درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1848 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به این مسیر توحیدی

    سپاسگزارم از مهربان پروردگارم که به وسیله ی این آگاهی ها ،آسانم کرد برای آسانی ها

    بزرگترین سپاسگزاری من آشنا شدن با این قوانین هست ، سپاسگزارم مهربان پروردگارم.

    و همچنین سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این درس ها رو دراختیارمون قرارمیدین

    سپاسگزارم که خوب زندگی کردین و کمک میکنید جهان جای زیباتری برای زیستن باشه

    عاشقتونم ‌.

    شما استاد هستید در نگاه کردن به موضوعات از زاویه ای که تقریبا 99 درصد آدما نمیتونن اونجوری به موضوع نگاه کنند

    خدایا چقدر سخاوتمندی که هدایتم کردی به این مسیر.احساس میکنم همون‌طور که هرگز از دست و زبانم برنمیاد تا راجب سلامتیم سپاسگزارباشم ، هرگز ازم برنمیاد که راجب این موهبت بزرگ (هدایتم به این آگاهی ها ) سپاسگزار الله مهربانم باشم ،

    از ته قلبم میگم که حتی یک لحظه زندگی بدون این آگاهی ها رو نمیخوام ، خدایا شکرت بابت جهانی که قانون مند آفریدیش.

    استاد عباس منش عزیزم ، الان عید 1404هست ، تاریخ می‌نویسم تا بعدها که میخونمش یادم بیاد که چه روزی بود ، و من تو خونه ی شمالم در بهترین حالت روحی و جسمی و مالی و ارتباطی و معنوی هستم که همه ی این نعمت ها و نتایج رو مدیون درس هایی هستم که از شما گرفتم و دارم از این هوای فوق‌العاده تمیز و دلچسب و آرامش روستا و صدای پرنده ها و طبیعت بسیار زیبا و خونه ی بسیار زیبا و رفاه مالی و سلامتی جسمی و …. لذت بی نهایت میبرم ،

    وقتی که داشتم این خونه رو برای تفریحاتم تو شمال (گیلان ) می‌گرفتم آبجیم گفت باید دست فرمونت عالی باشه تا بتونی از پل کوچیکی که روی این رودخونه بزرگ زدن عبور کنی ، شبا تاریکه و اگه بارون بیاد احتمال ریکس و خطرش بسیار بالا می‌ره و….

    من بااین پیش زمینه این خونه رو گرفتم ، گفتم باشه رانندگیمو بهتر میکنم و دقتمو بالا میبرم ،اتفاقا دیشب آخر وقت از مهمونی و عید دیدنی برمیگشتم ، هوا بارونی و اون پل کوچیک تاریک و بدون نور بود،یه طرفش رود خونه و طرف دیگر مزرعه ی برنج بسیار بزرگ هست و یه جاده ی خاکی خیس و لغزنده و بسیار باریک داره

    درست طبق فرمایشات شما ، چون پیش فرض سختی و مشقت دارم به سختی ازاون مرحله عبور کردم در حالی که همسایه کناری راحت عبور می‌کنه هیچ ،حتی دنده عقبم رو اون پل می‌ره تو این تاریکی ، من واقعا نمی‌دونم اگر اون اطلاعات غلط بهم نمی‌رسید چجوری از روش عبور میکردم ، چون تجربه ای در اون مورد ندارم ،اما الان به وضوح میبینم که این مسئله برام بزرگ و سخته، میتونم انجامش بدما ، اما نه به آسونی .

    بازم مثال دارم از اینکه ذهنیت ابتداییم چقدر کارها رو برام آسان و یا سخت کرده برای همین ، خیلی وقتا دوست ندارم اطلاعات بهم برسه ،شاید به ظاهر اسمشو بزاریم واقعیت یا دلسوزی یا هرچیز دیگری ،اما به وضوح میشه دید که این اطلاعات چجوری اتفاقات بعدی رو تحت شعاع قرار میدن ،مخصوصا از زمانی که شما فرمودید برای مهاجرتتون ، اون وکیل داشت بهتون اطلاعاتی میداد که کارو براتون سخت میکرد ، از اون توضیحات به بعد ،خیلی جاها دنبال اطلاعات اولیه نیستم چون دیدم که بهم کمک نکرده هیچ بلکه کارو برام سخت کرده کرده ،

    در طول عرایض شما مثالهای زیادی تو زندگیم پیدا کردم و برام منطقی شد که ذهنم داره چجوری اتفاقات رو برام رقم می‌زنه ، نیاز دارم که بیشتر تکرارش کنم تا درست در زمانی که داره اون الگوی مخرب رو برام تکرار میکنه مُچ ذهن چموشمو بگیرم و با آگاهی های این جلسه بتونم ،اصلاحش کنم تا آسان بشم برای آسانی ها.

    سپاسگزارم که سخاوتمندانه همه ی آن چیزی که باعث رشدتون میشه رو در اختیارمون قرار میدید

    امروزصبح حین نوشتن تمرین جذابِ ستاره ی قطبی به خودم نهیب زدم که ماریا اینهمه موضوع سپاسگزاری که داری ، برای اینکه در این مسیر هستی ، پس دو دستی بچسب به این مسیر توحیدی که سعادت دنیا و آخرتت در این مسیر نهفتس.

    با تمام وجودم ازتون سپاسگزارم بابت این سایت فوق العاده ای که به لطف الله مهربان ، دراختیارمون قراردادین تا با عمل به قوانینِ ثابتِ جهان هستی ، خوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.

    عاشقتونم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    سمیرا گفته:
    مدت عضویت: 265 روز

    سلام خدمت استاد نازنینم

    حرفهایی بسیار عالی مثل همیشه

    قدرت بیان فوق العاده و تسلط بی نظیر

    ازتون سپاسگذارم استاد عزیزم

    این صحبتها که شما میفرمایید بارها بارها تو زندگیم تجربه کردم و عین حقیقت هست . بارها مریض شدم و حواسمو پرت کردم گفتم بیخیال چیزی نیست ، و بعدش خوب شدم

    بارها شده به چیزی باور داشتم که محال بوده و اتفاق افتاده

    واقعا باید این آگاهی هارو انقدر تکرار کرد که ملکه ذهنمون بشه ، چون ذهن بازیگوش ما همش دنبال اینه حواسمون پرت کنه

    خدای خوبم متشکرم ازت که من رو در مسیر آگاهی قرار دادی

    انشالله امسال خیلی بهتر از پارسال عمل کنم و شخصیتم رشد بدم . الان دغدغه اولم تغییر شخصیتم هست به اون چیزی که دلم میخواد

    سمیرا قوی ، مثبت اندیش ، رها

    انشالله هممون در مسیر رشد و هدایت بمونیم و هروز بهتر بشیم

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 658 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    یک درس دیگر از قانون باورها ..

    واقعا باورها با ما چه کرده

    واجازه ی تجربه های گسترده رو از ما گرفته

    بخاطر ورودی ها واطلاعاتی ک حاصل تفکرات بقیه هست ب ما داده شده

    ومن چقدر راحت همه چیز رو پذیرفتم ..

    استاد چقد میبینم بین ومن ونزدیکانم فاصله ی فرکانسی افتاده

    الان من در سایت هستم وانها در مراسم عذاداری و گریه زاری

    هردو در طلب خاسته ها هستیم

    اما کسی ب خاسته هایش براحتی میرسد که فرکانس مناسب رو ارسال کرده نه چه کسی گریه ی بیشتری کرده یا نماز بیشتری خونده

    واقعا من در دنیای دیگری هستم وچندساله اینجوری شده و هرسال نسبت ب سال قبل این فاصله بیشتر میشه

    ومن اعتقاداتم کلا تغییر میکنه چقد احساس سبکی وراحتی میکنم که من ازین حصاری ک دورم کشیده بودم و شبیه یک برگی روی آب بودم ک هرکس هرطرف دوست داشت واعتقاد وتعصب داشت منو میبرد و من ناخاسته وازته دل احساس نارضایتی از زندگی داشتم

    چقدر ناخاسته مادرم منو ب این مراسم میبرد بمدت 20 سال وخوردی و من علاقه ای ب این مکان ها ومناسبت ها نداشتم ومن هرسال دپرس تر میشدم

    خداروشکر میکنم واقعا بیشترین شکرگذاری من فقط برای حضور دراین جمع و گوش کردن ب این حرفها باشه چقد احساس من ارامش من آزادی من نسبت ب قبل بیشتره

    چقد رابطه ما با خدا یک رابطه ی ترسناک بود اجبار بود هیچ علاقه ای ب اون خدای قبلی نداشتم و ازاینکه فهمیدم خدا درون قلب من هست

    خدا همه چیزهست

    خدا درون همه ادمهاست

    خدا خوده سلامتیه خوده ثروته خوده کار هست خدا خوده مردم هست

    نمیدونستم چی بگم

    چگونه ازشما تشکر کنم و همش سوالم اینه چطور شما این موضوع رو پذیرفتید و رفتید دنبال منطقی کردنش درحالیکه خیلیها وحتی منی ک دارم کار میکنم

    اوایلش بشدت تعصب نسبت ب دین ومذهبم داشتم نسبت ب نژادم ولهجه و فرهنگم داشتم

    .واقعا شما انسان بزرگی هستید

    چون ظرف شما بزرگ شد شما انسان بزرگی شدید طی این چندسال تغییرات عظیمی کردید ..‌

    براتون آرزوی پیشرفت های خیلی بیشتر دارم

    تا بیاید وبرای ما بگویید ومن بیشتر از خواب غفلت بیدار شوم و بیشتر این خدارو بشناسم بیشتر عاشقش شوم

    نمیدونم چرا توی این فایل دارم اینارو مینویسم اما اشکم سرازیر شد احساس خوشبختی میکنم چیزی ک سالها درانتظارش بودم رو بدست آوردم و مسیر خوشبختی برای من آغاز شده

    امروز الهامی ب من شد ک تو قیافه ات رو انتخاب نکردی اما خوشبختی رو انتخاب کردی و باید براش قدم برداری و دنبالش بری تا برسی ب اون مرحله ای ک دوستش داری و ب لعلک ترضئ برسی ….

    درمورد پیش فرض ذهنی

    بنظرم همه باورها ی ما اینجوری شکل گرفته بوسیله اطلاعاتی ک بقیه ب ما دادن قبل از اینکه بااون موضوع روبرو بشیم

    مثلا گفتن حالا میری مدرسه میبینی چقد درس سخته

    بعد حالا بزرگ میشی میبینی ازدواج سخته

    بعد حالا ازدواج میکنی میبینی زندگی زناشویی و شوهرداری وخانواده شوهر چقد سخته

    بعد باردار میشی میبینی بارداری وزایمان چقد سخته

    بعد زایمانت میبینی بچه داری چقد سخته

    کل زندگی همینجوری برای ما تعریف شده

    یا واسه دیگران کار میکنی حالا کسب وکار بزنی واسه خودت میبینی چقد سخته

    بعد کسب وکارتو شروع کردی بهت میگن میبینی که پول دراوردن چقد سخته مدیریت کسب وکارت ب تنهایی چقد سخته

    جدیدا هرجا میرم منو با بچم میبینن میگن حتما بچه داری سخته میگم نه اتفاقا باهاش سرگرمم اینقد عزیزه من از خدا خاسته بودم بچه ام راحت پای تلویزیون نگاه میکنه و بازی میکنه شیشه شیر میدم دستش میخوره میخابه

    یا واسه همه داستان زایمانمو تعریف کردم چ معجزه ای بوده

    یا درمورد مشتری بهم میگن میگم مشتریهام همه خوش حساب هستن و قدر کار منومیدونن واقعا هم اینطوره تنها موردی ک هست تخفیف میخان که من خودم مشکل دارم توی این زمینه باید درستش کنم …

    توی کامنت قبلی نوشتم توی قسمت اول پیش فرض من نسبت ب شوهرم خیلی بد بود

    بخاطر ورودی ک مادرم بهم داده بود وخیلیا میگفتن مردا عصبی وحساس هستن

    و همسرم یک ادم عصبی حساس پرخاشگر و کنترل گر بود …

    سال اول اشنایی باشما مهمترین هدفم این موضوع بود ویکسال روی این موضوع کار کردم ک الان میبینم اصلا همسرم تبدیل ب انسان جدیدی شده

    وقتی میشنوم با یکی دعوا کرده یا به مادرش کلی حرف نامناسب زده اصلا تعجب میکنم

    ب من میگن باتو اینطوره میگم نه اصلا

    بعد شوهرم میگه دلیل پرخاش من وحرفای من ب مادرم حرفهای خودشه توقعات بیجای خودشه وگرنه من دلم نمیخات با مادرم اینجوری باشم باهاش

    چقد ما راحت برانگیخته میکنیم هم وجه مثبت افراد هم وجه منفی افراد رو

    ولی افرادی ک قانون رو نمیدونن فکر میکنن درحقشون اجحاف شده مورد ظلم واقع شدن

    درصورتیکه همه ی ما

    و خوده من همش بوسیله باورهای مخربم ب خودم ظلم کردم

    باورهای من یک دکمه نیست که زود همشون رو عوض کنم

    هربار روی یک موضوعی کار میکنم

    سال اول موضوع همسرم بود و روابط نامناسب رو کات کردم

    سال دوم موضوع بچه داری من بود

    سال سوم موضوع حرفه وعلاقه وایجاد کسب وکار من بود

    وامسال هم سال ثروت بود

    من باید اطلاعاتی ک درمورد پول دراوردن وثروت بهم داده شده رو تغییر بدم

    با این پیش فرض برم جلو که من توی کسب وکارم موفق میشم نمیدونم چ اتفاقاتی میفته اما حسی وندایی بهم میگه امسال ب هدفم میرسم وتوی کسب وکارم موفق میشم شرایط مالیم بهتر و بهتر میشه

    وبا این پیش فرض کار کنم ک پول دراوردن اسونه ولذت بخش هست

    بیام افرادی رو ببینم ک راحت پول میسازن

    و توی کارشون از اول قدم ب قدم تکاملی موفق شدن

    نه افرادی ک چندبار شکست خوردن

    وهمش میگن تا شکستی نباشد پیروزی در کار نیست

    بااین پیش فرض توی روابط خیلی مقاومت داشتم ودارم برم باافراد غریبه رابطه برقرار کنم ک قراره روابطی عالی وافرادی عالی روتجربه کنم

    الان شما گفتید از همسایتون سوال پرسیدین شغلت چیه کی اینجارو ساختید

    من خیلی مقاومت دارم یکی ازم بپرسه که خونت کجاست و شغلت چیه چندساله اینجایی هم من هم همسرم نمیدونم این ترس از چی میات فکر میکنیم بقیه میخان مارو اذیت کنن شاید افراد ناجالبی باشن و احساس میکنیم ادمای فضولی هستن همیشه فکر میکردم این افراد فضولن الان فهمیدم ربطی ب فضولی نداره این سوالات

    چقد اینهارو باور کردیم ک میگیم غیرازین نیست دیگه

    یا من تو شهری زندگی میکردم بین خانواده پدرم بودم و خیلی خیلی مذهبی بودن

    و خانواده مادریم شهری دوراز ما بودن وبا فرهنگی متفاوت زندگی میکردن

    سالی یکبار انها میومدن تفریح یک هفته ای ب شهر ما اصلا ما تعجب میکردیم از دیدگاهاشون از حرفاشون باوراشون و اونا هم از ما تعجب میکردن

    و من گاهی اوقات اینقد متعصب رفتار میکردم مثل پدرم میگفتم اینا کاملا اشتباه دارن زندگی میکنن و اصلا جهنمی هستن دین وایمان ندارن

    نمیدونم اما برام سوال بود ک چرا اونا ک بقول ما مذهب ندارن از ما خوشبخت ترن شادترن راحت تر ب خاسته هاشون میرسن

    و گریه میکردم جلوی پدر مادرم منکه اینقد خدارو میپرستم اینقد بدشانس و بدبختم

    پدرم هم میگف اینا هیچی دوروزه ی دنیا رو ب مسخره گرفتن و میزنن میرقصن و بعدشم عاقبتی ندارن

    و فکر میکردم درست ترین دیدگاه ممکن رو دارم اون زمان

    بااینکه اونا فرکانس خاسته هاشون رو میفرستادن

    ماشین میخریدن خونه میخریدن شاد بودن مسافرت میرفتن

    لذت میبردن و چقد جاهای دیدنی وطبیعت گردی رفته بودن و هنوز هم اینجوری زندگی میکنن

    الان دلیلشو فهمیدم

    و تمام تلاشم براین هست ک فرکانس خاسته هامو ارسال کنم حداقل اعراض کنم از ورودی های منفی

    سال دوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  4. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2757 روز

    به نام الله یکتا

    سلام

    خیلی وقتها در کلاسهای دانشگاه من با افراد مختلف از قشرهای مختلف و با روحیات مختلف ارتباط داشتم

    چه اونهایی که شر بودن چه اونهایی که آروم بودن

    اونم به این دلیل بود که ابتدای کار ذهنیتی ازشون توی ذهنم وجود نداشت و طبیعتا مثبت بود

    و حتی از کسایی که از نظر بقیه بد بودن هم خوبی میدیدم

    ولی اجازه دادم که حرفای بقیه روم اثر بذاره و دقیقا این تاثیرات نتیجه اش این شد که منم کم کم از اون افراد بدم اومد و بیشتر در مورد خرابکاریهاشون شنیدم و دیدم

    چرا تا قبل از اون چنین نبود؟

    خیلی وقتها مسابقه ای داشتیم و قبلش توی دلم به خودم روحیه میدادم و تجسم میکردم که بهترین عملکردو دارم، نتیجه میشد برد و کسب نتایج فردی خیلی خوب

    خیلی وقتها هم بخصوص در مواقعی که مسابقه ای بود(چون من اصولا آدم اهل رقابتی نیستم) ذهنیتم این بود که نه حریف قوی تره و میباختیم یا از ابتدای بازی حوصله نداشتم و نتیجه خوبی نمیگرفتیم یا تقصیر گردن من می افتاد

    همش به خاطر ذهنیتی بود که من از قبل برای خودم ساخته بودم

    چون هرچیزی که تجربه میکنیم یک باوره و اگر بخواییم به خاطر شکست های گذشته دلمون به حال خودمون بسوزه فقط خودمونو از مسیر درست دور کردیم و فقط مومنتوم مثبت خودمونو نابود کردیم و هرچقدر بیشتر در این احساس قربانی شدن بمونیم شرایط بدتر هم میشود

    عاشقتونم بی صبرانه منتظر قسمت بعدی این توت فرنگی هستم

    دستتون در دست الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  5. -
    عطر خدا🌧 گفته:
    مدت عضویت: 249 روز

    بنام خدایی که هر لحظه در حال هدایت و حمایت ماست

    من چندین بار در شهرهای ایران جابجا شدم و زندگی کردم و هر کجا رفتم اشنایان گفتن مردم فلان شهر ،فلان اخلاق بد رو دارند و هزارتا بدی از مردم هر شهر میگفتن و من اصلا نپذیرفتم و هر شهری رفتم و چند سالی زندگی کردم جز اصالت مهربانی ادب و احترام نجابت چیزی ندیدم و اصلا ذهنیتمو منفی نکردم

    ودر محل کارم همکارم مدام از بدیهای صاحبکارم میگفت و منکه تازه به اونجا رفته بودم آگاهانه توجه م مینداختم رو نکات مثبت صاحبکارم و حدود چهار ماه بود که میرفتم و میمومدم صاحبکارم با همکارم اصلا خوب برخورد نمیکرد و همکارم مجبور شد تسویه حساب کرد و رفت بخاطر ذهنیت منفیش از محل کار و صاحبکارم ولی صاحبکارم هوای منو داشت چون گوش بحرفهای همکارم‌ندادم و ذهنیمو خراب نکردم و به تنها نیرویی هم که عیدی داد من بودم و در مورد کرونا هم من تو بیمارستان بودم و همکارام همه مریض شدن و من ماسک هم نمیزدم و مریض هم نشدم خدا روشکر چون ذهنیت وحشت ایجاد نکردم از این بیماری در صورتیکه تست یه مراجعه کننده مثبت بود و از ترس فلج شد و دوباره که تست گرفتن منفی بود و تست اول اشتباه بود و بنده خدا الان فلج شده فقط بخاطر ذهنیت مرگ از بیماری که داشت

    و همیشه یاد گرفتم هر جور شده حتی در شرایط حاد هر چند خیلی سخته اولش ولی ذهنیتم رو منفی نکنم که شرایط رو تلخ و سیاه کنم ما به اتفاقات شکل میدهیم با دیدگاهمون

    با تشکر از استاد و خانم شایسته خدا قوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 627 روز

    به نام خداوند عادل

    سلام به همه عزیزان

    زندگی ما مملو از نگاه ها و ذهنیت ها هست و همه کارها و رفتارها بازخورد این ذهنیت ما هستن. حتی همینجا که من نشستم و در این سایت هستم با یه ذهنیتی هستم که دارم تایپ میکنم

    استادجان برای این موضوع ذهنیت مثال های زیادی دارم اما

    یه خاطره های شفاف و واضح از ذهنیت یادم اومد که خواستم ردپا بذارم و البته قبلا شاید نوشتم:

    سالها قبل وقتی بعد چند بار تغییر مکان و به خونه ای جدید و تازه ساز اثاث کشی کردم بعد یه مدتی توی دقیقا زمستون ابگرمکنش خراب شد و اب رو سرد و گرم میکرد و اون زمستان خیلی اذیت شدم و بعد که رفتم به یه خونه دیگه بعد یک سال همون پیشامد در مورد ابگرمکن تکرار شد و اونم بازم سرد میکرد و من خیلی دیگه ناراحت بودم که هر خونه میرم این اتفاق میوفته و یه ترسی داشتم که خونه بعدی که نکنه ابگرمکنش سرد کنه.

    گذشت و یه روزی زمستان رفتم مرخصی شهرستان و خونه مادرم خواستم که برم حمام و حمامشون واقعا معرکه س و رفتم و بعد چند دقیقه که سرم را صابون زدم آب یخ شد و زمستان هم که بود و اطلاع دادم که اب یخ شده و رفتن بررسی کردن و بعد نیم ساعت متوجه شدن که میله داخل دماغی علمک خراب شده و منم مجبور شدم با همون اب سرد خودم رو بشورم و بیام بیرون و بازم همون اتفاق دوباره تکرار شد . اونموقع تو سایت نبودم و نمیدونستم چرا اینجوری میشه.

    ——————————————————-

    یا بعد اشنا شدن با سایت من متوجه شدم چرا از یه جایی به بعد به کارهایی که سخته و بارکشی و حمل وسایل سنگین هست مشغول شدم و این باور رو پیدا کردم که کار سخته و برای پول دراوردن باید سختی بکشی . و فهمیدم خداوند هدایتت میکنه ولی به اندازه باورت هدایت میشی

    ————————-

    چند سال قبل با یه دکتر طب سنتی که خانم بود و کارش ترکیب طب سنتی و ذهن بود اشنا شدم و ایشون رو یه نفر به من معرفی کرد که کارش خیلی درسته و توی خارج از کشور دوره دیده و فلان و بیسار و من باهاش اشنا شدم و چون ادم خوش برخوردی بود از درس و کارش و طبابت میپرسیدم و نظرش رو میگرفتم و دیگه به این ذهنیت رسیدم که ایشون خیلی کارش خوبه و همینطور میشنیدم که افرادی رو معالجه کرده و خیلی هم سرش شلوغ بود و از جاهای متفاوت میومدن .

    من اونزمان مراجعه رو ادامه دادم برای حجامت و گفت خونت فلانه چیزها رو داره و کبدت فلان شده و ….این مشکلات رو داری و باید هر چند ماه بیای و من میرفتم و من سالها ها بود که پاهام یهو قفل میکرد و بهش موضوعو گفتم و گفت باید این کار و اون کار بشه و هزینه اش هم بسیار میشد و من نه وقتش رو داشتم و نه اینکه اونقدر پول برام زیاد بود و خلاصه خیلی ناراحت و ترسیده بودم و باعث شده بود که خیلی به بیماری توجه کنم و وخیم تر بشه چون حرف های اون خانم رو باور کنم و بعد که دیگه از اون فضا دور شدم علت رو فهمیدم و خداروشکر خیلی راحت خداوند هدایت کرد و خوب شدم

    ——————————————-

    مورد اخر از ذهنیت اینه که شما به قصد شاد شدن و رقصیدن میری اهنگ گوش میدی و تمام این اهنگ ها که عاشقانه هستن بهت ذهنیت منفی که چرا رفتی با دیگری و با فلانی دیدمت و از شکست و این ها حرف میزن و این باعث میشه ناخوداگاه ذهنیت گرفته بشه و این اتفاق ها بیوفته . یه موقعی که اتفاق زود میوفته چون باور شدیده و یه وقتایی زمانبر هست ولی کلا اهنگ ها و شبکه های اجتماعی و فیلم وسریال ها پر از ذهنیت غلط هستن

    ———————————-

    همین الانم من پر از ذهنیت غلط هستم .خداوند کمکم کنه این مسیر رو ادامه بدم و این ذهنیت های غلط رو بتونم بهبود بدم

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 962 روز

      سلام دوست عزیزم

      سال نو مبارک

      از بین نوشته هات فهمیدم که مشکلی توی پاهات داشتی وبرطرف شده

      خیلی خوشحالم که مشکلت حل شده

      چون هدایت شدم به نوشته ی شما این رو به فال نیک میگیرم و میدونم که حتما خیری درش هست چون من زانوی یکی از پاهام مشکلی پیدا کرده و پیگیر رفع این قضیه هستم

      گفتم اگر تجربه ی که داشتید کمکی به من میکنه رو به من هم بگید .

      مطمئنم که دیدن وخوندن نوشته ی شما برای من یه حکمتی داره .

      سپاسگذارتم دوست عزیزم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 627 روز

        به نام خداوند هدایت گر

        سلام دوست خوبم .

        سال نو شما مبارک باشه

        امیدوارم هرجا هستین در پناه رب العالمین باشی و سال خوبی رو تجربه کنید

        اینقدر این داستان قفل کردن پاهای من قدیمی بود که من باور کرده بودم دیگه همینه که هست .

        چندبار دکتر رفتم و قرص میدادن یا طب سنتی رفتم که از روشهای زالو درمانی و خون گیری و اینا گفتن و هرکسی یه چیزی میگفت .

        هر دو پای من خودکار چه در راه رفتن یا نشسته یهو عضلاتم قفل میکرد و درد خیلی وحشتناکی داشت

        نمیتونم بگم که تکنیک خاص یا داروی خاص بوده در حالی که اینجور نبود و من حتا بعد دوره سلامتی هم همین درد را تا چند ماه پیش داشتم

        اما چون به وزن ایده آلم رسیدم کم کم به این باور رسیدم که بدن من خودش تمام درمانها رو داره و خیلی ازش لذت میبردم و قربون صدقش میرفتم

        و هدایتی شروع کردم به بدنسازی واسه دل خودم در خونه و حالا کاملا خودش محو شده

        و چند وقت پیش متوجه شدم یعنی یهویی صبح بود که خدا یادم انداخت و دیدم اصلا این مشکل رو ندارم در حالی که قبلا منو فلج میکرد و درد زیادی داشت

        نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه ؟

        من کم کم باور کردم که بدن من فوق العادس و به خودم میگفتم و چون احساس لیاقت گرفته بودم . ایده اومد که توی خونه بدنسازی کن و انجام دادم و خودش درست شد.

        اگه شما درد زانو یا ارتروز یا کمردرد یا خدای ناکرده هر درد لاعلاج دارین و هر ناراحتی دیگه ای دارین یا خانم های دیگه ای رو دیدین و به هر نحوی این درد و ناراحتی براتون طبیعی و باور شده

        من مادرم ارتروز زانو و سیاتیک و دیسک کمراز این چیزا داره اما چون افکارش نادرسته داره عذاب میکشه

        با تغییر باور هدایت میشین به مسیر درست یا خودش خوب میشه

        شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    علی حقی گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    سلام به همه دوستان عزیز خودم و استاد گرامی

    در مورد این ذهنیت منفی و مثبت واقعا حرف استاد صحیحه : من خودم عادت داشتم اگر میخواستم جایی برم(مثلا یه اداره) از دوستام می‌پرسیدم ببینم کسی رفته اونجا یا نه

    اونها هم با توجه به مدار خودشون مثلا میگفتن اگه بری پیش فلانی سریع کارت رو راه میندازه و من میرفتم و کارم به همون سرعتی که شنیده بودم راه می‌افتاد

    یه وقتایی هم پیش میومد که دوستان میگفتن : وااااای میخوای بری فلان جا؟؟!!!! باید ده بار بری و بیای تا کارتو انجام بدن ، خیلی سخت میگیرن ، مو رو از ماست میکشن و …

    همون‌طور که حدس میزنید دقیقا همینطور میشد ، میرفتم و دهنم سرویس میشد تا کارم انجام بشه

    بعدها یاد گرفتم(قبل از آشنایی با قوانین) که اصلا اطلاعات جمع نکنم و همیشه فرض رو بر این بذارم که کار من به راحت‌ترین شکل ممکن انجام خواهد شد و در اغلب موارد هم همینطور میشد

    الان هم برای بازاریابی گهگاهی میرم اینور و اونور ؛ قبل از رفتن معمولا دم در اونجا می‌ایستم و چند تا نفس عمیق میکشم و فکر میکنم که باهام بهترین برخورد رو خواهند داشت و حتما یه من جواب بله میدم

    و معمولا هم اینکار جواب میده، یعنی اول ذهنیتم رو مثبت میکنم و بعدش میرم

    الان هم سعیم بر اینه که هرجایی که می‌خوام برم و هرکاری که می‌خوام بکنم اول ذهنیت خودم رو درست کنم و به نکات مثبت اون کار توجه کنم و بعدش انجامش بدم

    ایشالا خدا تو این راه بهم کمک کنه

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  8. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    به نام خدای بی همتای هستی بخش

    سلامودرود به تمومی دوستانم دراین سایت مقدس

    یک تجربه ی دیگه ای که از ذهنیت مثبت دارم

    یک سال بود که من باانگور و خرما شیره ی بسیارخوشمزه ای درست کردم،و دوست داشتم که دخترم ازین شیره ی انگور موقع صبحانش بخوره،وبخاطر اینکه شنیده بودم که شیره ی انگور برای بچه هایی که کمبود آهن دارن خیلی مفیده ولی دخترم هیچ علاقه ای به خوردن شیره انگوروخرمانداشت

    یک روز یکی لز شربتهای تقویتیش رو که تموم شده بود داخلش شیره انگوروخرماریختم و به دخترم گفتم یه شربت تقویتی عالی برات خریدم،دکتر گفته اگه اینو دخترت بخوره کلی انرژی میگیره و شبا هم اگه خوابت نبرد کافیه یک قاشق ازین شربت بخوری و راحت بخوابی

    دخترم گاهی وقتا شبا بهونه میورد که دیروقت بخوابه بخاطرهمین بهش این حرف رو زدم و گفتم که این شربت خوابت رو هم خوب میکنه..

    خلاصه دخترم شش سالش بود و این حرف منو باورکرد و بهم میگفت مامان یعنی اگه شربتو بخورم کلی باانرژی عالی بازی میکنم؟

    منم درجوابش میگفتم آره عزیزم تازه هیچوقت هم دیگه سرمانمیخوری و دکتر گفته باید هروز وهرشب یک قاشق غذاخوری بخوری.‌.خخخ

    واقعا این جملات خیلی تأثیرگذاربود وتا چندماه دخترم با ولع و خیلی خوشمزه ازون شیره ی انگوروخرما میخورد و خیلی هم خوشحال بود ازینکه چقدر شربتش شیرینه و اصلا طعمش آزاردهنده نیست

    دیگه به جایی رسیده بود که اگه یک شب ازون شیره انگوروخرما نمیخورد میگفت مامان شربت تقویتیم رو بهم ندادی برام بیار بخورم تا زودتر خوابم ببره…

    خلاصه که دخترم تایکسال اصلا سرمانخورد و همیشه میگفت مامان چقدر دکتره راست میگفت که اگه شربته رو همیشه بخورم سرمانمیخورم

    و واقعا تأثیرش رو دیدم که چقدر هروز انرژی عالیی داشت و غذاش رو بااشتهای عالی تاآخر میخورد و باانرژی فوق العاده ای بازی میکرد

    این هم یکی ازتجربه های یک ذهنیت مثبت به یک بچه ی شش ساله،و این برای هر انسانی توهر سنوسالی جواب میده،کوچیکو بزرگ نداره،هرانسانی رو که بهش ذهنیت مثبت بدی اتفاقات خوبی رو تجربه خواهد کرد

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای این تجربیات شیرینی که ازگذشته دارم…

    هرکجاهستید شادوپیروزباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    مهدی حوازاده گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز

    دیروز یه اتفاقی افتاد که خیلی دوست داشتم در موردش بنویسم ، دیروز صبح توی ستاره قطبیم نوشتم خدایا میخوام بهترین آدمات رو به سمت من هدایت کنی، میخوام بشینم روی شونه هات و تو کار هارو انجام بدی و میخوام با بهترین قیمت ها خرید کنم ،

    دیروز میخواستم برم گل و گیاه بگیرم برای باغچه ، راه افتادم و یه جایی مد نظرم بود برای خرید و اصن حواسم پرت شد و ردش کردم و اول گفتم دور بزنم و بعد گفتم حتما هدایت بوده چون انتظار هدایت داشتم ، رفتم جلو تر هدایت شدم به یه جای دیگه ، یه پیرمرد مهربون و با حوصله و با انصاف ، برام با حوصله توضیح میداد و اصن انصاف رو میشد حس کرد قشنگ ، و اخر سرم کلی بهم تخفیف داد و خلاصه رسیدم خونه و همون موقع یه نفر رسید و کمکم گل هارو از ماشین گذاشت توی خونه ، موقع کاشتنشون که شد اولی رو اومدم بکارم و دیدم یه بچه کوچولو ناز اومد داخل حیاط چون در باز بود ، و مامان باباش هم بودن باهاش ( خونه ما توی یه شهرکه و دیواراش کوتاهه ) خلاصه که یکی از همسایه ها بود که من کلا یه بار دیده بودمشون و تقریبا هیچ ارتباطی باهم نداشتیم و خلاصه من اون بچه رو دیدم و چون ذهنیت مثبتی در مورد بچه ها دارم خیلییییی ذوق کردم و رفتم براش پشتی های تاب رو اوردم و نشست روی تاب و پدر و مادرش هم که این استقبال گرم رو دیدن موجب شد ارتباط شکل بگیره و بعد اومد کمک من و پا به پای من گل هارو کاشت و حتی از منم بیشتر کار کرد

    و اصن انقدرارتباط قشنگ و صمیمی بود که انگار سال هاست ما هم میشناسیم ، مادر اون بچه میگفت نمیدونم اصن چطوری این بچه مارو اورد به سمت خونه شما ( خونه خودشون اولین خونه شهرکه و خونه ما دقیقا اخرین خونه ته یه کوچه )

    خلاصه که اینطوری خداوند بهترین بنده هاش رو به سمت من هدایت کرد ، یکی گلهارو از ماشین کمکم پیاده کرد و یکی اومد کاشت و اینطوری تمرین ستاره قطبی داره روز آدمو میسازه ، با ایجاد انتظارات مثبت از همون اول صبح

    یکی از دلایل مهمی که این اتفاق افتاد اینه که من واقعا تلاش میکنم که این باور رو ایجاد کنم که خداوند بهترین بنده هاش رو به سمت من هدایت میکنه و من جذب کننده ی اتفاقات آدم ها و انرژی های مثبت هستم

    چقدر سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا به من کمک کرد واقعا و واقعا بیس ذهن منو ساخت در مورد خیلی چیزا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  10. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    این فایل را با دقت گوش دهید، نکته برداری کنید. سپس درس هایی که گرفته اید یا تجربیاتی که در این زمینه دارید را در بخش نظرات این فایل با ما به اشتراک بگذارید.

    درس هایی که از این فایل ارزشمند دریافت کردیم:

    -با داشتن انتظارات و نگرش مثبت انجام تمام کارها برای ما آسان خواهد شد

    -پیش از شروع هر اقدام انتظارات و باورهای مثبت در ذهن خود درباره ی آن شکل داده تا به راحتی به افراد شرایط ایده ها موقعیت هایی هدایت شویم که متناسب با باورهای شکل گرفته در ذهنمان باشد

    -افراد با داشتن پیش فرض های متفاوت از اتفاقات یکسان نتایج متفاوتی کسب می کنند

    -باورها و انتظارات ما بسیار مهم تر از اقداماتی است که قصد انجام آن را داریم

    -اگر با پیش فرض های مثبت اقدام به انجام کاری کنیم احتمال تحقق هدف صدها برابر بیشتر از زمانی است که بخواهیم با پیش فرض های منفی اقدام عملی انجام دهیم

    -ورودی های دریافتی به پیش فرض های ذهنی ما جهت می دهند بنابراین به شدت مراقب کنترل ورودی های خود باشیم

    -ذهن تربیت نشده تمایل به داشتن پیش فرض های منفی درباره ی وقابع و رویدادها دارد بنابراین برای دریافت نتایج بهتر همواره بر روی ذهن و باورهای خود کار کنیم

    -ورودی های نامناسب مثل رسانه های جمعی افراد فرهنگ سکونت در شهر یا کشور خاص والدین به ورودی های ذهنی ما شکل می دهند

    -صبح به محض بیدار شدن از خواب انتظارات مثبت از وقایع پیش رو را در ذهن خود ایجاد کنیم

    -اگر قصد شروع یا انجام اقدام جدید داریم پیش فرض های مناسب را در ذهن خود ایجاد کنیم

    -به محض شکل گیری پیش فرض های منفی در ذهنمان جلوی پیشرفت آن را با گفتگوهای ذهنی بگیریم

    تجربیاتی که در این زمینه داریم:

    -زمانی که قصد پاس کردن درس آمار در دانشگاه را داشتم با فرض بسیار آسان و بسیار جذاب بودن که البته استاد مان در آن دوره این درس را به شیوه ای بسیار آسان و جذاب تدریس کرده و تمام سوالات ما را هر چقدر ابتدایی پاسخ می داد و تک تک مسائل را برای ما با عشق حل می کرد باعث شکل گیری این باور در ما شد و به همین دلیل توانستم نمره ی بسیار بالایی در آن کسب کنم در صورتی که در دبیرستان که بسیار آسانتر از دانشگاه بود پایین ترین نمره را از آن کسب کرده بودم

    -خواندن قرآن نیز برای ما بسیار سخت و دشوار و با توجه به مطالبی که در مورد آن در گذشته شنیده بودیم تمایلی به خواندن آن نداشتیم اما در پروژه ی مهاجرت به مدار بالاتر که خانم شایسته ی عزیز به زیبایی فایل استاد را ویرایش کرده بودند و استاد فرمودند: اگر واقعا به خداوند ایمان و باور دارید باید کتاب او را مطالعه کنید با اینکه این فایل را بارها شنیده بودیم اما فایل ایشان به قدری برای ما تاثیر گذار بود که همان لحظه شروع به خواندن قرآن کرده و هر بار بیشتر متوجه ی نامناسب و نادرست بودن ورودی های گذشته ی خود درباره ی این کتاب بسیار مقدس و گرانبها شدیم و اکنون بسیار خوشحال هستیم که هر روز آن را مطالعه کرده و مطالعه ی آن تبدیل به عادت و شخصیت ما شده است

    -تمام باورهایی که در فایل های استاد می شنویم باورها و پیش فرض های مخرب ما را در تمام زمینه ها تغییر داده و نتایج بسیار زیادی از عمل کردن به آنها در حد مدارمان دریافت کرده ایم

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: