درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-19 05:37:312025-04-30 07:31:22درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت استادجااااان و خانم شایسته گرامی
در این لحظه تحویل سال خدارو سپاس گذارم بخاطر حضور شما در زندگی ام و بخاطر اینکه هر روز باورهایمان به الله یکتا قوی تر می شود و نکته خیلی جالب در باور سازی اینکه وقتی اوایل که داری این کار رو یاد می گیری نتیجه اش ضعیفه ولی بعد از مدتی که محکم می بندی روش اصلا ته دلت یه حس بی نظیری در درون وجودت هست که هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند به این آرامش و اطمینان از نتیجه برسونت
بنام رب
سلام به استاد عزیزم، مریم زیبا و دوستان گلم
خدایا سپاسگزارم برای این فایل زیبا
برای بودن در این مسیر و آگاهی ها
برای این قوانین ساده و ثابتت
برای این عظمت و قدرتی که ب من دادی این جهان زیبا و پر از ثروت و نعمت ک همه چی توش فراوان هست رو در اختیار من قرار دادی که هر چی دوست دارم رو انتخاب و خلق کنم
استاد اول از همه سوای اینهمه درس و نکات مثبت ، چیزی که تحسینش کردم این بود برند توت فرنگی بود
واقعا تحسینش میکنم که چه باور فروانی و احساس لیاقتی داشته که یدونه توت فرنگی رو با این قیمت عرضه کرده و جهان هم چطور باوراشو نشون داده، که نه تنها فروش رفته بلکه سلد اوت شده.
این باورا رو برای من تایید میکنه
که میشه با هر ایده ی ساده ای پول ساخت
فراوانی پول و مشتری هست
بینهایت پول و ثروت هست و قدرت خرید مردم هر روز بیشتر میشه
فراوانی مشتری هست
فرصت های پول ساختن هر روز بیشتر میشه
پول ساختن خیلی ساده هست
تحسین میکنم باور فراونی و لیاقت این برند رو.
استاد نکته ی دیکه ای ک برام داشت، این بود ک با این فایل ب عظمت خودمون بیشتر پی بردم ، ب قدرت خودمون
اینکه واقعا جهان مسخر ماست، واقعا همه چیز در اختیار افکار منه
جهان ،خداوند فقط وظیفه ش تایید کردن افکار منه
خداوند وجهانش ب خدمت افکار منن،
این تجربه ی ذهن بر جسم خیلی دیکه مثال واضحی هست.
چند وقت پیش منو مامانم رفته بودیم چشم پزشک، مامانم چشمشونو معاینه میکنن،
تو اتاق همزمان چتدتا مریض بودن، اون قسمت ک علایم رو نشون میدن تا درجه ی بینایی چشم مشخص بشه، مامانم عینیکی هستن، قبل ایشون ی دختر جوون داشت سنجش بینایی میشد، بعد چشمش ضعیف بود
بعدش نوبت مامانم شد و مامانم رو تست کردن، دکتر برگشت بهش گفت از دختر 18 ساله بهتر میبینی
خیلی روحیه گرقت و منم از قصد اینو هی تعریف کردم و هی بهش میگفتم ک از دختر 18 ساله سالمتری
بعد مامانم بعضی وقتا مشکل فشار خون بالا داره، چند وقت بعذش ی روز گفت فشارم بالا هست و چشمش نمیتونم باز کنم ی طرف سرم درد داره و خلاصه فکر کردیم فشارش بالا هست و علایم سکته
بعذش رفتیم دکتر عمومی و چون دکترم متخصص نبود خیلی سریع گغت برین دکتر قلب و حالش بده و اینا ، گراف قلب و ،،،،،
بعد کار ب جایی رسید رفتیم سی سی یو خوابوندمیش ،متخصص قلب ک اومد معاینه کرد و دوتا گراف و دستگاه، گغت که اصلا کوچترین مشکلی نداره قلبش و فشارش و ازیک دختر جوونم سالمتره، چرا اینجا خوابیده اصن
این مشکلم از عفونت گوش و چشم هست ک نمیتونه چشمش باز کنه، خلاصه همینو ک گفت اصن مامانم رنگش عوض شد شاد شد پا شد خودش ، قبلش حالش بد بود
بعد اون هی من عامدانه بعش میکفتم ک دکتر گفت از یک دحتر جوون سالمتری، و تو چطوره روز ب روز داری سالمتر و جونتر میشی
بعدش عوض شدع، انقد سالم پر انرژی شده، خرید میره، کارای خونه رو انجام میده
این سالا دوست داشت روزه بگیره میکفت نمیتونم بدنم نمیکشه، یک سری کارای فزیکی رو انجام نمیداد دستم درد میکنه پام درد میکنه
بخدا الان روزه میگیره خرید میکنه، کارای خونه رو انجام میده و سالم شده اصن
چه تاثیری داره ذهن بر جسم ما
استاد سپاسگزارم برای این فایل زیبا و منتظر قسمتای بعدیش هستم
دوستون دارم
بنام خدای خوبم
سلام استادعزیزم خانم شایسته ودوستان گرامی
سپاسگزارخداوندم که از طریق استاد نازنینمون بهمون عیدی داد ویه فایل پربرکت روزیمون کرد
منم یه مطلب یادم اومد اینجا میگم
سالها پیش که پسرم چهارپنج ساله بود توی حسینیه بودیم و موقع مراسم بچهها مرتب طول حسینیه رو میدویدن وسروصدا زیاد بود من که طبق معمول داشتم ازبازی
بچه ها لذت میبردم ولی یه گروه مسن هستن که بندههای خدا حوصله سرو صدا وشلوغی بچهها روندارن
وگاهی وقتها هم حرصشون میگیره که چرا این مادرا حواسشون به اونا نیست و بین خودشون پچپچه که خب هرکس بچه کوچیک داره اصلا نیاد مراسم والا گناهش بیشتر از ثوابشه خخخخخ
خلاصه یکی از همون خانمهای مسن که فامیل دورمون هم هستن بالاخره طاقتش طاق شد پاشد اومد وسط بچهها و اونا رو میگرفت و یه هلی بهشون میداد و
باتشر میگفت برین پیش مادرهاتون بشینین و تو همین حین ووین پسرمنم که کنارم نشسته بود گفت مامان من میخوام برم بیرون با
بچهها بازی کنم
و درحالی که بیخبر از همه جا داشت از عرض حسینیه میرفت به سمت در خروجی با همون شلوغی بچهها قاطی شد و اون خانم یه هلی هم به پسرمن داد و سرش دادزد برو پیش مامانت
پسرمنم که بیخبر بود اصلا محلش نذاشت وراهشو ادامه داد رفت بیرون منم که طبق برنامه تربیتیم که قبلا هم گفتم هیچ واکنشی نشون ندادم که البته اگه چندسال قبلش درباره دخترم همچین اتفاقی میافتاد اصلا کوتاه نمیومدم وبشدت اعتراض میکردم و
ماجرا رو کش میدادم اما کلا بیخیال شدم و خلاصه بچه ها پخش وپلا شدن و اون جو آرومتر شد
اون خانم هم رفت سرجاش نشست
فردای اون روز صبح زود نوهش بهم زنگ زدو گفت مادربزرگم یه خورده خوراکی برای علی فرستاده میخوام براش بیارم
منم تعجب کردم به چه مناسبت
نگو ماجرا اینجوری بوده که اون خانم که میره میشینه سرجاش خانم بغل دستیش بهش میگه اون پسره که فلان لباس رو پوشیده بود بی تقصیر بود داشت از اونجا ردمیشد و
قاطی بچهها نبود ایشون عذاب وجدان میگیره که وای بی گناه این بچه رو هل دادم حالا اون بچه کی بود طرف هم میگه منم نشماختمش
اونشب ایشون تب میکنه وحالش بد میشه و ربطش میده به اون هلی که به بچه من داده و همین پیجور میشه ببینه اون بچه کی بوده بره از دلش دربیاره
تا بالاخره متوجه میشه پسرمن بوده و کلی خوراکی از کیک وبسکویت و پسته وشیرینی براش فرستاده بود وگفته بود حتما بهش بگو حلالم کنه
وقتی به پسرم گفتم گفت من فهمیدم که اشتباه کرد منظورش من نبودم
خلاصه یه هل شد یه پاکت خوراکی خخخ
عاشقتونم ودرپناه حق باشید
سلام استاد جان
چطورین؟
وای
چه کردین
چه شد
من که از اول تا آخر این قسمت داشتم به حال خودم و دیگران میخندیدم
کل دوره ها تو همین به فایل خلاصه شده بود
خب الهی شکر
در حال حاضر تقریبا میتونم بگم قانون رو فهمیدم بعد از 4 سال
و میخوام اول از چیزی که الان هستم و بهش رسیدم بگم بعد میام تجربیاتم هم از این داستان میگم و میگم که با دیدن این فایل هم چه تصمیماتی دوباره گرفتم
تموم چیزایی که میخوام بگم رو بااااور کردم توهم نمیزنم
بیاین فرض کنیم که تنهای تنهای تنها هستیم تو این جهان
هیچ انسانی اطرافمون نیست
هیچی ورودی تو ذهنمون نیست
هیچ کتابی نیست
هیچ فایل صوتی نیست
هیچی
آیا میتونستیم به این آگاهی ها دست پیدا کنیم؟!
صد در صد بله
از طریق پرسیدن از خودمون ( خدا) و جواب گرفتن
از کجا بفهمیم جواب درست کدومه؟!
از احساسمون
جوابی که احساس خوب به ما میده احساس ایمان امید واری شجاعت شادی فراوانی هر جوابی که احساس خوبی بهمون بده اون جواب درسته
و هر جوابی که بهمون احساس بد بده جواب غلطه
ما خودشیم
تو وجودمونه
تو قلبمونه
کاری نیست که نتونه انجام بده
چیزی نیست که ندونه
میخوای یه کاری انجام بدی اگر فکرت در مورد اون کار این باشه که میشود ، میشود که این فکر احساس خوبی به تو میده و میری و انجامش میدی و میشود
اگر فکرت این باشه که نمیشود ، نمیشود،که این فکر احساس بدی بهت میده و یا اصلا نمیری انجامش بدی یا اگر با این فکر بری انجام بدی رفتی به خودت ثابت کنی که نمیشود و واقعا هم نمیشود
این در مورد انجام یه کاری
در مورد جریان ثابت زندگی
این کره ی زمین رو اگر از بالا ببینیم یعنی تصور کنیم که رفتیم از این کره زمین بیرون و داریم بهش نگاه میکنیم با عینک فرکانسی،یعنی یه عینکی بزنیم که داریم انرژی ها رو میبینیم
( البته اینی که دارم میگم به خاطر شنیده هام از استاد و خوندن کتاب بخواهید تا به شما داده شود فهمیدم و قرآن که خداوند میگه رحتمش دائمی و بی نهایته و تجربیاتم داره اینو بهم ثابت میکنه و نمیتونم بگم صد در صد باورش کردم)
جریان ثابتی از نعمت ها که نعمت شامل همه چیز های مورد نیاز برای لذت بردن و شادی و تجربیات خوبه دیگه،جریان ثابتی از نعمت ها به صورت دائم و پیوسته به کره ی زمین جاریه ،یا میتونیم بگیم هرچی که ما نیاز داریم از قبل بوده هست و خواهد بود در کره ی زمین،
یعنی ما احتمالا با این باور به زمین اومدیم که همه چیز در اختیارمون هست همه مهاری میتونیم انجام بدیم همه چیز از قبل برامون مهیا شده
و
تحربمون هم اینو بهمون ثابت میکنه از وقتی تو شکم مادرمون به وجود میایم به ما تغذیه میرسه
به ما کمک میشه ما از شکم مادرمون بیرون میایم
ترو خشک میشیم
بهمون شیر داده میشه
غذا داده میشه
اکسیژن در اختیارمونه
آب غذا همه چی هست
هرچی در غالب همون حالت نوزادیمون درخواست کنیم با جیغ و گریه و ادا در آوردن احتمالا در اختیارمون قرار داده میشه
تا
وقتی که میتونیم ورودی ها رو بفهمیم و دریافت کنیم
با دیدن با شنیدن با خوندن با لمس کردن با چشیدن هامون اطلاعات دیتا ها وارد ذهنمون میشه
و از اونجا به بعد طبق اون ورودی ها زندگی ما شروع میکنه به تجربه شدن
میبینیم
میشنویم
میتونیم
باور میکنیم
تجربه میکنیم
،
اما جریان دائمی و همیشگی ،جریان نعمتها بوده
دقیقا مثل اکسیژن که این یکیو کسی نمیتوانسته بگه نیست یا بگه داره تموم میشه
برای همین هم ما همیشه داریم ازش استفاده میکنیم
تمام نعمت ها دقیقا مثل جریان ثابت اکسیژن برای ما بوده هست و خواهد بود
،
و از اونجایی که قانون جهان بر این امر استوار هست
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
بر پایه ی
بنا قدمت ایدیهم هست بما کسبت ایدیهم بما کانو یعملون هست
که استاد عزیزم تو این زمینه با دید پیدا کردن قوانین رفتن تو قرآن کنجکاوی کردن و سوال پرسیدن و جواب گرفتن و من هزاران بار ازشون ممنونم
خداوند بر پایه ی این قانون کلی
این اجازه رو به ما داده
که هر طور که باور کنیم هر طور که درخواست کنیم هر طور که فرکانس ارسال کنیم پاسخ دهد و. اجابت کنم
قربونش بشم
عاشقانه داره این کارو انجام میده و عدالت کامل
،
اما
،
بعد از این آگاهی که روح خداوند در وجود ما هست
و روح خداوند نامحدوده یعنی خداوند جهان رو اینطور میبینن که از همه چیز بی نهایته همه چی خوبه همه چی فراوانه خوبی بی نهایتی ثروت بینهایته نعمت ها بینهایته طبیعت جهان بر پایه ی رشده طبیعت جهان بر پایهی نعمتهاست طبیعت جهان بر پایه ی خواستن و شدن هست که تمام این دیدگاه ها احساس خوب هست و خداوند احساس خوب هست که تو وجود ماست و هرچی که در وجود ما احساس خوب ایجاد میکنه اون خداونده و خواست خداونده
و
ما یک ابزار هم توی این جسم مادیمون داریم به نام ذهن به نام مغذ به نام سیستم ذهنی و عصبی
که در تمومی انسان ها به یک شکل هست و این ابزار در وجود همه ی ما هست،
حالا کار این ابزار چی هست؟!
خلق میکنه
با چی؟!
با فکر
فکر چطور به وجود میاد؟
با توجه
،
یعنی به هرچی توجه کنی حالا به شکل های مختلف
به هرچی توجه کنی درواقع داری یک سری فکر توی ذهنت ایجاد میکنی و این افکار قدرت خلق کنندگی دارن
یعنی ما با این ابزار ذهن داریم همه چی اطرافمون رو خلق میکنیم
،
ذهن ما با خاطر حضور شیطان که از درگاه خداوند رانده شد و قول داد که این کارو انجام میده
گرایش داره تمایل داره به سمت مواردی خلاف روح ما که نتیجش احساس بد هست،
یعنی روح ما که خود خالق و آفریدگار ما هست کلن احساس خوب هست یعنی خدا = احساس خوب
و ذهن که جایگاه شیطان هست تمایل داره به سمت مواردی که احساس بد در ما ایجاد میکنه،
اما این پتانسیل رو هم داره که به سمت مواردی که احساس خوب در ما ایجاد کنه تمایل داشته باشه
این
قدرت اختیاره که خداوند به همه ی ما داده که آزادانه انتخاب کنیم که آیا میخوایم تسلیم رب العالمین باشم یا تسلیم شیطان
چون آدم این کارو کرد و اولین بار اون تسلیم شیطان شد
و خداوند جهان این رو اصلا گذاشت به انتخاب خودمون
حتی این رو هم که خودشون انتخاب کنیم یا شیطان رو خودمون انتخاب کنیم و حتی در این هم اجباری برای مخلوق جدیدش به نام انسان نگذاشت
و
واقعا عجب فکر بکری داشته این خالقه ما
چه جهان باحال و چه بازی باحالی خلق کرده واقعا دمش گرم خودش به خودش آفرین گفته ما هم روزی هزار بار باید آفرین بگیم به این فکر بکر و بی نظیر
،
حالا به اندازه ای که ما بتونیم این ذهن رو با روح درونمون هماهنگ کنیم که نتیجش احساس خوب هست
احساس خوب
احساس خوب
احساس خوب
احساس امید واری
احساس شدن
احساس بودن
احساس ایمان،شجاعت،
هر فکرییییی هر توجهی که مارو در احساس خوب نگه میداره
یعنی ما داریم با خداوند با جریان خداوند هماهنگ میشیم
و هر فکری هر توجهی که به ما احساس بد
احساس بد
احساس خشم
عصبانیت
نشدن
نتوانستن
ت
نا امیدی
غم
ترس
این احساس هارو به ما بده یعنی ما داریم از منبع دور میشیم و در واقع داریم مقاومت ایجاد میکنیم و داریم خودمون رو از این جریان ثابت نعمتها دور میکنیم،
اگر کسی این رو درک کنه ،
معنی احساس خوب = اتفاقات خوب رو درک کنه
و باور کنه
با همین فکت هایی که میشه به صورت منطقی بهش رسید ،البته کسی که بخواهد کسی که اجازه دهد هدایت شود به حقیقت
،
میتونه به دقت صد در صد زندگیشو خلق کنه
میتونه با دقت صد در صد اتفاقات رو اونجوری که دوست داره رقم بزنه
با چه ابزاری؟!
با کنترل ذهن به سمت فکری که بهش احساس بهتری میده تو هر موضوعی
،
این درک من از قانون و جهان هستی و خودم بوده که به طور خلاصه گفتم ،و خدارو شاکرم به خاطر این درک فعلیم،
،
اما تجربیات خودم در مورد پیش فرض ها ،
،
واضح ترین تجربم از این موضوع در مورد آدم ها بود
از اونجایی که من از بچگی انگار روابط برام خیلی ارزشمند بوده، یعنی آدم ها برام خیلی ارزشمند بودن،و دوست داشتم همیشه با همه دوست باشم دوست داشتم آدم هارو خوب ببینم باهاشون دوست باشم بهشون عشق بورزم و ازشون عشق دریافت کنم،
اما همینطور که بزرگ شدم
به خاطر گفته ها شنیده ها حرف هایی که بقیه بهم زدن یا چیزایی که توی فیلم ها دیدم
باور کردم
و وقتی باور میکردم خودمم تجربش میکردم
دیدگاهم در مورد آدم ها خب شده بود همون چیزایی که ورودی به ذهنم داده بودم
یعنی فاصله گرفتم از باورهای روحم از نگاه روحم،
به محض اینکه به استاد آشنا شدم
و در مورد روابط ازشون شنیدم و دیدم که چقدر با تجربیات اخیرن هماهنگه این حرف ها، و از اونجایی که مقاومت زیادی هم نداشتم در این مورد
از همون روز های اول نتایج رخ دادن
من با اینکه بقیه در مورد بقیه همیشه بد میگفتن
من به طرز عجیبی خودم سعی میکردم قضاوت نکنم و خیلی از مواقع هم واقعا من نمیدونم چطوری ولی نقض میکردم گفته اونها رو و واقعا هم نتایج برای من فرق میکرد یعنی اصلا از همین نتایج من واقعا شک کردم به گفته های دیگران
نتیجه ای که من از یه استاد میگرفتم هم باشگاهیم نمیگرفت و همش هم میومد پیش من غر میزد ناله میکرد من میگفتم همه اینا که تو میگی شاید درست باشه ولی من تحریم متفاوته و من دارم اون چیزی که میخوام رو از این استاد دریافت میکنم،
یا تو خیلی از موارد دیگه،
از همون زمانی که با ستاد آشنا شدم از اونجایی که من عمیقأ عاشق آدمها هستم شروع کردم به تغییر دیدگاهم به آدم ها،
یعنی همون ورودی های جدید از طرف استاد داشت کار خودشو میکرد
اصلا آدم ها به طرز عجیبی تغییر کرده بودن برای من
من همش لبخندهاشونو میدیدم
یعنی طبق پیشفرض های قبلیم انتظار اول اخم و تخم یا بدی بود از آدم ها، اما با نگاه جدیدی که استاد بهم داده بودن من واقعا داشتم متفاوت میدیدم یعنی برای اینکه به خودم ثابت کنم حرف استاد یا خودم که آدم ها فوقالعادن میرفتم تو دل داستان و دیدم آرههههه
آدم ها خوبن
آدم ها دارن به من کمک میکنن
آدم ها دارن با عشق به من خدمتتون رو ارایه میکنن
آدم ها دارن به من احترام میگذارن باهام عالی برخورد میکنن
به خدا یادم نمیره
یه پیرمرد ثروتمندی کنار مغازه ما بنگاه املاک داشت
من نمیدونم چی شده بود
هر بار از جلو مغازه ما رد میشد و منو میدید وای میستاد با لبخند سلام میکرد دست تکون میداد دستشو میگذاشت رو سینش و به نشانه ی احترام یکم خم میشد
و من داشتم تجربه ی متفاوتی رو میدیدم
و همینطوری من ادامه دادم ادامه دادم ادامه دادم
بابت هر رفتار خوبی که میدیم سپاسگذاری میکردم خوشحال میشدم عشششق میکردم اشک شوق میریختم
چون وااااقعا برای من انسان ها خیلی ارزشمندن و رابطم با انسان ها خیلی ارزشمند بود از بچگی و میخواستم همیشه با همه ی مردم جهان در صلح باشم،
و به خدا الان جوری شده که
همین دیروز هم دوباره برام اتفاق افتاد
یعنی واقعا برام عادی شده این اتفاقات
قبل از ورودی قلعه رود خان پلیس دوباره جلوی ماشین دوست عزیزم که هنوز نگاهش به آدم ها جور دیگه ای هست،
پلیس جلومونو گرفت،
و باورتون نمیشه
همون پلیسی که پارسال جلوی مارو دم ماسوله گرفت همون بود
بعد من از ماشین پیاده نشدم ، اصلا هم نفهمیدم و حواسم نبود که این همونه فقط من طبق باورهام در این موارد همیشه خیالم راحت و نگاهم کاملا مثبته،
دوستم رفت که بهش مدارک رو نشون بده
بعد دیدم پلیسه هی داره با دقت و نگاه کنجکاوانه منو نگاه میکنه ، گفت تو بوکسر نیستی؟! گفتم بله،
گفت ما پارسال همو ندیدیم؟! بعد یه لحظه یادم افتاد که این همون پلیسس که پارسال جلوی مارو گرفت و کلیییییی باهام حال کرده بودو باهام دوست شد باهام عکس گرفت حتی دعوتمون کرد که بریم کافی شاپ ،
گفت بابا حداقل بیا پایین ببینمت ،
رفتم کلی دستور روبوسیو احوال پرسیو
بعدم با عزت و احترام گفت ببخشید جلوتونو گرفتیم و برید به سلامت،
خب من نباید روزی هزار بار بابت همین اتفاق شکرگذاری کنم؟؟
به خدا که داریم به خودمون ظلم میکنیم
فقط به خاطر اینکه حرف های دیگران رو میشنویم و باور میکنیم،
خلاصه اینقدر این باور در مورد آدم ها در من قوی شده و داره هر روز قوی تر میشه که واقعا من همه جا امتحانش کردم
شمال
جنوب
تو بیابون
تو جاده
تو تهران
تو شهر
تو استانبول تو استانبول
که من اینقدر بد شنیده بودم از اونجا یا تو فیلما دیده بودم
وقتی با باور متفاوت رفتم اونجا
به خدا همونجا هم همه بهم کمک میکردن همه عاشقم میشدن
یعنی این روابط برای من واقعا میگم از ثروت خیلی برام مهمتر بود
و بهش هم رسیدم خدارو شکر و دوست دارم خیلی بیشتر هم قوی بشه
و برای من 4 سال طول کشید که باور کنم کل اتفاقات زندگیم رو دارم خودم رقم میزنم
یعنی مسئولیت کل اتفاقات زندگیم رو در تمامی موارد
روابط
سلامتی
ثروت
معنویت
در تمام جنبه ها پذیرفتم
برای همین
قضاوت خودم و آدمها برام شده خط قرمز
حتی واقعا نمیتونم قضاوت دیگران رو بشنوم یعنی خیلی زجر میکشم وقتی قضاوت آدم هارو در مورد هم دیگه میشنوم
البته دارم رو خودم کار میکنم که توجه نکنم و تاثیر نگیرم و از افراد سمی دور بشم و هرجایی هم کشی داره چیزی رو قضاوت میکنه یا دور بشم یا یه کاری کنم نشنوم ،
و همین موضوع روابط
کلییییییییی باور منو تقویت کرد که با همین فرمون
اگر بیام
دیدگاهمو در مورد چیزهایی که شنیدیم یا دیدم در مورد ثروت و فراوانی ،تغییر بدم صد در صد اونطرف هم نتیجه میده و داره میده آروم آروم چون تو بحث فراوانی و ثروت خیلییییییی ورودی منفی و پیشفرض های منفی تو ذهنمون داریم،
اما شکی ندارم دیگه به این قانون،
من خودم اینطوریم که وقتی یه باوری رو میشنوم یا میخوام برای خودم ایجاد کنم میرم برای امتحان کردنش یعنی میرم که به خودم ثابت کنم اون باورها رو
خیلی جاها هم اولش میترسما اما وقتی برم تو دلش و نتیجه بده دیگه کار برام راحت میشه،
،
من قبلا هم گفتم من خب خیلی پدرم رو قبول داشتم یعنی هر حرفی میزد باور میکردم
بعد از آشنایی با استاد
دیگه واقعا سعی کردم مقاومت کنم در مورد چیزهایی که بهم میگفت
در مورد خیلی هاش حتی قبلا هم مقاومت داشتم اما واقعا نمیتونستم بهش ثابت کنم و از یه جایی به بعد اصلا فهمیدم نمیتونم چیزی رو به کسی ثابت کنم ، فقط سعی میکردم نگاه خودم رو حفظ کنم و خب نتیجه ی من هم همیشه متفاوت بود،
,
خلاصه دیگه شروع کردم به زیر سوال بردن تموم نشده ها و باورهایی که از پدرم شنیده بودم یا میشنیدم،
گفتم قبلا یادمه همین پارسال که تو انبار به تضاد خوردم که صاحب انبار نمیداشت اونجا رنگ بزنم و همش هم اخبار گوش نداد صداش میومد ،این خواسته در من شکل گرفت که انبارمون جاش تغییر کنه یعنی با توجه به باورهایی که از استاد گرفته بودم یاد گرفته بودم که چیزی رو تحمل نکنم با این باور که از خواسته ی من فراوان هست و میریم که خلقش کنیم،
و دقیقا نزدیک های تایمی بود که دیگه تایم اجاره انبار هم داشت تموم میشد ، بابامم طبق معمول گیر کرده بود تو فضای جامعه و اخبار، و اینکه با این قیمتها جای دیگه پیدا نمیشه تو این وضعیتو به همین یه چیزی میدیم و همینجا میمونیم
ولی من گفتم نه برای چی باید تحمل کنیم
با باور فراوانی
رفتم گشتم دنبال جا کلییییی جا دیدم و پیدا کردم
و به لطف الله
یه انبار خیلی عالی تر
دقیقا اونور خیابون محل زندگیمون
همونطور که تو ذهنم تجسم کرده بودم
با قیمت پایین تر با صاحب فوقالعاده تر یه مرد ثروتمند ،یعنی همه چیش با فرکانس های منی که با باورهای خودم رفته بودم دنبالش هماهنگ بود،
و به همین راحتی
اومدم تو بهشت،
و اینقدر از این کارا دیگه کردم که دیگه شکی ندارم به این که خودم خالق زندگیم هستم،
باز وقتی میخواستم مغازه اجاره کنم
من بازهم طبق باورهایی که استاد بهم داده بود،
من گفتم میخوام حتی چک تخلیه هم ندم
بابام میگفت مگه میششششه
یعنی یه جوری با تعصب میگفت که هرکس دیگه بود میگفت آره دیگه تو صد در صد درست میگی
و عمرا درخواستشو به صاحب مغازه میداد اصلا،
اما اینم قبلا گفتم
تو بنگاه با شجاعت و اعتماد به نفس
درخواستمو به بنگاهی گفتم،
گفتم من خودم دسته چک ندارم و نمیخوام از پدرم هم چک بگیرم،اکر امکانش هست بر پایه ی اعتماد قرارداد ببندیم،
و قبول کرد
قبول کرد
حتی خودشم فکر نمیکرد که قبول کنه اما قبول کرد
چرا؟!
چون من باور کرده بودم که میشه، صبحشم به خدا گفتم میخوام اینطوری بشه و شد،درخواستم اجابت شد،
باز اومدم مغازه زدم ،کجا، تو شهرستان ،خودم اگر قبلا بودم که باورم نمیشد چون ما همش تو بالا شهر اصفهان مغازه داشتیم یا همش میخواستیم بالاشهر تهران مغازه داشته باشیم،
خلاصه طبق معمول همه ی بقلی ها ناله غر ، من سعی کردم اصلا توجه نکنم و اصلا با کسی هم حرف نمیزدم،
و داشتم رو باورهای ثروت هم کار میکردم،
یعنی واقعا خودم میخواستم باورهایی که قبلا شنیده بودم و باور کرده بودم رو به خاطر نتایجی که تو موارد دیگه گرفته بودم بیان و به چالش بکشم،
خلاصه
چی شد؟
درآمد ماه اول من تو اون مغازه 14 برابر اجاره مغازه شد
البته به خاطر اینکه داشتم از فرمول اصلی رسیدن به خواسته ها سعی میکردم درست استفاده کنم،
و دیگه همینطور همینطور داشت باورهای قبلی من تخریب میشد و باورهای جدید جایگزین میشد
توی حوضهی کسب و کار
چون تو حوضه ی ورزش خودم نتایج خوبی گرفته بودم
اما از اونجایی که بیشتر ترسهای من تو حوضه ی کسب و کار بود و دوستشم داشتم همیشه،
اینطرف هم داشت باورهام تقویت میشد
و من با همین فرمون به کلی باور محدود کننده حمله کردم،
و الان باورهای در حدی شده
که فرقی نمیکنه کجا باشم
مسافرت باشم
ایران باشم
خارج از کشور باشم
تو دل جنگل باشم تو دل جنگل باشم چون من تو دل جنگل هم مشتری داشتم :)))))
هرکجا که باشم پول به دنبال من میاد رزقم میرسه روزیم میرسه
یعنی من دارم سعی میکنم باور کنم اون جریانی که استاد داره دارمورپش صحبت میکنه یا خداوند در قرآن گفته،
اینکه به مورچه در دل خاک روزی میده یا به اون جونور نوک قله ی کوه روزی میرسونه،
و من
که اشرف مخلوقاتش هستم
و زمین و آسمان و هرچی که ما بین اون دو هست رو به تسخیر من درآورده
هر چییییی روکه بخوام هرکجا که باشم بهم میده
فرقی نمیکنه
من میخوام اینو باور کنم
و دارم هر بار امتحانش میکنم
با کنترل ذهنم
با نچسبیدن به پیشفرض های قبلیم
و اعتماد کردن به تنها فرمانروای کیهان
و خدارو صد هزار مرتبه شکر
که دیگه کمتر تاثیر میپذیرم از دیگران
یعنی دارم آروم آروم میگفتم رو سیکل مثبت
مثل زمانی که من رسیدم به جایی که باااااور کردم که من میتونم قهرمان بوکس بشم و دیگه کسی نمیتونست روی من تاثیر بگذاره کسی نمیتونست مسیر منو عوض کنه و اصلا واقعا کسی هم نبود که سر راهم قرار بگیره و بگه که تو نمیتونی اتفاقا برعکس بود
هر کسی هر مربی هر آدمی سر راهم قرار میگرفت مورد تمجید و تحسینم قرار میداد و میگفت تو به زودی قهرمان بزرگی توی دنیا میشی
و اینها نه به خاطر اتفاق متفاوت در بیرون از من بود
بلکه به خاطر اتفاق متفاوت در درون من بود
من از درون و عمق وجودم بااااااااور داشتم که میتونم انجامش بدم و براش تمرین میکردم و هربار جهان باور منو به من ثابت میکرد
و همین باور باعث شد که من از وقتی که استارت زدم که تموم تمرکزم رو بگذارم روی بوکس من همه بازی هام رو بردم و جالب اینکه فینال مسابقات رو و مسابقات مهم رو و بازی حرفه ایم رو میگفتم میخوام ناک اوت کنم و از اونجایی که ذهنم قوی تر شده بود میتونستم خودمو برنده تصور کنم و قبل از بازی خودمو میدیدم که حریفمو ناک اوت میکنم و دست من به عنوان برنده بالا میره،
و دقیقا در همه ی این موارد حریف هامو ناک اوت کردم و اتفاقات اونجوری که توی ذهنم میساختم اتفاق میفتاد
من جک نمیگم توهم هم نزدم
من تموم این هارو در عمل امتحان کردم و تجربه کردم
برای همین
الان خیلییییییییی منطق ذهنم قوی شده و خیلی باورم نسبت به قانون قوی تر شده
برای همین کمتر تاثیر میگیرم از دیگران
و اصلا واقعا کاری به کار کس دیگه ای ندارم
.
به خدا تو موضوعی که دارم روش کار میکنم و عاشقش هستم و هدف زندگیم شده
اینقدر دارم الهام دریافت میکنم تو گفت و گو های درونیم و اینقدر اعتماد دارم به چیز های که داره بهم گفته میشه که درسته
که وقتی مثلا یه مصاحبه ای از یه آدم خیلی موفق این حوضه میبینم یا یک کتاب میخونم از یه نفری که شاید 40 سال تو این زمینه تخصص داره و کار کرده
میبینم تموم این الهاماتی که داره بهم میشه تو این لحظه اون افراد تو مصاحبه هاشون میگن یا تو کتاباشون نوشتن
یعنی وااااقعا دیگه باور دارم که همه چیز تو خود خودم هست
البته مغرور نمیشم
و دست خداوند رو باز میگذارم برای هدایتم
همونطور که برای اینکه منو با قانون آشنا کنه
منو هدایت کرد به سمت استاد که 500 تا کتاب رو رفتن خوندن تا به این آگاهی ها و آنی مطالب برسن
خدای من اومده کار منو کلیییییی آسون و راحت کرده
برای همین من اجازه میدم که خداوند هدایتی کنه،
و البته که من اینقدر دیگه صدای قلبم رو بلند کردم
که درست و از غلط همیشه به طور کاملا واضح بهم میگه
از طریق احساسم
بهم میگه که آیا این مطلب درسته یا نه؟
آیا این گفته درسته یا نه؟!
حتی فکر های خودم رو هم دقیق بهم میگه که آیا این فکر درسته یا نه آیا این هدف در راستای روح تو هست یا نه آیا این خواسته واقعا برای تو هست یا نه
یعنی بهترین مشاورمه
و واقعا خداوند برای ما کافیست
و خیلیییییی خوشحالم
به خاطر این نیروی هدایتگر در درونم
خیلی خوشحالم،
و همینطور دارم پیشفرض های قبلی رو زیر سوال میبرم و اونطوری که دوست دارم نتیجه بگیرم توی ذهنم میسازم و باور میکنم،
خدارو شکر میکنم واقعا از صمیم قلبم
استاد
واقعا ازتون ممنونم
هر روز دارم کلی الهام دریافت میکنم و مینویسم و ویس میکنم برای خودم و به طرز عجیبی باور دارم به چیزایی که داره بهم گفته میشه،
میدونین خیلی داره اعتماد به نفسم بیشتر میشه،
البته میگم این نتایجم و این اتفاق هایی که داره برام میفته به خاطر باور هایی هست که استاد عزیزم استاد عزیزم به ما دادن
چقدر دوره ی احساس لیاقت باعث شد که من باور کنم توانایی هامو بشناسم توانایی هامو چقدر باعث شد که من خودمو با کسی مقایسه نکنم و اصلا سرمو بکشم بیرون از زندگی بقیه که همش باعث میشه اعتماد به نفس ما برای انجام ایده هایی که بهمون الهام میشه بیاد پایین و کاری انجام ندیم
چقدر باعث شد خودمو بهتر بشناسم و اهدافمو طبق خواسته های خودم طبق خواسته هارو روحم انتخاب کنم
چقدر بهم کمک کرد که رسالت وجودیم رو پیدا کنم
چقدر باعث شد که کمتر جهت بگیرم با هر حرفی با هر نظری
و باعث شد نظر خودم تصمیمات خودم اهداف خودم که همراستا هست با روحم برام بالاترین اولویت رو داشته باشه و به سمت خواسته های خودم حرکت کنم برای دل شخص شخص شخص خودم،
چند روزیه که همش دارم به خودم میگم یعنی از عمق وجودم میاد که امسال بهترین سال زندگیمه
به خدا
نمیدونم چرا این حس رو دارم
اما حس میکنم امسال سالیه که نتیجهی این 4 سال کار کردن روی خودم خودشو تو جنبه ی مالی نشون میده
حس میکنم آمادش هستم
اعتماد به نفسش
احساس لیاقتش
تو وجودم ساخته شده
خواسته هام واضح تر شده
من امسال رو برای خودم سال تحول مالی انتخاب کردم
یعنی دهنمو برنامه ریزی مردم برای موفقیت مالی
یعنی دیگه وقتشه
دیگه هرچی میخواستم و لازم بوده امتحان کردم،
من از همین امروز که روز اول عیده استارت مولد بودن رو میزنم
و با این هدف حرکت میکنم
از علایقم
ارزش ایجاد میکنم
و حس میکنم حمایت الله رو تو این مسیر
و در راستای این هدف و خواسته بیشترین حمایت رو از طرف رب العالمین همراه خودم دارم،
و استاد جان ممنونم بابت این عشقی که شما به ما میدین و عاشقانه کمک میکنید که ما بهتر قانون رو درک کنیم،
برای همه ی دوستان آرزوی سالی فوق العاده رو میکنم
برای استادم و خانم شایسته ی عزیز هم آرزوی مانا بودن و برقرار بودن در عین ثروتمند ی و سلامتی میکنم انشاالله بتونیم همیشه از راهنمایی هاتون استفاده کنیم استاد جان
سال نو همگی پر برکت
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
—————————–
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه ی دوستان هم مدار با دریافت آگاهی های ناب :)
دوستانی که باهم یک خانواده بودن رو حس کردیم.
خانواده ای که امسال بیشتر از خانواده ی خودم باهاشون احساس نزدیکی کردم و با نتایجشون ذوق زده شدم و با کامنت های توحیدی شون اشک ریختم .
خدای من شکرت بابت سالی که گذشت.
سالی که پر از خیر و برکت بود و من الان ، درست وقتی که کمی بیش از یک ساعت به پایانش مونده وقتی مرورش میکنم جز خیر و برکت و حال خوب چیزی یادم نمیاد.
خدایا شکرت که یکسال در این مسیر توحیدی و زیبا بودیم و در کنار هم رشد کردیم و به ورژن بهتری از خودمون تبدیل شدیم.
خدایا کمکمون کن در سالی که پیش رو داریم اول از همه در قلب هامون حضورت رو پررنگ تر حس کنیم و حالمون عالی باشه و در صلح با خودمون و دنیای اطرافمون و آدمای زندگیمون باشیم و بعد زندگیمون پر از نعمتها و برکاتت باشه.
———————————-
اگر بخوام این فایل رو در یک جمله خلاصه کنم میگم : ذهنیت ما تجربیات زندگی مون رو میسازه.
دیدن این فایل باعث شد مثال هایی از گذشته و چیزهایی که شنیده بودم رو هم به یاد بیارم و بیشتر تصدیق کنم که چقدر این ذهن قدرت داره در ساختن تصویری که در بیرون از خودمون مشاهده میکنیم و تجربیاتی که در زندگیمون شکل میدیم.
یه مثالی که از دوران نوجوانی تو ذهنم هست این بود که شنیده بودم دو نفر که آزمایشی رو داده بودن نتایج آزمایش هاشون باهم عوض میشه و فردی که بیمار بوده چون نتیجه ی آزمایشاتش سالم نشونش میده باور میکنه که سالمه و سالم میشه و اون فرد مقابل که سالم بود چون نتیجه ی آزمایشاتش نشون میده بیماره با این ذهنیت بیماری برای خودش به وجود میاره.
ذهنیت ما تجربیات زندگی مون رو میسازه.
یا اون مثالی که خود استاد هم تو یکی از دوره ها زدن که دو نفر محکوم به اعدام بودن و یکی از اونها رو با بریدن رگش جلوی چشمان فرد دوم اعدام میکنن و بعدش نفر دوم رو با چشمان بسته و به همون شکل دستاش رو میبندن اما برش رگ دستش سطحی و فقط آب گرمی رو از بالا میچکونن رو پاهاش ولی اون فرد چون باور میکنه که این خونه که داره از رگ هاش میره دقیقا به همون شکل نفر اول از دنیا میره.
ذهنیت ما تجربیات زندگی مون رو میسازه.
یا یه مثال دیگه ای که دوباره یادم افتاد شنیده بودم این بود که یه فردی تو یکی از کامیون های یخچال که مخصوص حمل گوشت بوده به صورت اتفاقی گیر میفته و ظاهرا تا چند وقت اونجا بوده و یخ میزنه و از دنیا میره در حالیکه بعدا مشخص میشه اون یخچال خاموش بوده و اصلا انقدر سرد نبوه ولی چون اون فرد باور کرده که اونجا انقدر سرده که یخ میکنه همین اتفاق براش افتاده.
ذهنیت ما تجربیات زندگی مون رو میسازه.
اگر این باور رو بخوام برای خودم منطقی کنم یاد بخش هایی از آموزه های استاد و فیلم راز میفتم که در مورد این صحبت میکنن که ذهن نمیتونه تشخیص بده که واقعیت و اون چیزی که تو ذهنمون به عنوان واقعیت میسازیم چیه و هردو رو از یه طریق و یک مسیر عصبی تحلیلش میکنه.
پس چطور میشه از این قدرت خاموش به نفع اتفاقات زندگی خودمون بتونیم استفاده کنیم و از این قدرت باور خواسته هامون رو باهاش خلق کنیم ؟
احتمالا در قسمت های بعدی به پاسخ این سوال میرسیم و یه بار دیگه قوانین و این قدرتی که داریم رو باهم مرور میکنیم :)
استاد عزیزم و مریم جان
دوستان عزیز این فضای فوق العاده
برای تک تک تون در سالی که پیش رو داریم عشق ، سلامتی ، ثروت ، حال خوب ، نعمت و برکت از خدای بزرگ و قدرتمندم خواستارم.
سال نو مبارک
هرچی که سال 1403 کاشتیم سال 1404 برداشت میکنیم.
در پناه الله یکتا باشیم همگی :)
سلام خدمت استاد عزیز
اتفاقاً در مورد من این جوری نیست من در سن نوجوانی آب معدنی نخورده بودم و برای اولین بار که به من گفتن این آب معدنیه و خیلی فرق میکند و من خوردم دیدم نه هیچ فرقی با آب معمولی نداره و خیلی موارد پیش اومده که یه نمونه دیگه اش که میخواستم برم یه شرکت سرکار و من پرس جو کرده بودم که چه جور شرکتی هست همه میگفتن خوبه خیلی جای خوبیه و من وقتی رفتم اونجا کار کردم دیدم نه این چیزی که میگفتن نیست و در اومدم و یه نمونه دیگرش این که میخواستم یه ماشین بگیرم و تا حالا اصلا تجربه سوار شدنش رو نداشتم و از هر کی پرسیدم میگفتن خوبه حرف ندارد و وقتی خریدم و سوار شدم اصلا چیزی که میگفتن نیست و در همهی موارد اصلا ذهن من با چیزی که کسی میگه قبول نمیکنه و حتما خودم باید تجربه کنم تا بفهمم اون چیز که مردم میکنم واقعا هست یانه و حرف کسی رو زیاد اهمیت نمیدم فقط باید خودم تست یا امتحان کنم ممنون از شما و فایل های با ارزشتون
سلاااام
پیشااپیش سال 1404 مبارک همه مون باشه خوشگلا
چه فایل بینظیری چه موقع خوبی گوش دادم
چقدر درس ها از دلش دراومد توضیحات استاد و گنجینه ای که در اختیارمون گذاشت یک طرف خود اون ازمایش کوتاه اول فایل کلی من و به فکر فرو برد
دقیقا هرجا مثالی میزدین من یاد تجربه هایی که از زندگیم رد شد میفتادم
ما با دوستامون قبلا برای یه اش و حلیم فروشی یه مسافت بیست دقیقه ای رو با ماشین تقریبا میرفتیم و روزهای ترافیک و شلوغی بیشترم میشد گاها و اونجا همیشه اش و حلیم و شله زرد و اینجور چیزها میخوردیم و لذت میبردیم حالا چرا؟
چون یبار دوستم اون اطراف کار داشت و دید جلوی اونجا صفه این ذهنیت در ما بوجود اومد که اینجا قطعا غذاهای خوشمزه داره و هربار برای بقیه دوستامون هم تبلیغ میکردیم بعد که چند باری رفتیم و تو اون محل بخاطر اینکه کلن غذافروشی بود اون خیابون جا پارک هربار به سختی پیدا میشد کم کم دیگه اونجا نرفتیم کلن یبار یه شب تصمیم گرفتیم بریم کافه قهوه ای چیزی بخوریم و چون منم دیگه تو دوره قانون سلامتی بودم اون اوایلش بود دیگه عملا دیدن منم نمیتونم ازون غذاها بخورم منم شدم مزید بر علت که دیگه اون خیابون نریم چه برای غذاهای فست فود چه کبابی و چه اش و حلیم و اینجور موارد
و کافه محل خودمون که خیلی نزدیکتر بود رفتیم و متوجه اش فروشی که خیلی معروف تر بود و چند تا منطقه شعبه داشت و دیدیم (ازونجایی که دوستای من عاشق اش هستن و زمستون هم بود چشممون دنبال این موارد خیلی بود) یهو من گفتم ا اش فلان اینجا هم شعبه داره شلوغم هست یبارم اینجا رو تست کنید بچه ها
جالب اینجاس قبلا انگار به چشممون نمیومد این مورد برای رستوران هم صدق میکرد میرفتیم کلی تو صف وایمیسدادیم اخر سرم خسته میشدیم غذا عملا نمیچسبید
حتی بارها شده من قبلا عاشق یه برند غذایی بودم و مثلا یبار یه غذای بدمزش و تست کردم به این نتیجه رسیدم که این چون شعبه هاش زیاد شده دیگه کیفیت سابق و نداره و اینو دهن به دهن کردم و از بقیه هم شنیدم و باورهام و تقویت کردم در اون زمینه
واقعا میتونم برای تک تک گفته هاتون مثال هایی که دارم یا تجربیاتم و بگم
با تجربیاتی که از اطرافیانم داشتم
مثلا به مادرم یه قرصی دادم برای اینکه سیستم گوارشی ش کار کنه گیاهی هم هست احتمالا همه میشناسن ولی تاریخ انقضاش گذشته بود میدونستم قرص های این شکلی اگه تاریخ انقضاشون تموم بشه مشکلی در بدن ایجاد نمیکنن ولی تاثیری هم ندارن عملا ولی اینو به مادرم نگفتم بهش دادم و به نیم ساعت نرسید کارش انجام شد :)))
یا تو کشورمون تا دلتون بخواد مردم اجناس فیک و بقول خودشون های کپی رو به اسم اورجینال بهمون انداختن :)) و خود من به شخصه در 70 درصد مواقع باور کردم یا ترجیح دادم باور کنم و اون وسیله برام عمر کرده و به خدمتم دراومده و مواقعی هم بوده که دوستام همون جنس همون برند همون کالا رو مصرف کردن و ازش کلی تعریف کردن و من گفتم برای من که کاربردی نداشته و زود خراب شده حتی اگه واقعا نمیگم اورجینال اما خیلی بهش نزدیک بوده
اووو کلی مثال دارم که بگم کلی میشه
استاد قشنگم در استانه سال جدید هستیم یک ساعت دیگه سال تحویل میشه و وارد پنج سالگی م تو این سایت اللهی و بهشتی میشم و هر روز هر ثانیه هر بار راضی ترین و خوشبخت ترینم خدا رو تو تک تک ثانیه هام بخاطر افتادن تو مسیر اللهی مسیر اصل شکر میکنم و بابت وجود نازنین شما در زندگیم امیدوارم خیر و برکتش در زندگی شما جاری باشه که قطعا هست و نیازی به دعای من نیست ولی من انرژی رو برای شما از راه دور میفرستم نه فقط من هزاران همکلاسی های دیگم که همه مون معجزه ها دیدیم بابت اموزش هاتون خیلی خیلی دوستتون دارم و از مریم جانم هم بسیار تشکر میکنم که همیشه صمیمتشون و مهربونیشون و مثل یک دوست خیلی نزدیک حس کردم و روی ماهشون و میبوسم از راه دور
و سال نو مبارک به به بچه های گل سایت
خدایا شکرت
،،به نام پروردگار رب العالمینم
سلام دارم خدمت استاد گرانقدرم و سرکار خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی ام
عید بر همگی مبارک باشد امیدوارم نعمتهایی که در سال 1404 از خداوند وهاب دریافت می کنید از مجموع نعمتهایی که در طول عمرتان داشته اید بیشتر و بزرگتر و زیباتر باشد الهی آمین
استاد عزیزم بر خودم واجب دانستم که در پایان سال بابت تمام آموزه هایی که از شما یاد گرفتم و درک کردم و به کار بستم از شما تشکر و قدردانی کنم
امسال سال فوق العاده ای برای من و خانواده ام بود و نعمتهای زیادی از خداوند وهاب دریافت کردیم که تماما برای دریافت آنها طبق آموزه های شما رفتار می کردیم
و خداوند به نیکویی هرچه تمام تر پاسخ میداد
و بسیار بسیار امیدوارم که سال جدید متفاوت تر باشیم برای دریافت نعمتهای متفاوت تر و البته بیشتر و بزرگتر
این امید زمانی در من شکل گرفت و قدرت گرفت که مفهوم مومنتوم مثبت و منفی رو به ما آموزش دادید و من تا الان به یاری خداوند به خوبی آن را به کار گرفته ام
و مرتبا دعا میکنم که خدایا مرا هم جهت با جریان خودت قرار بده مرا هماهنگ با خودت قرار بده مرا همواره در مومنتوم مثبت قرار بده الهی آمین
استاد عزیزم برای وجود ارزشمند تان خداوند را بی نهایت سپاسگزارم
خدا یار و نگهدارتان باشد و ایام به کام تان
بنام خداوند بخشنده و مهربان
درود به بهترین استاد دنیا
درود به مریم شایسته عزیز
و درود به دوستان هم فرکانسی خودم در بهترین سایت دنیا
امروز آخرین روز اسفند 1403 هست امسال هم تمام شد.
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که توفیق بهم داد تا یکسال دیگه زندگی کنم.
استاد جان امیدوارم همیشه سالم و شاد و پربرکت و ثروتمند و سرشار از آرامش باشید که خدا رو به من نشون دادید.من خدا رو به این شکلی که شما میگید نمیشناختم .همیشه ازش میترسیدم. فکر نمیکردم میتونم با خدا دوست باشم.فکر نمیکردم صدامو بشنوه.
استاد جان چقدر خوبه که خدا رو دارم.انگار آدم بی نیاز میشه از تمام آدمای دور و برش.
وقتی شبا میخوابم و یه کم نگرانم دستمو میزارم تو اون دست دیگم چشمامو میبندم و میگم انگار که خدا دستشو گذاشته تو دستم چشمامو میبندم و آروم میخوابم.میگم خدا حواسش به من هست.
هر روز صبح تا چشمم رو باز میکنم اولین کلمه ای که به ذهنم میرسه خدا هست و میگم سلام خدا جونم صبح بخیر الهی به امید تو.
بابت هر قدم راه رفتنم که از تخت میام پایین شکرگزاری میکنم.و دست به هر چیزی که میزنم شکر خدا رو به جا میارم و همینطور قلبم باز میشه و یه شعف درونی رو احساس میکنم .
چه حس قشنگیه.
ممنونم که یکتا پرستی و توحید رو به ما یاد دادید.ممنون که بهمون یاد دادید فقط چشم امیدمون به خدا باشه نه بنده هاش. ممنون که اینقدر منطقی صحبت میکنید و ما باور میکنیم.
من شما رو باور دارم.از بس که صداقت دارید.خدا رو شکر که روزبه روز زندگیم داره بهتر میشه و حال روحیم اصلا ربطی به گذشته نداره.
نمیدونم چطور باید ازتون تشکر کنم.
فقط میگم اجرتون با خدا.
استاد جان این کامنت رو دوست داشتم بذارم
چون الان آخرین دقایق سال هست و تقریبا سه ساعت دیگه وارد سال جدید میشیم.
این آخرین ردپای من در این سایت بینظیر در سال 1403 هست.
البته این فایل توت فرنگی رو هم سه بار دیدم
و چقدر فلش بگ زدم به گذشته و چه چیزهایی برام روشن شد.چه پیش فرض ها و باورهای غلطی رو بهمون خوراندن و همین طور ما هم به فرزندانمون.
راستی استاد جان ممنونم بابت دوره بینظیره هم جهت با جریان خداوند.
هر روز گوش میدم فایل ها رو تمرین ها رو خیلی متعهدانه انجام میدم.
استاد شما بینظیرید
دوستتون دارم
مریم عزیزم شما رو هم خیلی دوست دارم.
همیشه لذت میبرم از دیدنتون و توانمندیهاتون.
شما دو تا عزیز و تمام دوستان عزیزم رو در این سایت بینظیر به خدای مهربان میسپارم.
عاشقتوووووووووووووووووووووونم.
راستی پیشااپیش سال نو مباااااااااارک.
انشالله خدا همچنان هدایتم کنه که در راه راست قدم بردارم.
استاد جان بازم ممنونم
خدا حفظتون کنه انشالله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد
خداروشاکرم به خاطر هدایت هایت همیشگی اش
استاد دقیقا ذهنیت هست که داره رفتارهایمان رو شکل میده
دقیقا این برداشت های ذهنی ،چارچوب های ذهنی ،معیارهای ذهنی هست که شرایط زندگی امان را به وجود می اورد دقیقا منِ سمانه هستم که باذهنیتم با گفته ها و شنیده هایی که حتی خودم هم درشون دخیل نبودم باورهایی در ذهنم شکل میگیره و به نسبت آنها شاکر میشم یا کفر میورزم،جمله جان میشوم یا نامحرم میشم تا نشنوم پیغام سروش رو ،هدایت میشوم به مسیر سنگلاخی یا آسان میشوم برای آسانی ها
این الهامِ من هست که : هرچه قدر در طول روزم تونسته باشم نعمت ها مو ببینم و شاکر باشم به همون نسبت آسان شدم برای آسانی ها و درهای نعمت و برکت رو به سمت خودم نبستم
بله استاد خداوند جهانی رو بنا کرده که پایه و اساسش خیر ونیکی و برکت و عشق هست من ظرفم چه قدر اصلا من ظرفی دارم تا استفاده کنم از این نعمت ها یا همین طور چشم دوختم به ظرف بقیه …تو وجودم چی دارم بدبینی و ترس یا زیبا بینی توکل اصلا هرچه قدر به دنبال زیبایی ها باشم شکارچی زیبایی ها باشم به مرور ذهنیتم هم تغییر میکند ووقتی ذهنیتم تغییر کنه دیگه اون رفتارهایی که قبلا داشتم رو ندارم برام سخته میدونم ولی باید جهاد اکبری درونم به راه بیندازم …