درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 18
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-04 05:51:392023-08-04 05:53:32درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جانم ومریم بانوی مهربانم
درود خدمت همه خواهر وبرادرهای مهربانم
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از این همه آگاهی
یک آگاهی که امروز من از شما گرفتم که هر جور باشم وهر جور دنیا رو ببینم جهان همون طور با من برخورد میکنه ،سخت بگیرم سخت برخورد میکنه وراحت بگیریم راحت برخورد میکنه،زیبا ببینیم زیبا میشه وزشت ببینیم زشت میشه،
خدایا از تو میخواهم کمکم کنی که دنیا رو زیبا وراحت ببینم وهر چیزی که در زندگی من اتفاق میفته زیبا وراحت باشه .
سپاسگزارم ازت که در هر لحظه در زندگیمرا هدایت میکنی .
استاد دقیقا داشتم تو این چند روز طراحی میکردم دورهامو وکلی داشتم سخت میگرفتم که هدایت خدا اومد که آسان گیر کارهها کز روی طبع سخت میگیرد خدا بر مردمان سخت کوش.
ودقیقا شما انگار میدونستین و انگار من از شما این سوال رو پرسیدم واومدین برام دارین توضیح میدین.
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
ربم من ناتوانم وهیچی نیستم وهمه رو تو به من دادهای سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربانم
و به همه دوستان گلم
چقدر همزمانی هست توی دنیا و من واقعا بهش رسیدم و درک کردم که به هر چیزی که فکر می کنم جهان همون فکر رو برام تثبیت می کنه
پس به قول استاد چقدر خوبه که باهوش بایم و از این سیستم برای رسیدن به خواسته هامون استفاده کنیم . یعنی آگاهانه به چیزهایی که دوست داریم فکر کنم توجه کنیم راجع به اون با خودمون حرف بزنیم.
من دیشب قبل از خوابم یه حسی بهم گقت ببینم استاد چهدفایل جدیدی رو گذاشته و تقریبا تا وسطهای فایل رو دیدم ولی از اونجا که خوابم میومد و دوست داشتم با تمرکز بیشتر ببینم اسپ کردم و خوابیدم.
صبح که بلند شدم بعد از سپاسگزاری و نوشتن برنامه روزانه ام و شروع کردم به تمرین جلسه سوم دوره کف قوانین زندگی ، به اینکه خواسته اصلی من چیه و ترمز هام در خصوص اون چی هست.
خوب خواسته ای که من دارم و هدف اصلیم گذاشتم ” رسیدین به استقلال مالی ، زمانی و مکانی در مسیر علایقم در مسیری که من رو به خودشکوفایی برسونه ، و راهی که هر چی جلو می رم بیشتر لذت می برم و بیشتر سرجای خودم قرار می گیرم هست.”
و ترمزهایی یه برای اون نوشتم،
1. گی به مهارت می رسم در مسیر ورزش یوگا که هدایت شدم.
2. کی به درامدزایی می رسم ، دوباره باید از نو این مسیر رو شروع کنم و کی کی کی ?
و جوابهایی که به خودم دادم
1.فاطمه جان یادت میاد یه زمانی که بیمه کار می کردی از خدات بود یه ساعت وقت داشته باشی ورزش کنی .
الان تو اون نعمت رو داری ، آزاد و رها از هر چیز با ارامش در خونه خودت نشستی و همه چیز عالیه ، بچه ات در آرامش کامل خوابیده و تو با لذت داری کارهایی که دوست داری انجام می دی . هم داری با خودت و خدای خودت خلوت می کنی و روی فایلهای استاد که بهترین و کارآمدترین درسهای زندگی در اون هست رو کار می کنی و هم ورزش می کنی.
و حتی در همین جا که هستی از اونجا که داری کارهای مورد علاقه ات انجام می دی و مجبور نیستی کاری رو برخلاف میلت و فقط به خاطر پول انجام بدی ، چقدر مملوع رحمت خداوند هستی.
و همینجا تو در مقصد هستی و لذت ببر .
من همین که دارم ورزش می کنم و روی خودم کار می کنم لذت می برم و مهارت خودش خود به خود ایجاد می شه .
2. فاطمه جان من پول و ثروتی رو نمی خوام که دنبالش برم و پولی رو نمی خوام که فکر کردن بهش من رو از در صلح بودن با خودم و ارتباط شیرینم با خدام دور کنه.
من پول و ثروتی رو می خوام که بی حساب هست و خود خدا گفته و خودش دنبالم بیاد .
پس دیگه دنبالش نیستم که هی بگم پس کی پس کی .
من پس هدف اصلی ام رو اصلاح کردم ” تجربه روزی بی حسابی که خودش به دنبالم میاد وقتی که من دارم نهایت لذتی رو که می تونم از نعمتهایی که همین الان دارم می برم.”
و چقدر آروم شد قلبم و چقدر از این عجله کردن من رو رها کرد.
آخه پاشنه آشیل من چسبیدن به خواسته هست .
شاید این کامنت رو باید توی دوره کشف قوانین می گذاشتم ولی نمی دونم چطور هدایت شدم نوشته های دفتر تمرینم رو اینجا بنویسم.
بعد که اومد فایل دیشب رو پلی کردم و دیدم ، چقدر جالب بود که همین حرفها رو استاد با داستان گربه چکمه پوش برام تکرار کردند.
و خدایا سپاسگزارم که همیشه داری با من حرف می زنی و برای مهر تایید اینکه این حرفهای تو هست که به من زده می شه بازم نشونه به من می دی.
عاشقتم که تو بهترین ربی هستی که می تونه وجود داشته باشه.
سلام فاطمه جان دوست عزیزم
چقد کامنتت حس وحال خوبی بهم داد یا بهتر بگم
عین ی آب سردی بود ک افتاد رو آتیش و ذهن من چقد خنک شد با این آگاهی هایی ک از کامنتت دریافت کردم
چقد قشنگ با حوصله و منطق ذهنتو آروم کردی
و ب آرامش رسیدی
خیییلی عالیه تحسینت میکنم آفرین
چ سوالات ب جایی
چ پاسخ های عالی
دمت گرم واقعا
منم این سوال هی تو ذهنم تکرار میشه
پس کی ب خواسته هات میرسی کی،کی؟
الان شدم ک باید برای ذهنم منطق بیارم
ک چقد همه چی داره قدم ب قدم بهم گفته میشه دارم رشد میکنم
یک شبه ک ی برج و نمیسازن
یک شبه ک استاد استاد نشده
تکاملشو طی کرده
مداومت داشته
ادامه داده
رشد کرده
و هرروز خودشو بهبود داده
و…
ک الان اینقد قشنگ بدون هیچ کاغذ و یاد داشتی ساعت ها میتونه
درمورد قانون
خدا
توحید و.. صحبت کنه
پس منم باید هر روز خودمو بهبود بدم و ذهنم با منطق ساکت کنم
ک اگه برای بقیه شده برای منم میشه
قانون خدا همیشه ثابت بودت و هست
من فقط باید عمل کنم و رو خودم کار کنم
و فقط سمت خودمو انحام بدم خداوند هم سمت خودشو ب راحتی و زیبایی انجام میده
سپاسگزارم ک ب ندای درونت گوش دادی و اینجا نوشتی
مرسی عزیزم ک وقت گذاشتی و نوشتی
ب الله یکتا میسپارمت
لاحول ولا قوت الا بالله العلی العظیم
سلام به استاد عزیز ، مریم خانم و تمامی دوستانم
خدایا برای وجود استاد عزیزم که دستی از دستان پر خیر و برکت توهست تا اینهمه آگاهی و حال خوب را به ما انتقال دهد سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم .
خدایا برای بودنت و حس خوبی که در کنارت دارم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم …. ( به محض اینکه ترس از هر چیزی به سراغم میاد با خودم نجوا میکنم فلان روز یا موقعیت یادت میاد چطور همچی به بهترین شکل ممکن حل شد و تکرار میکنم که تو همان خدا هستی پس ترس چرا ؟!!!! هر اتفاق به ظاهر بدی هم بیفته خداوند من را به سمت خیر و عاقبت خوش هدایت میکند این اصل و اساس دنیا است )
خدایا برای فراهم کردن شرایطی که من بتوانم این حرفها بشنوم و بیشتر و بیشتر غرق در شناخت تو وقانون جهان شوم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم .
خدایا برای هدایت های هر لحظه ات برای نشانه هایت که راه را بمن نشان میدهی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم .
خدایا برای سلامتی و تندرستی ام برای زیبایی و قلب مهربانم ، برای موفقیت و ثروتمندیم ، برای وجود تمام انسانهای نازنینی که به زندگی من میاوری تا نشانه ای از محبت و برکت تو در مسیر زندگی من باشن سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم .
خدایا برای احساس قدرشناسی که بمن داده ای برای تمام موهبت هایت سپاسگزارم و دوستت دارم .
شااااااد و عااااالی باشید در پناه خدای مهربان .
به نام خدا
سلام به همگی
نمی خواستم کامنت بزارم ولی دیدم انگار همه ما یه گربه چکمه پوش تو وجودمون داریم .
وقتی کارارو بهتر از بقیه انجام میدیم
وقتی همه تحسین میکنن
وقتی موفقیت ها پشت سر هم برامون قطار میشه
وقتی دنبال احترام بیشتریم
وقتی داریم زور میزنیم عیارمونو بالاتر از بقیه ببریم
وقتی داریم از همه ظرفیتها برای تو چشم بودن استفاده میکنیم
آقا گربه هه تو وجودمون لم داده و ذول زده بهمون و با دمش بازی میکنه و میگه آره همینو میخوام .
هر چقدر بزرگتر میشه ، زور زدنتم بیشتر میشه ، تا جایی که دیگه انقدر بزرگ میشه که دیگه چیزی به چشت نیاد ، دیگه هیچی و هیچکس برات مهم نباشه . دیگه بقیه برات قابل احترام نباشن .
انقدر انرژی ازت میگیره که دیگه میرسی به جون نهم ، دیگه جونی برات نمی مونه که خرج خودت کنی .
اینجاست که دیگه میبری
سقوط آزاد به قعر ناامیدی
هم از خدا میخوری هم از بنده اش
هم پیش خودت شرمنده ای هم به درگاه خدا
وقتی بهش گرفتار شدی تازه میفهمی یه هیچی نداره واقعی شدی
انگار یه شبه لختت کردن
همه چیتو بردن
حس خالی بودن
بی ارزش بودن
بی هویت بودن داری
و اما چقدر سخته وقتی درگیرشی متوجه بشی
خیلی وقتها خودم فکر میکردم این از عزت نفسمه که فلان رفتارو دارم ولی بعدها فهمیدم که مشکل از کجاست
همیشه هم این بعدها زمانی اتفاق میافتاد که باد تو غب غبم میکردم و میگفتم ” این منم ” ” من کردم ” ” من گفتم ” “من” ” من” ….
با اینکه تجربش کرده بودم ولی درس نگرفته بودم تا اینکه امروز متوجه اصل ماجرا شدم .
لامصب یه طوریم هست که وقتی بهش دچار میشی همون بلایی رو سرت میاره که سره شیطان آورد . تمام عبادت چند هزار ساله تو نابود میکنه و میبرتت ته ته چاه بدبختی .
چیزی برات نمی مونه که باهاش بتونی جبران کنی .
به نظرم این بدترین عذابی هست که برای غرور خدا در نظر گرفته که باید بعدش همه چی را از صفر شروع کنی .
کل بارتو بزاری زمین و بری پادوئی
بری خودتو خاک مالی کنی که بتونی دوباره سرپا شی
سلام استاد عزیزم
من یک متعهد هستم
استاد با این فایل همه چیز برای من روشن شد یعنی ایمان من افزایش پیدا کرد اصلا میخوام بگم که از قبل من با ایمان هستم و ایمان دارم فقط بر زبانم جاری بود ومیخواستم همه ی کارها را خودم انجام بدم خودم مدیریت کنم و اگر مطابق خواسته ام نبود یا مطابق برنامه ریزی ام نبود عصبی میشدم غُرغُر می کردم ولی امروز با گوش کردن این فایل در شب گذشته و اتفاقی که در همان شب و روز بعد برای من افتاد ایییییییمانم به اون قدرت فرمانروای جهانیان بیشتر شد و اون نیروی الهی را باور کردم و یقین بهش دارم که اون هست و کارها را در راستای خواسته ی ما رقم میزنه و خیلی خیلی با این اتفاقات ایمان من افزایش پیدا کردند حالا اتفاقات را براتون تعریف کنم که هممون ایمانمون به اون خدای یکتای یگانه به اون رب جهانیان بیشتر و بیشتر بشود استاد الان که دارم کامنت را مینویسم ساعت 8 صبح روز 14 اردیبهشت 1402 هستش :
اتفاق اول : من یک خونه باغی دارم که آب به صورت مخزن اونجا هست و به صورت اتفاقی سه روز از سمت دولت تعطیل شد و من اونجا مستقر شدم به همراه خانواده ام من دیدم که آب مخزن رو به اتمام هستش تماس گرفتم با افرادی که کارشون اصلا آوردن اب هستش (موتور پمپ دارن و منبع دارن و روی یک نیسان آب را حمل می کنند ) و گفتم برای فردا صبح آب بیاورید و اونم گفت که میارم اوکی هست و تمام . به صورت کاملا اتفاقی شارژ باطری موبایل من تموم شد و هرچی زدمش به شارژ دیگه شارژ نمی شد و موبایل من به صورت کامل خاموش شد و شماره اون راننده نیسان را هم نداشتم دیگه و از اونجا به بعد نجواها اومدند ترس ها اومدن:
تو بچه کوچیک داری اگر آب نیاره چی ؟
اگه اب بیاره بعد باهات تماس بگیره تو خاموش باشی دیگه نمیاد ؟
اگه این آب ها تموم بشه از تشنگی هلاک میشید اینجا ؟
کاش شمارشو بر میداشتم یک جایی یادداشت می کردم ؟ وووووو
و هزار تا نجوا و ترس و اضطراب دیگه و من باقدرت تمام گفتم توی ذهنم که برنامه ریز من خداوند هست و من به او توکل میکنم که باید مومنان به او توکل کنند در کارها دقیقا این مطالب رو در ذهنم گفتم و آرام شدم و هروقت هم که می اومد نجواها باز همین جملات را مرور می کردم و میگفتم توکل به الله مهربان حالا چه اتفاقی افتاد این اتفاق در شبی که فایل شما رو گوش کردم(البته فایل شما را سر شب گوش میکردم) ساعت 12 شب روز 13 اردیبهشت اتفاق افتاد من در خواب ناز و راحت به سر می بردم نگو اون نیسان مطابق همون آدرسی که بهش دادم اومده بود و یک همسایه داریم اتفاقی اون همسایه متوجه حضور اون فرد میشه راهنماییش میکنه درب مخزن را براش بر میداره و مخزن را پر آب میکنه و میره بدون اینکه من اصلا متوجه بشم و یا بخواهم کاری بکنم برای هدایت اون راننده نیسان که آب میاره و حتی هزینه اش را هم نگرفته و گفته که من بزنم روز بعد به حسابش در حالیکه من نقدی داخل خونه کنار گذاشته بودم اصلا بله این طوری زمانی که کارها را به او می سپاری به کاملترین حالت و راحت ترین حالت برای تو انجام میدهد شاید که راضی باشی.
اتفاق دوم :
این اتفاق صبح روز 14 اردیبهشت ساعت 5 صبح اتفاق افتاد جای اون خونه باغ پر از سگ های متنوع و مختلف هستش که البته من به یاری خداوند و نیرویی که اون در وجودم قرارداده دیگه ازشون نمیترسم و راحت و آسوده از کنارشون عبور میکنم ولی در مسیر من یک مکانی هست که فّنس کشیده شده و سگهای نگهبان آموزش دیده هستند و هر وقت از اون مسیر میرم این سگ از پشت فنس ها پارس میکنه و من توی ذهنم قدرت را داده بودم به اون و میگفتم که ببین این سگ آموزش دیده است و اگر بخواهد حمله کنه قطعا میتونه و قوی هستش و وووو هزار جور حرف دیگه از ضعف و ناتوانی خودم تا امروز صبح زمانی که از درب خونه باغی زدم بیرون نجواها اومدن گفتند چون تو دیشب به فایل استاد گوش دادی و در اون فایل صحبت از سگ و حمله شده است و خودتم خاطراتت را در ذهنت مرور کردی قطعا امروز این موضوع باید در زندگی شما رخ بدهد با توجه به کانون توجهت ولی من با اقتدار گفتم من از آنِ خداوند هستم و به سمت او بر میگردم و کسی که از اوست هیچ موجودی اِذن نداره بهش آسیب بزنه و توکل میکنم به اون نیروی الهی و اون همه ی کارها را برای من رقم میزنه و اگر هم اون سگ نگهبان اومد از پشت فنس ها بهش میگم ساکت شو و بشین سر جات و اون باید تحت امر من باشه چون من از خدایم و خلیفه روی زمین هستم این صحبت ها توی ذهنم مرور میشد که رسیدم به همون منطقه ای که فنس کشیده شده و دیدم صدایی نیومد و به راحتی از کنار فنس ها عبور کردم و نگو که این سگ تلاش کرده بوده و یک جایی پیدا کرده بود و از فنس ها خارج شده بود و پارس کنان با تمام سرعت به سمت من می دوید و من سینه ام را دادم جلو سرم را بالا بردم یک اّخم کردم و دیدم ، این رو استاد به عینه دیدم که اون سگ سرعتش کم شد و دویدنش را آهسته تر کرد و وقتی به چهار متری من رسید رفت به یک سمت دیگه ولی پارس میکرد من یک کیف چرمی دستم بود بالا بردم و بهش نگاه کردم گفتم ساکت شو و اون سگ ترسید و یک متر عقب رفت و ساکت شد دیگه پارس نکرد و من به راحتی از اون منطقه عبور کردم ولی دستم میلرزید با خودم گفتم ای دست من تو هم این نیروی الهی را این قدرت فرمانروای جهانیان را دیدی و برای همونه که میلرزی و بهش گفتم ، منم دیدم منم ایمان آوردم بهش، منم باورش کردم این قدرت یکتا یگانه رب جهانیان را اون نیروی واحد اون نیروی که میگه کّن فیکون ( باش پس می شود) را دیدم و خداوند هر روز ایمان من را با همین اتفاقات به ظاهر ساده افزایش میده و من دیگه فهمیدم که بابا در همه ی کارها به او باید توکل کنیم و تسلیم امر او باشیم و اجازه بدهیم که اون برای ما برنامه ریزی کند . و زمانی که کارها را به او میسپاری دیگه ترسی وجود نداره دیگه اظطرابی وجود نداره دیگه غمی وجود نداره و اینقدر آرام میشی و همفرکانس با خداوند میشی که دوست داری تمام لحظات زندگی را در این حالت و حس سپری کنی .
الان دارم میفهمم استاد که توی قران نوشته که کسانی که ایمان دارند نه ترسی دارن و نه غمی یعنی چه ؟ الان قشنگ درک میکنم و دیگه از اینکه خونه ی دلخئاهم را ندارم و یا ماشین مورد علاقه ام را ندارم ناراحت نیستم چون میگم میسپارمش به او اون به من میدهد با توکل به او خدایا شکرت و سپاسگذارم ازت بابت همه ی داشته هایم .
استاد عزیزم از فایل شما یک نکته دیگه هم پی بردم جایی که شما گفتید وقتی که نگاه و طرز فکرمون مثبت باشه دنیا هم زیبایی ها و مثبت هاش رو سر راه ما قرار می دهد و همینطور بالعکس و این به شدت باعث شد که من این جمله که بارها و بارها شما داد میزدید و من فقط می شنیدمش ولی درکی نداشتم الان درکش برام راحت تر انجام شد ان مع العسر یسری با هر سختی آسانی هست اگر نوع نگاهت فقط و فقط مثبت باشه و مثبت ها را ببینی و این باعث میشه که از همه چیز لذت ببری و لذت های بیشتر را درک کنی و آسانی بیشتری را در زندگی ات ببینی.
از شما استاد خوبم کمال تشکر قدردانی دارم به واسطه ی این فایل های عالی و پر محتوایی که میگذارید و باعث افزایش ایمان و تقوای ما میشه و میتونیم به راحتی با کنترل ذهنمون اوضاع را به نفع خودمن تبدیل کنیم و خداوند را سپاسگذارم که تکنولوژی را به یاری استاد عزیزم فرستاده که فایل های با کیفیت با صدای واضح و عالی را برای هدایت ما ضبط می کنند .الهی صد هزار مرتبه شکرت.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام آقا حمید عزیز و توحیدی و ثروتمند
بسیار سپاسگزارم که تجربه های شیرین و توحیدی تان را با ما به اشتراک گذاشتید.
اون قسمت سگ ها واقعا ترسناک بود. منم یاد یه خاطره ی از یه خروس جنگی دارم. یبار رفته بودیم خونه یه فامیلی خروس وحشی داشتند، من اطلاع نداشتم، رفتم که بروم سرویس بهداشتی یهو دیدم افتاد دنبالم، با دو رفتم تو سرویس و در رو بستم و از شیشه در نگاهش می کردم دیدم پشت در داره قدم میزنه، خلاصه یه مقدار که موندم دیدیم نیستش، گفتم خدا را شکر رفته. آروم در رو باز کردم و یواش یواش رفتم که برم داخل خونه که چشمم بهش افتاد که خودش رو پشت دیوار قائم کرده که من بیام بیرون، همین که چش تو چش شدیم من جیغ زدم و دو پا داشتم دوتا هم قرض گرفتم مسافت 10 متری تا در هال رو در تی ثانیه دویدم و چیزی نمونده بود مرا نوک بزنه. خلاصه اینکه مرد خونه با خانمش دعوا کرد که چرا خروس بیرونه؟ خانمش گفت ظاهر خودش پریده بیرون. و قبل ترش دخترشون رو نوک زده بوده. که بعد از ما سر از بدنش جدا کردن.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشید.
به نام الله
سلام استاد عزیزم ومریم جان مهربان وشایسته
اولین باره که باشنیدن داستان یک انیمیشن اشک می ریزم
من گربه چکمه پوشی هستم که تا امروز نه نه جان بلکه صدجان داده ولی هنوز نتوانسته نقشه زیبای زندگی اش را پیدا کند
گربه چکمه پوشی هستم که ترس ها او را فقط تماشاگر رویاها وارزوهایش کرده وجرات دست زدن به نقشه ارزوهایش را ندارد چه برسد به حرکت در مسیر این نقشه
من تاامروز وتا قبل دیدن این فایل فکر میکردم کمابیش در مسیر آگاهی ام ولی با شنیدن داستان متوجه شدم من کجا ومسیر اگاهی کجا
این داستان اگر ترسهای بزرگ من بگذارد چه پرشی میتواند برای من باشد
این داستان اگر ترس های من بگذارد چه درس های عظیمی دارد
این داستان اگر ترس ها ی من بگذارد چه هدایتهایی که در ان نهفته است
این داستان بی نظیر است اگر ترس هایم بگذارند
چقدر شخصیت سگ داستان برای من شاهکار بود
سگی که نگاه زیبایی داشت خوشبین بود وهمه چیز را ساده می پنداشت واین ساده انگاری شاید راه حتمی مقابله با ترس ها باشد..
سگ داستان را چقدر دوست داشتم وچقدر دوست داشتم در دورترین نقطه خیالم با او ملاقات کنم ورمز این خوشبینی را از او بپرسم
چه درس های عظیمی برای من داشت
1غرور وخودبزرگ بینی نقطه اغاز سقوط است
2نوع نگاهم به دنیا تعیین کننده ی راحتی یا سختی مسیر است
3قدرت ندادن به دیگران رمز شجاعت وغلبه بر ترس هاست
خدایا به شکرانه این هم لطفی که به من داری وآگاهی ها را هر روز در زمان ومکان درست به من هدیه میدهی سر تعظیم به درگاهت فرود می اورم
سلام سمیه جان.
خیلی ازت ممنونم برای کامنتِ قشنگت.
ممنونم برای جمع بندیِ مفید و کاربردی ات.
هر چی نکات مهم تاکید بشن، بازم آدم لازم داره بشنوه، بخونه.
مرسی از این 3 نکته ی مهم که نوشتی:
1- غرور و خودبزرگ بینی نقطه اغاز سقوط است.
2- نوع نگاهم به دنیا تعیین کننده ی راحتی یا سختی مسیر است.
3- قدرت ندادن به دیگران رمز شجاعت و غلبه بر ترس هاست.
الهی شکر برای هدایت به این کامنتِ کاربردی و دوست داشتنی.
سلام سمانه عزیزم
سپاسگزارم ازشما دوست عزیز که با پاسخ دادن؛ من راتشویق کردید که باز هم کامنت بذارم..
خدایا شکرت که من را به این برهه از زندگی هدایت کردی که انسانهایی در مسیرم قرار میگیرند که بسیار با ارزش والهی هستند
چه سعادتی بالاتر ازین که نگاه انسانهای بی نظیر روی قلم من بیفته
الحمدلله
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلااااااام خدمت استاد عزیزم مریم جان فوق العاده ام
الان که دارم این کامنت را مینویسم صبح شنبه هست ولی چیزی که میخوام بنویسم مربوط به صبح روز جمعه است
واما بعد….
ساعت حوالی 8به بعد صبح بود و من در یک پارک زیبا در دورود خرم آباد داشتم گوشیم را چک میکردم (حتما در ادامه میگم چرا دورود خرم آباد بودم)
دوقلوهام توی چادر مسافرتی خواب بودند و من و باباشون بیدار شده بودیم و من بعداز یکم پیاده روی در اون پارک زیبا نشستم روی سکویی که بیام در فایل شکارچی مثبت احساس خوبم اونجا کامنت کنم و روی صفحه اصلی برام فایل جدید نیومده بود
و بعد برای پیدا کردن فایل رفتم درقسمت کلیدها که دسته بندی شکارچی مثبت را پیدا کنم وقتی رسیدم بهش تعجب کردم چون همیشه عدد روبروش 2بود و الان شده بود 3 وقتی زدم روش دیدم ای جان استاد برای این بخش فایل جدید گذاشته و از همزمانی کلی ذوق کردم
گفتم عارفه تو قرار هرچی میخوای بگی را زیر این فایل بگی و با جون دل نشستم تو همون پارک زیبا فایل استاد را گوش کردم
حالا یکم برمیگردم عقب و از اینکه چرا من الان دورود هستم میگم
سه شنبه پیش از ظهر اعلام شد که چهارشنبه و پنجشنبه اصفهان برای گرما هدا تعطیل هست و چون بچه ها وخودم عملا کلاس هامون تعطیل شده بود با باباشون گفتم بهترین فرصته برای یه سفر چند روزه چون دیگه ما هر روز هر کدوممون کلاس داریم وقتی قرار شد شب راه بیفتیم و بریم به سمت لرستان استانی که من تاحالا متأسفانه سفر نکرده بودم
طبق تمرین دوره کشف قوانین تو دلم و به بچه ها میگفتم خدا میدونه ما قراره کجا هدایت بشیم. خدا مونه چه همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار میگیریم و چقدر تجربه کسب میکنیم…….
و حتما در اینجا از همزمانی هایی که رخ داده و دستان خدایی که حضور داشتند صحبت میکنم
⬅️همزمانی
با توجه به اینکه من علاقه شدیدی به ماه دارم اونم ماه کامل در مسیر شبمون به سمت الیگودرز کانل ماه جلوی من بود و تو حرکت با دیدن ماه لبخندی روی لبانم نقش میبست
اینکه ما زمانی رسیدیم آبشار بیشه که به شلوغی نخوردیم و بعد روز بعد رد که میشدیم متوجه شدیم برای هر ماشینی ورودی میگرفتند و ما هزینه ای پرداخت کردیم
اینکه در عین اینکه تو اون جاده جای زیادی برای نشستن و سایه نبود برای نهار خوردن ما به جایی هدایت بشیم که کامل سقف شیروانی داشت و حتی به صورت کاملا هدایتی متوجه شدم پشت درختی زیر سایه شیر آبی هم هست
اینکه شب وقتی رفتیم تو پارک نسترن خرم آباد بخوابیم و من باز چشمم به ماه که افتاد تو دلم گفتم چقدر دوست داشتم شب که میخوام بخوام ماه جلوی چشمم باشه و وقتی رفتیم تو چادر و فقط توری چادر را بسته بودیم و با دخترم به خاطر اینکه نور چراها اذیتمون نکنه سرمون را گذاشتیم اون طرف چادر و یهو دخترم گفتم مامانن!!! ماه را
و دقیقا ما جوری تنظیم شده بود که الان که من دراز کشیدم بودین اینکه سرم را بخوام پایین و بالا یاچپ و راست کنم ماه را میدیدم و به خدا میگفتم آخه من میتونم شکر تو را بگم چون زبونم ابتره در قبال لطف تو
وقتی صبح بیدار میشم و بعد اون خواب دلچسب میرم که مرغ های خورد شده برای جوجه کباب را بشورم و یکی از شیر های پارک خراب شده بود و آب میپاشید و من از شیر های روبروش استفاده کردم و میخواستم سریع مرغ هارا بشورم که به خنکی راه بیفتیم و بعد مسئول پارک اومد فلکه آب را بست و تاشیر را عوض کنه (یه اتفاق ناخواسته چون با با اون دستای مرغی داشت کارم به تاخیر میفتاد)
نجوای درونی عارفه :الخیر فی ما وقع. خداراشکر که تو این پارک به خرابی ها رسیدگی میکنند
چند دقیقه گذشت و من داشتم بقیه مرغ هارا میشستم. یک مسئول دیگه ی پارک اومد داشت سر شیر کنار دستی منو باز میکرد که گویا اونم خراب بود بهش گفتم باز کنید آب میپاشه گفت نه فلکه بسته است گفت بازه که من دارم مرغ میشورم و بی توجه به صحبت من شیر را پیچوند و وقتی باز کرد آب پاشید به کل وجودش و حتی به دوقلوهای من که کنارم ایستاده بودند پاشید (یک اتفاق ناخواسته دیگه) تو دلم گفتم حتما این تاخیری ها بابد به وجود بیاد تا ما در زمان درست جای درست باشیم
دیدن اینکه آقاهه با همون فشار زیاد آب سعی داشت سر شیر را ببنده کلافه ام میکرد که چرا فلکه اصلی را نمیبنده که راحت کارش انجام بشه ولی اعراض کردم گفتم حتما میفهمه و اینجا بود که رفت فلکه را بست
برای ظهر هدف رفتن به منطقه ای بود که تو گوگل سرچ کرده بودیم که بزیم تو دل طبیعت یعد از چرخیدن تو خود شهر و دیدن چند جای دیدنیش رفتیم تو دل جاده از یه جایی به بعد ما تو مسیری بودیم که نه ماشینی میرفت نه میومد حتی وسط های راه یاد توحیدی عملی افتادم و به همسرم گفتم ببین ما جقدر راحت تنها سفر میکنیم و از زیبایی ها لذت میبریم و خیلی ها ترس از تنهایی سفر کردن دارند و حتما باید دوتا ماشینی سفر کنند و اگه هم تنهایی سفر کنند تو جاده هایی خلوت نمیرند و خیلی تجربه هارا کسب نمیکنند و اینجا تو دلم از خدا تشکر کردم که تو این زمینه ترس های ما کنار رفته و از همون اول ترسی نداشتیم و بهتر بگم اصلا بهش فکر نمیکردیم چون فکر میکردیم این یه جیز طبیعیه
رسیدیم به یک روستا تو دل کو با شیب های تند و دقیقا با اون چیزی که ما تو گوگل دیده بودیم فزق داشت که گویا وقتی پرسیدیم از یکی از ساکنین اونجا گفتند این آبشاری که میگید یکساعت پیاده روی داره و ماهم گفتیم یه جا سایه باشه بتونیم ناهارمون را بخوریم
و تو دل طبیعت باشیم حالا که تا اینجا اومدیم
تا همین جوری رفتیم جلوو جلوی یک خونه ماشین را پارک کردیم که پیاده یکم اطراف را ببینیم و جایی برای نشستن پیدا کنیم چون کلا اون روستا تو شیپ کوه ساخته شده بود که یه آقایی از پشت پنجره گوشیش را قطع کرد و مثل کسایی که چشم به راه مهمونشون بودند شروع کرد با ما حرف زدن و راهنمایی کردن و ما کلی اسرار که بیاند خونه و بعد به جایی رسید که گفت بیاین برید تو باغ خودم بیاند تا نشونتون بدم و در بدو ورودی از درخت انجیر سفید چند تا انجیر چید و به ما داد (دقیقا صبحش وقتی همسرم برلی بچه انجیر سیاه خرید تو دلم گفتم چندساله من انجیر سفید ندیم و چقدر دلم میخواست) وقتی انجیر را خوردم انقدر شیرینیش به جا بود اندر سبک و عالی بود که من با خوردنش چیزی احساس نکردم چون من تو دوره سلامتی بدم نسبت به چیز هایی که باهام سازگار نیست آلام میزنه
جای برای نشستن تو باغ را نشونمون داد و بعد با همسرم رفتند جلو تر و چشمه ای که زود را برای خوردن آب نشون داد باغی که زیر درخت گردو و انجیر و انار بودیم و از یک سمتمون صدای آبی از یه چشمه دیگه میومد و با فشار به پایین میریخت و از طرف دیگمون چند قدم که میرفتی از دل کوه آب میومد که با حضور درختان سایای ایجاد شده بود و خنکی ایجاد میکرد که دوست داشتی ساعت ها اونجا بشینی وای خدا من راه میرفتم و میگفتم خدایا شکرت کیا میتونم قدرت مند تر از تو که سجده کنم به درگاهش
از روبرویی جایی که نشسته بودیم چشم اندازی از کوهی با شکوه را میدیدیم که پر بود از درختان ووواااووووو اینجا خود بهشته
و اون آقا به همسر گفته بود دستشویی آب و… هرچی خواستی خونمون هست
نشسته بودیم که یک دختر خانم با چهره ای خندان و مهربان با یک پارچ دوغ محلی اومد الله اکبر من چطور میتونم خداراشکر بگم
وای نگم از طعم این دوغ انقدر خوش مزه بود که ما قبل ناهار تمامش کردیم و چند دقیقه بعد همون دختر خانم که هنوز چهره مهربانش جلوی نظرم هست اومد اینبار با سه تا نون محلی الله اکبر خدا توانای شکست ناپذیر مهربان است
وقتی از دوغی که آورده بود تعریف کردم گفت پارچ را بدید تا بازم بیارم گفتم نه دیگه عزیزم ولی رفت آورد اینبار چند تکیه یخ داخلش بماند اون قبلی خودش خندکی مطلوبی داشت
از آب چشمه نگم براتون که چقدر گوارا و سبک بود چقدر وقتی میخوردی خنکیش به جا بود و احساس خوبی به آدم میداد
آقا گفته بود هرچی میخواین انجیر بچینید بخورید چون گنجشک ها میخورند
(اینجا بود که من تمام اون تاخیر ها و اون خرابی سر شیر آب و… فهمیدم برای این لحظه از شکوه نعمت و میزبانی ناب خدا به دست این بندگانش بوده) به همسرم گفتم اصلا مگه میشه ابن نون و این دوغ و این انجیر هارا خوشمزه را با قیمت پولیش حساب کنیم این نعمت ها اینجا تو این لحظه قیمت نمیشه گذاشت روش چون چیزیه که نمیشه وصفش کرد
کجا و کی میتونست از آشناهامون اینجا باشه و اینجور بدون جشم داشت از ما پذیرایی کنه و باغش را در اختیارمون بزاره و تمام اینا پلن چیده شده ی خداست
انقدر از اون چشمه انرژی گرفته بودم که اولین بارم بود ناخواسته با یک طبیعت خدافظی میکردم و دیدم دارم باهاش حرف میزنم و باهاش وداع میکنم و میگم خدایی که تو به این زیبایی را نشونم داد خدا میدونه چه زیبایی های بیشتری برام در نظر گرفته
و بعد شب برگشت تو جاده کوهی که یکم خطر ناک بود از چشمه بیشه به سمت دورود
پرایدی از یک جایی دیگه همش پشت ما بود تا رسیدیم دورود و زد کنار جلوی و گفت بایستید و اسرار اسرار که من نمیزارم شما مسافر شهر من باشید و جایی غیر از خونه من شب بخوابید جوری که به رفیقش گفت بشین پشت فرمون ماشینش و اومد بیاد تو ماشین ما که ما را ببرم خونشون که همسر نگذاشت یعنی به قدری از خلوص اسرار میکرد که من مونده بودم حتی بعد باز زنگ زد به همسرم که چکار کردید موندنی شدید یا نه و من زن بچه ام را گفتم برند خونه مامانش که شما بیاند اینجا راحت باشید
و اینجا بود که یاد حرف استاد می افتادم که میگفتند بی نهایت دستان خدا میاد به سمتتون برای کمک به شما الله اکبر
و همه این اتفاق های خوبی زمانی افتاد که چند شب گذشته به خدا گفتم قول میدم توجهم را از ابن ناخواسته بردارم و بسپارم به خودت و حال خودم را هی خراب نکن و دنبال بهبود حال خرابم باشم
تو سفر خیلی آدم پا ترس هاش میزاره
تو سفر خیلی نداهای درونی با کمک آدم میاند
تو سفر خیلی آدم تجربه کسب میکنه
تو سفر خیلی با علایق و سلیقه های شهر مختلف آشنا میشی
تو سفر خیلی بیشتر با خودت و خدا حال میکنی
سلام و درود عارفه عزیز
شاید اگه یه فرد عادی این متنو بخونه تصور کنه خیالاتتو نوشتی! همینقدر تفاوت نتایج عامه مردم با اعضای این سایت الهیه!
تمام سفرتون عین فیلم با کیفیت اچ دی از جلوی چشمام گذشت اینقدر که خوب نوشته بودی. وقتی از بیشه گفتی دقیقآ آن حال و هوا رو تجربه کردم.گرمای هوا و نبودن سایه و جایی برای استراحت، فقط باید دل به آب زد و آبتنی کرد و لذت برد از این آبشار بی نظیر.
راجع به قرص ماه، دقیقآ این احساس رو ما هم تجربه کردیم هنگامی که در یک خانه باغ جنگلی بودیم و به همسر و دخترم گفتم ماه و ببینید چقدر قشنگ و نزدیکه! انگار بروس قادر (فیلمی که استاد در قسمت چهارم دوره کشف قوانین معرفی کردند) آن رو با دستاش آورده جلو اینقد که نزدیکه!
عارفه جان تبریک بهت میگم بابت صفای وجودت و در صلح بودن با خودت که سبب شده هدایت های خداوند را ببینی و عمل کنی و پاداش تسلیم بودن همین معجزاتی است که تجربه کردید. برایتان سراسر نور و روشنی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام دوست خوبم
خیلی برام ارزشمنده که وقت گذاشتید و گوشه ای از سفر نامه ی منو خوندید
که حتما خودت بهتر میدونید ثانیه به ثانیه زندگی ما هدایته ولی ما عادی شده برامون
مثل دوستی که نوشته بود همین که سرم را برمیگردونم و چشمم به ماه میفته همین هدایته
مثلا چند وقتیه دقت کردم هر جایی میریم که امکان داره شلوغ باشه وقتی ما میرم و جا گیر میشم پشتش کلی آدم میاد که من به اعضای خانواده ام میگم انگار خدا میخواست بابت ما خیالش راحت بشه بعد بقیه را بفرسته
مثلا همین آبشار بیشه که البته پیشنهاد میکنم اگه نرفتید برید (البته آخر هفته نباشه بهتره)
با اینکه ما سفرمون عجله ای شده بود و خرید برای ناهار نکرده بودیم وقتی رسیدیم دورود هنوز مغازه ها باز نکرده بودند و این باعث شد که دو سه ساعتی تو شهر بمونیم که خرید مرغمون را انجام بدیم و خب همین تاخیر میتونست ما را از خلوتی اونجا دور کنه و هی شلوغ تر بشه در صورتی که با ابنکه یه قسمت از جاده درود به آبشار بیشه نامناسب بود و با سرعت کمتر باید میرفتیم وقتی رسیدیم و رفتیم و اومدیم چندبرابر همون اول ماشین اضافه شده بود و تا اون طرف جاده هم ماشین پارک کرده بود
و چیزی که الان یادم اومد که بگم که واقعا بیشتر خواسته هامون در لحظه به وجود میاد و اجابت میشه تو پارک درود وقتی نشسته بودم که همسرم هم از دستشویی بیاد داشتم فکر میکردم حالا که زمان داریم کاش با بطری یه آبی به ماشین بزنند چون پر از خاک بود (و من از مریم جان یاد گرفتم وسایل وقتی به ما خدمت میکنند ماهم باید براشون ارزش قائل بشیم) و نجوا اومد که حالا اگه بهش بگی میگی بالا ما حالا هی تو جاده ایم و خاکی میشه و بزار یه جا دم چشمه و رودخونه ای میشورمش
باورت نمیشه همسرم از دستشویی اومد بیرون و بطری آب دستش و شروع کرد بدنه ماشین را شستن و دست کشید تو وجودم همه شد سپاسگذاری الله
اسدالله عزیز چیزی که تو خودم تو مدت که تغییر کردم دقت کردم اینه که حتی نماز های توسفرم با عشق تر در صورتی که قبلا تو سفر هوایم به هزار جا بود ولی الان چون به ابن باور رسیدم که لحظه به لحظه را خدا جونم داره رقم میزنه با عشق نمازم را میخونم و گاها دو رکعت نماز شکر هم میخونم و سجده شکر میرم
میدونی از بس تو جاده ها سرم را بیرون کردم و داد کشیدم خدایاااااااااااااااااا شکرتت
که بچه های من به جای جیغ کشیدن وقتی سرشون را از ماشین بیرون میکنند جاهایی که سرعت ماشین کمه و طبیعت خوبی داره برای نگاه کردند دقیقا همین جمله را میگند خخخخ و زیباترین جمله روی زمینه
آره اسد الله جان همه چیز هدایته
اون لحظه که من دوست داشتم تو اون باغ پر از میوه و چشمه و طبیعت یکم خلوت کنم ولی درگیر حواشی و بحث های بچه ها اینکه من هر جا میرفتم میومدند دنبالم و یک آن خدا دست های خودش را فرستاد و یه بچه های به نام علی (که انشالله به بهترین مسیر ها تو زندگیش هدایت بشه) اومد و با بچه ها سرگرم بازی شدند و برد باغ را نشونشون داد و کلی تجربه جدید در اختیار بچه ها گذاشت و تمشک براشون چید و… درصورتی که از بچه های من کوچیک تر بود ولی وجودش پر از محبت الله بود و من حسش می کردم
و همون آقا همسرم را به جایی دعوت کرده بود که البه گفته رود با خانمت بیا ولی من دوست داشتم با خدام باشم و شدم منو چشمه و کوه پر از درخت روبروم و باغ میوه
عشق کردم
رفیق خودم هیچ وقت لحظه وداعی که با چشمه داشتم را یادم نمیره چون تاحالا این حس را تجربه نکرده بودم و چون میدونستم هدیه ی خداست برام جدایی سخت بود و با جمله که خدا خیلی هدیه های دیگه برام در نظر گرفته و باید برم ببینم و شاکر باشم خدافظی کردم و ازش تشکر کردم برای این آب گوارایی که بهمون داد
خیلی با پر حرفی هام نمیخوام اذیتت کنم ولی چقدر خوبه که اینجا همه دور هم هستیم که حرفایی میزنیم که درک میکنیم و ازش رشد میکشیم و دنبال آگاهی بیشتر هستیم
راستی رفیق خوبم هزاران بار تحسینت میکنم که انقدر فعالی و انقدر صبورانه کامنت میزاری و کامنت جواب میدی
کامنتت تو خود این فایل هم بی نظیر بود از اینکه برای دختر گلت ارزش قائلی از اینکه این احساس خوب را کنار اون تجربه کردی
از اینکه به عنوان یک مرد فارغ از شرایط جامعه و شلوغی هاش داری جدی برای رشد خودت زمان میزاری و فهمیدی که بهترین سرمایه گذاری. سرمایه گذاری روی خودمون هست
تبریک بهت میگم و ایستاد و باعشق تشویقت میکنم
مثل همیشه بهترین هارا براتون آرزو دارم
سلام و درود عارفه عزیز
چقدر عکس پروفایلتون زیباست و چقدر تحسینتون میکنم بابت سفر عالی که هدایت شدید، با عشق داستان سفرتون رو خوندم و دستان خداوند که بهتون ثابت کنند وقتی تمرکزت رو زیبایهاست از جنس همون زیبایها میاد سمتتون، وقتی داشتم ماجرای سفرتون رو میخوندم انقدر با جزییات بیان کرده بودید، انگار خودم تو اون سفر بودم، خیلی لذت بردم، ان شاالله همیشه تو سفرهای لذتبخش باشید.
سلام حمید عزیز
باورت نمیشه همین دیشب داشتم میگفتم از آقا حمید خبری نیست
آقا حمیدی که من تو دوره فوق العاده عشق و مودت باهاش آشنا شدم و همیشه از نوشتن کامنت هاش لذت میبردم
اسمتون خیلی تو خاطرم مونده چون دقیقا اون شبی که وجودم طوفان بود و به ساحل رسید و برای اولین بار گوشه هایی را در جواب یکی از کامت هایی که بهم داده بودید گفتم چون روایت اون شب برای سخت بود که چطور اون حال و هوا را بتونم به نوشته تبدیم کنم
مرسی از حسن توجهتون به عکسم و سپاسگزار
گاهی یک سری وقت ها واقعا به قول استاد میفهمی که رو دوش خدا سواری و این سفر هایی که اخیرا میرم دقیقا همین احساس را بهم میده
حتی بعد شهر ازنا تا به دورود که میخواستیم برسیم تو دلم گفتم خوبه به همسرم بگم میخوای من بشینم یکم بخوابی (چون همسر من کلا شب رانندگی میکنه) به دقیقه نکشید زد کنار و گفتم چی شد گفت بیا بشین من برم عقب بخوابم
و دوقلوها اومدند جلو و باهم جاده را سپری کردیم
میخوام بگم خیلی چیز ها اینجوری در لحظه اتفاق میفته ولی عادی ازش میگذریم
مرسی از احساس خوبی که تو کامنتت بهم انتقال دادی
بهترین هارا برات آرزو میکنم
سلام مجدد به عارفه عزیز
اتفاقا هستم ولی چند وقتی تمرکزم رو دوره هاست، و بیشتر تمریناتش، دوره های استاد که واقعا محشره، دوره عشق و مودت که جای خود داره و هر بار گوش میدم درک تازه تر و سعی بر انجام تمریناتش هست، چقدر تحسینتون میکنم بابت شجاعت رانندگی مخصوصا تو شب، اینا همه اش نشانه تغییرات عالی هست، پا به دل ترسها گذاشتن و این جمله طلایی استاد که خداوند به شجاعان پاسخ میدهد، دقیقا همینطوره انقدر تغییرات آرام هست که اگه تایید و تحسینشون نکنیم زود برامون عادی میشه و یه حس غرور میاد بسراغمون که انگار از قبل همینطوری بودیم، بقول استاد دیگه این داره ذکر روزانم میشه، هر دستاوردی حتی کوچک رو میگم خدایا من هیچم تمام اعتبار اینها به تو هست.تو دانای جهانی.تو مدیر و مدبر این جهانی، حتی همین انگشتانم که تایپ میکنه خالق تو هستی، خداوندا یک لحظه نزار غرور شیطانی بوجودم رخنه کنه، همه چیز تو هستی این وسط من چکاره ام،همواره تو مدار آسانیها قرارم بده و به راه راست به راه کسانیکه نعمت و برکت دادی هدایت کن
خیلی حس خوبی از کامنتت گرفتم ان شاالله تو قلب پرمهرت وجود الله نازنین همیشه جاری باشه
سلام مجدد بهت دارن حمید عزیز
میدونم و ایمان دارم فعالی و ایمیل فعالیت هات برام میاد
اینکه گفتم خبری ازتون نیست مبنام جواب دادن های دو طرفین به هم دیگه بوده
و از کامنت های دوره عشق و مودت متوجه میشدم که دقیق داری هر بار گوش میدی و هربار برداشت جدیدی را کامنت میکردی و چقدر تحسینت میکردم
مرسی از اینکه تحسینم کردی ابنکه پا رو ترس هام میزارم دقیقا رانندگی چیزی بود که من ترجیح میدادم سراغش نرم ولی تو خیالاتم اینا میدیدم که میاد با دزد گیر در ماشین را باز میکنم با کلی عزت نفس میشیم پست فرمون و با بچه هام جایی میرم
و یه روزی فکر نمیکردم تو جاده بخوام برم و آنقدر همسرم بدونه من تو سرعت زیاد هم مشکلی ندارم که تذکر بده که از فلان سرعت تو این جاده بیشتر نباید بری یادمه دفعه اول که تو اتوبان قم تهران نشستم حدودا یکسال پیش از کنار ماشینی که میخواستم برم و سبقت بگیرم انگار داشتم چکار میکردم
و الان رفت تو لاین سرعت یه چیز عادیه برام و براش خداراشکر میکنم
به قول استاد موفقیت همین قدم گذاشتن و رشد کردنه
همش این نیست که حتما به پول و.. برسیم بگیم موفق شدیم
من همین که میترسیدم بچه هام تنها از خونه برند بیرون و از خیابون تنها رد بشند با ابنکه خودم از بچگی مستقل بودم ولی همین که میبینم دارند هر کدومشون تنها کلاس های تابستونی خودشون را میرند و از خیابون رد میشند خب میبینم پا رو ترسم گذاستم
و اگه این موفقیت نیست پس چیه؟
از اینکه وقتی پسرم دیر میکنه تمرین میکنم که نگران نشم و به قول استاد فکر های منفی را نرسونم به حتی دفن کردن بچم زیر خاک و میگم حتما داره با دوستی کسی حرف میزنه و بعد بیست دقیقا تاخیری میبینم در خونه را میزنه و بستنی به دست میاد تو خونه و بهش میگم مامان جان چرا دیر کردی
در پاسخ بهم میگه دوست داشتم بستنیم را تو مسیر با احساس خوب بخورم و لذت ببرم خخخخ
خب اگه من ذهنم گر از منفی بود تو جواب این بچه چی میگفتم
غیر اینکه بگم بستنی کوفتت بشه من سکته کردم اینجا تو داشتی بستنی میخوره تو غلط کردی که دیر اومدی و اون بستنی و اون حال خوب را کوفت بچه ام میکردم
ولی الان وقتی گفت با آرامش گفتم نوش جونت مامان جان ولی خب تایم رسیدنت دیر شده بود منم داشتم نگرانت میشدم سعی کن جوری بیای که من نگران نشم
و بچه بقیه بستنی را خورد
خی اینا منو از عارفه قبلی جدا میکنه
منم دقیقا تمام تلاشم را میکنم زبونم به شکر بگذره
حتی از پنکه ای که از شی تا صبح روشنه صلح خاموشش میکنم و ازش بلند بلند تشکر میکنم
میگم مرسی عزیزم که از دیشب تاحالا بدون وقفه داری مارا خنک میکنی خاموشت میکنم که بکم استراحت کنی عزیزم
حمید عزیز امشب با بچه ها انیمیشن عنصرها را با دوقلوهام دیدم که فیلم معرفی شده یکی از خانم های سایت بود نمیدونی که جقدر احساس خوبی بهم داد
یه جاهایی ناخواسته میکنم ای جانم
و اونجا درس بزرگی که داشت این بود که همیشه دنبال چیزی باش که حالت باهاش خوشه نه چیزی که بک عمر تو مخت کردن و تحمیل بهت کردند
یه آن به خودم گفتم آیا تو با خودت چکار میکنی؟؟
و باید درونی بهش فکر کنم و جواب بدم
باز هم مثل همیشه
بهترین هارا برات آرزو میکنم
سلام عارفه عزیز
مرسی از لطفتون،گفتگو بادوستان مخصوصا شما باعث افتخاره و اینکه باعث میشه مطالب رو بهتر درک کنیم،و تمرکزمون بیشتر رو خواسته ها باشه.تو این زمینه یکم کم کار بودم که تمرکز گذاشتم برای بهبودش.
دیشب داشتم فصل پنجم کتاب رویاهایی که رویا نیستن رو مطالعه میکردم چقدر استاد با جزئیات داستان غلبه بر ترسهاش رو نوشته بود، و چه باورهای مناسبی رو درجهت حمله بر ترساش ایجاد کرده بود،ترس ایمان رو ازبین میبره و ایمان ترس رو از بین میبره، همه چیز تحت سیطره رب هست،هیج برگی بدون اذن خداوند به زمین نمیفته، و باور بسیار عالی که ورد زبونم شده خداوند به شجاعان پاسخ میدهد، کلیه مواهب پشت ترسهاس، وقتی استاد تو قدم دوم در مورد سیستمی بودن خداوند و قوانینی که گذاشته میگفت، دقیقا کسیکه ایمانش رو و شجاعتش رو نشون میده سیستم بهش پاداشهایی میده که قابل تصور نیست، چقدر برام قابل تحسینی که داری به ترسهات و نگرانیهای بیموردت حمله میکنی، همیشه وقتی میخوام به ترسام حمله کنم تو تصوراتم نقش یه شیر میاد تو ذهنم که با شجاعت داره میره تو دل ترساش، اصلا همین غلبه کردن بر ترسها و ایمان رو نشون دادن بعنوان موفقیت ها تو ذهن ثبت میشه و اجازه میده برای انجام کارهای بزرگتر،و وقتی کاری رو که میخوایم شروع کنیم وقتی نجواها بیاد از موفقیتهای قبلی استناد میگیریم برای موفقیت های بعد.هی مثال میاریم،چند وقت پیش یه صحنه ای از مستتد حیوانات دیدم خیلی برام جالب و تکان دهنده بود، فکر کنم یه ببری بود که از فشار گرسنگی رو به برکه ای میاره که بتونه یه تمساحی رو شکار کنه،سمت آب که میره یکم معطل میکنه، باخودم گفتم محاله حمله کنه اونم تو آب، در کمال ناباوری دیدم چنان شیرجه زد تو آب و حمله ور شد به اون تمساح که اصلا تمساحه قفل بود چکار کنه
خیلی خوشحالم دوستانی با تعهد و اهل قوانین دارم که هر دفه با پیامشون نکته های بسیار عالی یاد میگیرم
در پناه الله نازنین بهترینهارو براتون میخوام
سلام دوست خوبم
پاسخ کامنت جدیدتون فعال نبود اینجا دارم جواب میدم
اول اینا بگم که اعداد رند کامنت انقدر چشمک میزد که نتونستم اینجا نگم
ساعت ارسال کامنتتون11:11
و زمان عضویتتون 1122
خدای من همه چیز این دنیا قشنگه حتی اعدادش و نشانه هایی که با خودش میاره
حمید جان دقیقا وقتی کامنتت به دستم رسید که چند دقیقه قبل یه احساس خوب و پا گذاشتن رو ترسم را به اشتراک گذاشتم
یکی از ترس هام بهانه گرفتن های بی مورد دخترم هست که باعث میشد من نتونم برای خودم باشم و هی بگه نرید جایی و فلان
ولی پا گذاشتم رو ترسم دارم تنهایی میرم مشهد خدا میدونه دخترم چقدر رام و منطقی کنار اومد وقتی دید من تصمیمم جدیه
و دقیقا الان این حرفت را خوب میفهمم که خدا به شجاعان جواب میده
یادمه کتاب استاد را که میخونم و اون لحاظ که تو چادر بودند و اون حرف با نجوای درونشون رد و بدل میشد یه آن به خودم اومد دیدم به پهنای صورت دارم عشق میریزم
و خدا میدونم چقدر برام درس داشت
مرسی که هربار صحبت هات منو یاد خودم میندازی و گاهی خودم تحسین میکنم از تغییر هایی که کردم و گاهی ترس هام را پیدا میکنم و سعی در تغییرش دارم
باز هم مثل همیشه
بهترین هارا برات آرزو میکنم
سلام عارفه عزیز وشجاع
وای خدای من تو نوشتن کامنت قبلی اصلا حواسم به زمان و مکان نبود، وقتی گفتید فقط چند دقیقه ای متعجب نگاه میکردم، به همزمانیها به مهر تایید خداوند که هرلحظه حواسش به همه چی هست، اینارو باید انقدر تو ذهنم مرور کنم تا باوری جدید از خدای نازنینم بسازم، چون ننیویسم در حقش ناشکری کردم، در ادامه خیلی تحسینت میکنم که پاگذاشتی رو ترسات و تنهایی عازم مسافرت شدی و سفری عالی و هر لحظه اش با شادی و آرامش خداوند برات باشه، دقیقا همینه وقتی بتونیم قوانین خداوندرو تو عمل پیاده کنیم در همون لحظه پاسخ میده، جهان اطرافمون چنان رام و مسخر میشن که یه علامت تعجب روی سرمون میچرخه، و همچین جملاتی تو ذهنمون میچرخه، وقتی که ذهن تسلیم میشه و با همچین سوال و جوابهایی خلع سلاح میشه، و میگه بابا مگه میشه، چه جهانی داریم آخه، چهخداونی داریم که انقدر دقیق قوانینش رو چیده، مگه میشه،و…. نمونه اش همین شروع سفرتون و آرام شدن دخترتون، حالا در ادامه مطمئنم از معجزات سفر و همزمانیها و اتفاقات نابیکه براتون میفته میاید باشور و شوق تعریف میکنید.
سفری آرام و با آرامش رو براتون اط خداوند نازنین آرزومندم.
بنام الله مهربان
سلام و عرض ادب خدمت خواهرم
جواهر ارزشمند عارفه ی دانا
کامنت تو الان خوندم. خیلی خوش آمدید به لرستان و امیدوارم خوش گذشته باشه بهتون…
و خیلی خوب نوشتی و لذت بردم
البته یکم غبطه خوردم آخه من خرم آباد بودم و کاش میشد همدیگر رو ملاقات میکردیم و با نون محلی دستی و دوغ محلی ازتون پذیرایی میکردیم .
به هر حال بنده در خدمت دوستان عزیز و گرامی که از صمیم قلب دوسشون دارم هستم .
عارفه عزیز .(خواهرم )
هر کجا ی این کره خاکی هستی .سفرتون سلامت
و از خداوند منان میخوام بهترین، روز ها رو در کنار خانواده محترمتان سپری کنید .
بی نهایت خوشحال شدم تشریف آوردید. منت سر ما گذاشتید.
(لطفا شیر آب پارک های مارو خراب نکنید .وگرنه هر موقع ماهم بیام اصفهان همه رو خراب میکنیم .خخخخ )
در پناه رب العالمین باشید .
اندازه ی اون حس قشنگت دوست دارم
سایتون برقرار
سلامتی و حال خوب
رفیق همیشگیت.
سلام سید عزیز
از اینکه همیشه اول کامنت هات در جواب دوستان اونا را با احساس خوب صدا میزنی یه جورایی امضای شما شده و برام جذاب و جالبه
از اینکه فهمیدم شما اهل شهری هستید که من اولین بار بود بهش سفر میکردم خیلی برام سعادته
و خیالتون راحت همشهری هاتون سنگ تمام گذاشتند از روستا نشین گرفته تا شهر نشین
روستا نشینی که ته تمام حرف هاش خطم میشد به ابنکه بیاند خونه و شب بمونید و نرید و… برامون همه چیزی فراهم کرد از آب و دستشویی و میوه و دوغ و نون محلی و….. گرفته تا اون آقایی که کل مسیر برگشت پشت ما لود تا وارد دورود که شدیم بزنه کنار و اسرار کنه که بریم خونشون و کلی خودش را معرفی کنه که ما بهش اعتماد کنیم( که البته اصلا بحث اعتماد نبود من عادت ندارم یهویی جایی برم تونم با سر وضع پیکنیکی که آدم مرتب نیست)
همه و همه نشونه خوبی خودتون و تک تک همسری هاتون را نشون میداد
نکته ای که باید بگم منبای خنده برای شیر آب
اگه دقت کنید مسافر ها اصولا آخر هفته میاد تو شهر های دیگه پس شیری که خراب بود دست کار همون همشهری های خوبتون بود خخخخ و شما به مسئولین تذکر های لازم را بدید که بدوند قبل اومدن مهمان باید شهر را مرتب کنند نه هنگام حضورش که باعث بشه آب بپاشند به مهمون هاشون خخخخ(البته برای شوخی میگم ها)
بعدم شما تشریف بیارید اصفهان چرا شیر پارک را بخواین خراب کنید شیر منزل خودمون با عشق در خدمتتون هست
فقط بعد بی زحمت یه نو بخرید بزارید جاش چون خیلی وقته نیاز به عوض شدن داره خخخخخخ
ببخشید من مدل شوخ طبعیم تو سایت رو شد چون کلی خیلی بگو بخندیم ببخش
مرسی که کامتنم و خوندی و جواب دادی و آفرین به فعالیت تو سایت لذت میبرم
مثل همیشه
بهترین هارا برات آرزو دارم
باسلام،واقعا از زمانی که با سایت استاد عباس منش آشنا شدم،چقدر خوب دارم از همه نظر رشد میکنم و هدفم را پیدا کردم وهروز قدم هایی برای هدفم بر میدارم وآرام آرام کارهایم درست میشود وبه خواسته هایم میرسم وزندگی من رنگ وبوی دیگه گرفته وخداوند مرا هر لحظه هدایت وکمک می کند تا درس های زندگی یاد بگیرم وهروقت اتفاقی ویا باتضادی برخورد میکنم و آن را درک نمیکنم به شکل معجزه آسایی استاد عزیز یه فایل میزاره روی سایت وجواب همه سوال های من در درون آن است.نمونه کامل آن این فایل هدایتی وارزشمند است وچقدر به من کمک کرد که عیب کارم بدانم ودرک کنم علت تضادهایی که در مسیر زندگی واهدافم که با آنها برخورد میکنم چیه وبعد میام دوباره اشکال کارم برطرف میکنم وقوی تر میشم وشرک هایم از بین میبرم و رشد میکنم ومسیر هدفم برایم روشن تر میشه واز زندگی لذت می برم وخدا را شکر میکنم بخاطر اینکه شخصیتی بزرگ مثل استاد عباس منش در زندگی من قرار داد تا راهم گم نکنم و آن هدفی که خداوند بخاطر خلق من در این دنیا بر دوشم گذاشته ادامه بدم وچقدر همه چیز عالی پیش می رود وقتی که فرمان دست خدا بدیم واو مارا هدایت کند.خدایا شکرت .درس های این فایل فایل را مثل سایر فایل گرفتم ،مخصوصا آنجایی که استاد گفتن وقتی بترسید حتی حیوانات مثل سگ هم میدانند که شما ترسیده اید وبه شما حمله می کنند.ونمونه کامل آن صدای سگ ها وحمله آنها درشب به دزدانی که میخواهند گله بدزدن بخاطر این است چون دزد میترسد وسگها از فاصله دور متوجه ترس دزد میشوند وسگ ها شروع به سرو صدا وحمله می کنند.
باتشکر فراوان_محمدطاها نظری
سلام استاد
این فایل رو دقیقا موقعی دیدم که تو راه 6 صبح ، وقت سرکار اومدن داشتم با خودم دعوا میکردم !
تو ماشین !
استاد دقیق نمیدونم یعنی چی !
اما من آدم بسیار ساده خوش قلب و مهربون هستم که اونجوری که شما از سگ داستان میگفتین و موضوع بحثم با خودم دقیقا همین بود !
داستان از اونجایی هست که من بسیار فرد خوشبینی هستم و هیچ ، عملا هیچ تصور بدی درباره کسی ندارم و بسیار به اصطلاح روشنفکر !!
و واقعا خوش قلب !
محل کارم ، مجموعه ای هست با پرسنل زیاد !
تا دلتون بخواد و حدس بزنین ! حرف پشت سر همه هست یعنی اگه یک نفر پیدا کردین ! که حرف پشتش نبود هرچی شما بگین درست !!
من این وسط چطور بودم ؟!
ساده !! خوش قلب !! مهربون!! خوش خنده !! شیطون !!
اما همه بد اینجا رو میگفتن !!
با آدمها ارتباط میگرفتم !!
کم کم مورد سو استفاده قرار گرفتم !!
برا قدرت آدمها ارزشی قائل نبودم و میگفتم مردمو ولشون کن !
تاییدتو از خدا بگیر خودش کافیه !
یکبار در اندیشه بد کسی نبودم !
هیچکس با پرسنل و همکار مرد رابطه همکاری و خوش رویی من رو نداشت !!
کم کم حسادتها و سادگی خودم که درد دل میکردم دوست میشدم و تعریف میکردم ، کار دستم داد !!
کم کم اومدن اسممو بد کنن!
کم کم ریز ریز و درشت درشت خندیدنم! خوشرو بودنم که از ویژگی های مثبتم بود ، خوش رفتاریم و هیچی تو دلم نبودن ! شد بلای جونم !!
همسرم که رابطه خوب منو میدید و همه چیزو براش تعریف میکردم ! ترک کردم و جدا شدم بخاطر قضاوت ها !!
تو محیط کار کم کم اسمم سر زبون افتاده و خندم محو شد و همه گفتن چهره عبوس و اخمو به خودت بگیر و هیچکس رو تحویل نگیر !! عین خودشون باش و همرنگ جماعت شو !!
الان خونه باباتی! اگر کارت رو از دست بدی دیگه کم کم … برو تاااا بدترین سناریو ها!
عزت نفسم آسیب دید !
گفتن شوهرت از خونه بیرونت کرده و از سرکارم بیرونت میکنن!!
دنیای من ، فکر من ، و تایید گرفتن من از اینا نبود !
اگه یک روز نمیدیدمشون صداشون میکردم و احوالشون میپرسیدم و نکات مثبت من دقیقا برعکس، شد بزرگترین نکته ضعفم چرا که اینا تصور بد داشتن از خوشرویی و گرم و صمیمی بودن !!
پرسنل مرد رو با اسم کوچیک صدا نکن !!
روز بروز از گوشه و کنار بهم زنگ زدن و هی شواهد بیشتر شد ! هی ترس من بیشتر شد !!
من همیشه با خنده میومدم سرکار و چنان انرژی داشتم ، که همه کیف میکردن منو میدیدن! اما دخترا حسادت میکردن!! و مدام زیراب زنی !
شاید به خودم مغرور شدم !
من تو دلم میگفتم خدایا عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !
اما الان ساکت و گوشه گیرم و تو محل کارم باید تبدیل بشم به یه خانوم موجه که تو ادارات ایران مد نظر هست و مورد تایید !!
حقوقم کمه خیلی کم اما کارمو دوست دارم
و گفتن اگه الان بری ! هیچ !!
به مشکل برمیخوری !
و از خدا هدایت میخوام ….
شاید ایمان ندارم !!
اما دیگه اینجا و این کار ، با وجود اینکه خود خدا برام جورش کرد با روحیات من سازگار نیست !!
سر کوچکترین مسائل ، همه جا دوربین هست و همه فضول !!
من واقعا نکات مثبتش رو میدیدم
اما وقتی تو فایل الگوهای تکرار شونده قسمت ترس ، نوشتم ترسم رو
گفتم که بزرگترین ترسم ، روابطم هست و دلیلش هم گفتم !
روحم زندگی دیگه ای و آزادانه فریااااااد میزد و باورام ، فکر میکنم صد در صد ترمز بود که به اینجا هدایت شدم !!
جاییکه واقعا کوچکترین خنده و شوخی و خوشی ، منع میشی و سرزنش …!!
از خدا هدایت میخوام و بس…
اوایل فایل تا از شخصیت سگ قصه گفتین !! یاد خودم افتادم !
سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسه عزیز
ممنونم برای این فایل فوق العاده و انیمیشن قشنگی که به واسطه شما دیدم
شاید اگر من قبل از دیدن این فایل انیمیشن رو میدیدم نمیتونستم به این راحتی که استاد توضیح دادن درک کنم موضوع غرور رو
غروری که من هم خیلی زود درگیرش شدم
وقتی همه چیز داشت به نفع من پیش میرفت و به قول خودم مثل موشک بالا میرفتم
من درگیر غروری شدم که میگفت 50 درصد کار رو من انجام دادم 50 درصد رو خدا
اما اصلا اینطور نبود
اگر لطف خدا نبود تمام کار های من میتونست بی نتیجه بشه
تجربه ثابت کرده وقتی خودت رو برای خودت کافی بدونی ، خودت باید همه چیز رو درست کنی و وقتی خدا رو برای خودت کافی بدونی ، اون همه چیز رو برات درست میکنه
غرور من ، در ادامش اتفاقی که حالم رو بد کرد و یک سسله عدم کنترل ذهن همه چیز رو خراب کرد و بعدش ، اعتماد به رب و پرورش دیدگاه توحیدی همه چیز رو درست کرد
اما واقعا میگم وقتی خدا همه چیز رو درست کنه زمین اسمون فرق داره با وقتی که فکر میکنی خودت هم 50 درصدش رو انجام دادی
دیگه نگرانی نداری که چیزی خراب بشه، عجله نداری در یک کلام احساس میکنی ازادی و همه چیز برای تو فراهم میشه به راحتی
همون طور که قبل از اینکه به دنیا بیای رحم مادرت برات اماده بوده
خونه برات محیا بوده ، شیر و پتو لباس و محیط تمیز و … برات محیا بوده
توحید مسیریه که بهت همه چیز رو به بهترین شکل
و اسان ترین راه ممکن میده ، امیدوارم خدا کمک کنه همه ما توی این مسیر باشیم و بمونیم