درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 16
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-8.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-20 09:11:092025-04-30 07:30:56درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 3 فروردین رو با عشق مینویسم
974
این عدد تو این مدت سه ماهه به قدری تکرار شده در این مدت ،یعنی از وقتی دوره هم جهت با جریان خداروهم خریدم
قبلش وقتی دوره 12 قدم رو شروع کردم و دوره عشق و مودت و عزت نفس رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم
به وضوح بهم گفته شد که این عدد یک تاریخه
و تاکید شد که در صورتی در این تاریخ
1404/7/9
به خواسته هات میرسی که کنترل کنی ذهنت رو
به قوانین عمل کنی و قدم برداری
باورهاتو به صورت مستمر ادامه بدی
سپاسگزاری کنی و سعی کنی به قوانین عمل کنی و تجربه هات رو پشت سر هم انجام بدی تا سرعت بگیره تکاملت
و مهم تر از همه ،هر روز خدارو یاد کنی و هرآنچه که داری و هست و نسیت بدونی که از خداست و تو هیچی نداری و هیچی و هیچ
و تنها دارایی ارزشمندت ربّ هست
امروز این عدد دوباره تاکید شد ، درست وقتی که من داشتم با ماشین kmc که تو محله مون هر بار میبینم و وقتی میرم بلوار محله مون میبینم که پارک شده و عکس میگیرم ازش
اما امروز خودمم کنارش وایستادم و با ماشین عکس گرفتم
که در ادامه رد پام مینویسم که چی شد و گفتم و دقیقا همون شد
امروز صبح مثل هر روز فرابهشتیم روز 3 فروردینم رو با تمرین ستاره قطبی آغاز کردم با عشق و احساس خوب
نزدیک ظهر دوباره رفتم سنگک بخرم،تو راه رفت و برگشت فقط و فقط به درختای تازه جوانه دار شده محله مون نگاه میکردم و ذوق میکردم
خود خود بهشت بود
بارها به خودم گفتم طیبه با دقت ببین این همه زیبایی رو ،دیگه هیچ وقت نمیتونی این همه زیبایی رو ببینی ،چون که امروز و تغییر درختان رو فقط همین امروز میتونی ببینی و لحظه به لحظه در حال تغییر هستن و لذت ببر
من در طول روز سعی میکنم بیشتر این نگاه رو داشته باشم که چه به جهان اطرافم و چه با انسان ها که ارتباط برقرار میکنم ،بتونم که با این نگاه یادم بیارم که جهان هر لحظه در حال تغییره و باید از همین لحظه ام لذت ببرم
خدایا شکرت
وقتی برگشتم خونه شروع کردم تمرین کلاسیم رو انجام دادم و تا بعد از ظهر تموم شد
من قلموهامو ،رنگای روغن وینزور آرتیستمو بغل میکردم و با هر بار استفاده خدارو شکر میکردم
و وقتی یادم میفتاد روزی پول هیچ کدوم از اینارو نداشتم و الان دارمشون و دارم نقاشی میکشم بی نهایت لذت بردم
سال 1402 بهمن ماه ، من پول یه قلمو روهم نداشتم که قیمتش 80 هزار تومان بود
اما الان کلی قلمو ،رنگ ،بوم ،روغن مخصوص رنگ روغن ،دفترای طراحی و دفتر چه بوم و خیلی چیزای دیگه دارم، خدای من چقدر نعمت بهم عطا کردی بی نهایت ازت سپاسگزارم
وقتی کارم تموم شد مادرم گفت بیا باهم بریم مرکز خرید و رفتیم تا مانتو ببینم و برای خودم بخرم
اما نخریدم و مادرم برای داداشم خرید کرد
وقتی نشستم رو صندلی تا مادرم بیاد صحبت های محمد رضا گلزار که شعر ای دیوانه لیلایت منم رو میخوند رو دیدم از اینستاگرام و مصاحبه های دیگه اش رو
خیلی حالم خوب بود با آدما که رو به رو میشدم ،لبخند به لب داشتم و با عشق نگاهشون میکردم
وقتی برگشتیم خونه مادرم آش رشته درست کرده بود ،من رفتم و نون بخرم که صلواتی بود و برگشتم خونه تا بازم مثل دیروز تو ظرف آش بذارم و برم تو بلوار محله مون و تو سکوت شب که همه خونه هاشون بودن و افطار بود من با خدا صحبت کنم
خواهرم و مادر و خواهرزاده ام رفته بودن مسجد و وقتی اومدن من آش برداشتم و باهم رفتیم کمی پیاده روی کنیم و مادرم به بافنده هاش پشم شیشه بده تا براش جوجه ببافن
وقتی راه میرفتیم و به خواهر زاده ام گفته بودم که آقای خداگونه نقاش گفته که یه روز ببرمت و نقاشی کار کنی ،از اون روز هی بهم میگه خاله من کی بیام برای نقاشی
و خیلی ذوق داره برای اینکه رو دیوار کار کنه
وقتی به خواهرم تعریف میکردم که آقای خداگونه تو یک سال 4 میلیارد از نقاشی دیواری درآمد داشته ، از اون روز خواهر زاده ام مدام به فکر اینه با درآمدش ماشین و خونه بخره
یاد حرف استاد میفتم میگفت وقتی یه الگو رو میبینید که شده و تونسته از کاری درآمد داشته باشه ،قابل باور میشه که شما هم میتونید و دقیقا خواهرزاده ام و برادر و خواهرم ، تو این مدتی که من میومدم و تعریف میکردم و شنیدن ،اونا هم علاقه مند شدن و باورشون قوی شده که میشه از نقاشی درآمد میلیاردی و تیلیاردی داشت
وقتی باخواهر زاده ام میرفتیم تا نزدیکای دیواری که من اولین دیوار رنگش کردم ،تا بشینیم رو صندلی تا با نگاه کردن به دیوار سپاسگزاری هم بکنم ، تو دلم گفتم ماشین kmc نیست ؟!کی میاد پارک کنه
همین که گفتم و سرمو چرخوندم سمت راستم و خیابون ، دیدم ماشین kmc اومد و رفت سمت ساختمونشون پارک کنه
وای اون لحظه فقط میخندیدم و گفتم وای ماشین من اومد و آهنگ این عشقه که من و تو خوشبختیم گوش میدادم که خدا هدایتی این آهنگ رو به من نشونه داد و تو دلم برای خدا میگفتم
و تشکر میکردم که گفتم و ماشین اومد
رفتیم و آش رو خوردیم و وقتی بلند شدیم تا بریم کنار مادر و خواهرم که برمیگشتن ،رفتیم ماشین kmcرو ببینیم ،مدام میگفتم تحسین میکنم صاحب ماشین رو و صاحب تمام ماشینارو
همه شون ایمان داشتن به خدا که به خواسته هاشون رسیدن و نور خدا رو میشه در جای جای این شهر دید
و رفتم تا عکس بگیرم و خودمم وایستادم و سلفی گرفتم و جوری ذوق میکردم که انگار ماشین خودمه
عکس گرفتم و کنار ساختمون ،چیدمان گل و گلدون رنگی و بهاری کار کرده بودن و خیلی زیبا شده بود
وقتی برگشتیم تا از خیابون رد بشیم به قدری حالم خوب بود که گفتم میخرمت kmcمن
دیدم یه 206 سفید رد شد و پلاکش 974 بود
این دیگه تاییدی بر خریدن این ماشین برای من شد
فقط خندیدم و شکر کردم بابت این تایید و انگار باورم قوی و قوی تر شده که تا این تاریخ اگر مومنتوم مثبت رو قوی تر کنگ و سرعت ببخشم بهش تا چند ماه دیگه ماشین میخرم
وقتی برگشتم خونه به موجودی حسابم نگاه کنم تا حالا 17 میلیون یه جا تو حسابم نداشتم، که ثابت بمونه و خرجش نکنم برای چیزای دیگه که دو روزه کل اون پول تموم بشه اولین باریه که این همه پول در حسابم چند روز مونده و حسابم خالی نشده ، یادمه تا به حسابم پول میومد یا به مادرم میدادم و خرج خونه میکردیم و تموم میشد یا میرفتم خودم وسیله نقاشی میخریدم
یا اینکه هزینه های غیر مترقبه که در دوره 12 قدم نوشتم در چکاب فرکانسی رخ میداد و صفر میشدم
اما الان دیگه هیچ کدوم از اونا نیست نه تنها خودم دارم میرم سرکار بلکه مادرم هر هفته میره جمعه بازار و برای خودش از فروش گل سر جوانه بافتنی درآمد داره و خواهرمم حدا برای خودش درآمد داره
و داداشم دوباره برگشته سر کار قبلیش با حقوق بالاتر از قبلش و تدریسشم که سرجای خودشه
اینا همه و همه کار خداست و بی نهایت ازش سپاسگزارم
به قدری دیدن این مبلغ حس خوبی داشت، که میدونم خدا بیشتر از این رو به حسابم واریز میکنه و از طریق نقاشی میلیاردها میلیارد و میلیارد ها دلار درآمد خواهم داشت
چون لایقشم و حس میکنم که سرعت گرفتم و ادامه میدم و ارزشمندم و میدونم که میشه
بعد من یهویی حس کردم از عکسایی که از ماشین kmc گرفته بودم و 21 بهمن هم در روز برفی گرفته بودم رو چاپ کنم و یه نوشته تحسین برای صاحب ماشینkmc بنویسم و ببرم بذارم رو ماشینش تا وقتی صبح میره سر کارش بخونتش و عکس ماشینشو براش بذارم
چاپ کردم و یکی هم برای خودم چاپ کردم روی پلاکش برچسب زدم و پلاک خودمو نوشتم
درسته من قبلا پلاک داشتم و فقط اسمی ماشین به نامم بود و تو قرعه کشی سایپا اسمم دراومده بود و ماشین رو دامادمون خرید و بعد فروختش ،اما طبق قانون پلاکم الان فکر کنم واگذار بشه
و من از نو برای خودم پلاک طراحی کردم
وای خدای من سپاسگزارم خیلی لذت بخش بود خدایا شکرت
من توی این چند روز در رقصی سرشار از عشق بودم و آهنگایی که خدا بهم گفته بود رو گوش میدادم و وقتی میرفتم سنگک بخرم تو راه ناخودآگاه فقط با خدا که صحبت میکردم یهویی منی که احل رقصیدن نبودم حالت رقص بهم دست میداد
حتی چندین بار تو آسانسور خونه خودمون و خونه خواهرم که میرفتم نون بدم بهش میرقصیدم و به خاطر چهره زیبام از خدا سپاسگزاری میکردم
یادمه چند باری تو این چند روز نجوای ذهنم گفت تو شب قدر گناهه داری میخندی و میرقصی و حتی شبای قدر من با خنده عمیق دعای جوشن کبیر رو خوندم و اصلا گریه نکردم
البته گریه شوق که با خدا حرف میزدم رو داشتم
اما گریه قدیما که احساس گناه همراهش بود رو دیگه نداشتم ،خوشحالم از اینکه تمام اون حس های گناهی که از بچگی داشتم ، به یک باره با شنیدن فایل دوره عشق و مودت و عزت نفس که در مورد احساس گناه بود به یک باره همه شون محو شدن و من الان هر روز بی توقع عاشقانه خودمو دوست دارم و بی قید و شرط سعی میکنم که هر بار با خودم صحبت کنم و اگر اشتباهی شد میدونم که جزئی از تکاملمه و میبخشم خودم رو و سعی میکنم دیگه درست تر عمل کنم
حالا یکی از دستاوردهای من در این دوره هم جهت با جریان خداوند توی این یک ماه این بود که
من دیگه هیچ تلاشی نمیخوام برای تغییر دیگران بکنم و انگار اون تلاشی که قبلا داشتم به یک باره محو شد و من الان که هر وقتی نجوای ذهنم میخواد بگه به فلانی بگو و یا نصیحتش کن و یا درمورد قانون صحبت کن و یا صحبت های افراد رو درمورد باورهاشون میشنوم ،دیگه سکوت میکنم و فقط یک چیز رو در درونم میگم
و اون اینه که
من هیچ تاثیری در زندگی انسان ها ندارم و انسان ها هم هیچ تاثیری در زندگی من ندارن ،من حتی اگر تغییر کنم هم نمیتونم تاثیری داشته باشم
اگر کسی نتیجه منو ببینه و درمدار دریافت باشه ،خودش تغییر میکنه و نیازی نیست من هیچ حرفی بگم
وفتی این یک ماه رو تکرار کردم به قدری با آدم ها ارتباطم قشنگ تر شده که دیگه اذیت نمیشم به رفتارهای اطرافیان و یا غریبه ها
یادمه استاد میگفت سعی نکنید با آدمای اطرافتون قطع ارتباط کنید به این دلیل که وای اینا این باورو دارن و اگر من برم خونه شون رو من تاثیر میذارن ، اگر دیدگاهتون رو تغییر بدین ،حتی اگر چند ماه یه بار کسی رو دیدین ،افکارش و رفتار هاش هیچ تاثیری روی شما نمیذاره
من سعی میکنم هر روز این حرف هارو به خودم یادآوری کنم تا یاد بگیرم
حتی اینم گفتن که شما روی خودتون تمرکز کنید ،خود به خود جهان هستی کاری میکنه که خودشون نیان سمتتون
خدایا شکرت سپاس بی کران مخصوص توست
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 2 فروردین رو با عشق مینویسم
ذهنیت
من از صبح امروز که بیدار شدم هی داشتم طراحی میکردم تا طراحی روزانه امروزم رو که استادم گفته هر روز انجام بدین رو انجام بدم و بذارم تو اینستاگرام تا استادم ببینه
اما هرکاری میکردم نتونستم چهره تمام رخ رو طراحی کنم
انگار هی ذهنیتم این بود که درست در نمیاد و همینم میشد و طراحیم درست در نمیومد
تا اینکه دست کشیدم و دوره طراحی که خریده بودم رو فیلماشو باز کردم تا گوش بدم و یاد بگیرم
وقتی طراحی چهره به روش لومیس رو گفت و با دو تا حرکت ساده یه دایره و یه مکعب برای چونه، با همین دو تا حرکت زاویه صورتو درآوردم
گفتم چقدر راحت بود
بعد من که فایل جدید درس هایی از توت فرنگی قسمت دو رو دانلود کرده بودم و گوش دادم استاد که در مورد ذهنیت یادگیری ریاضی میگفتن ،یهویی همین درگیری صبحم سبب شد که من متوجه بشم درمورد طراحی چهره و مدل زنده و چیزای دیگه ،ذهنیتم اینه که درست در نمیاد
و به یاد آوردم تک تک روزهایی که این چند ماه هی طراحی میکردم و یا میرفتم ورکشاپ رایگان تجریش ،که هرچقدر طراحی میکردم درست در نمیومد و اونجا بار ها از زبان یک استاد طراحی شنیدم که میگفت ، رها باشید
بذاری دستتون کار خودشو بکنه
درگیر نشید
لذت ببرید
جالب اینجاست این صحبت هارو تقریبا هر هفته میگفت و انگار خدا داشت با من صحبت میکرد و من همچنان درگیر بودم
اما امروز متوجه شدم که ذهنیتم درمورد طراحی این بوده که درست در نمیاد و اصولش رو بلد بودم و یا میدونستم که اول باید ساده سازی کنم طرحم رو
اما همچنان مقاومت داشتم و میخواستم سریع برم سراغ کشیدن جزئیات کارم و این سبب میشد طراحیم درست در نیاد
من در اصل خودم کار خودمو سخت کردم با این ذهنیت که درست در نمیاد
و وقتی فهمیدم ، شروع کردم به طراحی و اول از ساده سازی که با اشکال هندسی هست شروع کردم و درست شد طراحیم
انگار این مورد از صحبت های استاد سبب شد من به خودم بیام و دلیل رو متوجه بشم و ذهنیتم رو تغییر بدم و این تغییر رو همچنان ادامه بدم تا تبدیل به شخصیتم بشه
و الان که متوجه شدم دیدگاهم رو تغییر میدم و از امروز میگم با دو تا حرکت ساده من به سرعت طراحی میکنم و درست در میاد چون اصولشو یاد گرفتم
خدایا شکرت به خاطر این فایل ناب
و میدونم که خدا کمکم میکنه تا یادم باشه و در عمل که هر روز طراحی میکنم درست عمل کنم
…
حتی یه چیزیم یادم اومد
داداشم که از روز 30 اسفند مریض شده و سرماخورده برخلاف قبل ،که همیشه میگفتم وای کسی مریض شد الان نفسش میپیچه تو خونه و ماهم مریض میشیم و به صورت نوبتی همه مون سرما میخوریم ، اولین جمله ای که به زبونم جاری شد این بود
ذهنم خواست بگه الان تو هم سرما میخوری
اصلا خودمم موندم چه جواب باحالی بود برای ذهنم دادم
گفتم ببین ذهن من
اول اینکه من هر روز دارم با خدا صحبت میکنم و در فرکانس سلامتی هستم
حتما میپرسی چرا؟
چون که هر موقع به خدا وصل هستم دسترسی دارم به همه چیز در همه جنبه ها و
سلامتی
پس تک تک سلول هام دارن در سلامتی کامل، کار میکنن
بعدشم ذهن من دقت کردی که هر کس نون باورهای خودشو میخوره؟؟؟
یعنی وقتی داداشم سرماخورده جواب باورها و فرکانس های خودشه ، که نتیجه اش شده سرماخوردگی ، به یادت بیارم که داداشم چی گفت
اونروز داشت پنجره رو تمیز میکرد و فرداش مریض شد ،چی گفت یادته؟؟؟
گفت من چون پنجره رو باز کردم و تمیز کردم و هوا سرد بود مریض شدم
این به وضوح میگه که باور خودش بوده که مریض شده پس هیچ تاثیری در سلول های من نداره ذهن من
و داداشم مدام میگه این سبب سرماخوردگیه و هی سرمامیخوره
من دیگه دیدگاهم رو تغییر دادم و وقتی من در هماهنگی با منبع هستم پس من سرما نمیخورم چرا ؟
چون خدا مراقبمه
چون قانونش اینه که من وقتی هماهنگ باشم سلامتی رو جذب میکنم و راهی جز سلامتی ندارم
فقط و فقط سلامتیه
پس ذهن من اینو یادت باشه که باورهای دیگران هیچ تاثیری در من نداره و من همیشه طبق قانون خدا ، وقتی وصل هستم به خدا سلامتی دارم
صبح من رفتم سنگک بخرم و وقتی برگشتم تخم مرغ بخرم سلام دادم و سال نو رو تبریک گفتم یه آقای مسن نشسته بود و صاحب مغازه بود و یه پسر جوان کنارش
به قدری خوشرو و با لبخند به صورت تاکیدی ازم پرسید حالت خوبه؟؟؟ جوری میپرسید که انگار سال هاست که منو میشناسه
برام عجیب بود اما میدونستم این برخورد از کجاست
اینکه فروانس هام جواب میدن و انسان هایی رو میبینم که بسیار مودب و خداگونه هستن و از جانب خدا به من محبت میکنن ،خیلی خوشحال بودم که خدا داره اینجوری محبتش رو به من نشون میده
من وقتی امروز داشتم مرور میکردم رد پای روز یکم فروردین رو ، داشتم درختایی که در پارک آزادگان هست واز گوگل با اسم نوشته بودم رو نگاه میکردم ، که زبان گنجشک توجهمو جلب کرد
از وقتی به درختا توجه کردم ،اسماشونم دارم یاد میگیرم
بعد من شروع کردم به کار کردن تمرین رنگ روغن کلاسیم و امروز هوا آفتابی و ابری بود و بارون هم بارید
وقتی تمرینم رو انجام دادم و کارم تموم شد ،حاضر شدم تا برم نون بخرم برای افطاری داداشم
تو راه یه درخت بید مجنون بود که از اول فروردین هرموقع از کنار اون درخت رد میشدم میدیدم تمام گنجشکا جمع شدن به اون درخت و دارن میخونن
به قدری صداشون زیاد بود که تا چندین متر صدای گنجشکارو میشنیدم
با خودم گفتم ببین طیبه دارن خدا رو ستایش میکنن و حمد خدا رو میگن چقدر جذابه و داشتم به صدای زیباشون گوش میدادم
امروز من با این صحنه امروز به قدری شگفت انگیز بود که من فقط تو خیابون سپاسگزاری میکردم و فقط میخندیدم و بلند بلند میگفتم وای خدای من گفتم و شد
من بعد از ظهر رفتم نون بخرم رفتم سنگک فروشی ،در همون لحظات داشتم به فایلایی که برای ساخت باورهای قوی با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم و واقعا حالم فوق العاده بود
جوری بود که به زور خوشحالی و احساس خوبم رو با گوش دادن به فایل صدای خودم ،نگه داشته بودم که نخندم
چون روبه روی یه آقا وایستاده بودم که تو سنگک فروشی سنگک هارو میداد
وقتی نوبت من شد شاطر رفت و تو تنور سنگک ساده نبود و چند تا سنگک بود که کنجدی بودن و من گفته بودم ساده بدن بهم
تو دلم گفتم خدا کاش از اون کنجدیا بهم بده
وای خدایا چی دیدم
چند ثانیه نشد ،اون آقا رفت به پسر آروم یه چیزی گفت و سنگک کنجدی بزرگ رو که قیمتش 15 بود آورد و داد به من و به بقیه مشتریا نداد
در صورتی که من 5 از کارتم کشیده بودم و گفتم ساده باشه
من اون لحظه اصلا نتونستم صحبت کنم از حیرتی که کردم
من تو دلم گفتم کاش کنجدی بده ببرم خونه تو یه لحظه گفتم و گذشتم
بدون اینکه کلامی رد و بدل بشه ،بدون هیچ درخواستی به صورت کلامی
این فرکانس و باور من بود که گفتم و چون هیچ مانعی نبود به سرعت رخ داد
اینکه الان دیگه باورم قوی تر شده که خدا به راحتی به حرفام گوش میده
اما باید به قدری زیاد تکرارش کنم که خواسته های بزرگترم هم مثل این به سرعت رخ بدن
یهویی اون آقا گفت این سنگک برای شما یه فاتحه هم بفرستید
وای من فقط خندیدم
چی داشتم میدیدم
گفتم و شد
و بلند گفتم سوره یس
إِنَّمَآ أَمْرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیْـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ(٨٢)
فرمان نافذ او چون ارادۀ خلقت چیزى کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد
وای خدایا شکرت
و ادامه دادم که وقتی این شد صد در صد ماشین و موتور و خونه هم میخرم و تابلوهامم به فروش میرسن به بالاترین قیمت و به صورت دلاری
اصلا یه حال عجیبی داشتم این درخواستمو که دیدم رخ داد گفتم خب من الان میخوام برم نان روغنی بخرم ولی چون سنگک گرفته بودم میخواستم نصفه بخرم
تو دلم گفتم خدا تو که سنگکو اینجوری هدیه دادی بهم
من میخوام پول نونم ازم نگیری
با اینکه 5 هزار تومان میشد و میتونستم پرداختش کنم ،اما چون گفتم و شد ، یه جورایی جذاب شد برام
پر روشدم و گفتم بازم رایگان میخوام و قبلش گفتم کاش سوپ هم میدادن ،اما مادرم سوپ درست کرده الان میرم خونه بخورم
وقتی نزدیک شدم تو دلم گفتم صبر کن خدا، هرچی تو بگی هرچی خیره و از تو به من برسه من به خیر تو محتاجم اگر رایگان دادی که چه بهتر ،اگرم نشد هرچی خیره و از تو برسه من بازم سپاسگزارتم
اینو گفتم و رفتم نوبت وایستادم ، یهویی دیدم به سینی با ظرفای یک بار مصرف حلیم آوردن خیلی خوشحال شدم
چون سوپ طلب کرده بودم به جاش حلیم دادن ، درسته من حلیم دوست نداشتم و مادرم دوست داشت ،اما گرفتم تا به مادرم ببرم
وقتی به مشتریای نونوایی پخش کردن به نونواها نموند و دیدم چشمشون به سینی بود ،تو دلم گفتم ما که نمیخوریم ،بدم به نونوا ،وقتی نوبتم شد یه نون نصفه بود کارتمو دادم و گفتم اینو به من بدین
گفت ببر نمیخواد پولشو بدی
وای یعنی من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم و میخندیدم ،تشکر کردم و برداشتم یهویی گفتم بذار زنگ بزنم به مادرم اگر حلیم رو نخواست ببرم بدم به نونوا
که مادرم گفت ببره بده و وقتی بردم بهش بدم دقیقا همون خوشحالی رو در صورتش دیدم که من خودم موقع گرفتن نون اون خوشحالی رو داشتم
خیلی حالم خوب بود
وقتی برگشتم خونه گفتم خدایا یادم بده ببخشم از بهترین چیزهایی که دوست دارم و رها باشم ،یادم بده بخشش رو
و گذشتن رو
و رفتم خونه و سوپ رو تو ظرف ریختم و با نون گذاشتم تو نایلون و رفتم تو همون بلواری که اولین دیوار رو نقاشی کردم نشستم و با خدا ،دوتایی سوپ خوردیم
خیلی لذت بخش بود تو سکوت شب ،که همه افطاری تو خونه هاشون بودن ،من بیرون بودم و داشتم تو اون بهشت عظیم لذت میبردم
و بابت تک تک حال خوب هام از خدا سپاسگزاری میکردم
قرار بود خواهرم و پسرش بیان خونه مون ،تا ساعت 8 شب پیاده رفتم و برگشتم خونه
وقتی خواهرم اومد برای تولدم 300 پول نقد داد و گفت دیر شد کادوی تولدت و یهویی دیدم داداشم 200 عیدی داد
این روزا پشت سر هم داره به حسابم واریزی میاد خدایا شکرت
وقتی به خواهرم و خواهر زاده ام میوه و شیرینی دادم و عید دیدنی اومدن خونه مون ،یهویی گفتم بذار هدفون بلوتوثی که خریدم رو به خواهرم نشون بدم و بگم که چقدر خوبه
واگر خواست بخره
همین که داشتم مزیت هاشو میگفتم اینکه خداروشکر که خریدم صداش خوبه ،و شارژش کردم و یک هفته از صبح تا شب سرکار گوش میدادم و میذاشتم تو جعبه اش دوباره شارژ میشد
همه اینارو که گفتم و اومدم اتاقم ،یکم بعدش دیدم داداشم گفت 4 تا هدفون بی سیم سفارش دادم
متعجب شدم
چرا؟
چون داداشم کاملا با هدفون بلوتوثی مخالف بود و همیشه میگفت برای گوش مضره و از این حرفا
اما سفارش داد برای هرکدوممون یدونه
اونجا بود که گفتم ،ببین طیبه
از وقتی تو تغییر کردی ،داداشت هم خیلی چیزارو دیگه مقاومت نمیکنه
به شدت با نقاشی روی دیوار کار کردن تو مخالف بود و سال ها سر این موضوع بحث داشتی باهاش
اما 12 اسفند که خدا این کار رو بهت عطا کرد ،اصلا هیچ مخالفتی نکرد و خیلی هم تشویقت کرد
یا اینکه مخالف هدفون بلوتوثی بود و الان خودش سفارش داده
یا اینکه مخالف بود تو با همکارهای مرد صحبت کنی ،اما الان هیچی نمیگه و از اینکه داری کار میکنی و با نقاشان مرد نقاشی میکشی رو دیوار تشویق هم میکنه
یا اینکه میگفت تو ضعیفی ،اما الان بارها رفتاری از خودش نشون داده که یه وقتایی گفته دیگه قوی هستی و خودت میتونی رو پای خودت بایستی
و خیلی چیزهای دیگه
اینا یعنی چی؟؟؟؟؟
یعنی اینکه خدا داره پاسخ میده به قدم های من
اینکه من تصمیم گرفتم که قوی باشم و خودم زندگیم رو خلق کنم ،خدا خودش همه چیز رو برای من هموار کرده و هیچ مخالفتی درمورد خواسته هام نمیشه و به راحتی رخ میده
حتی به شدت تاکید داشت نباید بری بالای داربست، اما وقتی عکسایی رو که بالای داربست گرفتم و داشتم نقاشی میکشیدم رو از اینستاگرامم دید تحسین کرد و آرزوی موفقیت کرد برای خواهرش
همه اینا کار خداست که دل هارو برای من نرم میکنه
در اصل همه این ها خود خداست که داره همه چیز رو به بدیهی ترین و طبیعی ترین شکل میچینه
خدایا شکرت
من وقتی شب خواستم بخوابم جلسه 6 قدم 4 دوره 12 قدم رو گوش دادم و رفتم جلسه 7 که سوره لیل بود و درمورد بخشش میگفتن
وای خدای من چقدر همزمانی
من دقیقا امروز از خدا خواستم که یادم بده که ببخشم
سر اینکه حلیم رو به نونوا دادم
بعد استاد گفت نتیجه عملکرد شما به زودی مشخص میشه
فاصله ای هست بین فرکانس هایی که ارسال میکنید و نتایج بوجود میاد
ناامید نشید و حرکت کنید
یاد اون روزی افتادم که10 اسفند جمعه بود و مادرم 6 میلیون از فروش گل سراش فروش داشت
ذهنم مدام میگفت تو دیگه هیچ پولی نداری و هرچی پول از فروش گل سرای جوانه بافتنی از چند ماه پیش جمع کرده بودی ،همه رو خرج کردی و تموم شد
از نقاشی نمیتونی به درآمد برسی
برو دوباره گل سر بفروش پول دستت بیاد و بعد روی باورای نقاشیت کار میکنی
اینا دقیقا حرفای ذهنم بود و من سعی داشتم کنترلش کنم
چون دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش میدادم و هم زمان باورهایی درمورد نقاشی و فروش تابلوهام و همه جنبه ها تکرار میکردم و هنوز نتیجه ای ندیده بودم درمورد نقاشی
اما یاد گرفته بودم که حفظ کنم مومنتوم مثبت رو و سپاسگزار باشم
من گفتم و دقیقا جملاتم این بود
من باید ایمانم رو نشون بدم
من دیگه گل سر نمیفروشم ، حتی اگر هیچ پولی نداشته باشم
من از نقاشی، فروش خواهم داشت و خدا نتیجه باورها و تکرارشونو بهم میده
فقط کافیه ادامه بدم و میدونم که بالاخره رخ میده و من نقاشی هامو میفروشم
بالاخره جواب میده میدونم و مدام تکرار میکردم لحظاتی رو که خدا به من عطا کرده بود و نتایج کوچیک و بزرگی که برای من غیر ممکن بود رو برای خودم یادآوری میکردم
هر چی فکر میکنم که چجوری شد یهو من هدایت شدم به اون دیواری که تو محله مونه و بارها و بارها دوست داشتم رنگش کنم و یک سال تجسم میکردم ،به یک باره به قدری راحت رخ داد که خودمم متعجب بودم
حالا میفهمم که یکی از مولفه هاش هم همون دو روز قبلش بود که من گفتم باید ایمانم رو نشون بدم و ادامه بدم و نباید برگردم سراغ فروش گل سر بافتنی
و این نشون دادن ایمانم نتیجه اش دو روز بعدش رخ داد و از جایی که فکرشم نمیکردم من هدایت شدم به یک گروه نقاش، که بی نهایت خداگونه و مهربان هستن
و من 14 روز قبل عید کار کردم و 10 میلیون اولین حقوقم از نقاشی رو روز 30 اسفند دریافت کردم والان بعد تعطیلات عید دوباره باهاشون همکاری میکنم
حتی به قدری خداگونه هستن که مدام بهم میگن باید به سرعت ماشین بخری تا در پیشرفت کار ماهم به ما کمک کنی
با اینکه میخوان من ماشین بخرم اما به پیشرفت و گسترش کار خودشون هم فکر میکنن
خدایا شکرت
من چقدر در این دو هفته بزرگ شدم و ظرف وجودم رو بزرگ کردی سپاسگزارم ازت
سلام وعرض ادب
به استاد دوست داشتنی و مریم مهربان
من مشهد زندگی میکنم و24سال سابقه کار در شرکت زمزم دارم
در شهر ما دوتا از غول های نوشابه سازی جهان کوکا کولا وپپسی هم هستند که معمولا همه از این برندها استفاده میکنن
خوب شرکت ما هم که از خیلی سال پیش نوشابه تولید میکرد نمیخواست از این شرکت ها عقب بمونه شروع کرد به ساختن محصول با کیفیت که من خودم شاهد این داستان بودم
خواستم این باور مردم و بگم که همه چون برند این دو شرکت کوکا کولا وپپسی رو میدیدند بدون اینکه بدونند این محصول اصل هست یا کیفیت لازم دارا باشه مصرف میکردند در حالی که ما استاندارهای بیشتری رو لحاظ میکردیم ولی باز هم چون باور مردم این بود همیشه شرکت ما برند اخر بود
چند سال پیش شرکت ما آمده گفت بیایم یک مسابقه بزاریم برای کیفیت
خوب اعلام کردیم در یک روز جمعه میدان شریعتی مشهد یک جایگاه درست کردیم و مسابقه کیفیت شروع شد
موضوع مسابقه کیفیت این بود که هر کسی که نوشابه خور حرفه ای هست بیاد به ما بگه این نوشابه که میدیم از کدام برند هست واگر درست گفت یک بسته جایزه داره
خوب این موضوع برای خیلی ها جالب ولذیز بود ودر مسابقه شرکت کردند
ما چنتا لیوان یک بار مصرف که دارای شماره بود آوردیم که از شماره 1تا 3 بود وکسی نمیدونست که شماره ای که دار مصرف میکنه کدام نوشابه هست
من خودم تو مسابقه شرکت داشتم وبا چشمان خودم دیدم این باور اشتباه که یکی میگفت من کوکا کولا رو از اونور خیابان تشخیص میدم ولی وقتی میخورد میدید که اشتباه گفته مثلا لیوان شماه یک زمزم بود ومیگفت این کوکا کولا اصله و بعد که بهش میگفتیم این زمزم هست باور نمیکرد این همون باور اشتباه بود که مردم فکر میکردند چون لگوی کوکا کولا روش خورده این دیگه غول آخره
خیلی ها اشتباه میگفتند ومن حالا میفهم که یک باور اشتباه تمام حس وفکر آدم و از کار میندازه
این میخواستم با شما عزیزان درمیان بزارم همیشه از سال ها قبل این تو ذهن من بود استاد عزیز حالا که توت فرنگی 19 دلاری رو دیدم خواستم این باور اشتباه یاداوری کنم
ارادتمند شما محمد از مشهد
به نام خداوند مهربانم
سلام به همگی
استاد شما اگر بدونی با این دوفایل جدید با زندگی من چی کار کردی
انگار داشتم تو افکار منفی غرق میشدم و به زور خودم و بالا میکشیدم دوباره نجواها منو میکشید پایین و شما با این فایل مثل یه کشتی نجات ،کامل نجاتم دادین از شر نجواها و ذهنی که مدام داشت پیشروی میکرد و به سمت منفی نگری شدید پیش میبرد
خیلی جالبه با اینکه میدونستم مثبت نگری چیه و از قانون اطلاع داشتم ولی انگار باورش نکردم انگار تازه متوجه شدم اون جور که باید به خوردم نرفته
و این فایل تاثیری روی ذهن من گذاشت که میتونم بگم
خودم از طریق اگاهی های این فایل یا بهتر بگم یه دوره ی بینظیر ، تونستم بهشت رو برای خودم خلق کنم
بهشتی که اگر این فایل نبود تبدیل به جهنمی سوزان میشد برای من
استاد به قول یکی از دوستان الان زندگی من به دوقسمت تقسیم شده ، قبل از این فایل و بعدش
باورم نمیشه که چقدر رسیدن به خواسته ها اسان بوده
و من درکش نکرده بودم فقط ادعام میشد که حرفاتونو باور میکنم
من به کمک این فایل از دو تا از بدترین ، البته الان میگم بهترین تضادهای زندگیم به راحتی عبور کردم
استاد بسیییییییییار بسییییییییییییار سپاسگزارم
و فقط و فقط با نوشتن بهترین سناریو تو ذهنم این تضادها شد بهشت برای من
من یاد گرفتم رسیدن به خواسته رو تو ذهنم راحت کنم
و راحت شد
و بعد از دوسال خانوادم دیدم ، چون ذهنیتم و راجع به همسرم تغییر دادم
امروز با تغییر ذهنیتم ساعت اپل واچم پیدا شد به راحتی
استاد دلم میخواد داد بزنم بگم خداییاااااااااااااشکرت
که منو با استادم اشنا کردی
به خدا تازه فهمیدم خالق زندگی بودن یعنی چی
تازه فهمیدم که قدرت و به کسی ندادن جز خدا یعنی چی
یه مورد دیگه اینکه من همیشه تو ذهنم پیش فرض های منفی از یک مسئله داشتم
مثلا چون دفعه ی قبل این جوری نشده الانم نمیشه
یا چون دفعه ی قبل من خواستم نرسیدم الانم عمرا برسم
و اومدم اگاهانه اون پیش فرض ها رو تغییر دادم
و گفتم دفعه ی قبل من این باورها رو نداشتم که نشده
پس الان حتما میشه و به نفع من تموم میشع
وای خدای من
انگار این دوسال تو سایت بودم ، خواب بودم ، تازه الان بیدار شدم
دیگه تا به یه تضادی برخورد میکنم نمیترسم
چون میدونم میتونم تغییرش بدم اونم براحتی
حتی با شور و شوق از خواب بیدار میشم
چون میدونم با ذهنیت مثبت میتونم یه روز عالیو خلق کنم
استاد زانو دردی که به حدی شدید بود و با صدتا قرص و تزریق ژل بازم خوب نشده بود و من نمیتونستم زانوم و خم کنم ، وقتی خم میکردم از درد داد میزدم
الان دارم با گریه شوق مینویسم
استاد زانو دردم خوب شد
براحتی خوب شد با تغییر نگاهم و مثبت نگری
انگار اصلا زانوم همیشه همین جوری عالی و سالم بوده
استاد نمیدونم چه جوری تشکر کنم
این فایل حتی کمک کرد من ایمانم قوی تر بشه
اصلا زبانم قاصره
فقط بدونین شما با این فایل زندگی منو زیر و رو کردین
و از خدا میخوام بتونم شاگرد خوبی براتون باشم
فکر میکنم فقط این جوری میتونم جبران کنم
خدایااااااااااا شکرت شکرت شکرت
استادم همیشه از خدا میخوام سلامت و شاد و بهترین روزها رو تجربه کنین و ثانیه به ثانیه از زندگیتون لذت بببرین .
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام به استاد عزیزم.
خدا را شکر میکنم بابت این فایل فوق العاده
که هر چهقدر بیشتر میشنوم بیشتر قوانین ذهن
میفهمم که ذهن چطوری کار میکنه، چطوری اصلا
باور شکل میگیره و باورها کارشون چیه؟
با توجه به فایل قبل به کارکرد ذهن آگاهی بیشتری پیدا کردم که چرا من به یه سری افراد تازگی ها بد بین شدم در صورتی که من این شکلی نبودم و اتفاقی که می افتاد این بود که احساسم بد میشد و خودم اذیت میشدم، اومدم باورم را در موردشون تغییر دادم که چرا من باید وقت بزارم بهشون فکر کنم و احساسم بد بشه،تا این پیش فرضه قویتر نشده از همین جا متوقفش بکنم و
اومدم اصلا تمرکزم را روی خودم گذاشتم چون من
میدونم باورهای نادرست در مورد هر چیزی به همین شکل تو ذهنم بوجود اومده چرا نیام آگاهانه از قوانین به نفع خودم استفاده بکنم و رو باورهای ثروت آفرین کار کنم.
من یکی از راههایی که برای از بین بردن اون ذهنیت منفی دارم استفاده میکنم این هست دارم نکات مثبت اونا را میبینم و هر وقت میبینمشون
با یه سلام و احوالپرسی از کنارشون رد میشم که اینجوری باعث شده که نسبت بهشون حداقل بد بینی نداشته باشم و نکات مثبت اونا رو به یاد میارم و دیگه به اونا فکر نمیکنم.
استاد بزرگوار مرسی.
سلام بر عزیزانم
سلام بر استاد عزیزم
استاد جان امروز اومدم توو سابت دیدم اطلاع رسانی کردین که دیروز هر کامنتی گذاشتیم ثبت نشده به خاطر همین من دوباره اومدم کامنت این فایلو بذارم
درمورد پیش فرض های ذهنی یه مثالی درمورد خودم میزنم که به وضوح بهش رسیدم و اونم عمل لیزیکی بود که امسال تابستان برای چشمام انجام دادم و همه چیز از همون اول عالی پیش رفت چون من از چند نفر که این عملو انجام داده بودن سوال کردم و اونا همه راضی بودن و گفتن اصلا سخت نیست و به من توصیه کردن که حتما من هم انجامش بدم چون دیدم عالی میشه و دیگه از عینک زدن راحت میشم و من با خیال اینکه این عمل بسیار راحته در روز جراحی بسیار آرام بودم و اصلا استرس نداشتم در صورتی که چندنفر دیگه که اونجا بودن و میخواستن جراحی انجام بدن به شدت استرس داشتن و حتی یکی از آقایون از شدت استرس گریه کرد و من آرام آرام بودم که خب در حین عمل که هیچ مشکلی نداشتم و بعد از عمل هم دکترم گفته بود که هر روز ویتامین سی بخورم و پروتئین تا چشام زودتر جوش بخوره و من هر بار که ویتامین و گوشت میخوردم قشنگ احساس میکردم که داره میره چشامو ترمیم میکنه و بعد از پنج روز که رفتم پانسمانمو در بیارم دکتر بهم گفت چشات عالی جوش خورده و بودن اونجا کسایی که چشاشون اصلا جوش نخورده بود و بهشون گفت برید دو روز دیگه بیایید و الان هم بعد از گذت 8 ماه خدارو شکر چشام عالی میبینه و این اولین بار بود در زندگیم که من یک کاری رو با ذهنیت مثبت شروع کردم و کلا اتفاقات خوبی افتاد و من بسیار راضی بودم
استاد عزیزم خیلی از شما ممنونم برای این فایلهای فوق العاده
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
سال نو رو به همه شما عزیزان تبریک میگم
امیدوارم سالی سرشار از حال خوب،ثروت و سلامتی رو پیش رو داشته باشید
من یه دوستی داشتم که در مورد دوستش حرفهای جالبی پیش من نزد
و من با اینکه اصلا با اون شخص ارتباطی نداشتم،اما چون پیش فرض های درستی درموردش ندارم همیشه نسبت بهش گارد دارم
بارها این تجربه رو داشتم که در مورد یه شخص حرفهای خیلی خوبی شنیدم بدون اینکه اون شخص رو بشناسم یا ارتباطی باهاش داشته باشم از اون شخص خوشم اومده
من تو سن پایین ازدواج کردم پیش فرض های اصلا درستی در مورد همسر،خانواده همسر،و حتی ازدواج نداشتم و خب چالش های زیادی داشتم
اما در مورد بارداری و فرزند هیچ پیش فرضی نداشتم
با اینکه فرزندم خیلی کوچیک بود که حتی مادرمم با ترس از بچه مراقبت میکرد
اما من با همون سن پایین و تنهایی و البته به کمک خدا همه کارهای بچه رو انجام میدادم بدون ترس یا اینکه بخاد مشکلی پیش بیاد
ممنونم از شما استاد عزیزم در پناه الله مهربان باشید
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
و
سلام به دوستان عزیزم در این سایت الهی
تجربه من از ذهنیت های مثبت
که خدا رو شکر من از بچگی نسبت به همه موجودات ذهنیت مثبتی داشتم
توی شهر که من زندگی می کنم چند سالی هست که خانواده های بلوچ زیادی مهاجرت کردن و دارن اونجا توی کارخانه ها کار می کنند .
و بچهها شون هم توی مدرسه های شهر درس میخونن که متاسفانه دیدم که بیشتر معلم ها ذهنیت خوبی به اونا ندارن به خصوص که بلوچ ها اهل تسنن هستن
اما از جایی که من توی شهر خودمون که هم سنی نشین و هم شیعه ها با هم زندگی می کنند و در کنار هم خوب هستن ،.
با این نگاه به اونا و با ذهنیت مثبتی که از گذشته داشتم همیشه با بهترین خانواده ها برخورد داشتم و حتی روابط خانوادگی هم شکل گرفته و بهترین و خوش اخلاق ترین دانش آموزان بلوچ رو داشتم .
یه ذهنیت مثبتی که به مادر همسرم و خواهرانش داشتم تا حالا که سالهای زیادی از ازدواج ما میگذره
تونستم با اونا بهترین روابط رو داشته باشم
این در حالی هست که اونا دو تا عروس دیگه هم دارن که از اقوام خیلی نزدیکشون هستن اما اونا روابط خوبی با هم ندارن و همیشه برای من جای تعجب داره.
خدایا شکرت
که من خودم خالق زندگیم هستم.
سلام استادم.
سلام استاد شایسته جان عزیزم.
سلام رفقای ناب بهشتی.
استاد زمان پندمیک،خواهر بزرگم با وجود اینکه پرستار هست،اگر مثلا یه خوراکی از دست پسرش که اونموقع فک کنم 3 یا4 سالش بود تو خیابون میفتاد زمین و برمیداشت میخورد،هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
یعنی اصلا باور نداشت که پسرش ممکنه بیمار بشه.
یا مثلا اگر این بچه یه مسواکی تو خونه مادرم پیدا میکرد و میکرد تو دهنش،خواهرم بی تفاوت بود!
و خواهر کوچکترم میگفت من اصلاااا باور نمیکنم که اینااصلا براشون مهم نیست و رعایت نمیکنن.
و خدا رو شکر هم هیییچ اتفاقی برای هیچکس نیفتاد.
الان هنوز که هنوزه خواهر کوچکترم و شوهرش هر وقت میخوان از شهرستان بیان شیراز خونه مادرم،از قبلش زنگ میزنن و امار سلامتی همه نوه ها رو میگیرن.
اینکه کسی سرفه میکنه یا نه.
اینکه کسی آب از دماغش میاد یا نه.
که اگر کسی مریضه اونها نیان.
یا اگر هم بیان،کسی که مریضه خودش دیگه میدونه نباید بره پیششون و گرنه با نگاه های سنگینشون رو به رو میشه.خخخ
بی نهایت از سرماخوردن بچه هاشون میترسن.
خلاصه ولی من اصلا اینطوری نبودم. هیچوقت.
و از وقتی هم با استادم اشنا شدم این ویژگی سهل گیر بودنم نسبت به بچه ها تقویت شد.
دیشب خونه خواهر همسرم مهمون بودیم.
هوا هم یه کم رو به سردی بود.
شوهر خواهر همسرم به پسرش میگفت اینقدر نرو تو حیاط سرده.
ولی پسر من حتی اومد گفت مامان گرممه.پیرهنمو بیرون بیار.
منم بدون هیچ مقاومتی پیرهنشو دراوردم و بچه ام با رکابی میگشت.
خلاصه من اصلا باور ندارم که سرما با سرماخوردگی رابطه داره.
خدایا شکرت.
خیلی برام جالبه.
من تقریبا 4 سال پیش حتی نمیدونستم باور یعنی چه؟؟؟
باورتون میشه؟
اما الان اگاهانه دارم سعی میکنم برای خودم باورهای خوبی بسازم.
دارم سعی میکنم باورهای مخربم رو بشناسم.
میخوام تلاش کنم باورهای مخربم رو با باورهای خوب جایگزین کنم.
خدایا شکرت برای این صلات پربرکت.
خیلی جالبهمن وقتی که حرفای ذهنم رو مکتوب میکنم و ارسال میکنم،اصلا سبک میشم.
انگار یه باری از رو دوشم برداشته میشه.
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
من قبلا خیلی به این موضوع فکر کردم ولی از جنبه مالی و فرصتهای شغلی ولی با این جلسه مطلب بیشتر برام باز شد
من همیشه به این موضوع فکر میکنم که همیشه یکسری اتفاقات می افته ، حالا از هر جنبه ای مثل جنگ، سیل و یا زلزله و تغییرات در سیاستها دولت و…
ولی افراد دیدگاه های مختلفی دارن نسبت به این اتفاقات(دیدگاه مثبت و یا منفی)، نمیخوام بگم که افراد از جنگ و زلزله و… لذت میبرن ، بلکه منظورم اینکه انگار یکسری از افراد بدلیل اینکه دید مثبت تری به این موضوعات دارن و از دید بلا و زجر کشیدن نمیبینن باعث میشه از اتفاقات و تغییرات محیطی و یا تضادها به عنوان فرصت استفاده کنن و همینطور به رشد خودشون ادامه بدند و بزرگتر میشوند
ولی در همین دوره ما افرادی میبینیم که با برخورد به این تغییرات محیطی و تضاد چون این تغییرات را به عنوان بلا و عامل زجر کشیدن خودشون میبینن ، کم کم ناخواستها را تجربه میکنند و رشدشان برعکس شده و سقوط را تجربه میکنند.
همه این تجربه های متفاوت از جایی ایجاد میشه که یکی دید مثبتی به قضیه داره و یکی دیگه دید منفی به قضیه دارد.
حالا یه مثال میزنم
در چند سال اخیر به دلیل رشدها و پیشرفت های خوبی که در هوش مصنوعی اتفاق افتاده، به وضوح میبینم که یکسری از افراد میترسن که شغلشان را از دست بدهند(دید منفی) و یکسری از افراد که مشتاقانه دنبال این هستند که از این لشکر ارزان قیمت که میتونه کار چند کارمند را به قیمت خیلی پایین و دقت بالاتر انجام بده استفاده کنن(دید مثبت).
به این دوتا دیدگاه واقعا اختلاف فرکانسی زیادی وجود دارد.(یکی میترسه و اون یکی مشتاق و انتظار رشد داره)
حالا چه فردی میتونه قدم برداره و چه کسی مستعد موفقیت است؟؟؟
خیلی از افرادی را میبینم که با یک ایده کوچک و استفاده از این فرصت ها که در اختیار همه است به جایگاه های بالا رسیده اند.
حالا چه کسی میتونه از این فرصتها که برخی آن را تهدید بشمار میاورند استفاده کنه؟ بنظر من افرادی که دید مثبتی به تغییرات و تضادهای زندگی دارند.
حالا چطور میتوینم به این موضوع سرعت بدیم و بیشتر از این فرصتها استفاده کنیم؟ اینکه به طور آگاهانه دنبال تاثیرات مثبتی که همزمان با اتفاق میآید فکر کنیم.(دید مثبت)