https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداوند را ممنون و سپاسگذارم که اکنون در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
از خدای خودم ممنون هستم که من را همیشه هدایت می کند
از خدای خودم ممنون هستم که برای من همیشه خیر و خوبی و حال خوبی و خوشی می خواهد
لذت بردن از لحظات زندگی خودم
از خدای خودم در همه حال کمک و هدایت خواستن
او را همیشه شاهد و ناظر در کارهای خودم بدانم
حال خوب را برای خودم داشته باشم
به نکات مثبت زندگی خودم توجه داشته باشم
ذهن خودم را همیشه کنترل کنم
ادامه دادن مسیر و روندی که در آن هستم
هرگز زود ناامید نشوم و ایمان و توکل به خدای خودم داشته باشم
در همه کارهای زندگی خودم استمرار داشته باشم
عجله و شتابزده هیچ وقت عمل نکنم
دیدن ریزترین و جزیی ترین اتفاقات خوب زندگی خودم
اینها برای من می تواند بهترین درس ها را داشته باشد
اینها می تواند برای من یکی از بهترین دستاورد هایی را در زندگی من داشته باشد که من همیشه بتوانم روی خوب آرامش و خوشی را ببینم
چقدر این صحبت های استاد برای من الگو و درس دارد
تحسین کردن موفقیت ها و دستاورد ها و پیروزی ها و موفقیت های دیگران واقعا یکی از بهترین کارهایی است که من می توانم همیشه در روند زندگی خودم را داشته باشم
با این کار هم احساس من خوب می شود
هم می توانم ذهن خودم را کنترل کنم و آرام باشم
در ضمن جهان هم از همان اتفاقات بیشتر و بیشتر برای من به وجود می آورد
اینها بزرگترین درسهایی است که من می توانم در زندگی خودم همیشه و هر روز بکار ببندم
یک درس عالی دیگر برای من این است که هرگز عصبانی نشوم
هرگز از کوره در نروم
همه اینها در راستای کنترل ذهن برای من فوق العاده عالی و زیبا است
در کنار همه این صحبت ها آن چیزی که مهم است و باید همیشه مد نظر خودم داشته باشم این است که من همیشه لایق بهترین ها هستم و من همیشه باید هوای خودم را داشته باشم و باید همیشه بتوانم روی خودم و باورهای خودم کار کنم و آنوقت من بی شک به بهترین ها دست پیدا خواهم کرد
هرگز مغرور نشوم
هرگز کمک و هدایت و دستهای خدای مهربان خودم را در کار فراموش نکنم
یک درس عالی دیگر
یک نکته بسیار مهم
هرگز و هرگز در مورد اتفاقات زندگی خودم حلاجی و بحث و فکر نکنم باید این را بدانم که باید بتوانم ذهن خودم را کنترل کنم
باید به این درک برسم که همیشه ذهن خودم را در مواقع بد کنترل کنم و از آن درس بگیرم
بیایم از حالا به خودم قول بدهم که از لحظات زندگی خودم لذت ببرم
بیایم و از حالا از آنچه که در اختیارم است دوست داشته باشم و حال آنرا ببرم
این برای من خوشبختی و حال خوب و آرامش را به ارمغان می آورد
واقعا ممنون از استاد عزیز که این همه نکته و درس را در یک فایل برای من به ارمغان آورد
از تعهدی که در این سایت انجام دادین و فعالیت کردین و من هم انگیزه گرفتم از رشد شما و تعهد شما و دیدن ستاره های پر شدتون که نشان از اینه که ادامه دادن تمرین تکرار نا امید نشدن نتیجه میده اینم نشونش اقا سعیدی که حی و حاظر و کامنتش حس خوبی در من ایجاد کرد من امروز شروع به فعالیت در سایت کردم و دیدن کامنت شما در من امید شد که تغییر یک شبه ایجاد نمیشود بلکه استمرار لازمه
خدایی که زیبایی را خلق کرد و از ما میخواد زیباتر از همیشه زندگی کنیم .
خدایی که در تک تک ثانیه هایمون کنار ماست .
درود بر استاد عشق و توحید و مریم بانوی شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی در سایت
چه زیبا تو این فایل بازی زندگی مون و به بازی پینگ پونگ تشبیه کردید
کنترل ذهن = کنترل زندگی ، چقدر زیبا اشاره و تشبیه کردید ساده است اما در اجرای عملی این آموزه خیلی کار داریم و تمرین زیاد میخواد ، سپاس استاد از دعای آخرتون استاد که تو دفتری که نکات ارزشمند سایت و مینویسم نوشتم ، «خداوند مهربان مارا هدایت کند به اجرای عملی این آگاهی های ارزشمند » الهی آمین …
استاد عزیزم در مورد رابطه بین احساس لیاقت داشتن نعمت ها ، من به شخصه از زمانی که وارد این سایت شدم چقدر بزرگتر شدم چقدر احساس اعتماد به نفس و لیاقت و خودشایستگی پیدا کردم ، خودباوری ام ابن روزها چقدر بیشتر شده وخودم و لایق داشتن بهترین نعمت ها و ثروت ها و رابطه عاطفی احساسی عاشقانه میدانم ، احساس قربانی شدن و به شخصه کمتر داشتم اما باز نیاز به کار کردن داره ..
چقدر خوب میشه روی کنترل ذهن مون همیشه بتونیم تمرکز کنیم و جایزه های خوب از جهان با فرکانس و ارتعاش خوبی که میفرستیم دریافت کنیم که تمرین و استمرار و پشتکار پی در پی میخواد ، مثل یادگیری پینگ پونگ مریم بانو که زیبا مراحل تکاملی شو برامون تعریف کردند ،ما هم باید خیلی تمرین کنیم که نتایج زیبا در زندگی مون بیافرینیم .
استاد امروز 24 اردیبهشت ، یکی دیگه از دفترهام و از نکات ارزشمند و گوهر باری که شما هرروز به رایگان برامون میزارید پر کردم و با انگیزه و شور و شوق و ذوق و اشتیاق رفتم 4 دفتر رنگی رنگی دیگه خریدم که باز هم بنویسم ، باز هم روی خودم کار کنم ، دفتر های رنگی ام کنار خودکارهای رنگی رنگی که تهیه کردم ، چقدر برام ارزشمند ان ، همیشه آماده ام برای نوشتن هر فایل جدیدی که تو سایت میاد روی باورهام و افکار و رفتارهام کار کنم ،
میدونم این نوشتن ها معجزه میکند ، میدونم با هر بار پر کردن این ورقهای دفتر ها من بزرگتر میشم و ظرف وجودی ام زیاد میشه . تا حالا تو این همه سالهای درس مدرسه و دانشگاه ، اینقدر برای نوشتن ذوق نداشتم . چقدر مطالبی که اینجا یاد میگیرم برام مفید و مثمر ثمره و ارزشمند ، اونقدر که خودم که الان با اینکه سالهاست مدرس دانشگاه ام ولی هنوز بعد از نزدیم دو سال عضویت در سایت ، شاگرد دبستانی دانشگاه شما هستم .
هرچقدر یاد میگیرم باز هم کمه ، باز هم تشنه شنیدن و درک و اجرای آگاهی های ارزشمند و گوهر بار شما هستم و خواهم بود.
استاد عزیزم سپاسگزارم ازتون ، به خاطر این مکان مجازی عارفانه و عاشقانه که برای ما در مسیر رشد و بهبود فردی و شخصیتی مون خلق کردید.
سپاسگزارم خداوند هدایتگر و اجابتگری هستم که من به این مکان مقدس هدایت ام کرد ، امیدوارم هرروز بیشتر از روز قبل عمل کننده و اجرا کننده قوانین ثابت الهی اش باشیم .
سلام به استاد جان، خانم شایسته عزیزم و همه دوستای خوبم
اولش اینو بگم که من خجالت کشیدم که ستاره هام از 3 نصف شد و شد 1/5.
و دقیقا روند پیشرفت و احساسی ام هم به همین شکل افت کرد.
پس تصمیم گرفتم کمر همت ببندم به بهبود هر دو که حقیقتا به هم گره خوردن.
استمرار مقدم بر استعداد
دمتون گرم که هر دو اونقدر حرفه ای شدید که 50 60 نفر رو به راحتی بردید. واقعا چه اعتماد به نفس و چه باور قوی ای میسازه در ذهن
دیدن کوچکترین پیشرفت ها و همراهی خودمون به خودمون در روند پیشرفت
تحسین میکنم شما رو خانم شایسته عزیزم که به قول خودتون اینقدر مهربون هستین با خودتون و چه نگاه زیبا و تیزبینانه ای در شکار و تحسین پیشرفت های پله پله خودتون دارین
افرین به شما
منم وقتی تمرکز میکنم یکم برام سخته صحبت کردن:))
این آزمایشگاهی که گفتین رو من سر امتحاناتم تجربه کردم.
وقتی دو تا سوال پشت هم رو بلد نبودم یا یادم نمیومد، اولش هول میشدم ولی بعد که ذهنم رو کنترل میکردم و اونایی که میدونستم رو با آرامش جواب میدادم، خیلی راحت آخر امتحان برمیگشتم و مینوشتم و حتی 20 میشدم!!
احساس بد، خود سرزنشی، عدم تمرکز، حسادت به جای تحسین یا انکار دستاورد های طرف مقابل و در یک کلام در رفتن افسار ذهن از دست، یعنی دقیقا برخلاف جریان جهان شنا کردن و فرو بردن خودمون توی باتلاق زنجیره ای شرایط بد
تاثیر کنترل ذهن بر توانایی ها
دقیقا چنین چیزی رو توی مسابقه شنا من تجربه کردم
خدارو شکر من توی شنا خیلی عالی ام
یه بار یک مسابقه ای داشتم، مسابقه کرال سینه،
دو تا موضوع بود:
یک) طبق تجربیاتم این باور رو داشتم که توی کرال سینه کندتر از بقیه شناها هستم
دو) قبل از شروع مسابقه یکی از پرسنل اونجا که از قبل منو میشناخت اومد بهم گفت داری با قهرمان سال پیش مسابقه میدی ها!!! ببینم چکار میکنی…
این دو تا باور توی کل مسیر مسابقه توی ذهنم میچرخید و کاملا حس کردم که انگار یکی داره نیروی من رو میگیره و این شد که توی اون مسابقه سوم شدم.
توی مسابقه بعدی که یک ربع بعدش بود و منطقا من باید خسته تر میبودم و عملکردم ضعیف تر میبود، اما به مراتب بهتر عمل کردم چون:
اولا توی شنای قورباغه اعتماد به نفس داشتم و باور داشتم که عالی هستم،
دوما تعدادمون کمتر بود و من اونایی دیگه رو نمیشناختم و فقط میدونستم دوتاشون توی این شنا از من ضعیف ترن
و احتمالا میتونید حدس بزنید که من اینبار اول شدم!!
همین قدر واضح…
توی کنترل ذهن در اینجور مواقع فکر کردن فقط به همین قدمی که جلوی پامونه و همین کاری که همین لحظه و نه حتی 30 ثانیه دیگه در دسترسمونه، اصل قضیه ست.
البته که باید با سرزنش نکردن و ناامید نشدن به خاطر عملکرد ناراضی کننده قبل و باور داشتن به توانایی های خودمون همراه بشه. که در این صورت نتیجه مد نظر صد درصد رخ میده.
استاد این موضوعی که گفتین رو من دقیقا همین دو ساعت پیش تجربش کردم. تصمیم گرفتم به جای اینکه از خودم ضعف نشون بدم اولا همون تمرینات جلسه 3 عزت نفس محکم صحبت کردن و استوار و صاف راه رفتن رو اجرا کنم و یک base برای حال خوبم بچینم و بعد به مرور با خودم گفتم نه من قوی ام، من میتونم ذهنمو کنترل کنم و نکات مثبت این چند ساعت رو با خودم مرور کنم تا الان که احساسم واقعا پایدار خوبه.
این وسط اشاره کنم که چقدر زیبایی آب مسحورکننده ست. اون تلألو فیروزه ای رنگ آب و قسمت هایی که با تغییر عمق تغییر رنگ هم پیدا کرده.
خدایا شکرت. چه حجم زیبایی افریدی
رنگ آسمون دقیقا مثل کارتن هاست.
و همینطور جریان موجهای آب رویاییه
چقدر خط کشی پارکینگ ها تمیز و مرتبه
چقدر فراوانی آب…
کلی استخر در کنار این خلیج جادویی
خدای من شکرت
وای خانم شایسته زدین به هدف
دقیقااااااا همینطوره
پاشنه آشیل منم اینه که
قرار نیست همیشه همه چیز برات راحت و خوب پیش بره. تو لایق این حجم از شرایط خوب نیستی
و من چقدررررر اینو تجربه کردم
واقعا حقیقته
چه چیزهای خوبی رو با دست خودم برای خودم خراب نکردم
و همیشه اینقدر که این حرفا رو شنیده بودم، ناخودآگاهم این شده بود که هر وقت دیگه خیلی روابطت خوب میشه، بدون که این آرامش قبل از طوفانه و به قول استاد آخر این خنده یه گریه ست.
من به جایی رسیده بودم که میترسیدم و هنوزم تا حدی میترسم که شرایطم خیلی خوب بشه، خصوصا وقتی شادی و خنده خیلی زیاد میشه.
همش هم تاثیر فیلم ها و سریالهاست.
من قشنگ یادمه یه سریال بود که ماه رمضونا از تلویزیون پخش میشد به نام دردسر های عظیم که اتفاقا چقدر هم محبوب بود. حتی من خودمم دوستش داشتم.
داستانش هم اینه که کلا شخصیت اصلی داستان که جواد عزتی بود، همش بد میاره و تا میخواد سر و سامون بگیره و ازدواج کنه بلاهای عجیب و غریب سرش میاد. و این جریانات رو با طنز جذاب کرده بودن.
شاید بیش از ده بیست بار تا حالا شبکه های مختلف پخش کردن این سریال رو و من حداقل پنج شش بار دیدمش.
دیگه شما ببینین چه باوری داره ساخته میشه با این حجم از تکرار ورودی های جذاب راجب یه باور ریشه دار و مخرب…
چه نکات محشری رو دارین اشاره میکنین…
احساس قربانی شدن و بدتر شدن شرایط
من اینو توی باشگاه تجربه کردم.
وقتی که من به زعم خودم خیلی خوب تمام حرکات رو انجام میدم و منتظرم که از مربی تحسین بگیرم، اد میره یه کسی رو تحسین میکنه و یا بهش توجه میکنه که اگه نگم عملکرد ضعیف ولی متوسط تری در قیاس با من داره.
و من متعجب میشم و میرم توی احساس قربانی شدن که چرا هیچکس به من توجه نمیکنه و …
اما از همون موقع که شروع میکنم که تمرکزم رو بذارم روی انجام صحیح تر حرکات، آفرین گفتن های کوچیک شروع میشه، تاااااا میرسه به اینکه “همه روژینا رو ببینید فقط اون داره درست میزنه!!!”
و همزمان به خودم یادآوری میکنم که اولا من نباید دنبال جلب توجه دیگری باشم و فقط باید برای تقویت عضلات و ارتقا سلامتی و شِیپ خودم حرکات رو درست بزنم، دوما اگه تحسین هم میخوام و هنوز نگرفتم، به این معناست که من خودم باید خودم رو بهتر کنم. اونقدر که مربیم با دیدنم چیزی جز تحسین به ذهنش خطور نکنه.
حضور در لحظه
اینکه دیگه اصلا کل زندگیه.
و دقیقا همین امشب تجربه کردم این موضوع رو موقع پیاده روی.
در واقع این تنها راه لذت بردن از زندگیه.
Being present یا در لحظه زندگی کردن در 90 درصد زمان روز
این همون خوشبختی بی قید و شرطه.
اینجا همون جاییه که اون لاجرمهایی که گفتین جز تجارب زندگی میشه.
چقدر واضح خیلی از توانایی ها،اتفاقات و ترمز های مشابه رو بیان کردید
خیلی لذت بردم از این متن،
چه چراغ سبز هایی توی سرم روشن شد
این که یک نفر دَمِ استارتِ مسابقه بیاد بهت بگه با فلانی مسابقه داری و خودت هم از قبل باورت این بوده که در این سبک یه مقدار کندی،به سادگی سوم شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی وَلو با شکست یا اشتباه
و چقدر زیباتر توانایی خودت رو توی سبک بعدی مسابقه به خودت یادآوری کردی و برنده شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی،با برد قاطعانه
ما خیلی خوب فکر میکنیم و خیلی واضح میدونیم چِمونه،اگر به همین سادگی که درک کردیم،بیایم قدم برداریم برای اصلاح و بهبود،بخدا ما قهرمان تمام جنبه های زندگیمون میشیم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته زیبا و خانواده بزرگ عباسمنش.
چقدر این فایل فوقالعاده و تاثیر گذار بود چقدر!
و اما تجارب من از عدم کنترل ذهن:
سر جلسه کنکور سوالات فیزیک خیلی برای من ساده بود و راه حل ها رو میدونستم ولی به دلیل عدم احساس لیاقت و عجله دچار خطا شده بودم و درصدم کمتر شده بود در حالی که از لحاظ علمی مشکلی نداشتم و عجله باعث خطا من شده بود!
یا اینکه سر جلسه متوجه شدم که سطح سوالات ریاضی بالاست اما من از پسشون برمیومدم ولی این افکار که خیلی ها مثل من توانایی حل این سوالات رو ندارند و باز هم احساس عدم لیاقت باعث شد که درصدم اونجوری که لایقش هستم نشه!
جالب اینجاست که این احساس وقتی به اواسط سوالات میرسیدم سراغم میومد و از اول نبودن.
یا اینکه برای روزم یه برنامه میچینم بعد 90٪ شو اجرا میکنم بعد موقع اجرا ده درصد باقی مونده که میشه با خودم میگم نه مگه میشه انقدر راحت 100٪شو اجرا کنم، و همین باعث میشه که برنامه رو ناقص ول کنم!
یا اینکه یه دوست دارم که به محض اینکه متوجه میشه به چیزی علاقه یا نیاز دارم بدون اینکه ازش بخوام برام فراهم میکنه و اتفاقا همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم واقعا این حجم از لطف بالاتر از لیاقت منه و احساس میکردم مورد ترحم واقع شدم و نسبت به یک از لطف های اون یه حرکت پرخاشگرانه نشون دادم و احساس میکنم که مقداری دلخور شد!
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که با هر فایل کیفیت زندگی من بالاتر میره، واقعا خدارو صدهزارمرتبه شکر!
اول از همه رابطه ی عاطفی، من توی رابطه ی عاطفیم وقتی همه چیز داشت زیبا و عاشقانه پیش می رفت این نجوا و فکر رو داشتم که به اندازه ی کافی زیبا و مقبول نیستم. چشمانم مثلا آبی نیست، پوستم سفید نیست یه دخترم با پوستی برنزه و چشمان مشکی و چون از بچگی شنیده بودن که زیبا بودن یعنی پوست سفید و چشم آبی خب اون موقع احساس عدم لیاقت کردم و به خاطر این عدم اعتماد به نفس رابطهه کلا از بین رفت. و خوشحالم بابت این موضوع چون خودم رو بیشتر کشف کردم و عاشق خودم شدم.
یا اینکه این باور رو داشتم که به اندازه ی کافی مهارت و تخصص ندارم. من به استقلال مالی نرسیدم هنوز وابسته ی خانواده ام پس لایق رابطه ی خوب نیستم.
یا وقتی داشتم یه مهارت رو به راحتی یاد می گرفتم این نجوا اومد که نمی شه این اشتباهه. فلانی اینقدر از من بهتره ولی تو این مهارت خوب نیست. نمیشه که اینقدر من راحت یادش بگیرم.
یا چرا من؟ یعنی من از اونا آدما بهترم؟ و مقایسه همانا و احساس عدم لیاقت و از دست دادن نتایج همانا
….
چرا رابطه ی عاطفی من خوب پیش می ره ولی مال دوستم نه، یعنی من لیاقتم از دوستم بیشتره. از این جور نجواها.
یا چرا من صدای خدا رو می شنوم ولی خواهرم نه… یعنی من برگزیده ام اونا نه؟
چرا من هدایت شم؟ چرا من هدایت رو تشخیص بدم؟
می دونید از این دست نجواهای محدودکننده که هنوزم هست و میاد ولی فرقش اینه که الان کمی نسبت بهشون آگاه تر شدم.
….
یا موقع کنکور می خواستم هدف گذاری کنم و رتبه ی برتر شم و می گفتم این رتبه ای که من می خوام رو اون دختره که از من درس خون تره هم تصور نمی کنه، اگه من این شم، پس اون چی؟؟
….
یا وقتی ورودی مالی من بالا می ره. از این و اون خیلی معجزه وار هدیه می گیرم واقعا این باور هست که مگه میشه اینقدر راحت پول داشت. من هیچ کاری نکردم و خدا بهم پول داد بی مزد. مگه میشه؟ من هیچ خدمتی ارائه ندادم بعد اینهمه هدیه؟ و اون پول رو خیلی الکی از دست دادم و برای مصارف بیهوده خرجش کردم.
….
در مورد احساس قربانی شدن:
یا در مورد اون دوستی که گفتم باهاش رابطه ی عاطفی داشتم من تا مدت ها فکر می کردم که مشکل سطح درک اونه و احساس قربانی شدن می کردم تا اینکه هدایت شدم که درک کنم مشکل اعتماد به نفس خودمه و او هم بازتاب باورهای من نسبت به خودمه. او کسی نیست جز من.
…
من چند سال پشت کنکور بودم و هر سال که اونی که نمی خواستم نمی شدم، احساس قربانی شدن داشتم و به همه هم اینو می گفتم که به خاطر سهیمه هایی که الکی الکی قائل می شن، من قبول نمی شم ولی آدمای نالایق تر از من قبول می شن. تا اینکه این تمرکزم رو از این قضیه برداشتم و تمرکز کردم روی بهبود خودم و دیدید که همون جا که می خواستم همون رشته ای که می خواستم قبول شدم. سهیمه ها در خدمت من بودند.
….
یا اینکه با دوستم کمی دلخوری پیش اومد ما وسایلمون رو مشترک استفاده می کردیم. و ایشون خواست جدا شیم. این فکر سراغم اومد که این همه برایش کار کردم دو روز نبودم و … . و یه جوری خودمو مظلوم دیدم. بعد که آروم شدم دیدم این به نفع من شده، هماهنگ بودن با اون دست و پای منو بسته بود. و الان آزادی دارم. دهنمو بستم و یه کلمه بهش شکایت نکردم، گفتم تحسینت می کنم بابت شجاعتت که چیزی که دوست داری رو آنقدر محترمانه بیان می کنی.
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها و تنها و تنها از تو یاری می جویم .
سلام خدمت استاد عزیز ،خانوم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیزم
چه نکاتی در این فایل گفته شد خداااای من
تمام زندگی ایم از زمانی که یادم مونده بود جلو چشمام رژه رفت …دلیل اتفاقات ودلیل تکرار چند باره اون ها.
دو تا سوال مطرح شده که باعث شد یه سری خاطرات برام دوباره زنده بشن…
اگر چه در جریان زندگی تکرارها ما رو سوق میدن به درس هایی که نجات دهنده و هدایت گر هستند به زندگی آرام تر …اما از دید قانون اگر بشود به اون ها و دلایل به وقوع پیوستن اون ها نگاه کرد دیگه برات روشن میشودکه اصل رو همیشه در اولویت قرار بدی….
اصل: احساس خوب=اتفاقات خوب
احساس خوب یعنی:حس لیاقت داشتن در تمام لحظات ،حس ارزشمندی در تمام لحظات،حس سپاسگزاری از تمام داشته ها…،حس اینکه ما چیزی جدا از خداوند نیستیم (انا الله و انا علیه راجعون)
تمام این ها مستلزم این هست که بخشنده باشی همچون خدای خودت…ببخشی و بگذری از تمام اشتباهات گذشته به دلیل نشناختن درست قوانین و عدم کنترل دیده ها،شنیده ها و کلام..
و باور به اینکه انسان موجود کاملی نیست و در سیر تکاملی به سمت معنویت و مادیت قرار دارد…خود و دیگران رو تمام خاطرات ناجالبی که با به یاد آوردن اون ها راه تکرار برایمان دوباره و دوباره گشوده میشه رو با یادآوردن هر روزه قوانین از طریق گوش دادن به فایل ها و خوندن کامنت ها که ثروت های ارزشمندی هستند ببندیم.
حس عدم لیاقت چه درهای بزرگ از خوشبختی رو به روی آدم میبنده ،بسیار زیرکانه و آسان.
یادم هست اوایل که عضو این سایت شدم و محصول دوازده قدم رو خریداری کردم و بعد روانشناسی ثروت رو،خیلی با جدیت روی فایل ها کار می کردم و پیش میرفتم…
کلمه به کلمه فایل ها رو می نوشتم و با هدایت ها پیش می رفتم…وارد بهشتی شده بودم که هر چقدر جلوتر می رفتم زیبایی ها بزرگتر میشدن و نعمت ها…تا هدایتی میومد دست به عمل میشدم تا اینکه اومدم در خوندن کامنت ها به تاریخ عضویت دوستانی که کامنت گذاشته بودن زوم کردم….بارها تکرار میشد و این نجواها مییومد که بله بایدم این حد از پیشرفت رو داشته باشن ببین این شخص هزار و خورده ای روز هست که عضو سایت شده وووو
اصلا دیگه اینقدر تکرار شد که ناخواسته این پیام برام پر رنگ شد که دوستانی که مدت زمان طولانی تری در سایت فعال بودن قرار هست که نتایج بزرگی رو داشته باشن…
خوشحال بودم که نتایج بزرگ از کامنتی رو میخوندم به خودم وعده میدادم که اصلا عجله نکن تا به این حد زمانی از عضویت برسی فعلا نتایج تو هم قرار بزرگ و بزرگ تر شود…
اتفاقی که افتاد این بود که برای من جریاناتی رو جهان رقم بزنه که دور بیفتم از آموزه های استاد و تا قدم سوم رو بیشتر نشه که کار کنم…
الان که مشغول نوشتم هستم دقیقا هزار روز بیشتر از عضویت من گذشته تا بهم ثابت بشه که بفرما الان لیاقت دریافت نعمت ها رو پیدا کردی…خودت مگه همین رو نمی خواستی؟؟؟
استاد الان مدتی هست که برگشتم و با جان دل دارم از اول دوره ها رو گوش می کنم و باورم نمیشه من خودم با ارسال فرکانس عدم لیاقت دریافت زیبایی ها و نعمت ها،خودم رو از این اقیانوس پر از آگاهی و نعمت ها دور کرده بودم…
یا بارها که خیلی عمیق داشتم از آموزه های پر برکت شما استفاده می کردم دچار شیطان وسوسه گر میشدم که مهناز مگه تو دنیای بی ذهنی و در لحظه زیستن رو تجربه نکردی دنبال چی میگردی؟؟ذهن من سال ها از این خوراکی که من بهش داده بودم تغذیه می کرد و دوس نداشت گرسنگی بکشه…بارها صدای خداوند رو می شنیدم که میگفت رها کن دنیای بی ذهنی گذشته رو و بچسب به آموزه های استاد اما ذهن با حس ویرانگر قربانی شدن من رو از ادامه راه مستقیم نهی کرد…به هر استاد و یا شخص معنوی می رسیدم شروع می کردم به بازگو کردن این مسئله که نمیدونم چرا خدا این اتفاق رو سر من اورد وووووو
سال ها این حس نداشت من لحظه حال رو داشته باشم و از گذشته حرف بزنم…
یادم رفته بود که زندگی همین لحظه است و اگر حسش کنیم زندگی رو تو دستامون داریم که سرشار از نعمت و ثروت و آرامش و زیبایی های غیر قابل وصف هست…
من یه دوستی داشتم که بیست سالی سابقه دوستی داشتیم و اتفاقاتی افتاد و ما از هم جدا شدیم…
به هر کسی میرسیدم میگفتم اون در حق من این ظلم رو کرد و من اینقدر از خود گذشته بودم در دوستی ووووو یعنی با حس شدید قربانی بودن در این رابطه دوستی عمیق نه تنها سال ها دوستی ما قطع شد بلکه چند دوست بسیار صمیمی ایم رو که به ترتیب رفتارهای دوستان قبل رو که باعث ناراحتی من شده بودن رو با آب و تاب براشون تعریف می کردم رو با عمل غیر قابل باور از سمت اشون از دست دادم و جریانات قربانی شدن برام تکرار و تکرار میشد…
این داستان ادامه داشت تا اینکه خداوند از طریق خوابی این پروسه ادامه دار قربانی شدن ها رو برام از ریشه قطع کرد…
وقتی تمرکز رو این هست که دیگران بهم ظلم کردن و من عالی بودم و مهربان در دوستی ها
جهان بهت ثابت می کنه که بله حق با شماست
و جهان پر شده از دوستانی که حق دوستی رو نه تنها ادا نمی کنن بلکه دنبال فرصتی می گردن که بهت یه ضربه بزرگی بزنن که شوکه بشی …
من دانشجوی یکی از شهرهای شمالی بودم که با دو نفر که یکی از همکارای من بود و یکی از دوستان ایشون دوست شدم و داستان دوستی ها رو براشون تعریف می کردم …
مسائلی پیش اومد که داشت رد پای گذشته برام تکرار میشد و با خودم می گفتم خدایا من که اینقدر مثبتم تو دوستی ها اخه چرا من؟؟؟
تو خواب دیدم من و دو دوستم داریم مسیری رو میریم بسیار زیبا و جلو دید ما قله قاف هست که هر چی از زیبایی ایش بگم کم گفتم…این قله هم به ما نزدیک بود و هم دور…یعنی مسیر زیادی مونده بود بهش برسیم اما تمام جزئیات رو به وضوح می دیدم…بالای سرمون کلی سیمرغ های زیبا پرواز می کردن.
از خواب پریدم و اشک ریختم که خدایا چه درسی بهم دادی با این خواب…که من حق ندارم از بنده تو ایراد بگیرم …تو تمام بنده هات رو با تمام ویژگی های متفاوت اشون دوس داری و همه داریم به یک سمت حرکت می کنیم حتی اگر به ظاهر شبیه به هم نباشیم.
با این خواب حجت به من تمام شد
استاد عزیز سپاسگزارم ازتون که در هر لجظه ردپای قوانین رو تو زندگی ایتون می بینید و ابا تمام توان اجرا می کنید و با سخاوت زیاد اون ها رو به ما منتقل می کنید.
استاد مدتی که دارم با جدیت روی خودم کار می کنم باز هم حس بی نظیر قدم زدن تو بهشت زیبای خداوند رو دارم
امروز رفته بودم پارک جنگلی و روی تنه درختی نشسته بودم وسط درخت ها به قدری حالم عالی بود که ناخوداگاه پنج بار سوره حمد از زبانم جاری شد و حس کردم فرکانس بسیار بالای این سوره رو با تمامی قلبم…شما می گفتین این سوره مثل برگه تقلب هست که خدا اومده کلید کل سؤالات رو داده بهت(قدم اول جلسه پنجم)…دقیقا حس کردم که همینه.
باز هم ازتون سپاسگزارم ازتون و تحسین اتون می کنم بابت ایمان قلبی ایتون که منجر به عمل میشه همیشه.️
یه جمله مریم بانو گفتن که استاد خیلی باهوشه و همیشه یه تکنیکی رو پیدا می کنه در بازی پینگ پونگ تا بهم غالب بشه ،یه همچین مضمونی داشت صحبت اشون
بانو جان شما هم بسیار باهوش هستید که کنار استاد قرار دارید و همیشه در حال بهبود خودتون در تمام جنبه ها…و از دریچه دوربین تمام این ها مشهوده…
سلام استاد عزیز و مریم جان، سلام به خونواده صمیمی خودم، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه، چقدر این فایل زیبا بود هم از لحاظ تصویری و هم آگاهی های این فایل، واقعا باید هزار بار گوش کرد و دیدش، چه منظره هایی وای خدایا من چقدر رنگ دریا زیبا بود چقدر آدم در صلح با خودشون اونجا بودن، چقدر از اون فضا درست داشت استفاده میشد، چقدر بین آدم های اونجا و اینجا تفاوت هست خدایا شکرت، چقدر تمیز بود ساحل، چقدر افراد با خودشون در صلح بودن، با هر جور اندامی راحت بدون ترس از قضاوت شدن داشتن تفریح میکردن، وای خدایا من موهای تنم داره سیخ میشه 180 درجه فرق دارن و نتایجشون هم بخاطر همینه که فرق داره، اینشون میده که چقدر میشه متفاوت فکر و زندگی کرد واقعا بهشت بود بهشت…
خدایا هزاران مرتبه شکرت بخاطر این لحظه و احساس خوبم خدا میدونه که با فرکانسایی که با این احساس دارم ارسال میکنم چه اتفاقات خوبی برام ایجاد کنه…
خوب الهی به امید تو بریم سراغ موضوع اول:
من تک پسر یه خونواده هستم که 5 تا فرزندیم من از بچه گی همیشه مورد حمایت خونواده بودم و خیلی منو دوست داشتن و دارن، همین باعث شده بود که بعد ازدواجم هم پدرم یه خونه در اختیارم بزاره، من تلاشی نمیکردم و به یه ورودی ماهیانه اندک در حد بخور نمیر اکتفا میکردم و هیچ موقع هم نتونسته بودم از دایره امنم خارج بشم، تا اینکه با این مباحث آشنا شدم، اوایل کار فکر میکردم واس برای تغییر دستم رو بزارم روی پای خودم از صفر شروع کنم و اینا که مال من نیست پدرم بهم داده، من بخاطر همین هیچ کاری نمیکنم، مقصر پدرمه که منو اینجوری بار آورده، داشتم کم کم از همه چی و همکس دور میشدم، و میخواستم بزنم زیر همه چی و نعمت هایی که خدا بهم داده بود رو از خودم بگیرم، الان که دقت میکنم میبینم من فقط واس تلاشم رو برای بهبود مهارت هام بیشتر میکردم و باور هام رو تغییر میدادم نه اینکه نعمت هایی که خداوند بهم داده رو از خودم دور کنم، نه اینکه من بخاطر بودن توی خونه پدرم هنوز پیشرفت نکردم، نه اینکه واس برم یه جای دیگه اون وقت پیش رفت میکنم،
به خودم گفتم اگه تو این شرایط و از همین جایی که هستی نتونی پیشرفت کنی علیرضا هیچ جای دیگه نمیتونی…
اگه نتونی اینارو نعمت از سمت خداوند ببینی، اگه نتونی این همه عشق خونوادت رو به خودت ببینی هیچ موقع نمیتونی توی هیچ جای دنیا نعمت هارو ببینی و تشخیصشون بدی حالا چه برسه به اینکه بخوای بدستشون بیاری، داشتم خودم بخاطر باورهای شرک آلودم نعمت های خداوند رو از خودم دریغ میکردم و فکر میکردم همچی وقتی درست میشه که از اینا دور بشم، تصمیم گرفتم باورهام رو تغییر بدم نه عوامل بیرونی رو، تصمیم گرفتم از دایره امنم بیام بیرون و مهارت های شغلیم رو بهبود ببخشم و خودم رو بروز کنم، تصمیم گرفتم پا بزارم روی ترسام قبل از اینکه زیر چرخ های جهان له بشم…
موضوع دوم:
در مورد احساس قربانی شدن الان که فکر میکنم میبینم که من یکی از پاشنه های آشیلم همین موضوع، من شغلم ایجاد میکنه که وقتی میخوام کاری رو برای مشتریانم انجام بدم اول قیمت اون کارو براشون مشخص میکنم و بعد اگه تمایل داشتن براشون اون کارو انجام میدم و بخاطر سرعت و کیفیت کاری بالایی که بخاطر تعهد و صداقتم در خوردم ایجاد کردم معروفم و مشتری های خاص خودم رو دارم، سال قبل که تصمیم گرفتم از محدود امنم خارج بشم و بدهی هام رو صاف کنم اوضاع اینقدر رویایی پیشرفت که من اصلا باورم نمیشد که همه بدهی هام رو دادم و صاف شدن، بعد از مدتی که خیالم راحت شده بود و دیگه مثل سابق ورودی هام رو کنترل نمیکردم مشتری هایی پیدا شدن که سر قیمت با هم کنار نمیومدیم و این فکر شروع شد که ببین اینا ارزش کار منو نمیدونن، اینجا اصلا اوضاع مردم خوب نیست پول دست مردم نیست واز برم یه جایی تو بالا شهر مغازه کرایه کنم، یا شروع میکردم برای خود مشتری توضیح میدادم که شما اگه یکی دیگرو بیاری نمیتونه مثل من کار کنه و خیلی خوبم و بقیه مثل من نیستن، خودم رو هرجور شده بود میخواستم ثابت کنم و بخبر از اینکه این احساس بد چقدر داره به من ضربه میزنه…
وای خدا چه چیزایی در اومد از من خودمم بهشون توجه نکرده بودم تا همین الان، خدایا شکرت استاد عاشقتم،
خوب از این به بعد تصمیم گرفتم که دیگه کفران نعمت نکنم و نعمت هایی که خداوند بهم دادرو ببینم و نخوام اونا رو از خودم بگیرم و خودم لایق اونها بدونم و به عنوان یه امتیاز ببینمشون و برای بهبود مهارت هام و باورهام بیشتر تلاش کنم اگه میخوام نتایجم عوض بشه، نتایجم انجام با یک کار فیزیکی، با تغییر محل زندگیم با زدن زیر سینی خداوند عوض نمیشه با تغییر باورهام و احساس درونیم عوض میشه…
دیگه تصمیم گرفتم برای اثبات خودم و به وجود آوردن احساس قربانی شدن در خودم دیگه به فردی و حتی توی دل خودم توضیح ندم و این فکر در خودم پرورش ندم و از موندن توی احساس بد بیشتر جلو گیری کنم حتی اگه مدتی بخواد بیکار باشم مهم نیست و باید بتونم این روند تغییر بدم وگرنه خیلی اوضاع از این هم بدتر میشه،
امیدوارم مفید بوده باشه برای همگیمون…
استاد و مریم عزیزم بابت تمام فایل هایی هدیه ازتون سپاس گذارم و براتون از خداوند بهترین هارو طلب میکنم، امیدوارم به هرچی دلتون میخواد برسین، اعضای خونواده صمیمی من بابت حضورتون و انرژی مثبتتون از همگیتون سپاس گذارم و عاشقتونم…️️️
یعنی کلمات هم حرکت میکنند و در جایی بشکل اتفاق ،تجربه زندگی ما میشن
هم باید مراقب افکارمون باشیم هم کلاممون
من چندین بار اینو دیدم
مثلا من دیشب یه واژه ای درباره یکی بکار بردم به ساعت نکشید همونو شنیدم دونفر بهم می گفتن .دوساعت بعد همونوشنیدم که همسرم بهم گفت
خدا همان انرژیست همان جهان است
خدا همان هواییست که نفس میکشی
خدا همان فضاییست که در آن هستی
همه چیز خداوند است همه چیز….
وای از قانون آفرینشتون من جلسه اول رو گوش میدم هی گوش میدم هی گوش میدم هی گوش میدم اصلا هرچی گوش کنم بازم کمه اصلا نمیتونم بر م جلسات بعدی
چققققققققققققدر قشنگ قانون رو توضیح میدین چقققققققققدر قشنگ قانون رو درک کردین
فوق العادست
دارم قانون رو بلطف خدای مهربان و وجود شما بهتر و بهتر درک میکنم
اصلا من اینو چندسال پیش گوش داده بودم ولی هیچی نفهمیده بودم ازش
همینکه بتونی این مطالب رو بشنوی باید فرکانست بالا باشه والا اصلا دسترسی نداری بهش ولی اینکه درک کنی و عملا بکار ببری هم خودش یه فرکانس بالاتری میخاد…
من تازه دارم میفهمم چه خبره
فرکانس های مناسبی که می فرستیم ما رو تو جای مناسب در جهان قرار میده الان خانم شایسته که اینقدر از حضور شما در زندگیش سپاسگزار و خوشحاله داره نتیجه فرکانس های مناسبی که فرستاده رو می بینه
اینکه شما تحسین میکنید بقیه رو مثلا کوچکترین پیشرفت در بازی خانم شایسته رو این دقیقا باعث پیشرفت خودتون میشه یعنی من دیدم تحسین کردن باعث میشه برای خودت اتفاق بیفته
من باردار بودم شدیدا و قویا دلم پسر میخواست تو بیرون هر پسری که می دیدم تحسین میکردم وبالاخره یدونه پسر قندعسل برام افریده شد.باور نمی کنید ازبس این بچه خوشگله ماشالا ،گاها میخوام بهش بگم دخترم …با خودم میگم شاید این بچه میخواسته دختربشه واز بس من روی پسر تمرکز و تحسین کردم پسر شد
طبق آموزشهای قانون آفرینش
شانسی وجود نداره همه چیز رو خودمون خلق میکنیم و مثلا اگه تو بازی طرف مقابلتون امتیاز میگیره خوش شانس نیس نتیجه فرکانسشه …
استاد من دوبار خواب شما رو دیدم
نمیخوام بگم تا اتفاق بیفته و تجربش کنم تو زندگی واقعی.. اون روز خواهم گفت آره درسته این اتفاق افتاد و من خابشو از قبل دیده بودم.
استاد من از شما سپاسگزارم که هستید
واز خدا سپاسگزارم برای حضور شما چقدر آموزشهاتون نابه
چقدر خوبه که اینقدر قشنگ قوانین رو یاد گرفتین و اینقدر قشنگ و روان و دوست داشتنی بیان میکنید
خدا مادر عزیزتون روهم حفظ کنه که پسری چون شما به دنیا آورد.الهی که سلامت باشه همیشه
اولش گوش دادن هست همین گوش دادن رو دست کم نگیرید . خودتون رو تحسین کنید همین شروع کردن همین اینجا بودن و خوندن کامنتها خیلی تو روند تکاملمون تاثیر داره .
به صحبتهای مریم شایسته عزیز گوش کنید ، اون قسمت که میگن حتی راکت دستشون نگرفته بودن اوایل بازی میکردن حتی نمیتونستن حرکت کنن و بعد توپ که میومد سمتشون یه دستشون تکون میدادن بعد اگر سمت راست میرفت توپ ایشون سمت چپ میرفتن و کم کم تکامل طی شد و تو تمام این لحظات ایشون به خودشون آفرین میگفتن . پس ما هم باید همین کارو بکنیم . خودمون رو تحسین کتیم .
بگید امروز گوش دادن امروز یه کامنت خوندم . امروز یکم نوشتم همه اینها کارها و قدم های کوچیکی هست ولی اگر هرروز و پیوسته باشه تا آخر سال ما بهتر شدیم .
عجله نکنید اومدیم که رشد کنیم یه نفر با سرعت یه نفر خیلی سرعت کم هست ولی در نهایت حتما به فرکانسهای بالا میریم و این روند تا آخر عمر ادامه پیدا میکنه بشرط اینکه ما تو مسیر بمونیم .
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان عالی و خوب خودم
خداوند را ممنون و سپاسگذارم که اکنون در حال شنیدن این فایل فوق العاده هستم
از خدای خودم ممنون هستم که من را همیشه هدایت می کند
از خدای خودم ممنون هستم که برای من همیشه خیر و خوبی و حال خوبی و خوشی می خواهد
لذت بردن از لحظات زندگی خودم
از خدای خودم در همه حال کمک و هدایت خواستن
او را همیشه شاهد و ناظر در کارهای خودم بدانم
حال خوب را برای خودم داشته باشم
به نکات مثبت زندگی خودم توجه داشته باشم
ذهن خودم را همیشه کنترل کنم
ادامه دادن مسیر و روندی که در آن هستم
هرگز زود ناامید نشوم و ایمان و توکل به خدای خودم داشته باشم
در همه کارهای زندگی خودم استمرار داشته باشم
عجله و شتابزده هیچ وقت عمل نکنم
دیدن ریزترین و جزیی ترین اتفاقات خوب زندگی خودم
اینها برای من می تواند بهترین درس ها را داشته باشد
اینها می تواند برای من یکی از بهترین دستاورد هایی را در زندگی من داشته باشد که من همیشه بتوانم روی خوب آرامش و خوشی را ببینم
چقدر این صحبت های استاد برای من الگو و درس دارد
تحسین کردن موفقیت ها و دستاورد ها و پیروزی ها و موفقیت های دیگران واقعا یکی از بهترین کارهایی است که من می توانم همیشه در روند زندگی خودم را داشته باشم
با این کار هم احساس من خوب می شود
هم می توانم ذهن خودم را کنترل کنم و آرام باشم
در ضمن جهان هم از همان اتفاقات بیشتر و بیشتر برای من به وجود می آورد
اینها بزرگترین درسهایی است که من می توانم در زندگی خودم همیشه و هر روز بکار ببندم
یک درس عالی دیگر برای من این است که هرگز عصبانی نشوم
هرگز از کوره در نروم
همه اینها در راستای کنترل ذهن برای من فوق العاده عالی و زیبا است
در کنار همه این صحبت ها آن چیزی که مهم است و باید همیشه مد نظر خودم داشته باشم این است که من همیشه لایق بهترین ها هستم و من همیشه باید هوای خودم را داشته باشم و باید همیشه بتوانم روی خودم و باورهای خودم کار کنم و آنوقت من بی شک به بهترین ها دست پیدا خواهم کرد
هرگز مغرور نشوم
هرگز کمک و هدایت و دستهای خدای مهربان خودم را در کار فراموش نکنم
یک درس عالی دیگر
یک نکته بسیار مهم
هرگز و هرگز در مورد اتفاقات زندگی خودم حلاجی و بحث و فکر نکنم باید این را بدانم که باید بتوانم ذهن خودم را کنترل کنم
باید به این درک برسم که همیشه ذهن خودم را در مواقع بد کنترل کنم و از آن درس بگیرم
بیایم از حالا به خودم قول بدهم که از لحظات زندگی خودم لذت ببرم
بیایم و از حالا از آنچه که در اختیارم است دوست داشته باشم و حال آنرا ببرم
این برای من خوشبختی و حال خوب و آرامش را به ارمغان می آورد
واقعا ممنون از استاد عزیز که این همه نکته و درس را در یک فایل برای من به ارمغان آورد
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام اقا سعید ماشالاه به تعهد تونو استمرارتون
الگو هستین در مسیر رشد
از تعهدی که در این سایت انجام دادین و فعالیت کردین و من هم انگیزه گرفتم از رشد شما و تعهد شما و دیدن ستاره های پر شدتون که نشان از اینه که ادامه دادن تمرین تکرار نا امید نشدن نتیجه میده اینم نشونش اقا سعیدی که حی و حاظر و کامنتش حس خوبی در من ایجاد کرد من امروز شروع به فعالیت در سایت کردم و دیدن کامنت شما در من امید شد که تغییر یک شبه ایجاد نمیشود بلکه استمرار لازمه
موفق باشین اقا سعید
بنام مهربان الله یکتا و هدایتگر
خدایی که در قلب و روح و جان و جسم ماست.
خداوندی که عاشق و دلبسته درگاه اوییم .
خدایی که زیبایی را خلق کرد و از ما میخواد زیباتر از همیشه زندگی کنیم .
خدایی که در تک تک ثانیه هایمون کنار ماست .
درود بر استاد عشق و توحید و مریم بانوی شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی در سایت
چه زیبا تو این فایل بازی زندگی مون و به بازی پینگ پونگ تشبیه کردید
کنترل ذهن = کنترل زندگی ، چقدر زیبا اشاره و تشبیه کردید ساده است اما در اجرای عملی این آموزه خیلی کار داریم و تمرین زیاد میخواد ، سپاس استاد از دعای آخرتون استاد که تو دفتری که نکات ارزشمند سایت و مینویسم نوشتم ، «خداوند مهربان مارا هدایت کند به اجرای عملی این آگاهی های ارزشمند » الهی آمین …
استاد عزیزم در مورد رابطه بین احساس لیاقت داشتن نعمت ها ، من به شخصه از زمانی که وارد این سایت شدم چقدر بزرگتر شدم چقدر احساس اعتماد به نفس و لیاقت و خودشایستگی پیدا کردم ، خودباوری ام ابن روزها چقدر بیشتر شده وخودم و لایق داشتن بهترین نعمت ها و ثروت ها و رابطه عاطفی احساسی عاشقانه میدانم ، احساس قربانی شدن و به شخصه کمتر داشتم اما باز نیاز به کار کردن داره ..
چقدر خوب میشه روی کنترل ذهن مون همیشه بتونیم تمرکز کنیم و جایزه های خوب از جهان با فرکانس و ارتعاش خوبی که میفرستیم دریافت کنیم که تمرین و استمرار و پشتکار پی در پی میخواد ، مثل یادگیری پینگ پونگ مریم بانو که زیبا مراحل تکاملی شو برامون تعریف کردند ،ما هم باید خیلی تمرین کنیم که نتایج زیبا در زندگی مون بیافرینیم .
استاد امروز 24 اردیبهشت ، یکی دیگه از دفترهام و از نکات ارزشمند و گوهر باری که شما هرروز به رایگان برامون میزارید پر کردم و با انگیزه و شور و شوق و ذوق و اشتیاق رفتم 4 دفتر رنگی رنگی دیگه خریدم که باز هم بنویسم ، باز هم روی خودم کار کنم ، دفتر های رنگی ام کنار خودکارهای رنگی رنگی که تهیه کردم ، چقدر برام ارزشمند ان ، همیشه آماده ام برای نوشتن هر فایل جدیدی که تو سایت میاد روی باورهام و افکار و رفتارهام کار کنم ،
میدونم این نوشتن ها معجزه میکند ، میدونم با هر بار پر کردن این ورقهای دفتر ها من بزرگتر میشم و ظرف وجودی ام زیاد میشه . تا حالا تو این همه سالهای درس مدرسه و دانشگاه ، اینقدر برای نوشتن ذوق نداشتم . چقدر مطالبی که اینجا یاد میگیرم برام مفید و مثمر ثمره و ارزشمند ، اونقدر که خودم که الان با اینکه سالهاست مدرس دانشگاه ام ولی هنوز بعد از نزدیم دو سال عضویت در سایت ، شاگرد دبستانی دانشگاه شما هستم .
هرچقدر یاد میگیرم باز هم کمه ، باز هم تشنه شنیدن و درک و اجرای آگاهی های ارزشمند و گوهر بار شما هستم و خواهم بود.
استاد عزیزم سپاسگزارم ازتون ، به خاطر این مکان مجازی عارفانه و عاشقانه که برای ما در مسیر رشد و بهبود فردی و شخصیتی مون خلق کردید.
سپاسگزارم خداوند هدایتگر و اجابتگری هستم که من به این مکان مقدس هدایت ام کرد ، امیدوارم هرروز بیشتر از روز قبل عمل کننده و اجرا کننده قوانین ثابت الهی اش باشیم .
الهی آمین
سلام به استاد جان، خانم شایسته عزیزم و همه دوستای خوبم
اولش اینو بگم که من خجالت کشیدم که ستاره هام از 3 نصف شد و شد 1/5.
و دقیقا روند پیشرفت و احساسی ام هم به همین شکل افت کرد.
پس تصمیم گرفتم کمر همت ببندم به بهبود هر دو که حقیقتا به هم گره خوردن.
استمرار مقدم بر استعداد
دمتون گرم که هر دو اونقدر حرفه ای شدید که 50 60 نفر رو به راحتی بردید. واقعا چه اعتماد به نفس و چه باور قوی ای میسازه در ذهن
دیدن کوچکترین پیشرفت ها و همراهی خودمون به خودمون در روند پیشرفت
تحسین میکنم شما رو خانم شایسته عزیزم که به قول خودتون اینقدر مهربون هستین با خودتون و چه نگاه زیبا و تیزبینانه ای در شکار و تحسین پیشرفت های پله پله خودتون دارین
افرین به شما
منم وقتی تمرکز میکنم یکم برام سخته صحبت کردن:))
این آزمایشگاهی که گفتین رو من سر امتحاناتم تجربه کردم.
وقتی دو تا سوال پشت هم رو بلد نبودم یا یادم نمیومد، اولش هول میشدم ولی بعد که ذهنم رو کنترل میکردم و اونایی که میدونستم رو با آرامش جواب میدادم، خیلی راحت آخر امتحان برمیگشتم و مینوشتم و حتی 20 میشدم!!
احساس بد، خود سرزنشی، عدم تمرکز، حسادت به جای تحسین یا انکار دستاورد های طرف مقابل و در یک کلام در رفتن افسار ذهن از دست، یعنی دقیقا برخلاف جریان جهان شنا کردن و فرو بردن خودمون توی باتلاق زنجیره ای شرایط بد
تاثیر کنترل ذهن بر توانایی ها
دقیقا چنین چیزی رو توی مسابقه شنا من تجربه کردم
خدارو شکر من توی شنا خیلی عالی ام
یه بار یک مسابقه ای داشتم، مسابقه کرال سینه،
دو تا موضوع بود:
یک) طبق تجربیاتم این باور رو داشتم که توی کرال سینه کندتر از بقیه شناها هستم
دو) قبل از شروع مسابقه یکی از پرسنل اونجا که از قبل منو میشناخت اومد بهم گفت داری با قهرمان سال پیش مسابقه میدی ها!!! ببینم چکار میکنی…
این دو تا باور توی کل مسیر مسابقه توی ذهنم میچرخید و کاملا حس کردم که انگار یکی داره نیروی من رو میگیره و این شد که توی اون مسابقه سوم شدم.
توی مسابقه بعدی که یک ربع بعدش بود و منطقا من باید خسته تر میبودم و عملکردم ضعیف تر میبود، اما به مراتب بهتر عمل کردم چون:
اولا توی شنای قورباغه اعتماد به نفس داشتم و باور داشتم که عالی هستم،
دوما تعدادمون کمتر بود و من اونایی دیگه رو نمیشناختم و فقط میدونستم دوتاشون توی این شنا از من ضعیف ترن
و احتمالا میتونید حدس بزنید که من اینبار اول شدم!!
همین قدر واضح…
توی کنترل ذهن در اینجور مواقع فکر کردن فقط به همین قدمی که جلوی پامونه و همین کاری که همین لحظه و نه حتی 30 ثانیه دیگه در دسترسمونه، اصل قضیه ست.
البته که باید با سرزنش نکردن و ناامید نشدن به خاطر عملکرد ناراضی کننده قبل و باور داشتن به توانایی های خودمون همراه بشه. که در این صورت نتیجه مد نظر صد درصد رخ میده.
استاد این موضوعی که گفتین رو من دقیقا همین دو ساعت پیش تجربش کردم. تصمیم گرفتم به جای اینکه از خودم ضعف نشون بدم اولا همون تمرینات جلسه 3 عزت نفس محکم صحبت کردن و استوار و صاف راه رفتن رو اجرا کنم و یک base برای حال خوبم بچینم و بعد به مرور با خودم گفتم نه من قوی ام، من میتونم ذهنمو کنترل کنم و نکات مثبت این چند ساعت رو با خودم مرور کنم تا الان که احساسم واقعا پایدار خوبه.
این وسط اشاره کنم که چقدر زیبایی آب مسحورکننده ست. اون تلألو فیروزه ای رنگ آب و قسمت هایی که با تغییر عمق تغییر رنگ هم پیدا کرده.
خدایا شکرت. چه حجم زیبایی افریدی
رنگ آسمون دقیقا مثل کارتن هاست.
و همینطور جریان موجهای آب رویاییه
چقدر خط کشی پارکینگ ها تمیز و مرتبه
چقدر فراوانی آب…
کلی استخر در کنار این خلیج جادویی
خدای من شکرت
وای خانم شایسته زدین به هدف
دقیقااااااا همینطوره
پاشنه آشیل منم اینه که
قرار نیست همیشه همه چیز برات راحت و خوب پیش بره. تو لایق این حجم از شرایط خوب نیستی
و من چقدررررر اینو تجربه کردم
واقعا حقیقته
چه چیزهای خوبی رو با دست خودم برای خودم خراب نکردم
و همیشه اینقدر که این حرفا رو شنیده بودم، ناخودآگاهم این شده بود که هر وقت دیگه خیلی روابطت خوب میشه، بدون که این آرامش قبل از طوفانه و به قول استاد آخر این خنده یه گریه ست.
من به جایی رسیده بودم که میترسیدم و هنوزم تا حدی میترسم که شرایطم خیلی خوب بشه، خصوصا وقتی شادی و خنده خیلی زیاد میشه.
همش هم تاثیر فیلم ها و سریالهاست.
من قشنگ یادمه یه سریال بود که ماه رمضونا از تلویزیون پخش میشد به نام دردسر های عظیم که اتفاقا چقدر هم محبوب بود. حتی من خودمم دوستش داشتم.
داستانش هم اینه که کلا شخصیت اصلی داستان که جواد عزتی بود، همش بد میاره و تا میخواد سر و سامون بگیره و ازدواج کنه بلاهای عجیب و غریب سرش میاد. و این جریانات رو با طنز جذاب کرده بودن.
شاید بیش از ده بیست بار تا حالا شبکه های مختلف پخش کردن این سریال رو و من حداقل پنج شش بار دیدمش.
دیگه شما ببینین چه باوری داره ساخته میشه با این حجم از تکرار ورودی های جذاب راجب یه باور ریشه دار و مخرب…
چه نکات محشری رو دارین اشاره میکنین…
احساس قربانی شدن و بدتر شدن شرایط
من اینو توی باشگاه تجربه کردم.
وقتی که من به زعم خودم خیلی خوب تمام حرکات رو انجام میدم و منتظرم که از مربی تحسین بگیرم، اد میره یه کسی رو تحسین میکنه و یا بهش توجه میکنه که اگه نگم عملکرد ضعیف ولی متوسط تری در قیاس با من داره.
و من متعجب میشم و میرم توی احساس قربانی شدن که چرا هیچکس به من توجه نمیکنه و …
اما از همون موقع که شروع میکنم که تمرکزم رو بذارم روی انجام صحیح تر حرکات، آفرین گفتن های کوچیک شروع میشه، تاااااا میرسه به اینکه “همه روژینا رو ببینید فقط اون داره درست میزنه!!!”
و همزمان به خودم یادآوری میکنم که اولا من نباید دنبال جلب توجه دیگری باشم و فقط باید برای تقویت عضلات و ارتقا سلامتی و شِیپ خودم حرکات رو درست بزنم، دوما اگه تحسین هم میخوام و هنوز نگرفتم، به این معناست که من خودم باید خودم رو بهتر کنم. اونقدر که مربیم با دیدنم چیزی جز تحسین به ذهنش خطور نکنه.
حضور در لحظه
اینکه دیگه اصلا کل زندگیه.
و دقیقا همین امشب تجربه کردم این موضوع رو موقع پیاده روی.
در واقع این تنها راه لذت بردن از زندگیه.
Being present یا در لحظه زندگی کردن در 90 درصد زمان روز
این همون خوشبختی بی قید و شرطه.
اینجا همون جاییه که اون لاجرمهایی که گفتین جز تجارب زندگی میشه.
و چقدر زیباست این زندگی و این نکات…
سلام
وقت بخیر روژینا عزیز
چه زیبا دسته بندی کردید دیدگاهتون رو
چقدر واضح خیلی از توانایی ها،اتفاقات و ترمز های مشابه رو بیان کردید
خیلی لذت بردم از این متن،
چه چراغ سبز هایی توی سرم روشن شد
این که یک نفر دَمِ استارتِ مسابقه بیاد بهت بگه با فلانی مسابقه داری و خودت هم از قبل باورت این بوده که در این سبک یه مقدار کندی،به سادگی سوم شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی وَلو با شکست یا اشتباه
و چقدر زیباتر توانایی خودت رو توی سبک بعدی مسابقه به خودت یادآوری کردی و برنده شدی،قانون رو به سادگی اجرا کردی،با برد قاطعانه
ما خیلی خوب فکر میکنیم و خیلی واضح میدونیم چِمونه،اگر به همین سادگی که درک کردیم،بیایم قدم برداریم برای اصلاح و بهبود،بخدا ما قهرمان تمام جنبه های زندگیمون میشیم
*تو خود پای در راه بگذار و هیچ مپرس
خودهِ ره به تو گوید،که چوُن باید کرد*
شاد و ثروتمند باشی
سلام آقا فرشاد گرامی
خیلی ممنون
خوشحالم که کامنتم براتون مفید بوده.
بله دقیقا همینه
مهمتر از درک، عمل به چیزایی هست که درک کردیم.
عملی که به قول فایل هدفگذاری و تاثیر آن در زندگی، تبدیل به عادت بشه و توی ذهن حک بشه
باورها و رفتارهای درست باید جزئی از تار و پود وجود من بشه، تا فقط برم بالا و دیگه هرگز برنگردم پایین.
این چیزیه که من کاملا در این مدت حسش کردم.
خداروشکر میکنم و از شما سپاسگزارم.
شاد و سلامت و ثروتمند باشین؛)
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته زیبا و خانواده بزرگ عباسمنش.
چقدر این فایل فوقالعاده و تاثیر گذار بود چقدر!
و اما تجارب من از عدم کنترل ذهن:
سر جلسه کنکور سوالات فیزیک خیلی برای من ساده بود و راه حل ها رو میدونستم ولی به دلیل عدم احساس لیاقت و عجله دچار خطا شده بودم و درصدم کمتر شده بود در حالی که از لحاظ علمی مشکلی نداشتم و عجله باعث خطا من شده بود!
یا اینکه سر جلسه متوجه شدم که سطح سوالات ریاضی بالاست اما من از پسشون برمیومدم ولی این افکار که خیلی ها مثل من توانایی حل این سوالات رو ندارند و باز هم احساس عدم لیاقت باعث شد که درصدم اونجوری که لایقش هستم نشه!
جالب اینجاست که این احساس وقتی به اواسط سوالات میرسیدم سراغم میومد و از اول نبودن.
یا اینکه برای روزم یه برنامه میچینم بعد 90٪ شو اجرا میکنم بعد موقع اجرا ده درصد باقی مونده که میشه با خودم میگم نه مگه میشه انقدر راحت 100٪شو اجرا کنم، و همین باعث میشه که برنامه رو ناقص ول کنم!
یا اینکه یه دوست دارم که به محض اینکه متوجه میشه به چیزی علاقه یا نیاز دارم بدون اینکه ازش بخوام برام فراهم میکنه و اتفاقا همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم واقعا این حجم از لطف بالاتر از لیاقت منه و احساس میکردم مورد ترحم واقع شدم و نسبت به یک از لطف های اون یه حرکت پرخاشگرانه نشون دادم و احساس میکنم که مقداری دلخور شد!
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که با هر فایل کیفیت زندگی من بالاتر میره، واقعا خدارو صدهزارمرتبه شکر!
سلام استاد
سلام به دوستان
چقدر خوبه که شما تک تک کامنت ها رو میخونین اینجوری با خودم فکر میکنم انگار دارم با شما خصوصی صحبت میکنم
در مورد این فایل: من دقیقا تجربه مشابه خانم شایسته رو داشتم
2سال پیش من با چند تا از دوستام زمین فوتبال اجاره کردیم
این در حالی بود که من بالای 10 سال بود اصلا فوتبال بازی نکرده بودم و اون موقع هم که بازی میکردم اصلا بازی خوبی نداشتم
چند جلسه از شروع بازی کردن ما گذشت و من همچنان بازی خوبی نداشتم و حکم نخودی بازی رو داشتم
یه روز وسط بازی یاد قوانین جذب افتادم و دیدم من توی ذهنم همش دارم خودمو سرزنش میکنم که بازی بلد نیستی و بازیت اصلا خوب نیست و بازم سوتی دادی و….
شروع کردم مثل خانم شایسته مدام از خودم تعریف کردن توی ذهنم (حتی برای کارهای خیلی کوچیک)
از همون لحظه به بعد (نمیگم چند جلسه بعد، همون لحظه) یکم بازیم بهتر شد
همینجوری کم کم بازیم بهتر شد (تکاملی توی چند جلسه)
بعد از 3. 4 جلسه بازی کردن و تعریف کردن از خودم به جایی رسیدم که بازی فوتبالم از بقیه خیلی بهتر شد
با این که دفاع میایستادم. حتی چند تا گل هم زدم
یکی از دوستانی که با ما هم بازی بود، این قبلا توی تیم های فوتبالی بوده و فوتبال رو خوب بلد بود و قد بلندی هم داشت.
هیچوقت نمیتونست از من که توی دفاع بودم رد بشه یه بار توی بازی با داد گفت. اه من هیچوقت نمیتونم از این فرشید رد بشم
این تجربه من بود از استفاده از این موضوع
نوشتم که یادم باشه از این فرمول توی بقیه خواسته ها استفاده کنم و برای بقیه بچه ها هم تجربه بشه
ادامه:
اما پاسخ تمرینات،
اول از همه رابطه ی عاطفی، من توی رابطه ی عاطفیم وقتی همه چیز داشت زیبا و عاشقانه پیش می رفت این نجوا و فکر رو داشتم که به اندازه ی کافی زیبا و مقبول نیستم. چشمانم مثلا آبی نیست، پوستم سفید نیست یه دخترم با پوستی برنزه و چشمان مشکی و چون از بچگی شنیده بودن که زیبا بودن یعنی پوست سفید و چشم آبی خب اون موقع احساس عدم لیاقت کردم و به خاطر این عدم اعتماد به نفس رابطهه کلا از بین رفت. و خوشحالم بابت این موضوع چون خودم رو بیشتر کشف کردم و عاشق خودم شدم.
یا اینکه این باور رو داشتم که به اندازه ی کافی مهارت و تخصص ندارم. من به استقلال مالی نرسیدم هنوز وابسته ی خانواده ام پس لایق رابطه ی خوب نیستم.
یا وقتی داشتم یه مهارت رو به راحتی یاد می گرفتم این نجوا اومد که نمی شه این اشتباهه. فلانی اینقدر از من بهتره ولی تو این مهارت خوب نیست. نمیشه که اینقدر من راحت یادش بگیرم.
یا چرا من؟ یعنی من از اونا آدما بهترم؟ و مقایسه همانا و احساس عدم لیاقت و از دست دادن نتایج همانا
….
چرا رابطه ی عاطفی من خوب پیش می ره ولی مال دوستم نه، یعنی من لیاقتم از دوستم بیشتره. از این جور نجواها.
یا چرا من صدای خدا رو می شنوم ولی خواهرم نه… یعنی من برگزیده ام اونا نه؟
چرا من هدایت شم؟ چرا من هدایت رو تشخیص بدم؟
می دونید از این دست نجواهای محدودکننده که هنوزم هست و میاد ولی فرقش اینه که الان کمی نسبت بهشون آگاه تر شدم.
….
یا موقع کنکور می خواستم هدف گذاری کنم و رتبه ی برتر شم و می گفتم این رتبه ای که من می خوام رو اون دختره که از من درس خون تره هم تصور نمی کنه، اگه من این شم، پس اون چی؟؟
….
یا وقتی ورودی مالی من بالا می ره. از این و اون خیلی معجزه وار هدیه می گیرم واقعا این باور هست که مگه میشه اینقدر راحت پول داشت. من هیچ کاری نکردم و خدا بهم پول داد بی مزد. مگه میشه؟ من هیچ خدمتی ارائه ندادم بعد اینهمه هدیه؟ و اون پول رو خیلی الکی از دست دادم و برای مصارف بیهوده خرجش کردم.
….
در مورد احساس قربانی شدن:
یا در مورد اون دوستی که گفتم باهاش رابطه ی عاطفی داشتم من تا مدت ها فکر می کردم که مشکل سطح درک اونه و احساس قربانی شدن می کردم تا اینکه هدایت شدم که درک کنم مشکل اعتماد به نفس خودمه و او هم بازتاب باورهای من نسبت به خودمه. او کسی نیست جز من.
…
من چند سال پشت کنکور بودم و هر سال که اونی که نمی خواستم نمی شدم، احساس قربانی شدن داشتم و به همه هم اینو می گفتم که به خاطر سهیمه هایی که الکی الکی قائل می شن، من قبول نمی شم ولی آدمای نالایق تر از من قبول می شن. تا اینکه این تمرکزم رو از این قضیه برداشتم و تمرکز کردم روی بهبود خودم و دیدید که همون جا که می خواستم همون رشته ای که می خواستم قبول شدم. سهیمه ها در خدمت من بودند.
….
یا اینکه با دوستم کمی دلخوری پیش اومد ما وسایلمون رو مشترک استفاده می کردیم. و ایشون خواست جدا شیم. این فکر سراغم اومد که این همه برایش کار کردم دو روز نبودم و … . و یه جوری خودمو مظلوم دیدم. بعد که آروم شدم دیدم این به نفع من شده، هماهنگ بودن با اون دست و پای منو بسته بود. و الان آزادی دارم. دهنمو بستم و یه کلمه بهش شکایت نکردم، گفتم تحسینت می کنم بابت شجاعتت که چیزی که دوست داری رو آنقدر محترمانه بیان می کنی.
یکی از کارایی هست بابتش خودمو تحسین می کنم.
اینم از این.
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها و تنها و تنها از تو یاری می جویم .
سلام خدمت استاد عزیز ،خانوم شایسته عزیز و تمام دوستان عزیزم
چه نکاتی در این فایل گفته شد خداااای من
تمام زندگی ایم از زمانی که یادم مونده بود جلو چشمام رژه رفت …دلیل اتفاقات ودلیل تکرار چند باره اون ها.
دو تا سوال مطرح شده که باعث شد یه سری خاطرات برام دوباره زنده بشن…
اگر چه در جریان زندگی تکرارها ما رو سوق میدن به درس هایی که نجات دهنده و هدایت گر هستند به زندگی آرام تر …اما از دید قانون اگر بشود به اون ها و دلایل به وقوع پیوستن اون ها نگاه کرد دیگه برات روشن میشودکه اصل رو همیشه در اولویت قرار بدی….
اصل: احساس خوب=اتفاقات خوب
احساس خوب یعنی:حس لیاقت داشتن در تمام لحظات ،حس ارزشمندی در تمام لحظات،حس سپاسگزاری از تمام داشته ها…،حس اینکه ما چیزی جدا از خداوند نیستیم (انا الله و انا علیه راجعون)
تمام این ها مستلزم این هست که بخشنده باشی همچون خدای خودت…ببخشی و بگذری از تمام اشتباهات گذشته به دلیل نشناختن درست قوانین و عدم کنترل دیده ها،شنیده ها و کلام..
و باور به اینکه انسان موجود کاملی نیست و در سیر تکاملی به سمت معنویت و مادیت قرار دارد…خود و دیگران رو تمام خاطرات ناجالبی که با به یاد آوردن اون ها راه تکرار برایمان دوباره و دوباره گشوده میشه رو با یادآوردن هر روزه قوانین از طریق گوش دادن به فایل ها و خوندن کامنت ها که ثروت های ارزشمندی هستند ببندیم.
حس عدم لیاقت چه درهای بزرگ از خوشبختی رو به روی آدم میبنده ،بسیار زیرکانه و آسان.
یادم هست اوایل که عضو این سایت شدم و محصول دوازده قدم رو خریداری کردم و بعد روانشناسی ثروت رو،خیلی با جدیت روی فایل ها کار می کردم و پیش میرفتم…
کلمه به کلمه فایل ها رو می نوشتم و با هدایت ها پیش می رفتم…وارد بهشتی شده بودم که هر چقدر جلوتر می رفتم زیبایی ها بزرگتر میشدن و نعمت ها…تا هدایتی میومد دست به عمل میشدم تا اینکه اومدم در خوندن کامنت ها به تاریخ عضویت دوستانی که کامنت گذاشته بودن زوم کردم….بارها تکرار میشد و این نجواها مییومد که بله بایدم این حد از پیشرفت رو داشته باشن ببین این شخص هزار و خورده ای روز هست که عضو سایت شده وووو
اصلا دیگه اینقدر تکرار شد که ناخواسته این پیام برام پر رنگ شد که دوستانی که مدت زمان طولانی تری در سایت فعال بودن قرار هست که نتایج بزرگی رو داشته باشن…
خوشحال بودم که نتایج بزرگ از کامنتی رو میخوندم به خودم وعده میدادم که اصلا عجله نکن تا به این حد زمانی از عضویت برسی فعلا نتایج تو هم قرار بزرگ و بزرگ تر شود…
اتفاقی که افتاد این بود که برای من جریاناتی رو جهان رقم بزنه که دور بیفتم از آموزه های استاد و تا قدم سوم رو بیشتر نشه که کار کنم…
الان که مشغول نوشتم هستم دقیقا هزار روز بیشتر از عضویت من گذشته تا بهم ثابت بشه که بفرما الان لیاقت دریافت نعمت ها رو پیدا کردی…خودت مگه همین رو نمی خواستی؟؟؟
استاد الان مدتی هست که برگشتم و با جان دل دارم از اول دوره ها رو گوش می کنم و باورم نمیشه من خودم با ارسال فرکانس عدم لیاقت دریافت زیبایی ها و نعمت ها،خودم رو از این اقیانوس پر از آگاهی و نعمت ها دور کرده بودم…
یا بارها که خیلی عمیق داشتم از آموزه های پر برکت شما استفاده می کردم دچار شیطان وسوسه گر میشدم که مهناز مگه تو دنیای بی ذهنی و در لحظه زیستن رو تجربه نکردی دنبال چی میگردی؟؟ذهن من سال ها از این خوراکی که من بهش داده بودم تغذیه می کرد و دوس نداشت گرسنگی بکشه…بارها صدای خداوند رو می شنیدم که میگفت رها کن دنیای بی ذهنی گذشته رو و بچسب به آموزه های استاد اما ذهن با حس ویرانگر قربانی شدن من رو از ادامه راه مستقیم نهی کرد…به هر استاد و یا شخص معنوی می رسیدم شروع می کردم به بازگو کردن این مسئله که نمیدونم چرا خدا این اتفاق رو سر من اورد وووووو
سال ها این حس نداشت من لحظه حال رو داشته باشم و از گذشته حرف بزنم…
یادم رفته بود که زندگی همین لحظه است و اگر حسش کنیم زندگی رو تو دستامون داریم که سرشار از نعمت و ثروت و آرامش و زیبایی های غیر قابل وصف هست…
من یه دوستی داشتم که بیست سالی سابقه دوستی داشتیم و اتفاقاتی افتاد و ما از هم جدا شدیم…
به هر کسی میرسیدم میگفتم اون در حق من این ظلم رو کرد و من اینقدر از خود گذشته بودم در دوستی ووووو یعنی با حس شدید قربانی بودن در این رابطه دوستی عمیق نه تنها سال ها دوستی ما قطع شد بلکه چند دوست بسیار صمیمی ایم رو که به ترتیب رفتارهای دوستان قبل رو که باعث ناراحتی من شده بودن رو با آب و تاب براشون تعریف می کردم رو با عمل غیر قابل باور از سمت اشون از دست دادم و جریانات قربانی شدن برام تکرار و تکرار میشد…
این داستان ادامه داشت تا اینکه خداوند از طریق خوابی این پروسه ادامه دار قربانی شدن ها رو برام از ریشه قطع کرد…
وقتی تمرکز رو این هست که دیگران بهم ظلم کردن و من عالی بودم و مهربان در دوستی ها
جهان بهت ثابت می کنه که بله حق با شماست
و جهان پر شده از دوستانی که حق دوستی رو نه تنها ادا نمی کنن بلکه دنبال فرصتی می گردن که بهت یه ضربه بزرگی بزنن که شوکه بشی …
من دانشجوی یکی از شهرهای شمالی بودم که با دو نفر که یکی از همکارای من بود و یکی از دوستان ایشون دوست شدم و داستان دوستی ها رو براشون تعریف می کردم …
مسائلی پیش اومد که داشت رد پای گذشته برام تکرار میشد و با خودم می گفتم خدایا من که اینقدر مثبتم تو دوستی ها اخه چرا من؟؟؟
تو خواب دیدم من و دو دوستم داریم مسیری رو میریم بسیار زیبا و جلو دید ما قله قاف هست که هر چی از زیبایی ایش بگم کم گفتم…این قله هم به ما نزدیک بود و هم دور…یعنی مسیر زیادی مونده بود بهش برسیم اما تمام جزئیات رو به وضوح می دیدم…بالای سرمون کلی سیمرغ های زیبا پرواز می کردن.
از خواب پریدم و اشک ریختم که خدایا چه درسی بهم دادی با این خواب…که من حق ندارم از بنده تو ایراد بگیرم …تو تمام بنده هات رو با تمام ویژگی های متفاوت اشون دوس داری و همه داریم به یک سمت حرکت می کنیم حتی اگر به ظاهر شبیه به هم نباشیم.
با این خواب حجت به من تمام شد
استاد عزیز سپاسگزارم ازتون که در هر لجظه ردپای قوانین رو تو زندگی ایتون می بینید و ابا تمام توان اجرا می کنید و با سخاوت زیاد اون ها رو به ما منتقل می کنید.
استاد مدتی که دارم با جدیت روی خودم کار می کنم باز هم حس بی نظیر قدم زدن تو بهشت زیبای خداوند رو دارم
امروز رفته بودم پارک جنگلی و روی تنه درختی نشسته بودم وسط درخت ها به قدری حالم عالی بود که ناخوداگاه پنج بار سوره حمد از زبانم جاری شد و حس کردم فرکانس بسیار بالای این سوره رو با تمامی قلبم…شما می گفتین این سوره مثل برگه تقلب هست که خدا اومده کلید کل سؤالات رو داده بهت(قدم اول جلسه پنجم)…دقیقا حس کردم که همینه.
باز هم ازتون سپاسگزارم ازتون و تحسین اتون می کنم بابت ایمان قلبی ایتون که منجر به عمل میشه همیشه.️
یه جمله مریم بانو گفتن که استاد خیلی باهوشه و همیشه یه تکنیکی رو پیدا می کنه در بازی پینگ پونگ تا بهم غالب بشه ،یه همچین مضمونی داشت صحبت اشون
بانو جان شما هم بسیار باهوش هستید که کنار استاد قرار دارید و همیشه در حال بهبود خودتون در تمام جنبه ها…و از دریچه دوربین تمام این ها مشهوده…
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنان نعمت داده ای.
سلام استاد عزیز و مریم جان، سلام به خونواده صمیمی خودم، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه، چقدر این فایل زیبا بود هم از لحاظ تصویری و هم آگاهی های این فایل، واقعا باید هزار بار گوش کرد و دیدش، چه منظره هایی وای خدایا من چقدر رنگ دریا زیبا بود چقدر آدم در صلح با خودشون اونجا بودن، چقدر از اون فضا درست داشت استفاده میشد، چقدر بین آدم های اونجا و اینجا تفاوت هست خدایا شکرت، چقدر تمیز بود ساحل، چقدر افراد با خودشون در صلح بودن، با هر جور اندامی راحت بدون ترس از قضاوت شدن داشتن تفریح میکردن، وای خدایا من موهای تنم داره سیخ میشه 180 درجه فرق دارن و نتایجشون هم بخاطر همینه که فرق داره، اینشون میده که چقدر میشه متفاوت فکر و زندگی کرد واقعا بهشت بود بهشت…
خدایا هزاران مرتبه شکرت بخاطر این لحظه و احساس خوبم خدا میدونه که با فرکانسایی که با این احساس دارم ارسال میکنم چه اتفاقات خوبی برام ایجاد کنه…
خوب الهی به امید تو بریم سراغ موضوع اول:
من تک پسر یه خونواده هستم که 5 تا فرزندیم من از بچه گی همیشه مورد حمایت خونواده بودم و خیلی منو دوست داشتن و دارن، همین باعث شده بود که بعد ازدواجم هم پدرم یه خونه در اختیارم بزاره، من تلاشی نمیکردم و به یه ورودی ماهیانه اندک در حد بخور نمیر اکتفا میکردم و هیچ موقع هم نتونسته بودم از دایره امنم خارج بشم، تا اینکه با این مباحث آشنا شدم، اوایل کار فکر میکردم واس برای تغییر دستم رو بزارم روی پای خودم از صفر شروع کنم و اینا که مال من نیست پدرم بهم داده، من بخاطر همین هیچ کاری نمیکنم، مقصر پدرمه که منو اینجوری بار آورده، داشتم کم کم از همه چی و همکس دور میشدم، و میخواستم بزنم زیر همه چی و نعمت هایی که خدا بهم داده بود رو از خودم بگیرم، الان که دقت میکنم میبینم من فقط واس تلاشم رو برای بهبود مهارت هام بیشتر میکردم و باور هام رو تغییر میدادم نه اینکه نعمت هایی که خداوند بهم داده رو از خودم دور کنم، نه اینکه من بخاطر بودن توی خونه پدرم هنوز پیشرفت نکردم، نه اینکه واس برم یه جای دیگه اون وقت پیش رفت میکنم،
به خودم گفتم اگه تو این شرایط و از همین جایی که هستی نتونی پیشرفت کنی علیرضا هیچ جای دیگه نمیتونی…
اگه نتونی اینارو نعمت از سمت خداوند ببینی، اگه نتونی این همه عشق خونوادت رو به خودت ببینی هیچ موقع نمیتونی توی هیچ جای دنیا نعمت هارو ببینی و تشخیصشون بدی حالا چه برسه به اینکه بخوای بدستشون بیاری، داشتم خودم بخاطر باورهای شرک آلودم نعمت های خداوند رو از خودم دریغ میکردم و فکر میکردم همچی وقتی درست میشه که از اینا دور بشم، تصمیم گرفتم باورهام رو تغییر بدم نه عوامل بیرونی رو، تصمیم گرفتم از دایره امنم بیام بیرون و مهارت های شغلیم رو بهبود ببخشم و خودم رو بروز کنم، تصمیم گرفتم پا بزارم روی ترسام قبل از اینکه زیر چرخ های جهان له بشم…
موضوع دوم:
در مورد احساس قربانی شدن الان که فکر میکنم میبینم که من یکی از پاشنه های آشیلم همین موضوع، من شغلم ایجاد میکنه که وقتی میخوام کاری رو برای مشتریانم انجام بدم اول قیمت اون کارو براشون مشخص میکنم و بعد اگه تمایل داشتن براشون اون کارو انجام میدم و بخاطر سرعت و کیفیت کاری بالایی که بخاطر تعهد و صداقتم در خوردم ایجاد کردم معروفم و مشتری های خاص خودم رو دارم، سال قبل که تصمیم گرفتم از محدود امنم خارج بشم و بدهی هام رو صاف کنم اوضاع اینقدر رویایی پیشرفت که من اصلا باورم نمیشد که همه بدهی هام رو دادم و صاف شدن، بعد از مدتی که خیالم راحت شده بود و دیگه مثل سابق ورودی هام رو کنترل نمیکردم مشتری هایی پیدا شدن که سر قیمت با هم کنار نمیومدیم و این فکر شروع شد که ببین اینا ارزش کار منو نمیدونن، اینجا اصلا اوضاع مردم خوب نیست پول دست مردم نیست واز برم یه جایی تو بالا شهر مغازه کرایه کنم، یا شروع میکردم برای خود مشتری توضیح میدادم که شما اگه یکی دیگرو بیاری نمیتونه مثل من کار کنه و خیلی خوبم و بقیه مثل من نیستن، خودم رو هرجور شده بود میخواستم ثابت کنم و بخبر از اینکه این احساس بد چقدر داره به من ضربه میزنه…
وای خدا چه چیزایی در اومد از من خودمم بهشون توجه نکرده بودم تا همین الان، خدایا شکرت استاد عاشقتم،
خوب از این به بعد تصمیم گرفتم که دیگه کفران نعمت نکنم و نعمت هایی که خداوند بهم دادرو ببینم و نخوام اونا رو از خودم بگیرم و خودم لایق اونها بدونم و به عنوان یه امتیاز ببینمشون و برای بهبود مهارت هام و باورهام بیشتر تلاش کنم اگه میخوام نتایجم عوض بشه، نتایجم انجام با یک کار فیزیکی، با تغییر محل زندگیم با زدن زیر سینی خداوند عوض نمیشه با تغییر باورهام و احساس درونیم عوض میشه…
دیگه تصمیم گرفتم برای اثبات خودم و به وجود آوردن احساس قربانی شدن در خودم دیگه به فردی و حتی توی دل خودم توضیح ندم و این فکر در خودم پرورش ندم و از موندن توی احساس بد بیشتر جلو گیری کنم حتی اگه مدتی بخواد بیکار باشم مهم نیست و باید بتونم این روند تغییر بدم وگرنه خیلی اوضاع از این هم بدتر میشه،
امیدوارم مفید بوده باشه برای همگیمون…
استاد و مریم عزیزم بابت تمام فایل هایی هدیه ازتون سپاس گذارم و براتون از خداوند بهترین هارو طلب میکنم، امیدوارم به هرچی دلتون میخواد برسین، اعضای خونواده صمیمی من بابت حضورتون و انرژی مثبتتون از همگیتون سپاس گذارم و عاشقتونم…️️️
سلام بر استاد عزیزم آقای “سیدحسین عباسمنش” نام آشنای اعماق قلب من
چقدر اسمتون زیباست واقعا
استاد جهان بینهایت هوشمنده ودرلحظه هر فکری به مغز خطورمیکنه سریع جواب میده
اصلا انگاری دوتادستشو بازکرده هرچی از ذهنت گذشت بهت نشون بده…
فقط فکر نیست البته
حتی کلام هم همینطوره
یعنی کلمات هم حرکت میکنند و در جایی بشکل اتفاق ،تجربه زندگی ما میشن
هم باید مراقب افکارمون باشیم هم کلاممون
من چندین بار اینو دیدم
مثلا من دیشب یه واژه ای درباره یکی بکار بردم به ساعت نکشید همونو شنیدم دونفر بهم می گفتن .دوساعت بعد همونوشنیدم که همسرم بهم گفت
خدا همان انرژیست همان جهان است
خدا همان هواییست که نفس میکشی
خدا همان فضاییست که در آن هستی
همه چیز خداوند است همه چیز….
وای از قانون آفرینشتون من جلسه اول رو گوش میدم هی گوش میدم هی گوش میدم هی گوش میدم اصلا هرچی گوش کنم بازم کمه اصلا نمیتونم بر م جلسات بعدی
چققققققققققققدر قشنگ قانون رو توضیح میدین چقققققققققدر قشنگ قانون رو درک کردین
فوق العادست
دارم قانون رو بلطف خدای مهربان و وجود شما بهتر و بهتر درک میکنم
اصلا من اینو چندسال پیش گوش داده بودم ولی هیچی نفهمیده بودم ازش
همینکه بتونی این مطالب رو بشنوی باید فرکانست بالا باشه والا اصلا دسترسی نداری بهش ولی اینکه درک کنی و عملا بکار ببری هم خودش یه فرکانس بالاتری میخاد…
من تازه دارم میفهمم چه خبره
فرکانس های مناسبی که می فرستیم ما رو تو جای مناسب در جهان قرار میده الان خانم شایسته که اینقدر از حضور شما در زندگیش سپاسگزار و خوشحاله داره نتیجه فرکانس های مناسبی که فرستاده رو می بینه
اینکه شما تحسین میکنید بقیه رو مثلا کوچکترین پیشرفت در بازی خانم شایسته رو این دقیقا باعث پیشرفت خودتون میشه یعنی من دیدم تحسین کردن باعث میشه برای خودت اتفاق بیفته
من باردار بودم شدیدا و قویا دلم پسر میخواست تو بیرون هر پسری که می دیدم تحسین میکردم وبالاخره یدونه پسر قندعسل برام افریده شد.باور نمی کنید ازبس این بچه خوشگله ماشالا ،گاها میخوام بهش بگم دخترم …با خودم میگم شاید این بچه میخواسته دختربشه واز بس من روی پسر تمرکز و تحسین کردم پسر شد
طبق آموزشهای قانون آفرینش
شانسی وجود نداره همه چیز رو خودمون خلق میکنیم و مثلا اگه تو بازی طرف مقابلتون امتیاز میگیره خوش شانس نیس نتیجه فرکانسشه …
استاد من دوبار خواب شما رو دیدم
نمیخوام بگم تا اتفاق بیفته و تجربش کنم تو زندگی واقعی.. اون روز خواهم گفت آره درسته این اتفاق افتاد و من خابشو از قبل دیده بودم.
استاد من از شما سپاسگزارم که هستید
واز خدا سپاسگزارم برای حضور شما چقدر آموزشهاتون نابه
چقدر خوبه که اینقدر قشنگ قوانین رو یاد گرفتین و اینقدر قشنگ و روان و دوست داشتنی بیان میکنید
خدا مادر عزیزتون روهم حفظ کنه که پسری چون شما به دنیا آورد.الهی که سلامت باشه همیشه
همیشه بمانید…شاد و سلامت…
درود بیکران
بر استاد فرهیخته و دوست داشتنی
بر مریم گلی عزیز
بر تمامی عزیزان گروه
خیلی خیلی از سخنان گوهربار استاد و یار شانه به شانهاش مریم جان لذت بردم.
خصوصا دیدن کامنتهای با ارزش دوستان که تو هیچ جایی پیدا نمیشن و بی نهایت با ارزش هستن
من کلی انرژی میگیرم که چقدر دوستان تونستن موفق پیش برن
چقدر قشنگ تونستن قانون درک کنن و روی افکار و باورهاشون کار کنند
تا نتایج بسیار بسیار عالی و فوق العادهای کسب بکنند.
وقتی که کامنت عزیزان میخونم و میبینم که چقدر رشد داشتند و به کمال رسیدن…
به وجد میام به خودم میگم مونا اینارو ببین آخه!!!!!!!
چقدر عالی تونستن خودشون بکشن بالا
چقدر عالی رشد کردن
چقدر عالی روی ذهنش و باورهای مخرب شون تسلط دارن و عنان زندگیشون دست بگیرن
خدایا مگه میشه
مگه میشه آنقدر آدم با درک و فهم پیدا کرد که بتونن زندگیشون خودشون هر طوری که دوست دارن رقم بزنن.
فوق العاده ست
چقدر قشنگ میسازن اون چیزایی که میخوان و چه آزادی بزرگتر از این که خودت خالق باشی
خودت پادشاه سرزمین خواستههات باشی
چه چیزی قشنگ تر و جالب از این آزادی در جهان وجود داره که خودت تجسم کنی و بسازی
خدایا من امروز با خوندن این کامنتهای عالی ، فوق العاده عالی کلی تحت تاثیر قرار گرفتم
و کلی اشک ریختم که مونا آخه تو کجای کاری
وضعیت تو چیه؟؟؟؟؟؟
چی میخوای ؟؟؟؟؟
با خودت چند چندی ؟؟؟؟؟؟
اصلا میخوای تغییر کنی؟؟؟؟؟
پس چرا همش گوش میدی
گوش میدی
گوش میدی
اما عمل نمیکنی؟؟؟؟؟
چرا توهم زدی که داری کار میکنی
اما سر جات خشکت زده!!!!
خدایا هدایتم کن
دستان بی رمق منو بگیر
هدایتم کن به مسیر درست کمال
خدایا شکرت که هستی
خدایا شکرت که داریمت.
شکر
شکر
بدرود عزیزان
سلام مونا جان
قانون تکامل یادتون نره ،
اولش گوش دادن هست همین گوش دادن رو دست کم نگیرید . خودتون رو تحسین کنید همین شروع کردن همین اینجا بودن و خوندن کامنتها خیلی تو روند تکاملمون تاثیر داره .
به صحبتهای مریم شایسته عزیز گوش کنید ، اون قسمت که میگن حتی راکت دستشون نگرفته بودن اوایل بازی میکردن حتی نمیتونستن حرکت کنن و بعد توپ که میومد سمتشون یه دستشون تکون میدادن بعد اگر سمت راست میرفت توپ ایشون سمت چپ میرفتن و کم کم تکامل طی شد و تو تمام این لحظات ایشون به خودشون آفرین میگفتن . پس ما هم باید همین کارو بکنیم . خودمون رو تحسین کتیم .
بگید امروز گوش دادن امروز یه کامنت خوندم . امروز یکم نوشتم همه اینها کارها و قدم های کوچیکی هست ولی اگر هرروز و پیوسته باشه تا آخر سال ما بهتر شدیم .
عجله نکنید اومدیم که رشد کنیم یه نفر با سرعت یه نفر خیلی سرعت کم هست ولی در نهایت حتما به فرکانسهای بالا میریم و این روند تا آخر عمر ادامه پیدا میکنه بشرط اینکه ما تو مسیر بمونیم .