درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-8.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-20 09:11:092025-04-30 07:30:56درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست
سال نو رو به استاد عزیز و مریم جان وتمام دوستانم در این سایت توحیدی تبریک میگم
درسال جدید بهترین های جهان هستی رو برای تکتک شما آرزومندم
وبه هر آنچه که در دل آرزو دارید برسید
یکی از تجربیات من در باره ذهنیت
من چند وقت پیش شانه ی راستم خیلی درد میکرد رفتم دکتر وایشون برام دارو و.ده جلسه فیزیوتراپی نوشت گفت التهاب شانه ات زیاد باید این دارو ها رو بخوری
من دارو ها رو تهیه کردم ولی من خیلی کم از دارو استفاده میکنم بعد از تهیه ی دارو من رفتم توی اینترنت ببینم این دارو چه خاصیتی داره که گفته شد برای التهاب
دکترها تجویز می کنن خوب هست من درباره عوارض داروها تحقیق کردم دیدم نوشته این دارو ممکنه در شما ایجاد سکته مغزی وحمله قلبی کنه گفتم ای بابا با درد شانه بسازم بهتره تا حمله قلبی بهم دست بده حالا درد شانه رو یه کارش میکنم با ورزش وفیزیوتراپی ولی با حمله ی قلبی چکار کنم دارو رو استفاده نکردم از 40 کپسول من با اکراه 10 تا خوردم
می خواستم بگم من با خواندن عوارض دارو این ذهنیت رو به خودم دادم این دارو برای من مشکل درست میکنه ودیگه نخوردم فقط خدا رو شکر با فیزیوتراپی وورزش درد کتفم خیلی بهتر شد البته با باورهای سلامتی که در خودم ایجاد کردم خیلی موثر بود البته زمان بیشتری برد تا درد کتفم بدون دارو بهتر شد
خواستم بگم ما نباید در مورد نکته ی منفی هر چیزی مثل دارو تحقیق کنیم چون ذهنیتی منفی برای ما ایجاد میکنه چه بسا خیلی ها این دارو رو خوردن وحالشون خوب شده که بعدا ها فهمیدم
ممنون استاد از آگاهیهای که با ما به اشتراک میزارید
درپناه حق
به نام خداوند بخشنده ی مهربانم .
.سلام و صد سلام به تمام دوستانم در این سایت الهی
به استاد عزیزم .
که هر چی بیشتر از حضورم در ابن مکان میگذره ،بیشتر و بیشتر خدا رو به خاطر وجود نازنین تون ، سپاسگزارم .
چقدر باوجود شما درک من از زندگی و اتفاقات زندگیم متفاوت تر شده .
چقدر درابن سالها به خواسته هام رسیده و چقدر زندگیم روانتر شده .
بودن در همین مکان و طی کردن تکاملم آرام آرام ،باعث شده که خیلی خیلی کمتر در مورد انسانهای و موقعیتهای اطرافم ذهنیت منفی داشته باشم .
و به همون میزان نتیجه گرفتم .
از وقتی وارد قانون سلامتی شدم. با این باور که بدن من بسیار قدرتمند شده و سیستم ایمنی بدنم بسیار قوی و من هیچچچ وقت مریض نمیشم
باعث شده تو تمام این سالها کوچکترین موردی برام در مورد سلامتی پیش نیامده و اگر علائم هم از سرماخوردگی دیدم در همون لحظه اول که گفتم ،بدن من خیلی قوی ،و در من تاثیری نداره.
به کل اون علائم از بین رفته .
چند روز پیش داشتم فکر میکردم باید همین باورهای که در زمینه سلامتی برای خودم ساختم . و این قدر در ش موفق شدم .
در زمینه ثروت و روابط هم بسازم .
وقتی در مورد سلامتی جواب گرفتم باید خیلی خیلی باورهام قوی تر بشه ،که پس میشه در بقیه زمینه ها هم باید خیلی بیشتر تمرکز بزارم و ذهنم رو کنترل کنم و باورهای هم جهت با خواسته هام رو در ذهنم بسازم و کاملا بهشون ،از عمق وجودم اعتماد کنم و قدرت بدم .
بارها شده که اطرافیانم ، در مورد یه نفر ،ذهنبت منفی داشتن ،ولی من فقط تمرکزم روی خوبی های اون طرف بوده. و اون فرد چنان رفتار خوبی نسبت به من داشته ،کهابن قانون و با تمام وجودم باور کردم که انتظار هر چیزی رو داشته باشیم
همون پیش میاد .
به نام خدای بی همتای هستی بخش
سلامودرود به تمومی دوستانم دراین سایت مقدس
یک تجربه ی دیگه ای که از ذهنیت مثبت دارم
یک سال بود که من باانگور و خرما شیره ی بسیارخوشمزه ای درست کردم،و دوست داشتم که دخترم ازین شیره ی انگور موقع صبحانش بخوره،وبخاطر اینکه شنیده بودم که شیره ی انگور برای بچه هایی که کمبود آهن دارن خیلی مفیده ولی دخترم هیچ علاقه ای به خوردن شیره انگوروخرمانداشت
یک روز یکی لز شربتهای تقویتیش رو که تموم شده بود داخلش شیره انگوروخرماریختم و به دخترم گفتم یه شربت تقویتی عالی برات خریدم،دکتر گفته اگه اینو دخترت بخوره کلی انرژی میگیره و شبا هم اگه خوابت نبرد کافیه یک قاشق ازین شربت بخوری و راحت بخوابی
دخترم گاهی وقتا شبا بهونه میورد که دیروقت بخوابه بخاطرهمین بهش این حرف رو زدم و گفتم که این شربت خوابت رو هم خوب میکنه..
خلاصه دخترم شش سالش بود و این حرف منو باورکرد و بهم میگفت مامان یعنی اگه شربتو بخورم کلی باانرژی عالی بازی میکنم؟
منم درجوابش میگفتم آره عزیزم تازه هیچوقت هم دیگه سرمانمیخوری و دکتر گفته باید هروز وهرشب یک قاشق غذاخوری بخوری..خخخ
واقعا این جملات خیلی تأثیرگذاربود وتا چندماه دخترم با ولع و خیلی خوشمزه ازون شیره ی انگوروخرما میخورد و خیلی هم خوشحال بود ازینکه چقدر شربتش شیرینه و اصلا طعمش آزاردهنده نیست
دیگه به جایی رسیده بود که اگه یک شب ازون شیره انگوروخرما نمیخورد میگفت مامان شربت تقویتیم رو بهم ندادی برام بیار بخورم تا زودتر خوابم ببره…
خلاصه که دخترم تایکسال اصلا سرمانخورد و همیشه میگفت مامان چقدر دکتره راست میگفت که اگه شربته رو همیشه بخورم سرمانمیخورم
و واقعا تأثیرش رو دیدم که چقدر هروز انرژی عالیی داشت و غذاش رو بااشتهای عالی تاآخر میخورد و باانرژی فوق العاده ای بازی میکرد
این هم یکی ازتجربه های یک ذهنیت مثبت به یک بچه ی شش ساله،و این برای هر انسانی توهر سنوسالی جواب میده،کوچیکو بزرگ نداره،هرانسانی رو که بهش ذهنیت مثبت بدی اتفاقات خوبی رو تجربه خواهد کرد
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این تجربیات شیرینی که ازگذشته دارم…
هرکجاهستید شادوپیروزباشید
به نام خدای وهابی که رب من است
سلام به استاد عزیزم و مریم جون
سلام به همه بچه های سایت الهی عباسمنش
این اولین کامنت من توی سال جدید هست.
سال نو رو به همه ی دوستانم تبریک می گم. انشالله که امسال به اندازه تمام سال های عمرتون نتیجه بگیرید. آمین یا رب العالمین
می خوام توی این کامنتم در مورد یوتوپ صحبت کنم. وقتی فردی میخواد کانالی ایجاد کنه و به درآمد برسه باید به یکسری پارامترها برسه تا کانالش مانیتایز بشه و طرح درآمدزایی براش لحاظ بشه.
خیلی ها هستن که این کار رو شروع می کنند و چندی بعد بی خیالش میشن و ادامه نمی دن.
سوال اینجاست که چه ذهنیتی باعث میشه افراد با چنان شور و شوقی کار رو شروع کنن و بعد از مدتی دلسرد بشن. با چه ذهنیتی دارن کار میکنن؟
دو گروه آدم ها هستن که توی یوتوپ فعال اند. یکی کسانی که مهارت خاصی دارند. دومی افرادی که نه اینکه مهارت ندارند، ولی اون قدرها هم پرفکت نیستند. با مقایسه و بررسی میشه فهمید که در هر دو گروه نمونه های موفق و غیر موفق وجود دارند. بنابراین مهارت خاص دلیل اصلی ویوهای بالا و به طبع درآمد بالا نیست.
یکی از ذهنیت هایی که افراد در مورد یوتوپ دارند اینه که کی به درآمد رسیده؟ اصلا توی ایران نمی شه. این ذهنیت باعث می شه که طرف با وجود حتی مهارت بالا حرکتی نکنه. این در واقع بی ایمانی است و موجب میشه که عملی صورت نگیره. با دیدن الگوهایی که به درآمد که چه عرض کنم بلکه به درآمدهای بسیار بالا رسیدن و استاد هم توی دوره هم جهت با جریان خداوند مثال زدن باوری ایجاد میشه که می شود. امکان پذیره. این افراد تونستن پس می شود.
ذهنیت بعدی که افراد دارن اینه که می شه به درآمد برسی ولی خیلی سخت و مشکله. اما چرا میگن سخته. یکم موضوع رو باز کنم. برای اینکه به درآمد برسی 2 تا شرط وجود داره.
اول اینکه باید 1000 تا سابسکرایب در زمان یک سال بدست بیاری.
دومین مورد خودش دوتا بند داره که یکی رو بزنی کافیه. یا باید ویدیوهات 4000 ساعت در یک سال دیده بشه یا 10 میلیون بار ویدیوهات در مدت سه ماه ویو بخوره.
میخوام به این مورد اشاره کنم که ذهنیت متفاوت باعث میشه افراد نتایج متفاوت بگیرن. افرادی که توی ذهن شون اینه که رسیدن به این اعداد کار بسیار مشکلیه ، یا اینکه یه جوری شرایط رو یوتوپ گذاشته تا نتونی بهش برسی، هرگز به ایده هایی هدایت نمی شن که به راحتی این پارامترها رو کسب کنن. اما باز هم الگوهای بسیار خوبی وجود دارن که اثبات می کنن این اعداد که هیچ صدها برابرش رو هم میشه زد. کسایی این کار رو کردند بنابراین می شود. امکان پذیره.
این رو اگر یه مسئله در نظر بگیریم که عددش 10 باشه، کسی که خودش عددش 2 هست این مسئله رو یک سد بزرگ میبینه و کنار میکشه. اما اونی که عددش 100 باشه به راحتی از روش رد میشه.
توی دوره هم جهت با جریان خداوند داریم سعی میکنیم که عدد خودمون رو بزرگ کنیم اون وقت هرکاری رو میتونیم انجام بدیم. روی دوش خداوند هستیم و این نیروی خیر کارها رو برامون انجام می ده.
ذهنیت بعدی اینه که افراد فکر می کنن برای موفقیت باید کانال های دیگه رو رصد کنند. آخ آخ آخ. این چقدر درده و چقدر زیرپوستی شمار رو از مسیر خارج می کنه. اما
چرا نباید به کانال های دیگران کاری داشته باشیم؟ همه میگن آدم باید ایده بگیره و رقیبانش رو رصد کنه. ببینه اون ها دارن چی کار می کنند و ….
ایده های که برای شما خوبه روی مومنتوم مثبت بهت گفته می شه. وقتی شما ساعت ها وقتت رو صرف دیگران می کنی و بعد می بینی اون ها چقدر از تو جلوترن و چقدر کانال قوی تری دارند، اتفاقی که می افته اینه: داشته های خودت رو نمی بینی. مثل این می مونه درآمد تو یک میلیون در روزه و دائم به کسی نگاه می کنی که درآمدش روزی پنج میلیونه. این باعث میشه که نعمتی که خودت داری رو نبینی، از فرکانس سپاسگزاری خارج بشی، اون مقدار پیشرفتی که خودت توی کانالت کردی رو نبینی، حالت بد بشه و اون وقت می گی ما کجاییم اون ها کجان!! این حس شما رو از مومنتوم مثبت خارج می کنه و توی کار کردن روی کانالت سست می شی و آروم آروم کنار می ذاری.
بنابراین وقتی که شما تمرکزت روی کار خودت باشه و کلا دیگران رو فراموش کنی، خیلی سریع تر و جامع تر اتفاقات رقم می خوره.
چون خودم و دوستانم توی این حوزه کار می کنیم خواستم تجربه خودم رو گفته باشم. انشالله کمکی کرده باشه.
خدانگهدار
در پناه الله یکتا شاد، سالم و ثروتمند باشیم.
سلام آقا مصطفی
اتفاقا من هم توی یوتیوب فعالیت میکردم و اینکه دوستم تو دوره ی خدمت سربازیم گفت که شرایطش اینجوریه که هر هزار تا ویو از 2 دلار 3دلار حالا بستگی داره خنده دار باشه و علمی و.. تا 13 دلار…
خلاصه گفت اینکه تو باید به 1000سابسکرایب برسی و من الان 500تا دارم و اینکه وقتی رسیدی به ازای هر 1000ویو حالا چجوری گفت باید میانگین بشه هزار.آقا منم گفتم اصلا هزار تومن بده من راضیم گفتم بسم الله شروع کردم رسوندم به 400 500تا سابسکرایب بعدش ناامید شدم تا اینکه یه روزی توی پارک نشسته بودم بعدش یه آقایی اومد و رو صندلی بودم شروع کرد به اذیت کردن و حرف های باحال زد و…بعد آخرش خندید و گفت داداش دوربین مخفی بود اجازه ی پخش دارم گفتم آره بعد بهش گفتم اتفاقا منم توی یوتیوب فعالیت دارم و .. بعد چنلشو دیدم که برام آورد و بعد ساب کردم دیدم 977تا سایسکرایب داره گفتم یا ابلفضل داشتم بال در میآوردم با خودم گفتم پس میشه این تونسته شاهد واقعی بعد دوباره رفتم ازش شماره شو گرفتم و باهاش آشنا شدمو..
خلاصه اینو که دیدم رسوندم به هزار سابسکرایب بعدش خوشحال و خندان بعد هی فکر میکردم که به ازای هر هزارتا هست بعد نگاه میکردم میدیدم که مثلا 100تا ویدئو گذاشتم و بازدید کل من 200هزار ویو هست بعد میانگین میشد هزار تا هی خوشحال تر میشدم که باعث میشد تو مسیر شارژ بشم و انگیزه بگیرم که دارم میرسم بعد رسیدم بهش بعد فهمیدم که باید 4هزار ساعت واچ تایم یا 3میلیون ویو بعد حسابی حالم ناراحت شد و هست حالا یه چیزی که هست واسم خوب بود اینه که خوب شد دوستم اون اطلاعات غلط رو داد که واسه من راحت تر بود یعنی راه راحت تری بهم گفت و تو ذهن من این بود که به همین راحتی و… وگرنه من همون تا هزار ساب هم نمیرفتم و واقعا هم نرفتم تا وقتی که اون پسره تو پارک،سرم دوربین مخفی زد و دیدم با چشمام که میشه به هزار هم رسید الان باز نا امید شدم که بابا اون هزار ساب رو ال بل هزار تا خضعبل میگه که تونستی ولی این 4هزار واچ تایم رو که اصلا نمیتونی منم همینجوری ناراحت.
ولی دمت گرم باگ کارو گرفتم باید برم ببینم اونایی که به 4هزار واچ رسیدند چون تو ذهن من اینه که خیلی خیلی کارِ سختیه و من نمیتونم بخاطر همین کلی از این شاخه به اون شاخه کردم من میگم اگه نمیتونستم به همین هزار هم نمیرسیدم دیگه درسته پس میتونم فقط اینکه تو ذهنم اینه که خیلی سخته یا نمیشه و…
خلاصه دمت گرررررم حال کردم باهات خیلی امیدوارم کردی که ادمه بدم و راهشو پیدا کنم تا اینکه دست بردارم
موفق باشی.
دمِ دوستم گرم که اشتباه بهم گفت اولش فهمیدم خیلی ناراحت شدم ولی بعدش با خودم فکر کردم دیدم اگه قوانین واقعیشو میگفت من اصلا شروع نمیکردم که بخوام به هزار برسم مثل الان که فهمیدم چجوریه داستانش
استوپ کردم .
موفق باشی.
سلام به همگی
استاد یه چیزی یادم اومد درباره شانس
یادمه به خوش شانسی معروف بودم
در حدی که هرکی هرچی گم میکردن میگفتن آریا بیا پیداش کن
و پیداش میکردم همیشه خخخ
و هر مسابقه ای چیزی که بود من برنده میشدم
نمیدونم یادتون باشه یا نه این داستانی که میگم رو
یه 15 سال پیش یه سری پفک ها بودن به اسم اجیلیان که یه سری عکس توش بود
(تصویر جومونگ ، کشتی کج …)
که باید میچیدی تو یه برگه تا بهت جایزه میدادن
3 بخش بود
هر بخش یه عکس خیلی خاص داشت که پیدا نمیشد اصلااا
سخت ترین عکس بود اون کلید اصلی بود
تو یه شهر شاید یه نفر پیداش نمیکرد
خلاصه استاد جان
من یه روز صب طبق معمول با خواهرم پول گذاشتیم رو هم رفتم 2 تا خریدم
و اون تو یکیشون بود
و من خر ذوق خخخ
بعد تو شهر معروف شدم اصن
یادمه استاد یکی از دوستام پولدار بود باباش میرفت چیکار میکرد؟
پک پک میخرید یعنی یه بسته میخرید 30 تا پفک توش بود
ولی هیچقوت اون عکس خاصو در نیاورد حتا یه بخش رو پر نه کرد کامل
اون مغازه ای که من ازش خریدم و پیداش کردم معروف شد (خخخ)
همه میومدن پیش اون دیگه تا بخرن پیداش کنن
ولی خیلی گذشت و بازم فقط خودم بودم (هاهاها)
میدونین باورم چی بود تو اون سن؟
این بود که ما فقیریم و تو سختی هستیم و خدا ما رو بیشتر منو دوس داره واسه همین خدا همیشه کمکم میکنه
همیشه همراهمه و خودمو همیشه آدم خاص و متفاوتی میدیدم
یه چیز جالب یادم اومد
اون زمان فیلم چارلی با کارخانه شکلات سازی رم دیدم
خونواده فقیری بودن
یه پسر بود هم سن خودم
به اسم چارلی یه قرعه کشی این مدلی پیش اومد به جای پفک اونا میزاشتن تو یه شکلات بلیط رو
بعد اوضاع مالیشون بد بود
یه بار چارلی میره بیرون و یه دلار پیدا میکنه و میره یدونه میخره و بلیطو پیدا میکنه و خوشبخت میشه
اینم تو ذهنم بود همیشه خودمو اونجوری میدیدم خخخ
و اونجوری هم پیش میومد
خلاصه که همین، مرسی استاد جان (قلب)
به نام خداوند یکتای بی همتا
سلام برخدای قدرتمندم،سپاسگزارم از لطف بیکران خداوند که به من باردیگراین فرصت را داد تا ازاین آگاهی های ناب غذای روحم کنم
سلامودرود به استادان عزیزم و تمومی دوستان ارزشمندم دراین مسیرپرخیروبرکت
الان که درجمع این سایت هستم بسیارسپاسگزارخداوندم که زنده هستم و خداوند به من عمری پرخیروبرکت و سلامت بخشیده تا بتونم خودم رو درمسیر کمال رشد بدم
داستان ازین قراره که میگم خداروشکر زنده هستم ودارم ازین مسیرلذتبخش استفاده میکنم،برمیگرده به زندگی من درهفده سال قبل که دچار یک بیماری غدد لنفوم شدم و بخاطراون بیماری مجبور به یک سال شیمی درمانی شدم
الان که یادم میوفته به اون روزا باخودم میگم واقعا فقط بخاطر ذهنیت مثبت خودم بود که درحال حاضر عمری دوباره ازخداوند گرفتم و دارم باسلامتی کامل زندگی میکنم
اون سال شرایط سلامتی من خیلی وخیم بود،درحدی که دکترها خیلی بامادرم سرصدامیکردن که چرا دخترت رو دیر به دکتر رسوندی و امکان داره این درمان بهش جواب نده و کل بدنش رو درگیرکنه و دیگه کاری ازدست ما برنیاد..
این صحبتهارو بعداز درمانم کهخوبه خوب شدم به گوشم میخورد که چقدر مادرم غمگین بوده و ترس ازین داشت که نکنه درمان جواب نده و منجر به ازدست دادن من بشه…
وقتی برای اولین جلسه ی دوره ی درمان من دربیمارستان بستری شدم یک آقای پرستاری بود که به شدت اون آقا مرد مهربان وپرانرژیی بودن،یعنی هروقت که ایشون رو می دیدم کلی حسوحالم خوب میشد،وقتی منو می دیدکلی بهم انرژی میداد واین جمله ورد زبونش بود که فکر نکنی چیزیت شده،تو فقط یک سرماخوردگی داشتی و اون سرماخوردگیت خیلی شدیدتر شده و باید داروی قوی تری بزنی و اگه بتونی از پس این داروی قوی بربیایی هرچه زودتر ازینجا مرخص میشی و میری
همین یکجمله ازاون آقای پرستار برای من کافی بود که من فکر نکنم بیماریم جدیه و همیشه بااین نگاه که من یک سرماخوردگی شدید گرفتم و داروی قوی تری نیاز داره،پس بنابراین به زودیه زود خوب میشم،باعث شد که من خودم رو تو سن سیزده سالگی نبازم و هربار که موقع جلسه ی درمانم میشد با شوروشوق میرفتم که دوباره بهم دارو بزنن…
خلاصه وقتی اولین جلسه ازدرمانم تمام شد،به طرز معجزه واری بااولین درمان کل غددهای لنفاوی من آب شدن و این برای دکترم یک معجزه ی الهی بود که چطور بایک جلسه اینقدر خوب همه چیز جواب داد،چون قشنگ میدونم اون جمله ی آقای پرستار خیلی روی من تأثیرگذاشت و من فکر نمیکردم که واقعا بیماریم جدی باشه…
مادرم وقتی انرژی و حال روحی منو میدید آروم میشد و بجای اینکه من ازایشون انرژی بگیرم اون ازمن انرژی میگرفت،چون میدید با کل عوارض داروهای شیمیایی هیچ مشکلی ندارم و حتی باریزش شدید موهام کلی مسخره بازی درمیوردم و اجازه نمیدادم که مادرم ناراحت بشه و یادمه همیشه بهش میگفتم این موهام که ریختن قراره کلی موهای پرپشت توی سرم رشد کنه،و واقعا همینم شد،بعدازینکه کل درمانم تمام شد یک سرِ پراز موهای پرپشت داشتم و الان هم کلی از رشد موهام راضی ام
خلاصه اون روزا مادرم باکلی نذرونیاز به این امام و اون امام التماس میکرد که جون منو نجات بدن و ازین غموناراحتی بیرون بیان،و واقعا که برای مادرم این شرایط جسمانیم خیلی سخت بود چونکه فرزنداولش بودم و عزیز دور دونه ی خانواده بودم…
پدرم همیشه ازین حال روحی من معلوم بود که متعجبه،چون واقعا هیچوقت گله و شکایتی نمیکردم که چرااین بلا سر من باید بیاد..
فقط بااین صحبت آقای پرستار من یکسال باانرژی عالی پیش رفتم و برای هرجلسه ازدرمان باامیدوانگیزه ی بالایی آماده میشدم،وجالب اینجابود،اون بچه هایی که بیماریشون مثل من بود چقدرازلحاظ روحی و جسمی هربار ضعیف و ضعیف ترمیشدن،ولی هرکس منو میدید اصلا متوجه نمیشد که تحت درمان داروی شیمیایی هستم،انقدرکه پرانرژی بودم
واقعابرای اون آقای پرستار هرکجاهستن،آرزوی سلامتی میکنم،چون اگه میخواستم باروحیه ی مادرم پیش برم صد درصد الان زنده نبودم واین مسیرلذتبخش نصیبم نبود…
بعدها که بزرگترشدم فهمیدم که چقدر من واقعا پراانرژی بودم و از پس یک بیماری سخت نجات اومدم و خداوند بهم لطف داشت که بعدازاون بیماری الان هیچداروی شیمیایی استفاده نکنم و بدنم هفده سال پاکه پاک ازهرنوع دارو وبیماریه،الهی صدهزارمرتبه شکر
واقعا اون ذهنیت مثبتی که آقای پرستاربهم داد خیلی روی من تأثیرداشت و الان میفهمم که چقدر اون شرایط به ظاهر سخت بایک ذهنیت مثبت تونست به من جونِ دوباره بده…
چون به زعم دکترم انتظارش این نبوده که بایک جلسه درمان بشم و کلی بامادرم صداکرده بود که چراانقدر دیر بچتون رو به دکتر اووردید
وواقعا مادرم تقصیری نداشت چون این بیماری یدفه پیشرفت کرد و حتی خودم متوجه نشدم که چطوراینهمه غددهای لنفاویم رشدکرده…
حالاوقتی یموقه صحبت ازاون دوران میشه،مادرم بهم میگه تورو امام حسینو امام رضا و نمیدونم ابالفضل نجات داد،من هم به اعتقادش احترام میذارم وچیزی نمیگم،فقط درجوابش میگم آره درست میگی،ولی واقعا فکرشو که میکنم او ذهنیتی که آقای پرستاراولین بار بهم داد باعث شد خودم رو تو طول یک سال نبازم و هربار باانگیزه ی بیشتری به دوره ی درمانم ادامه بدم…
آره این بود تجربه ی من ازیک بیماری سخت بایک ذهنیت مثبت و نتیجه ی زنده بودنِ الانم و به مسیر رشدوپیشرفت الهیم دارم ادامه میدم
خداروصدهزارمرتبه شکر که این فایل من رو آگاه کرد ازون دوران تابیشتر سپاسگزار حال حاضرم باشم که چقدر واقعا اون دوران دورانِ سختی برای منوخانوادم بود ولی چقدر خدابهم لطف داشته که باانرژی و انگیزه ی عالی خودم رو نبازم و یک درصد هم به مرگ فکرنکنم…
تازه یادمه اون پرستار همیشه بهم میگفت این انرژی روحی تورو که میبینم مطمئنم آینده ی خوبی درانتظارته،بخدا هرموقع به این جملش فکر میکنم باانگیزه ی بیشتری تواین مسیر حرکت میکنم و انگار اون آقا مثل یک پیامبری بود که حرفاش انگیزه بخشه بر قلبوجان من و باعث میشه این مسیر رو هربار جدی تر بگیرم و باخودم بگم که این همون مسیریه که آقای پرستارهمیشه بهم میگفت و آیندم بااین مسیر تضمین شده…
خلاصه خیلی خوشحال شدم ازاین اگاهی و ازینکه به یاداوردم خداچه لطف بزرگی درحق من کرده و یک زندگی دوباره بهم بخشید و منو به این مسیرزیبا هدایت کرد،الهی صدهزارمرتبه شکر…
هرکجاهستید شادوپیروزباشید
به نام خداوند هدایتگرم به سمت زیبایی و نعمت و عشق و برکت و سلامتی و سعادت و خوشبختی
سلااام به استادان جانم
سلااام به همه عزیزانم
خدایااااا شکرررت بابت نعمت آگاهی
خدایاااا شکررررت بابت هر لحظه درک بهتر قوانین
خدایااااا شکرررت به خاطر مومنتوم احساس خوبم
توضیحات عاااالی بود
دمتون گرممم که اینقدر واضح و قابل فهم و ساده توضیح میدین
اول برداشت خودم رو میگم بعد یه داستانی از خودم میگم
ذهنمون رو تربیت کنیم واسه انتظارات مثبت
تمرین ستاره قطبی این امکان رو فراهم میکنه که انتظار مثبت ایجاد کنیم و طبق قانون باعث احساس خوب میشه و اتفاقات خوب رو رقم میزنه و البته این ذهنیت باعث میشه نگاه ما هم نسبت به اتفاقات خنثی مثبت باشه و اون اتفاق به نفع ما میشه
سعی کنیم آگاهانه پیش فرض ها رو جهت بدیم به سمت مثبت
من یه دوره ای از آموزه ها درک درستی نداشتم و به قول استاد فکر میکردم ادمها جزام دارن و توی ذهنم خیلی ادمها رو مشکل دار میدیم و این باعث شده بود نسبت به رفتارهای مامانم همیشه ذهنیت داشته باشم و ازش دوری میکردم و این باعث شده بود مامانم این رو حس کنه و یه شب که از روی اجبار رفتم دیدنش بهم گفت انگار تو از من بدت اومده و این باعث شد تلنگر بخورم با اینکه اصلااا رفتار نامناسبی نداشتم باهاش فقط ذهنیتم بود ولی احساسم رو دریافت کرده بود
توضیحات استاد منو یاد این داستان انداخت
ولی به بعدش سعی کردم اگاهانه ذهنیتم رو درست کردم و این باعث رفتار بهتری از من شد و الان من احساس میکنم بهترین مامان دنیا رو دارم
خدایاااااا شکرررت
سلام سمانه جان
افرین بهت
ک رابطتو با مادرت اصلاح کردی
ودیدگاهت نسبت بهش بهترشده
اتفاقا منم رابطم با پدرومادرم خیلی خوب شده
چقدر بهم محبت میکنن و باهم میخندیم
بنظرم تمام این اختلافات بخاطر اینه که میخایم شبیه هم باشیم بقیه میخان اجبارمون کنن شکل خودشون رفتار کنیم و زندگی کنیم ما هم ک قانون رو فهمیدیم دوست داریم اونا شکل ما باشن
بخاطر این تفاوتها
حاضر نیستیم همین شکلی ک هستیم ب همدیگه عشق بورزیم
منکه خیلی مشکل دارم توی این زمینه
و اصلا دوست ندارم بقیه بشینن ساعتها بامن حرف بزنن قانعم کنن مثلشون فکر کنم
و اگه احساس بدی به من دست داده نسبت ب عزیزانم فقط بخاطر این موضوع بوده
حالا من با کار کردن روی خودم سعی نمیکنم مثل قبل بقیه رو قانع کنم چون آب در هاون کوبیدنه
اما اینکه اونا بخان نصیحتم کنن احساس بدی بهم دست میده نسبت ب اون شخص و مثل شما از اون فرد دور میشم
اونم فرکانس منو دریافت میکنه از من دور میشه راحت
اگه اون فرد از عزیزانم باشه باید ب نکات مثبتش توجه کنم و اعراض کنم ازین دیدگاه
اگه از عزیزانم نباشه باید ب خودم بگم قرار نیست من واسه این شخص انرژی بذارم اصلا ازش دور میشم چون قرار نیست همه عاشق من باشم یا مثل من باشن
سپاسگذارم باعث شدی دوباره این موضوع بیادم بیارم
یا توجه ب نکات مثبت یا اعراض ب کمک تمرین ستاره قطبی
سلاااام عزیزم
سپاسگزارم فاطمه عزیز که به کامنتم توجه کردی و نظرت رو گفتی
دقیقااااا همینطوره
اگر ما بپذیریم آدمها و سبک زندگیشون رو خیلیییی راحت تر ارتباط میگیریم و در صلح میریم الان خیلی بهتر دارم درک میکنم این موضوع رو و ارامش بیشتری دارم
همین الان که دارم کامنت مینویسم توی مهمونی ام و همه دارن آجیل و شکلات و شیرینی میخورن و من هم گهگاهی باهاشون حرف میزنم و خیلییی راحت یه لیوان آب خوردم و تمام .چون دارم به شیوه قانون سلامتی زندگی میکنم
وقتی من احترام بزارم به روش اونها ، اونها هم به من احترام میزارن
خدایااااا شکرررت که به این آگاهی رسیدم که من به اندازه سر سوزن قدرت تغییر هیچ کسی رو ندارم و به اندازه تمام جهان و کیهان و بی نهایت قدرت تغییر خودم رو دارم
بازم سپاسگزارم ازت دوست عزیزم
به نام خدای رحمان وبخشنده.سلام خدمت همه دوستان گلم
اگه صبح از خواب پاشی وبگی چه روز بدیه هم به خاطر این ذهنیت اتفاقات نامناسب جذب میکنی هم اینکه یک اتفاق خنثی رو که میبینی به خاطر تمرکز برنکات منفی تبدیل به اتفاق بد میکنی.
اما اگه صبح پاشی وبگی امروز قراره یک روز خیلی خوبی رو تجربه کنم روز سرشار از فراوانی واین انتظار وپیش فرض وذهنیت را ایجاد کنی دوتا اتفاق می افتد هم این ذهنیت باعث میشود اتفاقات مثبت بیفتد هم باعث میشود اتفاقات خنثی به خاطر تمرکز برنکات مثبت تبدیل به اتفاق خوب شود.
اون انتظاری که ایجادمیکنی خیلی از کارها را انجام میدهد
اگر روزمون را با انتظار منفی شروع کنیم وذهن هم متمایله که به همون روش قبلی فکرکنه وعمل کنه بعد اینقدر مومنتوم منفی قوی میشود که ذهن تمایل داره هربار هراتفاقی بیفته بدترین سناریو رو بچینه.
اگر پزشک با اعتمادبه نفس 100درصد بگه این قرص خوبت میکنه خوب میشوی واگه با شک وتردید بگه نتیجه نمیگیری.اگه انتظارت این باشه که درسی سخته برات سخت میشه ویاد نمیگیری
یه آدم جدیدی میاد وهنوز ندیدی ولی بهت میگن که فلان خصلتهای بدی رو داره وتو با این پیش فرض وذهنیت باهاش بد برخورد میکنی واون هم با تو مقاومت داره وباهات بد برخورد میکنه.این ذهنیت توجه مارا میبره سمت نکات منفی طرف وباعث میشود که اون کارای منفی بیشتری انجام بدهد.ذهنیتی که اصلا دروغ بوده چرا پذیرفتیم.
اگه باور مناسب داشته باشیم باعث میشه انتظارمثبت داشته باشیم واین انتظار مثبت باعث میشه رفتار مناسب باطرف داشته باشیم واون هم رفتار مناسب با ما داره واین چرخه مثبت اتفاق میفته در واقع ما با باورها وذهنیتمون رفتار طرف رو برانگیخته میکنیم که چه رفتاری با ما بکند.
یا درمورد جسم اگه باور وانتظار این باشه که سیستم ایمنی من قویه خودش خوب میشه ،خوب میشی ولی اگر کسی بگه نه این بیماری این زخم خوب نمیشه عفونت میکنه واقعا خوب نمیشه
بدن به ذهنیت ما واکنش نشان میدهد
باوری که به سیستم ایمنی بدنمون داریم داره کارها را انجام میدهد
اونهایی که اعتقاد دارن آدم خوش شانسی هستن چون نگاهشون به اطراف متفاوته واقعا خوش شانس هستن واتفاقات خوب براشون میفته واونهایی که معتقدن بدشانس هستن فرصتها را نمیبینن واتفاقات بد جذب میکنن
همسرخودم اگه هرجا زخمی بشه به روی خودش نمیاره وزودخوب میشه قبلا تو کار آهن بود آهن می افتاد رو انگشت پاش. یعنی من اصلا نمیتونستم نگاه کنم اما اون به راحتی تحمل میکرد یا اگه سر دردی بشه اصلا مسکن نمیخوره الان یه هفته ای هست فهمیدیم سنگ کلیه داره که دردش هم زیاده میگه نه من باید تا فلان روز دفعش کنم ومن هی اصرارمیکنم مسکن بخور نمیخوره
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
تمرین ستاره قطبی یکی از بهترین تمرین هایی است که از زمانی که در زندگی خودم شروع کرده ام واقعا اتفاقات شگفت انگیزی برای من در زندگی من رخ داده است
واقعا من حال خوب دائمی را هر روز و همیشه در حال تجربه کردن هستم
هر چه بهتر و بیشتر روی فراوانی
اتفاقات خوب
جزیی ترین ویژه گی های اطراف خودم
حال خوبی ها
توجه کنم واقعا شرایط و اتفاقات خیلی خوبی برای من رخ می دهد
یادم می آید زمانی بود که از ریاضی واقعا ترس داشتم
آنرا نمی خوندم
اکنون با صحبت های استاد به این درک از خود رسیده ام که همه چیز بخاطر باورهای من بوده است که من از ریاضی و خیلی از چیزهای دیگه فراری بوده ام
واقعا هر جور که ببینم و هر جور که فکر و تصور کنم همان جور برای من رخ می دهد
مدت ها است که در سایت استاد هستم و مهمترین درس و نکته ای که یادگرفتم این بود که همیشه مثبت نگاه کنم
همیشه باورهای خوب و یک ذهنیت خوب را برای خودم بسازم
همین سبب می شود که همیشه نتایج مثبت و عالی را بگیرم
چقدر این روند و این باور برای من تا به الان کارساز بوده است
سعی کنم از امروز ذهنیت منفی را کنار بگذارم
همیشه دنیا برای من شادی و خوشحالی و سرحالی را می خواهد
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»
ﻭ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ [ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺭﺑﻮﺑﻴﺖ ] ﺍﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﻰﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﭽﺸﺎﻧﺪ، ﻭ ﺗﺎ ﻛﺸﺘﻲﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺭﺯﻕ ﻭ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﻭ ﺑﺠﻮﻳﻴﺪ، ﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ)
(سوره روم آیه 46)
—————————————————————————
سلام خدای من، حمد و ستایش و سپاسگزاری فقط و فقط از آن توست؛ خدایا ازت ممنون و سپاسگزارم که بازم بهم فرصت صلات و بندگی عطا کردی ؛ ازت متشکرم که قلب من رو جایگاه دریافت الهامات خودت قرار دادی ، ازت متشکرم که خودت رو بهم عطا کردی و منو از هدایت یافتگان قرار دادی ، خدایا خدایا خدایا ، تنها و تنها تو رو میپرستم و فقط از تو یاری و حمایت و هدایت میخوام.
خدایا بخاطر باران رحمتت شاکر و سپاسگزارم. خدایا ازت متشکرم که ظرفیت وجودم رو هر روز بیشتر و بیشتر گسترش میدی تا نعمتهای بیشتری بهم عطا کنی. خدایا شکرت که منو از اهل عذاب قرار ندادی و حزن و اندوه رو ازم دور کردی، خدایا شکرت که قلبم رو با نور خودت روشن کردی.
پروردگارا ، ای یگانه فرمانروای مطلق همه ملکوت عالم ، ای رب العالمین ، ای رب من، من به هر خیری که بر من عطا کنی محتاج و فقیر و نیازمندم، در هر ثانیه از زندگیم به تو محتاج ترینم؛ کمکم کن در مدار بندگی تو باقی بمونم، بندگی کنم تا لایق باشم که فقط و فقط تو بر من اربابی کنی.
الحمدلله رب العالمین.
«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
—————————————————————————
سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و همچنین سلام و درود به استاد شایسته بزرگوار و باز هم سلام و درود بیکران به دوستان نازنین و هم خانواده ای های عزیزم در این سایت…
اگه میشد اون آهنگ آغاز سال نو رو براتون اتچ این کارو میکردم، حالشو ببرید.
بقول حافظ شیرازی ، «ساقیا آمدن عید مبارک بادت ، وان مواعید که کردی مرواد از یادت» سال نو شما عزیزانم مبارک ، براتون از درگاه خداوند متعال بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و شادکامی درخواست میکنم. سالی پر از موفقیت های بزرگ و دستاوردهای طلایی خیلی بیشتر از سالهای گذشته، الهی بهترین سال زندگی تون باشه…
دوستان یه ایده ای به ذهنم رسید دوست داشتم باهاتون به اشتراکش بذارم. الان که تازه دومین روز ساله، یه چکاپ فرکانسی برای خودتون بنویسید (شبیه تمرین چکاپ فرکانسی ، جلسه اول قدم اول ، دوره دوازده قدم)
من دیروز خیلی اتفاقی این ایده بهم الهام شد و دیشب نوشتمش. یعنی وضعیت مالی ، وضعیت سلامتی و روابط و معنویت و وضعیت عزت نفس و بقیه جزییات رو نوشتم تا هر جایی توی مسیر به مسئله و چالش خوردم یه بار دیگه به یاد بیارم که ابتدای سال چه وضعیتی داشتم و از کجا شروع کردم و چقدر در طول سال پیشرفت داشتم و مباحث استاد عباس منش چقدر تاثیر گذار بوده.
این باعث میشه امیدمو حفظ کنم و ایمان داشته باشم که مسیر جواب میده. باعث میشه بتونم در برابر نجواها کنترل ذهن بهتری داشته باشم و مومنتوم مثبتم رو ادامه بدم.
—————————————————————————
و اما توت فرنگی 19 دلاری
روی فایل اول یه کامنت نسبتاً خوب و طولانی نوشتم ولی به علت فیلترینگ جریان هدایت توسط پارازیت های شیطانی ذهن نتونستم ادامه ش بدم و نهایتاً پاکش کردم.
و الان بریم سراغ این موضوع که «باورهای ذهنی ما چقدر اتفاقات و شرایط مون رو کنترل میکنه» ؟؟
چندتا مثال و تجربه شخصیم رو براتون بنویسم، مثلاً توی حوزه روابط با همکاران ، یه مدیر واحد داریم (که میشه رئیس رئیس رئیس اداره آتشنشانی) که خیلیا ازش بدگویی میکنن و البته خیلیا هم خوبیاش رو میگن. ولی من آگاهانه سعی کردم به ویژگیهای مثبت این بنده خدا دقت کنم و خداییش چندباری که باهاش هم کلام شدم بسیار آدم تحسین برانگیزیه، توی مدیریت آدم تواناییه و خیلی بهبود ایجاد کرده و پیگیر بهبودهای بیشتر و بیشتره. با اینکه بقیه همکارا، روز اولی که همین بنده خدا مدیر شد رفتن پیشش و برای بهبود شرایط شون صحبت کردن، همونها بعداً شروع کردن به بدگویی کردن، خدا شاهده به جز احترام و کلام خوش و بزرگواری از این بنده خدا هیچی نشنیدم.
یا مثلاً رئیس ایستگاه آتشنشانی ، خیلیا ازش بدگویی میکنن، ولی من همیشه به ویژگی های مثبت این بنده خدا دقت میکنم. بسیار انسان خوب و منصفی هست، بسیار محترم و خوش برخورد، بسیار با عزت نفس، ولی عزت نفسش باعث غرور نمیشه. اطلاعات بسیار زیادی توی موضوعات شغلی و حتی روانشناسی افراد داره. خوشتیپ و ورزشکار (چون مثل خودمه جذبش کردم) و خداییش از وقتی رئیس مون شده شرایط خیلی خیلی بهتر از قبل شده به لحاظ بروکراسی اداری و پیگیری امکانات برای ایستگاه و حق و حقوق پرسنل.
واقعاً ذهنیت من در مورد این بندگان خدا رفتارشون رو هم در قبال من رو هم شکل میداد. و همیشه با من خوش برخورد بودن با اینکه نه من محتاج شون بودم و نه اونها محتاج من.
یه مثال دیگه در مورد بعضی از فیلمها که استاد توی فایل اول اشاره کردن؛ خود من فیلمها رو بر اساس امتیاز Rotten tomatoes تحلیل میکنم و اگه امتیاز بالای 90٪ داشته باشه میرم میبینم. و بقیه فیلمها رو حتی اگه خوب باشن ولی امتیازشون پایین باشه نمیبینم. (روتن تومیتو امتیاز منتقدین آثار سینمایی هست) یا اگه کسی در مورد فیلمی نظر مثبت بده میرم میبینم ، یا مثلاً فیلمهای تام هنکس رو میرم میبینم با هر امتیازی چون شخصیت تام هنکس رو دوست دارم … یا مثلاً فیلمهایی که کریستوفر نولان کارگردانی میکنه ، هر چی که باشه. یا اگه فیلمی به هر دلیل اسکار گرفته باشه، یا موضاعات خاصی داشته باشه که مورد علاقه من باشه.
پس پیش فرضهای من در مورد فیلمها شد امتیاز روتن تومیتو ، توصیفات افراد، یا شخصیت بعضی از بازیگران و کارگردانان یا جوایز. پس بازم قضاوتها و پیش فرض های دیگران در نظر من تأثیر داشت.
یا مثلاً در مورد موزیک و آهنگ؛ قبلاً وقتی بعضی از آهنگهایی رو دوست داشتم و توی ماشین گوش میدادم و عیال میگفت اینو رد کن این آهنگه رو دوست ندارم، خواه ناخواه اون آهنگ دیگه برام خوشایند نبود. و میذاشتم وقتی فقط تنها هستم گوش میدادم… (بماند که دیگه مدتهاست توی ماشین آهنگ گوش نمیدم، سمت مخالف هندزفری میزنم، و فایلهای استاد رو گوش میدم، و سکوت میکنم، بنده خدا نمیدونه ماجرا چیه که من ساکتم)
توی فایل قبلی استاد مثال قهوه استارباکس و برندهای معمولی رو زدن. من اینو به این شکل تجربهاش کردم که طعم قهوه رو با دکوراسیون و زرق و برق و ادا و اصول کافی شاپ ها مخلوط نکنم… وقتی یه جایی زیادی ادا اصول در بیارن کلاً میگم اینها پوچن و دارن خودشون رو پشت این ادا و اصول درآوردن ها قایم میکنن. یه کافی شاپ معمولی سر کوچه مون هست که همیشه ازشون قهوه میگیرم. خداییش طعم قهوه شون هم خوبه، قبلاً بهتر بود. بنا به دلایلی مجبور شدن دستگاه شون رو عوض کنن، وقتی دستگاه جدید آوردن من بلافاصله متوجه یه کوچولو تفاوت طعم قهوه شدم، یبار ساعت 2 شب، قرار بود بزنم به دل جاده و بازم بنا به دلایلی نمیخواستم از مغازه های سر راهی چیزی بگیرم و رفتم ببینم یه کافه ای چیزی این موقع شب بازه و دیدم توی یه محله نسبتاً گرون قیمت یه کافهای بازه و کلی هزینه کرده برای دکوراسیون و تزئینات، وقتی رفتم داخل گفتن خیلی خوش اومدین جناب، سفارشتون…
گفتم یه قهوه دبل لطفاً…
چیز دیگه ای میل دارین؟ میخواین براتون اشتراک ثبت کنیم و … بفرمایید اینم قبضتون ، منم با تعجب به برگه نگاه میکنم ، آقاااااااا جان مادرت بیخیال، ساعت 2 شب این حرکات چیه… خلاصه اینکه همون کافه ای که تو طول روز کلی شلوغ میشه و یه سالن بزرگ داره برای مشتریاش و قبض و اشتراک میده، یه قهوه بهم دادن گرونتر از بقیه کافه ها، و عصاره زهرمار آناکوندا، آبکی و بی کیفیت و قشنگ مشخص بود بیش از 7-8 ماهه دستگاه شون رو سرویس نکردن…
ولی اکثریت مردم درگیر همین ادا و اصول ها و زرق و برقها هستن. بقول قرآن «و أکْثَرُهُمْ لا یَشْعُرُونَ»
(کنجکاو شدم بعد از ماه رمضون برم تمام کافه های مثلاً لاکچری بوشهر رو تست کنم و دست آخر برگردم سراغ همون کافه سر کوچه مون)
توی فایل استاد مثال زدن از شروع صبح و کانون توجه ما و بقول حافظ شیرازی یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو …
وقتی که تمرکز میکنم روی بوق زدن ها ، بد رانندگی کردنها، زباله ها و ناهنجاری ها و چاله چوله های کف خیابون که میبینم و میشنوم و تجربه میکنم، تا شب همین اوضاع رو دارم ولی اگه گیوآپ کنم و با خداوند گفتگو کنم و بگم من چی میخوام ماجرا خیلی بهتر پیش میره. همین چند شب پیش که چهارشنبه سوری بود و من از سر کار برگشته بودم و خسته خسته بودم و فقط دلم میخواست بخوابم (حوالی 8-9 شب) چندتا صدای ترقه بیرون میومد، دیدم اگه بخوام روی اینا تمرکز بذارم میافتم روی مومنتوم منفی و اون شب عذاب الیم دارم تا خود صبح … گفتم خدایا، من میخوام بخوابم و ازت درخواست آرامش و امنیت میکنم، میخوام براحتی و به آسودگی بخوابم … و گرفتم خوابیدم تا ساعت حوالی 2 و خورده ای بیدار شدم. دیدم بیرون هنوز تک و توکی صدای ترقه میاد. ولی من با آرامش خوابیده بودم و اصلا هیچی متوجه نشده بودم. اون جهت دهی آگاهانه باعث شد که بتونم خواب راحتی داشته باشم.
قبلاً یه وقتایی که میخواستم برم سر کار به همکارم میگفتم امروز از اون روزاست که حسش نیست بری سر کار و واقعاً هم حق با من بود، چون تمام اتفاقات اون روز علیه من بود و منو خستهتر میکرد… و به مرور زمان با تمرین ستاره قطبی تونستم، ذهنم رو آگاهانه جهت دهی کنم برای انتظارات مثبت و در کمال تعجب بازم حق با من بود چه از اون به بعد اتفاقات و شرایط همه اش برام آرامش بخش و مثبت بود.
استاد مثال تاثیر داروها رو زدن؛ پزشک متخصص سالهای اخیر برای بابام یه سری داروها رو تجریز میکرد، و بابام عادت داشت بره بروشورهای داخل بسته ها رو بخونه، و مخصوصاً توجه کنه به قسمت عوارض داروها. و در مورد عوارض داروها برای بقیه حرف بزنه که مثلاً این دارو این عوارض داره، اون یکی اونو داره و … و نکته اش اینکه یبار متخصص با تعجب فراوان بهمون گفت من تا حالا هیچ کیسی نداشتم ، و ندیدم و نشنیدم که روند پیشرفت بیماریش اینقدر سریع باشه، اصلا این بیماری نباید اینقدر سرعت داشته باشه. خیلیا بودن با همون بیماری تا 100 خورده ای سالگی هم زندگی کرده بودن. و من و خواهرم طی یه حرکت سامورایی گونه بروشورهای داروها رو برمیداشتیم، و وقتی بابا دنبال بروشورها میگشت با عذاب وجدان ابراز بی اطلاعی میکردیم که شاید شرکتهای داروسازی بخاطر کاهش هزینه ها بروشورها رو حذف کردن. (الهی العفو) ؛ 10٪ بیماری و 90٪ تلقین و ذهنیت بابام رو از پا درآورد … هروقت میرفتم دیدنش فقط در مورد عوارض بیماریش صحبت میکرد و منم نمیتونستم بهش بگم پدر من اینقدر در مورد بیماری حرف نزن، مجبور بودم سکوت کنم و شنونده باشم (با اینکه اون موقع قانون رو نمیدونستم و اصلا شاگرد استاد عباس منش هم نبودم، ولی چون سالها قبل در مورد اثر تلقین های ذهنی شنیده بودم و فیلم راز رو دیده بودم میدونستم این موضوع باعث بدتر شدن ماجرا میشه)
حرف از تلقین شد، چندسال پیش زمانی که نیروی دریایی بودن و توی ناوچه خدمت میکردم، رستهام مکانیک بود، یعنی محل کارم توی موتورخانه بود. موتورخانه پایینترین قسمت کشتیه. یعنی نسبت به بقیه افراد مجبور بودم پله های بیشتری رو برم بالا و برم پایین. اکثر افراد نهایتاً از این کابین به کابین بغل میرفتن و یا نهایتاً تا یه عرشه بالاتر. من باید از دوتا راه پله با شیب خیلی تند میرفتم و میومدم. و نتیجتاً دچار یه زانو درد خفیفی شدم. و رفتم پیش دکتر متخصص و عکس رادیولوژی برام نوشت. وقتی رفتم عکس رو تحویل بگیرم دیدم چیزی شبیه ریشه درخت توی عکسم پیداست و من وحشت زده شدم که یا خدا این چیه دیگه … نتونستم صبر کنم عصر مطب دکتر متخصص باز بشه ، همون موقع رفتم پیش دکتر عمومی ، دکتر عمومی هم از دیدن این صحنه متعجب شد، و گفت منم تا حالا همچین چیز عجیبی ندیدم، گفتم دکتر بنظرت این شکستگیه؟؟ گفت نه، شکستگی خطوط سفید می افته، این خطوطش سیاهه. و نهایتاً درد زانوی من چند برابر شد، به حدی که من لنگ لنگان راه میرفتم… خلاصه با درد شدید تا عصر صبر کردم و بعدش رفتم پیش متخصص …
گفتم دکتر این چیه توی زانوی من، وحشتناک داره درد میکنه، دکتر زد زیر خنده، گفت این اصلا توی زانوی تو نیست. خلاصه منم خیلی جدی به دکتر اصرار که دکتر واقعیتش رو بهم بگو (یه جورایی از بیخیالی و خنده دکتر شاکی شده بودم) . با کلی خنده بهم گفت این خطای پرسنل بخش رادیولوژیه، که مایع مخصوصی که فیلم رادیولوژی رو باهاش آماده میکنن، از دستشون چکیده و روی فیلم پخش شده. و وقتی پرسیدم پس این درد چی میگه، گفت تو به خودت تلقین کردی. و بعد یه ماجرایی رو برام تعریف کرد که یه اسیر جنگی توی شوروی از پایگاه ارتش سرخ توی سیبری فرار میکنه و میره توی واگن حمل گوشت یه قطار قایم میشه که سالها خراب بوده، و چون تابلوی دمای منفی 18 درجه رو میبینه و باور میکنه که واگن منفی 18 درجه دما داره ، و در اثر سرما میمیره. با اینکه واگن اصلا سرد نبوده، و این سرما همون سرمای بیرونه که بقیه رو نمیکشه ولی این بنده خدا رو کشت.
استاد مثال درس ریاضی رو زدن … پیش فرضهای من در مورد این درس همه اش برمیگشت به خانواده ، اونها از ریاضی بدگویی میکردن، و دائماً تاکید میکردن که بچه های ما استعداد درس رو ندارن ولی بچه های فلان خانواده استعداد دارن ، همه شون ریاضی فیزیک خوندن و باعث شد منم باور کنم که استعداد ریاضی و فیزیک رو ندارم. چه کرد این پیش فرضهای سمی خانواده. دیروز داشتم به جلسه 2 قدم 12 گوش میدادم و استاد یه تمرین میده در مورد خودباوری که یه لیست تهیه کنید از موفقیت هاتون، حتی کوچکترین موفقیتها از بچگی و من شروع کردم به نوشتن، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا رسیدم به سال اول دبیرستان و شدت گرفتن سختگیری ها و سرزنشهای خانواده و بعدش به زور انتخاب رشته کردن شون. من به ریاضی علاقه داشتم و به کامپیوتر… ولی خانواده اصرار و اجبار که فقط رشته انسانی، و بارها و بارها اون پیشفرض های غلط شون رو به خورد ذهن من میدادن، و دائماً مقایسه و دائماً سرزنش. نکته جالب موضوع برام اینه که بعد از سالها الان متوجه این نکته شدم که همون سالها موازی با درس و مدرسه، زبان انگلیسی رو هم توی زبانسرا میخوندم، و چون توی زبانسرا اون پیشفرض ها و اون سرزنشها نبود من همیشه بهترین نمرات رو داشتم. چون به زبان به شدت علاقه داشتم، هم زبان انگلیسی و هم زبان عربی ، هر دوشون رو دوست داشتم. در مورد زبان انگلیسی چون زبانسرا میرفتم این اعتماد به نفس رو داشتم و هر کسی در مورد زبان انگلیسی بدگویی میکرد من میگفتم نه اتفاقاً زبان انگلیسی از فارسی خودمون هم ساده تره، ولی در مورد عربی چون کلاس نمیرفتم بالاخره اون ذهنیت های اطرافیان تونست روم اثر بذاره و به مرور زمان درس عربی رو برام سخت کنه.
همون ذهنیت منفی اولیه وقتی افتاده بود روی چرخه و مومنتوم و ادامه پیدا کرده بود و عدم اطلاع من از قدرت ذهن و قانون باعث شده بود خودم بهش کمک کنم تا منو به وضعیت بسیار بدی بندازه.
ولی خداییش من همیشه معتقد بودم من آدم خوش شانسی هستم و خداییش بارها و بارها فرصتهای بهتری نسبت به بقیه رو تجربه کنم.
—————————————————————————
قبلاً وقتی که ورزش میکردم یه سری فایلهای صوتی رو میذاشتم که ترکیب آهنگ های انگیزشی بود با صحبتهای بعضی از افراد موفق مثل آرنولد شوراتزنگر، سیلورستر استالونه، محمدعلی کلی، آدمیرال ویلیام مک ریون و افراد موفق دیگه. (از جایی که فهمیدم بعضی از جملات باورهای غلطه دیگه گوش ندادم) یکی از این افراد یه شخصی هست بنام دیوید گاگینز David Goggins که نیروی عملیات ویژه دریایی آمریکا بوده بهشون میگن Navy Seal ، میگفت عاشق این بودم که یه نیوی سیل باشم، و وقتی داشتم اعزام میشدم پشت تراک که نشستم همه بهم میگفتن تو نمیتونی تو از پسش برنمیای. من 300 پوند وزن داشتم و تارگتم این بود که برسم به 175 پوند. (از 136 کیلو برسه به حدود 79 کیلو)
میگفت همه ما توی زندگی به جایی میرسیم که بهمون اینو میگن و بهترین مهارت برای ما اینه که باید بتونیم کنترل ذهن کنیم.
همه بهم میگفتن نمیتونی، من به خودم میگفتم چی میشه اگه من بتونم این معجزه رو رقم بزنم ؟؟ در پایان که به موفقیت رسیدم چه حسی خواهم داشت نسبت به این نظرات منفی ؟؟
میگه توی همون مرکز آموزش بهم گفتن تو نمیتونی چون توی تاریخ نیوی سیل بعد از 70 و خورده ای سال فقط 35 تا سیاهپوست تونستن دوام بیارن، تو از پسش برنمیای، من گفتم: چی میشه اگه من سی و ششمی باشم؟
میگفت بیشتر مردم به این علت ذهنیت های منفی به شما میدن چون خودشون باور ندارن که خودشون بتونن انجامش بدن. چون نمیتونن تجسمش کنن، پس عین یه آینه اون تصویر رو به شما منعکس میکنن. و میگفت من همه اون ذهنیت های منفی رو تبدیل میکردم به What if I could ، چی میشه اگه بتونم …؟ همه منفی ها رو تبدیل میکردم به سوخت حرکتی خودم.
الان دیوید گاگینز یه ورزشکار و دونده ، و یه سخنران انگیزشی و یه نویسنده کتاب و صد البته یه نیوی سیل بازنشسته ست.
—————————————————————————
استاد عباس منش جانم، امیدوارم خیلی از موضوع اصلی منحرف نشده باشم ؛ به بزرگواری خودتون ببخشید.
حافظ شیرازی میگه :
«کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود ؛ بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود»
«بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ ؛ ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود»
«به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ ؛ که همچو روزِ بقا هفتهای بُوَد معدود»
«شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن ؛ زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود»
«ز دستِ شاهدِ نازکعِذار عیسیدَم ؛ شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود»
«جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل ؛ ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود»
«چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمانوار ؛ سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود»
«به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی ؛ کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود»
«بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد ؛ وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود»
«بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش ؛ هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود»
تفسیرش هم اینه که : الان وقت لذت بردنه، پاشو برو حالشو ببر فرزندم که خداوند همه اسباب عالم رو برات فراهم کرده تا تو به خواسته هات برسی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»
—————————————————————————
در پناه رب العالمین همواره شاد و سلامت و موفق باشید. در مدار «اعطیٰ و اتقیٰ ، و صدَّقَ بالحسنیٰ» باشید و آسان باشید برای آسانیها و نعمتها و ثروتها و سلامتیها و شادکامیها.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام خدمت شما دوست عزیزم جناب حمید امیری
امیدوارم که همیشه حالت خوب و احساست قشنگ و در مدار زیبایی ها باشی
من همیشه کامنت های شما را مطالعه می کنم و خلی لذت می برم و درس های خوبی ازش می گیرم
این کامنت شما هم خلی پر بار و آموزنده بود
لذت بردم و تحسین تون کردم
انشالله که همیشه چرخ زندگیت روان و قشنگ بی چرخد
این ایده زیبایی را که مطرح کردی تمرین چکاب فرکانسی من خلی لذت بردم از این کار اگر انجام دهیم
چون من خودم به نوشتن و یاد داشت برداری کردن راحت هستم هر سال موقع تحویل سال خواسته هایم را می نویسم و امسال هم همین کار کردم و حین نوشتن بهم الهام شد که در مورد بعضی خواستههای که داری را عباراتی تاکیدی بینویس و در گوشیت ریکارد کن
و منم گفتم چشم و عبارات تاکیدی را نوشتم و سریع با صدای خودم ریکارد کردم و با احساس خوب این کار انجام دادم تن صدایم خلی خوشایند و لذت بخش بود
حالا که دارم گوش می دهم خلی بهم حس قشنگ می دهد
حال وقتی این ایده شما را دیدم تحسین تون کردم و مصمم شدم که انشالله امشب این کار را انجام دهم
و با جزییات بینوسم و امسال به لطف خداوند چی سالی شود
آنهم با دوره زیبایی هم جهت با جریان خداوند
دوست خوبم خداوند برای شما بهترین ها را رقم زند که این ایده قشنگ را اینجا شریک ساختی
در پناه الله مهربان شاد و سلامت باشید
سلام و درود به شما دوست گرامی.
امیدوارم که حالتون عالی عالی عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
سال نو شما مبارک ؛ ان شاالله سال جدید برای شما پر از خیر و برکت و رحمت و نعمت و ثروت و شادکامی و موفقیت باشه.
از شما بینهایت ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندی که برام نوشتین. ایده بسیار خوبیه. من هم قبلاً امتحانش کردم. واقعاً بسیار تأثیرگذار هست اینکه باورها رو به شکل صوتی گوش بدین و اجازه ندین ذهن بخواد نجوا کنه و ما رو ببره سمت احساس منفی. من هر وقت فایلهای صوتی باورهای توحیدی و احساس لیاقت رو گوش میدادم خیلی زود یه سری نشانه ها و اتفاقات وارد زندگیم میشد. ممنونم که یادآوری کردین بازم برم سراغ همون فایلها.
همواره در پناه رب العالمین باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
بنام خالق زیبایی های بی انتها
عرض ادب و درود به شما دوست عزیز
کامنتهای شما فوق العاده ان و من بی نهایت لذت میبرم
اینقدر دلی و شفاف و ساده بیان میکنید که به دل میشینه
تحسین تون میکنم برای نیایش های زیباو اتصال تون به منبع همه ی خوبی هاو برکتها و عشق
تحسین تون میکنم برای پیشرفتهای عالی تون در این مسیر توحیدی
تحسبن میکنم شما رو برای آیات زیبایی که انتخاب میکنید و با نوشته ها و اطلاعات عالی که تو موضوعات متفاوت دارین با ما به اشتراک میزارید
اطلاعات بسیار ارزشمند که من به شخصه بسیار لذت میبرم
الهی که بهترینها همواره نصیب تون بشه و خداوند یار و نگهدارتون
بهار سرسبز و زیبا بر شما هم مبارک
خدایا سپاسگزار تو هستم با تمام وجودم برای حضورم در این جمع فوق العاده و این عزیزان دوست داشتنی
فالله خیر الحافظین و هو الرحم الراحمین
سلام و سعادت قرینتان
سال نو را به شما و خانواده بزرگ عباس منش تبریک عرض میکنم
ان شا الله که سالی سرشار از آرامش الهی، و قرار گرفتن در مدار ثروت و سلامتی و موفقیت و زیباییها براتون باشه
لذت بردم از کامنت زیباتون،
آقا حمید عزیز شما همیشه خوش فکر و خوش قلم و خوش ذوق بوده و هستید و کامنتاتون برای من خیلی آموزنده هست
این فایل زیبا رو که استاد تو سایت قرار دادند من به همراه خانواده همسرم شمال بودم در یکی از زیباترین مکانها همراه با بارش فراوان باران، این نعمت زیبای الهی و چه قدر این باران را من دوست داشتم با اینکه شاید تو این 5 روز ما کلا نیم ساعت آفتاب را ندیدیم و همه تقریبا شاکی بودند که ای بابا تا کی میخاد بباره و نتونستیم جایی بریم ولی من سعی کردم فقط به زیباییها، طراوت عالی هوا و رفع تشنگی زمینها و جبران کمبود آب و…. فکر کنم
خلاصه که بشدت لذت بردم از ترکیب بارون و دریا و جنگل و رانندگی در هوای بارانی
آقا حمید
استاد همیشه میگن شما قرآنم که میخواید بخونید بدون هیچ پیش فرضی بخونین و این یه اصله
یه سری پیشفرضهایی تو ذهن ما شکل گرفته که عمدتا از حرف دیگرانه، یعنی ما زندگیمون را سوار کردیم بر این پیشفرضها و بعد خودمون به اونها باورپیدا میکنیم و اونها را شکل میدیم و میگیم دیدید چی شد؟ وغافلیم که از یه چنین ورودیهایی چنین خروجیهایی باید انتظار داشت
مثال از بیمه و قرص و دارو زدید، منم خیلی هم دیدم هم تجربه کردم
تو همون بیماری پاندامیک خیلیها فقط به خاطر تلقین و ترس نابود و تلف شدند در حالیکه این یه بیماری خیلی ساده و با درمان خیلی ساده تر بوده
اواخر عمر بابام که خیلی از درد بخودش میپیچید و دیگه هیچ قرصی بهش تاثیر نداشت من چندباری بهش قرص استامینوفن معمولی دادم و بهش میگفتم من این قرص را به سختی تهیه کردم و این یه دستور مصرف خاصی داره و اگه بخوری فلان میکنه بهمان میکنه و در کمال تعجب میدیدم که بعد ازگذشت چند ساعت میگفت بابا، این قرصه یه کم دردمو کمتر کرده و بهتر شدم ولی خب اینقد باورهای ذهنیشون در مورد سلامتی خراب بود که آخرشم کم آوردند و ازدنیا رفتند
اینه تاثیر تلقین
بههر حال مثال زیاده آقا حمید عزیز و شما هم الحق و الانصاف مثالهای جامعی زدید
خدا حفظتون کنه
سپاسگذارم ازشما، و از جناب استاد عباس منش، عبد صالح خداوند، که چلچراغ راه هدایت هستند
امیدوارم همیشه به شادی باشید