درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 8
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
همانطور که استاد عزیز عرض کردن ، دوستان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کرده بودن بابت باورسازی خداوند تو زندگیمون .
اینکه تمام باورهای خوب و مثبتی که در مورد این نیرو تو زندگیمون به کار میبریم از طریق آموختههای استاد عزیز هستش.
منم اقرار میکنم هر آنچه حس خوب و باورهای خوبی از خداوند یاد گرفتم از آموزههای استاد عزیز بوده.
تا قبل از آشنایی با استاد عزیز نگاه دیگهای به خدا داشتم و از زوایای دیگهای به خدا نگاه و ازش توقع میکردم . طوری که همیشه عذاب وجدان و احساس گناه و ملامت کردن خودم همیشه همرام بود و با این احساسات منفی هیچ لذتی از زندگی نمیبردم .
بقدری به خودم سخت میگرفتم که ترجیح میدادم قبل از اینکه خدا تنبیهم کنه خودم خودمو مجازات کنم.
هر موضوع و هر اشتباهی رو از سمت خودم بقدری بزرگ میکردم که انگار هر روز گناه کبیره انجام میدادم.
جالبتر این بود که هرچی تقلا میکردم و هرچقدر زور میزدم که عملکردهای بهتری داشته باشم بدتر میشد که بهتر نمیشد و دوباره این بیشتر عذابم میداد .
یادمه اون دوران درکی از حس لیاقت و ارزش قائل شدن برای خودمو نمیفهمیدم . اتفاقاً فکر میکردم قنبرک زدن و دچار عذاب وجدان شدنم گوشهای از خطاها و اشتباهاتم رو سرپوش میذاره و باعث میشه دل خدا به رحم بیاد و منو ببخشه .
احساس میکردم خدای خیلی سختگیر و بینهایت قانونمندی دارم. خدا رو خدای عدالتگر نمیدیدم . حتی آگاهی نسبت به قدرتش نداشتم به همین جهت بیشتر خودم دست به کار میشدم و در مقابل تضادها خیلی زود واکنش نشون میدادم. نتیجه ی این همه نگرش چیزی جز دور شدن از خدا و ترس از خدا نبود.
تا اینکه زمانی که با استاد عزیز آشنا شدم با کارکرد دورهها کم کم نگاهم به خداوند تغییر کرد. تو این سالها با روند تکاملی به جایی رسیدم که از اشتباهاتم راحت میگذرم بدون اینکه خودمو ملامت کنم . خدا رو خدای مجازاتگر نمیبینم باور دارم هر آنچه در زندگیم اتفاق میفته به خاطر افکار و باورها و عملکردهای خوب و بد خودمه !
بنابراین هیچ شکوه و شکایتی از خدا و آدمهای اطرافم ندارم و این سالها خیلی چیزا بهم ثابت شده و در ک و آگاهیم نسبت به خیلی چیزها بالا رفته . دیگه دنبال مقصر نمیگردم حتی خودمم مقصر نمیدونم میفهمم اشتباه کردم اما بر چسب مقصر به خودم نمیزنم تا زیاد تو اون اشتباه نمونم و فقط درسی که باید ، رو بگیرم .
میدونم فکر زیادی در مورد اشتباهات ، منو در مومنتوم منفی نگه میداره و اجازه ی رفتن به مومنتوم مثبت نمیده. بنابراین به جای فکر کردن به اشتباهاتم به تکرار نکردن و به راه حلهایی که باید پیش ببرم فکر میکنم .
تو این راه هیچ وقت خودمو تنها نمیبینم . یاد گرفتم در هر لحظه به خاطر هر موضوع تو هر زمینهای که میخواد باشه میتونم از خداوند هدایت بطلبم و ازش بخوام منو تو مسیری که باید ببره و هر راهی که مصلحت هستش نشونم بده که انجامش بدم . طبیعتاً اشتباه هم میکنم و همیشه کارام طبق روال پیش نمیره جاهایی که اونطور که میخوام پیش نمیره خوب میفهمم اشتباهاتی داشتم و جاهایی که خوب پیش میره باز متوجه میشم که افکار و باورهای درستی تو ذهنم بوده . همیشه بودن در احساس خوب و داشتن آرامش رو نشونه ی عملکردهای درستم میدونم .چیزی که استاد یادم داده .
خوب میدونم نیاز بیشتری دارم تا شناخت بیشتری نسبت به خدای خودم پیدا کنم اصلاً به همین جهت دوره ی هم جهت با جریان خداوند رو خریدم . خیلی مشتاقم تا آگاهیهام بیشتر بشه میدونم شناخت خداوند انقدر گسترده ست که هر چقدرم یاد بگیرم بازم کمه .
اینم میدونم هر چقدر ایمانم قویتر بشه عطشم نسبت به شناخت خداوند بیشتر میشه و خیلی ریزبینانهتر به همه چیز نگاه میکنم منظورم اینه با حس خوب بیشتری به همه چیز نگاه میکنم و از زندگی لذت بیشتری میبرم . خیلی خوب فهمیدم بودن در شرایط و موقعیتهای عالی لزوماً قرار نیست منو به احساس خوب ببره ، داریم یاد میگیریم تو هر شرایط و موقعیتی که هستیم از زندگی لذت ببریم .
خیلی خوبه که ما داریم به این فهم میرسیم و میخواهیم با این درک ، مسیرو طی کنیم و به خواستههای بزرگمون دست پیدا کنیم .دیگه مثل گذشته نمیخوایم با رویا پردازی و بودن در آینده ، لحظات کنونیمونو از دست بدیم .
در لحظه زندگی کردن و پذیرفتن شرایط و تضادهایی که باهاش مواجه میشیم یعنی بودن در مومنتوم مثبت !
رشد و تعالی خودمو از خداوند خواستارم .
به همین جهت باید آمادگی پذیرش هر اتفاقی رو داشته باشم البته که به کلام خیلی راحت و حتی شیرینه .
اما در عمل خیلی سخته ! که اگر بتونیم از پسش بر بیایم حلاوت و شیرینیش صدها برابر شیرینتره .
به روند زندگیم تو این چن سال اخیر که نگاه میکنم میبینم خداوند آسه آسه تو هر مرحله از زندگیم یه جور منو رشد داده . تو گذشته توقعم از خودم خیلی بالا بود و از اونجایی که خیلی عجول بودم همش منتظر نتیجه بودم اما الان اینطور نیستم به خودم خیلی فرصت میدم و منتظر نتیجه نیستم سعی میکنم همین لحظاتی که داره میگذره رو خوب بگذرونم .
گاهی پیش میاد بیخود و بی جهت حالم خراب میشه ، گاهی دلم میگیره ، خیلی وقتا نمیدونم چیکار کنم این احساسام ربطی به وقوع اتفاقی نداره ، پیش میاد همینجوری یه دفعه دلم بگیره و ساعتها به فکر فرو میرم اگه کاری داشته باشم خیلی خوبه ، سرگرم میشم و به حالت بهتری میرسم ولی اگر کاری نداشته باشم ممکنه چندین ساعت تو همین حالت بمونم.
ذهنم خیلی درگیره احساس میکنم ذهنم خیلی شلوغه خیلی دلم میخواد خلوتش کنم چون گاهی باعث آزارم میشه که دوستش ندارم .
در موردش که فکر کردم به این نتیجه رسیدم خیلی جاها ذهن شلوغم به خاطر افکاری هستش که فقط با اعتماد کردن و ایمان به قدرت خداوند میشه کنار بزارمش یعنی رهاشون کنم .
خودم میدونم تنها راه غلبه به گفتگوها و نجواهای ذهنیم فقط رها کردن و سپردن به خداست .
دلم میخواد امسال با سکوت کردن و واکنش نشون ندادن آگاهانه همه ی امور زندگیمو به خداوند بسپارم البته که تا اینجاشم که پیش رفتم خیلی جاها سپردم به خدا ، اما از اونجایی که زندگی پر از چالشها و تضادهایی هستش که باهاش درگیر میشیم همیشه باید حواسمون به کنترل ذهنمون باشه .
من از خدا باورهای خوبی تو ذهنم ساختم میدونم اگر محکمتر و استوارتر با این باورها پیش برم نتایجهای بهتری دریافت خواهم کرد.
زیاد فکر میکنم نمیدونم خوبه یا بد؟!!!! ولی فکر میکنم خوب نباشه چون استاد میگه هر چیزی که باعث اذیتتون بشه و شما رو به حس بد ببره قطعاً خوب نیست .
10 روزی که از سال جدید گذشته تا حدودی خوب بودم و خوب عمل کردم خیلی سعی کردم واکنشها و عملکردهای متفاوتی نسبت به موضوعات مختلف داشته باشم . امیدوارم همینطور خوب پیش برم .
خدا رو تو ذهنم سختگیر و مچ گیر و مجازاتگر نساختم اتفاقاً انقدر احساس نزدیکی و دوستی باهاش دارم ، که از هر چیزی راحت میگذرم .
خدا رو خیلی مهربون و بخشنده و بزرگوار و دوست داشتنی و قدرتمند میبینم ، به همین جهت ترس و هراسی از چیزی ندارم دیگه مثل گذشته زندگی رو سخت نمیگیرم که همش به کامم تلخ باشه . خیلی جاها خودمو شل کردم تا بهم آسون بگذره دوست دارم آرامش خودمو اولویت هر چیزی قرار بدم .
دقت که میکنم میببینم هر کاری که میخوام انجام بدم یا هر تصمیمی که میخوام بگیرم یا هر عملکرد مثبتی که میخوام انجام بدم فقط و فقط بستگی به ایمانی داره که نسبت به خدای بزرگ دارم . هر چقدر احساس و باورهام نسبت به خداوند بیشتر میشه راحتتر و آسونتر و قشنگتر زندگی میکنم .
یعنی باور دارم وقتی خدا رو داشته باشی همه چیز به بهترین شکل ممکن پیش میره ، هر چند ظاهری ناجالب داشته باشه . فقط صبر و توکل میخواد که باید صبوری کنیم .
به هر تجربهای از گذشته و زندگی حالم نگاه میکنم میبینم هر جایی که از خدا هدایت خواستم ، هر جایی که از خدا درخواستی داشتم و درست پیش رفتم با نتایج قشنگ تری روبرو شدم .
هر جایی که باخت دادم ، هر جایی که حالم خراب بوده ، هر جایی که بهم خوش نگذشته ، هرجایی که درد کشیدم ، هر جایی که خودمو عذاب دادم ، هرجایی که نتونستم روابط خوبی داشته باشم ، هر جایی که کارام گره خورده ، هرجایی که آرامش نداشتم فقط و فقط به خاطر نبود حضور خداوند بوده .
خدایا ممنونم ازت که حضور خودتو خیلی جاها بهم نشون دادی و خیلی جاها خودتو بهم ثابت کردی .
کارایی که باید میکردی رو کردی ، جاهایی که باید میبودی بودی . حالا نوبت منه که خودمو نشون بدم و خودمو بهت ثابت کنم .
استاد جونم عباس منش قشنگم ، خیلی دلمو صابون زدم تو این دوره ی جدید به درک خیلی چیزا برسم . طوری که رشد و پیشرفت عقلانی خودمو حس کنم چون همه ی موفقیتها و خوشبختیمون در گرو عقل سالممونه ، که مطمئنم همینطور میشه.
بنده ی ناسپاسی نیستم خیلی جاها خیلی وقتا به خاطر خیلی چیزا سپاسگزاری میکنم اما اقرار میکنم خیلی وقتهام به خاطر خیلی چیزا خواسته و نخواسته ، آگاهانه و ناآگاهانه ناسپاسی کردم که دلم میخواد این قسمت از ضعفم از بین بره و همیشه و در هر حالی سپاسگزار خداوند باشم.
استاد جونم مرسی که هستی .
الهی که باشی همیشه .
به نام خدای مهربان
سلام و عرض ادب واحترام و تبریک سال نو
خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین و دوستان عزیز
استاد من این قدرت ذهن رو از شما بعد از دوره 12 قدم یاد گرفته بودم یادم نیست در کدام قدم بود ولی اطمینان دارم توی اون دوره بود که فهمیدم باقدرت ذهن چه کارها که نمیتوان کرد.
من برادری داشتم که تومور نخاع داشتن وبعد از جراحی ایشون فلج کامل شدن واز ناحیه لگن به پایین هیچ حسی نداشتن ولی در ناحیه کمر همیشه احساس درد زیادی داشتن وما باید به ایشون مرتب مسکن تزریق میکردیم .
یک روز که بسیار از درد زیاد شکایت میکردن از من خواستند که بهشون آمپول مسکن بزنم ومن متوجه شدم که آمپول تموم شده واز اون جایی که اگر میفهمید کلی شکایت وغر ولند میکرد که به من اهمیت نمیدین وفکر تامین داروهای من نیستین ،الکی یه سرنگ برداشتم و به پشت سرشون رفتم ووانمود کردم که تزریق کردم بدون اینکه هیچ چیزی تزریق کنم وبعد از چند دقیقه ایشون کلی تشکر کردن که دردشون برطرف شده وبعد به خواب آرامی رفتن .
من هم تعجب کردم وهم یاد فرمایشات شما افتادم و باور کردم قدرت ذهن رو.
وبرای هر کسی تعریف میکردم بسیار تعجب میکرد.
یک باور دیگه ای که در ذهن من ایجاد شده بعد از گذراندن قانون سلامتی هست.
من سالها برای اینکه چاق نشم کره وخامه نمیخوردم وبعد از قانون سلامتی وقتی با خوردن اون همه خامه وکره روغن کلی وزن کم کردم این باور در ذهنم ایجاد شده که وقتی خامه میخورم بیشتر وزن کم میکنم وبا کمال ناباوری میبینم که روزهایی که خامه زیاد میخورم وقتی فردا روی ترازو میرم میبینم وزنم بیشتر کم شده.
استاد قانون سلامتی واقعا زندگی منو عوض کرد بسیار ازتون سپاسگزارم برای این دوره بی نظیر .
خیلی دلم میخواد دوره جدیدتان رو خریداری کنم واز خدا خواستم که شرایطشوبرام فراهم کنه .
دوستتون دارم و ممنون و سپاسگزارم ازشما وتیم ماهرتون وآرزوی طول عمر عزتمند ،سلامتی و شادی وثروت روز افزون برای شما و همه عزیزان دارم.
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
دراین فایل حقیقتا میخوام یک درس بزرگی که درزندگیم گرفتم وعامل موفقیت بی نظیری درتمام ابعادزندگیم بوده ،صحبت کنم:من ازخیلی سالهای پیش بااینکه درخانواده فقیر(هم ازلحاظ مالی وهم ازلحاظ فکری) بزرگ شده بودم اماهمیشه باورداشتم من آدم ثروتمندی هستم درتمام ابعادو همین باورقدرتمندباعث شدازعمق جهنم زندگی سابقم فقط درطول 3سال دربهشتی که الان دارم وساختمش باشم واز لحظه به لحظه زندگیم لذت ببرم… میخوام بگم که استادودوستان عزیزم درسته همه چی باورهامون هست واگر باورهای درستی درذهنمون کاشته بشه واقعا میوهای بهشتی واستوایی درزندگیمون خواهدبودوخیلی خیلی خوشحالم که چندین سال هست درجهت جریان هدایت والهامات خداوندقرارگرفتم وآسه آسه به صورت کاملا تکاملی وقدم به قدم به همه خواسته هام دارم میرسم وبی نهایت شاکرخداوندهستم
بهترینهاروازخدام برای تمام شماعزیزان دلم دراین سال جدیدوبی نظیرخواستارم
یاحق///
«زینب عبدالهی»
سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان گرامی
تجربه شخصی من و حتی میشه گفت کل خانوادهم درمورد یه باور خاص در روابط بین فردی الان که با دیدن این مجموعه فایل های توت فرنگی 19دلاری بهش پی بردم،یعنی این جریان از سالها قبل توی زندگی ما جریان داشته ولی الان ریشه اونو متوجه شدیم که از کجا آب میخوره،ولی خوب خداراشکر این یه باور خوب و بسیار مثبت بوده و نتایج خوبی برامون رقم زده.
ما یه فامیل داریم از سمت مادری،که من تا جایی که یادم میاد از وقتی بچه بودم همیشه ذکر خیر این خونواده بوده تو خونواده و حتی کل فامیل
که آقای فلانی چقدر خوبه،خانمش چقدر خوب و مهربونه،چقدر بچه هاشونو خوب تربیت کردن،چقدر ثروتمند هستند،چقدر خوب و باکیفیت زندگی میکنند،چقدر همیشه تمیز و مرتبِ خونشون،دختراشون چقدر خوبن ،پسراشون چقدر خوبن و …
خلاصه که هرچی از اینا میگفتن و ما میشنیدیم جز خوبی نبوده و نیست.
حالا گذشت و گذشت تا به یجایی رسید که برای پسرشون از من خواستگاری کردن،منم قصد ازدواج نداشتم،اعتقادی به ازدواج سنتی نداشتممم ، اونم از نوع فامیلی هییییچ علاقه ای نداشتم، تو همین گیر و دار که میخواستن من رو راضی کنن که بیان خواستگاری،خواهر آقا پسر(یعنی خواهر همسرم) بصورت ترجیع بند توی حرفاش با من میگفت داداشم خیییییلی پسر خوبیه(اینم بگم که ما به اینکه ایشون قدرت کلام قوی دارن هم بسیاااار معتقدیم)خلاصه گذشت و اومدن خواستگاری بطرز عجیبی نظر من عوض شد و خیلی سریع و روان مراسمات برگزار شد و ما ازدواج کردیم،الان که به چندسال گذشته از ازدواجمون نگاه میکنم میبینم من چیزی جز خوبی تاکید میکنم هیچ چیز جز خوبی از این آدم و خانوادش ندیدم و مطمئنم که نخواهم دید چون شدیدا معتقدم که انسان های بسیار خوب و شایسته ای هستند،و دقیقا این تجربه رو کل اعضای خانوادم هم نسبت به همسرم و خونوادش دارند و این حس قوی تر از قبل هم شده،
حالا توی این دنیایی که همه درگیر جنگ با مادرشوهر و خواهرش شوهر هستند،من یه زندگی بسیاااار آروم و زیبا و دوستانه دارم درکنار این خونواده عزیز
مثلا من تمایلی به مراسم عروسی نداشتم،همسرم هم با من هم نظر بود،خانواده من هم در کل موارد گفتن هرجور که خودت دوست داری،من گفتم عروسی نمیخوایم خانواده همسر با کلی خواهش و تمنا گفتن اجازه بدید ما یه مراسم خونوادگی بگیریم خودمون هم تمام هزینه هارو تقبل میکنیم فقط شما اجازه بدید این درحالیکه من اکثرا برعکس این ماجرا رو دیدیم یعنی خانواده عروس با کلی جنگ و دعوا و گروکشی سعی دارن خانواده داماد رو مجبور کنن به گرفتن مراسم.ولی خانواده همسر من از ما اجازه خواستن برای گرفتن مراسم
یا موقع خرید های قبل از مراسم اصولا رسم هست که چندنفر از خانواده داماد زوج جوان رو همراهی کنند برای خرید که اکثرا منتهی میشه به تحمیل نظریا جنگ و دعوا
ولی تجربه من کااااااملا متفاوته از بقیه افراد جامعه،خواهر همسرم گفت زمان ما بقیه نظر میدادن ما فقط نگاه میکردیم و حرص میخوردیم شما اینجوری نباشید،تنها خودتون برید خریدهاتون انجام بدید که همه چی باب میلتون باشه،ما که زجر کشیدیم شما شاد باشید
حالا چیزی که بطور عادی 90درصد جامعه درگیرش هستند، طرف چون خودش زجر کشیده،چون خودش از یسری چیزا محروم بوده حالا که یکی تو موقعیت گذشته خودش دیده میخواد تمام تلاششو بکنه تا اونو تو جایگاه خودش قرار بده تا یجورایی عدالت برقرار بشه،ولی این اتفاق برای من نیوفتاد
چون من باور داشتم که این خانواده بسیار خوب و مهربون و محترم هستند
در تمام موارد که میتونه توی رابطه با خانواده همسر منجر به جنگ بشه من یه تجربه خوشایند ،ملایم همراه با آرامش دارم.
حتی موقعی که باردار بودم و مشخص شد که بچمون دختره،چنان شادی خانواده همسر رو فرا گرفت که انگار اینا نسل در نسل فرزند دختر نداشتند، در حالی که توی کل ایران یجوووری دنبال فرزند پسر هستند انگاری ملک پادشاهی بی وارث مونده
من کلاس های دوران بارداری و آمادگی زایمان که میرفتم مادر های بارداری که همسن من یا حتی بزرگتر از من بودن همش از خانواده همسر مینالیدن،به همسراشون بدوبیراه میگفتن،من واقعا حالم بد میشد و با خودم میگفتم چطور همچین چیزی ممکنه؟؟!
خیلیاشون میگفتن ما یواشکی میایم کلاس که مادرش نفهمه اگر بفهمه سوسه میاد و میگه هزینه اضافیه،،اسم بیمارستان رو به همسرم نگفتم که چه بیمارستانی میخوام زایمان کنم چون سریع میره به مادرش میگه اونم نمیذاره برم بیمارستان خصوصی، یا میگفتن حالا اگر دختر خودش بود براش فلان میکرد بهمان میکرد و کلی ماجرا و پارتیزان بازی برای یه زایمان که انتخاب نوعش و مکانش طبیعی ترین حق یک خانمه ولی خوب اونا ازش محروم بودن و میخواستن به زور و زحمت احقاق حق کنند،
حالا تجربه من چیزی جز زیبایی،جز مهربانی،جز احترام نبود
مادرهمسرم که هیییچ سوال و جوابی درباره انتخاب های من نکردن و هیچ نظری ندادن،خواهرهای همسرم هم که با روی گشاده من و دخترم رو درماه آخربارداری مهمان خونه هاشون کردن و خیلی خوشحال که قراره کنارم باشن،
در مورد انتخاب اسم دخترم ، هیچکس حتی یک نفر حتی پیشنهاد یا نظری درباره اسم هم نداد ، و وقتی هنوز بدنیا نیومده بود همسرم اسم انتخابی که خودمون دوتا سرش به توافق رسیده بودیم رو به خانوادش اعلام کرد و گفت که مادرش انتخاب کرده بنظر منم بسیار زیباست برای دختر و قراره اسمش«لاله» باشه،خانوادش فقط گفتن به به چه اسم زیبا و شایسته ای انتخاب کردید،همین بدون هیچ نظر یا حرف اضافه ای، درحالی که من توی کلاس های قبل زایمان میدیدم مادرهایی که ماه آخر بارداری هستن و دارن هنووووز میجنگن که اسم دلخواهشون رو برای فرزندشون بذارن و نه نظر مادرشوهر و خاله شوهر
توی بیمارستان موقع بدنیا اومدن دخترم همه فکر میکردن که خواهر همسرم ،مادرم هست که اینجوری داره منو همراهی میکنن
حالا بهشونم میگفتیم که خواهرهمسرم هستن ، اصلاااااا باور نمیکردن و میگفتن مگه میشه عروس و خواهرشوهر اینجوری باهمدیگه خوب رفتار کنند؟
مگه امکان داره که یه عروس و خواهرشوهر همدیگه رو دوست داشته باشن
حالا من این تجربیات رو که همه اش هم واقعیت هست رو هرجایی بیان در بهترین حالتش میخوان بگن آررره تو زیادی خوش شانسی، و یه حالت نرمالش که اکثرا اتفاق میوفته اینکه فکر میکنن من دارم دروغ میگم که حفظ ظاهر کنم و جلو بقیه کم نیارم
ولی خوب اینجا همه میفهمیم که قدرت نفوذ کلام،یه باوری که نزدیک به20/30سال توی خانواده تکرار شده و شده یکی از باور های بنیادین ذهن اینجوری برات یه رابطه زیبا با همسر ،و خانواده همسر رو رقم میزنه
ما همگی باور کردیم این خانواده از هر نظر خوب هستن،ما باور کردیم که فلانی قدرت کلام بالایی داره ،ما باور کردیم فلانی هرکاری اراده کرد رو انجام میده،و نتیجه میشه این
درحالی که خیلیا دارن از خانواده همسر مینالن و صفت های مثل مادرفولادزره و قومالضالمین و… درمورد خانواده همسر بکار میبرن.و دقیقا همین صفاتی که به باور رسیدن رو توی زندگی واقعی باهاش مواجه میشن وهربار بیشتر از قبل با دلیل و مدرک های بیشتری به این باور میرسن که اونا آدمای بدی هستند.
این دقیقا کاریه که پیش فرض ها(اکثرا منفی)با ذهن ما میکنه،راه رو به روی تجربه های جدید میبنده و فقط در راستای تایید باورها و تجربیات قبلی مارو هدایت میکنه،و آخرشم میشه: دیدی گفتم؟،من میدونستم تهش اینجوری میشه!، و تکرار مکررات.
پس باورِ که کار میکنه،مثبت یا منفی،قدرتمند کننده یا محدود کننده انتخابش با ماست.
سلام به زینب خانم خواهر عزیز توحیدی ام آفرین به شما وابن باور قوی که در مورد خانواده همسرت داری
آفرین به خانواده همسرت که اینقدر موقیت تو را درک کردن اونقدر به تصمیمات احترام میزارن وعاشقانه دوست دارن
من هم مثل بقیه افرادی که مثال زدی هیچ محبتی از خانواده همسرم نداشتم وفقط دخالت هایشان را میدیدم واین افکار
رشد کرد و نتوانستم با آنها صمیمی باشم و حتی اونقدر با آنها در ذهنم درگیر بودم اگه حرفی هم میزدن به نفع خودم بود دخالت میدانستم
وهم اکنون رابطه ها کم شد ه ومن آرامش بیستری دارم
آرزو میکنم همیشه حالت خوب وعالی باشی عزیزم
به نام خدای مهربانم
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم
الهی شکرت که یک روز زیبای دیگه بهم فرصت زندگی دادی
استاد بی نهایت سپاس برای این فایلهایی که با عشق ضبط میکنید که از هزار تا ویدیوهای که به قول خودشون
حرفه ی هست تاثیر گذار تر هست مثل این میمونه کار شما مثلا در یک رستوران بسیار حرفه ای از نظر زیبایی
و مکان درجه یک هست ولی کیفیت غذاش مفت هم ارزش ندارد معلوم که دیگه به اون رستوران نمیرم و خاطره
بدی هم از ان رستوران برام میمونه احتملا کسی هم بپرسه تبلیغات بدی در مورد انجا خواهم کرد
حالا این قصه استاد عزیزمون هست که با یک موبایل ساده این چنین با کیفیت و محتوایی پر مغز تولید
میکنید به چه سادگی و با چه تاثیر گذاری فوق العاده دم شما گرم
ذهنیت منفی و مثبت خیلی جاها بهم کمک کرده در مورد آدمها سفرهایم که در این روزهای عید نوروز در آن
بودم و دیشب برگشتیم هدایتی با لطف خدایم الهی شکرت
مثلا در مورد فلان شهر چیزهای ناجالب شنیدم و پیش فرض از انجا خوب جالب نیست ولی اگر پیش فرضها
را تغییر دهیم و آگاهانه بدون ذهنیت پیش فرض ادامه دهیم حالا در هر موردی واقعا تجربیات بهتری خواهیم
داشت و زندگی را برای خودمون در تمام ابعادش زیباتر میکنیم مهم اینه که ما هنوز به دلیل سبکی که بزرگ شدیم
باورهایی که داریم یکم باور این که منم دارم با ذهنیتم زندگی خودمو رقم میزنم نه هیچ کس دیگه انوقت جدی تر
آگاهانه تر زندگی میکنیم و این نیاز به تکامل داره نمیشه به زور و سرعت ذهنیت را عوض کرد مثل همیشه
مثال قشنگ ورزش بدنسازی که استاد عزیزم همیشه میگن همینه عجله نکنیم اجازه بدیم ذهنمون با باورهای
جدید عادت کنه با خودمون صحبت کنیم مثال بیاریم منطقی کنیم الگوهای منطقی بیاریم روشن تر کنیم
برای خودمون که این باور بهم کمک نمیکنه بیام عوضش کنم با منطق باوری را بسازم که بهم احساس آرامش
میده احساس زنده بودن و شادی میده امید میده همینه در تمام زمینه ها باید ادامه بدیم جاهایی که پاشنه آشیل
داریم ادامه بدیم باور سازی کنیم تا زندگی هم بهمون ثابت کنه که اره درسته همینه جهان همون آینه وار بهمون
نشون میده که چیکار کردیم الهی شکرت برای قوانین بدون تغیرت
شما را به خدای بزرگ و مهربانم میسپرم
خدا نگهدارتون
بنام خداوند مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان
من خداروشکر تقریبا یک سال و نیم که با استاد و سایت آشنا شدم و دوره های عزت نفس، احساس لیاقت، عشق و مودت و چگونه فکر خدا رو بخوانیم رو تهیه کردم و تقریبا هرروز رو دورهام کار میکنم و فایل های دانلودی رو هم میبینم و میشنوم و یاد میگیرم و تو این مدت تعقیرات و اتفاقات زیبایی واسم رقم خورده ، اولین تعقیر امیدداشتنمه بهبود افکار و باورهامه تعقیر مثبت تو شخصیتم بهبود اعتماد بنفسم ، کنترل ذهن بهتر و آرامش بیشر ، باز شدن قلبم و دریافت الهامات و هدایت های خداوند ، الهاماتی که اوایل که شروع به دریافتشون میکردم شک و تردید داشتم که این الهامات خداوند ؟ هدایت خداوند ؟ یا نه ساخته و پرداخته ذهن خودمه و مسیریه که خودم انتخاب کردم ؟ اما با ادامه دادن کار رو افکار و باورهام میدیدم با نشانه ها با شرایط و اتفاقات با همزمانیا که الهامات خداونده و خداروشکر چند وقتی که الهامات رو به نسبت قبل سریع تر و واضح تر متوجه میشم حتی دلیل اینم خدا بهم گفت : چون وقتی یه سری از الهماتم و هدایت هام بهت مسجل شد در صورتی که ذهن منطقیت مقاومت داشت و ته دلت خدا خدا میکردی که ای کاش همچین چیزی هدایت خدا نباشه … ولی تسلیم بودی و گفتی چشم خدا برام خیر مطلق خدا برام عزت و سربلندی میخواد خدا برام آسونی میخواد خدا میدونه از چه راهی و چگونه برام بهتره و به خواسته هام میرسم ، جوری که هم رشد کرده باشم و آماده باشم و دریافت کنم و داشته باشم ، این دلیل سریعتر و واضح تر دریافت کردن الهاماتمه ، سرسپردگی که استاد تو خیلی از فایل هاشون مثل فایل های توحیدی آموزش میدن . و اتفاقات زیبایی که برام افتاده که الان فقط میخواستم از یه اتفاق زیبا و جالب که همین دو روز پیش برام افتاد بگم ، اینکه من تو این روزا قصد یه سری خرید داشتم برای خودم و چیزایی که میخواستم رو عکسشو دانلود کردم و از اونجایی که تعدادشون زیاد نبود تو ذهنم لیست کرده بودم و از خدا هدایت خواستم که چیزایی که میخوام رو با کیفیت خوب با قیمت خوب با فروشنده خوب تو زمان خوب برام اکی کنه و تو این بین یه عینک آفتابی هم میخواستم که بین عینک اصلی و کپی مونده بودم به دلیل قیمت بالای عینک های اصلی و چون خریدهای دیگه هم داشتم … و از خدا هدایت خواستم که بهم بگو کدوم الان واسم بهتره اصلی یا کپی ، و خداوند بهم فهموند که چشم هایی که بهم داده ارزشمنده و باید قدرشو بدونم و ازشون مراقبت کنم و عینک اصلی دارای فناوری uv400 بگیرم ، و خیلی زود خداوند منو متوجه یه عینک اصلی از یه برند جدید کرد که قیمتش هم از برندهای قدیمی و معروف مناسب تر بود و شروع کردم به سرچ کردن اون مدل تو سایت های مختلف شهر تهران چون تو روزهای تعطیل اول سال بود ، یه سایت زده بود ارسال بعد تعطیلات یه سایت زده بود موجود نیست یه سایت قیمت رو خیلی بالاتر از سایت های دیگه گذاشته بود یه سایت که تا مرز خرید پیش رفتم پیام داد درگاه پرداخت به مشکل خورده شماره کارت میدم واریز کن که من شک کردم و به خدا گفتم خدایا چه کنم اگه هدایت خودته که خودت جور کن واسم و بعد این آخری هدایت شدم به یه سایتی که هم قیمتش مناسب بود هم زده بود ارسال رایگان بعد دیدم آدرسش شهر قم ولی قلبم گفت خودشه ، زنگ زدم به شمارش و سریع هم جواب دادن و گفتم این مدل همین قیمتی که تو سایتتون زدین با ارسال رایگان؟ گفت بله ، گفتم من تهرانم کی به دستم میرسه ؟ گفت پنجم ارسال میکنیم ششم یا هفتم میرسه دستتون، گفتم باشه الان تو سایت واریز کنم تمومه و سفارشم ثبت میشه ؟ گفت بله واریز کردم و وقتی با فروشنده داشتم صحبت میکردم مطمئنتر شدم که این فروشگاه هدایت خداونده ، و اما نکته جالبش همون عینکی که سفارش داده بودم به دستم رسید در حالی که یه هدیه هم برام فرستاده بودن یه ماشین اصلاح از همون برند که مدلشو تو هر سایتی زدم قیمتش دو برابر عینکی بود که خریدم ، و چقدر خوشحال شدم و خداروشکر کردم بابت هدایتهاش بابت باز کردن قلبم چقدر ذوق کردم بابت قوانین خداوند که دقیق داره کار میکنه بابت بهبود افکار و باورهام بابت دوره احساس لیاقت که برای بار سوم دارم روش کار میکنم بابت باورهای توحیدی که داره تو جونم میشینه و دارم نتایجش رو میبینم .
و استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم ازتون بابت آموزش های نابتون مخصوصا باورهای توحیدی که من خیلی خیلی بهش نیاز داشتم و دارم و تو هیچ جا نمونش پیدا نمیشه
سلام
آقا چند تا مثال بزنم که برای خودم پیش اومده
یه جا هست تو دزفول شهرمون که سیخی کباب میداد 91000 تومن و یک جایی سیخی 40000 تومن بعد کیفیت 40 هزاری بهتر از اونه ولی یه دوستی دارم که این میگه فقط پیش 91 تومنی باید بریم چون بهترین کبابی دنیاست ولی از اونجایی که من با باور پاک یه چیزی رو تست میکنم برای خوردنی فقط از 40 تومنیه میگیرم و هرچی به این رفیقمون میگم تو کتش نمیره این یک مثال
مثال بعدیش برای مادر بزرگم اتفاق افتاد
ایشون هی میگفتن دلم درد میکنه بعدش دیدم که خیلی اوضاع خرابه و هی میگه یک نوار قلب برام بگیر و پدرم ایشون رو برد درمانگاه ولی نوار قلب نگرفت ولی کلی دارو داشت که خوبش نکرد و هی مینالید و من دوباره بردمش و دارو هارو نشون دکتر دادم و ایشون هیچ دارویی اضافه نکرد اگه اشتباه نکنم ولی چون نوار قلب و فشار خون مادر بزرگم رو گرفت ایشون خوب شد به همین راحتی
واقعا خوب شد
در پناه حق
به نام خداوند عزیزم
سلام به استاد عباس منش نازنین سلام به مریم جان سلام به شما دوستان هم فرکانسی عزیزم
اول از همه چقدر حس قشنگی دارم تجربه میکنم در این سایت درکنار شما استاد در کنار کامنت بچه ها و موضوعات
یادمه اوایل که تو این مسیر بودم فایل هارو دزدکی گوش میدادم وقتی کامنت میذاشتم استرس داشتم نکنه کسایی که اطرافمن یه روزی اتفاقی اینارو بخونن و درموردم قضاوت کنن اما الان به مدت 6 ماه بیشتره که بااطمینان و افتخار فایلارو گوش میدم و کامنت میزارم گوشیم رو میزارم رو صوت بلند و بین افرادی که باورهای هم جهت بامن رو ندارن صدای استاد جان رو گوش میدم نگران قضاوت هاشون نیستم چون ایمان پیدا کردم به درستی این مسیر قشنگ،هموار،آسان،و لذت بخش
این چندتا قسمت فایل درس هایی از توت فرنگی برای خودش یک دوره ی کامله به راستی کسایی که در مدار شنیدن و فهمیدن صحبت ها هستند میدونن من چی میگم
من ایمان اوردم به اینکه باورها تمام زندگی مارو میسازن اما درمورد ذهنیت ها استاد من به شخصه ادمیم که سریعا هر چیزی رو قبول نمیکنم با منطق قبول میکنم مثلا تو دانشگاه اگه همه باور داشته باشن یه استادی خیلی بده رفتار و کلاسش سریعا باورش نمیکنم میگم ممکنه الان تغییر کرده باشه.و البته که همیشه ذهنیت ها کار میکنن
برای مثال پارسال تو خوابگاه وقتی ماه رمضون بود غذامونو سحری میگرفتیم و نهار گرم میکردیم غذاها خراب شده بودن بچه هل نخورده بودن من چون نفهمیدم اطلاع نداشتم خوردم غذامو و هیچیم نشد مطمئنم میدونستم حالمو بد میکرد.یا یک مثال جالب تر داداش من پیاز تو غذا ببینه نمیخورتش دیگه لب بهش نمیزنه چون میگه بدمزه میشه ولی خیلی وقتا مامانم میریزه خورد خورد میکنه دیده نمیشه چون بهش میگه نریختم غذارو با چنان ولعی میخوره و لذت میبره چون فکر میکنه غذاش بدون پیاز خوشمزست هههه
یا یادمه بچه بودم بابابزرگم حج رفته بود آب زم زم آورده بود چون اعتقاد داشتن شفا بخشه به هرکسی نمیدادنش به کسایی که بیمار بودن میدادن و تا حد زیادی خوب میشدن انگار یه چیز دست نیافتنی بود خیلی جالبه.
و اما درمورد خداوند عزیزم
به همان اندازه ای که من باور کنم،
خداوند به من نعمت میدهد
به همان اندازه ای که من ایمان دارم خداوند پاسخ می دهد.به همان مقداری که من باور میکنم اتفاق می افتد واقعا هم همینطوره و من جدیدا از این آگاهی ها اینجوری استفاده میکنم که وقتی یه چیزی از خدا میخوام میگم ببین نگین همونقدر که تو باور داشته باشی که بهت میده به همون مقدار اجابت میشه و اینجوری با تمام قلبم سعی میکنم باور کنم که بله خدا به من میده و دقیقا گاهی وقتا شده چند روز یا چند ساعت و حتی کسری از ثانیه پاسخ داده خداجونم عاشقتم
میدونم این مدت بنده ی خوبی نبودم هی از مسیر خارج شدم و برگشتم زیاد کار نکردم و سرگرم چیزای دیگه بودم ولی میدونم که تو آمرزنده ای و همیشه با آغوش باز از من استقبال میکنی و این باور قشنگو دارم تو ذهنم میکارم که تو واقعا واقعا برای من میخواهی همه چیز رو برای من باتمام وجودت سلامتی،ثروت،نعمت،آرامش،راحتی بیشتر،روابط عالی،نشاط میخوای. و حسی درونم میگه پاشو دست به کار شیم تا باهم همه ی اینارو بسازیم و میدونم این خداونده بهم میگه عشق من تو فقط بخشی که بهت مربوطه رو انجام بده بقیش رو به من بسپار همین هیچ کار دیگه ای نمیخواد بکنی.
میخوام بیشتر رو خودم تمرکز کنم و توجهم رو از بقیه بگیرم میخوام باورهامو زیرو رو کنم
کسی که جدیدا شدم کسیه که خودش رو با بقیه خیلی مقایسه میکنه بااینکه هر بار افسار این شیطان رو میگیرم که نباید اینکارو بکنی باید تمرکزت رو خودت باشه بازم خیلی وقتا محیط روم تاثیر میذاره
نه مقایسه ظاهری یا وضعیت فقط و فقط مقایسه ی روابط و این چیزیه که خودم خلقش کردم چون من زمانی که تمرکزم رو خودم بود روابطمم عالی بود دقیقا اون زمانی که به زندگی بقیه نگاه کردم خرابش کردم دیگه نمیزارم این اتفاق بیفته
میدونم هر لحظه و همیشه هدایتم میکنه از وقتی که باتوم حس خیلی بهتری به خودم دارم
ازت ممنونم بابت همه چی
در پناه خداوند منان همه ی ما در این مسیر موفق باشیم
به نام خدا
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته
امیدوارم حال همه ی دوستان خوبم عالی باشه
من وقتی این فایل توت فرنگی 19 دلاری دیدم یه سوالی که همیشه ذهن من و در گیر کرده بود جوابش و گرفتم خیلی برام جالب بود من بعضی وقت ها لباس پدرم و میپوشیدم جلوی اینه وای میستادم میدیم اون لباس برای من چه قدر بزرگ و گشاد ولی پدرم میپوشید فیت تنش بود در صورتی که من 8سانت از پدرم قدم بلند تر 15 کیلو سنگین تر بودم بدنه عضلانی تری داشتم ولی همه ی لباس هاش برام به طرز جادویی بزرگ بود چون من همیشه از کودکی باور داشتم چه قدر پدر من از من قوی تر و بلند تر و زورش زیاد تره حتی تصور نمیکردم که این باور روی ذهن من انقدر تاثیر گذاشته بود یه لباسی که برای من کوچیک بود همه میگفتن کوچیکه من اون لباس و بزرگ و گشاد میدیدم وقتی میپوشیدم نمیتونستم قبول کنم کوچیکه[ سپاس گذارم از استاد بابت این فایل پر از اگاهی]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
استاد من تقریبا 5 ماهه که 12 قدم رو شروع کردم و الان توی قدم چهارم هستم. هنوز چکاپ فرکانسی قدم اول رو نگاه کردم (گذاشتمش برا قدم 12 که حسابی کیف کنم) ولی اینقدرررر تغییر داشتم که باورم نمیشه تو این مدت کم اینقدر تغییر کرده باشم. عزت نفسم بالا رفته، نترس تر شدم، عملگرا تر شدم، مهارت کنترل ذهنم بالاتر رفته، ایمانم قوی تر شده، امیدم به آینده بیشتر شده،روابطم خیلی خیلی بهتر شده، شبا با احساس سپاسگزاری میخوابم و صبحا با احساس طلبکاری از خدا بیدار میشم و میگم خدایا تو که تو این مدت یه عالمه کار برا من انجام دادی دیگه منو پررو کردی، دیگه من میدونم و تو، هرررکاری که میگم رو باید برام انجام بدی و هر خواسته ای که داشته باشم رو باید اجابت کنی، منم سعی میکنم سهم خودم رو خوب انجام بدم و باورت کنم و سعی میکنم کریدیت همه نعمت ها و ثروت های زندگیم رو بدم به خودت.
همین 28 اسنفد 1403 با پیروی از هدایت های الهی از کارم استعفا دادم و الان دارم برای کار جدیدم آموزش میبینم و توی همین مدت کم به لطف الله اصول کارم رو یاد گرفتم و همینجوری هرروز دارم بهترش میکنم.
چند روز پیش که نزدیک بود نجواهای شیطان که همیشه وعده فقر و کمبود میده در ذهن من نفوذ کنه، خداوند یه الهامی بمن کرد.
شب بود، خواب بودم، نمیدونم توی خواب اینو شنیدم یا توی بیداری، انگار ترجمه 3 آیه یا 3 قسمت از یک آیه قرآن بود، 2 قسمت اولش رو یادم نیست ولی قسمت سومش این بود خداوند همیشه وعده ثروت و فراوانی میدهد شاید ازون شب تا الان صدها بار با خودم تکرارش کرده باشم. توی این فایل هم شما گفتید من اون الهام رو میلیون ها بار با خودم تکرار کردم تا باورش کنم. انگار خدا اینو به من میگفت، میگفت بیشتر تکرارش کن، بیشتر تکرارش کن تا باورت قوی تر بشه. و از اون شبی که این الهام رو دریافت کردم (شاید 2 ـ3 شب پیش) هر موقع شیطان میخواد بگه بابا تو که از کارت استعفا دادی دیگه درامدی نداری تا این شغل جدیدت رو یاد بگیری طول میکشه، چجوری میخوای هزینه هاتو بدی چجوری میخوای زندگی کنی بدبخت میشی بهتره بری دوباره کارگری کنی. هروقت اینارو میگه، یعنی به محض اینکه این آلارم توی ذهنم به صدا درمیاد، تنها جمله ای که به خودم میگم اینه خداوند همیشه وعده ثروت و فراوانی میدهد و هی تکرارش میکنم و هی تکرارش میکنم و به آرامش میرسم و انگار باری از روی دوشم برداشته میشه.
خدایا فراوانی تو یعنی چقدر دقیقا؟؟؟ 1 میلیارد؟ 10 میلیارد؟ 100 میلیارد؟ 1000 میلیارد؟ 10000 میلیارد؟ 100000 میلیارد؟ اگه فکر کردی که من به این عددا راضی میشم و دست از سرت برمیدارم باید بگم که سخخخختتتت در اشتباهی!!!
به خدایی خودت قسم اینقدررررر باید بهم ثروت بدی اینقدررررررر بدی که نتوووووونم بشمرم. اینقدرررر ثروت بدی که هر موقع که اراده کردم هرآنچه که میخوام رو داشته باشم. میخوام بوگاتی رو تجربه کنم، میخوام لامبورگینی رو تجربه کنم، میخوام تمام ماشینا و موتورهای درجه 1 دنیا رو تجربه کنم، میخوام هلیکوپتر شخصی رو تجربه کنم، میخوام کشتی تفریحی تجربه کنم، میخوام عمارت چند صد هزارمتری رو تجربه کنم، میخوام همه چیزای خوب این دنیا رو تجربه کنم و تو وعده ثروت و فراوانی رو بمن دادی و کیست وفادارتر از خداوند به عهد خویش؟ و من ایمان دارم که نه به آنچه که الان توی ذهنم است بلکه به هزاران برابرش میرسم.
خدایا خواهشا تا من به تک تک خواسته هام نرسیدم منو از دنیا نبر. باشه؟ مرسی:)
هرکجا هستید در پناه الله فراوانی ها شاد و سلامت باشید.