مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین» - صفحه 49
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-06 18:40:012025-01-08 11:00:23مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد گرامی و خانم شایسته
سلام به دوستان گرامی
گام ششم/ فرهنگ ناب” لا اِکراهَ فِی الدّین ”
مهمترین راه ارتباط با راهنمای درون اینه که اصلاً باور کنیم، همچین راهنمایی هست.
وقتی باور داشته باشیم که خداوند جواب خواسته هامون رو میده و منتظر هستیم، خدا جواب خواسته هامون رو میدهد. باید ایمان داشته باشیم خداوند سریع جواب درخواست های ما را میدهد. فقط کافیه در برابر خدا خضوع داشته باشیم و اصلاً روی خودمون حساب نکنیم.
ما باید خودمون رو از قضاوت ها و تجربه های گذشته جدا کنیم. یعنی ذهنمون رو پاک کنیم. بگیم خدایا من هیچی نمیدونم تو بهم بگو.تو هدایتم کن.
باید در هر کاری، حتی کارهای کوچک در طول روز هدایت بخوایم. مثل استاد که حتی توی بازی پینگ پنگ از خداوند هدایت میخواد.
به اندازهای که ایمان داشته باشیم، باور داشته باشیم، به اندازهای که تسلیم باشیم، به اندازهای که روی عقل و منطق خودمون و تجربه های خودمون حساب نکنیم، هدایت میشیم.
نه مرگ، نه مسائلی که بهش بر میخوریم، بد هست. این ها همون تضادهایی هستند که باعث میشه ما خواسته هامون رو شناسایی کنیم. و بفهمیم چه چیزی میخواهیم. مثلاً اگه به تضاد فقر و بیماری بر خورد میکنیم تو زندگی. میفهمیم که ما دوست داریم تو زندگی ثروت و سلامتی داشته باشیم.
ما آزادیم انتخاب کنیم. همه آزادند دیدگاهشون رو بگن و همه آزادن به اون دیدگاه که طرف میگه عمل کنن یا عمل نکنن.
حتی خداوند هم میگه هیچ اجباری تو دین نیست در زمان پیامبر، مسلمانان به همراه یهودیان و مسیحیان در کنار هم با صلح و صفا زندگی میکردند و کسی کاری به دیگری نداشت. و پیامبر کسی رو به اجبار و زور به اسلام دعوت نمیکرد.
اگه ما دیدگاهی رو دوست نداریم، تنها کاری که باید انجام بدیم اعراض کردن هست. چقدر خوبه که به دیدگاه همدیگه احترام بزاریم. اگه مخالف دیدگاهی باشیم نباید بریم با طرف جر و بحث کنیم و بخوایم دیدگاهمون رو به اون ثابت کنیم. فقط و فقط اعراض کنیم.
همون طور که خداوند در قرآن به پیامبر گفته اعراض کنه از نا خواسته ها.
ما مسؤل همسر ، فرزند، خواهر، برادر و کشورمان نیستیم و خداوند بارها در قرآن فرموده هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمیکشد. هر کس هر مسیری میره خودش مسؤله.
ما توانایی خوشبخت کردن و یا بدبخت کردن هیچ کسی رو نداریم حتی فرزندانمان.
من تصمیم گرفتم از این لحظه فقط و فقط تمرکزم رو خودم باشه و نخوام که همسرم رو با خودم همراه کنم. یا بچهها رو راهنمایی کنم که چه کاری انجام بدن واسه آیندشون خوبه، درس بخونن و یا هر کاری که فکر میکنم خوشبخت میشن.
سپاس فراوان خانم شایسته عزیز و توحیدی که این فرصت رو به ما دادی که روی خودمون کار کنیم تا وارد مدار بالاتری بشیم.شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.
در پناه الله
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است و بسیار وهاب
سلام صبحتون بخیر وشادی وثروت خوشبختی و سعادتمندی در دنیا و آخرت
خدا قوت بده به شما استاد بزرگوار وتوحیدی و خانم شایسته مهربان و بزرگوار و همه دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
عرض کنم استاد عزیز من که مهمترین باور به اینکه این خدای مهربانم همیشه هست کنارم وباور داشته باشم که او در هر ثانیه با من حرف میزنه و به من الهام میکنه و خدارو شکر دارم خوب روی خودم کار میکنم تا جای که این ذهن منطقی من بزار و من افسارشو بگیرم در همه امور زندگی از خداوند کمک گرفتم و میگیرم خدارو بینهایت سپاسگزارم که منو لایق دریافت الهاماتش دونست تا راه درست رو انتخاب کنم
دوم .وقتی من به ناخواسته ای بر خورد میکنم همیشه به خودم میگم طبق قوانین الهی وغیر قابل تغییر خداوند من تو چه مداری بودم که به این ناخواسته برخورد کردم مشکل از منه نه از هیچ کسی دیگر ویاد گرفتم که فکر کنم ببینم چه عمل های رو انجام بدم که دوباره وارد این ناخواسته یا مدار نشم خدارو بینهایت سپاسگزارم که منو هرروز به مدار بالاتر میبره خدایا مچکرم
ویاد گرفتم که احساسمو همیشه خوب نگه دارم ویادم نمیاد که احساسم بد بوده که اتفاقات بد بیاد تو زندگیم واگر هم احساسم بد شده با سپاسگزاری کردن از نعمتهای که خداوند به من داده با فکر کردن به رویاها وارزوهام به احساس خوب خداوند منو رسونده کلا یه درک دیگه از زندگی و گفتگو با خدا پیدا کردم این جهان و همه نعمتهای خداوند رو بهش نچسبیدم وفقط دارم لذت میبرم از این همه فراوانی خداوندا سپاسگزارم از لطف و محبتی که به من داری .
یادم استاد یکی از فرزندانم تو مدرسه یه خرابکاری کرده بود ونارحت وگریان که این هزینه داره و باید پرداخت بشه همون جا با اینکه 8سالش هست گفتم (یعنی خداوند به من گفت بگو )ناراحتی وگریه نداره برو به معلم و مدیر مدرسه بگو من خسارتشو میدم وگفت بگو از پول توجیبی خودت باید پرداخت کنی واین حرفو خداوند به من گفت ومن به پسرم انتقال دادم یعنی یه جور حالش خوب شد و به احساس خوبی رسید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده وباز ده ها گفتگوی دیگه بین من وخدا که هم باعث عزت نفسم شد وهم باعث حفظ آبروی من شد وهم باعث عزت من بین انسانها وهم باعث شده تا احساسم خوب خوبتر بشه خدارو سپاسگزارم که منو لایق دریافت الهامات خودش میدونه .و اینکه هم عزت نفس بچه هام بالاتر رفته خودشون دارن زندگی خودشونو میسازند با افکار درست وعالی خدایا ممنونم
و اینکه استاد عزیز از روزی که قوانین خداوند رو درک کردم دیگه خیلی کمتر عجله میکنم. کمتر حرس میزنم سپاسگزار تر شدم خیلی راحت تر به همه چیز میرسم خیلی بدیعی وراحت خیلی مهربونتر شدم خیلی امید وار تر شدم خیلی راحتر دارم زندگی میکنم خدارو سپاسگزارم بابت این مسیر زیبا و توحیدی که منو لایق این مدار زیبا دونست ممنونم از تو ای رب قدرتمندم .
چون این همه نتیجه کار کردن روی نجواهای ذهنم هست که دارم خوب کنترشون میکنم خدایا مرسی که همیشه هستی کنارم .
فعلآ خدا یار ونگهدار همه شما عزیزان
یا حق
سلام سلام استاد پیشرو و عملگرای من
سلام سلام به خانم شایسته همراه و قدرتمند
رسیدیم به موضوع شیرین و بینظیر هدایت و قدرتی که هر لحظه کنار ماست با ماست و آماده خدمت رسانی با ماست
استاد قطعا همه ما این قدرت رو درک کردیم و حتی یک جاهایی بهش عمل هم کردیم و نتیجه هم گرفتیم ولی به خاطر باورهای جامعه اسمش رو ممکنه شانس گذاشتیم و یا حتی حس ششم که واقعا من خودمم درک درستی از حس ششم نداشتم .
و وقتی به این هدایت باور داشته باشیم واقعا از حل هیچ مسئله ای هراس نداریم
استاد من خودم هنوز تشخیص خیلی خوبی در این موضوع ندارم و یا حتی گاهی وقتها نمیتونم پیام های هدایت رو درک کنم که قطعا مسئله از سمت منه که خوب تنظیم نیستم یا صدای پیام رو خش دار میشنوم یا اصلا نمیشنوم و البته جاهایی رو هم مثال دارم که خیلی خوب شنیدم و حس کردم و عمل کردم و نتیجه گرفتم که براتون مینویسم
من خیلی سفر به شمال کشور رو در فصل پاییز دوست داشتم . دلم میخواست برگ ریزان پاییز و این زیبایی رنگارنگ زرد و نارنجی و قرمز و سبز برگهای پاییزی جنگل های شمال رو ببینم و هر روز که برای اجرای پروژه ویلایی مون در منطقه شاندیز مشهد میرفتم درختها رو میدیدم و لذت میبردم و تحسین میکردم . من همیشه فکر میکردم آبان ماه ، ماه زیبای پاییز جنگل های شماله . و به دلایل اتفاقاتی که در آبان ماه تجربه کرده بودیم بیخیال دیدن و سفر به شمال شده بودم . از طرفی همسر نازنینم هم موافق سفر نبود و برنامه های دیگه ای رو مد نظرش داشت .
تا اینکه در روزهای اول آذر ماه یک پنجشنبه در تایم ظهر که رفتم به دنبال همسرم باهم بیایم خونه، توی مسیر باهم صحبت میکردیم و من داشتم از تجربیات قشنگم در گفتگو خودم با خدا تعریف میکردم و میگفتم الهه جان مثلاً تو خدایی و من هم بنده . من بهت میگفتم خدایا این آرزو رو دارم بعد تو میگی عالیه بیا باهم بسازیمش یا میگم فلان خواسته رو دارم تو با خنده میگی این فوق العاده است بیا باهم خلقش کنیم و تا رسیدم به این خواسته که من دوست دارم سفر به شمال رو در پاییز تجربه اش کنم و عشقم گفت آره بیا تجربه اش کنیم و بعدش من گفتم آره خداییش بیا تجربه اش کنیم و بعد همسرم گفت به نظر منم عالیه و منی که تا الان بیخیالش شده بودم در یک لحظه قلبم برای انجام این اقدام باز شده بود انگار هیچ ترمزی برای انجامش نداشتم و با تمام وجودم آماده شدم اون هم فقط در یک لحظه . استاد این دریافت رو من در اون لحظه خیلی خوب درک کردم انگار خود خدا گفت الان وقتشه برید و تجربه اش کنید و اینقدر این پیام در قلبم واضح بود که شک و تردید نداشتم این سفر یک سفر فوق العاده ایه و قراره تجربیات بینظیری رو خلق کنیم و جالب اینکه حتی همسرم هیچ گاردی نداشت که هیچ، تازه همراه و مشوق من هم شده بود و استاد میتونم بگم بهترین سفر زندگی من و همسرم تا الان بود و در این سفر چند روزه چه تجربیات و ماجراجویی های فوق العاده ای رو خلق کردیم و چه زیبایی های از جنگل های شمال رو تجربه و تحسین کردیم و چرخ این سفر برامون روان روان روان بود .
استاد جنس هدایت خیلی خاصه
و چیزیه که فقط خودت میتونی اونو درک کنی و هر کسی باید خودش اینو لمس کنه
یا یک مثال دیگه بگم
در زمان بیماری همه گیر ، من چند ماهی کار اجرا نداشتم و البته داشتم روی خودم کار میکردم تا اینکه ایده ای به ذهنم رسید و شروع کردم به تماس گرفتن با مالکین پروژه های نظارتی که اولا اطلاع بدم اگر قصد شروع به کار دارن به من اطلاع بدن و در همین حین بگم که اگر بخوان، میتونن اجرای کارشون رو هم به ما بسپارند. و من به این ایده که انجام اون به تغییر هیچ عامل بیرونی نیاز نداشت عمل کردم و بعد از دو ماه یکی از همین مالکین به من زنگ زد و خودشو معرفی کرد و یهویی گفت آقا ما آماده آیم تا پروژه مون رو برامون اجرا کنین و گل از گل من شکفت و از همین نقطه به واسطه ایشون چند تا پروژه اجرایی بزرگ دیگه هم اوکی شد که تا الان هنوز درگیر اونها هستیم و اونجا هم بخوبی جنس الهام و هدایت خدا رو درک کردم و چقدر من سپاسگزار خدا هستم
و تکرار تجربیاتی از این دست این باور رو در ما ایجاد میکنه که اولا همچین راهنمایی هست فارغ از اینکه ما چقدر مذهبی هستیم یا نیستیم یا هر جوری که هستیم یا هر جایی که هستیم و ما رو در هر لحظه که بخواهیم هدایت میکنه فقط باید در مدار و فرکانس شنیدن جواب اون پیام باشیم . و چقدر قشنگ گفتین که به اندازه ای که تسلیم باشیم و ایمان داشته باشیم و خیلی روی عقل و تجربیات گذشته مون حساب نکنیم میتونیم روی این نیرو و این قدرت حساب باز کنیم
کی تسلیم هستیم ؟ وقتی عجله نکنیم وقتی نق نزنیم و صبور باشیم و in god we trust رو تکرار کنیم و باور کنیم وقتی به زمان بندی خدا ایمان داشته باشیم وقتی به قانون فرکانس باور داشته باشیم و مطمئن باشیم هدایت میشویم و با تکرار این مثال های هدایت جلوی نجواهای ذهنی رو بگیریم و وقتی همه این کارها رو انجام بدیم در احساس خوب خواهیم بود که البته این احساس خوب شرط لازم برای بودن در مدار و فرکانس دریافت هدایت است و اون لحظه هدایت رو دریافت میکنیم . و وقتی از قدرت ذهن در یادآوری شکست های قدیم و تجربیات تلخ استفاده میکنیم خودمون رو آماده خارج شدن از مدار هدایت میکنیم و بعد هیچ پیامی از سمت خدا دریافت نمیکنیم یا پیام های شیطان را دریافت میکنیم که نتیجه اش شکست های بعدی هست .
استاد هفته پیش هم یک تجربه داشتم که گفتن اون هم خالی از لطف نیست
با خانوم گلم قصد رفتن به رستوران داشتیم و نمیدونستیم کجا بریم
به خانومم گفتم من تبلیغ یک رستوران رو توی تابلوی تبلیغاتی دیدم حسم بهش خوبه بیا بریم اونجا. و رفتیم اونجا و اون مسیر . خلاصه اینکه غذای اونجا خوب بود ولی اون چیزی که میخواستم نبود . ذهنمون درگیر بود که چرا حسم گفت برین اونجا و پاسخی پیدا نکردم . در مسیر برگشت از خیابانی میگذشتیم که خانومم گفت حالا که از اینجا داریم رد میشیم بیا بریم میزهای تحریر و صندلی های اونجا رو ببینیم و من هم خیلی استقبال کردم و رفتیم و چقدر لذت بردیم و خواسته خرید اون در قلبمون خیلی پر رنگ تر از قبل شد و بعد تصمیم گرفتیم برای دیدن میزهای غذاخوری هم به فروشگاه فوق العاده ای که نزدیک اونجا بود هم بریم و اتفاقا یکی از میز و صندلی های اونجا رو هم خیلی پسند کردیم و بعد رفتیم خونه و بعدِ اون خواسته داشتن TV و میز تی وی هم برامون پر رنگ تر شد و جالبه که اینقدر این موضوع برامون مهم شد که فردای اون روز یک خونه تکونی اساسی کردیم و دکور خونه رو عوض کردیم و دیزاین جدید مبل هامون رو هم که باز هدایت شدیم به چیدمانی که تا حالا اونجوری نچیده بودیم و فکر هم نمیکردیم بشه اینجور هم چید . و فضای خالی و عالی برای میز تلویزیون و میز و صندلی غذاخوری و میز تحریر باز کردیم و آماده شدیم تا در زمان مناسب اونها رو به خونمون دعوت کنیم .
روزی که داشتیم با عزیز دلم خونه تکونی میکردیم راجع به اتفاقات روز قبل با عشقم صحبت میکردم یهویی گفتم الهه جان اصلا ببین علت اینکه ما به اون رستوران هدایت شدیم این بود که ما برای این خواسته هامون مصمم تر بشیم و براشون این اقدامات انقلابی رو انجام بدیم و روی تخته وایت برد هم این خواسته هامون رو نوشتیم تا خلقش کنیم .
استاد همینجا دوست دارم بگم ما بخاطر کنترل ورودی تا الان تلویزیون نخریدیم و نگاه هم نمیکنیم ولی برای دیدن سریال های سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت این خواسته در وجودمون شکل گرفت که اونها رو توی تلویزیون با کیفیت 65 اینچ نگاه کنیم و بخاطر همین میخوایم تلویزیون بخریم . خدایا شکرت
در ادامه فایل شما به این موضوع اشاره کردین که کنترل ذهن باید همیشه باشه و اینکه خودبخود همه چیز خراب میشه ولی خودبخود درست نمیشه و این بهتر شدن نیاز داره به کنترل ذهن و کار کردن هر روزه و همیشگی .
و این در ذهن من شکل گرفت که نماز خواندن هم در پنج نوبت انجام میشه در تایم های مختلف و بعد به مفاهیم اون توجه کردم دیدم جملاتی که گفته میشه باورهای توحید و سپاسگزاری رو داره یاد آوری میکنه
جالبه تا حالا از این زاویه به اون نگاه نکردم
حتی در اذان هم همینه
انگار خدا میخواد بگه لازمه هر روز روی خودتون کار کنید حالا به هر شیوه که دوست دارید
لازمه که این باورها رو بسازید
لازمه که الله اکبر ( خدا از همه چیز بزرگتر است ) یا اشهد آن لا اله الله رو تکرار کنید ( توحید )
لازمه هر روز 10 بار سوره حمد و مفاهیم فوق العاده اونو تکرار کنید . با یادآوری رحمانیت خدا فراوانی رو باور کنید با گفتن اهدانالصرلط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم معنوی بودن ثروت رو تکرار کنید با ایاک نعبد و ایاک نستعین توحید رو تکرار کنید و در جای جای نماز از حمد و سپاس گفته که همیشه سپاسگزار باشیم و …..
جالبه که در اذان گفته حی علی خیر العمل ( بشتاب به سوی بهترین عمل ) . من یاد صحبت شما و خانوم شایسته می افتم که همیشه میگین بهترین و مهمترین کار ساختن باورهاست و حتی اینکه بهترین زمانها رو به این کار اختصاص بدین تا با انرژی بالا و تمرکز بالا روی خودتون کار کنید و جالبه که میگه حی علی الفلاح ( بشتاب به سوی رستگاری ).
استاد تا حالا اینجوری نگاه نکرده بودم و همیشه از نماز فراری بودم و این درک خیلی برام جالب و زیبا بود که باید هر روز و همیشه روی باورها کار کرد و دوم اینکه من با گوش کردن فایل ها و نوشتن کامنت ها و توجه به زیبایی ها و سپاسگزاری کردن ها و عمل کردن به آگاهی ها هم در حال نمازخواندن هستم هم عمل به اون آگاهی ها.
و این ایده به ذهنم رسید در تایم های مختلف روزم با توجه و تمرکز آگاهانه تمریناتم رو انجام بدم .
در قسمت آخر صحبت هاتون هم در مورد اینکه ما مسئول خوشبخت کردن و هدایت کردن دیگران نیستیم و نباید نقش منجی رو در خودمون بسازیم .
موضوعی که تا چند سال پیش من بااین موضوع خیلی درگیر بودم و چقدر خدا رو سپاسگزارم که منو رها کرد و هدایتم کرد که من فقط مسئول زندگی خودم هستم و من فقط قدرت خلق زندگی خودم رو دارم و خودم رو از خوشبخت کردن دیگران عاجز ببینم
استاد استاد این موضوع برای من پاشنه آشیله
در مورد نزدیکانم خیلی دوست دارم هدایتشون کنم
البته خیییییییلی بهتر شدم ولی باز باید اونو کنترل کنم تا به هیچ عنوان نخوام کسی رو هدایت کنم
و شاید علتش این باشه که خوشبختی خودم رو در خوشبختی دیگران گره زده میبینم
و چقدر قشنگ گفتین این فرهنگ ناب رو در خودمون نهادینه کنیم که انسانها حق دارند هر جور دوست دارند فکر کنند و حتی نظراتشون رو ابراز کنند و ما ناراحت نشویم و حتی هیچ تلاشی برای تغییر اونها انجام ندیم و ضمن احترام به اونها از افکار و نظراتشون اعراض کنیم
لا اکراه فی الدین ، همه در کنار هم با هر عقیده و نظری در صلح و صفا زندگی کنیم
و در آخر باز هم خدا رو هزاران بار سپاسگزاری میکنم که منو به این دوره ارزشمند مهاجرت به مدار بالاتر هدایت کرد و البته از استاد بینظیر و خانم شایسته بینظیر و دوست داشتنی هم بینهایت سپاسگزارم
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست.
سلام به استادان گرانقدر
سلام به دوستان هم مسیر
گام ششم
مهمترین باور برای فعال کردن راهنمای درون
باور به وجود این نیرو درون ماست.
و همه ما به یک اندازه به این نیرو دسترسی داریم.
خیلی جالبه ذهن منطقی من مخالف صد درصد این نیروست.
پس دوباره اینجا هم میطلبه که من از عهده کنترل ذهنم به خوبی بربیام.
و تا خواست دلیل بیاره با فکت های آماده ذهنی که بارها در مورد موضوعات خاص برام پیش اومده بکوبم تو صورتش
و اما دوباره به خودم یادآوری میکنم:
آقا میثم قانون تکامل یادت نره
تو با شنیدن این فایل نمیتونی مثل استاد از این نیرو استفاده کنی
ولی میتونی بیشتر از قبل باورش کنی
اصلا مطمئن تر شو که همچین نیروی هست وجود داره و تو هم داریش و میتونی ازش استفاده کنی فقط گام به گام.
در دین اجباری نیست جمله ای که ما عکسش رو تو جامعه دیدیم و اما اعراض کنیم
برا خودم یاد بگیرم.
خودم همسر،فرزند،دوست و……… اجبار نکنم به شیوه من عمل کنند و این کافیست.
تازه خدا میگه من از شما بیشتر از توان و اون چیزی که درک کردین توقع ندارم ولی من توقع دارم.
خدایا کمکم کن تا بیشتر و بهتر باور کنم تو هر لحظه منو هدایت و راهنمایی میکنی.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار وتمام هم کلاسی های توحیذی دانشگاه عباس منش
زمانی که واقعی واگذار میکنیم وخودمون را دلی به جریان هدایت میسپاریم این اتفاق به زیبایی خواهد افتاد
فرق بین هدایت ونجوا را احساس ما تععین میکند وزمانی که الهامی به قلب ما میشود وما درمورد اون ایده احساس خوبی داریم هدایته و اگر هم احساس خوبی نداریم در موردش اون نجواس
زمانی به هدایت ها عمل کنیم قطعا نتایج رو خواهیم دید و اوایل کوچیکترن و با تکرار و تمرین و استمرار ما بزرگ وبزرگتر خواهد شد وبا یکبار اتفاق افتادن قرار نیست که ما دیگه روی خودمون کار نکنیم واون اتفاق خود به خود تکرار شود وباید تکرار شود .
زمانی که ماتصمیم به یک کاری درمسیر پیشرفت وموفقیت داریم قرار نیست به اطرافیانمون صدمه ای بزنیم اگر باورمون درست باشه وقطعا با موفق شدن ما خانواده ما هم قرارهست لذت ببرن .
زمانی که به یک موضوع نادلخواهی برمیخوریم باید اون تضاد رو نقطه ای برای رشد بینیم وهرگز وهرگز درگیر اون موضوع واصلاح کردن اون موضوع نشویم واز کنارش بگذریم تا احساسمون رو خوب نگه داریم واتفاقات خوب را رقم بزنیم .
ما هرگز مسءول زندگی هیچ کس غیر از خودمون نیستیم وبا درست رفتار کردن خودمون قطعا توی زندگی افراد تاثییر خواهیم گذاشت
در پناه خداوند یکتای رحمان و رحیم ورزاق شاد وسلامت باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 19 دی رو مینویسم
گام 6 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
یادمه یک سال پیش خیلی دوست داشتم منم ببینم خدا چجوری نشونه و الهام میکنه و وقتی این سوالم سبب شد که به این سایت هدایت بشم
از لحظه ای که تصمیم گرفتم اجازه بدم خدا هدایتم کنه ،توی این یکسال کاملاتکامیلی هدایتم کرد و الهاماتشو درک کردم به بی نهایت طریق
و از اونجایی که حسم خوب بود و رفته رفته میدیدم عمل کردن به اون الهامات سبب رشدم میشه
فهمیدم که در مسیر درستم و باید بیشتر تمرین کنم تا این حس و درک هام قوی تر بشن
نه فقط امروز من ، بلکه هر روزم پر هست از هدایت ها و نشونه های خدا
حتی اگر خودت هم حواست به چیزی نباشه
من به یادت میارم و تاکید میکنم که در مسیر باشی
حتی اگر مقاومت هم داشتی و قدم های بعدی رهایی رو نمیتونستی برداری ، من کمکت میکنم
چون تو برای من ارزشمندی ،چون تو اجازه دادی در زندگیت وارد بشم
چون تو درخواست کمک کردی ،درخواست تسلیم بودن ،درخواست حال خوب ،درخواست عشق و اجازه دادی وارد زندگیت بشم
و من وظیفه دارم که به خواسته هات پاسخ بدم
اما طیبه جان ،عشق دلم
امروز تاکیدی کردم برای تو ،که بهت گفتم و دوباره تاکید کردم که با یک بار گذشتن از خواسته ات ،کافی نیست
و یه سری کارهارو هم باید انجام بدی تا رهاتر بشی
به نشونه ها دقت کن و عمل کن
یه سری کارها که خودت خوب میدونی که ناتمام مونده و باید رها بشی و بگذری
تو اگر ایمانت رو به من نشون بدی ،من بهتر میتونم به وظیفه ام که پاسخ دادن به درخواست های تو هست پاسخ بدم
چون من با توجه به قدم هایی که برمیداری میتونم بهت کمک کنم و به وعده ام عمل کنم
و درخواست های تو ،اگر روی باورهات کار کنی و باورهای هم جهت با خواسته ات رو بسازی و قدرتمند کنی ،به راحتی رخ میده
امروز هم بگذر
نه فقط امروز، بلکه هر ثانیه و هر لحظه بگذر از هرآنچه که داری ، که برای تو نیست و تو هیچی
رها باش طیبه
من کمکت میکنم قدم به قدم ، اینو بارها بهت قول دادم
این تویی که در تقسیم کار بینمون به وظیفه ات درست عمل نمیکنی
اگر درست عمل کنی به راحتی رخ میده
یادته که چند روز پیش نشونه دادم بهت که بخش 6 دوره قانون آفرینش تقسیم کار با خداوند رو نشونت دادم
تو باید قسمت خودت رو درست انجام بدی ،وگرنه من همیشه کارم، درست انجام دادنِ قسمت خودم هست
درمورد چیزهایی که بهشون رسیدی فکر کن
درمورد همه شون ، دیدی چجوری رها بودی و رسیدی ؟
به ساده ترین شکل و هموارترین شکل ممکن
یادته رها بودی و سیم کارت به نامت زده شد از جایی که فکرشم نمیکردی ؟چون اون لحظه تصمیم گرفتی بری یه سیم کارت دیگه بخری و گفتی نمیخوامش و واقعا نخواستی
با اینکه دوست داشتی به اسمت بشه اما گذشتی
و وقتی گذشتی بهت عطا کردم
یه یادت بیار روزایی رو که میرفتی جمعه بازار و تقلا میکردی و چشمت به سر آدما بود که از فروشنده های دیگه خرید کنن و برای تو هیچ مشتری نمیومد و یا اگر میومد کم میومد
اما از لحظه ای که تمرین کردی و تصمیم گرفتی به نکات مثبت فکر کنی و رها باشی و سپردی به ربّ ،و صاحب اختیارت ، مشتری پشت سر هم اومد و در آمد هر هفته جمعه بازارت ،میانگین 10 میلیون بود
طیبه جان اگر بیشتر فکر کنی از این موارد نه فقط توی این یکسال بلکه درکل زندگیت رخ داده
کافیه به یاد بیاری و ببینی که وقتی گذشتی چقدر حس خوبی داشتی
و این حس خوب و کنترل ذهن ،سبب شد که بهت داده بشه
ترس هات رو به سرعت باهاشون رو به رو شو ، قدم اول رو برداری ،جوری دلت رو آروم میکنم که قدم بعدی برات آسون تر بشه ، و راحت تر بگذری
یه نیم قدمم کافیه طیبه جانم
تو قفط حرکت کن حتی شده نیم قدم
پس به من اعتماد کن
قدم بردار
سلام ، این پیامی بود که درک کردم ، که خدا داره با تک تک نشونه های این چند روز بهم میگه
من خوب میدونستم منظور خدا از نشونه ها چیه
خودمو خوب میشناسم ، که تو وجودم چه مقاومتی دارم که سبب شده بود هنوز بچسبم به خواسته ام
و رها نشم
با اینکه 2 دی ماه قدم آخر رهایی رو برداشتم و از خواسته عشق گذشتم
اما قدم هایی هم باقی مونده بود
که باید برمیداشتم و 18 روز بود که برنداشتم
چند روز پیش یعنی شنبه ، 15 دی ، که هنوز رد پای اون روز و یک شنبه رو ننوشتم
نمیدونم چرا ننوشتم ،تعلل میکردم
شاید دلیلش این بود که مقاومت داشتم و امروز که دوباره همون نشونه رو دیدم متوجه شدم که حرف خدا از هدیه و گیفت و حس خوبی که میماند چیه
از امروزم بگم ،از امروز پر از حس خوب و پر از عشق خدا به من
از روز بهشتی که سعی کردم تا جایی که تونستم چشم بگم به خدا و آروم باشم و ذهنم رو با روحم هماهنگ کنم
از امروز دیگه هر هفته چهارشنبه ها ،میرم گالری هنرجوی استادم، که بهم گفته رایگان تذهیب یادم میده
و من هر هفته با عشق روز چهارشنبه ها میرم میدان انقلاب اسلامی
یادمه پارسال تو هوای برفی ،اوایل ورودم به سایت بود ،و من روی خودم کار میکردم
یادمه پیاده تو هوای برفی راه میرفتم و میدان انقلاب رفته بودم
خیلی حس خوبی داشتم
اون روزا داشتم روی خودم کار میکردم و کنترل ذهن برام خیلی خیلی سخت بود ،که تسلیم باشم نسبت به خواسته عشقی که از خدا داشتم
یادمه اصلا متوجه نشدم که رسیدم به یه پاساژ که کلی نقاشی و گالریایی بود که تدریس میکردن
یادمه فقط یه طبقه شو رفتم و دیدم و برگشتم خونه
فکرشو نمیکردم یه روزی برم اونجا و تذهیب یاد بگیرم
و از دختر هنرجوی استادم که طراحی یاد گرفته از استاد طراحی کلاسمون ، و بهش گفته طراحیت قوی شده میتونی تدریس کنی ، به طرز شگفت انگیزی هنرجوی استادم از من درخواست کرد که دخترش در طراحی بهم آموزش بده و ایرادای کارمو بهم بگه
حالا جزئیاتشو مینویسم
اصلا فکرشو نمیکردم که رایگان آموزش ببینم
هدیه خدا برای امروز من بود
من هر روز تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که از خدا هدیه میخوام و خدا به بی نهایت طریق هر روز بهم هدیه داده
عشق بی نهایتش رو که هر روز بهم هدیه میده
اما هدیه های اینجوری هم بهم میده
امروز که بیدار شدم و تمرین ستاده قطبیم رو نوشتم ، راستش چند روزیه که چند تا خواسته رو مینوشتم و احساس میکردم که دلیل رخ ندادنشون اینه که باید باورهای قوی رو بسازم و ضبط کنم با صدای خودم
دو تا خواسته داشتم ،به طرز عجیبی از یکیش امروز ، گذشتم و از یکی دیگه که گفتم، خدا ،من از تو میخوام این هدیه رو
و قبلش از خدا میخواستم تو تمرین ستاره قطبیم که از طریق فردی اون هدیه رو بهم بده و در اصل نوع خواسته ام رو میدونستم درست نیست اما مقاومت داشتم
تا اینکه خدا امروز بهم نشونه داد و سبب شد که من از اون دوتا خواسته رها بشم و به یک باره گفتم نمیخوامشون
وقتی تمرینم رو نوشتم یه خواسته ام هم ،که هر روز مینوشتم این بود که دو تا تابلوهایی که دادم به هنرجوی استادم که گالری داشت برام بفروشه ،به فروش برسن
و اما امروز
من حاضر شدم و راه افتادم به سمت انقلاب
تو راه نزدیک خونه مون دوباره از اون درخت عجیب و زیبا که میوه شبیه لوبیاش رو دیدم و دو تا برداشتم و با خودم بردم اونجا
تو راه عکس گرفتم و تو اینترنت دیدم نوشته اسم درختش خرنوب هست و خواصشم نوشته بود
جالب بود برام و درموردش کمی خوندم
تو مترو که وایساده بودم
از یه ایستگاه که رد شد ، اون نشونه چند وقت پیش رو دیدم
که خدا میگفت بین من و خواسته ات خودت انتخاب کن
که من خدارو انتخاب کردم و گذشتم از خواسته عشق
بیلبورد
خودت انتخاب کن رودیدم
گفتم الان دیگه زیاد نمیبینمش
داشتم با خدا صحبت میکردم و میگفتم ببین طیبه هر بار یه نشونه دریافت کردی و دیگه اون نشونه هارو نمیبینی ،
اینارو میگفتم سرمو بالا بردم ،یه تبلیغی بود نگاه کردم نوشته بود طلا
گرفتم اون نشونه ای رو که باید ازش میگرفتم
چون من تصمیم به تعویق انداخته ام که برای طراحی طلا بود و دو تا قاب عکس گرفته بودم رو داشتم حاضر میکردم
و بلافاصله اون اومد جلو چشمم
که یهویی به همون طلا نگاه کردم و دیدم نوشته شروع کن
قبلش نوشته بود، حتی با 100 هزار تمن
من تابلو هایی که این هفته شنبه ، دو تا خریدم یادم اومد که
400 تمن شدن
و دو تا تابلو شد، برای شروع طراحی طلا و فروشم
به خودم گفتم ببین چرا من این تبلیغ رو تو این مدت ندیدم
البته میدیدمش شکل پول و شمش طلا رو ،اما توجهی بهش نداشتم
انگار امروز زمان دریافت نشونه از این تبلیغ مترو بود
وقتی رسیدم انقلاب ، دوباره اون نشونه روز شنبه رو دیدم ،که هنوز رد پامو ننوشتم
نوشته بود حس خوبی که میماند
و بالاش به انگلیسی گیفت نوشته بود و طرح جعبه کادو داشت
میدونستم چرا روز شنبه این نشونه رو دیده بودم و یادم بود چه حرفی به خدا گفتم
اینو که دیدم عکسشو گرفتم ، انگار یه حسی بهم میگفت این جمله یه پیام داره برات
اما متوجه نشدم و رفتم
وقتی رسیدم گالری هنرجوی استادِ رنگ روغنم ،سلام دادم
دخترشم اونجا بود با یه هنرجو و متوجه نشدم دخترشونه
وقتی بعد احوال پرسی منتظر بودم که بهم تذهیب یاد بده
یهویی گفت که میخوای اول طراحی یادت بدم ؟ و اگه ایرادایی داشتی رفع بشه
میدونم خودت طراحی کار میکنی
اما دلم میخواد وقتی میای اینجا هم طراحی کار کنی که اگر ایراد داشتی برطرف بشه و هم تذهیب یادت بدم
خیلی خوشحال بودم
چون داشتم یه محبت بی نهایت بزرگ رو از طرف خدا میدیدم
چون این روزا من مدام میگفتم تمرکزی روی طراحیم کار کنم
و کسی اشکالاتم رو بهم بگه
چون نمیتونستم برم کلاس طراحی استادم دیگه خودم طراحی میکردم
وقتی اینو گفت ،هنرجو داشت، منو برد بیرون و گفت که اینجا راحت تر باهات صحبت میکنم
دلم میخواد دخترم تو تدریس کردن مهارت پیدا کنه و میخوام باهات یه ساعت کار کنه که هم خودش یاد بگیره و مهارت کسب کنه
و هم اینکه تو که میای اینجا در کنار هم پیشرفت کنین و دختر منم یاد بگیره که چجوری باید تدریس کنه
گفت نمیخوام اذیتت کنم اگر این محبت منو می پذیری از این به بعد چهارشنبه ها بیا و یاد بگیر
ما هم مجسمه داریم و میتونی طراحی کنی
خیلی خوشحال بودم
این دومین باری بود که بعد 2 دی ماه ،که هنرجوی استادم که باز هم یه خانم مهربون بود و خودش استاد بود ،برای من ناهار خرید
و الان یه هنرجوی دیگه که استاد بود خودش بهم پیشنهاد دادن رایگان از خودش و دخترش یاد بگیرم
هم طراحی و هم تذهیب رو
وقتی قبول کردم و برگشتیم گالری ،گفت شروع کنید و از پایه تمرین رو شروع کردیم
با هم صحبت میکردیم حین کار ، که یه حرفی بهم گفت
یه پیام بسیار بزرگی برای من داشت
گفت دقت کردی استاد رنگ روغنمون ،به بچه هایی که کار نمیکنن و تمرین نمیارن حتی اگه کاراشون بد میشه ،میگه آفرین ؟؟
گفتم بله ،اما چرا ایراداشونم میگه ، اما زیاد کاری نداره با کسایی که تمرینم نمیارن سر کلاس
گفت یه چیزی بهت میگم این همیشه یادت باشه
استاد به هنرجوهایی توجه میکنه و بهشون یاد میده و مشتاقانه توضیح میده که ببینه با جون و دل و با عشق دارن کار میکنن و هدف دارن برای نقاشی
وقتی میبینه کسی هدفی نداره و نمیاد سر کلاس و درست تمرین نمیاره دیگه کاری به کارش نداره
دقت کردی؟؟؟
وقتی اینارو میگفت دو تا چیز یادم اومد
حس کردم که خدا داشت بهم میگفت اگر ببینم تو داری با تمام تلاش و سعیت روی خودت کار میکنی
من بیشتر بهت توجه میکنم
الانم توجهمو باید فهمیده باشی که اومدی اینجا تا یاد بگیری و اشکالات طراحیت برطرف بشه
دیدی که این روزا تاکید هام هی تکرار میشن
این یعنی خیلی بیشتر و بیشتر از خودت مشتاقم که در مسیر من قدم هاتو به سرعت برداری طیبه
اینکه میبینم مشتاقی و از ترس هات گذشتی و خواسته هات رو که داشتی و از یه خواسته ات ،دو سال داشتی و بعد یک سال ،شجاعت داشتی و ایمانت رو در عمل نشون دادی و قدم آخر رو برداشتی
من هم دوست دارم بیشتر کمکت کنم طیبه
دوست دارم مدارها رو در تمام جنبه ها به راحتی طی بکنی
و راه رو برای تو هموار تر میکنم
و بعد دومین چیزی که یادم اومد حرفای استاد عباس منش بود
که میگفت من دوستانی رو باهاشون صحبت میکنم که با نتایج میان و مشتاقم که دعوت کنم خونه مون تا صحبت هاشو بشنوم
وگرنه کسی که عمل نمیکنه نمیخوام ببینمش
این حرف ها سبب شد که من بیشتر توجه کنم
و از خدا خواستم کمکم کنه ،این محبتی که توسط دستی از دستانش بهم رایگان داده رو به بهترین شکل انجامش بدم و یاد بگیرم
وقتی شروع به یاد دادن تذهیب کرد
و گفت گل پنج پر بکش
من ریز ریز شروع کردم به گل کشیدم
مدام ذهنم میگفت
اصلا چرا باید تذهیب یاد بگیری
طراحی رو ول کردی اومدی اینو یاد بگیری که چی بشه
ریز گل میکشی و دستات درد میگیره و کلی حرف دیگه که سبب شد بگم
من نباید قبول میکردم که یاد بگیرم
و تو دلم حسم ناخوب شد
اما سعی کردم به خودم بگم اینم نقاشیه و اگر بتونم یاد بگیرم تو قسمت هایی از نقاشی هام میتونم از تذهیب هم استفاده کنم
که استاد رنگ روغنم میگفت سعی کنین تکنیک های برجسته و تکنیک های دیگه رو هم یاد بگیرید
و حتی من الان دارم کارای ریز طراحی رو هم در رنگ روغن و هم طراحی طلا انجام میدم پس اینم میتونم
خدا بهم قدرت میده و دستام قوی میشن و سعی میکنم ورزش کنم
وقتی داشتم به ذهنم منطقی شو میگفتم
و تمام گل هاشو بهم یاد داد و گفت تمرین کن و هفته بعد برای من طرح هاتو بیار
وقتی داشتیم صحبت میکردیم بهم گفت تابلوهاتو قبول نکردن و گفتن چون برای هدیه میخوایم
ترجیحا تابلوهای کوچیک میخوایم و با رنگ روغن باشه
اصلا ناراحت نشدم، یا اینکه بگم حالا چی میشه تو دلم اولین جمله که گفتم
خدایا شکرت بود
اینکه من باید بیشتر روی باورام کار کنم
گفتم اشکالی نداره صد در صد قدم بعدی برای من بهترین ها رخ میده
و یهویی بهم گفت رو یه بوم 30 در 30 یه طرح گل بکش با رنگ روغن که تابلوهای کوچیک رو در حد 1 میلیون و 500 کار کن
من خودمم گل کار میکنم
با توکل به خدا من شروع میکنم و ان شاء الله که خیر هست
وقتی تابلوهامو برداشتم و خواستم برگردم
تو راه مدام نجوای ذهنم میگفت که دیدی فروش نرفت
باید قیمتشو بیاری پایین و سریع بفروشی ، 500 قیمت بذار و تو دیوار بفروش
وقتی اینو شنیدم اولش گفتم بذار کم قیمت بذارم که بفروشم ،بعد گفتم چرا باید قیمتو پایین بیارم
250 پول بوم هست
یعنی ارزش کارمو پایین بیارم!
نه اصلا نمیفروشم ،درسته که در حد معمولی بود این نقاشیام
اما 1 میلیون و 500 گفتم زحمت کشیدم این قیمت لا توجه به کیفیت کارم براش خوبه
و من باید روی باورام کار کنم که اینا هم میدونم به فروش میرسن به زودی
کافیه که من باورایی که نوشتم و ضبط کردم ، هر روز گوش بدم
تو مترو بودم و داشتم فکر میکردم درمورد ایده طراحی گردنبند که خودم طرحشو بدم و ببرم بفروشم به طلا سازا و طلا فروشیا
گفتم خدایی که این ایده رو داده صد در صد به من مشتری میشه که حتی به راحتی ازم خرید میکنه
منتظره که من قدم بردارم و تکمیل کنم کار رو و برم برای فروشش
و گفتم خدا نمیدونم چیکار کنم تو بگو
من دارمکارای طراحیشو انجام میدم
تا سرمو بالا بردم که به آدما نگاه میکردم یهویی تبلیغ مترو رو دیدم رو برو صندلی داخل قطار
نوشته بود
پولت رو طلا کن
و یه شمشی بود که نصفش طلا بود و نصفش پول
خیلی جالبه ،چقدر خدا داره دقیق هدایتم میکنه
اصلا حواسم به تبلیغش نبود
بعد که با بی آر تی برمیگشتم خونه ، داشتم به حرفای هنرجوی استادم فکر میکردم
تو دلم گفتم طیبه تو چرا وقتی توضیح میداد که یادت بده درست گوش نمیدادی؟
یه سری حرفاش یادت نموند حواست جای دیگه بود
تمرکز نداشتی چرا ؟؟؟
بعد همینجور داشتم به تمرکز فکر میکردم و میگفتم تمرکزه که داره کار رو انجام میده
و مثل استاد که ذره بین رو میگفت یادم میفته
وگرنه هرچی باورارو تکرار کنم اما فکرم جای دیگه باشه به هیچ دردی نمیخوره
و یاد حرف استاد افتادم که میگفت اگر نماز رو الکی بخونید توجه نکنید به معنی که فایده نداره
اگر فایده داشت که همه ثروت مند میشدن
همینجور داشتم فکر میکردم گفتم تمرکز
تمرکز !؟
که یه لحظه از بی آر تی بیرونو نگاه کردم و دیدم اون ور اتوبان یه بیلبورد سمت خیابون که از پشت درختا دیده میشد ، نوشته بود
” حتما یه خبری هست ”
برام جالب بود
سریع پیام این جمله رو گرفتم
که خدا بهم گفت، حتما خبری هست در تمرکز، که این روزا دارم تاکید میکنم بهت ، که تمرینش کنی و در هرکاری تاجایی که تونستی تمرکز داشته باشی
و اگر هر روز تلاش کنی این روند رو مستمر ادامه بدی ،تمرکز کردن رو تمرین کنی
صد در صد مهارت کسب میکنی
اینم مثل کسب مهارت نقاشی هست هر روز تمرینش کن
میدونم که تو میتونی طیبه
چون تمرینات زیادی رو انجام دادی و به نتیجه رسیده پس اینم میتونی
وقتی رسیدم خونه خواهرم ناهار درست کرده بود و آورده بود
با عشق خوردم و ازش تشکر کردم و
داشتم گوش میدادم به جلسه 4 دوره عزت نفس
درمورد ترس میگفت
همزمان هم داشتم طراحی طلا رو کار میکردم و رنگ میکردم و اذان مغرب که شد قبل اذان قرآن گذاشتن
یه حسی بهم یادآوری کرد که ساکت باش و فایل رو قطع کن و به قرآن گوش بده
این آیه رو خوند
وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِیزَانَ7
و آسمان را او کاخى رفیع گردانید و میزان را در عالم وضع فرمود
حس کردم یه حرف و پیامی برای من داره
رفتم از اپلیکیشن دیدم سوره الرحمن هست
أَلَّا تَطۡغَوۡاْ فِی ٱلۡمِیزَانِ8
که هرگز در میزان تعدّى و نافرمانى مکنید
وَأَقِیمُواْ ٱلۡوَزۡنَ بِٱلۡقِسۡطِ وَلَا تُخۡسِرُواْ ٱلۡمِیزَانَ9
و هر چیز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجید و هیچ در میزان کم فروشى و نادرستى مکنید
یه چیزی هست که همیشه متعجبم کرده ،مثلا من از اتفاقات و نشونه های روزم یا حرفایی که با خدا زدم در طول روز ،شده بارها یادم رفته
اما بعد خدا به طرز شگفت انگیزی درمورد همون موضوع بهم نشونه داده و اون حرفمو یادم انداخته
این آیات رو که خوندم گفتم خب یعنی چی ؟
به آخرین آیه که رسیدم
یهویی حرفم یادم اومد که میگفتم و به نجوای ذهن گوش میدادم که برسم خونه این دو تا تابلویی که هنرجوی استادم پس داد و گفت نگرفتن ،بذارم تو دیوار و قیمتشو 500 بذارم که فقط بفروشمشون
وقتی این یادم اومد پیام آیه رو گرفتم که خدا بهم گفت طیبه به فکر کم فروختن نقاشیت نباش
حوصله کن
با انصاف روی ارزشمندی کارت دقت کن
به وقتش به فروش میرسن، مطمئن باش و تو فقط تکرار کن باور های قوی درمورد ثروت و فراوانی رو
وقتی این پیامو دریافت کردم آروم شدم و بعد نمازمو خوندم و دوباره به فایل عزت نفس گوش دادم
وقتی درمورد ترس گفت یاد یه ترسم افتادم که باید روز 2 دی با برداشتن قدم آخر در مورد خواسته عشق ، برمیداشتم و بعد تحویل امانتیام کلا هرچی تو گوشیم داشتم حتی شماره رو پاک میکردم
و این ترس خیلی بزرگی بود
اما از خدا خواستم بهم کمک کنه
بارها اون قسمت ترس رو که استاد توضیح میدادن گوش دادم
ساعت 20:32 بود
انقدر گوش دادم که انگار یه حسی بهم میگفت الان وقتشه طیبه
پاک کن هرچی تو گوشیت مونده و باید پاک بشه
حتی باید شماره اش رو هم پاک کنی
که روز 2 دی نوشتم جریانشو
من حتی مدام میگفتم آخه اگه پاک کنم ،اونیکی امانتیمو هنوز نداده بهم اون چی میشه ؟
دوباره حس کردم که بگذر ازش ،من بهتر از اونو بهت میدم
اما مقاومت داشتم و داشتم به دقیقه های 43 که درمورد ترس بود گوش میدادم
بارها گوش دادم و آخرش تصمیمم رو گرفتم
و تو گوگل درایوم نوشتم
و از خدا کمک خواستم و اولین کاری که کردم
رفتم تو گوگل درایوم اسلایدی که برای عشق نوشته بودم و عکس و نوشته گذاشته بودم پاک کردم
و اومدم به خدا نوشتم و یه فایل به اسم رهایی باز کردم و حرفامو به خدا نوشتم
اولش میخواستم تو دفترم بنویسم اما اومدم تو گوگل درایو نوشتم
وقتی نیم قدم رو برداشتم ،یعنی پاک کردن عکس و نوشته هایی که تو درین بورد آرزوهام نوشته بودم
و اومدم با خدا صحبت کنم به طرز عجیبی یه آرامش عمیقی ته ته دلم بود که انگار اون ترسی که شدیدا اذیتم میکرد دیگه وجود نداشت و کمتر شده بود
من نوشتم و با خدا صحبت کردم
هر بار گفتم خدا کمکم کن ولی نتونستم پاک کنم فقط از گوگل درایوم پاک کردم
بعد میخواستم دوباره سعیمو بکنم که مهمون اومد و دیر وقت رفتن و گفتم فردا حتما پاک میکنم
شب وقتی میخواستم بخوابم گفتم آرومم کن ربّ من ، اومدم تو سایت و نشونه ام رو انتخاب کردم
زندگی در بهشت قسمت 127 بود
چقدر خدا داره دقیق بهم میگه که با این قدم برداشتن های کوچیکت در این روزها داری آجرهای خونه بهشتیت رو یکی یکی روی هم میذاری و من نشونه هایی که توی این دو ماه مدام بهت دادم و این سریال رو نشون دادم ،این بود که داره زندگی بهشتیت آماده میشه
فقط کافیه که به وظایفت عمل کنی و قدم های کوچیک و مستمر رو برداری و بگذری از هرآنچه که باید ازش بگذری
امروز خدا مثل همیشه حواسش بسیار بسیار ذره بینی به من بود که منو هدایت کنه ،نشونه بده ،کمک کنه و در قدم برداشتن کمکم کنه
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
به نام خدایی که هرانچه که دارم از آن اوست.
سلام به استادان عزیز و همه اعضا این خانواده ی صمیمی
مصاحبه با استاد قسمت ششم :
به نظر من در مورد راهنمای درون وقتی که ما متعهدانه روی خودمان کار کنیم و ورودی ها رو به شدت کنترل کنیم و استمرار در مسیر داشته باشیم و ادامه بدیم و از الگوهایی بخونیم و توجه کنیم بهشون که ارتباط گرفتن با خدای درونشان.
کم کم این باور رو پیدا میکنیم که یک اگاهی برتری هست که داره منو هدایت میکنه و صدامو میشنوه و حواسش به من و خواسته ها و سوالاتم هست.
و وقتی همزمانی ها رو میبینی این باور تقویت میشه. و بعد سر هر سوال و مساله ای تو روزانه ات ازش می پرسی و نشونه می زاری و هدایت میشی.
این روندی هست که برای خودم اتفاق افتاد.
هیچ باوری الکی ساخته نمیشه اولا یک بازه زمانی میخاد طی بشه بعدشم باید حسش کنی و لمسش کنی تو زندگیت.
و به اندازه ای که ایمان داریم و باور داریم و تسلیم هستیم و اعتماد می کنیم و روی تجربیات گذشته پا فشاری نکنیم می تونیم ارتباط بگیریم با خدای درونمون.
در مورد مسئولیت دیگران خودم اولین بار خیلی مقاومت داشتم بخصوص در مورد فرزندان و پدر و مادر
ولی هر چه گذشت و با قانون توی ذهن منطقی کردم دیدم ما واقعا در تغییر دیگران نتوانیم. اگر کسی خود ِ خودش نخاد نمیشه اونو وارد مسیری که ما دوست داریم بکنیم.
در مورد این سوال که اگر برم دنبال اهداف و ایده های شخصی ام ممکنه خانواده ام اذیت بشن و آسیب ببینند این برای منم یک ترمز بود و بدجوری منو استاپ داده بود به خصوص به خاطر 2تا بچه ام. ولی وقتی باورهام عوض شد و خدا الگو ها رو نشونم داد من برام منطقی شد و اقدام کردم و واقعا الان که حدودا یک سال گذشته میبینم نه تنها برای بچه هام بد نشده بلکه بهتر هم شدن چون به من خیلی وابسته بودن و الان مستقل تر شدن و رابطه شون با هم دیگه خیلی عالی شده و اون ترس ها و ترمز ها همش نجوا بود و واهی بود.
اوایل دختر کوچیکم کمی گریه و بی تابی میکرد ولی بعد کنار اومد و الان باهام خداحافظی میکنه و راحت و خوب عادت کردن.
و چه قدر این دقایق پایانی فایل برام لذت بخش بود که من اشتباه نکردم و مسیرم درسته.
و یادم اومد توی دوره 12قدم استاد مفصل موضوع مسولیت و مسئول دیگران بودن را باز کردن.
و واقعا دوباره رسیدم به این که خوشبختی یک نوع دیدگاه و نگاه هست و چقدر دیدگاه استاد به موضوعات با اکثریت مردم جامعه متفاوته و همین هم دلیل نتایج ایشون هست.
این که مواردی مثل بی پولی. مستاجری. طلاق. بیماری و… را محرک هایی برای رشد و پیشرفت و مسیر زندگی می دانند.
و به اتفاقات در ذهنشون برچسب خاصی نمی زنند.
ممنونم از همگی موفق باشید.
سلام استاد عزیزم وقت تون بخیر.
ما سه روزی میشه برق نداشتیم به همین خاطر گوشیم شارژ برقی نداشت که پروژه رو ادامه بدم و عقب موندم .
استاد امروز واقعا با آگاهی های این فایل مسیرم رو روشن کردید و بهم فهموندین که مسیرم درسته فقط باید با امید و ایمان ادامه بدم .
هدف امسالم در آغاز سال ایجاد احساس لیاقت بود و فکر می کرد این که جواب نمی دهد و من هنوز به اون نتایج بزرگ نرسیدم شاید دلیلش بلد نبودن منه که چگونه باید روی خودم کار کنم اما شما در این فایل منو آگاه کردید که وقتی نشونه های کوچک رو می بینی و ذوق زده میشی به این معنا است که تو داری روی خودت کار می کنی و داری باور های مناسب با خواسته ات رو می سازی پس مسیرت درسته فقط ادامه بده.
به نام خدای بخشنده و مهربان
با سلام به همه عزیزان
گام ششم از پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
در مورد راهنمای درون همه ما اتفاقاتی برامون افتاده که احساس کردیم و فهمیدیم که یه حسی بهمون گفته فلان کار رو بکن و یا نکن که متاسفانه خودم به شخصه بعضی موقع ها مقاومت کردم و به منطق و تجربیات گذشته تکیه کردم و از این راهنمای الهی استفاده نکردم و امیدوارم که با کار کردن رو خودم از این موهبت الهی استفاده کنم.
در مورد مسؤل دونستن خودمون در مورد زندگی دیگران،این تفکر اشتباه یکی از بزگترین پاشنه های آشیل من بوده که قبلا در مورد افراد زیادی بود که خوشبختانه با درسهایی که روزگار بهم داد محدود به فرزندانم شده،که باز میدونم خیلی جاها زیادهروی میکنم،امیدوارم روزی برسه که واقعا فقط دست خدا باشم برای رشد بچه هام ،آن شاءالله
سلام و صد سلام….
أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
تنها و فقط تنها با یاد خدا دلها ارام میشود ….
گام ششم:
اصلا استاد جان ما فقط از یاد خدا، ارامش میخواهیم و بس ….
در دین هیچ اجباری نیست…..
مهم اینه که با یاد خدا جون ارام باشی و به نظر دیگران هم احترام بزاری و با صلح در کنار هم باشیم….
استاد جان من هم اخیرا معنا و مفهوم هدایت را بیشتر دارم درک میکنم و حال دلم عالی تر است …. اینجوری میشه که نگرانی و اضطراب بهت کمتر غلبه میکنه ….
حالا شما فرمودین که برای اینکه بفهمید که این شنیدن ها الهامات الهی هستند یا نجوای شیطان، به احساسات و حال دلتون نگاه کنین ….. اگر خوب بود، الهامات الهی و اگر بد بود، نجوای شیطان است و بس …..
قدر خوب. قانون خدا آسون است …..
من که تا نگران میشم که خدایا تو این شرایط چکار کنم …. سریع میگم خودت باید هدایتم کنی به بهترین راه …. حتما که خیر در ان است و بس … من تسلیم هر خیری هستم از جانب تو …..
خیلی فقیرم … با الهامات تو فقط آرومم … خودم چکاره ام …… دوست دارم تو اغوش تو قدم بردارم ….
با باورهای درست، اتفاقات ناخوشایند در زندگی کمتر و کمتر هستند و حتی اگر باشند هم ، تو خواسته ات را میشناسی و با جایگزین کردن باورهای درست تر، میتونی زندگی بهتری داشته باشی ….
تضاد ها در زندگی، خواسته های ما را به ما نشان میدهند و شروعی برای گام بعدی هستند ….
ممنون استاد جانم …
خدا رو شکر استاد جانم …..
خدا قوت به استاد جان، مریم بانو جانان و خودم به خاطر استمرارم در این سایت الهی و تلاش به عمل به اموزه ها در زندگی ….
خدا رو سپاس
ماشاءالله لا قوه الا بالله ….. نیست قدرتی به جز قدرت خدا….
در پناه حق تعالی
شیما بانو