مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها» - صفحه 20

503 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا داودآبادي گفته:
    مدت عضویت: 1603 روز

    به نام نور آسمان ها و زمین

    سلام به روی ماهتون

    سپاسگزار الله یکتا هستم که تاج بندگی ش رو بر سر من گذاشته و افتخار حضور در گام دهم پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو بهم عطا کرده

    از نظر من باااااااید و حتما و یقینا توی مدار باشی تا بتونی استفاده کنی ، من خودم پروژه قبلی که خانه تکانی ذهن رو تیکه تیکه حضور داشتم و بهره خاصی نبردم ، ولی این پروژه رو به لطف الله یکتا از ابتداش حضور داشتم و البته استفاده کردم

    و الهی شکر شکر شکرررررررر هر روز بحثی که آپلود میشه دقیییییییقن چیزیه که من نیاز دارم

    الهی صد هزااااااار مرتبه شکرت که هدایتم میکنی

    فاصله شما با خواسته هاتون فقط با احساس خوب پر میشه ، فقط و فقط و فقط با احساس خوب پر میشه

    و احساس خوب چطور به وجود میاد؟

    فقط و فقط و فقط با تغییر باورها و افکار ذهن و البته نزدیک کردن روح و ذهنت به همدیگه

    من دیروز توی یکی از فایل های روانشناسی ثروت ١ داشتم دستاوردهای حضورم توی این مدت رو توی سایت مینوشتم و یکیش این بود که :

    آرامش بیشتری دارم و بیشتر در لحظه زندگی میکنم و این برای من بزرگترین دستاورده

    چون استاد توی کتاب چگونه فکر خدا رو بخوانیم میگن : آرامش نقطه شروع تمااااام موفقیت هاست و این عالیه

    الهی صد هزار مرتبه شکرت

    من ابتدای راه و مسیر هستم و به خودم و خدای خودم قول دادم که از مسیرم لذت ببرم ، چون ایمان دارم که فاصله من با خواسته هام فقط و فقط با احساس خوب پر میشه و احساس خوب هم فقط و فقط با تغییر باورها ایجاد میشه و تغییر باورها هم فقط و فقط با تکرار و تکرار و تکرار باورهای درست ایجاد میشه

    الهی صد هزااااار مرتبه شکرت

    استاد عزیزم و مریم جانم عاشقانه دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ(7 عنکبوت)

    و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، گناهان آنان را می‌پوشانیم و آنان را به بهترین اعمالی که انجام می‌دادند پاداش می‌دهیم.

    =======================================================================================

    الله اکبر،الله اکبر،قد قامت الصلاهِ کامنتی،قربه الی الله،الله و اکبررررر :)

    سلام به استاد عباس منش عزیزززم،سلام به استاد شایسته ی مهرباااانم،سلام به یارانِ غار حرای من

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی عزیزتون

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای فرصت یک روز زندگی دیگه،آقااا زنده ایم دیگه…هنوز زنده ایم،هنوز فرصت زندگی روی کره ی زمین،منظومه ی شمسی،یک گوشه کنارِ کهکشان راه شیری رو داریم…این یعنی هنوز فرصت خلق اتفاقات دلخواه هست،هنوزامید هست،هنوز عشق هست …و البته لذت داشتن خدایی که هرگز نمیمیره….

    دقت کردید،وقتی توی یک کشوری یک پادشاه یا رهبری فوت میکنه،چقدر همه تلاش میکنند رئیس بعدی رو زودتر مشخص کنند تا هرج و مرج نشه…!؟خداوکیلی همینکه خدا همیشه هست و هیچ وقت نمیمیره مایه ی آرامش ما زمینی ها نیست!؟نیلا،نیکا یک کتاب قصه دارند به اسم خانه درختی صدوسی طبقه…بعد تو ماجراهاش یک جا،جنگ مرگبار میان کهکشانی راه میفته…با اینکه قصه ی طنز و بچه گانه ست اما برای من خیلی درس داره…خداوکیلی اگر خدا نبود،یا این همه سیاره و کهکشان هارو مدیریت نمیکرد ما باید چه غلطی میکردیم :/اگرمثلا ماه یهو میفتاد روی کله مون چی:/بعد تازه همین خدا،به ما زمینی ها انقدر قدرت داده،به جای اینکه سر نشیمنگاهمون روی همین زمین بشینیم،به قول ما شمالی ها،داریم سیاره های دیگه رو هم میچکولیم ببینیم کجاها دیگه میتونیم مستقر بشیم…

    اینجا امیر رادان تو آهنگش میگه:بیا فکر کن هر روز تولدته،یکی تو آینه لایق تشکرته،میرسی به هرچی تو تصورته،قهرمان هرکی،فقط خودشه،چیزی که باعث تحولته،دل پاکته و طرز تفکرته!پس به زندگیت تنوع بده…تو پادشاهی و دنیا قلمروته….

    آخیییش چقدر من این نوشتن ها رو دوست دارم،الان احساسم شبیه سعیده ی 12/13 ساله ست که پای تخته وایساده،دفترش رو دستش گرفته و داره انشاش رو میخونه،بچه ها هم با عشق دارند بهش گوش میدن،استاد هم همون معلم ادبیاتم با عینک گرد هری پاتریه که،دستشو گذاشته زیر چونه ش و داره با لبخند بهم میگه:باریکلا سعیده!تو حتما یک روز نویسنده میشی!

    آره!این چرخ دنده ی قشنگ دنیای منه …دلیل این همه کامنت طولانی نوشتن من هم همینه…من عششششق میکنم با این کار،روحم به پرواز درمیاد،از بعد زمان و مکان خارج میشم….اصلا هیچی بهم ندن…من فقط بشینم کلمات رو کنار هم خلق کنم و انشا بنویسم…غرق بشم در این دریای جمله ها …باهاشون بزنم برقصم…ببوسمشون…بغلشون کنم…

    به خدا شده یکی،دو ساعت طول کشیده کامنت نوشتنم و من اصلا یک دقیقه ش رو هم نفهمیدم…بعد قد همون،وقت میزارم برای ادیت کامنت،نگاه کردن به جمله ها،کجا بولد شه،کجا عوض شه،کجا بهتر شه….دقیقا مثل کسی که عاشق خلق شیرینی و کیکه…بعد موقع خامه کشی و تزئین کیکش کلی دقت میکنه….هر کامنتم،برای من،یک کیک تولد سفارشیه…اصلا هیچکی نخونتش،من باید خوشگل درستش کنم….

    پس!باورهات سعیده…باورهات رو درست کن…کدهای خراب ذهنی رو بشناس و تغییرشون بده… بعد ازهمین مسیر،ثروت و نعمت بیش از نیاز تو وارد زندگیت میشود!

    تو دیگه چقدر ازین مسیر نتیجه گرفتی!؟خداوکیلی خدا باید برات چیکار میکرد که تو باور کنی همین مسیرو باید با استقامت ادامه بدی!؟کم مونده دیگه خود خدا بیاد پیشت،یکی بزنه پس کله ت،بگه اننی انا الله،بشین کتابت رو تموم کن دیگه!اه!

    کمالگرایی!کمالگرایی!کمال گرایی!

    همین پاشنه ی آشیل،نمیزاره من کار رو درست پیش ببرم،چقدر جلسه 11 لیاقت رو دوست دارم،اونجا که استاد به رفیقش میگه بابا اطلاعات ورزشی تو،برای کسی که چیزی نمیدونه،از سرش هم زیادیه!به جای اینکه تمرکز کنی روی چیز هایی که هنوز نمیدونی،از چیزهایی که میدونی استفاده کن…از همین توانایی هات استفاده کن!

    اینجا دوباره امیر رادان میخونه:

    نه با کسی توی رقابتم،نه میرم پی مقایسه،توی جاده ی زندگی تک و تنها!با خودم میدم مسابقه،بالاخره یک آرزوهام،تبدیل میشه به خاطره…همه چی روال شد از وقتیکه،با خدا کردم معامله!

    با خدا معامله کن سعیده!با خدا معامله کن!

    اصلا کی بهت گفت کتاب بنویس؟!کی انداختت توی این مسیر!؟به عقل پوک تو اگر بود،الان توی فوریت اورژانس کودکان،داشتی توی سر خودت میزدی از کدوم نوزاد رگ بگیری،به کدومشون دارو بدی،پیگیر پرونده ی کدوم بچه بشی!

    بی ایمانی رو بزار کنار!کمال گراییِ شیطانی رو بزار کنار!

    ترس هارو بزار کنار،مقایسه رو بزار کنار،نگرانیِ حرف مردم رو بزار کنار….

    جهانت رو از خودت و خدا خالی کن و اون کاری که بهت گفته شده رو انجام بده!اقدام کن!اقدام!

    ایماااانی که عمل نیااااورد،حرررف مفت است!

    ابراهیم برای اجرای ماموریت الهی،مادر و بچه رو توی صحرا رها کرد،رفت!وقتی خدا بهش گفت بچه ت رو قربانی کن،چاقو رو تا زیر گلوی بچه ش برد!مادر موسی،موسی رو گذاشت روی چوب و روی رود نیل،رهاش کرد!مریمِ پاکدامن بچه بغل،رفت توی شهر…نوح نهصدسال توی کوه،کشتی ساخت،موسی با یک دونه ی عصای چوبی و لباس چوپانی رفت تا با فرعون حرف بزنه!حضرت علی،با علم به اینکه ممکنه کشته بشه،رفت تو رخت خواب پیامبر خوابید…

    آیا اون ها ترس نداشتند!؟مضطرب نشدند!؟ذهنشون اذیتشون نکرد!؟نگرانِ حرف مردم نبودند!؟

    بودند!به خدا بودند…

    ولی با اینکه میترسیدند،حرکت کردند…قدرت ایمانشون از ترس هاشون بیشتر بود…تو ذهنشون،اهرم لذت حرکت در مسیر توحید،خیلی بیشتر از رنجِ ترس از حرف مردم و نگرانی هاشون بوده ….

    تو اون کاری که سمت خودت هست رو انجام بده،خداوند قطعا سمت خودش رو عالی انجام میده!بدون شک انجام میده….همیشه انجام داده…خودش گفته ان علینا للهدی….

    امروز صبح،دوباره اسکرین شات sms فاطمه جان رو گذاشتم روی صفحه ی گوشیم…همون الهامِ مادربزرگ خدابیامرزشون که برام مثل موسی،دریا رو باز کرد ….

    وقتی میبینمش،قدرت میگیرم…انرژی میگیرم…برای اون باغ های بهشتی وعده داده شده،برای اون قرآن سبزی که کنارم بوده….

    به قول استاد در توحید عملی 9:

    وعده ی خداوند،حقه،شاید به ظاهر اینکه بچه الان روی آبه فعلا و هنوز نتیجه مشخص نیست ولی از دیدگاه خداوند نتیجه مشخص شده است،کار انجام شده است،تو نمیبینی،چون ما با چشم عقلمون نگاه میکنیم به اتفاقات،وقتی که توکل میکنیم برخداوند،وقتی هدایت هارو دنبال میکنیم،وقتی ایمان داریم،وقتی احساسمون خوبه،وقتی نه غم داریم،نه ترس داریم و با ایمان و توکل،مسیرمون رو پیش میریم،نتیجه اتفاق افتاده،شاید ما هنوز ندیدمش،ولی از دیدگاه خداوند اتفاق افتاده!

    آخییییش…خدایا شکرت …برای این کنترل ذهن آگاهانه،برای کنترل کانون توجه به سمت قدرت برتر،برای زندگی به سبک شخصی….چقدر این موضوع آرامش بخشه….که هرچقدر ذهنت نجوا کنه،بخواد ببرت توی مقایسه،یا از حرف بقیه ی بترسونتت…بهش بگی ببین…این زندگی منه،این جهان،از من و خداوند خالیه…هیییچ اهمیتی نداره برای من که کی،چی میگه!اون چیزی که توی زندگی من مهمه اینکه من توی مسیر درستی که پیدا کردم استمرار داشته باشم….به این میگن عزت نفس…!

    یک چیز دیگه یادم اومد،استاد تو یک فایلی میگن تمرین آگهی بازرگانی خیلی سخته،منم وقتی بهم الهام شد برم تو 30 تا کلاس حرف بزنم،خیلی برام سخت بود ولی میدونستم باید انجامش بدم…اینجا یک آگاهی جدید به دست آوردم..اینکه اون تمرین میتونه جور دیگه ای هم انجام بشه….تموم اون روزهایی که من در پاساژ های لاکچری کیش،میخواستم وارد نمایندگی های شرکت بشم…درحالیکه دست و پام میلرزید،برم خودمو معرفی کنم و باهاشون حرف بزنم…اونا همه ش تمرین آگهی بازرگانی بوده…برای همین من خودم حس میکنم من هیچ ربطی به سعیده ی قبل از مهاجرت ندارم….صد پله عزت نفس و خود باوریم رشد کرده ….

    یادمه،تو پاساژ مرکز تجاری کیش،یک فروشگاه تازه افتتاح شده بود و شرکت ما بهش نمایندگی داده بود…بعد اون روز من میخواستم برم اونجا،خودمو معرفی کنم و بهشون درمورد محصولاتمون آموزش بدم….

    خدارو گواه میگیرم چندبار از جلوی فروشگاه رد شدم وبرگشتم…اصلا انگار به پاهام وزنه وصل بود،اصلا نمیدونستم چی باید بگم…دقیقا مثل تمرین آگهی بازرگانی یک فشار وحشتناکی روم بود…

    بعد به خودم گفتم:سعیده،یک یا الله بگو به خودت و بروداخل،فقط الان برو داخل فروشگاه و به هیچ چیز دیگه فکر نکن…

    بعد رفتم تو فروشگاه،سلام واحوال پرسی،معرفی خودم…بعد گفتم اگر سوالی دارید بپرسید من بهتون جواب بدم…بعد ایشون فروشندهاش رو صدا کرد…گفت وایسین کنار خانوم شهریاری،هرچی میگه گوش بدید!این آموزش ها،خیلی توی فروش مهمه….

    آقا منو داری…دوسه تا دختر وپسر اومدند کنار من وایسادن…تا من براشون درمورد محصولات شرکت و نحوه ی مصرفشون توضیح بدم …

    احساس میکردم صدای از خودمو از بیرون میشنوم…انگار کل جهان اون لحظه ساکت شده بود و من بودم که با یک بلندگو دارم حرف میزنم…

    اصلا یادم نمیاد چی گفتم،چه جوری گفتم،اصلا موقع حرف زدن بهشون نگاه کردم یا نه!

    فقط یادمه خیلی ازم تشکر کردن و یادمه وقتی از فروشگاه اومدم بیرون،قشششنگ سه چهار تا کله از خودم بزرگتر بودم…یک احساس شعف درونی…انگار واقعا شاخ غول رو شکونده بودم….الان فهمیدم همه ی اون ها به نوعی تمرین آگهی بازرگانی بوده که هربار شخصیت من رو رشد داده و از خودم بزرگ ترم کرده…

    یک لحظه دلم برای اون پاساژها تنگ شد اونجا همه میرن برای خرید وتفریح…اما من اونجاها زندگی کردم…بزرگ شدم…قد کشیدم….

    میدونم کدوم پاساژها به کجا ها وصله…میدونم نمازخونه هاشون کجاست…میدونم چندتا در ورودی دارند….میدونم از محیا مال میشه پیاده رفت بازار مروارید….حتی از مروارید تا پردیس 2….پردیس 1 و 2 که بهم وصله…تازه ببینشون پله برقی هم گذاشتن که ملت،روی زمین صاف هم قدم برندارند…..جلوی پردیس 1 ،برج ایفلِ کوچولو ساختن،و همه باهاش عکس یادگاری میگیرن….درِ ایستگاه مینی بوس پردیس1 خرابه،باید با دست ببندیش تا باد کولر توی اتاقک بمونه….

    از پردیس 1 هم میتونی راحت ببری میکامال…مخصوصا که الان هوا اونجا خیلی خوبه…میکامال رو نمیشه یک روزه گشت…یک شهریه برای خودش….باید چند روز براش وقت بزاری…یک نماز خونه ی لاکچری هم داره….خیلی نماز خوندن اونجا حال میده….

    میتونی از میکامال پیاده روی کنی سمت پاساژهای دیگه…مثل ونوس،مثل پانیذ،مثل زیتون…این پاساژ ها یکم قدیمی تر و لو لِول ترند…ولی بازم برای گشت و گذار خوبه….

    یک بار از مرکز جزیره تا شهرک دیدنی ها که خونه ی دخترخاله م بود،پیاده رفتم…فکر میکردم راه رو پیدا میکنم ولی آخرش گم شدم:) یادم نیست آخرش چه جوری خودمو پیدا کردم:) ولی همین که الان سالمم یعنی اون موقع بالاخره رسیدم خونه دیگه :)))

    نزدیک های خونه شون هم،مرکز خرید دامون بود،اونم خیلی باحال بود،میگفتن مال خانوم کتایون ریاحیه…خیلی پاساژ لاکچری بود،دور واطرافشم همه ش ماشین انگیلیسی و آمریکایی و …تا دلت بخواد ثروت و نعمت بود …یک شیرینی فروشی هم پائین پاساژ بود به اسم دامونان،یادمه اولین باری که میخواستم برم محیا مال سرکار،ازونجا شیرینی خریدم برای فروشنده ی نمایندگیمون…چون خیلی دوستش داشتم…خیلی خانمِ توحیدی و دوست داشتنی و ثروتمندی بود …

    راستی اینم بگم،کرایه ی مینی بوس از مرکز جزیره تا بازار عرب ها،کلا 13 تومن بود…ولی از بازار عرب ها تا نوبنیاد که منطقه ی مسکونیه باید 7 تومن دیگه میدادی…

    بازار عرب ها،بازار قدیمی جزیره ست…اونم باحاله…چیزهای خوبی داره….کنارشم پاساژ دیپلماته…دیپلماتم دوست داشتم…

    یک بار برای همین بحث آموزش رفته بودم،نمایندگیمون تو دیپلمات…بهم الهام شد بپرس سفارش جدید ندارند!؟درصورتیکه این اصلا تو حیطه ی وظایف من نبود،ولی جسارت به خرج دادم و پرسیدم…و اولین بارمن تو گروه (نمایندگی های جزیره ی کیش)فاکتور سفارش نوشتم…خیلی بهم حال داد…احساس موفقیتم،به اندازه ی موفقیتِ دوختن سوراخِ لایه ی اوزون بود….

    خیلی وقت ها هم از دیپلمات،تا خونه پیاده روی میکردم و غرق تجسماتم میشدم…بعد به خودم میومدم میدیدم دم در آپارتمانمم…هیچی از گرما و شرجی نمیفهمیدم…راستی همیشه یک فورد ماستنگ هم نزدیکای خونه م پارک بود….چقدر کیف میکردم میدیدمش…یا پرنده هایی که هر روز صبح میومدن کنار پنجره برام میخوندن و با صداشون بیدار میشدن….

    الان که فکر میکنم،با علم به تموم اتفاقاتی که تجربه کردم…اگر برگردم به عقب…حتما دوباره همونن مسیر رو میرم….حتما….خیلی شیرین بود برام…خیلی….لذت زندگی با خدا…با هیچ چیزقابل مقایسه نبود….هیچ چیز….

    خدایاشکرت…مرسی که بهم گفتی بیام بنویسم…من که اصلا اینارو نمیخواستم بگم…نمیدونم از کجا اومد …ولی مرور این خاطرات،برای خودم خیلی لذت بخش بود خیلی ….

    دوستت دارم خدا…خیلی دوستت دارم خدا،خیلی زیاد.من همیشه تلاش میکنم تسلیم تو باشم…و اجازه بدم خودت کل زندگیم رو مدیریت کنی!

    در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم،لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی.

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای خلق یک صلاتِ طولانی پربرکت که مثل یک ستاره ی دنباله دار…مسیر رو برام روشن و روشن تر میکنه…

    استاد عاشقتم….استاد شایسته،چشِ مایی…

    بچه های هم پروژه ای دمتون گرم…

    استمرار!استمرار!استمرار….،نتایج پشت دره!

    فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(17 سجده)

    پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 121 رای:
    • -
      نفس گفته:
      مدت عضویت: 600 روز

      سلام به سعیده ی عزیزم

      اونقدر احساسم بهت نزدیکه که میخوام جسارت اینو پیدا کنم و تو رو دوست خودم بدونم از اون دوستای جون جونی که دوس نداره کسی باهاش حرف بزنه (قلب)

      امروز از طریق کامنتت معجزه ها و هدایتهای خدا در زمان مناسب رسید دستم

      و توو اولین پاراگراف متنت هدایت الله رو دریافت کردم و تا اینجا خوندم و قلبم بهم گفت خوندن رو ادامه نده باید برا این فایل کامنت بنویسی و لبیک گفتم بعد برای اینکه از تو دوست خوبم تشکر کنم برای شما هم نوشتم که دست پر مهر خداوند شدی برام و قسمتی از کامنت هام رو کپی پیست میکنم برات :

      اقاااااااااااااااا من یافتم

      یاااااااااافتم

      یاااااااااااااااااافتم

      فهمیدم به چه شغلی علاقه دارم

      اون موقع ها که توو بیمارستان کار میکردم و هر روز که شرایط کاری و شیفت ها و حقوق ها داشت ناجور می‌شد با اینکه با استاد آشنا نبودم توو دل همین تضادها گفتم خدایا کمکم کن وارد کاری بشم که حالم خوب باشه

      تا اینکه سال 97 توو اینستا یه سری شکلات های دست ساز بلژیکی رنگی رنگی و براق دیدم و عاشق این کار شدم و هدایت شدم به یه کسی که صفر تا صد اینکار رو صادقانه بهم آموزش داد و من شروع کردم به خرید ابزار و پیج کاری اینستا رو راه اندازی کردم و کار رو شروع کردم در کنار کار بیمارستان

      ولی امان از بی ایمانی و باور کمبود و باور های محدود کننده و اهمیت دادن به حرف های مردم و رعایت نکردن تکامل (ایموجی دست رو پیشونی)

      تا اینکه دیدم از این پول در نمیارم و مردم برای یه دونه شکلات نمیان اینهمه پول بدن رفتم سراغ شغل کیک پزی با فوندانت وگفتم خب کیک تولد برای همه یه نیازه و بابتش پول میدن و اما و اگری نداره

      بعد شروع کردم به درست کردن کیک ها به همکارام به صورت رایگان (همکارامم بعدش به جای پول برام کادو میخریدن) دیدم نه من عاشق این کار هستم و یه جاهایی به اون شکلات های بلژیکی برای تزیین هم نیازمندم و‌چند تا سفارش داشتم ولی باور های محدود کننده بازم کار خودش رو کرد (حمل کیک سخته،کلی ظرف کثیف میشه،یخچالت کوچیکه جا برا کیک ها نیس جا برا خامه ها نیس و الی آخر)و گذاشتم کنار

      تا اینکه بچم به دنیا اومد و منم نتونستم کارم رو ادامه بدم و سال پیش شروع کردم به درست کردن کیک های اسلایسی و به آرایشگا ها و سوپر مارکت و کافی شاپ ها دادم ولی باز امان از بی ایمانی و باورهای نادرست که (بچم کوچیکه اجازه نمیده کار کنم و کسی نیست از بچم مراقبت کنه ،فر برقیم کوچیکه ،همزنم داره خراب میشه،همسرم باهام همراهی نمیکنه )

      با گریه دوباره میزکارم و قالب هامو جمع کردم و میخواستم برگردم به کار کردن توو بیمارستان که نه تنها اون بیمارستانی که چندین ساله اونجا کار کرده بودن منو نخواستن بلکه جاهای دیگه هم رفتم و به بهانه های مختلفی نشد (چون من 10 سال سابقه کاری داشتم و هیچ وقت حسابم خالی نبود نمیتونستم اینو قبول کنم که چرا من دست روی دست گذاشتم و درآمدی ندارم ) رفتم سراغ فروش آنلاین ادویه و زعفران و کارم داشت خوب پیش میرفت که یه روزی از جلو ادویه فروشی داشتیم رد میشدیم که من گفتم اه اه چه بوی بد و تندی بعد همونجا خشکم زد گفتم وایسا وایسا چییییی شد !!!!؟؟ مگه نه اینکه توام داری این کار رو انجام میدی ؟؟! مگه نه اینکه به شغلت باید علاقه مند باشی ؟؟!! بعد میگی اه اه. پس فقط به خاطر پولش بوده ،دست مریزاد نفس گل کاشتی

      حالم خیلیییی بد شد و از خدا کمک خواستم دقیقا چند وقت بعدش فایل «تسلیم بودن در برابر خدا»اومد رو بنر سایت و فهمیدم من باید تسلیم خدا باشم و این کار رو هم گذاشتم کنار

      و خواستم پسرم رو ببرم مهدکودک هر سری به یه بهونه ای مهدکودک تعطیل می‌شد و فهمیدم اینا همش نشونه هست و من باید تسلیم باشم و اجازه بدم خدا در زمان مناسب منو به شغل مناسب هدایت کنه و اینجا بود دیگه دست از دست و پا زدن و زور زدن برداشتم

      «باید پارو نزد وا داد

      باید دل رو به دریا داد

      خودش میبردت هر جا دلش خواست

      به هر جا برد بدون ساحل همونجاست »

      و بک گراند گوشیم یه جمله طلایی از استاد که توو کامنت سعیده شهریاری بود رو گذاشتم:

      «یادتون باشه، وقتی که رها میکنی

      و میسپاری خودت رو به جریان رودخونه

      خداوند تو رو به اقیانوس میبره

      به سمت نعمت های بی نهایت میبره

      جات که رودخونه نیست که عزیز من

      جات اقیانوسه ،خب؟ رها کن

      اجازه بده کارها انجام میشه

      توکل کن به خداوند »

      و من از اون موقع دیگه رها و گفتم آخیییییییش خیالم راحت شد سپردم به خدا و توکل کردم و همراه شدم با این پروژه ی بی نظیر مریم جون و این فایل دوباره در من غوغا به پا کرد و با کمک ربم شروع کردم به انجام تمرین این فایل و دیدم که توو حرفه شکلات و کیک مشترک هستم و زدم توو اینترنت دیدم یه سری کیک ها هستن که با شکلات بلژیکی ساخته میشن و به اصطلاح بهش کیوب کیک گفته میشه و رفتم هزینه دوره رو دیدم خیلی بالا بود و گفتم نه اگه قراره کاری شروع کنم باید با امکاناتی که دارم شروع کنم دیگه دیدم به جایی نمیرسم دفترم رو بستم گفتم خدایا من مغزم قد نمیده نمی‌دونم تو بهم بگو من به چی علاقه دارم و رها کردم

      و امروز بعد اینکه فایل جدید رو گوش کردم و بعد از خوابوندن پسرم شروع کردم به خوندن کامنت این فایل گفتم خدایا از طریق کامنت بچه ها بهم یه سرنخ بده

      هدایت شدم به کامنت یکی از بچه ها که نوشته بودن خانواده عجیبی دارن و پسرشون با اینکه کار ارز و ترید انجام میده ولی عاشق کار آشپزی و کیک و شیرینیه بعد گفتم خدایا بازم بیشتر هدایتم کن

      بعد حسی بهم میگفت برو کامنت های سعیده شهریاری رو بخون بدو برو بخون گفتم باشه حالا بزار کامنت های این صفحه تموم شه بعد گف نه سعیده شهریاری سعیده شهریاری سعیده شهریاری

      بعد رفتم توو صفحه اصلی که برم از تاپ کامنت ها پیداش کنم و نجوا گف کجا داری میری سعیده شهریاری به تو چه!!!

      اون علاقش نویسندگی چه ربطی به تو داره !!؟؟

      ولی قلبم بازم بهم میگف سعیده شهریاری

      دیگه رفتم توو پروفایل سعیده و آخرین کامنتش رو با

      «بسم الله الرحمن و الرحیم »

      شروع کردم به خوندن و تا رسیدم به این قسمت از کامنتش

      ‎به خدا شده یکی،دو ساعت طول کشیده کامنت نوشتنم و من اصلا یک دقیقه ش رو هم نفهمیدم…بعد قد همون،وقت میزارم برای ادیت کامنت،نگاه کردن به جمله ها،کجا بولد شه،کجا عوض شه،کجا بهتر شه….دقیقا مثل کسی که عاشق خلق شیرینی و کیکه…بعد موقع خامه کشی و تزئین کیکش کلی دقت میکنه….هر کامنتم،برای من،یک کیک تولد سفارشیه…اصلا هیچکی نخونتش،من باید خوشگل درستش کنم….

      ‎پس!باورهات سعیده…باورهات رو درست کن…کدهای خراب ذهنی رو بشناس و تغییرشون بده… بعد ازهمین مسیر،ثروت و نعمت بیش از نیاز تو وارد زندگیت میشود

      و سر تا سر وجوووودم پر شد از خوشحالی و اشک و اشک و اشک و گفتم باید بیام بنویسم اینارو براتون

      خدایا تو چقدر مهربونی

      خدایا تو چقدر انک سمیع الدعا هستی

      خدایا تو چقدر رحیمی چقدر رحمانی

      خدایا تو چقدر سریع الاجابه هستی

      خدایا تو چقدر خوبی که مسیر درست بهم نشون دادی

      به قول سعیده کم مونده خود خدا بیاد پیشم یکی بزنه پس کله ام بگه اننی ان الله

      بشین کیک های تولدت رو درست کن

      من میشم برات مشتری

      من از نیکان مراقبت میکنم

      من برات غذا درست میکنم

      من کیک هات رو سالم میرسونم دست مشتری

      من به وقتت برکت میدم

      من بهت ایده میدم

      من مواد اولیه با کیفیت بهت میدم

      من مشتری های ثروتمند میارم برات

      من آسون میکنم تورو بر آسونی ها

      من دل‌ها رو برات نرم میکنم

      اصلا من هر کاری که به نفعت باشه رو انجام میدم

      استاد من نفس بهتون قول میدم و متعهد میشم که دست از علاقم نکشم و یه کیک پز موفق بشم توکل کنم به ربم و کمالگرا نباشم عجله نکنم خودم رو با کسی مقایسه نکنم و باورهای ثروت ساز و خوب در مورد شغلم ایجاد کنم و هر روز بنویسم حرف بزنم و فایل گوش بدم استمرار استمرار استمرار

      خیلی ازت ممنونم سعیده ی مهربون

      امیدوارم بتونم از نزدیک ملاقاتت کنم

      نیلا و نیکا رو ببوس یه روزی برسه که کیک تولدشون رو بپزم

      میبوسمت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
      • -
        مریم بذرا گفته:
        مدت عضویت: 809 روز

        سلام نفس عزیزم

        سلام دوست بهشتی من

        کامنت زیبات رو خوندم و قلبم گفت برات یک الگوی موفق بیارم که بتونی باهاش ذهنتو منطقی کنی.

        من توی روستای کوچیکی زندگی میکنم یکی از دوستام که حدود 25 سال سن داره الان یک کیک پز موفق هست که همه اینجا میشناسنش.

        برام تعریف میکرد که با همین کار کلی پول پس انداز کرده و کلی طلا خریده .

        همیشه کلاس های اموزشی میزاره و کلی از این طریق هم ثروت میسازه .

        واسه عید کلی سفارش میگیره وشیرینی های بی نظیری رو هم درست میکنه.

        نفس جان الگوهای موفق رو همیشه برای ذهنت بیار و روی باورهای ثروت سازت خوب کارکن حتما موفق میشی عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          نفس گفته:
          مدت عضویت: 600 روز

          سلام مریم عزیزم

          خیلی ممنونم ازت که به ندای قلبت لبیک گفتی

          بی نهایت ازت سپاسگزارم که الگو موفق برام مثال زدی و برام باورپذیر کردی که شغلت میشه عشقت و عشقت میشه شغلت

          به قول استاد اگه داری رو علاقت کار میکنی و درآمد نداری ایراد از اون شغل نیست ایراد از باورهاته

          اگه دوست تو تونسته موفق بشه قطعا منم موفق میشه

          در پناه خدای مهربان که هر کاری میکنه تا ما به خواسته هامون برسیم

          خدایا صد هزار مرتبه شکرت

          ای خدای شکافنده دانه ها تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم

          «بنده زیبا و خوبت نفس»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ژینا صالحی گفته:
      مدت عضویت: 727 روز

      سلام بهت سعیده ی عزیزم

      نمیتونم بگم چقدرررر دلم تنگ شده بود که با تو و بچه های سایت در ارتباط باشم و واستون بنویسم

      خدا مدتی بود بهم گفته بود که برو تو غار تنهایی و رو خودت کار کن و هر وقتی که وقتش باشه بهت میگم دوباره بیای تو سایت و فعالیت کنی

      البته من تو سایت بودم ولی فقط کامنت نمیذاشتم

      ولی دیگه امروز با تمام وجودم احساس نیاز کردم که بیام تو سایت و کامنت بذارم و پاسخ بنویسم و فعالیت داشته باشم

      یه چیزی رو متوجه شدم ، اینکه حتی بودن تو سایت ، خوندن کامنتا ، دیدن فایلایی که رو سایت میاد و در کل حضور داشتن توی سایت ، خودش ورودی های به شدت مثبت و قدرتمند کننده به ذهن آدم میده و توی مسیر نگهت میداره

      من اینو امروز درک کردم و تصمیم گرفتم بیشتر قدر این سایت و شما دوستای عزیزم و کامنتا رو بدونم

      خیلی دوست دارم و خوشحالم که اولین صلاتم توی سایت بعد از مدت ها ، در پاسخ به تو بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مجتبی انجیله گفته:
      مدت عضویت: 805 روز

      سلام به استاد توحیدی و عزیزم

      و خانم مریم شایسته

      وسلام به هم فرکانسیم هم مدارم توحیدی پرانرژی آبجی سعیده گل

      تو چقدر خوبی تو چقدر مهربونی تو چقدر روح پاک داری تو چقدر مقدسی

      معلومه که باید مقدس باشیم پاک باشیم چرا چونکه که با اموزهای استاد توحیدی فهمیدم کیه هستیم و داریم خودمون رو قبل آگاهی‌ها رو به یاد میاریم ما نظر کرده خدا هستیم ما اشرف مخلوقاتش هستیم ما وی ای پی خدا هستیم ما اعجایب خلقت خدا هستیم ما بی نظیر هستیم ما فوق‌العاده هستیم

      کیف میکنم انرژی میگیرم کامنتها ی آبجی سعیده برام نشانه هایی هست از طرف خداوند آبجی سعیده یه ترمز خدا به گفت میخام بهت بگم من همیشه میگفتم بلاخره خدا قفلها رو یکی پس از دیگری برام باز میکنه ولی دیشب صداش رو بلند شنیدم و بهم گفت تکرار کن بلند بگو گوشت بشنوه با حضور قدرتمند خدا وندتمام دربها به رویم باز است گفت میلیاردها بار بگو تثبیت کن بره تو وجودت من هی تکرار تکرار میکردم خیلی ذوق شوق اشتیاق داشتم اشک از چشام جاری شده بود روی موتور هوا سرد من می‌گفتم با حضور قدرتمند خدا تمام دربها به روی من باز است با حضور قدرتمند خدا وند تمام دربها به روی من باز است

      بهترینها رو از فرمانروای کل کیهان عالمیان سیارات برای تمامی مخلوقات جهان خواستارم

      در هر شرایطی پر انرژی باشید وصل به منبع انرژی خداوند باشید

      مجی انرژی از کرج

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      لیلا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلام سعیده زیبایم

      سعیده جان کامنتت رو خوندم نمیتونم حسی رو که به کامنتت داشتم رو توصیف کنم از بس که زیبا نوشتی

      فقط میتونم بگم عااااشق نوشته های کامنتت شدم عاشق اون خدا عاشق اون فرصتی که ما داده شده

      عاشق قدرتش شدم

      اااااخ … جمله ، لذته داشتن خدا

      این جمله هم قلبم رو نوازش میده و هم به درد میاره

      هم آرومم میکنه و از گوشه چشمم اشک جاری میشه و هم میدونم خیلی مونده تا باورش کنم

      هم دلگرم میشم و هم نگران که نکنه دستم از دستش جدا بشه

      سعیده جان بنویس که عالی مینویسی

      بنویس که دلها رو با نوشتنت دنبال خودت میکشی

      بنویس که جایگاهت رو پیدا کردی

      جای درستت قرار گرفتی

      توی نوشته هات احساسی که برای نوشتن انشاء و سر کلاس بودنت توی دوران کودکی داشتی رو کاملا لمس کردم

      زمانی که توی کلاس همه از نقاشی های من متعجب میشدن و همهمه ای که توی کلاس راه میفتاد که اینو واقعا خودت کشیدی ؟؟؟!!

      و معلم از سر جاش بلند میشد تا ببینه چی کشیدم و وقتی نقاشیم رو میدید با لبخندی تحسین برانگیز میگفت آفرررین

      عالی کشیدی

      من هم موقع نقاشی کشیدن توی دنیای خودم بودم و زمان رو متوجه نمیشدم

      انگار کشیدن نقاشی واسم مدیتیشن بود و من عشق میکردم صبح تا شب فقط نقاشی بکشم

      دفتر فیلی که اون زمان مادرم واسم میخرید رو توی یه روز تمام میکردم و مامان میگفت چه خبرته

      همین امروز دفتر نقاشی واست خریدم

      توی دبیرستان رشته گرافیک رو انتخاب کردم و با عشق تا صبح بیدار میموندم طراحی ها رو انجام میدادم و فقط توی کلاس من و دوستم بودیم که بهترین نمرات و تشویقها رو از معلم میگرفتیم

      قبل از کنکور هم ازدواج کردم و این عشق و علاقه هم کم کم از یاد و خاطرم رفت

      الان بعد از گذشت سالها اصلا یه درصد هم نمیتونم به خودم اطمینان بدم که این مسیر درسته و میتونم ادامه بدم

      به قول خودت سعیده نازنینم

      (ترس ها،مقایسه ها،نگرانیِ حرف مردم )

      ترس از اینکه نمیشه

      اون مال سالهای خیلی قبل بوده

      من چندین ساله دست به قلم نشدم

      چقدر همه پیشرفت کردن و من از اونها کلی عقبم

      دیگه انگار دیر شده واسم

      آخه چه چیز چشمگیری بلدم که بخوام شروع کنم؟

      با یه دیپلم قدیمی کی تونسته به جایی برسه؟

      اونها نقاشی های بچه گانه بوده چرا باید بهشون دل خوش کنم؟

      اینها ترس ها و تردیدهای ذهنمه

      بعد از این سالها تنها موفقیت من توی کار فتوشاپ بود که توی آتلیه شروع کردم و تونستم در عرض چند ماهه اول بهترین رتوشور بشم ولی به خاطر درآمد کمش بعد از چند سال اونجا رو هم رها کردم با این حال که حس میکردم کمی اون حس نقاشی رو در وجودم زنده میکنه ولی به صورت سیستمی نه دستی

      با خوندن کامنتت تمام مسیری رو که پشت سر گذاشتم جلو چشمم اومد و اینکه الان با داشتن ترس و کمالگرایی و بی ایمانی و درست نبودن باورهام هیچ اقدامی نمیکنم

      هیچ تصمیمی برای آیندم نگرفتم انگار منتظر یه نشونه یه هدایتم که حرکت کنم

      انگار این جمله ها برای من بود که :

      (بی ایمانی رو بزار کنار!کمال گراییِ شیطانی رو بزار کنار!

      ترس هارو بزار کنار،مقایسه رو بزار کنار،نگرانیِ حرف مردم رو بزار کنار….

      جهانت رو از خودت و خدا خالی کن و اون کاری که بهت گفته شده رو انجام بده!اقدام کن!اقدام!

      ایماااانی که عمل نیااااورد،حرررف مفت است)

      سعیده عزیزم تحسینت میکنم برای پیدا کردن مسیری که جهان تورو به خاطر اون به وجود آورده و اینجا قرارت داده

      تحسینت میکنم برای عملگرا بودنت برای کنترل ذهنت ، برای ایمانت برای آرامش و دریافت هدایت هات

      تحسینت میکنم برای تسلیم بودنت و سپردن کارها به دست خدا

      خدا رو هزاران بار شکر برای زندگی به سبک شخصی خودت

      خدا رو هزاران مرتبه شکر برای این اقدامات عملیت که نوشتی :

      ” خدایا شکرت …برای این کنترل ذهن آگاهانه،برای کنترل کانون توجه به سمت قدرت برتر،برای زندگی به سبک شخصی….چقدر این موضوع آرامش بخشه….که هرچقدر ذهنت نجوا کنه،بخواد ببرت توی مقایسه،یا از حرف بقیه ی بترسونتت…بهش بگی ببین…این زندگی منه،این جهان،از من و خداوند خالیه…هیییچ اهمیتی نداره برای من که کی،چی میگه!اون چیزی که توی زندگی من مهمه اینکه من توی مسیر درستی که پیدا کردم استمرار داشته باشم…

      .به این میگن عزت نفس…”

      خدایا درک و فهم و عمل به این جملات سعیده رو نسیبم کن

      از خدای خودم میخوام من رو هدایت کنه به مسیری که واسش ساخته شدم

      ازش میخوام من رو هدایت کنه برای رسالتی که فقط در اون عشق و علاقه و لذت بردن از زندگیه

      از خدا میخوام من رو یاری کنه برای اون کاری که با انجامش باعث خشنودی خودش و گسترش جهانش میشم

      خیلی خیلی لذت بردم از کامنت پر از آگاهیت که خاطرات من رو هم زنده کرد و به من یادآوری کرد اون عشق و علاقه ای که داشتم و به فراموشی سپرده بودمش

      بینهایت نوشتنهات رو دوست دارم

      نوشته هات قلبم رو باز میکنه نگاهم رو توحیدی تر میکنه جریان خون رو در رگهام روان تر میکنه حس عشق و شعف به من میده

      توی تک تک کلماتت توحید و توکل و امید به زندگی جاریه

      تپش قلبم با نوشته هات بالا میره و اون شور و هیجان و انرژی رو در بدن زیاد میکنه

      نوشته هات حس امنیت و آرامش به من میده

      و تمامی این حسها باعث نوشتن این کامنت و اشکهایی از سر شوق برای وصل شدن به خدا شده

      به قول ابراهیم عزیز :

      ” مگه بالاتر از این هم هست که کلامت یاد خدارو تو قلب بنده ی خدا زنده کنه و اون بنده رو به خدا وصل کنه ”

      خلاصه بنویس که با نوشتنت و عشق بازی با کلمات غوغایی به پا میکنی ..‌.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    مسعود جاویدی گفته:
    مدت عضویت: 608 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستانی که در این مسیر زیبا در کنار هم هستیم و چیزهای زیادی یاد میگیریم.یک تجربه شخصی دارم فکر کردم آن را بیان کنم تا هم برای خودم یادآوری بشه و هم دوستان از آن استفاده کنند.من یک سال پیش با استاد و سایت از طریق اینستاگرام آشنا شدم وارد سایت شدم و با یک محیط دوستانه و گرم که همه با هم مسائلشان رو در میان میگذارن و تیتر هایی که برای بعضی از موضوعات چقدر هوشمندانه انتخاب شده بود.چون توان مالی خرید دوره ها را نداشتم از بخش دانلود ها فایل های رایگان را انتخاب کردم.اوایلش به نظرم الکی بود ولی وقتی کامنت های بچه ها رو خوندم و نتایج آنها را دیدم باعث شد منم این مسیر را امتحان کنم.اوایل ذهنم خیلی مقاومت داشت و هر روز میگفت اینها همش الکی هست ولی من ادامه دادم و هر روز فایل ها را با دقت گوش میکردم و در مورد آنها می‌نوشتم و با خودم خرف میزدم و فایل ها را با هدفون هر روز گوش میدادم.شاید باورتون نشده تقریبا بعد از یک ماه اتفاقات خودشون رو نشون دادن و نتایج شروع به تغییر کرد.درامد افزایش پیدا کرد رابطه ام با همسرم عالی بود از زندگی لذت می‌بردیم.من که چن سالی بود بخاطر وضع مالی ام نتوانسته بودم مسافرت بروم چون یک ماشین مدل پایین داشتم و باهاش نمیشد جایی رفت.به لطف خدا ماشینم رو عوض کردم و سالی سه تا چها بار مسافرت رفتیم.همه چیز خوب داشت پیش می‌رفت که کم کم زندگی ام‌متعادل شد و دیگر مث قبل نتایج بزرگی نداشتم.بله سرخوش همان خواسته شده بودم و درگیر روزمره ای و مثل اویل روی باورهایم کار نمیکردم که دوباره برگشتم به همان شرایط بدیک سال پیش.بخاطر بدهی ماشینم رو فروختم همسرم از دستم شاکی شد.همه پروژه های کاری ام کنسل شد و هیچ پیشنهاد کاری نداشتم.خیلی حس بدی داشتم و ناامید از همه جا.از خدا خواستم هدایتم کند وقتی وارد سایت شدم با پروژه مهاجرت به مدار بالاتر را دیدم و گفتم این همان هدایت هست و به خودم تعهد دادم که اینبار قوی تر و به طور دائم و همیشگی روی باورهایم کار کنم.باورتون نمیشه یک روز بعد از کار کردن روی باورهایم مثل یکسال پیش نشانه ها آمدن و چقدر خرف های استاد در مورد استمرار و کار کردن روی باور ها عالی بود و تصمیم گرفتم همیشه روی باورهایم کار کنم حتی زمانی که اوضاع خوب وعالی است.ممنون از استاد عزیز بابت این همه آگاهی.

    امیدوارم همه دوستان در مسیر ثابت قدم باشند تا از لطف و نعمت و ثروت خدای بزرگ و مهربان بهرمند شوند.به امید موفقیت برای همه دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    هادی عبدولی گفته:
    مدت عضویت: 2910 روز

    سلام

    امروز پروفایلم رو در سایت شما چک میکردم متوجه شدم بیشتر از 10 ساله که من با سایت شما آشنا شدم و یک لحظه ناراحت شدم از اینکه چرا بعد از این همه مدت چرا هیچ تغییری در زندگی من ایجاد نشده و متاسفانه باید بگم هر چی به خودم نگاه میکنم تمام کارهایی رو که خواستم شروع کنم وسط راه ول کردم و بهتر که دقت میکنم اکثر اونها به خاطر این بوده که همیشه فکر کردم فلان کار پول بیشتر توش هست و در این زمان هنوز علاقه ام رو پیدا نکردم . همسرم با من بر سر آموزه های شما در جنگه و فکر می‌کنه مسیرم رو اشتباه انتخاب کردم و این امر انرژی من رو گرفته . میخوام قوی تر کنترل کنم ورودی های ذهنمو منتها الان خونه او وسط کساببه که بسیار دورن از افکارم و همچنین همسرم که اصلا قبول نداره که همه چی باوره . از صبح تا شب فقط در مورد بدهی ها صحبت میکنه ک چطور میخوای پرداختشون کنی و همش تقصیر توعه که اوضاع اینجوری شده چون سخت‌تر کار نکردی ….. راهنمایی میخوام ممنون میشم کمک کنید استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سحر احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2572 روز

    خدایا تنها تور ا می پرستم و تنها از تو یار ی میجوییم.

    سلام به همه

    سلام به استادعزیزم

    سلام و تشکر از خانم شایسته بابت این دوره

    خلاصه درس امروز. سعی کنید از کوچکترین چیزهات لذت ببرید سعی کنید همیشه حال خود را خوب نگه دارید.

    زندگی را سخت نگیرید تکامل را رعایت کنید. به خواسته ها نچسبید. زندگی را زندگی کنید داشتن یا نداشتن خواسته مهم نیست مهم حال خوب در هر لحظه هست. استاد چقد شما این را خوب رعایت می کنید من در زندگی در بهشت همیشه تعجب میکردم چطور شما از ساده ترین چیزها خوحال می شوید و لذت می برید.

    اگر در مسیر مورد علاقه هستید اما پول نمی سازید باید باورهای ثروت درست کنید.

    کمال گرا نباشید و شروع کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1393 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    اینکه کارمون و علاقه مون و استعدادمون در یک راستا باشه میتونه مثل استاد ،،،نتونیم تولید نکنیم،،، بشیم

    ترکیب حرکت و کار کردن روی باورها منجر به لذت بردن و رسیدن به کار مورد علاقه هست.

    بدون استثنا باورهاست که اتفاقات رو رقم میزنن.

    با ادامه دادن فرکانسها به نتایج خواسته شده می‌رسیم

    از مسیر لذت ببریم،زندگی تجربه است ،مسیر رو از دست نده

    در لحظه زندگی کردن عصاره همه آموزه هاست

    احساس خوب =اتفاقات خوب

    فاصله تا خواسته با احساس خوب پر میشه

    اونم با تغییر ذهن انجام میشه.

    یک تمرینی هم خانم استاد شایسته دادند که باعث بدست آوردن کار مورد علاقه میشه.

    سپاسگزار اساتید بزرگوارم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1443 روز

    سلام استاد جان

    استاد عزیزم توی تمام دوران زندگی ام شما اولین فردی هستید که میگویید میشود از عشق تان و کار مورد علاقتان پول ساخت وگرنه از تمامی افراد زندگی ام شنیده ام که از کار مورد علاقه نمی توان پول ساخت و کلی هم دلیل و منطق می‌آوردند .

    این باور شما بیشتر بهم انگیزه داد که کار مورد علاقمو ادامه بدم گاهی اوقات میگفتم خوب من باورام در مورد این مسئله درست شده و وقتی پول نمیساختم میگفتم من که باورام درست شده امانبود پارتی،اقتصادکشور،فلانی،امریکاو غیره غیره نمی‌گذارند من به خواسته ام برسم غافل از اینکه باورای من اصلا تغییر نکرده بودند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    حسین رجب پور گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    بنام خدا که تنها روزی دهنده و نجات دهنده اوست

    سلام ….

    امیدوارم مثل همیشه سالم و شاد و درفرکانس خواسته ها باشی…

    ما در دنیای ارتعاشی زندگی میکنیم هر جور درکش کنی ب اندازه اگاهی و درکت بهت واکنشون میده … در واقع ما چیزی رو ب زندگی مون جذب میکنیم که ب ان باورداریم …

    کائنات همیشه با افکار ….احساسات …و باورهای ما هماهنگ میشه درحقیقت جهان با فرکانسی همسو میشه که ما ساطع میکنیم

    واقعیت زندگی هر فردی حاصل افکار و باورهایه که نسبت ب خودش و جهان اطرافش داره….

    اون روزهای اول که با استاد اشنا شده بودم و ب صحبتهای استاد گوش میدادم همیشه یه جمله رو حین گوش دادن ب حرفهاش تکرار میکردم اون جمله این بود :

    ( این ادم قانون رو درک کرده )

    واقعا هم همینه تا قانون جذب رو درک نکنیم هیچ اتفاقی نمیفته …افرینش همیشه درحال رخ دادنه ….چون همه چی انرژیه و انرژی هیچگاه ثابت نیست و همواره در یک فرکانسی در حال ارتعاش ….

    همواره از یه شکلی ب شکل دیگه تغییر شکل میده

    از ان جایی که همیشه داریم ب چیزی فکر میکنیم همیشه در حال خلق کردنیم…بقول استاد ما با رسیدن ب خواسته ها ب احساس خوب نمیرسیم بلکه با رسیدن ب احساس خوب ب خواسته ها مون میرسیم

    حال ب هر دلیل احساس بد یا خوبی داری برای جهان و قانون جذب مهم نیست چون جهان احساس نداره و تنها پاسخ میده ب حسی که داری …پس سعی کن تا میتونی احساستو خوب کنی….

    حالا این گوی این میدان …..

    اگه میخوای ب خاطر مشکلات و شرایط بد جامعه یا بدهی ای که داری نگران و ناراحت باشی قانون جذب مشکلات و بدهی بیشتری بهت میده براش مهم نیست چرا و ب چه دلیل الان نگرانی یا احساست بد هست …

    یه سیستمه که داره واکنش نشون میده ب احساس تو ….این سیستم برای تو دل نمیسوزونه ….پس بی جهت خودتو مظلوم نشون نده و از بقیه هم توقع کمک نداشته باش …

    هیچکس ب تو کمک نمیکنه تنها خودتی که میتونی ب خودت کمک کنی اگه حالتو خوب کنی بی نهایت دستان خدا واسطه ای میشن تا تو ب چیزی که میخوای برسی …

    اگه هم حالت بد باشه یا نتونی احساستو خوب کنی بازم بی نهایت دستان خدا واسطه میشن تا چیزهایی که دوست نداری سرراهت قرار بدن تا حالت بیشتر بد بشه…

    این اسمش خصومت جهان یا خداوند با تو نیست این یعنی عدالت … یعنی قدرت خلق زندگی من در دستان خود من قرار داده شده

    مثل یک مرد پاشو و روی خودت و ذهنت سرمایه گذاری کن …مثل خیلی های دیگه …

    بقول استاد وقتی صحبت مرگ و زندگی باشه ادم مجبور میشه یه راهی پیدا کنه برای نجاتش …ما در دنیایی زندگی میکنیم که قوانین بر ان حاکم هست …بی جهت و تصادفی برات اتفاق بد یا خوب نمیفته تو خودت بوجودش میاری …

    انچه که تو در زندگیت کسب کردی حاصل توجهات خودت بوده حال چه اگاهانه چه نااگاهانه اگه از نتایجی که کسب کردی ناراضی هستی ب این معناست که تو ب چیزهایی توجه کردی که دوسشون نداشتی در واقع تو همیشه در حال غر زدن یا اعتراض و شکایت کردن از اوضاع و احوال خودت…دیگران و جامعه بودی ….

    اگه میخوای زندگیت تغییر کنه توجه ات رو از روی چیزی که دوست نداری بردار غز نزن …نق نزن …..شکایت نکن ….ب افرادی که شکایت میکنن گوش نده علیرغم اینکه مشکلات زیادی هم باشه ….باید بتونی ارام ارام کنترل کانون توجه ات رو در دست بگیری

    تنها راهش اینه که بر ذهنت مسلط بشی چون همه چی ذهنیه …راه تسلط بر ذهن هم اینه که ارام کردنش رو بیاموزی اگاهی میتونه در این زمینه بسیار کمک کننده باشه …

    امیدوارم همه دوستان قبل از رسیدن ب خواسته ها در فرکانسش قرار بگیرن….چون همیشه سیگنال اول از سمت فرستنده ب جهان ارسال میشه .. ….

    تا درخواستی نباشه پاسخی در کار نیست ….

    پس درخواستت رو همین الان بنویس و ب جهان ارسال کن و از زندگیت لذت ببر …..تا پاسخش رو دریافت کنی ….

    ب ذهنت تمرین شاد بودن رو بیاموز…

    تشکر ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    مریم بذرا گفته:
    مدت عضویت: 809 روز

    سلام استاد عباس منش عزیزم

    سلام استاد شایسته جانم

    سلام بچهای بهشتی

    گام دهم از پروژه ی مهاجرت به مدار بالاتر

    اخیییش استاد خیالم راحت شد

    اون اوایل وقتی ازتون شنیدم که باید بر ترسهام غلبه کنم باخودم گفتم من از رانندگی بی نهایت میترسم پس باید برم توی دل ترسم.و دلیل دیگه اش که بعداز این همه کار کردن روی خودم الان فهمیدم این بود که دیگه همه ی زنا راننده ان توچرا عقب موندی؟

    رفتم گواهی نامه رو گرفتم و بعداز اون هم مدتی دیگه نشستم پشت ماشین

    خیلی علاقه ی شدید به رانندگی نداشتم فقط برای مقابله با ترس و اون (هم چشمی)که دیگران هم اینکارو کردن پس منم باید برم بعداز یکسال که ماشین رو فروختیم دیگه ننشستم،.

    حالا این مثل خوره افتاده به جون من که میگه تو ترسویی ،تواین کارو نصفه ونیمه رها کردی و انقدر ادامه اش ندادی تا یک راننده ی عالی بشی ،اینجوری عادت میکنی و هر کاری رو تا نیمه رها میکنی.

    استاد الان میفهمم من دوست داشتم یاد بگیرم ولی انقدر علاقه شدیدی نداشتم که تا انتها ادامه بدم ، ماشین همیشه دم در بود ولی من تا مجبور نمیشدم بیرون برم روشنش نمیکردم حتی نخواستم باهاش انقدر دور بزنم و تمرین کنم تا حرفه ای بشم ،من فقط میخواستم تجربه اش کنم فقط میخواستم با ترسهام مقابله کنم فقط میخواستم به اطرافیانم بگم منم میتونم .

    حتی توی مدتی که رانندگی کردم یک بار تصادف خیلی کوچیکی کردم که دوباره از ترس دو روز پشت ماشین ننشستم .

    همون موقع گفتم دوباره وقتشه که بلند شی و پا روی این ترست بزاری و روز سوم دوباره بسم الله گفتم و حرکت کردم..

    الان میفهمم که این کار خواسته ی قلبی من نبود و همین باعث شد که نخوام توش پیشرفت کنم.

    خدارو هزاران بار شکر میکنم که این فایل پراز اگاهی رو رزق امروزم کرد تا بتونم درک کنم،و منطقی قوی داشته باشم برای ذهنم که همیشه میخواد منو تخریب کنه.

    این مسیری که من دارم میرم رو باید با لذت برم چون اون جلو هیچ خبری نیست .گاهی ذهنم میگه پس کی دیگه صاحب خونه میشی ،همه بهترین خونه رو دارن اما توچی؟منو وادار میکنه که بدو بدو کنم و فقط بخوام این قسمت از زندگیم رو جلو ببرم تا به خواسته ام برسم .

    الان میگم عزیزم از لحظه ی حالت لذت ببر ،از بزرگ شدن بچهات و شیرین زبونی هاشون لذت ببر،از مسیری که داری هر روز رشد میکنی لذت ببر.

    از محبت های شوهرت لذت ببر

    از طبیعت خدا و شب و روزی که با نظم از پی هم میان لذت ببر.

    خدایا شکرت بابت تموم داشتهام

    خدایا شکرت به خاطر تموم خواستهام

    خدایا شکرت بابت وجود نازنین استادهای خوبم

    خدایا شکرت بابت وجود نازنین خودم

    قبلم باز شد .خنده روی لبم اومد کلللی انرژی گرفتم برای ادامه ی روزم .

    بریم سراغ یک روز پراز انرژی و حال خوب و اتفاقات خوب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    زینب معرفی گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام میکنم به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم و همه ی دوستان عزیز

    اگه هر کسی در مسیر زندگی حرکت کنه و رو باور هاش کار کنه و سعی کنه از زندگی لذت ببره هدایت میشه به مسیر عشق و علاقه اش

    خدارو شکر میکنم که خداوند هدایتم کرد به مسیری که دوست دارم و عاشقش هستم و تونستم یه قدم هایی در این راستا بردارم درسته تازه اول کارم ولی همین که فهمیدم که علاقه ام چیه و دیگه سر در گم نیستم به نظرم نصف مسیر و رفتم بقیه اش دیگه بهبود و تقویت مهارت هام،مطالعه و حرفه ای شدن در زمینه ی کارم هستش

    در کنار این کار کردن روی باورهای فراوانی و ثروت ساز مخصوصا در حوزه ی کاریه خودم تا به مسیر کسب درآمد از این کارم هم هدایت بشم

    پیدا کردن عشق و علاقه +ایجاد باورهای مناسب و هماهنگ با خواسته +و کار کردن روی باورهای ثروت آفرین =لذت،موفقیت، ثروت،آرامش، خوشبختی

    “بدون استثنا تمام اتفاقات و تجربیات و شرایط زندگی ما توسط افکار و باورهای ماست ”

    جمله ای که هنوز نتونستم بصورت صد درصد بهش ایمان بیارم و باورش کنم چون بعضی وقتا یادم میره دچار ترس و نگرانی میشم تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار میگیرم برای همین خیلی باید تکرار کنم این قانون و هر روز به خودم یادآوری کنم که خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم و عوامل بیرونی کوچیک ترین تأثیری در زندگی من ندارن اصلا زمانی که آگاهانه این جمله رو با خودم مرور میکنم کلی آرامش و شور وشوق برای ادامه ی مسیرم کلی امید و انگیزه میگیرم

    با تکامل، با لذت بردن از مسیر زندگیم، با توجه به نکات مثبت با رها بودن با صبر و شکیبایی با در لحظه زندگی کردن میشه هم از مسیر زندگی لذت برد هم به خواسته ها و رویاها رسید

    راه رسیدن به خواسته ها داشتن احساس خوبه

    احساس خوب هم فقط با ایجاد باورهای درست با زندگی کردن در لحظه با لذته که بوجود میاد.

    خدایا خودت کمک کن هر بار بیشتر به خودت به قوانین حاکم بر جهان هستی ایمان بیارم و در این مسیر ثابت قدم بمونم

    در پناه رب العالمین شاد و سلامت و سعادتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: