درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آریا گفته:
    مدت عضویت: 1670 روز

    سلام به همگی

    استاد یه چیزی یادم اومد درباره شانس

    یادمه به خوش شانسی معروف بودم

    در حدی که هرکی هرچی گم میکردن میگفتن آریا بیا پیداش کن

    و پیداش میکردم همیشه خخخ

    و هر مسابقه ای چیزی که بود من برنده میشدم

    نمیدونم یادتون باشه یا نه این داستانی که میگم رو

    یه 15 سال پیش یه سری پفک ها بودن به اسم اجیلیان که یه سری عکس توش بود

    (تصویر جومونگ ، کشتی کج …)

    که باید میچیدی تو یه برگه تا بهت جایزه میدادن

    3 بخش بود

    هر بخش یه عکس خیلی خاص داشت که پیدا نمیشد اصلااا

    سخت ترین عکس بود اون کلید اصلی بود

    تو یه شهر شاید یه نفر پیداش نمیکرد

    خلاصه استاد جان

    من یه روز صب طبق معمول با خواهرم پول گذاشتیم رو هم رفتم 2 تا خریدم

    و اون تو یکیشون بود

    و من خر ذوق خخخ

    بعد تو شهر معروف شدم اصن

    یادمه استاد یکی از دوستام پولدار بود باباش میرفت چیکار میکرد؟

    پک پک میخرید یعنی یه بسته میخرید 30 تا پفک توش بود

    ولی هیچقوت اون عکس خاصو در نیاورد حتا یه بخش رو پر نه کرد کامل

    اون مغازه ای که من ازش خریدم و پیداش کردم معروف شد (خخخ)

    همه میومدن پیش اون دیگه تا بخرن پیداش کنن

    ولی خیلی گذشت و بازم فقط خودم بودم (هاهاها)

    میدونین باورم چی بود تو اون سن؟

    این بود که ما فقیریم و تو سختی هستیم و خدا ما رو بیشتر منو دوس داره واسه همین خدا همیشه کمکم میکنه

    همیشه همراهمه و خودمو همیشه آدم خاص و متفاوتی میدیدم

    یه چیز جالب یادم اومد

    اون زمان فیلم چارلی با کارخانه شکلات سازی رم دیدم

    خونواده فقیری بودن

    یه پسر بود هم سن خودم

    به اسم چارلی یه قرعه کشی این مدلی پیش اومد به جای پفک اونا میزاشتن تو یه شکلات بلیط رو

    بعد اوضاع مالیشون بد بود

    یه بار چارلی میره بیرون و یه دلار پیدا میکنه و میره یدونه میخره و بلیطو پیدا میکنه و خوشبخت میشه

    اینم تو ذهنم بود همیشه خودمو اونجوری میدیدم خخخ

    و اونجوری هم پیش میومد

    خلاصه که همین، مرسی استاد جان (قلب)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1256 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان 

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان

    سال نو رو به همه شما عزیزان تبریک میگم

    امیدوارم سالی سرشار از حال خوب،ثروت و سلامتی رو پیش رو داشته باشید

    من یه دوستی داشتم که در مورد دوستش حرفهای جالبی پیش من نزد

    و من با اینکه اصلا با اون شخص ارتباطی نداشتم،اما چون پیش فرض های درستی درموردش ندارم همیشه نسبت بهش گارد دارم

    بارها این تجربه رو داشتم که در مورد یه شخص حرفهای خیلی خوبی شنیدم بدون اینکه اون شخص رو بشناسم یا ارتباطی باهاش داشته باشم از اون شخص خوشم اومده

     من تو سن پایین ازدواج کردم پیش فرض های اصلا درستی در مورد همسر،خانواده همسر،و حتی ازدواج نداشتم و خب چالش های زیادی داشتم

    اما در مورد بارداری و فرزند هیچ پیش فرضی نداشتم

    با اینکه فرزندم خیلی کوچیک بود که حتی مادرمم با ترس از بچه مراقبت میکرد

    اما من با همون سن پایین و تنهایی و البته به کمک خدا  همه کارهای بچه رو انجام میدادم بدون ترس یا اینکه بخاد مشکلی پیش بیاد

    ممنونم از شما استاد عزیزم در پناه الله مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    مهرعلی علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1059 روز

    به نام الله یکتا

    خدایا سپاسگزارم من هر آنچه را دارم از آنِ تو ، از فضل و رحمت تو هست

    درود به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان عزیز

    اول از همه سال نو رو به شما تمام عزیزان تبریک عرض میکنم ، انشالله سالی پُر از خِیر و برکت و فراوانی و شادی و آرامش و ثروتمندتر از سال های دیگر را تجربه کنیم

    سال جدید و هر سالهای دیگر و هر روز و هر لحظه (( هم جهت با جریان خداوند )) رو تجریه کنیم

    دوستان تجربه ی رو از خودم براتون میگم که برمیگرده به سالهای قبل که میرفتم دبیرستان ،

    اگر اشتباه نکنم سال 1376 بود ، از روستا هر روز میرفتم شیراز دبیرستان و برمیگشتم ، دبیرستان سید جمال الدین اسدآبادی ، در شاهزاده قاسم شیراز

    مادربزرگم ، روحش شاد خیلی من رو دوست داشت و همیشه اون سال به من روزی 2 هزار تومان پول میداد و میگفت به بابات نگو ،

    مادربزرگم ی خواهر داشت که همیشه میگفت زانو هام خیلی درد میکنه و همیشه پاهاشو دراز میکرد و شروع میکرد به مالیدن زانوهاش

    یک روز تقریبا نزدیک های ایام عید بود ، عصر که از دبیرستان تعطیل شدیم ، آمدم سر خیابان شاهزاده قاسم منتظر اتوبوس بودم ، دیدم ی کم اون طرف ی میحطی باز بود و جمعیتی وایسادن و حلقه زدن ، رفتم دیدم از همین اشخاصی که نمایش میدادن ، چرخ ماشین از رو پاهاشون و دستشون رد میشد و زنجیر میبستن به بازوهاشون و پاره میکردن و نمایش مار میدادن

    من هم وایسادم تماشا و آخر کار هم پول جمع میکردن و ی 200 تومانی یادم هست دادم

    و دیدم ی جعبه ای آورد اون شخص ، نمیدونم گفت روغن مار هست با زهر مار ، دقیق یادم نیست ، فقط الان یادمه که رنگش بنفش بود ، کرده بودن داخل شیشه های کوچک ، مثل شیشه های پنی سیلین که سرما میخوردیم و دکنر برامون مینوشت

    و اون آقا میگفت اگر کسی پاهاش ، دستش ، زانوش درد میکنه فقط ی کمش رو بزنه ، دیگه هیچ دردی احساس نمیکنه و خوب میشه

    من هم ی دونه گرفتم و آمدم خونه دادمش به مادر بزرگم ، بهم گفت خداخیرت بده برای آبجیم و رفت گذاشت تو کمدش گفت هر وقت آمد بهش بدم

    یادمه چند روز بعد که آمد ، مادربزرگم بهش داده بود و گفته بود که جریان این دارو چیه

    هر کاری کرده بود ، قبول نکرد و میگفت اینا دروغه ، الکی میگن

    من آمدم بهم گفت نرو پولت رو بده این چیا ،من هم به دروغ بهش گفتم خاله بزرگ همون جا خودم دیدم چند نفر پیرمرد پاهاشون درد میکرد همین روغن رو خریدن و زدن به پاهاشون ، ی ده دقیقه بعد گفتن خیلی عالیه دیگه درد احساس نمیکنیم

    خلاصه اون روز من اینقدر تعریف کردم از اون اشخاصی که خریدن و برمیگشتن میگفتن باز میخایم ، که شب ی کمی از روغن رو به زانوهاش زد و شروع کرد به مالشت

    صبح که بیدار شدیم ، دیدیم که خیلی راحت راه میره و هیچی نمیگه ، ظهر شد و مادربزرگم بهش گفت ، آبجی شکر خدا انگار ناله نمیکنی و درد زانو نداری دیگه

    خاله بزرگمون ی لحظه مکث کرد گفت راست میگی انگار این روغن مار خیلی عالیه

    به مادربزرگم گفت اینقدر که مهرعلی از این تعریف کرد ، که من گفتم این روغن معجزه میکنه ، و شب همش خواب میدیدم که دارم راه میروم و هیچ دردی ندارم

    شروع کرد به من گفت خدا خیرت بده ، عجب چیزی هست این روغن ، اگر امروز دیدیشون و همون جا بودن ، برام چند تا خرید کن ازشون

    یادم هست تا چند سال بعدش ، بهم میگفت اون چی بود ، دیگه مثل اون روغن گیرم نیومد ، هر جا میرفتم ، همراهم میبردمش ، از عطاری میگفتم این روغن رو دارین ، میگفتن این چیه ، ما نداریم ،

    ی روز حقیقتش رو گفتم بهش ، گفتم خاله بزرگ من به دروغ بهت گفتم که چند نفر خریدن و به پاهاشون زدن و گفتن عالیه ،

    من فقط ی کم آب و تابش دادم و تعریف و تمجید کردم از معجزات این روغن

    بهم گفت ، نه ، اون روغن اصل بود و معجزه میکرد هر وقت میزدم به زانوهام تا یک هفته هیچ دردی نداشتم ،

    استاد الان میفهمم که قدرت باور و تلقین به خود و دیگران چه معجزاتی میکنه

    اگر ما هر روز نکات مثبت و زیبایی و اتفاقات رو یاد آور کنیم و تمرکز کنیم

    و باور داشته باشیم که میشود ، چون ما خالق اتفاقات و سرنوشت خودمان هستیم ، اون تجربه زیبا و دلخواهمون رو در هر زمینه خواهیم داشت

    معجزه تی که ما تا الان به صورت آگاهانه نمیدانستیم و غافل بودیم

    خدایا شکرت که در این مسیر الهی توسط دستان خودت یاد میگیریم و حرکت میکنیم

    در پناه الله یکتا شاد پیروز ثروتمند و سعادتنمد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خالق عشق و شادی و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر الهی

    همزمانی اتفاقات این چند روز با فایل‌های که استاد میذارند واقعاً خیلی جذابه برام.

    یادمه هر وقت استاد میپرسیدن که یه فرد خوش شانس رو تو دور و اطرافیانتون به یاد بیارید تا بهتون بگم که بارزترین ویژگی شخصیتیش بی‌خیالیه، من ناخودآگاه یاد یکی از اعضای خانوادم می‌افتادم. ایشون از نظر دیگران واقعاً آدم خوش‌شانسیه و خب نتایج زندگیش هم در بسیاری از جنبه‌ها چنین چیزی رو نشان میده.

    یک برنامه خانوادگی ما هرساله نوروز داریم که توش یک قرعه‌کشی انجام میشه و به برخی از حضار جایزه داده میشه. همان‌طور که قابل حدسه این دوست عزیز ما این بار هم در قرعه‌کشی برنده شد و اتفاقی که برام جالب بود واکنش دیگران نسبت به این مسئله بود که میگفتند اگر ایشون برنده نمیشد باید به این قرعه‌کشی شک میکردی.

    این داستان خیلی برای من درس داشت.

    مهم‌ترین چیزی که بهم یاد داد این بود که مهم نیست تو چقدر تلاش فیزیکی انجام میدی، اگه باورهای مثبتی درباره خودت نداشته باشی هرگز زندگی خوبی نخواهی داشت یا بهتره بگم زندگی اون روی خوشش رو به تو نشان نمیده.

    این که یک فردی به زعم ما بی‌خیاله در واقع شاید ارزش بیشتری برای خودش قائله، ارزش بیشتری برای آرامش و راحتی خودش قائله و جهان هم دقیقاً همین رو بهش نشان میده.

    نکته جالبش برای من این بود که این دوست عزیزمون از این موضوع استقبال هم میکنه و به نظرم لذت هم میبره از اینکه دیگران بهش بگن خوش شانس!

    من همیشه ناخودآگاه خیلی سعی میکنم از ایشون درس بگیرم چون ارتباط تقریباً نزدیکی هم باهاشون دارم و چندبار هم تجربه همکاری باهم داشتیم دیدم به وضوح که چقدر همه کارهایی که حداقل از سمت من باید انجام میشد برای ایشون عالی پیش رفته.

    من نمیدونم ایشون تو زندگی شخصی خودش تا چه حد از این موضوع داره استفاده میکنه اما چیزی که برای من قابل برداشته اینکه اگر من باورهای خوبی نسبت به خودم داشته باشم حتماً نتایج بهتری میگیرم به نسبت کسی که باورهای خوبی درباره خودش نداشته باشه.

    تو همین داستان قرعه‌کشی کسانی که جایزه نگرفتند خیلی بیشتر خودشون رو سرزنش میکردن به نسبت ایشون احتمالاً اگر تازه برنده هم نمیشد.

    همین ویژگی شخصیتی ایشون واقعاً یه شرایط مطلوب رو براشون تو بسیاری از جنبه‌ها ایجاد کرده.

    اولاً روحیه بسیار مهربان و لطیف و گشاده‌ای داره به نسبت دیگران که واقعاً همیشه تحسین‌برانگیزه.

    دوماً افراد بسیار خوب و سطح بالایی در ارتباط نزدیک با ایشون هستند.

    سوماً چیزی که من از ایشون فهمیدم این بوده که کاملاً انتظار چیزهای خوب رو داره در زندگیش و من هیچ‌وقت حس نکردم که ایشون تو در شرایط سختی از لحاظ مالی یا روانی باشند که قابل مشاهده باشه.

    همین یک باوره خوب که تازه برای ما قابل درکه چقدر برکت و نعمت وارد زندگی ایشون کرده تا حالا که اصلاً از اون به بعد من اومدم خودم آگاهانه ساختم این باوره خوش‌شانسی رو در زندگیم:

    که من آدم خوش‌شانسی هستم و هرچقدر هم که بیشتر میگذره و نتایج بیشتری وارد زندگیم میشن این باور تقویت میشه.

    بارها و بارها معجزات و اتفاقاتی افتاده که همه گفتند چقدر خوش‌شانسی.

    یه نمونه کلاسیک و معروفش درباره جای پارکه. فکر نمیکنم هیچ‌کس به اندازه من در پیدا کردن جای پارک خوش‌شانس باشه. همین دیشب اتفاقاً می‌خواستم پارک کنم بعد به خدا گفتم یه جا پارک خوب اینجا برام پیدا کن و اتفاقی که افتاد این بود که من تا اومدم دور بزنم دیدم چراغ اون ماشینی که من دوست داشتم به جاش پارک کنم روشن شد و اون ماشین از اونجا رفت و من به جاش پارک کردم.

    نکتش این بود که من خیلی از این ماجرا تعجب نکردم چون انتظارش رو داشتم چون تجربیات گذشته بهم کمک میکرد که اینطوری فکر کنم چون اگه یکی دوبار جای پارک خوبی گیرم نیمده به خودم نگفتم عه پس اون دفعات قبلی شانسی بود برعکس گفتم اتفاقا اینجوری بهتر شد بیشتر پیاده‌روی میکنم برای سلامتیم هم خوبه یعنی یک نگرشه کاملاً متفاوت داشتم به اون موقعیت، چه بسا که همینجوری هم بوده باشه یعنی من احتمالاً باید بیشتر پیاده‌روی میکردم تو اون موقعیت خاص تا اتفاقات به شکل دلخواه‌تری برام رقم بخوره به نسبت زمانی که مثلاً دقیق جای نزدیک‌تری میتونستم پارک کنم.

    به نظرم خیلی مهمه که باورهای خوب رو تایید کنیم. خیلی مهمه که نشانه‌هاش رو در زندگی خودمون و اطرافیانمون پیدا کنیم. نتایج خیلی راحت‌تر باورهارو منطقی میکنند.

    واقعاً به نظرم اصلاً هم کار سختی نیست که بخوای منطقی کنی باور خوش‌شانسی رو برای خودت. همینکه داری به راحتی‌نفس میکشی، چشمی که داری این نوشته رو میخونی، گوشی داری که این آگاهی‌هارو میشنوه، خدایی داری که هرلحظه از فضل خودش به تو عطا میکنه این ته خوش‌شانسیه.

    همین امروز هدایت شدم به آیاتی از سوره نور که درک خیلی جالبی رو از فضل خداوند برام ایجاد کرد. 14-15 آیه ابتدایی سوره نور که درباره موضوعات مختلفی از جمله تهمت صحبت میشه که استاد هم در این باره یک فایل تهیه کردند، خداوند حتی خطاب به کسانی که مورد لعن و غضبش هم قرار گرفتند میگه که از فضل خدا شما بخشیده میشید. اینطور برداشت کردم که خداوند مارو انگار دعوت میکنه به مثبت‌اندیشی و گمان خوب درباره خودمون و جهان اطرافمون و مهم‌تر از همه خدایی که باهاش ارتباط داریم. این‌ها به نظرم محکم‌ترین منطق‌هاست برای تقویت باورها و انتظارات خوب.

    از زمانی که جلسه دوم کشف قوانین زندگی (به‌روزرسانی شده) رو دیدم تقریباً همه خواسته‌هایی که بدست آوردم به سادگی اتفاق افتاد و قشنگ میفهمم وقتی یه خواسته‌ای رخ نمیده یا داره سخت پیش میره من مسیر فکری و حرکتیم اشتباه بوده وگرنه قانون اینه همه چیز ساده رخ بده.

    خداروشکر میکنم که در مدار شنیدن این آگاهی‌ها قرار گرفتم. حقیقتاً رشته‌های فکری زیادی برام بعد از شنیدن این فایل باز شده که دوست دارم بیشتر در خلوتم بهشون بپردازم.

    برای خودم و همه دوستان عزیزم بهترین لحظات و ناب‌ترین تجربیات رو آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  5. -
    ابوالفضل محمدی پیروز گفته:
    مدت عضویت: 1429 روز

    بسم الله الرحمان الرحیم

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم، خانوم شایسته، اعضای گروه تحقیقاتی عباسمنش و تمام بچه های بامعرفت و زیبارو سایت

    سال نو رو به تک تک شما عزیزان تبریک میگم، ان شاالله که سال 1404 برای هممون، سالی باشه پراز خیر و برکت و شادی و سلامتی و آرامش و روابط عاشقانه و خوب و پول و ثروت و نعمت

    خدارو شکر میکنم که در اینجا هستم و الان دارم اولین کامنتم در سال 1404 را مینویسم، ان شاالله که برام خیلی خوش یمن باشه و تا پایان سال صدها کامنت عالی بنویسم و در این مسیر ثابت قدم باشم، خدایا سپاس گزارم

    چقدر این فایل دلیل خیلی از اتفاقات زندگی مارو قشنگ توضیح میده، اینکه ذهنیت ما و پیش فرض های ما به چه اندازه تاثیرگزار هستند و اتفاقات رو برای ما رقم میزنند

    برای مثال ما نسبت به یک سری مسائل ذهنیت و پیش فرض هایی رو از جامعه گرفتیم که سبب شدند در خیلی ازجاها کارها سخت پیش بره و برخورد های نامناسب و شرایط نامناسبی رو تجربه کنیم

    به طور مثال، فکر کنید که این پیش فرض هارو چندبار شما شنیدید:

    مادرشوهر بده، مادرزن بده

    فامیل حسوده

    دکترها همه پولکی شدن

    دیگه جنس خوب نیست، همه اجناس بی کیفیت شدند

    کارمند ها کار مفید انجام نمیدن، مراحل کارهای اداری در ایران بسیار سخت هست و باید هفت خان رستم رو طی کنی تا کارت انجام بشه

    قدیما همه چی خوب بود، الان مردم این دوره زمونه بد شدن و …

    صدها مثل این مدلی هست، از مسائل و صحبت هایی که از جامعه شنیدیم و متاسفانه خیلی هاشون رو باور کردیم و این پیش فرض های منفی سبب شدند که از اول نگاه منفی داشته باشیم و به قول استاد از همون ابتدا دنبال نکات منفی باشیم

    برای مثال، اگر شما این پیش فرض رو داری که مراحل کار اداری در ایران سخت هست و کارمندها کار انجام نمیدن، از همون اول که وارد یک اداره ای میشی تمام حواست اینه که یک نکته منفی ببینی تا پیش فرضت تایید بشه، ذهن ناخودآگاه این کار رو انجام میده، و چقدر این افکار و ذهنیت ها سبب شده زندگی ما گاها خیلی سخت بشه

    اما قانون اینه:

    تمام اتفاقات زندگی ما بدون اشتثنا، بخاطر افکار و باورهامون هست و فرکانس هایی که میفرستیم

    خب حالا که میدونیم قانون اینه، تنها کاری که باید بکنیم اینه که پیش فرض هامون رو درست کنیم و فرکانس های مناسبی به جهان هستی ارسال کنیم، بعدش میبینیم چقدر کارها آسان پیش میره

    مثلا کسی که کار اداری داره، همواره با خودش بگه که این کشور پر از کارمند های خوب هست، پر از افرادی هست که عاشقانه کارشون رو انجام میدن، خداوند همیشه من رو هدایت میکنه به سمت بهترین کارمندها و افرادی که عاشقانه کار من رو انجام میدن، وقتی که این عبارات رو تکرار کنیم و صدالبته باور کنیم، اون وقت میبینیم که چقدر کارها آسان میشه، کارهای اداری راحت انجام میشه و حتی لذت میبریم از امور اداری!

    یعنی تا این حد میتونه همه چیز شیرین و عالی باشه

    یک مثال دیگه توی حوزه روابط، به نظرم خیلی از ماها این رو تجربه کردیم که بخاطر این پیش فرض هایی که مادرشوهر و خواهر شوهر و مادر زن و باجناق و جاری و …. همه حسودن بدن و کلی باورهای پوچ دیگه، سبب شده چقدر روابط ها آشفته بشه، جر و بحث های بیهوده شکل بگیره ‌و هزاران مسئله دیگه

    اما اگر ما بیایم بگیم که همه اینا فقط پیش فرض های باطل هست، حقیقت اینه که در مسیر زندگی من همواره فرشتگان خداوند میان، هرکسی که با منه قوم و خویش منه خانواده منه دوست منه عاشق منه، من رو دوست داره، به من محبت میده، آگاهانه دنبال نکات مثبت افراد باشیم، ویژگی های مثبت افراد رو ببینیم، خدامیدونه چقدر زندگی راحت میشه، شیرین میشه، انسان ها به ما عشق میدن

    یعنی مسئله به همین سادگی هست ها، به همین سادگی، فقط ما برای خودمون مشکل کردیم

    همش هم بخاطر ورودی های نامناسب که از خانواده و جامعه و‌ رسانه ها دریافت کردیم، و وظیفه مون اینه که وقت بزاریم و روی باورهامون کار کنیم و ذهنیت مثبت شکل بدیم، روی نکات مثبت توجه و تمرکز کنیم و همیشه در هر فردی، هر مسئله ای هر اتفاقی دنبال نکات مثبت و خیر باشیم، اگر این نوع نگاه و طرز فکر روش و سبک زندگی ما بشه، زندگی ما گلستان میشه

    سلامتی، روابط خوب، معنویت ثروت

    یک مثال دیگه که الان یادم اومد، یک همکار دارم همیشه میگه کار کردن برای مردم سخته، چون مردم پول نمیدن، رفتم فلان جا کار کردم چند روز گذشته پولم رو نمیدن و همیشه این مثال رو میزنه

    ولی من خودم، همیشه تلاش میکنم ذهنیت مثبت داشته باشم، همیشه میگم مشتری های من عالی هستند، به محض اتمام کار پول من رو باعشق پرداخت میکنند

    خداشاهده که همیشه هرجا رفتم همین بوده، به محض اتمام کار پول من رو پرداخت کردند، صدها جا رفتم کار کردم و در اکثریت موارد مشتری هام همه فرشته بودند، و هرچقدر روی باورهام در این زمینه کار میکنم مشتری هام بهتر و بهتر میشم

    میرم خونه مردم سرکار، برام چایی میارن میوه میارن میگن میخندن وقتی که کارم تموم میشه همونجا شماره کارتم رو میگیرن و اجرت کارم رو پرداخت میکنند، هر مبلغی که بگم رو درجا پرداخت میکنند

    من سال هاست که برای داشتن چنین ذهنیتی تلاش میکنم و باورهای مناسب میسازم:

    مشتریان من همیشه عالی هستند، مشتریان من همیشه در پایان کار پول عالی پرداخت میکنند

    این جهان سرشار از مردمان مهربان و نازنین است که از هر جهت به من کمک میکنند

    این جهان سرشار از مشتری های ساده پسند و راحت پول بده هست

    مشتری های عالی، با ادب و بافرهنگ از همه جای جهان جذب من میشن و به من اعتماد میکنند و محصول من رو میخرند

    من این باورهارو همیشه روشون کار میکنم، بارها تکرار میکنم، الگوهای مناسب که در کار خودم صدها مورد هستند رو به خودم نشون میدم و میگم ببین مشتری امروز چقدر خوب بود، ببین مشتری دیروز ماه قبل و … چقدر خوب بودند، انسان های شریف و خوش حسابی بودند

    و این سبب شده یک ذهنیت مثبت در من شکل بگیره که همیشه مشتریانم عالی هستند

    این فایل خیلی درس داره برای من، توی گوشیم ذخیره کردم تا بارها گوش بدم، که یادم باشه که همیشه در هر موردی هر موضوعی باید تلاش کنم پیش فرض های مثبت بسازم، نگاه مثبت بسازم، اینکه جامعه نظرش چیه اصلا مهم نیست

    مثلا شما مثال استاد رو ببین، درصد زیادی از مردم آمریکا نسبت به سیاه پوستان پیش فرض های خوبی ندارند، اما استاد با پیش فرض ها و نگاه مثبت سبب شده همیشه روابط خوبی با افراد سیاه پوست داشته باشند

    یعنی میخوام بگم که نگاه جامعه اصلا مهم نیست!!! اصلا و ابدا

    هرچقدر که مردم راجب یک موضوعی هم نظر باشن مهم نیست، تاثیری روی زندگی ما نداره

    مهم اینه که ما همیشه به خودمون بگیم، چه باورهایی به ما کمک میکنه؟ در هر موضوعی هر موردی هر مسئله ای، من چه باورهایی برای خودم بسازم که سبب بشه نتیجه بگیرم، کارام آسان پیش بره، پیشرفت کنم، افراد مناسب وارد زندگیم بشن

    واقعا چقدر باید سپاس گزار بود برای این قانون خداوند؟ این قانون که خداوند به ما قدرت داده تا با افکارمون و با باورهامون زندگیمون رو خلق کنیم، اونطور که دوست داریم

    خدایا سپاس گزارت هستم

    سپاس گزارت هستم که این قانون رو گذاشتی و جهان رو برپایه اون خلق کردی، این قانون عین عدالت خداوند هست، چون سبب میشه هرکسی هر طوری که دوست داره زندگیش رو رقم بزنه

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت میکنم که اولین کامنتم در سال 1404 بسیار آگاهی بخش هست برای خودم، و ازت میخوام که من رو در این مسیر ثابت قدم نگه داری که سال 1404 باعشق روی خودم کار کنم، فایل هارو ببینم روی دوره ها کار کنم کامنت بنویسم و کامنت بچه هارو بخونم و درس و آگاهی یاد بگیرم

    خدایا عاشقتم

    در پناه خدای قشنگ، نوروز بسیار زیبایی رو تجربه کنید

    موفق و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به استاد خوب و عزیزم

    سال جدید رو به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و همه دوستان در این جمع صمیمی تبریک میگویم و سالی پر از برکت و سلامتی و شادی و ثروت برای همه از خداوند مهربان و وهاب و رزاقم خواهانم

    قدیما میگفتن فلانی اهل نظره و من فکر میکردم خوب نظر کرده س و خداوند نظر خاصی نسبت به اون شخص داره

    خیلی بعدها معنی درست اون رو متوجه شدم که وقتی میگن شخصی اهل نظره یعنی از هیچ چیز و هیچ اتفاقی بی تفاوت نمیگذره و حواسش جمع هستش و از دل اون اتفاق کلی درس میگیره

    الان هم میبینم استاد عزیزم واقعا اهل نظر هستن و نسبت به هیچ چیز و هیچ اتفاقی بی تفاوت نیستن و کلی درس میگیرن و چنان موشکافانه و با مهارت قضیه رو تحلیل میکنند که واقعا خودشون و شنونده لذت میبرن و البته در کمال سخاوتمندی در اختیار شاگردانشون قرار میدن و باعث رشد شاگردان میشوند

    یک مثال جالبی که یادم اومد بگم اینه که مادر من هر وقت دستشون رو میبریدن و زخم عمیقی میشد وقتی خونش بند میومد ما میگفتیم مادر جان ی مدت دست به آب نزن تا زخم جوش بخوره میگفت نه دست من تو آب خوب میشه و با توجه به اینکه وسواس شستن و آبکشی داشتند مرتب آب بازی میکردند و واقعا هم دستشون زود خوب میشد

    یا مثلا وقتی سرفه میکردند میگفتیم مامان ترشی نخور میگفت نه بابا من گلوم که درد میکنه سرکه میخورم خوب میشه و خوب میشد

    یکی از آشناهامون هم وقتی داخل دهانشون زخم میشد سرکه تو دهنشون پر میکردند چند ثانیه ای نگه میداشتند و خالی میکردند روزی دو سه بار اینکار رو میکردند و یکی دو روزه خوب میشد

    وقتی در مورد موضوعی که پیش میومد مثلا همه بچه ها یا اطرافیان نگران بودند مادر من میگفت چرا نگرانید هیچ چی نمیشه و واقعا نمیشد و به خیر میگذشت مامانم میگفت دیدید گفتم هیچ چی نمیشه

    روح مادرم و همه مادران آسمانی شاد

    استاد جان این چند تا مثال یادم بود که مطرح کردم

    خداوند یار و نگهدارتان باشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  7. -
    ســــــمـــــیـــه گفته:
    مدت عضویت: 1474 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربانم .

    .سلام و صد سلام به تمام دوستانم در این سایت الهی

    به استاد عزیزم .

    که هر چی بیشتر از حضورم در ابن مکان میگذره ،بیشتر و بیشتر خدا رو به خاطر وجود نازنین تون ، سپاسگزارم .

    چقدر باوجود شما درک من از زندگی و اتفاقات زندگیم متفاوت تر شده .

    چقدر درابن سالها به خواسته هام رسیده و چقدر زندگیم روانتر شده .

    بودن در همین مکان و طی کردن تکاملم آرام آرام ،باعث شده که خیلی خیلی کمتر در مورد انسانهای و موقعیت‌های اطرافم ذهنیت منفی داشته باشم .

    و به همون میزان نتیجه گرفتم .

    از وقتی وارد قانون سلامتی شدم. با این باور که بدن من بسیار قدرتمند شده و سیستم ایمنی بدنم بسیار قوی و من هیچچچ وقت مریض نمیشم

    باعث شده تو تمام این سالها کوچکترین موردی برام در مورد سلامتی پیش نیامده و اگر علائم هم از سرماخوردگی دیدم در همون لحظه اول که گفتم ،بدن من خیلی قوی ،و در من تاثیری نداره.

    به کل اون علائم از بین رفته .

    چند روز پیش داشتم فکر میکردم باید همین باورهای که در زمینه سلامتی برای خودم ساختم . و این قدر در ش موفق شدم .

    در زمینه ثروت و روابط هم بسازم .

    وقتی در مورد سلامتی جواب گرفتم باید خیلی خیلی باورهام قوی تر بشه ،که پس میشه در بقیه زمینه ها هم باید خیلی بیشتر تمرکز بزارم و ذهنم رو کنترل کنم و باورهای هم جهت با خواسته هام رو در ذهنم بسازم و کاملا بهشون ،از عمق وجودم اعتماد کنم و قدرت بدم .

    بارها شده که اطرافیانم ، در مورد یه نفر ،ذهنبت منفی داشتن ،ولی من فقط تمرکزم روی خوبی های اون طرف بوده. و اون فرد چنان رفتار خوبی نسبت به من داشته ،که‌ابن قانون و با تمام وجودم باور کردم که انتظار هر چیزی رو داشته باشیم

    همون پیش میاد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    سعیده گفته:
    مدت عضویت: 423 روز

    سلام استادم.

    سلام استاد شایسته جان عزیزم.

    سلام رفقای ناب بهشتی.

    استاد زمان پندمیک،خواهر بزرگم با وجود اینکه پرستار هست،اگر مثلا یه خوراکی از دست پسرش که اونموقع فک کنم 3 یا4 سالش بود تو خیابون میفتاد زمین و برمیداشت میخورد،هیچ عکس العملی نشون نمیداد.

    یعنی اصلا باور نداشت که پسرش ممکنه بیمار بشه.

    یا مثلا اگر این بچه یه مسواکی تو خونه مادرم پیدا میکرد و میکرد تو دهنش،خواهرم بی تفاوت بود!

    و خواهر کوچکترم میگفت من اصلاااا باور نمیکنم که اینااصلا براشون مهم نیست و رعایت نمیکنن.

    و خدا رو شکر هم‌ هیییچ اتفاقی برای هیچکس نیفتاد.

    الان هنوز که هنوزه خواهر کوچکترم و شوهرش هر وقت میخوان از شهرستان بیان شیراز خونه مادرم،از قبلش زنگ میزنن و امار سلامتی همه نوه ها رو میگیرن.

    اینکه کسی سرفه میکنه یا نه.

    اینکه کسی آب از دماغش میاد یا نه.

    که اگر کسی مریضه اونها نیان.

    یا اگر هم بیان،کسی که مریضه خودش دیگه میدونه نباید بره پیششون و گرنه با نگاه های سنگینشون رو به رو میشه.خخخ

    بی نهایت از سرماخوردن بچه هاشون میترسن.

    خلاصه ولی من اصلا اینطوری نبودم. هیچوقت.

    و از وقتی هم با استادم اشنا شدم این ویژگی سهل گیر بودنم نسبت به بچه ها تقویت شد.

    دیشب خونه خواهر همسرم مهمون بودیم.

    هوا هم یه کم رو به سردی بود.

    شوهر خواهر همسرم به پسرش میگفت اینقدر نرو تو حیاط سرده.

    ولی پسر من حتی اومد گفت مامان گرممه.پیرهنمو بیرون بیار.

    منم بدون هیچ مقاومتی پیرهنشو دراوردم و بچه ام با رکابی میگشت.

    خلاصه من اصلا باور ندارم که سرما با سرماخوردگی رابطه داره.

    خدایا شکرت.

    خیلی برام جالبه.

    من تقریبا 4 سال پیش حتی نمیدونستم باور یعنی چه؟؟؟

    باورتون میشه؟

    اما الان اگاهانه دارم سعی میکنم برای خودم باورهای خوبی بسازم.

    دارم سعی میکنم باورهای مخربم رو بشناسم.

    میخوام تلاش کنم باورهای مخربم رو با باورهای خوب جایگزین کنم.

    خدایا شکرت برای این صلات پربرکت.

    خیلی جالبهمن وقتی که حرفای ذهنم رو مکتوب میکنم و ارسال میکنم،اصلا سبک میشم.

    انگار یه باری از رو دوشم برداشته میشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1757 روز

    به نام خداوند یکتای بی همتا

    سلام برخدای قدرتمندم،سپاسگزارم از لطف بیکران خداوند که به من باردیگراین فرصت را داد تا ازاین آگاهی های ناب غذای روحم کنم

    سلامودرود به استادان عزیزم و تمومی دوستان ارزشمندم دراین مسیرپرخیروبرکت

    الان که درجمع این سایت هستم بسیارسپاسگزارخداوندم که زنده هستم و خداوند به من عمری پرخیروبرکت و سلامت بخشیده تا بتونم خودم رو درمسیر کمال رشد بدم

    داستان ازین قراره که میگم خداروشکر زنده هستم ودارم ازین مسیرلذتبخش استفاده میکنم،برمیگرده به زندگی من درهفده سال قبل که دچار یک بیماری غدد لنفوم شدم و بخاطراون بیماری مجبور به یک سال شیمی درمانی شدم

    الان که یادم میوفته به اون روزا باخودم میگم واقعا فقط بخاطر ذهنیت مثبت خودم بود که درحال حاضر عمری دوباره ازخداوند گرفتم و دارم باسلامتی کامل زندگی میکنم

    اون سال شرایط سلامتی من خیلی وخیم بود،درحدی که دکترها خیلی بامادرم سرصدامیکردن که چرا دخترت رو دیر به دکتر رسوندی و امکان داره این درمان بهش جواب نده و کل بدنش رو درگیرکنه و دیگه کاری ازدست ما برنیاد..

    این صحبتهارو بعداز درمانم که‌خوبه خوب شدم به گوشم میخورد که چقدر مادرم غمگین بوده و ترس ازین داشت که نکنه درمان جواب نده و منجر به ازدست دادن من بشه…

    وقتی برای اولین جلسه ی دوره ی درمان من دربیمارستان بستری شدم یک آقای پرستاری بود که به شدت اون آقا مرد مهربان و‌پرانرژیی بودن،یعنی هروقت که ایشون رو می دیدم کلی حسوحالم خوب میشد،وقتی منو می دیدکلی بهم انرژی میداد واین جمله ورد زبونش بود که فکر نکنی چیزیت شده،تو فقط یک سرماخوردگی داشتی و اون سرماخوردگیت خیلی شدیدتر شده و باید داروی قوی تری بزنی و اگه بتونی از پس این داروی قوی بربیایی هرچه زودتر ازینجا مرخص میشی و میری

    همین یک‌جمله ازاون آقای پرستار برای من کافی بود که من فکر نکنم بیماریم جدیه و همیشه بااین نگاه که من یک سرماخوردگی شدید گرفتم و داروی قوی تری نیاز داره،پس بنابراین به زودیه زود خوب میشم،باعث شد که من خودم رو تو سن سیزده سالگی نبازم و هربار که موقع جلسه ی درمانم میشد با شوروشوق میرفتم که دوباره بهم دارو بزنن…

    خلاصه وقتی اولین جلسه ازدرمانم تمام شد،به طرز معجزه واری بااولین درمان کل غددهای لنفاوی من آب شدن و این برای دکترم یک معجزه ی الهی بود که چطور بایک جلسه اینقدر خوب همه چیز جواب داد،چون قشنگ میدونم اون جمله ی آقای پرستار خیلی روی من تأثیرگذاشت و من فکر نمیکردم که واقعا بیماریم جدی باشه…

    مادرم وقتی انرژی و حال روحی منو میدید آروم میشد و بجای اینکه من ازایشون انرژی بگیرم اون ازمن انرژی میگرفت،چون میدید با کل عوارض داروهای شیمیایی هیچ مشکلی ندارم و حتی باریزش شدید موهام کلی مسخره بازی درمیوردم و اجازه نمیدادم که مادرم ناراحت بشه و یادمه همیشه بهش میگفتم این موهام که ریختن قراره کلی موهای پرپشت توی سرم رشد کنه،و واقعا همینم شد،بعدازینکه کل درمانم تمام شد یک سرِ پراز موهای پرپشت داشتم و الان هم کلی از رشد موهام راضی ام

    خلاصه اون روزا مادرم باکلی نذرونیاز به این امام و اون امام التماس میکرد که جون منو نجات بدن و ازین غموناراحتی بیرون بیان،و واقعا که برای مادرم این شرایط جسمانیم خیلی سخت بود چونکه فرزنداولش بودم و عزیز دور دونه ی خانواده بودم…

    پدرم همیشه ازین حال روحی من معلوم بود که متعجبه،چون واقعا هیچوقت گله و شکایتی نمیکردم که چرااین بلا سر من باید بیاد..

    فقط بااین صحبت آقای پرستار من یکسال باانرژی عالی پیش رفتم و برای هرجلسه ازدرمان باامیدوانگیزه ی بالایی آماده میشدم،و‌جالب اینجابود،اون بچه هایی که بیماریشون مثل من بود چقدرازلحاظ روحی و جسمی هربار ضعیف و ضعیف ترمیشدن،ولی هرکس منو میدید اصلا متوجه نمیشد که تحت درمان داروی شیمیایی هستم،انقدرکه پرانرژی بودم

    واقعابرای اون آقای پرستار هرکجاهستن،آرزوی سلامتی میکنم،چون اگه میخواستم باروحیه ی مادرم پیش برم صد درصد الان زنده نبودم واین مسیرلذتبخش نصیبم نبود…

    بعدها که بزرگترشدم فهمیدم که چقدر من واقعا پراانرژی بودم و از پس یک بیماری سخت نجات اومدم و خداوند بهم لطف داشت که بعدازاون بیماری الان هیچ‌داروی شیمیایی استفاده نکنم و بدنم هفده سال پاکه پاک ازهرنوع دارو وبیماریه،الهی صدهزارمرتبه شکر

    واقعا اون ذهنیت مثبتی که آقای پرستاربهم داد خیلی روی من تأثیرداشت و الان میفهمم که چقدر اون شرایط به ظاهر سخت بایک ذهنیت مثبت تونست به من جونِ دوباره بده…

    چون به زعم دکترم انتظارش این نبوده که بایک جلسه درمان بشم و کلی بامادرم صداکرده بود که چراانقدر دیر بچتون رو به دکتر اووردید

    وواقعا مادرم تقصیری نداشت چون این بیماری یدفه پیشرفت کرد و حتی خودم متوجه نشدم که چطوراینهمه غددهای لنفاویم رشدکرده…

    حالاوقتی یموقه صحبت ازاون دوران میشه،مادرم بهم میگه تورو امام حسینو امام رضا و نمیدونم ابالفضل نجات داد،من هم به اعتقادش احترام میذارم وچیزی نمیگم،فقط درجوابش میگم آره درست میگی،ولی واقعا فکرشو که میکنم او ذهنیتی که آقای پرستاراولین بار بهم داد باعث شد خودم رو تو طول یک سال نبازم و هربار باانگیزه ی بیشتری به دوره ی درمانم ادامه بدم…

    آره این بود تجربه ی من ازیک بیماری سخت بایک ذهنیت مثبت و نتیجه ی زنده بودنِ الانم و به مسیر رشدوپیشرفت الهیم دارم ادامه میدم

    خداروصدهزارمرتبه شکر که این فایل من رو آگاه کرد ازون دوران تابیشتر سپاسگزار حال حاضرم باشم که چقدر واقعا اون دوران دورانِ سختی برای منوخانوادم بود ولی چقدر خدابهم لطف داشته که باانرژی و انگیزه ی عالی خودم رو نبازم و یک درصد هم به مرگ فکرنکنم…

    تازه یادمه اون پرستار همیشه بهم میگفت این انرژی روحی تورو که میبینم مطمئنم آینده ی خوبی درانتظارته،بخدا هرموقع به این جملش فکر میکنم باانگیزه ی بیشتری تواین مسیر حرکت میکنم و انگار اون آقا مثل یک پیامبری بود که حرفاش انگیزه بخشه بر قلبوجان من و باعث میشه این مسیر رو هربار جدی تر بگیرم و باخودم بگم که این همون مسیریه که آقای پرستارهمیشه بهم میگفت و آیندم بااین مسیر تضمین شده…

    خلاصه خیلی خوشحال شدم ازاین اگاهی و ازینکه به یاداوردم خداچه لطف بزرگی درحق من کرده و یک زندگی دوباره بهم بخشید و منو به این مسیرزیبا هدایت کرد،الهی صدهزارمرتبه شکر…

    هرکجاهستید شادوپیروزباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان آگاهم

    میخواستم چند تا از تجربه های خودم رو در این باره بگم

    من زمانی که مدرسه میرفتم همیشه ذهنیتم این بود که من ریاضیم خوب نیست من نمیفهمم و… تا زمانیکه شروع کردم برای کنکور به خوندن هدایت شدم به سمت یکسری کلاسهای رایگان که یکیش کلاس ریاضی بود استادی که اونجا بود گفتش که بچه های انسانی خیلی نمیتونن ریاضی رو تو کنکور خوب بزنن واسه همون اگه بتونید یکسوال ریاضی رو درست جواب بدید خیلی روی رتبه تاثیر داره من اندازه 6 تا سوال بهتون یاد میدم که بتونید حداقل تو کنکور به 4 تا از 20 تا سوال جواب بدید یعنی حدود 15 درصد وقتی اون کلاسا تموم شد من با خودم گفتم خب من بجای اینکه وقتمو روی تاریخ جغرافیا که ضریبش کمه بزارم میشینم ریاضی رو میخونم منم تا الان هیچوقت تلاش نکردم یادش بگیرم طبیعتا ما وقتی باورمون این باشه من مثلا ریاضی رو نمیفهمم تلاشیم نمیکنیم خلاصه من با این باور که میتونم و اگه از اول بشینم درس ب درس بخونم قطعا متوجه میشم و با یک ذهنیت مثبت از روی کتابای گاج شروع به خوندن و تست زدن کردم و تو کنکور ریاضی رو فکر کنم 45 یا 50 زدم دقیق یادم نیست ولی خیلی درصد خوبی بود و حتی اقتصادم که اکثر سوالاش مسئله بود رو 100 زدم

    بعدش این ب من اعتماد ب نفس داده بود تو دانشگاه ما 4 واحد آمار داشتیم مثل آمار استنباطی و… خیلیا واقعا مشکل داشتن تو درسای آمار اما من خیلی راحت میفهمیدم و همیشه نمره بالا 19 میگرفتم

    یچیز دیگه اینکه دقیقا این ماجرایی که بین سفیداپوستا و سیاه پوستا هست خب یجورایی بین اهل تسنن و شیعه هم هست حداقل من همیشه درباره اهل تسنن چیزای خوبی نشنیده بودم تا زمان دانشگاه که ما تو خوابگاه بودیم و سه تا از همکلاسی هام دقیقا اتاقشون تو خوابگاه کنار اتاق من بود و یشب رفتم پیششون و فهمیدم اهل تسنن هستن اولش یکم جا خوردم میگم اونم بخاطر ذهنیت اشتباهی بود که داشتم ولی خب به روم نیوردم تا همینجوری میرفتیم میومدیم دیدم چقدر بچه های باحالین اصلا شبیه چیزی که شنیدم نبودن حتی یه دوست دیگم از خوابگاه پیدا کردم اونم اهل تسنن بود و خیلی دختر خوبی بود دیگه ما هر شب دور هم جمع میشدم این دوستم و اون سه تا و من و یکی دونفر دیگه و کلا ذهنیت من تغییر کرد حتی ترم دوم با یکی آشنا شدم که شد رفیق صمیمیم اونم اهل تسنن بود و خیلی باهم صمیمی شدیم الانم دوستیم بعد چندسال و خب دیدم نه واقعا خیلی حرفا و چیزایی که شنیدم اشتباه بوده

    یا حتی منم این ذهنیت اشتباه رو داشتم اگه مثلا برنج نخوری موهات میریزه و… ولی وقتی نتایج دوستان قانون سلامتی رو خوندم کلا ذهنتیم تغییر کرد

    از وقتی دوره 12 قدم رو خریدم و تمرین ستاره قطبی روانجام میدم به عینه تاثیرات و نتایجش رو دارم میبینم اینکه وقتی روزت رو با ذهنیت مثبت آغاز میکنی سوالات خوب از خودت میپرسی و انتظار اتفافات عالی رو داری واقعا همونجور میشه حتی اگه مثلا یه ماجرایی بحثی چیزی پیش بیاد به شدت قبل نیست من خودم مثلا همیشه مینویسم میخام امروز در ارامش بیشتری باشم میخام شادتر باشم میخام آگاهانه کنترل بیشتری بر رفتار و احساساتم داشته باشه و میخام امروز در احساس خوب بیشتری باشم واقعا تاثیراتشو میبینم اول اینکه واقعا شرایط بهتر شده حتی اگه یه ماجرایی پیش بیاد تو خونه من مثل قبل بهم نمیریزم و واقعا حس ارامش بیشتری دارم هر چند که واقعا حس میکنم شرایطم تغییر کرده حداقل وقتی من تو خونم همه چی ارومتره یا من نگاهم تغییر کرده نمیدونم ولی تغییرات رو میبینم

    من کلا همیشه نسبت به خرید اینترنتی ذهنیت مثبتی داشتم واسه همون هر زمان که میخام یچیزیو اینترنتی بخرم حالا چه از سایت چه پیج، کانال همیشه راضی بودم و یکی دو موردم بوده که راضی نبودم بهشون توجهی نکردم چون ذهن اخلاقشه اگه صدبارم تو یک موضوع تجربه خوب داشته باشی یکی مابینش بد بشه میخواد رو همون زوم کنه ولی من دیگه تو این شرایط همیشه اون 99 درصد مواقعی که خوب بوده رو مرور میکنم اینکه خیلی آسونه من از جلسه 1 قدم 1 اینو درک کردم اگه حتی تو یک موضوعی صدبار بد شده یکبار خوب من میتونم با توجه به همون یکبار اونو بیشترش کنم چون اگه یکبار شده بازم میشه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای: