کلید اجابت دعاها

در این فایل استاد عباس منش از طریق توضیح بخشی از آیات قرآن، منطق های قدرتمند کننده ای را به ما یادآوری می کند که لازمه کنترل ذهن به منظور دریافت خواسته هایی است که ذهن ما رسیدن به آنها را غیرممکن می داند.

خداوند از طریق منطق های این آیات، کلید کنترل ذهن را در دست پیامبرانش قرار داده است تا در لحظاتی از عهده کنترل ذهن خود برآیند که باور به امکان پذیری یک خواسته، برای آنها سخت بوده است. زیرا ذهن آنها امکان پذیری داشتن آن خواسته ها را با محدودیت های شرایط کنونی شان می سنجیده و دلایلی را لیست می کرده که – حتی با وجود وعده خداوند – رسیدن به آن خواسته را برایشان غیرممکن نشان دهد.

آگاهی های این فایل، کلید باور داشتن به “دریافت نعمت های خداوند در هر شرایطی” را در دست ما قرار می دهد. ایمان و توکل ما در مسیر دریافت خواسته هایمان را به همان نحوی تغذیه می کند که خداوند ایمان پیامبرانش را تغذیه کرده است تا باور کنیم: “وعده های خداوند به ما حتمی است”. زیرا در فرایند درخواست از خداوند و اجابت درخواست ها، خداوند همواره در حال اجابت درخواست هاست اما مشکل از باورهای محدود کننده ای است که ما درباره امکان پذیر بودن رسیدن به یک خواسته داریم.

آگاهی های این فایل، یادآور کننده ای است برای اینکه بدانیم:

  • خداوند به عنوان نیرویی که اجابت درخواستهای بندگانش را بر عهده گرفته، چه جایگاه و چه قدرتی دارد؛
  • ما به عنوان درخواست کننده، چقدر توانایی درک این جایگاه را داریم، چقدر به قدرت این نیرو باور داریم و چقدر در این مسیر متوکلیم؛
  • به محض واضح شدن یک خواسته، ذهن ما با چه منطق هایی امکان پذیری اجابت خواسته هایمان را غیر ممکن نشان می دهد و ایمان ما به وعده های حتمی خداوند را تبدیل به شک و ناامیدی می کند؛
  • ما چگونه می توانیم با ابزار منطق، استدلال های محدود کننده ذهن درباره غیر ممکن بودن ها را، زیر سوال ببریم؛
  • چگونه در فرایند دریافت خواسته، کنترل ذهن و تقوای مستمر به خرج دهیم و متوکل بمانیم؛
  • چگونه باور به ” امکان پذیر بودن رسیدن به خواسته ها ” را بسازیم و این باور را مرتباً تقویت کنیم؛
  • کدام ویژگی شخصیتی، به صورت مستمر در حال منطق ساختن برای امکان پذیری دریافت خواسته هاست؛
  • و چه نگاهی ما را همواره در مدار دریافت وعده های خداوند برای دریافت نعمت ها قرار می دهد؛

آگاهی های این فایل را با دقت بارها بشنوید. از این منطق های باورساز نکته برداری کنید. سپس در بخش نظرات این فایل، درباره درسهایی بنویسید که آگاهی های این فایل برای باور به امکان پذیری به شما یاد داده است.

منتظر خواندن نکات تاثیرگذار تان هستیم.


منابع کامل درباره محتوای این فایل: دوره روانشناسی ثروت 1

ذهن همواره شرایط نادلخواه فعلی را به عنوان وضعیتی ثابت و همیشگی می بیند و به محض واضح شدن یک خواسته در وجود ما، امکان پذیر بودن داشتن آن را با محدودیت های شرایط کنونی می سنجد و به شکل بسیار منطقی، دلایلی را لیست می کند تا ما را به این نتیجه برساند که: داشتن این خواسته به این دلایل، برای ما غیر ممکن است.

آگاهی های دوره روانشناسی ثروت 1، از طریق منطقی کردن ” امکان پذیر بودن داشتن یک خواسته در ذهن دانشجو”، شیوه خلع سلاح کردن ذهن در این باره را به دانشجو یاد می دهد و او را به این باور می رساند که:

شرایط کنونی، هر چقدر به ظاهر نامناسب و هر چقدر به ظاهر غیر قابل تغییر، به راحتی می تواند تغییر کند. 

“منطق ساختن برای امکان پذیر بودن یک خواسته”، اصل و اساس آموزه های دوره روانشناسی ثروت 1 است. زیرا تنها زمانی ما در مدار دریافت خواسته های خود قرار می گیریم که داشتن آن خواسته برای ذهن ما منطقی شود.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و نحوه شرکت در این دوره

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری کلید اجابت دعاها
    361MB
    71 دقیقه
  • فایل صوتی کلید اجابت دعاها
    70MB
    71 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

844 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 14
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 15 دی رو با عشق مینویسم

    بی نهایت دوستت دارم ربّ من

    نمیدونستم چی بنویسم و از چی شروع کنم امروزِ بهشتی بی نهایت زیبا رو

    یهویی دستم خورد و عدد هشت به انگلیسی تایپ شد

    چشمامو بسته بودم یهویی خوابم گرفت و گوشی میخواست بیفته که دستم روی عدد 8 رفت

    اولش گفتم چرا هشت

    یهویی دستبند بی نهایتم یادم اومد و نوشتم بی نهایت دوستت دارم

    من نمیدونستم امروزم رو چجوری با نوشتن شروع کنم و رد پای شنبه و یک شنبه ام رو نمینوشتم

    تا اینکه بعد از 7 روز ،الان شنبه هست دارم مینویسم ، رد پای هفته پیشم شنبه رو مینویسم تا یادم باشه این روز زیبا رو

    امروز خدا شگفت زده ام کرد

    وقتی صبح بیدار شدم و راه افتادم برم کلاس رنگ روغنم ، نون خریدم و نصفشو بردم برای داداشم و رفتم

    تو دوره عزت نفس که 14 دی خریدمش یعنی دیروز ، وقتی گوش میدادم میگفت یه تصمیم به تعویق افتاده رو براش قدم بردارین و منم دو ماهی بود که برای طراحی طلا و جواهرات باید تابلو میخریدم

    و تصمیم گرفتم امروز برم و انجامش بدم

    و صبح قبل کلاسم رفتم میدان امام حسین تا تابلو بخرم

    خیلی حس خوبی داشتم وقتی رفتم و دوتا تابلو طلایی خریدم کلا 360 شد

    منم نقد دادم پولشو و گفتم تابلویی دارین که 40 هزار تمن باشه قیمتش

    یهویی دیدم صاحب مغازه یه تابلو برداشت و بهم داد گفت بیا اینو ببر

    قیمتش 100 هزار تمن بود و یه جورایی برای من هدیه داد

    چون من 60 باید میدادم که 60 رو ازم نخواست و به جای 40 تمن بهم قاب عکس داد

    خیلی خوشحال بودم

    خداروشکر میکنم که هر روز که تو تمرین ستاره قطبیم مینکیسم هر روز هدیه میخوام

    هم عشقش رو بهم هدیه میده و هم هدیه های اینشکلی بهم میده

    پس این قانونی که داره عمل میکنه

    اگر روی باورهام بیشتر کار کنم بیشتر هم بهم عطا میشه و با قوی شدن باورهام و قدرتمند شدنشون

    به سرعت پشت سرهم هدیه میگیرم

    وقتی رسیدم تجریش

    بیرون در ورودی مترو آهنگ میخوندن

    تا من رد شدم گفتن

    همه چی خوبه که تو کنارم هستی

    همه چی آرومه

    یه آهنگ بسیار زیبا

    من به قدری خوشحال بودم که قشنگ پیام خدا رو دریافت کردم

    سریع آهنگشو دانلود کردم و گوش دادم

    خیلی حس فوق العاده ای بود

    وقتی میگفت

    همه چی آرومه تو به من دل بستی

    این چقدر خوبه که تو کنارم هستی

    انگار خدا داشت بهم میگفت ، ببین طیبه وقتی به من دل ببندی و وابسته من بشی ، همه چی آروم میشه و لذت بخش

    و به قدری لذت بخش میشه که میگی همه چی آرومه من چقدر خوشبختم

    ببین که چقدر خوبه طیبه که تو در کنار من هستی

    اینجا که تو آهنگ گفت

    تو به من دل بستی از چشات معلومه

    وای خدای من

    چشمای من از آرامش داشت میخندید

    تو عمرم انقدر به این آرومی نبودم که چشمام بخندن

    تک تک اعضای بدنم ، تک تک سلول های بدنم هر روز در یک رقص شاد و زیبایی در حال پرستیدن ربّ و صاحب اختیاری هستن که بی نهایت عشقه و حالشون خوبه وهر روز خدا از منشاء بی نهایت عشقش از قلبم از قلب خودش عشق رو کد های سلامتی رو به تک تک سلول های بدنم میفرسته و من از تک تک سلول ها تمام این حس خوب رو دریافت میکنم و عمیقا میخندم چون اونا عمیقا میخندن و بی نهایت کد سلامتی رو که از خدا دریافت میکنن به راحتی با عشق همدیگه رو بغل میکنن و تبدیل به یه نور عظیم میشه و در کل بدنم کد بندی میشه

    خدایا شکرت این آهنگ چقدر زیبا بود

    چقدر منو دوست داری آخه

    چقدر من سرشار از ارزشمندی میشم وقتی این توجه هات رو ،این با اهمیت بودن من به تو رو میبینم

    خدای من شکرت

    همه چی آرومه غصه ها خوابیدن

    شک نداری دیگه تو به احساس من

    یه پیام بی نهایت زیبا

    ربّ من شکرت

    داشت بهم میگفت ببین طیبه

    دو سال پیشت یادته که چقدر داشتی اذیت میشدی؟؟؟؟

    به خاطر عشقی زمینی اصرار داشتی که به زور بدستش بیاری و خواستی به هر قیمتی که شده بدست بیاری عشق رو

    اما چجوری مسیرت تغییر کرد و خودتو شناختی

    و پا تو مسیر آگاهی گذاشتی

    و الان بعد از یک سال ببین چقدر آرومی

    و باز هم‌مشتاقی تا یاد بگیری و عمل کنی

    و اون موقع ربّ و صاحب اختیارت رو نمیشناختی و شک داشتی

    اما الان همه چی آرومه و هر روزی که داره میگذره به یقین میرسی که چقدر برای من، ربّ و صاحب اختیارت ارزشمندی و عاشقتم و دوستت دارم

    به خودم میبالم که پیش من هستی طیبه جانم

    به اینکه بنده ای دارم که هر لحظه سعی داره تغییر کنه و تلاش میکنه

    چقدر به تو میبالم طیبه جان

    امروز که دارم رد پای شنبه هفته پیش رو که 15 دی بود رو مینویسم و الان یه نشونه دیدم

    یک رابطه قلبی بینمونه

    همین الان داشتم از گوگل متن این آهنگ رو میخوندم

    بالای نوشته ها نوشته بود ،

    یک رابطه قلبی بینمونه

    خیلی دوستت دارم ربّ ماچ ماچی من

    خیلی سپاسگزارم

    تو راه که داشتم میومدم و رسیدم به پاساژ خیلی دوست داشتم چای بخوردم

    گفتم کاش یه چای بدن

    وقتی رفتم سر کلاس و رسیدم سلام دادم و صحبت کردیم با استاد طراحی و یکی از هنر جوها

    هنوز کلاس رنگ روغن کلاس قبل ما تموم نشده بود ،یکی از هنرجوها که میشناسمش دست تکون داد و منتظر بودم که کلاس تموم بشه و وقتی کلاس تموم شد

    به استادم سلام دادم و رفتم سرجام نشستم و دختری که همدیگه رو دیدیم و سلام دادیم بهم سوهان تعارف کرد

    اینبار نتونستم به تعهدم عمل کنم و شیرینی نخورم

    یدونه برداشتم و گفتم ممنون گفت بازم بردار 3 تا برداشتم و گذاشتم تو نایلون

    گفت بخور چرا نمیخوری

    گفتم با چای دوست دارم بخورم میبرم خونه میخورم با چای

    یهویی گفت برم چای بگیرم برات

    گفتم نه ممنونم خودم میگیرم

    متحیر بودم از این همه عشق خدا

    چون من ازش خواستم که بهم چای بده

    و دقیقا به سرعت دختر هنر جوی استادم رفت و چای گرفت و آورد

    و من با سوهان خوردم

    اولش حس گناه داشتم که چرا سوهان رو خوردم

    اما بعد گفتم اشکالی نداره بعد یک ماه نخوردن شکر و شیرینی ،اشکالی نداره یه سوهان خوردی

    ولی سعی کن دیگه تکرار نشه که لیاقتت رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون بدی

    وقتی این هدیه های یهویی رو میبینم با خودم میگم ببین جواب داد طیبه

    قوانین داره جواب میده

    تمرین ستاره قطبی داره جواب میده

    احساس خوب=اتفاقات خوب داره جواب میده

    اصل رو توحید دونستن داره جواب میده

    فقط کافیه این نشونه های کوچیک که داری شاد میشی با دیدنشون ،تو رو مشتاق تر کنه که به سرعت قدم هاتو برداری

    وقتی وایساده بودیم ،یه خانم داشت عکس یه اسب رو میکشید

    من ازش پرسیدم که یه سوال ،شما اسب دوست دارین؟

    گفت آره چطور مگه

    گفتم چون دارین اسب میکشین گفتم شاید دوست داشته باشین

    چون منم اسب رو خیلی دوست دارم و دوست دارم یه اسب داشته باشم

    ولی چند باری به اسب نزدیک شدم و ترسیدم چند لحظه و نزدیکش نشدم

    میدونم باور محدود دارم و این ترس از کجا میاد

    چون از بچگی شنیدم که اسب اگر ترست رو بفهمه لگد میزنه و یا اینکه اسبا یهویی قاطی میکنن و میزنن با پاهاشون و از این حرفا

    اما باید باورم رو تغییر بدم و خدا که ایده ای بهم داده که تابلو اسب بکشم و بهم گفته که نقاشی اسب بکش و ببر باشگاه اسب سواری اونجا نشون بده

    سعی میکنم این هفته تصمیم بگیرم چند تا طرح رو بکشم و ببرم برای فروش

    و از اون باشگاه خواهش کنم که به اسب نزدیک بشم و ترسم رو تبدیل به توحید در عمل کنم

    و با ترسم رو به رو بشم

    مثل پارسال که با ترسم از گربه رو به رو شدم و بعد خود به خود ترسم از سگ برداشته شد

    و من سگ رو میدیدم نمیترسیدم

    حتی چند روز پیش که میرفتم تجریش برای ادامه روند کارم برای تابلوی نقاشیم ، یه سگ خیلی بزرگ دیدم و از کنارش رد شدم صاحبش کنارش بود و انقدر بزرگ بود که اصلا نترسیدم

    بعد که گفتم من خیلی اسب دوست دارم

    ولی میترسم

    برگشت بهم گفت

    اگر چیزی رو دوست داری حتما پیگیرش باش برو سمتش

    مطمئن باش خیلی حالتو خوب میکنه

    منم بعدش به دوستام تابلوهایی که گرفته بودم رو نشون دادم و بعد کلی باهم صحبت کردیم تا استاد بیاد کلاس

    و به استاد طراحی که یه دختر بی نهایت مهربان و مودب و دوست داشتنی هست گفتم که میخوام یه طرح رو بیام باهاش کار کنم

    همون طرحی که خدا ایده شو پارسال بهم داده بود و منم میخوام ققنوس و 6 تا فرشته رو با رنگ روغن کار کنم

    درموردش که گفتم ،گفت تو طرحاتو پیدا کن و ترکیب بندیشو از استاد کمک بگیر بهت میگه بعد شروع میکنیم

    وقتی استادم اومد یهویی گفت طیبه از فردا که میای ورکشاپ دیگه طراحی نکن ،رنگ روغن بیار و بوم از اینجا میدن

    راحت بشین کار کن که قوی بشی تو رنگ کار کردن مدل زنده

    منم گفتم چشم و گفت پس ببینم چیکار میکنی فردا

    وقتی کلاس تموم شد و من برگشتم خونه

    ساعت 19:5 از خدا نشونه خواستم

    حس کردم دلم آروم نیست

    گفتم قلبمو آروم کن

    تو اینستاگرام رفتم که فایلای تیکه ای رو از اکسپلور ببینم

    اولش یه فایل توجهمو جلب کرد

    بعد حس کردم اون چیزی رو که باید نگرفتم تا آروم بشم فیلمو زدم رفت فیلم بعدی

    وای چقدر دقیق

    گفت اون حسی که من بهش میگم خدا

    وقتی درمورد حس گفت

    خندیدم این قشنگ جواب من بود

    خیلی حس خوبیه وقتی دلت میخواد نشونه بگیری و قلبت آروم بشه و اینو حس میکنی

    خدایاشکرت

    20:47

    داشتم طراحی طلا رو روی فیبر انجام میدادم و به فایل جدید گوش میدادم ، یه لحظه دیدم طراحیش خوشگل شد ،گفتم کار من ارزشمنده قیمتشو 1 میلیون و 500 میگم

    200 پول قابش

    1300 هم پول طراحیم

    نمیدونم چی شد یهویی تصویری اومد جلو چشمم و انقدر واضح دیدمش که چشمام پر اشک شد

    دیدم من تابلومو 1 میلیون و 500 به طلا فروشی فروختم

    و بلند تو پاساژ گفتم ربّ من سپاسگزارم

    و ذوق کردم

    وای انقدر صدام بلند بود از خوشحالی گریم گرفت

    الان که دارم مینویسم صدام توی گوشمه

    که داشتم میگفتم ربّ من سپاسگزارم

    خدایا شکرت

    وقتی من به این وضوح به یک باره دیدمش ، پس به حقیقت میپیونده ،رخ میده

    چون خدا به من کمک میکنه

    چون خدا مثل بارهای قبل که برای من مشتری شد صد در صد برای کار جدیدم در نقاشی مشتری میشه

    خدایا شکرت

    استاد میگفتن

    شما خودتون افکار و باورهاتون داره اتفاقات رو رقم میزنه

    واگر از الان شروع کنید به تغییر کردن ،به اندازه ای که تغییر میکنید شرایط فردای شما

    فردا منظورم همون فردا 24 ساعت بعدش ، شما میتونید تغییر کنید

    به همون نسبت میتونه تغییر کنه

    و هر کسی که این کار رو انجام داده و یه ذره باورهای مثبت و مناسب جایگزین کرده ، نشونه هاش رو فردای همون روز یا حتی شب ، یا حتی یه ساعت بعد ، یا حتی 5 دقیقه بعد ، همین فایل دیده

    خدایا شکرت به خاطر این فایل زیبا

    وقتی داشتم‌گوش میکردم تصویر بهترین هارو تجسم میکردم

    که همین تصویر بلند گفتم که ربّ من سپاسگزارم رو به وضوح شنیدم

    از صبح یه فکری تو سرم بود

    مدام میگفتم وای چقدر تمرین هست از دوره هایی که خریدم

    12 قدم و عشق و مودت و الانم دارم جلسه یک دوره عزت نفس رو گوش میدم

    و مدام فکر میکردم که چجوری تمریناتِ همه رو انجام بدم

    نمیرسم

    تا اینکه شب وقتی نماز میخوندم

    سعی کردم با توجه نمازمو بخونم و با خدا عشق کنم

    وقتی نمازم تموم شد ،

    یهویی خود به خود شروع کردم به صحبت کردن

    گفتم سپاسگزارم ،نگران این نباش طیبه ، که تمرینات رو همه رو انجام بدی یا میرسی یا نمیرسی

    تو فقط یه کار رو باید خوب انجام بدی

    هماهنگی ذهن با روح

    و تمرکز

    این کارو انجام بدی و تمرکز صد در صدت رو در هر کاری بذاری

    تا جایی که میتونی صد در صد تمرکز کن

    صد در صد

    برای اینم نگران نباش که آیا صد خودتو گذاشتی یا نه

    مثل الان که نمازتو میخوندی ،تاجایی که تونستی توجه کردی به معنای نماز و با خدا تودلت حرف زدی

    مطمئن باش که اگر این اصل رو رعایت کنی

    خود به خود تمرینات رو به هموار ترین شکل انجام خواهی داد

    اینا رو حس میکردم ،

    خدا ست که داره بهم میگه،

    چون هیچ اراده ای تو حرف زدنم نداشتم یهویی خندیدم و شروع کردم به حرف زدن که طیبه نگران نباش

    من چقدر عاشق این خود به خود رخ دادن دوره عشق و مودت شدم

    من چقدر عاشق این هماهنگ شدن ذهن با روح شدم

    در طول روز تا میاد یه چیزی بشه سریع میگم هماهنگ شو با روح

    آفرین

    وقتی نمازم تموم شد به سجده رفتم

    آخه سرنماز تو سجده که گفتم سبحان ربی العلی و بحمده و معنیشو از خاطرم گذروندم

    به فارسی گفتم ربّ ماچ ماچی من دوستت دارم از تو نمیترسم اما از مقام اعلای تو میترسم

    یه لحظه گفتم من سر نماز اولین بار بود که با تو در سجده یا تشهد صحبت کردم

    یه لحظه از فکرم گذشت یعنی قبوله نمازم

    یهویی این بیت شعر به زبونم جاری شد

    هیچ آدابی و ترتیبی مجو

    هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

    چقدر قشنگ میچینه این خدای عظیم

    این نیروی قدرتمند

    حتی انقدر اراده ات دستشه که به زبونت جاری میکنه تا قوت قلب باشه برات

    چقدر دوست دارم من این همه لطف و محبتشو

    چقدر دوست داشتنی شده نماز خوندنام

    قبلنا دو سال پیش نماز رو برای این میخوندم که نرم جهنم

    نماز رو برای این سر وقت میخوندم که اگه دیر بشه وقتی رفتم اون دنیا اولین صفحه از نامه اعمالم نماز اول وقته

    اگر اول وقت نخونم رفتم جهنم

    نماز رو از روی ترس میخوندم

    ترس از خدایی که اگر یک روزت قضا بشه ،کارت ساخته هست

    حتی با ترس وایمیستادم

    خندم میگیره واقعا

    این خدای الان کجا و اون خدا کجا

    حتی وقتی وضو گرفتنمو درست آب نمیریختم رو دست و صورتم شک داشتم که آیا قبوله یا نه

    مدام توی یه ترسی وحشتناک بودم

    یا اگر پریود شدم رفتم مسجد دیگه جام وسط جهنمه و انقدر احساس گناه میگرفتم که افکارم مسموم شده بود

    یا اینکه شنیده بودم باید تو سجده نمیدونم چند قسمت از بدن به زمین بخوره و از این حرفا

    یا اینکه دست خانم باید از آرنج بخوره زمین

    دیگه نمیگم چون خیلی زیاده

    انقدر زیاد بود از این حرفا که من ترس شدید داشتم از جهنم ،از خدا که سریع نماز میخوندم تا برم بهشت

    سریع نماز میخوندم تا خدا منو دوست داشته باشه

    و به قدری بود که وقتی من نماز میخوندم حس میکردم بهشتی شدم و هرکی نماز میخونه جهنمیه

    چه مسخره بود این افکار

    کدوم بهشت؟؟؟

    بهشتی که با ترس باشه بهشت نیست جهنمه

    حتی گفته بودن اگر دیدین سر نماز فکر میاد سراغتون با عجله بخونید که فکرتون نره جای دیگه

    وای خدای من ، من چقدر باورای محدود داشتم

    خدایا شکرت که الان خداییی دارم که به شدت عشقه

    الان با دمپایی نمدی نماز میخونم

    حتی خدا بهم میگفت چند باری که نزدیک غروب بود و من با عجله نماز میخوندم ،بهم گفت عجله نکن ،نماز عجله ای قبول نیست

    اشکالی نداره بذار آفتاب غروب کنه

    ولی تو با من صحبت کن به من توجه کن ،با آرامش و حضور دلت بیا سمت من

    من این خدا رو شناختم

    خدای که به قول استاد که میگفت تو قرآن گفته که اگر دیدی گرسنه ای اشکالی نداره به قدر نیاز بخور از چیزهایی که گفته شده حرام هست

    من با این خدا دوست شدم که به قدری مهربان و بخشنده و ماچ ماچیه که لذت میبرم از مسیری که داره هر لحظه با ریز ترین هدایت هاش و نشونه هاش منو به سمت خودش نزدیک و نزدیک تر میکنه

    یهویی وسط نماز ذوق میکنم و میخندم

    یهویی دستامو بوس میکنم و میگم ماچ ماچی من دارم تو رو میگما ،تویی ربّ تمام جهان هستی

    وای خندم گرفته الان که دارم مینویسم

    الان وقتی نماز میخونم به سجده میرم و با خدا صحبت میکنم و مدام دستامو بوس میکنم

    یه بار نشسته بودم دستمو گذاشتم رو قلبم هیچ صدای تپشی رو نمیشنیدم

    حتی به قدری متمرکز میشدم که یه صدای تپش قلب تالاپ بولوپ بشنوم اما هیچی نمیشنیدم

    جز یه حس ناب که سبب میشد خود به خود اشک سرازیر بشه از گونه هام و بگم ربّ من دوستت دارم

    به قدری ربّ من رو تکرار میکردم که فقط اشک بود اشک

    اشک شوق اشکی که دارم با خدای صحبت میکنم که انقدر آرومم کرده که بی نهایت حالم خوبه

    مگه میشه این خدا رو که پیدا کردم

    و آرومم کرده تو این یک سال

    تلاش نکنم برای ادامه راه این مسیر تکامل پر از عشق

    چرا؟؟؟؟

    چرا هیچ صدای تپشی رو دیگه چند وقته از قلبم نمیشنوم ؟؟؟؟؟؟؟

    دقت کردی طیبه ؟؟؟

    وای خدای من

    الان که مینوشتم خود به خود بهم گفته شد

    چرا هیچ تپش قلبتو نمیشنوی ؟؟؟؟

    جواب اینه :

    چون تو دیگه نمیترسی

    نمیترسی از خدایی که با کوچکترین حرکتت میبرتت جهنم

    جهنمی که وجود نداشت و خود تو بودی که جهنم رو با افکارت به این شکل ساخته بودی

    جهنمی که ندونسته با باورهای محدودت ساخته بودی

    یاد دعای کمیل افتادم

    دعای امام علی

    پس به توانمندی‌ات ای آقا و مولایم سوگند صادقانه می‌خورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذاری در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم، همانند ناله‌ی آرزومندان و به درگاهت بانگ بردارم، همچون بانگ آنان‌که خواهان دادرسی هستند و هر آینه به آستانت گریه می‌کنم چو آنان‌که مبتلا به فقدان عزیزی می‌باشند و هر آینه صدایت می‌زنم: کجایی‌ ای سرپرست مؤمنان، آری کجایی‌ ای نهایت آرزوی عارفان، ای فریادرس خواهندگان فریادرس، ای محبوب دل‌های راستان و ای معبود جهانیان؛

    چقدر قشنگ حتی وقتی این دعا یادم اومد چقدر آرامش داشتم

    منی که تا اسم جهنم میومد سر تا پا ترس میشدم

    اما الان امید دارم که خدا هر لحظه کمکم میکنه تا من هر روز بهتر از دیروزم باشم

    چون تو وقتی هر روز داری با خدا صحبت میکنی با قلبت با نور و انرژی عظیم ، قلبت آروم گرفته

    قلبت رو ، یاد خدا داره هر لحظه بیشتر و بیشتر پر میکنه

    مگه میشه جایی که خدا هست تپش قلب از سر ترس باشه ؟؟؟؟

    اگر تپش قلبی هم باشه از سر شوق به عشق ربّ و صاحب اختیاره

    تپش قلبی هست که از سر عشقه و پر از آرامشه

    برای همینه که تو صدای قلبت رو که قبلا تپش قلب داشتی دیگه نمیشنوی

    یادمه قبلا به قدری تپش قلب میگرفتم که حتی از سینه ام حس میکردم لرزیدن قلبم رو

    خدای من شکرت

    خوشحالم که الان وقتی نماز میخونم میگم خدا جونم من دارم میام باهات حرف بزنم

    و سعی میکنم با توجه و تمرکز بخونم

    چقدر این حس رو دوستش دارم

    چقدر این خدا ماچ ماچی تر از اون چیزیه که من شناختمش تا الان

    مطمئنم هر چقدر سعی کنم عمل کنم بیشتر به ماچ ماچی بودنش پی میبرم و آروم تر میشم

    حالا میفهمم که استاد عباس منش تو فایلای جدیدش

    و یکی هم فایل کلید اجابت دعا و چند تا فایل قبل ترش چرا انقدر آروم بود

    چرا انقدر این حس آرامشش رو دریافت میکردم

    یه جور دیگه آروم بود

    نمیدونم چجوری بیانش کنم تو کلماتم نمیاد

    به قدری این آرامش رو از صحبت هاش میگرفتم که حتی تو رد پام نکشتم که حس آرامش گرفتم

    ببین طیبه از کجا سر صحبت باز شد و خدا تو رو تا کحا آورد

    از نماز صحبت کردی و درک اینو بهت داد که وقتی خدا وارد زندگیت میشه ترس هات تبدیل به توحید در عمل تبدیل به شجاعت میشه

    تبدیل به یه حس خوب بی نهایت میشه

    دلم میخواد ماچش کنم ربّ ماچ ماچی خودمو

    تجسم کردم از نور عظیمش یه ماچ کردم ، بی نهایت دوستش دارم

    خدای من شکرت

    امروز یکی از بهشتی ترین روزهای زندگی من بود

    خدای من ،ربّ من

    نورت رو به شکل بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و ثروت و نعمت روبه زندگی استاد عباس منش و مریم جان و همکارانشون و تک تک اعضای سایت و تک تک انسان های جهان هستی

    جاری کن در زندگیشون

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 10 رو با عشق مینویسم

    امروز صبح وقتی داشتم کارامو انجام میدادم هدایت شدم به ستاره کنار اسمم و درک هایی که داشتم تو قسمت نظرات نوشتم

    بعد ناهار درست کردم و با عشق خودم خوردم و لذت بردم

    وقتی نماز میخوندم یهویی به خودم گفتم طیبه تو میتونی

    داشتم به تکرار باورا فکر میکردم

    گفتم من باید تمرکز کنم

    اولش گفتم من اگر به یه فایل گوش بدم ، نمیتونم به بقیه فایلای استاد و یا تغییر باورهام گوش بدم

    بعد یه حسی بهم گفت

    تو یه کاری کن

    یه بار در طول روز مثلا به باورعشق گوش بده ، اما اون یه بار رو سعی کن تمرکز 100 در 100 بذاری و بعد بری روی باور مثلا ثروت گوش بدی و باز هم تمرکز 100 در 100 بذاری

    اینجوری میتونی به همه چیز گوش بدی و عمل کنی و شگفتی های خدا رو ببینی

    و یاد فایلی افتادم ،رمز شهرت آلبرت انیشتین

    که استاد میگفت :

    رمز موفقیت

    اینه که تمام انرژی و زمانت رو بذاری روی یک موضوع و تا حلش نکردی روی موضوع بعد نری

    دوستان افراد موفق افرادی هستن که وقتی دارن مطالعه میکنن ،فقط دارن مطالعه میکنن

    وقتی دارن غذا میخورن ،فقط دارن غذا میخورن

    در واقع اگر تو داری مطالعه میکنی و حواست جای دیگه هست ،تو مطالعه نمیکنی

    و مطالعه ات هیچ نتیجه ای نداره

    وقتی تو داری کار میکنی ،حواست جای دیگست تو کار نمیکنی و کارت هیچ نتیجه ای نداره

    خیلی مهمه که تمام تمرکز و قدرتتو بذاری روی یه موضوع

    اونوقته که چه کارهایی که نمیتونی انجام بدی

    تمام تمرکزتون رو روی یک موضوع بذارین ،اونوقت نتیجه بی نظیره فوق العاده هست

    موقع مطالعه باید تمام توان تمام قدرت روی مطالعه باشه

    وقتی سر کلاسی فقط گوش کن به درس ،ببین چقدر نتیجه میگیری ،اصلا نیاز نیست براش کتاب بخونی

    این یک قانونه

    تمرکز باعث قدرت میشه

    وقتی اینو یادم آوردم و رفتم جملات دقیقشو از فایل نوشتم

    با خودم عهد کردم تمام تلاشمو بکنم و از این به بعد هرکاری که انجام میدم ،تمرکز بذارم روش

    و از امروز در هر کاری تمرین میکنم که تمام تمرکزمو روش بذارم و به درستی انجامش بدم

    حاضر شدم تا برم دو تا تابلومو که قرار بود ببرم، برای هنرجوی استادم که گالری داشت ، برم اونجا وتابلومو بهش بدم تا برام بفروشه

    تابلوی دختر رها بود با طبیعت زیبای ارفده

    که خودش پیشنهاد فروششو دو سه هفته قبل بهم داده بود ، و من بارها خواستم برم نمیشد و امروز تصمیم گرفتم برم و تابلوهامو تحویلش بدم و گفت که ببرم گالریش و اگر کارای دیگه داشتم میتونم بهش بدم تا بفروشن

    خیلی خوشحال بودم ،چون خدا داشت به باورایی که تکرار میکردم پاسخ میداد و این خودش یه نشونه بود

    تو این چند روز ، خیلی اتفاقای جالب برام رخ داده با تکرار باورای عشق و هماهنگ کردن ذهن با روح

    و گوش دادن به فایل کلید اجابت دعا

    تو راه مدام به این فکر میکردم که چه قیمتی باید بگم

    سریع حرفای استاد عباس منش رو یادم آوردم و گفتم تو دیگه الان یادگرفتی و نباید اشتباه های یک سال قبلت رو تکرار کنی

    که میگفت اول تکامل

    اگر شما تا الان هیچ تابلویی نفروختین و حتی تابلوتون یک میلیون هم فروش نرفته ،نمیتونین قیمتشو با توجه به چند تا جنبه بیشتر بگین ،مثلا 3 میلیون و یا بیشتر

    و یا اینکه میگفتن کیفیت کارتون مهمه که هر کیفیتی داشت به نسبت اون قیمت بذارین و رفته رفته با تغییر باورهاتون و فروشتون کیفیتش رو بالا ببرین و کلی حرفایی که یادم بود رو به خودم گفتم و گفتم طیبه تو الان این دو تا تابلو رو میبری

    اول اینکه کیفیت کارت خوب نیست و در حد معمولیه

    دوم اینکه تو پشت کارت پارچه زدی تا ایرادای تابلوت برطرف بشه

    درسته زمان گذاشتی برای نقاشی و چون بلد نبودی و پارسال داشتی کار میکردی ، کلی روش زمان گذاشتی ،اما باز هم باید درست قیمت بذاری

    وقتی به همه اینا فکر کردم

    به نتیجه رسیدم که 1 میلیون و 500 بگم

    و به تصمیم نهایی رسیدم

    وقتی مترو بودم یه پیامی برام اومد

    نوشته بود ابلاغیه برام اومده

    با دیدن پیام ابلاغیه خیلی خوشحال شدم

    چرا؟؟؟

    چون که من روی باورام کار میکردم و درمورد شکایتم که تو رد پاهام نوشتم که تابلوی نقاشیم رو پارسال تو یه نمایشگاه ،پاره کردن ،که دقیق نوشتم همه رو

    و درس هایی که تو این یکسال گرفتم از این ماجرا که باز هم خودم و باورهام بودم که سبب این اتفاق شدم

    و من بعدش شکایت کردم و از اول سال روند شکایت که پیش رفت کلی از این روند درس ها گرفتم و باورای محدودم رو شناختم و در تلاش بودم که برای همه شون باور قوی بسازم و تکرار کنم

    جدیدا وقتی تمرینات ستاره قطبی دوره 12 قدم رو انجام میدادم

    یکی از درخواست های هر روزم

    این بود که همه چیز به نفع من رخ میده و لحظه پایانی رو به وضوح میدیدم و هر روز صبح مینوشتم و تجسم میکردم و کلی ذوق میکردم

    و آخر شب ، با اینکه خبری از ادامه روند کارم از دادگاه نشده بود ، اما حسم رو خوب میکردم و آخر شب دوباره اون لحظه رو تجسم میکردم و میخندیدم و حتی لحظه ای رو که ذوق میکردم جلو قاضی رو میدیدم و میشنیدم که میگفت رای نهایی دادگاه

    رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر شد

    حتی مهر و امضاشم میدیدم

    حتی خودمم میرفتم امضا میزدم با خوشحالی

    و خانم ها …. موظف هستند مبلغ خسارت تابلوی خانم مزرعه لی را که مبلغ 33 میلیون هست پرداخت کرده و کل هزینه های دادگاه را نیز پرداخت نماییند

    وای خدای من شکرت

    خدا در قدم اول رفتنم به شکایت کردن ،که هیچ پولی نداشتم که حتی پول دفتر خدمات قضایی رو بدم ، به من این آیه رو گفت و به یک باره به زبونم جاری کرد

    درست اون لحظه ای که عاجز بودم و از خدا میخواستم که کمکم کنه و دو دل بودم که برم شکایت کنم یا نه

    اون روز خدا با آیه ی

    و لسوف یعتیک ربک فترضی

    به من آرامشی داد و اطمینان داد که این مسیر رو برو راضیت میکنم

    الان حدودا 10 ماه از اون روز گذشته و من بی نهایت درس از این روزهایی که مربوط به شکایتم بود گرفتم و رشد کردم

    و الان خدا هر روز داره شگفت زده ترم میکنه

    این روزا یه حسی دارم که همه چیز به نفع من رخ میده

    نتیجه هرچی که بود به نفع منه حتی با اینکه مبلغ رو نوشتم اما هرچی که خودش بگه

    چون میدونم که خدا داره همه کارامو انجام میده و با باورهای قوی که میسازم خدا به سرعت داره کارامو انجام میده

    وقتی این لحظه پایانی رای به نفع من صادر شد رو تجسم میکنم ،نمیدونم از کی دارم مینویسم

    اول یکم سخت بود واضح صحنه پایانی رو نمیدیدم

    اما هر شب که دوباره تجسم میکردم و تیک میزدم و میگفتم در دست اقدام توسط ربّ ماچ ماچی من ،اینم تجسم میکردم که همه کارمندای مربوط به پرونده من ،همه و همه مسخر من هستن و انقدر مودب و با احترام با من صحبت میکنن و کارهای من رو انجام میدن که از تصور اینا ذوق میکردم

    من چند روزی نوشته بودم و وقتی این پیام اومد خندیدم ،تو مترو بودم ، گفتم اینه درستش همینه که خدا داره پاسخ میده به تغییر باورهای من

    چون بعد از 6 ماه برای من ابلاغیه اومد

    چند روزی بود که من باورایی رو میگفتم و تکرار میکردم که همه چیز داره انجام میشه و دارن به پرونده من رسیدگی میکنن و به سرعت ابلاغیه میاد و کارای من انجام میشه

    و در تمرین ستاره قطبیم که مینوشتم ،امروز پیام ابلاغیه اومد

    چقدر سریع رخ میده

    خدایا شکرت

    قانون داره کار میکنه

    من باورامو تکرار کردم و تجسم کردم الان به سرعت پیش میره

    و الان باید باورایی بسازم و تکرار کنم که به سرعت تر انجام بشه

    و سپاسگزاری کردم و دوباره تو مترو با حال خوب لحظه پایانی رو تجسم کردم و رفتم گالری هنرجوی استادم

    وقتی رفتم انقلاب و رسیدم گالری خانمی که هنرجوی استادم بود ، داشت تمرین انجام میداد در مغازه شو زدم و سلام کردم

    یه خانم بسیار زیبا و مودب و آروم و صمیمی و چهره اش نور داره و خوشرو که از طرف خدا دستی برای من بود تا برای من کار انجام بده

    همین که رسیدم و سلام دادم صندلی برام آورد و سریع چای ریخت و خرما و بیسگوییت گذاشت

    بعد باهمدیگه صحبت کردیم و از نقاشیا و استادمون که تدریسش در طبیعت و نقاشی عالیه به همدیگه میگفتیم

    وقتی تابلوهامو برداشت تا ببینه ، و گفت میفروشم و بعد سر حرف درمورد تذهیب و نقاشی و خط باز شد

    بهم گفت میتونی هفته ای یه بار بیای اینجا بهت یاد بدم و اگر کار بود سفارش بگیری

    بهش گفتم هزینه آموزشش ،گفت نمیگیرم ،بهت یاد میدم رایگان در عوض یکمم برای من کار کن وقتی یاد گرفتی

    در اصل بهم پیشنهاد کاری داد

    و منم قبول کردم که هفته ای یه بار بتونم چهارشنبه ها صبح برم گالریش و ازش یاد بگیرم

    هرچی که خیر هست همون رخ بده ان شاء الله

    وقتی برگشتم تو راه به این فکر بودم که باورای هم جهت با خواسته فروش تابلوهامو تکرار کنم و بنویسم و ضبط کنم

    چون استاد میگفت باورهم جهت با خواسته هاست که رخ میده

    و خدا پاسخ میده

    وقتی به پیشنهاد یاد دادن کار تذهیب که گفت فکر کردم ، اولش گفتم نه چرا برم یاد بگیرم

    اما حس کردم یاد بگیرم ، یه حسی بهم گفت خوبه که یاد بگیری ، خوبه برای تابلوهای آینده ام که میخوام کار کنم ، میتونم از تذهیب هم استفاده کنم ،اما این خداست که بهم یاد میده و ایده هاشو بهم میگه

    چون من تو تمرین ستاره قطبیم نوشته بودم که به من سفارش نقاشی بدن و این یه نشونه بود

    درسته هنوز سفارشی نگرفتم اما نشونه اش رو دیدم و تایید میکنم و به تکرار باورهام تمرکزی ادامه میدم

    وقتی برگشتم تا برم برسم مترو انقلاب ، انقدر هوا خوب بود خود خود بهشت بود ،کلی کیف میکردم و خدا با هر قدمی که راه میرفتم با عدد 74 تاییدش رو بهم نشون میداد

    جدیدا تکرار این تایید با این عدد 74 و 974 بیشتر شده که حس میکنم باورامو که دارم تکرار میکنم و تازه تمرکزی شروع کردم

    این تکرار اعداد به من پیام رو میرسونه که طیبه مسیرت درسته و عشق خدا رو بی نهایت دریافت میکنم و با هر بار دیدن این عدد همیقا میخندم و میگم منم دوستت دارم ربّ ماچ ماچی من

    یا میگم عشق دلمی تو ربّ من

    یه وقتایی حواسم به اطراف نیست یهویی بلند میگم و بعد سپاسگزاری میکنم

    وگرنه با عقل منطقیم هر چی فکر میکنم میگم ،مگه میشه در چند ثانیه 5 تا ماشین رد بشن و همه شون 74 رو روی پلاکاشون داشته باشن

    اینا همه نشونه هست

    تایید بر درستی مسیرم

    خدایا شکرت

    ساعت

    17:7

    وایساده بودم تو قطار ، داشتم برمیگشتم خونه و به گوشیم نگاه میکردم ،یه حسی بهم گفت برگردم و به پشت سرم نگاه کنم و نوشته پشت سرمو بخونم

    با تعجب برگشتم ، بالای صندلی دیوار قطار نوشته بود

    قهرمان درون خودته ،باید باورش کنی !

    دوباره تبلیغ فیلم باغ کیانوش بود

    من بارها تبلیغاتشو دیده بودم اما نوشته هاشو ندیده بودم

    با این نشونه خدا به وضوح داشت بهم میگفت که طیبه

    ذهنت رو با روحت هماهنگ کن ،باورش کن ، خودت هستی که میتونی زندگیت رو بسازی ، میبینی تو این چند روز چقدر سرعت گرفته روند کارهات و روابطتت و اینو قشنگ احساس میکردم

    پس باورهاتو قوی کن و هر روز تمرکزی تکرار کن

    با نشونه گرفتن این جمله ،خیلی حس خوبی داشتم

    وقتی رسیدم نزدیک خونه مون داشتم به آسمون نگاه میکردم ،دوباره دو تا ستاره پر نور رو دیدم یکی خیلی خیلی پر نور بود و گفتم حتما ستاره قطبی هست

    و داشتم نگاه میکردم و درختارو که میدیدم انقدر زیبا بودن که بلند گفتم خود خود بهشته ،چقدر زیباست

    خوشحالم از اینکه میتونم این همه زیبایی رو ببینم

    همین که از خیابون رد شدم با عدد 74 دوباره بمباران عشق شدم

    خدا داره عشقشو با این عدد بیشتر بهم نشون میده

    رفتم از دوشنبه بازار خرید کردم و برگشتم

    وقتی رسیدم خونه به کارام رسیدم یهویی شنیدم

    داداشم ظرفارو داره میشوره ، وای خدای من شکرت

    منم که دارم با ارسال فرکانسام و تکرار باورام بدون اینکه کاری انجام بدم ،رفتار آدما خود به خود تغییر میکنه

    این منم که با هماهنگ شدنم با درونم به راحتی اون چیزهایی رو که میخواستم الان یکی یکی داره رخ میده

    وای خدای من

    بعد که رفتم شام درست کنم

    من با هر لحظه ای که تو آشپزخونه بودم و داشتم املت درست میکردم عمیقا میخندیدم و مدام پشت سر هم میگفتم شکرت ربّ من شکرت

    این روزا سجده شکر زیاد میرم

    قبلا اینجوری عمیقا خوشحال میشدم اما خود به خود به سجده نمیرفتم

    این روزا داره بیشتر میشه ذوق بی نهایتم

    من با تکرار باورای عشق که 3 روز شده شروع کردم چی داره رخ میده

    داداشم‌ظرف میشوره هر روز

    بدون اینکه من چیزی بگم و مطمئنم وقتی مادرم از خونا خواهرم بیاد ،به چشم میبینه که خود به خود داره تو کارای خونه کمکمون میکنه

    ارتباط بینمون صمیمی تر از قبل شده

    وای خدای من ، طیبه دو سال پیش تا یکم داداشش میموند خونه اذیت میشد ، که انقدر با خودم درگیر بودم که حس میکردم داداشم گیر میده به همه چی یا نمیتونم راحت باشم تو خونه

    اما الان اصلا هیچ احساس ناخوبی ندارم که خونه هست

    و فقط برای تدریس میره سرکارش

    خدایا شکرت

    امروز داشتم فایلایی که برای باورای قوی ضبط کرده بودم چند ماه پیش ، با صدای خودم ، گوش میدادم

    وای فقط میخندیدم

    من چیزای رو تو فایلا میگفتم که همه رخ داده بودن و حتی من از دستفروشیام می گفتم که کلی ازم خرید میکنن و ازم خرید کردن

    از اینکه سیم کارتی رو که مسدود شده بود و به نام پدر دوستم بود و فوت کرده بود و دوستم نمیرفت بره به نامم بزنه و من که سال ها استفاده میکردم سیم کارت رو، میگفتم که من لیاقت اینو دارم که سیم کارت به نام من بشه و به طرز شگفت انگیزی وقتی عاجز بودنم رو اعلام کردم به سادگی و راحتی اون سیم کارت به نام من شد

    انقدر راحت کاراش انجام شد که تو دو روز به اسمم شد بدون اینکه من از دوستم بخوام برام کاراشو انجام بده

    و خیلی چیزای دیگه که سبب شد دوباره به فکر این باشم که باورای جدید و قوی تر رو بنویسم و تکرار کنم و به اونایی که قبلا ضبط کردم گوش ندم

    و با صدای خودم دوباره ضبط کنم

    خدایا شکرت

    شب من ادامه فایل زندگی در بهشت قسمت 93 رو که برام نشونه اومده بود و دیشب درموردش نوشتم تو فایلش ،دیدم و تو دقیقه 23 میگفت که قدم برداری و بار اول سخته اما بار دوم راحت تر میشه

    دقیقا من وقتی 8 دی باورای عشق رو میخواستم تکرار کنم خیلی سختم بود ، ولی فرداش حالم فوق العاده بود و راحت می پذیرفتم

    و این روند با تمرکزی که روش بذارم قوی تر و قوی تر میشه

    من باید تمرکز بذارم روش

    خیلی حس خوبی داشتم امروز

    بی نهایت از خدای خوبم سپاسگزارم

    برای استاد عزیزم و مریم جان شایسته و همکارانتون و اعضای صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 9 دی رو با عشق مینویسم

    من بعد اینکه فایل کلید اجابت دعا هارو نشونه گرفتم بعد اون کلی نشونه دریافت کردم، که خدا تکاملی توی این چند روز دوباره به من نشونه داد و بهم فهموند که در کنار باورها که باید تکرار کنی و خیلی مهمه ،چون من با باورهای تو بهت پاسخ میدم

    اما یه چیزی رو باید اصل به یاد داشته باشی ،اینکه فقط یک قدرت ،یک عشق ،یک نیرو در جهان هستی هست

    و رها باشی و بگذری

    امروز یک سال شد

    که من در تجریش ، دارم میرم کلاس رنگ روغن

    تو تقویم گوشیم نوشته بودم ، که یادآوری کنه این روز زیبا رو

    چون یکی از بهترین روزهای زندگیم بود ، ادامه دادن یادگیری نقاشی

    من اولین بار ، تیر ماه سال 96 از اینستاگرام با یه دختر بسیار زیبا و مودب آشنا شدم که سبب شد من بیام تجریش و با استادش آشنا بشم ، که یه استاد بی نهایت عالی بود ، و وقتی این علاقه من به نقاشی رو دید، گفت بیا یاد بگیر حتی وقتی فهمید نمیتونم شهریه کلاس رو بدم ، بهم گفت من حاضرم رایگان یاد بدم

    و من مدارم پایین بود و ادامه ندادم و نتونستم این محبتش رو قبول کنم و خجالت کشیدم که پول نداشتم و رها کردم

    و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه الان ادامه دادم

    حالا بماند که چقدر باورهای محدودی داشتم سال 96 که سبب شد ادامه ندم نقاشی رو و 7 سال وقفه بیفته

    اما الان که آگاه شدم متوجه میشم که الان بهترین زمان بود که من ادامه بدم

    و الان جای درستم هستم و اون موقع هم جای درستم بودم

    اما از سالی که شروع به تغییر کردم ، از سال 1401 و یک سال روی دوست داشتن و به صلح رسیدن با خودم و اینکه من کی هستم ، و کلی سوالای دیگه شروع کردم

    و در 19 مرداد ماه سال 1402 با سایت زیبا و پر از عشق استاد عباس منش آشنا شدم و عضو سایت شدم و رفتم و تا 7 مهر وارد سایت نشدم تا لینکه

    آماده شنیدن بودم اومدم سایت و از روز 7 مهر ماه 1402 به صورت مستمر و هر روزه تا الان ، که من دارم از صبح تا شب فایلای استاد رو گوش میکنم و تمرین میکنم و سعی دارم که قدم بردارم

    و بعد ورود به سایت و گوش دادن به فایل های رایگان ،مقاومت هایی که داشتم برداشته شد و باورهام تغییر کرد که تونستم بعد از گذشت 7 سال فاصله بین نقاشی که عاشقانه دوستش داشتم ،دوباره بیام کلاس و این بار جدی تر ادامه بدم

    یادمه پارسال که به من چند تا نقاشی الهام شده بود ، از مهرماه تا دی ماه و من با اکریلیک کار کردم ،همین ایده های الهامی توسط خدا ،سبب شد من یاد استادم بیفتم و بخوام برم تجریش

    و برم به استادم نشون بدم و بعد 7 سال ببینمش

    و به استادم گفتم میشه بیام کلاس رنگ روغن

    و گفت ماه بعد شنبه 9 دی کلاسا شروع میشه

    و من رفتم و اون روز نمیدونم چه جراتی داشتم ، با گوش دادن به فایل های رایگان ، به خودم گفتم که باید این بار ادامه بدی طیبه

    و وقتی الهام های خدارو برای نقاشی میدیدم ، خیلی خیلی مشتاق بودم تا پیشرفت کنم و بتونم چیزهایی که بهم الهام میشه رو به تصویر بکشم

    و فکر کنم متوجه بودم و درمورد فایل رسالت من که گوش داده بودم بعدش تصمیم به اقدام کردم

    و این شد که مصمم شدم برای ادامه دادن

    و وقتی پرسیدم که استاد شهریه کلاسا چقدره

    گفت 1میلیون 400

    من اون موقع 100 هزار تمنشم نداشتم

    اما باوری که از فایلای رایگان و حسای خوبی که داشتم سبب شد پا تو این مسیر بذارم و با اینکه هیچی نمیدونستم

    قدم برداشتم

    که چجوری قراره پول هر ماه کلاسم و رنگای روغن جور بشه

    اما قدم برداشتم

    انگار یه جدیتی داشتم که جهان هستی و خدا این جدیت من رو دید و راه رو برای من هموار کرد

    وقتی شنیدم 1 میلیون و 400 هست شهریه کلاس ، با خودم عهد کردم که برم دست فروشی و از صفر شروع کنم تا بتونم بیام کلاس

    و از فروش پفیلا شروع کردم

    و باقی جریانات که تو رد پاهام نوشتم

    ماه های اول خدا بی نهایت کمکم کرد و دو سه باری استادم گفت که اشکالی نداره و به جای شهریه کلاسم ازم نقاشیامو میخرید

    و همه این ها محبت خدا بود و هموار کردن مسیر برای من

    ولی من همچنان داشتم روی خودم کار میکردم

    تا اینکه از مهر ماه ورق برگشت و به صورت تصاعدی درآمدم از یک میلیون به 10 میلیون در هفته رسید

    جوری شد که من تو دو ماه 60 میلیون درآمد داشتم از فروش گل سرای جوانه که مد شده بود

    و فروش بالایی داشته و داره

    و حتی کل دوماه که 60 روزه من فقط جمعه هارو رفتم جمعه بازار

    یعنی در ماه 4 تا جمعه هست

    من فقط 8 تا جمعه برای فروش گل سر رفتم و 60 میلیون در 8 روز درآمد داشتم

    من با این 60 میلیون

    رنگای فوق آرتیست خریدم

    شهریه های هر ترمم که الان افزایش داشته و 2 میلیون 200 شده تا خرداد ماه کنار گذاشتم

    کلی بوم و قلمو و رنگ خریدم

    برای خودم کارتخوان خریدم

    برای خودم لباس خریدم

    برای خودم کفش خریدم

    برای خودم هدیه خریدم

    برای خودم وسایل کار خریدم

    و کلی چیزای دیگه

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم

    الان سجده شکر کردم و بی نهایت ازت سپاسگزارم ربّ من

    نمیدونم مهرماه برای من چه چیزی داره ، که من از مهر ماه شروع به تغییر کردم و از مهر ماه شروع گوش دادن فایل های این سایت کردم و از مهر ماه شروع به رشد تصاعدی درآمدم در دو ماه شد

    اما اینو خوب میدونم که تغییر باورها بود و البته در مورد فروش گل سر باورام قوی بود

    اما الان دارم روی باورام در مورد نقاشی کار میکنم

    و میدونم که خدا به طرز شگفت انگیزی درآمدم رو از فروش نقاشی تصاعدی افزایش میده

    منی که پارسال هیچی نمیدونستم که بعد یک سال کجا قراره باشم

    خدای من شکرت

    یادمه استاد تو فایلاشون میگفتن فقط 6 ماه یا 1 سال به فایلا گوش بدین اگر نتیجه نگرفتین ادامه ندین

    مگه میشه نتیجه نگرفت

    من یک سال شد که در این سایت پر از عشق هستم ، درسته هنوز از نظر جنبه هایی که برام مهمه نتیجه بزرگی نگرفتم و اینم برمیگرده به باورای محدود خودم

    که الان یاد گرفتم که باورامو قوی کنم

    و نتیجه رو ببینم

    اما تو این یکسال بی نهایت نتیجه داشتم

    مهم ترینش صحبت کردن با خدایی که بی نهایت بزرگ و قدرتمنده که هر لحظه ام دارم سعی میکنم بهش فکر کنم

    و کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

    من امروز که یک سال شد ، دارم میرم کلاس نقاشی رنگ روغن و یک شنبه ها ورکشاپ رایگانی که با استادا کار میکنیم

    امروز بی نهایت حال فوق العاده سرشار از عشق رو داشتم

    انقدر حالم خوب بود که عمیقا قلبم باز بود

    خیلی حس خوبی داشتم

    حالا از امروز بی نهایت بهشتی و نورانی و زیبا بنویسم که واقعا من تو خود خود بهشت داشتم زندگی میکردم

    هوای بهشت بی نهایت زیبا بود

    کوه های برفی و آفتابی که نورش بی نهایت زیبا بود

    بادی که ملایم و بهشتی بود خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    امروز صبح که بیدار شدم دیگه مادرم که رفته بود خونه خواهرم چند روز مهمون باشه و بعد برگرده ،حاضر شدم و تخته شاسیمو برداشتم و راه افتادم به سمت تجریش

    از اول صبح من تو دفتر تمرین ستاره قطبیم نوشتم که بتونم باورهای قوی رو به خوبی تکرار و ذهنم رو کنترل کنم و تمرکز کنم

    وقتی از خونه اومدم بیرون به طرز عجیبی حالم عالی بود چون خدا هر لحظه داشت عشقش رو به من عطا میکرد

    نسیم ملایم و زیبایی میوزید و هوا بهشتی بود

    وقتی داشتم تا ایستگاه بی آرتی میرفتم برگای درختی رو دیدم که دورشون یخ زده بود و بسیار زیبا روی باغچه پارک کنار ایستگاه عین یه الماس میدرخشیدن

    با دیدن تک تکشون و نگاه کردنم به درختا به زبونم جاری شد

    خود خود بهشته

    وای خدای من

    من دارم تو بهشت قدم‌ برمیدارم

    وقتی رسیدم مترو اصلا توجهم‌ به هیچی نبود و داشتم گوش میدادم به صدای خودم و لذت میبردم از تکرار باورای عشق

    یهویی سرمو بلند کردم دیدم بالا سر کنار شیشه قطار نوشته

    یک راز تازه

    عجیب بود

    چون وقتی خوندمش متعجب شدم

    انگار خدا بیلبوردای مترو رو ، هر بار برای من عوض میکنه

    یا نمیدونم ، موندم چی بگم، هر بار یه چیزی به چشمم میخوره

    من همیشه میرم، چرا نمیبینم

    هر بار یه نشونه

    بیلبوردا عوض میشن‌ یا هستن من نمیبینم ؟!!!و یا در زمانی که باید ببینم میبینم ؟؟؟

    وقتی خوندم ، یک راز تازه

    گفتم چی قراره بهم بگی خدا ؟؟؟

    و هی فکر کردم

    گفتم یعنی راز تازه چیه ؟؟؟؟

    و بعد رها کردم و یهویی شنیدم راننده مترو بلند گفت

    خانم در قطار رو نگیر وقت مردم رو نگیر

    در قطار رو میگیری که دو نفر بیشتر سوار شن

    در قطار رو نگیر، مردم‌ کار دارن ، وقتشونو نگیر

    اینو که شنیدم یاد یه فکری که چند وقت پیش داشتم افتادم

    چند وقت پیش تو فکرم گفتم یه بار اگر دیدم کسی میخواد سوار قطار بشه درو نگه دارم که بیاد سوار بشه سریع برسه به مقصدش

    این افکارم یادم اومد و با حرف راننده قطار یه چراغ برام روشن شد

    که وقت ارزشمنده و نباید به کسی که دیر میاد وقت رو در اختیارش بذاری و مفت و رایگان چیزی رو بدی بهش ،که نمیتونه دریافت کنه

    اگر در مدارش باشه جوری میرسه که قطار بیاد و سوار بشه ،نه اینکه سریع بخواد سوار بشه و یا تو یا هر کس دیگه بخوان درو نگه دارن تا کسی سوار بشه

    تو نمیتونی حتی در این مورد هم برای دیگران کمکی بکنی

    چون باید خودش بخواد که در مدارش قرار بگیره و در زمان مناسب برسه به ایستگاه و قطار بیاد و سوار بشه

    این حرف راننده قطار خیلی برام درس داشت

    خوشحالم از اینکه به تک تک صحبت های آدما سعی دارم دقت کنم

    چون جدیدا دارم بیشتر یاد میگیرم که هر کس و هر چیزی حامل پیامی از طرف خدا برای من هست

    بعد که رفتم و رسیدم تجریش این هفته گل گذاشته بودن تا طراحی کنیم و استادا رنگ روغن کار میکردن

    من زاویه ام رو مشخص کردم و نشستم و نون برده بودم با پنیر رفتم از بوفه برای خودم آب جوش بگیرم هرچی گفتم پولشو نگرفت و تشکر کردم

    خیلی حس خوبی داشتم

    از صبح که فایل باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم و گوش میدادم اولین نشونه اش این بود که آب جوش گرفتم و پولشو نگرفت

    و انقدر مودب بود فروشنده که همه این ها محبت خدا بود برای من

    وقتی رفتم بدون اینکه من حرفی بزنم یکی از استادا گفت برو بوم بردار

    اولش گفتم تو دلم که من طراحی میکنم بوم بردارم؟ بعد که برداشتم متوجه شدم به همه رایگان بوم میدن حتی برای کسایی که طراحی میکنن

    خیلی حس خوبی داشتم

    ساعت 12 بود گفتم خدایا یه نشونه بده ،دلم آرومه الان با گوش دادن باورهای قوی عشق

    بازم بهم نشونه بده که دلم آروم تر بشه

    اومدم سایت تا از فایل کلید اجابت دعا ببینم نظراتو بخونم

    گفتم خودت هدایتم کن و یه لحظه رفتم بالاتر

    شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد

    دیدم یه عکس هست از جت اسکی توجهمو جلب کرد و بازش کردم دیدم قسمت 191 سریال زندگی در بهشت

    وای یه نشونه بود برای من که باز هم خدا گفت کار همیشگی من اجابت همیشگی درخواست کسانی هست که درخواست میکنن

    و به وضوح دوباره بهم تاکید کرد که روی باورات کار کن

    من سر قول و وعده ام هستم ، که تو رو به چیزایی که میخوای برسونم

    و البته سر قولم هستم که بهت گفتم که جایزه ات رو انتخاب کن

    مطمئن باش راضی بودم که گفتم خودت انتخاب کن

    و چون قصد پشت خواسته ات خدا گونه بود بهت نشونه دادم گفتم جایزه ات رو خودت انتخاب کن

    ولی یه سری چیز های رو باید رعایت کنی

    رها باشی و مثل چند روز پیش که گذشتی ، بگذری و به من بسپاری

    میخوام ببینم الان که اجازه دادم بهت خودت انتخاب کنی ، و رها انتخاب کردی

    آیا میتونی دوباره بگذری طیبه؟؟؟؟

    دقت کن

    هر لحظه باید بگذری و رها باشی از خواسته هات

    فقط یک بار کافی نیست

    هر لحظه باید رها باشی طیبه

    هر لحظه باید آزاد باشی از هر آنچه که تو رو از من دور میکنه و منو از تو دور میکنه

    طیبه جان عشق دلم تو با من باش

    من همه چی بهت میدم

    و بعد روی باورهای عشق و ثروت و همه چیز کار کنی و از تک تک لحظه های زندگیت لذت ببری

    و به سرعت رخ میده خدا بیشتر از تو میخواد به آرزوهات برسی

    خدا بیشتر از من میخواد من بی نهایت حالم عالی و بی نهایت فراوانی رو دریافت کنم

    وقتی نقاشیم تموم شد با همکلاسیم رفتیم تا به استاد نشون بدیم، یکی از هنرجوهای استادم گفت طیبه عاشقتم

    میدونستم یه نشونه از تکرار باورای قوی بود که امروز با عشق و حس خوب تکرار میکردم

    خدایا شکرت

    وقتی استادم کارای هردومونو دید ،به هنرجوهاش گفت بچه ها ببینین این دوتا شاگردای من از همون روز اول ورکشاپ یعنی 21 مرداد دارن هر هفته میان و یه هفته هم غیبت نداشتن

    ببینین هردوتاشون چقدر پیشرفت داشتن

    و به استادم گفتم ،که امروز یک سال شد که داریم میایم کلاس رنگ روغن

    و گفت چقدر سریع زمان میگذره و باید نهایت استفاده رو از این زمانی که خدا بهتون داده ،داشته باشین

    و تحسینمون کرد و انقدر با ذوق داشت کارای هردومونو نشون میداد ،کلی کیف میکرد

    یاد استاد عباس منش میفتم وقتی ذوق استاد رنگ روغنم رو میبینم ،آخه استاد عباس منش وقتی با شاگردایی که دارن با تمرکز روی باوراشون و پیشرفتشون کار میکنن خیلی خوشحال میشه صحبت میکنه و ذوق میکنه

    این ذوقشو تو فایلای کلاب هاوسی که تو سایت لایواشو میذاشتن دیدم

    وقتی ذوق استادمو میبینم میگم طیبه مسیرت دریته ادامه بده

    مطمئن باش که اگر تمرکز بذاری بیشترم نتیجه میبینی

    بعد که خداحافظی کردیم و برگشتیم

    نمیدونم چرا الان یوالای دیروزم یادآوری شد بهم که از استاد رنگ روغنم پرسیدم و گفتم که استاد خوشحالم از اینکه به حرفتون گوش دادم و طلاس رنگ روغن طبیعت رو نیومدم

    وقتی بهم گفتین نیا و با لحن عصبانی گفتین من نیومدم ،اما الان به وضوح درک میکنم و خوشحالم که نیومدم

    چون واقعا من نمیتونستم کار کنم

    تازه شروع به یادگیری کرده بودم

    و خوشحالم درس هایی که گرفته بودم رو در عمل اجرایی کردم و گذاشتم درمورد یادگیری رنگ روغن تکاملم طی بشه و بعد من بیام کلاس رنگ روغن طبیعت

    خدایا شکرت

    وقتی برگشتم خونه حس فوق العاده ای داشتم همه اش به صدای خودم گوش میدادم و پر بودم از حس عمیق عشق

    امروز دو نفرم تو سایت نوشتن عاشقتم

    و اینم برای من نشونه بود که داره جواب میده تکرار باورا

    خدایا شکرت

    وقتی رسیدم خونه مون تو راه به آسمون نگاه میکردم یهویی چشمم افتاد به نور یه ستاره پر نور

    با خودم گفتم ستاره قطبی هست !؟

    خیلی پر نور بود عین چراغ بود و انقدر آسمون صاف و تمیز بود که قشنگ دیده میشدن ستاره ها

    وقتی نگاه میکردم یهویی یاد اون نشونه تو مترو افتادم

    یک راز تازه

    عجیب بود برام

    سریع رفتم تو یوتیوب درمورد ستاره قطبی فیلماشو ببینم که ببینم چی نوشته

    همینجور داشتم ستاره هارو نگاه میکردم سرمو آوردم پایین پلاک ماشین 974 بود نشونه بین من و خدا

    این عدد نشونه ای از تایید عشق بین من و خودایت

    که بهم میگه تو ارزشمندی و عزیزی طیبه

    وقتی دیدمش گفتم چی میخوای بهم بگی

    از یک راز تازه هیچی متوجه نمیشم

    الانم ستاره قطبی ؟!

    داشتم میرفتم برای شام سنگک بخرم بعد برم خونه

    مدام سرم رو به آسمون بود و بعد داشتم دنبال فایلای مربوط به ستاره قطبی میگشتم

    یه فایل رو باز کردم

    گوش دادم میگفت

    اگر محور فرضی چرخش زمین رو در محل قطب شمال تا بی نهایت ادامه بدیم ،به ستاره قطبی میرسیم

    این جمله اش برام عجیب بود هم حس میکردم یه پیامی داره هم از یه طرف درک نمیکردم

    چند باری به این جمله گوش دادم و به ستاره ها نگاه کردم

    ولی هیچی متوجه نشدم

    یه حسی بهم میگفت دقت کنم

    وقتی برگشتم خونه

    سجده شکر رفتم از خوشحالی

    آخه داداشم داشت دوباره ظرف میشست چقدر تغییر کرده تو این یک هفته

    تو کارای خونه بهمون کمک میکرد اما چون از سرکار برمیگشت نمیرسید بیشتر کمک کنه ،اما به طرز شگفت انگیزی این جریان رو دو سه روزه به صورت تکرار شونده دارم میبینم

    و این یه نشونه هست و بی نهایت خدا رو سپاسگزارم

    دوره عشق و مودت رو که 3 دی خریدم ، تمرینات دوره عشق و مودت رو من باور سازی کردم و دو روزه که دارم تکرار میکنم چقدر سریع داره پاسخ میده باورای قوی

    این برای من نشونه ای هست که مصمم تر بشم تا ادامه بدم

    وقتی کارامو انجام دادم و اومدم تمرین جلیه دو دوره رو بنویسم

    و بعد هدایت شدم به پیام دوستی

    دوباره تاکید بود برای من که باوراتو مصمم تر تکرار کن

    و تمرینات رو انجام بده

    همین که نوشتم ، انقدر خود به خود باورای قوی میومد به ذهنم و من مینوشتم اصلا تعجب میکردم که این حرفارو من دارم مینویسم ؟!

    حتی باورایی که استاد گفتن برای خودتون دردفترتون بنویسید نوشتم و هی پشت سرهم میومد و متحیر بودم و هی میگفتم وای این باورا بودن که سبب شدن من طیبه دو سال پیش و اتفاقاتشو تجربه کنم

    پس این منم که با باورام دارم زندگیم رو خلق میکنم

    و من انجامش دادم و نوشتم و باز هم باید بنویسم چون حس میکنم هرچقدر مینویسم بیشتر مقاومت ذهنم شکسته میشه

    تا ساعت 1 شب داشتم مینوشتم

    و خدارو شکر میکردم

    وقتی 2:2نصف شب شد ،که داشتم راجع به ستاره قطبی یه فیلم میدیدم

    گفت که در واقع این ستاره ها نیستند که به دور ستاره قطبی میچرخند

    بلکه این ماهستیم که میچرخیم

    همه ستاره ها دور یکی میچرخن

    ما هم میچرخیم

    ازاین جمله اینو متوجه شدم که

    خدا میخواست بهم بگه که طیبه

    عشق یکی

    ربّ یکی

    راه رسیدن به سعادت و خوشبختی یکی

    و تو باید هر لحظه دور یک عشق عظیم و پر نور و ربّی بچرخی که عاشقانه داره به ساده ترین شکل همه چیز رو مدیریت میکنه و راه رو بهت نشون میده مثل ستاره قطبی که راه رو نشون میده مثل قطب نما

    که تو از وقتی شروع کردی به تمرین ستاره قطبی میبینی که توجه و تجسم و تکرار باورهای هم جهت با خواسته چه شگفتی هایی برای تو به همراه داشت

    که اگر ادامه بدی و اصولی و تکاملی مسیرت رو طی کنی ، به هرآنچه که میخوای میرسی

    تاکید میکنم

    اصولی و تکاملی

    اصل بر یکی هست و فقط و فقط ربّ هست و قدرتمند ترین و نیرومند ترین خالق جهان هستی که داره به بی نهایت طریق هدایتت میکنه

    پس اینو یادت باشه و هر روز به خودت تکرار کن

    من باید یاد بگیرم که هر لحظه رها باشم و بگذرم در هر لحظه

    و مثل امام حسین که از کربلا و عاشورا میخواست بگه هر لحظه با گذشتن منافع خودتون ،خدا رو انتخاب کنین

    با اینکه خدا هر چی که میخواین رو بهتون عطا میکنه و حتی با رها بودنتون ،به خواسته هاتون میرسونه

    اما باید در حالی که به خواسته هاتون رسیدین هم رها باشین

    وقتی این حرفارو از الهی قمشه ای شنیدم

    که میگفت امام حسین چرا بعد از گذشت این همه سال ،مطرح هست در عالم در بین مردم

    به این خاطر بوده که از منافع خودش گذشته ، رها شده از هر آنچه که خدا رو ازش دور میکنه

    به همین خاطر علم شده در عالم

    و میگفت هر روز و هر لحظه عاشوراست و هر جایی که هستیم کربلا

    هر روز و هر لحظه باید تصمیم گیری کرد که آیا حق رو شهید کنم یا خودم رو

    اگرهر لحظه خودت رو شهید کردی و گذشتی ،اونموقع هست که همه چی بهت داده میشه

    الان که دارم مینویسم فکر کنم اون یک راز تازه این بود

    بازم نمیدونم

    اما اینجوری درکش کردم الان

    من با اینکه این موضوع رو بارها تو رد پاهام نوشتم اما امروز با ستاره قطبی به این موضوع هدایت شدم

    اصلا نمیدونم چی شد که داشتم مینوشتم ،خود به خود این موضوع رو نوشتم

    اینکه یک راز تازه هست برای من

    اینکه

    طیبه دقت کن

    با وجود اینکه بهت گفتم اجازه داری جایزه ات رو خودت انتخاب کنی و به وضوح نشانه دادم ،و گفتم جایزه ات رو خودت انتخاب کن و به اختیار خودت گذاشتم و رضایتم رو بهت اعلام کردم

    ولی پشت این جایزه و اجازه دادنم یه پیام اصلی بود

    که باید یادت باشه در هر لحظه رها باشی و بگذری

    اگر در هر لحظه رها باشی و بگذری و بیشتر سعی کنی در این حالت رهایی باشی ، جایزه ات بیشتر به انتخاب خودت خواهد بود

    هرچی رها تر باشی بیشتر به ربّ و صاحب اختیارت نزدیک تر میشی و از نعمت و ثروت و عشق و سلامتی و آرامش و شادی بی نهایت بهره مند خواهی شد طیبه

    پس هر روز سعی کن تمرین کنی

    درسته که وقتی عاجز بودنت رو اعلام میکنی و میگذری از هرآنچه که باید بگذری و لحظه ای که میگذری بهت عطا میشه ، اما باید همیشه رها باشی ،حتی وقتی خواسته ات بهت داده شد و وعده رسیدن به خواسته ات رو دریافت کردی باید رها باشی

    فقط یک بار کافی نیست که از عشق بگذری و یا اینکه از ثروت و یا هرآنچه که سبب وابستگی تو به این جهان مادی میشه

    تو باید هر لحظه رها باشی از عشق ،بگذری از عشق ، بگذری از ثروت و همه چی

    تو باید هر لحظه رها باشی و اینو تمرین کنی و یاد بگیری تا بگذری در هر لحظه

    این مهم ترین چیزه و راز تازه هست که باید متوجه میشدی

    از خدا میخوام که قلبم رو باز کنه و بهم یاد بده که چجوری هر لحظه رها باشم و تسلیم و بگذرم از هرآنچه که باید بگذرم

    و سعی کنم بیشتر زمان هارو در این حس رهایی و گذشتن و تسلیم بودن باشم ،چون استاد میگفت حتی پیامبرا هم تسلیم تسلیم نبودن

    اما سعی میکردن هر بار بهتر بشن

    خدایا کمکم کن من هم هر بار بهتر و بهتر بشم

    میدونم که خدایی که با تک تک ریز به ریز نشانه ها داره یادم میده و هدایتم میکنه ،صد در صد اینم یادم میده

    وگرنه با یک جمله یک راز تازه ،اونم برای تبلیغ یک پنیر تو مترو ، اگر من شاخکام تیز نبود و بعد دیدنش سوالاتی رو نمیپرسیدم ، خدا هیچ وقت به من این هدایت ها رو نمیگفت تا بهم درکش رو بگه

    البته که هدایت خدا همیشه هست ،این منم که باید شاخکام تیز باشه و دریافت کنم

    هرچقدر بیشتر تلاش کنم دقت کنم بیشتر هدایت هاشو دریافت میکنم

    این منم که باید دقت کنم و پیام ها رو دریافت کنم‌

    و رشد کنم

    خدایا شکرت

    امروز بی نهایت حالم خوب بود قشنگ باز بودن قلبم رو حس میکردم ، اینکه قلبم با تکرار باورهای قوی عشق بی نهایت حس خوبی داشت و آروم بودم و لذت میبردم

    خدایا شکرت

    برای استاد عزیزم و مریم جان و همکارانتون و تک تک اعضای سایت بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

    خدایا شکرت

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام آذین خانوم زیبا و دوست داشتنی

    چقدر تاکید داشت این جمله تو این یکی دو ماه اخیر برای من

    هر بار با پاسخ های دوستان با جمله بندی های مختلف

    وقتی پیامتونو خوندم که نوشتین :

    می دونستی مهارت عجیبی در نویسندگی داری؟

    انگار یه تاکید بود که خدا بهم میگه طیبه چند روزیه شروع کردی به نوشتن ،بهش فکر کن و بیا و درخواست کن تا بهت بگم و بنویسی

    چون من وقتی پیام شما رو خوندم ،برگشتم و رد پای خودم رو خوندم

    انگار بار اولم بود این نوشته هارو میخوندم

    با خودم گفتم ،اینا رو من ننوشتم !!

    درسته من هر روزم رو تجربه میکنم ،اما من نیستم که دارم مینویسم

    من که بلد نیستم بنویسم ،هر بار که مینویسم خداست که اینجوری به این دقت هدایتم میکنه و حتی یه وقتایی یادم میره اتفاقات روز رو و ازش میخوام یادم بیاره

    و به قدری این به یادآوری تکرار شده که دیگه به باور رسیدم که من هیچی نیستم ،خودشه که میگه و مینویسم

    قبلا شاید میگفتم منم که دارم مینویسم ،اما هرچی میگذره میبینم که من نیستم که دارم مینویسم

    اما این یکی دو ماه رو بارها شده بود پاسخ دوستان به رد پاهامو خوندم و به جمله بندی های مختلف میگفتن شروع کن، میتونی یه رمان بنویسی

    و من تو گوگل درایوم نوشتم

    اما حس کردم نمیاد بنویسم

    اما چند روز پیش شب بود و میخواستم بخوابم و به چیزی در مورد نوشتن فکر نمیکردم

    3 بهمن ماه که شب موقع خواب ،که یهویی تصویر یه کتاب اومد جلو چشمم که اسمش ماچ ماچیه

    آخه من به خدا میگم ماچ ماچی

    از بس که ماچ ماچی

    و من یهویی درک کردم که اسم کتابم باید ماچ ماچی باشه

    و تو رد پای روز 3 بهمن یه تیکه از نوشته ام رو نوشتم و شروع کردم به نوشتن

    اما حس میکنم باید رها باشم و بذارم که خدا خودش بگه تا بنویسم

    بی نهایت سپاسگزارم آذین خانوم که برای من نوشتین تا پیام خدا رو به من برسونید

    چقدر باحال که یه هم خانواده ی نقاش رو در سایت ، هم فرکانس بودم و برای من باعشق نوشتین

    الهی که در کارتون نقاشی پر فروش و پر مشتری باشید و بی نهایت های عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت خدا برای شما باشه

    دوستتون دارم خیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: