درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

247 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 703 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 1 فروردین رو با عشق مینویسم

    وقتی این دو قسمت درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری رو گوش دادم و به رد پاهای خودم نگاه کردم ،میبینم که چقدر دیدگاهم به خیلی چیزها تغییر کرده

    مثلا همین تهران

    سال 94 که اومدیم تهران به شدت دیدگاه ناخوبی داشتم نسبت به تهران

    اما الان به شدت دیدگاهم تغییر کرده

    که در بهشت دارم زندگی میکنم

    paradise

    بهشت

    سالی که با خدا و بهشتش شروع بشه ،سالی پر از نور خداست و لحظه به لحظه اش با خدا فرا بهشتی هست

    من امروز پارادایس بودم

    البته هر روز تو بهشتم ،اما روز تولدم 27 اسفند و امروز اولین روز از سال 1404 به بهشتی که خونه ای مثل خونه استاد عباس منش داشت و باغ هایی که تو قرآن گفته شده ،از زیر درختانش نهر جاری بود ،هدایت شدم

    سوره بقره

    وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّـٰتࣲ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا ٱلْأَنْهَٰرُۖ کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَهࣲ رِّزْقࣰاۙ قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهࣰاۖ وَلَهُمْ فِیهَآ أَزْوَٰجࣱ مُّطَهَّرَهࣱۖ وَهُمْ فِیهَا خَٰلِدُونَ(٢۵)

    و مژده ده کسانى را که ایمان آوردند و نیکوکارى پیشه کردند که جایگاه آنان باغهایى است که نهرها در آن جارى است، و چون از میوه هاى گوناگون آن بهره مند شوند گویند: این مانند همان میوه هایى است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و از نعمتهایى مانند یکدیگر بر آنان آورند، و آنها را در آن جایگاههاى خوش، جفتهایى پاک و پاکیزه است و در آن بهشت، جاوید خواهند زیست

    از خودم پرسیدم؟

    طیبه ؟ از سال 94 تا به الان چند بار اومدی تو این بهشت زیبا؟؟؟

    جوابم : خیلی کم بود!

    پرسیدم ، چرا خیلی کم؟؟

    و جوابم : چون در مدار دیدن این همه زیبایی نبودم !

    و یاد صحبت های استاد میفتم که میگفتن خیلی از آمریکایی ها از بودن مکان هایی که استاد رفته بود خبر نداشتن .

    و درمورد مدار قرار گرفتن درطبیعت و یا زیبایی ها که صحبت میکردن، یادم میفته

    و حالا درمدارش قرار گرفتم و میدونم که با تکرار و حفظ مومنتوم مثبت، این روند ادامه دار هم‌ میشه

    امروزقرار داشتم

    با کی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

    با ربّ ماچ ماچی خودِ خودم

    ربّ دل انگیزم

    ربّ لپ گنده خودم

    ربّ دوست داشتنی جذابم

    ربّ نورانی و عظیم و بزرگ و قدرتمندم که هرچی من میگم به هموارترین و ساده و بدیهی و طبیعی ترین شکل ممکن داره منو به خواسته هام نزدیک و نزدیک تر میکنه

    البته اینو یادم بیارم که خدا داره به باورهای من پاسخ میده ،نه بیشتر و نه کمتر ،همیشه کارش همین بوده و هست که به باورهام پاسخ بده ،اما اینبار متفاوت تر پاسخ داده

    و من باید یادم باشه که سعی کنم‌باورهامو قوی و قوی تر کنم تا نتایجم بزرگ‌و بزرگتر بشه

    از روزی که حسش کردم ،نمیدونم چجوری بگم ، از این همه مهربونیش ،دارم با اشک مینویسم این رد پامو

    از روزی که باهاش دوست شدم ،به قدری ریز به ریز داره رشدم میده و هدایتم میکنه که هر روز بغلش میکنم و از لپای گنده نورانیش ماچش میکنم

    من هر روز نورش رو به وضوح میبینم و حسش میکنم

    خدایا شکرت هرچقدر سپاسگزاری کنم بازهم کمه و نمیتونم این همه محبتت رو سپاسگزاری کنم

    من هیچی نیستم و هیچی ندارم ،امروز تو بهشتش، داشتم باهاش حرف میزدم ،گفتم که هیچی ندارم ،که هیچی نیستم

    اما یه چیز با ارزش و گران قیمت هر لحظه همراهمه و اون خودشه

    ربّ ماچ ماچی جذابم

    از این روز جذاب و فرابهشتی بگم

    قرار بود به بهشتی که نزدیک خونه مون هست ،برم ،و روز تولدم یعنی 27 اسفند ماه که جریانشو در رد پام نوشتم و رفتم پارک نزدیک خونه مون که تجسم کنم خونه بهشتیم رو

    نمیخواستم اسم این پارک رو بنویسم ،اما مینویسم ،چون شاید اعضای سایت دوست داشته باشن تو این پارک زیبا مثل من ، برن و تجسم کنن و علاقه داشته باشن به داشتن خونه ای مثل خونه استاد عباس منش و یا بهتر از خونه استاد عباس منش

    چون میشه بهتر از پارادایس رو هم خدا به ما عطا کنه

    فقط کافیه که ما بیشتر از استاد کنترل کنیم ورودی های ذهنمون رو ،و وقتی استاد تونسته ماهم میتونیم

    پارکی که شباهت زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره ،بزرگ ترین پارک تهران ، آزادگان هست و یه دریاچه خیلی بزرگ داره ،نمیدونم دریاچه خونه استاد عباس منش چقدر مساحت داره

    من امروز با هر قدمی که برمیداشتم میگفتم وای چقدر خونه بزرگی دارم

    الان از گوگل خواستم با جزئیاتش نگاه کنم که مساحت دریاچه اش چقدره تا بنویسم

    با حیرت دیدم :

    بزرگترین پارک کشوره

    یعنی تو کل ایران

    پارک آزادگان مساحتی به اندازه 112 هکتار دارد که از جنوب شرقی به اتوبان بعثت و سه راه افسریه . از طرف شرق به کانال سرخه حصار ، از طرف جنوب به اتوبان دولت آباد و از غرب هم به بزرگراه آزادگان محدود می شود.

    پارک زیبای آزادگان مجهز به رستوران ، کتابخانه 46 هزار جلدی ، زمین بازی 20 هزار متری ، دریاچه ی 5 هزار متری

    دریاچه به وسعت 5 هکتار به اضافه ی یک هکتار حریم دریاچه و جزیره به وسعت 7 هزار متر مربع

    و همین طور امکانات فرهنگی و ورزشی می باشد.

    اطراف پارک آزادگان رو فضاهای سبز جنگلی ، پوشش گیاهی، و تفریحی احاطه کرده مانند محوطه ی جنگلی توسکا ، پارک آبی ، پارک مادر و شهر بازی

    این بوستان دارای 90 گونه درخت و درختچه اعم از پهن برگ و سوزنی برگ و 400 گونه ی بوته ای دارد که از جمله ی آنها می توان به اکالیپتوس ، کاج ، توت ، زیتون ، صنوبر، زبان گنجشک، بید، تبریزی ، گردو ، واگلیا ، شمشاد ، سیدالاشجار ، نخل، توسکا ، بلوط و کاتالپا اشاره کرد .

    این پارک به خاطر دارا بودن آلاچیق های مناسب، سرویسهای بهداشتی ، مسجد ، فضای بازی کودکان و داشتن باربیکیوهای مناسب ، یکی از بهترین پارک ها جهت دورهمی های خانوادگی محسوب می شود.

    چقدر بی نهایت امکانات زیبا داره خدایا شکرت

    تاریخچه پارک آزادگان :

    این منطقه در گذشته سلیمانیه نام داشت، نام سلیمانیه منسوب به امیر سلیمانی پسرعضدالملک رئیس ایل قاجار است.اراضی این بوستان در گذشته متعلق به روستای اصفهانک از روستاهای جنوب شرقی تهران بوده است و تا دهه های اخیر در آن کشاورزی می کردند، در این اراضی کاخی متعلق به امیرسلیمانی وجود داشت که این کاخ بر فراز قنات های هاشم آباد و محمود آباد بنا شده بود که اکنون اراضی سلیمانیه محصور به محلات شهری دولت آباد ، هاشم آباد، مشیریه ، کیانشهر و افسریه است.

    این اراضی بعد از انقلاب در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت و بنیاد نیز در اسفند ماه 1369 اراضی مذکور را به شهرداری تهران واگذار کرد و نهایتا شهرداری در سال 1379 این اراضی را تبدیل به بوستان بزرگی به نام آزادگان کرد.

    این بوستان با مساحتی حدود 120 هزار متر مربع ، بزرگترین بوستان کشور محسوب می شود.

    خدایا شکرت

    اگر دوست داشتین تجسم کنید ،یکی از بهترین مکان های بهشتی هست که فوق العاده هست برای تجسم ،من وقتی به این پارک میرم به قدری واضح میبینم خواسته هامو که فقط خدارو شکر میکنم

    وای دریاچه اش 5 هکتاره

    از سال 94 که به تهران مهاجرت کردیم تا امروز بارها رفته بودم و یه خونه کوشک که داشت و اسمش امیر سلیمانی بود با خودم میگفتم کاخ منه ،من یه همچین خونه ای میخوام

    عاشق بالکن جذابش بودم

    تا حالا از گوگل نخونده بودم درمورد پارک آزادگان

    بارها کنار اون خونه عکس گرفتم‌و یادمه پارسال ، رفتم و از ظهر تا غروب ساختمونشو طراحی کردم و با خودم میگفتم من یه همچین خونه ای خواهم داشت

    من این پارک رو از وقتی اومدم تهران و نزدیکای خونمونه ،خیلی دوست داشتم و دارم ، و همیشه میگفتم یه خونه ای مثل همین پارک میخوام و از همون سال 94 خیلی ذوقشو میکردم

    ذوق بالکن عمارتشو

    از پارسال دیدم تعمیر و بازسازی عمارتش رو شروع کردن و شکل ساختمون رو تغییر دادن

    قبلا نمای ساختمون عمارت سفید بود ، روز تولدم 27 اسفند که رفتم دیدم شبیه خونه های قدیمی درستش کردن و کاه گلی شده و بازسازی کردن

    اما همچنان میگفتم خونه منه

    من وقتی صبح روز جمعه بیدار شدم ، مادر و خواهرم و پسرش ،رفته بودن جمعه بازار تا گل سرای بافتنیشونو بفروشن

    منم اول، تمرین ستاره قطبیم رو با احساسی فوق العاده عالی انجام دادم و از ساعت 8 تا 12 شروع کردم به کار کردنِ تمرین کلاس رنگ روغنم

    و نقاشیم که تموم شد، دیدم هوا ابریه و آفتاب در اومد

    به خدا گفتم امروز قرار گذاشتم باهات برم پارادایس ،میشه ابرارو فعلا نبارونی و من برم و یکم بشینم و بنویسم اهداف سال جدیدم رو ؟

    نمازمو خوندم و حاضر شدم و دفترمو برداشتم و یکم نون و آب هم برداشتم و راه افتادم

    از لحظه ای که قدم برداشتم به سمت پارک نزدیک خونه مون ،توجهم به زیبایی ها و آسمون آبی و ابری و نیمه افتابی و درختای تازه جوانه زده که سبزی درختا به قدری خوشرنگ بود که من با درختا صحبت میکردم و از خدا سپاسگزاری میکردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم

    وقتی رسیدم ،مستقیم رفتم سمت دریاچه ، هوا ابری بود و با هر قدمی که برمیداشتم فکر میکردم که خونه استاد عباس منش رفتم و صدای مریم خانم شایسته رو میشنیدم که میگفت بارون میباره وخدایا شکرت

    از 1 آذر ماه که خدا از نشانه سایت و یا نشونه های دیگه هدایتم‌میکرد به این سریال ، بارها در سریال زندگی در بهشت بارون پارادایس رو دیده بودم و خودمو تجسم کرده بودم

    الان میفهمم که چرا در چنین مکانی قرار گرفتم ،چون من این مدت وقتی سریال رو نگاه میکردم خودمو به وضوح میدیدم و اردک ها و مرغ و خروس هاشو میدیدم

    و بهشون غذا میدادم

    و امروز دقیقا همین شد

    من به اردک های پارک و دریاچه نون دادم و فیلم گرفتم ازشون و به قدری احساس خوبی داشتم‌که فکر میکردم در خونه خودم دارم به اردکا غذا میدم

    حتی صدای مرغ و خروسا و اسب هامونم شنیدم

    من دارم باورهایی که تا به الان ساخته شده رو با نتیجه میبینم که اگر ادامه بدم به بدیهی ترین شکل رخ میده

    بوووووممممممم

    وقتی عکس گرفتم و از خودم و خونه باحالش که از چند تا پل، وصل بود به خونه و دور و اطراف خونه پر درخت بود ، که دورش رو آب دریاچه بود و کنار پل قایق بسته بودن و من فقط لذت میبردم

    خیلی زیبا بود و آیات قرآن رو به یادم میاره

    وقتی عکس گرفتم و رفتم تا یه قسمت از دریاچه بشینم ،بازهم مثل روز تولدم بارها گفتم چقدر بزرگه ربّ من

    سپاسگزارم

    رفتم و اول رو یه نیمکت نشستم نیمکتاش شماره داشت من سمت شماره های 97 و 95 نشستم دقیقا روبه روی خونه و دریاچه ،بعد رفتم نشستم زیر همون درختی که روز تولدم نشستم و تجسم کردم

    نوشتن رو شروع کردم و چند تا عکس گرفتم از نوشته هام و دفتری که طرح خاص دختر و پسر داره که پسر سوار موتور هست و این دفترو اوایل تغییرم گرفتم

    وقتی نشسته بودم یاد جلد دفتری افتادم که چند ماه پیش گرفتم

    دقیقا یه صحنه از خونه پارک ،عکس جلد روی دفتر بود

    که دختر و پسر عاشق روی دریاچه سوار قایق کنارهم بودن

    همه اینا نشونه هست و اینکه میتونه محقق بشه

    کافیه باورهامو قوی کنم و به قدری مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظ کنم که به سرعت رخ بده

    همون خدایی که نشونه هارو داده ،همون خدایی که دو هفته بعد از خرید دوره هم جهت با جریان خداوند به من کار نقاشی دیواری هدیه داد و تابلوی بزرگ نقاشیم فروش رفت

    همون خدا میتونه چنین خونه بهشتی رو هم به نامم کنه عشق دلی خداگونه به من عطا کنه

    کافیه که باورهامو قوی کنم

    من نشستم و هرچی دنبال فایل جلسه هدفگذاری دوره 12 قدم گشتم نتونستم پیداش کنم

    شروع کردم به نوشتن و اولین هدفم این بود که با خدا دوست تر باشم و هر لحظه بیشتر و بیشتر سعی کنم که به یادش باشم و تسلیم خدا باشم و چشم بگم

    و ریز به ریز هدایتم کنه و یادم بده تا رشد کنم

    و چند تا هدف دیگه نوشتم که امسال ماشین بخرم

    وای خدای من شکرت

    به قدری در این دو هفته آقای نقاش خداگونه مدام گفته و این باور رو در من قوی کرده که میتونم با درآمد چند ماهم ماشین بخرم که دیگه هیچ فاصله ای نمیبینم

    قبلا وقتی به ماشین فکر میکردم میگفتم نه بابا چجوری بخرم

    اما الان هیچ فاصله ای رو حس نمیکنم و میدونم که خیلی راحته که خدا به من ماشین عطا کنه

    یه جورایی احساس لیاقت داشتن ماشین،درآمد بالارو از کار نقاشی دارم

    و میدونم که جدا از کار نقاشی دیواری ،تابلوهامم به فروش میرسن

    خدا داره همه کارهای ماشینم رو انجام میده ، در دفترم نوشتم ماشین kmc مدلt8 دوست دارم که پشت ماشین رنگامو بذارم و برم سرکار نقاشی دیواری اما دنا هم دوست دارم

    اماkmc رو بیشتر ،حالا خودت بگو من هیچی نمیدونم ربّ من

    وقتی میگفتم ، اینم گفتم که من ماشین صفر میخوام که نو بخرم ، اما حواسم به قانون تکامل هست

    نقاش ها بهم گفته بودن یه پراید دست دو بگیریم برات ،اما من از خدا ماشین صفر میخوام خدایی که کار نقاشی دیواری رو به من عطا کرد ،همون خدا میتونه ماشین صفر بهم عطا کنه

    و چند تا هدف هم نوشتم که بارون گرفت و دیگه نشد بنویسم و رفتم وایستادم کنار دریاچه و قطره های بارون که به دریاچه میفتادن رو دیدم یهویی یاد تک تک قسمت های سریال زندگی در بهشت افتادم

    اینکه نگاه میکردم و قسمت هایی که بارونی بود و بسیار لذت میبردم و امروز نتیجه اون لذت بردن هارو داشتم به چشم میدیدم در مکانی که شباهت بسیار زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره

    من فقط سپاسگزاری میکردم و به موج آب نگاه میکردم و یه وقتایی یه موجی دایره شکل تو آب به حرکت درمیومد و من محو تماشاش میشدم و شکر میکردم و لذت میبردم که یهویی دیدم یه ماهی خیلی بزرگ از اون ماهیای خونه استاد عباس منش اومد سمت جایی که من وایستاده بودم ، با خودم نون برده بودم سریع یه تیکه نون انداختم رو آب، ماهی رفت اما یکم بعدش اردکا اومدن و دوباره نون انداختم و همین که دیدن سریع اومدن و نون رو خوردن

    یهویی صدای میو میو شنیدم برگشتم دیدم یه گربه کوچیک مشکی رنگ و زیبا میو میو میکرد ،بهش گفتم تو که نون نمیخوری

    اما نمیدونم چی شد بهش نون رو انداختم و دیدم با لذت خورد

    الان که دارم مینویسم یاد فایلی افتادم که استاد گذاشته بودن که به کبوترا غذا ندیم

    فایل دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!

    فکر کنم کار درستی انجام ندادم

    وقتی از اردک ها عکس گرفتم دقیقا لحظه به لحظه های سریال زندگی در بهشت جلو چشمم میومد و فکر میکردم اونجا هستم و الان مریم خانم شایسته و استاد هم هستن و حس میکردم که خونه خودمه و داشتم لذت میبردم

    دقیقا عکس درختا و خونه روی آب افتاده بود و بی نظیر بود و وقتی بارون بارید یه موجی افتاد که برق میزد

    کلی لذت بردم و عکس گرفتم و تو اون هوای نم نم بارون وایستادم و تجسم کردم

    وقتی کمی بارون بند اومد دوباره نوشتم و یهویی دیدم دو تا دختر و پسر دوچرخه سواری میکنن و یا موتورسواری میدیدم که دختر و پسر بودن و دقیقا خودم تو گوگل درایوم نوشته بودم که با عشق دلم ، دوچرخه سواری و موتورسواری و اسب سواری میکنیم و به وضوح در این مکان بهشتی میدیدم اون صحنه هارو

    و بارون که شدید تر شد راه افتادم تا برگردم خونه

    دختر و پسر دو چرخه سوار که اومدن رد بشن هردوتاشون موقع دوچرخه یواری باهم عکس میگرفتن و بی نهایت با عشق میرفتن

    خیلی لذت بخش بود

    من این صحنه هارو با عشق دلم ، تو خونه بهشتیم در تجسم های هر روزم دیده بودم و امروز داشتم به صورت نشونه واقعی میدیدم

    که بازهم اگر ادامه بدم این مومنتوم مثبت رو خیلی ساده و راحت رخ میده

    سپاسگزاری کردم و به راهم ادامه دادم و زیر بارون با عشق راه رفتم و لذت بردم

    تو راه دیدم حواسم مدام به اینه که الان کیفم خیس میشه و دفترام خیس میشن ،یهویی گفتم طیبه !!!!

    خدایی که میتونه همه کار برات انجام بده پس همون خدا میتونه کاری کنه که به کیفت بارون بخوره اما خیس نشه و با این دیدکاه سبب شد که نگرانیم رفع بشه و با لذت مسیرم رو ادامه بدم

    وقتی برگشتم و اواسط راه خونه مون بودم تو دلم‌گفتم اگه قراره kmc بخرم همین الان یه ماشین رد بشه اول سمت راست اتوبانو نگاه کردم دیدم نیست همین که سمت چپ اتوبانو نگاه کردم دیدم یه kmc مشکی رد شد

    وای من جیغ زدم تو اتوبان

    من؟!!!!!!

    جیغ زدم؟!!!!!

    آره

    طیبه ای که به شدت ترسو و خجالتی بود ،الان به راحتی ذوقش رو نشون میده

    بلند فریاد زدم ربّ من سپاسگزارم

    چقدر سریع !!!!

    گفتم و شد ،اصلا این ماشین از کجا اومد

    انگار از آسمون فرود اومد و رد شد

    چقدر خدا سریع الاجابت هست

    چقدر ساده و طبیعی و راحت رخ میده

    میگی و موجود میشه

    خدایا شکرت

    همه اینا نشونه باورهاییه که هر روز دارم تکرار میکنم وبا احساسی فوق العاده و گاهی اشک شوق تجسم میکنم ، من با دیدن این نشونه ها باید مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و با عشق حفظش کنم

    تا نتیجه رخ بده ،همین الانشم کلی کیف میکنم که دارمشون

    آره دارمشون

    من وقتی با خدا دارم صحبت میکنم ،همه چی دارم ،جدیدا حس میکنم دیگه فاصله ای بین من و خواسته هام نیست

    وقتی با خدا صحبت میکنم یه وقتایی خواسته هامو یادم میره بهش میگم خدا درسته خواسته دارم و میدونم که با رسیدن به خواسته هامه که به تو نزدیک و نزدیک تر میشم

    مثلا از وقتی تو اون روز بهشتی 12 اسفند که رد پامو نوشتم که چی رخ داد و خدا منو هدایت کرد به کار نقاشی دیواری ،اونم نقاشی دیواری که یک سال همون دیوارو تجسم میکردم ، ایمانم به اینکه خدا میتونه همه کار برای من انجام بده بیشتر شده

    یا اینکه بعد یک هفته تابلوی بزرگ نقاشیم در ابعاد 50 در 70 فروش رفت در اپلیکیشن دیوار ،باورم به اینکه خدا میتونه همه غیر ممکن هارو به ممکن ترین شکل انجام بده قوی شده

    اینکه کافیه من به تکرار باورهام ادامه بدم و رها باشم و هر روز لذت ببرم با عشق دلی چون خدا

    که وقتی باهاش صحبت میکنم یه وقتایی یادم میره چی میخواستم، آخه اون لحظه به قدری حس ارزشمندی و عشق بی نهایت داشتم که حس میکردم همه چی دارم

    الان دارم با اشک مینویسم و لبخند هم کنار اشک جاریه و لذتی از ته قلب دارم

    خدایاشکرت

    همون خدایی که این نشونه هارو نشونم میده ،همون خدا هم ماشینو برام‌میخره ،عشق دل خداگونه میشه برای من ،خونه بهشتی میشه ،سلامتی و شادی و برکت و فراوانی میشه و خیلی چیزهای دیگه

    وقتی برگشتم خونه کمی به فایل ها گوش دادم و بعد مادرم گفته بود شام درست کنم و نزدیک اذان برای خونه خرید کنم و نون بخرم برای افطاری داداشم

    من رفتم و قبلش پیاده روی کردم و داشتم به درختای زیتون تلخ نگاه میکردم، که بارون همه دونه های توپی شکلشو زده بود و همه رو زمین بودن

    یه لحظه با خودم‌گفتم ببین هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت پایین نمی افته ، یهویی یاد پرنده ها افتادم

    در اصل خدا بهم این درک رو داد

    اینکه گفت ببین ، کل زمستان رو، این میوه های درخت زیتون تلخ روی شاخه های درخته تا پرنده ها از میوه هاش به عنوان غذا استفاده کنن ، وقتی بهار میشه و غذا بیشتر میشه

    این میوه ها میریزن تا درخت دوباره گل دار بشه

    خدایا شکرت به خاطر این همه دقت و چیدمانت که به فکر همه موجودات جهان هستی هستی

    وقتی برگشتم خونه دوباره دوست داشتم برم و درختارو تماشا کنم و با خدا صحبت کنم و تجسم کنم

    به مادرم زنگ زدم و گفتم وقتی رسیدی بگو بیام ،که افطاری داداشمو که گذاشتم و باهم برنج و تن ماهی که یهویی به دلم افتاد و رفتم خریدم رو خوردیم و حاضر شدم رفتم

    تا مادرم بیاد ،در دل تاریکی شب. تو محله رویایی و جذاب و بهشتیم ،قدم زدم و هدایت شدم به آهنگ

    خوبه که تو دل بستی به این عشق ●

    وقتی گوش میدادم شروع کردم به صحبت کردن با خدا

    گفتم بهترین عشق تویی و اولین. آخرین عشق توی و تو

    وقتی میگفت

    خوبه آخرش به تو رسیدم؛ تورو به دنیا نمیدم ●

    تورو دوست دارم شدیداً… ●

    نمیدونستم از ذوق چیکار کنم فقط سپاسگزاری میکردم و میگفتم آخرش به تو رسیدن قشنگه

    این عشقه که من و

    این عشقه که من و تو آرومیم، دیوونه ی بارونیم! ●

    این عشقه که تو رو من حساسی… ●

    دیوونتو میشناسی! همونی که میخواستی عشقم… ●

    دست خودم نیست که انقد عاشقتم! ●

    من هم تجسم میکردم و هم عشق میورزیدم حالم بی نهایت عالی بود اینکه با این آهنگ بهم گفت رو من حساسه و ریز به ریز داره هدایتم میکنه تا رشد کنم

    بلند بلند آهنگو میخوندم و قدم میزدم و لذت میبردم

    وقتی مادرم اومد و برگشتیم خونه

    داشتم تو سایت رد پای خودمو که پاسخی براش اومده بود میخوندم که هدایت شدم به پیام خانم زکیه لواسانی

    دوباره ماجرای خواهرزاده شونو نوشته بودن که برای من نشونه بود

    خیلی حس خوبی داشتم

    این روزا نشانه ها خیلی خیلی بیشتر از قبل شدن و من سعی میکنم که مومنتوم مثبت رو حفظ کنم

    خدایا شکرت

    استاد عزیز و مریم خانم شایسته بهترین هاباشه براتون و نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت در زندگی شما و اعضای سایت جاری باشه

    خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1164 روز

    بنام خدا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم در اینجا

    استاد پیش فرض ها واقعا در تجربیات زندگی من هم خیلی موثر بوده با این فایل فکر کردم و مواردی یادم اومد که میگم

    من یادمه قدیمها که تو روستا زندگی میکردیم من و خواهر و برادرم زیاد زخمی میشدیم بیرون بازی میکردیم و زخمی میشدیم یادمه یه بار بیرون به بچه ها 7 سنگ بازی میکردیم سنگ خورد به پیشونیم و زخمی شد بطوری که خون شدیدی میومد اومدم مادرم گفت چیزی نیست بدنت خودش خونو قطع میکنه یه تیکه پارچه سوزوند و گذاشت رو زخم یه هفته بعد خوب شد نه جاش موند و نه چیزی فکر کنم الان کسی اون زخمو برداره بستریش میکنن بیمارستان از این موردها که در مورد سلامتی هست خیلی الگو دارم یا بچه های خیلی کوچیک خاک بازی میکردن بزرگترها میگفتن اشکال نداره حتی خاکم میخوردن میگفتن خاک منبع آهنه بزار بخوره و جالبه بدنهای اون موقع خیلی سالمتر و قوی تر بودن این موارد باعث شده الان من این پیش فرض ها و باورهای خوبو در مورد بدن دارم که خود بدن کاملا هوشمنده و خودشو اجازه بدیم درس میکنه و اینکه فکر نمیکنم که هر چیزی کثیفه الان من در مورد بچه کوچیک خودم خیلی راحتم زخمای کوچیک ورمیداره اصلا نگران نمیشم چون همش میخواد راه بره میخوره زمین یا اصلا نگران نیستم هر چیزی رو دهنش میزاره در حالی که بعضیها رو دیدن بچه هر چی میبره دهنش میگن میکروبه و نگران میشن ولی من چون اینجوری نیستم خداروشک بچمون هم خیلی سالمه و به راحتی جریض نمیشه

    در کل واقعا همه چی باوره و من باید سعی کنم باورهاییی رو بولد کنم که به نفع منه

    سپایگزارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    کیمیا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1942 روز

    به نام الله هداتگرم

    سلاام به استاد عزیزتر از جانم و همه دوستان هم فرکانسی خودم

    فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَ ُّ الْعَرْشِ الْعَظِیم. (سوره 9، التوبه، آیه 129)

    بگو خداوند مرا کافى است، خدایى جز او نیست، بر او توکل کردم و او صاحب عرش عظیم است.

    اصلا هرچی بیشتر گوشش میدم هی مثال های بیشتر و‌تجربه های بیشتری یادم‌میاد که چجوری این ذهن من منو کنترل کرد من متوجه نشدم.

    چقدر بابت حرف های دیگران بدون شناخت ادمها قضاوتشون کردم‌و‌بابت باور های قبلی که داشتم رفتار متفاوتی نشون دادم‌ و اونها متناسب با رفتار من رفتار کردن و من متوجه آن ‌نشدم.

    اما گاهی هم شده من رابطه متفاوتی با بقیه دوستام با یک شخص داشتیم یعنی اونا روابط بدی باهاش تجربه کردن و من خیلی رابطه خوبی رو تجربه کردم همه گفتن این ادم خیلی بداخلاق خیلی بد رفتار میکنه خیلی زرنگی میکنه و من با خودم میگفتم چجوری ممکنه این آدم که خیلی با من مهربون هست و دقیقا زمانی که این باور ها در من هم شکل گرفت دقیقا همون رفتاری رو که اونها میگفتن رو دیدم از اون آدم و این بخاطر این بود که من ذهنم قبول کرده بود حرفای دیگرانو.

    ایندفعه شروع کردم به ساختن باور های خوب راحب آدم ها و با خودم هربار تکرار کردم اگر به نکات مثبت ادمها توجه کنم فارغ از اینکه اشخاص با دیگران چه رابطه ای دارن با من رفتار خوبی میتونن داشته باشن.

    مثال درس ریاضی خیلی بهم کمک کرد تا الان بتونم در ذهنم عادی سازی کنم که اگر براش تلاش کنم راحت میتونم برسم بهش و هرکاری که فکر میکنم انجام دادنش نیاز به هوش خیلی بالایی داره یا من از پسش برنمیام فقط بخاطر اینه که تو ذهن من اینطوری شکل پیدا کرده.

    حالا کد جدید براش مینویسم و انجامش میدم و بخودم میگم ببین اگر فلانی تونسته منم میتونم تا الان خودم فکر میکردم و باور کردم که نمیتونم حالا باورش رو‌میسازم.

    خدارشکر که این مسیر رو یاد گرفتم و‌ واردش شدم خدارشکر که یادگرفتم ذهنم رو کنترل کنم یادگرفتم توجهم رو بزارم‌ روی نکات مثبت یاد گرفتم اعراض کنم از ناخواسته ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    پریا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 942 روز

    به نام خداوند خالق سبز بهاران

    سلام به استاد عزیز و مریم شایسته ی عزیزم

    سلام به همه ی دوستان

    امیدوارم امسال برای هممون همون سالی باشه که پر از اتفاق های عالیه

    پر از نعمت های غیر منتظرس

    پر از برکته

    پر از رزقی که به دنبالمون باشه

    پر از احساس خوب

    پر از رابطه هایی از جنس رهایی

    پر از آرامش ،

    صلح با خود

    پر از عشقی عمیق با خداوند

    پر از خلق اتفاقات دلخواه

    پر از اعتماد به خداوند پر از باورهای توحیدی

    پر از عمل به آموزها

    پر از کنترل ذهن عالی

    پر از باورهای مفید

    پر از………..

    استاد جان این ذهنیت خیلی خیلی مهمه ولی تا به امروز آنقدر بهش دقت نکرده بودم امروز متوجه شدم حتی خیلی از رابطی که نتونستم ادامه بدم به خاطر همین ذهنیتم بوده

    مثلا چند ماه پیش در محل کارم

    استخر ناجی جدید اومد ،

    قبل از اینکه ما باهاش آشنا بشیم سرناجی بهمون گفت این اومده جای یکی از شماها رو بگیره…

    من با کمک خداوند واجرای عمل به قانون با باورهایی مثل :

    خداوند روزی من رو از هر طریقی میده

    همه چی دست خداونده

    هر چیزی هر اتفاقی میافته خیره

    و اگر من از اینجا برم حتما به جای بهتری میرم چون عالی عمل می‌کنم ،

    خداوند همیشه بهترین اتفاق هارو برام رقم میزنه

    هیچ فردی نمیتونم مثل من عمل کنه پس من روز یا حتی ساعت ناجی بودنم تغییر نمیکنه …..

    باعث شد ،

    ساعت، روز یا حتی از اون استخر برم که حتی اگه تغییر میکردم مطمئن بودم بهتر میشه

    عوض نشد …

    ولی ذهنیتم نسبت به اون فرد بسیار تغییر کرد چون همکارم ساعت هاش تغییر کرد،

    خیلی کم میتونستم باهاش ارتباط بگیرم و حتی نکات مثبتش ببینم و حتی نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اشتباهاتشو‌ خیلی میدیدم و تعریف میکردم و باعث می‌شد این چرخه تکرار بشه

    امیدوارم از امروز ذهنیتم رو با توجه با قانون تکامل نسبت بهش پاک کنم و به نکات مثبتش توجه کنم.

    ممنونم استاد که با این فایل باعث شدید تضاد هایی که بهش بر میخورم رو متوجه بشم .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    مهدی شیخ گفته:
    مدت عضویت: 2620 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان

    من قبلا خیلی به این موضوع فکر کردم ولی از جنبه مالی و فرصتهای شغلی ولی با این جلسه مطلب بیشتر برام باز شد

    من همیشه به این موضوع فکر میکنم که همیشه یکسری اتفاقات می افته ، حالا از هر جنبه ای مثل جنگ، سیل و یا زلزله و تغییرات در سیاستها دولت و…

    ولی افراد دیدگاه های مختلفی دارن نسبت به این اتفاقات(دیدگاه مثبت و یا منفی)، نمیخوام بگم که افراد از جنگ و زلزله و… لذت میبرن ، بلکه منظورم اینکه انگار یکسری از افراد بدلیل اینکه دید مثبت تری به این موضوعات دارن و از دید بلا و زجر کشیدن نمیبینن باعث میشه از اتفاقات و تغییرات محیطی و یا تضادها به عنوان فرصت استفاده کنن و همینطور به رشد خودشون ادامه بدند و بزرگتر میشوند

    ولی در همین دوره ما افرادی میبینیم که با برخورد به این تغییرات محیطی و تضاد چون این تغییرات را به عنوان بلا و عامل زجر کشیدن خودشون میبینن ، کم کم ناخواستها را تجربه میکنند و رشدشان برعکس شده و سقوط را تجربه میکنند.

    همه این تجربه های متفاوت از جایی ایجاد میشه که یکی دید مثبتی به قضیه داره و یکی دیگه دید منفی به قضیه دارد.

    حالا یه مثال میزنم

    در چند سال اخیر به دلیل رشدها و پیشرفت های خوبی که در هوش مصنوعی اتفاق افتاده، به وضوح میبینم که یکسری از افراد میترسن که شغلشان را از دست بدهند(دید منفی) و یکسری از افراد که مشتاقانه دنبال این هستند که از این لشکر ارزان قیمت که میتونه کار چند کارمند را به قیمت خیلی پایین و دقت بالاتر انجام بده استفاده کنن(دید مثبت).

    به این دوتا دیدگاه واقعا اختلاف فرکانسی زیادی وجود دارد.(یکی میترسه و اون یکی مشتاق و انتظار رشد داره)

    حالا چه فردی میتونه قدم برداره و چه کسی مستعد موفقیت است؟؟؟

    خیلی از افرادی را میبینم که با یک ایده کوچک و استفاده از این فرصت ها که در اختیار همه است به جایگاه های بالا رسیده اند.

    حالا چه کسی میتونه از این فرصتها که برخی آن را تهدید بشمار میاورند استفاده کنه؟ بنظر من افرادی که دید مثبتی به تغییرات و تضادهای زندگی دارند.

    حالا چطور میتوینم به این موضوع سرعت بدیم و بیشتر از این فرصتها استفاده کنیم؟ اینکه به طور آگاهانه دنبال تاثیرات مثبتی که همزمان با اتفاق میآید فکر کنیم.(دید مثبت)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    بابک چالاکی گفته:
    مدت عضویت: 3556 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه همراهان نازنین و توحیدی

    میخوام تجربه واقعی خودم از مفهوم توت فرنگی 19 دلاری بنویسم

    من در عرض کمتر از 2 سال در کسب و کارم به یکی از بهترین ها و شناخته شده ترین ها در همون حیطه تبدیل شدم. با دوره توحیدی “عزت نفس” هم مسیرم خیلی جدی آغاز شد. هر روز تمرین میکردم و با عشق و لذت و تعهد کار میکردم. از صفر مطلق واقعا، در 6 ماه به اولین درآمد بزرگ و جدی خودم رسیدم. خودم صاحب کار خودم بودم و همه چیز رو باعشق انجام میدادم و هر روز هم روی بهبود باورهام و روی مهارت های کارم زمان میذاشتم.

    هر ماه درآمدم رشد میکرد و کارم راحت تر میشد. یک همکار هم خدا بهم بخشیده بود که واقعا تبدیل به یکی از بهترین دوستام شد. واقعا هم فقط به لطف خدا این اتفاق افتاد. اگر تجربه دویدن دنبال خواسته ها بدون کمک گرفتن از خدارو داشته باشید کاملا میدونید منظورم چیه. هرچقدر بیشتر میدوی ، کمتر میرسی.

    قسمت اصلی و مهم کار رو انجام میدادم و قسمتی که نیاز به کمک داشتم هم همکار نازنینم برام انجام میداد و حقوق دریافت میکرد.

    بعد از مدتی تصمیم گرفتم تغییری در کارم به وجود بیارم که تغییر جزئی ای هم نبود. میگفتم من که تا اینجا آوردم ، بقیه راه رو هم با همین فرمون میرم و همه چیز عالی میشه. اما یه تفاوت بزرگ وجود داشت. اون تفاوت این بود که از صفر تا موفقیت رو با کمک خدا انجام داده بودم ولی از اونجا به بعد رو فکر کردم خودم به تنهایی میتونم انجام بدم. خدارو با اوستا کار اشتباه گرفته بودم. فکر کردم همه چیزو برام توضیح داده و حالا وقتشه خودم بقیه شو برم. این قانون در مورد اوستا کار درسته. آدم بعد از مدتی کارو یاد میگیره و باید رو پای خودش وایسه ولی در مورد خدا کل سیستم و کارکرد فرق میکنه و ما همواره به هدایت خدا نیاز داریم. من فهمیدم که مهارت کافی نیست. مهارت خیلی مهمه اما هدایت بارها مهم تره.

    در مورد تغییر در کسب و کارم به هدایتم عمل کردم اما به تسلیم ماندن ادامه ندادم. بدون اینکه متوجه بشم در طول 3 سال ظرف ذهنیم کوچک و کوچک تر شد. درآمدم هم کمتر شد. خیلی آهسته ، بدون اینکه شوکی بهم وارد بشه. مثل همون قورباغه که توی قابلمه آب، روی حرارت میذارنش و آرام آرام و بدون اینکه متوجه بشه پخته میشه و میمیره.

    و مشکلی که وجود داشت این بود فکر میکردم اون روش خاص از انجام کار بود که نتیجه میداد و فقط هم همونه که خیلی چیز خاصیه. فک میکردم مخاطب هام یا مشتری هام من رو برای اون محصول خاص میخوان(شرک به مخاطب/مشتری). مثل استاد عباسمنش که بعد از سالها پر طرفدارترین دوره خودشون رو از رو سایت برای همیشه برداشتن، دوره تندخوانی.

    منم به نوعی همین کارو کردم چون فهمیدم من چیز مهم ترین میخوام و اون محصول با درونم هماهنگ نیست. نا هماهنگ با اون چیزی که میخوام.

    اما اتفاقی که افتاد این بود که اعتبار “شرک” گونه ای داده بودم به اون محصول و خدماتم. و اینطور شد که آرام آرام همون رشدی که خلق کرده بودم رو از دست دادم

    حالا قسمت جالبش اینه که همون تغییر رو خیلی از همکارانم به وجود آوردن اما اونا مثل من افت شدیدی نداشتن و حتی در زمینه های دیگه رشد هم کردن.

    اون اتفاق، توت فرنگی 19 دلاری من بود و دقیقا بعد از اون تغییر، هر چیزی میدیدم، هر اتفاقی، هر رفتاری، هر بازخوردی، هر کامنتی و … ربطش میدادم به اون تغییر

    اگر صد نفر میگفتن عجب کار درستی کردی ، اونا رو نمیدیدم و اگر یک نفر میگفت تصمیمت اشتباه بوده، از اونجایی که ذهنم رو دانسته یا ندانسته تربیت کرده بودم برای “اشتباه دونستن اون تغییر” پس منم تاییدش میکردم.

    درست مانند مثالی که استاد در مورد سیاه پوستا زد. تمام واکنشی که از بیرون میدیدم حتی اگر هم عادی بود و طبق روال همیشه، اما من ذهنم میگفت: “ آره بابک اشتباه کردی… آره بابک تصمیمت غلط بود”

    هرکار جدیدی هم میکردم از اونجا که پیشفرض ذهنیم این بود که “در مسیر اشتباه هستم”، پس نتیجه چندانی هم نمیداد. باز هم درحالی که بعضی ها همون خدمات رو ارائه میدادن و نتایج چشمگیری بدست می آوردن.

    خودم ذهنمو تربیت کرده بودم تا باهام اونطوری حرف بزنه و من هم هربار مدارک بیشتری جمع میکردم تا اون باور غلط رو تایید کنم.

    مثل عبارت خود تخریبی یا Self sabotage که در دوره احساس لیاقت استاد توضیح میدن.

    حالا به امیدخدا ادامه داستان رو در جای دیگری براتون مینویسم

    خداروشکر برای هدایتش و ممنونم از استاد نازنین برای این داستان آموزنده از توت فرنگی 19 دلاری

    درپناه الله باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 928 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و استاد خانم شایسته مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و قشنگ

    خلی خوشحالم و خداوند را سپاسگذارم که در این مسیر زیبا و رویایی قرار دارم و از این آگاهی ها استفاده کرده لذت می برم

    فایل دوم درس های از توت فرنگی 19 دلاری

    چقدر درس های خوبی و نکته های ارزشمند را استاد عزیزم بیان کردید

    این پیش فرض های ذهنی چقدر زیاد تاثیر گذاری دارد در زندگی ما انسانها

    یکی از همکاران من این چنین دیدگاه دارد اگر از اول صبح یک اتفاق ناجالب بی افتد پس تا آخر روز همش اتفاقات ناجالب برایش رقم می خورد

    و همین گونه در مورد شروع هفته هم همین نگاه را دارد

    چون موقع کار من بیشتر موقع باهاش هستم این‌چنین حرف ها را از زبانش می شنوم

    اما من ب لطف خداوند و آموزش های استاد عزیزم حالا این چنین نگرش را ندارم

    وقتی این چنین موضوعات را بیان می کند هیچ علاقه‌ای ندارم که بهش موعضه کنم که این چنین نیست

    چون تاثیر صحبت کردن این گونه رفتار ها را زیاد دیدم

    پس به همین دلیل است که خودم را دانای کل حساب نمی کنم و در این مورد ها حرفی نمی زنم که قانون چنین است و قانون چنان

    قبلاً اگر بود چرا

    خلی هم با آب و تاب و شدت فراوان می آمدم و نصیحتش می کردم که باید این چنین نگاه کنی و فلان کنی

    اما حالا خدا را شکر هیچ علاقه‌ای ندارم که دیگران را بیشنم راهنمای کنم که تو باید چگونه فکر کنی یا چگونه نگاه کنی

    همین همکار عزیزم دو روز قبل از سال نو داشت از سالی که گذشت صحبت می کرد

    فقط سراسر گلایه و شکایت داشت

    من فقط گفتم برای من سالی خوبی بود

    یک جوری به من نگاه می کرد که جالب بود

    می گفت تو خلی دلت خوش است انگار در کدام سیاره‌ای دیگه داری زندگی می کنی

    حتی از سال جدید شاکی بود که چنین می شود و چنان است

    و بنده خدا همیشه در زندگی اش شرایط های ناجالب را تجربه می کند

    اما من زمان تحویل سال جدید نیشسته بودم تک و تنها به اتفاقات خوب سال که گذشت فکر می کردم و یاد داشت هایم را مرور می کردم و برای سال جدید اهداف و خواسته هایم را نوشتم و از خداوند متعال خواستم که مرا به این خواسته هایم برسان

    چقدر لذت بخش است این چنین نگاه کردن و خوشبین بودن و امیدوار بودن به خداوند و زندگی

    امشب با شیندن این فایل مثال های زیادی برایم مرور شد که منم می توانم اینجا یاد داشت کنم

    در مورد درس ریاضی

    من موقع که داشتم مدرسه می خواندم ریاضی برای من خلی سخت و دشوار بود

    چون توی خانواده مان همگی در بخش ریاضی مشکل داشتیم

    توی کلاس هم وقتی می دیدم که دیگران خلی خوب دارد ریاضی حل می کند و من نمی توانم ریاضی حل کنم بازهم ریاضی را برایم سخت ترش می کردم

    وقتی چند تا هم کلاسی هایم را می دیدم که موقع درس ریاضی خیلی خوب می فهمد و سریع می گوید من یاد گرفتم و برای من کار نشد حساب می شد

    حتی همین مسأله باعث شد که من از درس ریاضی متنفر شوم

    موقع که درس ریاضی بود من اصلا توجه نمی کردم و در آخر کلاس جمع می شدیم چون فکر می کردم که من ریاضی یاد نمی گیرم

    و استاد ریاضی مون با من بیشتر از همه لج کرده بود و به بهانه های مختلف بهم گیر می داد و مسخره می کرد

    و منم روزی باهاش دعوا کردم و دیگه از رفتن به مدرسه منصرف شدم

    در حالیکه آن زمان من کلاس نهم بودم

    همین موضوع باعث شد که من کلا قید درس را بزنم و دیگه نروم

    دیگه نرفتم و راه مهاجرت را در پیش گرفتم و خلی داستان های عجیب دارد بعدش

    بعد از چند سال که همین استاد ریاضی را دیدم اصلا باهاش حرف نزدم در حالیکه همدیگر را شناختیم

    قشنگ من تنفر داشتم بابت آن رفتار های که در کلاس موقع درس های ریاضی با من داشت

    من ریاضی را هیچ وقت بصورت درست یاد نگرفتم

    چون پیش فرض ذهنی من این بود که ریاضی خلی سخت است و به همین دلیل من هیچ وقت اقدام نکردم برای یاد گرفتن ریاضی

    چون من از هیچ کسی نشنیدم که بگوید ریاضی آسان است اگر آدم فلان قیسم بیاموزد

    و همین پیش فرض سخت بودن ریاضی باعث شده بود که من هیچ وقت در این بخش اقدام نکنم

    حالا تازه دارم درک می کنم که پیش فرض های ذهنی چی کار های را با ما که نمی کند

    بازهم خدا را شکر که دارم بهتر می آموزم و درک می کنم

    که بی توانم در بخش دیگه زندگی ام‌ آگاهانه قدم بردارم و درست عمل کنم

    استاد عزیزم از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بابت این همه آموزش های فوق العاده عالی و تاثیرگذار

    که دارد راه بهتر زیستن را برای مان نشان می دهد

    خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم

    خدایا صد هزار بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    نفیسه رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 795 روز

    سلام استاد قشنگم ،سلام عزیزم

    سلام به همه عزیزانی که توی این سایت بی نظیر زحمت میکشن

    چقدر این فایل قشنگ بود استاد

    من الان در حال گذروندن دوره 12 قدم و قانون آفرینش هم زمان هستم.ترکیب این دوتا دوره با هم خیلی بی نظیر شده و الان میفهمم که وقتی میگین پایه و اساس آموزش هاتون یکیه یعنی چی . به نظرم قشنگ ترین چیزی که توی این دو تا دوره با هم وجود داره دیدن سیر تکاملی شماست … شما خیلی تغییر کردین خیلی رشد کردین و این به من حس ممکن بودن میده و من رو ثابت قدم میکنه

    استاد جان توی این فای برای من دوباره تمرین ستاره قطبی تایید شد. وقتی گفتین “انتظار داشتن ” فهمیدم این همون تمرینه که من صبح ها انجام میدم و برای همینه که روزایی که ستاره قطبی رو انجام میدم همه چیز به شکل جادویی ای همونی میشه که از خداوند درخواست کردم … من وقتی صبح به خداوند میگم که دوست دارم روزم چجوری پیش بره چون انتظار دارم همون طور باشه دقیقا همون طوری میشه … همه صحبت هاتون همدیگه رو تایید میکنن

    الان با ایمان بیشتری ستاره قطبی رو انجام میدم ،الان با اعتقاد بیشتری درخواست میکنم از خداوند ،الان با شجاعت بیشتری چیز های بزرگتری میخوام از خداوند

    استاد جان هر چی از کمک ها و محبت های شما بگم کم گفتم ،هر چقدر بگم چقدر توی زندگیم تاثیر گزار بودین کم گفتم

    ممنون محبتتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    هادی صالحی راد گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    سلام خدمت همگی..

    خدایاشکرت..

    من کرسترول خونم بالا بودویه بار انجیو شدم وفنر گذاشتن تو قلبم..دوره قانون سلامتی رو تهیه کردم واجرا کردم ودبگه دکتر نرفتم وبه قوانین عمل کردم وذهنیتم رو تغییر دادم که بدنم خودش خودشو میسازه وترمیم میکنه..گذشت تا وقتی که میخواستم برم دوتا از دندونامو ایمپلنت کنم وقتی رفتم دندان پزشکی همسرمم همرام بود وباید یه فرمی پر میکردیم من رفتم تو ماشینو برگردم همسرم فرم منم پر کرده بود وزده بود که من بیماری قلبی دارم وقرص مصرف میکنم بهش گفتم خانم چرا اینارو زدی گفت حواسم نبوده (البته همسرمم به دوره قانون سلامتی عمل کرده ومیکنه)خلاصه دکتر دندان پزشک که دید گفت هادی خان برو از دکتر قلبت نامه بگیر بیا که مشکلی واسه جراحی دندان نداری..رفتم نوبت بگیرم منشی دکتر قلب گفت باید آزمایش بگیری بیاری تا بهت نوبت بدمو دکتر آزمایشتو ببینه بهت نامه بده..اون موقع ابگوشت کله وجگر زیاد میخوردم ووقتی ازمایش دادم خودمم تعجب کردم کرستورولم 560بود که نرمالش 180 هست وال دی ال خونم 320بود که نرمالش 110 بود..یعنی فاجعه بود‌‌..دکتر به محظ این که دید گفت شما دیگه قرص روت اثر نداره وباید امپول چربی بزنی ماهی یک بار که هردونه امپولشم بود 6میلیون تومان..همین که دکتر بهم گفت تو ذهن خودم گفتم برو بابا من کا اینارو باور ندارمو چرتو پرت هست واصلا حرفاشو باور نکردمو ذهنیتمو تغییر دادم که به کمک رب خَشوکَم (یعنی،زیبا) وخودم با اجرای قانون سلامتی و به کمک بدنم درستش میکنیم ونامه رو گرفتمو امدم بیرون..

    الان از اون قضیه 6ماه میگذره ومن حتی یه دونا قرص هم مصرف نکردم وبسیار عالی عالی عالی هستم البته ،نرفتم ازمایش،بدم ولی خودم متوجه میشم که چقدر سروحالم وهمش،به این ولیل هست که ذهنیتمو تغییر دادم وحرفهای دکتر رو باور نکردم وحرفهای استادو باور کردمو دارم بهش عمل میکنم..

    ذهنیت مثبت خیلی عالی عمل میکنه..

    خدایا شکرتتتتتت شکرتتتتتت شکرتتتت

    به خاطر اجازه دادن به من واسه خلق زندگی عالی خودم..

    استاد جان وگروه عباسمنش دمتون گرم خداقوت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2508 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    خداوند جان و جهان آفرین

    سلام استاد و مریم جان سال جدید رو بهتون تبریک میگم

    سالی نو آغاز شد و اهدافی جدید قدمهای جدید و خواسته های جدید را جدی تر از خداوند میخواهیم

    خدایا شکرت

    وقتی ما انتظاری داریم همان میشود

    پدر من کشاورز بود و گاهی سر زمین از بز شیر میدوشید و همان جا میخورد

    حتی با دست خاکی

    و به لطف خدا تا سن 80 سالگی هنوز بیل میزد و کارش رو انجام میداد و سالم و سلامت بود و هیچ گونه قرض و دارویی نمیخواد

    اینگونه باور سلامتی من بهتر هست چون دیدم که آنها سالم هستند

    ذهنیت در مورد افراد هم همین گونه است

    در ایران دید خوبی نسبت به افغانی ها ندارند

    اما من نگاه متفاوت داشتم بهشون که آدمها ی خوبی هستند

    حتی همکار در تولیدی مرا دعوت به خونشون کرد چه پذیرایی

    الان چند دوست افغانی داریم که با خانواده هم در ارتباط هستند

    و یکبار عروسی دعوت شدیم و رفتم

    واقعا همه چیز عالی و بینظیر بود خدایا شکرت

    شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: