس بروم این خدمت را و یا این عشق را به دیگران بدهم تا دیگران هم لطفی در حقم بکنند عشق دریافت کنم تا آدما به من محبت کنند عزیزم بیبیبین درونت چی خبر هست ؟ نیتت چیست ؟
از محل فراوانی و دارا بودن عشق ورزیدی یا از محل نبود و کمبود ؟
آدمی که درونش لبریز از عشق باشه مانند باران میبارد روی هر کسی اصلا انتظار چیزی را ندارد
آدمی که از محل فراوانی و داشتن عشق کاری را میکند انتظاری چیزی ندارد چون درون خودش پر از عشق هست از لبریز اون عشق میبخشد و اگر طرف تشکری کرد خوب ، نکرد بازم هم خوب ،
و اصلا روی این فرد عاشق کوچکترین تاثیری نمیکند چون اون از نگاهی عشق به همه چیز این جهان نگاه میکند
از نگاهی پروردگار به همه چیز نگاه میکند
بیشتر این را برای خودم نوشتم
چون بیشتر ما بیشتر اوقات از محل کمبود و نداشتن و نبودن سمت هر چیزی میرویم و دوباره همان انرژی را ملاقات میکنیم بعدا از جهان ناراضی میشویم و گله میکنیم در حالی که ریشه اش درون خودمان هست
باید درون مان را درست کنیم
جهان خیلییی خوب کارش را بلد هست
دوستتتتت دارم سارا عزیزم
عشق نور و امید از قلبم به قلبت عزیزم
سلام به دختر زیبای توحیدی
پاکیزه واقعا که دست مریزاد
آفرین بهت
چقدر خوب درک کردی
اره اول عشق به درون باید درست بشه
بعد بیرون درست میشه
برعکسش فقط رنج و بدبختیه
منی که همه عاشق اینن که با من وقت بگذرونن
با من بهشون خوش میگذره
چون آدم خوش اخلاقی هستم کلا با بقیه
ولی دیده نمیشم
ولی نادیده گرفته میشم
ولی توهین و …
همون عشقه هم از یجایی به بعد دیده نمیشه
دلیلش همینیه که گفتی
میدونی اینقدر به بقیه عشق ورزیدم بی قید شرط
ولی به خودم بلد نیستم
اصلا باور میکنی تو آینه نمیتونم تو چشمام نگاه کنم
خجالت میکشم از خودم
انگار غریبم با خودم
یه ضرب المثلی هست میگه طرف با بقیه مثل مادره با خودش مثل زن بابا
داستان منه
اینقدر با بقیه مهربونم ولی با خودم چی؟
منی که راحت بقیه رو میبخشم بهشون حس مفید بودن و … میدم
ولی تا دلت بخاد خودم رو سرزنش میکنم تحقیر میکنم تو ذهنم
حتی یه عزیزی یه مدتی به من عشق میورزید اینقدر احساس بی لیاقتی کردم که بعدش تبدیل شد به توهین های مکرر ...
خلاصه که درونت پر از عشق خدا
سارا جان سلام، الان که دارم تایپ میکنم ساعت 6/10 دقیقه صبح جمعه هست و یک روز عالی و بینظیر رو برات آرزو میکنم.
خدا میدونه وقتی اون 5 ستاره طلایی رو جلوی اسمت میبینم چقدر تحسینت میکنم!
سارا جان من همه کامنت هات رو میخونم و خدا رو شکر همیشه هم برام درس داشتن و از این درک بالای تو به وجد اومدم.. خواستم بهت بگم که من هم بعد از همه کارهایی که برای دیگران انجام میدم همین توقع تشکر و سپاسگزاری رو دارم، ، حتی وقتی که تو خیابون برای یک عابر پیاده سرعت ماشینم رو کم میکنم یا توقف میکنم انتظار تشکر دارم در صورتی که این وظیفه من هست که بایستم، یا اگر به یک ماشین دیگه راه بدم توقع دارم که دستش رو بیاره بالا و تشکر کنه و اگر اینکار رو نکنه بهم بر میخوره . با خوندن این کامنت تو یک زنگ خطر هایی توی ذهنم به صدا در اومد که بیشتر به افکار و حرکاتم توجه داشته باشم، ، خودم رو بهتر بشناسم و اگر کاری انجام میدم در لحظه توی ذهنم تمامش کنم و دیگه بهش فکر نکنم. . خدا رو صد هزار بار سپاسگزارم که امروز صبح شنیدن این فایل زیبا رو به من هدیه داد و منو به سمت کامنت تو هدایت کرد. بهترینها رو برات از خداوند وهابم آرزو میکنم و امیدوارم که همواره بدرخشی. دختر زیبا و خوشرو
سلام ب سارای عزیز
تحسینتون میکنم بابت این خودشناسی و همچینن سپاسگزارم برای این کمنت زیبا، مشکل شما دقیقا مشکل منم هست
خوبی میکنم توقع تشکر و جبران دارم و همین توقع که برآورده نمیشه چقد باعث حس بد و کینه و عقده میشه.
تازه من این مشکل رو عمیقتر دارم ، من با خواهر کوچترم بحث و اختلاف داشتیم، بعدش من نشستم مسولیت پذیرفتم و گفتم من سمت خودمو اصلاح میکنم،
رفتارای بدمو شناسایی کردمو و شروع کردم تغییر دادن، خوب رفتار کردن و درست رفتار و برخورد داشتن، چند وقت بعد ک دیدم از سمت خواهرم چنین خوبی ها و برخوردایی نیست، مث قبل رفتار میکنه چنان شاکی و عصبی شدم
ب خودم گفتم چرا عصبی شدی، فهمیدم که من حتی تغییر کردنم رو هم توقع دشتم ک اونم تغییر کنه، فکر میکردم دارم ب اون خوبی میکنم
گفتم اوه چ خبره تو ذهنم، اومدم بعدش هی آگاهانه تکرار کردم ،ک تو با تغییر کردنت فقط داری ب خودت لطف میکنی،کمک میکنی، هیچ کاری برای کسی نکردی ، هیچ منتی بر کسی نداری
و فقط هم تو تصمیم ب تغییر گرفتی ،کسی دیگه نگرفته ، تو ادامع بده، فرکانسهات ب ثبات ک برسن، شرتیط بزای تو تغییر میکنه
سپاسگزارم ک این نکته رو باز یرای من یادآوری کردین
بهتزین ها رو براتون میخام
بنام خدای هادی و حامی
سلام به روی ماهت هاجر عزیزم
سلام به روی ماهت پاکیزه جونم
دقیقا همینکه شما ها بهش اشاره کردین کاملا درسته
منم چند روز پیش به این آگاهی هدایت شدم که اگه به کسی محبت میکنم فقط فقط فقط برای خودمه و اصلا ربطی به اون طرف نداره
من وقتی دخترم و شیر میدادم یادمه اون شیر میخورد اما سینه من سبک میشد و حس خوبی داشتم بنابراین حتی شیر دادن مادر به بچه ام از روی خودخواهی مادر ِ
من اگه خونه رو تمیز میکنم برای حس خوبی که به خودم میده چرا باید توقع داشته باشم بقیه تشکر کنن ؟؟؟!!!
همونطور که پاکیزه جون اشاره کرد چون من از منبع کمبود محبت میکنم
اینقدر تو بچه گی برای تایید بقیه خودمون و اذیت کردیم که این شده الگوی ذهنی ما ، برای اینکه احساس دوست داشتنی بودن داشته باشی باید به بقیه محبت کنی و زمانیکه محبت کردی اگه تشکر کردن یعنی کارت درست بوده
یعنی تو هر چیزی آخرش میرسم به احساس ارزشمندی و عشق درونی
همونطور که میلیاردها بار شنیدم تو باید فلان مدل باشی یا فلان کار بکنی تا ارزشمند به نظر بیای باید میلیاردها بار به خودم آگاهانه بگم فارق از هر چیزی تو به ذاته ارزشمندی
نیازی نیست کاری بکنی تا ارزشمند دیده بشی
وقتی تو شرایط مختلف این فرکانس و ارسال کنم که من بی قید و شرط ارزشمندم لاجرم هدایت میشم به شرایطی که فرکانس ارزشمندی و دریافت میکنم
زمانیکه در فرکانس ارزشمندی هستم نه نیاز به تشکر دارم نه هول میشم جبران کنم برای بقیه
یعنی قشنگ من قانون فرکانس و در لحظه به لحظه دیدم
این لحظه حالم خوبه از درون هدایت میشم به اتفاقاتی که با حال خوبم هماهنگه
چند ساعت بعدش یه فکری اومد که نگران شدم در لحظه هدایت شدم به اتفاقی که نگران ترم کرده
نمیدونم شما حسش میکنید یا نه اما باورتون میشه من حتی وقتی خیلی حالم از درون خوبه قسمت پیشونی و بالا ی سرم داغ میشه و کاملا حس میکنم ارتعاشات مغزم به جهان و ؟؟
خیلی حس با حالیه
مخصوصا تو پیاده روی خیلی بیشتر میشه و زمانیکه دارم یه آگاهی ناب و که نیاز دارم و دریافت میکنم
خیلی خودشناسی و آگاهانه زندگی کردن و دوست دارم
انگار همیشه دکمه فکر کردن آگاهانه روشنه و در لحظه هستی
گاهی وقت ها عمیقتر حضور داری
گاهی وقت ها با تاخیر چون یا داری به آینده یا گذشته فکر میکنی
تجسم کردن اهداف در آینده هم حسش مثل حضور در لحظه اس
چون این انرژی فکر واگاهانه هدایت میکنی به آینده
چقدر قدرت ذهن با عظمتِ
جسمت روی مبل هست اما ذهنت در سیر و سلوک در جهانه
واقعا انسان نامحدود ِ
دوستهای قشنگ و آگاهم خیلی ازتون سپاسگزارم که برام نوشتین و آگاه ترم کردین
عاشقتونم و روی ماهتون و میبوسم
سپاس خدای بی همتا را
استاد عزیز از شما ممنون و سپاسگذارم.
امروز با خواندن متن این فایل با دقت و بارها و بارها خوندنش لذت فراوان بردم و ارامش عمیق گرفتم و با خوندن کامنت بچه ها نیز احساس عشق بیشتری در وجودم جاری شد خدایا شکرت.
به نظرم وقتی تشنه اگاهی هستی و هنگامی که با تموم وجود به دنبال درک حقیقت هستی ،به دنبال عمل به قوانین جهان هستی، و درواقع سعی میکنی که هر چیزی رو از نگاه قوانین ببینی یه حس و حال دیگه ای داره و انگار خیلی بیشتر دوست داری لذت ببری از زندگیت و با درک هر اگاهی اشک شوق تو چشمات جمع میشه، این روزها تمام تمرکزم روی تقویت ایمان و نگاه به زندگی با نگاه توحیدیه و با خوندن قران و نشانه های خداوند و با دیدن فایلهای نشانه ی من در سایت استاد عباس منش عزیز به شکلی دینگ مغزم میزنه که مدتها درگیرش میشم و میرم برای خودم.
دیشب داشتم سوره طه قران رو مطالعه میکردم و اونقدر اگاهی هایی که دریافت میکردم عمیق بود برام و لذت بخش که عشق میکردم واقعا و میگفتم ببین شاید هزاران بار من خودم از استاد شنیدم که بابا به خدا ما هیچ فرقی نداریم با هیچ پیامبری، با هیچ امامی و با هیچ ادم بزرگ دیگه ای، ولی اصلا انگار گنگ و کور و کر بودم و با اینکه میدونستم که فرقی نداریم اما توی ناخوداگاهم
انگار در هنگام حل مسئله احساس این رو داشتم که اونا فرق داشته اند.
ولی دیشب خداوند با خوندن آیات قران بهم میگفت به وضوح که ما به موسی گفتیم برو پیش فرعون و بگو که به خداوند یکتا ایمان بیاورد و موسی میگه خدایا به من وزیر بده و برادرم هارون رو شریک در کارم قرار ده و پشت مرا محکم کن و خداوند میفرماید باشه اوکی حالا بیا برو دیگه بیا برو پیش فرعون و اما موسی بازم میگه خدایا میترسم که طغیان کنه و سر باز بزنه و خداوند میفرماید برو من با شما هستم.
یعنی داشتم اینو درک میکردم که پیامبران هم دقیقا مثل ما انسان بودن و ترس داشتن و خیلی راحت با خداوند حرف میزدن و خداوند وقتی چیزی بهشون میگفته فقط با اعتماد به حس درونیشون و با عزت نفس و با توکل بر خداوند عمل میکردند و چون عمل میکردند نتیجه هم میگرفتند. همین استاد عباس منش خودمون بارها و بارها فریاد میزنه که بابا اگه توحید رو درک کنید بقیش به خدا حله بقیش درست میشه و بارها هم میگه چطوره که من نه تبلیغی دارم نه از کسی میخوام کاری برام انجام بده و نه از کسی میخوام دوستم داشته باشه و پیشم بمونه حتی به فرزندش وقتی که میخواسته بره آمریکا به میکائیل میگه که اگه دوست داری بمونی ایران پیش مادرت بمون. و داره بارها به شکل های مختلف میگه که بابا چون من ایمان داشتم و عمل کردم، چون رب رو باور کردم و عمل کردم به الهامات خداوند الان در این جایگاه هستم. یعنی باور کرده که لایق بهترینهاست و لیاقت داشتن بهترینها رو داره و خداوند وهاب بهش میده هر چقدر که بخواد و درواقع باور داره که هر چقدر بیشتر بخواد و طلب کنه خداوند بیشتر خوشحال میشه. باور داره که به خداوند نزدیک تر میشه و سعی کرده احساس خوب داشته باشه و تکاملش رو طی کنه، از زیبایی ها لذت ببره و زندگی دلخواهش رو خلق کنه و واقعا کار خاصی انجام نداده فقط متعهد بوده و روی ایمانش کار کرده روی باورهاش کار کرده. البته بگم که اینها رو دارم به ذهن چموش خودم میگم که هی میخواد موفقیت رو کاری سخت برام جلوه بده و واقعا میگم وقتی متعهد باشیم و روی باورهامون کار کنیم با احساس خوب با این احساس که خداوند به قول قران لا تخافا انی معکما و اسمع و ارئ که خداوند در سوره طه به حضرت موسی میفرماید نترس من با شما هستم هم میبینم و هم میشنوم. به همه چیز میرسیم همون طور که هممون بارها تجربه کردیم. من دیروز به خودم میگفتم وقتی خداوند، هم منو میبینه و هم میشنوه که چی میگم و خواسته من چیه چرا دیگه میترسم و غمگین هستم، من که هیچ وقت ازش جدا نمیشم هر جا برم باهامه و اگر هم بتونم و به غیب ایمان داشته باشم و باورش کنم وعده های خداوند رو که دوستم داره که عاشقمه که یاور و سرپرست منه و حافظ منه و میگه پیش برو با قدرت و با ایمان من هستم. یعنی اگه بتونم پیش برم و نترسم و غمگین نباشم و کفر نگم، که خب برای منم مثل ابراهیم اتش رو گلستان میکنه.
درواقع ابراهیم خاص بود اما خاص بودنش به خاطر ایمانش بود به خاطر باورش به خداوند بود و نه هیچ چیز دیگه ای و من باز میبینم و میخوانم در قران که هنگامی که فرستادگانی از طرف خداوند برای هلاک کردن قوم لوط به پیش حضرت ابراهیم میروند و ابرهیم حنیف با دیدن انها میترسد و انها میگویند نترس ما فرستادگانی از طرف خداوندیم و اینجاست که میفهمم ابراهیمی که هاجر و اسمائیل رو بیست سال رها کرد و رفت.
ابراهیمی که جرئت داشت و بت ها رو شکوند.
و ابراهیمی که چاقو رو گذاشت زیر گلوی فرزندش و اونی که این همه ایمان داشت به خداوند که هر کدوم از ما این ایمان رو به خداوند داشته باشیم ما هم به مقام پیامبری میرسیم، باز میبینم که ابراهیم هم با دیدن اونها میترسه و این نشون میده اون عجیب و غریب نبوده اونم مثل ما انسان بوده با تمام ویژگی های انسانی ولی اون فقط روی خودش کار کرده و سعی کرده تسلیم باشه.
خدای من سپاسگذارم بابت بینهایت اگاهی هایی که این روز ها دریافت میکنم. خداییش این راه، راهی پر از ارامش، پر از حضور پر مهر خداوند در قلبم و پر از لذت و اگاهی است. خدایا بینهایت شکر.
سلام دوست خوبم چقدر دوست داشتم کامنتت رو
چقدر درسته این اگاهی ها
چقدر ارامش بخش بود این اگاهی ها
از خداوند میخام که همیشه در این مسیر زیبا پایدار باشم و این اگاهی هارو عمل کنم بهشون تو زندگیم
🙏
دوست عزیزم سلام.
در این لحظات که از خدا خواستم هدایتم کنه
ازش خواستم جوابمو بده
ازش درخواست کردم که بهم بگه چطور باور لیاقتو در خودم تقویت کنم
خدا از زبان شما باهام حرف زد.
فکر میکنم انقدر بواسطه شرک هایی که داشتم و دارم خودمو سرزنش میکردم و چقدر جالب خدا بهم گفت انقدر به خودت سخت نگیر .
ترس در وجود همه هست .در وجود ابراهیم هم بوده.
بواسطه این سرزنش ها لیاقت خودمو هر روز و هر روز کمتر میکردم.
بسیار بسیار سپاسگزارم
چقدر خوشحالم کامنت زیبای شما رو میخونم
در واقع خوسته من از خدا این بود که خدایا من میخوام جای پام محکم باشه، با ایمان و پر قدرت در مسیر خواسته ام پیش برم.
به من بگو چطور ایمانم بیشتر بشه به این مسیر.
کامنت شما رو خوندم و این برداشت رو کردم که :
خدا هم میبینه و هم میشنوه.
پس من نباید ترس از اینده و غمی از گذشته داشته باشم
چون الله هست و با توکل بهش و با قدرت حرکت کردن در مسیر به هر آنچه که میخواهم میرسم
سپاس گذارم دوست عزیز بخاطر کامنت پر ارزش تون
خدایا شکرت
سلام دوست عزیزم امیدوارم شاد باشید
چه قدر لذت بردم از دیدگاه زیباتون واقعا از شما سپاسگذارم
دیدگاهتون پر از باور های زیبا بود
باورهایی که ایمانمون رو بیشتر میکنه به اینکه ما نیز خاص هستیم ما نیز مثل ابراهیم مثل موسی میتونیم عزیزوبزرگ باشیم ،
این باور که میشود ،میشود ،میشود
میشود با وجود تمام ترس ها قدم های بزرگ و ارزشمند برداشت تنها لازمه اش ایمان و توحیدی عملی است
نترس من با شما هستم خدای من چه باور زیبا و قدرتمندی ،کتاب قرآن به معنای واقعی کلمه یک معجزه است
ممنون از آگاهی های نابی که با ما به اشتراک گذاشتید
بهترین ها رو براتون آرزو مندم 💐