درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-19 05:37:312025-04-30 07:31:22درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای نور
سلام استادعزیزممم.
من اومدم با یه کار کردن تمرکزی دیگه راستی درگیر نتایج خیلی خوبشده بودم و اونقدر که باید تمرکزی کارنمیکردم ولی میخوام قبل ازاینکه همه چی بهم بریزه باز شرایط خیلی خوب دیگه رو خلق کنم که خدای نورم هدایتم میکنه قدم به قدم.
اینکه ما چه دیدگاهی درمورد هرمسئله ای داریم اون رو تجربه میکنیم رو من دارم زندگی میکنم…استادمن ازشما یادگرفتم که بگم الخیر فی ماوقع هراتفاقی بیوفته میگم حتما خیری توش بوده مثلا اتفاق ناخواسته ای هم بیوفته میگم درسته من خالق این اتفاق بودم ولی منم میدونم خداوند این اتفاق رو جوری هندل میکنه که سراسرخیرمیشه برام.
یه مثال میتونم بزنم از چندماه پیش یه بحث و دعوایی با داداشم پیش اومده بود که برای من خیلی سنگین بود و اولین باربود این اتفاق می افتادچون ما هیچوقت بحث نکردیم و معمولا باهم درصلحیم اون دعوا خیلی برام سنگین بودو من به کل بعد اون دعوا دیگه باداداشم حرف نزدم درحالیکه ما توی یه خونه زندگی میکنیم ولی هیچ مکالمه ای باهم نداریم و الان که داشتم فکر میکردم دیدم چقدرر خوبشد برامن که دیگه باداداشم مکالمه ای ندارم و چقدر خوبشد که دیگه هرکی سرش تولاک خودشه و کاری به منم نداره چون خیلی دخالت میکرد توکارام ولی الان خبری ازاون استرسا و اون ترسا نکنه فلان بشه و … نیست اصلا انگار نه انگار توی این خونه وجود داره و چقدر خوبشد که خیر اون اتفاقم تونستم درک کنم.
یه مسئله دیگه اینه که به محض اینکه فرکانس تغییر میکنه نتایج هم تغییر میکنه اینم همیننن الان تجربه کردممم یه چند روزیه مشتری نداشتم و نرفتم سالن و من بشدت عاشق وقتاییم که با عشق و علاقه برای مشتری خدمات رو انجام میدم و حالا یه گپ کوچیکی هم باهم داریم و من بشدت عاشق مشتریامن واقعا عشقننن انقدر که دوسداشتنین انقدر که محترمن انقدر که خوش انرژین خلاصه اینکه این چند روز که مشتری نداشتم داشت احساسم رو بد میکرد و ترس رو به جوونم مینداخت که سعی کردم تمرکزم رو روی نکات مثبت بذارم همین الان که درحال نوشتن کامنت بودم یه پیام دریافت کردم ازیه مشتری:)))))))
فرکانس خیلی خوب جواب میده و خیلی سریع به محض تغییر احساسمون خدایاشکرتتتت.
چقدر خوبه که هی صف های طولانی مشتری رو میبینم و مغازه های پرمشتری و جمعیتی که داخل مغازه هاست و مشتریایی که برای پرو باید برن مغازه کناری فقط میبینم و بیشتر برام باورپذیرمیشه با خودم تکرار میکنم عاطی ببین فراوانی مشتری و ببین فراوانی نعمت و ثروت رو میگم منم میتونم توی زندگیم تجربش کنم و خداوند هدایت میکنه.
استاد کلی مثال دیگه دارم ازوقتایی که توی ذهنم ری اکشن اشخاص رو اونجور که میخوام مرور کردم و واقعا اون ری اکشن خنثی یا مثبت رو دیدم.
خدایاشکرت بابت این نعمت هایی که توی زندگیم دارم شکرت بابت سلامتی که دارم نورمن شکرت بابت مشتریای عشقی که دارم واقعا عاشقشونم و عاشقتم نورمن که انقدر عالی هدایتم میکنی.
به نام خداوند جان وخرد خداوند مقتدرم
سلام استاد نازنینم خدا قوت بابت هر فایلی که آماده میکنید واقعاًچقدر عالیه که از یک برنامه به ظاهر عادی وطنز گونه این حجم از آگاهی هست اگر شما با این دید به موضوع نگاه نمیکردید شاید بصورت طبیعی از این برنامه اگر من میدیدم گذر میکردم واین بخش به من این آگاهی را میدهد که با نگاه متفاوت تر به دنیای اطرافم نگاه کنم و دقیق تر این لحظه را بگذرانم بدون حاشیه و مسائل بیهوده.
سلام میکنم به بانو شایسته جان ودوستان آگاهم
چند مدت پیش
وقتی سایت را باز کردم شکل توت فرنگی جذبم کرد ودیدم که استاد خیلی وقت نیست که این فایل را آماده کرده وکسی هم هنوز هیچ دیدگاهی ننوشته خیلی خوشحال شدم تک و تنها در سایت در این لحظه پس گوش دادم ودیدم که شارژ خیلی کم شده بنابراین صبر کردم تا تلفن شارژ بگیرد والان اینجا اومدم با کلی دیدگاه البته تا قسمت سوم را گوش دادم وکامنت هم خوندم خیلی خیلی عالی بود تجربه های دوستان
داستان اصلی پیش فرض است پیش فرض ذهن انسان هر کجا که میخواهد باشد با هر اعتقادی اینکه شما قرار شد چند فایل را برای همین چند لحظه خندهٔ زود گذر ،آماده کنید
برایم خیلی با ارزش بود این نوع تفکر و تلاش برای بهتر فهمیدن قوانین و بازی ذهن .اینکه چطور این پیش فرض ها شکل افکار مارا میسازد یک پروسهٔ ابدی است چون ما هر روز این افکار را آنالیز میکنیم یا تکرار میکنیم چه خوب چه بد
وقتی مادرم تنها بود وآن اتفاق برایش افتاد خیلی ناراحت بود قبلاًدر موردش حرف زدم من از همان شب شروع کردم به ماساژ دادن آرام پاهایش کتف ها ودستهایش وهمینطور که ماساژ میدادم به مادرم میگفتم مامان اصلاً این ماساژ خیلی خیلی کاربردی من هر روز میآیم وتورا به این شکل ماساژت میدهم تا زود خوب خوب بشی خلاصه من هر روز میرفتم و به شکل خاصی مادرم را ماساژ میدادم و مرتب به مادرم میگفتم مامان ببین ورم پاهات داره از بین میره نگاه کن و او نگاه میکرد و میگفت ان شاءالله ،دیدم مادرم شجاعانه بعدازظهر یک روز گفت میخوام برم دستشویی و در کمال تعجب به من گفت نمی خواهد دستم را بگیری خودم بلند می شوم و مادرم بلند شد روز بعد وضو گرفت بی آنکه برایش ظرفی بیاوریم وهمین طور من مرتب به مادرم می گفتم حالت خوب خوبه هیچیت نیست تو شجاعی تو قوی هستی عزیزم حتی یک استخوان از تو نشکست ببین چقدر خدا مراقبته هیچی نیست خوب خوب میشی نگران نباش ،حالا خواب مادرم مشکل داشت بخاطر گردنش و حاضر نبود روی تخت بخوابه چند بار امتحان کردیم و مادرم میگفت نمی تواند …بهر حال باید دردش فروکش میکرد که می شد او را برای ام آر آی برد والبته من به خانواده ام گفتم این ترس که مامان نمیخواد بخوابه خلاصه تلاش کردیم دیدم اصلاًحاضر نیست بعد به خواهر کوچیکم گفتم که امشب اینجا هستی خلاصه سعی کن ببین مامان میخوابه روی تخت یا نه
خواهرم به مامانم اینطور گفت :هشت روز شده نرفتی روی تخت ما نمیدونیم پس الان چکار کنیم مامان مشکلت را ما نتوانسیم حل کنیم امشب به شوهرم میگم فردا شمارا ببره بیمارستان اونجا عکسبرداری و هم چیز هست اونها حتماً می فهمند که چه مشکلی هست مامانم گفت بیمارستان برم نه نه الان پا میشوم و میروم روی تخت می خوابم خب مامانم رفت وبعد از مدتی خروپف کرد خواهرم فیلم خوابیدن مادرم را برایم فرستاد گفت بعد از هشت روز مامان خوابید روی تخت وگفت که چطور موفق شد به نظرم اینجا ذهن مادرم چون علاقه به بیمارستان نداشت ترجیح داد که روی تخت بخوابد واین بار بر ترسش غلبه کند من از خودم سؤال کردم چرا مامان اینطور مقاومت کرد در حالیکه شاید روزهای اول طبیعی بود از شدت درد یا ترس از تکرار یک اتفاق مثل افتادن ولی بعد چی ؟
مطمئن بودم مادرم ترسیده بود. کم کم من نیز با تلقین هر روزم در ماساژ دیدم که حال مادرم چقدر خوب شد تا حس کار کردن داشت ویک شب که میخواستیم همگی پیش مادرم افطار کنیم دیدم که حتی عصا را رها کرده بود و دوست داشت در کنار ما حلوا وفرنی آماده کند.
اطلاعات ورودی وقتی بشکلی غلط باشد پیش فرضها شکل منفی به خود میگیرد و اتفاقات همین طور منفی و بد خواهد بود .
تعریف دیگر دربارهٔ نان سنگک ونان بربری است که من خودم خیلی به خوردن این نان ها علاقه دارم یک مدت پیش یعنی پارسال یکی داشت حرفی از نانواهای منطقهٔ خودشان را تعریف می کرد که او میگفت آرد ما آرد گندم نیست ذرت است و من از آن روز دیگر این نان را نخریدم به او گفتم حالا اگر همین موضوع را برعکس بشنوی دوباره این نان را میخوری ؟یعنی یک نانوای دیگری بگوید نه چنین چیزی نیست وفلان گفت خب باید از شکل نان بفهمم گفتم چطور گفت معمولاً نانی که سبوس دارد تیره تر است خلاصه حرف زدیم ولی من در ذهنم قانع نشدم هر چند در منطقهٔ ما نان بربری وسنگک اصل پخت نمیشود بهر حال این هم از تغییر دیدگاه
یک مورد دیگر که برایم جالب بود بگویم سالها پیش مردی به منطقهٔ ما آمد که می گفتند دستش شفا است واو را به خانه هایشان راه میدادند وکلی هم از او پذیرایی میکردند وبعضی ها هم میگفتند واقعاً دستش شفا است من به مادرم گفتم مامان پیش این آدم نری تورا بخدا ولی مادرم رفت ولی حاضر نشد کاری انجام دهد به او گفتم که چرا پس گفت مامان دست آدمها را میگیرد من دوست ندارم گفتم خدا روشکر دوست نداشتی بعدها در مورد این آدم با یک انرژی خاص گفتند که او یک فریب کار بوده ! وشیادی کرده
یک مورد دیگر اینکه زن دایی من خیلی به نوشته های قرآنی من اعتقاد دارد یک روز به من بیست وپنج هزار تومن داد وگفت برایم سورهٔ فلان را بنویس گفتم زن دایی من که ملا نیستم ،نمیدونم چی نیستم !گفت یادت میآید برایم سوره حمد را نوشته بودی گفتم من بچه بودم (دورهٔ دبیرستان ودانشگاه )شما گفتی بنویس من هم نوشتم فکر کردم وقت نداری خودت بنویسی گفت خیلی خوب بود ولی پاره شد حالا تو را بخدا برایم بنویس واقعاً مانده بودم چه بگویم دخترانش گفتند به تو اعتقاد دارد گفتم ای بابا من دوست ندارم بیخیال. چند شب پیش بعد از این همه مدت گذشت و گذشت یعنی سالها.دوباره در دعوتی مامانم گفت ازت میخواهم برام سورهٔ یس بنویسی کلی خندیدم گفتم این هم جریان توت فرنگی 19$
وکلی خندیدم و ایشان اصرار داشتند …تازه گفت 100هزار تومن پول میدهد خدای من !!!!!گفتم ای بابا خاله برو پیش کسی اگه اینقدر لازم داری گفت نه تو باید برام انجام بدیمن به دستت اعتقاد دارم واقعاً کلمهٔ اعتقاد را می شود برای چنین چیزهایی گفت ؟؟!!! ای خداااا
چه کنیم استاد ؟!
نمیدونم چرا بعد از این همه مدت دوباره از من چنین درخواستی داشت؟!
یک مورد دیگر که به ذهنم خطور کرد این بود که خیلی ها دوست دارند با تغییر اسم زندگیشان را تغییر دهند چند وقت پیش کسی از فامیل اسمش را عوض کرده بود و ما باهم بعد از سالها دیدار داشتیم ارتباط خاصی با هم نداریم من موضوع را نمیدانستم و وقتی داشتیم باهم حرف میزدیم من به اسم خودش برایش آرزوی بهترین ها را کردم واو گفت اسم من فلان است گفتم چی گفت اسم من این شده گفتم خب ببخشید اطلاع نداشتم فلانی گفت نه من اسمم اینه اینطور صدام کن ی مکث کردم وگفتم اوکی سعی میکنم یادم باشد
به نظرم اینها همان پیش فرضهای بسیار قوی هستند که قهوه ترک خوردن را و توت فرنگی ویا رستوران فلان را در ذهن بزرگ یا کوچک میکنند و باید از ریشه به این پیش فرضها رسیدگی کرد ریشه ای که فکر کنم در دورهٔ هم جهت با جریان خدا تبدیل به یک پیش فرض عالی شود اگر آگاه باشیم از خودمان
واقعاً استاد نازنین چقدر شما برای خودتان وقت گذاشتید تحسین میکنم شما را .
سپاسگزارم که چشم ما را به این نکات باز میکنید خیلی با ارزش بود ومن خیلی لذت بردم.
شاد وثروتمند باشید
سلاام به همگی دوستای خوبم
این موضوع و روشی که استاد توضیح دادن رو من خیلی وقته ازش استفاده میکنم و همیشه باعث میشد من از بقیه ادمهای اطرافم نتایج متفاوت بگیرم و یا خیلی مباحث رو حل کنم
میخام یه سری از نتایجمو براتون تعریف کنم
البته قبلش بگم که این موضوع رو من از همون فایل هایی که استاد میگفت آدمها بر اساس باورهاشون نتیجه میگیرن و هر آدمی بر اساس ذهنیت هاش از افراد رفتار میبینه یاد گرفتم
من 18 سالمه و تازه وارد کارو محیط کاری شدم جریان ایطوره که همکارای من میومدن میگفتن وای رزیتااا جلو این نرقصییا این مدیرر فلانه جلو این حواست باشه چیزی نخوری جلو این اهنگ نزار نکن نکن دوربین داره فلان داره من هیییچ وقت به حرفای منفی که ادمها از هم دارن توجه نمیکنم
و این باعث شد اون مدیر با مینیک صورت بد اخلاق و اخمو هر سری با من شوخی کنه و یا احساس راحتی داشته باشه و من همه ی اون کار هارو جلوش انجام میدم و برای هیچ کدوممون مهم نیست چقدر هرجا که رفتم صحب کار های اونجا با من جور شدن و وجه مثبت و شوخ طبعیشون و محبتشون دیدم
هر سری راجب ادمی بد گفتن من گشتم دنبال وجه مثبتشون و بهشون علاقه مند شدم و دوستم شدن
این یه موضوعش بود
موضوع دیگش یا استفاده بیشتر من از این قانون از وقتی شروع شد که
هر جا میرفتم همه از بابام بد میگفتن هر جا موضوع فقط شده بود غیبت راجب بابای من
من میگفتمو بقیه هم چارتا میزاشتن روش
و این منجر به این شد رابطه ی منو بابام خیلیی بد شد و به تنفر تبدیل شده بود تنهاا راهی که منو نجات داد و رابطه ی مارو درست کرد این بود که گفتم هر کسی بر اساس ذهنیتی که راجب بابام داشته ازش یه سری رفتارا دیده پس قرار بر این نیست که منم حتما اونارو ببینم و همه حرفا و ذهنیت های بقیه رو انداختم دور و شروع کردم ذهنیت مثبت ساختن و هه ی تکرارش کردم و دنبال پوئن های مثبت بیشتری بودم و این شد که خود به خود چیزهایی پیش اومد که اون ادم با ادم قبلی کامل متفاوت بشه
و یه مورد دیگه هم که بود من از بچگیم این ذهنیت رو داشتم که من با صحبت کردن میتونم ادمها رو قانع کنم و بقیه بخاطر من قبول میکنن
و هرجا افرادی با کسی صحبت میکردن تا راضی بشه کاری انجام بده یا اوکی بشه نمیشد من با اعتماد بنفس میرفتم و صحبت میکردم و راضی میشد خیلیی قانون جالب و دلنشینی
به نام خداوند فراوانی ها
با سلام خدمت همگی
این حرفهای استاد منو یاد یه جوک انداخت که میگن
یه بنده خدایی رفته بوده عروسی و به جای عرق بهش آب دادن و بهش گفتن که این معرکه است و وقتی اون بنده خدا خورده رفته وسط عروسی و دیگه دیونه بازی در میاورده بعد دوستاش دیدن که این دیگه خیلی رد داده میان بهش میگن بابا این که خوردی آب بود نه عرق اون بنده خدا هم میگه دیر گفتین دیگه منو گرفته
ذهن ما هم همینجوری داره کار میکنه به هرچی توجه کنی از جنس و اساس همون چیز وارد زندگییمون میشه بدون استثناء
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باید باشیم همگی
به نام الله هدایتگرم
سلام استاد جانم
أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً؛
تمامِ قدرت، از آنِ خداست
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ؛
سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست؛ و او شنوا و داناست.»
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً
چرا هنگامى که وارد باغت شدى، نگفتى این نعمتى است که خدا خواسته است؟! قوت و نیرویى جز از ناحیه خدا نیست. و اگر مىبینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم
بعد مدتها امروز تونستم این فایل روگوشش کنم با خودم گفتم حتما تا الان در مدارش نبودم که گوشش ندادم و چقدر درس رو در این نیم ساعت یاد گرفتم و چقدر اگاهی های عالی رو دریافت کردم
چقدر این ذهن قدرتمنده واگر افسارش رو بدست بگیریم زندگی رو چقدر عالی میتونیم پیش ببریم
چقدر حرف هایی که میشنویم روی ما تاثیر مستقیم داره چقدر مهم هست که با چه کسانی صحبت میکنیم و با چه افرادی داریم مشورت میکنیم
بارها شده که من فقط برای تعریف از یک رستوران خاص یا یک نوشیدنی خاص گرفتمش یا لباسی رو خریدم و بعدها متوجه شدم نه این چیزی که گرفتم اصلا ارزش اینهمه پول رو نداشته و فقط بخاطر حرف دیگران خریدمش
ذهن انسان ها شرطی شده به حرف های دیگران مثلا من مطمئن هستم اگر فایلی روی سایت قرار میگیره کلی درس داره برام و با دقت گوشش میدم کلی درس یاد میگیرم ازش در حالی که امکان داره در جای دیگه درس های خیلی مهمتری و اگاهی های بیشتری رو بشنومم و از کنارش راحت عبور کنم
چقدر این سی دقیقه برای من ارزشمند بود دوباره یاداوری کرد بهم که کیمیا قدرت رو بگیر دستت اگر میدونی که ذهنت چجوری کار میکنه و میدونی از چه مسیری باید بری جلو تا به خواسته هات برسی پس انجامش بده نذار ذهنت تورو کنترل کنه تو ذهنت رو کنترل کن
وقتی استاد مثال هارو میزدن از اینکه شراب ارزون رو بجای شراب گرون به مردم دادن متوجه نشدن و همه فکر کردن همون گرونه هست یا راجب توت فرنگی که بعضی ها فکر میکردن حتی هضمش راحتتره یاد موضوع گره و دعا گرفتن افتادم که وقتی بهمونمیگن فلانی دعا گرفته یا سنگینی افتاده تو زندگیت تا ماه ها ذهنمون قبولش کرده و کار زندگی مارو میندازه من قشنگ یادمه زمانی که به دوست نزدیک من این حرف رو زدن چقدر ذهنش درگیر شد و چقدر حالش بد بود دقیقا یادمه چقدر بدبیاری پشت هم میاورد همش میگفت بخاطر اینه که برام دعا گرفتن یادمه تا اونموقع اصلا سلامتیش کاملا خوب بود ولی وقتی بهش گفتن قلب درد دست دردی از فرداش اینقدر که بهش فکر کرده بود تلقین کرده بود که همون دردا سراغش اومد وجالب اینجاست زمانی که بهش گفتن دیگه سنگینی رو از روت برداشتن دوباره با خیال راحت حال خوب شروع کرد به زندگی یعنی از همون فرداش دوباره زندگی براش رو روال بود اما بعد یک پول هنگفتی که کرفتن ازش !!!!
با خودم گفتم ببین وقتی باور میکنی و ذهنت چیزی رو میپذیره چقدر سخته خراب کردنش دقیقا میرسیم به همون مبحث مومنتوم که اینقدر گوله برفه بزرگ شده که قراره بیاد رو سرت خراب بشه
خداروشکر که مبحث باور رو متوجه شدیم میتونیم خودمون باور درست بسازیم
خداروشکر که میتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم تا زندگی در بهشت رو تجربه کنیم
خداروشکر بابت درس هایی که ازین قسمت گرفتیم
چقدر خوب که همیشه باور های خوب بسازیم و ذهنمون روطوری تمرینش بدیم که فقط موضوعات مثبت و عالی رو تکرار کنه تا طبق قانون بدون تغییر خدا ، جهان از اصلا همون وارد زندگی ما کنه
خداروشکر که دوباره یاداوری شد بهم که قدرت رو به آدمهای اطرافم ندم و یاداوری شد که اگر من قدرت رو بدم بهش اون به بدترین شکل بهم اسیب میزنه چون من باور کردم که میتونه آسیب بزنه پس همیشه باخودم تکرار کنم که من ایمان دارم قدرت دست خداست و کسی نمیتونه به من آسیب بزنه این باور درست هست
باور کردم
که در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل باطلان را میکشند
باقیان از باقیان هم سر خوشند
به نام خدای هدایتگرم
ذهنیت و پیش فرضهای ما و انتظارات ما داره شکل میده به واقعیت های زندگی ما
داره اتفاقات زندگی مارو در همه ی ابعاد تحت تاثیر قرار میده
یک فردی که ذهنیت مثبتی داشته باشه اتفاقات مثبت و جذب میکنه و یک فردی با ذهنیت منفی اتفاقات منفی و به زندگیش دعوت میکنه
در واقع ذهنیت ما هم اتفاقات هم فرکانس با باورهای مارو وارد زندگی ما میکنه
هم در اتفاقاتی که به خودی خود مثبت یا منفی نیستن (اتفاقات خنثی)
ذهنیت مثبت برداشت مثبت به همون نسبت رفتار مثبت و احساسات مثبت به همراه داره
و ذهنیت منفی برداشت منفی و به همون نسبت رفتار و احساسات منفی هم به همراه داره
ذهنیت ماست که داره تجربیات مارو رقم میزنه
اگه در مورد چیزی ذهنیت مثبت داشته باشیم تجربه ی مثبت از اون چیز خواهیم داشت
و اگه ذهنیت ما منفی باشه مسلما تجربه ی منفی خواهیم داشت
جهان داره واکنش میده به افکار و فرکانس های ما دقیقا مانند یک آینه افکار و فرکانس های مارو به ما برمیگردونه
افکار و فرکانس های خوب وامیدوارکننده
اتفاقات، شرایط، ایده ها و افرادی رو وارد زندگی ما میکنه که هماهنگ باشه با نگاه و نگرش و فرکانس های ارسالی ما به جهان هستی
در مورد افکار و فرکانس های منفی و بیماری زا هم دقیقا همینطور عمل میکنه
در واقع اون چیزی که انتظار داریم اتفاق بیفته
اتفاق میفته نه به این دلیل که جهان تغییر میکنه
به این دلیل که ما اینجوری فکر میکنیم
اگه تو انتظار داری امروز روز خیلی خوبی باشه
احتمال خیلی زیاد یه روز خیلی خوبی و تجربه میکنی
اگه باورت این باشه
ذهن ما جوری اتفاقات و تفسیر میکنه که هماهنگ باشه با باورهاش
و اگه چیزی رو دریافت کنه که متضاد باشه با باورهاش احتمالا یا اگنورش میکنه
یا جوری تفسیر میکنه که هماهنگ باشه با اون چیزی که باور کرده(ربط میده به شانس یا خواست خداوند )
پس باید خیلی مراقب ورودی هایی که به شکلهای مختلف دریافت میکنیم باشیم ورودی هایی که خواه ناخواه باعث رقم خوردن تجربیات زندگی ما میشن
آگاهانه باید از هر ذهنیت و نگرش منفی که حاصل ورودی های ماست جلوگیری کنیم
اگه به یه فردی یه باوری رو بدیم (چه باور محدود کننده باشه چه باور قدرتمند کننده)
اون باور تأثیر شو در زندگی اون فرد میزاره
خیلی راحت ذهنیت و پیش فرضهای ذهنمون داره تجربیات زندگی مارو رقم میزنه .
سلام به استاد عباسمنش گرامی
می خواستم بگم چقدر موضوع خوبی رو مطرح کردید ، دقیقا این مسئله ذهنیت همون اتفاقی هست که با زیاد توجه کردن و دیدن ومرور فایل های شما باعث تغییرات مثبت در ما می شه .
من می خواستم بگم از زمانی که متوجه شدم و پذیرفتم که بیمار شدن غیر معمول هست و عادی ش اینه که همیشه سلامت باشیم ، من بیشتر از 3 سال هست که هیچ بیماری نگرفتم و هیچ قرصی نخوردم ، چون باور کردم که بدن من خودش خودش رو ترمیم و بازسازی می کنه یا اگر بیماری یا کسالتی برام پیش اومده سریع راهکارش بهم الهام شده که مثلا فلان ماده غذایی برای برطرف کردنش موثره و من استفاده کردم و خوب شدم .
و این مسئله ذهنیت ها و کنترل ورودی ها چیزی هست که هر لحظه باید مراقب ش باشم که تحت تاثیر داده های نامناسب بیرونی ، تبلیغات ، صحبت های منفی ، نگرش ها و انتظارات منفی و بعضی مواقع سمی قرار نگیرم .
بیشتر اوقات ، افراد ناکامی ها و تجربه های منفی که در اثر داشتن انتظارات منفی در زندگی تجربه کردند رو به عنوان یک اصل می پذیرند و سعی دارند اون رو به دیگران هم القا کنند ، حتی در بسیاری موارد تو شبکه های اجتماعی در قالب یک مطلب و اصل علمی مطرح می شه و کلی دلیل و مدرک هم براش میارن و افراد در اثر مواجه زیاد با اینها اون مسئله رو باور می کنند .
در واقع می تونم بگم بیشتر از نیمی از باورهای ما همین تجربیات منفی افراد هست که به مرور زمان و در اثر قرار گرفتن در معرض اونها و تکرار شدن بیش از حد به باور مخرب تبدیل شده که برای پاک کردن و جایگزین کردن شون زمان ، انرژی و مداومت زیادی رو می طلبه تا بشه برطرف شون کرد . البته قبل از اون کلی زمان میبره که اون باور و فکر اشتباه رو پیداش کنیم .
و درنهایت می خوام بگم چیزی که به من در پیدا کردن باورهای مخربم کمک می کنه همین استمرار در تمرین داشتن ذهنیت مثبت هست واونجایی که با مقاومت ذهنم روبرو می شم و به قول معروف کلنگ م به یه جای سفت برخورد می کنه می فهمم که اینجا یه باور غلط دارم که باید روش کار کنم تا بتونم تو این مسیر بمونم و ادامه بدم .
به نام خدای مهربون و حمایتگرم
الهی صدهزار مرتبه شکرت برای امروز شگفت انگیزم که یک روز دگ بهم هدیه دادیش برای همه چیزهایی ک یک روزی خاسته و رویا بودن و الان ب صورت فوقالعاده تو زندگی دنیوی برام قرار دادی برای تک تک نفسهام سپاسگزارم
استادم قبل از همه چیز میخامممم صمیمانه ازتون تشکر کنم که واقعاااااا با تمرکز لیزری روی هر مساله ای مسائل ب شدت مهم و اساسی و درمیارین و از همه مهم تر این همه وقت میذارین تا برای ما هم باز کنین با مثال ها و تعریف صریح و واضح چیزی ک از اول شمارو برام متمایز میکرد از بقیه اساتید همین شفاف توضیح دادناتون بود بدون اغراق و ب کار بردن کلماتی ک خیلی نامفهوم هستن و مانع درک دانشجو از مسئله میشن عاشقتونم بی نهایت الهی ک همیشه تنتون سالم و لبتون هرلحظه خندون باشه
یکی از سرگرمی های ما با نامزدم اینه ک وقتی میخایم جایی بریم میایم تو دل بهشت و از فایل های فوقالعاده پلی میکینم و در آخرش باهم در موردش حرف میزنیم مثال میاریم ب خودمون میگیم ک کجاها تونستیم اصل رو رعایت کنیم و ب بهترین و راحت ترین شکل جواب گرفتیم و کجاها نتونستیم و کار خیلی سخت پیش رفت اینطوری هم تمرکز و توجهمون رو خاسته هامون میمونه هم اصن نمیفهمیم راه چقد طی شد این فایلای جدیدم گوش کردیم ولی چون پشت سرهم گوش کردیم فرصت کامنت نوشتن نداشتم امروز از اول گوش کردم و نکته برداری هاش رو انجام دادم و برای خودم ثبتش میکنم الهی شکرت
استاد عزیزم دقیقااااا این پیش فرضهای ذهنی رو ک فرمودین برای منی ک تازه نامزد شدم خیلی بیشتر رخ داده چون من هیچ شناختی نسبت ب فامیل و آشناهای نامزدم نداشتم مثلا میخاستیم جایی بریم قبلش بهم میگفتن فلانی چجوریه اخلاقش چجوریه و…اما من یاد گرفتم ک ب حرفهای دیگران زیاد بها ندم چون باورم اینه هرجاااایی ک برم بهم خوش میگذره و واقعا هم ب صورت عالی رقم میخوره مثلا میخاستیم بریم عمه دایان قبلش این پیش فرض رو دادن با اینک خیلییی وضع مالیشون عالیه ولی خسیسن شوهرش خیلی خشکه و کل فامیل بخاطر وضع مالیش نمیتونن زیاد پیشش راحت باشن ینی یجورایی احترام بیش از حد نگه میدارن و از این چیزا برعکس من خیلی مشتاق تر میشدم ک ببینمشون روزی شد ک میخاستیم بریم رفتیم کارامون و انجام دادیم و بریم سمت خونشون همشم تو ذهنم بود ک خیلییییی خوش میگذره چون سه تا پسرم داشت ک هم سن و سال خودمون بودن بیشتر مطمئن بودم خوش میگذره خلاصه ب محض ورودمون چنان موج مثبتی ازشون گرفتم ک بیشتر خودم شدم راحت بدون اینک معذب باشم با اینک عمه خیلی ساکت بودن اما فوق العاده حسم خوب بود برامون تدارک شام فوقالعاده دیده بود بعد خوردن شاممون رفتیم با بچه ها تو اتاق و کلی بازی کردیم و خیلی خوش گذشت حاجی اومد یجوری با من سلام علیک کرد ک انگار قبلا همدیگر و دیده بودیم آخر سرم عمه پاگشامون کرد با ی مبلغ نسبتا بالا دایان خودش تعجب کرده بود جوری ک میگفت اصن انتظار نداشتم پاگشا کنه اونم با این مبلغ (البته خدارو هزاران بار شکر ک باور فراوانی تا این حد عااااالی داره رومون کار میکنه) و رفتار صمیمانه حاجی ک حتی خود عمه هم تعجب کرده بود
دگ یاد گرفتمممم ک خودمممم ب ی نتیجه برسم چیزی ک برای ذهنم تعریف کردم اینه ک همههههه آدمها خوبن و همیشه هم روی خوبشون و من میبینم الهی صدهزار مرتبه شکرت
در مورد قدرت ذهن و باورمون ک ب اسم قدرت تلقین من قبلا شنیده بودم مادربزرگم سواد نداشت و ب دوا و دکتر اعتقاد چندانی نداشت اواخر عمرش ک ی شکستگی تو بدنش اتفاق افتاد و درد داشت ب داییم میگفت که یه مسکن بده ک این دردش بخابه قشنگ یادمه داییم یه اسمارتیز سفید از جیبش درآورد گفت این خیلی قویه بخوری دگ اصن درد و نمیفهمی باور کنین بعد خوردنش مادربزرگم خوب شد و دگ هیچ دردی نداشت
استاد واقعا وقتی بتونیم ورودی هامون رو ب شکلی جهت دهی کنیم ک احساس خوبی بهمون بدن زندگی ب شکل معجزه آسا میره جلو خرید جهیزیم جوری راحت و عالی پیش رفت که همینجوری فقط اشک بود ک میریختم چون قبل خرید پیش فرضی ک به ذهنم داده بودم این بود ک ب صورت عاااالی رقم میخوره و شد حتی از اونی ک خودمم فکرش و میکردم راحت تر پیش رفت
هرروز صبح ب محض اینک چشمامو باز میکنم منتظر اتفاق خوبم و واقعا هم میفته با حضور پررنگ پروردگارم تو زندگیم دگ واقعا چیزی نیس ک اذیتم کنه ناراحتم کنه یا بخاد ذهنم رو بپرونه و این نیاز ب تکامل داره تو رد پاهای قبلیمم اشاره ب این موضوع داشتم ک ی زمانی فایلهارو من فقط ب صورت پادکست گوش میکردم و حالم خوب میشد آروم میشدم بدون اینک درکی ازش داشته باشم اومدم برای خودم این ذهنیت و درست کردم ک وقتی میخام کامل موضوعی ک استاد میگن رو متوجه بشم باید تصویری ببینم برای خودم بنویسم و کامنتش رو هم حتما بذارم در غیر این صورت متوجه نمیشم و واقعا هم همینم شد ب این باور رسیدم ک ذهن مثل خمیر بازیه هرجوری بهش حالت بدی همونطور میبینیش فقط باید آگاهانه هرلحظه جهت بدی بهش و اتفاقات رو ب صورت عالی رقم بزنی الهی صدهزار مرتبه شکرت
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
استاد قشنگم عاشقتونم
مریم جونم عاشقتم
خانواده قشنگم عاشقتونم
خدای یکتا و بی همتای من بی نهایت عاشقتممممم
الهی ک همیشه در پناه خودش شاد و سالم و پرروزی و آروم باشین
فعلا.
ذهن ماجوری برنامه ریزی شده که اطلاعات ورودی جوری تفسیرمیکنه که هماهنگ باشه باباورهاش
مثلااکه باورش باشه پول نیست دختروپسرخوب نیس و…
اطلاعات ورودی جوری تفسیرمیکنه که باورهاشوتاییدکنه
یادمه خودم بارهاموفقیت های بقیه درهرزمینه لنکارکردم که دروغه وهزارتاقضاوت دیگه کرردم چون باورنمیکردم چون دوس داشتم مثل قبل فکرکنم یااصلاتوجه نمیکردم
درموردقانون سلامتی من به خیلی هاکه بیماری داشتن میگفتم این دوره شرکت کنین ولی اصلاباورنمیکردن فکرمیکردن دروغه مگه میشع اخه بایدپدرت دربیاد یااصلابیماریشونوغیرقابل درمان میدین اصلانمیتونستن فکرکنن میشه درمان بشه نگاهشون اینومیگفت اززبان چهره شون متوجه میشدم که باورنمیکردن وحتی به زبون میاوردن که نه بابادروغ میگن وعده وعیدمیدن که مردم بدوشن
چون باورشون این بوداصلانمیشه امکان نداره ووعدم باور هم باعث میشداصلانرم سمتش ودارن همین الانم بازجرزندگی میکنن چون فکرمیکنن اصلاراهی نداره
درموردریووها الان که فکرکردم دیدم واقعااستادراست میگه من به خودم شخصه وقتی یه نظرمنفی میخونم اصلااون برنامه دبگه دانلودنمیکنم یااگربگیرم انتظارم وتوجه روی همون نقص ومشکلی که شنیدم ازش وبعدش بخاطرعدم رضایت پاکش کردم
مثلاازشخصی خوشم نمیومد وتوحهم رونکات منفیش بود هروقت میدمش انتظارم این بوداین الان دوباره میخوادهمون رفتارها حرف هاروبزنه اصلامنتظربودم وهمینم میشد وهربارمن بیشترازقبل به این باورمیرسیدم که این چه ادمیه این چه اشغالی بوداومدتوخانواده ما یعنی من باتمرکزروی نکات منفی این شخص این ادم تبدیل کرده بودم به هیولا توذهنم واصلا دوس نداشتم توصورتش نگاه کنم وهروقت میدمش میترسیدم یه حس بدی یه انتظاربدکه این دوباره میخوادشروع کنه وواقعابه تمام معنااحساس میکردم تویه حهنم خودساخته ای هستم که نمیتونم ازش فرارکنم وفقط تسلیم شدم وازخداهدایت خواستم خدایاکمک کن چون هربارنفرت واحساس من بدترمیشد وبیشتروبیشتررفتارهای منزجرکننده میدم وبه حایی رسیدم گفتم خدانجاتم بده وواقعا خداشاهده ازهمون لحظه خدااروم اروم منوهدایت میمردوقلبم اروم میکرد وهربارکه میدیمش انتقاداتش کم ترمیشد وبه همون نسبت که ذهنیت من مثبت ترمیشد رفتارمم بهترمیشد واون هم واکنش نشون میدادبه رفتاربهترمن وکم تربه من گیرمیداد چون من ازلحاظ ذهنی ولش کرده بودم اون هم ول کرد یه ارامشی تجربه میکردم که تاحالاتجربه نکرده بودم یابعضاماه هااصلانمیدمش درصورتی هفته ای یه بارخونمون بود
وبه وضوح من دیدم ازوقتی ذهنیت ورفتارهای من بهنرشد واکنش جهان ورفتارجهان بامن تغیییرکرد
وحتی ازش اهرم میسازم درخیلی مواقع که ذهنم میخوادشروع کنه درموردنکات منفی هرکسی تمرکزکنه اینوبه یادم میاره مراقب باش یه سیکل منفی بی اتتهایی شروع میشی که هرباربیشترتوش غرق میشی
وبایاداوری قانون کنترل ذهن دستم میاد .
به نام خدایی که هرلحظه نو میشود و قدیمی تر از هرچیزی ست
سلام به استاد عزیز و همگی
درسته سال نو هست اما من آرزوی هرلحظه نو بودن در تمام لحظات زندگی رو براخودم و بقیه دارم
کائنات هرلحظه درحال نو شدنه
هیچ لحظه ای عادی نیست
واقعا چه درسها و چه یادآوری های زندگیساز میشه از این توت فرنگی 19 دلاری کسب کرد
اولین خاطره و تجربه از خودم بگم چندسال پیش بدلیل آسیب جسمانی ضربه خورد به مهره های کمرم که چندتا دکتر ارتوپد بهم گفتن دیسک کمر داری و دیگه برا همیشه حتی نباید یک کیلو بار بلند کنی
منم خیلی ناراحت اما بدون این آگاهی ها چونکه بیماری تو کتم نمیرفت و الان نمیره موز میخوردم و بعد آب میخوردم و باد داغ سشوار هم میگرفتم رو ستون فقراتم تصور میکردم بدن من یه اسکلت ساختمانه که من جوشکاریش کردم و دارم بازم مواد خیلی خوب و مستحکم کننده میریزم روش و با باد سشوار هم کاری میکنم که اون مواد کاملا جذبش بشه و همین کارهای من باعث شد که من عرض کمتر از یکماه بدون هیچ دارو و دکتری کاملا خوب بشم و تمام داروهامو ریختم سطل زباله و الان بیش از 10ساله من دیگه اون درد و مشکل ندارم شکر خدا
به همین سادگی
برا رشد عضلات زیربغلم سالها تمام تمرینات تو دنیا و سخت ترین هارو انجام میدادم اما ذره ای رشد نمیکرد تا اینکه دیگه مدتی بیخیالش شده بودم و به استاد رزمیم که خیلی باور و قبولش دارم در مهارت روز اولی که رفتم پیشش گفت زیربغل بگیر گفتم ندارم گفت نگو ندارم بگو بلد نیستم
خلاصه یادم داد چگونه فقط با منقبض کردنش زیربغل های من عرض یکماه ساخته شد بدون یه گرم وزنه
خلاصه من خیلی تجربه های مختلف دارم که واقعا پیش فرض های ذهنی چقدر قدرتمنده چه کارهایی که نمیکنه
پس چرا من نباید از پیش فرض ها برا پیشرفت خودم استفاده کنم
چرا بجای منفی بسمت مثبت استفاده نکنم
اما متاسفانه بدلیل فراموش کردن ما زود فراموش میکنیم و خیلی چیزها که قبلا برامون معجزه بوده میشه معمولی
اما من دوست ندارم و نمیخوام هیچوقت معمولی زندگی کنم
و خداروشکر که در خانواده ای هستم که هیچکس اینجا دنبال معمولی زندگی کردن نیست بخصوص استاد عزیز
بهترین معجزات و زیباترین اتفاقات براتون آرزو میکنم.