معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1 - صفحه 23

507 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2899 روز

    سلام به استاد عزیز و بقیه دوستان

    سوال این فایل این بود که بنویسید کجاها احساس بی ارزشی و عدم لیاقت باعث شد که از نعمت ها دور بشیم

    خب خیلی موارد بود توی وجود من و زندگی من، اما میخوام به یکیشون اشاره کنم که خیلی مدت زیادی دنبالش بودم و ایجاد نشد و یا خیلی خیلی سخت و دشوار ایجاد میشه

    اونم موضوع توحید بود، موضوع ربوبیت و ایمان به خدا و توکل و تکیه کردن به خدا بود

    استاد همیشه من توی موضوع توحید ایراد داشتم، ایراد از نوع درکش نه، بلکه از نوع باور بهش

    یعنی تو نجواهای ذهنیم این بود که خب خداوند قول داده که حمایت میکنه و مراقبت و محافظت میکنه از بنده هاش… اما هیچوقت نتونستم اینو در مورد خودم بپذیرم، این فایلی که گذاشتید رو وقتی دیدم، گفتم که خب شاید همین بوده دلیلش…

    یعنی با خودم میگفتم اره خدا قویه، خدا میتونه حمایت کنه، میتونه حفاظت کنه، اما در مورد من اگه نکنه چی؟

    مثل اینکه یک نفری یک کاری از دستش برمیاد، اما شاید نکنه اونکارو!

    و در کل اصلا نمیتونستم باور کنم این موضوع رو، نمیتونستم بپذیرم که خدا پشت من هست…

    حالا یک تجربه بگم از خودم و بعد نتیجه گیری کنم

    استاد من در مورد این احساس لیاقت و ارزشمندی بینهایت مشکل دارم، این از این

    گاهی اوقات تو زندگیم یکسری شرایط پیش میومد که من احساس ارزشمندی بسیااااااار زیادی کردم، هرچند موقت بوده و بستگی داشته به عامل بیرونی، اما گاهی اوقات من این احساس ارزشمندی و لیاقت و قدرت درونی رو بنابه دلایلی تجربه کردم… مثلا یک کار خوبی کردم، یک مسئله رو حل کردم، یک رابطه رو ایجاد کردم، یک کار خیلی دشوار رو انجام دادم، یک کار معجزه وار رو تونستم انجام بدم، یا کسی بهم ابراز علاقه کرده… و…

    نکته ی خیلی جالب اینه، که خیلی به فکر فرو برد منو… اینکه در تمامی مواردی که من بخاطر اتفاقات خوب احساس ارزشمندی بهم دست داده، در اون تایم، من بشددددددددددددت توحیدی میشدم، یعنی وقتی من از درون احساس ارزشمندیم فوران میکرد، به طرز طبیعی باور داشتم که خب خدا که حتما محافظ منه! مگه میشه محافظ من نباشه؟! یعنی فرکانس من این بود!

    تو اون زمان ها هیچ ترسی نداشتم از هیچ چیزی، انگار تمام قدرت های دنیا درون منه و با منه و پشت منه، انگار من بسیار کافی هستم، انگار خدا دستش تو دست منه و من لمسش میکنم، انگار دوست داشتنی ترین فرد هستم…!

    استاد این احساسات رو در اون تایم هایی که احساس ارزشمندی و قدرت درونی بهم دست میداد حس کردم و پیدا کردم

    در اون زمان اصلا خودمو با هیچکس مقایسه نمیکردم، اصلا مهم نبود برام بقیه چکار میکنن و چجوری هستن، اگه توی رابطه بودم، در اون تایم اصلا برام مهم نبود که طرفم بهم خیانت کنه، نکنه، با کیه با کی نیست.. اصلا این چیزا تو ذهنم و فرکانسم نبود… انگار من با خدای خودم کافی کافی هستیم و هیچ چیز و هیچ اتفاقی بزرگتر از من نیست!

    استاد این احساسات تماما در اون لحظاتی بود که من احساس ارزشمندی و لیاقت درونیم زیاد شده بود بنا به دلایلی…!

    و برام خیلی عجیب بود که خدایا این احساس چقدرررررر شیرین و لذتبخشه، اصلا حس کافی بودن میده، همه چی خوبه در اون احساس… قدرت بینهایتی رو حس میکنم با خودم…

    در مورد توحید هم انگار دقیقا همینه، انگار تا احساس ارزشمندی و لیاقت نباشه، خداهم نمیتونه بیاد تو زندگی ادم و نمیتونیم حسش کنیم، هر چقدرررر هم که تلاش کنیم و قران بخونیم و هرکاری کنیم، تا وقتی که احساس ارزشمندی نداشته باشیم و بهتره بگم تا وقتی که در فرکانس لیاقت و ارزشمندی نباشیم هیچ چیزی اتفاق نمیفته… اما اگه بریم تو اون فرکانس همه چی خودش میاد… خدا خودش میاد سمت تو…

    این تجربه ی من بود از لحظاتی که احساس ارزشمندی رو تجربه کردم که خیلی شیرینه…

    اما به قول شما این تجربیات من دلیلشون یک عامل بیرونی بود… بی قید و شرط نبود…

    یعنی حتما باید یک کار خفن میکردم تا اون احساس برای لحظات کوتاهی بهم دست بده تازه! مثلا چند ساعت…

    باید حتما یک مسئله رو حل میکردم که اون احساس بهم دست بده، تازه نه هر مسئله ای! بلکه مسئله های بزرگ…

    باید حتما یک حرف قشنگ بهم زده میشد، تا احساس ارزشمندی کنم…

    باید حتما یک نفر جنس مخالف بهم ابراز علاقه میکرد تا این حس بهم دست بده…

    اون تجربیات من دقیقا همین موارد بود، کاااااملا مشروط، کاملا سخت گیرانه… وبعد از مدتی هم همین چیزا دیگه بهم احساس ارزشمندی هم نمیداد، مثلا اون اولا اگه یک جنس مخالف بهم ابراز علاقه میکرد میرفتم روی ابرا، اما کم کم که گذشت دیگه با ابراز علاقه جنس مخالف هیچ حس خوبی بهم دست نمیداد، حس ارزشمندی نمیکردم دیگه… چون عامل بیرونی بود، چون مسیر روح نبود

    و اینکه میشه به اون حس زیبای ارزشمندی و لیاقت کم کم دست پیدا کرد بدون هیچ عامل بیرونی و قید و شرط، برام خیلی تازه و نا آشناست…

    یعنی برای فردی که در مدار های پایین عزت نفسی هست، خیلی سخته که بپذیره مگه میشه بدون هیچی و بدون هیچ دستاوردی و بدون قیافه عالی و بدون خانواده عالی و بدون درامد عالی و بدون هرچیز بیرونی احساس ارزشمندی کرد؟ مگه ممکنه؟

    درسته برای تقویت عزت نفس حتما باید روی توانایی هامون کار کرد، اما بنظرم ریشه و بنیان عزت نفس اینه که تو بدون هیچی بتونی خودت رو ارزشمند بدونی… این فرکانس هزاران برابر بیشتر قوی تره

    چون هرچیزی که به عامل بیرونی وابسته باشه مثل یک ساختمونه که هرلحظه ممکنه فرو بریزه

    خب من مهارت خیلی خوبی هم دارم و بخاطر این مهارتم احساس عزت نفس میکنم، خب حالا چهار روز دیگه این مهارت توی دنیا کلا بی ارزش و بلا استفاده بشه اونوقت چی؟

    اونوقت تمام عزت نفس منم باید از بین بره؟

    یا مثلا احساس ارزشمندیم رو به قیافه گره بزنم،خب قیافه از بین بره چی؟

    این نوع عزت نفس داشتن وابسته به عامل بیرونیه، و شاید در سطح خوداگاه اصلا بهش فکر نکنیم که شاید یه روزی این عوامل بیرونی که عزت نفس گرفتیم ازشون از بین بره…

    اما در سطح ناخوداگاه، اون تَه، اون عمق، این نگرانی هست توی فرکانس های ما و همین باعث نوعی بی لیاقتی میشه درونمون…کاملا ناخوداگاه

    یا خیلیا با پست و مقامشون احساس ارزشمندی و قدرت میکنن…

    یا خیلیا با رابطه داشتن با بقیه احساس ارزشمندی دارن…

    اینا همش خوبه ها، بالاخره دستاوردی هست که انسان بدست اورده، اما کاملا وابسته هست به یچیز بیرونی…

    خود همین موضوع که یچیز بیرونی کنترل درون مارو بدست گرفته خودش خیلی حس بده، فرکانس خوبی نیست..

    و اگه این احساس ارزشمندی فاااااااااارغ از هرچیز بیرونی باشه و فقط به درون برگرده، به روح برگرده، چقدر معجزه هست!!!!!!

    و استاد من دقیقا همینجوریم، کاملا و کاملا احساس لیاقتم گره خورده به عوامل بیرونی…

    حتی گاهی فکر کردن به اینکه میشه بدون هیچی این احساس رو کرد سخته برام…

    به قول شما همینکه به دنیا اومدی لایق ترین فرد هستی… تموم شد رفت…

    و مصداق ظرف وجودی خیلی درسته، اگه لیاقت که همون گنجایش ظرف ما هست رو زیاد کنیم از درون، همه چی خودش میاد، خدا و ثروت و روابط خودشون میان تو ظرفت…

    مشکل ظرفه، نه چیز دیگه

    وقتی احساس ارزشمندی رو به عوامل بیرونی مثل درامد و شغل و خانواده و قیافه و اینچیزا گرده بزنیم، انگار همیشه باید یچیزی ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم، انگار دائم بدهکاریم به جهان، انگار باید یچیز ناشدنی و بسیار سخت رو ارائه بدیم که مورد تایید مردم باشه تا آدم حساب بشیم!

    و خودمون رو آدم حساب کنیم…

    انگار شرطی شدیم که باید یچیزی ارائه بدی تا ارزشمند دونسته بشی…وگرنه بی ارزش و پوچی…

    حتما باید خوشگل باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید پولدار باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید سرزبون داشته باشی تا ادم حساب بشی، حتما باید فامیل فلان مسئول باشی تا احساس ارزشمندی کنی، حتما باید خانوادت فلان باشه تا احساس ارزشمندی کنی، حتما باید قدت بلند و موهات پرپشت و دماغ و گونه و اندامت مورد تایید مردم باشه تا ارزشمند بشی، حتما باید لباس تنگ و جذب بپوشی تا لایق توجه و محبت بشی، حتما باید پوستت سفید باشه تا عاشقت بشن، حتما باید صدای قشنگی داشته باشی تا جذاب و محبوب باشی….باید همسرت خیلی خوشگل و خوش هیکل باشه تا احساس ارزشمندی کنی، باید حتما فلان عضو بدنت فلان سایز رو داشته باشه تا ارزشمند و خواستنی باشی!

    اینا تماماااااااا باورهایی هست که در طول زندگی هممون به خورد ما داده شده و چقدر سمه..هرکسی اینارو داشته باشه خوبه، بد نیست، اما اگه احساس ارزشمندی به اینا گره بخوره چه فاجعه ای میشه… چیزی که تو زندگی خیلیامون رخ داده

    واقعا جای فکر داره…

    یاد اشو افتادم

    یک نفر از اشو سوال میپرسه چرا همیشه انگار مست کردی و مست ادمای مثل راه میری و رفتار میکنی…

    جواب میده درسته من مستم! اما نه با ماریجوانا و حشیش و شراب و اینچیزا، من با شراب درونیم مستم… من با چیزی که درونم ایجاد کردم همیشه سرمست و شادم…

    و استاد انگار همه ی مردم از جمله خودم، کل زندگیمون در تلاشیم که یچیزی مورد تایید جامعه ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم… یعنی قبلش کاملا بی ارزش هستیم و حتما باید یچیز هایی که با این نگاه خیلی سخت هم بدست میاد ارائه بدیم تا ارزشمند بشیم…

    هممون انگار این باور رو داریم که کمیم، یچیزهایی نداریم و باید با اون چیزها احساس ارزشمندی و لیاقت کنیم…

    کسایی که با این نگاه زندگی میکنن بخاطر اینکه فرکانس بدی دارن، فرکانس بی ارزشی دارن، همون پول و مقام و رابطه رو هم بسیار سخت و دشوار بدست میارن، البته اگه بدست بیارن! یعنی اصولا با این نگاه نمیشه چیز خاصی بدست اورد، اگرم بشه بینهایت سخت و زمانبر و طاقت فرسا

    و چقدر حس قشنگیه که همینجوری بدون هیچی تو بسیار ارزشمندی و کافی هستی و خدا بدون هیچی عاشقته و تورو خلق کرده…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      شاهین حسن زاده گفته:
      مدت عضویت: 1372 روز

      سلام داداش عزیزم اقا امیر حسین گل

      واقعا سپاسگذارم بابت این کامنت فوق العاده ت یعنی دقیقا به نکته های اشاره کردی که بارها وبارها بهشون فکر کردم وبرام سوال بود

      که اقا من حتما باید کار خفنی یا حرکت خفنی بزنم بعد احساس ارزشمندی بکنم

      وچقدر این سخت بود وادم هایی رو اطرافم میبینم که نه تنها هیچ کار خفنی نمیکنند که هیچ بلکه کارهایی رو هم انجام میدن عبث وبیهوده

      اما به شدت احساس لیاقت دارند

      وجهانم جوابشون رو میده

      ممنونم از کامنت پربارت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1515 روز

      سلام دوست گرامی

      چقدر کامنت شما با ارزش بود چند روزی هست دارم از اول کامنت میخونم کامنت شما بسیار

      کامل و جامع پر محتوا بود انگار از من میگفتید خیلی قلبم باز شد

      انگار احساس لیاقت داشتن را باز کردی

      امیدوارم بتونم محصول لیاقت را بخرم فعلا دارم عزت نفس و ونتا دیگه گوش میدم ولی یکی از نیازهای من لیاقت هست با توکل به خداوند مهربان

      در پناه یگانه قدرتمند عالم باشید

      و واقعا از استاد و مریم نازنینم سپاسگزارم از این حرکتها و تو مسیر بودنشون و انتقال اگاهی

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      الهه گفته:
      مدت عضویت: 1194 روز

      سلام به دوست عزیز سپاسگزارم از کامنت زیباتون واقعا عالی بود حرف دل واقعی هر کاری میکنم تا احساسم خوب باشه حالا متوجه شدم چرا من یه روز حالم خوبه یه روز نه زیاد چون که من اگه یه روز مثلا صبح زود بلند شم احساس ارزشمندی میکنم اگه با پسرم همسرم رفتار خوبی داشته باشم واسشون غذا درست کنم حالم خوبه احساس ارزشمندی میکنم اما همین کار که بارها تکرار میشه دیگه اون احساس نیست من احساس پوچی میکنم و بهونه و میخوام یه کاری کنم که ارزشمند باشم در صورتی وقتی خدا منو خلق کرد اولین کار که برای خودش دست زد اون موقع که من کاری نکرده بودم پس این حرف استاد که میگه همین که به دنیا امدیم ارزشمندیم قرار نبود کار خاصی کنیم قرار نبود اندام خاصی داشته باشیم و …به خاطر همین استاد میگه اصل کار ما لذت بردن از زندگی هست چون وقتی لذت میبری خود به خود همه چیز درست میشه و این باور باید بنیادین بشه در ما که من همین که به دنیا امدم ارزشمند و لایق زیبایی و لذت بردن تمام نعمتهای خدا هستم و اصل داستان احساس خوب اتفاقات خوب

      خدایاشکرت

      بابت درک این همه اگاهی ها سپاسگزارم از شما دوست عزیز واقعا لذت بردم در پناه خدا شاد باشید دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    اشکان هادیان گفته:
    مدت عضویت: 933 روز

    سلام خدمت استاد عزیز. خانم شایسته گرامی و تمامی اعضای سایت.

    واقعا جالب بود این ک کامنت های دوستان رو خوندم و به این نتیجه بزرگ دست پیدا کردم. که من تا الان یه ادم واقعا بی لیاقتی بودم و احساس میکردم. ک نمیشه هیچ کاری انجام بدم یعنی در واقع لایق انجام دادن خیلی کار ها نیستم اما. در واقع اون کار رو به راحتی میتونستم انجام بدم اما این احساس باعث شده بود ک حتی یادم بره قبلا انجامشون داده بودم. ببینید یکم ک میگذشت کم کم از یادم میرفت ک حتی قبلا بهش میتونستم فکر کنم.مثلا من همیشه توی ورزشی ک انجام میدادم تک بودم و حتی دوستانم و بچه های سال پایین تر ک میومدن من براشون یک الگو بودم. اما به مرور زمان من فاصله گرفتم و توی ذهنم دیگه راهبرگشتی برای خودم نزاشتم و از یاد برده بودم ک یک زمانی از همه بهتر بودم. تا همین اواخر ک دیگه حتی روم نمیکرد پام رو توی سالن بزارم. ولی با کلماتی ک استاد گفتن انگار به یاد اوردم که بابا من هم یه زمانی خیلی کار ها رو انجاام میدادم بدون این ک اصلا راجع بهشون هیچ فکری بکنم.. الان فهمیدم ک خیلی از مواقع ک خانواده روی من حساب نمیکرد. به خاطر این نبود ک من رو حساب نمیکردن به خاطر این بود ک خودم برای خودم ارزش قائل نبودم. ولی الان بر عکس یه جوری شده ک توی جمع اکثرا از من برای انجام خیلی کار ها مشورت میگیرن. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم ک بهم اگاهی میده و من روی در مسیر خوب و ثروت و فراوانی قرار داده.

    ممنون از استاد عزیز و بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    سلام استاد

    ازین وجه از زندگیم هرچی بگم تموم نمیشه

    ازینکه چقدر احساس بی ارزشی منه توانمند رو از رسیدن به ارزوهام دور نگه داشت

    من میتونستم قهرمان جهان توی چند ورزش باشم

    میتونستم

    دانشمند در چند رشته علمی باشم

    میتونستم چندین بار ثروتمند بشم

    اما هیچ کدوم از اون قهرمان ها رو درونم رشد ندادم

    چون من خودم خودم رو لایق نمیدونستم

    هنوز هم نمیدونم

    هنوز هم در لایه لایه های زیرین وجودم خودم رو یک فرد درجه دو یا سه میدونم

    در صورتی که من درجه یک بودم

    هستم و خواهم بود

    من یک خدا درون خودم دارم

    و همین کفایت میکنه برای اولین بودن بهترین بودن

    اما من خدامو باور نداشتم

    هنوز هم ندارم

    من در راه رسیدن به اصل خویش هستم

    و یه چیزی فریاد میزنه پیروزی نزدیکه..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    Pouria Qaderi گفته:
    مدت عضویت: 733 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنینم

    خدارو شکر بابت این دوره ی فوق العاده اون هم دقیقا زمانی که من برای خودم امسال رو سال بهبود عزت نفس نام گذاری کردم

    وشما هم دست روی یک موضوعی گذاشتید که به قدری عمیق و جامع هست که نمیشه مهم بودنش رو توی یه کامنت بیان کرد .

    یعنی شما الان به ریشه ای ترین و عمیق ترین و مهم ترین واصلی ترین و پایه ای ترین و هسته ای ترین موضوع دررابطه با شناخت خود پیشرفت و موفقیت رسیدین ،اون هم در تمام جنبه های زندگی .

    البته هنوز نمیدونم فرق بین عزت نفس و احساس لیاقت دقیقا چیه اما انشالله چند وقت دیگه که دوره رو تهیه کردم میفهمم ‌.

    استادمن واقعا خیلی تلاش کردم که دوره کشف قوانین زندگی رو که شما اپدیتش کرده بودین رو تهیه کنم اما به طرز عجیبی کارهام گره خوردن و مانع این شدن که من این دوره رو بخرم وسره این موضوع خیلی هم عصبانی شدم و فشار خوردم .

    چون واقعا من پولش رو داشتم و برام مهم نبود قیمتش چقدر میخواد 3تومن باشه یا میخواد ده تومن باشه من میدونستم که تا سقف ده تومن قدرت خریدش رو دارم و با پولی که از کار تو مشهد جمع کرده بودم میتونستم بخرمش که متاسفانه از هرکسی که طلب کار بودم میگفت ندارم وتمام برنامه های من بهم ریخت .

    این ها یک طرف و مقاومت خانواده ام یک طرف .

    هرچقدرم که بهشون میگفتم بابا من استادو نزدیک به 3 ساله میشناسم دیگه هر چی امتحانه فیزیکی و متافیزیکی بوده رو برای من پاس کرده یعنی جوری بهش ایمان دارم که تقریبا هرچی توی فایل هاش بگه بی برو برگشت قبول می کنم و این حرفا ولی چه فایده که بی تاثیر بود .

    وچون منم اصلا علاقه ای ندارم که وقتم بیهوده تلف بشه ، بدون این که اصلا باهاشون کلکل کنم یا بخوام توضیح زیادی بدم ، بافایل های دانلودی جلورفتم ،که اتفاقا ضررهم نکردم که هیچ .باسایت هم بیشتر اشنا شدم و اون فقط مهلتش یکم به تاخیر افتاد و ازهمه مهم تر این که شما این دوره رو اماده کردین .

    واما جواب تمرین

    با اجازه من متن این تمرین رو برای خودم تغییر میدم .

    _احساس بی ارزشی و عدم لیاقت چه بلاهایی برسرمان

    اورده است ؟

    _نداشتن احساس لیاقت باعث شده بود که من در خیلی جاها نتونم حرفم رو واضح و شفاف بزنم یااین که نتونم اصلا حرف بزنم ،مخصوصا اگر ان شخص برام ادمه بزرگی بود

    (.به طوری که درنوجوانی خیلی برام پیش میومد که گلوم فشرده میشد و مثل بغض میگرفت .)

    و یا نمیتونستم مفهوم اصلی رو به مخاطبم برسونم که باز این به نوبه ی خودش باعث پیش امدن سو تفاهم میشد .

    حتی گاهی اوقات به خاطره این سوتفاهم ها مورد تنفر واقع میشدم چون مثلا فکر میکردن من مغرورم یا این که نمیخوام جوابه اصلی رو بدم و…

    مثال ،خیلی مواقع بود که معلم درسی را داده بود اما من به خاطره ترسی که داشتم (به دلیل کمبود عزت نفس و خوداررشی )اون سوال را نپرسیدم و یا پرسیدنش رو به تعویق می انداختم .

    _این احساس بی ارزشی باعث شده بود که من در نوجوانی از این که با پدر یا مادرم شناسایی شوم ودوستانم مرا باان ها ببینند ترسان و فراری باشم ویا اگر باان ها بودم شرمگین و خجالت زده باشم .

    چون فکر میکردم اگر تنها باشم یعنی ادمه قوی و

    مستقلی هستم

    (وهمین طور فکر میکردم اگه منو باهاشون ببینند قضاوتم میکنند وباخودشون میگن عه اینو نیگاهنوز بزرگ نشده ویه ازاین دست فکرها)

    که این البته از زیاد اهمیت دادن و بزرگ کردن نظره مردم هم میاد دیگه .

    گرچه که الان روز به روز حرف و نظره مردم داره برام بی ارزش تر میشه و نظره خودم مهم تر ،هی دارم بیشتر میفهمم که مهم ترین نظر ، نظره خودمه و اگر من خودم خودم رو دوست داشته باشم چیزی به جز این دردنیای بیرون تجربه نخواهم کرد .

    _خلاصه همین احساسه بی لیاقتی بود که باعث شد هیچ دوستی نداشته باشم و درتنهایی های طولانی مدت قرار بگیرم .

    _همین احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد پیش بقیه باوجود این که میدانستم خیلی جذابم رفتار های غیر جذاب نشان بدهم و یا حرف های غیر جذاب بزنم و خودم را زیر سوال ببرم .

    _به خاطره همین احساس بی لیاقتی بود که باعث شد دوبار جلوی کل جمعیت مدرسه مسخره و قضاوت بشم به خاطره سوتی ای که خودم داده بودم .

    ویا در بین جمعیت همکلاسی هام نتونم مثل خودشون راحت جوابشون رو بدم و ازخودم دفاع کنم ،منظورم فقط دفاع فیزیکی نیست .

    _خدا میدونه که این احساس عدم لیاقت چندبار باعث شد ادم هایی ناهماهنگ و سطح پایین جذبم بشه وبرام احساس بی لیاقتی بیشتری تولید کنه .

    _خدامیدونه که این احساس منفی لعنتی چه انرژی ای از من گرفته و چه نیرویی از من هدر داده ویابلااستفاده نگهش داشته و نذاشته که پتانسیل کاملم فعال بشه .وبه نتایج بزرگی برسم .

    _خدامیدونه که به خاطره این احساس عدم شایستگی چقدر باورهایی همسنگ بااین فرکانس برام ساخته شده ،چون درتمام طول زندگیم چیزهایی که تجربه میکردم و باورهایی که برام ساخته میشده ازاین احساس تضعیف کننده نشات میگرفته .

    اصلا کانون توجهم روی این موضوع بوده .

    به همین دلیل هم میگن ریشه ای ترین موضوع .

    _فقط خدامیدونه که چقدر این احساس بی ارزشی سبب شده بود که من در حسرت ارزوهام بمونم و یا تن به ارزوهای خیلی کوچیک بدم بدونه این که حتی بتونم توی ذهنم به خواسته هام فکرکنم .

    واین احساس منو از تجربه ی خیلی از نعمات و خوشی ها و تفریحات وازهمه مهم تر احساسات فوق العاده محروم کرد .

    (هم یکبار نیومدم باخودم بگم بابا من توی ذهنم که باید اجازه داشته باشم اگه چیزی خواستم بهش فکر کنم حالا هرچقدرم که میخواد بزرگ باشه ، به درک این ذهنه خودمه، اونم خواسته ی خودمه ، دلم میخواد به هرچی که دوست دارم فکرکنم . ولی این نجواهای ذهنی مگه به این راحتیا کوتاه میان و میگفتن نه عزیزم لیاقت تو اززندگی انقدره (یه مقداری خیلی کم و جزئی و معمولی )

    مثلا از 20 ، 6 توی این زمینه .

    مثلا درزمینه ی پول درحد بخوره و نمیر یا باریکه ی اب ،یا درزمینه ی روابط درحد سلام علیک ،یا دوستی معمولی به زور و روابط عاشقانه که اصلا حرفشو نزن فقط ماله فیلم هاست نه تو بااین وضعیت گذشته ی معمولی و بدرد نخورت که این همه گندی که زدی وهیچ کاره بزرگی هم هنوز تو زندگیت نکردی )

    _به خاطره همین احساس بود که باعث شد به اندازه ی کافی ازهمون چیزهایی که در زندگیم دارم لذت نبرم

    _همین احساس بود که باعث شده بود شدیدا نگران ناراحت شدنه مردم باشم و نگران قضاوتی که

    ممکنه شاملم بشه !!!

    وای یه وقت نفهمن که من ادمه بدیم ،باید تمام تلاشم رو بکنم تا فلانی ازم راضی باشه و…

    _چقدر پیش می امد که من خودم رو سانسور میکردم به خاطره دیگری که یه وقت خدایی ناکرده ناراحت نشه ،چون مهمونه ،چون معلمه ،چون لباساش قشنگه ،چون بچه ی فلانیه ،چون پولداره ،چون دختره ،و…

    _این احساس بی لیاقتی بود که باعث شد باتوجه بیش از حد به نقاط ضعفم و اتفاقات ناجالبی که برام افتاده یه حجم زیادی از باورهای محدود کننده رو برای خودم در زمینه های مختلف به وجود بیارم .

    _احساس بی لیاقتی بود که باعث شد درمقابل دخترها یا پسر هایی که ازشون خوشم میومد ساکت بشم و هیچ واکنشی نشون ندم طوری که انگار اصلا تا حالا حرف نمیزدم ،خفقان کامل به همراه سرخ شدگی و شرمندگی .

    _این احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد با دیگران وارده جنگ بشم از این که مرا کوچک شمرده اند یا به من بی احترامی کرده اند یا به این خاطر که رفتاری ان طور که شایسته ی من بود نشان ندادند با ان ها گلاویز بشوم و ساعت ها درذهنم با ان ها به خاطره ان رفتارشان ازرده باشم .

    _توی کنکورم4 سال فقط درجا بزنم و هیچ

    پیشرفتی نکنم با وجوده این که یاتمام وجودم دوست داشتم که رتبه ی عالی ای بیارم و واقعا براش تلاش میکردم که خب درمسیره اشتباه بود

    و درساله اخرش باشما اشنا شدم .

    _توی محل کارم که موقتی برای تجربه اش رفتم یک شهره دیگه واز دانشگاهم مرخصی گرفتم مستقیم با صاحب کارم حرف نزنم و گوش به فرمان اون باشم

    وبذارم هرچی دلش خواست زرنگ بازی دربیاره .

    ویکبارهم نیام باقاطعیت جلوش بیستم و بگم من دیگه نیستم ،حقه من بیشتر از این حرفاست

    توی اون شهره مشهد باوجوده این که درپولدارترین منطقه بودم سرما و گشنگی رو تحمل میکردم که همه بگن واوووو چه ادمه مستقله قویه جذابی ،چقدر تحملش زیاده ، چقدرکم نمیاره .و…

    و حالا سرمای شدیدیک طرف و اون پولدارهایی که میدیدم (البته پولدار به اون معنا نه ،یعنی وضعیتشون از لحاظ مالی خیلی ازمن بهتربود )

    واون ادمایی که میدیم با دوست دختراشون و یا دوست پسرهاشون توی ماشین های مدل بالا یا رستوران های گرم راه میرن یه طرف .

    میبخشید شاید روی نکات منفی زیاد تمرکز کرده باشم ولی در جوابه این سوال لازم دیدم و تنها جایی که اینطوری خود افشایی می کنم اینجاست برای رشد و ارتقا بیشتر .

    همه ی این ها فقط یک مشت نمونه از خروار بود از

    ضربه هایی که هرکسی میتونه ازعدم احساس لیاقت وبی ارزشی بخوره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      پوریا عزیز

      خداوند رو شاکرم بخاطر وجود مهربون و گلت که نشستی کلی نوشتی برامون و منم کلی چیز یاد گرفتم‌.

      دمت گرم پسر که اینقدر دست باز نشستی و خودت رو قشنگ فهمیدی. آفرین به این همه توجه به خودت.

      الان منم که نگاه میکنم میبینم فکرهایی مشابه شما داشتم…و به لطف خداوند نشستم برای بهبود شخصیتم و میدونم که کلی اتفاقات عالی در این مسیر برام رقم خواهد خورد. خداوند رو سپاسگذارم بخاطر دوستای فوق‌العاده‌ای مثل شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    ناجیه گفته:
    مدت عضویت: 1062 روز

    بنام خالق مهربانم

    سلام استاد جان سلام به همه دوستان عزیزم از تک تک شما بخاطر کامنت های زیبا و آگاهی دهنده تان تشکر میکنم

    بعد از ده بار دیدن فایل و خواندن تمام کامنت ها به این نتیجه رسیدم که این عدم لیاقت در تمام زنده گی من از طفولیت تا به حال وجود داشته اصلا با خواندن هر کامنت میگفتم خدایاااااا یعنی تمام این 23 سال عمر من در بی لیاقتی گذشته و هزاران خاطره به یادم آمد که واقعا یادآوری هر کدام به شدت آزاردهنده است برم

    استاد از همان کودکی که عزت نفس پایین و احساس بی ارزشی در من شکل گرفت که خودم را لایق هیچ چیز خوبی نمیدیدم وقتی طفل بودم وسایل مه به دوست هایم میدادم باوجودیکه شاگرد اول صنف بودم و نسبت به تمام همسن و سال هایم از هر لحاظ بااستعدادتر بودم هیچ وقت جرأت و اعتماد بنفس کافی نداشتم

    اصلااااااا باید بگویم شاید عجیب باشه اما مه قبل از آشنایی با سایت شما حتی کلمه لیاقت ره هم خوب درک نمیکردم که یعنی چی احساس ارزشمند بودن یعنی چی اصلا آشنایی نداشتم حالا شما تصور کنید که در چی مداری بودم (اما حالا بعد از یکسال کار کردن روی فایل های شما خیلی درک و عملکردم بهتر شده اصلا قابل مقایسه با منِ گذشته نیست)

    در روابط آدم هایی در اطرافم بودن که واقعا خیلی خیلی نسبت به من پایین تر بودن از هر لحاظ(و اما حالا بیشتر از 90 درصد آدم های قبلی از زنده گی من حذف شدن و با تعدادی از اونا هم خودم ارتباطی ندارم)

    در مورد پول و ثروت مقدار پولی که بخاطر باورهای خوب وارد زنده گیم میشد اکثر اوقات بیش از نیازم یعنی چنان مصرف میشد و دوباره از زنده گیم خارج میشد که بعد چند روز مه هیچ پولی نداشتم چون احساس لیاقت نداشتم و جهان هم ثابت می‌کرد( حالا خیلی بهتر شده و روی این باور کار میکنم که من ارزشمند هستم و لایق پول و ثروت هستم لایق این نعمت با ارزش هستم )

    خلاصه استاد جان هر خاطره ای که از گذشته به یاد میارم دانه دانه در تمام اوناااااا رد پای عدم لیاقت ره واضح متوجه میشم که به شدت احساس مه بد میسازه اماااا به خودم میگم حالا که گذشته تمام شده و خداوند تو را لایق هدایت به این آگاهی به این سایت و این استاد دیده پس میتانی با تعهد شروع کنی و روی لیاقت و احساس ارزشمندی خود کار کنی و البته هزاران بار شکرگزار باشی که هدایت شدی و از این به بعد قرار است آگاهانه و ارزشمند زنده گی کنی

    استاد جان روزی که با شما آشنا شدم احساس کردم تمام این مدت را گذراندیم تا همین حرف ها را بشنوم و حالا بعد از یکسال از هر لحاظ که فکر میکنم تغییر کردیم خیلی تغییر کردیم اصلا مه یک آدم دیگه ای هستم و خداره هزاران بار شکر میکنم

    البته سخت ترین مرحله همان شروع است که خیلی باید ورودی ها ره کنترول کنی و ادامه بتی چون واقعا در اوایل شاید 4 یا 5 ماه اول فقط می‌شنیدم اصلا درک نمیکردم حرف های شما ره اما وقتی ادامه میتی خودبخود هدایت میشی و حالا در مرحله ای هستم که عاشقانه میشنوم درک میکنم نظر به مدار خودم و عمل میکنم و هنوززززززز خیلی راه طولانی در پیش دارم که با هدایت خداوند و داشتن استاد عزیزی چون شما زنده گی فوق العاده ای در انتظارم است

    پروردگارم هزاران بار سپاسگزارت هستم سپاس استاد جان و تمام دوستان عزیز و آگاه و ارزشمندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      ناجیه عزیز

      مچکرم بسیار زیاد که ایقد خوب نوشتی از و آگاه‌تر شدیم.

      واقعیتش همه ماها بخاطر گذشته‌گان مان و سبک زندگی اون‌ها از همون بچگی بی‌لیاقتی رو یاد گرفتیم. اصلا بقول خود شما یه سری کلماتی هست که اصلا نمیدونستیم یعنی چی بسکه مدارمون نامناسب بود…به قول استاد تو یکی از فایل‌های پرتو آگاهی میگه یه سری حرف‌ها هست که وقتی زده میشه تمام نگرانی‌هایت را تبدیل به آرامشی عمیق میکنه..

      اینجا همون جایی هست که من و شما باید کار کنیم تا فردایی بهتر رو خلقش کنیم

      در پناه الله مهربان شاد و پیروز باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ناجیه گفته:
        مدت عضویت: 1062 روز

        بنام خالق مهربانم

        سلام مصطفی جان تشکر از پیام زیبایت دوست عزیز

        همین که پا به این دنیای مادی گذاشته ای یعنی لایق تمام نعمت های این جهان مادی بوده ای!!!!

        این یعنی خداوند لیاقتِ داشتن و تجربه کردن بهترین نعمت های این جهان را همان زمان خلقت به ما داده و حالا این خودما هستیم که حق انتخاب داریم که چطور زنده گی کنیم خداوند برای ما تصمیم نمی‌گیرد و تعیین نمی‌کند که لیاقت ما در چی سطح باشد این یعنی ما باید برای خود تعیین کنیم که خودرا لایق چی نعمت هایی می‌دانیم

        من واقعا قبل از آشنایی با استاد کلمه لیاقت ره هم نشنیده بودم اماااا حالا که به این درک رسیدیم که خداوند سمت خودش را به بهترین شکل انجام داده و مرا به عنوان خلیفه اش چقدر ارزش و لیاقت بخشیده و قدرت خلق زنده گی و حق انتخاب به من داده پس حالا ایجاد این لیاقت و احساس ارزشمندی نسبت به خودم مسوولیت من است که خودم تصمیم بگیرم لایق چی زنده گی و چی نعمت هایی خودم را می‌دانم

        موفق باشی دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1871 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    خیلی خوشحالم که این دوره تولید و ضبط شده چون احساس لیاقت همون چیزیه که من بارها و بارها به خاطر نداشتنش ضربه خوردم و هرچقدر بیشتر بررسی میکنم میبینم دقیقا خودم با دستای خودم جلوی ورود نعمت ها و ثروت ها رو گرفتم دقیقا مثل همون مثال اکسیژن که خودمون جلوی بینی خودمون رو گرفتیم و میگیم اکسیژن نیست ولی شکر خدا و به برکت دوره دوازده قدم دارم آرام آرام میفهمم از کجا دارم ضربه می خورم و دارم آرام آرام دستم رو از جلوی بینی ام برای ورود اکسیژن بر میدارم.

    خیلی دوست داشتم همین الان وارد دوره احساس لیاقت بشم ولی فعلا امکانش نیست:

    به این دلیل که درحال حاظر من دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم یادمه اون اوایل که دوره دوازده قدم شروع شد من هم با استاد شروع کردم ولی ادامه ندادم و الان میبینم اون دوستانی که دوازده قدم رو شروع کردن امروز چه نتایج بزرگی گرفتن که یکی اش خرید راحت دوره احساس لیاقت بود که من نتونستم و الان برام مقدور نیست پس اول دوازده قدم رو متعهدانه تا انتها میرم اگه متعهد باشم قطعا مثل اعضای خانواده ام منم تغییر میکنم و خرید دوره برام بسیار راحت خواهد بود حالا چه 5 تومن باشه چه 8 تومن و برام جالبه یه بررسی کلی کردم بین بچه زرنگ های سایت مثل رضا عطار روشن عزیز مثل سیدعلی خوشدل عزیز مثل عادله کیانی فر عزیز مثل سعیده شهریاری عزیز و…….که نتایج عالی گرفتن و دیدم بدون استثنا همگی دوازده قدم رو تا انتها رفتن و خودم هم به طرز جادویی به این دوره هدایت شدم که داستانش رو در قدم اول تعریف کردم.

    اما درباره این فایل:

    من در کار خودم مهارت بسیار بالایی دارم و وقتی کاری برای مشتری انجام میدم با اینکه اون کار یه شاهکار بوده و هیچکس نمی تونست از پسش بربیاد ولی من به طور ماهرانه ای انجامش دادم ولی به دلیل کمبود احساس لیاقت به دلیل اینکه برای خودم و مهارتم ارزش قائل نیستم یا مشتری پولی بابتش پرداخت نمیکنه یا پول بسیار کمی پرداخت میکنه بعد من هم بخاطر اینکه نجواها دست از سرم بردارند میگم من برای رضای خدا این کار رو انجام دادم و اگه من به خلق خدا کمک کنم خدا هم به من کمک میکنه که به لطف این یکی دو قسمت معرفی دوره احساس لیاقت و همچنین به برکت جلسه 4 قدم دوم چندتا ترمز در این طرز تفکر پیدا کردم یکی اینکه من خودم رو لایق ثروت بیشتر نمیدونم و فکر نمیکنم که کاری که من کردم ارزشمنده و من لایق این هستم که پول خوبی بابت اون خدمتم دریافت کنم ترمز بعدی که بهش پی بردم این بود که رضا و خشنودی خدا رو گره زدم با فقر یعنی فکرمیکنم اگه کار رایگان انجام بدم خدا خوشش میاد و ترمز بعدی هم اینه که انگار من یادم رفته جهان جهان لیاقت هاست جهان به فرکانس من پاسخ میده نه اینکه با من معامله کنه و چه فرکانسی بهتر از فرکانس احساس لیاقت.

    با عشق تعهد میدم با قدرت دوره دوازده قدم رو متعهدانه تا انتها برم و آرزوی خرید دوتا دوره رو دارم یکی قانون سلامتی و دیگری احساس لیاقت و مطمئنم مسیر رسیدن به این دو دوره از دوره دوازده قدم میگذره.

    ممنونم استاد

    ممنونم از بچه های سایت الهی بابت کامنت های زیبا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      احمد عزیز

      پسر گل کاشتی با ترمزهایی که پیدا کردی…

      منم مثل شما با کلی نگاه عجیب و غریب راجع به پول و ….راضی و خشنود کردن خداوند و جهت رضایتمندی اون گاهی اصلا پول نمیگرفتم…یعنی کلا این باگ فقر و چجوری ما گره زدیم به رضایت خداوند من یکی موندم…کار میکنیم پول نمیگرفتیم که خدا راضی باشه..البته همه این باگ رو داریم‌ها…. آقا رضا عزیزم تو فایلاش میگفت منم برای رضا خدا پول نمیخواستم بگیرم….

      یه ضربه سهمگین کلا همه بچه‌های مذهبی خوردن که آقا پول گرفتی آدم خوبی نیستی…

      من خودم یه کاری میکردم طرف تراول از جیبش درمیاورد میگفت بردار……

      بخدا یکی برمیداشتم میگفتم بسه… یعنی طرف میخواست خودش بده ولی درون من هنوز مشکل داشت…اونوقت انصافا از جهان چه توقعی داریم ما

      با هدایت به خدا مهربان با قدرت این مسیر رو پیش میریم و این علف هرزهارو از سر راه برمیداریم تا جریان ثروت راهش باز بشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    عاطفه نکویی گفته:
    مدت عضویت: 3855 روز

    به نام پروردگار کل کیهان

    پروردگارم بینهایت سپاسگزارم برای آشنا کردن من با بزرگترین استاد دنیا

    سلام خدمت استاد عزیز و بزرگوارم و بینهایت سپاسگزارم بابت توجه به هدایتها و ایجاد این محصول عظیم

    سلام خدمت خانم شایسته ی عزیز و تشکر فراوان بابت زحماتتون برای این سایت بزرگ

    سلام خدمت تمامی دوستان عزیزم در این سایت و خدارا بابت بودن در کنار چنین افراد بزرگ و صادقی که با کامنتهای عالیشون خیییییلی به من کمک کردند و میکنند بینهایت سپاسگزارم .

    سوالی که باید جواب بدم.

    در چه مقاطعی از زندگیتون ، احساس عدم لیاقت باعث شده که درست پیشرفت نکنی و جلوی پیشرفت شما را گرفته؟

    پاسخ : تمااااام مقاطع زندگیم . از کودکی تا کنون که 43 سال سن دارم . اعترافش بینهایت دردآوره و عدم موفقیت تا این سن درد بسسسیاربسسسسیار زیادی داره ، ولی اینکه بلاخره بعد از سالها که دنبال دلیل عدم موفقیتهام میگشتم خداوند اونو از طریق بزرگترین استاد دنیا بهم نشون داد ، شیرینه .

    احساس عدم لیاقت و کم ارزش دونستن خودم و کارهام و سرزنش کردنهای درونیم که به قول استاد مانند یک نوار پلی شده ای شبانه روز باهامه و شبانه روز تکرار میشه ، عامل تمااام شکستها و عدم موفقیتهامه .

    اگه بخوام کامل تر توضیح بدم خیلی طولانی میشه ولی مینویسم یا ارسال می کنم یا نه.

    از کودکی و در واقع از وقتی خودمو شناختم در معرض مقایسه های فراوان و ترد شدنها از جانب خانواده بودم . مقایسه شدن با برادرهام. ( من تنها دختر بودم و سه برادر داشتم) سرزنش شدنم به خاطر اینکه چرا انتظار دارم با من هم مثل اونها رفتار کنن. سرزنش شدن به خاطر اینکه چرا بلند میخندم و حتی چرا میخندم و در مقابل ناس و فلق خواندن برای برای برادرهام که خنده هاشون به ناراحتی تبدیل نشه.

    مقایسه شدن با دختر های طاهره خانم و مهری خانم . چرا که اونها متفاوت از من عمل میکردند. رفتارهای متفاوتی که همش غم بود برای من و گریه های شبانه ی تنهایی زیر لحاف در حالیکه سه برادرم با هم و در کنار هم به صحبت و خنده بودن و به من میگفتند تو دختری باید جدا باشی و تمام تلاششون برای عصبانی کردن من .

    مقایسه معلمها در مدارس

    غبطه خوردن به همکلاسی ای که خیلی مورد توجه قرار می گرفت به خاطر اینکه مادرش معلم مدرسه ما بود و این باور را در من ایجاد میکرد که تاثیر خانواده در خوشبختی و لیاقت بسیار زیاده . من دختر زیبا و باهوش و درسخوانی بودم . عااااشق درس بودم . شاگرد اول کلاس بودم . ولی همچنان جوانه ی بی لیاقتی در وجودم داشت ریشه میدواند و رشد میکرد . چون متاسفانه حرف و نظر خانواده من چیز دیگری بود برای من. دوران جنگ بود . ترس و اضطرابهای جنگ و رفتارهای نامناسب خانواده و احساس تنهایی شدید و توقعات شدید خانواده و مخصوصا مادرم از من به صرف اینکه دختر هستم . به سختی درس میخواندم و در زمانهای محدود و بعد از انجام کارهایی که باید انجام میدادم ( یاد سیندرلا افتادم خخخخخخخ ) . شاید باورتون نشه ولی عین حقیقته . مهمترین چیز برایم موفقیت تحصیلی بود ولی به دلیل شرایط ذکر شده و سخت شدن درسها و افزایش حجم آنها آرام آرام در درسهلیم افت کردم و این خییییلی سخت بود برای من. در این مرحله احساس عدم لیاقت وعدم توانایی شدیدی تمام وجودم را گرفته بود . مخصوصا که با دختر مهری خانم که خانوادش موفقیت دخترشون براشون خییلی مهم بود و تمام زمانهاشو براش خالی کرده بودند که درس بخونه و حتی با وجود کوچکی خانه شان یکی از اتاقهایی که از سرو صدا دور بود را در اختارش قرار داده بودند و محیط را ساکت نگه میداشتند تا به تمرکز او لطمه ای وارد نشه ، مقایسه می شدم که اون چقدر دسخونه ولی تو ….مخصوصا توسط مادرم .( ای بابا عاطفه جان چی از جون خودت میخوای ) .( راستی دختر مهری خانم خداراشکر پروفسور بزرگی شده و متخصص قلبه و درجات عالی ای داه)در سن 17 سالگی مجبور به ازدواج با فردی شدم که هیچگونه تمایلی به ازدواج با او نداشتم .اصلا تمایل به ازدواج نداشتم . یادمه شب خواستگاری داشتم توی آشپزخانه ، پشت اپن ریاضی حل میکردم . این ازدواج اجباری ضربه ی بزرگ دیگه ای بود به من. و جالب اینجاس با تمام این مسائل دانشگاه در رشته ی مورد علاقه ام یعنی پرستاری قبول شدم ولی باز مادرم به مادر شوهرم گفت میترسم بره دانشگاه عقایدش تغییر کنه و عاشقش بشن و … بهتره که نره . ( یعنی عاااشقتم مامان عزیزم ) . احساس خودکم بینی ، ااحساس عدم لیاقت مانع از صحبت کردن من و دفاع از خودم میشد. زندگی مشترک به سختی شروع شد و 20 سااااال احساس عدم لیاقت و بی ارزشی به طرق مختلف از زبان خانواده شوهر به صورت مستقیم و غیر مستقیم به من القا شد ( قانونه دیگه . استاد توی همین فایل گفتن وقتی برای خودت ارزش قائل نباشی و احساس لیاقت نداشته باشی جهان هم برات ارزش قائل نیست) . همیشه و همیشه و همیشه به خاطر شهرستانی بودن مادرم و پدرم ، به خاطر اینکه شغلی نداشتم تا خرج پسربی عرضه اشون کنم ، مسخره و سرزنش شدم . یادمه توی فرهنگسرای نزدیک خونمون چرم دوزی یاد گرفتم. ایده هایی میدادم که استادم ازم کپی میکرد و بهم میگفت از این طرحها هروقت داشتی به منم بده ، ولی چنان احساس عدم لیاقت و بی ارزشی داشتم و نگاههای اطرافیان چه مادر خودم چه خانواده ای که عروسشان شده بودم این احساس را مضاعف میکرد که اینقدر خرج کردی اینارا یاد بگیری؟ مردم میرن پول میدن از بازار میخرن و ….. که نتونستم توی این زمینه هم موفق بشم. خیاطی هم به همین منوال .و تمام این عدم موفقیتها ، درخت احساس عدم لیاقت را در وجود من قویتر و بزرگتر میکرد. سالها میگذشت و بسسسیییار بسسسییار از خداوند سپاسگزارم که هدایتم کرد و من دقیقا برعکس خانوادم با دخترام برخورد کردم. پدرشون مثل اونها بود ولی من اجازه نمیدادم . خییلی باهاش صحبت میکردم ولی تاثیر گزار نبود چون من را لایق نمیدونستن و سبک و روش خودشون را میپسندیدن. توهینها ، تحقیرها ، کمبود ها ادامه داشت . تمام سعیم را میکردم که دخترام با عزت نفس بزرگ بشن و همیشه بهشون احساس لیاقت وارزشمندی و بزرگی میدادم ( پس ماله همینه که همیشه میگن مااامااان خداراشکر که از بین تموم مامانا شما مامان مایید . خدایا شکرت . منم خداراشکر میکنم که به من اجازه داد مادر دوتا از بندگانش باشم ) . گذشت تا با استاد آشنا شدم( که احتمالا جریانشو توی داستان هدایت من می نویسم ) از لحاظ ذهنی قدرتمند شدم و تصمیمی که از همون لحظه ی اول که با اجبار بله را گفتم و وانمود کردم که بلد نیستم و میخوام خواندن صیغه بارها تکرار بشه گرفته بودم را عملی کردم . طلاق گرفتم. ( پروردگارم بینهایت سپاسگزارم. استاد عزیزم بابت آموزشهاتون بینهایت سپاسگزارم) چون با قانون خیییلی آشنا نبودم و بهتره بگم اصلا قانون و حرفای استاد را اونطوری که هست درک نکرده بودم خییییلی طول کشید و خیییلی اذیت شدم و توی این مدت قطعا از آموزشها دور بودم نه صددرصد ولی 80 درصد دور بودم . وقتی طلاقم را گرفتم با خودم میگفتم با آموزشهای استاد توی روانشناسیهای ثروت ، موفق میشم و زندگی خوبی برای خودم و دخترام درست می کنم. ولی قافل بودم از خیییلی مسائل . تازه باید از لحاظ روحی و احساسی ریکاوری میشدم تا یکم اثرات تلخیهای جدایی را پشت سر بگذارم. فرصتهام میگذشتند. سنم بالا و بالاتر میرفت . من بودم و دوتا دخترام و یه دنیا حرف و صحبت و…..( استاد میدونن من چی میگم) ولی روی روانشناسی همچنان کار میکردم. سرکار بودم و بعد تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم . چندین ماه اول عالی بود . طبق اصول روانشناسی 1 ، 10 درصد از ورودی میرفت برای بخشش ، 10 دزصد پس انداز و مابقی هم برای زندگی خرج میکردم. به جایی رسیدم که میخواستم باغی بخرم برای تفریح و مراقبه برای خودم و دخترام. و اینجا بود که احساس عدم لیاقت کار خودشو کرد. هر پولی که از مشتری میگرفتم کنار گوشم زمزمه میکرد تو چطور میتونی پول داشته باشی و مردم به سختی ازت خرید کنن؟ فکر میکنی لایق این پولها هستی؟ فکر میکنی این پولی که از این مردم بیچاره میگیری حلاله . اینها ندارن و….باورتون نمیشه به جایی رسیده بودم که به بعضی افراد زیر قیمت جنس میدادم. و این احساس بی ارزشی نابودم کرد . مغازمو ازم گرفت و کاری باهام کرده که محتاج دیگران باشم. و دیگه نتونم بلند بشم . هرچی روی باورهای عوامل بیرونی کار میکنم پذیراشون توی وجودم نیستم و همش به خاطر احساس عدم لیاقته. شاید باورتون نشه ولی مثل تو. فیلما تا 2 سال بعد از طلاقم همش مادر شوهرم یه سمت صورتم بود و پسرش یه سمت دیگه ام و همش بهم میگفتن تو بی ارزشی ، تو زن نیستی و زن فقط زنای همکارام و…….( تمام چیزایی که 23 سال بهم گفتن) کلی تلاش کردم تا تونستم یکم کنترل کنم این حالتو. وقتی طلاقم انجام شد 38 سالم بود از 33 سالگی اقدامات اولیه شروع شده بود. و الان 43 سالمه . و چقدر سخته برای فردی که از کودکی میخواسته موفق باشه ، هنوز توی سن 43 سالگی موفق نشده.ولی خداراشکر که دلیلش را متوجه شدم . همیشه با خودم میگفتم چراااا؟؟؟؟؟ چرا نمیشه ؟ مخصوصا از بعد از شکست آخرم. حالا میفهمم و درک میکنم که خودسرزنشیهام و احساس عدم لیاقتهام مانع از موفقیتم میشه.

    نمیدونم با این سن و سابقه ی درخشان توی احساس عدم لیاقت ، آیا میتونم این حس را از خودم دور کنم و موفقیت را جذب کنم؟

    دوستان عزیزم

    حرفای استاد را مثل وحی منزل بدونین . اگه میگن به کسی نگین . نگین من درد گفتنشو سالها کشیدم آخرشم مجبور شدم اظهار پشیمونی کنم از اشنایی با استاد و بگم عجب اشتباهی کردم تا باورکنن و دست از سرم بردارن. وقتی استاد میگن صبر کنین و هیچ اقدام بزرگی انجام ندین تا به موقع اش وقتی که خودتون بزرگتر شدین خودش اتفاق بیفته ، همین کار را بکنین. خوااااهش می کنم به تک تک حرفاشون گوش کنید.

    یه مطلب خنده دار بگم براتون و مرخص بشم. وقتی با استاد آشنا شدم و فهمیدم طلاق حقمه ، صبر نکردم. قانون را اصلا درست درک نکرده بودم. اصلا متوجه خییییلی چیزها نبودم . فقط ذوق اینو داشتم که جدا بشم. به خانم فرهادی عزیزم که از همینجا بهشون سلام میکنم و ازشون تشکر می کنم بابت زحماتشون ، زنگ زدم و گفتم چیکار کنم که زودتر جدا بشم . ایشون گفتن فقط نکات مثبت طرف را یادداشت کن براش سپاسگزاری کن. و صبر کن. گفتم میترسم نکات مثبتشو بگم و تازه بیشتر پیش هم بمونیم و جدا نشیم . من اصلا نمیخوام باهاش ادامه بدم .خخخخخخ (واقعا چقدر قانون را نمیفهمیدم.) ایشون خندیدن . گفتن به استاد میگم و خبرشو میدم. فردا که زنگ زدم گفتن استاد خیییلی خندیدن و گفتن ایشون هنوز متوجه قانون نیستن . هنوز قانون را درک نکردن. من ناراحت شدم. ولی حق با استاد بود . من هیچی از قانون نمیدونستم. الانم هیچگونه ادعایی از درک کامل قانون ندارم ولی خییییلی خییییییلی خییییلی بهتر شدم به لطف خدا.

    خداراشکر. بیان ناکامیها در مراحل زندگی به دلیل وجود احساس عدم لیاقت یه داستان شد . راستش بیشتر میخواستم خودمو آگاه کنم و دست از توقع بیجا از خودم و خودسرزنشی بردارم. ارسالش میکنم . اگه استاد صلاح دونستن روی سایت قرار بدن.

    دوستان عزیزم پیشنهاد می کنم حتما حتما محصول احساس لیاقت را بخرین. کامنتها را هم حتمااا بخونین . این بهترین سرمایه گزاری عمرتون میشه . امروز سه شنبه 11 مهر ، ششمین روزیه که خریدمش . خدارا بینهایت سپاسگزارم.

    استاد عزیزم براتون آرزوی خیر بینهایت در دنیا و آخرت دارم.

    الحمدلله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      عاطفه عزیز

      خداوند رو بسیار شاکرم بخاطر دوستانی روشن‌دل و آگاه به قوانین. چقدر صداقت شما باعث رشد و یادگیری همه ماها میشه و من واقعا از شما مچکرم. شاید نشه براحتی گفت 43 سال چیزی نیست و ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه‌است.

      ولی میخوام بگم بعد از آگاهی‌ها هر لحظه زندگی رویایی‌تر میتونه باشه به شرطی که سپاسگذارانه باشه. سن و سال البته که بالا میره و فرقی نداره 70 سال یا 700 سال یا 7000 سال بالاخره تموم میشه…البته که این دم و لحظه رو ارزشمند دونستن باعث رشد و بزرگ شدن ما میشه. در این دنیای فیزیکی ما اومدیم تا تجربیاتی کسب کنیم و درس‌هایی بگیریم…همین که عشق جان دست ما را در دست آگاهی‌های ارزشمند کیهانی گذاشته بسی سپاسگذاری داره… بسی تشکر…بسی قدردانی…

      من همیشه وقتی تو خیابون به افراد مسن و پیری برمیخورم که کار نامناسبی انجام میدن خیلی خوشحال میشم که درس‌هایی گرفتم و مسیرهایی رفتم که کارهای اونها رو نمیکنم..البته همیشه سپاسگذار خداوندم که با هدایتش در مسیر درست زندگی میکنم.

      با این نگاه مسئله گذر عمر برای خودم خیلی راحت‌تر میشه ضمن اینکه من همیشه تو ذهنم به خودم میگم من تو 22 سالگیم سپری میکنم. بنظرم وقتی بیشتر به روح نزدیکی اعداد و ارقام کم رنگ میشه و من بی سن و سال.

      امیدوارم که سالهای پیش روی زندگی تجربیات گهربار براتون بیاره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        عاطفه نکویی گفته:
        مدت عضویت: 3855 روز

        سلام آقا مصطفی عزیز

        واقعا ازتون سپاسگزارم بابت لطفی که به من داشتین و این کامنت زیبا را گذاشتین . منم سپاسگزار خداوند هستم به خاطر شما دوستان عالی و همفرکانسی . بله درست میفرمایید . سن یه عدده . میدونید چیه .. همیشه حس می کنم ارزشمندترین سالهای زندگیم بیهوده گذشت. ولی این حرف استاد میاد توی ذهنم که میگند اگر روی خودت کار کنی و توی مسیر درست قرار بگیری خداوند برات جبران میکنه . و من امیدوارم بتونم روی خودم کار کنم و در مسیر خداوند قرار بگیرم و لایق بشم و آسان بشم برای آسانیها. همینکه توی این سایت هستم و دوستان خوبی مثل شما دارم ، همینکه خداوند بهترین استاد دنیا را بهم داد تا هم به خیر دنیا برسم هم آخرت و راه اصل را از فرع بتونم تشخیص بدم و بفهمم چقدرر مشرک هستم و درصدد تلاش برای توحیدی عمل کردن بربیام ، اینها همش خودش میشه جبران الهی .

        خداراشکر بابت همه چیز

        ازتون ممنونم بابت دعای خیرتون

        منم برای شما آرزوی موفقیتهای روزافزون دارم و از خداوند میخوام بهترینها را تجربه کنید .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    به نام خدای هدایتگر و حمایتگرم

    سلام ب استاد و دوستان نازنینم

    استاد من چند ماه پیش ک خیلی فوکوس کرده بودم روی دوره عزت نفس و عالی شده بود عزت نفسم با دوستانی آشنا شدم ک از لحاظ موقعیت مالی از من بالاتر بودن و من خودم آگاهانه ازشون دوری میکردم، خودشون منو دعوت ب بیرون میکردن ولی من از قصد می پیچیدم و بهانه تراشی میکردم و ب خودم میگفتم اونا در فرکانس من نیستن و از قانون سر در نمیارن و من نمیخوام باهاشون باشم. در صورتی ک هیچ حرف منفی و اقتصادی نمیزدین و همش خنده بود اون روز. تا اینکه من از قصد روزهایی ک اونها میرفتن کوه و میدونستم چه روزهایی هست اون روزها رو انتخاب نمیکردم و خودم رو گول میزدم پشت غیر هم فرکانسی بودن. چون اونها شغل های خوبی داشتن، درآمد خوبی داشتن، محل زندگی شون از من بالاتر بود.

    اصن من جلوی اینا احساس معذبی میکردم با اینکه کلییی از من تعریف میکردن و منو تحسین میکردن و میگفتن ما از بودن کنارت خیلی خوشحالیم ولی من تو ذهنم میگفتم چرا اینا با من دوست میشن آخه ؟

    حتی یک از اون افراد برگشتنی منو دعوت ب ناهار میکرد، منو میرسوند برام اسنپ میگرفت.هدیه گرفتن برام. ولی من تو ذهنم خودم رو لایق نمی دونستم.

    چون از بچگی درخواست کردن و توقع داشتن چه هدیه چه مالی رو در خودم نساختم. الان یادم افتاد حتی خواستن برام تولد بگیرن من گفتم اصلا نیازی نیست و من اون هفته رو نمیام اصلا کوه. در این حد.

    از بچگی حتی از پدرم هم درخواست نمیکردم، ریشه اش برمیگرده ب بچگی ام. همیشه گفتم نه ول کن درخواست نکن پدر گناه داره زحمت میکشه بزار بزرگ شی خودت برا خودت کار میکنی و هرچی لازم داشته باشی میخری.

    توی جمع دوستانم هم ک از لحاظ مالی بالاتر بودن باز احساس خودکم بینی داشتم و دوستام رو هیچ وقت دعوت نمیکردم بیان خونه مون و من همیشه احساس معذب بودن داشتم. درصورتی ک مگر وضع مالی من تعیین کننده احساس ارزشمندی ام هست؟

    در مورد ارتباط با جنس مخالف هم احساس خودکم بینی میکنم، چون خانواده مذهبی و متعصبی داشتم ک از بچگی گفتن با نامحرم حرف زدن هم گناهه و من آگاهانه با انجام تمرین آگهی بازرگانی برای پسرها ب جنگ این بتی ک از پسرها ساختم میرم. و هر دفعه ب پسرهای بسیار محترم برخورد کردم. طوری ک من حتی درخواست کردن مثلا حتی آدرس پرسیدن برام سخت و عذاب آور بود. و حالا برای خودم چالش میزارم و میرم توی محل مون ک از محالات هست از پسرهایی ک پینگ پنگ بازی میکنن درخواست میکنم ک باهاشون بازی کنم و بسیار محترمانه قبول میکنن و حتی میگن شما کی میاید ک بازهم بازی کنیم. یا حتی گاهی چشم تو چشم شدن با جنس مخالف برام سخته و عذاب وجدان می گیرم و پشت ویژگی چشم پاک داشتن و سالم بودن قایم میشم.

    حتی توی تجسماتم میگم فردی ک باهاش آشنا میشم آنچنان اهمیتی نداره ثروتمند باشه من خودم مسئول زندگی و خرج خودم هستم و ب کسی نیاز ندارم ک این هم از خود کم بینی ام هست.

    من درخواست تجربه رابطه با جنس مخالف رو دارم ولی سپردم ب خدا و خود هیچ زوری نمیرنم و نخواهم زد و در رابطه با استادندارها توقع زیادی دارم از فرد مقابل توی ذهنم.

    حتی شده برا غلبه بر ترس هام میخوام ک واردش بشم. از اینکه من بلد نیستم، ولی میدونم هنوز احساس عدم لیاقت دارم و اگرم پیشنهادی صورت بگیره توی تجسماتم میگم وای نه ممنون لطفا پیشنهاد نده اگر پیشنهاد داد چی باید بگم؟ شاید اصلا اون فرد مورد نظرم نبود و اون ویژگی هارو نداشت بعدش چیکار کنم؟ چون میخوام توی منطقه امنم بمونم و ترس دارم از این موقعیت جدید حتی شده برای بیرون اومدن از منطقه امنم میخوام برم تو دل این ترسم.

    توی دوران مدرسه من از معلما ب هیچ وجه درخواست توضیح مجدد نمیکردم و خودم رو عذاب میدادم میرفتم خونه از طریق کتابهای آموزشی خودم یادش میگرفتم. حتی یکی از بچه های کلاس مون با اینکه تقریبا مثل هم بودیم از لحاظ درسی ولی خودم رو باور نداشتم و همیشه میگفتم اون از من بهتره. توی بیشتر مقاطع تحصیلی ام من جز 3 شاگرد برتر کلاس بودم ولی همیشه میگفتم فلانی و فلانی از من بهترن و هیچ وقت خودم رو در حد اونا ندونستم.

    در محیط کار قبل از شروع دوره عزت نفس مسئولیت زیاد داشتم و حقوق کم و بقیه هرکاری میخواستن میدادن من انجام بدم و همیشه ب حقوقم قانع بودم. موقعی ک دوره عزت نفس رو شروع کردم، درخواست حقوق بالاتر دادم چندین بار و درخواست دادم پنج شنبه ها نرم، کمک میکردم ولی وظیفه کسی رو قبول نمیکردم، پیشنهادات و انتقادات رو اولین نفر من توی جلسات اعلام میکردم.

    در پناه الله

    متشکرم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    فراز گفته:
    مدت عضویت: 1178 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانواده بزرگ عباسمنش

    استاد عزیز وقتی راجبه این دوره و آماده کردنش صحبت کردید ، انگار که اسم منو صدا زدید … !!

    چونکه بزرگترین پاشنه آشیل زندگیمو در کمبود این واژه یافتم همیشه

    روابط فوق العاده ای که داشتم و همه دوست داشتن با من باشن، ولی الان اصلا میترسم وارد یک رابطه بشم و هرچقدر هم کیس های مناسب توی مسیرم قرار میگیره سریع خودمو میزنم به اون راه و با وجود اشتیاق قلبیم سریعا پا پس میکشم و بی خیال هر نوع رابطه ای میشم …

    چون چند سال پیش سرمایه زیادی رو از دست دادم به خاطر عدم توانایی و آگاهی و مهارتم

    و با توجه به اینکه سن کمی هم ندارم ، شرایط رو با درآمد و سرمایم و تمکن مالیم میسنجم و چون از این بابت دچار ضعف شدم ، هر قدمی که میخوام بردارم چه برای خرید چیزی باشه و چه ایجاد رابطه عاطفی و … این مورد شده خط کش و ترازوی من که چون این رو نداری پس نباید این رو بخری و نباید این رو داشته باشی و نباید این رابطه عاطفی رو شروع کنی و … صدها خواسته ای که تماما با این میزان غلط یا درستی که من بهشون میزنم ، نیومده از دست میرن و از دست میدم.

    توی دوره حل مسائل زندگی دیدم توی جواب به تمرین ها و منطق هایی که میپرسدیدن علنا این مورد خیلی تو چشم میزد. و شرایط بد موقعیتی و مالی حال حاضر خونوادم و خودم و مسائل عاطفی و … خیلی چیزهای دیگه بهم نشون داد که من خودم رو لایق نمیبینم .

    البته که تا قبل از این و زمانیکه شرایط مالیمون و موقعیت خانوادم بهتر بود ، من دقیقا با اون عامل احساس اعتماد به خودم و ارزشمندی رو میسنجیدم و در خودم میدیدم .

    اما الان که شرایط فرق کرده ، با رفتن اوضاع مالی خوب ، انگار منم هویت خودمو از دست دادم و خیلی چروکیده شدم .

    و الان بعد از چند سال این شخصیت اصلی من شده متاسفانه و یادم رفته اون علی با ابهت و مقتدری که هرچیزی رو عموما میخواست میداشت و از بین افراد برای ایجاد رابطه علطفی ، من بودم که انتخاب میکردم نه اینکه انتخاب بشم .

    اما الان میبینم از بین کلی میوه ، میرم اونی رو انتخاب میکنم که داره رو به خرابی میره …

    شیرینی که مونده چند روز رو میرم میخوذم از ترس اینکه دور انداخته بشه و حیف بشه .

    خودمو علنا لایق داشتن بهترین تجربه ها در تمام زوایا نمیبینم در عمل مشخصه …

    برای همین گفتم وقتی این دوره رو ساختید انگار که منو صدا زدید.

    امیدوارم شرایط مهیا شه تا به سرعت این دوره رو داشته باشم و بتونم این هسته ی اصلی کمبودهای روانی و عاطفی و مالی و … در مجموع پاشنه آشیل زندگیمو درست تغییر بدم و بسازمش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ابراهیم ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1533 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به شما استاد و مریم خانم عزیز دوست داشتنی،

    سلامی هم به دوستات عزیزم در این سایت فوق‌العاده داشته باشم امیدوارم حالتون خوب باشه جیبا پر پول باشه و عشق در زندگی داشته باشید.

    دوره بی‌نظیر احساس لیاقت هم در سایت بارگذاری شد و به امید از خدا بریم برای شروعش و خریدش ایشالا خدا پول رد جور میکنه و من هم با این دوره یه استارت همه جوره موفق رو میزنم.

    چقدر شما استاد زیبا هستید پوستتون روشن و شفاف و تر و تمیز برای آماده سازی معرفی دوره احساس لیاقت که همین کلمه لیاقت کلی حرف داره توش چه برسه به اینکه دوره آموزشی براش درست کنی.

    چقدر با حرف های استاد خو میگیرم و حرفاشون به دلم میشینه و واقعا لذت بخش بود برام خدایا واقعا صد هزار مرتبه شکرت اتفاقات عالی پشت سر هم برام میوفته و خیلی خوب به ادامه زندگی میپردازیم.

    از استاد ک مریم خانم عزیز سپاسگزارم بابت این دوره فوق‌العاده واقعا ممنونم خدایا صد هزار مرتبه شکر.

    خدانگهدار تون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: