مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»

سوال:

تفاوت بین «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن در برابر مسائل» چیست؟


مفاهیمی که استاد عباس منش در این قسمت توضیح داده اند شامل:

  • به شناخت حقیقتی رسیدن درباره تنها نیرویی که من را خلق کرده و هدایت مرا نیز به عهده گرفته است؛
  • تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند که مرا هدایت کند؛
  • واضح ترین نشانه تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند؛
  • چگونه به نقطه تسلیم بودن دربرابر خداوند نزدیک تر شویم؛
  • نتیجه تسلیم بودن دربرابر خداوند؛
  • مفهوم عملی «الا بذکر الله تطمئن القلوب»؛
  • معنای تسلیم بودن در برابر خداوند؛
  • نشانه های “تسلیم بودن دربرابر خداوند”؛
  • فرایند تکاملی ساختن ویژگی “تسلیم بودن دربرابر خداوند” را درک کن؛
  • باورهایی که لازمه تسلیم شدن در برابر خداوند است؛
  • ارتباط میان تسلیم بودن در برابر خداوند و “روان شدن چرخ زندگی”؛
  • نشانه های رفتاری فرد متوکل؛
  • به جای نگرانی درباره مسائل پیش رو، کنجکاو باش درباره اینکه: چه راهکاری می توانم برای حل این مسئله پیدا کنم و از این “بازی کنجکاوانه”، لذت ببر؛ 
  • به جای تسلیم شدن در برابر مسائل، با توکل بر خداوند، آنها را چالشی ببین برای بروز توانایی های درونی ات؛

تمرین برای دانشجویان پروژه “مهاجرت به مدار بالاتر”

تجربیاتی را به یاد بیاورید و در بخش نظرات این قسمت بنویسید که:

به جای تسلیم شدن در برابر هر شکلی از مسائل و مشکلات، تصمیم گرفتید روی هدایت های خداوند حساب کنید و با اینکه ایده ی کاملی از حل آن مسئله نداشتید، اولین قدم را با این جنس از توکل بر داشتید که: “خدایم با من است و قطعا من را هدایت خواهد کرد”. سپس هدایت ها یکی پس از دیگری آمد. حتی از جاهایی که هرگز فکرش را نمی کردید. در نهایت نه تنها آن مسئله حل شد بلکه ایمانی در شخصیت شما ساخته شده که: توانایی روبرو شدن با مسائل، جسارت برای حل آنها و رشد دادن ظرف وجودتان از این طریق را به شما می آموزد. ایمانی که هر بار به شما این اطمینان را می دهد: اگر روی خداوند حساب کنم، قطعا خداوند برایم کافی است.

منتظر خواندن تجربیات پندآموزتان هستیم.


منابع کامل درباره محتوای این قسمت:

«تسلیم بودن در برابر خداوند» یا «تسلیم شدن در برابر مسائل»!

تفاوت میان مفهوم “تسلیم” در دو جمله بالا، از زمین تا آسمان است. تفاوت میان «امید با ناامیدی»، تفاوت میان «آرامش با نگرانی»، تفاوت میان «توحید با شرک» و تفاوت میان «آسان شدن برای آسانی هابا «آسان شدن برای سختی ها» است.

تسلیم بودن در برابر خداوند، پشتوانه می خواهد و این پشتوانه فقط با شناخت واقعی خداوند و رابطه ی دائمی ای که هر کدام از ما با این نیرو داریم، ساخته می شود. نیروی که “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب” است. فقط و تنها فقط با درک این ترکیب درباره خداوند یعنی” “صاحب قدرت بی نهایت + بخشندگی بی حساب”، باعث می شود که به معنای واقعی کلمه خداوند را کافی بدانیم، بر او توکل کنیم و به معنای واقعی کلمه تسلیم هدایت های این نیرو بشویم.

منابع مهمی که به من کمک می کند تا هر بار خداوند را بهتر بشناسم و ویژگی تسلیم بودن در برابر این نیرو را در شخصیت خود بروزرسانی کنم شامل:

جلسه 9 و 10 از دوره راهنمای عملی دستیابی به آرزوها: این دو جلسه مفهوم حقیقی خداوند را به ما می شناساند و چگونگی اتصال به این نیرو را به ما یاد می دهد؛

جلسه دوم از دوره روانشناسی ثروت 3: آگاهی های این جلسه در یک کلام، مبانی “توکل بر خداوند” و “تسلیم بودن در برابر این نیرو” است. مفهومی که اجرای آن ما را روی شانه های خداوند می نشاند و چرخ زندگی مان را در تمام جنبه ها روان می کند؛

و تمام جلسات قرآنی در دوره 12 قدم:

آگاهی های جلسات قرآنی 12 قدم، فضایی است برای تعقل در قوانین زندگی و شناختن فکر خداوند. فضایی است برای درک صحیح و آگاهانه‌ی انرژ‌‌ی‌‌ خالق و هدایتگری که آن را خدا نامیده ایم و درک رابطه دائمی ای که با این نیرو داریم و این رابطه مهم ترین رابطه زنگی ماست.
این فضا به ما کمک می کند تا با شناخت واقعی خداوند و قوانین این نیرو برای خوشختی، اصل را از فرع تشخیص دهیم. این تشخیص باعث می شود انرژی خلق کننده ای که از خداوند به ارث برده ایم، بر مسائل حاشیه ای و بیهوده هدر نرود و صرف خلق شرایط دلخواهی شود که همیشه آرزوی تجربه اش را داشته ایم . نتیجه اجرای این آگاهیها پکیجی به نام خوشبختی است که‌، شامل سلامتی‌، استقلال مالی و آزادی زمانی و مکانی‌، روابط عاشقانه و در یک کلام، رسیدن به رضایت قلبی از زندگی است.

تکرار آگاهی های منابع فوق، ایمانی فعال در وجودمان می سازد که نه تنها به نجواهای ذهن فرصت ناامید کردن و نگران شدن را نمی دهد بلکه قلب مان را همواره برای دریافت هدایت های خداوند باز نگه می دارد. به اندازه ای که این آگاهی ها را تکرار می کنیم و به یاد می آوریم به همان اندازه، تسلیم هدایت های خداوند هستیم، به همان اندازه آرامش قلبی داریم و به همان اندازه شامل وعده “لا خوف علیهم و لاهم یحزنون” خداوند می شویم.


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»
    246MB
    24 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل»
    22MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

668 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 10
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام رب

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 29 دی رو با عشق مینویسم

    گام12 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    امروز 3 بهمن ماه ، یک ماه شد که من دوره عشق و مودت رو خریدم و در گام 3 یا 4 این پروژه خریدمش خدایا شکرت

    هدف تان از پرستش چیست؟؟؟

    احساس شما در هنگام آن عبادت ها،فرکانس واقعیتان را به شما می شناساند

    صفحه 47 ام از کتاب چگونه فکر خدا رابخوانیم

    من نمیدونم چی شد یهویی رفتم سراغ کتاب

    ولی چرا میدونم

    خودم درخواستشو دادم

    مگه میشه خودمو نشناسم

    خدایا شکرت

    من دقیقا امروز تو خیابون گفتم من هیچی نمیخوام ،همین که من الان آرامش عمیقی دارم ،به قدری سبک بودم و آروم ، که دائم یه لبخند ریز از سر شوق میومد و هر روزاین لبخند میاد به لبم

    گفتم خدای من تو رو میخوام

    از وقتی پیدات کردم این آرامش داره هر لحظه عمیق تر و عمیق تر میشه

    و حالا از امروز پر از عشقم بنویسم ، شنبه های پر از درس و پر از عشق

    من امروز صبح که بیدار شدم با یه حس خوب بیدار شدم

    من داشتم تو خواب لحظه پایانی رو از خواسته ام میدیدم، که خدا اولین قدمش رو با آیه ولسوف یعطیک ربک فترضی بهم نشونه داد و من قدم برداشتم و به وضوح میدیدم که خوشحالم و همه چیز به نفع من رخ داده

    به خودم گفتم ،وقتی حسم تو خواب خوب بود این یعنی اینکه فرکانسایی که فرستادم هم جهت با خواسته هام بوده

    پس باید به باورهایی که ضبط کردم، به صورت مستمر گوش بدم

    اولش گفتم یکمم بخوابم ؟

    اصلا یادم نبود که من میخواستم برم به اون مغازه طلافروشی که دیوارش ترک داشت و خدا روز چهارشنبه که فردای روزی بود که من از پاساژ دلگشا اومدم ، اصلا فکرم به اون مغازه نبود

    نشسته بودم یهویی بهم ایده ای برای ترک دیوار داد که برم و به طلافروش صاحب مغازه بگم

    من روز چهارشنبه اصلا فکری برای اون مغازه نداشتم

    اما خدا یهویی به دلم انداخت که سریع ، تو ورق یدونه طراحی انجام بده و ببر نشون بده اینو که یادم آورد سریع بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و با احساس خوب نتیجه پایانی خواسته هامو دیدم و لذت بردم

    حاضر شدم و رفتم نون گرفتم اومدم تخم مرغ خوردم ودوباره حاضر شدم تا برم تجریش

    امروز به قدری هوا زیبا و بارونی بود که سوز برفِ تجریش به سمت ما هم اومده بود و از دیشب هوا باد و بارونی بود

    با خودم گفتم صد در صد برسم تجریش برف باریده

    منم عاشق برفم و سفیدی که بعد باریدن برف روی همه چی میشینه

    وقتی راه افتادم اول رفتم 15 خرداد

    تو راه به درخت توتی که همیشه میرم سلام میدم بهش، رو هم دیدم و جدیدا وقتی دستمو به تنه درختش میکشم خود به خود به زبونم جاری میشه سلام چطوری عشق دلم ربّ من

    ونگاهم یه جور دیگه شده

    قبلا حس میکردم درخت جدا از من هست

    اما الان وقتی دست کشیدم به تنه درخت حس میکردم یکی هستیم

    با همه چی یکی هستم

    و همراهش که حس و لذت عمیقی داره خدارو بی نهایت سپاسگزارم

    وقتی رسیدم 15 خرداد، داشتم به فایل دوره 12 قدم گوش میدادم

    چون دیروز یه جریانی شد که تو رد پای دیروزم نوشتم ،من دوره 12 قدم رو که فقط دو قدمش رو از 1 آذر گوش دادم و تا جایی که تونستم به تمریناتش عمل کردم اما دوباره برگشتم از اول گوش بدم که دقیق تر پیش برم

    وقتی رسیدم پاساژ دلگشا و رفتم طبقه 3 طلا فروشیا

    دقیق یادم نبود کدوم مغازه بود که دیوارش ترک داشت و من میخواستم که بهشون ایده مو بگم

    وقتی رفتم ،دیدم همون دختر زیبا داره ویترین طلاهاشو میچینه

    بعد من رفتم داخل و هنوز چراغاشو روشن نکرده بود و سلام دادم و گفتم یه ایده برای دیوار مغازه تون به فکرم رسید گفتم بیام بهتون بگم

    وقتی ازطرحم گفتم، که همینجوری با مداد طراحی کرده بودم رو نشونش دادم

    و گفت میتونم عکس بگیرم ؟ که نشون بدم اگر موافقت شد باهات تماس بگیرم؟؟؟

    گفتم باشه و عکس گرفت و بعد براشون آرزوی پر روزی و پر فروشی کردم و گفتم اگر روی بوم هم خواستین بهم بگین و خداحافظی کردم و رفتم

    وقتی از مغازه اومدم بیرون گفتم انجام شد

    خدای من انجامش دادم

    حالا دیگه باقی کارا با تو

    من الان وظیفه ام هست که برم به بقیه ایده ها حرکت عملی انجام بدم

    و محکم قدم هامو برداشتم و طبق دوره عزت نفس که دارم تمریناتش رو عملی انجام میدم پر قدرت به مسیرم ادامه دادم و تا تجریش رفتم

    وقتی رسیدم تجریش برف میبارید ،به قدری خوشحال بودم که خیلی حس خوبی داشتم و سپاسگزاری کردم و داشتم میرفتم، تو دلم گفتم خدا به من نشونه بده

    عشقت رو میخوام

    همینو که گفتم چشمم به یه درخت نزدیک بازار تجریش افتاد که سمت خیابون بود

    وای خدای من

    اولش متوجه نشدم فقط حس کردم باید به شاخه های درخت با دقت نگاه کنم

    همینجور با دقت نگاه میکردم و میگفتم چقدر زیباست

    که یهویی دیدم درخت و شاخ و برگاش عین یه قلب طراحی شده

    سریع گوشیمو درآوردم و عکس گرفتم تا یادم باشه که خدا قلبش رو بهم هدیه داد

    چقدر زیبا

    به قول استاد تو بخواه خدا پاسخ میده

    وظیفه خدا اینه که هرچی تو بگی بگه چشم

    ولی وقتی اون چیزی رو که میخوای پاسخ میده که باورات هم جهت با خواسته هات باشه

    و وقتی جواب نمیده یعنی باورات هم جهت با خواسته هات نیست

    و من باورم هست که هر وقت بگم خدا عشقت رو بهم عطا کن میدونم که بلافاصله به بی نهایت طریق بهم عشقش رو نشون میده

    پس باید باورای دیگه رو انقدر تکرار کنم تا خوایته هام رخ بدن

    و من عشقش رو خواستم و به من از طریق درختی که تک تک شاخه هاش شکل قلب رو به وجود آورده بودن ،نشونه داد

    و سپاسگزاری کردم و خندیدم و رفتم

    و بعد رفتم کلاسم

    وقتی رسیدم بچه های کلاسمون برای طراحی اومده بودن با استاد طراحی صحبت میکردن و یاد میگرفتن

    برام جالب بود تا حالا اونجوری ناخودآگاه سلام نداده بودم

    با لبخند همیشگیم گفتم سلام ،سلام رو آهنگی و بلند گفتم همه کسایی که نشسته بودن و داشتن طراحی میکردن سرشونو بالا آوردن و با دیدن لبخند من لبخند زدن و سلام دادن

    من قبلا به قدری آروم سلام میدادم که هیچ کس متوجه نمیشد

    چقدر من تغییر کردم ،تو این دو سال همیشه تمرین میکردم هر جا رفتم سلام بدم و تو مغازه میرفتم بعد خرید بلند میگفتم پر روزی یا پر برکت باشین

    انقدر گفتم اینارو که دیگه الان ناخودآگاه میگم و به زبونم جاری میشه

    یاد صحبت های استاد تو دوره عزت نفس افتادم که وقتی گوش میدادم میگفتم خداروشکر که قبل دوره من یه سری تمرینات رو انجام دادم و الان جزئی از شخصیتم شده

    و باید تمرین های دیگه دوره عزت نفس رو عملی کنم

    خدایا شکرت

    خوشحالم از اینکه سعی میکنم هر روز تمرینات رو انجام بدم

    وقتی سلام دادم نمیدونم یه حسی داشتم دلم میخواست با استاد طراحی دست بدم و دست دادم ، جدیدا حس خوبی به دختری که بی نهایت مهربونه پیدا کردم ، جدیدا دلم میخواد سر کلاس استاد طراحی رو که یه دختر خیلی ماه و مهربونه بغلش کنم

    نمیدونم چرا انقدر دلم میخواد بغلش کنم و عمیقا بهش بگم دوستت دارم

    هنوز بهش نگفتم

    همیشه بهم میگه خوش قلبی ،و من فقط تشکر میکردم و میگفتم از خوبی خودت هست

    ولی صد در صد الان جواب این حس خوبی که ازش میگیرم رو میدونم

    چون به قدری خوش برخورد و مهربون و دوست داشتنیه که بی نهایت حس خوب ازش میگیرم یعنی اینکه درمدار آرامش هست که انقدر ازش آرامش میگیرم

    اما از وقتی به دوره عزت نفس گوش دادم تا جلسه 5

    که البته یه سری تمریناتش رو کار نکردم هنوز

    تصمیم گرفتم منم در حس های خوبی که بهم میدن ، منم این حس خوب رو بهشون بدم و منم تحسینشون کنم و خصوصیات و ویژگی های خوبشون رو بگم

    وقتی نشستم پیششون و طراحیاشونو دیدم ، یکم باهم صحبت کردیم و بعد، کلاس استاد رنگ روغنم تموم شد و من منتظر بودم که برم کلاس و جا بگیرم و کنار دست استاد سمت چپش بشینم که راحت ببینم

    و تمرکز کنم

    وقتی شاگرداش اومدن بیرون، یه شاگردش که از قم میاد و یه دختر بی نهایت مهربون و زیباست و چند ماهیه که به همدیگه سلام میدیم و حال همو میپرسیم

    دیدم و سلام دادم بهش

    و باهم صحبت کردیم و بعد

    وقتی رفتم کلاس ،به استادم سلام دادم واستادم گفت طیبه اومدی جا بگیری آره ؟

    خندیدم و گفتم بله استاد

    و رفتم و نشستم

    خیلی حس خوبی داشتم

    خدایا شکرت

    امروزم از اون روزای بی نهایت بهشتی زندگیم بود

    استادم دو تا حرف گفت که ته تهش میرسید به خدا

    خیلی خوشحال بودم که درمورد خدا بهم یادآوری میشه

    این روزا تمام فکر و ذکرم شده که از خدا میخوام که بیشتر به یادش باشم و به ریز ترین نشونه هاش دقت کنم و به یادش باشم

    وقتی استادم اومد تا کار رو شروع کنه

    وقتی داشتیم کار میکردیم ، استادم گفت باید تمرکز بذارین رو کار و وقتی دیدین که دارین کم کاری میکنین ، به خودتون بگین :

    هم بدنم سالمه

    هم عقل دارم و خوب کار میکنه

    هم مغزم سالمه

    و خداروشکر کنید و کار کنید

    و بگید :

    پس منم مثل کسایی که تونستن ، میتونم پیشرفت کنم

    فقط باید بیشتر تمرین کنم

    اینو یادتون باشه و همیشه بگین

    اگر غیر از این عمل کنین ، دیگه باقی همه اش بهانه هست ، که کم کاری خودتونو بهانه میارین

    اینو که گفت به خودم گفتم باید تمرکزت بیشتر و بیشتر بشه طیبه

    خدا برای چندمین بار داره بهت تاکید میکنه

    تو هر کاری تمرکز بذار

    کافیه که هر کاری که انجام میدی همون لحظه سعیتو بکنی

    یادگیری از همین کوچیک کوچیک شروع کردناست که ادامه دار و مستمر انجام میشه و بعد نتیجه میده

    پس طیبه تمرکز کردن رو هر روز تمرین کن

    وقتی یکم بعد کار کرد ، به قدری با حوصله و با جزئیات کار میکرد که من لذت میبردم و سعی داشتم متمرکز بشم به کار کردن استادم

    و حتی وقتی صحبت میکرد یا بچه های کلاس صحبت میکردن اصلا تمرکزش بهم نمیریخت

    به قدری عاشقانه کار میکرد که همیشه میگه که من وقتی نقاشی میکشم اصلا حواسم به اطراف نیست

    درسته حواسم هست اما تمرکزم روی نقاشیه

    به نظرم انقدر اینجوری کار کرده که الان ناخودآگاه شده براش که متمرکز میشه و عوامل بیرونی مثل صحبت کردن بچه ها اذیتش نمیکنه و به راحتی میتونه تمرکز کنه

    منم باید تمرین کنم

    چون وقتی من کار میکنم و اگر کسی بیاد اتاقم و باهام صحبت کنه به سرعت تمرکزم به هم میخوره و نقاشیمو نمیتونم درست انجام بدم

    اما استاد رنگ روغنم با همه صحبت میکنه ولی در عین حال با آرامش و حوصله و با دقت رنگ میکنه

    بعد داشتیم صحبت میکردیم

    همکلاسیم که از کرج میومد میگفت ، استاد، ما که با مترو میایم ،همیشه با دوستم که میایم ، من خریدامو از مترو میکنم

    همیشه وقتی به چیزی نیاز دارم سریع تو مترو، دستفروشا همونو میارن و منم میخرم

    یهویی برگشت گفت کافیه من اراده کنم خودش میاد

    و گفت

    تو فقط اراده کن همه چی هست

    قشنگ معلوم بود این حرفو خدا داشت از زبون همکلاسیم به من میگفت

    حرفش برام پیام داشت

    و گرفتم و شاخکام تیز بود و دفترچه تو دستم بود که سریع نوشتمش

    پیامش برای من این بود که طیبه اگر روی باورهات به صورت تمرکزی کار کنی

    کافیه اراده کنی و رخ بده

    تو فقط بگو، کافیه بگی

    همون لحظه موجود میشه

    جدیدا یه چیزای جدیدی دارم یاد میگیرم

    خوب گوش دادن رو

    یادمه دو سال پیش که تضادی که از خواسته عشق سبب شد ،که از خدا میخواستم و اصرار داشتم که یک فرد خاص به گفتن احساس قلبیم پاسخ بده ، من تصمیم گرفتم تغییر کنم ، و دیدم دارم روی خودم کار میکنم

    یادمه اون روزا متوجه شدم که من خوب نمیتونم به صحبت های آدما گوش بدم و دلیل اینکه نتونستم درست صحبت کنم و منظورم رو به فردی که میخواستم بگم ، از قلبم بیان کنم و اولین بار بود که من دوست داشتنم رو میخواستم به فردی بگم که دوست داشتم باهاش ازدواج کنم ،و سبب سوء تفاهم شد

    الان هرچی پیش میرم متوجه میشم که همه اش از نبود عزت نفس در وجودم بوده

    یه دلیلش خوب گوش ندادن به صحبت هاش بود

    من همیشه با هر کسی حتی با مادر و خانواده و همه و همه که با انسان ها میخواستم ارتباط برقرار کنم و صحبت میکردن ،

    من تو فکر خودم به قدری درگیر بودم که الان چی بگم بهش؟ یا چجوری بگم؟ و یا اگر بگم چی میشه ؟و کلی افکار دیگه

    سبب میشد که من حرفاشونو نشنوم و خوب گوش ندم و حتی اون روزا میشنیدم که میگفتن ،میشنوی دارم چی میگم طیبه؟؟؟

    گوش میدی؟؟؟؟

    من این جمله رو بارها شنیدم :

    گوش میدی؟؟؟؟

    حواست هست؟؟؟

    به چی داری فکر میکنی ؟؟

    و حتی

    یکی از تضاد هام هم که مربوط به خواسته ام میشد، اینم وصل بود بهش

    و من یادمه یه روز رفتم انقلاب و یه کتاب گرفتم اسمش هنرخوب گوش دادن بود ،هنوزم دارمش اما فقط یه بار خوندمش و دیگه نخوندم

    از وقتی با سایت عباس منش آشنا شدم همه چی خود به خود داشت تغییر میکرد بدون اینکه من کتاب خاصی بخونم و یا تلاش خیلی فیزیکی بکنم

    وقتی سعی کردم تمرینات رو انجام بدم

    مثل الان که متوجه این موضوع شدم که دیگه چند وقته ناخودآگاه دارم توجه میکنم به صحبتای آدما

    انگار گوشام تیز شده

    الان خندم میگیره

    چون من هر کتابی که میگرفتم به این نیت میخریدم که اون یه نفر رو به احساس قلبیم متقاعد کنم

    چقدر من تغییر کردم تو این دو سال

    منی که کتاب گوش دادن رو، خریدم به یه نیت دیگه که میخواستم متقاعد کنم

    مسیرم رفته رفته جوری تغییر کرد و الان با گذشت بعد دو سال نه تنها از خواسته ام به صورت تکاملی و آروم آروم گذشتم و هنوز هم با نشونه هایی حس میکنم که خدا بهم میگه بازم باید بگذری

    چون با گذشت اینکه من قدم آخر رهایی رو برداشتم و گذشتم اما هنوز یه وقتایی فکر میکنم و هی میگم خدا چی میشه

    میدونم که باید از این هم رها بشم

    خدا بهم فهموند که فقط اون روز کافی نبود

    درسته لازم بود

    و پاداشش رو بهت دادم

    که تونستی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو بخری

    اما کافی نیست

    باید جا رو کامل توی قلبت برای ربّ و صاحب اختیارت باز کنی

    کامل نگذشتی

    اما با همه این ها که میدونم بازم تکاملیه و البته باید سریع قدم بردارم و پشت سر هم بگذرم و سرعت بدم به عمل کردن تا مسیر تکاملم به سرعت طی بشه

    ، الان دارم با خدایی عشق و حال میکنم که هر لحظه همراهمه و مدام با نشونه هاش هدایتم میکنه و بهم میگه که چقدر دوستم داره

    من دارم از خدا کمک میخوام ،و متمرکز میشم که تو هر صحبت کردنی که گوشام میشنوه ،پیام خدا رو دریافت کنم

    تو مترو ،سر کلاس ، همه جا و همه جا

    چشمام تیز

    گوشام تیز

    تمام حواس 5 گانه ام رو متمرکز میکنم ،البته سعیمو میکنم

    که جدیدا تو فایل نشانه من برای واضح تر شدن قدم بعدی که در توضیحات خوندم ، از هرچیزی که میبینم و میشنوم به سادگی نگذرم ،

    که همین فایل نشانه سبب شد من پارسال تو سایت عضو بشم

    که خوندم و دیدم تو این مدت مسیرم درست بوده و وقتی تو تمرین ستاره قطبیم مینوشتم که خدای من ،دوست دارم که ریز ترین هدایت هاتو دریافت کنم و درکش کنم و عمل کنم به گفته هات

    دقیقا اینجوری هم شده

    این روزا ریز ترین هارو هم سعی میکنم شاخکام تیز باشه و دریافتش کنم

    مثلا وقتی متنی رو میخونم ریز میشم و با دقت میخونمش

    این خودش یه تمرینیه برای تمرکز

    که خدا داره یادم میده

    وای خدای من

    چی بود ،چی شد

    چقدر خدا مهربونه

    چقدر خدا عظیمه

    چقدر خدا باحاله

    چقدر خدا ماچ ماچیه

    ربّ من شکرت

    وقتی سوالی میپرسم و درخواستی میکنم ، خدا سریع هدایتم میکنه به مسیر درست

    قبلا سخت بود متوجه شدنم که آیا هدایت خدا بود یا نه

    اما از وقتی از خواسته عشق گذشتم و قدم عملی برداشتم

    از فردای اون روز به قدری هدایت ها دقیق و واضح بود که من دیگه به این باور رسیدم که درسته

    دارم درست دریافت میکنم

    که احساسم عالیه و من از این احساس متوجه درست بودنش میشم

    حتی به قدری هدایت ها دقیق و ریز به ریز بود که خدا بهم میفهموند که این فکرت رو اصلاح کن و درخواستت رو کردی رها شو و بگذر

    امروز که از کلاس برگشتم یه فایلی از استاد دیدم که درمورد نشونه و هدایت میگفت منتظر باشین

    وقتی منتظرین ، خدا هدایتتون میکنه

    من دقیقا هر روز و هر لحظه دیگه دارم یاد میگیرم که منتظر باشم

    منتظر اینکه خدا به من پاسخ رو میگه

    وقتی سر ولاس بودم ، قبل شروع کلاس من نشستم و خواستم طراحی کنم

    استادم اومد و دید ،

    و بعد سرکلاس گفت طراحی کردی طیبه ؟

    گفتم بله و گفت منم دو تا طراحی چهره مدل زنده کار کردم و خوبه کار کن

    روزی نیم ساعت فقط زمان بذاری کافیه

    روزی یک نفر رو بگو بشینه و طراحیش کن

    خیلی تاثیر داره

    بعد یکی از بچه های کلاسمون اومد و گفت بیا بهت یاد بدم ،من الان از استاد طراحی زاویه هارو یاد گرفتم تو که نمیتونی بیای کلاس طراحی، بیا من هرچی یاد گرفتم بهت یاد بدم

    و نشستیم و هرچی یاد گرفته بود به منم یاد داد

    بهم گفت طیبه بیا فیلمی که از دست استاد طراحی گرفتم نشونت بدم ،گفتم نه من نمیخوام ،اگر بخوام یاد بگیرم ازش ، میام کلاسش

    بهاشو پرداخت میکنم

    و تشکر کردم و گفت پس بیا من یادت بدم، تا خودمم یکم یادم بمونه

    قبول کردم و نشستم بهم یاد داد

    بعد یکی از بچه ها اومد و دیدیم برفیه رو لباسش

    پرسیدم بیشتر برف باریده گفت آره شدید تر شده

    بعد من یه حسی داشتم هی میگفتم برم نمازمو بخونم ،به همکلاسیم که از بیرون اومده بود و برفی بود گفتم میای بریم طبقه آخر پاساژ

    اونجا قشنگ همه جا دیده میشه و منم برم نمازمو بخونم

    باهمدیگه رفتیم و من وقتی برفارو دیدم کلی ذوق کردم

    یکم با همکلاسیم صحبت کردیم و عکس دو نفره گرفتیم خیلی خوب شده بود

    بهش گفتم تو برو کلاس من برم نمازمو بخونم و بیام

    رفتم و نمارمو که میخوندم وسط نماز یادم اومد من پریودم

    همین که یادم اومد یه حسی بهم گفت ادامه بده

    و منم خندیدم و نمازمو خوندم

    اولین باری بود که حس فوق العاده ای داشتم

    چند ماهی بود میگفتم یعنی میشه وقتی پریود میشیم نمازم بخونیم ؟ و از فایلای استاد که گوش داده بودم هنوز مقاومت داشتم

    تا اینکه امروز به وضوح حس کردم

    سر نماز حس کردم ادامه بده و وقتی نمازم تموم شد ناخودآگاه خندم گرفت

    گفتم وای خدا تو منو آوردی اینجا تا باهات صحبت کنم

    مشتاق تر از من بودی که باهم صحبت کنیم آره؟ با اینکه من در طول روز سعی میکنم با خدا بیشتر صحبت کنم

    اما سر کلاس مدام میگفتم برم نماز بخونم

    برم با خدا صحبت کنم

    یعنی انقدر دوست داشتی باهات صحبت کنم ؟

    به قدری ذوق زده بودم که میخندیدم

    گفتم تو چقدر باحالی

    اولین بار بود که وقتی نماز میخوندم و یادم اومد پریودم حس گناه نداشتم و حسم خوب بود

    از این به بعد دوست دارم وقتی پریود میشم ، همیشه نماز بخونم در هر حالی

    چون من این عشقو امروز دریافت کردم که خدا منو آورد اینجا ،تو این مکان که باهاش صحبت کنم

    گریم میگیره وقتی این دلبریاشو میبینم و حس میکنم

    ماچ بهت ربّ من

    وقتی برگشتم سرکلاس و استاد اومد

    وقتی سرکلاس که استادم خواست کار رو شروع کنه اولش من جدولایی که برای رنگ شناسی بود و تو این دو ماه باید تکمیل میکردم که ببرم نشون بدم تا کارمو ببینه و تعلل میکردم ، دو تا جدولشو نشون دادم

    وقتی گفت درسته خیلی خوشحال بودم چون تونسته بودم کارایی که به تعویق انداختم رو قدم بردارم برای تکمیلش

    وسطای زمان کلاسیمون ،استادم گفت کتاب بخونید ببینیم چی قراره یاد بگیریم

    کتاب رو به من داد گفت بخون

    خوندم و خیلی خوشحالم که روخوانیم به نسبت دو سال پیش خیلی خوب شده

    دختری که تو خوندن کتاب مِن و مِن میکرد

    تبدیل شده به یه دختری که میتونه راحت بخونه

    و یا اگر کلمه ای رو بلد نبودم اصلا خجالت نمیکشیدم ،ادامه میدادم بدون هیچ خجالتی

    چون من تا دو سال پیش توی هیچ جمعی صحبت نمیکردم ،حتی تو خلوت خودم هم کتاب نمیخوندم و میترسیدم اشتباه بخونم الان که فکر میکنم من حتی تو خلوت خودم هم نمیتونستم فارسی صحبت کنم ،اما الان توی دلم و تو خلوت خودم که صحبت میکنم فارسی صحبت میکنم با خدا

    خندم میگیره به جای ترکی صحبت کردن ،با خدا فارسی صحبت میکنم ،

    الان دوباره یادم اومد من خیلی متعصب بودم که من چون ترک زبانم و اومدیم تهران نباید فارسی صحبت کنیم

    خداروشکر میکنم که شخصیتم خیلی تغییر کرده و بهتر از دو سال پیش شده

    من حتی صحبت نمیکردم و کتاب نمیخوندم ،چه برسه تو جمع بخونم

    چه برسه بخوام کتاب بخونم حتی اگه جمع دوستانه و فامیل و آشنا باشه

    خدارو صد هزاران مرتبه شکر که کلی پیشرفت داشتم

    وقتی کتاب خوندم،، استادم درمورد مرگ یه جریانی رو تعریف کرد و گفت ، کسی که هر لحظه به یاد اینه که کارای خوب انجام بده و کنترل کنه رفتارها ش رو

    از مرگ نمیترسه

    اتفاقا اون فرد میدونه که مرگ بالاخره هست و یه روز میره

    اما درست رفتار کرده و با خیال راحت میره

    حرفاش به من یه پیامی میداد

    اینکه ببین طیبه

    وقتی که تو هر روز در تلاشی که تغییر بدی شخصیتت رو ،صد در صد این آرامشی که الان داری خود خود بهشته

    نگران اشتباهاتت هم نباش چه در گذشته و چه در آینده که ممکنه اشتباهاتی داشته باشی

    تو داری رشد میکنی سعی کن آگاهانه کنترل کنی خودت رو

    و درست ترین رفتار رو داشته باشی

    و اگر اشتباهی کردی سعی کن دفه بعد بهتر عمل کنی

    تو داری در این جهان هستی بهشت رو با این آرامشت تجربه میکنی

    و استادم گفت لحظه مرگ دیگه میدونسته که خوب زندگی کرده

    پس کسی که خوب زندگی کرده باشه از مرگ نمیترسه

    من تازه دارم یاد میگیرم

    قبلا میگفتم چطوری میشه که از مرگ نترسید ؟؟

    الان داره خود به خود، خدا یادم میده در مورد این سوالم ،

    وقتی این حرفارو میگفت ،من داشتم به حرفاش فکر میکردم و یادم نگه میداشتم

    و تو دفترچه یادداشتم مینوشتم

    جدیدا جاهایی که نمیشه گوشیمو دربیارم ، تو دفترچه ام مینویسم که یادم باشه

    چون جدیدا خیلی خیلی برام مهم شده که سریع پیام خدا رو بگیرم و شاخکام تیز باشه و ببینم که منظورش چی بوده

    و چه کارهایی رو باید برای رشدم انجام بدم

    دارم متمرکز گوش دادن رو هم تمرین میکنم

    چقدر همه چی ساده و راحته

    من دو سال پیش که یه کتاب گرفتم ، دقت رو گفته بود اما به این شکل نه

    من از وقتی به خدا توجه کردم و دقت کردم خود به خود یه سری کارام انجام میشن یعنی اینکه وقتی تمرکز میذارم به خدا و صحبت کردن با خدا ،خود به خود ضعف های شخصیتیم که یکیش خوب گوش ندادن بود داره قوی و قوی تر میشه

    من امروز متوجه شدم که خود به خود داره قوی میشه گوش دادنم

    از روزی که تصمیم گرفتم متمرکز بودن رو در هر کاری تمرین کنم انگار اینم جزئی از درس هام بوده و هست

    یا مثلا صحبت کردنم خیلی فرق کرده که فارسی رو مثل قبل با مکث زیاد صحبت نمیکنم

    یا اینکه دقت میکنم به چیزایی که میبینم چشمام ریز بین تر و دقیق تر و قوی تر شدن

    همه و همه از لحظه ای شروع شد که من تصمیم گرفتم با خدا صحبت کنم و تمام حواسم رو سعی کردم به خدا بدم و متمرکز باشم

    خدا هم یکی یکی داره محدودیت هامو ازم میگیره و تبدیل به یه نور میشه که شکل میده به بهترین ها و در وجودم قرار میده

    بدون اینکه من کار خاصی انجام بدم

    الان میفهمم که استاد در فایل گام 11 در مورد اصل میگفتن

    یا در فایلای دیگه

    میگفت توجه به اصل داشته باشی همه چیز خودش درست میشه

    من تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که سر کلاس درمورد خدا صحبت کنیم

    خدایا شکرت

    وقتی کلاس تموم شد من رفتم برای زیر سازی بوم هام روغن گرفتم ، یکی از بچه های کلاسمون ازم پرسید گفت طیبه جون تو چجوری کاراتو میفروشی

    همیشه به احترام و ادب یه همکلاسیم توجه میکنم ،همیشه با هر کس صحبت میکنه شما میگه ،مثل استاد و مریم جان

    همیشه آخر اسمامون ، جون اضافه میکنه

    همیشه با احترام صحبت میکنه

    بعد گفت ،من وقتی دیدم داری کار میکنی دلم میخواد منم نقاشیامو بفروشم

    برام عجیب بود

    پدر و مادرش ثروت مند بودن و هزینه های کلاس و رفت و برگشتشو از کرج تا تهران هر هفته میدن

    اما داشت به من میگفت دلم میخواد خودم کار کنم

    یه جورایی با دیدن اینکه من هر بار با ذوق سر کلاس میگفتم فلان کارو کردم ،انگار به شوق اومده بود و گفت که منم میخوام مثل تو نقاشیامو بفروشم و حداقل پول اسنپ هر هفته رو خودم پرداخت کنم

    درسته بابام میده ، اما دوست دارم خودم پرداخت کنم

    چقدر حس خوبی بهم داد این صحبت هاش

    پیامی که برای من داشت این بود که

    ببین طیبه طبق گفته استاد عباس منش

    اگر سعی کنی فقط و فقط روی خودت کار کنی

    جهان اطرافت هم تغییر میکنه

    یادته اوایل ، که شروع کرده بودی حتی همکلاسیات چیزی ازت نخریدن؟

    و بعد که بیشتر روی خودت کار کردی خود به خود ازت خرید کردن و حتی مشتاق بودن که میدیدن تو داری کار میکنی

    به قول استاد همه آدما از انسان های قوی خوششون میاد

    من تو این یکسال خیلی قوی تر شدم در مقایسه با طیبه دو سال میش

    در صورتی که قبلا خجالت میکشیدی بگی میخوام برم مترو بفروشم کارامو

    از روزی که عزت نفست قوی و قوی تر داره میشه

    ببین چقدر رفتار آدما تغییر کرده

    حتی اونا هم مشتاق به فروش کاراشون شدن

    حتی دختری که ثروتمنده هم مشتاق شده

    خدایا شکرت

    وقتی من از استادم خداحافظی کردم و برگشتم

    تو اتوبوس نشسته بودم داشتم فایلای تیکه ای رو نگاه میکردم

    یه لحظه گفتم، خدا دلم میخواد باهام صحبت کنی

    نمیدونم‌چی اما بگو

    همین که فایل بعدی رفتم

    قمار خانه عشق الهی قمشه ای

    میدونستم منظورشو

    بارها اینو بهم نشونه داده

    میگفت هر کس عاشق خدا شد ، خدا عاشقش میشه

    اگر محب شدی ، محبوب میشی

    اگر دلت رو فدا کردی ، فکر نکن چیزی از دست میدی

    اگر همه چیزت رو قمار کردی و گفتی همه رو میدم به تو

    و باختی

    اونوقت همه رو میدن به شما

    همه رو برمیگردونن

    اگر عاشق خدا شدی فکر نکن همه چیزا رو از دست میدی

    همه چیزا رو بدست میاری

    هرچی زیبایی هست برای تو آفریدم

    فقط میخوام که تو به من توجه کنی

    اگر هم لذتی میخوای ببری با من ببر

    به قدری حس خوبی داشتم که لذت میبردم

    و به ستاره پر نوری که تو آسمون بود نگاه میکردم و میخندیدم

    یه دوستت دارم از خدا دریافت کرده بودم

    نه صبر کن طیبه

    یدونه نبود

    بی نهایت بود

    خدایاشکرت

    بعد یه فایل از استاد عباس منش دیدم از ادامه این فایل تو اکسپلور

    راه حل مسائل

    و اونجا درمورد منتظر بودن میگفتن :

    خدایا سپاسگزارم

    همیشه راه حل رو در زمان مناسب به من میگی

    من همیشه هدایت میشم ، همیشه جوابو به من میدی

    جواب مسائل زندگی رو به من میدی

    اینو بگو تا اتفاق بیفته

    وقتی داری میگی ، منتظر باش که اتفاق بیفته

    وقتی صحبت میکنی وقتی داری این فرکانس هارو میفرستید

    بدونید که این فرکانس ها پاسخ داده میشه همون لحظه

    منتظر باشید

    گوشاتونو تیز کنید

    شاخکاتونو بدید بالا ، حواستون باشه که داره جوابتو میده ها

    داری میپرسی ،پاسخ میده

    خداوند داره اینجوری به ما پاسخ میده

    کِی؟

    موقعی که ما باور داشته باشیم که دریافت میکنیم ،باور داشته باشیم که این پاسخ ها داده میشه

    و من به این باور رسیدم که هر روز منتظرم بهم پاسخ بده

    منتظرم که نشونه ام رو ریز به ریز دریافت و درک کنم

    خدایا شکرت

    منتظر بودم که این نشونه های پر از عشقش رو بهم داد

    بعد یه چیزی توجهمو جلب کرد

    یه شناگر بود داشت صحبت میکرد

    گفت به مدت 5 یا 6 سال ،من هیچ روزی رو از دست ندادم

    توی کریسمس ،تولدم ،تعطیلات ،و هر روز دیگه ای من شنا کردم

    برام مهم نبود که چه روزیه

    وقتی یه هدفی داری که به اندازه کافی برات اهمیت داره

    هیچ چیزی جلو دارتون نیست

    من 20 ساله که شنا میکنم و بهتون تضمین میکنم که

    احتمالا 100 روز بوده که دلم میخواسته ،واقعا هیچ کاری نکنم

    مثلا میخواستم توی استخر یا توی تختم بمونم و بیرون نیام

    ولی اون روزها دقیقا همون روزهایی هست که باید یه کاری کنی ،باید بلند بشی و یه کاری انجام بدی

    چون به نظر من اون روزها دقیقا چیزیه که خوب رو از عالی جدا میکنه

    بازیکنان عالی کارهارو انجام میدن ،حتی وقتی دلشون نمیخواد اون کار رو انجام بدن

    اینو که دیدم به خودم گفتم آره همینه منظور خدا

    که بهم میگه طیبه چند روزیه میخوای خوابتو کم کنی و روی نقاشیت و پیشرفتت تمرکز کنی

    الان وقتشه

    و وقتی فکر کردم گفتم خدا حاضری کمکم کنی و من شروع کنم کمتر بخوابم و بیشتر پیشرفت کنم؟؟؟؟

    که حس کردم تو قدم بردار من کارمو خوب بلدم

    تو باید قدم برداری

    حتی من از سایت برای رد پای 21 دی یه پاسخ دریافت کردم و وقتی رد پای خودمو خوندم دیدم که نوشتم از خدا میخوام که ساعت کاریم رو بیشتر کنم و روی دوره هایی که خریدم کار کنم و باورامو قوی کنم و شبا دیر بخوابم و صبح زود بیدار بشم

    و این یه نشونه بود که حرکت کنم و خدا خودش کاری میکنه که من قوی بشم

    وقتی رسیدم خونه و بعد رفتم نون بخرم

    تا رسیدم نونوایی ، من خریدم و نوناش تموم شد

    به قدری خوشحال بودم که کلی کیف میکردم بعد از اونجا رفتم تافتون بخرم

    تو راه به قدر آروم بودم که به آسمون و ستاره ها نگاه میکردم و میخندیدم

    ساعت 7 بود و پیاده میرفتم گفتم نشونه بده ،نمیدونم چی

    اما نشونه بده بهم

    ماشین پلیس اومد وایساد روش یه اسم بود ، نوشته بود، که برام یه نشونه بود ووقتی برگشتم خونه

    نمیدونم چی شد که رفتم سراغ کپی هایی که از کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم ،که چاپ کرده بودم و از صفحه 17 مونده بود ادامه دادم تا صفحه 47

    چقدر نشونه داشت برای من

    خدا به وضوح داشت بهم میگفت هنوز وابستگی داری به خواسته عشق ،با اینکه رها شدی و قدم آخرت رو برداشتی اما باید بگذری هنوز کمی مونده

    تسلیم باش

    هم درک هایی که داشتم مینوشتم و هم میخوندم

    و وقتی خواستم بخوابم پیامی اومد

    دیدم نوشته شده فردا میای بهشت زهرا ؟

    گفتم خدایا کی هست

    چرا برم بهشت زهرا

    وقتی پیامشو باز کردم دیدم یه دختر هست کا قبلا از پیج کاریم تو مراسم شهدای آتش نشانی دیده بودمش

    دیدم نوشت فردا میای ؟ گفتم نه کلاس دارم از صبح تا شب و گفت میخواستم یه هدیه بهت بدم

    اگر تونستی بیا اگرم نتونستی آدرس بده بفرستم برات

    وای یعنی عاشق خدام

    هر روز من تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که هدیه میخوام

    علاوه بر اینکه به من عشق عظیمش رو هدیه میده

    هر روز به طرق مختلف هدیه میگیرم ازش

    خدایا شکرت

    شب که میخواستم بخوابم گفتم بهم بگو که خدا سوره یس رو بهم نشونه داد دقیقا یه صفحه قبل آیه

    إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ

    فرمان نافذ او چون ارادۀ خلقت چیزى کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد

    خدایا شکرت

    امروز من یکی از بهشتی ترین روزهای زندگیم بود و کلی درس یاد گرفتم و کلی لذت بردم از این همه توجه خدا

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    157. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    رد پای روز 20 خرداد

    راه گشا، هدایتگر هر لحظه

    صبح من که بیدار شدم و شروع کردم به نقاشی و مادرم و خواهرم و خواهرزاده ام رفتن نمایشگاه تا بفروشن و منم موندم خونه تا کارامو انجام بدم و بعد برم رنگ بگیرم از انقلاب

    و برگشتنی برم ملاقات عموم تو بیمارستان میدان ولیعصر

    ظهر یکم قبل از اینکه بخوام حاضر بشم و برم داشتم نفاشیامو نگاه میکردم ، مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد که دیروز که مانع از رفتنت به کافه شدم ،همون کافه ای که چینی بود فکر کنم یا ژاپنی

    گفته شد که دو تا از عکسای تابلوهای آماده ام رو ببرم اونجا و درخواست کنم که بذارن و اگر مشتریاشون خواستن یه مقدار از پولشم به اونا بدم، که گذاشتن برای فروش

    و نقاشی رنگ روغنم رو هم بهشون نشون بدم تا اگر برای کافه شون خواستن ازم بخرن

    وقتی حاضر شدم خواستم از خونه برم بیرون یهویی یادم اومد آب برنداشتم که در اصل خدا بهم یادآوری کرد

    وقتی دوباره داشتم میرفتم یادآوری شد که طیبه بوم نقاشی فنجون قهوه رو برنداشتی

    من خندیدم و گفتم وای ممنونم که به موقع بهم یادآوری کردی و رفتم برداشتمش و رفتم

    وقتی رفتم انقلاب و رنگ نبود و برگشتم با مترو برم ولیعصر وقتی رسیدم حدود ساعت 4 بود ، گفتم خدا من دیگه نمیدونم خودت باقی کاراشو انجام بده و طبق الهامی که امروز بهم گفته شد ، وقتی رفتم تو اون کافه ای که ژاپنی بود یا چینی دقیق متوجهش نشدم

    اصلا حسی نداشتم که مانعم بشه و حس میکردم که یه نیرویی داره هدایتم میکنه و حلم میده که برم اونجا و قدمامو سریعتر بردارم و وقتی رفتم اصلا بدون هیچگونه ترس یا خجالتی رفتم و انقدر کارمنداش مودب و با احترام بودن بعد با مدیرشون صحبت کردم

    گفت شماره تو بگو و بعد قیمت کارمو نوشتم پشت عکس و بهشون دادم و گفتن مشتری بود بهم پیام یا زنگ میزنن

    خیلی حس خوبی داشتم وقتی اومدم بیرون گفتم خدایا شد

    بالاخره شد

    سپاسگزارم ازت

    این ایده رو خدا چند ماه پیش بهم داده بود از طریق پسر داییم که هی میگفتم برم و نمیشد

    الان که دارم فکر میکنم از وقتی من تو مترو رفتم و دو سه باری خواستم بفروشم درسته اونجا فروش نداشتم ولی وقتی گفتم و ایمانم رو به خدا نشون دادم خدا محدودیتایی رو از رو دوشم برداشت و رفتم کافه ، تا نقاشیامو نشون بدم

    در صورتی که یکی دو ماه بود فکر کنم هی میگفتم میرم و نمیرفتم

    و امروز بالاخره شد و وقتی از در کافه اومدم بیرون حس کردم یه آدم دیگه هستم و طیبه چند دقیقه قبل نیستم

    و گفتم خدا من الان قسمت خودمو انجام دادم باقی کاراش با تو ، فروشش و زنگ زدن از این کافه برای بردن تابلوم باتو

    خیلی حس خوبی داشتم و رفتم بیمارستان ملاقات عموم و یکم وایسادم گفت طیبه دیگه برو خونه و وقتی برگشتم

    گفتم برم برای خودم بستنی بخرم از شیرین عسل که دیروزش مادرم برامون خرید

    همینجور داشتم میرفتم و میخواستم که برم خیابون رو رد بشم ،اصلا قصد رفتن به کافه دیگه رو نداشتم فقط نگاه میکردم ببینم تو اون سری هتلارو ببینم که بازم بیام هتل هارو بگردم و نقاشیامو نشون بدم

    که یهویی بدون اراده خودم ،سرم برگشت سمت راستم و دیدم یه نمای مشکی که با نوشته های فارسی و انگلیسی کافه نوشته شده

    گفتم برم ؟؟؟؟

    چه اشکالی داره اینم ایمانم رو به خدا نشون بدم ،من تقسیم کار خودمو انجام بدم

    و بعد گفتم خب خدا من الان میرم باقی کاراش با تو

    و وقتی رفتم جلوی درش نجوای ذهنم کمتر از یک ثانیه میخواست مانعم بشه، حس کردم گفت نرو تو بری اونجا ثروتمندن و از این حرفا

    ولی هیچ توجهی بهش نکردم و باز یه اراده ای انگار داشت هلم میداد به سمت کافه، رفتم داخل و خیلی خوب حرف زدم با صندوق

    گفتم شما نقاشی برای کافه تون میخواین

    گفت برو با اون خانم که نشسته صحبت کن

    رفتم و اون گفت که صبر کنین به مدیر بگم

    دیدم که رفت طبقه بالا و با یه آقا حرف زد و دیدم دو نفرم که نشسته بودن خم شدن و نگاهم کردن

    یه چیز جالب بگم

    اگر طیبه یکسال پیش بودم انقدر خجالت میکشیدم که نمیرفتم داخل کافه چه برسه منتظر باشم تا کارامو نشون بدم

    خلاصه دختر خانم گفت بفرمایید و رفتم طبقه بالای کافه و انقدر با احترام باهام حرف زدن و نقاشی رنگ روغنم رو نشون دادم و عکس دو تا تابلوی اکریلیکم رو ، بعد گفتم هر طرحی بخواین میتونم انجام بدم

    بعد یهویی برگشت گفت رو دیوار هم انجام میدین

    گفتم بله میتونم انجام بدم و گفت اون دیوارو میخوایم طرح بکشیم ، شماره تونو بدین به اون خانم تا باهاتون تماس بگیریم

    بعد گفتم باشه و رفتم پایین و شماره مو دادم و اومدم همین که اومدم از کافه بیرون انقدر حس رضایت داشتم که اینم تونستم و شد که برم صحبت کنم

    و سپاسگزاری کردم و گفتم خدا الان دیگه من نمیدونم استاد عباس منش گفته از خدا بخواه ،وظیفه خداست تا برات کار انجام بده

    و من ازت میخوام من کار نقاشی انجام بدم

    بعد یهویی خندم گرفت گفتم خدا من هیچی از نقاشی دیواری و رنگ و چیزای دیگه اش نمیدونم خودت باقی کارارو انجام میدی

    بعد رفتم و بستنی گرفتم و نشستم پیاده روی وسط خیابون میدان ولیعصر و با کلی عشق با خدا حرف زدم و برگشتیم با خدا خونه

    الان درمورد یه چیزی هم بگم جدیدا انگار رهاتر شدم نسبت به رخ دادن چیزی

    قبلا میگفتم آخه میشه یا نمیشه یا من اگه برم کارامو نشون بدم چی میشه

    ولی الان میگم ، من میرم شد چه بهتر نشد هم حتما این ایده سکوی پرتاب من به مدار بالاتره و من باید ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میبینم خدا محدودیت هامو ازم میگیره خیلی حس بهتری دارم برای قدم برداشتن

    و من پر از حس خوبم پر از عشق

    وقتی برگشتم خونه نشستم نیم ساعتی نوشته هایی که برای باور هام نوشتم تا با تکرارشون قدرتمند بشن رو با صدای خودم ضبط کردم و بعد مادرم اینا اومدن با کلی غذا و چیزای دیگه که از نمایشگاه کشاورزی داده بودن و برای فروش رفته بودن و چیزی فروش نرفته بود

    اگر خدا بخواد فردا دوباره میرن و اگر خدا بخواد منم میرم

    امروز حس کردم باید بیشتر برای مهارتم و پیشرقتم تو نقاشی زمان بذارم از خدا خواستم خواب رو ازم بگیره و پر انرژیم کنه و تغذیه ام رو کمک کنه که اصلاح کنم

    گفتم من نمیدونم تو خدایی تو بگو چیکار کنم تو میتونی خواب رو از چشمام بگیری و انرژیمو زیاد کنی پس دست به کار شو من دلم میخواد تلاشم برای افزایش مهارتم بیشتر بشه

    پس شروع کن منم تلاش میکنم چشم بگم بهت

    و بعد دیدم پیامی اومده که در مورد فروشندگی ماسک چند روز پیش پیام داده بودم ، که گفتن پاره وقت از 13:30 تا 8 شب روزانه 200 هزار تومان و 10 روزه پرداخت میکنن که 10 روزش 2 میلیون میشه وروزای جمعه تعطیله ، یک ماهش 4 میلیون

    اولش گفتم نه ولی بعد گفتم میرم و اونجا تمرین طراحی میکنم

    از طرفی هم گفتم خدا من دلم میخواد کارای نقاشی انجام بدم

    میدونم این ایده رو بهم دادی ولی بیشتر دلم میخواد سفارش نقاشی دیواری یا فروش تابلو هام انجام بشه که بشینم تابلو بزرگ بکشم و بفروشمشون

    البته تو بفروشی برام من که کاره ای نیستم

    و میخوام که راه رو نشونم بده

    اگر قراره نقاشی دیواری رو انجام بدم یه نشونه بهم بده تو این یکی دو روز که من متوجه بشم کدوم رو باید انجام بدم

    حالا هرکدوم که خیر هست برام همون پیش بیاد خدا بهتر از من میدونه کدوم برام بهتره

    فقط درخواستم ازش اینه که نشونه اش رو بهم بده تا بفهمم و دریافت کنم چیکار باید انجام بدم و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    بعد من تو اینستاگرام به چند تا پیج نقاشی دیواری پیام دادم که بپرسم چجوری باید قیمت بدم و اینکه چه کاری باید انجام بدم و راهنماییم کردن

    خداروشکر میکنم که انسان هایی رو سر راهم قرار میده که راهنماییم میکنن که من درمورد چیزهایی که بلد نیستم آگاهی پیدا کنم و یاد بگیرم

    خیلی خیلی بابت همه هدایت هاش و حمایت هاش و تمام نعمت هاش سپاسگزارم

    خدای من بی نهایت سپاسگزارم

    برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    فکر کنم چند روز باید به این فایل گوش بدم چون هر بار یه آگاهی جدید بهم میده و درکش میکنم

    به مسائل به چشمی نگاه کنیم که بگیم دارن کمکمون میکنن تا ما بزرگ بشیم

    دقیقا چالش من رفتن به مترو هست تا وقتی این چالش رو پشت سر نذارم و نرم نقاشیامو تو واگن مترو به خانما نشون ندم بزرگ نمیشم

    دیروز که تو دیدگاه همین فایل نوشتم که تلاش کردم

    امروز خدا به حدی برام شگفتی داد که فقط گفتم شکرت

    گفتم ببین طیبه تو دیروز قدم برداشتی و رفتی تو مترو به 4 نفر نشون دادی کارتو

    درسته بلند حرف نزدی ولی سعیتو کردی

    و خدا این سعی و تلاشتو میبینه و بی پاداش نمیذاره

    من دیشب میخواستم زود بخوابم تا صبح زود برم دم مدرسه دخترونه ، اومدم بخوابم یهویی باز فهمیدم بهم گفته شد که قرآن بخون

    چرا قرآن نمیخونی قبل خواب گفتم میخونم خدا از گوشیم ، الان بازم بهم بگو از کدوم سوره بخونم معانی رو تا بفهمم و سعی کنم عمل کنم

    یهویی یه صدایی گفت که خود قرآن رو از رو میز کارت بردار با قرآن بخون نه از گوشیت

    گفتم چشم و پرسیدم کدوم سوره ؟؟

    همین که قرآن رو دستم گرفتم شنیدم الرحمن

    گفتم الرحمن؟ دقیق معانیشو نمیدونستم

    فقط آیه ای که کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید رو میدونستم

    رفتم خوندم انقدر زیبا بود تا حالا اینجوری با دقت نخونده بودم معنی الرحمن رو

    بعد قرآن رو بغل کردم و گفتم و حس کردم که باید با خدا حرف بزنم و یه حسی بهم میگفت شروع کن حرف بزن گوش میدم

    و من حرف زدم و بی اختیار گریه کردم

    بعد که ساکت شدم یهویی زندگی پس از زندگی رو دیدم دارم تو گوگل مینویسم و گفتم خدا کدوم قسمتش برای من درس هست و چی میخوای بهم بگی

    که قیمت 7 رو نوشتم و فیلمشو باز کردم تا ببینم

    تا اواسط گوش دادم یه حسی بهم میگفت دراز نکش بشین و گوش بده ولی خوابم میومد و دراز کشیدم یهویی خوابم برد

    باید امروز گوش بدم حتما

    صبح که بیدار شدم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو کار کنم نگهدارنده گوشیمو میخواستم جوری تنظیم کنم که بتونم طرح اصلی رو از گوشی ببینم

    هی درست میکردم واینمیستاد اونجوری که میخواستم یهویی یادم اومد من چرا از خدا نمیخوام گفتم و اولین حرکتش یهویی همون شکلی که میخواستم وایساد و تکون نخورد

    همه اینا برای من آرامش قلبیه که با تکرارشون ایمانم رو بیشتر میکنه که هر بار آروم میشم میگم میدونم خدا هر لحظه تو هدایتگر منی

    و بعد که ظهر رفتم جلو در مدرسه دخترونه تا وسیله هامو بفروشم ، بازم مثل همیشه خدا بی نهایت بهم روزی داد ثروت داد

    195 هزار تمن فروختم

    بعد گفتن خاله فردا بازم بیا میخوایم بخریم

    بعد یه خانم دست فروش هم دستبند و چیزای دیگه میفروخت اومد به کارام نگاه کرد گفت که برای من کمتر میزنی من یکم روش بذارم هم قیمت تو بفروشم ؟؟

    اولش نمیخواستم قبلول کنم بعد گفتم چه اشکالی داره من بهش کمتر بدم هم برای من فروش بشه و هم خودش که فروخت مشتریش باشه

    بعد که وسیله هامو جمع کردم و رفتم پیشش گفت که نسیه میخواد و هر وقت فروخت پولمو بیاره بده ، گفتم نه نسیه نمیفروشم نقد اگر میخواین درخدمتم

    گفتم نقاشیام رو خیلی سریع خودم میفروشم اگر شما هم نخرید و تو دلم میگفتم که خدا تو برای من میفروشیا من هیچی نیستم در مقابل عظمت تو

    بعد از هر کدوم چند تا برداشت و 462 هزار تومان شد

    خیلی خوشحال بودم و سپاسگزاری کردم از خدا

    یهویی تلاش دیروزم که رفتم تو مترو بفروشم اومد جلوی چشمم گفتم ببین طیبه تو یه ذره از خودت قدم رو برداشتی ببین فرداش خدا برات 660 واریز کرد به حسابت

    خدا برات مشتری شد

    خدا برات ثروت شد

    خدا برات خوشحالی شد

    خدا برات اعتماد بنفس بیشتر شد

    پس بیشتر ایمانت رو نشونش بدی از این بیشتر بهت عطا میکنه

    اینا رو خدا نشونت میده که بیشتر تلاش کنی برای قدمای بزرگتر و سریع تر تا بی نهایت نعمتش رو بهت نشون بده

    بعد با خوشحالی رفتم خونه ، خواهر زاده ام هم اومده بود پیشم بود باهم رفتیم بستنی خریدم و برگشتیم خونه به عنوان شیرینی بستنی گرفتم

    بعد قرار بود برم خونه خاله ام تا سفارشایی که خاله و دایی و پسر داییم داده بودن رو بهشون بدم و ناهار برم و بعد از ظهر برم با خاله ام خونه پسر داییم تا سفارشاشو بدم

    خاله ام قرار بود یکی سفارش بده وقتی چوبارو دید گفت دو تا هم میخوام دو تا سری زیر لیوانی که باید براش رنگ کنم

    بعد که رفتیم خونه پسر داییم یه رعد و برق زیبا و بارون ریبایی بارید که بوش فوق العاده بود وقتی خواستیم برگردیم یهویی زن پسر داییم گفت تو نایلونیارو خریدی؟ گفتم نه خودم درست میکنم میبرم میفروشم تو پارک و مترو و دم مدارس

    یهویی برگشت گفت آوین بیا برای دوستات برداریم

    5 تا برداشت و گفت یه چوبم دارم اسم دخترم روشه اونم میدم ببر رنگ کن همه سفارشامونو یه جا واریز کنیم

    اون لحظه فقط یه چیز میومد تو دلم

    و اون این بود که خدا داره کارارو انجام میده

    اینکه استاد میگفت چجوری میشه که خدا دلا رو نرم میکنه

    از اول امسال از وقتی هدفم شده تغییر شخصیتم ، و استاد تو هدف گذاری سال گفت که تغییر کنه شخصیتت همه چی خودشون میان

    از اون لحظه ای که تصمیمم برای هدف این شد انقدر هر روز پیشرفتم بیشتر شده که حس فوق العاده ای دارم

    بی نهایت خوشحالم که خدا هر لحظه خیر و شرم رو بهم الهام میکنه و میگه ، قشنگ صداشو میشنوم حسش میکنم میفهممش و درکش میکنم که حتی میگه نکن این کارو از اینجا نرو

    چند روزه دائم بهم تکرار میکنه که دستاتو شستی نزن به لباست من یه عادت ناخوبی که داشتم این بود دستمو میشستم بیشتر وقتا دروغ چرا ، با لباسم از تنبلی خشک میکردم

    ولی چکد وقته وقتی دستامو میشورم یا صورتمو میشورم قشنگ میشنوم یه صدایی میگه دستتو نزن به لباست

    یا با دستمال کاغذی خشک کن یا بذار خودش خشک بشه

    این صدا هر لحظه داره به من خیر و شرمو میگه

    هر روز که بیدار میشم میگم خدا هر چیز ریز و درشتی باشه تو همه جنبه ها خیر و شرشو بهم بگو همون لحظه بگو انجام بده یا نه

    منم سعی میکنم بگم چشم

    خیلی دوستش دارم خدای باحالمو انقدر بزرگ و مهربونه که همه کار و زندگیشو ول کرده فقط و فقط داره با من حرف میزنه

    جدیدا به آدما که نگاه میکنم به زبونم جاری میشه تکه ای از خداست و حس خوبی بهم میده

    امروز خاله ام گفت طیبه تو خیلی تغییر کردی اینجوری نبودی گفتم چجوری ؟

    گفت نمیدونم آروم تر شدی

    تو دلم گفتم کار خداست همه اش قربونش بشم که هر لحظه داره کمکم میکنه

    امروز من تو بهشت خدا بعد بارون قدم زدم زیبایی هاش رو دیدم و سپاسگزاری کردم و بی نهایت بی نهایت ازش سپاسگزارم

    برای تک تک اعضای خانواده استاد عباس منش عزیزم بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    امروز نرفتم روز شمار تحول زندگی اومدم اینجا چون خدا با این فایل کلی بهم کمک کرد

    البته اونجور که باید نبود ولی ته دلم بین گفتگوهایی که داشتم با خدا فهمیدم که خدا هم از این قدمی که برداشتم راضی بود ازم

    من صبح که بیدار شدم،دیروز که سر کلاس رنگ روغنم بودم پیام اومده بود از شکایتی که بابت تابلوم کرده بودم دوباره رفتم دفتر خدمات قضایی وقتی رسیدم کارمندی که کارای منو انجام داده بود و یه دختر آروم و زیبا و دوست داشتنی بود و انقدر گرم و صمیمی حرف میزنه که خیلی حس خوبی به آدم میده

    همین که منو دید گفت دختر تو کجایی ؟ اون آقایی که روز تنظیم شکایتت اینجا بود، کار هر دوتونو باهم انجام میدادم ، کلی از نقاشیات خوشش اومد ، دنبال تو میگشت

    گفت که اگر دیدمت بهت بگم، به شماره روی کارتش که بهت داده تماس بگیری خیلی از نقاشیات خوشش اومده بود و میخواست باهات حرف بزنه

    گفت که حتما بهش زنگ بزنیا ،اگر بازم بیاد اینجا من بهش میگم که به تو گفتم

    منم گفتم باشه و زنگ میزنم

    بعد که برگشتم خونه صبحانه خوردم و حاضر شدم تا ببرم نقاشیام رو جلوی مدرسه دخترونه شهرکمون ،که قبلا هم اونجا پفیلا و جاکلیدی میفروختم ،بفروشم

    ولی خیلی وقت بود نمیرفتم جلو در مدرسه و نقاشیامو برمیداشتم و میرفتم پارک و مترو و جاهای دیگه

    هی ذهنم خواست مانعم بشه

    گفتم نه باید برم، بعدِ اونم میرم مترو تا تو واگن بفروشم که دیروز نتونستم و دو روز پیش با گفتگویی که با خدا داشتم که بهم فهمونده بود که اگه مترو رو بتونی انجام بدی و ایمانت رو بهم نشون بدی خیلی درا به روت باز میشه خیلی سرعت پیدا میکنی

    چون این فروختن تو واگن و گفتن به مسافرا خیلی برام سخت بود و دیروز فهمیدم یه سری باورای محدود داشتم که مانع از حرکتم میشد

    که اینم درک کردم که خدا بهم فهموند تا من تو مترو نرم و تو واگنا بلند نگم نقاشیامو و نفروشمشون رشد نمیکنم

    بعد 12:15 رفتم جلو مدرسه دخترونه و گفتم خدا حرکت کردم خودت میبینی کمکم کن

    همین که باز کردم دانش آموزا جلو در بودن ، زود یکی اومد و داشتم میچیدم کش مو ازم خرید

    دوباره خدا لحظات اول برام مشتری آورد

    البته مشتری شد

    بعد هی پشت سر هم بچه ها دور نقاشیام جمع شدن عین نمایشگاه نگاه میکردن و ذوق میکردن

    ولی که چقدر حس خوبی داشتم الهی به زودی با تلاشام و سعی کردنام برای حرکت کردن ، یه روز برای کارای تابلوهام بیان و تو نمایشگاه ببینن

    وقتی زنگ خورد تا سری اول برن خونه هاشون و سری دوم بعد از ظهر برن مدرسه، پشت سرهم ازم میپرسیدن که خاله فردا میای ؟؟

    حتی مادراشون ،خودشون از آینه دستیا انقد خوششون اومده بود چند نفر شماره مو با پیج اینستاگرامم گرفتن تا سفارش بدن

    حتی یه خانم گفت که بهم یاد میدی ؟ شماره مو گرفت و انقدر برای بچه ها ذوق میکردم با هر ذوقشون

    خداروبی نهایت شکر میکردم و واقعا خداروشکر تو یه ساعت 215 فروش داشتم

    و حتی گفتن فردا هم بیا خاله و بعد طرح جدید هم میخواستن بگن تا سفارش بدن

    خیلی حس خوبی داشت

    یه چیز خوبی که تو اکثر بچه ها دیدم این بود که مادراشون بهشون پول تو جیبی که داده بودن حتی کوچیکترین فک کنم 5 سالش بود اومد گفت خاله من چی میتونم با پولم بخرم ؟

    گفتم مامانت کجاست گفت من پول دارم خودم میگیرم

    پولشو در آورد 50 تمن داد بهم گفت من چی میتونم برای این بخرم

    خیلی جالب بود مادرش اومد و گفت چی میخوای

    گفت که آینه دستی میخوام

    مادرش گفت آینه دستیاش 100 هست تو 50 داری

    از کش موها بردار خیلی بچه فهمیده ای بود و یه درسی که ازش یاد گرفتم میتونست خودش قشنگ بیاد و حرف بزنه

    وقتی برگشتم خونه انقدر خوشحال بودم و سپاسگزار خدای خوبم بابت تک تک لحظه های امروزم

    بعد شروع کردم به نقاشی کشیدن ، پرسیدم خدا من چه کاری باید انجام بدم تا امروز بتونم برم مترو و بلند حرف بزنم و نقاشیامو نشون بدم به آدما

    تو بهم بگو میدونم باید ایمانم رو نشون بدم تو این موضوع

    گوشیمو برداشتم و رندم مثل همیشه انتخابو سپردم به خدا اول دستمو رو فایلی گذاشتم که صدای کارمند اداره زیبا سازی شهری رو ضبط کرده بودم که درمورد نقاشی دیواری توضیح میداد

    گفتم خدا این فکر کنم ربطی به سوال من نداشتا !

    یعنی میگی من نقاشی دیواری رو هم برم انجام بدم ؟

    بعد دوباره درخواست کردم گفتم خدای من کاری کن که با فایلی که آگاهیاشو بشنوم، کمکی باشه برام تا حرکت کنم و ایمانم رو بهت نشون بدم و تو مترو بلند حرف بزنم و بفروشم

    همین که دستمو رو فایلی گذاشتم دیدم نوشته مصاحبه با استاد 21 گفتم یعنی چی میتونه باشه

    بازش کردم چون قبلا گوش داده بودم دقیق یادم نبود که استاد چه آگاهی داده

    وقتی درمورد تسلیم بودن و چالش شنیدم گفتم وای خدا دقیقا حرفی که باید بهم میگفتی رو تو این فایل گفتی که

    تسلیم باش

    اینکه ایمان داشته باش نیرویی برتر از همه نیروها هست که اگر تسلیمش بشی هدایتت میکنه که استاد در موردش قشنگ گفت

    و من گریم گرفت از وقتی اینجوری تصمیم انتخاب فایلارو به خدا سپردم دقیقا اون چیزی رو نشونم میده که باید انجام بدم و جوابمو میده

    بعد ساعت 5 عصر حاضر شدیم با مادرم بریم وقتی سوار بی آر تی شدم نشستم گفتم خدا کمکم کن نشون بدم کارامو گفتم چجوری میگیرن؟

    شنیدم تو نشون بده زود باش آره میگیرن

    سمت راستم یه دختر زیبا نشسته بود بهش گفتم میتونم وقتتونو بگیرم بعد یکی یکی همه کارامو نشونش دادم 2 تا ازم خرید کرد و 20 هزار تمن کارت به کارت کرد

    اون لحظه تنها چیزی که خوشحالم میکرد

    این بود که تونستم ،خدایا شکرت من بالاخره تونستم به کسی که کنارمه نشون بدم کارمو

    قبلا برای پول اومدن به حسابم خوشحال میشدم ولی الان خوشحالیم برای این بود که تونستم ایمانم رو به خدا درمورد این موضوع نشون بدم

    اینکه تونستم از خدا کمک بخوام و خدا کمکم کرد و گفتم

    درسته برای پول اومدن به حسابم خوشحال شدم

    ولی جدیدا بیشتر برای این خوشحال میشم که به خدا ایمانم رو نشون میدم و چشم میگم و سعی و تلاش میکنم تا بتونم رشد کنم

    این بزرگترین ذوقیه که من میکنم

    بعد رفتیم مترو تو واگن رفتیم نشستم تو نایلون بذارم دوتا دختر نشسته بودن بهشون گفتم نخواستن

    ولی گفتم خدایا شکرت تونستم بگم

    درسته نه شنیدم ولی شد

    بعد به مادرم گفتم تو برو من با قطار دیگه میام اینجوری بهتر میتونم برم و بگم

    بعد رفتم نشستم باز به یه دختر گفتم میتونم وقتتونو چند دقیقه بگیرم گفت باشه و نشونش دادم گفتم میخواین درخدمتم گفت نه و تشکر کرد

    باز گفتم خدایا شکرت همین که تونستم حرکت کنم خودش بزرگترین موفقیته

    بعد دوباره به یه دختر هم نشون دادم یکی از دستفروشا گفت آینه هات خیلی خوشگله

    بعد ولی نتونستم بلند بشم و وایسم تا بلند بگم آینه دستیا کار خودمه و به همه نشون بدم

    گفتم خدای من تمام سعیمو میکنم کمکم کن

    بعد تا تجریش که رفتم تو دلم گفتم خدا میبینی تلاشمو میکنم به قول استاد تو این فایل

    و اینکه بگم اگر بتونم این چالش رو حل کنم خیلی اعتماد به نفسم میره بالا خیلی پیشرفت میکنم

    هرچی بیشتر تلاش کنی بیشتر نتیجه شو میبینی چشم سعیمو میکنم

    بعد رفتم تو میدان تجریش یکم وایسادم نقاشیامو رو زمین چیدم و بعدداداشم اومد دنبالمون و با مادرم که رفت تا یکم بگرده برگشتیم

    استاد عباس منش میگفت اگر چالش ها رو حل کنید بزرگ میشید اگر حل نکنید کوچیک میمونید و من هر روز سعی میکنم بهتر از دیروزم باشم و پیشرقت کنم

    امروز میخواستم دستگاه کارت خوان بگیرم ولی دیدم حدود 4 میلیون میخواد یاد حرف استاد افتادم که وقتی فعلا نمیتونید چیزی رو بخرید نباید قرض بگیرید یا به سختی بخرید گفتم نه من تا وقتی که در مدار دریافتش باشم کار میکنم روی باورا و حرکت هم میکنم تا زمانش که برسه کارت خوان رو هم میگیرم

    الان خدا برام مشتری میاره که پول نقد بدن یا کارت به کارت کنن

    فردا اگر خدا بخواد دوباره تلاشم رو برای حرکت و قدم برداشتن انجام میدم

    بی نهایت سپاسگزارم از خدا که هر لحظه کمکم میکنه

    امروز که جلو مدرسه بچه ها میپرسیدن گفتم اگر دوست دارین نقاشی یاد بگیرین مسجد ثبتنام کنید میام یاد میدم

    شکرت خداجونم شکرت

    امروز صبح که داشتم برمیگشتم خونه باز رندم از خدا خواستم انتخاب کنه برام آهنگ کلاسیک انتخاب کرد از بتهون گوش دادم تو هوای زیبا و آفتابی و بهشتی

    بعد تو دلم میخواستم یه آهنگ بی کلام دیگه گوش بدم ، بعد گفتم نه طیبه تو نه ، خدا بگه بهترینه

    همین که باز رندم انتخاب رو به خدا دادم یهویی باز آهنگ با ویولن اومد برام من دیگه داشتم کیف میکردم تو آسمونا بودم

    گفتم ببین من گفتم نه انتخاب من نه ببینم خدا چی میگه که خدا بهم دقیقا دوباره آهنگ انتخاب کرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    سلام به استاد و همه عزیزان

    تو یکی از نظراتم که گفتم،19 مرداد ماه عضو سایتتون شدم ولی از 7 مهر ماه1402، دیگه هر روز دارم هی فایلاتونو گوش میدم و به زیبایی ها توجه میکنم و با خدا حرف میزنیم باهم کلی کیف میکنیم ،خدا فوق العادست هر چقدر داره میگذره بیشتر عاشقش میشم، بیشتر ازش میخوام بهم کمک کنه، عمل کنم به قوانینش

    من قبلا باتوجه به باورهای محدودی که داشتم درمورد مشتری یا اینکه نقاشی چی بکشم برای فروش و کلی سوالات دیگه که مانع از حرکتم میشدن و من نقاشی نمیکشیدم،و عملا حرکتی برای کارم نداشتم و هیچ اتفاق بزرگی برام نمیفتاد

    از مهر ماه تا الان من سه تا تابلو رنگ کردم و یکیشو طرحش فعلا مونده

    الان که بهم الهام شد نمیدونم چی شد فقط حس کردم بیام اینجا براتون بنویسم جریان نقاشیام رو

    امروز نشانه ام را به من نشان بده رو نزده بودم پیش خودم گفتم رو کدوم قسمت نظرات فایل بنویسم یهو یادم اومد که میدونم اونم خدا بهم گفت که نشانه ات رو ببین و اونجا بنویس

    اول تو دلم گفتم که خدایا نشونه منو درمورد این تابلو هام و اینکه من حرکت کردم برای کشیدن نقاشی و کل زندگیم،راه و نشونم بده که چیکار کنم؟کجا بفروشمشون؟و درمورد کل زندگیم چطوری میشه ؟بعد بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و نشانه ام را نشان بده رو انتخاب کردم

    همین که متن این قسمت رو خوندم فقط اشک ریختم …

    تا آخر که خوندم به اینجا که رسیدم سکان کشتی زندگی شان در دست الهامات قلب شان است و اینکه دقیقا درمورد این میخواستم بیام باهاتون حرف بزنم

    چقدر خدا دقیق و حساب شده هست قوانینش چقدر خوشحالم که هرچقدر که تلاش میکنم دارم میبینم به چشمم ،حس میکنم از اعماق قلبم نتیجه اش رو و میخوام بیشتر عمل کنم تا نتایج خاص تری رو ببینم

    من قبلا برای نقاشی کشیدن اصلا ایده ای به ذهنم نمیومد همینجوری اگر از نقاشی خوشم میومد به دلم میفتاد حس و حالش خوب بود میکشیدم و میفروختم یا به دلخواه مشتری ، ولی تو این یکماه من سه تا تابلو جدید که شروع کردم از لحظه ای که از خدا خواستم و باهاش حرف زدم هر روز و ازش هدایت خواستم

    تو این یک ماه سبک نقاشیامم تغییر کرده

    درمورد اولین نقاشیم :

    من 12 تیر ماه همین سال 1402 خواب دیدم یه پرنده زیبا با رنگای قرمز و نارنجی و زرد و خیلی خوشرنگ که باهام حرف هم میزد و…مابقی خوابم ،تو خواب میگفتم چه پرنده زیبایی ققنوس خوشرنگ

    وقتی بیدار شدم زود گوشیمو دستم گرفتم و نوشتم ققنوس ،من تاحالا پرنده ققنوس ندیده بودم دقیق که چه شکلیه برام عجیب بود وقتی تو اینترنت یه عکس آورد دقیقا همونی بود که تو خواب دیدم پیش خودم پرسیدم یعنی چی بود ؟!بعد گفتم خیلی قشنگه نقاشیشو یه روز بکشم

    این خوابم رو نوشتم ولی دیگه توجه نکرده بودم تا اینکه مهر ماه ،وقتی من از سایتتون دیگه شروع کردم بیشتر تمرین و عمل کنم هی تو دفتر چه سوالاتم مینوشتم یا حرفای بین من وخدا که چه سبکی باشه نقاشیام من میخوام تو بهم بگی

    نمیخوام از روی نقاشیای دیگران بکشم کپی برداری کنم مثلا عین همون نقاشیو بکشم

    بعد من یهویی تو خونه مون توجهم رفت به نقاشی استاد فرشچیان که عکس روی تقویم دیواریمون بود،انگار یه صدایی تو دلم گفت نگاه کن پیش خودم پرسیدم آخه من که نمیتونم شبیه اینم بکشم (که اینم باورای محدود کننده من بود )بعد ولی باز نگاه کردم یاد یه حرفتون افتادم که میگفتین اگه بقیه تونستن شما هم میتونید و گفتم منم میتونم و شروع کردم به نقاشیاش نگاه کردم

    رفتم اینترنت گشتم درموردش خوندم درمورد نقاش باب راس هم خوندم برام سوال بود براشون چطوری طرح نقاشی الهام میشده ،گفتم خدایا برای منم الهام کن من که مثل اینا بلد نیستم ققنوس بکشم همین که گفتم یاد خوابم افتادم گفتم خدا حتما یه نشونست من میخوام ققنوش بکشم کمکم کن

    23 مهر ماه تو یه نوپان دایره شکل عکس یه ققنوس طراحی کردم ولی نمیدونستم باقی فضای کارم و چجوری رنگ کنم

    نماز مغرب و که خوندم پا شدم قلم و کاغذ برداشتم چشمامو بستم گفتم خدا من نمیدونم تو بگو طرحش چجوری باشه بسم الله گفتم و یهویی دستم تکون خورد نمیدونستم واقعا چی میکشم چند باری گفتم آخه چجوری میشه

    همین که چشمامو باز کردم از خطوطی که رسم شده بود چیزی متوجه نشدم وقتی بیشتر دقت کردم قشنگ متوجه شدم که پرنده و درخت و جزئیات دیگه اش هست خلاصه شروع کردم جاهایی که نیاز به طرح پرنده بود کشیدم و تابلومو شروع کردم وقتی داشتم رنگش میکردم

    از قلبم صدایی شنیدم که این بیت شعر :

    مرغ باغ ملکوتم نیم از عالیم خاک

    دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

    یهویی مات و مبهوت پاشدم رفتم به مامانم و خواهرم گفتم که چی شد نمیدونستم گریه کنم یا بخندم

    بعد که رفتم شعرشو کامل بخونم گریم گرفت یاد نوشته رو قبر شهید افتادم

    الان میگم چرا

    دقیقا چند روز پیشش رفته بودیم بهشت زهرا من و خاله ام نشسته بودیم سرمزار شهیدا داشتیم حرف میزدیم یهو یه صدای شکستن اومد رفتم دیدم عکس شهید افتاداز خونه فلزیش که درش باز بود شکست اصلا به هیچی توجه نکردم ولی وظیفه دونستم به خودم که ببرم به مسئولا بدم تا درستش کنن،گفتن که به فلان نفری بده که اسمشو گفتیم منم پیداش نکردم و گفتن بذار رو منبر و اسمشو بنویس با ردیف قبر و میبریم درست میکینم،من گذاشتم و رفتیم بعد داشتیم برمیگشتیم خونه یهو یه صدایی بهم گفت خودت عکس و درست کن ،همین که شنیدم گفتم برم زود برش دارم و بردم قاب شیشه ایشو عوض کردم با قفل در خونه فلزیش،خلاصه گذشت من که از قبرش عکس گرفته بودم یادمه اولای شعر قبرشو خوندم

    همین که دیدم همون شعر مرغ باغ ملکوت که کاملش رو قبر نوشته بود دیگه گفتم من باید این تابلو رو به اتمام برسونم درسته بلد نیستم ولی خدا تا اینجا کمک کرده بازم کمک میکنه و من تابلو رو تموم کردم

    دقیقا شب روزی که تموم شد گفتم خدا حالا چه طرحی بکشم تو بگو حتی تو نوشته ام و حرفام با خدا نوشتم که من میخوام هر کس نقاشیامو دید یاد تو بیفتن بهم بگو چه طرحایی بکشم

    فردای اون روز میخواستم نماز ظهر بخونم مامانم گفت برو پشت بوم وسیله بیار اولش میخواستم بعد نمازم برم، یه صدایی شنیدم که به حرفش گوش کن،زود رفتم و همین که پشت بوم رفتم خواهر زاده ام گفت خاله آسمونو ابراش چه خوشگلن

    یهو دیدم ابر دقیقا شکل یه آدمه شروع کردم به عکس و طراحی بعد که مادرم نشون دادم گفت انگار فرشته هست و بالاش قشنگ مشخصه

    طراحیاشو که رو کاغذ خواستم انجام بدم خورشید و کشیدم یهویی باز این بیت شعر به زبونم جاری شد ابرو باد و مه و خورشید و فلک درکارند

    دقت کردم به نقاشیم و رفتم باز معنی شعرو باز کامل بخونم واقعا حیرت انگیز بود برام

    این تابلومو هنوز نکشیدم بومشو تازه گرفتم که امروز 24 آبان آوردم که طرحاشو بکشم شروع کنم که یهو یه تابلو دیگه مو برداشتم که یکم زیر سازی کنم به نظر خودم خرابکاری کرده بودم بعد گفتم چیکار کنم آخه چه طرحی بکشم خدایا کمکم کن تو با دست خودت بکش تو قدرت بده به دستام ،باز یهویی اصلا من تاحالا به اون سبک نکشیده بودم شروع کردم رنگارو با هم ترکیب کردن و با انگشتام خط و خطوطی میکشیدم که یه لحظه گفتم خدا من نمیدونم چی هستن الان خودت بگو ،وقتی تموم شد اولش به نظرم نقاشیم پر بود از خط و خطوط بی مفهوم اولش گفتم بیخیال بذار از روش رنگ سفید بزنم

    بعد دقت کردم دیدم شبیه ماهی و یه سری حیوانات هست شروع کردم از خطوط که شبیه چی هست از اینترنت دنبال طرح کشتم که هی پشت سرهم عکسایی به چشمم میخورد که دقیقا شکل همون خطوطی بود که رو بوم رسم شده بود،زود شروع کردم طراحی کردن از عکسای حیوانات واقعی

    مثلا یه قسمت خطوط نقاشیم شبیه اسب ،پرنده ،طوطی ،ماهی،عروس دریای ،نیم رخ چهره انسان،ققنوس،هشت پا و … بود زود همه رو طراحی کردم و شروع کردم ماهیاشو رنگ زدن

    یهویی یادم اومد گفتم خدا راستی به این نقاشیم چرا شعر نگفتی باز براش یه بیت شعر بگو

    همینجور خیره شده بودم به نقاشیم

    یهو به زبونم اومد هر دم از این باغ بری میرسد

    نغز تر از نغز تری میرسد

    رفتم معنی شو بخونم، اولش گفتم آخه خدا به نقاشیم چه ربطی باهم دارن

    وقتی این بیت معنیشو خوندم واقعا دیگه خندم گرفت گفتم خدا دیگه یقین دارم از این به بعد خودت بهم طرحا رو میگی

     نوشته بود : نظامی در اینجا می‌گوید که اگر به عالم معنا راه یافتی هیچ‌چیز تکراری نیست بلکه هر چیز تازه و نغز است

    قشنگ مدل نقاشیم توجهمو جلب کرد که تازه هست و حتی اگه کلی فکر میکردم همچین طرحی اصلا به ذهنم نمیرسید

    از خدا ممنونم که بهم میگه و کمک میکنه تو طرح نقاشیام و امید دارم بهش که تابلوهام هم به بهترین و بالاترین قیمت از خودش مزدشو بهم میده از وقتی فهمیدم و درک کردم این حرفو : همه چی خودشه ،انرژی هست که همه جا رو در بر گرفته تو فایل رابطه ما با انرژی که خدا نامیده ایم الان دیگه حس فوق العاده ای دارم به همه چی

    ازش میخوام که هر لحظه شکر گزارش باشم

    نمیدونم چرا اومدم اینارو نوشتم ولی میدونم که حتما دلیلی داشته که خدا هدایتم کرد تا بیام و بنویسم جریان نقاشیام و طرحاشو

    الان یه چیزی که هی برام تکرار میشه اینه که حرکت کن تابلوهاتو ببر بفروش

    دیروز رفتم کتاب طراحی بگیرم ،رفتم میدان انقلاب بین اون همه مغازه تو دلم گفتم من این کتابو از کجا پیدا کنم خدا نشونم بده کجا برم،همین که از اتوبوس پیاده شدم خیابون و رد کردم یهویی ناخودآگاه مسیرمو عوض کردم وایسادم جلو مغازه گفتم خدا این که کتابای طراحی نمیفروشه!؟ میخواستم برگردم یهو به مغازه کناریش نگاه کردم دیدم دقیقا یه مغازه پر کتابای طراحی هست همون لحظه فقط داشتم میخندیدم

    از دیشب هی دارم مرور میکنم این اتفاقات و ایده ها و الهامایی که خدا بهم کرده

    چند روزیه یه سری باورای محدود کننده درمورد فروش تابلوهام میان و رد میشن ولی من باز هی تکرار میکنم به خودم که ببین همین خدایی که بهت طرح تابلوهاتو الهام کرد ،دقیقا اولین مغازه کتاب فروشی رو بهت نشون داد ،شعرای مربوط به نقاشیاتو بهت گفت با اینکه من اصلا شعر خون هم نیستم مگر اینکه جایی شعری شنیده باشم یا خونده باشم گذرا

    بعد کلی آدما برای نقاشیام جدیدا از فامیلامون پیگیر کارام شدن که معرفی کنن به دوستاشون که همه و همه کار خداست

    پس باور دارم تو فروششم مثل همینا کمکم میکنه خودش مسیرو نشونم میده هدایتم میکنه پس بعد به اتمام رسوندنشون حرکت میکنم

    به خدا گفتم من تابلومو میگیرم دستم از خونه میام بیرون خودت مثل کتاب و ایده هایی که نشونم دادی بهم راه و نشون بده که کجا برم کجا باید بفروشمش منو خودت ببر همونجا

    و مطمئنم که بالاترین قیمت به فروش میرسه

    خدایا شکرت که لایق هم صحبتی باهاتم و کلی حالم خوبه باتو بودن افتخاریست که نصیبم شد و خیلی سپاسگزارم

    الهی که باز بتونم عملگرا تر از هرلحظه ام باشم و تغییرات بزرگتر رو بیام باهاتون به اشتراک بذارم

    و باز هم از سایت خوبتون و زحماتی که میکشید برای آماده کردن مطالب سپاسگزارم

    و خداروشکر میکنم که هدایتم کرد به این سایت پر از حس خوب و آگاهی و عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام سمیه جان

    به این قسمت از نوشته تون که رسیدم اشک تو چشمام جمع شد خندیدم

    وقتایی که خدا میخواد ایمانمو قوی تر کنه خوب بلده چجوری در زمان و مکان مناسبش این کارو بکنه

    اینجا که گفتین

    قشنگیش اینه که این اتفاق ایمان تو رو قوی تر می کنه و دفعه بعد تو موضوعات دیگه به خودت می گی یادته این کارو کردم اینجوری شد، پس اینم میشه

    من دقیقا از صبح میگفتم یادته این شد

    یادته خدا این کارو برات انحام داد

    و به خودم گفتم ببین حتی تو قرآن خدا گفته تو سوره های مختلف که به یاد بیارین و بعدش در مورد پیامبرا و اتفاقاتی وه داشتن گفته

    من از صبح که بیدار شدم در مورد موضوعی از خدا کمک خواستم و خدا این هدایتو بهم داد که به خودت یادآور شو این چند ماه رو

    بعد که حاضر شدم تا برم بیرون و امروز تو روز شمار تحول زندگیم مینویسم که کجا میرفتم و درخواست کردم از خدا

    حتی یاد آیات خدا افتادم گفتم طیبه تو درخواست که میکنی خدا بی نهایت هزاران فرشته میفرسته پیشت و وقتی اینو گفتم به خودم

    گفتم پس ببین چقدر خدا همراهته نترس و نگران نباش

    وقتی میخواستم برم بیرون دیدم ایمیل اومد برام که پاسخی داده شده ، حس کردم نباید باز کنم و نیومدم تو سایت

    بعد که رفتنم کمی به تاخیر افتاد ،و نشستم رو مبل یهویی حس کردم الان وقتشه

    الان باید بری سایت و ببینی چه پاسخی برات اومده

    دو تا پاسخ بود و گفته شد دومی رو بخون اولی الان وقتش نیست

    و وقتی دیدگاه شمارو دیدم و نوشته بودین به یاد بیار اشک تو چشمام جمع شد

    چقدر خدا خوب بلده که یه نشونه رو برای قوی کردن ایمانم بهش دوباره و حنی چند باره تکرار کنه

    صبح بهم گفت شروع کن به یاد بیار

    و من یکی یکی به خودم میگفتم به یاد بیار مثلا اون روزی رو که خدا گفت حرکت کن و تو اولین لحظه ای که نقاشیاتو رو زمین پهن کردی همون لحظه اول مشتری شد برات

    من دقیقا گفتم به یاد بیار در مورد این موضوع که الان داری میری که خدا بهت کمک میکنه و به نفع تو میشه ،

    و بعد باقی اتفاقات و نشونه هارو به خودم که یادآوری میکردم گفتم اینم میشه خدا کمکت میکنه چجوری این همه کمکت کرد اینم میشه تو فقط آروم باش

    راهش آرامش تو و تمرکزت به یادآوری ها و خداست

    به یاد بیار اون روزی که شروع کردی و درخواستتو گفتی آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی رو بهت نشونه داد

    به یاد بیار که خدا بارها هدایتت کرد به جاهای مختلف و وقتی قدم برداشتنت رو دید خیلی سریع قدم بعدی رو بهت گفت

    و من امروز باید به یاد بیارم تمام این عظمت خدا رو و با پیام شما تکرار شد تا آگاهانه به یاد بیارم تا آگاهانه تمرکزم به خدا باشه و به نکات مثبت و سپاسگزاری

    بی نهایت از شما سپاسگزارم که دعای زیبایی برای من نوشتین

    من هم براتون عشق شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    خدای سپاسگزارم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام رب

    سلام بر شما

    من صبح که میخواستم برم و امروزم رو به خدا سپردم دیدم دو تا پاسخ به دیدگاه برام اومده اولش بهم گفته شد نخون

    بعد گفته شد فقط دومی رو بخون

    و نظر شما رو حس کردم نباید بخونم

    الان که برگشتم خونه و شروع کردم تا رد پاهای دیروز و امروزمو بذارم که فقط عشق بود و عشق

    گفته شد حالا میتونی پاسخ اول رو بخونی و پاسخ شمارو خوندم

    اشک ریختم دقیقا خدا این قسمت رو برام نگه داشت آخر شب بخونم که با توجه به تلاشی که امروز کردم بهم بگه که

    شما نوشتین

    خانم طیبه شما بینظیرید و لایق این هستید که این موفقیتها رو به دست بیارید و خداوند باهاتون صحبت کنه

    امروز یه چیز خیلی مهم رو بارها گفتم به خودم

    که تو روشنایی روز فروشم کم بود ولی گفتم باشه خودش بلده چیکار کنه

    رفته بودم نمایشگاه کتاب که بعد کلاسم برم نقاشی بفروشم

    غروب که شد یه هدیه بی نظیر از خدا گرفتم یهویی یه نفر برام کتاب هدیه داد گفت هدیه آستان مقدس مشهد برای دهه کرامت هست ، همین که عنوان کتابو خوندم

    عشق خدا بود

    دو سه صفحه که خوندم فقط اشک ریختم و سپاسگزاری کردم

    جریانشو تو روز شمار مینویسم خیلی حس فوق العاده ای بود

    الان که اومدم برای پاسخ شما بنویسم دیدم هم شما و هم پاسخ خانم سمیه برای همین فایل و نظر من بود

    یکی برای صبح من نشونه بود تا با به یاد آوری کنترل کنم ذهنم رو

    و بعد پیام شما که آخر شب خدا بهم بفهمونه که طیبه ببین تلاشتو میبینم تو لایقی ارزشمندی

    بی نهایت از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتین و پیام و دیدگاه من رو خوندید سپاسگزارم

    الهی برای شما هم عشق و شادی و سلامتی و ثروت بی نهایت و شادی و هر آنچه که خیر هست براتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام بر شما

    صبح من دیدم برام پاسخ اومده ولی باز گفته شد نگاه نکن و رفتم نقاشی کشیدم تا ظهر برم جلو مدرسه دبستان

    الان که کارامو انجام دادم تموم شد رفتم دستامو شستم و دوباره دستمو با لباسم خشک کردم

    همون حس گفت گوش نمیدیا چند باره گوش نمیدی و دستاتو با لباست خشک میکنی

    همون لحظه گفتم خب خدا یهویی میشه

    و حس کردم که خب من یادت میندازم تو هوشیار باش

    تلاش کن

    بعد اومدم اتاق و حس کردم باید پاسخی که برام اومده رو بخونم

    وقتی اومدم دیدم برای این فایل مصاحبه اومده

    قسمت 21

    گفتم خدا دلیل اینگه هر کس پاسخ میذاره برای من این چند روزو همه اش برای این فایله ؟؟؟؟

    رفتم قبل اینکه نظر شما رو بخونم اول دیدگاه خودمو کلی یه نگاه کردم و اومدم تا نظر شما رو بخونم

    وقتی که دیدم نوشتین

    نکته بعدی اینکه انقد قشنگ دل سپردی که حتی کوچکترین رفتارو عادت هاتو بهت میگه و بهت الهام می‌کنه

    مثل یه چراغ روشن شد

    طیبه دلیل تکرار اینه که تو داری کمی در انجام اینکه نباید بعد شستن دستات ، با لباست خشک کنی

    کمتر و گاهی اوقات عمل میکنی و مثل قبل به این حرفم گوش نمیدی

    اشک تو چشمام جمع شد گفتم خدای من خوب بلدی چجوری بهم بگی که گوش بدم چشم سعیمو میکنم

    ممنونم از دیدگاهی که برای من گذاشتین

    و ممنونم از شما که وقت با ارزشتونو گذاشتین و دیدگاهم رو خوندید

    برای شما بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و عشق و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام فاطمه جان

    چه به موقع و به جا بود این پیام و پاسخی که برای من گذاشتین

    من دیروز که دیدمش و از ذوق که پیام رو دیدم یادم رفت تا بیام و از شما سپاسگزاری کنم

    رفتم و تو دو تا فایل

    که از پروفایل شخصی شما رفتم و کاملا هدایتی کنجکاو شدم تا ببینم نظراتتونو که انگار خدا میخواست منو به دو تا فایل دیگه از طریق شما ،هدایت کنه

    اول فایل توجه به داشته ها راه رسیدن به خواسته ها رو دیدم از دیدگاهایی که تو صفحه شخصیتون بود و اونجا نوشتم درمورد هدایتی که شدم و پیام شما که برای من کلی نشونه داشت

    و بعد دوباره از صفحه شما فایل گفتگو با دوستان قسمت 58 که رفتم دقیقا در مورد تبلیغ بود که من نیم ساعتم نشده بود که داشتم بهش فکر میکردم

    و از خدا سپاسگزارم که شما رو در مسیر آگاهی من قرار داد تا من از صحبت هاتون یاد بگیرم و عشق کنم از کلمه آخر

    که نوشتین عاشقتم

    انقدر خوشحال شدم که خدا از زبان شما این حرفو بهم گفت و حتی شما هم بهم گفتین عاشقتم

    یه خواسته هایی بین من و خداست که شما با نوشته تون بهم فهموندین که خدا سر قولش هست

    من باید تلاشمو بیشتر کنم

    هم برای تغییر باورهام و هم پیشرفت در مهارتم نقاشی

    بینهایت از خدا برای شما عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت میخوام

    بازم سپاسگزارم از شما

    منم دوستتون دارم ،عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام آقای علیرضا

    عجیبه

    چقدر عجیبه

    نه صبر کن طیبه عجیب نیست

    دقیقا خود خود هدایته

    ریز به ریز

    دو نفر برات پاسخ گذاشتن

    دقیقا برای دو تا رد پای چند ماه پیشت

    یکی 17 تیر

    و یکی 3 اردیبهشت

    چی داره رخ میده

    من شنبه اولین بار رفتم و چالشی که داشتم ،طرح های طراحی طلا و جواهراتم رو به طلا فروشیا نشون دادم

    و تجربیاتم رو با عشق ،همین چند دقیقه پیش مینوشتم که بعدش در سایت بذارم رد پای روز 22 دی رو

    وقتی نوشتم تموم شد هدایت شدم به سایت و دیدم پاسخی برام اومده

    خوشحال شدم

    گفتم خدا الان پیام داره برای من

    برم ببینم چی میخواد بهم بگه

    اولش فکر کردم برای رد پاهای این چند روزمه

    اما عجیب بود هردو پیام برای رد پای چند ماه پیشم بود

    و دقیقا اولی در مورد این بود که آرزوهامو نوشته بودم

    و نوشته بودم ماشین میخرم

    و من دقیقا تو رد پای امروزم درمورد کلید ماشینم نوشتم

    کلید ویلا

    و دوستی که پیام نوشته بود برای من از آرزوهایی که داشت نوشته بود و الان همه رو داره نوشته بود

    اینا همه نشونه هست که داره نزدیک میشه

    و من باید بیشتر روی باورهام کار کنم و مهم تر از همه عمل کنم

    و وقتی برای پاسخ دوست عزیزم نوشتم و اومدم پیام شما رو بخونم

    دیدم دوباره برای رد پای چند ماه پیشم هست و حتی یادم نبود چی نوشتم

    وقتی پیامتونو خوندم ، خندیدم عمیقا حس خوبی داشتم

    چون خدا داشت به وضوح بهم میگفت که ببین امروز شادت کردم

    من دقیقا تو رد پایی که چند دقیقه پیش مینوشتم

    نوشتم که من باید ایمانم رو نشون بدم

    و حتی همین امروز من نمیخواستم برم بیرون ،خدا جوری هدایتم کرد که پاشم برم 15 خرداد

    طراحی طلا که کار کرده بودم رو بردم به پاساژ دلگشا تا به مغازه های طلا فروشی نشون بدم و بفروشم

    چقدر دقیق داره خدا میچینه

    من حتی امروز به یاد آوردم که من چقدر تلاش کردم و حتی فکر کنم به چالش صحبت کردن مترو هم یه کوچولو یادم اومد

    اما دقیق نمیدونم فکر کردم یا نه

    اما به یاد آوردم روزایی رو که داشتم تلاش میکردم

    که خدا برای من مشتری شد

    و به ذهنم گفتم ببین تلاش کردی و امروز هفتمین مغازه طراحی طلا و جواهراتت رو ازت درخواست کرد و گفت این طرح رو به کسی نشون نده من فردا بهت خبرشو میدم تا اگر بشه ساختش ، بهت هزینه طرحت رو بدم

    وقتی پیام شمارو خوندم و رفتم دوباره پیام خودمو بخونم

    چون یادم رفته بود چی نوشتم

    وقتی دیدم اون روزا چالشم مترو بود

    و من الان چالشم رفتم به مغازه های طلا فروشی بود

    وای خدای من

    چقدر تفاوت فرکانسی

    وای خدایا

    من الان و امروز داشتم به طلا های پاساژ دلگشا نگاه میکردم

    حتی تو گوگل درایوم لحظه به لحظه اش رو نوشتم که چقدر انسان های مودب و با احترامی بودن

    و در مدار افراد ثروتمند قرار گرفتم

    وای خدای من

    مدار

    مدار

    مدار

    چقدر مدارم تغییر کرده

    حتی امروز درمورد فایل عزت نفس جلسه 5 گوش دادم که درمورد مدار میگفتن

    منی که تا چند ماه پیش دستفروشی میکردم

    و الان از شنبه رفتم پاساژای طلا فروشی

    خدایا شکرت

    میدونم که این دو تا پاسخ رو به من نشون دادی تا بهم بگی به یادت بیار و قدرتمند ادامه بده

    که در مسیرت ثابت قدم باش

    ببین چقدر الان تفاوت فرکانسی و مداریت رو درک کردی

    اگر به آموزه های دوره هایی که تازه خریدی سریع عمل کنی

    9 ماه رو که یادته

    نشونه دادم بهت

    تو 9 ماه زندگیت به قدری تغییر میکنه که میای و این پیام رو میخونی و میگی وای خدای من

    چقدر سریع رخ داد

    مدارم چقدر سریع بالا رفت

    یاد پروژه جدید سایت افتادم

    که مریم جان پروژه مهاجرت به مدارهای بالاتر رو گذاشتن و من در گام 3 یا دو بود فکر کنم دوره عزت نفس رو خریدم

    هم زمان با گوش دادن سه دوره ،12 قدم و عشق و مودت و عزت نفس دارم پیش میرم

    و اصلا عجله ای برای سریع گوش دادن ندارم

    چون حس میکنم باید خوب گوش بدم و عمل کنم

    وای خدای من شکرت

    چقدر این پیام برای من قوت قلب بود

    اینکه حرکت کنم

    اینکه دیگه راه افتادم

    میتونم با عزت نفس بازم کار جدید داشته باشم و ببرم برای طلا فروشیا و طلا سازا و حتی ایده جدید که گفته برو باشگاه اسب سواری

    وای خدای من شکرت

    سپاسگزارم

    و بی نهایت از شما آقای علیرضای عزیز سپاسگزارم که به حس درونیتون

    به گفته خدا گوش دادین و برام نوشتین

    بی نهایت سپاسگزارم

    بی نهایت های خدا ،نور خدا به شکل شادی و سلامتی و نور و عشق و ثروت و نعمت و آرامش در زندگیتون جاری بشه

    آمین

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: