https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
شما زوج فوقالعادهای هستید. بارها و بارها اشکم در اومد. چه فایل زیبایی بود. هم از نظر تصاویر، هم صحبتهای شما. چه حرفهای فوقالعادهای.
من میشنیدم و باورهایم میشکست. من میشنیدم و درونم دگرگون میشد.
در محصول عزتنفس یک جلسه رو به احساس دلسوزی و قربانی شدن اختصاص دادید. چه جلسه بینظیری. من بارها گوشش کرده بودم. کلی ترمز کشیدم بیرون و انصافاً چقدر بهم کمک کرد. روابطم و عزتنفسم کمکم دگرگون شد.
الان که در مورد ثروت و نعمت گفتید، تازه بهش توجه کردم. شاید در مورد ثروت هم ترمزهای مخفی باشه!
با کمی دقت متوجه شدم، بله منم این ترمز رو دارم.
من چند سال در زمینه داستاننویسی آموزش دیدم و کلی تلاش کردم. بهش علاقه داشتم. همین چند وقت پیش کتاب رو تموم کردم؛ اما پولی برای چاپش نداشتم. خیلی برام سخت بود و نمیدونستم چهکار کنم. یکی از انتشاراتیها گفت چون در زمینه کودک و نوجوان هست باید با یک تصویرگر هم قرارداد ببندی.
از اونجایی از قبل طراحی انجام دادم و علاقه داشتم. یک احساسی گفت خودت طراحی کن. با اینکه قبلاً کار کردم، نیاز به تمرین داشتم.
تمرینات رو انجام میدادم؛ اما یه چیزی مدام در گوشم میگفت در حقت بیانصافی شده. تو این همه روی خودت کار کردی. به این کتاب امید داشتی و فلان.
در صورتی که پارسال به درآمد 6برابری از نویسندگی رسیدم و کلی اتفاقات خوب. حالا که کتابم اینجوری شد، ذهنم مدام میگفت در حقت بیعدالتی رخ داده.
اینم اضافه کنم که خیلی خیلی از طراحی لذت میبرم. به حدی که الان کمتر مینویسم و بیشتر تمرکزم روی طراحی هست. چون نمیتونم به چیز دیگهای فکر کنم.
اما باید ذهنم رو کنترل میکردم؛ وگرنه معلوم نبود کجاها میرفت.
به لطف فایل شما این ترمز رو شناختم و در دفترم نوشتم.
نتایجی گرفتم با خودم مرور کردم، آیههای قرآن رو خوندم مثل سوره اعراف که خداوند میگه من جهنم رو از کافرها پر میکنم. به خودم گفتم خدا احساساتی عمل نمیکنه اصلاً اینطور نیست.
چکاپ فرکانسی رو مرور کردم و روند تغییراتم رو در سه ماه اخیر بررسی کردم. متوجه شدم من کلی پیشرفت داشتم و جایگاه درستم همینجاست.
گذشتم رو به طور کامل کنار گذاشتم و خط قرمز کشیدم. گفتم از این مرز رد نمیشی. خلاصه خیلی با خودم حرف زدم و کنترل ذهن انجام دادم.
استاد باورتون نمیشه خدا جوابم رو داد و یه پولی به دستم رسید. از فردی که انتظارش رو نداشتم و اصلاً ازش پول نمیخواستم.
نتیجه کنترل ذهن خیلی شیرینه استاد. شاید مبلغ پول زیاد نبود؛ اما من رو خوشحال کرد. پاداشی از طرف خدا دیدم و گفتم اگر بتونم ذهنم رو کنترل کنم، بازی رو میبرم.
با سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان خوبم
خداوند رو شاکرم که فرصت عالی رو برام فراهم کرده که متعهدتر و جدی تر روی خودم کار کنم با تایم زیادی که دارم
من این فایل رو قبلا که روی سایت اومده بوده یکی دوبار نگاه کردم ولی حقیقتش خیلی تمرکز روش نکردم که نکته ها و درس هاش توی ذهنم ماندگار بشه الان دارم میفهمم که چرا استاد میگن فایل ها رو بارها گوش بدین چون این گام اوله برای درک کردن و ماندگار شدن توی ذهن
الان که شروع کردم میبینم جمله به جملش نکته و درسه که سعی میکنم برای خودم نکته برداری کنم و بنویسم بارها چون این جوری بهتر درکش میکنم .پس بسم الله :
1. در هر لحظه از زندگیم در هر شرایطی که هستم باید لذت ببرم
2. باید یک جنبه لذت بخش رو پیدا کنم و ازش استفاده کنم
3. بازی رو بازی کنم برای اینکه لذت ببرم نه با فرد مقابلم بحث کنم و از هدفم که لذت بردنه دور بشم
4. اهداف بازی برای من باید این موارد باشه :
لذت ببرم
مهارت هام رو بالا ببرم
ذهنم شادتر بشه
جسمم سالم تر بشه
5. خداوند پتانسیل یادگیری هر بازی رو در وجود من قرار داده و به محض اینکه اراده کنم میتونم یاد بگیرم
6. شخصیت کمک کننده تحسین کننده و تشویق کننده داشته باشم برای فردی که تازه میخواد ی بازی رو یاد بگیره
7. بازی میتونه کیفیت و عمق رابطه ی عاطفی من رو ببره بالا
8. استمرار رمز موفقیت و پیشرفت در هر کاریه
9. توی مسیر یادگیری برای هر بهبود کوچک باید خودم رو تحسین کنم
10. حریف قوی باعث میشه ذهن من خلاق تر بشه برای پیدا کردن راه حل ها
11. توی بازی میشه بهتر قانون فرکانس ها و نتایج رو دید و درک کرد
12. کنترل ذهن میتونه به ما کمک کنه برای پیشرفت و عدم کنترل ذهن میتونه کارها رو خراب کنه
13. اگر من بتونم ذهنم رو کنترل کنم میتونم دنیام رو کنترل کنم
14. وقتی کنترل ذهن ندارم نمیتونم از تواناییهام استفاده کنم
15. باید سعی کنم در هر لحظه ذهنم رو کنترل کنم و بهتر عمل کنم فارغ از شرایطی که دارم
16. وقتی احساس عدم لیاقت میاد سراغت از مسیری که داره آسان برات پیش میره اوضاع رو برای خودت سخت میکنی و نتیجه های خوب از بین میرن
17. احساس قربانی شدن تبدیل میشه به خشم کینه و نفرت و اگر ادامه پیدا کنه تبدیل میشه به افسردگی
استاد اینجا دقیقا مثال من رو زدین که ی وقت شما میبینی تلاش میکینی کار میکنی اما ی دفه مجلس ی طرحی رو تصویب میکنه و به ضرر تو میشه و افرادی که ظاهرا حقشون نیست پاداش و امتیاز میگیرند
دقیقا این اتفاق چند سالی میشه که شروع شده بود که مجلس طرحی رو برای جذب معلم تصویب کرد که افرادی که حوزه علمیه رفته بودن و مدتی پیش نماز مدارس بودن یا افرادی که به اصلاح مربی نهضت سواد آموزی بودن که همه میدونن 90 درصدش دروغه و فقط شناسنامه ی سری افراد رو جمع کردن و کلاسی برگزار نکرده بودن یا افرادی که فقط چند واحد اونم سالها پیش توی آموز پرورش تدریس کرده بودن بدون هیچ آزمونی جذب آموزش پرورش شدن به عنوان نیروی آموزشی و اونوقت افرادی مثل من که توی مدارس غیر دولتی درس میدادیم با کلی تحصیلات و سابقه ی تدریس و …… نه تنها جذب نشدیم بلکه حق و حقوقمون رو هم نمیدادن
حالا بماند که خیلی ها به خاطر باورهای غلط این شرایط رو تحمل میکردن و همچنان به تدریس ادامه دادن ولی همونطوری که شما فرمودین ی حس قربانی شدن و بی عدالتی به همه مربیان مدارس غیر دولتی دست داده بود و همین الانش هم هست که من هم جزشون بودم
وحتی قبل از آشنایی با شما هم این مساله توی ذهن من بوده که آقا افرادی مثل من حقشون خورده شده و بی عدالتی شده و از این جور حرفها که دقیقا باعث شده بود که من دچار افسردگی بشم که خدا رو شکر با آموزش های شما تونستم به میزان زیادی این رو بهبود بدم ولی الان که داشتم این فایل رو گوش میدادم و دقیقا شما به این موضوع اشاره کردین انگار که توی ناخودآگاه من هنوز این حسه هست که باید حواسم بهش باشه که کنترلش کنم
18. وقتی که شور و شوق باشه در انجام کار که باعث ایجاد احساس خوب میشه نتایج عالی پیش میره
19. وقتی که در لحظه زندگی میکنم و به اتفاقات افتاده در گذشته و یا اتفاقات احتمالی آینده فکر نمیکنم و احساسم رو خوب نگه میدارم طبق قانون لاجرم اتفاقات خوب برام می افته
20. لذت بردن از موضوعات ساده میتونه جریانی از خوشبختی رو در زندگی من راه بندازه
21. برای لذت بردن از زندگی نیازی به نتایج خیلی عجیب و بزرگ نیست
22. وقتی نتونم از نعمت های کوچیک لذت ببرم نعمت های بزرگ به من داده نمیشه
23. وقتی از نعمت های کوچک لذت ببرم ظرف من برای دریافت نعمت های بزرگ آماده میشه
سپاسگزارم استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیز برای این فایل پر از درس
سلام خانم سلطانی بزرگوار..امیدوارم حالتون عالی باشه من تو این چند وقت همزمان با مرور فایل های عزت نفس دارم رو مبحث کنترل ذهن کارمیکنم و این فایل رو بصورت صوتی تو گوشیم دانلود کردم و چند وقت یکبار گوش میکنم امشب تصمیم گرفتم بعد از گوش دادن بیام و کامنتهای دوستان عزیزم رو بخونم که خدا میدونه چقدر میشه از این کامنت ها درس گرفت و در راستای پیشرفت استفاده کرد…اولن بهتون تبریک میگم که سالها تو مدارس غیر دولتی تدریس کردید و این نشون از داشتن حس لیاقت و شایستگی شما بوده که این تجربه رو داشتید کما اینکه شاید خیلی از دبیرهای عزیز این خواسته رو دارن و هنوز بهش نرسیده باشن….واینکه درمورد احساس قربانی بودن گفته بودید اخ که چقدر این ذهن چموش وفراموشکاره و من با اینکه خیلی رو این مبحث قربانی بودن کار میکنم و بازم میبینم یه جاهایی دلم میخواد پیش این و اون بگم اخ فلان جامدرد میکنه اما به لطف الله این اجازه رو بهش ندادم و هر روز دارم با سپاسگزاری نتایجم رو بهتر و عالیتر میکنم که انشالله بزودی تو قسمت های مختلف مکتوبش میکنم ..سپاسگزارم ازتون که اگاهی های فایل رو هم یه باره دیگه دونه دونه نوشتید و یاداوری کردید..براتون ارامش ثروت شادی و سعادت در دنیا واخرت رو از خداوند میخوام…
سلام به آقای بهاری عزیز. منم از شما سپاسگزارم که اول صبحی حال خوبم رو بیشتر کردین .چه همزمانی عالی من هم دارم فایل های دسته کنترل ذهن رو کار میکنم در کنار دوره های دیگه واقعا خیلی کم کننده اس. چقدر زیبا اشاره کردین به اینکه خیلی ها میخواستن تدریس کنن اما نتونستن به این هدفشون برسن اما من سالها این هدف رو داشتم تجربه میکردم . برای شما دوست خوبم موفقیت بیشتر رو در تمام جنبه ها از خداوند وهاب خواستارم .اینکه نوشتین با کنترل ذهن تونستین نتایج عالی رو رقم بزنین هم برام نشونه بود در انتخاب دسته بندی کنترل ذهن .بازم سپاسگزارم .در پناه الله یکتا همواره شاد و سعادتمند باشین
سلام استاد عزیزم ازتون متشکرم که هر روز دارید فایل های زیبا و زیباتر میزارید و این خیلی به من کمک میکنه که هر روز حواسم به خودم بیشتر باشه چون می بینم که شما در عین حالی که زندگی بسیار عالی دارید اینقدر رو کارتون تمرکز میزارید و فایل های عالی آماده می کنید و برای من یه مطلب به روز رو توی سایت قرار میدهد که اطلاعات من رو هر روز تازه و تازه تر میکنه از شما و خانم شایسته متشکرم
برای بازی پینگ پنگ باید واقعا شما را تحسین کنم شما واقعا عالی هستید تو این بازی و توی قسمت 260 سریال زندگی در بهشت ما دیدیم که چقدر شما مهارت دارید و چقدر این بازی حساس و توی صدم ثانیه میتونه اتفاقات رخ بده
در مورد پیام این فایل باید بگم که اگر ما بتوانیم در آن لحظهای که واقعا احساس مون بده به خودمون بگیم فقط همین لحظه یکم بهتر شو یه زیبایی رو بیشتر ببین، فقط یک زیبایی ….
برای لحظات بعدی ما راحت تر میتونیم حالمونو خوب کنیم و قدم به قدم جلو ببریم و حالمون بهتر و بهتر بشه من این تجربه رو داشتم باید بگم وقتی که به خودم گفتم الهام فقط این لحظه فقط این لحظه ببین چه چیزی داری ببینی برای چه چیزی است سپاسگذاری هرچی که به ذهنم رسید رو میگم
مثلا
وای خدایا چقدر خوب که این رنگ از گواش دارم چقدر خوب که این تعداد از قلمرو دارم چقدر خوب که نقاشی هامو قاب کردم چقدر خوب که برس سر چوبی دارم چقدر خوب که لباسهام تمیز هستند ،چقدر خوب که من تخت دارم و روی تختم دراز کشیدم چقدر خوبه که من اتاق شخصی دارم و میتونم بیام تو اتاقم را به اوضاع و شرایط فکر کنم و …..
یادآوری همینها تونست احساس منو بهتر بهتر و باز هم بهتر کنه و گفتن کلامی ،وقتی که نمیتونم اصلا ذهنم رو کنترل کنم میام بلند با خودم صحبت میکند و وقتی که بلند بلند صحبت می کنم اصلاً دیگه ذهنم نجوای بد نمیده ولی بعضی وقتا خیلی سخته که واقعاً دهنم رو باز کنم یه چیزی بگم ولی وقتی اولین نکته مثبت رو میگن انگار یه سدی و یه سختی فرو میریزه و دیگه برای من همه چیز راحت و راحت تر میشه مثلا گفتم خدایا شکرت بخاطر اینکه امروز صبح مسواک زدم ، خداروشکر بخاطر مهارت نقاشی که دارم خدایا شکر که امروز ستاره قطبی ام رو انجام دادم و گفتن همه اینها بلند و بلند یا این نکته که چقدر خوب که ما خونه امون توی این محله است چقدر خوب که ما آرامش داریم چقدر خوب که مثلاً سرویس بهداشتی به اتاق من نزدیکه چقدر خوبه که پدر مادرم به من احترام میزارن چقدر خوبه که من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم چقدر خوبه که من توی اتاقم قرآن دارم و بهش دسترسی دارم
و این گفتن “”چقدر خوبه که””+ گفتن یک نعمت “”خیلی به من کمک کرد تا حسم واقعاً بهتر و بهتر کنم
گفتم این نکته رو هم بگم برای دوستان از تجربه خودم وقتی که ما کنترل میکنیم ذهنمون رو فقط توجه و میذاریم روی زیبایی ها خوب مثلاً از تجربه خودم که شده یه روز واقعاً تمرکز روی زیبایی های زندگیم بوده اتفاق ملموس این بود که واقعا من با کیفیت زندگی کردم بهم چسبیده زندگی و بهترین تجربه را داشتم بهترین حس رو به خودم و خدای خودم داشتم ولی مثلا نتونستم ذهنم را کنترل کنم همون زندگی بود همون شرایط بود همون نعمت هاو رفتارها بوده ولی زندگی به دلِ من نچسبیده نگار به من خوش نگذشته و من زندگی رو زندگی نکردم فقط زنده بودم و واقعا واقعا واقعا کنترل ذهن داشتن میتونه نشون دهنده کیفیت تجربه از زندگی باشه به هر حال هر چقدر بتوانیم خوب این کار را انجام بدیم زندگی با کیفیت تری داریم …
رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها::
خیلی مورد از پیش اومده ولی الان چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خیلی وقته شده که خیلی خوب دارم ذهنمو کنترل می کنم بعد یهو یاد این میوفتم که من زیاد خوب نبودم قبلاً و انگار احساس عدم لیاقت از لذت بردن از داشته هام بهم دست میده و واقعاً همه احساس و همه فرکانسهای مثبت و خداگونه افول پیدا میکنه و من باید خیلی بیشتر تلاش کنم تا برگردم تا بدون توجه به این افکار دوباره خودم را بالا بکشم…
یک مثال به ذهنم رسیده بود چند روز پیش گفتم اینجا برای شما به اشتراک میذارم
مثلاً شما فکر کنید که روی یک طناب ابریشمی بزرگ و توی یک موقعیت راحت روی طناب هستید و روی نقطه صفر
پایین اومدن از این نقطه پر از اتفاقات منفی پر از بلاها پر از احساس بد و کلا جای بده
ولی بالاتر رفتن از این نقطه صفر هرچی که بیشتر و بیشتر بالا میریم ما را به احساس های بهتر به نعمتهای بهتر به راحتی بیشتر میرسونه و کسی که اونجا اون طناب رو داره کم و زیاد میکنه و میکشه بالا و میکشه پایین فقط و فقط به این توجه میکنه که سر ما ، نگاه ما رو به کدوم قسمت است رو به قسمت پایین ؟ پس این میخواد بره به سمت پایین
طناب رو شل میکنه تا بریم پایین
ولی وقتی اون فرد ببینه که نگاهما به سمت بالاست میگه خوب پس ایشون میخواد بره به سمت بالا پس مارو میکشه بالا
ممکن است ما نگاهمان به سمت بدی ها ونا خواسته ها باشه ولی بخوایم زور الکی بزنیم که نههه من میخوام برم بالا و بگیم داد بزنیم
منو بکش بالا بکش بالا ولی وقتی نگاهمون پایه و هر چی داد بزنیم فقط جهت نگاه ما نشان دهنده است که میخواییم بریم بالا یا پایین
ولی وقتی ما نگاهمون رو هرجوری که شده هر جوری که شده بچرخونیم و تا حدی که میتونیم نعمت ها خوبی ها و لذت های آن قسمت از بالا را ببینیم اون فرد میگه
خوب پس نگاه به سمت است پس بالامی کشمش
و هرچند ما کشیده بشیم به سمت بالا تر و نگاهمون رو ثابت کنیم به سمت خوبی ها و لذت های آن قسمت بالا ما سریع تر و راحت تر و بیشتر در خوبیها فرو میریم
و این مسائل باعث ملموس شدن نگه داشتن حال خوب و تجربه اتفاقات حال خوب برای من شد
احساس قربانی شدن::
احساس قربانی شدن واقعاً به نظر من مثل غیبت کردن میمونه هرچی تو بخواهی مقاومت کنی که نخوای ولی انگار شیطان اون رو تو ذهن ما زیبا جلوه میده وقتی هم که یه ذره وا بدی که برید توی بحث غیبت واقعاً کشیده میشی و از اون گناه اون لحظه لذت میبری ولی خوب بعدش هم عواقبش ایکه واقعا احساس بدی دارم و اتفاقات بدی رو تجربه میکنیم
به نظر من احساس قربانی شدن هم همینه
هر چقدر بخوای مقاومت کنی و چه نخوای احساس قربانی شدن داشته باشی ولی اگه یه لحظه وا بدید و از این گناه لذت ببرید واقعاً کشیده میشد و به هم ریخته و یه وقتیایی نمیدونی چته
ولی این کاری که خودت با خودت انجام دادی و به اصطلاح به خودت ظلم کردی
در مورد احساس قربانی شدن من باید بگم که در زمان کنکور و در زمان دبیرستان من و خیلی از همکلاسیام این احساس رو داشتیم که قربانی هستیم و برای اینکه رشته ریاضی هستیم به ما توجه نمی کنند و به تجربی ها توجه میکنند از سال دهم تا دوازدهم به طور افتضاحی همین اتفاق رخ داد همین و همین
هرچقدر ما اعتراض کردیم به این دربه اون در زدیم
با معلم صحبت کردیم با مدیر صحبت کردیم نمیدونم چقدر اداره رفتند
این اتفاق اصلاً هیچ تغییری نکرده و هر باز بد و بدتر شد و ما با همون احساس قربانی شدن به خاطر رشتهادامه دادیم و این به صورت گروهی بود که با این احساس قربانی شدن را داشتیم
این احساس رو به شخصه خودم هم زیاد داشتم توی سال کنکور به شدت به شدت روی آدم هایی تمرکز کردم که با سهمیه رفتن دانشگاه و با احساس قربانی بودنم می گفتم من که سهمیه ندارم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خوب هرچقدرم تلاش کنم هرچقدر کار کنم درس بخونم من نمیتونم
این باور اصلا نزاشت تمرکز داشته باشم و اصلاً خوب درس نخونم
و هر روز خبرهای بیشتر از این که کی با سهمیه دانشگاه های خوب رفته واقعا احساس قربانی شدن رو داشتم و برای همین سال کنکور اصلا خوب نتیجه نگرفتم با اینکه دوست هایی داشتم بسیار بسیار عالی دبیری و فرهنگیان اوردن بدون سهمیه
ولی الان یاد گرفتم که با هر موفقیت هر فردی رو تحسین کنم و بگم اگه من اون موفقیت را شنیدم و دیدم پس منم میتونم ، پس منم تواناییش رو دارم همه انسانها یه خدا داریم همه انسانهه یهسیستم عصبی داریم همه ما انسانها یک ذهن تقریباً یک جور داریم که با ورودی هامون میتونیم خیلی خیلی قشنگ کنترلش کنیم
در مورد این فایل برمیگردم به سال 97 و 98 تجربه هایی که خودم باتوجه به توضیحات این فایل یادگرفتم و باعث شد شرایطی که همه چی عالی پیش میرفت و یه باره برعکس شه.
↔در مورد روابط:
من سال 92 نامزدی کردم با شخصی که هردومون حق انتخاب خودمون بود و همه چی داشت عالی پیش میرفت و اون موقع من از قانون فرکانس اطلاعاتی نداشتم تا اینکه بعد از 1 سال همه چی بهم خورد و ما از هم جدا شدیم و من بعد از چند سال الان متوجه میشم که این جدا شدن هم توسط افکار و باورای خودم اتفاق افتاده و هم اینکه من قدرت رو داده بودم به عوامل بیرونی و فکر میکردم که من در سرنوشتم هیچ تاثیری ندارم و خداروشکر الان من قدرت رواز عوامل بیرونی گرفته ام و دارم زندگیم رو با قانون تکامل اونجوری که دوست دارم خلق میکنم.
↔مورد دوم برمیگرده به سال 97 و 98 در مورد کسب و کار شخصی :
اواخر سال 97 بود که یه مغازه لوازم آرایشی در کنار شغل آرایشگری راه اندازی کردم و چندتا فروشنده جابجا کردم تا بلاخره همه چی اومد رو روال و من اون موقع روزی حتی 1میلیون هم ورودی مالی بجز آرایشگری داشتم و تو این مسیر خیلی چیزا رو در مورد این شغل یادگرفتم و تقریبا شهریور ماه 98 بعلت فوت داداشم و بخاطر ” کنترل نکردن ذهنم ” بعد از 6 ماه همه چی رو از دست دادم.
حتی منی که اصلا قلیون هم نمیکشیدم بخاطر عدم کنترل ذهن درگیر اعتیاد هم شدم و این ماجرا 2 سال طول کشید که سال 99 با سایت استاد آشنا شده بودم ولی آماده دریافت این آگاهی ها نبودم و بلاخره با قدم برداشتن آروم آروم اومدم تو مسیر و خودم رو اصلاح کردم.
↔نتیجه:
1. من امروز به این نتیجه رسیدم که واقعا همه چی کنترل ذهنه اولین قدم رعایت درک این قانون در طول هر روزه.
2. هر جا که هستم و هرکاری که در حال انجام دادنش هستم هم باید کنترل ذهن داشته باشم و هم اینکه از انجام اون کار لذت ببرم.
3. من اگر میتونستم در این دومورد بالا که نوشتم ذهنم رو کنترل کنم شاید مجبور نمیشدم کلی ضرر مالی و سلامتی بخودم بزنم.
4. تنها من هستم که خالق تک تک اتفاقاتم چه خواسته و چه ناخواسته و چه احساس خوب و چه احساس بد.
5.من الان بعد از گذر چند سال به این درک رسیدم که نباید به نجواهای ذهنم قدرت بدم حتی اگه ظاهر قضیه خوب نیست اگر تونستم ذهنم رو کنترل کنم و به خودم یادآوری کنم که همه چی به نفع من تموم میشه واقعا این اتفاق میفته و این دو مثال بالا رو زدم که بخودم یادآوری کنم که اگه ذهنم روکنترل نکنم چه پیامدهایی داره و اگرهم کنترل کنم قطعا پاداش بزرگی برام داره.
↔و آخرین گزینه برای یادآوری: تو فایل های قبلی به این موضوع اشاره کردم که در شیراز مشغول آرایشگری بودم پیش یکی از دوستان که قبل عید رفتم پیشش و تقریبا 2 ماه مشغول به کار شدم و مشتریم داشت زیاد میشد و بعد عید که رفتم سرکارم دیدم که این رفیقم داره بهم احساس بد میده و هر روز یه بهانه میاره که من بهت صندلی روباقیمت پایین اجاره دادم که استاد هم در این مورد در فایل دوم دوره شیوه حل مسائل اشاره کردن که یه نفر براشون دوره تند خوانی تدریس میکرد و استاد تصمیم گرفت که اون مسئله رو حل کنه ومنم دقیقا اومدم به دوستم گفتم آقا من 20 روز دیگه مونده تا به تو اجاره بدم و نمیخوام اینجا کار کنم خلاصه از شیراز اومدم به روستای خودمون و این تصمیم چه برکت هایی برام داشت:
1.الان تو خونه خودمون مشغول به کار آرایشکری هستم شیفت صبح تو باغ خودم به کارای باغ و باورسازی میرسم و شیفت عصر هم کار خودم رو ادامه میدم.
2.دنبال کارای زدن چند تا مغازه کنار آزاد راه اصفهان به شیرازم فعلا دارم قدم های اول رو طی میکنم.
3.یه مورد دیگه تقریبا 6هزارمتر زمین داریم به قیمت تقریبی 2 میلیارد ت که باید از طریق اداره منابع طبیعی اقدام به انجام کاراش میکردم که دو روزه افتادم دنبال کاراش انشالاه در کامنتای بعدی در مورد نتیجش میگم و خداروشکر دوره حل شیوه مسائل رو دارم کار میکنم که باعث ایجاد انگیزه ،امید،توکل و شجاعت در وجودم شده و مطمئنم خدا کارها رو برام آسون میکنه و هم انجام میده.
از استاد هم بابت تک تک فایلها و جسارتی که به من و بقیه میده سپاسگزارم.
این تجربه ها شاید تلخ باشن ولی پر از درس هستن و باعث میشن من رشد کنم و بتونم جلوی افسار ذهنم رو بگیرم.
از دوستان عزیز هم بابت خواندن کامنتم و گذاشتن تجربیاتشون در اختیار بقیه سپاسگزارم.
درود و خداقوت به استاد عزیزم، بانو شایسته نازنین و همه دوستان جان
اگر اشتباه نکنم این اولین باری است که قبل از اینکه فایل تمام بشه اومدم و دارم مینویسم، چون همیشه فایل را تا انتها حداقل یکبار گوش میدادم و بعد میومدم و مینوشتم اما استاد دست گذاشتید روی موضوعی که ناخودآگاه اشکم رو جاری کرد و دیگه نتونستم صبر کنم و تصمیم گرفتم همین الان بیام و دربارش بنویسم، یعنی یه دفعه یه بغضی من رو گرفت که حالم دگرگون شد.
میدونم از قربون صدقه الکی رفتن برای خدا و به قول خودتون ارتباط موثر برقرار کردن با خدا بیزارید، من هم همینطور، اما واقعیت انقدر آیاتش محکم و دقیقه که واکنش نشان ندادن و سپاسگزار نبودن سختترین کار دنیا میشه برات.
همیشه وقتی الگوها و افراد مختلف را بررسی میکنم متوجه میشم که خوب هرکس یه زندگی، یه باور و یه مسیر منحصربهفردی داره، اما یه موضوعی در بین تمام موفقیتهای افراد ثابت و مشترک و اون هم همین احساس لیاقته.
همه ما با هم متفاوت هستیم و زیبایی این جهان هم به همین تفاوتهاش هست. نقطه اشتراک تمام کسانی که توانستند زندگی را به اون شکلی که دوست داشتند تجربه کنند و خلق کنند آنچه در ذهن دارند را احساس لیاقته.
من انقدر از این موضوع در جهت منفیش ضربه خوردم که فکر نمیکنم هیچ باوری در ذهن ما تابهحال از این مخربتر بوده باشه.
من از اون دسته افرادی نیستم که هیچ کاری تو زندگیش نکرده باشه، برعکس جز کسانی هستم که همیشه کارهایی کردم که از نگاه دیگران به قول معروف خیلی خفن بوده، اما ایراد اینجا بود که هیچوقت نمیتونستم اون شرایط عالی را ادامه بدم و گاهی چنان به عقب پرت میشدم که اصلاً از همه چیز و همه کس ناامید و بیزار میشدم و تابهحال نتونسته بودم پیداش کنم که چرا من نمیتونم شرایط خوب را در زندگیم ادامه بدم. تا اینکه این تیکه از فایل که در مورد احساس لیاقت بود زنگهایی را در ذهنم به صدا درآورد که هنوز آونگش در گوشم به گوش میرسه.
تو دورهها و آموزههای استاد و دیگران زیاد از احساس لیاقت شنیده بودم اما کاری که این باور با من کرده بود چنان من رو در گوشه رینگ گیر انداخته بود که بهم جرئت عرضه اندام دوباره نمیداد، چون تو ذهنم هرچقدر هم خودم را آدم موفقی میدیدم خیلی سریع به این فکر میفتادم که چه فایده یه مدت حالت خوبه و بعد دوباره اون شرایط و اون پسرفتها میاد سراغت و من اصلاً مگه لایق این زندگی که میخوام هستم؟
آدم یه وقتایی یه چیزایی تو خودش پیدا میکنه که باورش نمیشه همچین باوری داره اما جهان خیلی زیبا و قشنگ بهت میگه که چی هستی و چی داری در ذهنت میپرورونی. خداروشکر برای این که چنین جهان هوشمند و دقیقی داریم.
نمیدونم این لفظ بارها دقیقاً برای چه تعداد باری بهکار گرفته میشه اما من خیلی خیلی خیلی شرایطی رو تو زندگیم داشتم که یه چیز خیلی خوبی رو وارد زندگیم کردم اما یه جایی به خودم گفتم بابا مگه میشه انقدر خوب؟ مگه میشه انقدر راحت؟ یعنی فکرش رو میکنم که چیکار کرده این باور با من در زندگی اصلاً حالم دگرگون میشه، ناخودآگاه سر به سپاسگزاری میذارم که هدایتم کرد به جواب مسیر. من همین امروز ازش خواسته بودم. همین امروز ازش خواسته بودم که بابا میگی فراوانی میگی سپاسگزاری میگی توحید میگی احساس خوب میگی احساس لیاقت، اوکی، پس چرا جوابی که میخوام نمیاد یا میاد اما نمیمونه؟
همین امروز جوابم رو دادی.
همین امروز یه شرایط مالی خیلی خوبی شکر خدا برام پیش اومد که یه دفعه باز همین نجوا اومد که: بابا مگه میشه انقدر خوب؟ مگه میشه انقدر راحت؟
چی بگم غیر از سپاسگزاری که ای جان من شکرت، شکرت برای این جریان دقیق هدایت.
شکرت که داری بهم میگه بسارش هرچی که میخوای رو و چه کسی از تو لایقتر برای تجربه این موقعیت؟
چقدر دیگه باید تقلا میکردم تا بفهمم آقا موضوع مهارت نیست، موضوع لیاقته.
تو استاد بزرگ هر کاری هم که باشی اما اگر خودت را لایق ندونی هیچ اتفاقی برات نمیفته و این اتفاقات خیلی راحتتر از اون چیزی که فکر میکنم برات میفته.
مشتریهای عالی به سادگی وارد کسبوکارت بشن، بدون اینکه تو کار عجیبوغریبی انجام بدی و فقط خودت را لایق بدونی.
عشق و آسایش و محبت و سلامتی را ازجهان دریافت کنی و بگی مگه من لایق این هم اتفاق خوب هستم؟
اصلاً فکر کردن به این موضوع انقلابی در من ایجاد کرد. قشنگ حس میکنم جنبوجوشی که در وجودم به راه افتاده را.
تمام تغییرات از همین نقطه باید شروع بشه.
اصلاً خود این قانون احساس خوب=اتفاقات خوب هم از در همین باور لیاقت عبور میکنه چون گاهی انقدر در این منجلاب عدمخودباوری گیر کردیم که حتی خودمون رو برای در احساس خوب بودن و موندن هم لایق نمیدونیم، چه برسه که بخواهیم به اهداف و خواستههایمون برسیم.
برای همینه خدا میگه فلیستجیبو لی و لیومنو بی، چون میدونه این بزرگترین سد سر راه اجابت درخواستهاست. تحقق همه خواستهها از این باب عبور میکنه. باور احساس لیاقت. باور بهاینکه من به این دنیا آمدم تا لذت ببرم و خداوند هرآنچه موجب لذت بیشترم میشود را بر سر راه من قرار میدهد. باور اینکه همه چیز طبیعی بدست میآید و احساس خوب راه رسیدن به همه خواستههاست.
درک این موضوع خیلی مهمه که باورسازی یعنی رسیدن به احساس خوب.
وقتی میگم من لایق دریافت نعمتهای الهی هستم یعنی من هستم که انتخاب میکنم چه چیزهایی وارد زندگیم شود.
یعنی من خواستهام که دنیا این شکلی باشد.
یادم میاد اوایلی که با قانون آشنا شدم انقدر سرعت رشد و تحولاتم عالی بود که برای هیچکس قابل باور نبود که مگه میشه یه نفر انقدر تغییر کنه؟ چون من از نظر مالی هم خیلی خیلی خوب رشد کردم اما دقیقاً همین باوری که مگه میشه همه چیز انقدر عالی و راحت باشه همه اون دستاوردها را از بین برد و عزت نفس من را نیز بسیار تضعیف کرد.
اما حالا حس میکنم پیدا کردم اون معلولیت رو. بعضی باورهای مخرب دیگه کارش از پاشنه آشیل گذشته تبدیل به یک معلولیت شده، درست شبیه استعارهای که استاد در مورد ثروت و اون تمثیل مسابقه معلولان میزنند. یعنی انقدر تضعیف کننده هستند که تو حس میکنی نمیتونی هیچ کاری انجام بدی. مثل فردی میمونی که عاشق فوتباله اما پا نداره که بازی کنه و به این شکل این کلاً حتی تصور اینکه بخواد فوتبال هم بازی کنه تو سرش نیست، یعنی دقیقاً همین اتفاق برای من و خیلی از دوستان دیگه افتاده. یه سری از باورها چنان در مغزمون رسوخ کرده که حتی تصور اینکه بخواهیم جور دیگهای هم باشیم نمیکنیم. یعنی اگر فقط و فقط روی همین باور کار کنیم که ما لایق نعمتهای الهی هستیم و خداوند برای اعطای نعمتها به ما به سختی نمیفته و این یک روند طبیعیه چقدر با آرامش بیشتری زندگی میکنیم و همین آرامش بیشتر ما را در مدار لذت و احساس خوب بیشتری قرار میده و باعث میشه خواستههای بیشتری را تجربه کنیم.
این یک رمزه. احساس خوب داشتن بزرگترین رمز کائناته.
یه ویدئوی را چند روز پیش از کندال جنر میدم که درباره همین موضوع صحبت میکرد و میگفت که من مهمترین کاری که هر روز انجام میدم اینکه به خودم قول میدم امروز یه ورژن بهتری از خودم در تمام ابعاد ارائه بدم و بقیه کارها را میسپارم به جهان تا برای من انجام بده.
استاد به تازگی یه احساس تازهای درمورد این مسیر پیدا کردم و دیگه یه احساس مسئولیتی دارم درقبال این مسیر. یعنی قلبم بهم میگه این مسیریه که تغییرات خیلی زیادی در جهان بهوجود میاره. تک تک کسانی که وارد این مسیر میشوند و بهخصوص کسانی که با تعهد و جدیت بالا این آگاهیها را دنبال و در عمل اجرا میکنند مهرههای کلیدی در جهان خواهند بود.
سبک و دقت آموزههای شما بدون شک تحولات بزرگی در جهان بهوجود خواهد آورد و من این را به خوبی دارم احساسش میکنم. اوایل فکر میکردم تحت تاثیر قرار گرفتم اما حالا بعد از هزار و اندی روز قاطعانه میگم که هر روز اعتماد و اعتقاد و البته عملگرایی من به این مسیر بیشتر میشه. هر روز دارم بیشتر یاد میگیرم که باید بیشتر روی خدا حساب کنم. قدرت اوست که همه چیز را بهوجود میاره و این سادهترین راه رسیدن به خواستههاست.
چقدر زیبا خداوند خودش را استجابتکننده معرفی کرده. چقدر این استجابتکننده با اهدنا صراط المستقیم هماهنگی داره. مجیب در زبان عربی یعنی هموار کننده و این بدیم معناست که خداوند هموارکننده مسیر رسیدن به خواستههاست، خواستههایی که همین الان هستند و فقط کافیه که ما در اون مسیر قرار بگیریم.
اینجاست که متوجه میشی با خدا بودن چه معنی و امتیازی داره. وقتی خدا نباشه فکر میکنی خودت باید همه کارهارا انجام بدی و از اونجا که خودت را در خیلی از کارها ناتوان میبینی پریشان و ناامید میشی و مسیر را ادامه نمیدی. اما وقتی به این فکر میکنی که این هستی یه خالقی داره و اون خالق نعمتهایی را بهوجود آورده و نقش خودش اینکه مسیر ما را برای رسیدن به نعمتها هموار کنه همه چیز در زندگیت تغییر میکنه. برای همینه میگه هیچگاه از رحمت الله ناامید نشید. برای همینه میگه کسانی که خداوند را درک کرده باشند نه میترسند و نه محزون میشوند. چون اونها دنیا را مثل یک بازی میبینند. فکر نمیکنند که قراره در این بازی بازنده باشند اونها میدونند که هدف بازی لذت بردنه پس سعی میکنند همین کار را انجام بدهند.
هربار که آیه ان شکرتم لازدینکم را میخوانم به خودم میگم خدایا ببین به خدا اصل همینه ها. تو فقط همین یه کار رو میخوای. همین یه اصل رو ما اگر تو زندگی اجرا کنیم به همه چیز میرسیم. نه اینکه برگردیم الکی بگیم خدایاشکرت. بهخاطر اینکه وقتی به نعمتهای زندگی نگاه کنیم بفهمیم که این قدرت خداست که این نعمت در زندگی ما هست، منتهی انقدر ما حساب کتابی شدیم که نمیتونیم درک کنیم چجوری خداوند این نعمت را در زندگی ما آورده. شما چجوری میخوای روی سلامتی قیمت بگذاری؟ کی حاضره درقبال 1 میلیارد دلار چشمهاش رو از دست بده؟ کی حاضره در قبال این پول نمیگم مرگ پدر مادر، گریشون رو ببینه؟ تو چجوری اینها رو با خدا حساب کردی؟
هنوزم که هنوزه خیلی از ماها فکر میکنیم خدا یه انسان دمدمی مزاج بدعنقه که فقط معطله تلافی بکنه اما یه بار به این فکر نکردیم که آقا این خدا خودش را رحمان رحیم معرفی کرده. یعنی اگه حس میکنی خدا تو زندگیت هست و خیلی توحیدی داری زندگی میکنی باید این وجه خدا را دیده باشی. به این فکر کن که این قدرت داره مهمترین عنصره وجود خودش را به تو میبخشه. عنصره خلاقیت. بهت اجازه داده بسازی. بعد تو تو پله اول گیر کردی. میگی من؟ من رو چه به این حرفا.
استاد بهترین درسی که من از شما یاد گرفتم این بوده که ریشه تمام بدبختیهای انسان این بوده که خدا را تو زندگیش باور نکرده و به عاملی غیر از خدا قدرت داده. این خدا این نعمت را بهش داده اما باور نکرده، چرا؟ چون فکر میکنه به اندازه کافی خوب نیست یا دیگران هم قدرت دارند.
هدایت من به سمت پیدا کردن این باور هم از برکات دوره شیوه حل مسائله. به خدا همین امروز داشتم بررسی میکردم یکی از فعالیتهام را به روش دوره شیوه حل مسائل و به دنبال راهکار بودم که رسیدم به این. تا این موضوع در زندگی من اصلاح نشه هیچ نتیجهای پایدار نخواهد بود. به خدا همین امروز نشانههاش اومد. این کامنت را نوشتم که یک تاکید و یادآوری محکم برای خودم باشه. که بهیاد بیارم این خدا همیشه همراه من هست همیشه مراقب من هست. شاید من فراموش کنم اما اون فراموش نمیکنه. خدا خواستههای ما را فراموش نمیکنه. این رو نوشتم که یادم باشه به خدا بیشتر اعتماد داشته باشم.
خدایاشکرت که مرا انسان آفریدی و این قدرت را به من دادی تا داشته باشم هر آنچه میخواهم تا جهان گسترش یابد.
استاد جانم پررنگترین نقش را همیشه در جریان هدایت زندگی من داشتی. یعنی نشده تا حالا من یه چیزی بخوام یا درباره تصمیمی تردیدی داشته باشم بیام تو این سایت و از هدایتم مبهوت نشده باشم. یعنی با اینکه مطمئن هستم جواب میگیرم اما هربار شگفتزده میشم از این همه اعجازی که در این مسیر هست. واقعاً خدایا سپاسگزارم. اگر بخوام در طول روز فقط برای یک نعمت سپاسگزار باشم اون هم این مسیر هست.
با سلام خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته گرامی. من دوست دارم به خانم شایسته هم استاد بگویم چرا نباید بگوییم ایشان هم این همه درس زندگی به ما داده اند در مورد این موضوع که باید در کار استمرار داشته باشم تا آن را یاد بگیرم می خواهم صحبت کنم مثالی از خودم میگویم من یک زمانی آشپزی من خیلی بد بود غذاهایی که میپختم اصلاً قابل خوردن نبودند نمی توانستم یک املت ساده درست کنم یا سیب زمینی سرخ کنم البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که آشپزی برایم کار جذابی باشد چون که من رشته ام معماری است و کار کردن با احجام و چیز های فیزیکی را دوست دارم چیزهایی که فرم خودشان را بتوانند در طول زمان حفظ کنند اما غذا ویژگی که دارد هر ظاهری هم داشته باشد خیلی سریع خورده میشود و دیگر وجود ندارد علاوه بر این برای افراد بیشتر طعم غذا یا شیرینی و کیک مهم است نه صرفاً ظاهری که دارد.
در شرکتی که کار می کنم همکارانم بعضی موقع ها املت درست می کنند بعضی موقع ها املت هایی که درست می کنند خیلی خوشمزه است وقتی من آن املت های خوشمزه را خوردم ایده در ذهنم جرقه زد که من هم دوست دارم طعم های فوق العاده را خلق کنم خیلی برای برایم جالب بود که بتوانم طعمی خلق کنم که هم خودم و هم بقیه از آن لذت ببرند. نمیدانم چرا این موضوع برایم جالب شد اما اولین بار در خانه املت درست کردم با استفاده از نکاتی که از همکارانم یاد گرفته بودم درست کردم و خیلی هم خوشمزه شد و همه از آن لذت بردند و تحسینش کردند این اتفاق به من انگیزه داد که آشپزی را شروع کنم و غذاهای مختلفی را درست کنم رفتم سراغ کوکوی سیب زمینی و یک کوکوی خیلی خوشمزه درست کردم البته روش پخت آن را از یک سایت اینترنتی یاد گرفتم و وقتی دیدم آموزش خوب بود فهمیدم که آموزش های آن سایت خوب است و باید از آنها استفاده کنم به خاطر همین یک سری غذاهای دیگری که در آن سایت آموزش داده شده بود را هم پختم. مثل آبگوشت زرشک پلو با مرغ سمبوسه آش رشته و همه آنها خوشمزه شدند و خودم و خانواده ام از آنها لذت بردیم راستش وقتی تحسین اطرافیانم را در مورد غذاهایم میدیدم و میشنیدم خیلی احساس خوبی به من دست میداد احساس قدرت و توانمندی میکردم احساس مفید بودن و موثر بودن میکردم احساس میکردم که می توانم کارهای ارزشمندی انجام دهند و همچنین روش خوبی برای افزایش اعتماد به نفسم پیدا کرده ام. تصمیم گرفتم آشپزی را ادامه دهم و غذاها و شیرینی ها و کیک های دیگری را درست کنم از سایت های دیگر و از کانال ایتا هم کمک گرفتم تا آشپزی ام را بهتر کنم کیک ها و شیرینی ها و غذاهای خوشمزه دیگری را درست کردم یک کیک زبرا درست کردم که خیلی زیبا و خوش طعم شد یک کیک خیس درست کردم که خیلی خوشمزه شد یک پیتزا مخلوط درست کردم که همه تحسینش کردند و از آن لذت بردند.
الان میتوانم با افتخار بگویم که من یک آشپز و کیک پز خیلی خوب هستم من واقعاً توانایی آشپزی دارم کسی که زمانی اصلاً فکر می کرد که بتواند یک غذای خوب درست کند و غذا هایش افتضاح بودند الان یک آشپز و کیک پز خوب شده و این برایم جای خوشحالی است این نتیجه استمرار داشتن ناامید نشدن و تجربه کردن است. آشپزی به من اعتماد به نفس خوبی داده به من احساس لیاقت و ارزشمندی داده و از انجام دادن آن لذت میبرم و برای آن شور و شوق دارم اما در مورد اینکه بعضی وقت ها کنترل افکارم را از دست میدهم و نمیتوانم از این قابلیتم استفاده کنم باید بگویم. راستش وقتی استاد و خانم شایسته گفتند که در طول بازی کنترل ذهن شان را از دست می دهند و بازی شان بد میشود تعجب کردم فکر میکردم که این اتفاق فقط برای من رخ می دهد اما به این نتیجه رسیدم که این اتفاق برای هر کسی هر قدر هم روی باورهایش کار کرده باشد رخ میدهد یکسری مواقع غذا هایم و کیک هایم آنقدر بد میشدند که اصلاً قابل خوردن نبودند و این مواقعی بود که احساسم خوب نبود و افکارم از مسیر درست خارج شده بود من می دانستم که با این احساسی که دارم نمی توانم آشپزی خوبی انجام دهم اما فکر میکردم که لذت آشپزی می تواند احساسم را بهتر کند اما این اتفاق رخ نمی داد چون دیگر آن شور و شوق و انگیزه را نداشتم به خاطر همین از آشپزی لذت نمی بردم و نتیجه لذت نبردن از آشپزی این بود که غذایی که به دست می آمد لذت بخش نبود چون کارم را بی حوصله و بی دقت و بی تفاوت انجام میدادم. میفهمیدم که آن موفقیت ها نتیجه هدایت خداوند بوده و به خاطر اینکه من توانسته بودم خوب روی باورهایم کار کنم و افکارم را در مسیر درست قرار دهم. اما وقتی با خودم در صلح نبودم وقتی احساس کینه و نفرت نسبت به دیگران داشتم وقتی اعتماد به نفسم پایین می آمد و احساس لیاقتم را از دست میدادم نتیجه کاملاً تغییر می کرد و بد میشد. من همان آدم بودم و همان توانمندیها و موفقیت ها و استعداد و استمراری که در کارم انجام داده بودم. اما نتیجه بعضی موقع ها اصلا خوب نمی شد و من رابطه موفقیت هایم در آشپزی با احساسی که موقع آشپزی کردن داشتم را کاملاً درک کردم.
واقعا چقدر خوشحال هستم که این آگاهی های ناب رو میشنوم و در حد توانم سعی میکنم اجرا کنم و به اندازه ای که جرا کردم نتیجه گرفتم خداروشکر
اون هم نتیجه های عالی واقعا
این احساس لیاقت واقعا خیلی مخفی هست و باید خیلی روی خودمون کار کینم
چقدر درس هست در همین بازی پینگ پنگ اگر جور دیگه ای بهش نگاه کنیم
حالا شما فکر کن در کل زندگی روزانمون چقدر نکته هست که متوجه نمیشم
خدایا کمکمون کن هممون رو تا بهتر و بهتر و بهتر خودمون رو بشناسیم و اصلاح کنیم
من تجربیات خودم رو تا اینجای کار میگم اول برای خودم تا فراموش نکنم این مورد رو
مورد اول درباره احساس عدم لیاقت
من در این مورد باید خیلی بیشتر کار کنم با اینکه توی دوره عزت نفس استاد خیلی عالی و خوب توضیح دادند اما بعضی وقت ها میشه که یادم میره و این طور فایل ها باعث میشه که یادآوری بشه برام این موارد
خداروشکر که در این مسیر هستم و هر روز دارم یاد میگیرم
اما مورد من این بود که خیلی وقت ها کاری رو برای مشتری انجام میدادم و مبلغی نسبتا خوبی رو هم میگفتم بهش
و جالبه که مشتری هم قبول میکرد و پول رو پرداخت میکرد اما من یک حس ناخوشایندی میومدم توی ذهنم که تو داری زیاد میگی و این مبلغ لایق تو نیست و جالبه اینقدر حالم بده میشد که توی ذهنم جنگ و دعوایی به پا میشد در این حد هچکه میرسیدم به نقطه ای که نکنه خدا رازی نباشه از این مبلغی که گرفتم و این حق و ناس باشه آخه با این مبلغ کمتر هم بیرون انجام میدادند
و این بارها و بارها انجام میشد تا اینکه واقعا ورودی من کم و کمتر شد
تا اینکه داشتم یکروز کلنجار میرفتم با خودم که چرا درآمدم کم شده چرا مشتری ندارم که خدا بهم گفت چون خودت رو لایق نمیدونی
کارت رو لایق نمیدونی
از اون روز به بعد سعی کردم که روی خودم در مورد این موضوع کار کنم و بعد از اون نتیجه ها خیلی بهتر شد خداروشکر اما باز هم باید بهتر بشه و باید بیشتر و بهتر روی خودم کار کنم
مورد دوم اینکه احساس قربانی داشتن
وااای خدای من چی بگم از این مورد خانمان سوز که زندگی خودم رو با دست خودم خراب کردم اما به لطف خدا فهمیدم و الان در صدد بهتر کردنش هستم
زمانی که در رابطه عاطفی با پارتنرم بودم همیشه افکار بد و مزخرف میومد به ذهنم که نکنه این اتفاق بد بیفته (نمیخوام راجب فکر بدم بگم) ولی توی ذهنم میومد و همین فکر ها رو ادامه میدادم و جالبه که توی ذهنم خودم رو قربانی میدونستم و همیشه هر وقت که با هم بحث میکردیم من آدم خوبه بودم و اون آدم بده و جالبه که پارتنرم هم همیشه بهم میگفتی که تو خودت رو خوب نشون میدید جلوی بقیه اما واقعا ناخودآگاه بود و قصدی نداشتم تا اینکه اینقدر ادامه دادم که اون اتفاقی که نباید میفتاد افتاد
اما کلی درس گرفتم و این درس خیلی برام گرون بود بله استاد همیشه میگه اما من توی مدارش نبودم واقعا
اون موقع دوره عزت نفس هم نداشتم و خیلی عزت نفسم پایین بود
و بعد از جداشدنم هر جا که مینشستم راجب این ماجرا میگفتم و بقیه خوب همه به من حق میدادن و اون رو بد میتونستند و من یک آدم قربانی بودم توی این رابطه
تا اینکه جلسه دوم عزت نفس بهم یاد داد که نباید این اتفاقات بد رو برای خودم خدا و هیچکس تعریف کنم و خودم رو قربانی این رابطه بدونم چون هی حال و احساس بدتری سراغم میاد
و از یکجایی دیگ تصمیم گرفتم که تعریف نکنم و خیلی بهتر شدم
و البته که هنوز هم جا داره و باید بهتر بشم و اصلا دیگ تعریف نکنم حتی برای خودم جز خاطرات خوب و روابط خوبی که داشتم و بدست آوردم
خدایا شکرت
چند وقتی هم هست که دوست خوبم حمید امیری خبری نیست
امیدوارم هر کجا که هست حالش خوب باشه و در پناه جان جانان باشه
قبل از شروع نوشتن این کامنت میخوام که خداوند من رو هدایت کنه مثل همیشه تا بتونم منظورم رو واضح برسونم و به من کمک کنه برای به اشتراک گذاشتن تجریباتم با شما دوستان هم فرکانسیم و استاد و مریم خانم شایسته.
حدود یک ماهی میشه که من شروع کردم و مشغول ساخت باوری هستم در خودم که (خداوند منو در مسیر رسیدن به خواسته هام حمایت و هدایت میکنه ) و امروز بعد از دیدن این فایل در سایت و مصادف شدنش با اتفاقات چند روز گذشته زندگی من فهمیدم که الله چقدر هوای منو داره و واقعا چقدر منو در مسیر رسیدن به اهدافم هدایت میکنه که یه جوری همه چیزو چیده باشه که دقیقاً زمانی که نیاز داشته باشم این فایل بر روی سایت گذاشته بشه و من درس هاشو بگیرم ، قبل از نوشتن تجربیاتم در مورد آگاهی های این فایل میخوام که از استاد نازنینم تشکر کنم به خاطر آگاهی های بیییی نظیری که با ما به اشتراک میزاره و استاد و مریم خانم شایسته ای که دستان زیبای خداوند شدند در زندگی من برای روش کردن مسیر رسیدن به خواسته هام.
من یک ماهی میشه که با توکل بر خدا از شهر خودم خرم آباد مهاجرت کردم و به تنهایی در سن 17 سالگی به تهران اومدم و با وجود ترس ها و نجوا های زیادی که داشتم همونجوری که از آگاهی های سایت یاد گرفته بودم فرا تر از ترس هام به نیرویی برتر از خودم یعنی الله توکل کردم و اومدم به تهران برای تست های فوتبال. من چندین سال هست که دروازه بانی میکنم و واقعا عاشق کارمم به نحوه ای که به خاطر دروازه بانی من 43 کیلو گرم از اضافه وزنم رو کم کردم تا بتونم بدنم رو تبدیل کنم به ابزاری قدرتمند برای فوتبال بازی کردنم. حالا با لطف و هدایت های الله شرایطی پیش اومدم که من با تیمی در تهران قرارداد ببندم و توی تست ها قبول بشم، چند روز پیش سر تمرینات تیم که رفتم یهو با حجم زیادی از آدم هایی مواجه شدم که اومده بودن برای تست دادن و وارد تیم شدن ، من با دیدن اون آدم ها ترسی وارد وجودم شد و نجواهایی شروع به صحبت کرد که حقیقتا من رو ترسوند و نگران کرد که نکنه دروازه بان هایی بین این افراد باشه که از تو بهتر باشن و باهاشون قرارداد بسته شه و وارد تیم بشن و کار تو رو سخت تر کنن ، من متاسفانه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو و با همون احساسات وارد زمین فوتبال شدم، بازی که شروع شد کلی نجوا و نگرانی دائما در ذهن من بود که من ناتوان شده بودم در کنترلشون و به طرز عجیبی اشتباهات فاحش من شروع شد و من ضعیف تر از همیشه عمل کردم ، امروز که این فایل فوقالعاده رو دیدم و این آگاهی های فوقالعاده رو شنیدم و در حد ظرف خودم درک کردم علتشون رو و فهمیدم و اهمیت کنترل ذهن و احساسات رو دیدم که استاد وقتی میگه کنترل ذهن رو از دست بدید توانایی های شما شاید تغییر نکند ولی نمیتونی از همون توانایی ها به درستی استفاده کنی و با چشمان خودم دیدم که جهان جوری به فرکانس های ذهنی هر لحظه من در همون لحظات بازی پاسخ میداد که من فقط اشتباهات بیشتری انجام بدم و نکته جالب تر اینکه دقیقا اون دروازه بان هایی که نگران عملکرد خوبشون بودم و خودم رو دائما باهاشون مقایسه میکردم، به طرز عجیبی فوقالعاده و بدون نقص کار میکردن و باعث میشد که من عصبانی تر بشم و یادم بره در اون لحظات که به قول استاد به جای انکار کردن دستاورد و توانایی های طرف مقابل باید تحسین کنم و وقتی که این کار رو انجام نمیدم فقط به خودم ضرر میزنم به نحوه ای که جهان فارغ از اینکه من چی میخوام من رو در شرایطی قرار میده که بیشتر عصبانی بشم و کنترل ذهنم رو بیشتر از دست بدم و در نتیجه نتونم از توانایی های خودم استفاده کنم و گل هایی بخورم که در حالت عادی من به راحتی اونا رو سیو میکنم ولی خب در اون روز من دائما اشتباه میکردم و الان سپاسگزار الله مهربانم هستم که مثل همیشه منو در مسیر رسیدن به خواسته هام حمایت کرد و باعث شد پدیده همزمانی رخ بده که دقیقا در زمانی که نیاز دارم این حرف ها رو بشنوم و بتونم در عمل اجرا کنم و نتایج رو دقیقا الان در زمانی که نیاز دارم به نفع خودم عوض کنم. سپاسگزارم از دوستان عزیزی که وقتشون رو گذاشتن و از تجربیات من هم استفاده کردن و امیدوارم که تونسته باشم به شما کمک کنم برای بهتر درک کردن این مسئله که اگر ما در کنترل ذهنمون ناتوان بشیم و به هر دلیلی نتونیم احساس خوب رو در خودمون ایجاد کنیم طبق قانون ابدی خداوند احساس بد = اتفاقات بد برای ما رخ میده و علارغم میل ما جهان فرکانس های ما رو دریافت میکنه و ناخواسته های بیشتری وارد زندگی ما میشه و مثلا در تجربه من باعث بشه که نه تنها نتونم از اون کیفیت و توانایی هام در کارم استفاده کنم بلکه با فرکانس هایی که میفرستم در همون لحظه جهان منو وارد سیکل اتفاقات ناخواسته ای کنه که منو عصبانی تر و ناتوان تر کنه و دقیقاً همون افرادی که من توانایی هاشون رو انکار میکردم در مقابل من در زمین فوتبال به طرز عجیبی بدون نقص عمل کنن و باعث بشه من بیشتر کنترل ذهنم رو از دست بدم و نگران تر باشم و دقیقاً فکر میکنم مثل ورزش پینگ پنگ،فوتبال هم به طرز جالبی در همون لحظه به فرکانس های شما پاسخ داده میشه. امیدوارم که الله هممون رو هدایت کنه تا بتونیم از این همه آگاهی ناب خداوند در زندگیمون استفاده کنیم و به مقام عمل برسونیمشون و لذت و کیفیت این دنیای مادی رو برای خودمون بیشتر کنیم.
سپاسگزار الله مهربان و این سایت فوقالعاده هستم که در این لحظه میتونم این کامنت رو بنویسم ️.
و من همیشه فکر میکردم این شغل و پولش برای من باد آورده اس!!!و یکروزی حتما از دستش میدم
چون ذهنم منو کنترل میکرد و بر طبق باورهای گذشته زندگی میکردم.
چی بگم از این باورها که باعث شد من کارمو ترک کنم
اونهم تو شرایطی که همه چیز عالیتر از قبل شده بود
همه ازم راضی بودن
چَم وخَم کارو عالی یاد گرفته بودم و به اصطلاح جا افتاده بودم.
از طرف مدیر و رییس و حتی مسئولان استانی ازم درخواست شد که توی اینکار بمونم ولی انگار زور باورها بیشتر بود .
یعنی من اونقدر باورای داغونی داشتم که میگفتم خودم استعفا بدم بهتر از اینه که اخراجم کنن
توانایی کاریم زیاد بود ولی هیچکدوم به چشمم نمیومد ذهنم تمام موفقیتهامو انکار میکرد و میگفت ی روزی اخراج میشی ی روزی همه به این نتیجه میرسن که تو شایسته این کار نیستی!!
آخ اخ چی بگم از این ذهن
همه آدما تواناییامو تحسین میکردن الا خودم!
اونقدر ذهنم عذابم داد تا شرایط عالی رو ول کردم
دلیلشم فقط احساس عدم لیاقت بود؛
من نه توخانواده نه تو اقوام و آشنایان کسی رو ندیده بودم که کار راحتی داشته باشه شرایطش عالی باشه و تو سن کم حقوق بالا داشته باشه
هرچی الگو داشتم همشون با کلی زجر و عذاب و نگرانی، مقدار پول چندغازی درمیاوردن که اونم خرج بیماری و ناخاسته هاشون میشد
اما من نه تنها مثل اونها نبودم بلکه تمام پولم، خرج تفریح و مسافرت و خریدن طلا و …میشد
همین تناقض ها مثل خوره تو ذهنم بود
هر لباس باکیفیت و قشنگی که میخریدم ته ذهنم میگفت پس خواهرت چی پس مادرت چی ؟ اونها لباساشون ساده ومعمولیه
هر مسافرتی که میرفتم ناخودآگاهم فعال بود و میگفت هنوز مادر و خواهر و برادرت اینجاها نیومدن
حتی پولی که از کارم پس انداز میشد احساس عدم لیاقت پشتش بود
ذهنم میگفت تو فرزند کوچیک خانواده ای هنوز بزرگترا انقدر سکه و طلا ندیدن ولی تو به راحتی خریدی و پس انداز کردی؟! خجالت بکش!!
این احساس به شدت منو عذاب میداد که نتیجشم گرفتم
احساس بد=اتفاقات بد
ولی الان خداروشکر بهتر شدم باورهای مخرب رو دارم کمرنگ میکنم
احساس لیاقتو تو وجودم کم کم شروع کردم به ساختن
اگر من کار خوبی دارم دلیلش عملکرد خوبمه
اگر کارم راحته دلیلش نوع تخصصمه
اگر همه چیز خوبه دلیلش آرامشیه که دارم
اگر پول زیادی ساختم دلیلش فقط اینه که باورای مالیم بهتر از خانواده س
من اگر بیشتر از خواهرا و برادرام مسافرت رفتم دلیلش اینه که خودم خاستم شاد باشم انتخابم بوده
من اگر به راحتی پس انداز میکردم دلیلش کنترل ذهنم بوده.
من اگر به راحتی شغل بدست آوردم چون قبلش تلاش کردم درس خوندم ذهنمو کنترل کردم چون عدل خداوند اینه
بااینکه تازه کار بودم و فقط یکماه از قراردادم میگذشت
مدیرم از عملکردم رضایت داشت و ب یکباره 5میلیون به حقوقم اضافه کرد
من خودمو لایق این افزایش حقوق میدونستم حتی بیشتر از این هم لایقش بودم
چون باعشق بهترین خودمو توی کار ارائه داده بودم و تجسم میکردم برای خودم کار میکنم اگر من مدیر بودم توقع داشتم کارمندم چطور کنه؟ همونو انجام میدم.
.
مورد دوم :احساس قربانی بودن
قبلا توی این حس حسابی توانمند بودم حتی تو مسائل مثبت که انتخاب خودم بوده ومیدونم هزاران فایده پشتش هست بازهم رگه هایی از این حس وجود داشته بااینکه روش کار کردم ولی هنوز هم وجود داره یعنی اینقدر این احساس قربانی بودن سمجه اگه ولش کنی مدام سرک میکشه
هرچی کم محلش میکنم ولی بازهم از مسائل دیگه دالی میکنه.
جدیدترین حس قربانی بودن که خیلی ریز بود ولی مچشو گرفتم درمورد قانون سلامتیه
بارها پیش اومده که فست دوسه روزه بودم و به خانوده گفتم ببینید چندروزه غذا نخوردم و با ی حالتی که دلشون بسوزه!
این فستینگها بهترین روزای زندگیمه ها ولی تو این موردم خواستم احساس قربانی بودن بکنم که بگم شما همه چیز میخورید ولی من دوسه روز نباید چیزی بخورم!! چی بگم از این بازی ذهن!!
و نتیجه ش این شده که بعد از فست ،مامانم ی خوراکی غیرمجاز بهم تعارف کرده و منم چندبار چیت کردم وحالم بد شده که چرا رعایت نکردم ووووووو…..
احساس بد=اتفاقات بد
خب راه حل اهرم رنجو لذت بود
اهرم رنج ولذت رو درست و حسابی نوشتم و دارم کار میکنم و احساس قربانی بودنم تو اینمورد یعنی سلامتی کمتر شده
.
«» ی روزایی بوده که پول نداشتم و با دوستم درددل کردم احساس قربانی بودن به جهان ارسال کردم که نتیجشم اعصاب خوردی بوده و اینکه کارام به خوبی پیش نرفته.
مثلا چندوقت پیش که از موجودی کم حسابم شاکی شده بودم و تو ذهنم خودمو قربانی میدونستم افکار بدی تو ذهنم میچرخید ،با همون حال بد رفتم پیاده روی و بعدش خاستم کمی گوشت و دنبه بخرم
ی لحظه که فروشنده میخواست خرید منو حساب کنه چندنفر اومدن داخل ازش سوال پرسیدن وحواسش پرت شد، منم تو فروشگاه حواسم نبود به وزن گوشتها و دنبه
وقتی اومدم خونه گوشتهارو بسته بندی کردم دنبه رو خورد کردم کمی ازشون استفاده کردم
بعد از چند ساعت، رسید خریدمو نگاه کردم متوجه شدم که اشتباه شده و زیادتر کارت کشیده ،رفتم به فروشنده اعلام کردم ولی گفت باید خریدتو میاوردی تا دوباره وزن کنم اما من مقداریشو پخته بودم و نمیشد وزن دقیق گوشت و دنبه رو فهمید. با اینکه مطمعن بودم اشتباه شده ولی بیخیال شدم چون نمیتونستم ثابت کنم
خب اینم نتیجه حس بد و قربانی بودن که باعث شد حس بدم بیشتری برام رقم بخوره
من از پول کم حسابم شاکی بودم و جهان کاری کرد پولم کمتر بشه …..همینه دیگه فرکانسم دقیقا کمبود بود جهانم همونو نشونم داد
وقتی من حالم بد باشه جهان اتفاقات ناجالبی رو برام میاره
ولی جهان بی تقصیره
مقصر اصلی منم که وارد بازی بدی باجهان میشم پا رو دمش میذارم!!
آقا وقتی جهان دافعه نداره فقط جاذبه س چرا من لجشو در میارم همش از ناخاسته حرف میزنم؟؟؟
این یه نوع لجبازیِ با جهانی که حرف حالیش نیست
که نتیجه بدش برا خودمه
پس نجمه هروقت خاستی احساس بد بفرستی (به هرشکلی چه درددل چه حس قربانی شدن چه نگرانی و…..) ،سریع یادت بیار جهان نمیفهمه من چی به نفعمه
جهان فقط به احساسم پاسخ میده اون نمیدونه پول کم برام خوبه یا پول زیاد
اون نمیدونه بیماری برام خوبه یا سلامتی
اون نمیدونه رابطه عاشقانه برامخوبه یا رابطه پر تنش
اصلا جهان فرق پول زیاد وکم، فرق بیماری و مریضی،فرق رابطه عاشقانه وپرتنش رو نمیدونه این منم که به اینا معنی میدم
اون فقط هرچی فرکانس میفرستم و دقیقا بدون کموکاست بصورت اتفاقات برام میفرسته پس حواستو جمع کن و این نکته یادت نره.
گاهی اوقات که احساس قربانی بودن میکنم با ذهنم مذاکره میکنم مثل چیزی که بالا کمی ازشو نوشتم
مواردی رو یادش میارم که احساس قربانی بودن کردم و اتفاقات بدی رقم خورده
ومواردی که احساس خوب داشتم و تمام جهان در خدمتم بوده
چند لحظه وقت میذارم و برای ذهنم تجربیات زندگیمو مینویسم که چطور این حس قربانی بودن به ضررم شده وچقدر برام خرج داشته .
وقتی قانع شد که قربانی نباشه ،بهش جایزه میدم و مواردی رو مینویسم که تونستم خودمو کنترل کنم و باعث لذتم شده
خدایش استاد خیلی ممنونیم که این فایلها هم تصویری هم صوتی.
چون واقعا با این تصاویر زیبا آدم ذهنش پرت میشه.
واقعا استاد چقدر این فایلهای که اخیرا گذاشتین عالی بودن.
همین فایلهای که از این ساحل زیبا فیلمبرداری شده بود، من همه ی اینها رو دانلود کردم و گوش میدم.
من الان دارم قدم 4 از دوره ی 12 قدم کار میکنم.
یکی از زیباترین چیزهایی که من از این سایت و دوره هاش و فایلهاش یاد گرفتم، توانایی کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت.
به قول استاد کنترل ذهن همون تقواست.
استاد شاید باورتوننشه من چند روز پیش تو جمعی بودم که یهو بحث به این کشید که زمین و خونه گرون شد و از این حرفها.
از اونجایی که چندماهی میشه که ما خونمون رو فروختیم و اجاره میشینیم و پول خونمون کار زدیم یه لحظه ترس اومد سراغم.
ولی یهو ذهنم رو بردم رو حرفهای شما، یهو انگار حرفهای کلیدی این دوره 12 قدم و فایلهای دانلودیتون اومد تو ذهنم.
و استاد عصر قبل خواب اومدم سایت و این فایل رو دیدم.
همین فایل از شما گوش دادم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم آنقدر باانرژی بودم و حالم خوب بود که باورم نمیشد.
به خودم گفتم فاطمه مثل کسی که درساش خونده حالا موقع امتحانش تو قبول شدی.
چقدر خوشحال شدم منی که ذهنم ناخودآگاه رو منفی ها میرفت حالا تونسته بودم ذهنم رو کنترل کنم و به زیبایی های اون لحظه ها توجه کنم.
همه چیز این ذهن، این باورهای قدیمی که تغییر براش سخت.
استاد چقدر خوب در مورد احساس عدم لیاقت صحبت کردین ، چون ما همینجوری بزرگ شدیم این که همیشه ارزش خودمون رو پایین بدونیم.
اینکه ظرفمون رو کوچک ببینیم.
ما از حقوق کارمندی بعد از دو سال تلاش برای شروع کار خودمون رسیدیم به درآمد ماهی 100 میلیون.
استاد من وقتی همسرم گفت الان ما درآمدمون اینقدر من که اولا باورم نمیشد دوما ترس همه وجودمو گرفته بود.
میگفتم نه صد تومن که خیلی چطور ما به راحتی به این پول رسیدیم مگه میشه.
استاد اینقدر این فکر رو داشتم و همش تا یه خرجی میکردیم میگفتم نه کم شد.
بعد به خودم گفتم من تو زندگیم هیچ وقت یه درآمد اینجوری ندیده بودم همش فکر میکردم این درآمدها برا بقیه است، ما که حالا به این زودی نمیتونیم یهو به این درآمدها برسیم.
من لیاقتم ظرفم همین قدر بود.
و چون راحت بدست اومده بود( راحت یعنی نه اینکه تلاشی برای به دست آوردنش نشه، ما برای شروع همین کار خونمون رو فروختیم) من پذیرفتنش برام سخت بود چون باور کرده بودم و از اطرافیانم شنیده بودم پول خیلی سخت به دست میاد، باید جون بکنی.
اما به لطف خدا و با هدایت او و ایمانی که ما تو این 2سال به خدا نشون دادیم در مسیر قشنگ زندگیمون هستیم.
خیلی ممنونم استاد برای فایلهای فوق العاده تون که قشنگ مثل یه برگه تقلب میمونه پر از نکته های طلایی.
سلام خانم شایسته نازنین و استاد عباسمنش بینظیر.
شما زوج فوقالعادهای هستید. بارها و بارها اشکم در اومد. چه فایل زیبایی بود. هم از نظر تصاویر، هم صحبتهای شما. چه حرفهای فوقالعادهای.
من میشنیدم و باورهایم میشکست. من میشنیدم و درونم دگرگون میشد.
در محصول عزتنفس یک جلسه رو به احساس دلسوزی و قربانی شدن اختصاص دادید. چه جلسه بینظیری. من بارها گوشش کرده بودم. کلی ترمز کشیدم بیرون و انصافاً چقدر بهم کمک کرد. روابطم و عزتنفسم کمکم دگرگون شد.
الان که در مورد ثروت و نعمت گفتید، تازه بهش توجه کردم. شاید در مورد ثروت هم ترمزهای مخفی باشه!
با کمی دقت متوجه شدم، بله منم این ترمز رو دارم.
من چند سال در زمینه داستاننویسی آموزش دیدم و کلی تلاش کردم. بهش علاقه داشتم. همین چند وقت پیش کتاب رو تموم کردم؛ اما پولی برای چاپش نداشتم. خیلی برام سخت بود و نمیدونستم چهکار کنم. یکی از انتشاراتیها گفت چون در زمینه کودک و نوجوان هست باید با یک تصویرگر هم قرارداد ببندی.
از اونجایی از قبل طراحی انجام دادم و علاقه داشتم. یک احساسی گفت خودت طراحی کن. با اینکه قبلاً کار کردم، نیاز به تمرین داشتم.
تمرینات رو انجام میدادم؛ اما یه چیزی مدام در گوشم میگفت در حقت بیانصافی شده. تو این همه روی خودت کار کردی. به این کتاب امید داشتی و فلان.
در صورتی که پارسال به درآمد 6برابری از نویسندگی رسیدم و کلی اتفاقات خوب. حالا که کتابم اینجوری شد، ذهنم مدام میگفت در حقت بیعدالتی رخ داده.
اینم اضافه کنم که خیلی خیلی از طراحی لذت میبرم. به حدی که الان کمتر مینویسم و بیشتر تمرکزم روی طراحی هست. چون نمیتونم به چیز دیگهای فکر کنم.
اما باید ذهنم رو کنترل میکردم؛ وگرنه معلوم نبود کجاها میرفت.
به لطف فایل شما این ترمز رو شناختم و در دفترم نوشتم.
نتایجی گرفتم با خودم مرور کردم، آیههای قرآن رو خوندم مثل سوره اعراف که خداوند میگه من جهنم رو از کافرها پر میکنم. به خودم گفتم خدا احساساتی عمل نمیکنه اصلاً اینطور نیست.
چکاپ فرکانسی رو مرور کردم و روند تغییراتم رو در سه ماه اخیر بررسی کردم. متوجه شدم من کلی پیشرفت داشتم و جایگاه درستم همینجاست.
گذشتم رو به طور کامل کنار گذاشتم و خط قرمز کشیدم. گفتم از این مرز رد نمیشی. خلاصه خیلی با خودم حرف زدم و کنترل ذهن انجام دادم.
استاد باورتون نمیشه خدا جوابم رو داد و یه پولی به دستم رسید. از فردی که انتظارش رو نداشتم و اصلاً ازش پول نمیخواستم.
نتیجه کنترل ذهن خیلی شیرینه استاد. شاید مبلغ پول زیاد نبود؛ اما من رو خوشحال کرد. پاداشی از طرف خدا دیدم و گفتم اگر بتونم ذهنم رو کنترل کنم، بازی رو میبرم.
️
درسهای زندگی از یک بازی
با سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان خوبم
خداوند رو شاکرم که فرصت عالی رو برام فراهم کرده که متعهدتر و جدی تر روی خودم کار کنم با تایم زیادی که دارم
من این فایل رو قبلا که روی سایت اومده بوده یکی دوبار نگاه کردم ولی حقیقتش خیلی تمرکز روش نکردم که نکته ها و درس هاش توی ذهنم ماندگار بشه الان دارم میفهمم که چرا استاد میگن فایل ها رو بارها گوش بدین چون این گام اوله برای درک کردن و ماندگار شدن توی ذهن
الان که شروع کردم میبینم جمله به جملش نکته و درسه که سعی میکنم برای خودم نکته برداری کنم و بنویسم بارها چون این جوری بهتر درکش میکنم .پس بسم الله :
1. در هر لحظه از زندگیم در هر شرایطی که هستم باید لذت ببرم
2. باید یک جنبه لذت بخش رو پیدا کنم و ازش استفاده کنم
3. بازی رو بازی کنم برای اینکه لذت ببرم نه با فرد مقابلم بحث کنم و از هدفم که لذت بردنه دور بشم
4. اهداف بازی برای من باید این موارد باشه :
لذت ببرم
مهارت هام رو بالا ببرم
ذهنم شادتر بشه
جسمم سالم تر بشه
5. خداوند پتانسیل یادگیری هر بازی رو در وجود من قرار داده و به محض اینکه اراده کنم میتونم یاد بگیرم
6. شخصیت کمک کننده تحسین کننده و تشویق کننده داشته باشم برای فردی که تازه میخواد ی بازی رو یاد بگیره
7. بازی میتونه کیفیت و عمق رابطه ی عاطفی من رو ببره بالا
8. استمرار رمز موفقیت و پیشرفت در هر کاریه
9. توی مسیر یادگیری برای هر بهبود کوچک باید خودم رو تحسین کنم
10. حریف قوی باعث میشه ذهن من خلاق تر بشه برای پیدا کردن راه حل ها
11. توی بازی میشه بهتر قانون فرکانس ها و نتایج رو دید و درک کرد
12. کنترل ذهن میتونه به ما کمک کنه برای پیشرفت و عدم کنترل ذهن میتونه کارها رو خراب کنه
13. اگر من بتونم ذهنم رو کنترل کنم میتونم دنیام رو کنترل کنم
14. وقتی کنترل ذهن ندارم نمیتونم از تواناییهام استفاده کنم
15. باید سعی کنم در هر لحظه ذهنم رو کنترل کنم و بهتر عمل کنم فارغ از شرایطی که دارم
16. وقتی احساس عدم لیاقت میاد سراغت از مسیری که داره آسان برات پیش میره اوضاع رو برای خودت سخت میکنی و نتیجه های خوب از بین میرن
17. احساس قربانی شدن تبدیل میشه به خشم کینه و نفرت و اگر ادامه پیدا کنه تبدیل میشه به افسردگی
استاد اینجا دقیقا مثال من رو زدین که ی وقت شما میبینی تلاش میکینی کار میکنی اما ی دفه مجلس ی طرحی رو تصویب میکنه و به ضرر تو میشه و افرادی که ظاهرا حقشون نیست پاداش و امتیاز میگیرند
دقیقا این اتفاق چند سالی میشه که شروع شده بود که مجلس طرحی رو برای جذب معلم تصویب کرد که افرادی که حوزه علمیه رفته بودن و مدتی پیش نماز مدارس بودن یا افرادی که به اصلاح مربی نهضت سواد آموزی بودن که همه میدونن 90 درصدش دروغه و فقط شناسنامه ی سری افراد رو جمع کردن و کلاسی برگزار نکرده بودن یا افرادی که فقط چند واحد اونم سالها پیش توی آموز پرورش تدریس کرده بودن بدون هیچ آزمونی جذب آموزش پرورش شدن به عنوان نیروی آموزشی و اونوقت افرادی مثل من که توی مدارس غیر دولتی درس میدادیم با کلی تحصیلات و سابقه ی تدریس و …… نه تنها جذب نشدیم بلکه حق و حقوقمون رو هم نمیدادن
حالا بماند که خیلی ها به خاطر باورهای غلط این شرایط رو تحمل میکردن و همچنان به تدریس ادامه دادن ولی همونطوری که شما فرمودین ی حس قربانی شدن و بی عدالتی به همه مربیان مدارس غیر دولتی دست داده بود و همین الانش هم هست که من هم جزشون بودم
وحتی قبل از آشنایی با شما هم این مساله توی ذهن من بوده که آقا افرادی مثل من حقشون خورده شده و بی عدالتی شده و از این جور حرفها که دقیقا باعث شده بود که من دچار افسردگی بشم که خدا رو شکر با آموزش های شما تونستم به میزان زیادی این رو بهبود بدم ولی الان که داشتم این فایل رو گوش میدادم و دقیقا شما به این موضوع اشاره کردین انگار که توی ناخودآگاه من هنوز این حسه هست که باید حواسم بهش باشه که کنترلش کنم
18. وقتی که شور و شوق باشه در انجام کار که باعث ایجاد احساس خوب میشه نتایج عالی پیش میره
19. وقتی که در لحظه زندگی میکنم و به اتفاقات افتاده در گذشته و یا اتفاقات احتمالی آینده فکر نمیکنم و احساسم رو خوب نگه میدارم طبق قانون لاجرم اتفاقات خوب برام می افته
20. لذت بردن از موضوعات ساده میتونه جریانی از خوشبختی رو در زندگی من راه بندازه
21. برای لذت بردن از زندگی نیازی به نتایج خیلی عجیب و بزرگ نیست
22. وقتی نتونم از نعمت های کوچیک لذت ببرم نعمت های بزرگ به من داده نمیشه
23. وقتی از نعمت های کوچک لذت ببرم ظرف من برای دریافت نعمت های بزرگ آماده میشه
سپاسگزارم استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیز برای این فایل پر از درس
سلام خانم سلطانی بزرگوار..امیدوارم حالتون عالی باشه من تو این چند وقت همزمان با مرور فایل های عزت نفس دارم رو مبحث کنترل ذهن کارمیکنم و این فایل رو بصورت صوتی تو گوشیم دانلود کردم و چند وقت یکبار گوش میکنم امشب تصمیم گرفتم بعد از گوش دادن بیام و کامنتهای دوستان عزیزم رو بخونم که خدا میدونه چقدر میشه از این کامنت ها درس گرفت و در راستای پیشرفت استفاده کرد…اولن بهتون تبریک میگم که سالها تو مدارس غیر دولتی تدریس کردید و این نشون از داشتن حس لیاقت و شایستگی شما بوده که این تجربه رو داشتید کما اینکه شاید خیلی از دبیرهای عزیز این خواسته رو دارن و هنوز بهش نرسیده باشن….واینکه درمورد احساس قربانی بودن گفته بودید اخ که چقدر این ذهن چموش وفراموشکاره و من با اینکه خیلی رو این مبحث قربانی بودن کار میکنم و بازم میبینم یه جاهایی دلم میخواد پیش این و اون بگم اخ فلان جامدرد میکنه اما به لطف الله این اجازه رو بهش ندادم و هر روز دارم با سپاسگزاری نتایجم رو بهتر و عالیتر میکنم که انشالله بزودی تو قسمت های مختلف مکتوبش میکنم ..سپاسگزارم ازتون که اگاهی های فایل رو هم یه باره دیگه دونه دونه نوشتید و یاداوری کردید..براتون ارامش ثروت شادی و سعادت در دنیا واخرت رو از خداوند میخوام…
سلام به آقای بهاری عزیز. منم از شما سپاسگزارم که اول صبحی حال خوبم رو بیشتر کردین .چه همزمانی عالی من هم دارم فایل های دسته کنترل ذهن رو کار میکنم در کنار دوره های دیگه واقعا خیلی کم کننده اس. چقدر زیبا اشاره کردین به اینکه خیلی ها میخواستن تدریس کنن اما نتونستن به این هدفشون برسن اما من سالها این هدف رو داشتم تجربه میکردم . برای شما دوست خوبم موفقیت بیشتر رو در تمام جنبه ها از خداوند وهاب خواستارم .اینکه نوشتین با کنترل ذهن تونستین نتایج عالی رو رقم بزنین هم برام نشونه بود در انتخاب دسته بندی کنترل ذهن .بازم سپاسگزارم .در پناه الله یکتا همواره شاد و سعادتمند باشین
سلام استاد عزیزم ازتون متشکرم که هر روز دارید فایل های زیبا و زیباتر میزارید و این خیلی به من کمک میکنه که هر روز حواسم به خودم بیشتر باشه چون می بینم که شما در عین حالی که زندگی بسیار عالی دارید اینقدر رو کارتون تمرکز میزارید و فایل های عالی آماده می کنید و برای من یه مطلب به روز رو توی سایت قرار میدهد که اطلاعات من رو هر روز تازه و تازه تر میکنه از شما و خانم شایسته متشکرم
برای بازی پینگ پنگ باید واقعا شما را تحسین کنم شما واقعا عالی هستید تو این بازی و توی قسمت 260 سریال زندگی در بهشت ما دیدیم که چقدر شما مهارت دارید و چقدر این بازی حساس و توی صدم ثانیه میتونه اتفاقات رخ بده
در مورد پیام این فایل باید بگم که اگر ما بتوانیم در آن لحظهای که واقعا احساس مون بده به خودمون بگیم فقط همین لحظه یکم بهتر شو یه زیبایی رو بیشتر ببین، فقط یک زیبایی ….
برای لحظات بعدی ما راحت تر میتونیم حالمونو خوب کنیم و قدم به قدم جلو ببریم و حالمون بهتر و بهتر بشه من این تجربه رو داشتم باید بگم وقتی که به خودم گفتم الهام فقط این لحظه فقط این لحظه ببین چه چیزی داری ببینی برای چه چیزی است سپاسگذاری هرچی که به ذهنم رسید رو میگم
مثلا
وای خدایا چقدر خوب که این رنگ از گواش دارم چقدر خوب که این تعداد از قلمرو دارم چقدر خوب که نقاشی هامو قاب کردم چقدر خوب که برس سر چوبی دارم چقدر خوب که لباسهام تمیز هستند ،چقدر خوب که من تخت دارم و روی تختم دراز کشیدم چقدر خوبه که من اتاق شخصی دارم و میتونم بیام تو اتاقم را به اوضاع و شرایط فکر کنم و …..
یادآوری همینها تونست احساس منو بهتر بهتر و باز هم بهتر کنه و گفتن کلامی ،وقتی که نمیتونم اصلا ذهنم رو کنترل کنم میام بلند با خودم صحبت میکند و وقتی که بلند بلند صحبت می کنم اصلاً دیگه ذهنم نجوای بد نمیده ولی بعضی وقتا خیلی سخته که واقعاً دهنم رو باز کنم یه چیزی بگم ولی وقتی اولین نکته مثبت رو میگن انگار یه سدی و یه سختی فرو میریزه و دیگه برای من همه چیز راحت و راحت تر میشه مثلا گفتم خدایا شکرت بخاطر اینکه امروز صبح مسواک زدم ، خداروشکر بخاطر مهارت نقاشی که دارم خدایا شکر که امروز ستاره قطبی ام رو انجام دادم و گفتن همه اینها بلند و بلند یا این نکته که چقدر خوب که ما خونه امون توی این محله است چقدر خوب که ما آرامش داریم چقدر خوب که مثلاً سرویس بهداشتی به اتاق من نزدیکه چقدر خوبه که پدر مادرم به من احترام میزارن چقدر خوبه که من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم چقدر خوبه که من توی اتاقم قرآن دارم و بهش دسترسی دارم
و این گفتن “”چقدر خوبه که””+ گفتن یک نعمت “”خیلی به من کمک کرد تا حسم واقعاً بهتر و بهتر کنم
گفتم این نکته رو هم بگم برای دوستان از تجربه خودم وقتی که ما کنترل میکنیم ذهنمون رو فقط توجه و میذاریم روی زیبایی ها خوب مثلاً از تجربه خودم که شده یه روز واقعاً تمرکز روی زیبایی های زندگیم بوده اتفاق ملموس این بود که واقعا من با کیفیت زندگی کردم بهم چسبیده زندگی و بهترین تجربه را داشتم بهترین حس رو به خودم و خدای خودم داشتم ولی مثلا نتونستم ذهنم را کنترل کنم همون زندگی بود همون شرایط بود همون نعمت هاو رفتارها بوده ولی زندگی به دلِ من نچسبیده نگار به من خوش نگذشته و من زندگی رو زندگی نکردم فقط زنده بودم و واقعا واقعا واقعا کنترل ذهن داشتن میتونه نشون دهنده کیفیت تجربه از زندگی باشه به هر حال هر چقدر بتوانیم خوب این کار را انجام بدیم زندگی با کیفیت تری داریم …
رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها::
خیلی مورد از پیش اومده ولی الان چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خیلی وقته شده که خیلی خوب دارم ذهنمو کنترل می کنم بعد یهو یاد این میوفتم که من زیاد خوب نبودم قبلاً و انگار احساس عدم لیاقت از لذت بردن از داشته هام بهم دست میده و واقعاً همه احساس و همه فرکانسهای مثبت و خداگونه افول پیدا میکنه و من باید خیلی بیشتر تلاش کنم تا برگردم تا بدون توجه به این افکار دوباره خودم را بالا بکشم…
یک مثال به ذهنم رسیده بود چند روز پیش گفتم اینجا برای شما به اشتراک میذارم
مثلاً شما فکر کنید که روی یک طناب ابریشمی بزرگ و توی یک موقعیت راحت روی طناب هستید و روی نقطه صفر
پایین اومدن از این نقطه پر از اتفاقات منفی پر از بلاها پر از احساس بد و کلا جای بده
ولی بالاتر رفتن از این نقطه صفر هرچی که بیشتر و بیشتر بالا میریم ما را به احساس های بهتر به نعمتهای بهتر به راحتی بیشتر میرسونه و کسی که اونجا اون طناب رو داره کم و زیاد میکنه و میکشه بالا و میکشه پایین فقط و فقط به این توجه میکنه که سر ما ، نگاه ما رو به کدوم قسمت است رو به قسمت پایین ؟ پس این میخواد بره به سمت پایین
طناب رو شل میکنه تا بریم پایین
ولی وقتی اون فرد ببینه که نگاهما به سمت بالاست میگه خوب پس ایشون میخواد بره به سمت بالا پس مارو میکشه بالا
ممکن است ما نگاهمان به سمت بدی ها ونا خواسته ها باشه ولی بخوایم زور الکی بزنیم که نههه من میخوام برم بالا و بگیم داد بزنیم
منو بکش بالا بکش بالا ولی وقتی نگاهمون پایه و هر چی داد بزنیم فقط جهت نگاه ما نشان دهنده است که میخواییم بریم بالا یا پایین
ولی وقتی ما نگاهمون رو هرجوری که شده هر جوری که شده بچرخونیم و تا حدی که میتونیم نعمت ها خوبی ها و لذت های آن قسمت از بالا را ببینیم اون فرد میگه
خوب پس نگاه به سمت است پس بالامی کشمش
و هرچند ما کشیده بشیم به سمت بالا تر و نگاهمون رو ثابت کنیم به سمت خوبی ها و لذت های آن قسمت بالا ما سریع تر و راحت تر و بیشتر در خوبیها فرو میریم
و این مسائل باعث ملموس شدن نگه داشتن حال خوب و تجربه اتفاقات حال خوب برای من شد
احساس قربانی شدن::
احساس قربانی شدن واقعاً به نظر من مثل غیبت کردن میمونه هرچی تو بخواهی مقاومت کنی که نخوای ولی انگار شیطان اون رو تو ذهن ما زیبا جلوه میده وقتی هم که یه ذره وا بدی که برید توی بحث غیبت واقعاً کشیده میشی و از اون گناه اون لحظه لذت میبری ولی خوب بعدش هم عواقبش ایکه واقعا احساس بدی دارم و اتفاقات بدی رو تجربه میکنیم
به نظر من احساس قربانی شدن هم همینه
هر چقدر بخوای مقاومت کنی و چه نخوای احساس قربانی شدن داشته باشی ولی اگه یه لحظه وا بدید و از این گناه لذت ببرید واقعاً کشیده میشد و به هم ریخته و یه وقتیایی نمیدونی چته
ولی این کاری که خودت با خودت انجام دادی و به اصطلاح به خودت ظلم کردی
در مورد احساس قربانی شدن من باید بگم که در زمان کنکور و در زمان دبیرستان من و خیلی از همکلاسیام این احساس رو داشتیم که قربانی هستیم و برای اینکه رشته ریاضی هستیم به ما توجه نمی کنند و به تجربی ها توجه میکنند از سال دهم تا دوازدهم به طور افتضاحی همین اتفاق رخ داد همین و همین
هرچقدر ما اعتراض کردیم به این دربه اون در زدیم
با معلم صحبت کردیم با مدیر صحبت کردیم نمیدونم چقدر اداره رفتند
این اتفاق اصلاً هیچ تغییری نکرده و هر باز بد و بدتر شد و ما با همون احساس قربانی شدن به خاطر رشتهادامه دادیم و این به صورت گروهی بود که با این احساس قربانی شدن را داشتیم
این احساس رو به شخصه خودم هم زیاد داشتم توی سال کنکور به شدت به شدت روی آدم هایی تمرکز کردم که با سهمیه رفتن دانشگاه و با احساس قربانی بودنم می گفتم من که سهمیه ندارم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خوب هرچقدرم تلاش کنم هرچقدر کار کنم درس بخونم من نمیتونم
این باور اصلا نزاشت تمرکز داشته باشم و اصلاً خوب درس نخونم
و هر روز خبرهای بیشتر از این که کی با سهمیه دانشگاه های خوب رفته واقعا احساس قربانی شدن رو داشتم و برای همین سال کنکور اصلا خوب نتیجه نگرفتم با اینکه دوست هایی داشتم بسیار بسیار عالی دبیری و فرهنگیان اوردن بدون سهمیه
ولی الان یاد گرفتم که با هر موفقیت هر فردی رو تحسین کنم و بگم اگه من اون موفقیت را شنیدم و دیدم پس منم میتونم ، پس منم تواناییش رو دارم همه انسانها یه خدا داریم همه انسانهه یهسیستم عصبی داریم همه ما انسانها یک ذهن تقریباً یک جور داریم که با ورودی هامون میتونیم خیلی خیلی قشنگ کنترلش کنیم
این متن رو نوشتم تا فایل قشنگ دانلود بشه
واقعا خداوندا سپاسگذارم برای این اگاهی ها
من را در مدار علم به همراه عمل قرار بده
↔ بنام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و گروه فنی سایت
سلام به دوستان توحیدی و دوست داشتنی.
در مورد این فایل برمیگردم به سال 97 و 98 تجربه هایی که خودم باتوجه به توضیحات این فایل یادگرفتم و باعث شد شرایطی که همه چی عالی پیش میرفت و یه باره برعکس شه.
↔در مورد روابط:
من سال 92 نامزدی کردم با شخصی که هردومون حق انتخاب خودمون بود و همه چی داشت عالی پیش میرفت و اون موقع من از قانون فرکانس اطلاعاتی نداشتم تا اینکه بعد از 1 سال همه چی بهم خورد و ما از هم جدا شدیم و من بعد از چند سال الان متوجه میشم که این جدا شدن هم توسط افکار و باورای خودم اتفاق افتاده و هم اینکه من قدرت رو داده بودم به عوامل بیرونی و فکر میکردم که من در سرنوشتم هیچ تاثیری ندارم و خداروشکر الان من قدرت رواز عوامل بیرونی گرفته ام و دارم زندگیم رو با قانون تکامل اونجوری که دوست دارم خلق میکنم.
↔مورد دوم برمیگرده به سال 97 و 98 در مورد کسب و کار شخصی :
اواخر سال 97 بود که یه مغازه لوازم آرایشی در کنار شغل آرایشگری راه اندازی کردم و چندتا فروشنده جابجا کردم تا بلاخره همه چی اومد رو روال و من اون موقع روزی حتی 1میلیون هم ورودی مالی بجز آرایشگری داشتم و تو این مسیر خیلی چیزا رو در مورد این شغل یادگرفتم و تقریبا شهریور ماه 98 بعلت فوت داداشم و بخاطر ” کنترل نکردن ذهنم ” بعد از 6 ماه همه چی رو از دست دادم.
حتی منی که اصلا قلیون هم نمیکشیدم بخاطر عدم کنترل ذهن درگیر اعتیاد هم شدم و این ماجرا 2 سال طول کشید که سال 99 با سایت استاد آشنا شده بودم ولی آماده دریافت این آگاهی ها نبودم و بلاخره با قدم برداشتن آروم آروم اومدم تو مسیر و خودم رو اصلاح کردم.
↔نتیجه:
1. من امروز به این نتیجه رسیدم که واقعا همه چی کنترل ذهنه اولین قدم رعایت درک این قانون در طول هر روزه.
2. هر جا که هستم و هرکاری که در حال انجام دادنش هستم هم باید کنترل ذهن داشته باشم و هم اینکه از انجام اون کار لذت ببرم.
3. من اگر میتونستم در این دومورد بالا که نوشتم ذهنم رو کنترل کنم شاید مجبور نمیشدم کلی ضرر مالی و سلامتی بخودم بزنم.
4. تنها من هستم که خالق تک تک اتفاقاتم چه خواسته و چه ناخواسته و چه احساس خوب و چه احساس بد.
5.من الان بعد از گذر چند سال به این درک رسیدم که نباید به نجواهای ذهنم قدرت بدم حتی اگه ظاهر قضیه خوب نیست اگر تونستم ذهنم رو کنترل کنم و به خودم یادآوری کنم که همه چی به نفع من تموم میشه واقعا این اتفاق میفته و این دو مثال بالا رو زدم که بخودم یادآوری کنم که اگه ذهنم روکنترل نکنم چه پیامدهایی داره و اگرهم کنترل کنم قطعا پاداش بزرگی برام داره.
↔و آخرین گزینه برای یادآوری: تو فایل های قبلی به این موضوع اشاره کردم که در شیراز مشغول آرایشگری بودم پیش یکی از دوستان که قبل عید رفتم پیشش و تقریبا 2 ماه مشغول به کار شدم و مشتریم داشت زیاد میشد و بعد عید که رفتم سرکارم دیدم که این رفیقم داره بهم احساس بد میده و هر روز یه بهانه میاره که من بهت صندلی روباقیمت پایین اجاره دادم که استاد هم در این مورد در فایل دوم دوره شیوه حل مسائل اشاره کردن که یه نفر براشون دوره تند خوانی تدریس میکرد و استاد تصمیم گرفت که اون مسئله رو حل کنه ومنم دقیقا اومدم به دوستم گفتم آقا من 20 روز دیگه مونده تا به تو اجاره بدم و نمیخوام اینجا کار کنم خلاصه از شیراز اومدم به روستای خودمون و این تصمیم چه برکت هایی برام داشت:
1.الان تو خونه خودمون مشغول به کار آرایشکری هستم شیفت صبح تو باغ خودم به کارای باغ و باورسازی میرسم و شیفت عصر هم کار خودم رو ادامه میدم.
2.دنبال کارای زدن چند تا مغازه کنار آزاد راه اصفهان به شیرازم فعلا دارم قدم های اول رو طی میکنم.
3.یه مورد دیگه تقریبا 6هزارمتر زمین داریم به قیمت تقریبی 2 میلیارد ت که باید از طریق اداره منابع طبیعی اقدام به انجام کاراش میکردم که دو روزه افتادم دنبال کاراش انشالاه در کامنتای بعدی در مورد نتیجش میگم و خداروشکر دوره حل شیوه مسائل رو دارم کار میکنم که باعث ایجاد انگیزه ،امید،توکل و شجاعت در وجودم شده و مطمئنم خدا کارها رو برام آسون میکنه و هم انجام میده.
از استاد هم بابت تک تک فایلها و جسارتی که به من و بقیه میده سپاسگزارم.
این تجربه ها شاید تلخ باشن ولی پر از درس هستن و باعث میشن من رشد کنم و بتونم جلوی افسار ذهنم رو بگیرم.
از دوستان عزیز هم بابت خواندن کامنتم و گذاشتن تجربیاتشون در اختیار بقیه سپاسگزارم.
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم، بانو شایسته نازنین و همه دوستان جان
اگر اشتباه نکنم این اولین باری است که قبل از اینکه فایل تمام بشه اومدم و دارم مینویسم، چون همیشه فایل را تا انتها حداقل یکبار گوش میدادم و بعد میومدم و مینوشتم اما استاد دست گذاشتید روی موضوعی که ناخودآگاه اشکم رو جاری کرد و دیگه نتونستم صبر کنم و تصمیم گرفتم همین الان بیام و دربارش بنویسم، یعنی یه دفعه یه بغضی من رو گرفت که حالم دگرگون شد.
میدونم از قربون صدقه الکی رفتن برای خدا و به قول خودتون ارتباط موثر برقرار کردن با خدا بیزارید، من هم همینطور، اما واقعیت انقدر آیاتش محکم و دقیقه که واکنش نشان ندادن و سپاسگزار نبودن سختترین کار دنیا میشه برات.
همیشه وقتی الگوها و افراد مختلف را بررسی میکنم متوجه میشم که خوب هرکس یه زندگی، یه باور و یه مسیر منحصربهفردی داره، اما یه موضوعی در بین تمام موفقیتهای افراد ثابت و مشترک و اون هم همین احساس لیاقته.
همه ما با هم متفاوت هستیم و زیبایی این جهان هم به همین تفاوتهاش هست. نقطه اشتراک تمام کسانی که توانستند زندگی را به اون شکلی که دوست داشتند تجربه کنند و خلق کنند آنچه در ذهن دارند را احساس لیاقته.
من انقدر از این موضوع در جهت منفیش ضربه خوردم که فکر نمیکنم هیچ باوری در ذهن ما تابهحال از این مخربتر بوده باشه.
من از اون دسته افرادی نیستم که هیچ کاری تو زندگیش نکرده باشه، برعکس جز کسانی هستم که همیشه کارهایی کردم که از نگاه دیگران به قول معروف خیلی خفن بوده، اما ایراد اینجا بود که هیچوقت نمیتونستم اون شرایط عالی را ادامه بدم و گاهی چنان به عقب پرت میشدم که اصلاً از همه چیز و همه کس ناامید و بیزار میشدم و تابهحال نتونسته بودم پیداش کنم که چرا من نمیتونم شرایط خوب را در زندگیم ادامه بدم. تا اینکه این تیکه از فایل که در مورد احساس لیاقت بود زنگهایی را در ذهنم به صدا درآورد که هنوز آونگش در گوشم به گوش میرسه.
تو دورهها و آموزههای استاد و دیگران زیاد از احساس لیاقت شنیده بودم اما کاری که این باور با من کرده بود چنان من رو در گوشه رینگ گیر انداخته بود که بهم جرئت عرضه اندام دوباره نمیداد، چون تو ذهنم هرچقدر هم خودم را آدم موفقی میدیدم خیلی سریع به این فکر میفتادم که چه فایده یه مدت حالت خوبه و بعد دوباره اون شرایط و اون پسرفتها میاد سراغت و من اصلاً مگه لایق این زندگی که میخوام هستم؟
آدم یه وقتایی یه چیزایی تو خودش پیدا میکنه که باورش نمیشه همچین باوری داره اما جهان خیلی زیبا و قشنگ بهت میگه که چی هستی و چی داری در ذهنت میپرورونی. خداروشکر برای این که چنین جهان هوشمند و دقیقی داریم.
نمیدونم این لفظ بارها دقیقاً برای چه تعداد باری بهکار گرفته میشه اما من خیلی خیلی خیلی شرایطی رو تو زندگیم داشتم که یه چیز خیلی خوبی رو وارد زندگیم کردم اما یه جایی به خودم گفتم بابا مگه میشه انقدر خوب؟ مگه میشه انقدر راحت؟ یعنی فکرش رو میکنم که چیکار کرده این باور با من در زندگی اصلاً حالم دگرگون میشه، ناخودآگاه سر به سپاسگزاری میذارم که هدایتم کرد به جواب مسیر. من همین امروز ازش خواسته بودم. همین امروز ازش خواسته بودم که بابا میگی فراوانی میگی سپاسگزاری میگی توحید میگی احساس خوب میگی احساس لیاقت، اوکی، پس چرا جوابی که میخوام نمیاد یا میاد اما نمیمونه؟
همین امروز جوابم رو دادی.
همین امروز یه شرایط مالی خیلی خوبی شکر خدا برام پیش اومد که یه دفعه باز همین نجوا اومد که: بابا مگه میشه انقدر خوب؟ مگه میشه انقدر راحت؟
چی بگم غیر از سپاسگزاری که ای جان من شکرت، شکرت برای این جریان دقیق هدایت.
شکرت که داری بهم میگه بسارش هرچی که میخوای رو و چه کسی از تو لایقتر برای تجربه این موقعیت؟
چقدر دیگه باید تقلا میکردم تا بفهمم آقا موضوع مهارت نیست، موضوع لیاقته.
تو استاد بزرگ هر کاری هم که باشی اما اگر خودت را لایق ندونی هیچ اتفاقی برات نمیفته و این اتفاقات خیلی راحتتر از اون چیزی که فکر میکنم برات میفته.
مشتریهای عالی به سادگی وارد کسبوکارت بشن، بدون اینکه تو کار عجیبوغریبی انجام بدی و فقط خودت را لایق بدونی.
عشق و آسایش و محبت و سلامتی را ازجهان دریافت کنی و بگی مگه من لایق این هم اتفاق خوب هستم؟
اصلاً فکر کردن به این موضوع انقلابی در من ایجاد کرد. قشنگ حس میکنم جنبوجوشی که در وجودم به راه افتاده را.
تمام تغییرات از همین نقطه باید شروع بشه.
اصلاً خود این قانون احساس خوب=اتفاقات خوب هم از در همین باور لیاقت عبور میکنه چون گاهی انقدر در این منجلاب عدمخودباوری گیر کردیم که حتی خودمون رو برای در احساس خوب بودن و موندن هم لایق نمیدونیم، چه برسه که بخواهیم به اهداف و خواستههایمون برسیم.
برای همینه خدا میگه فلیستجیبو لی و لیومنو بی، چون میدونه این بزرگترین سد سر راه اجابت درخواستهاست. تحقق همه خواستهها از این باب عبور میکنه. باور احساس لیاقت. باور بهاینکه من به این دنیا آمدم تا لذت ببرم و خداوند هرآنچه موجب لذت بیشترم میشود را بر سر راه من قرار میدهد. باور اینکه همه چیز طبیعی بدست میآید و احساس خوب راه رسیدن به همه خواستههاست.
درک این موضوع خیلی مهمه که باورسازی یعنی رسیدن به احساس خوب.
وقتی میگم من لایق دریافت نعمتهای الهی هستم یعنی من هستم که انتخاب میکنم چه چیزهایی وارد زندگیم شود.
یعنی من خواستهام که دنیا این شکلی باشد.
یادم میاد اوایلی که با قانون آشنا شدم انقدر سرعت رشد و تحولاتم عالی بود که برای هیچکس قابل باور نبود که مگه میشه یه نفر انقدر تغییر کنه؟ چون من از نظر مالی هم خیلی خیلی خوب رشد کردم اما دقیقاً همین باوری که مگه میشه همه چیز انقدر عالی و راحت باشه همه اون دستاوردها را از بین برد و عزت نفس من را نیز بسیار تضعیف کرد.
اما حالا حس میکنم پیدا کردم اون معلولیت رو. بعضی باورهای مخرب دیگه کارش از پاشنه آشیل گذشته تبدیل به یک معلولیت شده، درست شبیه استعارهای که استاد در مورد ثروت و اون تمثیل مسابقه معلولان میزنند. یعنی انقدر تضعیف کننده هستند که تو حس میکنی نمیتونی هیچ کاری انجام بدی. مثل فردی میمونی که عاشق فوتباله اما پا نداره که بازی کنه و به این شکل این کلاً حتی تصور اینکه بخواد فوتبال هم بازی کنه تو سرش نیست، یعنی دقیقاً همین اتفاق برای من و خیلی از دوستان دیگه افتاده. یه سری از باورها چنان در مغزمون رسوخ کرده که حتی تصور اینکه بخواهیم جور دیگهای هم باشیم نمیکنیم. یعنی اگر فقط و فقط روی همین باور کار کنیم که ما لایق نعمتهای الهی هستیم و خداوند برای اعطای نعمتها به ما به سختی نمیفته و این یک روند طبیعیه چقدر با آرامش بیشتری زندگی میکنیم و همین آرامش بیشتر ما را در مدار لذت و احساس خوب بیشتری قرار میده و باعث میشه خواستههای بیشتری را تجربه کنیم.
این یک رمزه. احساس خوب داشتن بزرگترین رمز کائناته.
یه ویدئوی را چند روز پیش از کندال جنر میدم که درباره همین موضوع صحبت میکرد و میگفت که من مهمترین کاری که هر روز انجام میدم اینکه به خودم قول میدم امروز یه ورژن بهتری از خودم در تمام ابعاد ارائه بدم و بقیه کارها را میسپارم به جهان تا برای من انجام بده.
استاد به تازگی یه احساس تازهای درمورد این مسیر پیدا کردم و دیگه یه احساس مسئولیتی دارم درقبال این مسیر. یعنی قلبم بهم میگه این مسیریه که تغییرات خیلی زیادی در جهان بهوجود میاره. تک تک کسانی که وارد این مسیر میشوند و بهخصوص کسانی که با تعهد و جدیت بالا این آگاهیها را دنبال و در عمل اجرا میکنند مهرههای کلیدی در جهان خواهند بود.
سبک و دقت آموزههای شما بدون شک تحولات بزرگی در جهان بهوجود خواهد آورد و من این را به خوبی دارم احساسش میکنم. اوایل فکر میکردم تحت تاثیر قرار گرفتم اما حالا بعد از هزار و اندی روز قاطعانه میگم که هر روز اعتماد و اعتقاد و البته عملگرایی من به این مسیر بیشتر میشه. هر روز دارم بیشتر یاد میگیرم که باید بیشتر روی خدا حساب کنم. قدرت اوست که همه چیز را بهوجود میاره و این سادهترین راه رسیدن به خواستههاست.
چقدر زیبا خداوند خودش را استجابتکننده معرفی کرده. چقدر این استجابتکننده با اهدنا صراط المستقیم هماهنگی داره. مجیب در زبان عربی یعنی هموار کننده و این بدیم معناست که خداوند هموارکننده مسیر رسیدن به خواستههاست، خواستههایی که همین الان هستند و فقط کافیه که ما در اون مسیر قرار بگیریم.
اینجاست که متوجه میشی با خدا بودن چه معنی و امتیازی داره. وقتی خدا نباشه فکر میکنی خودت باید همه کارهارا انجام بدی و از اونجا که خودت را در خیلی از کارها ناتوان میبینی پریشان و ناامید میشی و مسیر را ادامه نمیدی. اما وقتی به این فکر میکنی که این هستی یه خالقی داره و اون خالق نعمتهایی را بهوجود آورده و نقش خودش اینکه مسیر ما را برای رسیدن به نعمتها هموار کنه همه چیز در زندگیت تغییر میکنه. برای همینه میگه هیچگاه از رحمت الله ناامید نشید. برای همینه میگه کسانی که خداوند را درک کرده باشند نه میترسند و نه محزون میشوند. چون اونها دنیا را مثل یک بازی میبینند. فکر نمیکنند که قراره در این بازی بازنده باشند اونها میدونند که هدف بازی لذت بردنه پس سعی میکنند همین کار را انجام بدهند.
هربار که آیه ان شکرتم لازدینکم را میخوانم به خودم میگم خدایا ببین به خدا اصل همینه ها. تو فقط همین یه کار رو میخوای. همین یه اصل رو ما اگر تو زندگی اجرا کنیم به همه چیز میرسیم. نه اینکه برگردیم الکی بگیم خدایاشکرت. بهخاطر اینکه وقتی به نعمتهای زندگی نگاه کنیم بفهمیم که این قدرت خداست که این نعمت در زندگی ما هست، منتهی انقدر ما حساب کتابی شدیم که نمیتونیم درک کنیم چجوری خداوند این نعمت را در زندگی ما آورده. شما چجوری میخوای روی سلامتی قیمت بگذاری؟ کی حاضره درقبال 1 میلیارد دلار چشمهاش رو از دست بده؟ کی حاضره در قبال این پول نمیگم مرگ پدر مادر، گریشون رو ببینه؟ تو چجوری اینها رو با خدا حساب کردی؟
هنوزم که هنوزه خیلی از ماها فکر میکنیم خدا یه انسان دمدمی مزاج بدعنقه که فقط معطله تلافی بکنه اما یه بار به این فکر نکردیم که آقا این خدا خودش را رحمان رحیم معرفی کرده. یعنی اگه حس میکنی خدا تو زندگیت هست و خیلی توحیدی داری زندگی میکنی باید این وجه خدا را دیده باشی. به این فکر کن که این قدرت داره مهمترین عنصره وجود خودش را به تو میبخشه. عنصره خلاقیت. بهت اجازه داده بسازی. بعد تو تو پله اول گیر کردی. میگی من؟ من رو چه به این حرفا.
استاد بهترین درسی که من از شما یاد گرفتم این بوده که ریشه تمام بدبختیهای انسان این بوده که خدا را تو زندگیش باور نکرده و به عاملی غیر از خدا قدرت داده. این خدا این نعمت را بهش داده اما باور نکرده، چرا؟ چون فکر میکنه به اندازه کافی خوب نیست یا دیگران هم قدرت دارند.
هدایت من به سمت پیدا کردن این باور هم از برکات دوره شیوه حل مسائله. به خدا همین امروز داشتم بررسی میکردم یکی از فعالیتهام را به روش دوره شیوه حل مسائل و به دنبال راهکار بودم که رسیدم به این. تا این موضوع در زندگی من اصلاح نشه هیچ نتیجهای پایدار نخواهد بود. به خدا همین امروز نشانههاش اومد. این کامنت را نوشتم که یک تاکید و یادآوری محکم برای خودم باشه. که بهیاد بیارم این خدا همیشه همراه من هست همیشه مراقب من هست. شاید من فراموش کنم اما اون فراموش نمیکنه. خدا خواستههای ما را فراموش نمیکنه. این رو نوشتم که یادم باشه به خدا بیشتر اعتماد داشته باشم.
خدایاشکرت که مرا انسان آفریدی و این قدرت را به من دادی تا داشته باشم هر آنچه میخواهم تا جهان گسترش یابد.
استاد جانم پررنگترین نقش را همیشه در جریان هدایت زندگی من داشتی. یعنی نشده تا حالا من یه چیزی بخوام یا درباره تصمیمی تردیدی داشته باشم بیام تو این سایت و از هدایتم مبهوت نشده باشم. یعنی با اینکه مطمئن هستم جواب میگیرم اما هربار شگفتزده میشم از این همه اعجازی که در این مسیر هست. واقعاً خدایا سپاسگزارم. اگر بخوام در طول روز فقط برای یک نعمت سپاسگزار باشم اون هم این مسیر هست.
با سلام خدمت استاد عباس منش و استاد شایسته گرامی. من دوست دارم به خانم شایسته هم استاد بگویم چرا نباید بگوییم ایشان هم این همه درس زندگی به ما داده اند در مورد این موضوع که باید در کار استمرار داشته باشم تا آن را یاد بگیرم می خواهم صحبت کنم مثالی از خودم میگویم من یک زمانی آشپزی من خیلی بد بود غذاهایی که میپختم اصلاً قابل خوردن نبودند نمی توانستم یک املت ساده درست کنم یا سیب زمینی سرخ کنم البته هیچ وقت هم فکر نمی کردم که آشپزی برایم کار جذابی باشد چون که من رشته ام معماری است و کار کردن با احجام و چیز های فیزیکی را دوست دارم چیزهایی که فرم خودشان را بتوانند در طول زمان حفظ کنند اما غذا ویژگی که دارد هر ظاهری هم داشته باشد خیلی سریع خورده میشود و دیگر وجود ندارد علاوه بر این برای افراد بیشتر طعم غذا یا شیرینی و کیک مهم است نه صرفاً ظاهری که دارد.
در شرکتی که کار می کنم همکارانم بعضی موقع ها املت درست می کنند بعضی موقع ها املت هایی که درست می کنند خیلی خوشمزه است وقتی من آن املت های خوشمزه را خوردم ایده در ذهنم جرقه زد که من هم دوست دارم طعم های فوق العاده را خلق کنم خیلی برای برایم جالب بود که بتوانم طعمی خلق کنم که هم خودم و هم بقیه از آن لذت ببرند. نمیدانم چرا این موضوع برایم جالب شد اما اولین بار در خانه املت درست کردم با استفاده از نکاتی که از همکارانم یاد گرفته بودم درست کردم و خیلی هم خوشمزه شد و همه از آن لذت بردند و تحسینش کردند این اتفاق به من انگیزه داد که آشپزی را شروع کنم و غذاهای مختلفی را درست کنم رفتم سراغ کوکوی سیب زمینی و یک کوکوی خیلی خوشمزه درست کردم البته روش پخت آن را از یک سایت اینترنتی یاد گرفتم و وقتی دیدم آموزش خوب بود فهمیدم که آموزش های آن سایت خوب است و باید از آنها استفاده کنم به خاطر همین یک سری غذاهای دیگری که در آن سایت آموزش داده شده بود را هم پختم. مثل آبگوشت زرشک پلو با مرغ سمبوسه آش رشته و همه آنها خوشمزه شدند و خودم و خانواده ام از آنها لذت بردیم راستش وقتی تحسین اطرافیانم را در مورد غذاهایم میدیدم و میشنیدم خیلی احساس خوبی به من دست میداد احساس قدرت و توانمندی میکردم احساس مفید بودن و موثر بودن میکردم احساس میکردم که می توانم کارهای ارزشمندی انجام دهند و همچنین روش خوبی برای افزایش اعتماد به نفسم پیدا کرده ام. تصمیم گرفتم آشپزی را ادامه دهم و غذاها و شیرینی ها و کیک های دیگری را درست کنم از سایت های دیگر و از کانال ایتا هم کمک گرفتم تا آشپزی ام را بهتر کنم کیک ها و شیرینی ها و غذاهای خوشمزه دیگری را درست کردم یک کیک زبرا درست کردم که خیلی زیبا و خوش طعم شد یک کیک خیس درست کردم که خیلی خوشمزه شد یک پیتزا مخلوط درست کردم که همه تحسینش کردند و از آن لذت بردند.
الان میتوانم با افتخار بگویم که من یک آشپز و کیک پز خیلی خوب هستم من واقعاً توانایی آشپزی دارم کسی که زمانی اصلاً فکر می کرد که بتواند یک غذای خوب درست کند و غذا هایش افتضاح بودند الان یک آشپز و کیک پز خوب شده و این برایم جای خوشحالی است این نتیجه استمرار داشتن ناامید نشدن و تجربه کردن است. آشپزی به من اعتماد به نفس خوبی داده به من احساس لیاقت و ارزشمندی داده و از انجام دادن آن لذت میبرم و برای آن شور و شوق دارم اما در مورد اینکه بعضی وقت ها کنترل افکارم را از دست میدهم و نمیتوانم از این قابلیتم استفاده کنم باید بگویم. راستش وقتی استاد و خانم شایسته گفتند که در طول بازی کنترل ذهن شان را از دست می دهند و بازی شان بد میشود تعجب کردم فکر میکردم که این اتفاق فقط برای من رخ می دهد اما به این نتیجه رسیدم که این اتفاق برای هر کسی هر قدر هم روی باورهایش کار کرده باشد رخ میدهد یکسری مواقع غذا هایم و کیک هایم آنقدر بد میشدند که اصلاً قابل خوردن نبودند و این مواقعی بود که احساسم خوب نبود و افکارم از مسیر درست خارج شده بود من می دانستم که با این احساسی که دارم نمی توانم آشپزی خوبی انجام دهم اما فکر میکردم که لذت آشپزی می تواند احساسم را بهتر کند اما این اتفاق رخ نمی داد چون دیگر آن شور و شوق و انگیزه را نداشتم به خاطر همین از آشپزی لذت نمی بردم و نتیجه لذت نبردن از آشپزی این بود که غذایی که به دست می آمد لذت بخش نبود چون کارم را بی حوصله و بی دقت و بی تفاوت انجام میدادم. میفهمیدم که آن موفقیت ها نتیجه هدایت خداوند بوده و به خاطر اینکه من توانسته بودم خوب روی باورهایم کار کنم و افکارم را در مسیر درست قرار دهم. اما وقتی با خودم در صلح نبودم وقتی احساس کینه و نفرت نسبت به دیگران داشتم وقتی اعتماد به نفسم پایین می آمد و احساس لیاقتم را از دست میدادم نتیجه کاملاً تغییر می کرد و بد میشد. من همان آدم بودم و همان توانمندیها و موفقیت ها و استعداد و استمراری که در کارم انجام داده بودم. اما نتیجه بعضی موقع ها اصلا خوب نمی شد و من رابطه موفقیت هایم در آشپزی با احساسی که موقع آشپزی کردن داشتم را کاملاً درک کردم.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
اسناد داری چیکار میکنی با ما
الله اکبر
الله اکبر
خدای من از یک بازی پینگ پنگ این همه نکته !!!!!!
داریم آخه مگه
و این فقط از شما بر میاد و بس
واقعا چقدر خوشحال هستم که این آگاهی های ناب رو میشنوم و در حد توانم سعی میکنم اجرا کنم و به اندازه ای که جرا کردم نتیجه گرفتم خداروشکر
اون هم نتیجه های عالی واقعا
این احساس لیاقت واقعا خیلی مخفی هست و باید خیلی روی خودمون کار کینم
چقدر درس هست در همین بازی پینگ پنگ اگر جور دیگه ای بهش نگاه کنیم
حالا شما فکر کن در کل زندگی روزانمون چقدر نکته هست که متوجه نمیشم
خدایا کمکمون کن هممون رو تا بهتر و بهتر و بهتر خودمون رو بشناسیم و اصلاح کنیم
من تجربیات خودم رو تا اینجای کار میگم اول برای خودم تا فراموش نکنم این مورد رو
مورد اول درباره احساس عدم لیاقت
من در این مورد باید خیلی بیشتر کار کنم با اینکه توی دوره عزت نفس استاد خیلی عالی و خوب توضیح دادند اما بعضی وقت ها میشه که یادم میره و این طور فایل ها باعث میشه که یادآوری بشه برام این موارد
خداروشکر که در این مسیر هستم و هر روز دارم یاد میگیرم
اما مورد من این بود که خیلی وقت ها کاری رو برای مشتری انجام میدادم و مبلغی نسبتا خوبی رو هم میگفتم بهش
و جالبه که مشتری هم قبول میکرد و پول رو پرداخت میکرد اما من یک حس ناخوشایندی میومدم توی ذهنم که تو داری زیاد میگی و این مبلغ لایق تو نیست و جالبه اینقدر حالم بده میشد که توی ذهنم جنگ و دعوایی به پا میشد در این حد هچکه میرسیدم به نقطه ای که نکنه خدا رازی نباشه از این مبلغی که گرفتم و این حق و ناس باشه آخه با این مبلغ کمتر هم بیرون انجام میدادند
و این بارها و بارها انجام میشد تا اینکه واقعا ورودی من کم و کمتر شد
تا اینکه داشتم یکروز کلنجار میرفتم با خودم که چرا درآمدم کم شده چرا مشتری ندارم که خدا بهم گفت چون خودت رو لایق نمیدونی
کارت رو لایق نمیدونی
از اون روز به بعد سعی کردم که روی خودم در مورد این موضوع کار کنم و بعد از اون نتیجه ها خیلی بهتر شد خداروشکر اما باز هم باید بهتر بشه و باید بیشتر و بهتر روی خودم کار کنم
مورد دوم اینکه احساس قربانی داشتن
وااای خدای من چی بگم از این مورد خانمان سوز که زندگی خودم رو با دست خودم خراب کردم اما به لطف خدا فهمیدم و الان در صدد بهتر کردنش هستم
زمانی که در رابطه عاطفی با پارتنرم بودم همیشه افکار بد و مزخرف میومد به ذهنم که نکنه این اتفاق بد بیفته (نمیخوام راجب فکر بدم بگم) ولی توی ذهنم میومد و همین فکر ها رو ادامه میدادم و جالبه که توی ذهنم خودم رو قربانی میدونستم و همیشه هر وقت که با هم بحث میکردیم من آدم خوبه بودم و اون آدم بده و جالبه که پارتنرم هم همیشه بهم میگفتی که تو خودت رو خوب نشون میدید جلوی بقیه اما واقعا ناخودآگاه بود و قصدی نداشتم تا اینکه اینقدر ادامه دادم که اون اتفاقی که نباید میفتاد افتاد
اما کلی درس گرفتم و این درس خیلی برام گرون بود بله استاد همیشه میگه اما من توی مدارش نبودم واقعا
اون موقع دوره عزت نفس هم نداشتم و خیلی عزت نفسم پایین بود
و بعد از جداشدنم هر جا که مینشستم راجب این ماجرا میگفتم و بقیه خوب همه به من حق میدادن و اون رو بد میتونستند و من یک آدم قربانی بودم توی این رابطه
تا اینکه جلسه دوم عزت نفس بهم یاد داد که نباید این اتفاقات بد رو برای خودم خدا و هیچکس تعریف کنم و خودم رو قربانی این رابطه بدونم چون هی حال و احساس بدتری سراغم میاد
و از یکجایی دیگ تصمیم گرفتم که تعریف نکنم و خیلی بهتر شدم
و البته که هنوز هم جا داره و باید بهتر بشم و اصلا دیگ تعریف نکنم حتی برای خودم جز خاطرات خوب و روابط خوبی که داشتم و بدست آوردم
خدایا شکرت
چند وقتی هم هست که دوست خوبم حمید امیری خبری نیست
امیدوارم هر کجا که هست حالش خوب باشه و در پناه جان جانان باشه
امیدوارم کامنت من رو بخونه و سریعتر آفتابی بشه
که بدجور دلم برای کامنت های زیباش تنگ شده
به نام الله
قبل از شروع نوشتن این کامنت میخوام که خداوند من رو هدایت کنه مثل همیشه تا بتونم منظورم رو واضح برسونم و به من کمک کنه برای به اشتراک گذاشتن تجریباتم با شما دوستان هم فرکانسیم و استاد و مریم خانم شایسته.
حدود یک ماهی میشه که من شروع کردم و مشغول ساخت باوری هستم در خودم که (خداوند منو در مسیر رسیدن به خواسته هام حمایت و هدایت میکنه ) و امروز بعد از دیدن این فایل در سایت و مصادف شدنش با اتفاقات چند روز گذشته زندگی من فهمیدم که الله چقدر هوای منو داره و واقعا چقدر منو در مسیر رسیدن به اهدافم هدایت میکنه که یه جوری همه چیزو چیده باشه که دقیقاً زمانی که نیاز داشته باشم این فایل بر روی سایت گذاشته بشه و من درس هاشو بگیرم ، قبل از نوشتن تجربیاتم در مورد آگاهی های این فایل میخوام که از استاد نازنینم تشکر کنم به خاطر آگاهی های بیییی نظیری که با ما به اشتراک میزاره و استاد و مریم خانم شایسته ای که دستان زیبای خداوند شدند در زندگی من برای روش کردن مسیر رسیدن به خواسته هام.
من یک ماهی میشه که با توکل بر خدا از شهر خودم خرم آباد مهاجرت کردم و به تنهایی در سن 17 سالگی به تهران اومدم و با وجود ترس ها و نجوا های زیادی که داشتم همونجوری که از آگاهی های سایت یاد گرفته بودم فرا تر از ترس هام به نیرویی برتر از خودم یعنی الله توکل کردم و اومدم به تهران برای تست های فوتبال. من چندین سال هست که دروازه بانی میکنم و واقعا عاشق کارمم به نحوه ای که به خاطر دروازه بانی من 43 کیلو گرم از اضافه وزنم رو کم کردم تا بتونم بدنم رو تبدیل کنم به ابزاری قدرتمند برای فوتبال بازی کردنم. حالا با لطف و هدایت های الله شرایطی پیش اومدم که من با تیمی در تهران قرارداد ببندم و توی تست ها قبول بشم، چند روز پیش سر تمرینات تیم که رفتم یهو با حجم زیادی از آدم هایی مواجه شدم که اومده بودن برای تست دادن و وارد تیم شدن ، من با دیدن اون آدم ها ترسی وارد وجودم شد و نجواهایی شروع به صحبت کرد که حقیقتا من رو ترسوند و نگران کرد که نکنه دروازه بان هایی بین این افراد باشه که از تو بهتر باشن و باهاشون قرارداد بسته شه و وارد تیم بشن و کار تو رو سخت تر کنن ، من متاسفانه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو و با همون احساسات وارد زمین فوتبال شدم، بازی که شروع شد کلی نجوا و نگرانی دائما در ذهن من بود که من ناتوان شده بودم در کنترلشون و به طرز عجیبی اشتباهات فاحش من شروع شد و من ضعیف تر از همیشه عمل کردم ، امروز که این فایل فوقالعاده رو دیدم و این آگاهی های فوقالعاده رو شنیدم و در حد ظرف خودم درک کردم علتشون رو و فهمیدم و اهمیت کنترل ذهن و احساسات رو دیدم که استاد وقتی میگه کنترل ذهن رو از دست بدید توانایی های شما شاید تغییر نکند ولی نمیتونی از همون توانایی ها به درستی استفاده کنی و با چشمان خودم دیدم که جهان جوری به فرکانس های ذهنی هر لحظه من در همون لحظات بازی پاسخ میداد که من فقط اشتباهات بیشتری انجام بدم و نکته جالب تر اینکه دقیقا اون دروازه بان هایی که نگران عملکرد خوبشون بودم و خودم رو دائما باهاشون مقایسه میکردم، به طرز عجیبی فوقالعاده و بدون نقص کار میکردن و باعث میشد که من عصبانی تر بشم و یادم بره در اون لحظات که به قول استاد به جای انکار کردن دستاورد و توانایی های طرف مقابل باید تحسین کنم و وقتی که این کار رو انجام نمیدم فقط به خودم ضرر میزنم به نحوه ای که جهان فارغ از اینکه من چی میخوام من رو در شرایطی قرار میده که بیشتر عصبانی بشم و کنترل ذهنم رو بیشتر از دست بدم و در نتیجه نتونم از توانایی های خودم استفاده کنم و گل هایی بخورم که در حالت عادی من به راحتی اونا رو سیو میکنم ولی خب در اون روز من دائما اشتباه میکردم و الان سپاسگزار الله مهربانم هستم که مثل همیشه منو در مسیر رسیدن به خواسته هام حمایت کرد و باعث شد پدیده همزمانی رخ بده که دقیقا در زمانی که نیاز دارم این حرف ها رو بشنوم و بتونم در عمل اجرا کنم و نتایج رو دقیقا الان در زمانی که نیاز دارم به نفع خودم عوض کنم. سپاسگزارم از دوستان عزیزی که وقتشون رو گذاشتن و از تجربیات من هم استفاده کردن و امیدوارم که تونسته باشم به شما کمک کنم برای بهتر درک کردن این مسئله که اگر ما در کنترل ذهنمون ناتوان بشیم و به هر دلیلی نتونیم احساس خوب رو در خودمون ایجاد کنیم طبق قانون ابدی خداوند احساس بد = اتفاقات بد برای ما رخ میده و علارغم میل ما جهان فرکانس های ما رو دریافت میکنه و ناخواسته های بیشتری وارد زندگی ما میشه و مثلا در تجربه من باعث بشه که نه تنها نتونم از اون کیفیت و توانایی هام در کارم استفاده کنم بلکه با فرکانس هایی که میفرستم در همون لحظه جهان منو وارد سیکل اتفاقات ناخواسته ای کنه که منو عصبانی تر و ناتوان تر کنه و دقیقاً همون افرادی که من توانایی هاشون رو انکار میکردم در مقابل من در زمین فوتبال به طرز عجیبی بدون نقص عمل کنن و باعث بشه من بیشتر کنترل ذهنم رو از دست بدم و نگران تر باشم و دقیقاً فکر میکنم مثل ورزش پینگ پنگ،فوتبال هم به طرز جالبی در همون لحظه به فرکانس های شما پاسخ داده میشه. امیدوارم که الله هممون رو هدایت کنه تا بتونیم از این همه آگاهی ناب خداوند در زندگیمون استفاده کنیم و به مقام عمل برسونیمشون و لذت و کیفیت این دنیای مادی رو برای خودمون بیشتر کنیم.
سپاسگزار الله مهربان و این سایت فوقالعاده هستم که در این لحظه میتونم این کامنت رو بنویسم ️.
به نام رب هدایتگرم.
سلام من را پذیرا باشید دوستان عزیز
خدایاشکرت برای بودنم دراین خانواده بزرگ و دوستداشتنی
کم حرفی نیستا من عضوِ بزرگترین خانواده موفقیت دنیام(:
همین ابتدا اجازه میخوام شرحِ حال بدم:
من تو آرامترین و رها ترین حال ممکن هستم،
تقریبا 36ساعته فستم و قراره بیشترم بشه ،صبح زود یکساعت باشگاه بودم کلی تمرین قدرتی انجام دادم پر انرژیِ پرانرژی !
به جسمم حسابی حال دادم GH و BDNF حسابی اسپایک شده و اصن نگم براتون چقدر پرانرژی ام.
با دیدن این فایل رویایی به روحمم ی حال عالیِ دوبل دادم.
و الان تو حیاط زیر درختای گوگولی سیب روبروی بوته های انگور نشستم زیر پام و اطرافمم کلی چمن هست گل های ریز و ظریف سفید،صورتی و بنفش و زرد بین چمنا ،
لیوان قهوه هم کنارمه که برای اولین بار ی قهوه متفاوت درست کردم
سرظهره ولی هوا ابریه و باد خنکی میاد خدایا چقد خوبه
صدای یاکریم و گنجشکها فضارو رویایی تر کرده
و دیگه منو اینهمه خوشبختی محال نیست خخخ حقمه.
مورد اول: رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمتها
چندسال پیش باور داشتم برای پول درآوردن باید زجر کشید و عرق ریخت
و باور داشتم باد آورده رو باد میبره.
ازنظر من پول درآوردن فقط با عرق ریختن و خستگی بیش از حد به دست میومد
چونمن فقط خانواده خودمو دیده بودم
من هرکی رو اطرافم میدیدم به سختی برای پول درآوردن کارمیکرد که پولی هم نمیتونستن بدست بیارن یا اونقدر کم بود که نمیتونستن راحت زندگی کنن
و اونها میگفتن پول حلال همینه باید پیشونیت پر از عرق باشه و دستات پر از پینه!
و حتی حدیث از ائمه میاوردن برای باورهاشون.
.
.من بعد از تحصیلات کارشناسیم فورا کار عالی بدست آوردم که توتمام جنبه ها برای من عالی بود همکاران خوب،مدیر خوب،حقوق خوب،ساعت کاری کم
هروقت مرخصی میخواستم موافقت میکردن
من کارمو عالی انجام داده بودم و بارها ازم تقدیر شد ،تقدیرها هم کلامی بود هم با تقدیرنامه هم بوسیله افزایش حقوق
مدیرم از کارم راضی بود اضافه کار عالی بهم پرداخت میشد و…..
اما ذهن من همش عذابم میداد
تو مدت چندسالی که کار میکردم ذهنم میگفت تو لایق این کار نیستی
تو براش تلاش نکردی،ذهن من فقط تلاش رو فیزیکی میدونست
میگفت تو برا پول درآوردن اصلا عرق نمیریزی اصلا زجر نمیکشی
چرا اینقدر راحته همه چیز؟؟
نباید اینجوری باشه
و من همیشه فکر میکردم این شغل و پولش برای من باد آورده اس!!!و یکروزی حتما از دستش میدم
چون ذهنم منو کنترل میکرد و بر طبق باورهای گذشته زندگی میکردم.
چی بگم از این باورها که باعث شد من کارمو ترک کنم
اونهم تو شرایطی که همه چیز عالیتر از قبل شده بود
همه ازم راضی بودن
چَم وخَم کارو عالی یاد گرفته بودم و به اصطلاح جا افتاده بودم.
از طرف مدیر و رییس و حتی مسئولان استانی ازم درخواست شد که توی اینکار بمونم ولی انگار زور باورها بیشتر بود .
یعنی من اونقدر باورای داغونی داشتم که میگفتم خودم استعفا بدم بهتر از اینه که اخراجم کنن
توانایی کاریم زیاد بود ولی هیچکدوم به چشمم نمیومد ذهنم تمام موفقیتهامو انکار میکرد و میگفت ی روزی اخراج میشی ی روزی همه به این نتیجه میرسن که تو شایسته این کار نیستی!!
آخ اخ چی بگم از این ذهن
همه آدما تواناییامو تحسین میکردن الا خودم!
اونقدر ذهنم عذابم داد تا شرایط عالی رو ول کردم
دلیلشم فقط احساس عدم لیاقت بود؛
من نه توخانواده نه تو اقوام و آشنایان کسی رو ندیده بودم که کار راحتی داشته باشه شرایطش عالی باشه و تو سن کم حقوق بالا داشته باشه
هرچی الگو داشتم همشون با کلی زجر و عذاب و نگرانی، مقدار پول چندغازی درمیاوردن که اونم خرج بیماری و ناخاسته هاشون میشد
اما من نه تنها مثل اونها نبودم بلکه تمام پولم، خرج تفریح و مسافرت و خریدن طلا و …میشد
همین تناقض ها مثل خوره تو ذهنم بود
هر لباس باکیفیت و قشنگی که میخریدم ته ذهنم میگفت پس خواهرت چی پس مادرت چی ؟ اونها لباساشون ساده ومعمولیه
هر مسافرتی که میرفتم ناخودآگاهم فعال بود و میگفت هنوز مادر و خواهر و برادرت اینجاها نیومدن
حتی پولی که از کارم پس انداز میشد احساس عدم لیاقت پشتش بود
ذهنم میگفت تو فرزند کوچیک خانواده ای هنوز بزرگترا انقدر سکه و طلا ندیدن ولی تو به راحتی خریدی و پس انداز کردی؟! خجالت بکش!!
این احساس به شدت منو عذاب میداد که نتیجشم گرفتم
احساس بد=اتفاقات بد
ولی الان خداروشکر بهتر شدم باورهای مخرب رو دارم کمرنگ میکنم
احساس لیاقتو تو وجودم کم کم شروع کردم به ساختن
اگر من کار خوبی دارم دلیلش عملکرد خوبمه
اگر کارم راحته دلیلش نوع تخصصمه
اگر همه چیز خوبه دلیلش آرامشیه که دارم
اگر پول زیادی ساختم دلیلش فقط اینه که باورای مالیم بهتر از خانواده س
من اگر بیشتر از خواهرا و برادرام مسافرت رفتم دلیلش اینه که خودم خاستم شاد باشم انتخابم بوده
من اگر به راحتی پس انداز میکردم دلیلش کنترل ذهنم بوده.
من اگر به راحتی شغل بدست آوردم چون قبلش تلاش کردم درس خوندم ذهنمو کنترل کردم چون عدل خداوند اینه
چون این قانون جهانه
و الان نتیجشه های احساس لیاقتو دیدم خدا خیلی زود جواب مارو میده دوستان
نمونه نزدیکش همین پارسال بود
بااینکه تازه کار بودم و فقط یکماه از قراردادم میگذشت
مدیرم از عملکردم رضایت داشت و ب یکباره 5میلیون به حقوقم اضافه کرد
من خودمو لایق این افزایش حقوق میدونستم حتی بیشتر از این هم لایقش بودم
چون باعشق بهترین خودمو توی کار ارائه داده بودم و تجسم میکردم برای خودم کار میکنم اگر من مدیر بودم توقع داشتم کارمندم چطور کنه؟ همونو انجام میدم.
.
مورد دوم :احساس قربانی بودن
قبلا توی این حس حسابی توانمند بودم حتی تو مسائل مثبت که انتخاب خودم بوده ومیدونم هزاران فایده پشتش هست بازهم رگه هایی از این حس وجود داشته بااینکه روش کار کردم ولی هنوز هم وجود داره یعنی اینقدر این احساس قربانی بودن سمجه اگه ولش کنی مدام سرک میکشه
هرچی کم محلش میکنم ولی بازهم از مسائل دیگه دالی میکنه.
جدیدترین حس قربانی بودن که خیلی ریز بود ولی مچشو گرفتم درمورد قانون سلامتیه
بارها پیش اومده که فست دوسه روزه بودم و به خانوده گفتم ببینید چندروزه غذا نخوردم و با ی حالتی که دلشون بسوزه!
این فستینگها بهترین روزای زندگیمه ها ولی تو این موردم خواستم احساس قربانی بودن بکنم که بگم شما همه چیز میخورید ولی من دوسه روز نباید چیزی بخورم!! چی بگم از این بازی ذهن!!
و نتیجه ش این شده که بعد از فست ،مامانم ی خوراکی غیرمجاز بهم تعارف کرده و منم چندبار چیت کردم وحالم بد شده که چرا رعایت نکردم ووووووو…..
احساس بد=اتفاقات بد
خب راه حل اهرم رنجو لذت بود
اهرم رنج ولذت رو درست و حسابی نوشتم و دارم کار میکنم و احساس قربانی بودنم تو اینمورد یعنی سلامتی کمتر شده
.
«» ی روزایی بوده که پول نداشتم و با دوستم درددل کردم احساس قربانی بودن به جهان ارسال کردم که نتیجشم اعصاب خوردی بوده و اینکه کارام به خوبی پیش نرفته.
مثلا چندوقت پیش که از موجودی کم حسابم شاکی شده بودم و تو ذهنم خودمو قربانی میدونستم افکار بدی تو ذهنم میچرخید ،با همون حال بد رفتم پیاده روی و بعدش خاستم کمی گوشت و دنبه بخرم
ی لحظه که فروشنده میخواست خرید منو حساب کنه چندنفر اومدن داخل ازش سوال پرسیدن وحواسش پرت شد، منم تو فروشگاه حواسم نبود به وزن گوشتها و دنبه
وقتی اومدم خونه گوشتهارو بسته بندی کردم دنبه رو خورد کردم کمی ازشون استفاده کردم
بعد از چند ساعت، رسید خریدمو نگاه کردم متوجه شدم که اشتباه شده و زیادتر کارت کشیده ،رفتم به فروشنده اعلام کردم ولی گفت باید خریدتو میاوردی تا دوباره وزن کنم اما من مقداریشو پخته بودم و نمیشد وزن دقیق گوشت و دنبه رو فهمید. با اینکه مطمعن بودم اشتباه شده ولی بیخیال شدم چون نمیتونستم ثابت کنم
خب اینم نتیجه حس بد و قربانی بودن که باعث شد حس بدم بیشتری برام رقم بخوره
من از پول کم حسابم شاکی بودم و جهان کاری کرد پولم کمتر بشه …..همینه دیگه فرکانسم دقیقا کمبود بود جهانم همونو نشونم داد
وقتی من حالم بد باشه جهان اتفاقات ناجالبی رو برام میاره
ولی جهان بی تقصیره
مقصر اصلی منم که وارد بازی بدی باجهان میشم پا رو دمش میذارم!!
آقا وقتی جهان دافعه نداره فقط جاذبه س چرا من لجشو در میارم همش از ناخاسته حرف میزنم؟؟؟
این یه نوع لجبازیِ با جهانی که حرف حالیش نیست
که نتیجه بدش برا خودمه
پس نجمه هروقت خاستی احساس بد بفرستی (به هرشکلی چه درددل چه حس قربانی شدن چه نگرانی و…..) ،سریع یادت بیار جهان نمیفهمه من چی به نفعمه
جهان فقط به احساسم پاسخ میده اون نمیدونه پول کم برام خوبه یا پول زیاد
اون نمیدونه بیماری برام خوبه یا سلامتی
اون نمیدونه رابطه عاشقانه برامخوبه یا رابطه پر تنش
اصلا جهان فرق پول زیاد وکم، فرق بیماری و مریضی،فرق رابطه عاشقانه وپرتنش رو نمیدونه این منم که به اینا معنی میدم
اون فقط هرچی فرکانس میفرستم و دقیقا بدون کموکاست بصورت اتفاقات برام میفرسته پس حواستو جمع کن و این نکته یادت نره.
گاهی اوقات که احساس قربانی بودن میکنم با ذهنم مذاکره میکنم مثل چیزی که بالا کمی ازشو نوشتم
مواردی رو یادش میارم که احساس قربانی بودن کردم و اتفاقات بدی رقم خورده
ومواردی که احساس خوب داشتم و تمام جهان در خدمتم بوده
چند لحظه وقت میذارم و برای ذهنم تجربیات زندگیمو مینویسم که چطور این حس قربانی بودن به ضررم شده وچقدر برام خرج داشته .
وقتی قانع شد که قربانی نباشه ،بهش جایزه میدم و مواردی رو مینویسم که تونستم خودمو کنترل کنم و باعث لذتم شده
شادیای زندگیمو مینویسم حسش میکنم ذهنمو سرخوش میکنم.
.
چقدر تکنیک انجمن معتادان گمنام عالیه استاد قدرتش عالیه
من اولین بار تو دوره های آفرینش یادش گرفتم
و توی فست های اولیه ام ازش استفاده کردم
نتیجه عالی داشت
اگه گشنه میشدم به ذهنم میگفتم فقط همین یکساعت فست باش ساعت بعدی غذا هست و دوباره ساعت بعدی همینو بهش میگفتم و با این روش میتونستم تا دوروز فست باشم
و توی تمام زمینه ها میتونم از این تکنیک استفاده کنم چون خیلی کارسازه خیلی خیلی ذهنو گول میزنه.
ممنونم ازتون استاد جان و خانم شایسته عزیز
سوالهای تامل برانگیزی میپرسید باعث میشید فکر کنیم
و با عشق کامنتهارو میخونید
حس خوبیه که بدونی استادت تو رو میشناسه اسمت براش آشناس
اونهم تو این سایت بزرگ با چندین هزارنفر اعضای عالی
حس خوبیه که بدونی استادت بارها و بارها کامنتتو خونده و بهش لایک داده و هر بار فایلی که جدید میذاره منتظره بازهم کامنت بنویسی و بخونه
خدایا شکرت برای این فایل عالی
اینروز عالی
این حس عالی
در پناه حق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
و سلام خدمت اعضای خانواده ی صمیمی عباسمنش
خدایش استاد خیلی ممنونیم که این فایلها هم تصویری هم صوتی.
چون واقعا با این تصاویر زیبا آدم ذهنش پرت میشه.
واقعا استاد چقدر این فایلهای که اخیرا گذاشتین عالی بودن.
همین فایلهای که از این ساحل زیبا فیلمبرداری شده بود، من همه ی اینها رو دانلود کردم و گوش میدم.
من الان دارم قدم 4 از دوره ی 12 قدم کار میکنم.
یکی از زیباترین چیزهایی که من از این سایت و دوره هاش و فایلهاش یاد گرفتم، توانایی کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت.
به قول استاد کنترل ذهن همون تقواست.
استاد شاید باورتوننشه من چند روز پیش تو جمعی بودم که یهو بحث به این کشید که زمین و خونه گرون شد و از این حرفها.
از اونجایی که چندماهی میشه که ما خونمون رو فروختیم و اجاره میشینیم و پول خونمون کار زدیم یه لحظه ترس اومد سراغم.
ولی یهو ذهنم رو بردم رو حرفهای شما، یهو انگار حرفهای کلیدی این دوره 12 قدم و فایلهای دانلودیتون اومد تو ذهنم.
و استاد عصر قبل خواب اومدم سایت و این فایل رو دیدم.
همین فایل از شما گوش دادم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم آنقدر باانرژی بودم و حالم خوب بود که باورم نمیشد.
به خودم گفتم فاطمه مثل کسی که درساش خونده حالا موقع امتحانش تو قبول شدی.
چقدر خوشحال شدم منی که ذهنم ناخودآگاه رو منفی ها میرفت حالا تونسته بودم ذهنم رو کنترل کنم و به زیبایی های اون لحظه ها توجه کنم.
همه چیز این ذهن، این باورهای قدیمی که تغییر براش سخت.
استاد چقدر خوب در مورد احساس عدم لیاقت صحبت کردین ، چون ما همینجوری بزرگ شدیم این که همیشه ارزش خودمون رو پایین بدونیم.
اینکه ظرفمون رو کوچک ببینیم.
ما از حقوق کارمندی بعد از دو سال تلاش برای شروع کار خودمون رسیدیم به درآمد ماهی 100 میلیون.
استاد من وقتی همسرم گفت الان ما درآمدمون اینقدر من که اولا باورم نمیشد دوما ترس همه وجودمو گرفته بود.
میگفتم نه صد تومن که خیلی چطور ما به راحتی به این پول رسیدیم مگه میشه.
استاد اینقدر این فکر رو داشتم و همش تا یه خرجی میکردیم میگفتم نه کم شد.
بعد به خودم گفتم من تو زندگیم هیچ وقت یه درآمد اینجوری ندیده بودم همش فکر میکردم این درآمدها برا بقیه است، ما که حالا به این زودی نمیتونیم یهو به این درآمدها برسیم.
من لیاقتم ظرفم همین قدر بود.
و چون راحت بدست اومده بود( راحت یعنی نه اینکه تلاشی برای به دست آوردنش نشه، ما برای شروع همین کار خونمون رو فروختیم) من پذیرفتنش برام سخت بود چون باور کرده بودم و از اطرافیانم شنیده بودم پول خیلی سخت به دست میاد، باید جون بکنی.
اما به لطف خدا و با هدایت او و ایمانی که ما تو این 2سال به خدا نشون دادیم در مسیر قشنگ زندگیمون هستیم.
خیلی ممنونم استاد برای فایلهای فوق العاده تون که قشنگ مثل یه برگه تقلب میمونه پر از نکته های طلایی.
به خدای زیبا میسپارمتون