https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و سلام عرض میکنم خدمت تمام فرهیختگان این سایت بی نظیر
دوستان عزیزم واقعا ازتون ممنونم که زمان میزارید و کامنت مینویسین ک با این کار باعث رشد خودتون و کمک بسیار زیاد به ما میشه
سوال اول:احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها
من هم در این مورد مثال زیاد دارم
اما مثال اول که به ذهنم میرسه مینویسم.من کارم فروش مبلمان هست و معمولا 3 ماه آخر سال فروش ما خیلی بالا میره و تو این مدت 3 ماه احساسی که خیلی من رو درگیر میکنه
اینکه
زیاد خوشحال نباش فقط همین 3 ماه هست که فروش خوبه بدش باز بازار خلوت میشه
و من این سناریوی تکراری رو هر سال تجربه میکردم
و اتفاقی که میوفتاد بدش دیگه همین که فروش بد برج 1 خیلی کمتر و گاها میشد ماهی یک دست مبل هم نمیفروختم تا 6 ماهه دوم
و این عدم احساس لیاقت که میشه همه ماها فروش باشه و مختص یه برهه زمانی نیست
رو من درک نکرده بودم و خیلی ازش صدمه دیدم
اما امسال برای خودم سعی میکردم باورهای فروانی رو تکرار کنم.باور احساس لیاقت رو در خودم گسترش بدم
و الگو بیارم که ببین فلانی ها بد برج 1 هم فروش عالی دارن در واقع کل سال فروش عالی دارن
و این تکرار کردن باعث شد امسال متفاوتر از سال های قبل تموم بشه و شروع سال جدید هم برام متفاوت باشه
طوری که من از 6 فروردین سر کار بودم و تا 13 فروردین که بقیه تعطیل بودن من 5 دست مبل بفروشم
وقتی همکارام برگشتن و من سفارشارو براشون گذاشتم تعجب کردن چطور تو ایام تعطیلی من 5 دست مبل فروختم
و همینطور در ادامه هم تا امروز فروش عالی داشتم
و بارها به خودم میگم من لیاقت این رو دارم که فروش بالا داشته باشم و الگوهارو برای خودم میارم تا منتطقی بشه برای ذهنم
و تمرین های عملی انجام میدم با اینکه خیلی سخته برای ذهن اما عمل میکنم تا باور ساخته بشه برای ذهنم
یکی از اون تمرین ها این بود که امسال بهترین و گرونترین باشگاه بدنسازی شهر خودمون مشهد ثبت نام کردم
و واقعا به قول استاد با پول دار ها راهم که بری پول دار میشی
سوال دوم در مورد احساس قربانی
این احساس قربانی خیلی زیاد در همه ما هست. و در خیلی از موارد خفیف هست که باید خیلی استاد قوانین باشیم تا شناسایی درست داشته باشیم و جلوی این فرکانس مخرب رو بگیریم
ماشالله مثال که زیاده
اما مثالی که الان دم دستمه اینکه
خودم رو قربانی شرایط کشور میدونم برای خرید ماشین مورد علاقه ام
به خودم میگم چرا تا پولم جور میشه اون ماشینی که میخوام باز n تومن قیمتش بالا رفته
و دوباره زمان زیاد میبره تا بدستش بیارم
و باز میام روی خودم کار میکنم و این ترمز رو سعی میکنم تبدیل به گاز کنم و قوی تر از بهونه هام باشم
اما این سبک احساس ها دارن ران میشن پس ذهنم و من کارم اینکه اینارو شناسایی کنم و نزارم منجر به نرسیدن یا دیر یا سخت رسیدن به خواسته هام بشه
استاد عزیزم از شما و خانوم شایسته عزیز سپاس گزارم ازتون بابت طرح این گونه سوال ها که واسه کنکاش ذهنمون میشه و انجام این تمرینا باعث میشه ورژن بهتر از خودمون بسازیم
سلاااام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیزم
و سلام به همه دوستان عباسمنشیممممم
که کامنت هر کدوم از شماها
به لطف خدای مهربون نوری در راه زندگی بقیه هستش
آقای جواد دوست عزیزم
من با خوندن کامنت شما یکی از بزرگترین ترمزهای کسب ثروت رو در باورهام کشف کردم
اولین اصلی که در شغل من بهمون آموزش دادن اینه که تاریخ تکرار می شود و منابع محدود هستند و ما بطور ثابت در ماه هایی از سال هر ساله ریزش بازار داریم
و این مساله باعث میشد من همیشه فکر کنم زمان کمی برای کسب سود دارم و این اصل، حتی پیگیری کلاس و آموزش هام رو هم تحت تاثیر قرار میداد و نجواهای ذهنم این بود که در دوران رشد بازار، وقت کم برای یادگیری و آموزش داری و در دوران رکود چه فایده ای داره که آموزش ببینی.
ولی با خوندن کامنت شما متوجه این ترمز در باورهام شدم.
چقدر خوبه که تجربه تون رو باهامون به اشتراک گذاشتین خیلی ذوق زده هستم که این ترمز رو در خودم پیدا کردم خیلی خدارو شاکرم که کامنت شمارو جلوی چشمام قرار داد.حالا که فکر میکنم یادم میاد یکی از اساتیدم مثال هایی میزد که برخلاف قانون رشته ما،در همه مواقع به شرط آموزش درست و استفاده درست از قوانین مربوط به هر بازار، میشه در بازار کسب سود کرد و در این رابطه مثال های عینی هم برامون میزد.
خدارو شکر بابت هدایتم به کامنت با ارزش شما دوست عزیزم امیدوارم هممون هر لحظه به سمت برکت و شادی و سلامتی و عشق بیشتر هدایت بشیم.
با سلام خدمت استاد، مریم بانو و دوستان هم فرکانسی ام
استاد تشکر فراوان بخاطر قابل های زیبا و پر از درس. خدا قوت
من که استاد سال هاست شاگرد شما هستم و تمام تلاشم به اجرای قوانین کیهان در زندگی ام می باشد. یه نکته کلیدی از شما یاد گرفته ام که احساس خوب برابر است با اتفاق های خوب و بالعکس. واقعا استاد من با این نکته، زندگی میکنم. یعنی هر وقت در موردی از زندگی، دچار احساس بد باشم، میفهمم که دارم مسیر را اشتباه میروم. راه راست را نمی روم. بعد تلاش به بهبود راه میکنم تا به احساس خوب برسم.
اخیرا داستانی برام پیش اومد که در ظاهر اتفاق بد بود، ولی برای من درس ها داشت. من که کلی ادعا داشتم که اصلا گول لینک های کلاه برداری را نمیخورم و در خریدهای اینترنتی یه حدودی سهل انگار بودم …. اخیرا با به پیغام که از دوست صمیمی ام که واتساپ او را حک کرده بودند و خودش بنده خدا بی خبر بود، برای من پیغامی اومد که من هم سریع اعتماد کردم و به هوای اینکه از دوست صمیمی ام است، اصلا به خود لینک توجه نکردم و اطلاعاتم را دادم و ….. دیگه حسابم آنی خالی شد …. اصلا شکه بودم و دست و پام می لرزید …. خدا رو شکر پولی که داخل حسابم بود، خیلی زیاد نبود . ولی من که اصلا این چیزها ندیده بودم و فقط شنیده بودم، اضطراب وجودم رو در بر گرفته بود. خلاصه با کمک همسرم، شروع به کارهایی مثل غیر فعال کردن کارت و … کردیم که خطر رو کم کنیم. تو همون ساعت من قرار بود با دوستم و پسرش بریم پارک که هم ما همدیگه را ببینیم و هم بچه ها با هم بازی کنند. اینقدر حالم بد بود که میخواستم کنسل کنم. ولی تمام تلاشم رو کردم که برم بیرون که از این جو در بیام و …. احساسم رو بهتر کنم. همش تو دلم خودم رو زیر سوال می بردم که واقعا که …. اینقدر ادعا می کنی …. ولی از آنجاییکه با قانون آشنا هستم تلاش کردم که عزت نفس داشته باشم و به خودم میگفتم من باید یه درس از این فضای مجازی و خرید های اینترنتی ام می گرفتم. خدا رو شکر با مبلغی که کاملا قابل جبران بود. بارم خدا رو شکر.بابد دقتم را تو فضای مجازی بیشتر می کردم و همین که رفتم بیرون و هوای خوب به سرم خورد و با دوستم کلی گپ زدیم, کلی حالم بهتر شد و همش در دلم میگفتم که شیما این اتفاق باید می افتاد که من درس بزرگی بگیرم. تلاش به داشتن احساس خوب.
خدا رو شکر به خیر گذشت
استاد ممنون از تمام این درس ها که از شما آموختم و تو زندگی بکار می برم.
استاد این کلام رو مولانا به استادش شمس میگفت و همیشه من دلم میخواست یه چنین استادی داشته باشم و خداوند شما را در مسیر زندگی من قرار داد . شمس برای مولانا، جلوه ی حق بود . شما هم برای من ،جلوه ایی از حق هستید .
خداااااای من ،استاد عکس این فایل چقدر زیباست . مثل فرشته ها افتادید . الله اکبر
استاد شما و مریم جان چه میکنید با ما . با دیدن این چند تا فایل اخیر و گوش دادن دوره ی 12 قدم که به تازگی تهیه کردم ، احساس میکنم سرعت گرفتم و بیشتر از قبل دارم مدارم رو طی میکنم و چقدر حالم از قبل بهتره . خدایا بی نهایت شکرت شکرت شکرت
مریم جان مهربانم از شما بسیار ممنونم به خاطر نوشتن این کپشن پرمحتوا که باید ساعت ها روش فکر کرد .
در مورد سوالات ، من در هر دو ضعف داشتم به خصوص مورد اول ، عدم لیاقت .
من فکر میکنم از زمانی که به دنیا اومدم این احساس عدم لیاقت با من بوده خخخخخ
من تک دختر خانواده هستم و بعد از 2 پسر ، به دنیا اومدم . بعد از تولدم مادرم به مدت 3 ماه دچار ضعف جسمی شد و قادر نبود که حتی راه بره و مشکلات خیلی زیادی براش پیش اومد . اما خداروشکر بعدش حالش رو گ به بهبودی رفت و خوب شد . اما همیشه این داستان رو(( همیشه)) برایم تعریف میکرد که از زمانی تو رو به دنیا آوردم ،همچین بلاهایی سرم اومد . کم کم این احساس عدم لیاقت در من، هر روز پررنگ تر میشد.
همچنین باعث شد هر روز اتفاقاتی برام بیوفته که دیگه یه جورایی تو خونمون من نامرئی بشم و کسی به من دیگه توجه نکنه و تحسینم نکنه. با اینکه من تک دختر و زیبا هم بودم.بعد از من یک برادر دیگه به دنیا اومد و همیشه اون رو با من مقایسه میکردن . با اینکه 2 سال از من کوچکتر بود اما میگفتند او باهوش تر از تو هست . البته این رو بگم من اصلا اینها رو یادم نمیاد، این چیزهایی که برایم تعریف میکردند.
اوج احساس عدم لیاقت زمانی بود که همون برادرم در 5 سالگی از دنیا رفت و باید غالبا توجه بیشتر روی من باشه ولی اینطور نشد بلکه من نامرئی تر هم شدم . چون بعد از 3 سال برادر دیگه ام به دنیا اومد .
استاد این احساس عدم لیاقت، تاثیر بدی رو هورمون های بدنم داشت و باعث شد که من اضافه وزن پیدا کنم. و خیلی چیزهای دیگه که نمیخوام این جا بازگو کنم چون این موضوع ادامه داشت تا همین چند سال پیش و اتفاقات بد خودش رو همراه داشت . و میخوام بگم همین دو تا موضوع چقدر مهم هستند و چقدر تو سرنوشت زندگیت تاثیرمیزاره
اگر نداشته باشی همیشه تو مسیر سنگلاخی و سخت قرار میگیری.
اما از زمانی که من دارم روی خودم روی عزت نفسم کار میکنم باعث شد که از ایران مهاجرت کنم ، باعث شد با شما آشنا بشم
باعث شد توانمندی های خودم رو کشف کنم
باعث شد که بفهمم که اصلا چی میخوام از این دنیا بعد اون خواسته خودم رو تجسم بکنم و لیاقت داشتنش رو داشته باشم.
استاد وقتی که عزت نفست ضعیف باشه اصلا ذهنت قبول نمیکنه حتی بهشون فکر کنی یا تجسمش کنی ، چه برسه که اون رو داشته باشی.
استاد عزیزم و مریم جان مهربانم چقدر نکات ارزشمندی رو گفتید و همین فایل به تنهایی یک دوره ی آموزش بود . بی نهایت از شما سپاسگزارم
و دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و ایمان دارم این اتفاق میفته .
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته نازنین ،وسلام خدمت تمام بچههای دوست داشتنی سایت ،
اول ازهمه میخوام ،
از لذتی که بادیدن زیباییهای این تصویر گرفتم بگم ،
واقعا چه چیزی ازاین زیباتر که جلال و عظمت خداوند رو دراین اقیانوس زیبا ببینی ،
این ترکیبات رنگها در آبها .وساحلی مرجانی سفید ،واین تلاقی رنگها درکنار ساحل بااین همه آدم های شاد وخوشحال وخوش انرژی که آمدن ودارن ازاین زیبایی دریا واین آفتاب درخشان واین هوای مطبوع نهایت استفاده رو میبرن،
خدایا چقدر خوشحالم چقدر سپاسگذارم ازاعماق وجودم ،که میتونم این زیباییها رو بدون هزینهای ویابدون اینکه کار خاصی انجام بدم راحت توخونه،ببینم و،لذت ببرم ،
شادی مردم منو به وجد میاره ،وبه عینه میبینم این شادی مسریه وبه جانم سرایت میکنه ومنو خوشحال میکنه…..
این مردم چه آزاد و رها هستن .چقدر تحسین میکنم این آزاد بودن ولذت بردن از محیط زندگی رو بدون هیچ ترس و حرفی ،
چقدر تحسین میکنم این ساختمانهای زیبا رو بااین سقفهای رنگی رنگیواین نظم وتمیزی دراین شهررو ،این آرامش مردم رو که خوابیدن دراین ساحل مرجانی زیبا ،
زیر نور آفتاب ،
من تحسین میکنم اینهمه نعمت وثروت وزیبایی دراین جهان هستی رو ،
دراین کشور زیبا وپربرکت ،
من تحسین میکنم این درون بچهی بسیار پرکاربردی و زیبا رو که کلی تصاویر زیبا برامون گرفت
وتحسین میکنم این استاد وهمسر زیباشون رو بااین بدن زیبا وخوش فرو ،این رفاقت وصمیت بینشون ،این عشق این ومحبت دلی این احترام واین شور عشق دروجودشون رو هزاران بار تحسین میکنم ،
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد خیلی خوبه که به این مورد اشاره کردین .
من خودم این تجربه رو توزندگیم داشتم .
چند سال پیش وقتی پسرم تازه به دنیا آمده بود دقیقا چهارده سال پیش ،همسرم ازلحاظ کاری خیلی خیلی پیشرفت کردن،وما درآمد خیلی خوبی،داشتیم ،اما العان که به اون روزها نگاه میکنم میبینم چقدر افکار محدود واشتیاهی داشتم .
مثلااون اوایل که درآمد همسرم خیلی خوب شده بود ،من خیلی راضی و خوشحال بودم ،وزندگی کردن ازهر لحاظ برام راحتر شده بود ،یعنی ازلحاظ هزینه های زندگی ما کاملااوکی بودیم ،ولی بعد از مدتی ،دقیقا همین حرف خانم شایسته آمد توذهنم ،یه جورایی احساس عدم لیاقت کردم ،وباخودم گفتم ،چه جوری ما یهو وضعمون خوب شد ،واصلا اطرافیان نزدیکم خیلی وضعیت مالی خوبی نداشتن،ووقتی اونها رو میدیدم ،اصلا خجالت میکشیدم ،چیزی واسه خودم بخوام بخرم ،
ویاخیلی هم احساس کمبود میکردم ،درمورد اینکه بخوام حالا بهشونم کمک کنم .مگر اینکه نعمتهامون تموم بشه ،،،،
وپیش میومد ،بیان آزمون پول یا جنس ببرن ،
بدون اینکه پولشو بدن ،ومارومون نشه بخوابیم ازشون پول بگیریم ….
واصلا همین فکرها یه جوری توسرم میومد که اصلا باخودم فکرمیکردم بقیه گناه دارن ماخوب زندگی کنیم اونا نداشته باشن،
اصلا به طرز عجیبی این کارهمسرم بهم ریخت بدهکار شدیم وکلا صفر شدیم ،وخیلی من ناراحت شدم حتی اون چیزهایی رو که خریده بودیم مجبور شدیم بفروشیم ،
واصلا نمیتونستم باورکنم چرا اینجوری شده بود ،
ولی العان که قوانین رو فهمیدم ،
میبینم همش به خاطر عدم لیاقت خودم بود ،
وحتی همین العانم که من قوانین رو میدونم ولی بازم این افکار میاد سراغم ،
مثلا توروابطم با همسرم ،
من اصلا فکرشم نمیکردم که این رابطه بهتر بشه ،
ولی بعضی اوقات این نجوا میاد تو ذهنم که مریم بین چه جوری شد اصلا این رابطه به اینجا رسید اینقدر خوب شد ،بعد یهو ترس میاد تو ذهنم ومیگه معلوم نیست که همیشه همینطور بمونه ،
وبه عینه دیدم تواون لحظه یهو همسرم آمد وشروع کرد به غرغر کردن وحرف زدن من اصلا میومندم خدایا این که العان خوب بود یهوچی شد،
بعد سعی میکنم دوباره خودمو آروم کنم ،وذهنم رو کنترل کنم ،ودوباره به نکات مثبت همسرم توجه کنم ،که برام سخت میشه اون لحظه ولی یه نیرویی کمکم میکنه ومن انجامش میدم وبه طرز جادویی دوباره همه چی خوب میشه ،
یعنی من قشنگ تواین مدت خیلی به این موضوع برخوردم .وجالب اینجاست ،بلافاصله که من به خودم میام دوباره همه چی خوب میشه،
دقیقا این کنترل ذهن در تمام طول مدت روزی که دارم زندگی میکنم باید ادامه داشته باشه ،
حالا نکته ی خوبش اینجاست ،چون من دارم هی تکرار میکنم این عمل کنترل ذهن رو ،ناخوداگاه اصلا وقتی من یه کم حسم بد میشه ،الارمهاروشنمیشن ،ومیبینم که خداوند چطور داره بهم کمک میکنه ،
وخدارو شکر میکنم ،
برای من این احساس مثل یه موج ارتعاشی قویه تواون لحظه که انگار ،یهو پام میره روی یه سیم برق ،یه همچین حالتی بهم دست میده وقتی که حسم بد میشه یه ارتعاش قوی بدنم رو میلرزونه…ودچاریه هیجان پرازترس وحشت میشم ،
وهمینکه ذهنم رو آروم میکنم ،
دقیقا همین حسی رو که میگم پیدا میکنم .
که انگار تویه جای آرام وسرسبز وزیبا هستم وقلبم وبدنم ارامه ،واحساس خیلی خوبی پیدا میکنم ،
درمورد سوال بعدی قربانی شدن باید بگم خیلی احساس آزاردهنده ای هست ،
بارها شده بود که احساس میکردم قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
چون اونها ازهمجدا شده بودن ،ومن به اجبار با همسرم ازدواج کرده بودم ،
وهمسرم منو نمیدید وازم دوری میکرد ،وتمام این احساسها درمن بود که من قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
وخدا جایی توزندگیم نداشت ،ومنو رها کرده بود ،
ومن همیشه باید تنها سفر میرفتم ،تنها به کارهای بچها رسیدگی میکردم ،تنها به خرید میرفتم ،اگه چیزی لازم داشتم باید خودم تهیه میکردم ،خودم کارمیکردم ،
اگر مریض میشدم خودم باید مراقب خودممیبودم ،اگر واگر…..
وتمامی نداشتن ،این قربانی شدن توسط خانواده ی خودم و همسرم و خانواده همسرم وبعضا دوستهام،
ویک بیاعتمادی شدیدی دروجودم نهادینه شده بود که العانم هست ومن خیلی سخت به بقیه اعتماد میکنم،
ولی نکته خوبش اینه دارم روی خودم کارمیکنم،
العان منه مریم ،باکمک همین احساس قربانی شدن ،برای خودم اهرمی ازلذت درست کردم وازونها برای پیشرفت خودم استفاده میکنم
چون وقتی به گذشته نگاه میکنم ،
آدمی ،درمانده تنها که احساس عدم لیاقت ،عدم خوشبختی ،وقربانی شدن شدید رو، داشتم .میبینم ،
ولی باشناخت قوانین با درسها وکمک استاد وعلاقه خودم واشتیاق خودم برای به دست آوردن اون شخصیت ایده آل .متوجه شدم که
نه تنها اون کارها باعث قربانی شدن من نشد بلکه باعث شد رشدکنم
چرا؟
چون من درگذشته آدم وابسته ای بودم به مادرم به پدرم ،
واین بیتوجهی همسرمم .
باعث شد من عملا به هیچکس وابسته نباشم ،
وسعی کنم روی پاهای خودم بیاستم وقوی بشم ،
واین که همسرم بهم پولی نده برای مخارجم یادگرفتم از توانایی خودم بیشتر استفاده کنم
وهنرخودم رو این ذوق هنریم رو پرورش بدم ،
برم تومهد کارکنم وبهترین مربی باشم از هرلحاظ من بهترین بودم از روابط با بچها تاخلق داستانهای زیبا براشون ودرست کردن کلی عروسک وکارهای خلاقانه باکلاژ و…….
اونجا بود که تازه فهمیدم من چقدر ازلحاظ مدیریتی ادمقابل توجهی هستم وچقدر توانایی انجام این کارو دارم ،
تاجایی که اگر آدامه میدادم واحساس لیاقت میکردم واعتماد به نفس داشتم واینقدر ذهنیتم خراب نبود،قطعا من مهدکودک خودم رو دایر میکردم ،خیلی بهتر از خیلی های دیگه تواین کار چون میدونستم میتونم،، ولی خیلی هم ترس داشتم واین ریسک پذیر بودنم خیلی پایین بود،ازلحاظ درآمد و حقوقی هم من بیشتر ازیک معلم پیش دبستانی درآمد داشتم دراون زمان، وجالب اینجاست اون اواخر سال کاریم من کلا نصف روز تو.مهد بودم باحقوفی بیشتر از بقیه که تمام وقت بودن ،.
ولی خوب ازاونجایی که استاد میگن یه سری افکار ورفتارها پاشنه آشیل ماهستن،من هم به خاطر یکسری ازباورها کم کم اون کاروازدست دادم ،
ولی درهرصورت حتی ازدست دادن اون کارهم بعدها فهمیدم یک خیریت بزرگ توزندگی من داشت که اصلا قابل مقایسه با هیچ کدوم از اتفاقات خوب زندگیم نبوده ،،
ویا اینکه وقتی همسرم وسیله ای چیزی توخونه خراب میشد درست نمیکرد،
یادگرفتم به اون نگاه نکنم وخودم برم وانجامش بدم حتی عوض کردن شیر آب یا سیفون ظرفشویی یا تعویض لامپها وکشتن سوسکها ومارمولکها،وتمیز کردن جاهایی ازخونه که کاریه مرد ازلحاظ سختی اونم توروستای تومحیط باز …
وحتی اون کارهایی که نمیتونستم انجام بدم ازبقیه کمک میگرفتم ،
وهمین کارها باعث شد من خیلی آدم صبورتر وقوی تری بشم
ویا وقتی سفر میرفتم ویا وخرید میرفتم .اتفاق خوبی که افتاد این بود من یادبگیرم تواجتماع وارد بشم ،یادبگیرم بامردمچطور صحبت کنم ،اصلا یاد بگیرم وبدونم ضروریات اصلی زندگیم چیه ..
توسفرهامیادگرفتم شادی خودم رو گره نزنم به وجود هرکسی ..
اصلا این همسرم حالا که نگاه میکنم بزرگترین نعمت زندگی من هست ،
ومن بینهایت ازش سپاسگذارم وقلبا دوستش دارم ،.چون با رفتار وکارها واخلاقش بهم درسهایی خوبی توزندگی داد ،وباعث شد من آدمی خودساخته تر بشم …
وهم چنین پدرو مادرم ،،
من العان هیچ وابستگی به هیچکس ندارم ،حتی بچهام ،
خیلی خیلی آدم بهتری شدم ،ومیدونم خیلی راه دارم که بهتر ازاین بشم ،
وخدارو بینهایت سپاسگذارم که استاد رو درمسیرم قرارداد،تامن بهتر از چیزی که میخواستم بشم ور شد پیدا کنم ،
حالا که به پشت سرم نگاه میکنم دیگه ناراحت نیستم ،دیگه نمیگم کاش نبود ،واتفاق نمیافتاد
میگم خدایا شکرت که همشون همه ی اون اتفاقات بهم کمک کرد امروز ادمبهتری باشم ،این طرز فکر رو داشته باشم سپاسگذارترباشم ،
خیلی درسها گرفتم ..
حتی همین العان که دارم این مطالب رو مینویسم هم در شرایطی، هستم که تازه یک درس جدیدتر گرفتم و به آرزویی که دوست داشتم رسیدم .
واونهم مثل استاد جانم .بتونم قوانین رودل زندگیم پیدا کنم واین اتفاق افتاد برام ،وخیلی خوشحالم..
چون اینا نشون میده من دارم رشد پیدا میکنم تکاملم رو درست طی میکنن،اینکه دارم کنترل ذهن روبهتر یاد میگیرم ،وسپاسگذارتر میشم،
خدایا ازت میخوام منو به راه راست هدایت کنی ،اره خداجونم راه راست ،راه کسایی که به اونها نعمت دادی ،
نه راه کسانی که مورد غضب توهستن ونه راه گمگشتگان ،
خداجونم ای انرژی کل .
ای کسی که حتی یک برگ دراین جهان پهناور بی اذن تو ازدرخت نمیفته ..
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام
چه ترکیب زیبایی, ترکیب این تصاویر فوق العاده و زیبا با توضیحات عالی و آموزنده شما دو استاد عزیز. فقط یک بار فایل رو گوش دادم ولی نیاز دارم که چندین بار دیگه گوش بدم و نکته برداری کنم, در موردش با خودم حرف بزنم و درکش کنم.
جالبه استاد که من پریروز برای چندمین بار فایل جلسه 2 عزت نفسو که در مورد احساس قربانی بودن هستو گوش دادم و به چیزهایی رسیدم که تا الان درک نکرده بودم و شما در این فایل در مورد این احساس حرف زدید: چه همزمانی فوق العاده ای.
نکته ای که من پریروز متوجه اش شدم و شاید به درد دوستان دیگه هم بخوره این بود:
من سالهاست یعنی از بچگی عادت خیالپردازی شدیدو دارم. عادتی که تاثیرات خیلی بدی روی زندگیم گذاشته و باعث شده که حتی نتونم از آموزشهای استاد اونجور که دلم می خواد و می تونم نتیجه بگیرم. مدتی حالم خوبه و خوب روی خودم کار می کنم و بعد یه دفعه این عادت شدت می گیره طوری که تمرکزمو کامل به هم میزنه و دوباره برمیگردم به نقطه صفر.
وقتی فایل جلسه 2 عزت نفسو گوش دادم به خودم گفتم خب من وقتی از آموزشهای استاد نتیجه نمی گیرم و به خواسته هام نمی رسم با توجه به اینکه کمالگرا هم هستم به شدت از خودم مایوس می شم و حسم بد میشه و برای فرار از این حس بد به خودم می گم که نتیجه نگرفتنم تقصیر این عادت خیالپردازی هست که دارم و بعد به خودم می گم شکل گرفتن این عادت که تقصیر من نبوده به خاطر محیط پر از استرسی بوده که در کودکی تجربه کردم, تقصیر پدر و مادرم و غیره بوده, من تلاش کردم که کنارش بذارم حتی پیش روانشناس رفتم ولی فایده ای نداشته. همیشه بعد از این افکار به شدت احساس قربانی بودن و استیصال می کردم و تهش می رسیدم به سرزنش خدا که آره همه چیز تقصیر توئه, اصلا چرا من وقتی بچه بودم باید اون اتفاقات برام می افتاده و بعدشم هرچی ازت کمک خواستم کمکم نکردی.
تا به الان هیچ وقت به این صورت متوجه این عادت و ریشه آن و اینکه هیچ جوره حاضر نبودم مسئولیتشو بپذیرم نشده بودم. و البته به نکته جالب دیگه ای هم رسیدم. من کلا آدمیم که در مورد مشکلاتم با کسی حرف نمی زنم حتی قبل از آشنایی با قانون هم این کارو نمی کردم. اگه کسی آزارم می داد یا حرفی بهم می زد هیچ وقت از خودم دفاع نمی کردم و اگه این کارو هم می کردم عذاب وجدان می گرفتم که نکنه اون آدم ناراحت بشه. و البته اینها روی هم انباشته می شدن و بعضی وقتا که موقعیتش پیش میومد مثل آتش فشانی فوران می کردن و بعضی وقتا نه. و پریروز که تفکر می کردم فهمیدم که اصلا من از بدبخت بودن و زجر کشیدن خوشم میاد, دوست دارم بدبخت باشم و به کسی شکایت نکنم, دوست دارم بیمار باشم و به هیچ کس چیزی نگم, دوست دارم بقیه آزارم بدم و من از خودم دفاعی نکنم و به کسی هم چیزی نگم تا در موقع مناسب بعد از مدتها بدبختی کشیدن یا زجر کشیدن یا آزار دیدن, بقیه از طریقی بفهمن یا خودم بهشون بگم تا اونا تاییدم کنن بگن ببین منصوره چقدر نجیبه چقدر فداکاره که این همه رنج تحمل کرده و نذاشته هیچ کس چیزی بفهمه, بقیه بخاطر تحمل رنج و سختی و صبور بودن تحسینم کنن.
ریشه این افکار هم پیدا کردم: ریشه اش در این هست که من از بچگی تنها بخاطر ضعفم مورد تحسین قرار گرفتم یعنی اگه مادرم می خواست ازم تعریف کنه می گفت این قدر بی زبونه, این قدر مظلومه, اصلا حرف نمی زنه, نمیتونه نفس بکشه. از نظر جسمی هم لاغر بودم و مادرم بخاطر لاغر بودنم بهم توجه می کرد و محبت می کرد. و البته مادرم از بچه های دیگه اش هم فقط بخاطر ضعفشون تعریف می کرد یعنی تعریف می کرد که فلان بچه ام اینقدر سختی تحمل کرده و اینقدر نجیبه و هیچی نگفته. حتی وقتی خواستگاری برام میومد هم با صفاتی که گفتم در مورد من حرف می زد. در خانواده و اطرافیانم دیده بودم که هرکس که فقیر یا بیماره مورد توجه هست و هر کس که پولداره ازش انتقاد می کنن که چرا مثلا فلان قدر به فلانی کمک نمی کنه. و همین ها باعث شد که در ذهنم این باور شکل بگیره که من هیچ نقطه قوتی ندارم که کسی بخاطرش ازم تعریف کنه پس باید بدبخت باشم و صبوری کنم تا بقیه بهم بگن نجیب.
چقدر قبلا از این صفت نجیب خوشم میومد و الان ازش متنفر شدم. برای خودم تمرین گذاشتم که هر روز توی دفترم در مورد صفات مثبتی که بقیه بهم گفتن به غیر از نجابت بنویسم تا باور کنم که من صفت خوب زیاد دارم, علاوه بر اینکه هر روز توی دفترم در مورد زیبایی ها و صفات خوب خودم و موفقیتهایی که به دست آورده ام بنویسم البته چند روزیه این کارو شروع کردم و الان جدی تر می خوام انجامش بدم.
آره ما هرچی توی زندگی می کشیم از باورهامونه. باورهایی که زیر خروارها خاک دفنن باید با حوصله بیرونشون بکشیم, باید فایلهای استاد را هزار بار گوش بدیم و تفکر کنیم. تا باورها تغییر نکنن چیزی عوض نمی شه.
خدا رو هزار بار سپاس که این باور چرت و پرتو در خودم پیدا کردم. دیروز نشستم و سود و زیان این باور را برای خودم نوشتم تا ذهنم ببینه که این باور هیچ سودی نداره و سراسر ضرره.
انشاالله که خدا کمکم کنه و عادتم هم کنار بذارم. الان طبق گفته استاد تصمیم گرفتم که فقط به خودم بگم که من امروز خیال پردازی نمی کنم, امروز قطعش می کنم و کاری ندارم که در گذشته چه اتفاقی افتاده, چقدر در این کار شکست خوردم یا موفق بودم و کاری ندارم که در آینده چی میشه. فقط همین امروز. بارها شده که تصمیم به ترک گرفتم و بعد, یه روز به شدت ذهنمو درگیر کرده و به خودم گفتم بذار برم بیرون تا فکرش از سرم بپره ولی ذهنم بهم گفته که چه فایده؟ وقتی برگردی دوباره میاد سراغت, بعد چکار می کنی؟ و امروز با توضیحات استاد متوجه شدم که این ترفند ذهنم بوده که منو در این عادت نگه داره و مانع تغییرم بشه.
هزار بار از خدا سپاسگزارم بخاطر هدایتم به این مسیر جدید و تولد دوباره ام.
هزار بار از شما استاد نازنین ممنونم که این قدر همه چیزو به خوبی توضیح می دید و این قدر دلسوز شاگرداتون هستید.
امروز 25 اردیبهشت 1402 هست. امید که نقطه عطفی توی زندگیم باشه و اونقدر متعهد در کنترل ذهنم باشم که بیام و چند ماه دیگه بنویسم که اون مشکلی که فکر می کردم لاینحله و همه جا در موردش می خوندم که راه درمانی نداره, به راحتی درمان شد و تموم شد و رفت و من آزاد آزادم.
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته فوق العاده که واقعا من همیشه ایشون رو تحسین میکنم که چقدر شخصیت بالغ و فهمیده هستند و معتقدم یکی از دلایل پیشرفت روز افزون استاد، وجود شما در کنار ایشون هست.
انقدر که ازز یک بازی ساده آدم درس میگیره واقعا عالی هست، من خودم همیشه میدیدم هر جایی که کنترل ذهنم، چه در کار چه در هر زمینه ای، از دست میرفت نتائج به شدت پایین می اومد .
این حس قربانی بودن شاید در من به صورت اینکه فرزند اخر خونواده بودم با من همراه بود، طور که هر فعالیتی هر کاری میخواستم انجام بدم میگفتن، فلانی کرده هیچی نشده تو ام نمیتونی بشی، تا جایی که این حس و از خودم دور کردم و تونستم تا حدودی مستقل فکر کنم و ثابت کنم که درست نیست، هم به خودم هم به خانواده. یکی از کشنده ترین حس های دنیا همین حس قربانی بودن هست،
خدا به شما خیر و برکت بده که با این فایل ها این أشغال هارو از ذهن ما بیرون میریزید و ذهن ما میتونه یکم نفس باشه و درست تصمیم بگیره
چقدر این فایل آگاهی های ملموسی داره . آگاهی هایی که چندین و چند بار تو عمرم از بچگی تا امروز لمسش کردم اما ازشون یا غافل بودم یا یادم میرفت که باز هم تکرارشون کنم .
روز اولی که فایل روی سایت قرار گرفت مطالبی رو که تا نیمه های فایل نوشته بودم پیداش نمیکردم و تمرکزم از بین رفت . برای همین منتظر شدم تا ذهنم آمادگی لازم رو پیدا کنه و ادامه شو امروز به پایان رسوندم و لذتی بردم از این آگاهی ها که وصف نشدنیست .
تو هر شرایطی به جنبه خوب ماجرا توجه کنیم حتی اگه اتفاق ناخواسته و منفی ای رخ داد اعراض کنیم و فقط توجه مونو به چیزهای خوب متمرکز کنیم
اگه شروع کنیم ، تمرین و استمرار داشته باشیم اگه دنبال بهبود باشیم میشه پیشرفت کرد حتی اگه چیزی رو بلد نباشیم و از صفر شروع کنیم.
خانم شایسته میگه وقتی تازه شروع کردم توقعم از خودم زیاد و غیر واقعی نبود ، حتی انتظار نداشتم که استاد رو شکست بدم . و تمرکزمو حفظ میکردم ، چیزهای جدید یاد میگرفتم و با اینکه مدتها شکست میخوردم سعی میکردم کوچکترین بهبودهامو ببینم و خودمو تائید میکردم ، تلاش هامو تحسین میکردم .
فرکانس انکار موفق دیگران (حسادت) برای ما نتیجه ی منفی داره ، برای همین استاد و خانم شایسته همه اش تحسین میکنن و تاکید دارن روش .
وقتی ذهن از کنترل خارج میشه نتیجه خراب میشه و وقتی نتیجه خراب میشه باید به خودمون یادآوری کنیم باید الان آروم باشیم ، تمرکز کنیم روی اصل موضوع ، از افکار منفی اعراض کنیم ، باید از الگوی درست پیروی کنیم تا دوباره نتیجه درست بشه .
وقتی قانون جذب داره با این سطح از دقت و حساسیت به نیت و فرکانس های ذهنی جواب میده باید گفت که قانون جذب قانون تهذیب نفسه و هر کس که بتونه بیشتر به نفسش کنترل داشته باشه کمتر دچار مشکل میشه و کسی که بتونه نفسشو هدایت کنه به مسیر درست بیشتر از نعمات و لذائذ دنیا بهره مند میشه . این همون تزکیه هست یعنی اطاعت امر فرمانروای هستی .
با این توضیحات وقتی ما روی قوانین و آگاهی های دوره ها کار میکنیم و در قالب جملات تاکیدی ، تمرین های روزانه و … تلاش میکنیم ولی نتایجی که دلمون میخواد رو نمیگیریم به این خاطره که نشتی هایی مثل همین فرکانس انکار ، تحسین و …. که رو رعایت نمیکنیم و بعد میایم به خاطر نتایج کم مون گله میکنیم . اینه که میگیم ما در مدار بالائیم ، فرکانسمون 0.5 متر از ایلان ماسک بالاتره ولی نتیجه چنگی به دل نمیزنه همینه . استاد میگه نتیجه به صورت خونه ، ماشین ، حساب پره پول ، سلامتی ، روابط خوب خودشو نشون میده در غیر این صورت توهمه …
توانائی ها تغییر نمیکنه ولی وقتی کنترل ذهن نداریم نمی تونیم از توانائی هامون استفاده کنیم . شاید همین موضوع باعث میشه که بعد از تایم اوت تو والیبال یا تعویض تو فوتبال و …. نتیجه ها تغییر میکنه ، برای اون چند لحظه ای که ورزشکار تونسته ذهنشو کنترل کنه . یا وقتی تیم برنده تو زمین وقت تلف مینه تیم بازنده خودشو میبازه چون ذهنش داره وقت تلف شدن رو با باخت بعد از بازی تو سرش میزنه .
باید فارغ از نتیجه کارها به این فکر کنیم که فقط حرکت بعدی رو به بهترین شکل انجام بدیم همینطوری کار بعدی و بعدی و در آخر نتیجه هر چی شد شد .
اختلاف بین آدمها به توانائی کنترل ذهن در لحظه هست این کنترل ذهنه که رتبه بندی تعیین میکنه کی اول میشه ، کی دوم و ….. کی آخر .
پس راه حل کنترل ذهن اینه که وقتی تو شرایط بد هستیم بگیم من باید همین لحظه حالمو خوب کنم و به احساس خوب برسم ، بعدش یک ساعت به این کار ادامه بدیم ، بعدش دو ساعت و کم کم کل اون روز احساسمون خوب باشه . فردا هم همین کار رو تکرار کنیم تا به یک فرکانس پایدار احساس خوب برسیم و اتفاقات خوب خودشونو تو زندگیمون نشون بدن و همه شرایط نامطلوب به نفعمون تغییر کنن .
وقتی تو کارمون روی روال موفقیت هستیم زیاد عجله نکنیم چون تمرکزمون از اصل قضیه و کیفیت کار برداشته میشه و همین باعث بروز مشکل تو کار و نتیجه نهایی میشه . مثل وقتی خانم شایسته تو بازی پیشه ولی چون برای برد عجله میکنه در نهایت بازی به نفعه استاد تموم میشه .
وقتی اتفاقات خوب پی در پی رخ میده و ما تو ذهنمون میگیم دیگه اینقدر راحت هم نباید باشه و اون سادگی رو انکار میکنیم یا انتظار داریم یه کم سخت تر بشه تا لذت بیشتری ببریم یا ما لیاقتمون هم انقدرا نیست که به سادگی برنده شیم از همون موقع ورق بر میگرده و سختی ها شروع میشه چون با ذهن خودمون دعوتشون کردیم به میدون .
این موضع تو کار ، درآمد ، روابط و خیلی موقعیت های دیگه برای من پیش اومد و از آخرین باری که یادمه فهمیدم مشکل از منه و دقیقا متوجه شدم که خیلی از درآمدها رو بعد از یکی دو بار تکرار شدن با ذهنم دارم پس میزنم و اون ندای ضعیف بعد از یک هفته دیگه با قاطعیت میگه نه این درآمد مال تو نیست یا بسه همه اش که تونیستی بقیه هم سهم دارن بزار این کار بره برای فلانی یا میگفت تو داری دنیا پرست میشی چقدر درخواست داری چیه بهت مزه کرده ، واقعا با این شرایتت فکر میکنی از بقیه بهتری ، خونت قرمزتره و …. حالا باید ریاضت به خرج بدی تا به دنیا نشون بدی می تونی به پول پشت کنی تو قویتر از این حرفهایی و از این قبیل افکار و اوراد منفی که نتیجه اش این شد که من تا سالها حتی دیگه درخواست کردن رو هم فراموش کردم و مثل یه تخته شکسته روی موج دریا اینور و اونور میرفتم و علیرغم تلاشی که میکردم ولی نتیجه درستی نمیگرفتم .
ضمن اینکه باور اشتباهی هم در مورد سخت پول در آوردن یا سختی کشیدن و بعد موفق شدن داشتم که برای خودم و البته ذهنیتی که از اطرافیان داشتم یه افتخار محسوب میشد .
که یادمه زمانی که از داستان های موفقیت و زندگی افراد مشهور رو مطالعه میکردم باور شکست خوردن و بعد با سختی به موفقیت رسیدن برام افتخار شد و این الگو تو ذهنم شکل گرفت . به همین جهت نسبت به نتایجی که راحت ، بدون دردسر و با لذت همراه بود مقاومت شدیدی داشتم و با تمام توان پسش میزدم .
وقتی به خودم احساس گناه میدم یا احساس قربانی بودن میکنم وقتی تو ذهنم افکاری که این احساس رو میدم باعث میشه کنترل ذهنمو از دست بدم . چیزی که امروز از این فایل یاد گرفتم اینه که وقتی میخوام تو کاری موفق بشم واکنش ها و عکس العمل های فردیم رو تا زمان پایان کار کنترل کنم و فضای ذهنمو با خیال برد یا باخت یا عکس العمل های بعدش پر نکنم تا بتونم راحتر در لحظه برای موفقیت و ثابت قدم موندن روی ریل پیروزی تصمیم بگیرم . این کنترل ذهن منو تو مدار موفقیت و پیروز نگه میداره.
خانم شایسته برای اینکه خودشو تو اون مدار نگه داره تو بازی حرف نمیزنه این باعث میشه تمرکز بیشتری داشته باشه و به نظرم بتونه به حبل الله متین وصل باشه و با ذهنش به اون ریسمان هدایت الهی ( یا همون مدار ) متصل باشه . خدایا شکرت این از لطف تو بود که حین نوشتن اینو بهم الهام کردی ….
در واقع استاد با استارت و برنامه ریزی پینگ پنگ سرعتی برای خودش و خانم شایسته روزانه در طول چندین دقیقه تمرین تمرکز و کنترل ذهن ساخته تا بتونه ماهیچه های تصمیم گیری و کنترل ذهنشونو تقویت کنه . حالا اگه بخوام جور دیگه نگاه کنم و نگاهی به تفریح بقیه ثروتمندان و افراد موفق دنیا بندازم اینطوره که اکثر تفریحاتشون برای تمرکز و کنترل ذهنه مثل گلف ، بیلیارد ، پوکر ، تیراندازی ، شمشیربازی و ….
یا آهنگ هایی که گوش میدن : سبک های کلاسیک و فاخر و نزدیک به اون
یا کنسرت هایی که میرن : اوپرا و ….
حتی رقصی که میکنن : باله و تانگو …
همه با تمرکز ذهن همراهه ولی اکثریت جامعه بیشتر دنبال هیجان ، فعالیت جسمی شدید و تفریحات پر تنش هستن .
نقش شور و شوقی که خانم شایسته مطرح کردن به نظرم ما رو از نظر ارتعاشی به مداری نزدیک میکنه که با جهان پیرامونمون ( اون توپی که چشمک میزنه ) هماهنگ تر یا به قول استاد هم فرکانس تر میکنه و این باعث میشه اون توپی که قراره پوئن بیاره به ما چشمک بزنه یا اون پستی که قراره یه آگاهی تو شبکه مجازی بهمون بده انگار واضح تر از بقیه پست هاست یا اون محصولی که به دردمون میخوره از تو قفسه های فروشگاه نظرمونو بیشتر به خودش جلب کنه . در واقع خلاصه اش اینه که بگم اون شور و شوق باعث برانگیختی در اون ابزار ، تجهیز و … میشه که تو موفقیت و راحتی ما نقش داره و این برانگیختگی در قالب چشمک ما رو به هم میرسونه .
چقدر شده رفتیم فروشگاهی و چیزی نظرمونو جلب کرده و نخریدم وقتی برگشتیم خونه گفتن کاش فلان چیزو میخریدی و اون موقع میگیم اه… میخواستم بگیرما ولی …
وقتی زندگی ما ازکانون توجه ما ساخته میشه ما باید تو همین لحظه باشیم تا آینده رو بسازیم وقتی ما همه امکاناتی که به خوشبختی برسیم رو در اختیار داریم پس نقش در لحظه بودن اینجاست که مشخص میشه که از امکانات پیرامونم برای ساختن آینده ام بیشترین بهره رو ببرم .
استاد میگن بارها و بارها شنیدم که مربی هایی که تمرکزشون فقط به بهتر برگزار کردن بازی بعدی هستن چقدر موفق تر بودن نسبت به اونایی که اهداف بلند مدت تری داشتن . اصلا این موضوع پاشنه آشیل خیلی ها می تونه باشه . همین یه جمله می تونه بسیار از دوره های هدف گذاری ای که دارن وقت مردمو میگیرن و نتیجه ای براشون نداره رو به چالش میکشه .
خلاصه اش اینه که اگه میخوای 5 سال دیگه – 10 سال دیگه به فلان هدف بزرگت برسی کافیه در جهت اون هدف هر روز فقط یه کم بهتر بشی .
اگه میخوای قهرمان دوی استقامت المپیک بشی کافیه بعد از هر بار تمرین کردن 100 متر بیشتر از دفعه قبل بدویی
اگه قراره قهرمان شنای المپیک بشی کافیه تو جلسه بعدی تمرینت یه دور اضافه تر از قبل شنا کنی
اگه قراره تو کارم رشد کنم و بهترین کشور باشم باید هر روز یه چیز جدید یاد بگیرم
اگه قراره تو معاملاتم همیشه موفق باشم باید امروز تمام توجه ام این باشه که تو همین معامله ای که قراره انجام بدم موفق باشم و فردا هم همین روال رو تکرار کنم
اگه قراره کنترل ذهنتو به دست بگیری کافیه هر بار که حست بد شد از دفعه پیش زودتر حستو خوب کنی و ….
چقدر این فایل نکته داشت .برای همین من فقط فایل صوتیشو گوش کردم تا تمرکزم به محتوا باشه و بعدا میرم از تصاویر لذت میبرم . واقعا میشه گفت این فایل و فایل عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می دهد خودشون هر کدوم دو تا دوره ی غنی و مجزا بودن . سپاسگزارم و دستمریزات میگم به شما استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و آرزوی شادی و سلامتی برای هر دوتون دارم .
به دوستان گلم در سایت که به دنبال تغیر و پیشرفت هستند
خدارو شکر هر چه بیشتر اموزش های استاد رو میبینم به قول استاد ظرفم داره بزرگ تر میشه میدونی … یعنی دارم بهتر درک میکنم از زوایای بهتری به اصل مطلب پی میبرم یجورایی قانون خدای مهربان برام زلال تر میشه خیلی سادست اره گول سا دگیشو میخوردم
من تازه به این پی بردم که وقتی فایلی از استاد میبینم نه تنها باید چند بار اونو ببینم بلکه باید کلی بهش فکر کنم و همینجوری نرم جلو گوش بدم ولی بیام تو زندگیم مصداقشو ببینم و اونجوری که استاد میگه رفتار کنم خدارو شکر اینروزا خیلی با خدا حرف میزنم تو پیاده روی هام و دائم در طول روز اگاهانه سعی میکنم خیلی فکر کنم یعنی درست فکر کنم تازه دارم میفهمم که استاد وقتی میگه نودو پنج درصد زحمتمون ذهنیه یعنی چی من از بچگی تو ذهنم خیلی با خودم و با خدا حرف میزدم الان خدارو شکر نه تنها حرف زدنم بهتر شده در ذهنم بلکه صدای خدارو زیاد کردم اونصدای امید بخش رو بلکه اگاه هستم که این صحبت ها در ذهنم همون فرکانس هاست که داره زندگیمو خلق میکنه پس سعی میکنم خوشگل تر توجه کنم و خوش بین تر باشم اره به قول استاد همه چیز روی میز هست در این جهان دو قطبی تو انتخاب میکنی که چی وارد زندگیت بشه و جهان در هر دو قطبش به تو کمک میکنه اره به خودم میگم محمد مگه نمیگی باور داری که همه چیز باوره خب یالا با باور هات بساز چی میخوای بسازش بساز دیگه بعد از خدا دوباره یاری میخوام میگم خدا جون راه رو اسان کن برام تو همه چیزی همه چیز استاد میگه تو اون فایل خدا چیست میگه خدا ابه اب تو چی میخوای بریزی همون شکلی میشه تو محمد تو میخوای خدا برات چه شکلی بشه به اون ها فکر کن امید وارانه چجوریشو ولش کن مگه میدونی قلبت چجوری داره میزنه میدونی خب معلومه که نمیدونم
همونجوری راه رو برای رسیدن به همه چیز برات باز میکنه همونطور که وقتی به دنیا اومدی مهرت رو انداخت به دل پدر مادرت و کلی ادم دورت جمع کرد که مراقبت باشن الان هم مراقبته
برات محصول میشه برات مشتری میشه برات مهارت میشه برات انرژی میشه برات سلامتی میشه بهت ذوق میده بهت عشق میده بهت رابطه رویایی میده بهت املاک میده چی میخوای حساب بانکی اره میده کره زمین مال اونه تمام کهکشان هارو اون افریده و داره مدیریت میکنه میدونی یعنی چی حالا تو چند هکتار از این زمینشو میخوای تا بهت بده باهاش هفتاد هشتاد سالی حال کنی و لذت ببری اره این خواست خداست اگر نداری خودت نخواستی به محض این که بخوای در مسیرش قرارت میده دیدم که میگم بهم داده ولی من روندشو فراموش کردم تکرارش نکردم مثل اون قسمت بازی پینگ پنگ که جلو میفتی یا عقب میفتی یا بازی رو شل میکنی یا عجله از اون جا به بعد دیگه نتایج خوب نمیشه نتایح تا وقتی خوبه که من روند خوب رو تکرار کنم با همون ذوق و شوق لذت به شرط این که استمرار داسته باشی در خواسته ات تا اجابت کنه به شرط این که امید وار باشی به شرط این که ترمز نداشته باشی اره میده اون رب جهانه کارش اجابت کردنه لذت میبره از اجابت کردن عاشق اینه که تو پیشرفت کنی
چقدر این حرف زدن با توپ قشنگ و جوابه خانم شایسته اره میدونی چوم داری با عشق بازی میکنی و با حس خوب ضربه میزنی بخاطر این فرکانس توپ میشینه جایی که باید بشینه من هفت ساله فروشگاه دارم در صنف پوشاک تقریبا هر روز برام یجور بازیه تو شغلم بازی فروش خب قبلنا که چیزی از قانون نمیدونستم
خیلی اذیت میشدم تو این بازی همش به فکر نتیجه بودم غافل از کلی نعمت و لذت که جلو چشمم بودم نمیدیدم اما الان صبح که از خواب بیدار میشم میگم خدایا شکرت بریم که امروز کلی اتفاق خوب جدید قراره بیفته کلی مشتری ادم جدید قرار وارد زندگیم بشه برم کلی با محصولاتم عشق کنم برم از ارتباط برقرار کردن با ادم های جدید و خیر سود بردن ازشون لذت ببرم برم با بهترین ادم ها که خدا وارد زندگیم میکنه معاشرت کنم چیز های جدید یاد بگیرم و کارم که فروشندگی و ارتباط برقرار کردنه رو به بهترین شکل انجام بدم طبیعیه که ثروت و نعمت بیشتر هم خدا وارد زندگیم میکنه دیگه به فکر مسیر به ظاهر طولانی که دا م نیستم دیگه به فکر کیلومتر ها جلو تر که در میدان دیدم نیست نیستم فقط به قدم اولم که جلوی پامه و میبینمش به امروزم به مشتری بعدی که قرار بگیرم فکر میکنم اره قدم های بعد و هدف های بعد باشه دست خدا چون خدا به بهترین شکل کارو انجام میده مثل تمام اهدافی که داشتم و محقق شد اهداف بعدمم محقق میشه بس است نگرانی بزار خوش باشم این لحظه رو که بهم داده شده خدایا شکرت
طی این سال هایی که در فروشگاه فروشندگی کردم این انرژی انسان رو که استاد در فایل تشکر از دوستش که موتور هایش رو درست کرد ازش صحبت کرد رو خیلی درک کردم
اره انرژی ادم معجزه میکنه و هر جایی انرژی باشه رونق و ابادانی هست هر جا نباشه رکود و خرابی به بار میاد
مثلا من در فروشگاه هر وقت بی انرژی بودم همش نشستم و به نظافت و پیشرفت مغازه اهمیت ندادم فروش مغازه کم شده در صورتی که اجناس جور بوده مغازه باز بوده اما خبری از سود و فروش نبوده مثلا رفتار بد من چطور بوده ؟؟؟ مثلا زمانی که من به اجناسم دست نمیزدم مرتبشون نمیکردم خاکشون رو نمیگرفتم جاشون رو تغیر نمیدادم وقتی زیاد با محصولاتم ور نمیرفتم رفته رفته هم فروش اجناسم کم میشد هم شناختم از اجناسم کم میشد هم خرابی به بار میومد مثلا رنگ لباس ها در مغازه تغیر میکرد و من مینشستم و هیچ کاری نمیکردم و منتظر بودم یه اتفاقی از بیرون بیفته منتظر بودم مشتری ها بیان حال منو خوب کنن واقعا بعضی موقع ها فشار به حدی میرسید از لحاظ ذهنی که سرم میخواست منفجر بشه انگار یخ میزد مغزم تا زه مثلا در بهترین مواقع از سال که همه میگن بازار خوبه مثل شب عید این عدم موفقیت برام پیش میومد چون من از درون مشگل داشتم اره به قول مولانا بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر ان چه خواهی که تویی و باورتون نمیشه یه کار های مسخره ای میکردم و شرک الود مثلا فکر میکردم اگر یه فروشنده خوب بیارم اوضاع بازارم خوب میشه چقدر اون طرز فکر ها و استاندارد ها ضعیف بودن ……
خدایا شکرت اقا الان خیلی ارومم اروم تر از اهو و بیباک تر از شیر چون تسلیمم تسلیم خدا نه مسائل مسائل رو که با یاری خدا حلش میکنم
شاعر میگه
هر بار که تسلیمم در کار گه این تقدیر ارام ترم از اهو بیباک تر ام از شیر هر بار که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
اره تو اون فشار ها گفتم خدایا کمکم کن کمک من تسلیمم دستانم رو بردم بالا گفتم تو درست کن زندگیمو
خب خیلی تغیر کردم خیلی امیدوارم که بتونم خوب شرح بدم
من پارسال کلی بدهی به بار اورده بودم
دسته چک داشتم و روال خریدم کلا نسیه و چکی بود برای محصولاتم
حدود یک میلیارد بدهکاری
جنس میاوردم گرون میخریدم و چون در ذهنم قدرت رو داده بودم به رقبا به جای این که به رزاق بودن الله رب جهان ایمان داشته باشم
ارزون میفروختم
نتیجه چی بود بدهی روی بدهی
دوستان من خیلی ادم فعالی بودم و هستم
ولی اون موقع نتایج منفی بود
میفهمید من میدوییدم ولی به جای خوبی نمیرسیدم در سایت هم بودم ولی خیلی ضعیف روی خودم کار میکردم و اصلا در مدار دریافت اگاهی نبودم
البته که به شدت از بچگی به دنباال راهی برای پیشرفت بودم در حدی که اگر ادمی رو میدیدم که وضع مالی خوبی داره مثلا ماشین مدل بالا داره میخواستم برم بهش بگم میشه به منم یاد بدی چجوری ثروتمند بشم
اون هم برای تضاد هایی بود که از بچگی داشتم
برای همین هم الله مهربان منو هدایت کرد به سمت بهترین استاد و کوچ جهان استاد عزیزم جناب عباسمنش
خلاصه پارسال این بازی برام خیلی سخت شد بود اشتباهات در اصول کار مثل چک و وام و حراج و تبلیغ …
تا این هدایت شدم به سایت همینطور که فایل هارو میدیدم یهو یه فایل جدید اومد از نتایج دوستان اقای رضا عطار روشن اقا من اونجا کلی تغیر اساسی کردم دسته چک و بدهی وام پول دستی برای همیشه تعهد دادم در کامنت همون فایل گذاشتم کنار خب سخت بود شب عید همه رفتند جنس اوردند (رقبا) من نیاوردم ولی خدارو شکر چند ماه میگذره
هر روز اوضاع بهتر شده بدهی هارو صحبت کردم خرد خرد بدم
البته درس و ورزش قهرمانی هم به صورت هدایتی در یک فایل که استاد شاخه های درختان پارادایس رو هرس میکرد گفت شاخه های اضافی رو بزن و تمرکز کن در چیزی که توش فکر میکنی علاقه داری و موفق میشی
خب من دانشگاه و ورزش قهرمانی رو که او ضاع خوبی توشون نداشتم و فقط بار اظافه رو دوشم بود بخاطر حرف مردم حمل میکردم رو گذاشتم کنار و تمرکز لیزری گذاشتم روی کارم
بدهی هارو خرد کردم خدارو شکر قسمت زیادیشون رو پرداخت کردم
خب حالم هر روز بهتر و بهتر شد ایده ها اومد فروش اینترنتیمو راه اندازی کردم سطح انرژی فوق العاده هر روز به دنبال بهبود در فروشگاه هایم هستم و سر روز سعی میکنم و کردم در طی این پنج ماه که بهبودی ایجاد کنم بهتر از دیروزم باشم و به دنبال پیشرفت و یاد گیری مهارت های جدید در کارم فروش و سود در کسب کارم عالی شده صبح که بیدار میشم به عشق این که برم در مغازه ها ارتباط بر قرار کنم با ادم های جدید فقط به مشتری همون روزم فکر میکنم نه به هیچ چیز دیگه فقط به فروش همون روزم فکر میکنم و خدارو شکر هر روز خدا با مشتری های جدید و ادم هتی فوق العاده سوپرایزم میکنه البته که هر لحظه سعی میکنم گفتمان درونی ام رو کنترل کنم هر روز در سایت مطالعه کنم اموزش ببینم تمرین انجام بدم ورودی خوب بگیرم هر روز سعی میکنم توجه کنم به نکات مثبت ادم هتی اطرافم نکات مثبت زندگیم نکات مثبت جهان و هر چیزی که حس بهتر و عمیق تری بهم میده و به خودم میگم محمد این روند هستش که این اوضاع خوب رو به وجود اورده ادامه بده تا خدا برات رو کنه برگه قشنگ تر هارو و جهان هر روز روی بهتری رو بهم نشون بده هر روز بیشتر از دیروز اقا حسابی تمرکزم رو گذاشتم رو خودم و فقط دارم رو سمت خودم کار میکنم و سمت فرانت رو گذاشتم خدا برام اجرا کنه ثروت و سلامتی و روابط عالی و عشق و ازادی زمانی مکانی مالی پیشرفت و توسعه اره خدا همهی این هارو بهم میده همونطور که به استاد داد به همه ی ادم های موفق داده به شرط این که منم مثل استاد باور هامو تغیر بدم و مثل استاد عمل کنم
استاد عزیزم مرسی تو بهترین استاد دنیایی مرسی که این شغلو انتخاب کردی واقعا در جای درستی قرار داری خدارو شکر برای نعمت بزرگی مثل شما
خانم شایسته واقعا لذت بردم از اموزشی که در این فایل دادی به من ممنونتم بابت زحماتت
استاد اون جت ها فقط به پرواز در اومدن که این عکس زیبا خلق بشه خیلی زیباست
در مورد احساس عدم لیاقت و دلسوزی
من تو شرکتی که کار میکردم به خاطر احساس خوب اون موقع ها و رابطه خوبی که با همکارام داشتم خیلی سریع رشد کردم و من پیش مدیر عامل شرکت از محبوبیت خاصی بر خوردار بودم و حرفم رد خور نداشت و همکارام هم اینو که خوب میدونستن همیشه برای اینکه مساعده بگیرند کل مشکلات زندگیشونو میومدن به من بازگو میکردن که من احساس دلسوزی کنم و واسطه بشم که از شرکت مساعده بگیرند و این اتفاق چند بار افتاد و مدیر عامل شرکت به من گفت که فریب این حرفها و نخورم ولی من گوش ندادم و حتی این ماجرا ادامه پیدا کرد تا به حدی رسید که من وارد بحث با مدیر عامل شدم و هرروز من تمرکزمو از دست میدادم و بیشتر وارد بحث و گله و شکایت از شرکت میشدم و سینه سپر میکردم جلو مدیر عامل که باید به مشکلات بچه ها برسی گناه دارند و.. و کار به جایی رسید که کنترل از دست من خارج شد و اون شرایط به گونه ای تغییر کرد که من باید برای گرفتن حقوق خودم به یکی دیگه مراجعه میکردم و اون رابطه خوبم با مدیر عامل و همکارام به طرز عجیبی خراب شد و همونایی که من براشون کاسه داغ تر از اش بودم یه عالمه حرف پشت سر من در اوردن و …چقدر تو زندگیم اینجور اشتباهات کردم الان دونه به دونه یادم چه احساس عدم لیاقت باشه و چه احساس دلسوزی بیجا که بخوام یه کسی رو تغییر بدم و چه ضربه های خوردم
استاد جان خدا خیرتون بده که مسئله به این مهمی رو توضیح دادین و باعث شدین بیشتر بفهمیم که کجا اشتباه کردیم و بیشتر اینو درک کنیم همه چیز به کنترل ذهن و تقوا ربط داره .هر چقدر کنترل ذهن خوبی داشته باشیم و در احساس خوب بمونیم جهان هم شرایط دلخواه ما رو بهمون نشون میده .فقط کافیه همین کنترل ذهن از دست بدیم اتفاقات به طرز عجیبی عوض میشه رابطمون بهم میخوره تمرکزمونو از دست میدیم حس و حال هیچ کاری رو نداریم حتی بدنمون هم درست کار نمیکنه
در مورد قربانی شدن من همیشه میگفتم دیگه از من وقتش گذشته چون سن من رفته بالا باور خیلی مخربی داشتم در این مورد حتی تو جمع های غریبه سنمو همیشه کم میگفتم خیلی نسبت به این موضوع حساس بودم هر فرصتی به من داده میشد ربط میدادم به اینکه اگه این کار پنج سال پیش انجام میدادم خیلی بهتر بود و این طرز تفکر من باعث شد من چندین کار عوض کنم و تو هیچ کدوم نتیجه خاصی نگرفتم چون بهم ثابت میشد برای اون کار نیروی کم سن و سال لازمه و جالبش اینجاست هر کسی که وارد زندگی من میشد همشون از من ده سال کوچکتر بودن و جهان هم بصورت کاملا دقیق و برنامه ریزی شده شرایط جوری فراهم میکرد که من تو اون کار و رابطه و دوستی از مسله سن ضربه بخورم و مورد تمسخر باشم و حتی موهای من خیلی خیلی زودتر از موعد سفید شده .ولی تا اومدم باورهامو عوض کردم
و اینو برا خودم باور پذیر کردم که سن یک عدد هست برای تجربه ما از این زندگی و بهترین کار ی که کردم همیشه افراد بالای چهل سال برا خودم الگو قر میدادم که چجور به موفقیت رسیدن تو اون سن و سال و چقدر جوان و خوشتیپ نشون میدن و بهترین الگو من در این مورد استاد هستند که نسبت به سال قبل همین موقع کم کمش استاد 15 سال جوونتر شدن .
استاد همین چند وقت پیش بود تو باشگاه یکی از بچه ها پرسید چندسال داری من گفتم چهل و یک بقدری این تعجب کرد که چند نفرو صدا کرد که سن منو حدس بزنن و اونا هم گفتن نهایت سنت بشه سیو سی دو اینا..و دلیل اصلیشو میگفتن که ازدواج نکردی به خاطر اون ولی من خودم میدونستم از کجا بود مشکلم و اونو حل کردم که این طور من احساس ارزشمندی میکنم
همه چیز در احساس خوب هست
همه چیز در کنترل کردن کانون توجهمون هست
همه چیز در سپاسگزاری کردن بابت داشته هامون هست
همه چیز در ایمان و اعتماد به خدا و قدم برداشتن هست
نیازی به تکنیک نیست
و مهم ترین قانون اینه که
از جایی که الان هستی با هر شرایطی که داری لذت ببر
از داشته های فعلیت لذت ببر
فقط و فقط توجهت و تمرکزت رو زیبایی ها باشه
هر چیز زیبایی رو که دیدی تحسین کن
و همیشه با حال خوبت سپاسگزار خداوند باش
اونوقت جهان به خدمتت درمیاد
و هدایت میشی به زیبایی های بیشتر و شرایط بهتر
این یک قانون است و امکان خطا هم نداره و من با این قانون هر روز زندگی میکنم و هر روز شاهد معجزه ها در زندگیم هستم
همین الان یکی از خاطرات بسیار تأثیرگذار، یادم اومد و ناباورانه میبینم که کلا فراموش کرده بودم و چقدر زیبا، با صحبت از بازی پینک پنگ شما، به یکباره یادم اومده.من عاشق حکم بودم؛ این فقط برای من بازی نبود؛ همیشه عاشق ریاضی بودم و هستم و بسیار برام شیرین هست که در هر زمینه ای علاوه بر حساب بشه تکنیک و هوش را ترکیب کرد و نوآوری داشت.بازی حکم برای من تا حد زیادی این جذابیت ها رو داشت. دوست داشتم هربار با هر بازی و حضور فرد جدید چالش های بیشتری ببینم، یادگیری و هربار تمرکز بیشتر پیدا کردن برام خیلی جذاب بود. به سرعت مهارت بالایی پیدا کرده بودم.
در مجموع بازی حکم برای من دو حالت داشت؛ یک حالت این بود که دوست داشتم توی بازی مهارت بالاتری پیدا کنم و مشتاق بودم با افرادی که حضور ذهن بالایی دارند، عاشق تماشای تکنیک افرادی بودم که با ورق مرده بازی رو میگرفتند. لذت میبردم از اینکه من هم یاد بگیرم چطور از رو زمین حدس بزنم ورق بعدی حریف چی هست و در عین حال با مهارت بازی کنم. من شیدای یادگیری بودم که نه تنها ناراحت نمیشدم ببازم اتفاقا کلی خوشحال میشدم ببینم چطور شد که من باختم.
حالت دوم بازی، زمانی بود که دوست داشتم حکم بازی کنیم اما فقط برای شیطنت و من فقط بازی میکردم برای شنیدن صدای خنده هامون، برای همین با شیطنت شیرینی تقلب میکردم؛ این دیگه شده بود سبک من برای شاد بودن خودم و جمع، اینکه چطور بیشتر و بیشتر بخندیم با هر غفلتی من تقلب میکردم و بعد با لو دادن کار خودم به اونها، غرق خنده میشدیم که چطور این بار هم با یک روش جدید من تقلب کردم و بارها از شدت شوخی و خنده، جشن متکا میگرفتیم و هر کدوم با متکا من و میزدند که چطور باز هم تقلب کردم چقدر میخندیدیم. عجیب و به راحتی ایده های مختلف و متنوعی به ذهنم میرسید، این هم بگم که بازی های ما محدود به چند بار نبود که به فرض چند بار بازی کردیم و من هم نهایت با چند روش تکراری تقلب میکردم و میبردم، بلکه اگر اشتباه نکنم دورهمی ما حدوداً 5 سال بود و حکم بازی کردن ما هم، حداقل دو هفته یکبار بود و این بازی بین اکیپ 6 نفره ما تکرار میشد و همه میدونستند من تقلب میکنم اما باز شرایط طوری میشد که حتی با حضور افراد جدید و حرفه ای به جمع ما، باز ایده های به شدت هوشمندانه و غافلگیر کننده برای روش تقلب جدید، به ذهنم میرسید و بازی از حالت جدی و حرفه ای به لحظات سراسر شادی و خنده تبدیل میشد.
من هیچی از قانون نمیدونستم و الان که دارم مینویسم یادم میاد که اون زمان به شدت با ذوق من منتظر شنیدن صدای قهقهه ها بودم گوش های من تیز بود و تو ذهنم ناخودآگاه از دیدن این تصویر میومد که واااای وقتی بفهمند که اینبار هم گول خوردن، هومن (خواهر زاده ام) از شدت خنده رو زمین ولو میشه و اشک های دونه درشت اش رو پاک میکنه مرجان (دوست کودکی تا به الآنم) با جیغ و خنده ورق ها رو پرت میکنه سمتم و ….. کلی ذوق میکردم و سریع ایده نه ذهنم میرسید. هیچ وقت قبل بازی به این فکر نمیکردم اینبار چی کار کنم، فقط جمع میشدیم برای بازی و خندیدن، باور داشتم که فقط بازی رو شروع کنیم خود ایده ها میاد. قشنگ یادمه همیشه به غیر از تنقلات، جعبه دستمال کاغذی کنارمون بود چون از شدت خنده نمیتونستم جلوی اشک هامون و بگیریم.
بخش مهم و کلیدی و دقیقا عکس این شرایط در حالت اول حکم بازی کردن من بود، فقط کافی بود فکر غلطی به ذهنم برسه، می باختم مثلا اگر به ذهنم میرسید که حاکم کوت کردم این دست نکنه دستم جور نباشه، یا تو ذهنم میومد که خشت حاکم براندازه، افتضاااح بازی میکردم و پشت هم خرابکاری میکردم طوری پیش میرفتم که نه دیگه حواسم به زمین بود و بدتر اینکه طوری بد میشد بازی کردنم که یارم گیج میشد که الان باید چیکار کنه!!! به راحتی آس من بریده میشد، خیلی هم زمان میبرد تا بتونم ذهنم و جمع کنم و با تلاش هربار افکارم و جمع و جور میکردم باز بازی بهتر میشد.
تا اینکه زمان گذشت و من رفته رفته با افکار نامناسب ام شرایطی را جذب کردم که تمامی ابعاد زندگی من و تحت تاثیر قرار داد و به شدت اعتماد به نفس ام پایین آمد و قطعا بازی هم داخل این دایره شد.
قشنگ یادم اومده که به همراه فامیل همسرم برای بار اول سفر رفته بودیم. پدر و عموهای همسرم بسیار حرفه ای و باهوش بازی میکنند، مشغول بازی شلم بودند من داشتن به این فکر میکردم که چقدر شلم به نسبت حکم جذاب تر هست خیلی دوست داشتم این بازی رو یاد بگیرم و از طرفی هم به شدت احساس ناتوانی داشتم و در اون مقطع از زمان برای هر بعدی از زندگی این برام مهم بود که تو کانون توجه اونها نباشم و قضاوت ام نکنند، با خودم گفتم خوبه من بازی نمیکنم، توی همین فکرها بودم که همسرم گفت: عمو… بابا میدونستید نگار خیلی تو حکم مهارت داره. من به حدی شوکه شدم که قشنگ گرمای لپ هام و حس کردم و میدونستم الان از شدت سرخ شدن شبیه گوجه فرنگی شدم، گفتند ااا شلم بلدی؟ هول شدم گفتم نه بابا بلد نیستم من حکم هم خیلی کم بلدم قشنگ یادمه وقتی اینجوری با زبون خودم اون همه مهارت و پایین آوردم حالم بدتر شد اما تمام ذهنم بهم میگفت این افراد خیلی ماهر هستند و تو تا الان اگر هم بردی برای این بوده که هم بازی هات خیلی ضعیف بودن، پس بگو بلد نیستی تا دست از سرت بردارند
با اصرار اونها و انکار من بازی شروع شد، مغز من به طور رگباری هر چیزی رو که میدید را بر علیه خودم و تضعیف کردن خودم استفاده میکرد، مثلا میدیدم کسی با سرعت ورق های تو دستشون رو مرتب میکنه، یا هنوز مرتب نکرده اما بازی شروع میشه و اصلا مهم نیست براشون و پیش میرن، من انقدر هول شده بودم نمیتونستم خال ها رو کنار هم بگذارم و چند بار از شدت هیجان ورق ها از دستم میوفتاد. بارها میپرسیدم حکم چیه؟!!!حتی نمیفهمیدم کی ببرم!! اصلا چی حکم کنم و این حالت زمانی بدتر میشد که چند نفر دیگه از فامیل میدیدند که من دارم بازی میکنم میومدن دورمون تا ببینند من چطور بازی میکنم (الان به یاری شما فهمیدم چطور جذب میکردم و صد البته که تا زمانی که زنده هستم یادگیری و نهادینه کردن افکار مناسب ادامه داره)
به شدت دلم میخواست دست تموم بشه و من کلا بازی نکنم که تو همین اوضاع همسرم از سر شوخی گفت: حواستون باشه نگار خیلی تقلب میکنه!!!!!!! من ترس از قضاوت شدن داشتم و با این حرف همسرم باعث شد که بگن اااا پس چند بار دست و گرفتید حتما تقلب کردی!!!
این روند چند بار توی چند سفر ادامه داشت و به قدری احساس ناتوانی داشتم که همین که فکر کردم الان صدام میکنند که بیا بازی کنیم و تا میخواستم طفره برم صدام میکردند، بار آخر قبل از کامل شدن دست، هم بازی به من گفت میگذاری دستت و ببینم!!! بعد بهم گفت ببین خال ها رو درست بچین!!! حواست باشه حکم داشتی بازی کن، باقی رو بشور به من!! بعد یکی دیگه گفت حواست باشه به زمین!!! و ….اون شد آخرین بازی من.
استاد وقتی فایل و دیدم به یکباره یادم افتاد کلا یادم رفته بود و الان هر چی بیشتر فکر میکنم میبینم من به شدت از ناتوانی خودم برای اینکه چرا خودم و ضعیف جلوه دادم ناراحت بودم، انگار در حق خودم خیانت کردم تاثیر اون فکرهای من طوری بود که کم کم بازی نکردم الان از اون زمان 6 سال میگذره…. و اگر اشتباه نکنم ورق ها بالای کمد هست. من انقدر عاشق حکم بودم که یه جعبه خاتم کاری برای ورق هام داشتم، ورق ها اصلا مهم نبود اما اون جعبه برای من تا قبل از ضعف درونی ام دو تا مفهوم داشت یا خنده ساز بود یا نکته ساز.
دوست دارم الان ننویسم و برم بالای کمد اون جعبه رو در بیارم و دوباره بنویسم براتون….
اصلا باورم نمیشه که این خاطرات و چطور این سال ها بخاطر نجواهای مخرب اون زمان و اینکه نتونستم افکارم و در دستم بگیرم و مدام خودم و سرزنش میکردم باعث شد که پاک فراموش کنم اون خاطرات رو و چقدر با انکار و نادیده گرفتن پیش رفتم که کلا یادم رفته بود اذیت و تا این فایل و دیدم عین پرده سینما این خاطرات اومد تو ذهنم.
کاش میشد تصویر جعبه رو براتون بفرستم، استاد جعبه فرسوده شده و حکاکی درب جعبه از کنار کمی کنده شده …..
چقدر این گفتار که اگر اشتباه نکنم از امیرالمومنین هست تو ذهنم داره تکرار میشه
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود
مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود
مراقب رفتارت باش که شخصیتت میشود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود
استادم، مریم جانم بی نهایت سپاسگزارم بارها و بارها به زیبایی تمام با کمک کلامتون باعث بیدار شدن من و هزاران هزار نفر مثل شدید و خواهید شد. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
من الان ناراحت نیستم و اتفاقا خوشحالم؛من نتیجه قانون و الان تو دستم دارم، به قول شما قوانین بدون تغییر خداوند هر بار با دیدن نتایج قانون بیشتر و بیشتر لذت میبرم استاد چقدر درست و عالی گفتید که از خداوند سپاسگزارید بخاطر قوانین بدون تغییر جهان چه آرامشی داریم وقتی میدونیم قوانین ثابت هست.
چقدر از اینکه دیدم از زیر خروارها خروار، این خاطره اومد بیرون خیلی برام شیرین هست، مواجه شدن با بخشی از خاطرات فراموش شده بسیار بسیار آموزنده است، با لمس این جعبه فرسوده، انگار دارم نتیجه قانون رو با دست هام لمس میکنم.
سپاسگزارم از این مسیر سراسر نور… از تمامی زحمات شما، مریم جانم و یکایک عزیزان که باعث شدید الان به خودم ببالم و ببینم چقدر تغییر کردم، من دیگه از گذشته ام ناراحت نیستم بلکه همون جریانات باعث میشه بفهمم که الان چقدر تغییر کردم و رو به جلو دارم پیش میرم، به امید روزهای نورانی تر و سبز تر برای همگی
به نام خداوند رزق دهنده بی نهایت
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربون
و سلام عرض میکنم خدمت تمام فرهیختگان این سایت بی نظیر
دوستان عزیزم واقعا ازتون ممنونم که زمان میزارید و کامنت مینویسین ک با این کار باعث رشد خودتون و کمک بسیار زیاد به ما میشه
سوال اول:احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها
من هم در این مورد مثال زیاد دارم
اما مثال اول که به ذهنم میرسه مینویسم.من کارم فروش مبلمان هست و معمولا 3 ماه آخر سال فروش ما خیلی بالا میره و تو این مدت 3 ماه احساسی که خیلی من رو درگیر میکنه
اینکه
زیاد خوشحال نباش فقط همین 3 ماه هست که فروش خوبه بدش باز بازار خلوت میشه
و من این سناریوی تکراری رو هر سال تجربه میکردم
و اتفاقی که میوفتاد بدش دیگه همین که فروش بد برج 1 خیلی کمتر و گاها میشد ماهی یک دست مبل هم نمیفروختم تا 6 ماهه دوم
و این عدم احساس لیاقت که میشه همه ماها فروش باشه و مختص یه برهه زمانی نیست
رو من درک نکرده بودم و خیلی ازش صدمه دیدم
اما امسال برای خودم سعی میکردم باورهای فروانی رو تکرار کنم.باور احساس لیاقت رو در خودم گسترش بدم
و الگو بیارم که ببین فلانی ها بد برج 1 هم فروش عالی دارن در واقع کل سال فروش عالی دارن
و این تکرار کردن باعث شد امسال متفاوتر از سال های قبل تموم بشه و شروع سال جدید هم برام متفاوت باشه
طوری که من از 6 فروردین سر کار بودم و تا 13 فروردین که بقیه تعطیل بودن من 5 دست مبل بفروشم
وقتی همکارام برگشتن و من سفارشارو براشون گذاشتم تعجب کردن چطور تو ایام تعطیلی من 5 دست مبل فروختم
و همینطور در ادامه هم تا امروز فروش عالی داشتم
و بارها به خودم میگم من لیاقت این رو دارم که فروش بالا داشته باشم و الگوهارو برای خودم میارم تا منتطقی بشه برای ذهنم
و تمرین های عملی انجام میدم با اینکه خیلی سخته برای ذهن اما عمل میکنم تا باور ساخته بشه برای ذهنم
یکی از اون تمرین ها این بود که امسال بهترین و گرونترین باشگاه بدنسازی شهر خودمون مشهد ثبت نام کردم
و واقعا به قول استاد با پول دار ها راهم که بری پول دار میشی
سوال دوم در مورد احساس قربانی
این احساس قربانی خیلی زیاد در همه ما هست. و در خیلی از موارد خفیف هست که باید خیلی استاد قوانین باشیم تا شناسایی درست داشته باشیم و جلوی این فرکانس مخرب رو بگیریم
ماشالله مثال که زیاده
اما مثالی که الان دم دستمه اینکه
خودم رو قربانی شرایط کشور میدونم برای خرید ماشین مورد علاقه ام
به خودم میگم چرا تا پولم جور میشه اون ماشینی که میخوام باز n تومن قیمتش بالا رفته
و دوباره زمان زیاد میبره تا بدستش بیارم
و باز میام روی خودم کار میکنم و این ترمز رو سعی میکنم تبدیل به گاز کنم و قوی تر از بهونه هام باشم
اما این سبک احساس ها دارن ران میشن پس ذهنم و من کارم اینکه اینارو شناسایی کنم و نزارم منجر به نرسیدن یا دیر یا سخت رسیدن به خواسته هام بشه
استاد عزیزم از شما و خانوم شایسته عزیز سپاس گزارم ازتون بابت طرح این گونه سوال ها که واسه کنکاش ذهنمون میشه و انجام این تمرینا باعث میشه ورژن بهتر از خودمون بسازیم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
به نام خداجون قشنگم
سلاااام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیزم
و سلام به همه دوستان عباسمنشیممممم
که کامنت هر کدوم از شماها
به لطف خدای مهربون نوری در راه زندگی بقیه هستش
آقای جواد دوست عزیزم
من با خوندن کامنت شما یکی از بزرگترین ترمزهای کسب ثروت رو در باورهام کشف کردم
اولین اصلی که در شغل من بهمون آموزش دادن اینه که تاریخ تکرار می شود و منابع محدود هستند و ما بطور ثابت در ماه هایی از سال هر ساله ریزش بازار داریم
و این مساله باعث میشد من همیشه فکر کنم زمان کمی برای کسب سود دارم و این اصل، حتی پیگیری کلاس و آموزش هام رو هم تحت تاثیر قرار میداد و نجواهای ذهنم این بود که در دوران رشد بازار، وقت کم برای یادگیری و آموزش داری و در دوران رکود چه فایده ای داره که آموزش ببینی.
ولی با خوندن کامنت شما متوجه این ترمز در باورهام شدم.
چقدر خوبه که تجربه تون رو باهامون به اشتراک گذاشتین خیلی ذوق زده هستم که این ترمز رو در خودم پیدا کردم خیلی خدارو شاکرم که کامنت شمارو جلوی چشمام قرار داد.حالا که فکر میکنم یادم میاد یکی از اساتیدم مثال هایی میزد که برخلاف قانون رشته ما،در همه مواقع به شرط آموزش درست و استفاده درست از قوانین مربوط به هر بازار، میشه در بازار کسب سود کرد و در این رابطه مثال های عینی هم برامون میزد.
خدارو شکر بابت هدایتم به کامنت با ارزش شما دوست عزیزم امیدوارم هممون هر لحظه به سمت برکت و شادی و سلامتی و عشق بیشتر هدایت بشیم.
هر لحظه خدارو شکر
هر لحظه خدارو شکر
هر لحظه خدارو شکر
با سلام خدمت استاد، مریم بانو و دوستان هم فرکانسی ام
استاد تشکر فراوان بخاطر قابل های زیبا و پر از درس. خدا قوت
من که استاد سال هاست شاگرد شما هستم و تمام تلاشم به اجرای قوانین کیهان در زندگی ام می باشد. یه نکته کلیدی از شما یاد گرفته ام که احساس خوب برابر است با اتفاق های خوب و بالعکس. واقعا استاد من با این نکته، زندگی میکنم. یعنی هر وقت در موردی از زندگی، دچار احساس بد باشم، میفهمم که دارم مسیر را اشتباه میروم. راه راست را نمی روم. بعد تلاش به بهبود راه میکنم تا به احساس خوب برسم.
اخیرا داستانی برام پیش اومد که در ظاهر اتفاق بد بود، ولی برای من درس ها داشت. من که کلی ادعا داشتم که اصلا گول لینک های کلاه برداری را نمیخورم و در خریدهای اینترنتی یه حدودی سهل انگار بودم …. اخیرا با به پیغام که از دوست صمیمی ام که واتساپ او را حک کرده بودند و خودش بنده خدا بی خبر بود، برای من پیغامی اومد که من هم سریع اعتماد کردم و به هوای اینکه از دوست صمیمی ام است، اصلا به خود لینک توجه نکردم و اطلاعاتم را دادم و ….. دیگه حسابم آنی خالی شد …. اصلا شکه بودم و دست و پام می لرزید …. خدا رو شکر پولی که داخل حسابم بود، خیلی زیاد نبود . ولی من که اصلا این چیزها ندیده بودم و فقط شنیده بودم، اضطراب وجودم رو در بر گرفته بود. خلاصه با کمک همسرم، شروع به کارهایی مثل غیر فعال کردن کارت و … کردیم که خطر رو کم کنیم. تو همون ساعت من قرار بود با دوستم و پسرش بریم پارک که هم ما همدیگه را ببینیم و هم بچه ها با هم بازی کنند. اینقدر حالم بد بود که میخواستم کنسل کنم. ولی تمام تلاشم رو کردم که برم بیرون که از این جو در بیام و …. احساسم رو بهتر کنم. همش تو دلم خودم رو زیر سوال می بردم که واقعا که …. اینقدر ادعا می کنی …. ولی از آنجاییکه با قانون آشنا هستم تلاش کردم که عزت نفس داشته باشم و به خودم میگفتم من باید یه درس از این فضای مجازی و خرید های اینترنتی ام می گرفتم. خدا رو شکر با مبلغی که کاملا قابل جبران بود. بارم خدا رو شکر.بابد دقتم را تو فضای مجازی بیشتر می کردم و همین که رفتم بیرون و هوای خوب به سرم خورد و با دوستم کلی گپ زدیم, کلی حالم بهتر شد و همش در دلم میگفتم که شیما این اتفاق باید می افتاد که من درس بزرگی بگیرم. تلاش به داشتن احساس خوب.
خدا رو شکر به خیر گذشت
استاد ممنون از تمام این درس ها که از شما آموختم و تو زندگی بکار می برم.
در پناه خدای خوبی ها، عشق ها، دوستی ها
شیما
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان مهربانم
استاد این کلام رو مولانا به استادش شمس میگفت و همیشه من دلم میخواست یه چنین استادی داشته باشم و خداوند شما را در مسیر زندگی من قرار داد . شمس برای مولانا، جلوه ی حق بود . شما هم برای من ،جلوه ایی از حق هستید .
خداااااای من ،استاد عکس این فایل چقدر زیباست . مثل فرشته ها افتادید . الله اکبر
استاد شما و مریم جان چه میکنید با ما . با دیدن این چند تا فایل اخیر و گوش دادن دوره ی 12 قدم که به تازگی تهیه کردم ، احساس میکنم سرعت گرفتم و بیشتر از قبل دارم مدارم رو طی میکنم و چقدر حالم از قبل بهتره . خدایا بی نهایت شکرت شکرت شکرت
مریم جان مهربانم از شما بسیار ممنونم به خاطر نوشتن این کپشن پرمحتوا که باید ساعت ها روش فکر کرد .
در مورد سوالات ، من در هر دو ضعف داشتم به خصوص مورد اول ، عدم لیاقت .
من فکر میکنم از زمانی که به دنیا اومدم این احساس عدم لیاقت با من بوده خخخخخ
من تک دختر خانواده هستم و بعد از 2 پسر ، به دنیا اومدم . بعد از تولدم مادرم به مدت 3 ماه دچار ضعف جسمی شد و قادر نبود که حتی راه بره و مشکلات خیلی زیادی براش پیش اومد . اما خداروشکر بعدش حالش رو گ به بهبودی رفت و خوب شد . اما همیشه این داستان رو(( همیشه)) برایم تعریف میکرد که از زمانی تو رو به دنیا آوردم ،همچین بلاهایی سرم اومد . کم کم این احساس عدم لیاقت در من، هر روز پررنگ تر میشد.
همچنین باعث شد هر روز اتفاقاتی برام بیوفته که دیگه یه جورایی تو خونمون من نامرئی بشم و کسی به من دیگه توجه نکنه و تحسینم نکنه. با اینکه من تک دختر و زیبا هم بودم.بعد از من یک برادر دیگه به دنیا اومد و همیشه اون رو با من مقایسه میکردن . با اینکه 2 سال از من کوچکتر بود اما میگفتند او باهوش تر از تو هست . البته این رو بگم من اصلا اینها رو یادم نمیاد، این چیزهایی که برایم تعریف میکردند.
اوج احساس عدم لیاقت زمانی بود که همون برادرم در 5 سالگی از دنیا رفت و باید غالبا توجه بیشتر روی من باشه ولی اینطور نشد بلکه من نامرئی تر هم شدم . چون بعد از 3 سال برادر دیگه ام به دنیا اومد .
استاد این احساس عدم لیاقت، تاثیر بدی رو هورمون های بدنم داشت و باعث شد که من اضافه وزن پیدا کنم. و خیلی چیزهای دیگه که نمیخوام این جا بازگو کنم چون این موضوع ادامه داشت تا همین چند سال پیش و اتفاقات بد خودش رو همراه داشت . و میخوام بگم همین دو تا موضوع چقدر مهم هستند و چقدر تو سرنوشت زندگیت تاثیرمیزاره
اگر نداشته باشی همیشه تو مسیر سنگلاخی و سخت قرار میگیری.
اما از زمانی که من دارم روی خودم روی عزت نفسم کار میکنم باعث شد که از ایران مهاجرت کنم ، باعث شد با شما آشنا بشم
باعث شد توانمندی های خودم رو کشف کنم
باعث شد که بفهمم که اصلا چی میخوام از این دنیا بعد اون خواسته خودم رو تجسم بکنم و لیاقت داشتنش رو داشته باشم.
استاد وقتی که عزت نفست ضعیف باشه اصلا ذهنت قبول نمیکنه حتی بهشون فکر کنی یا تجسمش کنی ، چه برسه که اون رو داشته باشی.
استاد عزیزم و مریم جان مهربانم چقدر نکات ارزشمندی رو گفتید و همین فایل به تنهایی یک دوره ی آموزش بود . بی نهایت از شما سپاسگزارم
و دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم و ایمان دارم این اتفاق میفته .
عاشقتونم
دوستتون دارم آرامش من
به نام خداوند بخشنده ومهربان،
سلام به استاد عزیز وخانم شایسته نازنین ،وسلام خدمت تمام بچههای دوست داشتنی سایت ،
اول ازهمه میخوام ،
از لذتی که بادیدن زیباییهای این تصویر گرفتم بگم ،
واقعا چه چیزی ازاین زیباتر که جلال و عظمت خداوند رو دراین اقیانوس زیبا ببینی ،
این ترکیبات رنگها در آبها .وساحلی مرجانی سفید ،واین تلاقی رنگها درکنار ساحل بااین همه آدم های شاد وخوشحال وخوش انرژی که آمدن ودارن ازاین زیبایی دریا واین آفتاب درخشان واین هوای مطبوع نهایت استفاده رو میبرن،
خدایا چقدر خوشحالم چقدر سپاسگذارم ازاعماق وجودم ،که میتونم این زیباییها رو بدون هزینهای ویابدون اینکه کار خاصی انجام بدم راحت توخونه،ببینم و،لذت ببرم ،
شادی مردم منو به وجد میاره ،وبه عینه میبینم این شادی مسریه وبه جانم سرایت میکنه ومنو خوشحال میکنه…..
انگار داری تجربش میکنی ،وحست شبیه اون کسیه که العان اونجا هستی ،
خدایا چقدر من عاشق این منظره هستم ،
تلاطم آب دریا موجسواری روش چه لذتی داره ،
این مردم چه آزاد و رها هستن .چقدر تحسین میکنم این آزاد بودن ولذت بردن از محیط زندگی رو بدون هیچ ترس و حرفی ،
چقدر تحسین میکنم این ساختمانهای زیبا رو بااین سقفهای رنگی رنگیواین نظم وتمیزی دراین شهررو ،این آرامش مردم رو که خوابیدن دراین ساحل مرجانی زیبا ،
زیر نور آفتاب ،
من تحسین میکنم اینهمه نعمت وثروت وزیبایی دراین جهان هستی رو ،
دراین کشور زیبا وپربرکت ،
من تحسین میکنم این درون بچهی بسیار پرکاربردی و زیبا رو که کلی تصاویر زیبا برامون گرفت
وتحسین میکنم این استاد وهمسر زیباشون رو بااین بدن زیبا وخوش فرو ،این رفاقت وصمیت بینشون ،این عشق این ومحبت دلی این احترام واین شور عشق دروجودشون رو هزاران بار تحسین میکنم ،
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد خیلی خوبه که به این مورد اشاره کردین .
من خودم این تجربه رو توزندگیم داشتم .
چند سال پیش وقتی پسرم تازه به دنیا آمده بود دقیقا چهارده سال پیش ،همسرم ازلحاظ کاری خیلی خیلی پیشرفت کردن،وما درآمد خیلی خوبی،داشتیم ،اما العان که به اون روزها نگاه میکنم میبینم چقدر افکار محدود واشتیاهی داشتم .
مثلااون اوایل که درآمد همسرم خیلی خوب شده بود ،من خیلی راضی و خوشحال بودم ،وزندگی کردن ازهر لحاظ برام راحتر شده بود ،یعنی ازلحاظ هزینه های زندگی ما کاملااوکی بودیم ،ولی بعد از مدتی ،دقیقا همین حرف خانم شایسته آمد توذهنم ،یه جورایی احساس عدم لیاقت کردم ،وباخودم گفتم ،چه جوری ما یهو وضعمون خوب شد ،واصلا اطرافیان نزدیکم خیلی وضعیت مالی خوبی نداشتن،ووقتی اونها رو میدیدم ،اصلا خجالت میکشیدم ،چیزی واسه خودم بخوام بخرم ،
ویاخیلی هم احساس کمبود میکردم ،درمورد اینکه بخوام حالا بهشونم کمک کنم .مگر اینکه نعمتهامون تموم بشه ،،،،
وپیش میومد ،بیان آزمون پول یا جنس ببرن ،
بدون اینکه پولشو بدن ،ومارومون نشه بخوابیم ازشون پول بگیریم ….
واصلا همین فکرها یه جوری توسرم میومد که اصلا باخودم فکرمیکردم بقیه گناه دارن ماخوب زندگی کنیم اونا نداشته باشن،
اصلا به طرز عجیبی این کارهمسرم بهم ریخت بدهکار شدیم وکلا صفر شدیم ،وخیلی من ناراحت شدم حتی اون چیزهایی رو که خریده بودیم مجبور شدیم بفروشیم ،
واصلا نمیتونستم باورکنم چرا اینجوری شده بود ،
ولی العان که قوانین رو فهمیدم ،
میبینم همش به خاطر عدم لیاقت خودم بود ،
وحتی همین العانم که من قوانین رو میدونم ولی بازم این افکار میاد سراغم ،
مثلا توروابطم با همسرم ،
من اصلا فکرشم نمیکردم که این رابطه بهتر بشه ،
ولی بعضی اوقات این نجوا میاد تو ذهنم که مریم بین چه جوری شد اصلا این رابطه به اینجا رسید اینقدر خوب شد ،بعد یهو ترس میاد تو ذهنم ومیگه معلوم نیست که همیشه همینطور بمونه ،
وبه عینه دیدم تواون لحظه یهو همسرم آمد وشروع کرد به غرغر کردن وحرف زدن من اصلا میومندم خدایا این که العان خوب بود یهوچی شد،
بعد سعی میکنم دوباره خودمو آروم کنم ،وذهنم رو کنترل کنم ،ودوباره به نکات مثبت همسرم توجه کنم ،که برام سخت میشه اون لحظه ولی یه نیرویی کمکم میکنه ومن انجامش میدم وبه طرز جادویی دوباره همه چی خوب میشه ،
یعنی من قشنگ تواین مدت خیلی به این موضوع برخوردم .وجالب اینجاست ،بلافاصله که من به خودم میام دوباره همه چی خوب میشه،
دقیقا این کنترل ذهن در تمام طول مدت روزی که دارم زندگی میکنم باید ادامه داشته باشه ،
حالا نکته ی خوبش اینجاست ،چون من دارم هی تکرار میکنم این عمل کنترل ذهن رو ،ناخوداگاه اصلا وقتی من یه کم حسم بد میشه ،الارمهاروشنمیشن ،ومیبینم که خداوند چطور داره بهم کمک میکنه ،
وخدارو شکر میکنم ،
برای من این احساس مثل یه موج ارتعاشی قویه تواون لحظه که انگار ،یهو پام میره روی یه سیم برق ،یه همچین حالتی بهم دست میده وقتی که حسم بد میشه یه ارتعاش قوی بدنم رو میلرزونه…ودچاریه هیجان پرازترس وحشت میشم ،
وهمینکه ذهنم رو آروم میکنم ،
دقیقا همین حسی رو که میگم پیدا میکنم .
که انگار تویه جای آرام وسرسبز وزیبا هستم وقلبم وبدنم ارامه ،واحساس خیلی خوبی پیدا میکنم ،
درمورد سوال بعدی قربانی شدن باید بگم خیلی احساس آزاردهنده ای هست ،
بارها شده بود که احساس میکردم قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
چون اونها ازهمجدا شده بودن ،ومن به اجبار با همسرم ازدواج کرده بودم ،
وهمسرم منو نمیدید وازم دوری میکرد ،وتمام این احساسها درمن بود که من قربانی خواسته های پدرو مادرم شدم ،
وخدا جایی توزندگیم نداشت ،ومنو رها کرده بود ،
ومن همیشه باید تنها سفر میرفتم ،تنها به کارهای بچها رسیدگی میکردم ،تنها به خرید میرفتم ،اگه چیزی لازم داشتم باید خودم تهیه میکردم ،خودم کارمیکردم ،
اگر مریض میشدم خودم باید مراقب خودممیبودم ،اگر واگر…..
وتمامی نداشتن ،این قربانی شدن توسط خانواده ی خودم و همسرم و خانواده همسرم وبعضا دوستهام،
ویک بیاعتمادی شدیدی دروجودم نهادینه شده بود که العانم هست ومن خیلی سخت به بقیه اعتماد میکنم،
ولی نکته خوبش اینه دارم روی خودم کارمیکنم،
العان منه مریم ،باکمک همین احساس قربانی شدن ،برای خودم اهرمی ازلذت درست کردم وازونها برای پیشرفت خودم استفاده میکنم
چون وقتی به گذشته نگاه میکنم ،
آدمی ،درمانده تنها که احساس عدم لیاقت ،عدم خوشبختی ،وقربانی شدن شدید رو، داشتم .میبینم ،
ولی باشناخت قوانین با درسها وکمک استاد وعلاقه خودم واشتیاق خودم برای به دست آوردن اون شخصیت ایده آل .متوجه شدم که
نه تنها اون کارها باعث قربانی شدن من نشد بلکه باعث شد رشدکنم
چرا؟
چون من درگذشته آدم وابسته ای بودم به مادرم به پدرم ،
واین بیتوجهی همسرمم .
باعث شد من عملا به هیچکس وابسته نباشم ،
وسعی کنم روی پاهای خودم بیاستم وقوی بشم ،
واین که همسرم بهم پولی نده برای مخارجم یادگرفتم از توانایی خودم بیشتر استفاده کنم
وهنرخودم رو این ذوق هنریم رو پرورش بدم ،
برم تومهد کارکنم وبهترین مربی باشم از هرلحاظ من بهترین بودم از روابط با بچها تاخلق داستانهای زیبا براشون ودرست کردن کلی عروسک وکارهای خلاقانه باکلاژ و…….
اونجا بود که تازه فهمیدم من چقدر ازلحاظ مدیریتی ادمقابل توجهی هستم وچقدر توانایی انجام این کارو دارم ،
تاجایی که اگر آدامه میدادم واحساس لیاقت میکردم واعتماد به نفس داشتم واینقدر ذهنیتم خراب نبود،قطعا من مهدکودک خودم رو دایر میکردم ،خیلی بهتر از خیلی های دیگه تواین کار چون میدونستم میتونم،، ولی خیلی هم ترس داشتم واین ریسک پذیر بودنم خیلی پایین بود،ازلحاظ درآمد و حقوقی هم من بیشتر ازیک معلم پیش دبستانی درآمد داشتم دراون زمان، وجالب اینجاست اون اواخر سال کاریم من کلا نصف روز تو.مهد بودم باحقوفی بیشتر از بقیه که تمام وقت بودن ،.
ولی خوب ازاونجایی که استاد میگن یه سری افکار ورفتارها پاشنه آشیل ماهستن،من هم به خاطر یکسری ازباورها کم کم اون کاروازدست دادم ،
ولی درهرصورت حتی ازدست دادن اون کارهم بعدها فهمیدم یک خیریت بزرگ توزندگی من داشت که اصلا قابل مقایسه با هیچ کدوم از اتفاقات خوب زندگیم نبوده ،،
ویا اینکه وقتی همسرم وسیله ای چیزی توخونه خراب میشد درست نمیکرد،
یادگرفتم به اون نگاه نکنم وخودم برم وانجامش بدم حتی عوض کردن شیر آب یا سیفون ظرفشویی یا تعویض لامپها وکشتن سوسکها ومارمولکها،وتمیز کردن جاهایی ازخونه که کاریه مرد ازلحاظ سختی اونم توروستای تومحیط باز …
وحتی اون کارهایی که نمیتونستم انجام بدم ازبقیه کمک میگرفتم ،
وهمین کارها باعث شد من خیلی آدم صبورتر وقوی تری بشم
ویا وقتی سفر میرفتم ویا وخرید میرفتم .اتفاق خوبی که افتاد این بود من یادبگیرم تواجتماع وارد بشم ،یادبگیرم بامردمچطور صحبت کنم ،اصلا یاد بگیرم وبدونم ضروریات اصلی زندگیم چیه ..
توسفرهامیادگرفتم شادی خودم رو گره نزنم به وجود هرکسی ..
اصلا این همسرم حالا که نگاه میکنم بزرگترین نعمت زندگی من هست ،
ومن بینهایت ازش سپاسگذارم وقلبا دوستش دارم ،.چون با رفتار وکارها واخلاقش بهم درسهایی خوبی توزندگی داد ،وباعث شد من آدمی خودساخته تر بشم …
وهم چنین پدرو مادرم ،،
من العان هیچ وابستگی به هیچکس ندارم ،حتی بچهام ،
خیلی خیلی آدم بهتری شدم ،ومیدونم خیلی راه دارم که بهتر ازاین بشم ،
وخدارو بینهایت سپاسگذارم که استاد رو درمسیرم قرارداد،تامن بهتر از چیزی که میخواستم بشم ور شد پیدا کنم ،
حالا که به پشت سرم نگاه میکنم دیگه ناراحت نیستم ،دیگه نمیگم کاش نبود ،واتفاق نمیافتاد
میگم خدایا شکرت که همشون همه ی اون اتفاقات بهم کمک کرد امروز ادمبهتری باشم ،این طرز فکر رو داشته باشم سپاسگذارترباشم ،
خیلی درسها گرفتم ..
حتی همین العان که دارم این مطالب رو مینویسم هم در شرایطی، هستم که تازه یک درس جدیدتر گرفتم و به آرزویی که دوست داشتم رسیدم .
واونهم مثل استاد جانم .بتونم قوانین رودل زندگیم پیدا کنم واین اتفاق افتاد برام ،وخیلی خوشحالم..
چون اینا نشون میده من دارم رشد پیدا میکنم تکاملم رو درست طی میکنن،اینکه دارم کنترل ذهن روبهتر یاد میگیرم ،وسپاسگذارتر میشم،
خدایا ازت میخوام منو به راه راست هدایت کنی ،اره خداجونم راه راست ،راه کسایی که به اونها نعمت دادی ،
نه راه کسانی که مورد غضب توهستن ونه راه گمگشتگان ،
خداجونم ای انرژی کل .
ای کسی که حتی یک برگ دراین جهان پهناور بی اذن تو ازدرخت نمیفته ..
میخوام باتمام قلبم بهت بگم تنها ترو میپرستم وتنها ازتو یاری میجویم ،
این مهربانترین مهربانان .
خدایا ازتوسپاسگذارم بخاطر حضورم درکنار این خانوداه بزرگ عباسمنش ،واین همه اتفاقات خوب دروجودم ودرزندگیم ،
خدایا هزاران بارشکرت شکرت شکرت ،
استاد عزیزترینم دوستت دارم ومیبوسمت هم شما هم مریم جان رو ،
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت سعادتمند وثروتمند دردنیا واخرت باشید ️
به نام خدای مهربان
سلام بر استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام
چه ترکیب زیبایی, ترکیب این تصاویر فوق العاده و زیبا با توضیحات عالی و آموزنده شما دو استاد عزیز. فقط یک بار فایل رو گوش دادم ولی نیاز دارم که چندین بار دیگه گوش بدم و نکته برداری کنم, در موردش با خودم حرف بزنم و درکش کنم.
جالبه استاد که من پریروز برای چندمین بار فایل جلسه 2 عزت نفسو که در مورد احساس قربانی بودن هستو گوش دادم و به چیزهایی رسیدم که تا الان درک نکرده بودم و شما در این فایل در مورد این احساس حرف زدید: چه همزمانی فوق العاده ای.
نکته ای که من پریروز متوجه اش شدم و شاید به درد دوستان دیگه هم بخوره این بود:
من سالهاست یعنی از بچگی عادت خیالپردازی شدیدو دارم. عادتی که تاثیرات خیلی بدی روی زندگیم گذاشته و باعث شده که حتی نتونم از آموزشهای استاد اونجور که دلم می خواد و می تونم نتیجه بگیرم. مدتی حالم خوبه و خوب روی خودم کار می کنم و بعد یه دفعه این عادت شدت می گیره طوری که تمرکزمو کامل به هم میزنه و دوباره برمیگردم به نقطه صفر.
وقتی فایل جلسه 2 عزت نفسو گوش دادم به خودم گفتم خب من وقتی از آموزشهای استاد نتیجه نمی گیرم و به خواسته هام نمی رسم با توجه به اینکه کمالگرا هم هستم به شدت از خودم مایوس می شم و حسم بد میشه و برای فرار از این حس بد به خودم می گم که نتیجه نگرفتنم تقصیر این عادت خیالپردازی هست که دارم و بعد به خودم می گم شکل گرفتن این عادت که تقصیر من نبوده به خاطر محیط پر از استرسی بوده که در کودکی تجربه کردم, تقصیر پدر و مادرم و غیره بوده, من تلاش کردم که کنارش بذارم حتی پیش روانشناس رفتم ولی فایده ای نداشته. همیشه بعد از این افکار به شدت احساس قربانی بودن و استیصال می کردم و تهش می رسیدم به سرزنش خدا که آره همه چیز تقصیر توئه, اصلا چرا من وقتی بچه بودم باید اون اتفاقات برام می افتاده و بعدشم هرچی ازت کمک خواستم کمکم نکردی.
تا به الان هیچ وقت به این صورت متوجه این عادت و ریشه آن و اینکه هیچ جوره حاضر نبودم مسئولیتشو بپذیرم نشده بودم. و البته به نکته جالب دیگه ای هم رسیدم. من کلا آدمیم که در مورد مشکلاتم با کسی حرف نمی زنم حتی قبل از آشنایی با قانون هم این کارو نمی کردم. اگه کسی آزارم می داد یا حرفی بهم می زد هیچ وقت از خودم دفاع نمی کردم و اگه این کارو هم می کردم عذاب وجدان می گرفتم که نکنه اون آدم ناراحت بشه. و البته اینها روی هم انباشته می شدن و بعضی وقتا که موقعیتش پیش میومد مثل آتش فشانی فوران می کردن و بعضی وقتا نه. و پریروز که تفکر می کردم فهمیدم که اصلا من از بدبخت بودن و زجر کشیدن خوشم میاد, دوست دارم بدبخت باشم و به کسی شکایت نکنم, دوست دارم بیمار باشم و به هیچ کس چیزی نگم, دوست دارم بقیه آزارم بدم و من از خودم دفاعی نکنم و به کسی هم چیزی نگم تا در موقع مناسب بعد از مدتها بدبختی کشیدن یا زجر کشیدن یا آزار دیدن, بقیه از طریقی بفهمن یا خودم بهشون بگم تا اونا تاییدم کنن بگن ببین منصوره چقدر نجیبه چقدر فداکاره که این همه رنج تحمل کرده و نذاشته هیچ کس چیزی بفهمه, بقیه بخاطر تحمل رنج و سختی و صبور بودن تحسینم کنن.
ریشه این افکار هم پیدا کردم: ریشه اش در این هست که من از بچگی تنها بخاطر ضعفم مورد تحسین قرار گرفتم یعنی اگه مادرم می خواست ازم تعریف کنه می گفت این قدر بی زبونه, این قدر مظلومه, اصلا حرف نمی زنه, نمیتونه نفس بکشه. از نظر جسمی هم لاغر بودم و مادرم بخاطر لاغر بودنم بهم توجه می کرد و محبت می کرد. و البته مادرم از بچه های دیگه اش هم فقط بخاطر ضعفشون تعریف می کرد یعنی تعریف می کرد که فلان بچه ام اینقدر سختی تحمل کرده و اینقدر نجیبه و هیچی نگفته. حتی وقتی خواستگاری برام میومد هم با صفاتی که گفتم در مورد من حرف می زد. در خانواده و اطرافیانم دیده بودم که هرکس که فقیر یا بیماره مورد توجه هست و هر کس که پولداره ازش انتقاد می کنن که چرا مثلا فلان قدر به فلانی کمک نمی کنه. و همین ها باعث شد که در ذهنم این باور شکل بگیره که من هیچ نقطه قوتی ندارم که کسی بخاطرش ازم تعریف کنه پس باید بدبخت باشم و صبوری کنم تا بقیه بهم بگن نجیب.
چقدر قبلا از این صفت نجیب خوشم میومد و الان ازش متنفر شدم. برای خودم تمرین گذاشتم که هر روز توی دفترم در مورد صفات مثبتی که بقیه بهم گفتن به غیر از نجابت بنویسم تا باور کنم که من صفت خوب زیاد دارم, علاوه بر اینکه هر روز توی دفترم در مورد زیبایی ها و صفات خوب خودم و موفقیتهایی که به دست آورده ام بنویسم البته چند روزیه این کارو شروع کردم و الان جدی تر می خوام انجامش بدم.
آره ما هرچی توی زندگی می کشیم از باورهامونه. باورهایی که زیر خروارها خاک دفنن باید با حوصله بیرونشون بکشیم, باید فایلهای استاد را هزار بار گوش بدیم و تفکر کنیم. تا باورها تغییر نکنن چیزی عوض نمی شه.
خدا رو هزار بار سپاس که این باور چرت و پرتو در خودم پیدا کردم. دیروز نشستم و سود و زیان این باور را برای خودم نوشتم تا ذهنم ببینه که این باور هیچ سودی نداره و سراسر ضرره.
انشاالله که خدا کمکم کنه و عادتم هم کنار بذارم. الان طبق گفته استاد تصمیم گرفتم که فقط به خودم بگم که من امروز خیال پردازی نمی کنم, امروز قطعش می کنم و کاری ندارم که در گذشته چه اتفاقی افتاده, چقدر در این کار شکست خوردم یا موفق بودم و کاری ندارم که در آینده چی میشه. فقط همین امروز. بارها شده که تصمیم به ترک گرفتم و بعد, یه روز به شدت ذهنمو درگیر کرده و به خودم گفتم بذار برم بیرون تا فکرش از سرم بپره ولی ذهنم بهم گفته که چه فایده؟ وقتی برگردی دوباره میاد سراغت, بعد چکار می کنی؟ و امروز با توضیحات استاد متوجه شدم که این ترفند ذهنم بوده که منو در این عادت نگه داره و مانع تغییرم بشه.
هزار بار از خدا سپاسگزارم بخاطر هدایتم به این مسیر جدید و تولد دوباره ام.
هزار بار از شما استاد نازنین ممنونم که این قدر همه چیزو به خوبی توضیح می دید و این قدر دلسوز شاگرداتون هستید.
امروز 25 اردیبهشت 1402 هست. امید که نقطه عطفی توی زندگیم باشه و اونقدر متعهد در کنترل ذهنم باشم که بیام و چند ماه دیگه بنویسم که اون مشکلی که فکر می کردم لاینحله و همه جا در موردش می خوندم که راه درمانی نداره, به راحتی درمان شد و تموم شد و رفت و من آزاد آزادم.
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته فوق العاده که واقعا من همیشه ایشون رو تحسین میکنم که چقدر شخصیت بالغ و فهمیده هستند و معتقدم یکی از دلایل پیشرفت روز افزون استاد، وجود شما در کنار ایشون هست.
انقدر که ازز یک بازی ساده آدم درس میگیره واقعا عالی هست، من خودم همیشه میدیدم هر جایی که کنترل ذهنم، چه در کار چه در هر زمینه ای، از دست میرفت نتائج به شدت پایین می اومد .
این حس قربانی بودن شاید در من به صورت اینکه فرزند اخر خونواده بودم با من همراه بود، طور که هر فعالیتی هر کاری میخواستم انجام بدم میگفتن، فلانی کرده هیچی نشده تو ام نمیتونی بشی، تا جایی که این حس و از خودم دور کردم و تونستم تا حدودی مستقل فکر کنم و ثابت کنم که درست نیست، هم به خودم هم به خانواده. یکی از کشنده ترین حس های دنیا همین حس قربانی بودن هست،
خدا به شما خیر و برکت بده که با این فایل ها این أشغال هارو از ذهن ما بیرون میریزید و ذهن ما میتونه یکم نفس باشه و درست تصمیم بگیره
به نام خدا
سلام
چقدر این فایل آگاهی های ملموسی داره . آگاهی هایی که چندین و چند بار تو عمرم از بچگی تا امروز لمسش کردم اما ازشون یا غافل بودم یا یادم میرفت که باز هم تکرارشون کنم .
روز اولی که فایل روی سایت قرار گرفت مطالبی رو که تا نیمه های فایل نوشته بودم پیداش نمیکردم و تمرکزم از بین رفت . برای همین منتظر شدم تا ذهنم آمادگی لازم رو پیدا کنه و ادامه شو امروز به پایان رسوندم و لذتی بردم از این آگاهی ها که وصف نشدنیست .
تو هر شرایطی به جنبه خوب ماجرا توجه کنیم حتی اگه اتفاق ناخواسته و منفی ای رخ داد اعراض کنیم و فقط توجه مونو به چیزهای خوب متمرکز کنیم
اگه شروع کنیم ، تمرین و استمرار داشته باشیم اگه دنبال بهبود باشیم میشه پیشرفت کرد حتی اگه چیزی رو بلد نباشیم و از صفر شروع کنیم.
خانم شایسته میگه وقتی تازه شروع کردم توقعم از خودم زیاد و غیر واقعی نبود ، حتی انتظار نداشتم که استاد رو شکست بدم . و تمرکزمو حفظ میکردم ، چیزهای جدید یاد میگرفتم و با اینکه مدتها شکست میخوردم سعی میکردم کوچکترین بهبودهامو ببینم و خودمو تائید میکردم ، تلاش هامو تحسین میکردم .
فرکانس انکار موفق دیگران (حسادت) برای ما نتیجه ی منفی داره ، برای همین استاد و خانم شایسته همه اش تحسین میکنن و تاکید دارن روش .
وقتی ذهن از کنترل خارج میشه نتیجه خراب میشه و وقتی نتیجه خراب میشه باید به خودمون یادآوری کنیم باید الان آروم باشیم ، تمرکز کنیم روی اصل موضوع ، از افکار منفی اعراض کنیم ، باید از الگوی درست پیروی کنیم تا دوباره نتیجه درست بشه .
وقتی قانون جذب داره با این سطح از دقت و حساسیت به نیت و فرکانس های ذهنی جواب میده باید گفت که قانون جذب قانون تهذیب نفسه و هر کس که بتونه بیشتر به نفسش کنترل داشته باشه کمتر دچار مشکل میشه و کسی که بتونه نفسشو هدایت کنه به مسیر درست بیشتر از نعمات و لذائذ دنیا بهره مند میشه . این همون تزکیه هست یعنی اطاعت امر فرمانروای هستی .
با این توضیحات وقتی ما روی قوانین و آگاهی های دوره ها کار میکنیم و در قالب جملات تاکیدی ، تمرین های روزانه و … تلاش میکنیم ولی نتایجی که دلمون میخواد رو نمیگیریم به این خاطره که نشتی هایی مثل همین فرکانس انکار ، تحسین و …. که رو رعایت نمیکنیم و بعد میایم به خاطر نتایج کم مون گله میکنیم . اینه که میگیم ما در مدار بالائیم ، فرکانسمون 0.5 متر از ایلان ماسک بالاتره ولی نتیجه چنگی به دل نمیزنه همینه . استاد میگه نتیجه به صورت خونه ، ماشین ، حساب پره پول ، سلامتی ، روابط خوب خودشو نشون میده در غیر این صورت توهمه …
توانائی ها تغییر نمیکنه ولی وقتی کنترل ذهن نداریم نمی تونیم از توانائی هامون استفاده کنیم . شاید همین موضوع باعث میشه که بعد از تایم اوت تو والیبال یا تعویض تو فوتبال و …. نتیجه ها تغییر میکنه ، برای اون چند لحظه ای که ورزشکار تونسته ذهنشو کنترل کنه . یا وقتی تیم برنده تو زمین وقت تلف مینه تیم بازنده خودشو میبازه چون ذهنش داره وقت تلف شدن رو با باخت بعد از بازی تو سرش میزنه .
باید فارغ از نتیجه کارها به این فکر کنیم که فقط حرکت بعدی رو به بهترین شکل انجام بدیم همینطوری کار بعدی و بعدی و در آخر نتیجه هر چی شد شد .
اختلاف بین آدمها به توانائی کنترل ذهن در لحظه هست این کنترل ذهنه که رتبه بندی تعیین میکنه کی اول میشه ، کی دوم و ….. کی آخر .
پس راه حل کنترل ذهن اینه که وقتی تو شرایط بد هستیم بگیم من باید همین لحظه حالمو خوب کنم و به احساس خوب برسم ، بعدش یک ساعت به این کار ادامه بدیم ، بعدش دو ساعت و کم کم کل اون روز احساسمون خوب باشه . فردا هم همین کار رو تکرار کنیم تا به یک فرکانس پایدار احساس خوب برسیم و اتفاقات خوب خودشونو تو زندگیمون نشون بدن و همه شرایط نامطلوب به نفعمون تغییر کنن .
وقتی تو کارمون روی روال موفقیت هستیم زیاد عجله نکنیم چون تمرکزمون از اصل قضیه و کیفیت کار برداشته میشه و همین باعث بروز مشکل تو کار و نتیجه نهایی میشه . مثل وقتی خانم شایسته تو بازی پیشه ولی چون برای برد عجله میکنه در نهایت بازی به نفعه استاد تموم میشه .
وقتی اتفاقات خوب پی در پی رخ میده و ما تو ذهنمون میگیم دیگه اینقدر راحت هم نباید باشه و اون سادگی رو انکار میکنیم یا انتظار داریم یه کم سخت تر بشه تا لذت بیشتری ببریم یا ما لیاقتمون هم انقدرا نیست که به سادگی برنده شیم از همون موقع ورق بر میگرده و سختی ها شروع میشه چون با ذهن خودمون دعوتشون کردیم به میدون .
این موضع تو کار ، درآمد ، روابط و خیلی موقعیت های دیگه برای من پیش اومد و از آخرین باری که یادمه فهمیدم مشکل از منه و دقیقا متوجه شدم که خیلی از درآمدها رو بعد از یکی دو بار تکرار شدن با ذهنم دارم پس میزنم و اون ندای ضعیف بعد از یک هفته دیگه با قاطعیت میگه نه این درآمد مال تو نیست یا بسه همه اش که تونیستی بقیه هم سهم دارن بزار این کار بره برای فلانی یا میگفت تو داری دنیا پرست میشی چقدر درخواست داری چیه بهت مزه کرده ، واقعا با این شرایتت فکر میکنی از بقیه بهتری ، خونت قرمزتره و …. حالا باید ریاضت به خرج بدی تا به دنیا نشون بدی می تونی به پول پشت کنی تو قویتر از این حرفهایی و از این قبیل افکار و اوراد منفی که نتیجه اش این شد که من تا سالها حتی دیگه درخواست کردن رو هم فراموش کردم و مثل یه تخته شکسته روی موج دریا اینور و اونور میرفتم و علیرغم تلاشی که میکردم ولی نتیجه درستی نمیگرفتم .
ضمن اینکه باور اشتباهی هم در مورد سخت پول در آوردن یا سختی کشیدن و بعد موفق شدن داشتم که برای خودم و البته ذهنیتی که از اطرافیان داشتم یه افتخار محسوب میشد .
که یادمه زمانی که از داستان های موفقیت و زندگی افراد مشهور رو مطالعه میکردم باور شکست خوردن و بعد با سختی به موفقیت رسیدن برام افتخار شد و این الگو تو ذهنم شکل گرفت . به همین جهت نسبت به نتایجی که راحت ، بدون دردسر و با لذت همراه بود مقاومت شدیدی داشتم و با تمام توان پسش میزدم .
وقتی به خودم احساس گناه میدم یا احساس قربانی بودن میکنم وقتی تو ذهنم افکاری که این احساس رو میدم باعث میشه کنترل ذهنمو از دست بدم . چیزی که امروز از این فایل یاد گرفتم اینه که وقتی میخوام تو کاری موفق بشم واکنش ها و عکس العمل های فردیم رو تا زمان پایان کار کنترل کنم و فضای ذهنمو با خیال برد یا باخت یا عکس العمل های بعدش پر نکنم تا بتونم راحتر در لحظه برای موفقیت و ثابت قدم موندن روی ریل پیروزی تصمیم بگیرم . این کنترل ذهن منو تو مدار موفقیت و پیروز نگه میداره.
خانم شایسته برای اینکه خودشو تو اون مدار نگه داره تو بازی حرف نمیزنه این باعث میشه تمرکز بیشتری داشته باشه و به نظرم بتونه به حبل الله متین وصل باشه و با ذهنش به اون ریسمان هدایت الهی ( یا همون مدار ) متصل باشه . خدایا شکرت این از لطف تو بود که حین نوشتن اینو بهم الهام کردی ….
در واقع استاد با استارت و برنامه ریزی پینگ پنگ سرعتی برای خودش و خانم شایسته روزانه در طول چندین دقیقه تمرین تمرکز و کنترل ذهن ساخته تا بتونه ماهیچه های تصمیم گیری و کنترل ذهنشونو تقویت کنه . حالا اگه بخوام جور دیگه نگاه کنم و نگاهی به تفریح بقیه ثروتمندان و افراد موفق دنیا بندازم اینطوره که اکثر تفریحاتشون برای تمرکز و کنترل ذهنه مثل گلف ، بیلیارد ، پوکر ، تیراندازی ، شمشیربازی و ….
یا آهنگ هایی که گوش میدن : سبک های کلاسیک و فاخر و نزدیک به اون
یا کنسرت هایی که میرن : اوپرا و ….
حتی رقصی که میکنن : باله و تانگو …
همه با تمرکز ذهن همراهه ولی اکثریت جامعه بیشتر دنبال هیجان ، فعالیت جسمی شدید و تفریحات پر تنش هستن .
نقش شور و شوقی که خانم شایسته مطرح کردن به نظرم ما رو از نظر ارتعاشی به مداری نزدیک میکنه که با جهان پیرامونمون ( اون توپی که چشمک میزنه ) هماهنگ تر یا به قول استاد هم فرکانس تر میکنه و این باعث میشه اون توپی که قراره پوئن بیاره به ما چشمک بزنه یا اون پستی که قراره یه آگاهی تو شبکه مجازی بهمون بده انگار واضح تر از بقیه پست هاست یا اون محصولی که به دردمون میخوره از تو قفسه های فروشگاه نظرمونو بیشتر به خودش جلب کنه . در واقع خلاصه اش اینه که بگم اون شور و شوق باعث برانگیختی در اون ابزار ، تجهیز و … میشه که تو موفقیت و راحتی ما نقش داره و این برانگیختگی در قالب چشمک ما رو به هم میرسونه .
چقدر شده رفتیم فروشگاهی و چیزی نظرمونو جلب کرده و نخریدم وقتی برگشتیم خونه گفتن کاش فلان چیزو میخریدی و اون موقع میگیم اه… میخواستم بگیرما ولی …
وقتی زندگی ما ازکانون توجه ما ساخته میشه ما باید تو همین لحظه باشیم تا آینده رو بسازیم وقتی ما همه امکاناتی که به خوشبختی برسیم رو در اختیار داریم پس نقش در لحظه بودن اینجاست که مشخص میشه که از امکانات پیرامونم برای ساختن آینده ام بیشترین بهره رو ببرم .
استاد میگن بارها و بارها شنیدم که مربی هایی که تمرکزشون فقط به بهتر برگزار کردن بازی بعدی هستن چقدر موفق تر بودن نسبت به اونایی که اهداف بلند مدت تری داشتن . اصلا این موضوع پاشنه آشیل خیلی ها می تونه باشه . همین یه جمله می تونه بسیار از دوره های هدف گذاری ای که دارن وقت مردمو میگیرن و نتیجه ای براشون نداره رو به چالش میکشه .
خلاصه اش اینه که اگه میخوای 5 سال دیگه – 10 سال دیگه به فلان هدف بزرگت برسی کافیه در جهت اون هدف هر روز فقط یه کم بهتر بشی .
اگه میخوای قهرمان دوی استقامت المپیک بشی کافیه بعد از هر بار تمرین کردن 100 متر بیشتر از دفعه قبل بدویی
اگه قراره قهرمان شنای المپیک بشی کافیه تو جلسه بعدی تمرینت یه دور اضافه تر از قبل شنا کنی
اگه قراره تو کارم رشد کنم و بهترین کشور باشم باید هر روز یه چیز جدید یاد بگیرم
اگه قراره تو معاملاتم همیشه موفق باشم باید امروز تمام توجه ام این باشه که تو همین معامله ای که قراره انجام بدم موفق باشم و فردا هم همین روال رو تکرار کنم
اگه قراره کنترل ذهنتو به دست بگیری کافیه هر بار که حست بد شد از دفعه پیش زودتر حستو خوب کنی و ….
چقدر این فایل نکته داشت .برای همین من فقط فایل صوتیشو گوش کردم تا تمرکزم به محتوا باشه و بعدا میرم از تصاویر لذت میبرم . واقعا میشه گفت این فایل و فایل عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می دهد خودشون هر کدوم دو تا دوره ی غنی و مجزا بودن . سپاسگزارم و دستمریزات میگم به شما استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و آرزوی شادی و سلامتی برای هر دوتون دارم .
به نام خداوند غفور رحیم
سلااااااام
سلامی پر از انرژی و عشق به استاد عزیزم
به خانم شایسته مهربان و عزیز
به دوستان گلم در سایت که به دنبال تغیر و پیشرفت هستند
خدارو شکر هر چه بیشتر اموزش های استاد رو میبینم به قول استاد ظرفم داره بزرگ تر میشه میدونی … یعنی دارم بهتر درک میکنم از زوایای بهتری به اصل مطلب پی میبرم یجورایی قانون خدای مهربان برام زلال تر میشه خیلی سادست اره گول سا دگیشو میخوردم
من تازه به این پی بردم که وقتی فایلی از استاد میبینم نه تنها باید چند بار اونو ببینم بلکه باید کلی بهش فکر کنم و همینجوری نرم جلو گوش بدم ولی بیام تو زندگیم مصداقشو ببینم و اونجوری که استاد میگه رفتار کنم خدارو شکر اینروزا خیلی با خدا حرف میزنم تو پیاده روی هام و دائم در طول روز اگاهانه سعی میکنم خیلی فکر کنم یعنی درست فکر کنم تازه دارم میفهمم که استاد وقتی میگه نودو پنج درصد زحمتمون ذهنیه یعنی چی من از بچگی تو ذهنم خیلی با خودم و با خدا حرف میزدم الان خدارو شکر نه تنها حرف زدنم بهتر شده در ذهنم بلکه صدای خدارو زیاد کردم اونصدای امید بخش رو بلکه اگاه هستم که این صحبت ها در ذهنم همون فرکانس هاست که داره زندگیمو خلق میکنه پس سعی میکنم خوشگل تر توجه کنم و خوش بین تر باشم اره به قول استاد همه چیز روی میز هست در این جهان دو قطبی تو انتخاب میکنی که چی وارد زندگیت بشه و جهان در هر دو قطبش به تو کمک میکنه اره به خودم میگم محمد مگه نمیگی باور داری که همه چیز باوره خب یالا با باور هات بساز چی میخوای بسازش بساز دیگه بعد از خدا دوباره یاری میخوام میگم خدا جون راه رو اسان کن برام تو همه چیزی همه چیز استاد میگه تو اون فایل خدا چیست میگه خدا ابه اب تو چی میخوای بریزی همون شکلی میشه تو محمد تو میخوای خدا برات چه شکلی بشه به اون ها فکر کن امید وارانه چجوریشو ولش کن مگه میدونی قلبت چجوری داره میزنه میدونی خب معلومه که نمیدونم
همونجوری راه رو برای رسیدن به همه چیز برات باز میکنه همونطور که وقتی به دنیا اومدی مهرت رو انداخت به دل پدر مادرت و کلی ادم دورت جمع کرد که مراقبت باشن الان هم مراقبته
برات محصول میشه برات مشتری میشه برات مهارت میشه برات انرژی میشه برات سلامتی میشه بهت ذوق میده بهت عشق میده بهت رابطه رویایی میده بهت املاک میده چی میخوای حساب بانکی اره میده کره زمین مال اونه تمام کهکشان هارو اون افریده و داره مدیریت میکنه میدونی یعنی چی حالا تو چند هکتار از این زمینشو میخوای تا بهت بده باهاش هفتاد هشتاد سالی حال کنی و لذت ببری اره این خواست خداست اگر نداری خودت نخواستی به محض این که بخوای در مسیرش قرارت میده دیدم که میگم بهم داده ولی من روندشو فراموش کردم تکرارش نکردم مثل اون قسمت بازی پینگ پنگ که جلو میفتی یا عقب میفتی یا بازی رو شل میکنی یا عجله از اون جا به بعد دیگه نتایج خوب نمیشه نتایح تا وقتی خوبه که من روند خوب رو تکرار کنم با همون ذوق و شوق لذت به شرط این که استمرار داسته باشی در خواسته ات تا اجابت کنه به شرط این که امید وار باشی به شرط این که ترمز نداشته باشی اره میده اون رب جهانه کارش اجابت کردنه لذت میبره از اجابت کردن عاشق اینه که تو پیشرفت کنی
چقدر این حرف زدن با توپ قشنگ و جوابه خانم شایسته اره میدونی چوم داری با عشق بازی میکنی و با حس خوب ضربه میزنی بخاطر این فرکانس توپ میشینه جایی که باید بشینه من هفت ساله فروشگاه دارم در صنف پوشاک تقریبا هر روز برام یجور بازیه تو شغلم بازی فروش خب قبلنا که چیزی از قانون نمیدونستم
خیلی اذیت میشدم تو این بازی همش به فکر نتیجه بودم غافل از کلی نعمت و لذت که جلو چشمم بودم نمیدیدم اما الان صبح که از خواب بیدار میشم میگم خدایا شکرت بریم که امروز کلی اتفاق خوب جدید قراره بیفته کلی مشتری ادم جدید قرار وارد زندگیم بشه برم کلی با محصولاتم عشق کنم برم از ارتباط برقرار کردن با ادم های جدید و خیر سود بردن ازشون لذت ببرم برم با بهترین ادم ها که خدا وارد زندگیم میکنه معاشرت کنم چیز های جدید یاد بگیرم و کارم که فروشندگی و ارتباط برقرار کردنه رو به بهترین شکل انجام بدم طبیعیه که ثروت و نعمت بیشتر هم خدا وارد زندگیم میکنه دیگه به فکر مسیر به ظاهر طولانی که دا م نیستم دیگه به فکر کیلومتر ها جلو تر که در میدان دیدم نیست نیستم فقط به قدم اولم که جلوی پامه و میبینمش به امروزم به مشتری بعدی که قرار بگیرم فکر میکنم اره قدم های بعد و هدف های بعد باشه دست خدا چون خدا به بهترین شکل کارو انجام میده مثل تمام اهدافی که داشتم و محقق شد اهداف بعدمم محقق میشه بس است نگرانی بزار خوش باشم این لحظه رو که بهم داده شده خدایا شکرت
طی این سال هایی که در فروشگاه فروشندگی کردم این انرژی انسان رو که استاد در فایل تشکر از دوستش که موتور هایش رو درست کرد ازش صحبت کرد رو خیلی درک کردم
اره انرژی ادم معجزه میکنه و هر جایی انرژی باشه رونق و ابادانی هست هر جا نباشه رکود و خرابی به بار میاد
مثلا من در فروشگاه هر وقت بی انرژی بودم همش نشستم و به نظافت و پیشرفت مغازه اهمیت ندادم فروش مغازه کم شده در صورتی که اجناس جور بوده مغازه باز بوده اما خبری از سود و فروش نبوده مثلا رفتار بد من چطور بوده ؟؟؟ مثلا زمانی که من به اجناسم دست نمیزدم مرتبشون نمیکردم خاکشون رو نمیگرفتم جاشون رو تغیر نمیدادم وقتی زیاد با محصولاتم ور نمیرفتم رفته رفته هم فروش اجناسم کم میشد هم شناختم از اجناسم کم میشد هم خرابی به بار میومد مثلا رنگ لباس ها در مغازه تغیر میکرد و من مینشستم و هیچ کاری نمیکردم و منتظر بودم یه اتفاقی از بیرون بیفته منتظر بودم مشتری ها بیان حال منو خوب کنن واقعا بعضی موقع ها فشار به حدی میرسید از لحاظ ذهنی که سرم میخواست منفجر بشه انگار یخ میزد مغزم تا زه مثلا در بهترین مواقع از سال که همه میگن بازار خوبه مثل شب عید این عدم موفقیت برام پیش میومد چون من از درون مشگل داشتم اره به قول مولانا بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر ان چه خواهی که تویی و باورتون نمیشه یه کار های مسخره ای میکردم و شرک الود مثلا فکر میکردم اگر یه فروشنده خوب بیارم اوضاع بازارم خوب میشه چقدر اون طرز فکر ها و استاندارد ها ضعیف بودن ……
خدایا شکرت اقا الان خیلی ارومم اروم تر از اهو و بیباک تر از شیر چون تسلیمم تسلیم خدا نه مسائل مسائل رو که با یاری خدا حلش میکنم
شاعر میگه
هر بار که تسلیمم در کار گه این تقدیر ارام ترم از اهو بیباک تر ام از شیر هر بار که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
اره تو اون فشار ها گفتم خدایا کمکم کن کمک من تسلیمم دستانم رو بردم بالا گفتم تو درست کن زندگیمو
خب خیلی تغیر کردم خیلی امیدوارم که بتونم خوب شرح بدم
من پارسال کلی بدهی به بار اورده بودم
دسته چک داشتم و روال خریدم کلا نسیه و چکی بود برای محصولاتم
حدود یک میلیارد بدهکاری
جنس میاوردم گرون میخریدم و چون در ذهنم قدرت رو داده بودم به رقبا به جای این که به رزاق بودن الله رب جهان ایمان داشته باشم
ارزون میفروختم
نتیجه چی بود بدهی روی بدهی
دوستان من خیلی ادم فعالی بودم و هستم
ولی اون موقع نتایج منفی بود
میفهمید من میدوییدم ولی به جای خوبی نمیرسیدم در سایت هم بودم ولی خیلی ضعیف روی خودم کار میکردم و اصلا در مدار دریافت اگاهی نبودم
البته که به شدت از بچگی به دنباال راهی برای پیشرفت بودم در حدی که اگر ادمی رو میدیدم که وضع مالی خوبی داره مثلا ماشین مدل بالا داره میخواستم برم بهش بگم میشه به منم یاد بدی چجوری ثروتمند بشم
اون هم برای تضاد هایی بود که از بچگی داشتم
برای همین هم الله مهربان منو هدایت کرد به سمت بهترین استاد و کوچ جهان استاد عزیزم جناب عباسمنش
خلاصه پارسال این بازی برام خیلی سخت شد بود اشتباهات در اصول کار مثل چک و وام و حراج و تبلیغ …
تا این هدایت شدم به سایت همینطور که فایل هارو میدیدم یهو یه فایل جدید اومد از نتایج دوستان اقای رضا عطار روشن اقا من اونجا کلی تغیر اساسی کردم دسته چک و بدهی وام پول دستی برای همیشه تعهد دادم در کامنت همون فایل گذاشتم کنار خب سخت بود شب عید همه رفتند جنس اوردند (رقبا) من نیاوردم ولی خدارو شکر چند ماه میگذره
هر روز اوضاع بهتر شده بدهی هارو صحبت کردم خرد خرد بدم
البته درس و ورزش قهرمانی هم به صورت هدایتی در یک فایل که استاد شاخه های درختان پارادایس رو هرس میکرد گفت شاخه های اضافی رو بزن و تمرکز کن در چیزی که توش فکر میکنی علاقه داری و موفق میشی
خب من دانشگاه و ورزش قهرمانی رو که او ضاع خوبی توشون نداشتم و فقط بار اظافه رو دوشم بود بخاطر حرف مردم حمل میکردم رو گذاشتم کنار و تمرکز لیزری گذاشتم روی کارم
بدهی هارو خرد کردم خدارو شکر قسمت زیادیشون رو پرداخت کردم
خب حالم هر روز بهتر و بهتر شد ایده ها اومد فروش اینترنتیمو راه اندازی کردم سطح انرژی فوق العاده هر روز به دنبال بهبود در فروشگاه هایم هستم و سر روز سعی میکنم و کردم در طی این پنج ماه که بهبودی ایجاد کنم بهتر از دیروزم باشم و به دنبال پیشرفت و یاد گیری مهارت های جدید در کارم فروش و سود در کسب کارم عالی شده صبح که بیدار میشم به عشق این که برم در مغازه ها ارتباط بر قرار کنم با ادم های جدید فقط به مشتری همون روزم فکر میکنم نه به هیچ چیز دیگه فقط به فروش همون روزم فکر میکنم و خدارو شکر هر روز خدا با مشتری های جدید و ادم هتی فوق العاده سوپرایزم میکنه البته که هر لحظه سعی میکنم گفتمان درونی ام رو کنترل کنم هر روز در سایت مطالعه کنم اموزش ببینم تمرین انجام بدم ورودی خوب بگیرم هر روز سعی میکنم توجه کنم به نکات مثبت ادم هتی اطرافم نکات مثبت زندگیم نکات مثبت جهان و هر چیزی که حس بهتر و عمیق تری بهم میده و به خودم میگم محمد این روند هستش که این اوضاع خوب رو به وجود اورده ادامه بده تا خدا برات رو کنه برگه قشنگ تر هارو و جهان هر روز روی بهتری رو بهم نشون بده هر روز بیشتر از دیروز اقا حسابی تمرکزم رو گذاشتم رو خودم و فقط دارم رو سمت خودم کار میکنم و سمت فرانت رو گذاشتم خدا برام اجرا کنه ثروت و سلامتی و روابط عالی و عشق و ازادی زمانی مکانی مالی پیشرفت و توسعه اره خدا همهی این هارو بهم میده همونطور که به استاد داد به همه ی ادم های موفق داده به شرط این که منم مثل استاد باور هامو تغیر بدم و مثل استاد عمل کنم
استاد عزیزم مرسی تو بهترین استاد دنیایی مرسی که این شغلو انتخاب کردی واقعا در جای درستی قرار داری خدارو شکر برای نعمت بزرگی مثل شما
خانم شایسته واقعا لذت بردم از اموزشی که در این فایل دادی به من ممنونتم بابت زحماتت
دوستان عزیزم خدا نگهدارتون باشه
یا حق
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
استاد اون جت ها فقط به پرواز در اومدن که این عکس زیبا خلق بشه خیلی زیباست
در مورد احساس عدم لیاقت و دلسوزی
من تو شرکتی که کار میکردم به خاطر احساس خوب اون موقع ها و رابطه خوبی که با همکارام داشتم خیلی سریع رشد کردم و من پیش مدیر عامل شرکت از محبوبیت خاصی بر خوردار بودم و حرفم رد خور نداشت و همکارام هم اینو که خوب میدونستن همیشه برای اینکه مساعده بگیرند کل مشکلات زندگیشونو میومدن به من بازگو میکردن که من احساس دلسوزی کنم و واسطه بشم که از شرکت مساعده بگیرند و این اتفاق چند بار افتاد و مدیر عامل شرکت به من گفت که فریب این حرفها و نخورم ولی من گوش ندادم و حتی این ماجرا ادامه پیدا کرد تا به حدی رسید که من وارد بحث با مدیر عامل شدم و هرروز من تمرکزمو از دست میدادم و بیشتر وارد بحث و گله و شکایت از شرکت میشدم و سینه سپر میکردم جلو مدیر عامل که باید به مشکلات بچه ها برسی گناه دارند و.. و کار به جایی رسید که کنترل از دست من خارج شد و اون شرایط به گونه ای تغییر کرد که من باید برای گرفتن حقوق خودم به یکی دیگه مراجعه میکردم و اون رابطه خوبم با مدیر عامل و همکارام به طرز عجیبی خراب شد و همونایی که من براشون کاسه داغ تر از اش بودم یه عالمه حرف پشت سر من در اوردن و …چقدر تو زندگیم اینجور اشتباهات کردم الان دونه به دونه یادم چه احساس عدم لیاقت باشه و چه احساس دلسوزی بیجا که بخوام یه کسی رو تغییر بدم و چه ضربه های خوردم
استاد جان خدا خیرتون بده که مسئله به این مهمی رو توضیح دادین و باعث شدین بیشتر بفهمیم که کجا اشتباه کردیم و بیشتر اینو درک کنیم همه چیز به کنترل ذهن و تقوا ربط داره .هر چقدر کنترل ذهن خوبی داشته باشیم و در احساس خوب بمونیم جهان هم شرایط دلخواه ما رو بهمون نشون میده .فقط کافیه همین کنترل ذهن از دست بدیم اتفاقات به طرز عجیبی عوض میشه رابطمون بهم میخوره تمرکزمونو از دست میدیم حس و حال هیچ کاری رو نداریم حتی بدنمون هم درست کار نمیکنه
در مورد قربانی شدن من همیشه میگفتم دیگه از من وقتش گذشته چون سن من رفته بالا باور خیلی مخربی داشتم در این مورد حتی تو جمع های غریبه سنمو همیشه کم میگفتم خیلی نسبت به این موضوع حساس بودم هر فرصتی به من داده میشد ربط میدادم به اینکه اگه این کار پنج سال پیش انجام میدادم خیلی بهتر بود و این طرز تفکر من باعث شد من چندین کار عوض کنم و تو هیچ کدوم نتیجه خاصی نگرفتم چون بهم ثابت میشد برای اون کار نیروی کم سن و سال لازمه و جالبش اینجاست هر کسی که وارد زندگی من میشد همشون از من ده سال کوچکتر بودن و جهان هم بصورت کاملا دقیق و برنامه ریزی شده شرایط جوری فراهم میکرد که من تو اون کار و رابطه و دوستی از مسله سن ضربه بخورم و مورد تمسخر باشم و حتی موهای من خیلی خیلی زودتر از موعد سفید شده .ولی تا اومدم باورهامو عوض کردم
و اینو برا خودم باور پذیر کردم که سن یک عدد هست برای تجربه ما از این زندگی و بهترین کار ی که کردم همیشه افراد بالای چهل سال برا خودم الگو قر میدادم که چجور به موفقیت رسیدن تو اون سن و سال و چقدر جوان و خوشتیپ نشون میدن و بهترین الگو من در این مورد استاد هستند که نسبت به سال قبل همین موقع کم کمش استاد 15 سال جوونتر شدن .
استاد همین چند وقت پیش بود تو باشگاه یکی از بچه ها پرسید چندسال داری من گفتم چهل و یک بقدری این تعجب کرد که چند نفرو صدا کرد که سن منو حدس بزنن و اونا هم گفتن نهایت سنت بشه سیو سی دو اینا..و دلیل اصلیشو میگفتن که ازدواج نکردی به خاطر اون ولی من خودم میدونستم از کجا بود مشکلم و اونو حل کردم که این طور من احساس ارزشمندی میکنم
همه چیز در احساس خوب هست
همه چیز در کنترل کردن کانون توجهمون هست
همه چیز در سپاسگزاری کردن بابت داشته هامون هست
همه چیز در ایمان و اعتماد به خدا و قدم برداشتن هست
نیازی به تکنیک نیست
و مهم ترین قانون اینه که
از جایی که الان هستی با هر شرایطی که داری لذت ببر
از داشته های فعلیت لذت ببر
فقط و فقط توجهت و تمرکزت رو زیبایی ها باشه
هر چیز زیبایی رو که دیدی تحسین کن
و همیشه با حال خوبت سپاسگزار خداوند باش
اونوقت جهان به خدمتت درمیاد
و هدایت میشی به زیبایی های بیشتر و شرایط بهتر
این یک قانون است و امکان خطا هم نداره و من با این قانون هر روز زندگی میکنم و هر روز شاهد معجزه ها در زندگیم هستم
عاشق همتون هستم
استادم مریم نازنین ام و یکایک دوستانم سلام
همین الان یکی از خاطرات بسیار تأثیرگذار، یادم اومد و ناباورانه میبینم که کلا فراموش کرده بودم و چقدر زیبا، با صحبت از بازی پینک پنگ شما، به یکباره یادم اومده.من عاشق حکم بودم؛ این فقط برای من بازی نبود؛ همیشه عاشق ریاضی بودم و هستم و بسیار برام شیرین هست که در هر زمینه ای علاوه بر حساب بشه تکنیک و هوش را ترکیب کرد و نوآوری داشت.بازی حکم برای من تا حد زیادی این جذابیت ها رو داشت. دوست داشتم هربار با هر بازی و حضور فرد جدید چالش های بیشتری ببینم، یادگیری و هربار تمرکز بیشتر پیدا کردن برام خیلی جذاب بود. به سرعت مهارت بالایی پیدا کرده بودم.
در مجموع بازی حکم برای من دو حالت داشت؛ یک حالت این بود که دوست داشتم توی بازی مهارت بالاتری پیدا کنم و مشتاق بودم با افرادی که حضور ذهن بالایی دارند، عاشق تماشای تکنیک افرادی بودم که با ورق مرده بازی رو میگرفتند. لذت میبردم از اینکه من هم یاد بگیرم چطور از رو زمین حدس بزنم ورق بعدی حریف چی هست و در عین حال با مهارت بازی کنم. من شیدای یادگیری بودم که نه تنها ناراحت نمیشدم ببازم اتفاقا کلی خوشحال میشدم ببینم چطور شد که من باختم.
حالت دوم بازی، زمانی بود که دوست داشتم حکم بازی کنیم اما فقط برای شیطنت و من فقط بازی میکردم برای شنیدن صدای خنده هامون، برای همین با شیطنت شیرینی تقلب میکردم؛ این دیگه شده بود سبک من برای شاد بودن خودم و جمع، اینکه چطور بیشتر و بیشتر بخندیم با هر غفلتی من تقلب میکردم و بعد با لو دادن کار خودم به اونها، غرق خنده میشدیم که چطور این بار هم با یک روش جدید من تقلب کردم و بارها از شدت شوخی و خنده، جشن متکا میگرفتیم و هر کدوم با متکا من و میزدند که چطور باز هم تقلب کردم چقدر میخندیدیم. عجیب و به راحتی ایده های مختلف و متنوعی به ذهنم میرسید، این هم بگم که بازی های ما محدود به چند بار نبود که به فرض چند بار بازی کردیم و من هم نهایت با چند روش تکراری تقلب میکردم و میبردم، بلکه اگر اشتباه نکنم دورهمی ما حدوداً 5 سال بود و حکم بازی کردن ما هم، حداقل دو هفته یکبار بود و این بازی بین اکیپ 6 نفره ما تکرار میشد و همه میدونستند من تقلب میکنم اما باز شرایط طوری میشد که حتی با حضور افراد جدید و حرفه ای به جمع ما، باز ایده های به شدت هوشمندانه و غافلگیر کننده برای روش تقلب جدید، به ذهنم میرسید و بازی از حالت جدی و حرفه ای به لحظات سراسر شادی و خنده تبدیل میشد.
من هیچی از قانون نمیدونستم و الان که دارم مینویسم یادم میاد که اون زمان به شدت با ذوق من منتظر شنیدن صدای قهقهه ها بودم گوش های من تیز بود و تو ذهنم ناخودآگاه از دیدن این تصویر میومد که واااای وقتی بفهمند که اینبار هم گول خوردن، هومن (خواهر زاده ام) از شدت خنده رو زمین ولو میشه و اشک های دونه درشت اش رو پاک میکنه مرجان (دوست کودکی تا به الآنم) با جیغ و خنده ورق ها رو پرت میکنه سمتم و ….. کلی ذوق میکردم و سریع ایده نه ذهنم میرسید. هیچ وقت قبل بازی به این فکر نمیکردم اینبار چی کار کنم، فقط جمع میشدیم برای بازی و خندیدن، باور داشتم که فقط بازی رو شروع کنیم خود ایده ها میاد. قشنگ یادمه همیشه به غیر از تنقلات، جعبه دستمال کاغذی کنارمون بود چون از شدت خنده نمیتونستم جلوی اشک هامون و بگیریم.
بخش مهم و کلیدی و دقیقا عکس این شرایط در حالت اول حکم بازی کردن من بود، فقط کافی بود فکر غلطی به ذهنم برسه، می باختم مثلا اگر به ذهنم میرسید که حاکم کوت کردم این دست نکنه دستم جور نباشه، یا تو ذهنم میومد که خشت حاکم براندازه، افتضاااح بازی میکردم و پشت هم خرابکاری میکردم طوری پیش میرفتم که نه دیگه حواسم به زمین بود و بدتر اینکه طوری بد میشد بازی کردنم که یارم گیج میشد که الان باید چیکار کنه!!! به راحتی آس من بریده میشد، خیلی هم زمان میبرد تا بتونم ذهنم و جمع کنم و با تلاش هربار افکارم و جمع و جور میکردم باز بازی بهتر میشد.
تا اینکه زمان گذشت و من رفته رفته با افکار نامناسب ام شرایطی را جذب کردم که تمامی ابعاد زندگی من و تحت تاثیر قرار داد و به شدت اعتماد به نفس ام پایین آمد و قطعا بازی هم داخل این دایره شد.
قشنگ یادم اومده که به همراه فامیل همسرم برای بار اول سفر رفته بودیم. پدر و عموهای همسرم بسیار حرفه ای و باهوش بازی میکنند، مشغول بازی شلم بودند من داشتن به این فکر میکردم که چقدر شلم به نسبت حکم جذاب تر هست خیلی دوست داشتم این بازی رو یاد بگیرم و از طرفی هم به شدت احساس ناتوانی داشتم و در اون مقطع از زمان برای هر بعدی از زندگی این برام مهم بود که تو کانون توجه اونها نباشم و قضاوت ام نکنند، با خودم گفتم خوبه من بازی نمیکنم، توی همین فکرها بودم که همسرم گفت: عمو… بابا میدونستید نگار خیلی تو حکم مهارت داره. من به حدی شوکه شدم که قشنگ گرمای لپ هام و حس کردم و میدونستم الان از شدت سرخ شدن شبیه گوجه فرنگی شدم، گفتند ااا شلم بلدی؟ هول شدم گفتم نه بابا بلد نیستم من حکم هم خیلی کم بلدم قشنگ یادمه وقتی اینجوری با زبون خودم اون همه مهارت و پایین آوردم حالم بدتر شد اما تمام ذهنم بهم میگفت این افراد خیلی ماهر هستند و تو تا الان اگر هم بردی برای این بوده که هم بازی هات خیلی ضعیف بودن، پس بگو بلد نیستی تا دست از سرت بردارند
با اصرار اونها و انکار من بازی شروع شد، مغز من به طور رگباری هر چیزی رو که میدید را بر علیه خودم و تضعیف کردن خودم استفاده میکرد، مثلا میدیدم کسی با سرعت ورق های تو دستشون رو مرتب میکنه، یا هنوز مرتب نکرده اما بازی شروع میشه و اصلا مهم نیست براشون و پیش میرن، من انقدر هول شده بودم نمیتونستم خال ها رو کنار هم بگذارم و چند بار از شدت هیجان ورق ها از دستم میوفتاد. بارها میپرسیدم حکم چیه؟!!!حتی نمیفهمیدم کی ببرم!! اصلا چی حکم کنم و این حالت زمانی بدتر میشد که چند نفر دیگه از فامیل میدیدند که من دارم بازی میکنم میومدن دورمون تا ببینند من چطور بازی میکنم (الان به یاری شما فهمیدم چطور جذب میکردم و صد البته که تا زمانی که زنده هستم یادگیری و نهادینه کردن افکار مناسب ادامه داره)
به شدت دلم میخواست دست تموم بشه و من کلا بازی نکنم که تو همین اوضاع همسرم از سر شوخی گفت: حواستون باشه نگار خیلی تقلب میکنه!!!!!!! من ترس از قضاوت شدن داشتم و با این حرف همسرم باعث شد که بگن اااا پس چند بار دست و گرفتید حتما تقلب کردی!!!
این روند چند بار توی چند سفر ادامه داشت و به قدری احساس ناتوانی داشتم که همین که فکر کردم الان صدام میکنند که بیا بازی کنیم و تا میخواستم طفره برم صدام میکردند، بار آخر قبل از کامل شدن دست، هم بازی به من گفت میگذاری دستت و ببینم!!! بعد بهم گفت ببین خال ها رو درست بچین!!! حواست باشه حکم داشتی بازی کن، باقی رو بشور به من!! بعد یکی دیگه گفت حواست باشه به زمین!!! و ….اون شد آخرین بازی من.
استاد وقتی فایل و دیدم به یکباره یادم افتاد کلا یادم رفته بود و الان هر چی بیشتر فکر میکنم میبینم من به شدت از ناتوانی خودم برای اینکه چرا خودم و ضعیف جلوه دادم ناراحت بودم، انگار در حق خودم خیانت کردم تاثیر اون فکرهای من طوری بود که کم کم بازی نکردم الان از اون زمان 6 سال میگذره…. و اگر اشتباه نکنم ورق ها بالای کمد هست. من انقدر عاشق حکم بودم که یه جعبه خاتم کاری برای ورق هام داشتم، ورق ها اصلا مهم نبود اما اون جعبه برای من تا قبل از ضعف درونی ام دو تا مفهوم داشت یا خنده ساز بود یا نکته ساز.
دوست دارم الان ننویسم و برم بالای کمد اون جعبه رو در بیارم و دوباره بنویسم براتون….
اصلا باورم نمیشه که این خاطرات و چطور این سال ها بخاطر نجواهای مخرب اون زمان و اینکه نتونستم افکارم و در دستم بگیرم و مدام خودم و سرزنش میکردم باعث شد که پاک فراموش کنم اون خاطرات رو و چقدر با انکار و نادیده گرفتن پیش رفتم که کلا یادم رفته بود اذیت و تا این فایل و دیدم عین پرده سینما این خاطرات اومد تو ذهنم.
کاش میشد تصویر جعبه رو براتون بفرستم، استاد جعبه فرسوده شده و حکاکی درب جعبه از کنار کمی کنده شده …..
چقدر این گفتار که اگر اشتباه نکنم از امیرالمومنین هست تو ذهنم داره تکرار میشه
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود
مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود
مراقب رفتارت باش که شخصیتت میشود
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود
استادم، مریم جانم بی نهایت سپاسگزارم بارها و بارها به زیبایی تمام با کمک کلامتون باعث بیدار شدن من و هزاران هزار نفر مثل شدید و خواهید شد. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
من الان ناراحت نیستم و اتفاقا خوشحالم؛من نتیجه قانون و الان تو دستم دارم، به قول شما قوانین بدون تغییر خداوند هر بار با دیدن نتایج قانون بیشتر و بیشتر لذت میبرم استاد چقدر درست و عالی گفتید که از خداوند سپاسگزارید بخاطر قوانین بدون تغییر جهان چه آرامشی داریم وقتی میدونیم قوانین ثابت هست.
چقدر از اینکه دیدم از زیر خروارها خروار، این خاطره اومد بیرون خیلی برام شیرین هست، مواجه شدن با بخشی از خاطرات فراموش شده بسیار بسیار آموزنده است، با لمس این جعبه فرسوده، انگار دارم نتیجه قانون رو با دست هام لمس میکنم.
سپاسگزارم از این مسیر سراسر نور… از تمامی زحمات شما، مریم جانم و یکایک عزیزان که باعث شدید الان به خودم ببالم و ببینم چقدر تغییر کردم، من دیگه از گذشته ام ناراحت نیستم بلکه همون جریانات باعث میشه بفهمم که الان چقدر تغییر کردم و رو به جلو دارم پیش میرم، به امید روزهای نورانی تر و سبز تر برای همگی
خدایا شکرت
استادم، مریم جانم، دوستان عزیزم، دوستتان دارم.