درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1 - صفحه 26

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 1823 روز

    استادم مریم نازنین ام و یکایک دوستانم سلام

    همین الان یکی از خاطرات بسیار تأثیرگذار، یادم اومد و ناباورانه میبینم که کلا فراموش کرده بودم و چقدر زیبا، با صحبت از بازی پینک پنگ شما، به یکباره یادم اومده.من عاشق حکم بودم؛ این فقط برای من بازی نبود؛ همیشه عاشق ریاضی بودم و هستم و بسیار برام شیرین هست که در هر زمینه ای علاوه بر حساب بشه تکنیک و هوش را ترکیب کرد و نوآوری داشت.بازی حکم برای من تا حد زیادی این جذابیت ها رو داشت. دوست داشتم هربار با هر بازی و حضور فرد جدید چالش های بیشتری ببینم، یادگیری و هربار تمرکز بیشتر پیدا کردن برام خیلی جذاب بود. به سرعت مهارت بالایی پیدا کرده بودم.

    در مجموع بازی حکم برای من دو حالت داشت؛ یک حالت این بود که دوست داشتم توی بازی مهارت بالاتری پیدا کنم و مشتاق بودم با افرادی که حضور ذهن بالایی دارند، عاشق تماشای تکنیک افرادی بودم که با ورق مرده بازی رو می‌گرفتند. لذت می‌بردم از اینکه من هم یاد بگیرم چطور از رو زمین حدس بزنم ورق بعدی حریف چی هست و در عین حال با مهارت بازی کنم. من شیدای یادگیری بودم که نه تنها ناراحت نمی‌شدم ببازم اتفاقا کلی خوشحال میشدم ببینم چطور شد که من باختم.

    حالت دوم بازی، زمانی بود که دوست داشتم حکم بازی کنیم اما فقط برای شیطنت و من فقط بازی میکردم برای شنیدن صدای خنده هامون، برای همین با شیطنت شیرینی تقلب میکردم؛ این دیگه شده بود سبک من برای شاد بودن خودم و جمع، اینکه چطور بیشتر و بیشتر بخندیم با هر غفلتی من تقلب میکردم و بعد با لو دادن کار خودم به اونها، غرق خنده می‌شدیم که چطور این بار هم با یک روش جدید من تقلب کردم و بارها از شدت شوخی و خنده، جشن متکا می‌گرفتیم و هر کدوم با متکا من و می‌زدند که چطور باز هم تقلب کردم چقدر میخندیدیم. عجیب و به راحتی ایده های مختلف و متنوعی به ذهنم می‌رسید، این هم بگم که بازی های ما محدود به چند بار نبود که به فرض چند بار بازی کردیم و من هم نهایت با چند روش تکراری تقلب میکردم و میبردم، بلکه اگر اشتباه نکنم دورهمی ما حدوداً 5 سال بود و حکم بازی کردن ما هم، حداقل دو هفته یکبار بود و این بازی بین اکیپ 6 نفره ما تکرار میشد و همه میدونستند من تقلب میکنم اما باز شرایط طوری میشد که حتی با حضور افراد جدید و حرفه ای به جمع ما، باز ایده های به شدت هوشمندانه و غافلگیر کننده برای روش تقلب جدید، به ذهنم میرسید و بازی از حالت جدی و حرفه ای به لحظات سراسر شادی و خنده تبدیل میشد.

    من هیچی از قانون نمیدونستم و الان که دارم می‌نویسم یادم میاد که اون زمان به شدت با ذوق من منتظر شنیدن صدای قهقهه ها بودم گوش های من تیز بود و تو ذهنم ناخودآگاه از دیدن این تصویر میومد که واااای وقتی بفهمند که اینبار هم گول خوردن، هومن (خواهر زاده ام) از شدت خنده رو زمین ولو میشه و اشک های دونه درشت اش رو پاک میکنه مرجان (دوست کودکی تا به الآنم) با جیغ و خنده ورق ها رو پرت می‌کنه سمتم و ….. کلی ذوق میکردم و سریع ایده نه ذهنم می‌رسید. هیچ وقت قبل بازی به این فکر نمی‌کردم اینبار چی کار کنم، فقط جمع می‌شدیم برای بازی و خندیدن، باور داشتم که فقط بازی رو شروع کنیم خود ایده ها میاد. قشنگ یادمه همیشه به غیر از تنقلات، جعبه دستمال کاغذی کنارمون بود چون از شدت خنده نمیتونستم جلوی اشک هامون و بگیریم.

    بخش مهم و کلیدی و دقیقا عکس این شرایط در حالت اول حکم بازی کردن من بود، فقط کافی بود فکر غلطی به ذهنم برسه، می باختم مثلا اگر به ذهنم می‌رسید که حاکم کوت کردم این دست نکنه دستم جور نباشه، یا تو ذهنم میومد که خشت حاکم براندازه، افتضاااح بازی میکردم و پشت هم خرابکاری میکردم طوری پیش میرفتم که نه دیگه حواسم به زمین بود و بدتر اینکه طوری بد میشد بازی کردنم که یارم گیج میشد که الان باید چیکار کنه!!! به راحتی آس من بریده میشد، خیلی هم زمان میبرد تا بتونم ذهنم و جمع کنم و با تلاش هربار افکارم و جمع و جور میکردم باز بازی بهتر میشد.

    تا اینکه زمان گذشت و من رفته رفته با افکار نامناسب ام شرایطی را جذب کردم که تمامی ابعاد زندگی من و تحت تاثیر قرار داد و به شدت اعتماد به نفس ام پایین آمد و قطعا بازی هم داخل این دایره شد.

    قشنگ یادم اومده که به همراه فامیل همسرم برای بار اول سفر رفته بودیم. پدر و عموهای همسرم بسیار حرفه ای و باهوش بازی میکنند، مشغول بازی شلم بودند من داشتن به این فکر میکردم که چقدر شلم به نسبت حکم جذاب تر هست خیلی دوست داشتم این بازی رو یاد بگیرم و از طرفی هم به شدت احساس ناتوانی داشتم و در اون مقطع از زمان برای هر بعدی از زندگی این برام مهم بود که تو کانون توجه اونها نباشم و قضاوت ام نکنند، با خودم گفتم خوبه من بازی نمیکنم، توی همین فکرها بودم که همسرم گفت: عمو… بابا میدونستید نگار خیلی تو حکم مهارت داره. من به حدی شوکه شدم که قشنگ گرمای لپ هام و حس کردم و میدونستم الان از شدت سرخ شدن شبیه گوجه فرنگی شدم، گفتند ااا شلم بلدی؟ هول شدم گفتم نه بابا بلد نیستم من حکم هم خیلی کم بلدم قشنگ یادمه وقتی اینجوری با زبون خودم اون همه مهارت و پایین آوردم حالم بدتر شد اما تمام ذهنم بهم می‌گفت این افراد خیلی ماهر هستند و تو تا الان اگر هم بردی برای این بوده که هم بازی هات خیلی ضعیف بودن، پس بگو بلد نیستی تا دست از سرت بردارند

    با اصرار اونها و انکار من بازی شروع شد، مغز من به طور رگباری هر چیزی رو که میدید را بر علیه خودم و تضعیف کردن خودم استفاده میکرد، مثلا می‌دیدم کسی با سرعت ورق های تو دستشون رو مرتب میکنه، یا هنوز مرتب نکرده اما بازی شروع میشه و اصلا مهم نیست براشون و پیش میرن، من انقدر هول شده بودم نمیتونستم خال ها رو کنار هم بگذارم و چند بار از شدت هیجان ورق ها از دستم میوفتاد. بارها میپرسیدم حکم چیه؟!!!حتی نمی‌فهمیدم کی ببرم!! اصلا چی حکم کنم و این حالت زمانی بدتر میشد که چند نفر دیگه از فامیل می‌دیدند که من دارم بازی میکنم میومدن دورمون تا ببینند من چطور بازی میکنم (الان به یاری شما فهمیدم چطور جذب میکردم و صد البته که تا زمانی که زنده هستم یادگیری و نهادینه کردن افکار مناسب ادامه داره)

    به شدت دلم میخواست دست تموم بشه و من کلا بازی نکنم که تو همین اوضاع همسرم از سر شوخی گفت: حواستون باشه نگار خیلی تقلب می‌کنه!!!!!!! من ترس از قضاوت شدن داشتم و با این حرف همسرم باعث شد که بگن اااا پس چند بار دست و گرفتید حتما تقلب کردی!!!

    این روند چند بار توی چند سفر ادامه داشت و به قدری احساس ناتوانی داشتم که همین که فکر کردم الان صدام میکنند که بیا بازی کنیم و تا میخواستم طفره برم صدام میکردند، بار آخر قبل از کامل شدن دست، هم بازی به من گفت میگذاری دستت و ببینم!!! بعد بهم گفت ببین خال ها رو درست بچین!!! حواست باشه حکم داشتی بازی کن، باقی رو بشور به من!! بعد یکی دیگه گفت حواست باشه به زمین!!! و ….اون شد آخرین بازی من.

    استاد وقتی فایل و دیدم به یکباره یادم افتاد کلا یادم رفته بود و الان هر چی بیشتر فکر میکنم میبینم من به شدت از ناتوانی خودم برای اینکه چرا خودم و ضعیف جلوه دادم ناراحت بودم، انگار در حق خودم خیانت کردم تاثیر اون فکرهای من طوری بود که کم کم بازی نکردم الان از اون زمان 6 سال میگذره…. و اگر اشتباه نکنم ورق ها بالای کمد هست. من انقدر عاشق حکم بودم که یه جعبه خاتم کاری برای ورق هام داشتم، ورق ها اصلا مهم نبود اما اون جعبه برای من تا قبل از ضعف درونی ام دو تا مفهوم داشت یا خنده ساز بود یا نکته ساز.

    دوست دارم الان ننویسم و برم بالای کمد اون جعبه رو در بیارم و دوباره بنویسم براتون….

    اصلا باورم نمیشه که این خاطرات و چطور این سال ها بخاطر نجواهای مخرب اون زمان و اینکه نتونستم افکارم و در دستم بگیرم و مدام خودم و سرزنش میکردم باعث شد که پاک فراموش کنم اون خاطرات رو و چقدر با انکار و نادیده گرفتن پیش رفتم که کلا یادم رفته بود اذیت و تا این فایل و دیدم عین پرده سینما این خاطرات اومد تو ذهنم.

    کاش میشد تصویر جعبه رو براتون بفرستم، استاد جعبه فرسوده شده و حکاکی درب جعبه از کنار کمی کنده شده …..

    چقدر این گفتار که اگر اشتباه نکنم از امیرالمومنین هست تو ذهنم داره تکرار میشه

    مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود

    مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود

    مراقب رفتارت باش که شخصیتت می‌شود

    مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود

    استادم، مریم جانم بی نهایت سپاسگزارم بارها و بارها به زیبایی تمام با کمک کلامتون باعث بیدار شدن من و هزاران هزار نفر مثل شدید و خواهید شد. سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    من الان ناراحت نیستم و اتفاقا خوشحالم؛من نتیجه قانون و الان تو دستم دارم، به قول شما قوانین بدون تغییر خداوند هر بار با دیدن نتایج قانون بیشتر و بیشتر لذت میبرم استاد چقدر درست و عالی گفتید که از خداوند سپاسگزارید بخاطر قوانین بدون تغییر جهان چه آرامشی داریم وقتی می‌دونیم قوانین ثابت هست.

    چقدر از اینکه دیدم از زیر خروارها خروار، این خاطره اومد بیرون خیلی برام شیرین هست، مواجه شدن با بخشی از خاطرات فراموش شده بسیار بسیار آموزنده است، با لمس این جعبه فرسوده، انگار دارم نتیجه قانون رو با دست هام لمس میکنم.

    سپاسگزارم از این مسیر سراسر نور… از تمامی زحمات شما، مریم جانم و یکایک عزیزان که باعث شدید الان به خودم ببالم و ببینم چقدر تغییر کردم، من دیگه از گذشته ام ناراحت نیستم بلکه همون جریانات باعث میشه بفهمم که الان چقدر تغییر کردم و رو به جلو دارم پیش میرم، به امید روزهای نورانی تر و سبز تر برای همگی

    خدایا شکرت

    استادم، مریم جانم، دوستان عزیزم، دوستتان دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1498 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیزم

    سلام مریم عزیز

    سلام دوستان هم ندارم

    استاد این فایل به خدا برای من بود خیییییلی بهم درس داد

    چند روزی ست ، که دارم رو پاشنه آشیل م کار می کنم و جهان هم به کمک من اومد از طریق شما

    مریم جان چند روز پیش بهم گفته شد که داشتم ظرف می شستم اگه خواستی تمرکز کنی و ذهن ت رو تو دست بگیری بیا با این بشقاب ها ی چینی خوشگل حرف بزن ، با مرغ هایی، که در حال شستن هستی حرف بزن با قاشق چنگال کارد، وکاسه های خوشگل زیبا….

    آقا منم شروع کردم با تک تک شون حرف زدن وای خدای من اینققققققققدر حالم خوب شد

    اینققققققققدر قلبم باز باز شد که اصلاً وصف شدنی نیست.

    خدایا متشکرم

    یا موضوع بعدی که استاد عزیزم میگه ،،،،،،

    مثال بچه‌های انجمن معتادان رو میزنم.

    آره چه راهکار خوبی قدم به قدم

    تو فقط امروز پاک باش …..

    یه روزی می بینی چندین سال گذشته تو زندگی ت دگرگون شده و در مغز و نعمت غرق هستی

    اینققققققققدر تو آغوش خدا آروم هستی که یادت رفته قبلاً می بودی یا چی بودی.

    خدایا متشکرم استاد متشکرم که حرف های خدا رو براحتی بهم میزنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1603 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی

    استاد اون جت ها فقط به پرواز در اومدن که این عکس زیبا خلق بشه خیلی زیباست

    در مورد احساس عدم لیاقت و دلسوزی

    من تو شرکتی که کار می‌کردم به خاطر احساس خوب اون موقع ها و رابطه خوبی که با همکارام داشتم خیلی سریع رشد کردم و من پیش مدیر عامل شرکت از محبوبیت خاصی بر خوردار بودم و حرفم رد خور نداشت و همکارام هم اینو که خوب می‌دونستن همیشه برای اینکه مساعده بگیرند کل مشکلات زندگیشونو میومدن به من بازگو میکردن که من احساس دلسوزی کنم و واسطه بشم که از شرکت مساعده بگیرند و این اتفاق چند بار افتاد و مدیر عامل شرکت به من گفت که فریب این حرفها و نخورم ولی من گوش ندادم و حتی این ماجرا ادامه پیدا کرد تا به حدی رسید که من وارد بحث با مدیر عامل شدم و هرروز من تمرکزمو از دست میدادم و بیشتر وارد بحث و گله و شکایت از شرکت میشدم و سینه سپر میکردم جلو مدیر عامل که باید به مشکلات بچه ها برسی گناه دارند و.. و کار به جایی رسید که کنترل از دست من خارج شد و اون شرایط به گونه ای تغییر کرد که من باید برای گرفتن حقوق خودم به یکی دیگه مراجعه میکردم و اون رابطه خوبم با مدیر عامل و همکارام به طرز عجیبی خراب شد و همونایی که من براشون کاسه داغ تر از اش بودم یه عالمه حرف پشت سر من در اوردن و …چقدر تو زندگیم اینجور اشتباهات کردم الان دونه به دونه یادم چه احساس عدم لیاقت باشه و چه احساس دلسوزی بیجا که بخوام یه کسی رو تغییر بدم و چه ضربه های خوردم

    استاد جان خدا خیرتون بده که مسئله به این مهمی رو توضیح دادین و باعث شدین بیشتر بفهمیم که کجا اشتباه کردیم و بیشتر اینو درک کنیم همه چیز به کنترل ذهن و تقوا ربط داره .هر چقدر کنترل ذهن خوبی داشته باشیم و در احساس خوب بمونیم جهان هم شرایط دلخواه ما رو بهمون نشون میده .فقط کافیه همین کنترل ذهن از دست بدیم اتفاقات به طرز عجیبی عوض میشه رابطمون بهم میخوره تمرکزمونو از دست میدیم حس و حال هیچ کاری رو نداریم حتی بدنمون هم درست کار نمیکنه

    در مورد قربانی شدن من همیشه میگفتم دیگه از من وقتش گذشته چون سن من رفته بالا باور خیلی مخربی داشتم در این مورد حتی تو جمع های غریبه سنمو همیشه کم میگفتم خیلی نسبت به این موضوع حساس بودم هر فرصتی به من داده می‌شد ربط میدادم به اینکه اگه این کار پنج سال پیش انجام می‌دادم خیلی بهتر بود و این طرز تفکر من باعث شد من چندین کار عوض کنم و تو هیچ کدوم نتیجه خاصی نگرفتم چون بهم ثابت میشد برای اون کار نیروی کم سن و سال لازمه و جالبش اینجاست هر کسی که وارد زندگی من میشد همشون از من ده سال کوچکتر بودن و جهان هم بصورت کاملا دقیق و برنامه ریزی شده شرایط جوری فراهم می‌کرد که من تو اون کار و رابطه و دوستی از مسله سن ضربه بخورم و مورد تمسخر باشم و حتی موهای من خیلی خیلی زودتر از موعد سفید شده .ولی تا اومدم باورهامو عوض کردم

    و اینو برا خودم باور پذیر کردم که سن یک عدد هست برای تجربه ما از این زندگی و بهترین کار ی که کردم همیشه افراد بالای چهل سال برا خودم الگو قر میدادم که چجور به موفقیت رسیدن تو اون سن و سال و چقدر جوان و خوشتیپ نشون میدن و بهترین الگو من در این مورد استاد هستند که نسبت به سال قبل همین موقع کم کمش استاد 15 سال جوونتر شدن .

    استاد همین چند وقت پیش بود تو باشگاه یکی از بچه ها پرسید چندسال داری من گفتم چهل و یک بقدری این تعجب کرد که چند نفرو صدا کرد که سن منو حدس بزنن و اونا هم گفتن نهایت سنت بشه سی‌و سی دو اینا..و دلیل اصلیشو میگفتن که ازدواج نکردی به خاطر اون ولی من خودم میدونستم از کجا بود مشکلم و اونو حل کردم که این طور من احساس ارزشمندی میکنم

    همه چیز در احساس خوب هست

    همه چیز در کنترل کردن کانون توجهمون هست

    همه چیز در سپاسگزاری کردن بابت داشته هامون هست

    همه چیز در ایمان و اعتماد به خدا و قدم برداشتن هست

    نیازی به تکنیک نیست

    و مهم ترین قانون اینه که

    از جایی که الان هستی با هر شرایطی که داری لذت ببر

    از داشته های فعلیت لذت ببر

    فقط و فقط توجهت و تمرکزت رو زیبایی ها باشه

    هر چیز زیبایی رو که دیدی تحسین کن

    و همیشه با حال خوبت سپاسگزار خداوند باش

    اونوقت جهان به خدمتت درمیاد

    و هدایت میشی به زیبایی های بیشتر و شرایط بهتر

    این یک قانون است و امکان خطا هم نداره و من با این قانون هر روز زندگی میکنم و هر روز شاهد معجزه ها در زندگیم هستم

    عاشق همتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3284 روز

    به نام خدای مهربون

    چی بگم از این فایل فوق العاده زیبا که اینقدر نکات مثبت و قشنگ داره و اینقدر چه از کلام شما استاد و مریم خانم و هم از زبان تصاویر میشه نکته مثبت و زیبا گفت و دراورد که نهایتی نداره، الله اکبر! استاد عزیزم همین اول حرفم بگم که هم کلی حالم و انرژیم توپ شد و اصلا غرررق در دنیای شما شده بودم و حال میکردم واسه خودم با تصاویر زیبا و حرفاتون هم کلی جاهایی میخندیدم و ذوق میکردم از اتفاقات و نکات این فایل فوق العاده (شکلک خنده) اونجایی که برای اولین بار اون دو فروند جت جنگنده (F15 و F16) بینهایت زیبا و عشق من از اون بالا رد شدن و صدای مهیب و بینهایت زیبای موتورهای جتشون فضا رو در هم میشکنه و دیوار صوتی رو پاره میکنه، و شما داشتین با خانم شایسته صحبت میکردین، من یه آن پیش خودم داشتم شوخی و خنده بازی درون خودم میکردم و میگفتم الله اکبر آمریکا حمله کرد!!! (خنده : ) ) ) ) بخوابید رو زمین! ))) یا مثلا یا خدااا الان یهو چی شد مثلا لشکر نیروی هوایی واسه صحبت ها و پایه دوربین استاد و خانم شایسته الان اومده اونجا واسه شناسایی و رهگیری هدف!!! (خنده) مزاح میکنم، خیلی لحظات فوق العاده و خوبی بود برام دیدن و شنیدن این فایل از تک تک لحظاتش استفاده کردم و حالم عالی بود! غیر از اینکه بینهایت نکته داره و میتونم بگم و توی توضیحات ازمون خواستید که مثال هایی بزنیم، استاد چقدددر دلم میخواد بگم اینو که من چقدر نشانه ها میبینم تو این روزها و میخواستم توی این فایل هم از خودم ردی به جا گذاشته باشم و انشاالله تمرینات دوره ها مخصوصا دوره بی نظیر «شیوه حل مسائل زندگی» که غوغایی در من بپا کرده و منو با خودم و خدای خودم و جهان آشتی داده چرا که بصورت خیلی واضح و شفاف و اونم بخاطر باز هم آگاهی ها و نکات ریز و درشتی که از صحبتهای شما استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان توی تمام این مدتهای آشناییم با شما متوجهشون شدم و یاد گرفتم که تیز و هوشیار و گوش به زنگ باشم! یاد گرفتم چطوری و کجاها به چه شکل حواسم به نشانه ها باشه و متوجه همه اتفاقات و شرایط و نکات دور و اطرافم باشم و به سادگی نگذرم و این تمرین و این حواس جمع بودنه کم کم در من رشد کرد و بهتر و بهتر شده در صورتی که قبلا اون اوایل یا تو حالت های روحی مختلف زیاد متوجه نبودم یا دقت نمیکردم یا بیخیال میشدم و میگفتم شانسیه! گذریه! حساس نشو! استادان بی نظیر من پی بردم بعد از مدتهااا که همین نشانه های کوچیک همین اتفاقات دور و برم همین به وضوح رسیدنه و دیدن اینکه انگار داره یه اتفاقایی واسم میوفته و من به وضوح میرسم هی که قبلا تشنه و در به در دنبال همین حس و حالت میگشتم درونم و مثال هم زده بودم از خودم که شما استاد نازنینم توی آپدیت دوره و دوره ها و فایلای مختلف جدید راجع بهش صحبت میکردید و این جمله “آره آره انگار داره یه اتفاقاتی واسم میوفته که قبلا نمیدیدم یا متوجهشون نبودم” رو هی با خودم میگفتم و میومد تو ذهنم، و درکش کردم قشنگ! و واقعا استاد عزیزم متوجه شدم که به همون چرخ دنده ریزه و تیکه های پازل مثال زدنتون رو که همیشه خدا دنبالش بودم و میگفتم چرا هیچی نمیشه واسه من چرا پیدا نمیکنم چرا چی چرا فلان! بالاخره پیدا کردم و به وضوح رسیدم و قشنگ درک کردم ایرادهای کارم و نشتی هام کجاهاست و کجاها بوده و آشغالا رو چطوری و کجاها زیر مبل قایم کردم! قررررربونت برم با خودتو مثال هات و در اوج سادگی و زیبایی کلامت بهترین استاد (و استادان) دنیا هستین، دستان پاک خدا روی زمین هستین مگه میشه بهترین نباشین!!! پی بردم که پاشنه آشیلم باورهای مخربم و آشغال های زیر مبل و نشتی های انرژیم، اولیش احساس قربانی شدن! و بعد هم احساس عدم لیاقت! (این دو تا مهم ترین و اصلی ترین هستند)، و بعد روابط… عدم کنترل خشمم.. کم شدن میزان عزت نفس و اعتماد به نفسم.. سرزنش کردن هام.. خود تحقیری.. و و و.. همه بصورت زنجیر وار به هم وصل شدن و تمام جوانب زندگیمو درگیر و متشنج کردند که علت اصلیشون همون دو باور قربانی شرایط و همه چیز شدن و عدم لیاقت بوده و هست! که باورای مخرب دیگه در مورد ثروت و سلامتی و ضعف شخصیتی و .. از این دو نشات میگرفته واسم و خیلی بهتر و سر راست تر از وقتی این موضوع رو متوجه شدم به واسطه دوره بینظیر و فوق العاده آپدیت شده «شیوه حل مسائل زندگی» ایراد ها و باگ های خودمو پیدا کردم و دارم ادامه میدم و بینهایت خدارو شکر کردم و نفس راحتی میتونم بگم کشیدم تو این مدت چون الان جنس دریافت آگاهی هام و برداشت هام از صحبتاتون و نتایج و شهود و وضوحم با قبل فرق کرده واقعا و من همیشه بخدا دنبال این بودم استاد! اگر گاهی توی فایلای چه رایگان یا محصولات مینالیدم و شکوه میکردم و دنبال راه حل و جواب میگشتم و همش یه احساس گنگی و گیجی و قفل بودن داشتم تو شرایط مختلف و تو صبحتای شما، اینقدر خوشحالم که بالاخره منم تونستم و به نتیجه هر چند بسیار کوچک اما آگاهانه! و با هوشیاری و وضوح واقعا! که بهش پی بردم به این نکات اساسی و پیدا کردن این باورها و کدهای معیوب! خیلی خدارو شکر کردم و حالم بهتر شده تو این روزها. و حتی دوست داشتم سوای اینکه بارها مثال ها و اشاره هایی زدید توی فایلای مختلف چه رایگان و چه محصولات من جمله خود این فایل رایگان، بازم ازتون درخواست کنم که تا میشه از این دو احساس و باور یعنی «قربانی شرایط شدن» و «عدم لیاقت» هنوزم بزنید و هی بزنید و بزنید و بزنییییید و مثال بیارید توی صحبتاتون و محتوای بینهایت ارزشمند هم رایگان و هم دوره هاتون. اینو اضافه کردم گفتم تا یادم نرفته زود بگمش و بنویسمش لای حرفام.

    استاد باورتون نمیشه اینقدر نشانه و تجربه های مختلف تو همین روزهای اخیر دیدم و کسب کردم که هی به وضوح بیشتر برسم، چه مثبت و چه منفی ( منفی به لحاظ کنترل نکردن ورودی هام و کنترل نکردن احساسم و هم پشت گوش انداختن!) مثلا همین ظهر امروز یه ناخواسته واسم پیش اومد که خیلی بد بود واسم و حالم رو به شدت بد کرد و با وجود اینکه کلی به خودم دلداری میدادم و سعیم بر این بود که خودمو ذهنمو کنترل کنم و هی به حرفای شما فکر میکردم و توجهمو میذاشتم روی نکات مثبت و انجام کاری دیگه، اما آخرش به درستی کنترلش نکردم و قطعا این نیاز به تمرین و ممارست بیشتر داره تا هی توش بهتر بشم به امید خدا، و میخواستم بگم نتیجشم سریعا دیدم و یه گردن و سر درد عصبی که تا توی کمرم بردش بهم دست داد و با خوابیدن نهایتا و پیگیر فایلای شما شدن و تمرکز روی صحبتهای شما الان، بهتر و بهتر شدم و کاملا از بین رفت! شکرت خدا جونم.

    وااااااای در مورد پینگ پونگ چقددددددر میخواستم بگم و هم مثال بزنم از خودم و کوچیکیام و نکات این فایل و بازی شما نفس هاااا! یادم میاد که ما همیشه این بازی رو سال ها قبل تو دوران طفولیت و هم مدرسه تا نوجوانی انجام میدادیم با خانواده و دایی هام همیشه و بچه های فامیل که دور هم بودیم همیشه یادش بخیر، استاد چقدر کیف میکنم که بهترین وسایل و ادوات رو برای هر چیز زندگیتون تهیه میکنید و استفاده میکنید و واقعا تفاوت و ارزش ابزار با کیفیت و بی کیفیت رو کاملا درک میکنید و متوجهش هستید، چون ما هم خانوادتا همینطوری بودیم و هستیم من خودم که واویلام اصلا یعنی دیگه به قول شما از اونور بوم یا خر میوفتم همیشه! (خنده) ازبس که کمال گرا بودم و هستم ولی بهتر شدم از وقتی با شما آشنا شدم و دارم روی خودم کار میکنم.

    مثلا تو مثال عدم لیاقت یا حتی دلسوزی هم بخوام اسمشو بذارم مثالم رو، یادمه خیلی عالی بودم توی بازی پینگ پونگ و استاد مثل شما برند ها و تجهیزات رو خوب میشناختیم و اصلا حرفه ای هااا بازی میکردیم و میز و راکت هامون خوب بودن ولی نه اِستیگای معروف سوئدی! (میز و راکت های شما STIGA هستند که بهترین برند بازی تنیس روی میز در جهان هست) و فقط یکی از داداشای بزرگم یکی دو راکت استیگای اصل داشت که قدیمی و نیمه کهنه هم شده بودند و واقعا هیولا بودند اصلا دستت میگرفتی و کیفیت لایه های روییش و هم چوبش خدا بود و باهاش چه ضربه های کاری و فوق حرفه ای و تله و گول زنکی به قول معروف و به قول شما و خانم شایسته عزیز که نمیزدیم، ضربات کات دار هیولا و ضربات برگشتی و نرم و حالا اصطلاحات بازی و این رشته رو درست یادم نیست دیگه خیلی سال پیش بازی میکردیم چیزی حدود بیست و اندی یا سی سال پیش، یادمه جلوی بعضی حریفام خیلی عالی و خوب ظاهر میشدم مثل هم سن و سالهام یا حتی بزرگ تر از خودم ولی یکی دو تا از دایی هام و همینطور داداشام بازیشون خیلی حرفه ای و خوب بود و چلنج نفس گیر میذاشتیم مثل خود شما و خانم شایسته که واقعا از دیدن بازیتون نمیدونید چقدر کیف کردم و لذت بردم! واقعا عالی بازی کردید یعنی دقیقا گاهی حس میکردم دارم مسابقه ورزشی این رشته رو میبینم بین دو ورزشکار حرفه ای و قهرمانی! بعد استاد یادم میاد گاهی که خیلی خوب عمل میکردم و چند ست پیاپی و یا بازی رو کامل میبردم به خودم غره میشدم (غرور و هم کمال گرایی و هم عدم لیاقت!) و هم اینکه یه جور حس ترحم و دلسوزی بهم دست میداد (که منشاءش فکر میکنم احساس قربانی شدن و همچنین دلسوزی بیجا مثل همون فایل به کبوترها غذا ندهیم یا به فقرا کمک نکنیم) و به محض اینکه اینطور حسی بهم دست میداد اصلا قابلیت هام ضعیف میشد و افول میکرد و جهان هم چپ و راست بهم ضربه هاش و نتایج این حسای بد و چک و لغد هاش رو وارد میکرد! (خنده) و پیش خودم میگفتم عجب اشتباهی کردما که شل گرفتم یا دلم سوخت واسه طرف ببین دیگه نمیشه جمش کنم بازی رو حتی بازیهای بعدی با حریف جدید رو! و واقعا اینا نمونه عینی از مثال های خود خودمه. ضمن اینکه دوست داشتم و میخواستم با دیدن بازی شما دو نازنین نکاتی رو هم بگم بیشتر به خانم شایسته عزیز دل، چون شما استاد عزیزم ناقلا تشریف دارید (خنده و بازم خنده ) و از نوع راکت گرفتن دستتون و حالت های گرفتن و تسلط بر روی میز و موقعیت مکانیتون خواستم اینو بگم که خانم شایسته در جریان باشند که به این نکات استاد توجه کنند و راکت رو به شیوه استاد اگر مقدور هست دستتشون بگیرن (البته ممکنه بخاطر ظرافت و فیزیک پنجه و مچ دست و انگشتان اونطور نگرفتند و اذیت میشن) چون به اون حالتی که خودتون گرفتید خب خیلی توی ضربه زدن های مختلف و دفاع و پاد ضربه زدن ها به مشکل میخورید و هم اینکه بیشتر اذیت میشید به لحاظ تسلط داشتن و تحرک و انرژی صرف کردن. چون یکی از نکات کلیدی این رشته این هست که هرچی دست و ضربه زدن ها با راکت خوابیده تر باشه یعنی زاویه هرچی کوچکتر و تنگ تر باشه این بازی و موقعیت برای حریف هی سخت تر و سخت تر میشه و سخت میشه توپ ها رو دفع یا جواب داد، یعنی خانم شایسته نازنین شما تا اون حد آخرای دسته راکت رو نگیرید و اون انگشتی رو که استاد دیدین انگشت شصتش و انگشت چهارم (اشاره) رو کجا میذاره پشت راکت و تقریبا کل دسته راکت تا حتی روی خود قسمتی از پایین صفحه صاف راکت رو اون انگشت شصت و انگشت مخصوصا اشاره پوشونده (منظورم انگشتی که روی صفحه ای از راکت که ضربات بکهند میزنیم)، این خیلی خیلی نکته کلیدی و مهمی هستا خانم شایسته عزیزم ; ) هرچی شما دسته راکت رو از ته بگیرید هی بیشتر، قاعدتا ضربات شما با زاویه بیشتر و رو به هوا تر میره موقع جواب دادن و ضربه وارد کردن به حریف و فورهند و بکهند ها و خب میدونید دیگه این موضوع توی ورزش پینگ پونگ به این معنیه که عملا آدم دو دستی بازی رو تقدیم حریف بکنه و هی موقعیت بهتر و راحت تری برای حریف جور کردن هست، پس لطفا نگاه دست استاد کنید و ببینید چجور راکت رو اولا دست میگیرن و هم اینکه تا میتونید تمرین کنید و مطالعه کنید حتی و نکته یاد بگیرید راجع به خوابوندن ضربات و هی ضربات رو با زاویه کم و تنگ تر زدن و راکت هاتون هم که دیگه ماشالا هیولاس و به بهترین شکل ممکن میتونید ضربات سمی و خفن بزنید که هی شتاب توپ و کیفیت ضربه و قوانین فیزیک برای حریف رو سخت تر کنید (خنده) (استاد من فرار کنم احساس میکنم الانه که بذارید دنبالم و بخواین گیرم بیارید و خفم کنید) : ))) (خنده)

    دیگه اینکه همیشه توی این ورزش ضربات بکهند سخت تر و چالش برانگیز تر هستند تا فورهند، یعنی هم برای ضربه زننده و هم برای حریف که چطور و کجای زمین توپ رو بندازید که حریف بخواد بیشتر فورهند بزنه یا بکهند، و اینم یه نکته خیلی مهمه. ولی با این وجود واقعا بازیتون عالی بود و حض کردم بخدا از بازیتون مخصوصا که با وجود این نکات هر دو تون عالی بازی کردید، استاد بکهند ها رو هم خوب میزد و معلوم بود اطلاعات و تجربش توی این زمینه بیشتره و شما هم عالی و فوق العاده بازی کردید خانم شایسته، فقط اگر این نکات رو بیشتر رعایت کنید مخصوصا موقع بکهند زدناتون دقت کردم بخاطر همون شیوه راکت به دست گرفتنتون و ضربات رو بیشتر بلند کردن و رو به هوا کردن توپ، هم جواب دادنتون به حریف سخت تر میشه برای شما و هم اینکه موقعیت سمی و خطرناکی رو برای حریف جور میکنید که میتونه ضربه های اتمام کننده و حالا اصطلاحش یادم نمیاد چی میگفتیم بهش، آبشار بود، لوپ بود نمیدونم دقیق یادم نیست، اونجور موقیت ها رو راحت تر برای حریف جور میکنید و میتونه با ضربات کاری و سریع به یه جور حالتِ خوابونده که عرض کردم توپ رو با زاویه پایین و تنگ و همینطور دقت و قدرت بیشتری بخوابونه تو زمین شما مخصوصا مخصوصا با این راکت های سمی و نرم STIGA.

    واااای یادم میاد یه بار چلنج گذاشته بودیم و جمع همه جمع بود و دو سه تا راکت ایرانی داغون و بی کیفیت داشتیم که بیشتر اونا دست ماها بچه ها بود و اون با کیفیت تر ها که مال داداشتم بودن و استیگا بودن رو خیییلی کم به ماها میدادن که خراب نشن یا نزنیم بشکونیم و گوشه میز مثلا نخوره ابر و لاستیک روش خراب بشه، خلاصه با یکی از دایی هام که فوق حرفه ای بازی میکرد چند سانس بازی کرده بودم و هر دو خسته هم بودیم و خیس عرق، و ما خونمون بزرگه مخصوصا اتاق پذیراییمون که میز پینگ پونگ رو اونجا میذاشتیم و بازی میکردیم، یه راکت ایرانی آشغال و تازه داغون هم دستم افتاده بود که خیلی سنگین بود و لایه و چسبش هم تقریبا خراب شده بود و اصن یه وضعی که نگم براتون، گاهی با چوب خالی بازی میکردیم و حتی توپ ها میشکست ازبس راکت داغون بود و لایه نداشت! (خندههههه) آقا خلاصه توپ رو سمی زده بودم و داییم خسته بود و اومد ضربه بزنه یخرده اشتباه کرد و توپ بیشتر بلند شد و رو به هوا اومد سمت زمین من، خب موقعیت واسه همون ضربه های محکم و قدرتی مهیا شده بود برای من دیگه منم خودمو آماده کردم که یه ضربه کاری و سنگین بزنم دستمو بردم بالا که بزنم و ضربه رو زدمممم و آقا راکت از دستم که حسابی خیس عرق شده بودم در نری و بری بگیری اصابت کنی گوشه پیشونی داییم و بعدم بخوری تو پنجره اتاق و شیشه پنجره اومد پایین و خرد شد!!!!!!!!!!! (وای خدا مردممممممممم از خندههههههههههههه !!!!!!!!) : ))))))))))))) یعنی خدا رحم کرد به داییم بلای ناجوری سرش نیومد ولی گوشه پیشونیش یکم برامده شد و خلاصه بازی جمع شد دیگه و منم فررررررار و دایی بدو و من بدو (خندهههه) : d d d

    ضمن اینکه طبق اشاره ام به اون دو فروند جت جنگنده فوق العاده که عشق منن و شاید پیش خودتون یا دوستان بگن چجوری و از کجا متوجه شدی و اصلا بهش توجه کردی : ) ، دوست داشتم به این مهارت کلیدی و مهم و علاقه شدیدم به این حوزه نظامی و عملیات هوایی هم اشاره ای کرده باشم و به لیاقت خودم بیافزایم و گوشزد کنم برای اعتماد به نفسم که یادم بیاد من چقدر عالی عمل کردم توی مخصوصا خدمت سربازیم توی نیرو هوایی ارتش که بودم و فرماندهان ارتش و پادگان محل های خدمتم هم به این موضوع همیشه اشاره میکردند که اعجوبه ای هستم برای خودم و بخاطر اینکه توی دروس نظامی و مهارت های شناسایی و حالتهای مختلف خطرات هوایی و علائم جنگنده ها و مدلشون بینهایت عالی عمل میکردم از سرتیپ خلبانان تا سایر فرماندهان ارتش بهم تشویقی و مدال افتخار و لوح تقدیر دریافت میکردم، سوای اینکه درجه نظامی تشویقی هم توی مدت خدتم دریافت کردم که اون درجه به مثل منی که سرباز صفر بودم و مدرک دانشگاهی نداشتم اعطا نمیشه معمولا و فقط بخاطر مهارت و ارزشی که ایجاد کرده بودم بهم تعلق گرفته بود اون درجه نظامی.

    بینهایییییییییییت دوستون دارم و عاشقتون هستم و خیلی خوشحالم که اومدم این حرفارو گفتم و حسمو گفتم و ردی هم از خودم به جا گذاشتم، در صورتی که ذهنم به شدت مقاومت داشت و همش حالت تنبلی و بی رمقی و بی حوصلگی داشت و مدام میگفت بابا حالا ول کن حالا چی میخوای بگی و حوصله داری و الان میخوای چندین ساعت وقت بذاری هی بنویسی! منم که دیگه مچشو خوب گرفتم و به قولی بعد از مخصوصا کار کردن روی فایلای اخیر و دوره بینظیر شیوه حل مسائل و تمرینات بهتر هم شدم و مجاب میکنم خودمو که انجامش بدم و حرفمو بزنم و ردی به جا بذارم.

    استاد عزیزم و خانم شایسته با محبت خیلی دوست داشتم در مورد اینکه چرا با وجود اینکه خیلی چیزا متوجه شدم از خودم و کشف کردم به صورت ریشه ای مخصوصا از وقتی دوره شیوه حل مسائل رو کار میکنم(نسخه آپدیت شدش رو)، اینقدررر هنوز سختمه بعضی کارها و انجام تمرینات! و با وجود اینکه میدونم باید چیکار کنم و سر مچ خودمو اون نشتی ها و آشغالا رو گرفتم به قول معروف که ایرادهامو فهمیدم، ولی هنوز و همیشه یه حس بیخیالی و اینکه انگار دوست ندارم خوشبخت بشم موفق بشم پولدار بشم و کلا بها بدم به خودم و انگیزه داشته باشم برای موفقیت و عطش داشته باشم! چرا اینجور نیستم و همیشه یه حالت سر سنگینی و اینکه بابا ولش کن بیخیال ثروت و خوشبختی شو باهام هست!!! میتونم درخواست کنم بیشتر در این رابطه توضیح بدین و یا فایل آماده کنین و بگین ایرادم برمیگرده بیشتر به چی که اینجورم و همچین حسی دارم؟؟ آیا چیزی غیر از همون باورها و باگ هام هست که در مورد مثلا عدم لیاقت و حس قربانی شدن دارم، یا خیر؟

    سپاسگزارم.

    سپاس بیکران از شما استادِ عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه شما خوبان، ممنون از توجهتون. ( یه قلب گنده!)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    راضیه قنواتی گفته:
    مدت عضویت: 2178 روز

    سلام و درود به استاد عزیزم و مریم عزیزم..خدارو شکر برای وجود بابرکتتون

    درمورد فایل فوق العادتون تجربه خودم رو عنوان میکنم..از کودکی علاقه بسیار زیادی به خلبانی و پرواز داشتم و هیچ وقت پیگیرش نبودم و دنبالشو نمیگرفتم و همیشه احساس میکردم باید استعداد و لیاقت و توانایی خاصی داشته باشم تا بتونم پرواز رویاد بگیرم و البته اون زمان رشته دانشگاهی داشت که من نمیتونستم شرکت کنم..همیشه از سختی و دروس سنگینی که داشت و زبان انگلیسی واهمه داشتم و کنار میکشیدم تا الان که 45 سال دارم و خدارو شکر آموزش این رشته به صورت خصوصی برای هواپیماهای سبک دایر شده آموزش داده میشه و من بالاخره پا روی ترسم گذاشتم و رفتم دنبال علاقم و ثبت نام اموزش خلبانی رو انجام دادم ..جلسه اول حتی باورم نمیشد بتونم اونجا باشم افرادی که اومده بودن برای اموزش همه تحصیلات بالایی داشتن ..یکی پزشک ..یکی مترجمی زبان..یکی بورسیه المان داشت و هر کدام تقریبا زبان انگلیسی خوب داشتن..وقتی اساتید پرواز واژه های مخصوص رو بکار میبردن و دروس رو عنوان میکردن برام خیلی سخت بود ..چون هیچ گونه اشنایی در موردش نداشتم و رشته تحصیلیم رواشناسی بودو حدود 10سال از درسو دانشگاهم گذشته بود،اولش خیلی نگران بودم و با خودم گفتم ایا میتونم از پسش بر بیام!.همه افرادی که اینجان یا درحال تحصیلن یا تحصیلاتشون از من بالاتره مفاهیم رو بهتر متوجه میشن..کلی کلنجار داشتم با خودم….ولی با تمام وجود تلاش کردم و تمام تمرکزم رو روی نکات مثبت خودم گذاشتم که تا حالا از پس خیلی مسائل بر اومدم و خیلی جاها کارهای سخت رو انجام دادم..بالاخره شروع کردمو حتی با کوچکترین رشد یا یادگیری که داشتم کلی ذوق میکردم و تمام pdfجزوات رو پیرینت میگرفتم و صدای استادها رو ضبط میکردم و بارها گوش میدادم و مینوشتم و هر بار یهترو بهتر یاد میگرفتم..ولی ی وقتایی که انرژیم می اومد پایین یا خیلی سخت میشد یهو میترسیدم و تصمیم میگرفتم دبگه نرم و جالبه همش منفیها جلوم میومد و بعد که دوباره ذهنم رو مثبت میکردم شرایط تغییر میکرد..مثلازمانی که با نا امیدی و نگرانی صدای ضبط شده استاد رو گوش میکردم خیلی از نکات بنظرم سخت و غیر قابل فهم بودو حتی گریم میگرفت..ولی به محض اینکه افکارمو اروم میکردم و با انرژی مثبت دوباره همون قسمت رو گوش میدادم خیلی کامل و واضح متوجه میشدم..و این برام عجیب بود که چطور الان متوجه شدم ولی قبلش نه… ..هر وقت انرژیم پایین اومد و خواست نا امیدم کنه ..دوباره ذهنم رو نغییر دادم و تمرکز کردم روی نکات مثبتم به خودم بلند بلند صحبت میکردم که تو میتونی و بسیار باهوشی و پر تلاش ..بعد دوباره انرژی میگرفتم..اگر درسی رو یاد نمیگرفتم با شجاعت پرسیدم و مطمن بودم بالاخره یادمیگیرم.الان که دارم مینویسم اواخر کلاسهای تئوریم هست و نزدیک به کلاسهای عملی پرواز هستم و مدام از جانب اساتیدم تشویق میشم و اونها هم بارها بابت تلاشم تحسینم میکنن..و جالب اینجاست که اون دوستانی که هم دوره من هستن خیلی کمتر فعالیت داشتن ..در صورتیکه روز اول من خودم رو در جایگاه پایینتر میدیدم و فکر میکرم باید تو لول و جایگاه خاصی باشم که بتونم متوجه مطالب این کلاس بشم ولی الان با استمرار و تلاش دارم خوب عمل میکنم و خیلی خوشحالم..که تونستم تو این زمینه ذهنم رو متمرکز کنم روی موفقیت و قدم به قدم جلو برم..و حتی روی احساس لیاقت و ترسهام کار کنم و خودمو لایق بدونم ..الان من اون آدم روز اول توی اون کلاس نیستم ..خودم رو ابراز میکنم و به تواناییهام ایمان دارم..واقعا دیدم اگر استعداد نباشه ولی تلاش و پیگیری و استمرار باشه موفقیت همراهشه..استاد عزیزم و مریم عزیزم اینقدر این فایل برای من آگاهیهای زیادی داشت که دوست داشتم من باب تشکر تجربه خودم رو برای شما و همه دوستان عزیزم بنویسم..خوشحالم که پیگیر علاقم شدم و حسرتش رو برای خودم نزاشتم و اجازه ندادم افکار و ذهنیت منفی و ترسهامنو عقب بکشه..ی جورایی به خودم افتخار کردم واین باعث شده برای هر چیزی که فکر میکنم خیلی سخت و نشدنیه مقاومتم بشکنه و اینو فهمیدم توجه به مثبتها ..اتفاقات مثبت رو زیادتر میکنه و منفی هم همینطور..ترسها جلوی قدم برداشتن رو میگیره و تورو عقب نگه میداره..الان حس میکنم هرکار بظاهر محال یا سختی رو با تلاش و انگیزه وذهن مثبت و استمرار میشه انجام داد و از پسش براومد..آرزوی بهترزنها برای شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1485 روز

    به نام الله زیبایی ها

    سلام دوستان عزیزم

    همه چی کنترل ذهنه وماداریم باافکاروفرکانس هامون شرایط زندگیمون روخلق میکنیم

    فقط برای امروزحالتو خوب نگه داروبازم فرداهمین کاروبکن بعدمیبینی زندگیت کلاعوض شده

    چندروزپیش داشتم مصاحبه ای ازبابک بختیاری روگوش میکردم که خالق برندایس پک هست واحتمالاخیلیهاتون بشناسینش

    میگفت وقتی که 300میلیون تومن بدهی داشتم وطلب کارادنبالم بودن ومن فرارمیکردم ولی حس خوبی داشتم وحس شادی وشوق که من موفق میشوم واینده روشن خودم رومیدیدم که به همه جارسیدم میگفت اکثرشوروشوق داشتم وحس خوبی داشتم وحالم عالی بودوبه این سختی های زندگیم توجه نمیکردم ومیگفتم ایناباعث رشدمن میشن که حرکت کنم

    میگفت پدرم برشکست کردوماازیک خونه مجلل درسن 14سالگی واردیک اتاق شدیم بایک چمدون

    کلاحرفاش اینه که تونسته ذهنشوکنترل کنه

    به قول استاداین تضادهاوسختی هادوست توهستندوبایدبه جای فرارازاین سختی هااون هاروحل کنی

    درمورداحساس عدم لیاقت بگم که من چندوقت پیش یک قراردادی بسته بودم که قراربود100میلیون تومان به من بدم ومن مطمعن بودم که به من داده میشودولی چندروزپیش یک اتفاقی افتادکه این 100میلیون تومان به50میلیون تومان تبدیل شدومن الان متوجه شدم که ناخوداگاه من به خودم میگفتم من لایق این پول نیستم که حالا50تومن نصیب من شده وهمین موضوع باعث شدکه من احساس قربانی شدن هم بکنم چون خیلی برای این قراردادزحمت کشیدم واحساس کردم درحق من بیعدالتی شده وبهدخاطرهمین ازاین50میلیون فعلا20میلیون به من داده شده وبقیه پول تاچندروزدیگه به من داده میشه واین اتفاقات نتیجه همین ارسال فرکانس های احساس عدم لیاقت واحساس قربانی شدن هست که خیلی بایدروی خودم کارکنم که بهتروبهتربشم

    من قبلاوقتی به فقرادرخیابان توجه میکردم احساس قربانی شدن بهم دست میدادوفکرمیکردم بیعدالتی رخ داده وحالم بدمیشدواتفاقات بدبرام میافتادهمون روزوخودموجای اون فقیرمیزاشتم

    ولی استادمیگن هرکسی هرجاهست جای خودشه واین نتیجه فرکانس های خودشه که االان فقیره

    همه چی توهمین احساسه وحال خوبه باباورهای درست

    شادوموفق باشید

    احمدفردوسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1380 روز

    استاد خوبم و مریم عزیزم سلام

    سلام ب همه بچه های بهشتی این بهشت پر از اگاهی…

    الان دو روزه ک فقط دارم این فایل رو گوش میکنم خیلی عالی بود

    این فایل پازل های گم شده ذهنم رو پیدا کرد و داره کم کم سرجاشون میچینه…

    اخ ک چققققدر ضربه خوردم از این احساس عدم لیاقت و این رو هم از حرف های مریم عزیزم متوجه شدم ک من این احساس عدم لیاقت رو دارم

    همیشه توی شغلم وقتی اوضاع خیلی بر وفق مرادم هست سریع این تو ذهنم میومد ک نکنه ی جای کار داره میلنگه؟؟؟نکنه همه چی اینقدر اسون و خوب هست یه وقت بخورم زمین ؟؟؟کلی از این فکر ها میومد تو سرم ک توی این فایل با مثال بی نظیر مریم عزیزم فهمیدم ک ای واااای من ،منم این فکرا تو سرم میومده و دقیقا بعد از اون فکر ها اوضاع بهم میریخت و هی ضرر پشت ضرر .و با خودم میگفتم ک یعنی چی تا الان ک داشت همه چی خوب پیش میرفت چی شد یهو ،یه جورایی هم ته ذهنم این میود ک خوب شد یکم ضرر شد خیالم راحت شد،همش درگیر بودم و هستم بین این دو تا فکر ضد و نقیضم ک هم دوس دارم همه چی عالی پیش بره و هم میترسم از اینکه همه چی عالی باشه و شک میکنم ب روند…

    الان فهمیدم ک باید روی احساس لیاقتم کار کنم ب اینکه درستش اینه ک همه چی عالی و روون پیش بره هرچیزی ک سخت باشه اشتباهه ، خدا منو اسون کرده برا اسونی ها این درسته،

    مثل کهکشان ها و خورشید و ماه و ستاره ک براحتی و بدون نقض در حرکت هستند کار های منم وقتی بدون نقض وراحت باشه در جریان باشه یعنی تو مسیر درستش قرار گرفته

    مثل دستگاه ابمیوه گیر خونه ما اگ پارچ ابمیوه گیر درست روی دستگاه جا نخوره دستگاه کار نمیکنه و وقتی ک ب درستی سر جای خودش جا میگیره ب راحتی برام ابمیوه درست میکنه ، درستش همینه ک اون براحتی برام اب میوه رو بگیره چون من اون دستگاه رو برای راحتی خودم تهیه کردم بنابراین توی شغلمم همین هس یکی از دلایلی ک من این شغل رو انتخاب کردم راحتی و ازادی هست ک بهم میده بنابراین وقتی همه چی بر وفق مرادم هست یعنی کارم درسته مسیرم درسته همه چی درست سرجای خودش قرار گرفته

    این حرف ها رو هی باید برا خودم بیارم و برای ذهنم منطقی کنم ک دیگ وقتی همه چی خوب هس شروع ب نجوا نکنه و من بتونم زودی جلوشو بگیرم و مراقب احساستم باشم…

    درس بعدی ک این فایل برام داشت احیاس قربانی شدن و دلسوزی

    چقدر از این احساسم هم توی شغلم ضربه خوردم و الان میفهمم ک منم درگیر این احساسات میشدم و توی شغل متضرر میشدم

    خداروشکر میکنم ک الان دارم متوجه میشم ک این همه ضرر های من از کجا داره اب میخوره…

    عاشق شغلمم ک دارم باهاش قد میکشم دارم با کار کردن روی باور هام هم از لحاظ شخصیتی رشد نیکنم هم از لحاظ پیشرفت شغلی و مالی چون یکی از مهترین و قوی ترین محرک های من برای کار کردن روی باور هام شغلمه چون ایمان دارم ک اگ من باور هامو بتونم قوی کنم و روب ذهنم کار کنم صد در صد نتیجه اش تو شغلم و موجودی حسابم نمایان میشه…

    این احساس قربانی شدن رو من زیاد داشتم توی شغلم اینکه حقم کامل داده نمیشه

    و از این ب بعد سعی میکنم ک هر وقت این حس اومد سراغم سریع ب خودم بگم ک دارم نتیجه باورهامو زندگی میکنم حتما ی جای باورم ایراد داره حتما ی فرکانسی فرستادم ک الان این نتیجه رو دادم میبینم و ب خودم میگم ک عیب نداره تو تمرکز کن روی خودت و احساست رو کنترل کن چون اگ توی این حالت بمونی قطعا و یقینا اتفاقات ناخوب بیشتری رو تجربه خواهی کرد و امیدوارم بتونم در چنین لحظاتی بتونم خودم رو کنترل کنم

    و همچنین این احساس دلسوزی اخ اخ ک از این هم توی شغل زیاد ضربه خوردم و جالبه ک الان با گوش دادن ب این فایل میفهمم ک من درگیر چ احساساتی میشدم ولی نمیدونستم و همیشه هم ب خدا میگفتم هدایتم کن ک بفهمم نشکلم از کجاست و خدا این فایل رو برای من اماده کرد

    تک تک تجربیاتی ک استاد و مریم عزیزم از بازی پینگ پونگ گفتن دقیقاااا همشون رو من تو شغلم تجربه کردم ولی ب این واضحی نمیدونستم و خدا این دوتا فرشته مهربون رو برام فرستاد تا پرده از جلو چشمام کنار کشیده بشه

    در مورد حس دلسوززی من همیشه میگم هر کی داره باورهای خودش رو زندگی میکنه و لین تضاد حتما برای رشدش لازمه و اینکه خود خدا بلده ک خدایی بکنه و من با حس دلسوزی فقط ب خودم ضربه میزنم و بس

    اما نمیدونستم ک تو شغلمم دچار این حس میشم و از این ب بعد باید بیشتر فوکوس کنم رو احساساتم

    وقتی دقیق میشم روی نتیجه ای ک تو شغلم گرفتم جاهایی ک ضرر کردم یا از حس عدم لیاقت بوده یا دلسوزی یا حس قربانی شدن یا انکار موفقیت دیگران یا نداشتن تمرکز یا فراموش کردن ذوق و شوق

    چقدر این فایل تک تک حرف ها و کلمات برای من بود چراغی بود تا من بفهمم ک با خودم چند چندم

    و خدای هادی و هدایت گر من بازم مثل همیشه منو ب جواب سوالاتم هدایت کرد

    استاد خوبم مریم بهترینم از صمیم قلبم دوستون دارررررررم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمد مردان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1160 روز

    به نام خداوند غفور رحیم

    سلااااااام

    سلامی پر از انرژی و عشق به استاد عزیزم

    به خانم شایسته مهربان و عزیز

    به دوستان گلم در سایت که به دنبال تغیر و پیشرفت هستند

    خدارو شکر هر چه بیشتر اموزش های استاد رو میبینم به قول استاد ظرفم داره بزرگ تر میشه میدونی … یعنی دارم بهتر درک میکنم از زوایای بهتری به اصل مطلب پی میبرم یجورایی قانون خدای مهربان برام زلال تر میشه خیلی سادست اره گول سا دگیشو میخوردم

    من تازه به این پی بردم که وقتی فایلی از استاد میبینم نه تنها باید چند بار اونو ببینم بلکه باید کلی بهش فکر کنم و همینجوری نرم جلو گوش بدم ولی بیام تو زندگیم مصداقشو ببینم و اونجوری که استاد میگه رفتار کنم خدارو شکر اینروزا خیلی با خدا حرف میزنم تو پیاده روی هام و دائم در طول روز اگاهانه سعی میکنم خیلی فکر کنم یعنی درست فکر کنم تازه دارم میفهمم که استاد وقتی میگه نودو پنج درصد زحمتمون ذهنیه یعنی چی من از بچگی تو ذهنم خیلی با خودم و با خدا حرف میزدم الان خدارو شکر نه تنها حرف زدنم بهتر شده در ذهنم بلکه صدای خدارو زیاد کردم اونصدای امید بخش رو بلکه اگاه هستم که این صحبت ها در ذهنم همون فرکانس هاست که داره زندگیمو خلق میکنه پس سعی میکنم خوشگل تر توجه کنم و خوش بین تر باشم اره به قول استاد همه چیز روی میز هست در این جهان دو قطبی تو انتخاب میکنی که چی وارد زندگیت بشه و جهان در هر دو قطبش به تو کمک میکنه اره به خودم میگم محمد مگه نمیگی باور داری که همه چیز باوره خب یالا با باور هات بساز چی میخوای بسازش بساز دیگه بعد از خدا دوباره یاری میخوام میگم خدا جون راه رو اسان کن برام تو همه چیزی همه چیز استاد میگه تو اون فایل خدا چیست میگه خدا ابه اب تو چی میخوای بریزی همون شکلی میشه تو محمد تو میخوای خدا برات چه شکلی بشه به اون ها فکر کن امید وارانه چجوریشو ولش کن مگه میدونی قلبت چجوری داره میزنه میدونی خب معلومه که نمیدونم

    همونجوری راه رو برای رسیدن به همه چیز برات باز میکنه همونطور که وقتی به دنیا اومدی مهرت رو انداخت به دل پدر مادرت و کلی ادم دورت جمع کرد که مراقبت باشن الان هم مراقبته

    برات محصول میشه برات مشتری میشه برات مهارت میشه برات انرژی میشه برات سلامتی میشه بهت ذوق میده بهت عشق میده بهت رابطه رویایی میده بهت املاک میده چی میخوای حساب بانکی اره میده کره زمین مال اونه تمام کهکشان هارو اون افریده و داره مدیریت میکنه میدونی یعنی چی حالا تو چند هکتار از این زمینشو میخوای تا بهت بده باهاش هفتاد هشتاد سالی حال کنی و لذت ببری اره این خواست خداست اگر نداری خودت نخواستی به محض این که بخوای در مسیرش قرارت میده دیدم که میگم بهم داده ولی من روندشو فراموش کردم تکرارش نکردم مثل اون قسمت بازی پینگ پنگ که جلو میفتی یا عقب میفتی یا بازی رو شل میکنی یا عجله از اون جا به بعد دیگه نتایج خوب نمیشه نتایح تا وقتی خوبه که من روند خوب رو تکرار کنم با همون ذوق و شوق لذت به شرط این که استمرار داسته باشی در خواسته ات تا اجابت کنه به شرط این که امید وار باشی به شرط این که ترمز نداشته باشی اره میده اون رب جهانه کارش اجابت کردنه لذت میبره از اجابت کردن عاشق اینه که تو پیشرفت کنی

    چقدر این حرف زدن با توپ قشنگ و جوابه خانم شایسته اره میدونی چوم داری با عشق بازی میکنی و با حس خوب ضربه میزنی بخاطر این فرکانس توپ میشینه جایی که باید بشینه من هفت ساله فروشگاه دارم در صنف پوشاک تقریبا هر روز برام یجور بازیه تو شغلم بازی فروش خب قبلنا که چیزی از قانون نمیدونستم

    خیلی اذیت میشدم تو این بازی همش به فکر نتیجه بودم غافل از کلی نعمت و لذت که جلو چشمم بودم نمیدیدم اما الان صبح که از خواب بیدار میشم میگم خدایا شکرت بریم که امروز کلی اتفاق خوب جدید قراره بیفته کلی مشتری ادم جدید قرار وارد زندگیم بشه برم کلی با محصولاتم عشق کنم برم از ارتباط برقرار کردن با ادم های جدید و خیر سود بردن ازشون لذت ببرم برم با بهترین ادم ها که خدا وارد زندگیم میکنه معاشرت کنم چیز های جدید یاد بگیرم و کارم که فروشندگی و ارتباط برقرار کردنه رو به بهترین شکل انجام بدم طبیعیه که ثروت و نعمت بیشتر هم خدا وارد زندگیم میکنه دیگه به فکر مسیر به ظاهر طولانی که دا م نیستم دیگه به فکر کیلومتر ها جلو تر که در میدان دیدم نیست نیستم فقط به قدم اولم که جلوی پامه و میبینمش به امروزم به مشتری بعدی که قرار بگیرم فکر میکنم اره قدم های بعد و هدف های بعد باشه دست خدا چون خدا به بهترین شکل کارو انجام میده مثل تمام اهدافی که داشتم و محقق شد اهداف بعدمم محقق میشه بس است نگرانی بزار خوش باشم این لحظه رو که بهم داده شده خدایا شکرت

    طی این سال هایی که در فروشگاه فروشندگی کردم این انرژی انسان رو که استاد در فایل تشکر از دوستش که موتور هایش رو درست کرد ازش صحبت کرد رو خیلی درک کردم

    اره انرژی ادم معجزه میکنه و هر جایی انرژی باشه رونق و ابادانی هست هر جا نباشه رکود و خرابی به بار میاد

    مثلا من در فروشگاه هر وقت بی انرژی بودم همش نشستم و به نظافت و پیشرفت مغازه اهمیت ندادم فروش مغازه کم شده در صورتی که اجناس جور بوده مغازه باز بوده اما خبری از سود و فروش نبوده مثلا رفتار بد من چطور بوده ؟؟؟ مثلا زمانی که من به اجناسم دست نمیزدم مرتبشون نمیکردم خاکشون رو نمیگرفتم جاشون رو تغیر نمیدادم وقتی زیاد با محصولاتم ور نمیرفتم رفته رفته هم فروش اجناسم کم میشد هم شناختم از اجناسم کم میشد هم خرابی به بار میومد مثلا رنگ لباس ها در مغازه تغیر میکرد و من مینشستم و هیچ کاری نمیکردم و منتظر بودم یه اتفاقی از بیرون بیفته منتظر بودم مشتری ها بیان حال منو خوب کنن واقعا بعضی موقع ها فشار به حدی میرسید از لحاظ ذهنی که سرم میخواست منفجر بشه انگار یخ میزد مغزم تا زه مثلا در بهترین مواقع از سال که همه میگن بازار خوبه مثل شب عید این عدم موفقیت برام پیش میومد چون من از درون مشگل داشتم اره به قول مولانا بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هر ان چه خواهی که تویی و باورتون نمیشه یه کار های مسخره ای میکردم و شرک الود مثلا فکر میکردم اگر یه فروشنده خوب بیارم اوضاع بازارم خوب میشه چقدر اون طرز فکر ها و استاندارد ها ضعیف بودن ……

    خدایا شکرت اقا الان خیلی ارومم اروم تر از اهو و بیباک تر از شیر چون تسلیمم تسلیم خدا نه مسائل مسائل رو که با یاری خدا حلش میکنم

    شاعر میگه

    هر بار که تسلیمم در کار گه این تقدیر ارام ترم از اهو بیباک تر ام از شیر هر بار که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر

    اره تو اون فشار ها گفتم خدایا کمکم کن کمک من تسلیمم دستانم رو بردم بالا گفتم تو درست کن زندگیمو

    خب خیلی تغیر کردم خیلی امیدوارم که بتونم خوب شرح بدم

    من پارسال کلی بدهی به بار اورده بودم

    دسته چک داشتم و روال خریدم کلا نسیه و چکی بود برای محصولاتم

    حدود یک میلیارد بدهکاری

    جنس میاوردم گرون میخریدم و چون در ذهنم قدرت رو داده بودم به رقبا به جای این که به رزاق بودن الله رب جهان ایمان داشته باشم

    ارزون میفروختم

    نتیجه چی بود بدهی روی بدهی

    دوستان من خیلی ادم فعالی بودم و هستم

    ولی اون موقع نتایج منفی بود

    میفهمید من میدوییدم ولی به جای خوبی نمیرسیدم در سایت هم بودم ولی خیلی ضعیف روی خودم کار میکردم و اصلا در مدار دریافت اگاهی نبودم

    البته که به شدت از بچگی به دنباال راهی برای پیشرفت بودم در حدی که اگر ادمی رو میدیدم که وضع مالی خوبی داره مثلا ماشین مدل بالا داره میخواستم برم بهش بگم میشه به منم یاد بدی چجوری ثروتمند بشم

    اون هم برای تضاد هایی بود که از بچگی داشتم

    برای همین هم الله مهربان منو هدایت کرد به سمت بهترین استاد و کوچ جهان استاد عزیزم جناب عباسمنش

    خلاصه پارسال این بازی برام خیلی سخت شد بود اشتباهات در اصول کار مثل چک و وام و حراج و تبلیغ …

    تا این هدایت شدم به سایت همینطور که فایل هارو میدیدم یهو یه فایل جدید اومد از نتایج دوستان اقای رضا عطار روشن اقا من اونجا کلی تغیر اساسی کردم دسته چک و بدهی وام پول دستی برای همیشه تعهد دادم در کامنت همون فایل گذاشتم کنار خب سخت بود شب عید همه رفتند جنس اوردند (رقبا) من نیاوردم ولی خدارو شکر چند ماه میگذره

    هر روز اوضاع بهتر شده بدهی هارو صحبت کردم خرد خرد بدم

    البته درس و ورزش قهرمانی هم به صورت هدایتی در یک فایل که استاد شاخه های درختان پارادایس رو هرس میکرد گفت شاخه های اضافی رو بزن و تمرکز کن در چیزی که توش فکر میکنی علاقه داری و موفق میشی

    خب من دانشگاه و ورزش قهرمانی رو که او ضاع خوبی توشون نداشتم و فقط بار اظافه رو دوشم بود بخاطر حرف مردم حمل میکردم رو گذاشتم کنار و تمرکز لیزری گذاشتم روی کارم

    بدهی هارو خرد کردم خدارو شکر قسمت زیادیشون رو پرداخت کردم

    خب حالم هر روز بهتر و بهتر شد ایده ها اومد فروش اینترنتیمو راه اندازی کردم سطح انرژی فوق العاده هر روز به دنبال بهبود در فروشگاه هایم هستم و سر روز سعی میکنم و کردم در طی این پنج ماه که بهبودی ایجاد کنم بهتر از دیروزم باشم و به دنبال پیشرفت و یاد گیری مهارت های جدید در کارم فروش و سود در کسب کارم عالی شده صبح که بیدار میشم به عشق این که برم در مغازه ها ارتباط بر قرار کنم با ادم های جدید فقط به مشتری همون روزم فکر میکنم نه به هیچ چیز دیگه فقط به فروش همون روزم فکر میکنم و خدارو شکر هر روز خدا با مشتری های جدید و ادم هتی فوق العاده سوپرایزم میکنه البته که هر لحظه سعی میکنم گفتمان درونی ام رو کنترل کنم هر روز در سایت مطالعه کنم اموزش ببینم تمرین انجام بدم ورودی خوب بگیرم هر روز سعی میکنم توجه کنم به نکات مثبت ادم هتی اطرافم نکات مثبت زندگیم نکات مثبت جهان و هر چیزی که حس بهتر و عمیق تری بهم میده و به خودم میگم محمد این روند هستش که این اوضاع خوب رو به وجود اورده ادامه بده تا خدا برات رو کنه برگه قشنگ تر هارو و جهان هر روز روی بهتری رو بهم نشون بده هر روز بیشتر از دیروز اقا حسابی تمرکزم رو گذاشتم رو خودم و فقط دارم رو سمت خودم کار میکنم و سمت فرانت رو گذاشتم خدا برام اجرا کنه ثروت و سلامتی و روابط عالی و عشق و ازادی زمانی مکانی مالی پیشرفت و توسعه اره خدا همهی این هارو بهم میده همونطور که به استاد داد به همه ی ادم های موفق داده به شرط این که منم مثل استاد باور هامو تغیر بدم و مثل استاد عمل کنم

    استاد عزیزم مرسی تو بهترین استاد دنیایی مرسی که این شغلو انتخاب کردی واقعا در جای درستی قرار داری خدارو شکر برای نعمت بزرگی مثل شما

    خانم شایسته واقعا لذت بردم از اموزشی که در این فایل دادی به من ممنونتم بابت زحماتت

    دوستان عزیزم خدا نگهدارتون باشه

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    نگار ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1139 روز

    به نام خدای یگانه

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان و خانواده ی بزرگ عباس منشی ام…

    تاکنون هیچ گاه به این خاطر سپاسگزاری نکردم و امشب تصمیم گرفتم در ابتدای کلامم خدا رو شکر کنم بخاطر داشتن شما، خانواده ای که هم مدار، هم فرکانس و هم کلام منه…

    خداروشکر می کنم که این سایت هست و می دونم خیلی ها با من هم نظر هستند که این جا شده کنج خلوتی که برای کنترل ذهنمون بهش پناه می بریم.

    کنترل ذهن:

    هدیه، نعمت، فرصت و قدرتی که کمتر کسی در دنیای بیرون از این خانواده با اون آشنایی داره.

    هدیه ای که خداوند در دستان ما قرار داده،

    نعمتی که خداوند با هدایت مون به سمت این آگاهی ها به ما ارزانی داشته،

    فرصتی شکوهمند که خداوند به ما داده و نباید از دستش بدیم،

    و قدرت قدرت قدرت

    قدرتی شکوهمند که خداوند به ما بخشیده تا با کنترل ذهن اوضاع رو به نفع خودمون تغییر بدیم و خلق کنیم هر آن چیزی رو که می خواهیم.

    وقتی گفتم اوضاع رو به نفع خودمون تغییر بدیم، برق شادی رو توی نگاهم حس کردم و لبخندی روی لبم نشست.

    اولش گفتم: واو دختر مثل شرور ها و بدجنس های تو فیلم ها حرف زدی ها اما بعد بلندتر خندیدم و گفتم: نه نگار! این اصلا بد جنسی نیست، این یک امتیازه که فقط تو داری؛ چرا ازش استفاده نکنی؟!

    حتی می تونی ازش سوء استفاده کنی، چون بهره بردن از قدرت کنترل ذهن برای خودت که عزیزتر از هر کسی در جهان هستی اصلا سوء نیست، خیره مطلقه.

    ( اینو هر کدوم از ما می تونه با صدای بلند به خودش بگه)

    پس هرچقدرررررر که می تونی از کنترل ذهن استفاده کن و نگران نباش، این یک نیروی تمام نشدنیه و کم نمیشه که هیچ؛ اگر بهش ایمان داشته باشی بیشتر و قوی تر هم میشه.

    کنترلی که باتریش فقط افکار و کلام توئه

    روی این کنترل دکمه ی میوت داری عزیزم

    این میوت یه کم فرق داره و جادوییه

    چطور؟ یک دکمه ی دو طرفه ست

    بهت میگم چطوری کار میکنه

    جاهایی که لازمه روی بقیه ازش استفاده میکنی

    مثلاً کجا؟

    حرف خانواده،دوستان و مردم، اخبار بد، فیلم و موزیک هایی که باور مخرب دارند،محتوای شبکه های اجتماعی و …

    یه جاهایی هم لازمه روی خودت ازش استفاده کنی

    میوت بشی و با هرکسی هم کلام نشی

    میوت بشی و تو هر بحثی خودتو شریک نکنی یا هر بحثی رو ادامه ندی

    میوت بشی و خودت رو بابت چیزی سرزنش نکنی

    میوت بشی و دنبال جلب ترحم بقیه نباشی

    میوت بشی و با کسی درد و دل نکنی

    و کلی از این موقعیت ها که لازمه میوت بشی فقط برای احترام به خودت،حفظ آرامشت و کنترل ورودی های ذهنت.

    دیدی؟ کنترل همه چیز دست توئه، فقط توی هر موقعیت باید تمرکزت روی این باشه که الآن و در این لحظه هر واکنشی انجام بدم، تاثیرش تماما به خودم بر می گرده.

    همیشه و همیشه به خودت بگو:

    خداوند به من قدرت خلق کردن داده، من بسیار با لیاقتم پس بهترین ها رو برای خودم می آفرینم.

    ممکنه برای همه ی ما پیش اومده باشه،برای من هم پیش اومده

    گاهی نجوایی بهمون میگه:

    دلم میخواد به یاد قدیم کلی موزیک گوش کنم و از جدیدترین آهنگ ها خبر داشته باشم.

    دلم میخواد فلان سریال که همه ازش تعریف می کنند رو ببینم.

    دلم میخواد با بقیه بحث کنم و خودمو بهشون ثابت کنم.

    دلم میخواد ایمانم رو به رخ بقیه بکشم و بگم خدای من بهتر از اون خدایی هست که شما بهم معرفی کردید.

    و کلی از این دلم میخوادهای دیگه که البته نرماله چون ما سال های زیادی رو اینطوری گذروندیم.

    اما نهیبی که من به خودم می زنم چیه؟

    آیا این وسوسه ها ارزشی برابر با اون آینده ی با شکوهی که تصور کردی و داری برای خودت می سازی رو داره؟

    و پاسخ بی نهایت شفاف و مشخصه.

    به نظر من کنترل ذهن یک روند همیشگی و دائمی داره؛ممکنه قدرت ما در استفاده از اون زیاد بشه اما نباید هیچ وقت فکر کنیم به حدی از توانایی رسیدیم که می تونیم این روند رو قطع کنیم.

    کنترل ذهن مثل یک ماهیچه ست که مربی شخصی اون ماییم و می تونیم پرورشش بدیم.

    همه ی ما دوست داریم خاص باشیم و حقیقتا چه زیباست که کنترل کردن ذهن و ساختن باورها رو تبدیل کنیم به روتین و لایف استایل شخصی مون.

    اگر برای ثابت قدمی و تداوم در این مسیر کلامی لازم باشد

    چه شعاری با شکوه تر این که احساس خوب= اتفاقات خوب

    با آرزوی بهترین ها برای همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    رها آزادی گفته:
    مدت عضویت: 2219 روز

    سلام آسمان ابی سلام دریای آبی سلام شنهای خوشگل سفید …سلام آزادی و آرامش ….

    سید حسین جانم عزیز دلم ….

    مریم عزیزو مهربونم …

    من یه قربانی تمام عیارم

    از مادر و مادر بزرگم به ارث بردم ….

    قربانی بودن واسه یه لحظست من و زندگیم تفسیر کاملی از حس قربانی بودنیم

    بچه ها من 7 ساله قانون جذبو شناختم به هر دری زدم تا زندگیم یه تکونی بخوره ….اما آسیب بیشتری میدیدم به جای پیشرفت ….

    بچه ها تموم بلاهایی که سر من اومد و کاملا مظلومانه یعنی قشنگ مظلومانه و معصومانه من قربانی اون قضیه شدم ! تمومش سر همین حس قربانی بودن بود ….

    همشم زیر سر اینه که مانمیخوایم مسئول باشیم در قبال شرایط

    آخ آخ آخ یعنی هر جا دیدی دلت برای خودت داره میسوزه یا داری داستان مظلوم واقع شدنتو با آب و تاب واسه کسی تعریف میکنی …به قانون خدا قسم یه اتفاقی میوفته که تو دوباره مظلوم داستان بشی ….

    اشک میریزم و تایپ میکنم …

    من زندگیم پر از حصرت و نرسیدن و خرابه هست

    رو باورام کار کردم جواب نداد دریق از یه شادیه کوچیک …دومبال حال خوب هر دریو زدم هر دوره ای خریدم ….

    خیلی با خدا حرف زدم خییییلی

    هیچکدوم اینا جواب نمیده بخدا جواب نمیده الکی ندو، مگر اینکه باور مخرب قالبتو پیدا کنی یعنی اون باوره که خییییلی قویه و نمیزاره هیچ باور درستی عمل کنه

    ما ایرونیا مخصوصا باور قربانی شدنو هممون داریم …

    حالا راه حلش ….ایشالله روی خودم اینبار جواب بده چون مطمئنم این دیگه غول آخره …

    1 . اول مسئولیت پذیر شو

    به خدا هیشکی نیست همش تویی

    هیشکی هیچ تاثیری نه رو ما داره نه رو زندگی ما

    ما با توجهمون تاثیر رو ایجاد میکنیم …به قول خدا به جرقه ی سُم اسب هنگام دویدن قسم که این حرفم راسته

    2 . قانون توجه رو خلاصه کن هر روز گوش بده این قانون توجه مو لا درزش نمیره یه جور کار میکنه ….

    3 . کنترل ذهن داشته باش …انقدر فکرت تو گذشته غرق نشه …

    4. این دو نا ذکرو بگیم هممون

    الخیر و فی ما وقع

    بابا هر اتفاقی میوفته برای من خوبه خیره به نفع منه …. سخته من الان تو یه وضعیتیم اصلا گریه دار با دل خون میگم به نفع منه ولی انقدر میگم تا باورم بشه ….

    من گاهی وقتا میگم خدایا یه زره استراحت بده بهم خستگیم در بیاد نفس بگیرم دوباره برم به جنگ با افکار منفی …اما جهان نمیفهمه تو چی میگی اون به فرکانس تو جواب میده …

    احساس قربانی بودن نمیزاره بلند بشی

    خود شرکه یعنی یه قدرتی هست بالا تر از قدرت الله که من از پسش برنمیام خدا هم که کمکم نمیکنه من دیگه بدبختم

    لا هول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

    هیچ قدرتی بالاتر از قدرت پروردگار من نیست

    هیچ قدرتی

    تو مظلومیییی ؟؟؟؟ظلمتو نفسی تو به خودت ظلم کردی

    هر موقه حس کردی قربانی شدی ضرر کردی باختی از کفت رفت ….بگو اولا همه چی به نفع منه من عزیز خدام دوما خودم خراب کردم خودمم درستش میکنم من و خدا دوتایی

    عباسمنش عزیزم رفیقم

    دلم میخواد نتایج طلایی زندگیمو که البته که تکاملین میام تو سایت فریاد میزنم ….

    عباسمنش عزیزم

    باور من امروز درگیر همین مسئله بودم و از صبح تا الان با خودم کلنجار میرفتم که چرا من در گذشتع درست عمل نکردم و باعث شد انقدر ضرر کنم ….

    ولی الان به لطف شما به جوابهایم هدایت شدم ….

    بچه های سایت دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: