مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)

668 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کیانوش شاهرونی گفته:
    مدت عضویت: 944 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد عبامنش عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام خدمتت تک تک هم فرکانسی های عزیز

    امیدوارم حال دلتون عالی باشه

    خدایاشکرت سپاسگزارم بابت این همه کامنت زیبا این همه باور های قوی ….

    استاد من از روزی که وارد سایت شدم مثبت نام کردم و تعهد خودم نوشتم و صبح تا شب شده کارم ساختن باورهای توحیدی فقط از فایل های رایگان دارم استفاده میکنم هنوز بزودی استارت دوره ها رو بزنم خریداری کنم ….

    ولی خدا شاهده از روزی که فقط دارم فایل رایگان گوش میدم تمرینات انجام میدم …خیلی حالم عالی شده خیلی ترس هام ریخت خیلی آرامش گرفتم و احساس قشنگی دارم ….ایمان دارم خداوند در هر لحظه ما رو هدایت می‌کنه….من از فایل های رایگان باورهای توحیدی یاد گرفتم آزاد باشم رها باشم بخشنده و مهربان باشم ….خودبه خود آدمای اطرافم حذف شدن تک تنها ماندم ولی احساسم عالیه درصلح هستم باخودم نگران کسی نیستم منتشر هیچ کسی هم نیستم و رو هیچ کسی حساب نمیکنم فقط رب خالق جهان هستی منبع رزق عشق خوبی محبت که هر لحظه منو به جاهای زیبا ودرکنار انسان های درست می‌بره ….

    استاد واقعا این یه کلمه همیشه زمزمه میکنم باخودم همه چی باوره واقعا بالای 100باره چه برا خودم و چه کسانی که میشناسم باتوجه به مدار و باور های که هست شرایط آدما اتفاقات رقم میخوره

    ایمان آوردم واقعا به این نظم جهان هستی و فرکانس های عالی که در جریان هست ….

    از خدای خوبم میخام بی نهایت عشق محبت ثروت سلامتی رو اول برای خودم و بعد برای همه عزیزان هم فرکانسی

    استاد عزیزم صدات لالایی تو گوشم هست یه شب صدات نشنوم خوابم نمیگیره برام واقعا الگوی بهترین مرد خدا…..

    خدایاشکرت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1046 روز

    بنام هستی بخش مهربان

    قدم 12

    خیلیییییی خوشحالم که تا 12 قدم متعهد بودم و اومدم تا مهاجرت کنم به مدار بالا تر

    من عاااااشق این فایلم ،،،،،یادمه یکی از فایل هایی که منو اصلا با استاد آشنا کرد همین فایل بود،،،،اون موقه اصلا نمیدونستم سایت چیه و آدرسو بلد نبودم ،،،،اون روزا همون روزایی بود که اومدن به این راه نیاز داشتم ،،،،اون روزا اینستاگرام داشتم و اکسپلور من پر شده بود از کلیپ هایی که صدای استادو گذاشته بودن روش،،،،،،اصلا این صدا عجیب منو آرومم میکرد ،،،نمیدونستم صاحب این صدا کیه حتی نمیدونستم چه شکلی هست،،،،،،هر روز این فایلو میذاشتم هنوزم دارمش،،،،،

    تمام منو پر آرامش میکرد که تسلیم یعنی

    آخیششششششش خودمو سرپردم به تو

    تسلیم بچع ای که رفته بالای درخت میترسه بیوفته ،،،باباش پایین درخت میمونده میگه نترس ،،،بپر من میگیرمت ،،،،،،،بارها و بارهاااا من با این یه تکیه جمله ها گریه میکردم و اونجا بود که عاشق خدام میشدم.

    استاد خداوند شمارو وسیله رسیدن من به خودش کرد،،،،،،من خدا نمی شناختم ،،،،،شما اونو آوردی توی زندگیم ،،،،،

    تسلیممممم یعنی حالتتتتت خوبه ،،،،،،

    تسلیم یعنی من پارو نمیزنم وا میدم دلمو میزنم به دریاااا و تویی که منو به ساحل امن میرسونه……

    تسلیم یعنی شاید ظاهر ماجرا ناجالبه اما میدونم ته این تضاد خیرههههه خیر،،،،،مگه میشه تو باشی ،،،مگه میشه توی ماجرا هام پا بزاری و تمام قصه هام ختم بخیر نشه.

    تسلیم با نگرانی با عصبانیت،با ترس همراه نیست…..

    تسلیم صدای خداست ،،،،،،صدای از جتس آرامش ،،،،

    تسلیم همونجایی که دست از کار میکشم سررشته همه کارارو میسپردم به تو…….

    به قول مولانا …..

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر * آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر * رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

    هروقت میام بگم بلدم بگه تو دست نزن من میدونمممممم ،،،،،،

    اون لحظه همون لحظه اس که بجای اینکه ابروشو درست کنم میزنم چشمشو درمیارم

    هروقت میگم بلد نیستم تو عقل کل منی

    اونجا همونجایی که تقلا ،مقاومت میره کنار

    و بجاش تو میایی با آسانی ها با راحتی هااااا

    هروقت کارو میسپرم به توووو میگم اون بزرگ تر از هر فرمانروایی،،،،،،،خدای من همه چیزو به نفع من میکنه….

    استاد عزیززززم ،،،،شما دست شدی تا من حتی بفهمم تسلیم چیه…….

    استاد ،،،عاشقتم

    شما بهم یاد دادی خدا چه شکلی

    شما بهم یاد دادی کنترل ذهن چطوریه ،،،،،،تقوای خدا پیشه کردن چطوریه……

    دیگع چیزی نمیترسونه مثه قبل ،،،،،،

    دیگه چیزی نمیتونه نگرانم کنه ،،،،،،،،

    وقتی میدونم تورو دارم و باید بدونم هر تضادی یه حمکتی و تهش حتماااا خیره.

    من اینجام من اینارو نوشتم ،،،،،من صاحب هیچ کدوم نیستم،ذهن تویی قلم تویی ،،،،،صاحب همه چیز تویی

    شکر خدای خوبم

    مریم جان از شماهم بخاطره این پروژه عالی سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3282 روز

    کامنت دوم..

    و اون خانمه رفتارش با من کلا عوض شده بود، بعد ها تازه فهمیدم اصلا خود مدیر منابع انسانی که همسر رئیس شرکت بود با کسایی دیگه بهم گفتند که بابا این دختره اصلا از روز اول بهت حسادت میکرد فکر میکرد میخوای جاشو بگیری! : ) و بعدشم تازه از شما خوشش میاد و حتی دوست داره، نمخوای باهاش دوست بشی یا ازدواج کنی؟ موقعیت خانوادگی و اجتماعی بالایی هم دارند خانواده شون، منم که اصلا تو این قید و بندها نبودم هیچوقت! مخصوصا اون روزای اول که اومده بودم اینقدر عصبانیم کرد و حالم گرفت که به رئیس شرکت و خانمش گفتم یا جای منو عوض کنین یا جای ایشونو! که بعد منو برای IT انتخاب کردند و چقدر برام خوب شد و اینا همش کار خدا بود و دستان خدا به کار بود. بعدش بخدا اینقدر خودِ این خانم جواب باهام خوب شد ازبس که دید بابا اصن من اونی نیستم که خودش تو ذهنش ساخته بوده و بچه های شرکت هم اینقدر باهام خوب بودند و بهم اعتماد داشتند که این خانم اصلا خودش خودش دلش اینقدر نرم شد که کلی باهام میگفت و میخندید و دوست داشت باهام وقت بگذرونه و اینقدر من چیز یادش دادم از سیستم و نرم افزارها و مشکلاتی که داشت و من واقعا دلسوزی میکردم برای بچه ها برای تمام بخش های شرکت بخدا، اینقدر که سریع رسیدگی میکردمو نمیذاشتم ذره ای مشکلی پا بر جا بمونه و رئیس شرکت فقط گزارش میگرفت و بسیااار راضی بود از اوضاع و از شیوه کار کردنم خیلی راضی بود.

    و اما رسیدم به جایی که با ابزار و وسائل فوق حرفه ای و بینهایت مهم شرکت که ماشین آلات و ابزار و لوازم تخصصی حفاری و نفت بود، که کار شرکت تولید این ماشین های سنگین و لوازم مخصوصشون بود، حسابشو کنید شرکت یکی از بخش ها و بازوهای مهم شرکت ملی نفت و حفاری کشور بود، اینقدررر من کار واسه این شرکت انجام دادم که خدا داند و بس بخدا، با جون و دل مایه میذاشتم واسشون مخصوصا رئیس شرکت، یه کارایی واسشون کردم چه تو حوزه IT و شبکه و مشکلات سیستمی و وظایف خودم بخدا چه حتی اصلا بخش های تخصصی و مهمی که به من مربوط نمیشد! یعنی این شرکت با تولید این ماشین های مخصوص و لوازمشون جوری بود که در سطح جهانی و منطقه ای مثل آسیا و خاورمیانه و حتی اروپا اینا همیشه بعد از مدتی فستیوال های مختلف داشتند و کلی محصول و ماشین های سنگین حفاری و دریل و اسلیک لاین و یه سری ماشین های دیگه که اسامیشون یادم رفته، و کلی بروشورهای چاپ رنگی غلیظ و بسیار شیک و با کیفیت، کاتالوگ ها و و و.. داشتند که ازشون به منم چندتایی داده بودند + سر رسیدهای چرمی خیلی شیک و تقویم های رومیزی و دفترچه یاددشت و برگه های نت برداری مخصوص و لوازم مختلف دیگه، که به همه تعلق نمیگرفت.

    رسیدم به این بخش قضیه که کارهای برجسته خودمو به غیر از اونهمه ماجراجویی و کار و عشق که واسشون انجام داده بودم، واستون تعریف کنم، یه روز که خط تولید شرکت که با دستگاه های مخصوص و برق فشار قوی و سیستم های CLC کار میکردن، خراب شده بود، یعنی اصلا این بخش و این امور مربوط به واحد R & D (تحقیق و توسعه) و مهندسین و متخصصین برق و الکترونیک و واحدهای دیگه میشد و اصلا دخل و تصرفی به من و واحد IT اصلا نداشت، به جزء سیستم اصلی و مرکزیشون که ویژه بود و اصلا مثل سیستم و یا سرور کامپیوتری رایج نبود یعنی سرور بود ها ولی نه اون چیزی که فکرشو کنید و چیزی که من اصلا تا حالا تو عمرم دیده باشم!

    آقا رئیس شرکت باهام تماس گرفت من تو واحد خودم بودم، گفتش که مهندس یه مشکلی پیش اومده که کل خط تولید خوابیده! حسابشو کنید خط تولید یه شرکت بزرگ نفتی بخوابه یعنی چی! یعنی علنا هیچی دیگه یعنی هر ساعتی که بگذره کلی متضرر میشه شرکت و سهامشون و سهامدارانشون، این آقای رئیس اینقدر به من اطمینان داشت و قبولم داشت و منو بارها جلوی هیات مدیره و روئسای شرکت تشویق میکرد و ازم تمجید میکرد، که باورم داشت من آچار فرانسه شرکتم و کلا استاد خیلی واسه خودمم جالب و البته جذاب بود که کلا منو به چشم یه نیروی خیر میدونین یه آدم پاک و صادق یه کسی که هر مشکلی پیش بیاد حتی اگر مربوط به حوزه تخصصی من هم نباشه ولی به دست من گره کاراشون باز میشه، اینطور بهم نگاه میکردند چون میگم بارها پیش اومده بود توی زمینه های مختلف گره کاراشون به دست هیچ کس باز نشده بود ولی قسم میخوردند که به دست من باز شده و یا اصلا تصمیم گرفتند فقط که به من بگن یا بدن چیزی رو دست من، خودش خوب شده بود، اینقدر بهم باور داشتند.

    خلاصه رئیس شرکت بهم گشت گوشی گفت مهندس این CLC درست نشه بدبخت میشیم! میدونم اصلا کار تو نیست و به حوزه تو هم مربوط نمیشه اما من میگم برو یه نگاهی بهش بنداز، اولش یکم جا خوردم و گفتم مهندس من اصلا تا حالا اسم اینم نشنیدم اصلا نمیدونم چی هست و اینا، گفت اشکال نداره اینم واست میشه تجربه ولی من بهت ایمان دارم، تو برو یه نگاهی بهش بنداز شاید سر دراوردی و تونستی کاری بکنی.. آقا مارو انداخت تو رودرواسی ولی مقاومت نکردم و قبول کردم و گفتم حتما خیریتی هست و شاید قراره مشکل بزرگی رو حل کنم، و واقعا هم مشکل بزرگی بود میگم علنا کل شرکت خوابیده بود کارش، خلاصه رفتم پایین تو کارگاه دیدم به! کلی متخصص و مهندس و واحدای مختلف اونجا تشریف دارند همه دست به چونه ایستادن و با حالت تعجب دارن به بخش های مختلف این خط تولید و دستگاه CLC و جوارح مختلفش نگاه میکنن، استاد یعنی هم متخصصین خود شرکت بودند و هم زنگ زده بودند از بیرون از شرکت کسایی رو اورده بودند پای این خط تولید، و هیچکس نفهمیده بود مشکل چیه..

    استاد به خداوندیه خدا شما ببینید که چقدر کارای خدا حکیمانه و دقیق و درست و الخیر فی ما وقع هست.. انگار تو اون لحظات خداشاهد استاد این نیرو این آرامش قلب ها این هدایتگر درون، بهم الهام کرد تو با جسارت برو تو دل کار نگران نباش از عهده اش بر میای من تو وجود تو چیزی میبینم که بهت میگم نگران نباشی! این دقیقا اون دیالوگ های بین من و خدا بود..

    رفتم بالا سر کار اول کمی موندم دیدم کلی آدم جمع شده بود و جلوم بودند و داشتن حرف میزدن و پچ پچ میکردن و دست به چانه و کلی سوال و جواب رد و بدل میشد، من که نگاه کردم از دور تر و توی ذهنم جرقه هایی زده شده بود و تجربه ای هم داشتم از قبل و اطلاعاتی هم داشتم از قبل مخصوصا توی زمینه برق و برق کشی ساختمان و کارای مربوط به فیوز و کنتور برق، و همچنین اون مدتی که تو اون بازار مخصوص کامپیوتر و لوازم جانبی که اول صحبتم اشاره کردم کار کرده بودمو تجربه کسب کرده بودم، دقیقا این اطلاعات و این تجربیات باعث شده بود که من دقیقا در زمان درست و در مکان درست باشم قربونه خدا برم..

    استاد بخدا انگار اصلا یه آن یه وحی شد بهم که دقیقا اشاره کرد به جایی که مشکل داره و حدس میزدم مشکلش چیه و انگار خدا اصلا نقشه ای واسم کشید و نشونم داد تو ذهنم گفت مشکل از فلان جاست برو مستقیم سراغ همون : )

    و من زدم رو شونه اون مهندسین و متخصصین گفتم بیزحمت یه فازمتر و یه خودکار و کاغذ بهم بدین.. (استاد بخدا این خیلی حرف هستا این خیلی جسارت و شجاعت میخواد همچین کاری و تصمیمی)، رفتم دقیقا سراغ جایی که شکم به همون قسمت دستگاه بود، اولش که نگاه دستگاه کردم یه لحظه یکم ترس ورم داشت ها، ولی اون ندای درونی و اون ایمانی که از سوی الله بهم دلگرمی میداد باعث شد برم تو دل کار، و رفتم با دستم و کاغذی که دستم بود هم جلوی اون بخش ها رو پوشوندم یکم که اون مهندسین عزیز و متخصصین نبینن چیزی حقیقتش استاد :D ولی خب بعدش اشکالو بهشون گفتم

    و یه کاری کردم با اون دستم یه سری کارا کردم انجام دادم رو دستگاه و بعد.. داداااااااا بله دستگاه راه افتاد و سیستما فعال شدند و شروع به کار کردند، Bingo! : )

    بخدا چنان اعتماد به نفسی و جسارتی پیدا کردم بعد از اون اتفاق که نگو! فقط تو خلوت خودم اشک میریختم ناخوداگاه و با خدا حرف میزدم که تو چه عزت و جایگاهی به من دادی تو چقدر بزرگی و چقدر دقیق و هماهنگ همه چیزو مدیریت میکنی..

    یا دفعات دیگه مثلا روی خود اون ماشین های مخصوص حفاری که عرض کردم اول، بخدا اینا اصلا تو عمرم من نه دیده بودم نه میدونستم چی هستن اصلا! بعد اینا یَککک سیستمای پیچیده و عجیب غریبی داشتند که یه بخش جزئیشو بخوام بگم که مثلا تجهیزات شبکه و کامپیوتریش بود، اینقدر عجیب و مخصوص بود و ترسناک! که تو عمرم اصلا ندیده بودم تا حالا، ولی خداشاهده استاد میرفتم تو دل مسائل! باورتون میشه همین دستگاه ها رو هم بهم پیشنهادشو دادند برم برای کارای قسمت مخصوص شبکه و کامپیوتریش ببینم چیکار میتونم بکنم، رفتم کل روزمو مشغولش بودم کل انرژی و جونم گرفته شد پاش ولی راهش انداختم و درستش کردم خودم بخدا بدون علم و آگاهی قبلی مثل همون CLC که گفتم، یا مثل دستگاه سنترال همینطور، اینا قسمتهایی هستند که به هیچ عنوان از نیروی خود شرکت نمیذارن اینجور کارارو انجام بده کسی و به شرکتهای خصوصی و متخصص یا نیروی زبده دوره دیده و آموزش دیده از خارج یا از پایتخت میارن معمولا.

    بعد اونوقت کلی کیف کنن و کلی هندونه بذارن زیر بغلت بگن اسمتو رد کردیم مهندس ،اسمت تو لیسته متخصصین معدودی هست که اسمشون میره بالا برای تهران و همچنین پاداش ها و امتیاز ویژه و چه و چه و پیش مهندس فلانی رئیس شرکت، حتی گروه فیلم برداری از صدا و سیما بصورت ویژه بیاد اونجا تو شرکت فیلم برداری کنه و از بخش های مختلف فیلم بگیرن و تو تلوزیون پخش بشه، و با وزیر وزرای مهم کشور و رئیس جمهور و چه و چه ملاقات داشته باشن، و دستگاهی مثل این ماشین مخصوص که گفتم اصلا بره تو فستیوال های معتبر اروپایی و آسیایی، مثل دبی، اتریش، انگلیس، سوئیس.. اونوقت هیچ اسمی از من نیارن و به اسم خودشون تمومش کنن! از این چیزا واسم پیش اومده بارها تو عمرم. حالا هر زد و بندی داشتند خدا میدونه، که قدر نیرویی مثل من رو ندونستند و آخرش راهم ازشون جدا شد و خودم استعفا دادم اومدم بیرون، مخصوصا که استاد چون روی دوره های شما و فایلاتون کار میکردم خیلی زیاد، به این نتیجه رسیده بودم که اینجا موندن واسم نون و آب نمیشه! اینا قدر منو نمیدونن، همونطور که حقوق دستمزد و پاداشمم درست نمیدادن. نمیدونم چه زد و بندی داشتن حالا مدیرا و روئسای شرکت با کسایی دیگه، مخصوصا بخش مالی و مدیرش..

    من ایرادهایی از شرکتش بهش گفته بودم به رئیس شرکت و چیزهایی رو نشونش داده بودم که هیچ احدی بهش نگفته بود بخدا استاد! باگ هایی رو تو بخش های مختلف بهش میگفتم یا مثلا تو خودِ سیستم امنیتی شرکت و شبکه های کامپیوتری، و دوربین های امنیتی که این بیچاره سر در نمیاورد خب، و خیلی از نیروهاش اینقدر ازش سوءاستفاده کرده بودند و یا اینقدر اتفاقات افتاده بود توی شرکتش که این بنده خدا اصلا خبر نداشت، من همه اینارو بهش گفته بودم و اصلا میگم به من به چشم به برادر به چشم بچه خودش به چشم یه نیروی الهی نگاه میکرد، ولی خب آخرشم میگم واقعا حس کردم من جام اینجا نیست میدونی استاد، حس کردم خیلی کثیف بازی میشه خیلی چیزا هست که با روح من با شخصیت من جور نیست اونجا، با همه ویژگی و موقعیت شغلی چرب و چیل و خوش رنگ و لعابی که داشت، ولی من مال اونجا نبودم و بخاطر همینم استعفا ناممو نوشتم و تقدیم رئیس شرکت و خانمش کردم و شاخ دراوردن! ولی برای من کاملا اوکی و بدیهی بود، خودشونم میدونستن که تو شرکتشون چه خبره! ولی چه فایده! اینقدر گاهی از این جور مسائل هست توی شرکتها و ارگان های مختلف خصوصی و دولتی، اینقدر گاهی پیش میاد که افراد باج میدن قشنگ به نیروهاشون و مدیراشون و ..

    من، واسه اونجا نبودم و وقتیم خواستم تسویه کنم برم، با کل بچه ها خداحافظی کردم چه دوست چه دشمن و به اون دختر خانم جوانی هم که روز اول باهاش به مشکل خورده بودم و کلی پشت سرم غیبت کرده بود و لج بود باهام اما بعد ها مثل یه دوست صمیمی شده بود و فهمید چقدر اشتباه کرده، موقع خداحاقظی بهم گفت خوش بحالت مهندس که داری میری بخدا از اینجا راحت میشی! منم دوست دارم در بیام ولی نمیذارن و گیرم انداختن، بهش گفتم خانم فلانی بخدا آدمِ درست اینجا نمیمونه! چقدر نیروی خوب اینا از دست دادن چقدر آدم خوب از اینجا استعفا داد درومد از شرکت، بهش گفتم تا از این خبرا هست اینجا و رئیس شرکت سرشو کرده تو برف، نمیخواد اساسی کرم های شرکت رو نابود کنه و سیب های خراب رو جدا کنه، همین آش و همین کاسس، اینجا جای موندن واسه امثال من نیست.

    اینقدر رئیس شرکت التماسم کرد بمونم، گفتم نه! اینقدر بهونه اوردم و قبول نکردم بمونم..

    بخدا استاد شده بود روزها و شبهایی که من غذا نخورده بودم و عین جنازه با چشمای قرمز و مغز ترکیده وایساده بودم شرکت که کارشون لنگ نمونه یوقت، گاهی سرور و اتاق سرور چون خیلی حساس بود و شرایط نگهداریش خیلی خیلی خاص بود باید مدام رسیدگی میکردم، و خب اینم بخاطر اینکه من مسئولیت بزرگی گرندم بود و منم به شدت احساس مسئولیت میکردم و مسئولیت پذیر بودم، شده بود بارها و بارها غذا نخورده بودم یا تا شب دیروقت ایستاده بودم شرکت یا حتی خوابیده بودم شرکت اما وظیفه مو به نحو احسن انجام بدم و کار شرکت نخوابه! هیچ نیرویی از این کارار نمیکنه، ولی.. جای من اونجا نبود.

    +++

    یا مثال های خدمت سربازیم یادم میاد بخوام مثال بزنم، که چقدر تو موقعیت های مختلف مخصوصا آموزشی و دوره کد جنگ افزار که بودم، به لطف خدا اینقدر عالی و قوی بودم تو این حوزه ها که بهترین و تاپ ترین بودم با نمرات عالی و تک که مدال افتخار و لوح تقدیر و درجه نظامی افتخاری بهم تعلق گرفت از طرف ارتش و فرماندهی نیروهای مسلح، نفر اول تیراندازی با سلاح ژ-3 شدم تو آموزشی و اونجا هم موقعی بود که تو بدترین شرایط ممکن خدمت کردم بخدا سخت ترین روزهای عمرمو سپری کردم تو دوران خدمتم، شاید هرکسی همچین چیزایی رو تجربه نکرده باشه ها، شاید که مطمئنا هر کسی تجربه نکرده دیگه با این قوانین و مباحث که آشنا شدم با شما خیلی خوب این چیزارو فهمیدم استاد، اما میخوام بخاطر مثال و یادآوری که گفتین تو این فایل از زندگیم و اتفاقات و خاطراتم گفته باشم..

    ژ-3 سلاح تایپ جنگی ایه که نمیدونم تا چه حد اطلاع دارید شما یا دوستانی که میخونن، که وحشتناک قدرتش بالاست و صدای مهیب و لگد اسلحه اش وحشتناک قویه! یعنی کتف و شون آدمو خرد میکنه قشنگ! و من عاشق این چیزا بودم و هستم استاد : ) همیشه دوست داشتم تو ارتش باشم و مخصوصا تک تیرانداز باشم یعنی آرزو و رویای کودکی و همیشگیم بوده یکی البته از رویاهام بوده.. توی میدان تیراندازی میخوام بگم اونجا هم از قبلش یعنی روزی که داشتیم آماده میشدیم بریم، باز هم اون ندای درونی اون انرژی اون هدایتگر بهم الهام میکرد و تهِ دلمو قرص میکرد که ببین رضا این موقعیت مخصوص خودته ها! تویی که اینقدر تمرین کردی با سلاح های سبک و اینقدر عاشقانه از بچگی تمرین کردی با تفنگ بادی و با بازیهای کامپیوتری، اینجا میتونی خیلی عالی عمل بکنی و خودتو خوب نشون بدی! استاد دوره خدمت من بخدا قسم مثل یا حتی بدتر از شاید دوره کاماندویی و تکاوری و رنجری بوده واسم اینقدر اتفاقات و شرایطی که توش بودم و درگیرش شدم ناراحت کننده و زجر آور بوده برام و واقعا بلا خیلی زیاد سرم اومده که نمیخوام اشاره کنم و فایل هم خیلی طولانی نشه شاید بعدا اشاره کنم بهش، ولی قسمت خوب ماجرا این بود که تو اون وضعیت حسابشو کنید توی خاک و خل و با کتک و فوحش و سربازایی که یه عالمه شون فرار کرده بودند اصلا از همون روزای اول، و حکم واسشون بریدن و تحت تعقیب بودند چون ما یه جای پرتی هم بودیم اصلا منطقه جنگی بوده پر از تیر و ترکش و در و دیوارای زخمی و ترکیده و جای گلوله بود و زمین هم خیلی جاهای سیم خاردار و فنس کشی بود و مین عمل نکرده توش بود.. ارشد های بالا خدمتی توی اضاف خدمت مونده (یعنی پر از عقده و خشم و نفرت، نیروی وظیفه ای که تو اضافه خدمت باشه یعنی حکم خورده باشه و خطایی کرده باشه و تنبیهش این باشه که بهش اضافه خدمت میزنن) بالا سرمون بودن واسه آموزش و نیروی زمینی ارتش و دوره های تکاوری و هوا نیروز هم با تلفیق نیروهای ویژه و نیرو هوایی و حتی سپاه هم برای دوره ما بود موقع آموزشم و همچنین تو امیدیه وقتی دوره کد خوردم روی جنگ افزار، توپ اورلیکن ضد هوایی 35 میلیمتر که اتریشی بودند، توی پایگاه پنجم شکاری نیرو هوایی ارتش، من بهترین نمراتو گرفتم و چه تو آموزشی که با ژ-3 نفر اول شدم و جوری تیراندازی میکردم و اون خدا به قدری بهم ایمان و جسارت میداد که آرام بودم تو اون فضا حسابشو کنید، سربازا میگم خیلیا که فرار کرده بودند، خیلیا هم گریه و زاری و کتک و فوحش از افسرها و ارشدهای آموزشی، خیلیا که اصلا نمیتونستن اسلحه رو دست بگیرن یا شلیک کنن از ترس، بخدا استاد اینا حقیقت محضه ها این روزارو من هیچوقت فراموش نمیکنم اینا جزئی از پوست و خونم شده، خودشونو خراب میکردن خیلیا چه تو دوران آموزشیم چه دوره کد جنگ افزاری که بودم. و تنها کسی که تو اون روز آموزشی با سلاح ژ-3 به آرامی و با طمانینه بصورت متوالی و دقیق و منظم شلیک کرد من بودم، قشنگ یادمه استاد که ردیفی که خوابیده بودیم روی سنگ ها و خاک ریز میدیدم که چطور سربازا گریه میکنن یا تیر الکی میزنن که کتک نخورن، یعنی افسرا از پشت پاها مدام راه میرفتن و داد و بیداد و فوحش کشی و با چوب بلوط و آرموتور یا کابل میزدن پشت پاها، اینقدر آدم دیدم که پشت پاهاشون اندازه بادمجون چاق و سیاه شده بود، من بخدا اصلا انگار خدا فقط بهم گفته بود چیکار بکن و آرامشتو حفظ کن و تو فقط مشغول کار خودت باش و دقت و تمرکزتو بذار روی منظم و با تنظیم نفست و آرام کردن ضربان قلبت تیر بزن و تو میتونی نفر اول بشی، این ایمانو در من زنده کرده بود و مدام با خودم تو اون لحظات حرف میزدم با خدای خودم، و حسابشو کنید از فاصله 300 350 متری باید سیبل هدفو میزدیم، سیبل هدف من جوری زده بودم دقیق وسط سیبل بصورت ممتد یک خشاب تیر (که 20 عدد بود، یا شایدم دو خشاب یادم نیست دقیق)، که استاد سیبل منو عوض کردن اصلا، هیچ سیبل دیگری مثل من نبود و اصلا بچه ها میگم سیبل چیه! اصلا گریه زاری یا میزدن الکی تند تند شلیک میکردن تو کوه و تپه ها تو هوا که فقط زود بلند شن کتک نخورن، من حتی موقع تیراندازی استاد بخدا حواسم به دور و اطرافمم بود یعنی از صدای حرف زدن افسرها و ارشدها بگیر تا اتفاقات اطراف که کی چی داره میگه کی تو چه موقعتی الان قرار گرفته و اون فرمانده اصلی که نظارت میکرد رو قشنگ دقیق حواسم به تک نک اتفاقات بود، و اینها به هیچ عنوان ساده و شوخی نیستند این واقعا یه قدرت بالای هوش و ذکاوت در محاسبات و امور نظامی میخواد. و صدای فرمانده رو میشنیدم که داشت به افسرا میگفت زوم باشین رو این سرباز، داره خیلی عالی عمل میکنه، و اصلا بخدا هیچ کاری با من نداشتند یک بار هم داد سرم نزدن یا کتک نخوردم.

    چند روز بعد، که خبر نفر اول شدنم رو رو صف صبحگاهی دادند از خوشحالی بال دراوردن بخدا! : ) استاد جالبه بدونید نفر اول سردوشی بگیر هم من بودم و من کسی بودم که باید مراسم افتخار سردوشی بگیری رو اجرا میکردم، که واویلا بود! چون فرمانده کل یگان + فرمانده کل پدافند هوایی اون استان + عقیدتی سیاسی و کل بزرگان نیرو هوایی بخش و منطقه و استان باید حضور میداشتند برای مراسم ها مخصوصا وقتی دوره گردانی تموم میشد و نزدیک مرخص شدن و رفتن از پادگان بود، فیلم برداری هم کردن از گردان ما، نفر اول سردوشی بگیر باید مراسم با اسلحه ژ-3 انجام میداد جلو اونهمه آدم و گردان ها، اونم با صدای تبل و دهول و آهنگ رژه، و بخاطر اتفاقا قد و قواره درشت و بلندمم جزء نفرات اول صف های رژه هم بودم تو کل دوران خدمتم. برای مراسم سردوشی که جلوی اون هیات فرماندهان و کل گردان ها باید انجام میشد، اونم با اسلحه که باید حمل میکردم، باید حرکات بخصوص و بینهایت سختی که توی کل دوره آموزشی آماده سازی شده بودیم و بدنمون نرم و چابک شده بود، پامو وقتی میبردم بالا به اندازه یه رزمی کار مثل یه کاراته کا نزدیک به 180 رو هوا باز میشد، یعنی صاق پام میخورد به پیشونیم یا حتی از تا راست گوشمم میتونستم پرتش کنم بالا پامو، و جلوی فرمانده کل پدافند استان و باقی فرماندهان مراسمو به نحو احسن انجام دادمو خود سرتیپ اومد روبوسی کرد و سردوشیمو چسبوند.

    توی اصل خدمتم(بعد از آموزشی و دوره کد جنگ افزار) من بارها شوت شدم ماموریتهای مختلف در نقاط مختلف کشور شهرهای مختلف، بیابان های مختلف، من چند ماهی رو حتی تو رینگ پدافندی نطنز حدود 50 کیلومتری نیروگاه هسته ای نطنز مثل تکاورا توی بیابون بودم با کمترین امکانات زندگی و زنده موندن، یادمه دو ماه حمام نشد بریم! اونم توی بیابون برهوت و تمام 24 ساعته هم آمادگی صد در صد بودیم بخاطر شرایط حساس منطقه ای و چریکی و جنگی اونجا، تمام نیرهای مسلح اونجا حضور داشتند، من اهواز بودم، دزفول بودم، امیدیه بودم، نطنز اصفهان بودم، بیرجند بودم، شیراز بودم و و و..

    توی اصل خدمتم با اون توپ ضد هوایی که عرض کردم، که ارشد هم بودم و سرباز زیر دستم بود و حتی آموزش دهنده هم بودم دورانی رو، توی رزمایش های مختلف که حداقل دو سه باری طول خدمتم انجام شد از شانس من، من با ضد هوایی اورلیکن تنها کسی بودم که به همراه فرمانده موضعم که ایشون فقط کمک سربازای دیگه خشاب گذاری کمک میکردند، تونستم هواپیمای آموزشی که مثل پهپاد هست یه جورایی ولی خاص تر، زدمش با توپ و هدایتش هم به دست سرتیپ خلبان مقام بلند پایه ای بود که ویژه انتخاب میشدند و برای اون رزمایش ها میومدن که هواپیمای آموزشی رو کنترل کنند، و اونجا هم کلی من پاداش و تقدیر شدم، ولی به طرق مختلف بلاهای مختلف و حق خوری های مختلف هم اتفاق افتاده توی برهه های مختلف زندگیم و همین جاهایی که مثال زدم مخصوصا.

    تو کشتی رانی و ملوانی هم که بودم باز همینطور، و همیشه اون هدایتگر درونم منو هدایت کرده و راه هارو بهم نشون داده و من با تمرکز و هدایت خواستن از خودش مسیرهای زندگیمو پیش بردم بارها، تو خیلی جاهای زندگیم اینطور بودم و این بحث تسلیم بودنه رو واقعا استاد درکش میکنم بارها تو زندگیم ازش استفاده کردم اما خب نه همیشه و هیچ کسی هم فکر نکنم باشه که تو همه چیز اینطور بوده باشه و بی نقص برای همه امور زندگیش بگه اینطور بودم در مورد تسلیم بودن.

    خیلی مثال ها هست بخوام بزنم از زندگیم، نمیشه هم وقت، هم گنجایش و حوصله..

    هر کجا تسلیمش بودم واقعا، هدایتم کرده و سکان هدایت زندگیم رو وقتی به دست خودش سپردم منو به بینهایت هدایت کرده و مسیرها برام آسان و نرم بوده، هر جا هم مقاومت داشتم یا موفقیتی کسب کردم به واسطه همون تسلیم بودنه، اگر فراموش کردم یا راهو گم کردم ضربه شو خوردم.

    ظهر بود مینوشتم، ساعت 10 شبه :)

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    غزل گفته:
    مدت عضویت: 575 روز

    به نام خداوند هدایت کننده

    سلام بر همگی عزیزان

    فایل دوازدهم از مهاجرت به مدار بالاتر

    رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

    پروردگارا، دل ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را نیز امتی تسلیم و رضای خود بدار، و راه پرستش و طاعت را به ما بنما و بر ما سهل و آسان‌گیر، که تویی توبه‌پذیر و مهربان.

    تسلیم فرمان خدا بودن نه تسلیم مسائل و مشکلات بودن

    باید در چالش ها کنترل ذهن داشت وقتی کنترل ذهن داری و هدایت میخوای،در لحظه هدایت میشی به راه درست و عمل صالح

    مهم در آرامش بودن و کنترل ذهنه و ایمان داشتن به هدایت خداوند و تسلیم رب العالمین بودنه

    دستت که تو دست خداست نه ترسی داری و نه غمی

    شامل لاخوف علیهم و لاهم یحزنون میشی

    کاش در حرف نباشه و هر روز یک قدم برای آرامش برای درآغوش خدا بودن برداریم

    هر روز یک قدم رهاتر باشیم،هر روز تسلیم تر باشیم در برابر خداوند

    رها باشیم و سوار جریان هدایت بشیم تا در بهترین زمان در بهترین مکان باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    معصومه مقدس گفته:
    مدت عضویت: 1698 روز

    بنام خالق هستی که همه چیزم هستی

    با سلام خمت استاد عزیزم و همه همراهان گرامی

    گام 12: تفاوت تسلیم شدن در برابر خداوند با تسلیم شدن در برابر مشکلات

    1- تسلیم بودن به خداوند به این معنی هست که ایمان دارم به نیروی برتری که جهان خلق کرده و مدیریت میکنه اگربهش اعتماد کنم اون من در شرایط خوب قرار میده

    در نگرانی ترس غصه خوردن یعنی تسلیم نیستیم

    الان من دقیقا تسلیم نیستم

    وقتی تسلیم باشم خیالم راحت میشه که خودم به خداوند سپردم

    الان من دارم مقاومت ایجاد میکنم

    چرا؟

    چون عجله دارم و به زمان بندی خداوند اعتماد نمیکنم و میخوام با زمان بندی خودم برسم و این ممکن نیست

    2- اینکه استاد میگن خودشون حتی یک ساعت هم تسلیم محض نبودن ، این بهم حسی میده که خیلی هم دور نیستم و اینکه خیلی هم بد عمل نکردم چون همش میگفتم استاد خیلی تسلیم خداوند هستن و خیلی تحسین شون میکردم البته تحسین کردن که واقعا لایقش هستن و لی اینکه اینکه من هم خیلی زمان ها ارامش دارم یعنی تسلیم خداوند هستم

    که اره بیشتر زمان ها من در این ارامش هستم و به خودم خیلی سخت نگیرم و در مسیر درستی هستم و حواسم باشه

    استقامت میخواد باور میخواد تمرین میخواد تسلیم بودن ادامه دادن نیاز داره

    3- در بیشتر زمان ها احساس امید و توکل دارم پس یعنی تسلیم خداوند هستم و این بهم حس خوبی میده

    فقط گاهی باید یاداوری کنم به خودم مرور کنم اون نشونه هایی که بهم داده خداوند و الان احساس میکنم بسیار نیازه که این کار انجام بدم و برای خودم مرور کنم و یاداوری کنم تمام اون نشونه ها رو و سپاسگذاری کنم برای اون هدایت ها و نشونه ها

    4- باج ندادن به هیچکس در هیچ شرایطی و سپردن امور به خداوند هم یکی دیگه از اون مواردی هست که ما باید خیلی در زندگی مون رعایت کنیم که نترسیم و شرک نورزیم و قدرت به خدای درون خودمون بدیم

    5- چالشی که در زندگی داریم به شکل یک معما بهش نگاه کنیم

    و الان من در یک شرایطی هستم که در مورد هر کسی و هر چیزی نتیجه گرفتم در این قانون ولی در مورد این ادم جوابی نگرفتم و الان به این به شکل یک معما نگاه کنم و از خداوند هدایت بخوام برای حل این موضوع چون با منطق خودم نتونستم تغییر خیلی زیادی ایجاد کنم بجز زمان هایی که اعراض کردم ولی هر زمان تفکرات مثبت داشتم ولی برعکس بهم جواب میداد و الان میخوام با کمک خداوند به این به شکل معما نگاه کنم و حل کنیم

    استاد چه به موقع بود این فایل واقعا دقیقا امروز نیاز داشتم دوباره این فایل بشنفم و برام یاداوری بشه و درهای جدیدی باز بشه برای من

    خانم شایسته از شما هم بی نهایت سپاسگذارم

    خدا منبع رزق و روزی ما هست

    و این چالش ها برای بزرگتر شدن ما هست و اومدن ما بیشتر از توانایی هامون اگاه بشیم

    خدایا شکرت

    خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم

    خدای من تنها تو را میپرستم و از تو یاری میجویم مرا به راه راست هدایت کن راه کسانی که به انها نعمت دادی

    خدای من ، من اسان کن برای اسانی ها

    در پناه خدای همیشه هدایتگر که وعده هاش حق باشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    حمید و شیوا گفته:
    مدت عضویت: 1689 روز

    شیوا : به نام خداوند بخشنده و مهربان خداوند بزرگ فرمانروای جهانیان خداوند برنامه ریز هدایتگر خیرخواه خداوند شکفتی ها

    *تسلیم بودن در مقابل خداوند

    تسلیم بودن در برابر خداوند »»» امید ، آرامش ، توحید و آسان شدن برای آسانی هاست.

    یعنی من ایمان دارم یک نیرویی برار از کل نیروهای جهان که جهان رو خلق کرده و داره هدایتش می کنه ، اون من رو خلق کرده و من رو هدایت می کنه و اگر من توکل کنم بهش اگر خودم رو بسپارم بهش اگر ازش درخواست کنم و اگر باورش داشته باشم ، اگر بهش ایمان داشته باشم ، اون من رو به مسیرهای درست هدایت می کنه . آدم های درست ، شرایط درست و موقعیت های درست رو وارد زندگی من می کنه.

    یعنی خداوند نیرویی ست که مرا خلق کرده و هدایت مرا برعهده گرفته.

    یعنی خدا با من است و قطعا من را هدایت خواهد کرد و اگر روی خدا حساب کنم ، قطعا خداوند برایم کافی ست.

    یعنی خداوند صاحب قدرت و بخشندگی بی حساب است.

    یعنی خداوند منبع رزق و روزی ماست اگر کسی از زندگی ما رفت به هر دلیلی بدون اون یک دست از دستان خدا بوده اما خداوند هزاران دست دیگه داره و ما به هیچکس وابسته نیستیم ما فقط به خداوند وابسته ایم . ما به خدا توکل میکنیم و درها باز می شود.

    تسلیم بودن احساس خوب می آورد احساس آرامش احساس اطمینان قلبی.

    تسلیم یعنی آخیششششش خدایا شکرت راحت شدم خودم و سپردم به تو

    تسلیم یعنی خیالت راحته تسلیم آدمیه که می پره تسلیم کسیه که حالش خوبه تسلیم کسیه که میتونه اینجوری فکر کنه.

    تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند که مرا هدایت کند یعنی اجازه دادن به خداوند که درخواست دهد به پاسخ های من.

    اگر درخواست داری اما نگرانی ، ناراحتی، ناامیدی ، شرک می ورزی ، غصه میخوری ، میترسی پس تسلیم نیستی.

    حتی در تسلیم هم ما صفر و یک نیستیم ما نمیتوانیم تسلیم محض باشیم اما باید سعی کنیم باید تلاش کنیم تا هربار بیشتر و راحت تر و سریع تر تسلیم باشیم.

    *تسلیم مشکلات نشدن

    تسلیم بودن در برابر مشکلات »»» ناامیدی ، نگرانی ، شرک و آسان شدن برای سختی ها

    به جای نگرانی درباره ی مسائل پیش رو کنجکاو باش درباره ی این که چه راهکاری می توانم برای حل این مسأله پیدا کنم و ازاین بازی کنجکاوانه لذت ببر.

    به جای تسلیم شدن در برابر مسائل با توکل بر خداوند آن هارا چالشی ببین برای بروز توانایی های درونی ات.

    کنجکاو باش به این که تو میتونی مسائل رو حل کنی.تست کن ! ببین چجوری میتونی از پسش بر بیای! نترس هیچی نمیشه هیچ اتفاق بدی نمیفته.

    به مسائل به شکلی نگاه کن که این مسائل دارن مارو به چالش می کشن برای بزرگ تر شدن برای پیشرفت کردن.

    اگر مسائل رو حل کنید بزرگ میشید ثروتمند میشید رشد می کنید ، اگر مسائل رو حل نکنید کوچولو می مونید.

    به عنوان یک بازی نگاه کن به مسائل یه معما یه پازل و با حل کردنش می تونید به سلامت عبور کنید.

    *جمله ی تاکیدی امروز:

    خداوند صاحب قدرت بی نهایت و بخشندگی بی حساب است.

    ما به هیچکس وابسته نیستیم ما به خداوند وابسته ایم ما به خداوند توکل می کنیم و درها باز میشود.

    اگر مسائل رو حل کنید بزرگ میشید اگر مسائل رو حل نکنید کوچولو می مونید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    اردشیر صادقی گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    باسلام استاد وبرادر عزیزم براستیچگونگی تسلیم بهترین شکافندگی. علوم بندگیست بقول امام صادق ع هروقت درحل مشکلاتت ازهمه نومید شدی آنوقت خداراصدا بزن که لحظه اجابت فرارسیده البته این مسئله برای عام نقل شده البته آنکه در راه بندگی رابامرکب تسلیم میتازد قلب سلیمش میشود بهترین گیرنده الهامات رهگشا وبدینصورت کمکم شیطان ازاو نومید میشود پس درهمه امورپیروز میدان استعزیزان خدا گواه است هروقت توانستم گره کارم رابه پروردگارم بسپارم وریلکس ورها شدم بلافاصله مشگلم حل شد وای ازروزیکه مستقلا به شخصی امیدوار شویم انوقت شرک وجود رافرامیگیرد وهمان شخص که مایه امیدت بود میشود دشمنت براستی شرک ادمی رانابود میکند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 206 روز

    به نام خدایی که بر همه چیز تواناست

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین و دوستان هم فرکانسی ام در سایت…

    من یه تجربه ی خییلی جالب از اینکه در یکی از مشکلات زندگیم تسلیم خدا شدم و با تمام وجودم به خدا سپردم جوریکه وقتی استرس میومد سراغم و نجواهای ذهنی شروع میشد بلافاصله میگفتم خدا حلش میکنه انقد میگفتم که استرسم میرفت و‌مطمئن بودم که خدا این مسئله ی پیچیده رو قطعا حل میکنه و عجییببب به طرز معجزه اسایی اون مسئله حل شد توی فایل دیگه کامنت کرده بودم و کامل توضیح داده بودم که اون مشکل چی بود میخوام در کل بگم وقتی یه کاری رو به خدا سپردی دیگه اصلا و ابدا نباید نگران باشی چون میدونی که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست و هر غیر ممکنی رو ممکن میکنه دیگه این مشکلات برای خدا که چیزی نیست فقط کافیه باور و اعتماد و ایمان قوی به خدا داشته باشی دیگه تمومه… حتی نباید ذره ای نگرانی به خودت راه بدی چون این نگرانی یعنی هنوز به خدا اعتماد نکردی و‌توکل نکردی ….ای کاش همیشه این اعتماد و باور قوی توی وجود ما باشه دیگه واقعا زندگی برای ما تماما لذت و خوشی خواهد بود بدور از استرس و نگرانی …. خدایا شکرت…. استاد عزیزم ممنونم برای این فایل پر از آگاهی و دوباره یادآور شدید که من باید همیشه توکلم به خدا باشه و نگرانی از هیچ مسئله ای نداشته باشم و چرخ زندگی برای من روان میشه و آرامش قلبی خواهم داشت با ایمان و توکلم به خدا…

    “لا خوف علیهم و لاهم یحزنون”

    خدایا شکرت که هر روز آرامشم از روز قبل بیشتر میشه با آگاهی های نابی که هر روز با سایت توحیدی استاد عباسمنش بنده ی پاک تو میگیرم….خدایااا خیلی دوستت دارم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فاطمه محسنی گفته:
    مدت عضویت: 241 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان هم فرکانسی

    تسلیم شدن در برابر خداوند

    یعنی الخیر فی ما وقع

    یعنی من کارمو میسپرم به بالایی و اون که اربابه باید اجابت کنه باید خودش حلش کنه یه مسیری رو باز میکنه یه جوابایی رو سر راهم میره

    نشانه تسلیم بودن

    احساس ارامشه

    یعنی من قلبم مطمئنه و حرص نمیزنه یعنی حسادت در قلب من جایی نداره یعنی میدونم که خدا راهی رو باز میکنه و خواستمو مستجاب میکنه

    تسلیم شدن در برابر مشکلات

    یعنی اینکه من نرم دنبال راه حل

    نرم دنبال بهبود پیدا کردن

    نرم دنبال خلق خواسته از دل ناخواسته

    کسی که به خدا ایمان داره به دیگران باج نمیده

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محدثه رشیدی گفته:
    مدت عضویت: 179 روز

    به نام خدا

    با دیدن این فایل تصمیم میگیرم از این لحظه در حل هر مساله یا مشکل کوچک تا بزرگ اول خدارو به یاد بیارم و بعد به این فکرکنم که وقتی خدا این مشکل یا مساله را در مسیر زندگی من قرار داده پس قطعا توانایی حل اون رو هم در من قرار داده تا ایمان و باور به خودم و خودش بیشتر بشود پس نگاه من از امروز به هرمساله ای که احساس کنم حل کردنش برام سخته یه نگاه متفاوت و مثبته سعی میکنم به جای اینکه به این فکرکنم که خدایا چرا من انقدر مشکل دارم یا چرا این مسایل پیچیده رو سرراهم قرار میدی سپاس گزار خدا باشم و ازش ممنون باشم که این مسایل رو در مسیرم قرار میده تا من با حل انها روز ب روز به توانایی ها و اعتماد به نفس خودم بیشتر پی ببرم وبیشتر تسلیم خدا باشم.

    از امروز با این تفکر زندگی میکنم و تجربه هایی که کسب میکنم رو اینجا مینویسم.

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: