درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

250 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2985 روز

    بنام خداوندی که خالق،مدبر ومالک هستی است ،اوست که برتمام امور آگاه وتواناست .وهدایت او کامل ترین وبی نقص ترین راه برای رسیدن به سعادت هست

    بنام اوکه هرچه دارم ازاوست ومن به هر خیری از جانب او محتاجم

    خدایا شکرت بخاطر یه فرصت دیگه ویه صلاه دیگه

    خدایا شکرت بخاطر این رزق پربرکت وبی حساب

    سلام به استاد عزیزم ،به استاد شایسته مهربانم ودوستان بهشتی ام

    استاد جان از شما سپاسگزارم کامنت فروغ عزیز مرو خیلی تحت تاثیر قرار داد ومهر تاییدی بود برای اتفاقی که دیشب تجربه کردم که تا این حد باورها وذهنیت ما میتونه بر عملکرد ورفتارهای ما تاثیر بگذارد

    دیشب وقتی همسرم آمد خونه گفت بریم بیرون خیلی باران باریده ،گفتم بریم بعد که برگشتیم از پله که میومدم بالا، یه لحظه ذهنم رفت سمت اینکه اگر نتونی دو پله باقیمانده رو بری بالا چی مثل دفعه قبل ،من دقیقاً توانایی خودم را فراموش کردم ووجودم پرشد از ترس واسترس ،همسرم گفت یه نفس عمیق بکش بیا دیدم اصلاً از عهده ذهنم برنمیام خلاصه با کمک همسرم آمدم بالا واین در صورتی هست که عرض پله ها خیلی کم هست که اصلاً نمیشه گفت پله ولی آن ذهنیت منفی قبل، مرا فلج کرد وجالب تر وقتی آمدم داخل ساختمان براحتی خودم راه میرفتم ،امروز که داشتم به قضیه شب قبل فکر میکردم بخودم گفتم چی شد ؟،میدونی این اتفاق همان ذهنیت منفی هست که نسبت به بعضی از اتفاقات داریم ،دقیقاً شبیه داستان توت فرنگی 19 دلاری ،بعد بخودم گفتم تو هزار بار پله بالا وپایین رفتی به راحتی ،آنهم پله هایی که عرض آنها از این پله ها خیلی بیشتر بود پس چرا فکر کردی نمی تونی این پله ها را براحتی بالا بیای ،چرا فقط آن یکبار که آن اتفاق را افتاد دیدی ؟

    بعد از این شروع کردم با تکرار این باور که من پاهای توانا وقدرتمندی دارم ،من براحتی این توانایی را دارم که پله ها را حتی به تنهایی بالا برم ویا پایین بیام دفعاتی که در همین شرایط الانم به تنهایی پله را بالایا پایین رفته بودم به خودم یاد آوری کردم وسعی کردم این ذهنیت منفی را در ذهنم خنثی وبعد با یک باور قدرتمند کننده جایگزین کنم

    واین فایل تاییدی بود بر گفتگوهای من با خودم

    تجربه بعدی من برمیگرده به موقعی که دانشگاه قبول شدم، آن زمان هیچ کدام از دوستانی که با من بودند قبول نشدند وهمه پشت کنکوری شدند یادمه وقتی رفتم مدارکم را برای ثبت نام وانتخاب رشته از دبیرستان محله امان بگیرم یکی از آشناها کنار ما ایستاد من بودم ومامانم گفت قبول شدی مامانم هم گفت بله، بعد پرسید چه رشته ای گفت رشته بهداشت حرفه ای ،ایشون هم در جواب گفتند نه اصلاً رشته بهداشت فایده نداره وبه درد نمیخوره بهتر اصلاً بی خیال دانشگاه بشه وسال بعد دوباره کنکور امتحان بده وهمه بیکار هستند واز این حرفا مامانم هم گفت حالا ببینیم چی میشه توکل بر خدا ،

    فردای آن روز باید میرفتم دانشگاه ثبت نام ،مامانم گفت چیکار میکنی مامان، گفتم میخوام برم قرار نیست هرچی اونا میگن درست باشه اگر فایده نداشت دانشگاه همچین رشته ای را تدریس نمی‌کردند ،ثبت نام کردم ورفتم دانشگاه، اولین جلسه کلاسمون یکی از دروس تخصصی بود که استاد خیلی خوبی داشت با دانش بالا ،که البته در طول ترم متوجه شدیم بعد از اینکه حضور وغیاب کرد به ما گفت حتماً همه بهتون گفتند رشته اتان بدرد نمیخوره واصلاً بهتره بی خیال دانشگاه بشی واز این حرفا …ما همه گفتیم درسته استاد گفت رشته شما رشته جدیدی که بازار کار وزیرشاخه های بسیاری دارد پس همه آن حرفها را بریزید دور وبچسبید به درس ،وما حرف استادمون را باور کردیم دقیقاً به محض فارغ التحصیلی وارد محیط کار شدیم وبعد از دوسال از فارغ تحصیلی به فارغ التحصیلان این رشته عنوان مهندسی داده شد واکثر افرادی که با ما همدوره بودند همه بدون استثنا وارد محیط کار شدند وحتی تا مقطع دکترا پیش رفتند والان این رشته شده جزء یکی از رشته های انتخابی بچه های علوم تجربی

    با توجه به اینکه شهر ما یک شهر صنعتی است ، بازار کار خیلی خوبی داردبا حقوق ومزایای بالا ومن همیشه خداروشکر میکردم که حرفهای آن آشنامون را باورنکردم وگفتم با توکل بخدا هر چی خیره ،ودقیقا نتیجه آن همان چیزی شد که میخواستم ،فقط به این دلیل که نپذیرفتم چیزی که بقیه در مورد رشته ای که علمی بهش ندارند می گویند درست هست پیشرفت کردم

    خدایا شکرت ….

    استاد جان صمیمانه از شما سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 284 روز

    سلام ودرود برشما استاد بی نظیر

    استاد باتوجه به صحبت‌هایتان وخواندن کامنتهای جالب میخواستم بگم من هم تجربه های جالبی شنیدم یا حتی داشتم چندین سال پیش همسرم تعریف میکردن که یکی از آشنایان که در شهر دیگری زندگی میکردن با مادر همسرم تماس میگیره ودر مورد رابطه داغون خودش وهمسرش واینکه همسری بی عاطفه داره صحبت میکنه والتماس که اگر میشه یک دعا براش بگیرن که مهر همسرش به دلش بیفته وهزینه اش هر چی بشه حاضره پرداخت کنه وقتی خداحافظی می کنند همسرم که اون زمان مجرد بوده خیلی با این مسئله مقاومت نشون میده ومیگه من حالا از داخل مفاتیح یه دعا یا آیه از قرآن مینویسم ویک دعای معمولی ووقتی به دست اون بنده خدا میرسونن بعد چند روز زنگ میزنه ومیگه وای دعا معجزه کرده وشوهرم به شدت عالی شده وبه زندگیش توجه داره وبسیار به خانومش محبت میکنه

    واما تجربه خودم من 45 سالم بود یعنی دوسال پیش برای گرفتن یک مدرک تخصصی مجبور شدم در رشته ای امتحان بدم اون هم با یک کتاب پرحجم پر محتوا ذهنم طبق معمول میگفت تو نمیتونی ودیگه سن تو از این حرفها گذشته واصلا هم یاد نمیگیری ما 8نفر توی یک

    کلاس بودیم من گفتم این باورها درهم میشکنم وباورتون نمیشه نمره ی من با این ایمانی که داشتم از همه بالاتر شد ومنچقدر خوشحال

    الهی صد هزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1326 روز

    به نام هدایت الله

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم در این سایت الهی

    خدا را شکر می‌کنم امروز هم با آگاهی‌های خوب استاد و کامنت‌های بی‌نظیر دوستان چقدر لذت بخش و انرژی خوبی گرفتم اتفاقات به‌ خودی‌ خود هیچ معنای خاصی ندارند، اما این پیش‌فرض‌ها ذهن و باورهای ما هستند که به آن اتفاقاتِ خنثی معنا می‌بخشند و آن‌ها را به واقعیت زندگی‌مان تبدیل می‌کنند.ما در تمام جنبه‌های زندگی خود، داریم اثر پیش‌فرض‌های ذهنی‌مان را تجربه می‌کنیم؛ در کسب‌وکار، در روابط، در سلامتی چه زیباست که دنیای ما رو اتفاقات ذهن و باورهای ما می‌سازد و زندگی می‌تواند انقدر ساده و راحت باشد که حد نداشته باشد

    .میخوام بگم این باوره که همه اتفاقات زندگی ما را داره رقم میزنه و خلق داریم می‌کنیم زندگیمون را نگاه به تجربه افراد نکنید هر کسی تجربه متفاوتی داره هرکسی توی این دنیا با دیدگاه و باور های خودش ثانیه بعدی زندگیشو خلق میکنه عجب بحث جالب و پرطرفداری که هر قسمتش کلی درس و آگاهی داره و کاملا برای همه مون قابل درک و فهمه و حداقل هر کدوممون بارها تجربیات دراین رابطه داریم اکثرا به دلیل فکر کردن به چگونگی از چه طریقی در چه زمانی عجله کردن و تمایل به دور زدن قانون تکامل توجه به مشکلات پیش رو داشتن تجربیات نامناسب گذشته عدم داشتن احساس لیاقت و ارزشمندی مقایسه ی خود با دیگران باور به امکان پذیر نبودن بسیاری از خواسته ها بسیار بیشتر از امکان پذیر بودن آن هم چنان وجود داشته و نشانگر این است که باید بسیار بیشتر بر روی باورهای خود و تغییر آنها زمان و انرژی صرف کنیم

    آیا رسیدن به خواسته‌ها را برایم آسان می‌کنند یا سخت؟ بسیاری از پیش فرض ها و باورهای ذهنی ما خصوصا در زمینه ی مالی تحقق ساخته ها را بسیار سخت و حتی غیر ممکن می داند وقتی برمیگردم به گذشته نظر میندازم میبینم کل تجربیات گذشته م روی باورها چرخیده و زندگی الانم بر پایه باورها رقم خورده

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    مانیا نورا گفته:
    مدت عضویت: 1235 روز

    سلام استاد جان

    ممنونم بابت این فایل فوق العاده و اینکه کامنت بچه ها رو خوندید و راجبش حرف زدید من فکر که کردم دیدم خودم هم این تجربه رو داشتم.

    تجربه من در مورد قرآن بود که سالها این باور رو توی مغز من کرده بودن که فهم و درک آیات قرآن کار هر کسی نیست و سالها باید مطالعه کرده باشی و گاها افرادی که تمام عمرشون در حال مطالعه هستن و علامه شدن اونا میتونن ی مقداری قرآن رو بفهمن برای همین هر وقت شروع به خوندن قرآن میکردم احساس میکردم نمیتونم درکش کنم و با پیش فرض هایی که داشتم فقط آیاتی که در مورد عذاب و جهنم و اینا بود می دیدم و حسم بد میشد میترسیدم و احساس گناه میومد سراغم . من اون روزها منظورم قبل از آشنایی با شماست خیلی مذهبی بودم ی وقتایی هم میرفتم تفاسیر قرآن رو میخوندم برای هر آیه ای چند صفحه تفسیر نوشته شده بود و شان نزول داشت و خلاصه میگفتم من نمیتونم بفهمم و هر بار از خوندن قرآن منصرف میشدم

    من لیسانس عمران دارم و روزهایی که دانشجو بودم باور داشتم که درسهای محاسباتی رو خیلی خوب متوجه میشم و توی درکشون خیلی باهوشم ‌ درس استاتیک توی دانشگاه معروف بود به افتاتیک برای اینکه همه می گفتن خیلی سخته و ی بار می افتادن و دفعه دوم پاس می کردن ولی به نظر من ساده ترین درس بود و من کلی کتاب راجبش خوندم و کلی تمرین حل کردم و نمره 20 گرفتم ترم های بعد از نظر بقیه بچه ها درس ها سخت تر میشد و من بیشتر حال میکردم و باورم تقویت میشد که وای من چقدر باهوش و با استعدادم در صورتی که من تمرکز و باور درست تری داشتم و باعث میشد با علاقه بیشتری کلی تمرین حل کنم ولی اونا چون باور داشتن سخته و نمی فهمند تمرین هم حل نمی کردن .من کتاب های 500 صفحه ای محاسباتی رو توی دو روز میخوندم و 20 میشدم و همه انگشت به دهن میموندن ولی از خیلی سال پیش این باور شکل گرفته بود و کم کم تقویت شده بود تا به اینجا رسیده بود

    ولی در مورد قرآن گفته بودن و من باور کرده بودم که قرآن 7 بطن داره و توی هر بطنش هم نمی دونم چند تا بطن داره و قابل درک برای همه نیست و…

    تا اینکه من با شما آشنا شدم و با اینکه چندین ساله فایل های شما رو گوش میدم الان که فکر میکنم می بینم فایل های دانلودی که در مورد قرآن بود سریع ازش می گذشتم و اصلا هم نمیرفتم توی قرآن دنبالش ببینم مثلا بقیه آیه هایی که در مورد حزن بوده چی بوده فقط فایل های شما رو گوش می کردم و می گفتم شما خیلی مطالعه کردید و توی این قضیه درکتون خیلی بالاست و به همون اکتفا می کردم تا اینکه چند ماه پیش واقعا دلم میخواست قرآن بخونم ولی مقاومت داشتم و خداوند منو هدایت کرد به خرید دوره دوازده قدم و استاد جان جلسات قرآنی این دوره واقعا عالیه ذهنیت من رو در مورد خدا و قرآن تغییر داد.

    من دیروز برای اولین بار بعد سالها و با ذهنیت و باور جدید که قرآن بسیار ساده و قابل درکه و با زبان ساده خداوند با ما صحبت کرده شروع کردم به خوندن سوره آل عمران و باورم نمیشد که دارم می فهمم و هر جا که مثلا گفته بود خدا به هر کس بخواهد روزی به غیر الحساب می دهد می رفتم نگاه می کردم نوشته یشا می گفتم این مربوط به اراده خدا نیست مربوط به مشیت الهیه پس تو هم میتونی مانیا طبق قانون عمل کنی و صد در صد نتیجه بگیری.

    استاد جان شما توی مغز من این باور رو تغییر دادید و خیلی خیلی خوشحالم که الان دیگه میتونم بهترین کتاب این عالم رو بارها و بارها بخونم کتاب قوانین الهی رو بخونم و باورم نسبت به خیلی چیزها تغییر کنه واقعا دیروز باورم نمیشد قرآن اینقدر ساده و راحت و قابل درک باشه و خداوند اینقدر ساده با ما صحبت کرده باشه جالبه که دیروز وقتی قرآن میخوندم دیگه فقط آیه های عذاب رو نمی دیدم خیلی خیلی زیاد قدرت و لطف و محبت خداوند و آمرزنده بودن خدا رو میدیدم .

    استاد جان بابت دوره فوق العاده 12 قدم بی نهایت سپاسگزارم که زندگی من تبدیل شده به معجزه و به راحتی به راحتی به خواسته هام میرسم هر چیزی رو فقط ی بار شاید از قلبم بگذره که فلان چیز رو میخوام و به طرز باور نکردنی وارد زندگیم میشه و بعد یادم میاد من ی لحظه از قلبم و مغزم گذشت که چه خوب میشه فلان اتفاق بیفته یا فلان چیز رو داشته باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 426 روز

    کمال‌گرایی، مومنتوم منفی و برگشت به مسیر پیشرفت

    اگه یه چیزی باشه که خیلیا رو از موفقیت عقب می‌ندازه، همینه: کمال‌گرایی.

    تو ذهنت یه نسخه بی‌نقص از خودت داری، یه آدمی که همیشه بهترین تصمیم‌ها رو می‌گیره، هیچ اشتباهی نمی‌کنه و از روز اول حرفه‌ایه. ولی مشکل اینجاست که واقعیت هیچ‌وقت شبیه این خیال‌ها نیست.

    کمال‌گراها وقتی می‌بینن اوضاع اون‌جوری که می‌خوان پیش نمی‌ره، سریع ناامید می‌شن و مومنتوم‌شون رو از دست می‌دن. به‌جای اینکه روی مسیر تمرکز کنن، گیر می‌کنن توی فکرای منفی، خودسرزنشی و تعلل. نتیجه؟ درجا زدن.

    حالا چطوری می‌شه از این وضعیت دراومد و مومنتوم مثبت رو نگه داشت؟

    برگشتن به مسیر؛ از مومنتوم منفی به مومنتوم مثبت

    1 . پیشرفت مهم‌تر از بی‌نقص بودنه؛ به‌جای اینکه منتظر شرایط ایده‌آل بمونی، همون چیزی که داری رو بردار و حرکت کن. مهم اینه که جلو بری، نه اینکه از اول عالی باشی.

    2 . اشتباهات بخشی از مسیرن؛ یه بچه وقتی راه می‌ره، صد بار زمین می‌خوره ولی ادامه می‌ده. هیچ‌کس از همون اول حرفه‌ای نیست. اشتباهات همون چیزایی هستن که بهت یاد می‌دن چطور قوی‌تر بشی.

    3 . لذت بردن از مسیر، نه فقط رسیدن به هدف؛ اگه قراره فقط وقتی خوشحال بشی که به هدف نهاییت برسی، نصف عمرت رو ناراضی خواهی بود. اما اگه به مسیر به چشم یه ماجراجویی نگاه کنی، هر لحظه‌اش برات ارزشمند می‌شه.

    4 . اعتقاد به سیر تکامل؛ همه چی مرحله‌به‌مرحله جلو می‌ره. همون‌طور که یه دونه گندم یه‌شبه خوشه نمی‌شه، مهارت و پیشرفت هم زمان می‌بره. این قانون کائناته. اگه بهش اعتماد کنی و هر روز یه قدم برداری، یه روزی از خودت تعجب می‌کنی که چقدر پیشرفت کردی.

    ——————

    خاطره‌ای از بازار املاک: از شکست تا حرفه‌ای شدن

    اولین باری که وارد دنیای معاملات املاک شدم، فکر می‌کردم همه‌چی باید دقیق و بدون نقص باشه. دنبال “بهترین” معامله بودم. یعنی چی؟ یعنی همیشه می‌خواستم یه خونه‌ای پیدا کنم که هم ارزون باشه، هم لوکیشن عالی داشته باشه، هم سرمایه‌گذاری خوبی باشه، هم سریع فروش بره.

    نتیجه چی شد؟

    انقدر دنبال “بهترین فرصت” بودم که هیچ حرکتی نکردم.

    چندین معامله خوب رو رد کردم، چون احساس می‌کردم یه گزینه بهتر هم وجود داره. اینطوری ماه‌ها گذشت و وقتی به خودم اومدم دیدم قیمت ملک‌ها کلی رفته بالا و همون فرصت‌هایی که قبلاً خوب به نظر نمی‌رسیدن، حالا دور از دسترس شده بودن!

    اینجا بود که فهمیدم کمال‌گرایی داره منو عقب نگه می‌داره.

    یه روز یکی از مشاورای املاک قدیمی بهم گفت:

    “بزرگ‌ترین ضرر توی این کار، اینه که هیچ کاری نکنی! هیچ معامله‌ای کامل نیست. ولی اگه یه قدم برنداری، همیشه عقب می‌مونی.”

    از اون روز یه تصمیم گرفتم:

    • به‌جای اینکه دنبال یه معامله بدون نقص باشم، دنبال یه معامله منطقی و رو به رشد باشم.

    • از اشتباهاتم درس بگیرم، ولی نزارم منو از حرکت بندازه.

    • لذت ببرم از این مسیر، از مذاکره، از یاد گرفتن، از بالا و پایین‌های این کار.

    بعد از یه مدت دیدم که اعتمادبه‌نفسم برگشته، جرأتم بیشتر شده و مهم‌تر از همه، توی کار رشد کردم. حالا نه‌تنها یه معامله‌گر املاک بودم، بلکه یه آدمی بودم که می‌دونست چطور تصمیم بگیره، بدون اینکه خودش رو با وسواس فلج کنه.

    نتیجه‌گیری؛ حرکت کن، حتی با نقص‌ها

    ■ منتظر کامل شدن نباش، فقط شروع کن.

    ■ اشتباهات و ضررها، جزئی از مسیر رشد هستن.

    ■ هر روز یه قدم کوچیک بردار، چون قوانین کائنات بر اساس تکامله، نه جهش یه‌شبه.

    ■ مهم‌ترین چیز اینه که مومنتوم رو از دست ندی. حتی اگه یه روز افت کردی، فرداش دوباره پاشو و ادامه بده.

    موفقیت، توی حرکت دائمیه، نه توی رسیدن به یه نقطه ایده‌آل خیالی.

    و چطوری می‌تونی حرکت دائمی داشته باشی وقتی همیشه از مسیر لذت ببری و توی مومنتوم مثبت باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      ناعمه احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1293 روز

      به نام خدایی ک بی حساب می بخشد، فراتر از تصورم میبخشد وقتی من حرکت میکنم

      سلام ب شما دوست خوبم محسن جان

      خیلی از کامنت تون لذت بردم، ماشاله ب این درک و آگاهی، ب قول استاد این کامنت ها رو توی بهترین کتاب های موفقیت هم نمیشه پیدا کرد.

      دوست خوبم میخوام هم ردپایی از خودم بنویسم، هم تایید کنم حرف های شمارو، هم الگویی بشم ک درسته، هم فکتی بسازیم ک بهتر قوانین رو اجرا کنیم

      کمال گرایی، نترسیدن و شروع از همون جایی ک هستی، همون هنری ک در همین لحظه داری، همین محصولی ک همین الان برای ارائه داری.

      مثلا پارسال من مغازه مو با دو ردیف جنس از قفسه هام شروع کردم، میدونید بیشتر بحث کمال گرایی برمیگرده ب نداشتن عزت نفس درون، ب توحیدی عمل نکردن، ب مهم بودن نظر مردم راجع ب ما و بیزنس ما، می گیم چی پیش خودش فکر کرده ینی ما برا دو ردیف جنس بیایم مغازه تو؟ پاشو جمع کن بچه جون، مگه کاسبی مسخره بازیه بچه بازیه؟

      باید بری یه مغازه بزرگ تو دل محل بزنی( مغازه من 10 متری، عقب نشینی، جلوش یه درخت بزرگ ک دیدش رو گرفته بود، همیشه هم ی ماشین جلوش پارک بود) باید کلی بنر و تابلوهای رنگی بزنی( من هیچ تابلویی نداشتم فقط ی نوار ال ای دی انبه ای زدم ب شیشه ام) باید چندسال خاک شو بخوری تا ب درآمد برسی( من بعد از چند ماه ابتدایی ب ورودی 30 میلیون در ماه رسیدم) باید تجربه این کارو داشته باشی( من بعد از استعفا از شرکت از پشت میز شرکت رفتم مغازه خودم)

      خدا شد مشاور من، رئیس من، ایده پرداز من، خدا برام دونه دونه مشتری می شد، با چنان عشقی از همون دو ردیف مغازه من خرید میکردن، یه افرادی از ناکجاآباد هدایت میشدن ب مغازه ام ک فقط کار خودش بود، و این نشونه های کوجیک دلگرمم میکرد، یادمه فقط یه بار چندتا پسر بچه اون محل از جلوی مغازه ام رد شدن و گفتن اوه اوه چقد شلوغه چقد جنس داره ولی من گذاشتم ب بچگی شون ب شیطنت پسربچه بودن شون، و چند ماه بعد همون پسربچه ها اومدن و رد شدن و گفتن ماشاله و مشتری من شدن.

      ذهن ما فکر میکنه ک وااای الان با ین محصولت با این کار ابتدایی ات مسخره میشی، چی پیش خودت فکر میکنی؟ تو این بازار رقابتی، تو این رقیبان قدر و حرفه ای تو چه حرفی برای گفتن داری؟ می ریم سراغ مقایسه خودمون و ناامید می شیم و ب این فکر نمی کنیم ک همه از اول عالی نبودن ینی هیچ کس از اول حرفه ای و عالی نبوده اون فقط شروع کرده و ادامه داده و ادامه داده.

      من مغازه مو بستم بعد از یک سال تجربه و بزرگ شدن و مولد بودن، رفتم پیِ دنبال عشق و علاقه گشتم و گشتم، رسیدم ب نقاشی روی ماگ، پول از حساب پس اندازم برداشتم، یک سری ماگ زدم، پیج اینستا زدم، خدایا یه سوال من باید خودمو پرزنت کنم، من باید بفروشم و کارم رو پیش ببرم، میخوام محصولم رو جایی عرضه کنم، چ کنم؟

      جواب : برو کوه روی سکویی حضوری بفروش، همون کوهی ک آهو یار دارد… عه نه چیزه. همون کوهی ک همیشه میری و کلی دوست و آشنا داری،الان ب عنوان دست فروش برو.

      نمی دونید من چقد نجوا داشتم از مسخره شدن، از اینکه وقتی پارچه مو پهن کنم پسرای جوون رد شن، پارنترای نایس رد شن، چه فکری در مورد من میکنن.

      من چی به ذهنم گفتم، عزت از آن خداست، خدا رفیع الدرجات عه، من سرم پیش خدام بالا باشه مردم کی ان دیگههههه!؟؟ گفتم خدایا میخوام قدرت توحید رو بهم نشون بدی، بهم بگی کسی ک توحیدی عمل میکنه چقد عزت داره. کسی جرئت نداره چپ نگاش کنه.

      روز اول رفتم، پارچه رو پهن کردم، با اعتماد بنفس و خوشحالی درون ماگ هام رو چیدم، خودم ب همه سلام و روزبخیر میدادم، با تحسین و تشویق ها دلگرم میشدم، خودم ب آشناها سلام میدادم و سرم بالا، سینه سپر.با اعتماد بنفس ب محصولم نگاه میکردم، بارها و بارهااا ب خودم آفرین و دمت گرم گفتم، ب خودم افتخار کردم ک عرضه داشتم ک محصول خودم رو بیام پرزنت کنم، خودم عشقم رو پرزنت کنم نه اینکه پول بدم ب کسی پیج اینستای منو تبلیغ کنه، من اصن فعالیت خاصی تو اینستا ندارم، ب هیچ کس حتی خواهر خودمم نگفتم منو فالو کن، چ برسه بگم کامنت و لایک بده.

      روز اول گذشت و من انقدر تحسین و تشویق دیدم، کلی از درون انگیزه گرفتم، عزت نفس ام رو واقعی ساختم. باورتون میشه من کارهام ایرادات جزئی داشت، و رنگ هاش پخش شده بود یه جاهایی، ولی مشتریا اصلا هیچ کدوم ندیدن، یکی شون هم ک متوجه شد ولی چیزی نگفت من گفتم این یه کم پخش شدگی داره گفت عزیزم اصلا اشکال نداره کارِ دست عه، ینی قیافه من وااااات خدای من چ میکنی، من میگفتم اینا رو هیچ کس نگاهم نمیکنه چ برسه بخره.

      من کوله مو پر از لیوان کردم، بسته بندی خاصی نداشتم، 7 هزار تومن مشمای ساده سفید مات خریدم حدود 20 تا ذهنم میگفت حالت خوشه ها بسه بسه زیاد برندار الکی می مونه ، ک فروشنده شون بهم گفتن داری می شمری منم گفتم بله زیاد نمیخوام.

      رو اول فروش 6 عدد، ورودی مالی از کسب علاقه ام 1 میلیون. و رفتم ماگ های جدید و رنگ و قلمو خریدم، هزینه شد برا ارتقای کارم. توی 5 ساعت، من فقط داشتم از طبیعت لذت میبردم و مشتریا خودشون می اومدن و میخریدن. خدا منو با 5 هزار فرشته کمک کرد، ب یاریم اومد.

      روز دوم باز نجوا، کی میخواد بخره، اون هفته شانس اوردی، بگیر بخواب، 3 ساعت می کوبی میری ک چی بشه، نه من باید ادامه بدم، نباید بترسم، تو ادامه دادن عه ک نتیجه می گیرم. خدای من همون خدای هفته ی پیشه.

      نتیجه روز دوم رو بگم خدمتتون ؛)) معجزه ی الله رو ببنید آخه، توی 3 ساعت و نیم 15 فروش، ورودی مالی 2 میلیون و 600.

      روز دوم پرفروش تر، با عزت نفس تر، مشتری های بسیااار هماهنگ با فرکانسم، چه ارتباطات عالی ساختم من، چقدررر تحسین  تشویق شدم، چقدر ایده گرفتم از مشتری ها، یه همکار تواین زمینه ک  تقریبا اول هستن تو تهران اومدن و شماره شون رو دادن و گفتن بهم پیام بده، یه اقایی گفتن 200 تا پرسنل دارم میخوام براشون لیوان با آرم شرکت مون بزنم، یه نقاشی ماهر دیگه گفتن برند تو بزن، خودت و کارت رو ارزشمند بدون قیمت بالاتر بزار، حرفه ای شو تو علاقه ت، ی خانمی گفتن من عشق رو می بینم تو ماگ هات، توطرح هات، و کلی حرف های آگاهی بخش زدیم.

      اینا نشانه است دوست خوبم، حالا اگرم یه پیشنهاداتی داده شده من بهش نمی چسبم، رها هستم و فقط نشونه ای از طرف خدا می بینم، ک آره میشه، من فقط قراره چند وقت اینجا باشم بعدش قراره ب جاهای بهتری برسم، راحت تر و لذت بخش تر ثروت بسازم، کارای جدیدی ک میزدم با هدایت الله ب خودم بااارها گفتم اینا باید تو گالری های تهران گذاشته بشه انقد زیبان، کلیییی خودمو تحسین کردم، و قیمت بالاتری میزارم. دیشب ب مامان و بابا و آبجیام وقتی گفتم انقد فروش داشتم میرقصیدم و بغلشون کردم و گفتم بابا دخترت امسال پولدار میشه ؛)) برو حالشو ببر. کلی ب خودم تبریک گفتم تبریک ب خودم تبریک ب همه.

      وقتی از علاقه ات پول بسازی سوخت حرکتت میشه ک هر کوهی رو جابجا کنی، برای من کوه رفتن سخت نیست، بلکه بسیاااار لذت بخشه بسیااار قابل افتخاره ک از علاقه ام دارم خلق ثروت میکنم و مولد هستم، این حرکت رون این هدف داشتن، برنامه داشتن، این عالیه، دوستان لطفا عمل کنید ب ایده هاااااا. بعد اون وقت معجزه های الله رو می بینید. احساس میکنم دارم وارد سیکل تصاعد میشم، این خدا خیلی خوبه، ایده هاش خییلییی جوابه، چی بگم اوس کریم، فقط میگم دمت گررررم.

      از کامنت تون و هم پاسخی ک برای دوست مون نوشتین کلییی درس یاد گرفتم، ازتون ممنونم واقعا، این دوره جدید چه کردهههه با دوستان ، انشاله منم در زمان مناسبش این هدیه ی الهی رو از خدا دریافت میکنم. همه می ترکونیم انشاله امسال سال خیلی خوبیه خیلی دلم روشنه.

      دوست خوبم ب خدا بزرگ می سپارم تون.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        محسن توحیدی گفته:
        مدت عضویت: 426 روز

        رفیق توحید مدارم ناعمه جان،سلام

        چقدر این حرفات پر از انرژی، امید و توکل بود! واقعاً کیف کردم از خوندنش، از اون جنس نوشته‌هایی بود که تا تهش رو با لذت می‌خونی و آخرش دلت می‌خواد یه نفس عمیق بکشی و بگی: “آفرین! همینطوری برو جلو!”

        ■تو توی حرفات یه چیزی رو خیلی قشنگ نشون دادی: “حرکت کن، نترس، بسپار به خدا، نتیجه خودش میاد.” این جمله‌ها شاید کلیشه‌ای به نظر برسه، ولی وقتی یکی مثل تو از تجربه واقعی خودش میگه، آدم می‌فهمه که اینا فقط حرف نیست، واقعیته!

        □ داستانت یه درس بزرگ داره: منتظر نباش تا همه‌چیز کامل بشه، از همون چیزی که داری شروع کن. مغازه‌تو با دو ردیف جنس زدی، لیواناتو بدون بسته‌بندی حرفه‌ای فروختی، ولی نتیجه گرفتی. چرا؟ چون با عشق، اعتمادبه‌نفس و باور جلو رفتی. اونایی که منتظر شرایط ایده‌آل می‌مونن، معمولاً هیچ‌وقت شروع نمی‌کنن. ولی تو نشون دادی که میشه توی مسیر رشد کرد، بهتر شد، بزرگ شد.

        ●●یکی دیگه از چیزایی که توی حرفات درخشید، حضور خدا توی تک‌تک لحظاتت بود. چقدر قشنگ گفتی که خدا شد مشاور و ایده‌پرداز و راهنما. این یعنی ایمان واقعی، یعنی توکل عملی، یعنی دیدن نشونه‌ها و دلگرم شدن. و خب، نتیجه‌ش هم واضحه: “معجزه پشت معجزه.”

        ○○حالا چیزی که از تو یاد گرفتم اینه که اگه آدم به ایده‌هاش عمل کنه، خدا راهو باز می‌کنه. فرقی نداره مغازه باشه، فروش لیوان باشه، نقاشی باشه، یا هر کار دیگه‌ای… مهم اینه که حرکت کنی و نترسی. تو فقط حرکت کن، خدا بقیه‌شو ردیف می‌کنه.

        دمت گرم رفیق، این انرژی و این داستان قشنگتو باید بیشتر از اینا بقیه هم بشنون. ادامه بده، مطمئنم قراره به جاهای خیلی خفن‌تری برسی!

        امسال بهتر از اونی هست و خواهد بود که فکرشو می‌کنی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        علی میرفخررجایی گفته:
        مدت عضویت: 1509 روز

        سلام ناعمه جان دروووود بر تو

        خداروووو شکر دختر شجاع دمت گرمممم چقدر خوشحال شدم و چقدرررر تسحینت کردم

        تبریک به تو تبریک به استاد

        عااااااالی بود دختر

        چقدرررر خوشحال شدم وقتی از فروشات گفتی وقتی از اون مغازه ی قبلیت گفتی

        یاد خودم افتادم آخه خودم هم برای بالابردن عزت نفسم پارسال از این کارا کرده بودم

        برای من خیلیییییی سخت بود اما انجام دادم و دیدم اتفاقا چقدرم خوب چقدرم باحال

        اما اون قدم کلن دو سه بار شد بعدش شد مغازه :)))

        اما همون قدم کوچیک منو به جایی رسوند که تونستم کلی کارای دیگه بکنم و الان میتونم بگم که می‌خوام برم تو مترو آگهی تبلیغاتی انجام بدم :)) یعنی الان خیلی کمتر نظر بقیه برام مهمه ، بابا اصلا بقیه کی باشن برو عششششق کن

        خیلی خیلی خیلی تحسینت کردم و خیلی خوشحالمون کردی

        و به نظر من بزرگترین دستاورد این حرکتت بالا رفتن اعتماد به نفس و عزت نفسته

        همین الان مطمئنم 100 پله رفتی بالا

        برای خودم که از همون حرکتا شروع شد،

        اینقدر که خود من درگیر کمالگرایی بودم و نظر دیگران برام مهم بود اما یاد آموزش بوکس افتادم روزی که اومدم تهران با اولین ایده شروع کردم

        آموزش تو پارک با تیر چراغ برق :)))

        معروف شده بودم به آموزش با تیر چراغ برق

        انصافا هم جواب میداد

        و بعدش رسیدم یعنی خدارسوند منو به دو تا از بهترین باشگاه های تهران

        ،

        خیلی جالبه

        تو اولین قدمی که بهت گفته میشه بر میداری که با شرایط فعلیت سازگاره فقط ایمان میخواد شجاعت میخواد اولشم ذهنت کلییی بازی در میاره بعد که قدم بر میداری و نتیجه میده باورت قوی تر میشه و خواستت و توقعتم می‌ره بالا،

        الان صد در صد با این دو باری که رفتی اونجا این خواسته در تو شکل گرفته که یا خودت یه فروشگاه داشته باشی یا مثلا بتونی به صورت عمده بفروشی به مغازه دار ها اصلا به این فکر کن که داری به صورت عمده سفارش میگیری و می‌فروشی و حتی نیرو استخدام کردی

        یا هرچی که الان خواستش تو وجودت شدت گرفته رو بسازش و حسش کن با توجه به تضادهایی که بهش بر میخوری به خدا خیلیییی زود و راااحت برات اتفاق میفته،

        البته خداییش کوهم خیلییی حال میده ها ولی خب برای شروع خوبه و کافیه،

        انشاالله میترکونی به زودی و خبر های خیلی خوبی ازت میشنویم،

        فقط تا میتونی خودتو باور کن محصولتو باور کن،

        تو کار صنایع دستی همش احساسه یعنی وقتی داری کارتو انجام میدی اصلا غرق شو تو کارت بزار سیمت وصل شه به خدا ، برات شاهکار می‌کنه تو نقاشیات،

        هر وقت خودت محصولتو دیدی و گفتی به به عجب چیزی شد، دقیقا همین بازخوردو از مشتریها میگیری و باور و اعتماد خودتم به محصولت بیشتر میشه

        و البته همه چیز تکاملی برات رخ میده ،

        چون از صنایع دستی و نقاشی حرف زدی کلی ذوق کردم و کلی هم خوشحال شدم

        انشاالله به زودی کارگاه تولیدی خودت و کلییییی شادی و لذت و موفقیت

        برات آرزوی بهترین هارو میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          ناعمه احمدی گفته:
          مدت عضویت: 1293 روز

          سلام علی جان دوست خوبم

          ازتون ممنونم برای تحسین ها و انرژیی ک فرستادین، واقعا خوشحال شدم.

          دوست خوبم برای من بار اول و دوم خیلی سخت بود، ولی فردا ک میخوام برم اصن براش ذوق دارم، این ذهن من بود ک میگفت مسخره میشی ولی من فقط و فقط تحسین شدم و عشق دریافت کردم، من خدا رو تو تک تک لحظاتم دیدم، خدا قدرت توحیدش رو ب رخم کشید، ب رخ ذهن و نجواهام کشیدم این خدا رو.

          تمام اون معاشرت ها صدها پله عزت نفس منو درونی ساخت، احساس لیاقت منو درونی رشد داد ک هیچ کار دیگه ای نمیتونست این اعتمادبنفس رو در من بسازه، من عاشق معاشرت کردن و هم صحبتی با آدمهای مختلف هستم، ولو از هر آدمی یه جمله یه تجربه معاشرت تو ذهنم بمونه و بعدش از هم گذر کنیم. و ب چشم می دیدم افرادی ک مشتری من میشن هم فرکانس من هستم پس من اصلا زوری نمیزنم فقط و فقط لذت میبرم.

          میدونم این قدم های اولیه اس و حتما ب زودی آسان میشم برا آسانی و لذت های بیشتر، همین دیروز قبل از اینکه من عکس ماگ هامو بزارم تو پیجم 3 تاش آنلاین فروش رفت و من براشون پست کردم، نمی دونید من چقد این لحظه پست کردن رو تصور کرده بودم ک برای مشتریم دارم کاری ک علاقه دارم بهش رو ارسال میکنم.

          علی جان تمرین آگهی بازرگانی رو من توی مترو هم قسمت خانمها و 2 بار هم واگن آقایون انجام دادم ؛)) خیلییی قدرت داد ب من، و اصلانم نگران نباشید من تحسین شدم، البته یه پسرهایی بودن میخواستن پارازیت بندازن ولی من صاف ب چشماشون زل زدم و اونا ساکت شدن هههه. پس پرقدرت برید جلو و انجامش بدین، ب خدا بگین خدایا فقط جمله اولش با من بقیه اش با تو، تو ذهن تون بگین من فقط میخوام یه قانون درخواست رو انجام بدم، فقط جمله اول ک سلام من میخوام یه تمرین انجام بدم، بعدش با قدرت ادامه میدین و خودتون ب چشای افراد نگاه میکنید.

          عشق و علاقه ام ب این کار زیاده، حس رضایت قلبی دارم از خودم از زندگی، انقدر زیاده ک صب ساعت 6 بیدار شدم گفتم پاشو بشین ماگ بزن، نشستم پشت میزم و باعشق انجامش دادم، خدایا چقد خوبه وقتی تو کاری هستی ک دوستش داری، عشق شو داری، واقعا چقد حال میده. اصن فکر کردن ب گذشته منو می ترسونه. آزادی آزادی چه نعمتیه خداااا

          دقیقا وقتی طرح های الهامی رو میزنم میفهمم ک این کارا خاصه، چون از ایده های خداس، قشنگ میفهمم ک کار هدایته، اعتبارش ب من نمی رسه. و وقتی طرحامو میزنم میگم خدایا اینا مگه میشه فروش نره، و خودمو میزارم جای مشتریام و کلی خودمو تحسین و تشویق میکنم  :)))

          و بله همون تحسینارو صدبرابرش رو از مشتری هام دریافت کردم. و در آینده قراره چ شودددد؛) این خدا و هدایت هاش کار نمیکنه شاهکار میکنه  خوشبحال هرکسی وصله ب آگاهی خدا و از تقلب های خدا استفاده میکنه، چون ایده های الله خیلییی جوابه.

          علی جان ازتون ممنونم خداروشکر برای چنین دوستان متعهد و توحیدی ای، برای شما آرزوی موفقیت و سلامتی و ثروت دارم، من هم برای تعهد برای بهبود شخصیت تون، برای خلق ثروت آسان و تمام حرکت ها برای تغییر شخصیت و باورهاتون رو تحسین میکنم و کلی ازتون یاد می گیرم.

          در پناه الله باشید دوست خوبم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            علی میرفخررجایی گفته:
            مدت عضویت: 1509 روز

            سلام ناعمه جان عزیز درود برتو

            مرسی که اینقدر قشنگ و منظم برام نوشتی و نکته‌ های خیلی خوبی گفتی،

            خیلی تحسینت کردم و میکنم، این کار وااااقعا شجاعت میخواد، به خصوص برای کسی که تا به حال حتی بهش فکر هم نکرده بوده،

            اما به نظرم خیلیییی باحاله اتفاقا :)))

            همش به خاطر این پیش فرضاست،

            چقدررررر خوشحال شدم که فروش اینترنتیت هم اتفاق افتاد خدارو شکر خدارو شکر،

            انشاالله هر روز بیشترو بیشتر و بهتر

            در مورد معاشرت و صحبت کردن با آدم ها

            این خودش یکی از ترس‌های قبلی من بود،

            اما به شدت هم تمایل داشتم بهش ،

            و خدارو شکر منم خیلیییی توش بهتر شدم، و من هم واقعا برام لذت بخشه صحبت کردن با آدم ها و فهمیدنشون و بازخورد مثبت بهشون دادن، و روابط خوب و اقعا نعمته و خیلی ارزشمنده و حس خیلی خوبی داره وقتی عشق توی آدمهارو میبینی اونم به خاطر نگاه مثبت و عشق درونی خودت،

            مرسی بابت نکته ای که تو تمرین آگهی بازرگانی گفتی ،چقدر تحسینت کردم که انجامش دادی واقعا دمت گرم، و آره برام مثله رفتن تو رینگ میمونه، میرم تو دلش حلش میکنم :)))

            ،در مورد کارت

            خدارو شکر، اصلا همین اصله داستانه که تک به تک لحظه های زندگیتو لذت ببری و خدارو شکر که علاقتو حداقل در این لحظه پیدا کردی و اینها خیلی خبر های خوشحال کننده ایه،

            و تحسین برانگیزی که تونستی کمالگرایی رو بزاری کنار و اقدام کنی و اصلا کاری به نتایج بعدش نداریم همین که امروزت این لحظتو داری با احساس خوب و لذت و رضایت میگذرونی این یعنی زندگی این یعنی مسیر درست

            و نتایج هم میاد

            صنایع دستی عاااالیه

            هم روح‌ خودتو نوازش میدی هم روح مردمو

            هم خودت لذت میبری هم از خوشحالی مشتریت لذت میبری

            و من خودم توی محصولات هنریمون این باورو ساختتم که اصلا هروقت مشتری هامون حالشون نامیزون باشه، بیان و فقط بشینن به محصولات ما نگاه کنن حالشون خوب میشه

            چون خودم هم همین حس رو داشتم

            و این باور یه من حس خوبی میداد و چون حس میکردم که کارهامون واقعا ارزشمنده و داره یه کار مهم تو زندگی آدما انجام میده، و دقیقا من این حرفو از مشتری ها میشنیدم و همین بازخوردو میگرفتم،

            بازی خیلی باحاله

            هر چی تو ذهنت بسازی برات اتفاق میوفته به شرط اینکه بتونی احساسش کنی و باورش کنی

            برات آرزوی رضایت مندی در تمام جنبه های زندگی در تمام لحظات زندگیت میکنم،

            انشاالله هر روز از همه لحاظ رشد کنی و لذت ببری

            شادو پیروز باشی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      علی میرفخررجایی گفته:
      مدت عضویت: 1509 روز

      سلام محسن جان عزیز درود برتو

      مرسی واقعا بابت کامنت کوتاه و خیلی موثر و مفیدت

      چقدر خوب نوشتی

      و کامنتت با کمالگرایی شروع شد

      که پاشنه آشیل من هست

      میدونی تا نوشتتو خوندم سریع یاد یه چیزی افتادم تو ورزش خودم

      به طرز عجیبی من تو رشته ی ورزشی خودم کمالگراگونه عمل نکردم

      نمیدونم چی شد که من رسیدم به جایی که همش هی فکر میکنم باید حتما بی نقص باشم تا شروع کنم یا حتما باید از همون اول مثلا محصولمو با فلان قیمت عرضه کنم یا مثلا اگر یه فیلمی یا یه عکسی میخوام از خودم بگیرم حتما باید تو پرفکت ترین حالت ها باشه چرا ؟

      به خاطر نظر دیگران با خاطر طمع

      حالا

      من گفتم ای کاش چالش های کسب وکاری و شروع یه بیزینس تو حوضه ی مورد علاقم مثل مبارزه هایی بود که مثلا استاد یا منیجر اعلام میکرد که فلان تاریخ باری داری و تو باااید آماده بشی و هر طور شده بری اون بازی رو انجام بدی یعنی مجبوری پا رو ترسهات بگذاری مجبوری ذهنتو کنترل کنی و بری و انجامش بدی

      من همیشه نیمدونم اینم شاید به خاطر نظر دیکران یا تایید نظر استادم بود که اولین نفری بودم که اعلام میکردم میخئام مبارزه کنم و به محض این هم که بازی اعلام میشد من پیش قدم میشدم

      اما میدونی

      هر چی که بود باعث شد من تبدیل بشم به کسی که خودم دنبال مبارزه بودم خودم دنبال چالش بودم یعنی واقعا بعضییامون حتما باید یه زور بالا سرمون باشه یا

      من خودم بهتره بگم یک مربی باید بالای سرمون باشه که از اون کمالگرایی اولیه عبور کنی و ساخته و پرداخته بشی

      وقتی یه مربی بالا سرت باشه تو مجبوری که تمرینو درست انجام بدی تو مجبوری اقدام کنی

      و الان ارزش یک مربی رو تو زندگیم بهتر میفهمم

      حالا تو همین بحث کمالگرایی خب نمیدونم این باور کامل و بی نقص بودن چطور در من به وجود اومده اما خدارو شکر به خاطر مربی مثل استاد تو دوره عزت نفس و حل مسایل و احساس لیاقت خیلی بهتر شدم

      اما هرچی ضربه میخورم از همین کمالگرایی وحرکت نکردنه

      و مرسی که کامنت تو این موضوع رو دوباره به یادم آورد که

      حرکت کن حتی با نقص ها

      منتظر کامل شدن نباش حتی با نقص ها

      اشتباهات جزیی از مسیر رشد هستن

      هر روز یک قدم کوچک بردار چون قوانین جهان بر پایه ی تکامله نه جهش یک شبه

      مهمترین چیز اینه مومنتوم رو از دست ندی حتی اگر یک روز افت کردی فرداش پاشو و ادامه بده

      موفقیت توی حرکت دائمیه نه توی رسیدن به یه نقطه ایده آل خیالی

      حالا چطور میتونم حرکت دائمی داشته باشم وقتی همیشه از مسیر لذت ببرم و توی مومنتوم مثبت باشم

      مرسی ازت محسن جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        محسن توحیدی گفته:
        مدت عضویت: 426 روز

        سلام علی جان

        چقدر زیبا و عمیق حرف زدی، انگار همین الان دارم با یه آدمی حرف می‌زنم که هم آگاهی داره، هم تجربه، و هم دلش می‌خواد یه تغییری توی مسیرش ایجاد کنه. اینکه خودت فهمیدی کمال‌گرایی چطور داره جلوی حرکتت رو می‌گیره، خودش یه قدم بزرگه. اما حالا وقتشه که بدونی چطور می‌تونی ازش عبور کنی و حرکت دائمی داشته باشی.

        1. اصل تکامل در جهان: هیچ چیز یک‌شبه کامل نمی‌شه

        ببین، قانون تکامل یکی از قوی‌ترین قوانین کائناته. یعنی هیچ چیزی ناگهانی و بی‌نقص به وجود نمیاد. حتی طبیعت هم اینطوری کار می‌کنه. یک درخت بزرگ، از یه دونه شروع کرده. اول یه جوانه کوچیک زده، بعد شده یه نهال، بعد شاخه داده، بعد برگاش سبز شده، و بعد از سال‌ها تبدیل شده به درختی که حالا به چشم میاد.

        تو هم مثل اون درختی! نباید انتظار داشته باشی که از همون اول توی هر کاری بی‌نقص باشی. چون قانون دنیا اینه که “رشد مرحله‌به‌مرحله اتفاق می‌افته، نه یهویی.”

        2. اشتباهاتت، معلم‌های تو هستن

        کودکی رو تصور کن که تازه داره راه رفتن یاد می‌گیره. بارها زمین می‌خوره، اما باز هم بلند می‌شه و دوباره تلاش می‌کنه. چون اون کودک هنوز گرفتار کمال‌گرایی نشده! هنوز نگران این نیست که “نکنه دیگران مسخره‌ام کنن؟”، یا “اگه بیفتم یعنی شکست خوردم؟”. نه! فقط تمرکزش روی بلند شدن و ادامه دادنه.

        》حالا سوال اینجاست: چرا وقتی بزرگ می‌شیم، این روند طبیعی رو فراموش می‌کنیم؟

        چرا وقتی یه ایده جدید داریم، یه کسب‌وکار می‌خوایم راه بندازیم، یا می‌خوایم یه مهارت یاد بگیریم، انتظار داریم از همون اول بی‌نقص باشیم؟

        اشتباه کردن، بخشی از یادگیریه، نه نشونه ناتوانی.

        3. مومنتوم از دست نره! حتی با قدم‌های کوچک

        اگه به مسیرهای طولانی نگاه کنی، می‌بینی که مهم‌ترین چیز، سرعت زیاد نیست، بلکه ثبات در حرکته.

        یعنی چی؟

        یعنی هر روز، حتی یه قدم کوچیک هم که شده بردار. مهم نیست اون روز انرژی داری یا نه، مهم نیست انگیزه داری یا نه، حتی اگه فقط 5 دقیقه وقت گذاشتی، باز هم از توقف بهتره.

        چرا؟

        چون توقف باعث می‌شه “نیروی اینرسی” تو رو عقب بندازه. همون‌طور که شروع کردن یه کار سخت‌ترین قسمتش هست، دوباره راه افتادن بعد از توقف هم خیلی سخته. پس نذار که کلاً بایستی. اگه یه روز حوصله نداشتی، حداقل یه کار کوچیک انجام بده که تو رو توی مسیر نگه داره.

        4. لذت بردن از مسیر، کلید حرکت دائمیه

        چرا توی ورزش کمال‌گرا نبودی، اما توی کسب‌وکار هستی؟ چون از ورزش کردن لذت می‌بردی. چون اون چالش‌ها رو یه بازی می‌دیدی، نه یه آزمون مرگ و زندگی. اما توی کسب‌وکار، شاید بیشتر از نتیجه ترسیدی، شاید بیشتر به فکر نظر بقیه بودی، شاید می‌خواستی از همون اول قهرمان باشی.

        □□□ راه‌حل چیه؟

        باید راهی پیدا کنی که از مسیرت لذت ببری، نه فقط از نتیجه.

        مثلاً:

        • اگه داری یه پروژه‌ای رو شروع می‌کنی، به خودت جایزه‌های کوچیک بده.

        • به جای فکر کردن به نتیجه بزرگ، از کوچیک‌ترین پیشرفت‌ها ذوق کن.

        • مسیر رو برای خودت فان کن، مثل همون مبارزه‌هایی که ازشون لذت می‌بردی.

        ●○●5. آخرش چی؟ موفقیت واقعی یعنی چی؟

        موفقیت این نیست که یه روز به یه نقطه‌ای برسی و بگی “خب، دیگه من کامل شدم.” نه! موفقیت یعنی تو در حال رشد باشی، در حال حرکت باشی، در حال تجربه کردن باشی.> چون این برخلاف قوانین جهانه.

        پس یادت باشه:

        》 هر روز یه قدم بردار، حتی کوچیک.

        》منتظر کامل شدن نباش، چون هیچ‌وقت اون لحظه کامل مطلق نمیاد.

        》 از مسیر لذت ببر، چون موفقیت یعنی حرکت، نه رسیدن به یه نقطه خیالی.

        ==>>> این بار، به چالش‌های کسب‌وکار مثل یه مبارزه نگاه کن. همون‌طور که توی ورزش با قدرت می‌رفتی جلو، حالا هم بدون معطلی حرکت کن.

        مهم نیست چقدر خوب باشی، مهم اینه که حاضری وارد زمین بشی و بازی کنی!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          علی میرفخررجایی گفته:
          مدت عضویت: 1509 روز

          سلام مجدد محسن جان عزیز

          خیلییی ازت ممنونم بابت نکات مهمی که گوشزد کردی

          حتما

          هر روز تلاشم اینه که برم تو دل ترسهام و برم تو دل کمالگرایی هام

          حتما به نکاتت توجه میکنم و عمل میکنم

          آره من باید یاد بگیرم حتی به خاطر حرکت هایی هم که برام نتیجه ی مالی نداره ولی درجهت رشد و پیشرفت کارمه به خودم جایزه بدم

          مگه من وقتی اولین مسابقه رو بردم جایزه پولی بهم دادن؟

          یا وقتی تونستم یک تکنیک رو درست اجرا کنم و توش به مهارت برسم جایزه پولی هم دادن؟!

          ولی مدال بود، تشویق بود،

          حالا هم من باید با هر بار پیشرفت کردنم با هر بار قدم برداشتم با هربار کار شجاعانه انجام دادنم به خودم جایزه بدم و از قبلش برای خودم جایزه تعیین کنم تا انگیزم برای حرکت کردن بیشتر بشه،

          و البته که تو همین چند روزه کلییییی رشدوپیشرفت داشتم و پر از شور شوق و انگیزه هستم خدارو صد هزار مرتبه شکر

          محسن جان خیلی ازت ممنونم

          انشاالله هرجا هستی در پناه خدا باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            محسن توحیدی گفته:
            مدت عضویت: 426 روز

            علی آقای بزرگ ، توحیدمدارِ دوست داشتنی

            چقدر زیبا و عمیق نوشتی! کاملاً درسته، رشد و پیشرفت همیشه یه چیز ملموس و مالی نیست، خیلی وقتا خود اون احساس موفقیت، اعتمادبه‌نفس و رضایت درونی ارزشش از هر جایزه‌ای بیشتره.

            اینکه یاد گرفتی برای هر قدمی که برمی‌داری خودتو تشویق کنی و جایزه بدی، یه نشونه‌ی بلوغ ذهنی و خودآگاهی بالاست. این یعنی دیگه وابسته به تایید بیرونی نیستی و خودت، خودتو به رسمیت می‌شناسی و به پیشرفتات ارزش می‌دی. این فوق‌العاده‌ست!

            و اینکه گفتی تو دل ترسهات و کمال‌گرایی‌هات می‌ری، دقیقاً همون چیزیه که باعث رشد واقعی آدم می‌شه. چون شجاعت یعنی انجام دادن کار، حتی وقتی می‌ترسی. این مسیر، همین چند روزه که نیست، اما چیزی که واضحه اینه که تو با قدرت توی جاده‌ی درستی قدم برداشتی و داری حسابی رشد می‌کنی.

            خوشحالم که اینقدر شور و شوق داری، این یعنی داری با تمام وجود زندگی می‌کنی! ادامه بده، هر قدمی که برداری، حتی اگه کوچیک باشه، تو رو یه قدم به نسخه‌ی قوی‌تر و بهتر خودت نزدیک‌تر می‌کنه.

            دمت گرم، همیشه پر از انگیزه و برکت باشی!

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    احمد عجمی گفته:
    مدت عضویت: 688 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیز و دوستان،بدون شک ما خالق زندگی خودمون هستیم و هر اتفاقی بازخورد باورهای ماهستش و باورهای ما از ورودی‌ها‌ و فرکانس‌های ما شکل میگیرد،من تو کار مبلمان هستم و تعمیرات انجام میدم یه کارگاه خیلی ساده در محله خاک‌سفید تهرانپارس دارم بدون هیچ دکور خاص یا تبلیغاتی 4 سالی هست که کسب کار خودمو دارم اجاره ماهیانه کمی پرداخت میکنم اما فاکتورهایی‌ که میزنم برابری می‌کنه با فاکتور هایی‌ همکارم در محله پاسداران با اجاره‌ای سرسام‌آور میزنه،تیراژ کارم برابری می‌کنه بلکه بالاترم‌ هست،باور من این هست که کارخوب‌ مشتری خودشو داره و مکان مهم نیست مهم اینه که من کارمو به نحو احسن انجام بدم و صد خودمو بذارم بهترینمو رو کنم و روی خودم کار کنم و سعی داشته باشم بدون ایراد کارمو تحویل بدم،این باور منه‌ که کار درست هم برکتش زیاده هم مشتری میاره من تو این سالها که کسب‌وکار خودمو دارم حتی یه صندلی‌ام برگشت نخورده و مشتریام یکماه قبل بهم سفارش میدن چون می‌دونن که همیشه سرم شلوغه حتی الان که 6 فروردین هستش مغازه پراز‌ مبل که باید تعمیر بشه،آره همینه این باورهاست‌ که کارهارو‌ انجام میده اما اگه درست کاری توش نباشه بهترین جا تو بهترین منطقه رو داشته باشی تهش با کلی بدهی باید کارو کاسبیتو‌ جمع کنی،مثال دیگش خود استاد عباس منش هست من با تمام وجود اینو احساس کردم که میخواد به شاگرداش ماهی گیری یاد بده نه ماهی بده،کار درستشه‌ که براش مشتری میاره فکرشو بکنید باورهای درست + کار درست و صادقانه چه اتفاقاتی رو رغم میزنه

    امیدوارم که بتونیم این موارد را باور کنیم و تو زندگیمون ازش استفاده کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      سلیمان افضلی گفته:
      مدت عضویت: 464 روز

      سلام

      وقتی توانایت فعلا در یک حدی باشه و الان اون شرایط رو نداری که بهترین تولید را داشته باشی اون موقع چی آیا اون موقع هم درآمد داری؟ شما میگید که کار اگر درست نباشه درآمد نداره پس اون توت فرنگی 19$ چه خاصیت خاصی داشت که همه ازش با کمال اشتیاق ازش استفاده کنند و بخرند چه کاری درست در تولید توت فرنگی کرد که نتیجه گرفت وقتی شما میگید که تنها کار درست تنها بهترین محصول تنها همه جنبه های محصول را در نظر گرفتن باعث درآمد میشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1741 روز

      بنام الله رحمان

      سلام ب شما دوست توحیدی قشنگم آقا احمد

      سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند و زیبایی ک نوشتین

      چ باور قشنگی ذارین و چقد حس خوب گرفتم ازش

      باور من این هست که کارخوب‌ مشتری خودشو داره و مکان مهم نیست مهم اینه که من کارمو به نحو احسن انجام بدم و صد خودمو بذارم بهترینمو رو کنم و روی خودم کار کنم و سعی داشته باشم بدون ایراد کارمو تحویل بدم،این باور منه‌ که کار درست هم برکتش زیاده هم مشتری میاره

      چقد باور فوق العاده ای هست

      ک نشونه ی ایمان قوی شما ب کارتون و خدمات عالی ک ارائه میدین هست

      منم میخوام برای خودم این باور قدرتمنده کننده رو بسازم

      ک کار خوب مشتری خودشو میاره و اصلا مکانت مهم نیست

      مشتری مشتری میاره

      کیفیت کار آدم هارو ب سمت شما میکشونه

      عشق شما،تعهد و مسئولیت پذیری شما ب کارتون مردم و دورتون جمع کرده

      ک باعث شده از یکماه قبل نوبت بگیرن و این فوق العاده اس

      ثابت میکنه ک همه چی باوره

      افکار و باورهای من داره اتفاقات و رقم میزنه

      من خیاط هستم و هر کاری ک تا حالا انجام دادم ایده ی متفاوتی بوده ک الله بهم الهام کرده

      و اطرافیانم و تحت تاثیر قرار داده و هرکار و باعشق انجام دادم

      ولی باورهای محدود کننده و ذهنیت ناخوبی دارم در مورد کارم ک کسی حاضرنیست بهای کارم و کامل پرداخت کنه

      باور زیبای شما وجودم و لبریز از آرامش و حس خوب کرد

      مررسی ازت

      باتمام وجودم تحسینت میکنم

      ان شاالله همیشه کارت پررونق و پراز خیروبرکت باشه دوست عزیزم

      ب خدای قادر مطلق میسپارمتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    چگونه ذهن ما اتفاقات را رقم می زند؟

    -اگر ذهن ما پیش فرض های نامناسبی از اشخاص داشته باشد رفتارها و نکات منفی آنها را دریافت کرده و در حالت دوم با داشتن پیش فرض های مناسب رفتارها و نکات مثبت آنها را دریافت می کند

    -اگر باور کنیم خوردن قرص یا دریافت دعای خاص می تواند به افزایش توانایی ما منجر شده و نتیجه ی خوبی برای ما به همراه داشته باشد حتما اثر بخش خواهد بود

    -ذهنیت و نگرش سایر افراد بر قضاوت ها و پیش فرض های ذهنی ما تاثیر گذار هستند به همین دلیل باید مراقب نظر دیگران و شنیده ها یمان باشیم

    -ذهنیت و باورهای ما باعث می شود علی رغم مناسب یا نامناسب بودن شرایط آنها را مطابق با پیش فرض های شکل گرفته در ذهن خود به صورت مثبت یا منفی تفسیر کنیم

    -باورها در ذهنیت ما نسبت به شرایط و موقعیت ها تاثیر گذار هستند

    -ذهنیت ما حتی می تواند در حس لامسه ی ما تاثیر گذار باشد

    -آگاهانه می توانیم پیش فرض هایی در ذهن خود ایجاد کرده که به نفع یا به ضرر ما عمل کند

    -پیش فرض های ذهنی ما درباره ی سخت یا آسان دانستن قابل حل بودن یا نبودن مسئله بر گرفتن نتایج مثبت یا منفی موثر هستند

    -باورهای ما عملکرد ما را تغییر می دهند

    -باورهای ما رفتار ما را تغییر می دهند

    -باورهای ما تمام جنبه های زندگی ما را کنترل می کنند

    -اغلب ما باورهای محدود کننده در زمینه های مختلف داشته که باعث عدم موفقیت و پیشرفت ما شده است

    -با تکرار میلیون ها باره ی باورهای مخرب آنها را پذیرفته و تلاشی برای تغییر و حتی شک کردن به آنها از خود نشان نداده ایم

    -باید با پرسیدن چرایی باورهای مخرب خود را شناسایی کرده و آنها را تغییر دهیم

    -با تغییر باورها جهان ما تغییر می کند

    -با در نظر گرفتن هدایت های خداوند تحقق تمام اهداف و حل مسائل به راحتی امکان پذیر است

    -با داشتن باورهای مناسب نتایج ما نسبت به دیگران بسیار متفاوت و بزرگتر خواهد بود

    -در تمام زمینه ها نشانه ی پیش فرض ها و باورها را به صورت مشهود مشاهده می کنیم

    -با داشتن باورهای مناسب تحقق تمام اهداف به راحتی امکان پذیر است

    -از طریق مشاهده ی الگوها می توانیم برای ذهن خود باور پذیر کنیم افراد علی رغم داشتن شرایط یکسان نتایج متفاوتی کسب می کنند و تفاوت نتایج تنها به دلیل تفاوت باورهایشان است

    -نسبت دادن عوامل بیرونی به موفقیت مانع تحقق اهداف ما می شود

    -با داشتن باورهای مناسب به شرایط افراد موقعیت ها ایده های بهتر هدایت می شویم

    -جهان به باورها و افکار ما پاسخ می دهد

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  8. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    • آیا این پیش‌فرض‌هایی که خیلی راحت پذیرفته‌ام و هرگز درستی آن‌ها را زیر سؤال نبرده‌ام، به من کمک می‌کنند یا به من آسیب می‌زنند؟

    -بیشتر پیش فرض هایی که در زمینه های مختلف داشتیم باعث ضربه زدن به ما شده و اکنون با وجود کار کردن بر روی آنها در بسیاری از موارد هم چنان تغییر نکرده است با وجود اینکه فکر می کنیم باورهای ما تغییر یافته در عمل هنگام مواجه شدن با تضادها و چالش ها مشاهده می کنیم که تنها کمی واکنش ما بهتر شده و دیدمان به مسائل مثبت تر شده است

    • آیا در خدمت من و خواسته‌هایم هستند یا بر علیه من؟

    -باورهایی که از استاد در دوره های مختلف می شنویم همیشه به نفع ما عمل کرده اما باورهای گذشته در اکثر مواقع منفی و نامناسب بوده و مانع تحقق خواسته های ما خصوصا در زمینه ی مالی شده است

    • آیا این پیش‌فرض‌ها، باور به امکان‌پذیر بودن خواسته‌هایم را در ذهنم پرورش می‌دهند یا باور به غیرممکن بودن آن‌ها را؟

    -اکثرا به دلیل فکر کردن به چگونگی از چه طریقی در چه زمانی عجله کردن و تمایل به دور زدن قانون تکامل توجه به مشکلات پیش رو داشتن تجربیات نامناسب گذشته عدم داشتن احساس لیاقت و ارزشمندی مقایسه ی خود با دیگران باور به امکان پذیر نبودن بسیاری از خواسته ها بسیار بیشتر از امکان پذیر بودن آن هم چنان وجود داشته و نشانگر این است که باید بسیار بیشتر بر روی باورهای خود و تغییر آنها زمان و انرژی صرف کنیم

    • آیا رسیدن به خواسته‌ها را برایم آسان می‌کنند یا سخت؟

    -بسیاری از پیش فرض ها و باورهای ذهنی ما خصوصا در زمینه ی مالی تحقق ساخته ها را بسیار سخت و حتی غیر ممکن می داند

    مثلاً:

    • پیش‌فرض‌هایی که درباره‌ی کسب‌وکار دارم، آیا به رشد کسب‌وکارم کمک کرده‌اند یا باعث شده‌اند که موفقیت شغلی را غیرممکن تصور کنم؟

    -با توجه به باورهای نامناسب و تجارب منفی گذشته در زمینه ی مالی موفقیت شغلی را منوط به کسب تجربه ی بیشتر عدم مقایسه خود با دیگران لذت بردن از مسیر به جای تمرکز بر میزان درآمد می دانیم

    • پیش‌فرض‌هایی که درباره‌ی روابط دارم، آیا موجب تجربه‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه، محترمانه و پایدار شده‌اند یا من را به این باور رسانده‌اند که «پسر خوب» یا «دختر خوب» کم است و داشتن یک رابطه‌ی موفق و عاشقانه، اصولاً غیرممکن است؟

    -پیش از این بارها شنیده ایم که روابط عاشقانه ی پایدار وجود ندارد و با گذشت زمان روابط عاطفی به تدریج از هم پاشیده خواهد شد ممکن است شروع رابطه بسیار جذاب باشد اما ختم به خیر نخواهد شد اکنون با کار کردن بر روی باورهایمان به این نتیجه دست یافته ایم که افراد متناسب با باورهای ما به ما واکنش نشان می دهند تنها کافی است بر روی باورهای خود کار کرده و تمرکز خود را از روی طرف مقابل برداریم خداوند در زمان مناسب افراد مناسب را به سمت ما هدایت کرده یا به راحتی آنها را حذف می کند

    پیش فرض های ما در سایر زمینه ها مثل سلامتی با عمل کردن به دوره ی بی نظیر استاد به کلی تغییر کرده و نسبت به گذشته از اتفاقات نامناسبی که ممکن است در آینده برای ما رخ داده و بیماری هایی که ممکن است ما را زمین گیر کرده برطرف کرده است اکنون اطمینان داریم با رعایت قانون سلامتی سلامتی ما تا پایان عمر تضمین شده است

    هم چنین پیش فرض های ذهنی ما نسبت به مرگ اطرافیان تا حد زیادی تغییر کرده و برای مرگ آنها نسبت به گذشته متاسف نشده و احساس خود را بد نمی کنیم فایل استاد به نام ما بی انتها هستیم به پیش فرض های ذهنی ما درباره مرگ و علاوه بر آن لذت بردن بیشتر از تک تک لحظات زندگیمان سخت نگرفتن به خاطر گذرا بودن زندگی کمک زیادی کرده است

    باورهای ما در زمینه ی بخشش به دیگران چه از لحاظ مالی یا صرف زمان و انرژی با شنیدن سخنان استاد تغییر کرده و تنها در صورتی می بخشیم که با رضایت کامل خودمان و از مازاد باشد

    باورهایمان در زمینه ی عزت نفس و احساس ارزشمندی تغییر کرده و این تغییرات نتایج مثبت زیادی برای ما به همراه داشته است که همه ی آنها به دلیل بارها و بارها شنیدن آموزه های استاد وحی منزل و کلام خداوند دانستن آنها و عمل کردن به آنها در حد درک و فهممان بوده است

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      مهدیه جهانی گفته:
      مدت عضویت: 142 روز

      سلام به شما دوستان بهشتیم

      چقدرزیبا وتاثیر گذار بود این کامنت زیباتون چقدربه نکات مهمی دراین درس توجه کردید

      چقدر خواندن کامنت شما به من احساس خوبی داد

      این نکته بیشتر ازهمه روی من تاثیر داشت که؛

      اشاره کرده بودید به یکی ازفایل های استاد بنام(ما بی انتها هستیم.)

      وقتی شما دوستان این آگاهی هایی که ازفایل هایی که یادگرفته اید درکامنتتون مینویسید من بیشتر توجه میکنم بیشتر یاد میگیرم،بیشتر دقت میکنم که استاد چی میگه ومن عمل کنم.

      سپاسگذارم ازشما دوستان عزیزم

      خداوند حافظ ونگهدارتون باشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1505 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه ی عزیزانم

    به به عجب خونه ی زیبایی ،یک نور ملایم در بک گراند شما که تمام قفسه ها ی کتاب را روشن کرده و روبروی این کتابخانه یک پنجره ی بزرگ که خدا می‌دونه چه منظره ی زیبایی رامیشه دید

    تو این فضا حال میده یه عود دست ساز ملایم بذاری و بشینی با خدای خودت صحبت کنی همون چیزی که من دوست دارم و تجسم میکنم که دقیقا تو این صحنه دیدم خدارا شکر که انقدر زود اجابت میکنی

    ــ هرکسی هر چیزی میگه و باور های مخرب که احساس ترس و ضعف میده را قبول نکنم و خودم واسش پیش فرض هایی بسازم که بهم احساس بهتری میده و حالم خوب می‌کنه مثل سحر عزیز در دانشگاه که باور بقیه نسبت به استادش را نپذیرفته و با منطق اینکه من درس خون هستم و رفتار استاد با من فرق می‌کنه به سمتی رفته که همون استاد ایشون تشویق کردن و به عنوان نمونه معرفیشون کردن .تحسینت میکنم سحر عزیز که این چنین در عمل پیش فرض ذهنت را به سمتی بردی که بازخورد خوبی از جهان اطرافت گرفتی .

    داشتم تجسم میکردم که محمد عزیز وقتی قرص ها را به بچه ها داده چه هیجانی درونشون به وجود اومده و چقدر انرژی گرفتن و چطور خواستن برن و مسابقه بدن .تحسینت میکنم محمد عزیز که در اون لحظه با یک ایده ی آسان و باور سازی برای ذهن این چنین نتیجه ی بزرگی را در بچه ها به وجود آوردی و بچه ها خیلی شگفت انگیزن و من عاشقشونم.

    ــ الله اکبر از این پیش فرض ذهنی چه می‌کنه که وقتی از قبل نسبت به یک سایتی یا یک کشور یا یه شهری یا خانواده ای یا یک شخصی تعریف‌های بد شنیده باشی دیگه هر اخباری که ازشون بشنوی با فیلتر بد بهش نگاه می‌کنی تا این پیش فرض ذهنی تایید بشه مثل مثال خانواده فروغ عزیز در نرفتن به یک عروسی با پیش فرض بی کلاس که وقتی فروغ بهشون عکس یک عروس دیگه که خیلی زیباست و لباس زیبایی داره را نشون میده با همون پیش فرض بی کلاسی تایید میکنن که ما درست می‌گفتیم و چقدر زشت و بی کلاس .

    ــ چون من تو ذهنم اینو ساختم که خدا برای خوردن قهوه ی خوب هدایتم می‌کنه همیشه به هرکجا که رفتم و قهوه خوردم خیلی فوق العاده بوده و واقعا به بهترین ها هدایت میشم .

    ـ چطور باورهای ما رفتار ما را تغییر میده ؟؟؟چطور ذهنیت ما تمام جنبه های زندگی ما را تغییر میده ؟؟؟ پسر جوان نظافت چی معادله ای را حل کرده که همه فکر کردن این جوابی نداره و چون این جوان نظافت چی ذهنیت خنثی به این معادله داشته به آسانی حلش کرده چون باور اینکه این معادله جواب نداره در ذهنش نبوده تونسته حلش کنه .

    ــ اگر برای استاد امکان پذیر شده که در تمام جنبه ها به شرایط دلخواه خودشون برسن برای منم میشه اگر استاد از علاقه و عشقشون به استقلال مالی رسیدن برای منم میشه

    ــ یک ماه پیش با دست خالی به تهران اومدم که نه جایی داشتم و نه کاری داشتم و خودم را متعهد کردم که فقط از علاقم پول بسازم و علاقه ی منم دوبله کردن و قصه گویی برای کودکان و استفاده از صدام تا الان در یک خوابگاه شیک و با امکانات هستم و داره شرایطی برام ردیف میشه که با این مهارتم پول بسازم و عشق کنم و به آسانی میشه اگر تا الان به این وضعیت و شرایط رسیدم پس با روند تکاملی و ماندن در این مومنتوم مثبت شرایط هر روز بهتر و بهتر میشه .

    ــ خدایا شکرت بابت این سایت بهشتی که در آن عضو هستم و با اختلاف بسیاری در صدر جدول موفقیت و پیشرفت فردی قرار داره ((در جهان ))که از لحاظ بازدید و تعداد اعضا بسیار ارقام بالایی داره و کامنتها بی نهایت با کیفت و هیولا آگاهی دهنده است که این همه دستاورد از نتیجه ی شما استاد عزیز به وجود اومده سپاس گذارم ازتون استاد .

    ــ نکته ی جالبتر اینه که این همه کیفیت و امار هیولا وار از این سایت بهشتی تنها با 3 نفر می‌چرخه که با خود استاد میشن 4 نفر و هر مومن اندازه ی 10 نفر است انگار 40 نفر دارن این سایت میچرخونن .

    ــ اگر واسه استاد این چنین شرایط به آسانی پیش می‌ره و به آسانی همه چیز آماده میشه منم به آسانی میتونم دوبله کنم و از هرچیزی که دارم استفاده کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه .

    ــ همه چی از اینی که هست آسانتر و بهتر و لذت بخش تر و نتیجه دار تر میشه به شرط باور پذیری و عمل به ایده ها .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    فهیمه گفته:
    مدت عضویت: 1225 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته نازنین

    استاد چند سال پیش من یه خاله ای داشتم که معده درد گرفت بردیم دکتر و یه سری آزمایشات فراوان بعد از مدتی در بیمارستان بستریش کردن ،چندین دکتر بررسی کردن مشخص شد که سرطان معده و روده داره ، و دکتر ها میگفتن تا به حال ما همچین موردی ندیدیم که به صورت دیوار کشیده شده… گفتن تو بیمارستان موندنش هم اصلا فایده نداره برا شما بیخود هزینه میشه ببریدش تو خونه خودش … گفتن سه روز تا یه هفته بیشتر زنده نمیمونه ، ما آوردیمش خونه خودمون و به همه گفتم که پیشش هیچ صحبتی از بیماریش نکنین و تا حدودی اجازه ملاقات فامیل و آشنا رو نمیدادم ( و اشاره کنم که خاله من بچه نداشت بیشتر من پیشش میموندم) یه شیشه به ما داده بودن از پاتولوژی که من نگه داشته بودم دو سه روز گذشت یکم حال خالم که بهتر شد گفت من چه بیماری دارم فهیمه چی شده گفتم هیچی بیماری خاصی نداری که یه غده بود تو معده ات ایناهاش در آوردن ( شیشه رو نشونش دادم گفتم اینه) الان باید یکم استراحت کنی تا خوب بشی.‌‌..

    استاد کاملا باور کرد که دیگه هیچ بیماری نداره و چون دکترها گفته بودن یه هفته بیشتر زنده نمیمونه، شیمی درمانی هم نکردن و این باعث شد خالم کاملا باور کنه که هیچ بیماری نداره و روزبه روز حالش بهتر و بهتر شد و ما و مامانم و همه فامیل تصمیم گرفتیم عادی برخورد کنیم باهاش که سالمه سالمه فقط یه دکتر خانوادگی داشتیم که اونم در جریان بود بهش گفته بود برات ویتامین مینویسم تا یکم قوی تر بشی و حالت بهتر و بهتر بشه

    استاد خاله من بعد از یک هفته بلند شد از رختخواب به زندگی خودش ادامه داد و با اون سرطانی که دکتر ها گفته بودن یه هفته بیشتر زنده نمیمونه شش سال هم زندگی کرد بعد از شش سال چون به سیگار کشیدن ادامه داد متاسفانه فوت کرد

    استاد من اون موقع آگاهی که الان دارم ونداشتم و نمی‌دونستم که ما میتونیم با باورهامون زندگی خودمونو خلق کنیم … من فقط از دیگران شنیده بودم که نباید به کسی که بیماره. بهش بگی خوب نمیشی باید بگی تموم شد چیزیت نیست

    استاد من خیلی خوشحالم که تو این سایت هستم و از خدا ممنونم که منو به اینجا هدایت کرد

    استاد این همه مدتی که با شما آشنا شدم تازه یه ماهه که میفهمم حس خوب یعنی چی به خدا اعتماد کردن یعنی چی

    استاد بی نهایت سپاسگزارم ازتون که این آگاهی ها رو در اختیار ما میزارین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: