مصاحبه با استاد | تفاوت «تسلیم بودن دربرابر خداوند» با «تسلیم شدن دربرابر مسائل» - صفحه 41

668 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اکبر اکبری گفته:
    مدت عضویت: 2408 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی،

    استاد من یادم نمیاد ولی فکر کنم یک سال میشه توی سایت هستم، قبل از اون هم فایل های شما را می دیدم چون هم فرکانس نبودم میگفتم ،پیش تر می ترسیدم وقتی می گفتین که باور های شما زندگی شما را رقم می زند، می ترسیدم چون رابطه خوبی نداشتم همیشه مریض بودم روماتیسم داشتم آمپول استفاده می کردم خیلی منفی باف بودم سرم توی زندگی بقیه بود، همیشه با دوستانم رفت آمد می کردم پر از غیبت ناله شکایت از همه چیز شوهرم را کنترول می کردم با کی حرف می زند گوشی شو همیشه چک می کردم، من این قدر احساس لیاقت ام کم بود که وقتی با خانواده خودش هم حرف می ناراخت می شدم، خودم را خیلی خیلی زیاد مقایسه می کردم با همه بالاتر از خودم هم پاین تر از خودم خودم را سرزنش می کردم بخاطر کار های اشتباهی که می کردم، خودم را زیبا نمی دیدم وقتی یکی از من زیباتر بود میگفتم من چقدر زیشتم، اون چقدر خوشکل هست، یک آدم افسرده وغمگین بودم، فکر می کردم مادری خوبی نیستم، همسر خوبی همیشه میگفتم علی اگر با کسی دیگر ازدواج می کرد خوشبخت می شد با من ازدواج کرده من بدم سواد ندارم مدرسه نرفتم اگر با یکی دیگه بود شوهرم با او خوشحال بود با من هست من خوب نیستم من بدم، همیشه با جاری هایم مقایسه می کردم خودم را اونا خوشکل هستن وقتی برادرشوهرم با خانمش خیلی مهربان بود دوستش داشت،من میگفتم من هتمن بدم وخوب نیستم که شوهرم من را دوست نداره هتمن من خوب نیستم مشکل دارم، همه میگفتن که اگر کف پای زن صاف باشد گودی نداشته باشد، اون زن مرد را خوشبخت می کند ثروت مند می شوند، ولی کف پای من گودی داشت همیشه با خودم میگفتم پس مشکل از من هست، بخاطر من هست که شوهرم بی پول هست چون همه می گفتن منم باور شده بود تا جای که یادم هست همه مردم دنبال دختری می گشتن که کف پاش صاف باشد، اگر نبود نمی گرفتن می گفتن این دختر کم روزی هست اگر بیگریم بچه ماه بدبخت می شود یعنی پول دار نمی شود. ترس از جن داشتم، ترس از آینده چی شود وفتی دوستانم درس یا مکتب می رفتن خیلی دلم می گرفت من چرا درس نمی تونم بخوانم، ولی وقتی توی سایت آمدم واقعا یک آدم دیگه شدم، دوره احساس لیاقت را خریداری کردم، تازه فهمیدم که همه اینا دورغ بوده، الان یک سال یا کم تر میشه که توی سایت هستم، من اون عاطفه فبلی نیستم، رابطه ام خیلی عاشقانه شد دیگه گوشی شو چک نمی کنم حالم بد می شود ،سلامتی ام سه ماه میشه که دیگه دارویی استفاده نکردم، هتا اصلا سرما هم نمی خورم جرعت و ایمان میخواد که دارو تو قد کنی من گفتم خدایا من دارویی روماتیسم را قد می کنم دارویی شفاه بخش تو را می خورم گفتم تورا دگتر شخصی خودم قرار میدم اول ترس داشتم نکنه بد شود ولی به لطف خدا اون موقع که دارو استفاده می کردم درد داشتم ولی الآن که دارویی استفاده نمی کنم، هیچ دردی ندارم، ایمانم خیلی قوی شوده وفتی به خدا توکل کردم میگم عاطفه تو باکمک خداوند هر کاری می تونی بکنی، وای که نگم از رابطه ام که چقدر عاشقانه شده دوستم داره چپ میره پیاد بوسم میکنه راست میره هم عشق میده خیلی ایمان آدم پیشتر میشه، اون روز به من میگه تو خیلی قوی شدی همچنین زنی کم پیدا میشه که با خودش در صلح باشد میگه تو اون عاطفه صابق نستی هرگز نمی خواهم تو را از دست بدم، این نشان داد که چقدر من تغییر کردم، قبلا می‌گفت تو خیلی زیف هستی این قدر به من وابسته نباش ،تو اول مصلی زلیخا عاشق خدا باش، اون موقع من خودم عاشقت میشم، من باور دارم که اون حرف را خدا گفت، همین کار را کردم عاشق خدا شدم اونم دلبسته من شده، مقایسه خودم دیگ خودم را با خودم مقایسه می کنم با سال قبلم می بیبینم چقدر پیش رفت کردم، ترس داشتم دیگه ترسی ندارم میگم خدا با منه، فهمیدم اون حرف های که من گفتن همه شان اشتباه بوده خودم را خیلی دوست دارم بدون آرایش میرم بیرون اعتماد بنفسم خیلی زیاد شده‌ عزت نفس ام خیلی زیاد شده، همه باورهای مخربی که داشتم برعکس شده مثبت شدم از ناله شکایت خیلی بدم میاد، دیگه رابطه ام را قد کردم با دوستانم، تنها شدم ولی دوست دارم این تنهایی رو دور برم پر هست از آدم های مثبت دوست داشتنی، سرم را بالا میگرم توی چشم طرف نگاه می کنم حرف می زنم، خودم را سرزنش نمی کنم خیلی با خودم دوست شدم، استاد اگر کاری اشتباهی کنم به جای گفتن حرف منفی خودم را تشویق می کنم، میگم عاطفه تو خیلی عالی هستی تو بسیار قوی شدی، حرف کسی نه ناراخت ام می کند نه حسم بد میشه برعکس خودم را دوست میدارم، وای نگم از رابطه من با خدا که خیلی زیبا شده صدای قلبم را میشنوم، پیشتر سوال های که دارم وخوب یا میگم درست یا نیست از فایل های شما می گیرم، صد در صد باور دارم همه چیز که من دنبال جواب اونا هستم وقتی میام سایت دریافت می کنم، همیشه دنبال یک چیزی هستم وقتی از زبان شما مشنوم خیلی خوشحال میشم شک ام بر طرف میشه، مثال وقتی شغل رویای ام را میگم چی طوری بهش برسم، چرا نمی رسم بهش میام سایت شما میگن باید دوره تکاملی تو طی کنی، وقتی نامید میشم باز میام سایت شما میگن ایمان وصبر جوابم رو می گیرم، استاد در همه موارد هست، شما یک معجزه خداوند هستین، روی زندگی من خیلی تعسیر مثبت گذاشتین، وقتی فکر می کنم همیشه میگم عاطفه تو اون عاطفه پارسال نیستی اینکار یک آدم دیگه ای شدم، خودم عاشق خودم شدم میرم جلوی آینه خیلی از صورت زیبایم چشم هایم خوشم میاد، یادم رفت بگم، من سایزم 42 بود ولی الان 36 شدم کاری هم نکردم هتا ورزش هم نمی کنم، خودم خوشم میاد از اندام زیبا ام، دوسال پیش نوشته بودم اندام زیبا، الان رسیدم ولی چربی دوری شکم دارم خیلی کم شده نصبت به دوسال پیش واقعا این وزن کم کردنم منو سوپرایز کرد، به طوری معجزه آسایی از دیگه شرینی ها دلم را زده پارسال همیشه می رفتم غذا از بیرون می خوردم ولی الان برم هم برای بچه هایم می خرم ولی خودم بدم آمده از شیرینی غذایی آماده چرب آبمیوه وقتی طرف نگاه می کنم سیر میشم، نتها غذایی که دوست دارم کباب کوبیده هست خیلی دوست دارم غذای مورد علاقه ام هست، همین طوری وقتی دارو استفاده می کردم، سرم سنگین می شد حالم بد می شد، ولی به خداوند مهربانم بخشنده ام سالم شدم، وقتی یکی از اعضای بدنم درد می کنه تا میگم خدا این جا بدنم درد می کنه استاد خدا شاهده سری خوب میشه به خودم میگم خدا دست کشید خوب شد، هر چی در خواست می کنم سری مستجاب می شود، خیلی چیز ها نمی شود بخاطر همان با خودم میگفتم چرا نمی شود مثال‌ خانه شخصی ام چرا درست نمی شود از فایل های شما جواب گرفتم که صبرو باشم ایمانم را خفظ کنم نامید نشم میشه ،اگر خانه که می خواهم همان خانه ای باشد همسایه مورد اعتماد مهربان مثبت اندیش باشد صبرو باشم، رو به فضایی سبز باشد همه امکانات باشد شغل رویای خداوند گفت اول باید رشت کنی، قوی بشی، منم گفتم یک زن بسیار تعسیر گذار مصلی شما استاد عزیزم باشم گفت بیبین یک شبه نرسیده اونم همان دوران بندر عباس تهران همان بی پولی همان تضاد ها باعث پیشرفت اش شده تو اول باورهایت را قوی کنی، وقتی نامید میشم نمشود بازم فایل که شما هم نامید شدین ولی تسلیم نشدین باورم قوی میشد میگفتم پس میشه ،وقتی میگم از چی طریق وچی راهی بازم فایل شما میاد که من اون موقع یک ایمانی داشتم میگفتم میشه وقتی همه می گفتن نمیشود، من باور داشتم اکر اون تونسنه منم می تونم، بازم ایمانم قوی میشود پیش میشه،بازم نامید میشم بازم میگن تنها چیزی که خیلی ایمانم را قوی می کرد این بود که من راه باز کنم به همه نشان بدم که همه چیز امکان پذیر هست، ،استاد من ایمان دارم خداوند داره قدم هایم را هدایت می کند، استاد من یعنی صد در صد باور دارم که به شغل رویای ام می رسم با این غیر ممکن میاد ولی یک حسی از قلبم میاد که به من آرامش میده، من حسم عالی هست حالم خوبه ترس ندارم که نمیشود، از چی راهی اینو میدانم همان طوری که رابطه عاشقانه ام را به دست آوردم سلامتی اندامم دوست داشتن خودم، رابطه بسیار زیبا با خدا یعنی مصلی پدر دختری که برای خوشحالی بچه ای همه کار می کند، من خودم را نوری چشمی اسم کذاشتم، خدا هم میگه اگر تو میگی پس هستی. چند روز پیش دعا کردم گفتم خدایا کمک کن برف بیاد هم درخت ها آب بخوره هم من ِلذت ببرم از زیبای فردای همان روز برف آمد، بعد ایمانم قوی شد، وقتی لباسی خوشم اومد، پولش راحت جور شد ،ولی تنها چیزی که ندارم ثروت هست خانه شخصی خودم هست باور دارم میگم اگر رابطه ام سلامتی و اندامم وغیره….. درست شده پس اینم درست میشه، اون باور های اشتباهی که قبلنا داشتم ندارم، پس ثروت هم میاد، قبلنا کسی بهم چیزی میگفت بحث میکردم، اینم از فایل های شما جواب گرفتم استاد جان اگر اون طرف منو وادار به واکنش کنه اون تونسنه دست کنه توی مخم دیگه این کار رو هم نکردم، از غیبت گفتن چون جای که ماه هستیم خانواده خودم وشوهرم خیلی غیبت می کنند، فکر می کردم اگر حرف نزنم درست هست گوش می کردم بازم استاد جان گفتین. هتا گوش کردنش هم گناه هست واقعا نمی دانستم چند وقت پیش بود وقتی کسی غیبت می کرد یا ناله شکایت میکرد حالم بد می شد، ولی این قدر گوش دادم دیگه برام تکراری شده بود، میگفتم ،دیگه تلاش می کنم، که گوش نکنم، ولی وقتی خانواده شوهرم میاد باید گوش ندم ،من آزاد شدم قوی شدم حرف هایم را محکم می زنم، یادم هست،یکی از گارگر ها هرچی گفت تو این کار نکن گفتم باشه بازم گیر میداد که تو درست کترت را انجام نمی دهی، اسم شما را به بالای میدم اگر خراب شد بگم کاری شما بود، من راستش آدمی خیلی مهربان خوش برخورد هستم خیلی بهش اخترام گذاشتم که حرفی مون نشه، تا این تهدید کرد که اسم را میدم استاد یک دفعه آمدم گفتم همین الان برو بنویس، من خودم کمکت می کنم برو تو منو از کی می ترسانی، این قدر با قدر بدون ترس گفتم هتمن این کار بکن، گفتم تو کسی را می ترسانی یک خدای بزرگ مهربان داره که همه جوره هوایش را داره گفتم دیگه از ترس با من حرف نزن، خودم خنده ام میگرفت میگفتم از چیزی منو می ترساند، گفتم اخترام همه را دارم ولی منو کسی نمی تواند بترساند، با خودم میگفتم اگر عاطفه پارسال می بود از ترس راهی فرار را گم می کرد، ولی الان خدای من همراهم هست، جالبش اینجاست، که خودش با بچه خوردش سری کار آمده بود گفتم منو تهدید می کنی پس تو چی میدان آوردن بچه توی محل جرم هست، منم میرم میگم این آقا چرا با چه آمده سری کار، دیگه ساکت شد، یک ساعت بعدش خودش آمد گفت به دل نگیر من چیری گفتم، چند دین بار بود که ازیتم می کرد خداوند چیطوری از اون به نفع من استفاده کرد الان خیلی با من خوب شده منم باهاش خوب شدم دیگه بهم گیر نمیده، اونم جواب صبروی هایم بود، منو کسی تهدید کنه خیلی قاتی میکنم میگم از چی منو میترسانی، چون من یک خدای مهربون دارم گه همه جوره هوایم را داره دوستم داره، اینا ایمانم را قوی می کند، ،وقتی میگفتم من ثروتمند میشم الان که اوضاع خوب نیست، بازم هدایت خداوند را دریافت می کنم.شما توی فایل هاتون اگر جریان سابت وقد نمی شود اون جریانه ادامه داره یعنی مسیرت درست هست، بازم پرواز می کنم پس درست هست ایمانم قوی می شود، ایگار خداوند از تریق شما قدم به قدم هدایت ام می کند، در موردی مدیتیشن من چقدر نگران بودم، شوهرم را می دیدم هر روز مدیتیشن می کرد، شنیده بودم که فقط بااین روش شما آرامش پیدا می کنید، هر کار می کردم آرام نمی شدم نگران می شدم بازم خداوند هدایت ام کرد شما گفتین اگر احساس تون خوبه آرامی یعنی مدیتیشن، جواب سوال ام را گرفتم آزاد شدم، استاد این قدر نتجه زیاد هست، فکر کنم یک هفته طول می کشد بنویسم، خیلی نتیجه گرفتم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی ممنونم، واز خداوند وحابم سپاسگزارم که منو در مسیری آگاهی وپیشرفت قرار داد، من املا هم خوب نیست ببخشید چون من همین نوشتن خواندن را با تمرین یاد گرفتم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 1155 روز

    سلام

    چندسال پیش من بایکی ازنزدیک ترین افرادخانوادم به چالش خورده بودم شخصی که به تازگی وارد خانواده ماشده بود آدم رک گو ومنتقد وایرادگیری هست که ازهمه چیزایرادمیگیره ومن هم نقطه ضعفم مهم بودن نظرادم هاست وتوجه میکردم به رفتارها وحرفاش واکنش نشون میدادم اغلب درون خودم وقتی باخودم خلوت میکردم ساعت هاتوذهنم باهاش میجنگیدم وازش متنفر شده بودم وواقعایه جنگی درونم بع پاشده بودکه بغضی موقع هاسردردمیگرفت انقدرکه خشم وکینه گرفته بودم ووقت وانرژی من خیلی اتلاف میشد جالب این جابودهمه هم پشتش بودن ومن خودم خیلی تنهامیدیدم وهمش دوست داشتم مامانم خصوصاپشتم باشه ولی اصلابیشترلج می‌کرد چون من مقاومت داشتم وداشتم شرک میورزیدم چراازخدانمیخواستم که حامی من باشع تابه جایی رسیدم که گفتم خدایاهدایتم کن راهی بازکن

    چون بیشتروبیشتراین کارومیکردهم ازطرف اون وهمینطورادمای دیگه که من دیگه توان روبروشدن بااین آدم هارونداشتم وازخداخواستم وحتی نوشتم سال نو دردفترم که خدایاقلب من ازخشم نفرت وکینه به آرامش وصلح برسون خدایا کمکم کن این آدم هاروازم دورکن

    باورتون نمیشه من اروم اروم داشتم هدایت میشدم ویادمه چیزی درونم میگفت این مسائل زودگذر هستن و توبزرگ میشی وازشون ردمیشی وهمینم شد

    من دیدم رفتاراین آدم بامن هرباربهترمیشد یادیربه دیرمیدیمش یا رفتارش بامن بهترمیشد وانتقاداتش کم ترمیشد چون درذهن من تغییراتی داشت اتفاق می افتاد من کم ترتوذهنم درگیرش بودم وذهنم ازروش برداشته شد اروم اروم تاجایی که اصلا دیگه بهش فکرنمیکزوم ودیدم همین آدم حتی بعضی موقع رفتارهایی میکردکه متعجب میشد واقعااین همین آدم انقدرتغییرکرده الان که میان خونمون من آرامش دارم مشکلی ندارم باهاش اونم ازم خیلی کم انتقادمیکنه چون من دیگه درون خودم انتقاد نمیکنم ازاون و یاخودم ویاادم های دیگه ومن خیلی اروم شدم حالم خوبه وقتی میرفتن من همیشه باخودم توخلوتم جنگ داشتم ولی الان اگه یه وقتایی هم یه تیکه ای بپرونه درگیرش نمیشم ومیگم بزاربگه به خودش برمیگرده

    کلا درگیرنیستم دیگه حالم خوبه خداروشکرت که هدایت خدابودکه من روازخشم ونفرت وغیبت و..به آرامش صلح رسوند

    مثل آتیش شده برام میترسم یه قدم جلوتربرم میدونم اگه بخوام یه انتقادمنفی ادامه بدم میدونم گسترش پیدامیکنه درزندگیم ومنواسیرخودش میکنه .

    چقدرباعث رشدمن شد وحتی بارها درموردادم های دیگه که یه مشکلی میخوردم وقتی به این چالش فکرمیکنم که چطوری شروع شد وگسترش پیداکرد وچه تاثیراتی پشت سرش میاره

    بارهااستفاده کردم ازدرس هاش اگه این فکرمنفی ادامه بدی همون اتفاقات روتجربع میکنی که بااون آدم داشتی

    وخیلی محتاط ترشدم وسریع حالم خوب میشه وازش ردمیشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فرشته گفته:
    مدت عضویت: 1881 روز

    به نام خداوندی که هر چه دارم از آن اوست

    سلام و عرض ادب

    گام 12 : تفاوت تسلیم شدن در مقابل “خداوند” و “مسائل”

    تسلیم بودن در مقابل خداوند به این معناست که من ایمان دارم یک نیرویی برتر از کل جهان که جهان رو خلق کرده و به قول خداوند داره هدایتش میکنه اون من رو هدایت میکنه منو خلق کرده و اگر خودمو بسپارم بهش و باورش داشته باشم و بهش ایمان داشته باشم اون منو به مسیرهای درست هدایت میکنه . آدمهای درست شرایط درست موقعیت های درست رو وارد زندگی من میکنه

    تسلیم بودن یعنی اجازه دادن به خداوند که پاسخ دهد به درخواست های شما چون گاهی ما درخواست داریم اما شرک میورزیم نگرانیم میترسیم غصه میخوریم هر کدام از این احساسات به معنای اینه که ما تسلیم نیستیم

    تسلیم کسی هست که حالش خوبه چون اعتماد داره به خداوند

    تسلیم بچه ایه که وقتی خودشو میسپاره به پدر یا مادرش خیالش راحته

    ما هیچ کدام صفر و یک نیستیم نمی توان گفت به طور کامل تسلیم خداوند هستیم ما باید سعی کنیم به این نقطه نزدیک شویم و هر چقدر بیشتر انجام دهیم راحتتر میشود برایمان بنابراین خیلی از خودتان انتظار نداشته باشید که فضای شرک آلود ذهنتان یک روزه تبدیل بشه به فضای توحیدی

    زمان میبرد استقامت میخواهد تکرار میخواهد تمرین میخواهد

    هر چه بیستر سعی کنیم بیشتر لذت میبریم

    تسلیم بودن بدون شک احساس خوب و احساس آرامش ، احساس اطمینان قلبی می آورد.

    داستان های قرآنی خیلی در این زمینه میتواند به شما کمک کند.

    سپاسگزارم

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    شکوه فیروزی گفته:
    مدت عضویت: 921 روز

    به نام خدای بخشنده

    درود بر استاد عزیز,بانو شایسته ی گرامی و هم فرکانسی های عزیزم.

    تسلیم بودن در مقابل خداوند,احساس اطمینان قلبی میاره.چقدر این جمله حق بود.

    بارها تو زندگی تجربه کردم که وقتی تسلیم خدای بزرگ شدم راههایی بینظیر برای حل چالش های زندگیم واسم فراهم کرده و ایده ها و اشخاصی که دست خودش بودند و بس.

    در مورد تمرین این جلسه ,تجربه ی کاری ای رو به خاطر دارم که مربوط به یکسال قبله.کسب و کار من یک شرکت خدماتیه که نیروی کاری بابت نظافت به جاهای مختلف ارسال میکنه.سال گذشته نزدیک به بیست نفر نیرو داشتم که در یک برهه ی زمانی ,تعدادیشون از کار انصراف دادن که بعدا متوجه شدم شخصا و بدون اطلاع من با مشتریان شرکت کار میکنن. و تعدادی رو هم به خاطر اینکه مشتریانم از کیفیت کارشون راضی بودن مجبور شدم با دستمزد بیشتر نگه دارم و البته این هم به خاطر باورهای محدود کننده ی خودم بود که فک میکردم اگر این نیروها برن من کارم لنگ میمونه و هیچ نیروی جدیدی ام نمیتونم پیدا کنم.

    کار ادامه پیدا کرد تا جایی که نزدیک به عید نوروز شد و معمولا یکی دو ماه قبل از عید به شدت کار ما شلوغ میشه.

    نیروهای کاری من هم شروع کردند به بدقولی و یه روز میرفتن یه روز نمیرفتن.دیر میرفتن سر کار و یا از کار میزدن و من بعد از چندبار تذکر مجبور میشدم اخراجشون کنم.تا اینکه رسید به یک ماه قبل از عید و من هیچ نیرویی برای ارسال نداشتم .یادمه گفتم خدایا تا اینجا لحظه به لحظه ی زندگیمو خودت جلو بردی ازینجا به بعدم خودت کمکم کن.

    به محض گفتن این جمله یه مشتری بهم زنگ زد و اصرار داشت که خیلی کارش فوریه و ویلا رو باید به کارفرما تحویل بده. من یه لحظه این اومد تو ذهنم که خودم میرم سر کار.و من ازون روز تا چندین ماه خودم تک تک کارارو میرفتم و انجام میدادم. گاها روزی 12 ساعت و گاها کارایی که برای یه خانم ,ممکنه سخت یا عجیب باشه.

    این جریان ,به شدت من رو تغییر داد. به قول استاد,چالش,آدم رو بزرگ میکنه.من در این مدت,خیلی صبور شدم و خیلی مقاوم.منیتی که داشتم نسبت به این موضوع که من یه خانم مهندسم و باید پشت میز بشینم کلا تغییر کرد و فروتنی رو در من تقویت کرد.باعث شد برم تو بطن کار و بدونم کارگر از کجای کار میزنه یا کم کاری میکنه و واسه خودش زمان میخره.باعث شد یه سیستم جدید که بر اساس دستگاه و تجهیزاته در شرکت راه اندازی شه و مهمتر از همه

    ایمانم به خدای برزگ صدها برابر شد چون فهیمدم اون چالش و تضاد برای رشد من بود نه سقوط.و جریان تکاملی که باید طی میکردم و برای من به این شکل طی شد.

    سپاس از خالقم.استاد عزیز و هم فرکانسی عزیزی که این متن رو مطالعه کردید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام رب

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 29 دی رو با عشق مینویسم

    گام12 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر

    امروز 3 بهمن ماه ، یک ماه شد که من دوره عشق و مودت رو خریدم و در گام 3 یا 4 این پروژه خریدمش خدایا شکرت

    هدف تان از پرستش چیست؟؟؟

    احساس شما در هنگام آن عبادت ها،فرکانس واقعیتان را به شما می شناساند

    صفحه 47 ام از کتاب چگونه فکر خدا رابخوانیم

    من نمیدونم چی شد یهویی رفتم سراغ کتاب

    ولی چرا میدونم

    خودم درخواستشو دادم

    مگه میشه خودمو نشناسم

    خدایا شکرت

    من دقیقا امروز تو خیابون گفتم من هیچی نمیخوام ،همین که من الان آرامش عمیقی دارم ،به قدری سبک بودم و آروم ، که دائم یه لبخند ریز از سر شوق میومد و هر روزاین لبخند میاد به لبم

    گفتم خدای من تو رو میخوام

    از وقتی پیدات کردم این آرامش داره هر لحظه عمیق تر و عمیق تر میشه

    و حالا از امروز پر از عشقم بنویسم ، شنبه های پر از درس و پر از عشق

    من امروز صبح که بیدار شدم با یه حس خوب بیدار شدم

    من داشتم تو خواب لحظه پایانی رو از خواسته ام میدیدم، که خدا اولین قدمش رو با آیه ولسوف یعطیک ربک فترضی بهم نشونه داد و من قدم برداشتم و به وضوح میدیدم که خوشحالم و همه چیز به نفع من رخ داده

    به خودم گفتم ،وقتی حسم تو خواب خوب بود این یعنی اینکه فرکانسایی که فرستادم هم جهت با خواسته هام بوده

    پس باید به باورهایی که ضبط کردم، به صورت مستمر گوش بدم

    اولش گفتم یکمم بخوابم ؟

    اصلا یادم نبود که من میخواستم برم به اون مغازه طلافروشی که دیوارش ترک داشت و خدا روز چهارشنبه که فردای روزی بود که من از پاساژ دلگشا اومدم ، اصلا فکرم به اون مغازه نبود

    نشسته بودم یهویی بهم ایده ای برای ترک دیوار داد که برم و به طلافروش صاحب مغازه بگم

    من روز چهارشنبه اصلا فکری برای اون مغازه نداشتم

    اما خدا یهویی به دلم انداخت که سریع ، تو ورق یدونه طراحی انجام بده و ببر نشون بده اینو که یادم آورد سریع بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و با احساس خوب نتیجه پایانی خواسته هامو دیدم و لذت بردم

    حاضر شدم و رفتم نون گرفتم اومدم تخم مرغ خوردم ودوباره حاضر شدم تا برم تجریش

    امروز به قدری هوا زیبا و بارونی بود که سوز برفِ تجریش به سمت ما هم اومده بود و از دیشب هوا باد و بارونی بود

    با خودم گفتم صد در صد برسم تجریش برف باریده

    منم عاشق برفم و سفیدی که بعد باریدن برف روی همه چی میشینه

    وقتی راه افتادم اول رفتم 15 خرداد

    تو راه به درخت توتی که همیشه میرم سلام میدم بهش، رو هم دیدم و جدیدا وقتی دستمو به تنه درختش میکشم خود به خود به زبونم جاری میشه سلام چطوری عشق دلم ربّ من

    ونگاهم یه جور دیگه شده

    قبلا حس میکردم درخت جدا از من هست

    اما الان وقتی دست کشیدم به تنه درخت حس میکردم یکی هستیم

    با همه چی یکی هستم

    و همراهش که حس و لذت عمیقی داره خدارو بی نهایت سپاسگزارم

    وقتی رسیدم 15 خرداد، داشتم به فایل دوره 12 قدم گوش میدادم

    چون دیروز یه جریانی شد که تو رد پای دیروزم نوشتم ،من دوره 12 قدم رو که فقط دو قدمش رو از 1 آذر گوش دادم و تا جایی که تونستم به تمریناتش عمل کردم اما دوباره برگشتم از اول گوش بدم که دقیق تر پیش برم

    وقتی رسیدم پاساژ دلگشا و رفتم طبقه 3 طلا فروشیا

    دقیق یادم نبود کدوم مغازه بود که دیوارش ترک داشت و من میخواستم که بهشون ایده مو بگم

    وقتی رفتم ،دیدم همون دختر زیبا داره ویترین طلاهاشو میچینه

    بعد من رفتم داخل و هنوز چراغاشو روشن نکرده بود و سلام دادم و گفتم یه ایده برای دیوار مغازه تون به فکرم رسید گفتم بیام بهتون بگم

    وقتی ازطرحم گفتم، که همینجوری با مداد طراحی کرده بودم رو نشونش دادم

    و گفت میتونم عکس بگیرم ؟ که نشون بدم اگر موافقت شد باهات تماس بگیرم؟؟؟

    گفتم باشه و عکس گرفت و بعد براشون آرزوی پر روزی و پر فروشی کردم و گفتم اگر روی بوم هم خواستین بهم بگین و خداحافظی کردم و رفتم

    وقتی از مغازه اومدم بیرون گفتم انجام شد

    خدای من انجامش دادم

    حالا دیگه باقی کارا با تو

    من الان وظیفه ام هست که برم به بقیه ایده ها حرکت عملی انجام بدم

    و محکم قدم هامو برداشتم و طبق دوره عزت نفس که دارم تمریناتش رو عملی انجام میدم پر قدرت به مسیرم ادامه دادم و تا تجریش رفتم

    وقتی رسیدم تجریش برف میبارید ،به قدری خوشحال بودم که خیلی حس خوبی داشتم و سپاسگزاری کردم و داشتم میرفتم، تو دلم گفتم خدا به من نشونه بده

    عشقت رو میخوام

    همینو که گفتم چشمم به یه درخت نزدیک بازار تجریش افتاد که سمت خیابون بود

    وای خدای من

    اولش متوجه نشدم فقط حس کردم باید به شاخه های درخت با دقت نگاه کنم

    همینجور با دقت نگاه میکردم و میگفتم چقدر زیباست

    که یهویی دیدم درخت و شاخ و برگاش عین یه قلب طراحی شده

    سریع گوشیمو درآوردم و عکس گرفتم تا یادم باشه که خدا قلبش رو بهم هدیه داد

    چقدر زیبا

    به قول استاد تو بخواه خدا پاسخ میده

    وظیفه خدا اینه که هرچی تو بگی بگه چشم

    ولی وقتی اون چیزی رو که میخوای پاسخ میده که باورات هم جهت با خواسته هات باشه

    و وقتی جواب نمیده یعنی باورات هم جهت با خواسته هات نیست

    و من باورم هست که هر وقت بگم خدا عشقت رو بهم عطا کن میدونم که بلافاصله به بی نهایت طریق بهم عشقش رو نشون میده

    پس باید باورای دیگه رو انقدر تکرار کنم تا خوایته هام رخ بدن

    و من عشقش رو خواستم و به من از طریق درختی که تک تک شاخه هاش شکل قلب رو به وجود آورده بودن ،نشونه داد

    و سپاسگزاری کردم و خندیدم و رفتم

    و بعد رفتم کلاسم

    وقتی رسیدم بچه های کلاسمون برای طراحی اومده بودن با استاد طراحی صحبت میکردن و یاد میگرفتن

    برام جالب بود تا حالا اونجوری ناخودآگاه سلام نداده بودم

    با لبخند همیشگیم گفتم سلام ،سلام رو آهنگی و بلند گفتم همه کسایی که نشسته بودن و داشتن طراحی میکردن سرشونو بالا آوردن و با دیدن لبخند من لبخند زدن و سلام دادن

    من قبلا به قدری آروم سلام میدادم که هیچ کس متوجه نمیشد

    چقدر من تغییر کردم ،تو این دو سال همیشه تمرین میکردم هر جا رفتم سلام بدم و تو مغازه میرفتم بعد خرید بلند میگفتم پر روزی یا پر برکت باشین

    انقدر گفتم اینارو که دیگه الان ناخودآگاه میگم و به زبونم جاری میشه

    یاد صحبت های استاد تو دوره عزت نفس افتادم که وقتی گوش میدادم میگفتم خداروشکر که قبل دوره من یه سری تمرینات رو انجام دادم و الان جزئی از شخصیتم شده

    و باید تمرین های دیگه دوره عزت نفس رو عملی کنم

    خدایا شکرت

    خوشحالم از اینکه سعی میکنم هر روز تمرینات رو انجام بدم

    وقتی سلام دادم نمیدونم یه حسی داشتم دلم میخواست با استاد طراحی دست بدم و دست دادم ، جدیدا حس خوبی به دختری که بی نهایت مهربونه پیدا کردم ، جدیدا دلم میخواد سر کلاس استاد طراحی رو که یه دختر خیلی ماه و مهربونه بغلش کنم

    نمیدونم چرا انقدر دلم میخواد بغلش کنم و عمیقا بهش بگم دوستت دارم

    هنوز بهش نگفتم

    همیشه بهم میگه خوش قلبی ،و من فقط تشکر میکردم و میگفتم از خوبی خودت هست

    ولی صد در صد الان جواب این حس خوبی که ازش میگیرم رو میدونم

    چون به قدری خوش برخورد و مهربون و دوست داشتنیه که بی نهایت حس خوب ازش میگیرم یعنی اینکه درمدار آرامش هست که انقدر ازش آرامش میگیرم

    اما از وقتی به دوره عزت نفس گوش دادم تا جلسه 5

    که البته یه سری تمریناتش رو کار نکردم هنوز

    تصمیم گرفتم منم در حس های خوبی که بهم میدن ، منم این حس خوب رو بهشون بدم و منم تحسینشون کنم و خصوصیات و ویژگی های خوبشون رو بگم

    وقتی نشستم پیششون و طراحیاشونو دیدم ، یکم باهم صحبت کردیم و بعد، کلاس استاد رنگ روغنم تموم شد و من منتظر بودم که برم کلاس و جا بگیرم و کنار دست استاد سمت چپش بشینم که راحت ببینم

    و تمرکز کنم

    وقتی شاگرداش اومدن بیرون، یه شاگردش که از قم میاد و یه دختر بی نهایت مهربون و زیباست و چند ماهیه که به همدیگه سلام میدیم و حال همو میپرسیم

    دیدم و سلام دادم بهش

    و باهم صحبت کردیم و بعد

    وقتی رفتم کلاس ،به استادم سلام دادم واستادم گفت طیبه اومدی جا بگیری آره ؟

    خندیدم و گفتم بله استاد

    و رفتم و نشستم

    خیلی حس خوبی داشتم

    خدایا شکرت

    امروزم از اون روزای بی نهایت بهشتی زندگیم بود

    استادم دو تا حرف گفت که ته تهش میرسید به خدا

    خیلی خوشحال بودم که درمورد خدا بهم یادآوری میشه

    این روزا تمام فکر و ذکرم شده که از خدا میخوام که بیشتر به یادش باشم و به ریز ترین نشونه هاش دقت کنم و به یادش باشم

    وقتی استادم اومد تا کار رو شروع کنه

    وقتی داشتیم کار میکردیم ، استادم گفت باید تمرکز بذارین رو کار و وقتی دیدین که دارین کم کاری میکنین ، به خودتون بگین :

    هم بدنم سالمه

    هم عقل دارم و خوب کار میکنه

    هم مغزم سالمه

    و خداروشکر کنید و کار کنید

    و بگید :

    پس منم مثل کسایی که تونستن ، میتونم پیشرفت کنم

    فقط باید بیشتر تمرین کنم

    اینو یادتون باشه و همیشه بگین

    اگر غیر از این عمل کنین ، دیگه باقی همه اش بهانه هست ، که کم کاری خودتونو بهانه میارین

    اینو که گفت به خودم گفتم باید تمرکزت بیشتر و بیشتر بشه طیبه

    خدا برای چندمین بار داره بهت تاکید میکنه

    تو هر کاری تمرکز بذار

    کافیه که هر کاری که انجام میدی همون لحظه سعیتو بکنی

    یادگیری از همین کوچیک کوچیک شروع کردناست که ادامه دار و مستمر انجام میشه و بعد نتیجه میده

    پس طیبه تمرکز کردن رو هر روز تمرین کن

    وقتی یکم بعد کار کرد ، به قدری با حوصله و با جزئیات کار میکرد که من لذت میبردم و سعی داشتم متمرکز بشم به کار کردن استادم

    و حتی وقتی صحبت میکرد یا بچه های کلاس صحبت میکردن اصلا تمرکزش بهم نمیریخت

    به قدری عاشقانه کار میکرد که همیشه میگه که من وقتی نقاشی میکشم اصلا حواسم به اطراف نیست

    درسته حواسم هست اما تمرکزم روی نقاشیه

    به نظرم انقدر اینجوری کار کرده که الان ناخودآگاه شده براش که متمرکز میشه و عوامل بیرونی مثل صحبت کردن بچه ها اذیتش نمیکنه و به راحتی میتونه تمرکز کنه

    منم باید تمرین کنم

    چون وقتی من کار میکنم و اگر کسی بیاد اتاقم و باهام صحبت کنه به سرعت تمرکزم به هم میخوره و نقاشیمو نمیتونم درست انجام بدم

    اما استاد رنگ روغنم با همه صحبت میکنه ولی در عین حال با آرامش و حوصله و با دقت رنگ میکنه

    بعد داشتیم صحبت میکردیم

    همکلاسیم که از کرج میومد میگفت ، استاد، ما که با مترو میایم ،همیشه با دوستم که میایم ، من خریدامو از مترو میکنم

    همیشه وقتی به چیزی نیاز دارم سریع تو مترو، دستفروشا همونو میارن و منم میخرم

    یهویی برگشت گفت کافیه من اراده کنم خودش میاد

    و گفت

    تو فقط اراده کن همه چی هست

    قشنگ معلوم بود این حرفو خدا داشت از زبون همکلاسیم به من میگفت

    حرفش برام پیام داشت

    و گرفتم و شاخکام تیز بود و دفترچه تو دستم بود که سریع نوشتمش

    پیامش برای من این بود که طیبه اگر روی باورهات به صورت تمرکزی کار کنی

    کافیه اراده کنی و رخ بده

    تو فقط بگو، کافیه بگی

    همون لحظه موجود میشه

    جدیدا یه چیزای جدیدی دارم یاد میگیرم

    خوب گوش دادن رو

    یادمه دو سال پیش که تضادی که از خواسته عشق سبب شد ،که از خدا میخواستم و اصرار داشتم که یک فرد خاص به گفتن احساس قلبیم پاسخ بده ، من تصمیم گرفتم تغییر کنم ، و دیدم دارم روی خودم کار میکنم

    یادمه اون روزا متوجه شدم که من خوب نمیتونم به صحبت های آدما گوش بدم و دلیل اینکه نتونستم درست صحبت کنم و منظورم رو به فردی که میخواستم بگم ، از قلبم بیان کنم و اولین بار بود که من دوست داشتنم رو میخواستم به فردی بگم که دوست داشتم باهاش ازدواج کنم ،و سبب سوء تفاهم شد

    الان هرچی پیش میرم متوجه میشم که همه اش از نبود عزت نفس در وجودم بوده

    یه دلیلش خوب گوش ندادن به صحبت هاش بود

    من همیشه با هر کسی حتی با مادر و خانواده و همه و همه که با انسان ها میخواستم ارتباط برقرار کنم و صحبت میکردن ،

    من تو فکر خودم به قدری درگیر بودم که الان چی بگم بهش؟ یا چجوری بگم؟ و یا اگر بگم چی میشه ؟و کلی افکار دیگه

    سبب میشد که من حرفاشونو نشنوم و خوب گوش ندم و حتی اون روزا میشنیدم که میگفتن ،میشنوی دارم چی میگم طیبه؟؟؟

    گوش میدی؟؟؟؟

    من این جمله رو بارها شنیدم :

    گوش میدی؟؟؟؟

    حواست هست؟؟؟

    به چی داری فکر میکنی ؟؟

    و حتی

    یکی از تضاد هام هم که مربوط به خواسته ام میشد، اینم وصل بود بهش

    و من یادمه یه روز رفتم انقلاب و یه کتاب گرفتم اسمش هنرخوب گوش دادن بود ،هنوزم دارمش اما فقط یه بار خوندمش و دیگه نخوندم

    از وقتی با سایت عباس منش آشنا شدم همه چی خود به خود داشت تغییر میکرد بدون اینکه من کتاب خاصی بخونم و یا تلاش خیلی فیزیکی بکنم

    وقتی سعی کردم تمرینات رو انجام بدم

    مثل الان که متوجه این موضوع شدم که دیگه چند وقته ناخودآگاه دارم توجه میکنم به صحبتای آدما

    انگار گوشام تیز شده

    الان خندم میگیره

    چون من هر کتابی که میگرفتم به این نیت میخریدم که اون یه نفر رو به احساس قلبیم متقاعد کنم

    چقدر من تغییر کردم تو این دو سال

    منی که کتاب گوش دادن رو، خریدم به یه نیت دیگه که میخواستم متقاعد کنم

    مسیرم رفته رفته جوری تغییر کرد و الان با گذشت بعد دو سال نه تنها از خواسته ام به صورت تکاملی و آروم آروم گذشتم و هنوز هم با نشونه هایی حس میکنم که خدا بهم میگه بازم باید بگذری

    چون با گذشت اینکه من قدم آخر رهایی رو برداشتم و گذشتم اما هنوز یه وقتایی فکر میکنم و هی میگم خدا چی میشه

    میدونم که باید از این هم رها بشم

    خدا بهم فهموند که فقط اون روز کافی نبود

    درسته لازم بود

    و پاداشش رو بهت دادم

    که تونستی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو بخری

    اما کافی نیست

    باید جا رو کامل توی قلبت برای ربّ و صاحب اختیارت باز کنی

    کامل نگذشتی

    اما با همه این ها که میدونم بازم تکاملیه و البته باید سریع قدم بردارم و پشت سر هم بگذرم و سرعت بدم به عمل کردن تا مسیر تکاملم به سرعت طی بشه

    ، الان دارم با خدایی عشق و حال میکنم که هر لحظه همراهمه و مدام با نشونه هاش هدایتم میکنه و بهم میگه که چقدر دوستم داره

    من دارم از خدا کمک میخوام ،و متمرکز میشم که تو هر صحبت کردنی که گوشام میشنوه ،پیام خدا رو دریافت کنم

    تو مترو ،سر کلاس ، همه جا و همه جا

    چشمام تیز

    گوشام تیز

    تمام حواس 5 گانه ام رو متمرکز میکنم ،البته سعیمو میکنم

    که جدیدا تو فایل نشانه من برای واضح تر شدن قدم بعدی که در توضیحات خوندم ، از هرچیزی که میبینم و میشنوم به سادگی نگذرم ،

    که همین فایل نشانه سبب شد من پارسال تو سایت عضو بشم

    که خوندم و دیدم تو این مدت مسیرم درست بوده و وقتی تو تمرین ستاره قطبیم مینوشتم که خدای من ،دوست دارم که ریز ترین هدایت هاتو دریافت کنم و درکش کنم و عمل کنم به گفته هات

    دقیقا اینجوری هم شده

    این روزا ریز ترین هارو هم سعی میکنم شاخکام تیز باشه و دریافتش کنم

    مثلا وقتی متنی رو میخونم ریز میشم و با دقت میخونمش

    این خودش یه تمرینیه برای تمرکز

    که خدا داره یادم میده

    وای خدای من

    چی بود ،چی شد

    چقدر خدا مهربونه

    چقدر خدا عظیمه

    چقدر خدا باحاله

    چقدر خدا ماچ ماچیه

    ربّ من شکرت

    وقتی سوالی میپرسم و درخواستی میکنم ، خدا سریع هدایتم میکنه به مسیر درست

    قبلا سخت بود متوجه شدنم که آیا هدایت خدا بود یا نه

    اما از وقتی از خواسته عشق گذشتم و قدم عملی برداشتم

    از فردای اون روز به قدری هدایت ها دقیق و واضح بود که من دیگه به این باور رسیدم که درسته

    دارم درست دریافت میکنم

    که احساسم عالیه و من از این احساس متوجه درست بودنش میشم

    حتی به قدری هدایت ها دقیق و ریز به ریز بود که خدا بهم میفهموند که این فکرت رو اصلاح کن و درخواستت رو کردی رها شو و بگذر

    امروز که از کلاس برگشتم یه فایلی از استاد دیدم که درمورد نشونه و هدایت میگفت منتظر باشین

    وقتی منتظرین ، خدا هدایتتون میکنه

    من دقیقا هر روز و هر لحظه دیگه دارم یاد میگیرم که منتظر باشم

    منتظر اینکه خدا به من پاسخ رو میگه

    وقتی سر ولاس بودم ، قبل شروع کلاس من نشستم و خواستم طراحی کنم

    استادم اومد و دید ،

    و بعد سرکلاس گفت طراحی کردی طیبه ؟

    گفتم بله و گفت منم دو تا طراحی چهره مدل زنده کار کردم و خوبه کار کن

    روزی نیم ساعت فقط زمان بذاری کافیه

    روزی یک نفر رو بگو بشینه و طراحیش کن

    خیلی تاثیر داره

    بعد یکی از بچه های کلاسمون اومد و گفت بیا بهت یاد بدم ،من الان از استاد طراحی زاویه هارو یاد گرفتم تو که نمیتونی بیای کلاس طراحی، بیا من هرچی یاد گرفتم بهت یاد بدم

    و نشستیم و هرچی یاد گرفته بود به منم یاد داد

    بهم گفت طیبه بیا فیلمی که از دست استاد طراحی گرفتم نشونت بدم ،گفتم نه من نمیخوام ،اگر بخوام یاد بگیرم ازش ، میام کلاسش

    بهاشو پرداخت میکنم

    و تشکر کردم و گفت پس بیا من یادت بدم، تا خودمم یکم یادم بمونه

    قبول کردم و نشستم بهم یاد داد

    بعد یکی از بچه ها اومد و دیدیم برفیه رو لباسش

    پرسیدم بیشتر برف باریده گفت آره شدید تر شده

    بعد من یه حسی داشتم هی میگفتم برم نمازمو بخونم ،به همکلاسیم که از بیرون اومده بود و برفی بود گفتم میای بریم طبقه آخر پاساژ

    اونجا قشنگ همه جا دیده میشه و منم برم نمازمو بخونم

    باهمدیگه رفتیم و من وقتی برفارو دیدم کلی ذوق کردم

    یکم با همکلاسیم صحبت کردیم و عکس دو نفره گرفتیم خیلی خوب شده بود

    بهش گفتم تو برو کلاس من برم نمازمو بخونم و بیام

    رفتم و نمارمو که میخوندم وسط نماز یادم اومد من پریودم

    همین که یادم اومد یه حسی بهم گفت ادامه بده

    و منم خندیدم و نمازمو خوندم

    اولین باری بود که حس فوق العاده ای داشتم

    چند ماهی بود میگفتم یعنی میشه وقتی پریود میشیم نمازم بخونیم ؟ و از فایلای استاد که گوش داده بودم هنوز مقاومت داشتم

    تا اینکه امروز به وضوح حس کردم

    سر نماز حس کردم ادامه بده و وقتی نمازم تموم شد ناخودآگاه خندم گرفت

    گفتم وای خدا تو منو آوردی اینجا تا باهات صحبت کنم

    مشتاق تر از من بودی که باهم صحبت کنیم آره؟ با اینکه من در طول روز سعی میکنم با خدا بیشتر صحبت کنم

    اما سر کلاس مدام میگفتم برم نماز بخونم

    برم با خدا صحبت کنم

    یعنی انقدر دوست داشتی باهات صحبت کنم ؟

    به قدری ذوق زده بودم که میخندیدم

    گفتم تو چقدر باحالی

    اولین بار بود که وقتی نماز میخوندم و یادم اومد پریودم حس گناه نداشتم و حسم خوب بود

    از این به بعد دوست دارم وقتی پریود میشم ، همیشه نماز بخونم در هر حالی

    چون من این عشقو امروز دریافت کردم که خدا منو آورد اینجا ،تو این مکان که باهاش صحبت کنم

    گریم میگیره وقتی این دلبریاشو میبینم و حس میکنم

    ماچ بهت ربّ من

    وقتی برگشتم سرکلاس و استاد اومد

    وقتی سرکلاس که استادم خواست کار رو شروع کنه اولش من جدولایی که برای رنگ شناسی بود و تو این دو ماه باید تکمیل میکردم که ببرم نشون بدم تا کارمو ببینه و تعلل میکردم ، دو تا جدولشو نشون دادم

    وقتی گفت درسته خیلی خوشحال بودم چون تونسته بودم کارایی که به تعویق انداختم رو قدم بردارم برای تکمیلش

    وسطای زمان کلاسیمون ،استادم گفت کتاب بخونید ببینیم چی قراره یاد بگیریم

    کتاب رو به من داد گفت بخون

    خوندم و خیلی خوشحالم که روخوانیم به نسبت دو سال پیش خیلی خوب شده

    دختری که تو خوندن کتاب مِن و مِن میکرد

    تبدیل شده به یه دختری که میتونه راحت بخونه

    و یا اگر کلمه ای رو بلد نبودم اصلا خجالت نمیکشیدم ،ادامه میدادم بدون هیچ خجالتی

    چون من تا دو سال پیش توی هیچ جمعی صحبت نمیکردم ،حتی تو خلوت خودم هم کتاب نمیخوندم و میترسیدم اشتباه بخونم الان که فکر میکنم من حتی تو خلوت خودم هم نمیتونستم فارسی صحبت کنم ،اما الان توی دلم و تو خلوت خودم که صحبت میکنم فارسی صحبت میکنم با خدا

    خندم میگیره به جای ترکی صحبت کردن ،با خدا فارسی صحبت میکنم ،

    الان دوباره یادم اومد من خیلی متعصب بودم که من چون ترک زبانم و اومدیم تهران نباید فارسی صحبت کنیم

    خداروشکر میکنم که شخصیتم خیلی تغییر کرده و بهتر از دو سال پیش شده

    من حتی صحبت نمیکردم و کتاب نمیخوندم ،چه برسه تو جمع بخونم

    چه برسه بخوام کتاب بخونم حتی اگه جمع دوستانه و فامیل و آشنا باشه

    خدارو صد هزاران مرتبه شکر که کلی پیشرفت داشتم

    وقتی کتاب خوندم،، استادم درمورد مرگ یه جریانی رو تعریف کرد و گفت ، کسی که هر لحظه به یاد اینه که کارای خوب انجام بده و کنترل کنه رفتارها ش رو

    از مرگ نمیترسه

    اتفاقا اون فرد میدونه که مرگ بالاخره هست و یه روز میره

    اما درست رفتار کرده و با خیال راحت میره

    حرفاش به من یه پیامی میداد

    اینکه ببین طیبه

    وقتی که تو هر روز در تلاشی که تغییر بدی شخصیتت رو ،صد در صد این آرامشی که الان داری خود خود بهشته

    نگران اشتباهاتت هم نباش چه در گذشته و چه در آینده که ممکنه اشتباهاتی داشته باشی

    تو داری رشد میکنی سعی کن آگاهانه کنترل کنی خودت رو

    و درست ترین رفتار رو داشته باشی

    و اگر اشتباهی کردی سعی کن دفه بعد بهتر عمل کنی

    تو داری در این جهان هستی بهشت رو با این آرامشت تجربه میکنی

    و استادم گفت لحظه مرگ دیگه میدونسته که خوب زندگی کرده

    پس کسی که خوب زندگی کرده باشه از مرگ نمیترسه

    من تازه دارم یاد میگیرم

    قبلا میگفتم چطوری میشه که از مرگ نترسید ؟؟

    الان داره خود به خود، خدا یادم میده در مورد این سوالم ،

    وقتی این حرفارو میگفت ،من داشتم به حرفاش فکر میکردم و یادم نگه میداشتم

    و تو دفترچه یادداشتم مینوشتم

    جدیدا جاهایی که نمیشه گوشیمو دربیارم ، تو دفترچه ام مینویسم که یادم باشه

    چون جدیدا خیلی خیلی برام مهم شده که سریع پیام خدا رو بگیرم و شاخکام تیز باشه و ببینم که منظورش چی بوده

    و چه کارهایی رو باید برای رشدم انجام بدم

    دارم متمرکز گوش دادن رو هم تمرین میکنم

    چقدر همه چی ساده و راحته

    من دو سال پیش که یه کتاب گرفتم ، دقت رو گفته بود اما به این شکل نه

    من از وقتی به خدا توجه کردم و دقت کردم خود به خود یه سری کارام انجام میشن یعنی اینکه وقتی تمرکز میذارم به خدا و صحبت کردن با خدا ،خود به خود ضعف های شخصیتیم که یکیش خوب گوش ندادن بود داره قوی و قوی تر میشه

    من امروز متوجه شدم که خود به خود داره قوی میشه گوش دادنم

    از روزی که تصمیم گرفتم متمرکز بودن رو در هر کاری تمرین کنم انگار اینم جزئی از درس هام بوده و هست

    یا مثلا صحبت کردنم خیلی فرق کرده که فارسی رو مثل قبل با مکث زیاد صحبت نمیکنم

    یا اینکه دقت میکنم به چیزایی که میبینم چشمام ریز بین تر و دقیق تر و قوی تر شدن

    همه و همه از لحظه ای شروع شد که من تصمیم گرفتم با خدا صحبت کنم و تمام حواسم رو سعی کردم به خدا بدم و متمرکز باشم

    خدا هم یکی یکی داره محدودیت هامو ازم میگیره و تبدیل به یه نور میشه که شکل میده به بهترین ها و در وجودم قرار میده

    بدون اینکه من کار خاصی انجام بدم

    الان میفهمم که استاد در فایل گام 11 در مورد اصل میگفتن

    یا در فایلای دیگه

    میگفت توجه به اصل داشته باشی همه چیز خودش درست میشه

    من تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که سر کلاس درمورد خدا صحبت کنیم

    خدایا شکرت

    وقتی کلاس تموم شد من رفتم برای زیر سازی بوم هام روغن گرفتم ، یکی از بچه های کلاسمون ازم پرسید گفت طیبه جون تو چجوری کاراتو میفروشی

    همیشه به احترام و ادب یه همکلاسیم توجه میکنم ،همیشه با هر کس صحبت میکنه شما میگه ،مثل استاد و مریم جان

    همیشه آخر اسمامون ، جون اضافه میکنه

    همیشه با احترام صحبت میکنه

    بعد گفت ،من وقتی دیدم داری کار میکنی دلم میخواد منم نقاشیامو بفروشم

    برام عجیب بود

    پدر و مادرش ثروت مند بودن و هزینه های کلاس و رفت و برگشتشو از کرج تا تهران هر هفته میدن

    اما داشت به من میگفت دلم میخواد خودم کار کنم

    یه جورایی با دیدن اینکه من هر بار با ذوق سر کلاس میگفتم فلان کارو کردم ،انگار به شوق اومده بود و گفت که منم میخوام مثل تو نقاشیامو بفروشم و حداقل پول اسنپ هر هفته رو خودم پرداخت کنم

    درسته بابام میده ، اما دوست دارم خودم پرداخت کنم

    چقدر حس خوبی بهم داد این صحبت هاش

    پیامی که برای من داشت این بود که

    ببین طیبه طبق گفته استاد عباس منش

    اگر سعی کنی فقط و فقط روی خودت کار کنی

    جهان اطرافت هم تغییر میکنه

    یادته اوایل ، که شروع کرده بودی حتی همکلاسیات چیزی ازت نخریدن؟

    و بعد که بیشتر روی خودت کار کردی خود به خود ازت خرید کردن و حتی مشتاق بودن که میدیدن تو داری کار میکنی

    به قول استاد همه آدما از انسان های قوی خوششون میاد

    من تو این یکسال خیلی قوی تر شدم در مقایسه با طیبه دو سال میش

    در صورتی که قبلا خجالت میکشیدی بگی میخوام برم مترو بفروشم کارامو

    از روزی که عزت نفست قوی و قوی تر داره میشه

    ببین چقدر رفتار آدما تغییر کرده

    حتی اونا هم مشتاق به فروش کاراشون شدن

    حتی دختری که ثروتمنده هم مشتاق شده

    خدایا شکرت

    وقتی من از استادم خداحافظی کردم و برگشتم

    تو اتوبوس نشسته بودم داشتم فایلای تیکه ای رو نگاه میکردم

    یه لحظه گفتم، خدا دلم میخواد باهام صحبت کنی

    نمیدونم‌چی اما بگو

    همین که فایل بعدی رفتم

    قمار خانه عشق الهی قمشه ای

    میدونستم منظورشو

    بارها اینو بهم نشونه داده

    میگفت هر کس عاشق خدا شد ، خدا عاشقش میشه

    اگر محب شدی ، محبوب میشی

    اگر دلت رو فدا کردی ، فکر نکن چیزی از دست میدی

    اگر همه چیزت رو قمار کردی و گفتی همه رو میدم به تو

    و باختی

    اونوقت همه رو میدن به شما

    همه رو برمیگردونن

    اگر عاشق خدا شدی فکر نکن همه چیزا رو از دست میدی

    همه چیزا رو بدست میاری

    هرچی زیبایی هست برای تو آفریدم

    فقط میخوام که تو به من توجه کنی

    اگر هم لذتی میخوای ببری با من ببر

    به قدری حس خوبی داشتم که لذت میبردم

    و به ستاره پر نوری که تو آسمون بود نگاه میکردم و میخندیدم

    یه دوستت دارم از خدا دریافت کرده بودم

    نه صبر کن طیبه

    یدونه نبود

    بی نهایت بود

    خدایاشکرت

    بعد یه فایل از استاد عباس منش دیدم از ادامه این فایل تو اکسپلور

    راه حل مسائل

    و اونجا درمورد منتظر بودن میگفتن :

    خدایا سپاسگزارم

    همیشه راه حل رو در زمان مناسب به من میگی

    من همیشه هدایت میشم ، همیشه جوابو به من میدی

    جواب مسائل زندگی رو به من میدی

    اینو بگو تا اتفاق بیفته

    وقتی داری میگی ، منتظر باش که اتفاق بیفته

    وقتی صحبت میکنی وقتی داری این فرکانس هارو میفرستید

    بدونید که این فرکانس ها پاسخ داده میشه همون لحظه

    منتظر باشید

    گوشاتونو تیز کنید

    شاخکاتونو بدید بالا ، حواستون باشه که داره جوابتو میده ها

    داری میپرسی ،پاسخ میده

    خداوند داره اینجوری به ما پاسخ میده

    کِی؟

    موقعی که ما باور داشته باشیم که دریافت میکنیم ،باور داشته باشیم که این پاسخ ها داده میشه

    و من به این باور رسیدم که هر روز منتظرم بهم پاسخ بده

    منتظرم که نشونه ام رو ریز به ریز دریافت و درک کنم

    خدایا شکرت

    منتظر بودم که این نشونه های پر از عشقش رو بهم داد

    بعد یه چیزی توجهمو جلب کرد

    یه شناگر بود داشت صحبت میکرد

    گفت به مدت 5 یا 6 سال ،من هیچ روزی رو از دست ندادم

    توی کریسمس ،تولدم ،تعطیلات ،و هر روز دیگه ای من شنا کردم

    برام مهم نبود که چه روزیه

    وقتی یه هدفی داری که به اندازه کافی برات اهمیت داره

    هیچ چیزی جلو دارتون نیست

    من 20 ساله که شنا میکنم و بهتون تضمین میکنم که

    احتمالا 100 روز بوده که دلم میخواسته ،واقعا هیچ کاری نکنم

    مثلا میخواستم توی استخر یا توی تختم بمونم و بیرون نیام

    ولی اون روزها دقیقا همون روزهایی هست که باید یه کاری کنی ،باید بلند بشی و یه کاری انجام بدی

    چون به نظر من اون روزها دقیقا چیزیه که خوب رو از عالی جدا میکنه

    بازیکنان عالی کارهارو انجام میدن ،حتی وقتی دلشون نمیخواد اون کار رو انجام بدن

    اینو که دیدم به خودم گفتم آره همینه منظور خدا

    که بهم میگه طیبه چند روزیه میخوای خوابتو کم کنی و روی نقاشیت و پیشرفتت تمرکز کنی

    الان وقتشه

    و وقتی فکر کردم گفتم خدا حاضری کمکم کنی و من شروع کنم کمتر بخوابم و بیشتر پیشرفت کنم؟؟؟؟

    که حس کردم تو قدم بردار من کارمو خوب بلدم

    تو باید قدم برداری

    حتی من از سایت برای رد پای 21 دی یه پاسخ دریافت کردم و وقتی رد پای خودمو خوندم دیدم که نوشتم از خدا میخوام که ساعت کاریم رو بیشتر کنم و روی دوره هایی که خریدم کار کنم و باورامو قوی کنم و شبا دیر بخوابم و صبح زود بیدار بشم

    و این یه نشونه بود که حرکت کنم و خدا خودش کاری میکنه که من قوی بشم

    وقتی رسیدم خونه و بعد رفتم نون بخرم

    تا رسیدم نونوایی ، من خریدم و نوناش تموم شد

    به قدری خوشحال بودم که کلی کیف میکردم بعد از اونجا رفتم تافتون بخرم

    تو راه به قدر آروم بودم که به آسمون و ستاره ها نگاه میکردم و میخندیدم

    ساعت 7 بود و پیاده میرفتم گفتم نشونه بده ،نمیدونم چی

    اما نشونه بده بهم

    ماشین پلیس اومد وایساد روش یه اسم بود ، نوشته بود، که برام یه نشونه بود ووقتی برگشتم خونه

    نمیدونم چی شد که رفتم سراغ کپی هایی که از کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم ،که چاپ کرده بودم و از صفحه 17 مونده بود ادامه دادم تا صفحه 47

    چقدر نشونه داشت برای من

    خدا به وضوح داشت بهم میگفت هنوز وابستگی داری به خواسته عشق ،با اینکه رها شدی و قدم آخرت رو برداشتی اما باید بگذری هنوز کمی مونده

    تسلیم باش

    هم درک هایی که داشتم مینوشتم و هم میخوندم

    و وقتی خواستم بخوابم پیامی اومد

    دیدم نوشته شده فردا میای بهشت زهرا ؟

    گفتم خدایا کی هست

    چرا برم بهشت زهرا

    وقتی پیامشو باز کردم دیدم یه دختر هست کا قبلا از پیج کاریم تو مراسم شهدای آتش نشانی دیده بودمش

    دیدم نوشت فردا میای ؟ گفتم نه کلاس دارم از صبح تا شب و گفت میخواستم یه هدیه بهت بدم

    اگر تونستی بیا اگرم نتونستی آدرس بده بفرستم برات

    وای یعنی عاشق خدام

    هر روز من تو تمرین ستاره قطبیم مینویسم که هدیه میخوام

    علاوه بر اینکه به من عشق عظیمش رو هدیه میده

    هر روز به طرق مختلف هدیه میگیرم ازش

    خدایا شکرت

    شب که میخواستم بخوابم گفتم بهم بگو که خدا سوره یس رو بهم نشونه داد دقیقا یه صفحه قبل آیه

    إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ

    فرمان نافذ او چون ارادۀ خلقت چیزى کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد

    خدایا شکرت

    امروز من یکی از بهشتی ترین روزهای زندگیم بود و کلی درس یاد گرفتم و کلی لذت بردم از این همه توجه خدا

    خدایا شکرت

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    پونه گفته:
    مدت عضویت: 1081 روز

    سلام به استاد مهربانی و سخاوت و خانم شایسته عزیز و دیگر دوستان عباسمنشی

    وقتی من میگم تسلیم خداوند هستم یعنی اول باید بپذیرم هر آنچه که اکنون دارم و ندارم نتیجه عمل من به قانون بدون تغییر خداونده و بعد نتایج عمل خودم رو بپذیرم .بعد هر قسمت از داده های زندگیم رو که دوست ندارم و نامناسبه بدونم که باورهامو باید نسبت به اون مسئله تغییر بدم.

    باید خواسته ام رو بخوام و در جهتش هر تلاشی که ممکنه انجام بدم ،سپس رها کنم تا خداوند من رو هدایت کنه.

    یه شعاری شما همیشه توی سفرهاتون دارید که خدایا مارو در بهترین زمان به بهترین مکان هدایت کن .در واقع این جمله همون تسلیم بودن در برابر خداست چون شما خواستتون رو از خدا درخواست کردید و رها کردید تا خداوند شما رو هدایت کنه و به هرجا که هدایت کرد میدونید که اون بهترین زمانو مکانه برای اون لحظه شما . ممکنه یه موقع هایی هدایت خدا به ما نشون بده که ما باید تکاملی رو طی بکنیم برای رسیدن به خواستمون،پس باید تسلیم اون تکامل باشیم.

    وقتی به خدا بسپریم و هدایت الهی رو حس کنیم و تسلیم باشیم یه موقع هایی میبینیم حتی ممکنه خواستمون اجرا نشه و بعدها از طریق همون هدایت میفهمیم که چقدردر به نفعمون بوده …چون به خدا سپرده بودیم و تسلیم نتایج بودیم خدا خودش ما رو مراقبت و محافظت کرده.

    من خودم تجربه ای تو این مورد دارم .

    قرار بود یک قراردادکاری بگیریم .از همون اول گفتیم اگر به صلاح ماست این کار رو خود خدا روان برامون اجرا میکنه(توکل).در برابر این قرارداد کاری تعهداتی از ما خواستند که اگر ما توان مالی برای انجامش رو داشتیم حتما قبول میکردیم اما از اونجاییکه این توان مالی برامون میسر نبود رهاش کردیم (تسلیم)و بعد فهمیدیم که اون کار یک کلک پونزی خیلی بزرگ بوده. از خداوند میخام که ما رو به راه راست هدایت کنه و به ما جرأت و جسارت تسلیم بودن رو بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 201 روز

    به نام خدایی که بر همه چیز تواناست

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته ی نازنین و دوستان هم فرکانسی ام در سایت…

    من یه تجربه ی خییلی جالب از اینکه در یکی از مشکلات زندگیم تسلیم خدا شدم و با تمام وجودم به خدا سپردم جوریکه وقتی استرس میومد سراغم و نجواهای ذهنی شروع میشد بلافاصله میگفتم خدا حلش میکنه انقد میگفتم که استرسم میرفت و‌مطمئن بودم که خدا این مسئله ی پیچیده رو قطعا حل میکنه و عجییببب به طرز معجزه اسایی اون مسئله حل شد توی فایل دیگه کامنت کرده بودم و کامل توضیح داده بودم که اون مشکل چی بود میخوام در کل بگم وقتی یه کاری رو به خدا سپردی دیگه اصلا و ابدا نباید نگران باشی چون میدونی که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست و هر غیر ممکنی رو ممکن میکنه دیگه این مشکلات برای خدا که چیزی نیست فقط کافیه باور و اعتماد و ایمان قوی به خدا داشته باشی دیگه تمومه… حتی نباید ذره ای نگرانی به خودت راه بدی چون این نگرانی یعنی هنوز به خدا اعتماد نکردی و‌توکل نکردی ….ای کاش همیشه این اعتماد و باور قوی توی وجود ما باشه دیگه واقعا زندگی برای ما تماما لذت و خوشی خواهد بود بدور از استرس و نگرانی …. خدایا شکرت…. استاد عزیزم ممنونم برای این فایل پر از آگاهی و دوباره یادآور شدید که من باید همیشه توکلم به خدا باشه و نگرانی از هیچ مسئله ای نداشته باشم و چرخ زندگی برای من روان میشه و آرامش قلبی خواهم داشت با ایمان و توکلم به خدا…

    “لا خوف علیهم و لاهم یحزنون”

    خدایا شکرت که هر روز آرامشم از روز قبل بیشتر میشه با آگاهی های نابی که هر روز با سایت توحیدی استاد عباسمنش بنده ی پاک تو میگیرم….خدایااا خیلی دوستت دارم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    اردشیر صادقی گفته:
    مدت عضویت: 898 روز

    باسلام استاد وبرادر عزیزم براستیچگونگی تسلیم بهترین شکافندگی. علوم بندگیست بقول امام صادق ع هروقت درحل مشکلاتت ازهمه نومید شدی آنوقت خداراصدا بزن که لحظه اجابت فرارسیده البته این مسئله برای عام نقل شده البته آنکه در راه بندگی رابامرکب تسلیم میتازد قلب سلیمش میشود بهترین گیرنده الهامات رهگشا وبدینصورت کمکم شیطان ازاو نومید میشود پس درهمه امورپیروز میدان استعزیزان خدا گواه است هروقت توانستم گره کارم رابه پروردگارم بسپارم وریلکس ورها شدم بلافاصله مشگلم حل شد وای ازروزیکه مستقلا به شخصی امیدوار شویم انوقت شرک وجود رافرامیگیرد وهمان شخص که مایه امیدت بود میشود دشمنت براستی شرک ادمی رانابود میکند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    حمید قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 2310 روز

    بنام خدای رزاق و هدایت گر من

    سلام و درود به استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی ️

    سلام و درود به خانواده صمیمی و بزرگ عباس منش

    من فکر میکنم تسلیم بودن شجاعت میخواد. دقیقا در لحظات حساس و خاصی که ما فکر می‌کنیم باید الان یه حرکت خارق‌العاده بزنیم ،یه فکر هوشمندانه بکنیم که از این مسئله رد بشیم ،خیلی شجاعت و جسارت میخواد که بگی کاری از دست من برنمیاد خدایا، خودت می‌دونی و رها کنی.

    وکساییکه تو این لحظات به خدا اعتماد میکنن و رها میکنن و تسلیم میشن و دستاشونو میگیرن بالا و فرمون و رها میکنن به عالی ترین شکل ممکن هدایت میشن ،جوری ک اشکشون درمیاد ،میگه خدایا آخه چطوری؟

    من خیلی وقتا در روابط در محیط کار چالش داشتم و همش تو ذهنم راههای درگیر شدن و چطوری جوابش و بدم و … اینا رو مرور میکردم و برافروخته میشدم و نگران میشدم و حالم بد میشد ولی سریع بخودم میگفتم این حال بد اصلا نتیجه خوبی نداره و تصمیمات گرفته شده در لحظات احساسی بد قطعا اشتباه هستن. با علم به این آگاهی ها خودم و کنترل میکردم و میگفتم خدایا خودت این مسئله رو مدیریت کن… و ذهن مو ازش برمی داشتم.

    بطرز جادویی اون شخص خودش با یه رفتار باور نکردنی میومد سمتم و اوضاع بسیار راحت و لذت بخش عادی میشد .

    من از همین الگو چند بار در مسائل مادی هم استفاده کردم و بطرز شگفت انگیز ی پول برام از منابع پیش بینی نشده ای جور میشد.

    تسلیم بودن یعنی همون ترمز ها رو برداشتن .

    در پناه رب رزاق و هدایت گر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2887 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان خیلی خوب

    تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی ایمان داشته باشیم نیرویی که جهان رو خلق کرده مارو هدایت میکنه به سمت درستی ها. اینکه اجازه بدیم خداوند مارو هدایت کنه.

    اگر تسلیم خداوند باشیم حالمون خوبه. ولی صفر و یک هم نیست و باید به این نقطه نزدیک بشیم که تمرین و تکرار میخواد.

    تسلیم بودن با احساس خوب و آرامش و احساس اطمینان قلبی همراهه.

    اما درمورد تسلیم شدن در برابر مشکلات، اینه که نباید در برابر مشکلات تسلیم بشیم.

    اگر با مسئله ای رو به رو شدیم با نگاه یک بازی و معما و کنجکاوانه بهش نگاه کنیم.

    و در مسیر حل مسئله توکل به خدا داشته باشیم و وابسته نباشیم، اگر درمسیر کسی به ما کمک کرد دستی از دستان خداوند بدونیم و به کسی باج ندیم.

    وقتی مساله ای رو حل میکنیم اعتماد به نفسمون بالا میره و مهارتمون بیشتر میشه.

    درباره تجربیات خودم یکی نوشتن پایان نامه و پروپوزال بود که شاید در اون زمان چون هزینه بالایی میگرفتن تصمیم گرفتم خودم پایان نامه م رو تکمیل کنم و هدایت الهی و دستان خداوند رو به وضوح دیدم و الان علاوه بر اون خیلی هم خوشحالم که به راه درست هدایت شدم و یادگرفتم که از مسیر درست به خواسته هام برسم در هنگام ارائه تسلط خوبی روی موضوع داشتم و به سوالات به خوبی جواب دادم و هم اینکه باعث شد به شناخت بهتری از رشته تحصیلی و علایقم و انتخاب های بعدی دراین باره برسم.

    و موضوع دیگه که هدایت الهی کمکم کرد پیدا کردن علاقه م به نقاشی و همچنین به تازگی پیدا کردن و یادگرفتن سبک موردعلاقه م هست.

    اخیرا برای پیدا کردن سبک و تکنیک موردعلاقه م میخواستم یک سبک و تکنیکی رو یادبگیرم و به اجرای اون سبک کشش و علاقه داشتم اما مهارت و آموزش در اون زمینه ندیده بودم. با دانسته هاو مهارت های قبلیم و آزمون و خطا پیش رفتم و نتیجه بد نبود اما رضایت بخش هم نبود که بعدش با حس خوب از خدا هدایت خواستم که خودش راه درست رو بهم نشون بده و همون لحظه رفتم اینستاگرام و در اکسپلور یه نقاشی با سبک و سوژه موردعلاقه م از یه نقاش چینی نظرم رو جلب کرد و خانم نقاش چینی در تک تک پست هاش به سوالات انگلیسی زبانان پاسخ داده بود و با کمک خوندن سوال و جواب سبکی که میخواستم رو یادگرفتم و با خودم گفتم چه جالب که سوال من سوال بقیه هم هست. چون هر سوال و ابهامی که داشتم زیر پست ها افراد پرسیده بودن و ایشون هم کامل و با حوصله پاسخ داده بودند و از خدا ممنونم که بهم آموزش داد و بعد از اون نقاشان ایرانی هم پست هاشون در اون سبک برام میومد که تکنیک ها و ریزه کاری های اون سبک رو به عنوان پست آموزشی انتشار داده بودنو و من رفته رفته اطلاعات و مهارتم بیشتر شد. خدایا شکرت که مارو به راه راست نعمت ها و برکت ها هدایت میکنی

    از استاد عزیز و خانم شایسته نازنین برای فایل های بسیار ارزشمندی که در سایت قرار می‌دهند بسیار سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      کیان علیپور گفته:
      مدت عضویت: 1415 روز

      سلام خدمت دوست عزیز،دوست آگاه و نوری امیدوارم هر روز موفق تر از دیروز باشید و خبرهای موفقیت شما رو زودتر بشنوم و خوشحال باشم.برای منم هدایت شما به سمت اون نقاش چینی جالب و الهام بخش بود و جالب تر اینکه جواب سوالات شما رو جلو جلو داده بود.خداروشکر،براتون عشق و نور آرزو میکنم.بی صبرانه منتظر شنیدن پیشرفت های شما هستم.شما لایق بهترین ها هستید و خدا هم پلن بسیار عالی براتون چیده.باران رحمت الهی بر شما جاری باد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: