https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
قبل از هرچیز بابت این فایل بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم
با دیدن این فایل یاد بازی ایران و استالیا افتادم جایی که ما عقب بودیم و عابدزاده که دروازه بان بود می خندید و پشتک وارو می زد خیلی عصبی شده بودم که اینقدر بی خیاله می دونم که می خواست نشون بده که داره ذهنش را کنترل می کنه ولی عصبی شده بودم یادمه گل اول را که خوردیم خیلی ناراحت شدم گل دوم را که خوردیم ناامید شدم و بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم دانشگاه گفتم این بازی ارزش دیدن نداره برم کلاسم را از دست ندم ولی این کار عابدزاده رو مخ من بود که هی می خندید یادمه تو بازی چین هم همین طور بود هر یک دانه پنالتی که می گرفت می خندید پشتک و وارو می زد اونجا خوشم می اومد ولی اینجا دیوانه شده بوده بودم از دستش و الان که استاد داشتند در مورد کنترل ذهن در بازی صحبت می کردند یاد اون رفتار افتادم
شاید این تو ذهنم موند و همیشه می گفتم عابدزاده با خنده هاش تونست به تیم این انرژی را بده که می بریم و الان استاد که این مسئله را گفتند دیدم دیدگاهم درست بوده
که بعد از اون ما گل زدیم و تونستیم با مساوی به جام جهانی بریم
و واقعا کنترل ذهن در همه جای زندگی آدم را رو به جلو می بره یک قسمتهای مصاحبه با عابدزاده را دوست دارم اینجا بزارم که بدونید کسی بوده که واقعا در شرایط استرس زا از شاد بودن در لحظه نتیجه گرفته است حتی در زمانی که همه چیز به نفع رقیب بوده است من عاشق بازی ایران و استرالیا هستم بارها نگاه کردم و خیلی برام نکته داشته و اصلی ترینش همین کنترل ذهن است
بعضی از قسمتهای مصاحبه احمدرضا عابدزاده بعد از بازی ایران و استرالیا
-بعد از اینکه آنها 2 بر صفر جلو افتادند شما میخندیدید. واقعاً امیدی در دل داشتید؟
در یک تیم فوتبال، دروازهبان وظایف سنگینی به دوش دارد. وقتی دروازهبان کاپیتان هم باشد وظایفش خیلی بیشتر میشود. چشم همبازیانم به من بود. اگر من هم توی دلشان را خالی میکردم فاجعه میشد. یک بار یک آقایی مرا دید و گفت: ببخشید من در جریان بازی ایران و استرالیا به شما ناسزا گفتم و تلویزیون خانهام را شکستم، چون تیم ملی 2 بر صفر عقب بود و همه ناراحت و بغضآلود بودیم، اما شما داشتی میخندیدی من هم با ناسزا تلویزیون را شکستم و گفتم این از باختمان خوشحال است و انگار فوروارد تیم استرالیاست که خنده از صورتش پنهان نمیشود.
-احتمالاً صحنهای که تماشاگر استرالیایی تور را پاره کرد، مورد نظر این فرد بوده است.
تماشاگر دیوانه آنها پرید تور دروازه مرا پاره کرد. اگر او را میزدم جو و ذهن بازیکنان تیم ملی به هم میریخت. بازیکنان استرالیا هم جریتر میشدند که بیا، کاپیتان ایران هموطن مرا را زده و هیچ فکر نکرده طرف قاطی دارد. در آن لحظات بهترین کار همانی بود که انجام دادم. پشتک زدن و خندیدن تا همبازیانم جری شوند و حرکت تماشاگر استرالیایی آنها را عصبانی کند. خدا را شکر که دو گل زدیم و صعود کردیم.
مورد بعدی که خانم شایسته گفتند زمانی که پشت سر هم می بردند….. واقعا من این حس را با تمام وجودم احساس کردم و همیشه در زندگی بهترین اتفاقات برام افتاده و واقعا همیشه به راحتی و آسانی ولی زمانی که احساس کردم چقدر من اوضاعم از هر نظر عالی است و احساسم این بود من و اینهمه خوشبختی محاله یکدفعه واقعا اوضاع بعد از چند سال و یا کمتر عوض می شد
با اینکه قانون را اون موقع نمی دونستم می فهمیدم که این اتفاقات به علت فکر اونروزم است
و از وقتی قانون فرکانس را فهمیدم دیگه دقیقا دلیل تک تک اتفاقات زندگیم را فهمیدم
همین الان هم وقتی حجم کارم خوبه و کلی ریلکس فایل گوش می دم و کارهام را انجام می دم و همه چی به آسانی برام انجام می شه یه احساسی یه دفعه می گه بابا دیگه اینقدر همه چی آروم هم خوب نیستا یک دفعه از فردا شلوغی شروع می شه و بعد یادم می یاد که خودم این فرکانس را فرستادم
بنابراین هر روز شکرگزاری ام از خداوند اینه که همه چی به آرومی پیش می ره و حال همه عزیزانم عالیه
درحالی که گاهی که حال بعضی ها را می پرسی و می گی حالت چطوره؟ چی کار می کنی؟ می گن هیچی کار روتین زندگی هر روز روز تکراری نه هیجانی نه چیزی همین صبح را به شب می رسونیم شب را به صبح
ولی من می دونم باید شکرگزار آرامش زندگی بود که همه در صحت و سلامت هستند و من در این صحت و سلامت و حال خوب کار می کنم و هر روز آگاهی های بیشتری پیدا می کنم خودم را بهبود می دهم هر روز بهتر از دیروز می شوم
من همیشه لذت می برم که صبحها خورشید زیبا طلوع می کند و ابرهای قشنگ کنارش می یان یه جاهایی رویش را می پوشونن و از همونجا بازم نور خورشید تلالو خودش را داره و باز از زیر ابرها می یاد بیرون و جلوه می کنه وقتی قدم می زنم در پارک نزدیک خونمون احساس می کنم که در بهشت خدا هستم و با درختان عشقبازی می کنم تو ذهنم در آغوششون می گیرم دونه دونه برگهاشون را غرق بوسه می کنم
کلاغهای خوشگل طوسی مشکی که به سمت من پرواز می کنند ولی از کنارم رد می شن و اونجا می گم سبحان الله با این سرعت حرکت می کنند ولی اینقدر خداوند این پرندگان را دقیق برنامه نویسی کرده که اصلا از مسیرشون منحرف نمی شن
صدای آواز پرندگان اینقدر قشنگه و صدای استاد را در هنگام پیاده روی گوش می دهم و کلی حس خوب می گیرم با هندزفری عزیزم که همیشه در گوشم است و رابط من و گوشیم و استاد است چقدر امروز اشک ریختم از اینهمه عشق و عشق خداوند
به خدا گفتم: خدایا تازه می فهمم بعد از دو سال وقتی استاد می گفت من هیچی نداشتم و در خیابانهای بندرعباس اشک می ریختم از عشق خدا یعنی چی
وقتی استاد می گفت اون موقع که هیچی نداشتم با الان که همه چی دارم احساسم یکی است یعنی چی؟ این احساس عشق که با هیچ چیزی تغییر نمی کنه بالا پایین نمیشه تو فقط تو لذتی و من این حس را برای اولین بار در پیاده روی ام احساس کردم و اشک ریختم و سپاسگزاری کردم
وقتی احساس لیاقت کردم و فهمیدم من ارزشمندم فقط به خاطر اینکه به این دنیا آمدم یعنی چه؟
چقدر خدا را در وجودم احساس کردم و الهام پشت الهام بود که توی قلبم می اومد و من تازه فهمیدم باز چرا استاد می گن من دوره های خودم را گوش می کنم چون من همون حرف ها که بهم گفته می شد را برای دوستم فرستادم و بعد چندین بار خودم گوش کردم و هر بار لذت بردم و تازه فهمیدم که حرفهای استاد تکراری نمی شه چون حرف خداست
خدا بهم گفت شیطان هم در مقابل انسان سجده نکرد و اونو لایق ندونست و از درگاه خداوند رانده شد و اگر تو هم احساس لیاقت نکنی و خودت را ارزشمند ندونی جهان تو را هم از جایگاه ارزشمند خودش پایین می یاره تازه فهمیدم چرا باید هر لحظه احساس لیاقت کنم و خودم را ارزشمندترین موجود بدونم چون خداوند اینو ازمون خواسته که در مقابل انسان سجده کنیم پس خداوند ما را لایق می دونه و ما اگر دستورات خداوند را باید اجرا کنیم تا مثل شیطان از درگاهش رانده نشویم باید به خودمان احترام بگذاریم و خودمان را لایق بدانیم.
و فایل امروز استاد که حکم خداوند را بر من تمام کرد و از این همزمانی به شگفت اومدم و گفتم خداوند می خواد باور احساس لیاقت برام بسازه برای همینه که نکته اش را از طریق استاد باز هم بیان کرد و همین طور کنترل ذهن که اگه نباشه احساس لیاقت هم مشکل پیدا می کنه
خدا را سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و امیدوارم هر روزم مثل امروز زیبا باشه هر چند که می دونم خداوند وعده داده که هر روز روز بهتری برای آینده برامون می سازه
در سوره الرحمن آیه 29 کل یوم هو فی شان
و چقدر این شعر قاسم انوار معنای آیه را قشنگ بیان کرده است
«کل یوم هو فی شان » ز چه کردند بیان؟
یعنی: اوصاف کمال تو ندارد پایان
جلوه حسن ترا غایت و پایانی نیست
هر زمان صورت دیگر شود از پرده عیان
باز هم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم سپاسگزام هم بابت این فایل بسیار عالی که اندازه صد تا فایل آموزشی ارزشمند بود هم از اینکه خانم شایسته عزیز برای هر فایل توضیح می نویسند و سوالات مربوط به فایل را می گذارند و این باعث می شود همه اعضای سایت هدفمند نکات فایل را بنویسند و تجربه هاشون را به اشتراک بگذراند ممنون که اینهمه با فایلهاتون آگاهی منتشر می کنید
سلام مرضیه جانم. پاسخی که برام نوشتی هدایتم کرد که بیام و کامنتت رو بخونم و چقدر لذت بردم.
اشارهت به بازی ایران و استرالیا چقدر بجا بود و خاطرات خوشی رو یادآوری کرد و منم دقیقا اون خندههای عابدزاده عزیز رو یادمه. :)
نکته ای که در مورد آرامش در زندگی گفتی و اینکه برای همین ریتم آروم زندگی شکرگزاری کنیم، خیلی عالی بود. چیزی که من به فرزندم می گم دقیقاً همینه. می گم همین که در آرامش از خواب بیدار می شیم و می تونیم از نعمت های خداوند لذت ببریم، مثلاً اینکه با آب زلال دست و صورتمون رو بشوریم و طراوتش رو حس کنیم، طعم خوراکی های مختلف رو بچشیم، نور و گرمای آفتاب رو احساس کنیم، آسمون پر ابر قشنگ رو ببینیم، و با آرامش شاهد این زندگی و زیبایی هاش و گذر زمان باشیم خیلی شکر داره.
مرضیه جانم ممنونم ازت به خاطر شعر زیبایی که نوشتی.
راستی منم هر روز توی پارک پیاده روی می کنم و عیناً حس و حال تو رو دارم و از دیدن مناظری که توصیف کردی لذت می برم.
در پناه خدا سالم و ثروتمند و شاد و در آرامش باشی عزیزم.
انگار یاد اونروز افتادم که با این کامنت نوشتنم تو چه فرکانس عالی بودم
خدایا شکرت که در این سایت همیشه هر لحظه هم تحسین می کنیم هم تحسین می شویم و اینهمه عشق در این دنیا هست و همه از کمبود عشق می نالند و چقدر خوشحالم که مسیرم به سمت این سایت هدایت شد که نمونه وجود خداست
خوشحالم که نکاتی از کامنتم را بهم یادآوری کردی
برام دوباره یادآوری شد و چقدر این کامنتهای سایت به قول استاد برامون آموزنده است یکی از سپاسگزاری های هر روزه من از خداوند در معرض اینهمه آگاهی قرار گرفتن است
امیدوارم همیشه در شادی و آرامش و لذت از زندگی باشی و جریان ثروت و نعمت در زندگیت فراوان باشد همیشه
توهرگز سلطه ای بر بندگان من، نخواهی یافت،همین قدر کافی است که پروردگارت حافظ آنها باشد.
استاد چقدر این فایل همزمان شد با جلسه سوم قدم دوم 12 قدم، وقتی داشتم اون فایل رو گوش میدادم اونجا گفتید که یه ناخواسته ای برام افتاد و مثال rv رو زدید، که خیلی از مردم وقتی ناخواسته هایی براشون پیش میاد، و به این فکر میکنند که الان چکار فیزیکی انجام بدم تا این مشکل رو حل کنم، بجاش اومدم تمرکزم رو از اون ناخواسته برداشتم و تمرکزم رو گذاشتم رو زیبایها، و اون قضیه براحتی حل شد، و به نفعتون شد، و چقدر زیبا اشاره کردید که اکثر مردم به ناخواسته میخورن اگه با احساس بد یکار عملی انجام بدن و فکر میکنند دارن یکار درست انجام میدن در حالیکه درستش اینکه اول ذهنشون رو از ناخواسته بردارن و یه نفس عمیق بکشن و بجای یکار فیزیکی اول احساسشون رو خوب کنند، چرا چون کل زندگی ما داره با افکارمون و کانون توجهمون شکل میگیره، خیلیها نمیتونند این رو درک کنند، چون اساس جهان بر اساس فرکانس، چون ما نمیبینیم، پس سخته درکش کنیم که همه کارو داره افکار واحساسمون خلق میکنه، ولی اگه درکش کنیم معجزها میاد، وچقدر این آیه زیبا مصداق پیدا میکنه که وقتی خداوند میگه من حافظ بندگانم هستم و توهیچ کنترلی بر اونها نداری، داره به بندگانی اشاره میکنه که میتونند ذهنشون رو کنترل کنند، داره به کسانی اشاره میکنه که تقوا دارن، وقتی بنده ای از خداوند بتونه ذهنش رو کنترل کنه و بگه همه از خداییم و بسوی خدا باز میگردیم، و بتونه احساسش رو خوب نگه داره و بتونه از زاویه دید بهتری قضییه رو درک کنه، نتیجه اش میشه احساس خوبش در لحظه و لاجرم طبق قانون بدون تغییر جهان هستی، لاجرم اتفاقات زندگیش بطرز جادویی رقم میخوره واینجاست که وقتی خداوند میگه هیچ کنترلی بر بندگانم نداری و من حافظشون میشم اینجا مصداق پیدا میکنه، استاد چقدر قشنگ تو این فایل به احساس قربانی بودن اشاره کردید، که تو جلسه دوم عزت نفس بطور کامل بهش پرداختید، من وقتی داشتم در مورد احساس قربانی بودن کار میکردم، اولش ذهنم میگفت بابا تو که دیگه این احساس رو نداری، کی شده اتفاقی بیفته بیای با آب تاب به دیگران بگی، بعد وقتی عمیق شدم دیدم بابا این احساس هر سری از یه زاویه بهش حمله میکنی رنگ عوض میکنه و با نوع و رنگ دیگه خودش رو ظاهر میکنه، و درنهایت میخواهد این حس رو در وجودم زنده نگه داره، وقتی در گذشته فکر کردم دیدم چقدر اتفاقات زندگیم با این احساس خراب شده، دیدم یکی از بنیادی ترین احساسات هست که یه لحظه ازش غافل شم و نادیده بگیرم سریع میخواد ابراز وجود کنه، و نقش قربانی رو بهم بده، حالا یا با احساس دلسوزی بخود، یا اینکه من حقم نبود، خلاصه از هر دری میخواد خودش رو وارد کنه، و و قتی اشاره کردید که این سطح از فرکانس منظور احساسات مخرب سطح پایین مثل احساس قربانی شدن یا احساس گناه، اینجور احساسات چطور میتونند اتفاقات بد زندگی و رویدادها و باعث برانگیخته شدن وجه بد افراد میشه، خلاصه استاد خیلی باید آگاهانه روی کنترل ذهن کار کرد و این نیاز داره که دائم رو خودمون کار کنیم، این ذهن کارش تخریبه، بمحض اینکه رهاش کنیم میخواد تخریب کنه و مارو از منبعمون دور نگه داره، اینجاست که نیاز داره به اعتمادبنفس واقعی، نیاز داره خودمون رو قلبی دوست داشته باشیم، نیاز داره وقتی تو ظاهر همه چی بر خلاف ما داره رقم میخوره ما دنیای درونمون رو واقعی بدونیم، چون همه چیز از درون، وقتی به این درک واقعی برسیم، دنیای بیرون هم خودبخود خوب میشه، و بهشت واقعی رو تو این دنیا تجربه میکنیم.
عاشق همه تونم در پناه خداوند همواره شاد و سلامت و تندرست پیروز باشید.
چقدر خوب بود این فایل، بارها و بارها دارم گوش میدم…
کنترلِ ذهن
چقدر تو همه چیز تاثیر میذاره.
تو بازی، تو زندگی، تو احساساتِ آدم…
خیلی خیلی ممنونم برای این فایل
چقدر به موقع فایلها میرسن دستم.
دقیقا انگار نکاتی که باید الان توجه ویژه کنم بهشون از فایلهای شما میشنوم و میبینم.
هنوز ویدئوی فایل رو ندیدم، فعلا میخوام عمقِ مطالب شما رو تو این فایل جذب و درک کنم.
چقدر ارزشمند گفتین در مورد نجواهای ذهنی، خودسرزنشی، حس های منفی که میان و باید کنترلشون کنم.
اینکه تمرکز کنم فقط همون روز خوب بازی کنم، همون روز خوب زندگی کنم.
اینکه توجه کنم لذت ببرم از چیزی که دارم نه حسرت برای داشتنِ چیزهایی که الان ندارم و موکول کردن و شرطی کردن لذت و شادی در زندگی حتما با داشتنِ چیزِ خاصی…
اینکه توجه و تمرکزم رو بذارم روی کاری که انجام میدم.
اینکه احساسِ لیاقت رو تقویت کنم در خودم.
اینکه ساده شدنِ انجامِ کارها، یعنی برای من آسان شده و برای خودم سختش نکنم با افکار اشتباه.
اینکه احساسِ قربانی بودن، چه آسیبی میزنه بهم اگه ذهنمو کنترل نکنم …
چقدر قشنگ و واضح توضیح دادین، با اعماقِ وجودم شنیدم صحبت هاتون رو استاد جان و مریم جان.
(شما که همیشه خوب توضیح میدین، حس میکنم یه پله مدار خودم بالاتر رفته که بهتر درک میکنم آموزش هاتون رو. بی نهایت خدا رو شکر.)
اینکه از داشته هام لذت ببرم، شما از یه پیاده روی ساده، غروب و طلوع خورشید، یه کتونی و … مثال زدین عالی بود، عالی…
وای که چقدر شما و مریم جان مثال های خوبی زدین تو این فایل برای درکِ بهترِ مطلب.
مریم جانم مرسی برای متن هر فایل و سوالهایی که مینویسین برای درک بهتر مطلب.
سوال های بهبودبخش این فایل:
درباره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
– تو مسائل خانوادگی، گاهی یه کارهایی رو انجام دادم بعد سرزنش کردم خودمو چرا انجام دادی؟ چرا بقیه انجام نمیدن؟
بعد انرژیم منفی میشه هم نسبت به خودم هم دیگران.
بعد فکر میکنم بهم ظلم شده، بار گردنِ من افتاده، بقیه کاری نمیکنن، بقیه فقط به خودشون فکر میکنن و مشارکت ندارن و …
بعدش که آروم میشم، تحلیل میکنم با خودم، متوجه میشم که هر کسی به مدل خودش داره کار انجام میده و فقط من نیستم که مشارکت دارم.
– چند سال پیش، خونه یکی از اقوام دعوت شدیم که حس کردم تو رودربایستی باید بریم با شرایطی که یه بنده خدایی میگفت و گرنه بی احترامی تلقی میشه…
البته که ما رفتیم با شرایطِ خودمون اما خیلی لجم گرفت که چرا به آدم میگن اینکار رو بکن…
مگه ما بچه ایم؟؟؟
(یکی از نکاتی که باید روش کار کنم اینه که حرف آدما رو جدی میگیرم، یعنی اگه بگن اینکار رو بکن فکر میکنم باید انجام بدم و این عصبانیم میکنه هم از خودم هم اون آدم…
یا اگه میگن اینکار رو انجام میدن من فکر میکنم حرفشون حرفه، در صورتیکه همه اینطوری نیستن.
درمانِ این مسئله تو دوره ی عزت نفسه، که خدا هدایتم کنه بتونم زودتر تمرکزی دوباره شروعش کنم.)
اوایل مهمونی بهتر بود، هر چند اصطلاحا یخم آب نشده بود هنوز، اما یه زمانی به بعد من دیگه نمیخواستم بمونم (الان میگم، از روی لجبازی، نه اینکه اونجا رو دوست نداشته باشم، از روی یه جنگِ درونی با خودم و یه بنده خدایی) ولی انگار مجبور باشم که بمونم و این حس ام رو بد کرد هم نسبت به خودم هم آدما…
دائم تو ذهنم صدای سرزنش یه بنده خدایی بود و پررنگتر هم میشد، خیلی هم به خودم حق میدادم و تو لباسِ موردِ ظلم واقع شدن فرورفته بودم…
من خوبِ داستان بودم که تقصیری نداشت
اون بنده خدا، بدِ داستان که اشتباه اول رو کرده و منو وارد این بازی و جنگِ درونی کرده…
که چرا به سلیقه و انتخاب من احترام نمیذارن و …
اصولا چرا از آدم نمیپرسند اصلا دلت میخواد بیای یا اونکار رو انجام بدی یا نه؟؟
حسم لحظه به لحظه بدتر میشد چون اون بنده خدا رو تو ذهنم خیلی سرزنش کردم تو این پروسه، یه کارهایی هم کردم برای خروج از حس بد که تحسین میکنم خودمو برای بهبودم.
ما شب هم همچنان موندیم اونجا تا عصرِ فرداش…
یه طوری بودم، انگار نصفِ من کنترلش دست ذهن نجواگر مزاحم بود، نصفِ من میخواست شرایط رو بهبود بده…
بعدا تحلیل کردم با خودم:
حرفم رو با رعایتِ ادب بزنم، سلیقه و انتخابم رو با رعایتِ ادب بگم.
(تمرین های عزت نفس که اتفاقا بعد اون ماجرا بهتر تلاش کردم روشون کار کنم. ترس از قضاوت یا نظر مردم دقیقا میشه مفهومِ رودربایستی)
تا زمانیکه میخوام و درست میدونم بمونم، و بعدش با رعایت ادب و عزت نفس مجلس رو ترک کنم.
وقتی من با ادب و شجاعت حرفمو بزنم اتفاقا ادما بهتر میفهمن و کسی ناراحت هم نمیشه.
(صداقت و روراستی معجزه میکنه.)
تو رودربایستی کاری رو انجام ندم چون همش ضرره، هم برای خودم هم اطرافیان، چون وقتی حالم بده تو صورتم معلوم میشه و دیگران هم میفهمن.
اون بنده خدا و بقیه کاملا آگاه شدن به فرکانسِ ناخوشایندِ من…
این مورد درس های بزرگی داشت برام، هم عزت نفس، هم انعطاف، هم کنترلِ ذهن…
جالبه نصفِ من دلش میخواست بمونه اونجا، چون جمع دوست داشتنی و بامحبتی بودن.
اما من کنترلِ غالب رو داده بودم دست ذهن نجوا گر که با لجبازی دائم بهم یادآوری میکرد تو اینطوری دوست نداری، با زور و رودربایستی و ترس از ناراحت شدن یه بنده خدا، پاشدی رفتی اون مهمونی، و دائم یادآوری میکرد تو شب هم نمیخواستی بمونی ولی موندی، ظهر هم همینطور…
حالا نکته اش چیه، اونجا محیط خوبی بود، آدمای خوبی بودن ولی من به زور قدرت رو دادم دست ذهنِ نجواگرم…
وگرنه لحظاتی که لذت ببرم اونجا هم وجود داشت.
به نوعی انگار خودم اجازه ی لذت بردن رو از خودم گرفتم هر بار با لجبازی…
تا میومدم لذت ببرم از محیط و آدما، یکی دستمو میکشید و منو میبرد…
الان بهتر درک میکنم چقدر کنترل ذهن مؤثره.
تو این مثال، کنترل ذهن اول باعث میشه حال بد و نجواهای سرزنشگر قطع شن.
بعد حال من که عوض شه شرایط عوض میشه.
شاید من محیط رو با احترام ترک میکردم.
شاید اتفاقا اینبار هم می موندم اما کلی لذت میبردم از بودن تو اون جمعِ باصفا…
اصولا باید کار کنم روی اینکه با لجبازی فکر نکنم و تصمیمی نگیرم چون نتیجه اش مسمومه. درمانِ من در اینه که سریع واکنش ندم، تامل کنم، ذهنم رو کنترل کنم.
– چند سال پیش هم یه ماجرایی تو محیط کار پیش اومد برام که بازش نمیکنم اما به شدت به شدت الان میفهمم با کنترل ذهنم میشد مسیرش رو خیلی عوض کرد.
اونجا به شدت احساس قربانی بودن داشتم.
که چرا من؟
چرا باید برای من پیش بیاد؟
موضوعش هم دست گذاشته بود روی یکی از تعصب های من.
بعدا تحلیل کردم که رفتار خودم باعث بروز اون اتفاق شده بود، انگار که خودم فرستاده بودم بهانه ی به وجود اومدن اون اتفاق و ناراحتی رو.
درس سخت و سنگین و بزرگی بود برام.
خیلی اذیت شدم و بهم فشار اومد ولی درسش رو گرفتم…
در مورد سوال بعدی فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه، کامنت بچه ها رو میخونم تا اگه چیزی یادم اومد بیام و بنویسم.
استاد جانم و مریم جانم ممنونم برای چیکه چیکه ی این آگاهی ها که با مهر و مسئولیت پذیری و عشق به اشتراک میذارین.
امروز وقتی این فایل رو گوش کردم ذهنم منو برد به زمانی که با همسرم تخته نرد بازی میکردم حرفای شما دقیق برام خاطرات اونموقع رو مرور میکرد،همین مروز باعث شد یه الگوی یکسان توی خیلی از اتفاقات پیدا کنم
هر وقت میاومدید یه فایل میزاشتید و میگفتید فلان اتفاق برام یه درس داشت که گفتم فایل بگیرم برام جای سوال بود چطوری استاد این درس ها رو پیدا میکنه چرا اتفاقات برای من درس ندارن چرا من حالیم نمیشه
اما امروز مرور این اتفاق خیلیی بهم کمک کرد قانون رو بهتر درک کنم
من یه چیز خیلی مهمی رو متوجه شدم
همیشه میگفتید این احساس شماست که فرکانس رو میفرسته احساس خوب داشته باشی نتایج خوب و احساس بد نتایج بد
منم با خودم میگفتم فهمیدم باید همیشه مثبت فکر کنم و…
زمانی که با همسرم تخته بازی میکردیم همسرم شروع میکرد به کری خونی همین کار تمرکز منو میگرفت من خیلی وقتا بود میخواستم برنده شم ولی تاس آخر همسرم همه چیز رو عوض میکرد و تو اون بازی میباختم یادمه وقتی شرایط اینطور میشد به خودم میگفتم آرامشت حفظ کن از خدا کمک میخواستم و مدام میگفتم خدایا کمک کن ببرم بعد میباختم تو دلم میگفتم هر چقدرم خدا رو هر جا صدا کنم صدامو نمیشنوه
حالا که فکرمیکنم من خدا رو صدا میکردم و گفتگو ها رو هم به ظاهر مدیریت میکردم ولی احساسم رو نه !
احساس من بد بود ،نگران بودم،نگران نتیجه
نگران برد همسرم ،نگران ضایع شدن
اصلا باخت رو دوست نداشتم خودمو خیلی درگیر بازی میکردم خیلی به نتیجه برد میچسبیدم،خیلی حرص میزدم فکر میکردم اگه برنده شم دیگه چی میشه چه حالی میده
کل لدت بازی رو به حرص خوردن میگذرونیم اگه همسرم تاس مینداخت که خوب بود و میتونست باهاش حرکت خوبی بزنه خدا خدا میکردم که اون فرصت رو نبینه ،اگه میدیدم به برد نزدیک استرس میگرفتم ،حسادت میکردم به تاس هایی که میآورد
وقتی هم که میباختم میگفتم تو خوش شانس بودی همش تاس های جفت آوردی
همسرم میگفت بابا تاس آوردم ولی مهم حرکت دادن منم هست قبول نمیکردم
وقتی چند بار پشت هم میبردم یه حس عذاب وجدان داشتم همسرم رو که پکر و ناامید میدیدم خودمو مقصر میدونستم اگه میتونستم حرکت خوبی بزنم نمیزدم که جریان بازی به نفع اون بشه تا اونم خوشحال بشه
یعنی این لیاقت رو در خودم نمیدیدم که چند بار پشت هم برنده بشم اگه کلا تو هر چند بار که بازی میکردیم همش من برنده میشدم که دیگه اصلا عذاب وجدان هم میگرفتم
وقتی این موضوع رو مرور کردم دیدم چقدر این الگو توی زندگی من تکرار شده
چند سال پیش وضعیت مالی مون به نسبت قبل خیلی خوب شده بود و داشتیم پیشرفت خوبی میکردیم ولی من همش ته دلم یه عذاب وجدانی بود چون وضعیت مالی خواهرم از من پایین تر بود دلم نمیخواست برای خودم چیزی بخرم چون نگران بودم نکنه خواهرم ناراحت شه اون نمیتونه بخره
احساس عدم لیاقت میکردم و همین موضوع باعث شد ما پسرفت کنیم آنقدر این احساس در من شدید بود که چرا من باید پیشرفت کنم در صورتی که اطرافیانم وضعیت خوبی ندارن
و کم کم این نعمت ها ازم گرفته شد
و من حس قربانی بودن داشتم مدام دنبال یه مقصر بودم که چرا شرایطمون بد شد
همش تقصیر دولت و تورم و…..
داشتم فکر میکردم اگر زمانی که بازی میکردم فارغ از اینکه نتیجه چی میشه از اون لحظه لذت میبردم چقدر عالی میشد همه چیز
این الگو تو خیلی از جنبه های زندگیم هست و یاد آوری این بازی خیلی بهم کمک کرد بهتر درک کنم وقتی میگید در لحطه زندگی کن و لذت ببر یعنی چی
وقتی میگید ذهنت رو کنترل کن و احساست رو خوب نگه دار یعنی چی
من اگه تو بازی به جای حسادت کردن به طرف مقابلم تمرکزم رو میزاشتم رو خودم رو بهتر بازی کردن نتیجه ی خوب خود به خود برام میاومد
اگه سعی میکردم زمانی که بازی به نفع من نیست احساسم رو واقعی نه الکی خوب نگه دارم و لذت ببرم و فارع از نتیجه برد و باخت بازی کنم چقدر بازی کردن لذت بخش تر میشد
این تجربه رو تو بازی با پسرم داشتم وقتی باهاش منچ بازی میکردم برام مهم نبود ببرم یا نه مهم این بود با پسرم کیف کنیم و لدت ببریم و چقدر برام لدت بخش میشد همون لحظات
تو زمان مدرسه درسم خیلی خوب بود و اگه نمره ی خوبی میگرفتم وقتی میدیدم دوستام نمره هاشون تو اون امتحان بد شده اولش یه عذاب وجدانی میگرفتم ولی حالا که دقت میکنم خیلی زود کنترل ذهنم رو به دست میگرفتم و مدام با خودم میگفتم تو تلاش کردی نتیجه ی تلاشت رو دیدی اونا حتما تلاش نکردن و همین گفتگو ها باعث میشد دیگه عذاب وجدانی نداشته باشم و همین باعث میشد همینطور تا آخر سال خوب پیش میرفتم و نمراتم عالی میشد
یه نکته ی خیلیی مهمی که مریم جون بهش اشاره کردند و من از وقتی دارم به این سبک پیش میرم حسم خیلیی خوبه
دیدن نتایج کوچیک و پیشرفت کوچیک
من همیشه وقتی اسم نتیجه میاد فقط نتایج بزرگ تو ذهنم میاد
ولی وقتی دیدم مریم جون گفت من اولش راکت دستم نگرفته بودم همین که گرفتم گفتم موفقیت اولش نمیتونستم عکس العملی نشون بدم ولی دفعه بعد وقتی تونستم عکس العمل نشون بدم گفتم همین موفقیت
من چند روزی میشه از وقتی دوره عزت نفس رو گوش میکنم تصمیم گرفتم برای کوچکترین پیشرفتی خودمو تحسین کنم قبلل جوری بود که فقط داشتم برای کوچکترین خطایی خودمو تخریب میکردم
اما الان وقتی هر روز سعی میکنم نکات مثبت اون روز رو بنویسم یه پیشرفت میدونم
تا همین چند هفته پیش اسم اینو اصلا موفقیت نمیزاشتم میگفتم من وطیفه ام که شکر گزاری کنم ولی همین که منی که توجه ام از صبح تا شب رو منفی بود قدمی برداشتم برای توجه به نکات مثبت یعنی تعییر یعنی پیشرفت
استاد میخواستم یه نکته هم بگم که الان که دقت کردم برای من یه پیشرفت
زمانی که میخواستم کامنت گداشتن رو شروع کنم خیلی ترس داشتم چون کیفیت کامنت های این سایت خیلی بالا بود و درک من پایین
وقتی میدیدم بچه ها آنقدر قشنگ کامنت مینویسن میگفتم عمرا من بتونم اینطوری آنقدر قشنگ کامنت بنویسم 40 روز از عصویتم تو سایت میگدشت که سفرنامه رو شروع کردم خوب یا بد متعهد بودم هر روز کامنت بزارم آروم آروم جوری شد که زمانی که کامنت میزاشتم حس میکردم اینجا تنها جایی که نه مسخره میشم نه قضاوت
اعتماد به نفسم رفت بالا
سریال زندگی در بهشت رو شروع کردم و برای هر قسمتی که میدیدم کامنت میزاشتم
اما وقتی فایل جدید میومد تو سایت من یهدترسی سراغم میاومد نمیتونستم کامنت بزارم چون تو فایل های قبلی کامنت بچه ها بود اونا رو میخوندم و ایده میگرفتم گفتم باید خودمو به چالش بکشم استاد فایل جدید که گداشت قبل اینکه کامنت ها ثبت بشه من باید درکم کامنت بزارم وقتی چند تا فایل قبل کامنت گداشتم نمیدونید چقدرم حسم خوب بود این یه ترس کوچولو بود ولی به حدی اعتماد به نفسمو برد بالا که الان میتونم هر فایل جدیدی اومد رو سایت کامنت بزارم به این فکر میکنم که اگه پا رو ترس های بزرگمبزارم چه نتایجی برام حاصل میشه
در مورد حس قربانی شدن
من همیشه تو زندگیم مخصوصا مادر شدنم حس قربانی داشتم
فکمیکردم کل زمان من گرفته شد من هیچ وقتی ندارم برای خودم صرف کنم
مدام به همسرم احساس گناه میدادم
از سختی های بچه داری به همه میگفتم که حس ترحم اونا رو جلب کنم که چقدر داری سختی میکشی ولی از وقتی فهمیدم با این کار دارم اتفاق های نادلخواه بیشتری رو وارد زندگیم میکنم تصمیم گرفتم رفتارمون تغییر بدم
هر جا میخام شروع کنم به غر و گلایه سریع یه زنگ میخوره تو ذهنم قرار نیست کسی بفهمه مشکلت رو حرفی نزن که ناخواسته بیشتر وارد زندگیت میشه
مدام این گفتگومیاومد تو ذهنم که بگو بزار مادرت ،همسرت،کلا اطرافیانت بفهمن داری چه عدابی میکشی
از همین قانون استفاده کردم و یهدنتیجه خوب چند روز پیش رقم زدم
من چندین سال دچار سرگیجه های بدی میشم که چند روز پیش دوباره سرگیجه هام شروع شد وقتی تو این شرایط قرار میگرفتم مدام از حال بدم به همسرم میگفتم همسرم هم عکس العمل خاصی نشون نمیداد این باعث میشد بیشتر حرص بخورم از شرایطم به مادرم میگفتم به دوست به هر کسی که میشد ،همه هم میگفتن وای خیلی بد با بچه کوچیک و فلان
ایندفعه گفتم به هیچ کس حرفی نمیزنم ذهنم آنقدر نجواومیکرد دیونه بگو حالت بد بزار بفهمه حالت خوب نیست
ولی تا میخواستم حرف بزنم حرف استاد صدای استاد میاومد تو ذهنم وه زیپ دهنتو بکش سکوت کن
اصلا هنوزم باورم نمیشه بدون اینکه دکتر برم حالم خوب شده خدایاتاا شکرتتتت
واقعا که ما خالق زندگیمونیمم اونم لحظه به لحظه
من فقط امروز لدت ببرم کاری نداشته باشم به فردا
وظیفه ی من لدت بردن از امروز
فکر کردن به همین موضوع باعث میشه کمتر به خودم سخت بگیرم و لذت ببرم از هر چیزی که تو اطرافم هست
استاد عزیزمممم
هزاران بار ازتون ممنونم باید بارها این
فایل رو گوش کنم آنقدر که درس داره برام
از خدامیحام فقط گوینده ی حرفای خوب نباشم عمل کنم به این اگاهی های ناب
ممنون بابت کامنت زیبایت من امروز هدایت شدم به خواندن کامنت شما
من همیشه عادت داشتم پر بازدیدترین کامنتها را بخونم بعد دیدم گاهی کامنتهایی را می خونم هدایتی که باید پربازدیدترین کامنت می شد ولی نشده و دیگه خوندن کامنت را هدایتش را گذاشتم به خداوند و امروز هدایت شدم به کامنت شما
وچقدر کامنت شما برام درس داشت
از نکاتی که از بازی با همسرتون گفتید و چقدر قشنگ بررسی کردید
و از نگهداری بچه گفتید که یک زمانی من هم همین کار را می کردم چون سرکار می رفتم و همش می گفتم نگهداری بچه سخت است با کار و …
ولی الان تا کسی از این حرفها می زند سریع می گم از حضورش لذت ببر از اینکه فرشته خداوند کنارته و خداوند نگهداری یکی از فرشته هاش را به تو سپرده لذت ببر همه کارها با خودشه ما فکر می کنیم ما داریم کاری انجام می دیم در حالیکه همه کارها را خودش داره انجام می ده
حتی یک جایی یک اتفاقی برای فرزندم افتادم که خداوند با حمایت خودش باعث شد که فرزندم سلامت بمونه پس من وظیفه ام اینه که در کار فرزندم لذت ببرم
امیدوارم همیشه سلامت و در آرامش باشید بازم ممنون از کامنت زیباتون
پیام امروزت باعث شد بازم یه بار دیگه کامنتم رو بخونم
بعضی وقتا قانون رو فراموش میکنم
اینکه هدف لذت بردن
اینکه زندگی کردن تو لحظه
اینکه سخت نگیریم به خودمون
از تک تک چیزایی که داریم لذت ببریم
چقدر ر این جمله تون رو. وست داشتم که گفتید همهی کارها با خودشه
دیروز اتفاقی افتاد که پسرم یه کار اشتباه کرد من عصبانی شدم و براش یه تنبیه در نطر گرفتم
بعدش عذاب وجدان داشتم که چرا اونطور رفتار کردم ولی خیلی دارم سعی میکنم که رو این نقطه ضعف کار کنم
کامنت امروز شما برام نشانه بود که ااز بودن کنار عزیزانم لدت ببرم
بهم یاد آوری کرد مگه خدا آنقدر بخشنده نیست که اگه اشتباهی کردیم همون لحطه که پشیمون میشیم و هدایت میخواهیم بخشیده میشیم اونوقت ما انسان ها چرا انقدر سخت میگیریم
نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم ولی خیلی کامنتت برام به موقع بود خدا رو شکرررر میکنم که آنقدر دوست خوب دورو برم هست
خوشحالم که در این سایت هستم و بابت خوندن هر کامنتی کلی انرژی در وجوم وارد می شود انگار آگاهی ها سرریز می شوند در وجودم با خوندن کامنتهای دوستانی مثل شما
خدایا ترا سپاس به خاطر همه نعمت هایی که به ما ارزانی داشتی و زبانمان قاصر از بیان این نعمت هاست
خدایا ترا سپاس به خاطر دوستان بی نظیری که در این مسیر توحیدی مشوق و راهنمای من هستند
خدایا ترا سپاس به خاطر اینهمه زیبایی، نعمت و برکت…
استاد عزیز من سال گذشته رو برای خودم سال لذت ، سفر و دیدن زیبایی ها نام گذاری کردم .آگاهانه میخواستم به خودم ثابت کنم که با توجه و تمرکز من شرایط من داره رقم میخوره.
از شروع سال گذشته با استارت قانون سلامتی من به یک اندام ایده آل و رویایی رسیدم و به خاطر علاقه ام به سرسبزی ، جنگل ، دشت و گل بارها و بارها به طبیعت گردی، صعود قله و دیدن بارها و بارها جاده چالوس، جنگل عباس آباد و طبیعت بی نظیر ماسال رویایی هدایت شدم
سفرها و مکان هایی که خود به خود برام جور شد چون من آگاهانه هرچه رو می دیدم به هرطبیعتی که میرفتم تحسینش می کردم و با دوستانم، خانواده و همکارانم اون رو بارها و بارها تکرار کردم و طبیعت بعدی که من میرفتم از قبلی زیباتر و با شکوه تر بود
من به این باور رسیدم که خودم با کانون توجهم دارم اتفاقات رو رقم میزنم ولی چی بگم از بازی ذهن از شیطان که دشمن قسم خورده انسان و از بهشت واست جهنم می سازه و من شاید خیلی اوقات یادم میره دشمنی دیرینه شیطان و جدی میگیرم نجواهاش رو و اجازه میدم احساسم رو بد کنه. گاهی وقتها اتفاقاتی که توی زندگی من میفته شاید خیلی بد هم نباشه ولی این ذهن چموش من چنان اون اتفاقات رو بزرگ میکنه و چنان افکار منفی رو به خوردم میده که به خودم میگم دیگه کارم تموهه.
یه اتفاقی چند ماه پیش برام افتاد و من تونستم احساس بدم رو کنترل کنم. من یک وقت دکتر توی پاسداران داشتم ولی می ترسیدم خودم رانندگی کنم می ترسیدم مسیررو گم کنم ولی با توجه به آموزه های استاد گفتم باید شجاعتم رو نشون بدم و برترسم غلبه کنم با کمک نرم افزار آدرس رو زدم و با ترس و لرز به رانندگی ادامه دادم یک جایی توی مسیر رو اشتباه رفتم ولی گفتم عیبی نداره و آدرس پرسیدم و دور زدم و ادامه دادم در حالیکه بارون میومد نزدیک مطب با وجوداینکه حال من عالی بود و داشتم از بارون لذت میبردم زدم به یک ماشین البته با سرعت کم اولش خیلی عصبانی شدم که چرا راننده سرعتش رو کم کرده و رعایت نکرده ولی وقتی به خودم گفتم باید بگردی دنبال یک نکته مثبت توی این ماجرا، متوجه موهای زیبای خانمی که راننده بود شدم و توی دلم تحسینش کردم و دختر خانم از ماشین پیاده شد و با عصبانیت شروع کرد به غر زدن و تهدید کردن و گفت الان زنگ میزنم به پلیس منم خودمو جمع و جور کردم و با آرامش گفتم باشه عزیزم اگه من مقصر هستم به پلیس زنگ بزن بعد از یه تایمی دختر خانم از پلاک ماشین من عکس گرفت و شماره من رو هم یادداشت کرد و بهم گفت من عجله دارم میرم و ماشین رو تعمیر میکنم و به شما خبر میدم پول رو واسم واریز بکنین منم با مهربونی گفتم باشه عزیزم و بعد به مطب رسیدم اونجا منشی گفت که امروز کار داره و نمی تونه کار منوانجام بده به من گفت برو چند خیابون پایین تر عکس بگیر بیار تا بعد .من ماشین رو پارک کردم و رفتم به محل عکاسی اونجا هم بسته بود من کم کم داشتم خونسردی خودم رواز دست میدادم ولی دوباره ذهنم رو کنترل کردم و فهمیدم خانم عکاس هم به خارج از کشور رفتند و کار من امروز انجام نمیشه. به ناچار پیاده برگشتم تا نزدیک ماشین یاد حرف استا افتادم که در هر شرایطی دنبال یه نکته مثبت بگردم تا احساسم کمی بهتر بشه. خلاصه در حین پیاده روی توجه کردم به بارون ریزی که میومد و گونه هام رو آروم نوازش میداد یه نفس عمیق کشیدم و به درختان دوطرف خیابون و گلها توجه کردم و لذت بردم و توی اون هوای سرد یه پیراشکی داغ خریدم و جاتون خالی کلی هم لذت بردم و برگشتم به خونه بدون اینکه هیچکدوم از کارهام انجام بشه تازه یه خسارت تصادف هم روی دستم مونده بود. ولی من سعی کردم مچ ذهنم رو بگیرم و احساس خودم رو خوب نگه دارم. از اون موقع چند ماهی میگذره و اون دختر خانم واسه گرفتن خسارت ماشینش هرگز با من تماس نگرفت و من متوجه شدم وقتی تو یه قدم برای احساس خوبت برمیداری خداوند هزاران قدم رو واست بر میداره.
به خدا همه خوشبختی و موفقیت همه ما در توانایی کنترل ذهن ماست اینکه از منظری به اتفاقات و شرایط نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.
باید سعی کنیم با توجه به زیبایی های هرچند کوچیک دهن ذهنمونو سرویس کنیم. خفه اش کنیم و نذاریم این علف های هرز رشد کنند. این یه تجربه فوق العاده و بی نظیری بود که من از کنترل ذهنم داشتم و دوست داشتم با دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم که با کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت و زیبایی ها همه چیز ممکن می شود.
براتون آرزوی بهترین ها رو دارم در پناه خدای مهربان شاد و سلامت باشید.
ازیک بازی پینگ پونگ این همه آگاهی کشیدین بیرون و همین فایل به تنهایی چندین چند میلیون
می ارزه
در مورد عدم احساس لیاقت میتونم از تواناییهایم در رشته ورزشی خودم که یه سروگردن از هم وزن های خودم بالاتر بودم اما حرفه ای ادامه ندادم وگفتم که دیگه زندگی متاهلی هست وبادوتا بچه وکار کارمندی وشرایط اجازه نمیده
درصورتی که خیلی از افراد با شرایط خیلی سختر به نتایج جهانی رسیدن
واز وقتی که با استاد آشنا شدم اول از همه عشق خودم رو پیدا کردم
ترانه سرایی
ودارم دراین زمینه مهارتهای خودم رو میبرم بالا
وکلی نتایج خوب گرفتم
در خصوص به وجود اومدن یکسری اتفاقات شرایطی که همه چی به خوبی داشت پیش میرفت
میتونم
پیچ. خوردگی زانو خودم رو مثال بزنم
ازاینکه در طی این چندین ماه که آسیب دارم
ودرد هم دارم
اما سعی کردم خودم رو در احساس خوب نگهدارم
ودقیقا اون روزهایی که کنترل ذهنمو از دست میداد
بیشتر درد میگرفت
وهنوز پا به عمل ندادم ومیگم که بدنم خودش رو ترمیم میکنه
خدارو شاکرم بابت این همه آگاهی
بله وقتی تازه ازدواج کرده بودم و یه خورده تنش در من وخانواده من بود ومن تمرکزم رو رفتارهای بد خانواده هامون بود وهی نتایج بدتر وبدتر میشد
وکم کم بیخیالی طی کردم ونتایج ورفتارهای عوض شد
بی پولی عجیب داشتم
اما ایمان داشتم همه چیز عوض میشود وبه معنای واقعی همه چیز تغییر کرد
وتونستم در 2سال هم خونه بخرم هم زمین
وبازبه محض قانع شدن از وضعیت حال
شرایط شروع کرد به صورت نزولی حرکت کردن
چقدر یاد آوری این الگوها به ادامه مسیر کمک میکنه
الهی قربون این قوانین بی تغییر برم
که اگه بخوام کنترل احساس خوب داشته باشم بهترینها رو تجربه میکنم
تو تواناییهایت تغییر نکرده ولی چون کنترل ذهن داری برنده میشه
دقیقا وقتی بخوایم نتیجه به ظاهر بد به خیری ببینم
نتیجه پایانی بهترینها را رقم میزند
فقط وفقط کنترل ذهن
باید به جایی برسد که برایش عادی باشد اینگونه رفتار کردن
دقیقا استاد جان احساس عدم لیاقت =رفتن نعمتهات
چقدر این جمله ناب هست
ازاینکه آقا من دارم درست حرکت میکنم اما چرا نتیجه باب دل نیست
وبهترین تمرین در همون لحظه اینه که به داشته هامون نگاه کنیم
وباید پیش خودمون بگیم که آقا ما باید درهر لحظه احساسمون خوب باشه
با هر منطقی اگه دستمون رو در آتیش بندازیم میسوزه
یکی از نتایج عالی اینه
که من در حال حاضر چندین ماه هست که شرایط کاریم به شکلی داره پیش میره که با تمرکز بالا میتونم در ساعاتهای کاری به گوش دادن فایل بپردازم واز طرفی کامنت هم بزارم
نقش شور وشوق که غوغا میکند
چقدر زیبا گفتین خانوم شایسته عزیزم
الگویی که در موردمربیها گفتین
ازاینکه هدفشون بازبعدی هست
چقدر آموزنده بود
بودن در لحظه حال وساختن احساس خوب
باید امروزمون رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنیم
چقدر لذت بردن از چیزهایی کوچیک تاثیرگذار هست
واسه لذت بردن از زندگی نیاز به چیزهایی بزرگ نیست
چقدر زیبا بود جملات انیشتین عزیز
داستان کتونی کلا احساساتیم کرد واشک شوق دراومد
وشما رو یه لحظه تجسم کردم
وگفتم نوش جانتون استاد جان نوش جانتون تمام نتایج رویایی که گرفتین
بهتون تبریک میگم که به معنای واقعی یک پیامبر هستین
چقدر تاثیر گذار لذت بردن از چیزهایی کوچیک لذت واقعی واقعی نه نمایش لذت واقعی نتایج رو رقم میزنن
خب برم فایل تصویر این قسمت رو ببینم
و فایل قبلی رو هم با تمرکز نوت برداری کنم
وکامنتهای زیبا رو مرور کنم
خیلی خیلی ممنونم از شما عزیزان دل که این همه آگاهی ناب به اشتراک گذاشتین
پروردگارا تو را سپاس که مرا در فرکانس شنیدن این صحبت ها قرار دادی تا آگاه شوم و بهتر زندگی کنم وبا قوانین جهان هستی آشنا شوم
خدایا هدایتم کنم که هرآنچه تو میخواهی بنویسم
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی و بی نظیر واستاد مریم جان عزیز
اول از همه میخوام بگم این فایل را دانلود کردم که بارها بشنوم
یعنی دیوانه ام کرد از قوانینی که این مدت انجام ندادم ومیگفتم دلیلش چیه وبا این قسمت متوجه شدم
اینقدر نکته دارم که دوست دارم مو به مو برای خودم بنویسم تا آویزه گوشم بشه
اولین نکته و مهم ترین نکته توانایی کنترل ذهن که از تلاش جسمی خیلی بیشتر ومهم تره
برای انسان جز تلاش او نیست (تلاش ذهنی) آیه قرآن که جمعه در نمایشگاه بود و هدایت شدم به دیدنش
استاد جان در دوره شیوه حل مسائل بخش سوم در مورد ذهن اهرم رنج ولذت نوشتم ومتوحه شدم خیلی مهم است که در شرایطی که برای همه عادیه که عصبانی بشی یا قضاوت کنی یا برخوردی کنی که پشیمون بشی بتونی خودت را کنترل کنی وهمون کضم قیض که عصبانیت را در مردم خالی نکنی
اهرم رنج ولذت در مورد کنترل ذهن چقدر نتایج عالی داره
اول اینکه احساس خوبی داری که کاری را که نتیجه بدی داشت انجام ندادی
دوم یاد میگیری که آروم باشی و در همون لحظه خودت به خودت کمک کنی وسعی کنم کاری که حالم را بهتر میکنه انجام بدم
واقعا کنترل ذهن اولین کارمهم در زندگیه که باید یاد بگیرم باعث میشه هیچ کس را کنترل نکنم قضاوت نکنم آرام تر باشم تمرکزم میره روی خودم توی لحظه حال زندگی کردن ویه عالمه نتایج عالی
در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید؟؟
آخ از این احساس عدم لیاقت که چقدر باعث شد نعمت ها ازم دور بشه
الان در این قسمت بهتر متوجه شدم
وقتی خودم باور نمیکنم که باید راحت به همه چیز برسم ومن لیاقت این همه مهربانی وعشق همسرم به خودم را ندارم
یا داشتن فراوانی پول که میگفتم من چقدر ثروت سمتم اومده مگه اینقدر راحت میشه من لیاقت این همه پول را ندارم
یا زمانی که رابطه من و همسرم در زمان نامزدی بسیار بسیار عالی و رویایی بود و رابطه خواهرم و همسرش خوب نبود من احساس گناه میکردم که نباید اینقدر به من خوش بگذره وقتی که خواهرم داره اذیت میشه تو روابطش و اون احساس خوبی که باید داشته باشم را نداشتم ولذت نبردم
یا 15 سال در خونه ای زندگی میکنم که آب و گازروبرق نداشت ومن در وجودم احساس لیاقت یه خونه بهتر با امکانات بهتر را نمیدیدم ودرذهنم میگفتم من لیاقت خونه بهتر ندارم باید بپذیرم که مهمه چیز های خوب با هم نمیشه به همین دلیل این چند سال خودم را اذیت کردم فقط
تا اینکه با دوره شیوه حل مسائل بعد از 15 سال دارم جابه جا میشم به یه خونه بهتر با اینکه اجاره ای است ولی خدارا شکر که باور کردم من هم لیاقت بهترین خونه را دارم
یا اینکه ذهنم همش میگه صاحبخانه جدید نمیذاره راحت باشی وهمش ترس هایی که در ذهنم از باورهای گذشته در ذهنم هست مرور میشه شاید احساس عدم لیاقت باعث میشه باور نکنم که من شایسته بهترین خانه و بهترین صاحبخانه هستم
یا به خاطر باور عدم احساس لیاقت هر هدیه ای را که به دستم میرسید باور نمیکردم که لیاقتش را دارم
وای چقدر به خودم خسارت زدم از این احساس عدم لیاقت
نعمت هایی که راحت می آمدند ومن باورش نداشتم که برای من است وبا دست خودم انگار ناسپاسی میکردم وپس میزدم
خدای من این حرف ها واین فایل چقدر به موقع بود برام
تا اینکه با دوره قانون آفرینش آگاه تر شدم و فهمیدم هرکس با هر فرکانسی در بهترین جا قرار داره اگر هرجا هستیم جای ما درسته و هیچ بی عدالتی در کار نیست
الان فکر میکنم خیلی جای کار دارم چون هنوز این احساس را دارم
تا زمانی که من احساس لیاقت را درون خودم رشد ندم ثروت ونعمت وخوشبختی چطور بیاد
به اندازه باور ولیاقتی که من درونم حس میکنم خدا نعمت را به سمتم روانه میکنه
چقدر شوق در لحظه و از هرچیزی لذت بردن نعمت ها را به سمت ما میاره
مثلاً من از همین خونه ام تا زمانی که گلایه میکردم هم حالم بد میشد هم باعث شد چند سال بیشتر بمونم
تا اینکه اومدم احساسم را خوب کردم نسبت به خونه ام و باعث شد جابه جا بشم
سپاسگزاری کردن به من خیلی احساس خوبی میده نه گذشته نه آینده فقط همین لحظه
یعنی این بازی چقدر درس داشت استاد
وفقط شما میتونید از هرچیزی درسی داشته باشید وما را هم آگاه کنید
بی نهایت سپاسگزارشما هستم بابت این آگاهی ها که در اختیار ما میگذارید
این جزو اولین کامنت هایی هست که من روی فایل های دانلودی میزارم و این رو هم حسم گفت که بیام و بنویسم تا هم رد پایی برای خودم باشه و هم دوستان استفاده کنن و موضوعی هم که استاد انتخاب کردن رو هم تجربه اش رو دارم و ضعف و پاشنه ی آشیلم رو هم استاد توی این فایل خیلی خوب یاد آور شد برام که ممنونم ازش
درباره ی احساس لیاقت میخوام بگم
من توی خانواده ای بزرگ شدم که از لحاظ مالی روابط سلامتی جایگاه مناسبی ندارن و من هم عضوی از این خانواده هستم
ذهن من یه موقع هایی در طول روز نجوا میکنه دقیقا سر تایم هایی که قرار بر این هست که ما غذا بخوریم
خیلی برام جالب هست که ذهن از کجا برای این که من رو بی لیاقت جلوه کنه وارد میشه و کارش هم یه جورایی اگه بشیم و فکر کنم اصلا اشتباه هست ولی چون تکرار کرده رفته توی وجودم
و منطقش هم اینکه بابات همین که بهت جای خواب داده همین که بهت اجازه میده که توی خونش غذا بخوری از سرت زیاده
و اگه بخوای اضافه حرف بزنی تو رو از خونش میندازه بیرون
اونقدر این نجوا رو توی سرم آورده بود و سر هر بار غذا خوردن این جملات رو توی سر من نشخوار میکرد که واقعا باورم شده بود حالا از کجا میفهمم که باور کرده بودم
از عملم و حرفی که میزدم بعضی موقع ها میشد که بابام بهم میگفت تو پسر خوبی هستی اگه فلان کار رو خوب کنی برات مثلا ماشین میخرم یا بعضی موقع ها حرف میافتاد که ازدواج کردنی ما برات خونه آماده میکنیم و از این حرف ها
و همیشه جواب من چی بود برمی گشتم می گفتم من هیچی از شما نمیخوام همین که شما اجازه میدید که من اینجا بخوابم و غذا بخورم خیلی برای من کافیه (((من خودم رو لایق نمیدونستم چرا چون افسار من دست ذهنم بود چون اون جملات رو خیلی توی سر من گفته بود )))
و باور کردن من هم نتیجه میداد (طبق قانون )
چند باری هم شد که من از خودم توی خونه تعریف میکردم یا حالا مثلا جاهای دیگه پیش اقوام که با این سنم (19)سالگی همه ی کار های خودم رو خودم انجام میدم و بابتشون از پدرم پولی نمی گیرم سعی میکنم روی پای خودم باایستم و این کار رو هم کرده بودم من یه هزار تومنی از خانوادمهم نمیگرفتم این از اون جایی شروع شد که من سر کار میرفتم و خودم خرج خودم رو درمیاوردم و تمام تلاشم این بود که اصلا باری روی خونوادم نباشم بعد به یه نحوی به گوشم این می رسید که تورو کی بزرگ کرده کی بهت جا خواب داده کی شکمت رو سیر کرده
این جملات کلا مثلا آجر می ریخت توی سر من و حالم و به کل خراب میکرد
و من همیشه برای فرار از این موضوع موقع های غذا سعی میکردم نرم خونه و حالا یه چیزی بیرون میخوردم و این رو هم بگم که الانش هم همینجوری
من یه مشگل پنهان دارم که این مسئله هست و خودم هم تا حدودی ازش خبر نداشتم ولی این خیلی برام واضح بود
الان که دارم این جملات رو می نویسم به خودم میگم که ذهن چه قدر ساده با چه راهکار های ساده میتونه مثل آب خوردن آدم رو گول بزنه و من هم توی دامش افتادم
دیگه سعیم بر اینکه هر وقت خواست حرفی در این باره بزنه منم هم برای خودم یه دفاعیاتی تنظیم کنم که بزنم توی دهنش
چقدر این فایل برای من الهام بخش بود خدایا شکرت ممنونم که راجع به موضوع احساس لیاقت صحبت کردید استاد عزیزم، دقیقا بلایی که من دارم از قبل عید سره خودم میارم، من توی شغلم که تازه واردش شده بودم یک تعهد به خودم دادم که بدون توجه به فرمون دادن بقیه بهم بیام اون چیزی که شهودم میگه رو عملی کنم و قدم به قدم پیشرفتم تا جایی که در آمد من سه برابر در آمد سال گذشتم شد ولی من دقیقا با همین دو تا فکر که : چرا انقدر آسونه یعنی من به این سادگی باید رشد کنم؟ نکنه دارم اشتباه میرم پس بقیه چی اگر من انقدر راحت رشد کنم؟ و همون شد که بزرگترین نشتی مالیم دوباره به من چیره شد و من پولامو قرض دادم و حس و حالم بد شد چون همون آدم الان بدون اینکه امتیازی نسبت به من داشته باشه بدون اینکه به فکره حساب کتابمون باشه رفتارش هم با من فرق کرده و من بخاطر اون پولی که دستش دارم متاسفانه ارتباطمو حفظ کردم باهاش ولی اینا همش درسه مطمئنم چند وقت دیگه میام و از رد شدن از این نشتی مینویسم،، زیاد نمیخوام صحبت کنم از اینکه اینکارو میکنم و اون کارو میکنم
بیشتر دوست دارم از کارایی که انجام میدم و نتیجه اش میاد بیام بنویسم
ممنونم استاد عزیزم بابت این فایل بی نظیر خداروشکر که با شمام و این تو سایتم عاشق همتونم ️️️
خواستم تشکر بکنم بابت نکات فوق العاده ای که در این فایل اشاره کردین مخصوصا نکاتی که در انتهای فایل درباره زنگی در لحظه بهتر بگم لذت بردن از زمان حال واقعا ممنونم از شما
استاد یک خواهش داشتم که درباره همین موضوع لذت بردن از زمان حال فایل های بیشتری آماده کنید تو قسمت دانلود ها یک دسته جدیدی اختصاص بدین به همین موضوع که ما بیشتر این موضوع رو روش کاربکنیم و بیشتر به خودمون یادآوری بکنیم.
حتی اگر براتون امکان داره دوره ای آماده کنید براساس لذت بردن از زمان حال که ما مثل دوره های فوق العاده دیگه ای که تو سایت برامون گذاشتین ما بهاش رو بپردازیم و استفاده کنیم
البته شما در دوره جهان بینی توحیدی یک جلسه درباره قانونی که اگر از شرایطی که داری لذت ببری طبق قانون هدایت میشوی به شرایط بهتر توضیح دادین و سپاسگذارم از شما
باز اگر امکانش هست بصورت جامع تری دوره ای بر این اساس آماده کنید که خیلی عالی تر خواهد شد
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته عزیز
قبل از هرچیز بابت این فایل بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم
با دیدن این فایل یاد بازی ایران و استالیا افتادم جایی که ما عقب بودیم و عابدزاده که دروازه بان بود می خندید و پشتک وارو می زد خیلی عصبی شده بودم که اینقدر بی خیاله می دونم که می خواست نشون بده که داره ذهنش را کنترل می کنه ولی عصبی شده بودم یادمه گل اول را که خوردیم خیلی ناراحت شدم گل دوم را که خوردیم ناامید شدم و بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم دانشگاه گفتم این بازی ارزش دیدن نداره برم کلاسم را از دست ندم ولی این کار عابدزاده رو مخ من بود که هی می خندید یادمه تو بازی چین هم همین طور بود هر یک دانه پنالتی که می گرفت می خندید پشتک و وارو می زد اونجا خوشم می اومد ولی اینجا دیوانه شده بوده بودم از دستش و الان که استاد داشتند در مورد کنترل ذهن در بازی صحبت می کردند یاد اون رفتار افتادم
شاید این تو ذهنم موند و همیشه می گفتم عابدزاده با خنده هاش تونست به تیم این انرژی را بده که می بریم و الان استاد که این مسئله را گفتند دیدم دیدگاهم درست بوده
که بعد از اون ما گل زدیم و تونستیم با مساوی به جام جهانی بریم
و واقعا کنترل ذهن در همه جای زندگی آدم را رو به جلو می بره یک قسمتهای مصاحبه با عابدزاده را دوست دارم اینجا بزارم که بدونید کسی بوده که واقعا در شرایط استرس زا از شاد بودن در لحظه نتیجه گرفته است حتی در زمانی که همه چیز به نفع رقیب بوده است من عاشق بازی ایران و استرالیا هستم بارها نگاه کردم و خیلی برام نکته داشته و اصلی ترینش همین کنترل ذهن است
بعضی از قسمتهای مصاحبه احمدرضا عابدزاده بعد از بازی ایران و استرالیا
-بعد از اینکه آنها 2 بر صفر جلو افتادند شما میخندیدید. واقعاً امیدی در دل داشتید؟
در یک تیم فوتبال، دروازهبان وظایف سنگینی به دوش دارد. وقتی دروازهبان کاپیتان هم باشد وظایفش خیلی بیشتر میشود. چشم همبازیانم به من بود. اگر من هم توی دلشان را خالی میکردم فاجعه میشد. یک بار یک آقایی مرا دید و گفت: ببخشید من در جریان بازی ایران و استرالیا به شما ناسزا گفتم و تلویزیون خانهام را شکستم، چون تیم ملی 2 بر صفر عقب بود و همه ناراحت و بغضآلود بودیم، اما شما داشتی میخندیدی من هم با ناسزا تلویزیون را شکستم و گفتم این از باختمان خوشحال است و انگار فوروارد تیم استرالیاست که خنده از صورتش پنهان نمیشود.
-احتمالاً صحنهای که تماشاگر استرالیایی تور را پاره کرد، مورد نظر این فرد بوده است.
تماشاگر دیوانه آنها پرید تور دروازه مرا پاره کرد. اگر او را میزدم جو و ذهن بازیکنان تیم ملی به هم میریخت. بازیکنان استرالیا هم جریتر میشدند که بیا، کاپیتان ایران هموطن مرا را زده و هیچ فکر نکرده طرف قاطی دارد. در آن لحظات بهترین کار همانی بود که انجام دادم. پشتک زدن و خندیدن تا همبازیانم جری شوند و حرکت تماشاگر استرالیایی آنها را عصبانی کند. خدا را شکر که دو گل زدیم و صعود کردیم.
مورد بعدی که خانم شایسته گفتند زمانی که پشت سر هم می بردند….. واقعا من این حس را با تمام وجودم احساس کردم و همیشه در زندگی بهترین اتفاقات برام افتاده و واقعا همیشه به راحتی و آسانی ولی زمانی که احساس کردم چقدر من اوضاعم از هر نظر عالی است و احساسم این بود من و اینهمه خوشبختی محاله یکدفعه واقعا اوضاع بعد از چند سال و یا کمتر عوض می شد
با اینکه قانون را اون موقع نمی دونستم می فهمیدم که این اتفاقات به علت فکر اونروزم است
و از وقتی قانون فرکانس را فهمیدم دیگه دقیقا دلیل تک تک اتفاقات زندگیم را فهمیدم
همین الان هم وقتی حجم کارم خوبه و کلی ریلکس فایل گوش می دم و کارهام را انجام می دم و همه چی به آسانی برام انجام می شه یه احساسی یه دفعه می گه بابا دیگه اینقدر همه چی آروم هم خوب نیستا یک دفعه از فردا شلوغی شروع می شه و بعد یادم می یاد که خودم این فرکانس را فرستادم
بنابراین هر روز شکرگزاری ام از خداوند اینه که همه چی به آرومی پیش می ره و حال همه عزیزانم عالیه
درحالی که گاهی که حال بعضی ها را می پرسی و می گی حالت چطوره؟ چی کار می کنی؟ می گن هیچی کار روتین زندگی هر روز روز تکراری نه هیجانی نه چیزی همین صبح را به شب می رسونیم شب را به صبح
ولی من می دونم باید شکرگزار آرامش زندگی بود که همه در صحت و سلامت هستند و من در این صحت و سلامت و حال خوب کار می کنم و هر روز آگاهی های بیشتری پیدا می کنم خودم را بهبود می دهم هر روز بهتر از دیروز می شوم
من همیشه لذت می برم که صبحها خورشید زیبا طلوع می کند و ابرهای قشنگ کنارش می یان یه جاهایی رویش را می پوشونن و از همونجا بازم نور خورشید تلالو خودش را داره و باز از زیر ابرها می یاد بیرون و جلوه می کنه وقتی قدم می زنم در پارک نزدیک خونمون احساس می کنم که در بهشت خدا هستم و با درختان عشقبازی می کنم تو ذهنم در آغوششون می گیرم دونه دونه برگهاشون را غرق بوسه می کنم
کلاغهای خوشگل طوسی مشکی که به سمت من پرواز می کنند ولی از کنارم رد می شن و اونجا می گم سبحان الله با این سرعت حرکت می کنند ولی اینقدر خداوند این پرندگان را دقیق برنامه نویسی کرده که اصلا از مسیرشون منحرف نمی شن
صدای آواز پرندگان اینقدر قشنگه و صدای استاد را در هنگام پیاده روی گوش می دهم و کلی حس خوب می گیرم با هندزفری عزیزم که همیشه در گوشم است و رابط من و گوشیم و استاد است چقدر امروز اشک ریختم از اینهمه عشق و عشق خداوند
به خدا گفتم: خدایا تازه می فهمم بعد از دو سال وقتی استاد می گفت من هیچی نداشتم و در خیابانهای بندرعباس اشک می ریختم از عشق خدا یعنی چی
وقتی استاد می گفت اون موقع که هیچی نداشتم با الان که همه چی دارم احساسم یکی است یعنی چی؟ این احساس عشق که با هیچ چیزی تغییر نمی کنه بالا پایین نمیشه تو فقط تو لذتی و من این حس را برای اولین بار در پیاده روی ام احساس کردم و اشک ریختم و سپاسگزاری کردم
وقتی احساس لیاقت کردم و فهمیدم من ارزشمندم فقط به خاطر اینکه به این دنیا آمدم یعنی چه؟
چقدر خدا را در وجودم احساس کردم و الهام پشت الهام بود که توی قلبم می اومد و من تازه فهمیدم باز چرا استاد می گن من دوره های خودم را گوش می کنم چون من همون حرف ها که بهم گفته می شد را برای دوستم فرستادم و بعد چندین بار خودم گوش کردم و هر بار لذت بردم و تازه فهمیدم که حرفهای استاد تکراری نمی شه چون حرف خداست
خدا بهم گفت شیطان هم در مقابل انسان سجده نکرد و اونو لایق ندونست و از درگاه خداوند رانده شد و اگر تو هم احساس لیاقت نکنی و خودت را ارزشمند ندونی جهان تو را هم از جایگاه ارزشمند خودش پایین می یاره تازه فهمیدم چرا باید هر لحظه احساس لیاقت کنم و خودم را ارزشمندترین موجود بدونم چون خداوند اینو ازمون خواسته که در مقابل انسان سجده کنیم پس خداوند ما را لایق می دونه و ما اگر دستورات خداوند را باید اجرا کنیم تا مثل شیطان از درگاهش رانده نشویم باید به خودمان احترام بگذاریم و خودمان را لایق بدانیم.
و فایل امروز استاد که حکم خداوند را بر من تمام کرد و از این همزمانی به شگفت اومدم و گفتم خداوند می خواد باور احساس لیاقت برام بسازه برای همینه که نکته اش را از طریق استاد باز هم بیان کرد و همین طور کنترل ذهن که اگه نباشه احساس لیاقت هم مشکل پیدا می کنه
خدا را سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و امیدوارم هر روزم مثل امروز زیبا باشه هر چند که می دونم خداوند وعده داده که هر روز روز بهتری برای آینده برامون می سازه
در سوره الرحمن آیه 29 کل یوم هو فی شان
و چقدر این شعر قاسم انوار معنای آیه را قشنگ بیان کرده است
«کل یوم هو فی شان » ز چه کردند بیان؟
یعنی: اوصاف کمال تو ندارد پایان
جلوه حسن ترا غایت و پایانی نیست
هر زمان صورت دیگر شود از پرده عیان
باز هم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم سپاسگزام هم بابت این فایل بسیار عالی که اندازه صد تا فایل آموزشی ارزشمند بود هم از اینکه خانم شایسته عزیز برای هر فایل توضیح می نویسند و سوالات مربوط به فایل را می گذارند و این باعث می شود همه اعضای سایت هدفمند نکات فایل را بنویسند و تجربه هاشون را به اشتراک بگذراند ممنون که اینهمه با فایلهاتون آگاهی منتشر می کنید
امیدوارم همیشه سلامت و در آرامش باشید
سلام مرضیه جانم. پاسخی که برام نوشتی هدایتم کرد که بیام و کامنتت رو بخونم و چقدر لذت بردم.
اشارهت به بازی ایران و استرالیا چقدر بجا بود و خاطرات خوشی رو یادآوری کرد و منم دقیقا اون خندههای عابدزاده عزیز رو یادمه. :)
نکته ای که در مورد آرامش در زندگی گفتی و اینکه برای همین ریتم آروم زندگی شکرگزاری کنیم، خیلی عالی بود. چیزی که من به فرزندم می گم دقیقاً همینه. می گم همین که در آرامش از خواب بیدار می شیم و می تونیم از نعمت های خداوند لذت ببریم، مثلاً اینکه با آب زلال دست و صورتمون رو بشوریم و طراوتش رو حس کنیم، طعم خوراکی های مختلف رو بچشیم، نور و گرمای آفتاب رو احساس کنیم، آسمون پر ابر قشنگ رو ببینیم، و با آرامش شاهد این زندگی و زیبایی هاش و گذر زمان باشیم خیلی شکر داره.
مرضیه جانم ممنونم ازت به خاطر شعر زیبایی که نوشتی.
راستی منم هر روز توی پارک پیاده روی می کنم و عیناً حس و حال تو رو دارم و از دیدن مناظری که توصیف کردی لذت می برم.
در پناه خدا سالم و ثروتمند و شاد و در آرامش باشی عزیزم.
سلام یگانه جان
امروز کلی با کامنتات حال دلم را عالی کردی
رفتم کامنتم را خوندم باورت نمی شه اصلا انگار اینو خودم ننوشتم
خودم باهاش کلی اشک ریختم
انگار یاد اونروز افتادم که با این کامنت نوشتنم تو چه فرکانس عالی بودم
خدایا شکرت که در این سایت همیشه هر لحظه هم تحسین می کنیم هم تحسین می شویم و اینهمه عشق در این دنیا هست و همه از کمبود عشق می نالند و چقدر خوشحالم که مسیرم به سمت این سایت هدایت شد که نمونه وجود خداست
خوشحالم که نکاتی از کامنتم را بهم یادآوری کردی
برام دوباره یادآوری شد و چقدر این کامنتهای سایت به قول استاد برامون آموزنده است یکی از سپاسگزاری های هر روزه من از خداوند در معرض اینهمه آگاهی قرار گرفتن است
امیدوارم همیشه در شادی و آرامش و لذت از زندگی باشی و جریان ثروت و نعمت در زندگیت فراوان باشد همیشه
یا رب العالمین
سلام به همگی
سوره اسراء آیه 65
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلًا
توهرگز سلطه ای بر بندگان من، نخواهی یافت، همین قدر کافی است که پروردگارت حافظ آنها باشد.
استاد چقدر این فایل همزمان شد با جلسه سوم قدم دوم 12 قدم، وقتی داشتم اون فایل رو گوش میدادم اونجا گفتید که یه ناخواسته ای برام افتاد و مثال rv رو زدید، که خیلی از مردم وقتی ناخواسته هایی براشون پیش میاد، و به این فکر میکنند که الان چکار فیزیکی انجام بدم تا این مشکل رو حل کنم، بجاش اومدم تمرکزم رو از اون ناخواسته برداشتم و تمرکزم رو گذاشتم رو زیبایها، و اون قضیه براحتی حل شد، و به نفعتون شد، و چقدر زیبا اشاره کردید که اکثر مردم به ناخواسته میخورن اگه با احساس بد یکار عملی انجام بدن و فکر میکنند دارن یکار درست انجام میدن در حالیکه درستش اینکه اول ذهنشون رو از ناخواسته بردارن و یه نفس عمیق بکشن و بجای یکار فیزیکی اول احساسشون رو خوب کنند، چرا چون کل زندگی ما داره با افکارمون و کانون توجهمون شکل میگیره، خیلیها نمیتونند این رو درک کنند، چون اساس جهان بر اساس فرکانس، چون ما نمیبینیم، پس سخته درکش کنیم که همه کارو داره افکار واحساسمون خلق میکنه، ولی اگه درکش کنیم معجزها میاد، وچقدر این آیه زیبا مصداق پیدا میکنه که وقتی خداوند میگه من حافظ بندگانم هستم و توهیچ کنترلی بر اونها نداری، داره به بندگانی اشاره میکنه که میتونند ذهنشون رو کنترل کنند، داره به کسانی اشاره میکنه که تقوا دارن، وقتی بنده ای از خداوند بتونه ذهنش رو کنترل کنه و بگه همه از خداییم و بسوی خدا باز میگردیم، و بتونه احساسش رو خوب نگه داره و بتونه از زاویه دید بهتری قضییه رو درک کنه، نتیجه اش میشه احساس خوبش در لحظه و لاجرم طبق قانون بدون تغییر جهان هستی، لاجرم اتفاقات زندگیش بطرز جادویی رقم میخوره واینجاست که وقتی خداوند میگه هیچ کنترلی بر بندگانم نداری و من حافظشون میشم اینجا مصداق پیدا میکنه، استاد چقدر قشنگ تو این فایل به احساس قربانی بودن اشاره کردید، که تو جلسه دوم عزت نفس بطور کامل بهش پرداختید، من وقتی داشتم در مورد احساس قربانی بودن کار میکردم، اولش ذهنم میگفت بابا تو که دیگه این احساس رو نداری، کی شده اتفاقی بیفته بیای با آب تاب به دیگران بگی، بعد وقتی عمیق شدم دیدم بابا این احساس هر سری از یه زاویه بهش حمله میکنی رنگ عوض میکنه و با نوع و رنگ دیگه خودش رو ظاهر میکنه، و درنهایت میخواهد این حس رو در وجودم زنده نگه داره، وقتی در گذشته فکر کردم دیدم چقدر اتفاقات زندگیم با این احساس خراب شده، دیدم یکی از بنیادی ترین احساسات هست که یه لحظه ازش غافل شم و نادیده بگیرم سریع میخواد ابراز وجود کنه، و نقش قربانی رو بهم بده، حالا یا با احساس دلسوزی بخود، یا اینکه من حقم نبود، خلاصه از هر دری میخواد خودش رو وارد کنه، و و قتی اشاره کردید که این سطح از فرکانس منظور احساسات مخرب سطح پایین مثل احساس قربانی شدن یا احساس گناه، اینجور احساسات چطور میتونند اتفاقات بد زندگی و رویدادها و باعث برانگیخته شدن وجه بد افراد میشه، خلاصه استاد خیلی باید آگاهانه روی کنترل ذهن کار کرد و این نیاز داره که دائم رو خودمون کار کنیم، این ذهن کارش تخریبه، بمحض اینکه رهاش کنیم میخواد تخریب کنه و مارو از منبعمون دور نگه داره، اینجاست که نیاز داره به اعتمادبنفس واقعی، نیاز داره خودمون رو قلبی دوست داشته باشیم، نیاز داره وقتی تو ظاهر همه چی بر خلاف ما داره رقم میخوره ما دنیای درونمون رو واقعی بدونیم، چون همه چیز از درون، وقتی به این درک واقعی برسیم، دنیای بیرون هم خودبخود خوب میشه، و بهشت واقعی رو تو این دنیا تجربه میکنیم.
عاشق همه تونم در پناه خداوند همواره شاد و سلامت و تندرست پیروز باشید.
به نام خداوند هدایتگر و مهربانم.
سلام استاد جانِ عزیزم و مریم جانم.
سلام به همه ی دوستانِ عزیزم.
چقدر خوب بود این فایل، بارها و بارها دارم گوش میدم…
کنترلِ ذهن
چقدر تو همه چیز تاثیر میذاره.
تو بازی، تو زندگی، تو احساساتِ آدم…
خیلی خیلی ممنونم برای این فایل
چقدر به موقع فایلها میرسن دستم.
دقیقا انگار نکاتی که باید الان توجه ویژه کنم بهشون از فایلهای شما میشنوم و میبینم.
هنوز ویدئوی فایل رو ندیدم، فعلا میخوام عمقِ مطالب شما رو تو این فایل جذب و درک کنم.
چقدر ارزشمند گفتین در مورد نجواهای ذهنی، خودسرزنشی، حس های منفی که میان و باید کنترلشون کنم.
اینکه تمرکز کنم فقط همون روز خوب بازی کنم، همون روز خوب زندگی کنم.
اینکه توجه کنم لذت ببرم از چیزی که دارم نه حسرت برای داشتنِ چیزهایی که الان ندارم و موکول کردن و شرطی کردن لذت و شادی در زندگی حتما با داشتنِ چیزِ خاصی…
اینکه توجه و تمرکزم رو بذارم روی کاری که انجام میدم.
اینکه احساسِ لیاقت رو تقویت کنم در خودم.
اینکه ساده شدنِ انجامِ کارها، یعنی برای من آسان شده و برای خودم سختش نکنم با افکار اشتباه.
اینکه احساسِ قربانی بودن، چه آسیبی میزنه بهم اگه ذهنمو کنترل نکنم …
چقدر قشنگ و واضح توضیح دادین، با اعماقِ وجودم شنیدم صحبت هاتون رو استاد جان و مریم جان.
(شما که همیشه خوب توضیح میدین، حس میکنم یه پله مدار خودم بالاتر رفته که بهتر درک میکنم آموزش هاتون رو. بی نهایت خدا رو شکر.)
اینکه از داشته هام لذت ببرم، شما از یه پیاده روی ساده، غروب و طلوع خورشید، یه کتونی و … مثال زدین عالی بود، عالی…
وای که چقدر شما و مریم جان مثال های خوبی زدین تو این فایل برای درکِ بهترِ مطلب.
مریم جانم مرسی برای متن هر فایل و سوالهایی که مینویسین برای درک بهتر مطلب.
سوال های بهبودبخش این فایل:
درباره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی.
– تو مسائل خانوادگی، گاهی یه کارهایی رو انجام دادم بعد سرزنش کردم خودمو چرا انجام دادی؟ چرا بقیه انجام نمیدن؟
بعد انرژیم منفی میشه هم نسبت به خودم هم دیگران.
بعد فکر میکنم بهم ظلم شده، بار گردنِ من افتاده، بقیه کاری نمیکنن، بقیه فقط به خودشون فکر میکنن و مشارکت ندارن و …
بعدش که آروم میشم، تحلیل میکنم با خودم، متوجه میشم که هر کسی به مدل خودش داره کار انجام میده و فقط من نیستم که مشارکت دارم.
– چند سال پیش، خونه یکی از اقوام دعوت شدیم که حس کردم تو رودربایستی باید بریم با شرایطی که یه بنده خدایی میگفت و گرنه بی احترامی تلقی میشه…
البته که ما رفتیم با شرایطِ خودمون اما خیلی لجم گرفت که چرا به آدم میگن اینکار رو بکن…
مگه ما بچه ایم؟؟؟
(یکی از نکاتی که باید روش کار کنم اینه که حرف آدما رو جدی میگیرم، یعنی اگه بگن اینکار رو بکن فکر میکنم باید انجام بدم و این عصبانیم میکنه هم از خودم هم اون آدم…
یا اگه میگن اینکار رو انجام میدن من فکر میکنم حرفشون حرفه، در صورتیکه همه اینطوری نیستن.
درمانِ این مسئله تو دوره ی عزت نفسه، که خدا هدایتم کنه بتونم زودتر تمرکزی دوباره شروعش کنم.)
اوایل مهمونی بهتر بود، هر چند اصطلاحا یخم آب نشده بود هنوز، اما یه زمانی به بعد من دیگه نمیخواستم بمونم (الان میگم، از روی لجبازی، نه اینکه اونجا رو دوست نداشته باشم، از روی یه جنگِ درونی با خودم و یه بنده خدایی) ولی انگار مجبور باشم که بمونم و این حس ام رو بد کرد هم نسبت به خودم هم آدما…
دائم تو ذهنم صدای سرزنش یه بنده خدایی بود و پررنگتر هم میشد، خیلی هم به خودم حق میدادم و تو لباسِ موردِ ظلم واقع شدن فرورفته بودم…
من خوبِ داستان بودم که تقصیری نداشت
اون بنده خدا، بدِ داستان که اشتباه اول رو کرده و منو وارد این بازی و جنگِ درونی کرده…
که چرا به سلیقه و انتخاب من احترام نمیذارن و …
اصولا چرا از آدم نمیپرسند اصلا دلت میخواد بیای یا اونکار رو انجام بدی یا نه؟؟
حسم لحظه به لحظه بدتر میشد چون اون بنده خدا رو تو ذهنم خیلی سرزنش کردم تو این پروسه، یه کارهایی هم کردم برای خروج از حس بد که تحسین میکنم خودمو برای بهبودم.
ما شب هم همچنان موندیم اونجا تا عصرِ فرداش…
یه طوری بودم، انگار نصفِ من کنترلش دست ذهن نجواگر مزاحم بود، نصفِ من میخواست شرایط رو بهبود بده…
بعدا تحلیل کردم با خودم:
حرفم رو با رعایتِ ادب بزنم، سلیقه و انتخابم رو با رعایتِ ادب بگم.
(تمرین های عزت نفس که اتفاقا بعد اون ماجرا بهتر تلاش کردم روشون کار کنم. ترس از قضاوت یا نظر مردم دقیقا میشه مفهومِ رودربایستی)
تا زمانیکه میخوام و درست میدونم بمونم، و بعدش با رعایت ادب و عزت نفس مجلس رو ترک کنم.
وقتی من با ادب و شجاعت حرفمو بزنم اتفاقا ادما بهتر میفهمن و کسی ناراحت هم نمیشه.
(صداقت و روراستی معجزه میکنه.)
تو رودربایستی کاری رو انجام ندم چون همش ضرره، هم برای خودم هم اطرافیان، چون وقتی حالم بده تو صورتم معلوم میشه و دیگران هم میفهمن.
اون بنده خدا و بقیه کاملا آگاه شدن به فرکانسِ ناخوشایندِ من…
این مورد درس های بزرگی داشت برام، هم عزت نفس، هم انعطاف، هم کنترلِ ذهن…
جالبه نصفِ من دلش میخواست بمونه اونجا، چون جمع دوست داشتنی و بامحبتی بودن.
اما من کنترلِ غالب رو داده بودم دست ذهن نجوا گر که با لجبازی دائم بهم یادآوری میکرد تو اینطوری دوست نداری، با زور و رودربایستی و ترس از ناراحت شدن یه بنده خدا، پاشدی رفتی اون مهمونی، و دائم یادآوری میکرد تو شب هم نمیخواستی بمونی ولی موندی، ظهر هم همینطور…
حالا نکته اش چیه، اونجا محیط خوبی بود، آدمای خوبی بودن ولی من به زور قدرت رو دادم دست ذهنِ نجواگرم…
وگرنه لحظاتی که لذت ببرم اونجا هم وجود داشت.
به نوعی انگار خودم اجازه ی لذت بردن رو از خودم گرفتم هر بار با لجبازی…
تا میومدم لذت ببرم از محیط و آدما، یکی دستمو میکشید و منو میبرد…
الان بهتر درک میکنم چقدر کنترل ذهن مؤثره.
تو این مثال، کنترل ذهن اول باعث میشه حال بد و نجواهای سرزنشگر قطع شن.
بعد حال من که عوض شه شرایط عوض میشه.
شاید من محیط رو با احترام ترک میکردم.
شاید اتفاقا اینبار هم می موندم اما کلی لذت میبردم از بودن تو اون جمعِ باصفا…
اصولا باید کار کنم روی اینکه با لجبازی فکر نکنم و تصمیمی نگیرم چون نتیجه اش مسمومه. درمانِ من در اینه که سریع واکنش ندم، تامل کنم، ذهنم رو کنترل کنم.
– چند سال پیش هم یه ماجرایی تو محیط کار پیش اومد برام که بازش نمیکنم اما به شدت به شدت الان میفهمم با کنترل ذهنم میشد مسیرش رو خیلی عوض کرد.
اونجا به شدت احساس قربانی بودن داشتم.
که چرا من؟
چرا باید برای من پیش بیاد؟
موضوعش هم دست گذاشته بود روی یکی از تعصب های من.
بعدا تحلیل کردم که رفتار خودم باعث بروز اون اتفاق شده بود، انگار که خودم فرستاده بودم بهانه ی به وجود اومدن اون اتفاق و ناراحتی رو.
درس سخت و سنگین و بزرگی بود برام.
خیلی اذیت شدم و بهم فشار اومد ولی درسش رو گرفتم…
در مورد سوال بعدی فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه، کامنت بچه ها رو میخونم تا اگه چیزی یادم اومد بیام و بنویسم.
استاد جانم و مریم جانم ممنونم برای چیکه چیکه ی این آگاهی ها که با مهر و مسئولیت پذیری و عشق به اشتراک میذارین.
خدا روشکر برای همه چیز.
خدا رو شکر برای همیشه
نکات مثبت من و خدا 2.2.1402:
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین
امروز وقتی این فایل رو گوش کردم ذهنم منو برد به زمانی که با همسرم تخته نرد بازی میکردم حرفای شما دقیق برام خاطرات اونموقع رو مرور میکرد،همین مروز باعث شد یه الگوی یکسان توی خیلی از اتفاقات پیدا کنم
هر وقت میاومدید یه فایل میزاشتید و میگفتید فلان اتفاق برام یه درس داشت که گفتم فایل بگیرم برام جای سوال بود چطوری استاد این درس ها رو پیدا میکنه چرا اتفاقات برای من درس ندارن چرا من حالیم نمیشه
اما امروز مرور این اتفاق خیلیی بهم کمک کرد قانون رو بهتر درک کنم
من یه چیز خیلی مهمی رو متوجه شدم
همیشه میگفتید این احساس شماست که فرکانس رو میفرسته احساس خوب داشته باشی نتایج خوب و احساس بد نتایج بد
منم با خودم میگفتم فهمیدم باید همیشه مثبت فکر کنم و…
زمانی که با همسرم تخته بازی میکردیم همسرم شروع میکرد به کری خونی همین کار تمرکز منو میگرفت من خیلی وقتا بود میخواستم برنده شم ولی تاس آخر همسرم همه چیز رو عوض میکرد و تو اون بازی میباختم یادمه وقتی شرایط اینطور میشد به خودم میگفتم آرامشت حفظ کن از خدا کمک میخواستم و مدام میگفتم خدایا کمک کن ببرم بعد میباختم تو دلم میگفتم هر چقدرم خدا رو هر جا صدا کنم صدامو نمیشنوه
حالا که فکرمیکنم من خدا رو صدا میکردم و گفتگو ها رو هم به ظاهر مدیریت میکردم ولی احساسم رو نه !
احساس من بد بود ،نگران بودم،نگران نتیجه
نگران برد همسرم ،نگران ضایع شدن
اصلا باخت رو دوست نداشتم خودمو خیلی درگیر بازی میکردم خیلی به نتیجه برد میچسبیدم،خیلی حرص میزدم فکر میکردم اگه برنده شم دیگه چی میشه چه حالی میده
کل لدت بازی رو به حرص خوردن میگذرونیم اگه همسرم تاس مینداخت که خوب بود و میتونست باهاش حرکت خوبی بزنه خدا خدا میکردم که اون فرصت رو نبینه ،اگه میدیدم به برد نزدیک استرس میگرفتم ،حسادت میکردم به تاس هایی که میآورد
وقتی هم که میباختم میگفتم تو خوش شانس بودی همش تاس های جفت آوردی
همسرم میگفت بابا تاس آوردم ولی مهم حرکت دادن منم هست قبول نمیکردم
وقتی چند بار پشت هم میبردم یه حس عذاب وجدان داشتم همسرم رو که پکر و ناامید میدیدم خودمو مقصر میدونستم اگه میتونستم حرکت خوبی بزنم نمیزدم که جریان بازی به نفع اون بشه تا اونم خوشحال بشه
یعنی این لیاقت رو در خودم نمیدیدم که چند بار پشت هم برنده بشم اگه کلا تو هر چند بار که بازی میکردیم همش من برنده میشدم که دیگه اصلا عذاب وجدان هم میگرفتم
وقتی این موضوع رو مرور کردم دیدم چقدر این الگو توی زندگی من تکرار شده
چند سال پیش وضعیت مالی مون به نسبت قبل خیلی خوب شده بود و داشتیم پیشرفت خوبی میکردیم ولی من همش ته دلم یه عذاب وجدانی بود چون وضعیت مالی خواهرم از من پایین تر بود دلم نمیخواست برای خودم چیزی بخرم چون نگران بودم نکنه خواهرم ناراحت شه اون نمیتونه بخره
احساس عدم لیاقت میکردم و همین موضوع باعث شد ما پسرفت کنیم آنقدر این احساس در من شدید بود که چرا من باید پیشرفت کنم در صورتی که اطرافیانم وضعیت خوبی ندارن
و کم کم این نعمت ها ازم گرفته شد
و من حس قربانی بودن داشتم مدام دنبال یه مقصر بودم که چرا شرایطمون بد شد
همش تقصیر دولت و تورم و…..
داشتم فکر میکردم اگر زمانی که بازی میکردم فارغ از اینکه نتیجه چی میشه از اون لحظه لذت میبردم چقدر عالی میشد همه چیز
این الگو تو خیلی از جنبه های زندگیم هست و یاد آوری این بازی خیلی بهم کمک کرد بهتر درک کنم وقتی میگید در لحطه زندگی کن و لذت ببر یعنی چی
وقتی میگید ذهنت رو کنترل کن و احساست رو خوب نگه دار یعنی چی
من اگه تو بازی به جای حسادت کردن به طرف مقابلم تمرکزم رو میزاشتم رو خودم رو بهتر بازی کردن نتیجه ی خوب خود به خود برام میاومد
اگه سعی میکردم زمانی که بازی به نفع من نیست احساسم رو واقعی نه الکی خوب نگه دارم و لذت ببرم و فارع از نتیجه برد و باخت بازی کنم چقدر بازی کردن لذت بخش تر میشد
این تجربه رو تو بازی با پسرم داشتم وقتی باهاش منچ بازی میکردم برام مهم نبود ببرم یا نه مهم این بود با پسرم کیف کنیم و لدت ببریم و چقدر برام لدت بخش میشد همون لحظات
تو زمان مدرسه درسم خیلی خوب بود و اگه نمره ی خوبی میگرفتم وقتی میدیدم دوستام نمره هاشون تو اون امتحان بد شده اولش یه عذاب وجدانی میگرفتم ولی حالا که دقت میکنم خیلی زود کنترل ذهنم رو به دست میگرفتم و مدام با خودم میگفتم تو تلاش کردی نتیجه ی تلاشت رو دیدی اونا حتما تلاش نکردن و همین گفتگو ها باعث میشد دیگه عذاب وجدانی نداشته باشم و همین باعث میشد همینطور تا آخر سال خوب پیش میرفتم و نمراتم عالی میشد
یه نکته ی خیلیی مهمی که مریم جون بهش اشاره کردند و من از وقتی دارم به این سبک پیش میرم حسم خیلیی خوبه
دیدن نتایج کوچیک و پیشرفت کوچیک
من همیشه وقتی اسم نتیجه میاد فقط نتایج بزرگ تو ذهنم میاد
ولی وقتی دیدم مریم جون گفت من اولش راکت دستم نگرفته بودم همین که گرفتم گفتم موفقیت اولش نمیتونستم عکس العملی نشون بدم ولی دفعه بعد وقتی تونستم عکس العمل نشون بدم گفتم همین موفقیت
من چند روزی میشه از وقتی دوره عزت نفس رو گوش میکنم تصمیم گرفتم برای کوچکترین پیشرفتی خودمو تحسین کنم قبلل جوری بود که فقط داشتم برای کوچکترین خطایی خودمو تخریب میکردم
اما الان وقتی هر روز سعی میکنم نکات مثبت اون روز رو بنویسم یه پیشرفت میدونم
تا همین چند هفته پیش اسم اینو اصلا موفقیت نمیزاشتم میگفتم من وطیفه ام که شکر گزاری کنم ولی همین که منی که توجه ام از صبح تا شب رو منفی بود قدمی برداشتم برای توجه به نکات مثبت یعنی تعییر یعنی پیشرفت
استاد میخواستم یه نکته هم بگم که الان که دقت کردم برای من یه پیشرفت
زمانی که میخواستم کامنت گداشتن رو شروع کنم خیلی ترس داشتم چون کیفیت کامنت های این سایت خیلی بالا بود و درک من پایین
وقتی میدیدم بچه ها آنقدر قشنگ کامنت مینویسن میگفتم عمرا من بتونم اینطوری آنقدر قشنگ کامنت بنویسم 40 روز از عصویتم تو سایت میگدشت که سفرنامه رو شروع کردم خوب یا بد متعهد بودم هر روز کامنت بزارم آروم آروم جوری شد که زمانی که کامنت میزاشتم حس میکردم اینجا تنها جایی که نه مسخره میشم نه قضاوت
اعتماد به نفسم رفت بالا
سریال زندگی در بهشت رو شروع کردم و برای هر قسمتی که میدیدم کامنت میزاشتم
اما وقتی فایل جدید میومد تو سایت من یهدترسی سراغم میاومد نمیتونستم کامنت بزارم چون تو فایل های قبلی کامنت بچه ها بود اونا رو میخوندم و ایده میگرفتم گفتم باید خودمو به چالش بکشم استاد فایل جدید که گداشت قبل اینکه کامنت ها ثبت بشه من باید درکم کامنت بزارم وقتی چند تا فایل قبل کامنت گداشتم نمیدونید چقدرم حسم خوب بود این یه ترس کوچولو بود ولی به حدی اعتماد به نفسمو برد بالا که الان میتونم هر فایل جدیدی اومد رو سایت کامنت بزارم به این فکر میکنم که اگه پا رو ترس های بزرگمبزارم چه نتایجی برام حاصل میشه
در مورد حس قربانی شدن
من همیشه تو زندگیم مخصوصا مادر شدنم حس قربانی داشتم
فکمیکردم کل زمان من گرفته شد من هیچ وقتی ندارم برای خودم صرف کنم
مدام به همسرم احساس گناه میدادم
از سختی های بچه داری به همه میگفتم که حس ترحم اونا رو جلب کنم که چقدر داری سختی میکشی ولی از وقتی فهمیدم با این کار دارم اتفاق های نادلخواه بیشتری رو وارد زندگیم میکنم تصمیم گرفتم رفتارمون تغییر بدم
هر جا میخام شروع کنم به غر و گلایه سریع یه زنگ میخوره تو ذهنم قرار نیست کسی بفهمه مشکلت رو حرفی نزن که ناخواسته بیشتر وارد زندگیت میشه
مدام این گفتگومیاومد تو ذهنم که بگو بزار مادرت ،همسرت،کلا اطرافیانت بفهمن داری چه عدابی میکشی
از همین قانون استفاده کردم و یهدنتیجه خوب چند روز پیش رقم زدم
من چندین سال دچار سرگیجه های بدی میشم که چند روز پیش دوباره سرگیجه هام شروع شد وقتی تو این شرایط قرار میگرفتم مدام از حال بدم به همسرم میگفتم همسرم هم عکس العمل خاصی نشون نمیداد این باعث میشد بیشتر حرص بخورم از شرایطم به مادرم میگفتم به دوست به هر کسی که میشد ،همه هم میگفتن وای خیلی بد با بچه کوچیک و فلان
ایندفعه گفتم به هیچ کس حرفی نمیزنم ذهنم آنقدر نجواومیکرد دیونه بگو حالت بد بزار بفهمه حالت خوب نیست
ولی تا میخواستم حرف بزنم حرف استاد صدای استاد میاومد تو ذهنم وه زیپ دهنتو بکش سکوت کن
اصلا هنوزم باورم نمیشه بدون اینکه دکتر برم حالم خوب شده خدایاتاا شکرتتتت
واقعا که ما خالق زندگیمونیمم اونم لحظه به لحظه
من فقط امروز لدت ببرم کاری نداشته باشم به فردا
وظیفه ی من لدت بردن از امروز
فکر کردن به همین موضوع باعث میشه کمتر به خودم سخت بگیرم و لذت ببرم از هر چیزی که تو اطرافم هست
استاد عزیزمممم
هزاران بار ازتون ممنونم باید بارها این
فایل رو گوش کنم آنقدر که درس داره برام
از خدامیحام فقط گوینده ی حرفای خوب نباشم عمل کنم به این اگاهی های ناب
سلام زینب جان
ممنون بابت کامنت زیبایت من امروز هدایت شدم به خواندن کامنت شما
من همیشه عادت داشتم پر بازدیدترین کامنتها را بخونم بعد دیدم گاهی کامنتهایی را می خونم هدایتی که باید پربازدیدترین کامنت می شد ولی نشده و دیگه خوندن کامنت را هدایتش را گذاشتم به خداوند و امروز هدایت شدم به کامنت شما
وچقدر کامنت شما برام درس داشت
از نکاتی که از بازی با همسرتون گفتید و چقدر قشنگ بررسی کردید
و از نگهداری بچه گفتید که یک زمانی من هم همین کار را می کردم چون سرکار می رفتم و همش می گفتم نگهداری بچه سخت است با کار و …
ولی الان تا کسی از این حرفها می زند سریع می گم از حضورش لذت ببر از اینکه فرشته خداوند کنارته و خداوند نگهداری یکی از فرشته هاش را به تو سپرده لذت ببر همه کارها با خودشه ما فکر می کنیم ما داریم کاری انجام می دیم در حالیکه همه کارها را خودش داره انجام می ده
حتی یک جایی یک اتفاقی برای فرزندم افتادم که خداوند با حمایت خودش باعث شد که فرزندم سلامت بمونه پس من وظیفه ام اینه که در کار فرزندم لذت ببرم
امیدوارم همیشه سلامت و در آرامش باشید بازم ممنون از کامنت زیباتون
سلام مرضیه ی عزیزم
بابت کامنتی که برام گداشتی ازت ممنونم عزیزم
چه نکته ی خوبی اشاره کردی
پیام امروزت باعث شد بازم یه بار دیگه کامنتم رو بخونم
بعضی وقتا قانون رو فراموش میکنم
اینکه هدف لذت بردن
اینکه زندگی کردن تو لحظه
اینکه سخت نگیریم به خودمون
از تک تک چیزایی که داریم لذت ببریم
چقدر ر این جمله تون رو. وست داشتم که گفتید همهی کارها با خودشه
دیروز اتفاقی افتاد که پسرم یه کار اشتباه کرد من عصبانی شدم و براش یه تنبیه در نطر گرفتم
بعدش عذاب وجدان داشتم که چرا اونطور رفتار کردم ولی خیلی دارم سعی میکنم که رو این نقطه ضعف کار کنم
کامنت امروز شما برام نشانه بود که ااز بودن کنار عزیزانم لدت ببرم
بهم یاد آوری کرد مگه خدا آنقدر بخشنده نیست که اگه اشتباهی کردیم همون لحطه که پشیمون میشیم و هدایت میخواهیم بخشیده میشیم اونوقت ما انسان ها چرا انقدر سخت میگیریم
نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم ولی خیلی کامنتت برام به موقع بود خدا رو شکرررر میکنم که آنقدر دوست خوب دورو برم هست
برات از خدای بزرگ بهترین ها رو میخام
سلام زینب جان
ممنون بابت کامنت زیبایتان
چقدر خوشحالم که کامنت من برای شما نشانه بود
چقدر خداوند زیبا ما را هدایت می کند
خوشحالم که در این سایت هستم و بابت خوندن هر کامنتی کلی انرژی در وجوم وارد می شود انگار آگاهی ها سرریز می شوند در وجودم با خوندن کامنتهای دوستانی مثل شما
همیشه باشید و در آغوش خداوند
با سلام خدمت استاد عشق و مریم مهربان
خدایا ترا سپاس به خاطر همه نعمت هایی که به ما ارزانی داشتی و زبانمان قاصر از بیان این نعمت هاست
خدایا ترا سپاس به خاطر دوستان بی نظیری که در این مسیر توحیدی مشوق و راهنمای من هستند
خدایا ترا سپاس به خاطر اینهمه زیبایی، نعمت و برکت…
استاد عزیز من سال گذشته رو برای خودم سال لذت ، سفر و دیدن زیبایی ها نام گذاری کردم .آگاهانه میخواستم به خودم ثابت کنم که با توجه و تمرکز من شرایط من داره رقم میخوره.
از شروع سال گذشته با استارت قانون سلامتی من به یک اندام ایده آل و رویایی رسیدم و به خاطر علاقه ام به سرسبزی ، جنگل ، دشت و گل بارها و بارها به طبیعت گردی، صعود قله و دیدن بارها و بارها جاده چالوس، جنگل عباس آباد و طبیعت بی نظیر ماسال رویایی هدایت شدم
سفرها و مکان هایی که خود به خود برام جور شد چون من آگاهانه هرچه رو می دیدم به هرطبیعتی که میرفتم تحسینش می کردم و با دوستانم، خانواده و همکارانم اون رو بارها و بارها تکرار کردم و طبیعت بعدی که من میرفتم از قبلی زیباتر و با شکوه تر بود
من به این باور رسیدم که خودم با کانون توجهم دارم اتفاقات رو رقم میزنم ولی چی بگم از بازی ذهن از شیطان که دشمن قسم خورده انسان و از بهشت واست جهنم می سازه و من شاید خیلی اوقات یادم میره دشمنی دیرینه شیطان و جدی میگیرم نجواهاش رو و اجازه میدم احساسم رو بد کنه. گاهی وقتها اتفاقاتی که توی زندگی من میفته شاید خیلی بد هم نباشه ولی این ذهن چموش من چنان اون اتفاقات رو بزرگ میکنه و چنان افکار منفی رو به خوردم میده که به خودم میگم دیگه کارم تموهه.
یه اتفاقی چند ماه پیش برام افتاد و من تونستم احساس بدم رو کنترل کنم. من یک وقت دکتر توی پاسداران داشتم ولی می ترسیدم خودم رانندگی کنم می ترسیدم مسیررو گم کنم ولی با توجه به آموزه های استاد گفتم باید شجاعتم رو نشون بدم و برترسم غلبه کنم با کمک نرم افزار آدرس رو زدم و با ترس و لرز به رانندگی ادامه دادم یک جایی توی مسیر رو اشتباه رفتم ولی گفتم عیبی نداره و آدرس پرسیدم و دور زدم و ادامه دادم در حالیکه بارون میومد نزدیک مطب با وجوداینکه حال من عالی بود و داشتم از بارون لذت میبردم زدم به یک ماشین البته با سرعت کم اولش خیلی عصبانی شدم که چرا راننده سرعتش رو کم کرده و رعایت نکرده ولی وقتی به خودم گفتم باید بگردی دنبال یک نکته مثبت توی این ماجرا، متوجه موهای زیبای خانمی که راننده بود شدم و توی دلم تحسینش کردم و دختر خانم از ماشین پیاده شد و با عصبانیت شروع کرد به غر زدن و تهدید کردن و گفت الان زنگ میزنم به پلیس منم خودمو جمع و جور کردم و با آرامش گفتم باشه عزیزم اگه من مقصر هستم به پلیس زنگ بزن بعد از یه تایمی دختر خانم از پلاک ماشین من عکس گرفت و شماره من رو هم یادداشت کرد و بهم گفت من عجله دارم میرم و ماشین رو تعمیر میکنم و به شما خبر میدم پول رو واسم واریز بکنین منم با مهربونی گفتم باشه عزیزم و بعد به مطب رسیدم اونجا منشی گفت که امروز کار داره و نمی تونه کار منوانجام بده به من گفت برو چند خیابون پایین تر عکس بگیر بیار تا بعد .من ماشین رو پارک کردم و رفتم به محل عکاسی اونجا هم بسته بود من کم کم داشتم خونسردی خودم رواز دست میدادم ولی دوباره ذهنم رو کنترل کردم و فهمیدم خانم عکاس هم به خارج از کشور رفتند و کار من امروز انجام نمیشه. به ناچار پیاده برگشتم تا نزدیک ماشین یاد حرف استا افتادم که در هر شرایطی دنبال یه نکته مثبت بگردم تا احساسم کمی بهتر بشه. خلاصه در حین پیاده روی توجه کردم به بارون ریزی که میومد و گونه هام رو آروم نوازش میداد یه نفس عمیق کشیدم و به درختان دوطرف خیابون و گلها توجه کردم و لذت بردم و توی اون هوای سرد یه پیراشکی داغ خریدم و جاتون خالی کلی هم لذت بردم و برگشتم به خونه بدون اینکه هیچکدوم از کارهام انجام بشه تازه یه خسارت تصادف هم روی دستم مونده بود. ولی من سعی کردم مچ ذهنم رو بگیرم و احساس خودم رو خوب نگه دارم. از اون موقع چند ماهی میگذره و اون دختر خانم واسه گرفتن خسارت ماشینش هرگز با من تماس نگرفت و من متوجه شدم وقتی تو یه قدم برای احساس خوبت برمیداری خداوند هزاران قدم رو واست بر میداره.
به خدا همه خوشبختی و موفقیت همه ما در توانایی کنترل ذهن ماست اینکه از منظری به اتفاقات و شرایط نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.
باید سعی کنیم با توجه به زیبایی های هرچند کوچیک دهن ذهنمونو سرویس کنیم. خفه اش کنیم و نذاریم این علف های هرز رشد کنند. این یه تجربه فوق العاده و بی نظیری بود که من از کنترل ذهنم داشتم و دوست داشتم با دوستان عزیزم به اشتراک بگذارم که با کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت و زیبایی ها همه چیز ممکن می شود.
براتون آرزوی بهترین ها رو دارم در پناه خدای مهربان شاد و سلامت باشید.
بنام خدا
سلام بر پیامبر زمانه
سلام بر خانوم شایسته که واقعا شایسته بهترینهاست
چقدر آگاهی داشت این فایل
مگه هستن جایی شبیه شما؟!!
ازیک بازی پینگ پونگ این همه آگاهی کشیدین بیرون و همین فایل به تنهایی چندین چند میلیون
می ارزه
در مورد عدم احساس لیاقت میتونم از تواناییهایم در رشته ورزشی خودم که یه سروگردن از هم وزن های خودم بالاتر بودم اما حرفه ای ادامه ندادم وگفتم که دیگه زندگی متاهلی هست وبادوتا بچه وکار کارمندی وشرایط اجازه نمیده
درصورتی که خیلی از افراد با شرایط خیلی سختر به نتایج جهانی رسیدن
واز وقتی که با استاد آشنا شدم اول از همه عشق خودم رو پیدا کردم
ترانه سرایی
ودارم دراین زمینه مهارتهای خودم رو میبرم بالا
وکلی نتایج خوب گرفتم
در خصوص به وجود اومدن یکسری اتفاقات شرایطی که همه چی به خوبی داشت پیش میرفت
میتونم
پیچ. خوردگی زانو خودم رو مثال بزنم
ازاینکه در طی این چندین ماه که آسیب دارم
ودرد هم دارم
اما سعی کردم خودم رو در احساس خوب نگهدارم
ودقیقا اون روزهایی که کنترل ذهنمو از دست میداد
بیشتر درد میگرفت
وهنوز پا به عمل ندادم ومیگم که بدنم خودش رو ترمیم میکنه
خدارو شاکرم بابت این همه آگاهی
بله وقتی تازه ازدواج کرده بودم و یه خورده تنش در من وخانواده من بود ومن تمرکزم رو رفتارهای بد خانواده هامون بود وهی نتایج بدتر وبدتر میشد
وکم کم بیخیالی طی کردم ونتایج ورفتارهای عوض شد
بی پولی عجیب داشتم
اما ایمان داشتم همه چیز عوض میشود وبه معنای واقعی همه چیز تغییر کرد
وتونستم در 2سال هم خونه بخرم هم زمین
وبازبه محض قانع شدن از وضعیت حال
شرایط شروع کرد به صورت نزولی حرکت کردن
چقدر یاد آوری این الگوها به ادامه مسیر کمک میکنه
الهی قربون این قوانین بی تغییر برم
که اگه بخوام کنترل احساس خوب داشته باشم بهترینها رو تجربه میکنم
تو تواناییهایت تغییر نکرده ولی چون کنترل ذهن داری برنده میشه
دقیقا وقتی بخوایم نتیجه به ظاهر بد به خیری ببینم
نتیجه پایانی بهترینها را رقم میزند
فقط وفقط کنترل ذهن
باید به جایی برسد که برایش عادی باشد اینگونه رفتار کردن
دقیقا استاد جان احساس عدم لیاقت =رفتن نعمتهات
چقدر این جمله ناب هست
ازاینکه آقا من دارم درست حرکت میکنم اما چرا نتیجه باب دل نیست
وبهترین تمرین در همون لحظه اینه که به داشته هامون نگاه کنیم
وباید پیش خودمون بگیم که آقا ما باید درهر لحظه احساسمون خوب باشه
با هر منطقی اگه دستمون رو در آتیش بندازیم میسوزه
یکی از نتایج عالی اینه
که من در حال حاضر چندین ماه هست که شرایط کاریم به شکلی داره پیش میره که با تمرکز بالا میتونم در ساعاتهای کاری به گوش دادن فایل بپردازم واز طرفی کامنت هم بزارم
نقش شور وشوق که غوغا میکند
چقدر زیبا گفتین خانوم شایسته عزیزم
الگویی که در موردمربیها گفتین
ازاینکه هدفشون بازبعدی هست
چقدر آموزنده بود
بودن در لحظه حال وساختن احساس خوب
باید امروزمون رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنیم
چقدر لذت بردن از چیزهایی کوچیک تاثیرگذار هست
واسه لذت بردن از زندگی نیاز به چیزهایی بزرگ نیست
چقدر زیبا بود جملات انیشتین عزیز
داستان کتونی کلا احساساتیم کرد واشک شوق دراومد
وشما رو یه لحظه تجسم کردم
وگفتم نوش جانتون استاد جان نوش جانتون تمام نتایج رویایی که گرفتین
بهتون تبریک میگم که به معنای واقعی یک پیامبر هستین
چقدر تاثیر گذار لذت بردن از چیزهایی کوچیک لذت واقعی واقعی نه نمایش لذت واقعی نتایج رو رقم میزنن
خب برم فایل تصویر این قسمت رو ببینم
و فایل قبلی رو هم با تمرکز نوت برداری کنم
وکامنتهای زیبا رو مرور کنم
خیلی خیلی ممنونم از شما عزیزان دل که این همه آگاهی ناب به اشتراک گذاشتین
با یاد ونام رب الارباب و تنها خالق جهان هستی
پروردگارا تو را سپاس که مرا در فرکانس شنیدن این صحبت ها قرار دادی تا آگاه شوم و بهتر زندگی کنم وبا قوانین جهان هستی آشنا شوم
خدایا هدایتم کنم که هرآنچه تو میخواهی بنویسم
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی و بی نظیر واستاد مریم جان عزیز
اول از همه میخوام بگم این فایل را دانلود کردم که بارها بشنوم
یعنی دیوانه ام کرد از قوانینی که این مدت انجام ندادم ومیگفتم دلیلش چیه وبا این قسمت متوجه شدم
اینقدر نکته دارم که دوست دارم مو به مو برای خودم بنویسم تا آویزه گوشم بشه
اولین نکته و مهم ترین نکته توانایی کنترل ذهن که از تلاش جسمی خیلی بیشتر ومهم تره
برای انسان جز تلاش او نیست (تلاش ذهنی) آیه قرآن که جمعه در نمایشگاه بود و هدایت شدم به دیدنش
استاد جان در دوره شیوه حل مسائل بخش سوم در مورد ذهن اهرم رنج ولذت نوشتم ومتوحه شدم خیلی مهم است که در شرایطی که برای همه عادیه که عصبانی بشی یا قضاوت کنی یا برخوردی کنی که پشیمون بشی بتونی خودت را کنترل کنی وهمون کضم قیض که عصبانیت را در مردم خالی نکنی
اهرم رنج ولذت در مورد کنترل ذهن چقدر نتایج عالی داره
اول اینکه احساس خوبی داری که کاری را که نتیجه بدی داشت انجام ندادی
دوم یاد میگیری که آروم باشی و در همون لحظه خودت به خودت کمک کنی وسعی کنم کاری که حالم را بهتر میکنه انجام بدم
واقعا کنترل ذهن اولین کارمهم در زندگیه که باید یاد بگیرم باعث میشه هیچ کس را کنترل نکنم قضاوت نکنم آرام تر باشم تمرکزم میره روی خودم توی لحظه حال زندگی کردن ویه عالمه نتایج عالی
در باره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهید؟؟
آخ از این احساس عدم لیاقت که چقدر باعث شد نعمت ها ازم دور بشه
الان در این قسمت بهتر متوجه شدم
وقتی خودم باور نمیکنم که باید راحت به همه چیز برسم ومن لیاقت این همه مهربانی وعشق همسرم به خودم را ندارم
یا داشتن فراوانی پول که میگفتم من چقدر ثروت سمتم اومده مگه اینقدر راحت میشه من لیاقت این همه پول را ندارم
یا زمانی که رابطه من و همسرم در زمان نامزدی بسیار بسیار عالی و رویایی بود و رابطه خواهرم و همسرش خوب نبود من احساس گناه میکردم که نباید اینقدر به من خوش بگذره وقتی که خواهرم داره اذیت میشه تو روابطش و اون احساس خوبی که باید داشته باشم را نداشتم ولذت نبردم
یا 15 سال در خونه ای زندگی میکنم که آب و گازروبرق نداشت ومن در وجودم احساس لیاقت یه خونه بهتر با امکانات بهتر را نمیدیدم ودرذهنم میگفتم من لیاقت خونه بهتر ندارم باید بپذیرم که مهمه چیز های خوب با هم نمیشه به همین دلیل این چند سال خودم را اذیت کردم فقط
تا اینکه با دوره شیوه حل مسائل بعد از 15 سال دارم جابه جا میشم به یه خونه بهتر با اینکه اجاره ای است ولی خدارا شکر که باور کردم من هم لیاقت بهترین خونه را دارم
یا اینکه ذهنم همش میگه صاحبخانه جدید نمیذاره راحت باشی وهمش ترس هایی که در ذهنم از باورهای گذشته در ذهنم هست مرور میشه شاید احساس عدم لیاقت باعث میشه باور نکنم که من شایسته بهترین خانه و بهترین صاحبخانه هستم
یا به خاطر باور عدم احساس لیاقت هر هدیه ای را که به دستم میرسید باور نمیکردم که لیاقتش را دارم
وای چقدر به خودم خسارت زدم از این احساس عدم لیاقت
نعمت هایی که راحت می آمدند ومن باورش نداشتم که برای من است وبا دست خودم انگار ناسپاسی میکردم وپس میزدم
خدای من این حرف ها واین فایل چقدر به موقع بود برام
تا اینکه با دوره قانون آفرینش آگاه تر شدم و فهمیدم هرکس با هر فرکانسی در بهترین جا قرار داره اگر هرجا هستیم جای ما درسته و هیچ بی عدالتی در کار نیست
الان فکر میکنم خیلی جای کار دارم چون هنوز این احساس را دارم
تا زمانی که من احساس لیاقت را درون خودم رشد ندم ثروت ونعمت وخوشبختی چطور بیاد
به اندازه باور ولیاقتی که من درونم حس میکنم خدا نعمت را به سمتم روانه میکنه
چقدر شوق در لحظه و از هرچیزی لذت بردن نعمت ها را به سمت ما میاره
مثلاً من از همین خونه ام تا زمانی که گلایه میکردم هم حالم بد میشد هم باعث شد چند سال بیشتر بمونم
تا اینکه اومدم احساسم را خوب کردم نسبت به خونه ام و باعث شد جابه جا بشم
سپاسگزاری کردن به من خیلی احساس خوبی میده نه گذشته نه آینده فقط همین لحظه
یعنی این بازی چقدر درس داشت استاد
وفقط شما میتونید از هرچیزی درسی داشته باشید وما را هم آگاه کنید
بی نهایت سپاسگزارشما هستم بابت این آگاهی ها که در اختیار ما میگذارید
قول میدم این فایل را خیلی بشنوم چون خیلی مهمه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
این جزو اولین کامنت هایی هست که من روی فایل های دانلودی میزارم و این رو هم حسم گفت که بیام و بنویسم تا هم رد پایی برای خودم باشه و هم دوستان استفاده کنن و موضوعی هم که استاد انتخاب کردن رو هم تجربه اش رو دارم و ضعف و پاشنه ی آشیلم رو هم استاد توی این فایل خیلی خوب یاد آور شد برام که ممنونم ازش
درباره ی احساس لیاقت میخوام بگم
من توی خانواده ای بزرگ شدم که از لحاظ مالی روابط سلامتی جایگاه مناسبی ندارن و من هم عضوی از این خانواده هستم
ذهن من یه موقع هایی در طول روز نجوا میکنه دقیقا سر تایم هایی که قرار بر این هست که ما غذا بخوریم
خیلی برام جالب هست که ذهن از کجا برای این که من رو بی لیاقت جلوه کنه وارد میشه و کارش هم یه جورایی اگه بشیم و فکر کنم اصلا اشتباه هست ولی چون تکرار کرده رفته توی وجودم
و منطقش هم اینکه بابات همین که بهت جای خواب داده همین که بهت اجازه میده که توی خونش غذا بخوری از سرت زیاده
و اگه بخوای اضافه حرف بزنی تو رو از خونش میندازه بیرون
اونقدر این نجوا رو توی سرم آورده بود و سر هر بار غذا خوردن این جملات رو توی سر من نشخوار میکرد که واقعا باورم شده بود حالا از کجا میفهمم که باور کرده بودم
از عملم و حرفی که میزدم بعضی موقع ها میشد که بابام بهم میگفت تو پسر خوبی هستی اگه فلان کار رو خوب کنی برات مثلا ماشین میخرم یا بعضی موقع ها حرف میافتاد که ازدواج کردنی ما برات خونه آماده میکنیم و از این حرف ها
و همیشه جواب من چی بود برمی گشتم می گفتم من هیچی از شما نمیخوام همین که شما اجازه میدید که من اینجا بخوابم و غذا بخورم خیلی برای من کافیه (((من خودم رو لایق نمیدونستم چرا چون افسار من دست ذهنم بود چون اون جملات رو خیلی توی سر من گفته بود )))
و باور کردن من هم نتیجه میداد (طبق قانون )
چند باری هم شد که من از خودم توی خونه تعریف میکردم یا حالا مثلا جاهای دیگه پیش اقوام که با این سنم (19)سالگی همه ی کار های خودم رو خودم انجام میدم و بابتشون از پدرم پولی نمی گیرم سعی میکنم روی پای خودم باایستم و این کار رو هم کرده بودم من یه هزار تومنی از خانوادمهم نمیگرفتم این از اون جایی شروع شد که من سر کار میرفتم و خودم خرج خودم رو درمیاوردم و تمام تلاشم این بود که اصلا باری روی خونوادم نباشم بعد به یه نحوی به گوشم این می رسید که تورو کی بزرگ کرده کی بهت جا خواب داده کی شکمت رو سیر کرده
این جملات کلا مثلا آجر می ریخت توی سر من و حالم و به کل خراب میکرد
و من همیشه برای فرار از این موضوع موقع های غذا سعی میکردم نرم خونه و حالا یه چیزی بیرون میخوردم و این رو هم بگم که الانش هم همینجوری
من یه مشگل پنهان دارم که این مسئله هست و خودم هم تا حدودی ازش خبر نداشتم ولی این خیلی برام واضح بود
الان که دارم این جملات رو می نویسم به خودم میگم که ذهن چه قدر ساده با چه راهکار های ساده میتونه مثل آب خوردن آدم رو گول بزنه و من هم توی دامش افتادم
دیگه سعیم بر اینکه هر وقت خواست حرفی در این باره بزنه منم هم برای خودم یه دفاعیاتی تنظیم کنم که بزنم توی دهنش
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی
چقدر این فایل برای من الهام بخش بود خدایا شکرت ممنونم که راجع به موضوع احساس لیاقت صحبت کردید استاد عزیزم، دقیقا بلایی که من دارم از قبل عید سره خودم میارم، من توی شغلم که تازه واردش شده بودم یک تعهد به خودم دادم که بدون توجه به فرمون دادن بقیه بهم بیام اون چیزی که شهودم میگه رو عملی کنم و قدم به قدم پیشرفتم تا جایی که در آمد من سه برابر در آمد سال گذشتم شد ولی من دقیقا با همین دو تا فکر که : چرا انقدر آسونه یعنی من به این سادگی باید رشد کنم؟ نکنه دارم اشتباه میرم پس بقیه چی اگر من انقدر راحت رشد کنم؟ و همون شد که بزرگترین نشتی مالیم دوباره به من چیره شد و من پولامو قرض دادم و حس و حالم بد شد چون همون آدم الان بدون اینکه امتیازی نسبت به من داشته باشه بدون اینکه به فکره حساب کتابمون باشه رفتارش هم با من فرق کرده و من بخاطر اون پولی که دستش دارم متاسفانه ارتباطمو حفظ کردم باهاش ولی اینا همش درسه مطمئنم چند وقت دیگه میام و از رد شدن از این نشتی مینویسم،، زیاد نمیخوام صحبت کنم از اینکه اینکارو میکنم و اون کارو میکنم
بیشتر دوست دارم از کارایی که انجام میدم و نتیجه اش میاد بیام بنویسم
ممنونم استاد عزیزم بابت این فایل بی نظیر خداروشکر که با شمام و این تو سایتم عاشق همتونم ️️️
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز
خواستم تشکر بکنم بابت نکات فوق العاده ای که در این فایل اشاره کردین مخصوصا نکاتی که در انتهای فایل درباره زنگی در لحظه بهتر بگم لذت بردن از زمان حال واقعا ممنونم از شما
استاد یک خواهش داشتم که درباره همین موضوع لذت بردن از زمان حال فایل های بیشتری آماده کنید تو قسمت دانلود ها یک دسته جدیدی اختصاص بدین به همین موضوع که ما بیشتر این موضوع رو روش کاربکنیم و بیشتر به خودمون یادآوری بکنیم.
حتی اگر براتون امکان داره دوره ای آماده کنید براساس لذت بردن از زمان حال که ما مثل دوره های فوق العاده دیگه ای که تو سایت برامون گذاشتین ما بهاش رو بپردازیم و استفاده کنیم
البته شما در دوره جهان بینی توحیدی یک جلسه درباره قانونی که اگر از شرایطی که داری لذت ببری طبق قانون هدایت میشوی به شرایط بهتر توضیح دادین و سپاسگذارم از شما
باز اگر امکانش هست بصورت جامع تری دوره ای بر این اساس آماده کنید که خیلی عالی تر خواهد شد