درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-8.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-20 09:11:092025-04-30 07:30:56درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام عرض ادب وعشق خدمت
استادباعشقم استادعباس منش عزیزوخانم شایسته بزرگوار
این فایل وتوضیحات استاد ونتیجه گیری من اینه
وقتی انسان روی باورهای مثبت خودش کار کنه
وخودشو لایق بهترینها بدونه بهترینها وارد زندگیش میشه
دیدگاه ادما در مورد همونوع خودش که سیاه پوست ویا سفید پوست ویار هرچی
اگه انسان اشرف مخلوقات خدا هست وخداوند از روح خودش به ادم دمیده پس همه افریده خدا هستیم وفرقی نداره که سفید باشی یا سیاه
پس افریده خدا مورد احترامه در واقع انسان وقتی از جهت مثبت نگاه کنه ادمای مثبت وارد زندگیش میشه.
بیشتر ادمایی که بیمار شدن بخاطر تلقین بیماری بود که رو دور مومنتوم منفی افتاد وسرعت گرفت وجان خیلی هارو گرفت
ومثال استاد عباس منش درمورد پرستاران بیمارستانم
مثال خیلی جالبیه
انشالله که خداوند به همه ما دید مثبت بده وبه همه چی مثبت فکر کنیم
درپایان تشکرمیکنم از خداوند به خاطر دیدن این کلیپ بینظیر
وبعد هم سپاسگذارم از استاد بینظیرم استاد عباس منش
هر جا هستین در پناه حضرت عشق خوش باشین
عاشقتونم
سلام استاد گرانقدر
سال نو رو تبریک میگم به شما و خانم شایسته گرامی
اومدم توی سایت ببینم روز اول سال فایل جدید گذاشتید یا نه که قسمت دوم توت فرنگی و دیدم و بسیار خوشحال شدم. استاد شما اونقدر درون من و در نتایج من غوغا کردید که مطمئنم اول و آخر خوشبختی معنا و هدف زندگی همینجاست
خیلی ها ادعا دارند که راه و مسیرشان درسته ولی شما یک سرنخ بهم دادید که نتایج زندگیشو ببین و این قدرت تشخیص درست بودن مسیر خیلی خوبه و از گمراهی دور میکنه .
سالی که گذشت برای من بهترین سال زندگیم بود چون روانشناسی ثروت و خریدم2 سال قبلش هم 12 قدم و داشتم اما خیلی دوره ثروت عالی تر بود چون با بالا رفتن فرکانسم تونستم تهیه ش کنم. شما بهترین هدیه خداوند بودید برای من که سالی متفاوت و تجربه کنم یک دنیا ازت ممنون عباسمنش عزیز که حالم با تو سال به سال داره بهتر و بهتر میشه…
آگاهی ازین موضوع که ذهن ما چطور داره برای ما پیش فرض میچینه چقدر ما رو بیدار میکنه روشن میکنه انگار توی یک خوابیم که نمیدونیم دارهرچه اتفاقی میوفته اما شنیدن این آگاهی ها مثل زنگ ساعت ما رو از خواب ناآگاهی میپرونه. چقدر خوب گفتید که کلا مبحث دارو یک تلقینه.و دارو کاری نمیکنه با بدن ما این ذهنیت ماست که داره همه چیز و اداره میکنه.مصداق این موضوع و توی این صحبت شما هم هست در روابط که مثلا قبل از اینکه بخایم خونه کسی بریم ذهنیت ما قبل از رفتن هست که طرز برخورد و بازخورد افراد و برای ما رقم میزنه.یعنی هر جور که انتظار داری اوضاع همونطور پیش میره….
بسیار سپاسگذارم برای بودنت….
با نام و یاد الله یکتا
سپاسگزارم از استادان عزیزم آقای عباس منش و خانم شایسته مهربان و دست به قلم
در فایل قبلی دقیقا مثال تاثیر یه دارو رو اگه قبل از خوردن تعریفی از آن بشه و امتیاز خاصی برا اون گذاشته بشه رو ذکر کردم و به اینصورت یادآوری شد که چقدر ذهنیت قبلی درباره یه موضوع بر نتیجه آن تاثیر گزار است،
خداوند رو شاکرم که به این سایت الهی وپر از خیر و برکت هدایت شدم تا قوانین جهان هستی رو یاد بگیرم و راه و رسم بهتر زندگی کردن رو بشناسم تا از مسیر لذت ببرم .
استاد عزیز ممنونم که با تحلیل زیباتون از هر واقعه و رخدادی سعی تمام میکنید تا درک قوانین جهان هستی برای ما آسونتر بشه ،
به زمانهای سپری شده از عمر خودم و تجربه های مثبت و منفی که در این دوران داشته ام ردپای همه این قوانین رو میفهمم که ذهنیت درباره یه مسأله چقدر در نتیجه تاثیر گزار است
دقیقا من هم این ذهنیت درک نکردن موضوعات ریاضی برایم شاخ شده بود و هر بار با تغییر ذهنیت درباره آن بهتر عمل میکردم و در درسی مثل عربی هم که خیلی خیلی بهتر جلو رفتم و نتایج خوبی هم بدست آوردم.
در حوزه کسب و کار هم آنجا که روی ایجاد باورهای فراوانی کار میکردم مشتریهای با کیفیت رو میدیدم و هر زمان هم باور کمبود در ذهنم مقاومت داشت مشتریهای بی کیفیت و قر زن با هام روبه رو میشدند
سلام استاد خوبم
فقط میتونم بگم که حرف هاتون رو باید با طلا نوشت
هیچ جا هیچکس به این قشنگی و واضحی این مطالب ارزشمند و مفید و پایه ای و اساسی رو توضیح نمیده
بارها و بارها فایلهارو گوش میدم تا حک بسه تو ذهنم و صدای ذهنیم بشه و این صداها و حرف ها در ذهنم بالا بیاد و صداهای مخزب و محدودکننده پایین
مطالبی که اصل هستن
و کلی باگ و ترمز تو همه جنبه ها رو،تو ذهن ما برمیداره و چقدر رو رشد فکریمون تاثییر عمیق میذاره
چقدر جای تعمق و تامل دارن این فایلهای ارزشمند فایلهایی که نجاتبخش زندگی انسانن
خدا حفظتون کنه
ازتون بینهایت سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 2 فروردین رو با عشق مینویسم
ذهنیت
من از صبح امروز که بیدار شدم هی داشتم طراحی میکردم تا طراحی روزانه امروزم رو که استادم گفته هر روز انجام بدین رو انجام بدم و بذارم تو اینستاگرام تا استادم ببینه
اما هرکاری میکردم نتونستم چهره تمام رخ رو طراحی کنم
انگار هی ذهنیتم این بود که درست در نمیاد و همینم میشد و طراحیم درست در نمیومد
تا اینکه دست کشیدم و دوره طراحی که خریده بودم رو فیلماشو باز کردم تا گوش بدم و یاد بگیرم
وقتی طراحی چهره به روش لومیس رو گفت و با دو تا حرکت ساده یه دایره و یه مکعب برای چونه، با همین دو تا حرکت زاویه صورتو درآوردم
گفتم چقدر راحت بود
بعد من که فایل جدید درس هایی از توت فرنگی قسمت دو رو دانلود کرده بودم و گوش دادم استاد که در مورد ذهنیت یادگیری ریاضی میگفتن ،یهویی همین درگیری صبحم سبب شد که من متوجه بشم درمورد طراحی چهره و مدل زنده و چیزای دیگه ،ذهنیتم اینه که درست در نمیاد
و به یاد آوردم تک تک روزهایی که این چند ماه هی طراحی میکردم و یا میرفتم ورکشاپ رایگان تجریش ،که هرچقدر طراحی میکردم درست در نمیومد و اونجا بار ها از زبان یک استاد طراحی شنیدم که میگفت ، رها باشید
بذاری دستتون کار خودشو بکنه
درگیر نشید
لذت ببرید
جالب اینجاست این صحبت هارو تقریبا هر هفته میگفت و انگار خدا داشت با من صحبت میکرد و من همچنان درگیر بودم
اما امروز متوجه شدم که ذهنیتم درمورد طراحی این بوده که درست در نمیاد و اصولش رو بلد بودم و یا میدونستم که اول باید ساده سازی کنم طرحم رو
اما همچنان مقاومت داشتم و میخواستم سریع برم سراغ کشیدن جزئیات کارم و این سبب میشد طراحیم درست در نیاد
من در اصل خودم کار خودمو سخت کردم با این ذهنیت که درست در نمیاد
و وقتی فهمیدم ، شروع کردم به طراحی و اول از ساده سازی که با اشکال هندسی هست شروع کردم و درست شد طراحیم
انگار این مورد از صحبت های استاد سبب شد من به خودم بیام و دلیل رو متوجه بشم و ذهنیتم رو تغییر بدم و این تغییر رو همچنان ادامه بدم تا تبدیل به شخصیتم بشه
و الان که متوجه شدم دیدگاهم رو تغییر میدم و از امروز میگم با دو تا حرکت ساده من به سرعت طراحی میکنم و درست در میاد چون اصولشو یاد گرفتم
خدایا شکرت به خاطر این فایل ناب
و میدونم که خدا کمکم میکنه تا یادم باشه و در عمل که هر روز طراحی میکنم درست عمل کنم
…
حتی یه چیزیم یادم اومد
داداشم که از روز 30 اسفند مریض شده و سرماخورده برخلاف قبل ،که همیشه میگفتم وای کسی مریض شد الان نفسش میپیچه تو خونه و ماهم مریض میشیم و به صورت نوبتی همه مون سرما میخوریم ، اولین جمله ای که به زبونم جاری شد این بود
ذهنم خواست بگه الان تو هم سرما میخوری
اصلا خودمم موندم چه جواب باحالی بود برای ذهنم دادم
گفتم ببین ذهن من
اول اینکه من هر روز دارم با خدا صحبت میکنم و در فرکانس سلامتی هستم
حتما میپرسی چرا؟
چون که هر موقع به خدا وصل هستم دسترسی دارم به همه چیز در همه جنبه ها و
سلامتی
پس تک تک سلول هام دارن در سلامتی کامل، کار میکنن
بعدشم ذهن من دقت کردی که هر کس نون باورهای خودشو میخوره؟؟؟
یعنی وقتی داداشم سرماخورده جواب باورها و فرکانس های خودشه ، که نتیجه اش شده سرماخوردگی ، به یادت بیارم که داداشم چی گفت
اونروز داشت پنجره رو تمیز میکرد و فرداش مریض شد ،چی گفت یادته؟؟؟
گفت من چون پنجره رو باز کردم و تمیز کردم و هوا سرد بود مریض شدم
این به وضوح میگه که باور خودش بوده که مریض شده پس هیچ تاثیری در سلول های من نداره ذهن من
و داداشم مدام میگه این سبب سرماخوردگیه و هی سرمامیخوره
من دیگه دیدگاهم رو تغییر دادم و وقتی من در هماهنگی با منبع هستم پس من سرما نمیخورم چرا ؟
چون خدا مراقبمه
چون قانونش اینه که من وقتی هماهنگ باشم سلامتی رو جذب میکنم و راهی جز سلامتی ندارم
فقط و فقط سلامتیه
پس ذهن من اینو یادت باشه که باورهای دیگران هیچ تاثیری در من نداره و من همیشه طبق قانون خدا ، وقتی وصل هستم به خدا سلامتی دارم
صبح من رفتم سنگک بخرم و وقتی برگشتم تخم مرغ بخرم سلام دادم و سال نو رو تبریک گفتم یه آقای مسن نشسته بود و صاحب مغازه بود و یه پسر جوان کنارش
به قدری خوشرو و با لبخند به صورت تاکیدی ازم پرسید حالت خوبه؟؟؟ جوری میپرسید که انگار سال هاست که منو میشناسه
برام عجیب بود اما میدونستم این برخورد از کجاست
اینکه فروانس هام جواب میدن و انسان هایی رو میبینم که بسیار مودب و خداگونه هستن و از جانب خدا به من محبت میکنن ،خیلی خوشحال بودم که خدا داره اینجوری محبتش رو به من نشون میده
من وقتی امروز داشتم مرور میکردم رد پای روز یکم فروردین رو ، داشتم درختایی که در پارک آزادگان هست واز گوگل با اسم نوشته بودم رو نگاه میکردم ، که زبان گنجشک توجهمو جلب کرد
از وقتی به درختا توجه کردم ،اسماشونم دارم یاد میگیرم
بعد من شروع کردم به کار کردن تمرین رنگ روغن کلاسیم و امروز هوا آفتابی و ابری بود و بارون هم بارید
وقتی تمرینم رو انجام دادم و کارم تموم شد ،حاضر شدم تا برم نون بخرم برای افطاری داداشم
تو راه یه درخت بید مجنون بود که از اول فروردین هرموقع از کنار اون درخت رد میشدم میدیدم تمام گنجشکا جمع شدن به اون درخت و دارن میخونن
به قدری صداشون زیاد بود که تا چندین متر صدای گنجشکارو میشنیدم
با خودم گفتم ببین طیبه دارن خدا رو ستایش میکنن و حمد خدا رو میگن چقدر جذابه و داشتم به صدای زیباشون گوش میدادم
امروز من با این صحنه امروز به قدری شگفت انگیز بود که من فقط تو خیابون سپاسگزاری میکردم و فقط میخندیدم و بلند بلند میگفتم وای خدای من گفتم و شد
من بعد از ظهر رفتم نون بخرم رفتم سنگک فروشی ،در همون لحظات داشتم به فایلایی که برای ساخت باورهای قوی با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم و واقعا حالم فوق العاده بود
جوری بود که به زور خوشحالی و احساس خوبم رو با گوش دادن به فایل صدای خودم ،نگه داشته بودم که نخندم
چون روبه روی یه آقا وایستاده بودم که تو سنگک فروشی سنگک هارو میداد
وقتی نوبت من شد شاطر رفت و تو تنور سنگک ساده نبود و چند تا سنگک بود که کنجدی بودن و من گفته بودم ساده بدن بهم
تو دلم گفتم خدا کاش از اون کنجدیا بهم بده
وای خدایا چی دیدم
چند ثانیه نشد ،اون آقا رفت به پسر آروم یه چیزی گفت و سنگک کنجدی بزرگ رو که قیمتش 15 بود آورد و داد به من و به بقیه مشتریا نداد
در صورتی که من 5 از کارتم کشیده بودم و گفتم ساده باشه
من اون لحظه اصلا نتونستم صحبت کنم از حیرتی که کردم
من تو دلم گفتم کاش کنجدی بده ببرم خونه تو یه لحظه گفتم و گذشتم
بدون اینکه کلامی رد و بدل بشه ،بدون هیچ درخواستی به صورت کلامی
این فرکانس و باور من بود که گفتم و چون هیچ مانعی نبود به سرعت رخ داد
اینکه الان دیگه باورم قوی تر شده که خدا به راحتی به حرفام گوش میده
اما باید به قدری زیاد تکرارش کنم که خواسته های بزرگترم هم مثل این به سرعت رخ بدن
یهویی اون آقا گفت این سنگک برای شما یه فاتحه هم بفرستید
وای من فقط خندیدم
چی داشتم میدیدم
گفتم و شد
و بلند گفتم سوره یس
إِنَّمَآ أَمْرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیْـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ(٨٢)
فرمان نافذ او چون ارادۀ خلقت چیزى کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد
وای خدایا شکرت
و ادامه دادم که وقتی این شد صد در صد ماشین و موتور و خونه هم میخرم و تابلوهامم به فروش میرسن به بالاترین قیمت و به صورت دلاری
اصلا یه حال عجیبی داشتم این درخواستمو که دیدم رخ داد گفتم خب من الان میخوام برم نان روغنی بخرم ولی چون سنگک گرفته بودم میخواستم نصفه بخرم
تو دلم گفتم خدا تو که سنگکو اینجوری هدیه دادی بهم
من میخوام پول نونم ازم نگیری
با اینکه 5 هزار تومان میشد و میتونستم پرداختش کنم ،اما چون گفتم و شد ، یه جورایی جذاب شد برام
پر روشدم و گفتم بازم رایگان میخوام و قبلش گفتم کاش سوپ هم میدادن ،اما مادرم سوپ درست کرده الان میرم خونه بخورم
وقتی نزدیک شدم تو دلم گفتم صبر کن خدا، هرچی تو بگی هرچی خیره و از تو به من برسه من به خیر تو محتاجم اگر رایگان دادی که چه بهتر ،اگرم نشد هرچی خیره و از تو برسه من بازم سپاسگزارتم
اینو گفتم و رفتم نوبت وایستادم ، یهویی دیدم به سینی با ظرفای یک بار مصرف حلیم آوردن خیلی خوشحال شدم
چون سوپ طلب کرده بودم به جاش حلیم دادن ، درسته من حلیم دوست نداشتم و مادرم دوست داشت ،اما گرفتم تا به مادرم ببرم
وقتی به مشتریای نونوایی پخش کردن به نونواها نموند و دیدم چشمشون به سینی بود ،تو دلم گفتم ما که نمیخوریم ،بدم به نونوا ،وقتی نوبتم شد یه نون نصفه بود کارتمو دادم و گفتم اینو به من بدین
گفت ببر نمیخواد پولشو بدی
وای یعنی من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم و میخندیدم ،تشکر کردم و برداشتم یهویی گفتم بذار زنگ بزنم به مادرم اگر حلیم رو نخواست ببرم بدم به نونوا
که مادرم گفت ببره بده و وقتی بردم بهش بدم دقیقا همون خوشحالی رو در صورتش دیدم که من خودم موقع گرفتن نون اون خوشحالی رو داشتم
خیلی حالم خوب بود
وقتی برگشتم خونه گفتم خدایا یادم بده ببخشم از بهترین چیزهایی که دوست دارم و رها باشم ،یادم بده بخشش رو
و گذشتن رو
و رفتم خونه و سوپ رو تو ظرف ریختم و با نون گذاشتم تو نایلون و رفتم تو همون بلواری که اولین دیوار رو نقاشی کردم نشستم و با خدا ،دوتایی سوپ خوردیم
خیلی لذت بخش بود تو سکوت شب ،که همه افطاری تو خونه هاشون بودن ،من بیرون بودم و داشتم تو اون بهشت عظیم لذت میبردم
و بابت تک تک حال خوب هام از خدا سپاسگزاری میکردم
قرار بود خواهرم و پسرش بیان خونه مون ،تا ساعت 8 شب پیاده رفتم و برگشتم خونه
وقتی خواهرم اومد برای تولدم 300 پول نقد داد و گفت دیر شد کادوی تولدت و یهویی دیدم داداشم 200 عیدی داد
این روزا پشت سر هم داره به حسابم واریزی میاد خدایا شکرت
وقتی به خواهرم و خواهر زاده ام میوه و شیرینی دادم و عید دیدنی اومدن خونه مون ،یهویی گفتم بذار هدفون بلوتوثی که خریدم رو به خواهرم نشون بدم و بگم که چقدر خوبه
واگر خواست بخره
همین که داشتم مزیت هاشو میگفتم اینکه خداروشکر که خریدم صداش خوبه ،و شارژش کردم و یک هفته از صبح تا شب سرکار گوش میدادم و میذاشتم تو جعبه اش دوباره شارژ میشد
همه اینارو که گفتم و اومدم اتاقم ،یکم بعدش دیدم داداشم گفت 4 تا هدفون بی سیم سفارش دادم
متعجب شدم
چرا؟
چون داداشم کاملا با هدفون بلوتوثی مخالف بود و همیشه میگفت برای گوش مضره و از این حرفا
اما سفارش داد برای هرکدوممون یدونه
اونجا بود که گفتم ،ببین طیبه
از وقتی تو تغییر کردی ،داداشت هم خیلی چیزارو دیگه مقاومت نمیکنه
به شدت با نقاشی روی دیوار کار کردن تو مخالف بود و سال ها سر این موضوع بحث داشتی باهاش
اما 12 اسفند که خدا این کار رو بهت عطا کرد ،اصلا هیچ مخالفتی نکرد و خیلی هم تشویقت کرد
یا اینکه مخالف هدفون بلوتوثی بود و الان خودش سفارش داده
یا اینکه مخالف بود تو با همکارهای مرد صحبت کنی ،اما الان هیچی نمیگه و از اینکه داری کار میکنی و با نقاشان مرد نقاشی میکشی رو دیوار تشویق هم میکنه
یا اینکه میگفت تو ضعیفی ،اما الان بارها رفتاری از خودش نشون داده که یه وقتایی گفته دیگه قوی هستی و خودت میتونی رو پای خودت بایستی
و خیلی چیزهای دیگه
اینا یعنی چی؟؟؟؟؟
یعنی اینکه خدا داره پاسخ میده به قدم های من
اینکه من تصمیم گرفتم که قوی باشم و خودم زندگیم رو خلق کنم ،خدا خودش همه چیز رو برای من هموار کرده و هیچ مخالفتی درمورد خواسته هام نمیشه و به راحتی رخ میده
حتی به شدت تاکید داشت نباید بری بالای داربست، اما وقتی عکسایی رو که بالای داربست گرفتم و داشتم نقاشی میکشیدم رو از اینستاگرامم دید تحسین کرد و آرزوی موفقیت کرد برای خواهرش
همه اینا کار خداست که دل هارو برای من نرم میکنه
در اصل همه این ها خود خداست که داره همه چیز رو به بدیهی ترین و طبیعی ترین شکل میچینه
خدایا شکرت
من وقتی شب خواستم بخوابم جلسه 6 قدم 4 دوره 12 قدم رو گوش دادم و رفتم جلسه 7 که سوره لیل بود و درمورد بخشش میگفتن
وای خدای من چقدر همزمانی
من دقیقا امروز از خدا خواستم که یادم بده که ببخشم
سر اینکه حلیم رو به نونوا دادم
بعد استاد گفت نتیجه عملکرد شما به زودی مشخص میشه
فاصله ای هست بین فرکانس هایی که ارسال میکنید و نتایج بوجود میاد
ناامید نشید و حرکت کنید
یاد اون روزی افتادم که10 اسفند جمعه بود و مادرم 6 میلیون از فروش گل سراش فروش داشت
ذهنم مدام میگفت تو دیگه هیچ پولی نداری و هرچی پول از فروش گل سرای جوانه بافتنی از چند ماه پیش جمع کرده بودی ،همه رو خرج کردی و تموم شد
از نقاشی نمیتونی به درآمد برسی
برو دوباره گل سر بفروش پول دستت بیاد و بعد روی باورای نقاشیت کار میکنی
اینا دقیقا حرفای ذهنم بود و من سعی داشتم کنترلش کنم
چون دوره هم جهت با جریان خداوند رو گوش میدادم و هم زمان باورهایی درمورد نقاشی و فروش تابلوهام و همه جنبه ها تکرار میکردم و هنوز نتیجه ای ندیده بودم درمورد نقاشی
اما یاد گرفته بودم که حفظ کنم مومنتوم مثبت رو و سپاسگزار باشم
من گفتم و دقیقا جملاتم این بود
من باید ایمانم رو نشون بدم
من دیگه گل سر نمیفروشم ، حتی اگر هیچ پولی نداشته باشم
من از نقاشی، فروش خواهم داشت و خدا نتیجه باورها و تکرارشونو بهم میده
فقط کافیه ادامه بدم و میدونم که بالاخره رخ میده و من نقاشی هامو میفروشم
بالاخره جواب میده میدونم و مدام تکرار میکردم لحظاتی رو که خدا به من عطا کرده بود و نتایج کوچیک و بزرگی که برای من غیر ممکن بود رو برای خودم یادآوری میکردم
هر چی فکر میکنم که چجوری شد یهو من هدایت شدم به اون دیواری که تو محله مونه و بارها و بارها دوست داشتم رنگش کنم و یک سال تجسم میکردم ،به یک باره به قدری راحت رخ داد که خودمم متعجب بودم
حالا میفهمم که یکی از مولفه هاش هم همون دو روز قبلش بود که من گفتم باید ایمانم رو نشون بدم و ادامه بدم و نباید برگردم سراغ فروش گل سر بافتنی
و این نشون دادن ایمانم نتیجه اش دو روز بعدش رخ داد و از جایی که فکرشم نمیکردم من هدایت شدم به یک گروه نقاش، که بی نهایت خداگونه و مهربان هستن
و من 14 روز قبل عید کار کردم و 10 میلیون اولین حقوقم از نقاشی رو روز 30 اسفند دریافت کردم والان بعد تعطیلات عید دوباره باهاشون همکاری میکنم
حتی به قدری خداگونه هستن که مدام بهم میگن باید به سرعت ماشین بخری تا در پیشرفت کار ماهم به ما کمک کنی
با اینکه میخوان من ماشین بخرم اما به پیشرفت و گسترش کار خودشون هم فکر میکنن
خدایا شکرت
من چقدر در این دو هفته بزرگ شدم و ظرف وجودم رو بزرگ کردی سپاسگزارم ازت
به نام خداوند بخنده مهربان
اسما ابوتراب
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جانم الگوی بینظیر و تمام بچه های سایت
امروز روز اول سال 1404 ی اتفاق جالب افتاد ک بی ربط ب این فایل نیست…
مدتیه ک دارم توجه میکنم چقدر بخاطر مسائل پوچ و بی ارزش میوفتم رو مومنتوم منفی و انگار تازه دارم قوانین رو متوجه میشم انگار تازه میخوام شروع کنم با استاد کار کنم انگار هوشیار شدم
جریان رودخانه های ذهن من گرایش عجیبی داره به سمت ناامیدی و استرس و این رو دز این دوره متوجه شدم .. ناامیدی ها و مومنتوم های منفی من از احساس سرزنش خود بخاطر درس کم خوندن شروع میشه تا توجه به نکات بد دیگران ولی من شاکرم از صمیم قلبم شاکرم ک دارم این افکار رو میبینم و متوجهشون میشم به قول خودم انگار دارم هر لحظه مچ خودمو میگیرم انگار به خودم میگم اشکال نداره بیا پیش من خودتو رسوا کن من میپذیرمت هر جوری ک هستی من شاکرم ک بجای دید کمال گرا و سرزنشگر همیشگی یه صدای هر چند کوچیکی تو وجودم داره بوجود میاد ک امید میده بهم میگ اشکال نداره میگ ادامه بده میگ consider it done میگ تو میتونی میگ دو روز رفتن قاطی باقالیا نباید تو رو از هدفت دور کنه و هزاران حرف امیدوار دهنده ای ک یکم یکم داره درونم پدیدار میشه
حدود شیش ماهی هست ک دارم رو یک هدف خاص کار میکنم بعضی وقتا ناامید میشم بعضی وقتا پشتکارم کوه رو جابه جا میکنه و بعضی وقتا انگیزه درونیم برای بدست اوردنش به صفر میرسه ولی من از صمیم قلب میخوامش هر چند هم میخواد زمان ببره اشکالی نداره من خودمو سرزنش نمیکنم برای اون تعداد ساعاتی ک رو هدفم نموندم من خودمو تحسین میکنم بخاطر تمام تلاش هایی ک این شیش ماهه کردم ک حداقل 5 ماهش تلاش کامل بوده
چقدر ترکیب این دوره جدید احساس لیاقت و کشف قوانین منو در مسیر هدفم قرار میده چقدر بهم اگاهی میده استاد شما حرفاتون منو داره تو مسیر نگه میداره یعنی ب مو رسیدم ولی پاره نشده برمیگردم …این حرفا خیلی دلی بود اصلا نمیخواستم بزنم ولی یه جورایی برای خودم میذارمشون تا بعد از رسیدن ب هدفم ب خودم بگم ببین شد برو سراغ بعدیاش
….
و اما اتفاق امروز :)
حدود یک سال و نیم پیش مهرداد یک تیک طلای کوچیک گم کرد و ما هم کلا بیخیالش بودیم
امسال عید ک شد من واقعا احساس کردم امسال خیلی سال خوبی خیلی بهتره و ما به اهدافمون میرسیم
تا اینکه امروز عصر در حالی ک داشتم دنبال سوییچ ماشین میگشتم رفتم سراغ کیف شونه ایم و دیدم ی چیزی تو کیفم بود ک مال من نبود وقتی ب مهرداد نشونش دادم کاشف به عمل اومد ک بعله این همون تیک طلای گم شدس
این واقعا برای من اصل حرف زدن خدا بود باهام ک امسال رو چنان طوری برات میچینم ک خودتم نتونی تصورش رو بکنی
استاد من همون بنده خوش شانیسم ک امروز خدا با مدرک اینو بهم ثابت کرد…
استاد با دوره جدید راه های پول سازی جدیدی ب سمت مهرداد باز شده ک حتی امروز هم ک روز تعطیل بود تونست درامد کسب کنه من واقعا خوشحالما یه جوریایی از هدفای نصفه نیمم خسته شدم دوست دارم تو این مسیر فقط باشم دوستدارم هدفامو تیک بزنم برم جلو و زمانی این دوره رو لانچ کردید ک منم دارم تمرکزی روی مطلبی کار میکنم و خدا این دوره رو گذاشت وسط پازل زندگیم تا کامل بشه
من عاشتونم خیلی زیاددد
عیدتون خیلییییی مبارک ماچ بهتون
بنام خدای مهربان
استاد درمورد جسم ، من این باور رو ساختم که من سرما نمیخورم ، و بدن من همیشه اون چیزی که لازم دارم هدایت میشم به سمتش
هر بیماری اگه اومد سمتم هدایت میشم به سمتش
این ذهنیت خیلی کمک کرده توی زندگیم
الان چند سال هست که سرما اگه خوردم خیلی زمانش کوتاه بوده خودش بدون هیچ دارویی خوب شده
درمورد بدن ، یه بار خیلی بدنم خواب میرفت و ریزش موه داشتم، نمیدونستم چه ویتامینی چی نیاز داره بدنم
این ذهنیت رو داشتم که هدایت میشم ، خلاصه هدایت شدم به کره بادم زمینی ، نمیدونم چرا ، اصلا من قبلا نمیخوردم، رفتم یه جا دیدم کره بادم زمینی هست و من خوردم دیدم عه چقدر خوشمزه چرا من قبلا نخوردم، خلاصه از اونجا که رفتم مستقیم رفتم سوپرمارکت کره بادم زمینی گرفتم و خوردم
بعد مدتی فهمیدم دیگه اون مسائل رو ندارم ، بعد درمورد خاصیت کره بادم زمینی که خوندم دیدم دقیقا ویتامین هایی که داشته همون که من میخواستم
یا یک بار اتفاقی که افتاد ، اتهاب معده داشتم و این ذهنیت رو داشتم که دکتر نمیخواد برم و هدایت میشم ، توی خیابون میرفتم چشمم میخورد به توت فرنگی فروش ها و خیلی هوس میکردم
بعد خلاصه فهمیدم که چقدر خوبه واسه التهاب معده و این دلیلش بود که خوب شده
و این داستان که میخوام بگم برمیگرده به همین چند روز پیش
من گردن درد شدیدی گرفته بودم ، به این دلیل بود که مدت ها بود استخر نرفته بودم و وقتی رفتم سنگین شنا میردم ، مخصوصا شنا قورباغه
خلاصه این گردن درد داشتم و این ذهنیت رو داشتم که هدایت میشم
29 ام قبل از عید بود
مامانم گفت واسم نون بگیر ، رفتم صف نون وایی دیدم خیلی شلوغه
خلاصه سر صف وایسادم ، بین این همه آدم یه زنبور سیاه رنگ دقیقا پیش گردنم رو نیش زد
اولش شوکه شدم که چرا ، بعد گفتم این برنامه خداوند بوده
استاد نمیدونم چطور بگم این رو ، بعد نیش زنبور من گردن دردم خوب خوب شد
—-
درمورد مشتری ، من قبلا این باور رو داشتم که باید خیلی سختی بکشی، باید به زور مشتری رو راضی کنی و خیلی کار سختیه
من این ذهنیت رو ساختم که البته کار یک شبه نبود این ذهنیت
که خداوند مشتری ها رو به سمت من هدایت میکنه و من نیازی به تلاشی ندارم
خدا خودش شاهده ، چند مشتری اخیری که داشتم
خودشون میگفتن فقط میخوایم با تو کار کنیم
حتی دوتا از اونها نمونه کار هم ازم نخواستن ، اصلا کاری به سابقه کاریم و… نداشتن و هیچ شناختی هم از من نداشتن
و وقتی این فایل رو گذاشتید ، گفتم بله همین باید روی این خیلی کار کنم
باید هواسم به حرف های اطرافیانم باشه که باید کلی تبلیغ کرد و… برای مشتری
من این ذهنیت رو بسازم که خداوند اونها رو به سمت من هدایت میکنه
وقتی من سپاسگذاری میکنم دارم فرکانسی رو میفرستم که سپاسگذاری بیشتر و بیشتری رو جذب زندگیم میکنه به شکل تجربه
خب نیازی به سختی کشیدن برای مشتری ندارم دیگه
اونها جذب زندگیم میشن از بی نهایت طریق
فقط لازمه من کارهای سمت خودم رو انجام بدم ، خداوند هم کار سمت خودش رو انجام میده
من این مسیر عصبی رو در ذهنم ایجاد کنم که شخصیت من رو تغییر بده به یک شخصیت که نکات مثبت رو میبینه ، سپاسگذار هست ، فرواوانی رو میبینه
بعد این جنست تفکر فرکانس هایی رو ارسال میکنه که از اصل و اساس همین ها رو بیشتر و بیشتر جذب زندگیم میکنه…
همین وقتی دارم سپاسگذاری میکنم ، حالم خوب اتفاقات خوب میفته
و ممنتوم مثبت رو ایجاد میکنه
و دوباره حالم بهتر میشه میگم الان من حالم خوبه دارم شرایط بهتر و بهتر رو جذب میکنم
این انتظار رو ایجاد میکنه که اتفاقات هم جهت با خواسته هام اتفاقات بیفته توی زندگیم
من توی الگوهای تکرار شونده زندگیم دقیقا همچین چیزی رو دیدم
هر وقت احساس خوش بختی میکنم ، احساس اینکه روی دوش خداوند نشتستم و آرامش دارم
نه که یک بار ، مدتی اینجور هستم
اتفاقات خوب میفته ، درآمد بیشتر میشه ، شرایط همه چیز خوب پیش میره
وقتی که ناسپساس میشم ، یعنی میگم درآمد خوب شد ولی من میخوام اونقدر باشه
چرا این مشتریه فلان نکته منفی رو داره و….
میرم توی ممنتوم منفی و شرایط رو برای خودم سخت تر میکنم
این یک الگو که بارها و بارها بصورت دقیق توی زندگیم دیدم و تجربه کردم
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و بر و بچهای گل سایت
استاد وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم چنتا مثال از خودم یادم میومد که کجاها با ذهنیت منفی ، اتفاقات منفی رو جذب میکردم ؛
اولین مثالش توی روابطه ؛ یعنی من کلا با این ذهنیت پیشنهاد رابطه میدم که بابا همه دخترا دنبال پولن ، کسی براش ویژگی های مثبت تو مهم نیست ، دخترا دنبال ماشین خاص و درآمد خاص و اینچیزان و …
اتفاقی که میفتاد دقیقا همین چیزارو من تجربه میکردم و الان چندین ساله نتونستم رابطه عاطفی شکل بدم ، در صورتیکه کلی آدم هست که رابطه های خیلی خوبی دارن ؛ پس این ثابت میکنه که ذهنیت و باور من ایراد داره ؛
بعد بخودم گفتم این ذهنیت فقط نجوای شیطانه ، وگرنه اگه از دید خداوند به قضیه نگاه کنم میبینیم که :
کلی دختر با شخصیت و با کیفیت و مستقل هست که اتفاقا نه تنها دنبال این حاشیه ها نیستن که برعکس فقط ذات و شخصیت اون پسر براشون مهمه و من قبلا اینو چند بار تجربه کردم ؛
موضوع بعدی در مورد شغله ، من یه پیج فروش توی اینستاگرام دارم ، اصلا بیشتر وقتا با این ذهنیت پست یا استوری میزارم که بابا کی میاد پول بده پای این چیزا ، مردم نون ندارن بخورن و …
و اتفاقی که میفته هم دقیقا جهان همینو بمن ثابت میکنه و مشتریهام کم هستن ، در صورتیکه همکارهایی رو میشناسم که توی همین شغل درآمد خیلی عالی از پیجشون دارن ؛ پس این ثابت میکنه ذهنیت و باور من ایراد داره نه این شغل ؛
پس دوباره گفتم اینها فقط نجوای شیطانه ، وگرنه اگه از دید خدا به قضیه نگاه کنم میبینم که : ثروت و مشتری ثروتمند واقعا زیاده ، قبلا اینو خودم تجربه کرده بودم ، همکارهام هم این قضیه رو تایید میکنن ؛ هر روز واقعا داره ثروت و نعمت بیشتر میشه ؛
موضوع بعدی بحث کانال یوتیوب هست ، من قبلا که کانال یوتوب داشتم با این ذهنیت مطلب میزاشتم که بابا کی به این محتوای تو توجه میکنه ، اینچیزا مهم نیست ، ولش کن ، برو سراغ همون کار فیزیکی و زور زدن فیزیکی ، تو بدرد کار آنلاین نمیخوری و …
و با این ذهنیت اتفاقا بعد از یمدت رهاش میکردم و کلا بیخیالش میشدم ؛
باز گفتم اینها نجوای شیطان بوده ، وگرنه از دید خداوند :
کلی آدم هستن که با محتوای من عاشق خدای واقعی میشن ، اینکار خیلی مقدسه ، خیلی با ارزشه ، من میتونم هم به درآمد خوب برسم هم توی آخرت پاداش بمن داده میشه که کلی آدم رو به خدا نزدیکتر کردم و ….
واقعا ممنون استاد عزیزم ، این فایل باعث شد کلا یجور دیگه به اتفاقات زندگیم نگاه کنم و سعی کنم بجای گوش کردن و پذیرفتن نجوای شیطان ، تمرکز بزارم روی دیدگاه خداوند و اونها رو توی ذهنم تقویت کنم ؛
خدایا شکرررررررررررت ….
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده مهربان
سالهاست ورزش بدنسازی و کارکردن با وزنه رو انجام میدم و بعداز پندمیک که باشگاه ها تعطیل شد ، من باشگاه رو آوردم خونه ، یعنی رفتم وسایل مورد نیازم رو خریداری کردم و تو خونه تمرین میکنم و تا اویل اسفند ماه هم همچنان ادامه داشت .
اسفند ماه بدلیلی لازم شد چند روزی استراحت کنم و تمرین ام تعطیل شد .
و کارهای آخر سال با توجه به شغل من به اوج خودش رسید و با توجه به کسالتی که پیش اومده بود و افزایش حجم کار ورزش تعطیل شد .
البته دوچرخه سوراری رو زودتر از اواسط اسفند دوباره شروع کردم ولی کار با وزنه متوقف شده بود .
تا امروز که حدود سه ساعت دوچرخه سواری کردم ، توی خونه مشغول کامنت نوشتن و چستجو بدنبال یک دوچرخه حرفه ای بودم که همسرم شروع کرد و حرکات ورزشی خودش رو انجام داد و ایشون تا اواخر اسفند باشگاه رفت و چند روزی بود که کسل بود و بدن درد داشت که از دوم فروردین متوجه شد که باید حرکات ورزشی خودش رو انجام بده تا به حالت پراز انرژی و احساس خوب خودش برسه و امروز وقتی شروع کرد به من گفت شما هم شروع کن خیلی وقته تمرین و ورزش نکردی .
تلنگر خولی بود ، وقتی رفتم سراغ دمبل و وسایل با خودم بلند گفتم واقعا اینهارو من میزدم ?
همسرم هم جواب داد بله همه اینها رو میزدی ، حالا کم کم از تعداد کمتر شروع کن و با وزنه های سبکتر بزن .
با اون وزنه ها 4 ست 21 تای میزدم ، اما امروز با وزنه های سبکتر تعداد کمتری رو زدم و خوب شروع سختی بود و باید دوباره شروع میکردم و مومنتوم مثبت رو ایجاد کنم . و این کاری بود که باید آرام آرام با تمرکز شروع کنم .
و خدارو شکر که الان که دارم کامنت مینویسم ورزش و تمرینات رو به خوبی و با حال و احساس خوب انجام دادم و یکبار دیگه برای سومین بار امروز فایل جلسه اول رو گوش دادم و حال دلم خوب وعالیه و احساس فوق العاده خوبی دارم
الهی صدهزار مرتبه شکرت که هر لحظه در کنارمی و منو هدایت میکنی به راه راست ، به راه کسانی که نعمت داده ای به آنها
خدایا شکرت
خدایا سپاسگزلرم
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان
باران:
استاد من واقعا لحظه شماری میکردم برا قسمت بعدی این فایل و عالی ترین بود
استاد ما تو شهرمون یه شهرستانی هست بیشتر مردم از فامیل و دوست و آشنا همه میگن این قبیله آدمای خوبی نیستن ،حسودن ،بدجنسن و..هزاران حرف دیگه و ما دقیقا تو همون قبیله دو تا دوست داریم خدا میدونه از بهترین آدمای زندگیمون هستن ،مهربان ،خونگرم با معرفت و من خودم همیشه رو ویژگی های مثبتشون تمرکز میکنم جالب اونجاس که یکی از اون دوستامون نود درصد بقیه از بدیش میگن و دقیقا همون شخص اینقد رفتارش با ما عالیه حدو حساب نداره .ما اولاش که باهاشون ارتباط داشتیم یادمه قشنگ، گفتم وای چقد اینا عالین مهربونن و هی مرتب از خوبی هاشون صحبت میکردم و خداروشکر تا الان جزبهترین دوستامون بودن و هستن .
من در مورد سلامتی چند وقت پیش تو یه جمع یه نفر سرفه های خیلی وحشتناک میکرد قشنگ تو صورت منم رفت چند ثانیه گفتموای سرما نخورم بعد سریع گفتم دختر تو سیستم ایمنی ت خیلی قویه امکان نداره مریض شی و خداروشکر چندبن ساله من سرما خوردگی کوچیکم نخوردم .
یا چند ماه پیش داداشم اومد خونمون یهو تب شدید کرد من بهش گفتم الان یه دمنوش برات درست میکنم سریع حالت خوب میشه ،اومدم یه یکم نبات با ابجوش و یکم هل قاطی کردم دادم بهش داداشم هی میگه تو چه دارویی بهم دادی سریع خوب شدم از اون موقع میگن باران دستش شفاس(اون شب که داداشم تب کرد مامانمم اونجا بود مامانم بشدت از مریضی میترسه سریع ماسک زد مریض نشه من که مرتب کنارش بودم ازش مراقبت میکردم دارو بهش میدادم مریض نشدم مامانم که دور بود ماسکم زد مریض شد اینه قدرت ذهنیت ،قدرت باور)
همه چی باور انسان خودشه ،انشالله با گوش دادن به این فایل ها بتونیم باورهای خیلی عالی رو تقویت کنیم و نتایج عالی هم بگیریم .
بازم مثل همیشه عالی ترین بود ممنونم ازتون استاد گلم .
در پناه خدای مهربان باشید.
خدانگهدار