live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق - صفحه 27

732 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مسعود مصلحی گفته:
    مدت عضویت: 350 روز

    سلام استاد خوشحالم با شما آشنا شدم

    من هر روز فایل های صوتی شما رو گوش میکنم و تازه دارم با قواعد قوانین آشنا میشم و یه جرقه ایی تو ذهنم میزنه ولی نمیتونم که شرایط زندگی رو تحت کنترول در بیارم و فرصت کافی برای کنترول ذهن ندارم بررای شروع باید از چه محصولی شروع کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2042 روز

      سلام آقای مصلحی.اون قسمت بالای صفحه که نوشته اتاق شخصی درزیراون قسمت سوال دارم که به رنگ قرمز نوشته شده روی اون بزنید یک قسمت به نام از کجا شروع کنم هست که استاد عزیز اونجا توضیح دادن که از کجا شروع کنی.من خودم پنج سال پیش که عضو سایت شدم از فایل یک شروع کردم به گوش دادن به ترتیب تا آخری.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (آیه 93 نمل)

    و بگو: همه ستایش ها ویژه خداست؛ به زودی نشانه های خود را به شما نشان خواهد داد، پس آنها را خواهید شناخت. و پروردگارت از آنچه انجام می دهید، بی خبر نیست

    =====================================

    سلام استاد عزیزم

    سلام دوستان ارزشمندم

    این کامنت رو از بابت کنترل ذهنم مینویسم

    خدایا تو خودت میدونی که من جزء تو کسی رو ندارم

    خدایا به عظمتت قسمت میدم خودت یاری ام کن

    کمکم کن بتونم این ذهنمو کنترل کنم

    خدایا بدون هدایت های تو اصلاً نمیتونم زنده بمونم چه برسه به اینکه زندگی کنم

    خدایا من هر لحظه به تو

    به هدایت های تو

    به قدرت تو

    به آگاهی نامحدود تو

    به علم تو

    به توانایی نامحدود تو

    محتاجِ محتاجِ محتاج هستم

    خدایا الان ما بیشتر وسایل های خونمون رو جمع کردیم داریم نشونه هایی که برامون هر روز میفرستی رو دنبال می‌کنیم

    از طرفی هم پروژه ای که دارم روش کار میکنم به مسئله هایی توش خوردم که فقط تو خدای هدایتگرم فقط تو ربّ وهابم میتونی کمکم کنی

    جان هر کی رو دوست داری مثل همیشه کمکم کن

    جان من که حاضرم خدایا به عظمتت قسم فدای تو میکنم فقط یاری ام کن که من به یاری تو محتاجم

    من به تو ایمانم

    مثل همون زمانیکه حضرت موسی وقتی رسید به رود نیل کل بنی اسرائیل ناامید شدن از رحمت و هدایت شما و فقط موسی بود که گفت نه هرگز اینچنین نیست پروردگارم به زودی مرا هدایت می‌کند

    خدایا من تسلیم تو هستم

    اجازه نمیدم نجوای ذهنم منو از رحمت تو و هدایت هات ناامیدم کنه

    فقط خودت کمکم کن این مرحله از زندگیمو به سلامت با هدایت های خودت بگذرونم

    مطمئنم مهاجرت بسیار بسیار پر خیر و برکتی خواهیم داشت

    همه اتفاقات به نفع ما رُخ میده

    خدایا من بهت ایمان دارم

    تو کمکمون میکنی

    خودت قلب منو از ایمان به خودت پر کن

    من عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1302 روز

      سلام حسن جان

      داشتم به سوره ی ضحی گوش میدادم و باهاش تکرار میکنم،یک چیزی توی قلبم گفت برو به حسن بگو این سوره رو‌زیاد گوش بده،منم گفتم چشم.

      حسن جان،کنترل ذهن‌توی شرایطی که تا دوردست ها تاریکی و چیزی معلوم نیست،خیلی سخته،ولی پاداش رو کسایی که میگیرند که تو شرایط سخت ایمانشون رو حفظ میکنند.

      به قول استاد،خدا هیچ جا تو قرآن نگفته پیامبرها شاخ غول شکوندن،فقط گفته باید ایمان داشته باشید و‌در ایمانتون استقامت بورزید.

      حسن،جهان ساز و‌کار ساده ای داره و‌همه چیز رو باید خیلی آسون به ما بده!

      اگر جایی داره کار سخت پیش میره،ایراده!

      اذ قال له ربه اسلم،قال اسلمت لرب العالمین!

      نیاز به هیچ دست و‌پا زدنی نیست،میدونم اول مهر باید پروژه رو‌تحویل بدی،ببین منم باید اول مهر دوتا بچه رو‌بفرستم مدرسه،باید تکلیف‌خونه رو تا اول مهر مشخص کنم!

      هرچیزی که هست بسپارش به خدا،یک سری مسائل هست که ما از پسش برنمیایم!خدا از پسش برمیاد!

      هیچ ذهن منطقی نمیتونست پیش بینی کنه دریا برای موسی باز میشه!

      هیچ ذهن منطقی نمیتونست یوسف رو از دل چاه،عزیز مصر کنه!

      هیچ ذهن منطقی نمیتونست نوزاد شیرخواره رو‌به حرف بیاره تا آبروی مریم حفظ بمونه!

      هیچ‌ذهن منطقی نمیتونست پیش بینی کنه وسط بیابون بی اب و علف،از زیر پای اسماعیل چشمه بیرون بزنه!

      پسر ،خدا همیشه در هارو از جایی باز میکنه که به عقل جن هم نمیرسه!

      اونجایی که ما دستمون به شاخه نمیرسه،خدا شاخه رو میاره پایین!

      فقط تلاشت رو‌بکن رو ذهنت رو از مسائل غیر قابل حل برداری،و‌بزاری روی چیز های دیگه!

      وبعد اون مسئله به بهترین شکل حل میشه!

      قانونش اینه،نمیتونه جور دیگه ای باشه!

      ببین‌من تو‌ خیال خودم بودم و‌داشتم میرفتم ظرفا رو بشورم!

      ببین این خدا چه کارها نمیکنه!

      امیدوارم این تلگراف به کارت بیاد،منتظر خوندن کامنتای پر از معجزه ت هستم.

      در پناه نور میسپارمت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
      • -
        حسن گرامی گفته:
        مدت عضویت: 1358 روز

        تا چند بار باید این پیام های الهی تو بخونم تا سیر بشم

        تو بگو سعیده

        من یادم نمیاد جایی توی کامنت هام گفته باشم تا اول مهر باید پروژه رو تحویل بدم

        از کجا میدونستی که تا اول مهر باید پروژه رو تحویل بدم سعیده!

        نمیخواد بگی

        تو سیمت وصله

        نیازی به گفتن من نیست

        کافیه فقط خدا بهت بگه

        به خدا قسم موندم

        موندم از این خدا و هدایت هاش

        دیروز برای اینکه بتونم یکم ذهنمو کنترل کنم گفتم بیخیال کار اصلاً

        پاشدم رفتم نیاوران یکم بگردم و از فضای سرسبز پارک نیاوران استفاده کنم

        ما خونمون تا اونجا 2-3 ساعتی فاصله ست

        وقتی رسیدم مترو تجریش ، امدم اسنپ بگیرم که تا پارک نیاوران منو ببره

        به خدا گفتم خدایا خودت یه ماشین خوب با یه راننده خوب برام بفرست

        میخواستم برم یکم با خودم و خدای خودم خلوت کنم

        ماشین رسید و من سوار ماشین شدم

        داشتیم همینجوری با هم صحبت می کردیم

        بعدش میدونی راننده به من داشت چه حرف هایی میزد

        به الله قسم مثل شما که امشب هدایت شدی تا برام بنویسی اونم داشت پیام خدا رو بهم میرسوند

        میگفتش ، خدا همه چیزه برای من

        میگفتش تو فقط کافیه سیمت بهش وصل باشه همون خدا برات کافیه

        میگفتش من الان توی زندگیم هیچکسی رو ندارم چون خدا برای من کافیه

        میگفتش دو روز پیش من تولدم بود یه مسافر سوار کرده بودم کرایه ماشینش 100 هزار تومن میشد ولی اون 500 هزار تومن واریز کرد! بعد برگشت بهم گفت نمیدونم چرا ولی احساس کردم باید 500 هزار تومن برات واریز کنم

        همون جا گفتش که این کادوی خدا برای من بود

        بعد امشب خدا به قلبت الهام کنه که بیای برای من بنویسی و بگی حواسم باشه ، من نمیتونم جایی رو ببینم خدا که میتونه

        اون خودش راه رو به من نشون میده

        اصلاً نمیدونم چی بگم سعیده

        نمیدونم

        این از کارم که دیروز داشتم به خدا میگفتم خدایا فقط یه معجزه میتونه بیوفته که من این پروژه رو به سلامت تمومش کنم

        اینم از مهاجرتی که داریم

        فرش هامون هم جمع کردیم

        کفِ خونه موکت پهن کردیم

        تلویزیونمون هم هفته پیش به آقایون سمساری فروختیم رفتش

        بقیه وسایل های خونمون هم توی راه پله خونمون انداختیم

        تا خدا قدم بعدی رو بهمون بگه

        از کی تا حالا شدی خواهر توحیدیمون؟

        اون از کامنتی که برای ابراهیم نوشتی تا بتونه بهتر ذهنش رو کنترل کنه

        اینم از کامنتی که برای من نوشتی تا بتونم بهتر ذهنمو کنترل کنم

        حالا تو خودت از صبح تا شب داری روی خودت کار میکنی تا بتونی راحت تر ذهنتو کنترل کنی

        شاید الان کل مادرهای ایران بچه هاشون رو تا الان برای مدرسه ثبت نام کردن ولی یک نفر تو کل ایران گفته من فقط طبق اون چیزی که خدا بهم میگه عمل میکنم نتایجت هم که به اندازه یه ایران فرق داره

        لطف کردی که به ندای قلبت گوش دادی برام نوشتی

        ممنونم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      نیلوفر گفته:
      مدت عضویت: 437 روز

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

      فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاکُمْ ۚ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ

      پس بدانید که البته خدا یار شماست، که بهترین یار و بهترین یاور است.

      سلام دوست عزیز

      کامنتتون رو‌ خوندم، بسلامتی اسباب وسایلو جمع کردید و منتظر نشونه ها هستید

      من هم شرایط مشابه شمارو تجربه کردم، قلبم گفت براتون تجربه خودم رو تعریف کنم

      همسرم پرستار بودن و چون به کارشون علاقه نداشتن سال گذشته استعفا دادن و تصمیم گرفتن که کسب و کار خودشونو راه اندازی کنن

      حالا بماند که چه مسائلی رو حل کردیم و ظرفمون بزرگتر شد و خدای رحمان و رحیم چه نعمت هایی رو وارد زندگیمون کرد…

      اردیبهشت امسال موعد قرار دادخونمون بود، چندسال پشت سرهم بود که ما تمدید میکردیم

      هم خونه نوساز و شیک بود هم همسایه ها و صاحبخونه خوب، ولی امسال تکلیمون روشن بود، باید بلند میشدیم چون واقعا پولی نداشتیم که پول پیش رو افزایش بدیم و کرایه اش هم با توجه به درآمدمون بالا بود

      انقدر فکرمونو مشغول کرده بود که نگم براتون! بعد تعطیلات عید شروع کردیم به خونه دیدن با توجه به پولی که داشتیم

      یعنی یه خونه هایی نشونمون میدادن که واقعا احساس بدی بهم دست میداد

      گفتم خدایا با این مبلغی که داریم نمیتونیم خونه خوبی بگیریم خودت هدایتمون کن

      دیگه منتظر نشونه ها شدیم واقعا یک ماه و چند روز گذشت هیچ خبری نشد

      حالا ببینید چقدددرر تسلیم بودن کنترل ذهن میخواد واقعا

      همینجوووری روزا میگذشت و خبری نبود دیگه فرصتی نبود منم همه وسایلو کارتون کرده بودم، اتاقو کلا جمع کرده بودم، فقط 2 تا کاسه بشقاب نگه داشته بودم، ماهم مثل شما که تلویزیون رو فروختید، سرویس خواب روفروختیم چون خونه هایی ک میدیدیم خیلی اتاق خوابشون کوچیک بود

      یوقتایی پیش خودم تعجب میکردم واقعا چرا هیچ اتفاقی نمیوفته میگفتم نکنه جدی جدی قراره تو کوچه چادر بزنیم

      صاحبخونه هم عجله داشت خونه رو اجازه بده ما هم فقط 5 روز دیگه فرصت داشتیم

      یه خونه ای پیدا کردیم سال ساختش بالا بود، کوچیکم بود ولی تمیز بود من با صاحبخونه قرار گذاشتم گفت هماهنگ میکنم با مستاجر برید ببینید(ایشونم گفت مستاجرش عجله داره سریع میخاد بره)

      گفتم احتمالا دیگه همین اوکی بشه

      دو روزی گذشت من دو سه باری پیام دادم ایشون میگفت مستاجر جواب نمیده و…

      بعد یهو دیدم کلا آگهی رو از سایت حذف کردن

      گفتم ولش کن حتما خیر نبوده

      یه خونه دیگه پیدا کردیم صابخونه گفت شهرستانیم ساعت 5 عصر میرسیم، ما دقیقا ده دقیقه به 5 جلوی خونشون وایستادیم تا بیان ایشون اومد گفت ینفر دیگه خونه رو پسندید ولی حالا شما چون زحمت کشیدید تا اینجا اومدید خونه رو ببینید که اگه اونا اوکی نکردن دیگه شما قرار داد ببندید ( من مونده بودم ایشون که خونه نبود چجوری یکی دیگه اومده بود و دیده بود و پسندیده بود!!)

      احساس میکردم خونه هایی که من میپسندم عین یه حبابی ان که تا دستمو دراز میکنم بگیرمشون میترکن!!

      دیگه 2 روز مونده بود خونه رو خالی کنیم دیگه کلا رها کردم و تسلیم تسلیم

      راستشو بخواین خیلی برام جالب بود دلم میخواست ببینم واقعا چه اتفاقی میخاد بیفته، واقعا میخاستم ببینم خدا چجوری میخاد کمک کنه؟ اصلا میخاد کمک کنه یا پاشو گذاشته رو پاش فقط داره نگام میکنه؟( اونموقع مثل الانم فکت تو دستم نداشتم، هنوز معجزه تسلیم بودن رو ندیده بودم)

      فرداش خانواده همسرم زنگ زدن گفتن یه اتاق تو خونمون خالی کردیم فعلا بیاید اینجا تا سر فرصت خونه پیدا کنید

      اسباب اثاثیه هم بذارید تو پارکینگ

      قلبم سریع قبولش کرد، گفتم حتما خیره ، خدا هوامو داره، هیچ مقاومتی نکردم برای رفتن

      ولی خوب در عین حال سختم بود برام دیگه، پذیرشش خیلی سخت بود بالاخره چندسال مستقل زندگی کرده بودیم

      روزهای اول چون فرکانس های خودم تو در و دیوار بود اطرافیان هم درحالی که سعی میکردن ظاهرو حفظ کنن ولی مثل یه مزاحم باهام برخورد میکردن( خانواده خودم خیلی اصرار میکردن که من این مدت رو برم پیششون و مثل دوران عقد آخر هفته ها برم پیش شوهرم، درسته که شوهرم خونه پدرش بود و راحت تر از من بود ولی من نمیتونستم تو اون موقعیت که خودشو مقصر میدونست که به این وضع افتادیم تنهاش بزارم برم)

      الان حدودا 4 ماه از اون موقع میگذره ، اوایل همش از خدا ، از خودم میپرسیدم این واقعا هدایت بود؟؟؟

      الان که نگاه میکنم میبینم یه شاهکار بود

      ظاهرش ناحالب بود ولی خیلی نعمت و برکت داشت برامون

      دقیقا یک ماه که گذشت از شرکت تعاونی مسکنی که عضو بودیم نامه اخطار اومد که باید مبلغی رو واریز کنید وگرنه اخراج میشید(همون موقع خانواده همسرم گفتن راستش ما یه مبلغی رو براتون گذاشته بودیم کنار تا بتونید یه خونه رهن کنید ولی حالا اشکالی نداره واریز کنید واسه این خونه)

      چقدر آرامشمون بیشتر شد، چقدر اون دغدغه ها و استرس ها ازبین رفت

      کسب و کارمون رو راه انداختیم به لطف خدا

      و جالبه بهتون بگم یکی از پاشنه های آشیلم رو پیدا کردم

      من 5 ساله از کارشناسی فارغ التحصیل شدم و 2سال طرح رفتم( اون 2 سال رو تو دوران عقد بودم) و بعدش هرچی تلاش کردم برم سرکار نمیتوستم، هر چی آزمون استخدامی میدادم کتبی قبول میشدم مصاحبه رد میشدم

      ولی الان حدودا 2 روزه که من وارد کار شدم

      تازه متوجه شدم که تو این چندسال با وجود اینکه عاشق رشته ام بودم و مهارتش هم داشتم و هی به خدا درخواستش رو میدادم و پام رو گاز بود چرا موفق نمیشدم بعد از طرحم برم سرکار

      چون من درست کردن ناهار و شام و رسیدگی به کارهای خونه و وقت گذروندن با همسرم برام تو اولویت بود!

      الان چون با خانوداه همسرم هستیم دیگه دغدغه خونه داری و ناهار و شام کلا حذف شده بنابراین این ترمز هم خود به خود حذف شد دیگه خیالم از این بابت راحته و درها باز شد هدایت شدم به کاری که عاشقشم

      یکی دیگه از نعمت هایی که برامون داشت اینه که به فکر مهاجرت افتادیم و یکی دو ساعت شب ها با همسرم زبان میخونیم( در صورتی که اگه خونه خودم بودم دیگه وقت نمیشد)

      خدارو شکر واقعا، از هر طرف که به این ماجرا نگاه میکنم میبینم خدا واقعا جبران کننده ست، به قول دوستمون آقا ابراهیم

      مگه میشه خودتو پرت کنی تو بغل خدا ،جا خالی بده و بهمون بخنده؟

      مگه میشه بهش بگی خدایا به تو پناه آوردم،جز تو پناهی ندارم بهت بگه برو حوصلتو ندارم؟

      بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

      آری، کسانی که همه وجود خود را تسلیم خدا کنند در حالی که نیکوکارند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته و مناسب است، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.

      در پناه جان جانان بهترین ها براتون رقم میخوره، مطمئن باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    مقداد مسگریان گفته:
    مدت عضویت: 824 روز

    سلام به همه هم فرکانسی های خودم اقای عباس منش و خانم شایسته . تجسم سپاسگزاری و قطع ورودی های منفی واقعا معجزه میکنه من حدود 15 ساله اخبار و هیچ رسانه ای رو دنبال نمیکنم خدارو شکر همسری شایسته و بچه ای عالی و بینظیر رو جذب کردم اینقدر زندگیم روان و اروم و عالی پیش میره که فکر میکنم خوابم با اینکه پدرم رو سه ماه پیش ازبینمون رفت ولی خیلی خوب با این قضیه کنار اومدم و زندگیم به روال خودش برگشت و همه اینها رو از از سایت و هم فرکانس شدنم با جهان هستی وخداوند دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  4. -
    Leili گفته:
    مدت عضویت: 589 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان عزیزم در خانواده عباسمنش

    اینروزها در شرایطی هستم که مدام نجواهای ذهنم میاد که منو محزون کنه به قول قرآن

    و حرفهای شما در12 قدم برام تکرار میشه که اعراض کنم

    با نوشتن

    با حرف زدن باخدا

    با شکرگزاری

    با دلیل و منطق اوردن که قبلآ از پس چالشهای زندگی براومدی از اینم برمیای

    با تکرار فایلهای قرآنی

    با تکرار جملات قشنگی که خداوند در قرآن بهمون گفته

    با حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم

    خداوند برای من کافیست جز او خدایی نیست توکل کردم برا او و او فرمانروای عرش بزرگ است

    هیچ برگی از درخت نمی افته مگر به اذن خداوند

    با تکرار ایاک النعبد و ایاک النستعین

    حالمو خوب میکنم و احساسمو وصل میکنم به نیروی عظیم خداوند

    اونیکه بزرگترین پناه منه

    اون منو هدایت میکنه به بهترین مسیرها

    به مسیر نعمتها و ثروتها

    نه مسیر کسانیکه مورد غضب قرار گرفتند و گمراه شدند

    خدایا شکرت که نعمتهای بی شماری بهم دادی

    دل به تو سپردم

    کمکم کن

    ممنون از همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    میلاد موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1684 روز

    سلام امیدوارم حالتون عالی باشه

    امروز صبح مثل همیشه مغازه رو باز کردم همه چی داشت طبق معمول خوب پیش میرفت یه لحظه بهم الهام شد که 3 ساعت مرخصی بگیر برو بیرون و قدم بزن …

    منم همین کارو کردم و تو مسیر داشتم کامنت میخوندم که چشم خورد به فایل که تازه اپلود شده بود گفتم گوش بدم

    و الله اکبر این دقیقا همون چیزی بود که واقعا بهش نیاز داشتم تجسم خلاق و کنترل ذهن و من چقدر لازم داشتم که این صحبت هارو بشنوم

    خییلی احساس ازادی میکنم با این که فقط شنیدم تصمیم گرفتم انجام بدم به این روند زندگی نه تمرین (اینجوریم که خوده درونیم گفت اخییش بلاخره فهمید

    یعنی قشنگ احساس عجز میکنم میفهمم که این تصمیم خیلی قویه اصلا جنسش فرق میکنه

    اینکه اینقدر تنها شدم اصلا چیزه بدی نیست و اتفاقا باعث رشد و در مسیر رشد منه

    که اتفاقا امروز رفیقامو دیدم همون قدر شوخ طبع بودن هنوز ولی دیگه به من حال نمیداد یعنی جنس لذت بردن من چیزه دیگه ای شده از چیزایی دیگه ای لذت میبرم ..،،،

    اینستاگراممو بخاطر اینکه توجه منو درگیر میکرد پاک کردم

    بیشتر پادکست گوش میدم

    خارپشتی دارم یه حرفه ای رو یادش میگیرم

    (بچه های دوره قانون افرینش میدونن چی میگم)

    از هرکاری که میکنم دارم لذت میبرم و چقدر زندگیم راحتتره روانتره

    خداشکر که سعی دارم ثانیه به ثانیه زندگیم رو صرف ساختن و لذت بردن از اون سازه صرف میکنم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  6. -
    زهره برزه کار گفته:
    مدت عضویت: 895 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو

    دقیقا من خودم روزهایی تجسم میکنم زندگیم تو اون روز فوق العاده است و چند روز ختی یک روز زندگیمو میسپارم دست باد تا چند روز پریشونم بهتره بگم که عالیه تجسم و انجام دادن تجسم کار و ماشین و گوشی این ها برای من اتفاق افتاد ماشین روابط با هرکسی میشناسم یه همچین چیزای غذا شاید باورتون نشه من سرکار گفتم ناهار خوشمزه میخورم برام اوردن خیلی اتفاقی گفتی میخوام برم باغ ویلا اب و هوای عالی رفتم خدایا شکرت خدایا ممنونم عالیه استاد مممنونم که هرلحظه یاد اوری میکینی بهم که تجسم کن اتفاقات رویاها به حقیقت می پیوندن بادیدن شما دوتا عزیز با وجود شما هر قدم خدایا شکرت لذت ببریم از زندگیمون نگران چی هستیم بسازیم زندگی زیبامونو خدایا شکرت خدایا تو بده تو بساز خدایا شکرت حرف بزنیم ورودی هامونو کنترل کنیم ادمهایی که اطرافمون هستن خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  7. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استاد گلم

    امروز متوجه یک موضوعی شدم ک خیلی ایمانم رو قویتر کرد که دقیقا اون چیزی ک بهش فکر میکنی و توجه میکنی بهش یا همون تجسم میکنیم

    وارد زندگیمون میشه چجوریش اصلا محم نیست

    سال قبل مهرماه بود که تو سالنب کوچیک و خیلی از همه لحاظ داغون بود کار میکردم

    تنها چیزی که این سالن داشت کَف چوبیه قشنگش بود

    من هرروز که این سالن رو جارو میزدم باخودم صحبت میکردم که دوست دارم تو چه سالنی کار کنم؟

    خلاصه بعد از 3 ماه من هدایت شدم به یه سالن بزرگتر و بهتر اما…..

    اون فرکانسهایی که من ارسال کرده بودم بود و تمام اتفاقات جوری رقم خورد که من الان دقیقا تو همون سالنی که هرروز راجبش مینوشتم و صحبت میکردم رو دارم زندگی میکنم

    صندلی های مشکی کف چوبی دو طبقه شیک و باکلاس مشتری های عالی سالندار مهربون و عالی

    امروز یه لحظه که متوجه این قضیه شدم

    به خودم تبریک گفتم و تصمیم گرفتم اون چیزی که دقیقا میخام رو دوباره بنویسم و بیشتر بهش توجا کنم و راجبش صحبت کنم بنویسم

    بقیشو بسپرم به خدا

    من این تعهد رو جدیتر میدم که راجب خاسته هام بیشتر صحبت کنم

    و همچنین خاسته هام رو درست تر و بهتر انتخاب کنم

    خیلی خدارو شکر میکنم برای مسیر رویایی پیش رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
  8. -
    فریبا فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 2129 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استادان عزیزم

    و سلام به دوستای خوبم در این سایت الهی

    خدایا ممنونم به خاطر این سایت به خاطر این همه آگاهی

    خدایا ممنونم بخاطر این عدد 1818 روز عضویت در این سایت الهی وبه قول خانم سعیده شهریاری عزیز غار حرا

    موضوع فایل

    استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق

    حدوداً دو هفته قبل کامنتی که در ارتباط با نشانه روزانه م بود بررسی حجاب در قرآن قسمت 6 نوشتم

    که منتظر ویزای پسرم هستم و قراره که به کشور هلند مسافرت کنه و قرار شد که اگه ویزا اومد تو کامنتا بنویسم

    اما امروز می خوام ادامه اون ماجرا

    واز

    قدرت تجسم بگم

    من چند ساله که مهاجرت پسرم رو دارم تجسم می‌کنم تجسم می کردم که تو فرودگاهم و دارم بدرقش می‌کنم تجسم می کردم که اون بهترین رشته تو بهترین دانشگاه قبول شده تجسم می کردم که اونجا کار برای خودش پیدا کرده و کلی موفقه اینا همه رو تجسم می کردم و پنجشنبه 22 شهریور 1403 مرحله اول تجسمم به وقوع پیوست و پسرم رو برای تحصیل به کشور هلند بدرقه کردم

    البته حدوداً سه سال پیش برای تحصیل در کشور آمریکا پذیرفته شد اما ویزاش دیر اومد و ما ناراحت شدیم بعد که ویزا اومد دانشگاهش تعطیل شده بود

    ولی همش سعی میکردم خودم رو کنترل کنم احساسم رو کنترل کنم

    وبا خودم تکرار می‌کردم حتماً این اتفاقات خیره و الخیر فی ماوقع رو مرتب به خودم وپسرم می‌گفتم و خیرشم این بود که فهمیدیم خداوند برنامه و پلن بهتری رو برای ما چیده و اون این بود که تو این مدت عروس بگیرم

    و پسرم به همراه خانمش بتونه مهاجرت کنه و این خیلی برنامه بهتری بود که خدا برای ما چید

    خدایا من به هدایت‌هات،به نشونه هات و به کمک هات ایمان دارم.

    خدایا شکرت که می‌تونم سپاسگزار تو و قوانینت باشم ،می‌تونم سجده شکر به جا بیارم ممنونم که یاد گرفتم که تجسم‌های خوب بکنم من قبلاً به علت وابستگی شدید به خانواده اصلا دوست نداشتم که بچه‌هام مهاجرت کنند ولی با ورود به این سایت و این آگاهی‌هایی که استاد عزیز در اختیار ما قرار دادند این تغییر رو در خودم به وجود آوردم و اینو جز نتایجی که از این سایت گرفتم می‌دونم

    من با استفاده از قدرت تجسم به خیلی از خواسته هام رسیدم

    و این خواسته چون در زمان ارسال

    این فایل رخ داد نوشتمش

    ذهن ما همیشه درگیر تجسمه ولی چقدر خوبه که بیایم آگاهانه بهش جهت بدیم و تجسم‌هایی رو که دوست داریم تو زندگیمون اتفاق بیفته انجام بدیم

    وقتی

    با احساس خوب و لذتی که میبری

    خواسته هاتو تجسم میکنی انوقت اون همه کار برات میکنه

    خداااایاااا شکرررت من سپاسگزار تو و قوانینت هستم

    خدایا شکرت به خاطر این سایت و این همه آگاهی خدایا شکرت به خاطر استاد عباس منش عزیز

    خدایا شکرت به خاطر دوستان خوبم که باعث تشویق من به نوشتن این کامنت شدن

    ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
  9. -
    هانیه وحید گفته:
    مدت عضویت: 311 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و یکتاپرست

    من از خیلی سال قبل هر کجا حرف های شما رو می شنیدم به همه می گفتم هیچ کس توحید رو مثل استادعباسمنش نمی تونه توضیح بده ….ولی نمی دونم چرا هدایت نمی شدم به سمت شما …..و در پی استادهای دیگه بودم ….حدود دوماه قبل یکی از دوستان یه لینک تلگرام فرستاد که یه گروه به نام توحید عملی هست …..من هم که عاشق شنیدن حرف های توحیدی هستم سریع عضو شدم و فکر می کردم از جانب شما هست حتی اینکه دوره دوازده قدم و جهان بینی توحیدی رو هم خریدم ….و به یکی دیگه از دوستانم پیشنهاد کردم اونم خرید بعد از چن روز به من گفت این گروه مال استاد عباسمنش نیست …

    و تو سایتشون گفتن هیچ راه دیگه ای غیر از خرید از سایت وجود نداره …

    خلاصه من اونجا رو رها کردم و اومدم تو سایت و چون گفتید که حلال نیس روش های دیگه من و دوستم دیگه اونا رو گوش ندادیم و من از وقتی از داخل سایت فایل های رایگان رو دانلود می کنم و گوش می کنم ….کلی زوق زده شدم و واقعا نمی دونم چیکار کنم ….

    ولی همه تک تک جملاتی که در صحبت‌هایتان هست عمیقا در جان آدم نفوذ می کنه و انگار یک عمر به دنبال شنیدن این سخنان بود و الان یه گنج پیدا کردم و امیدوارم به یاری الله یگانه مسیر رو ادامه بدم و موفق بشم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  10. -
    روح اله گفته:
    مدت عضویت: 2221 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام خدمت استاد عزیز، خانم شایسته محترم و تمامی دوستان هم فرکانسی ام.

    بابت این فایل ارزشمند که درست متناسب شد با اتفاقاتی که نیازمند این فایل ارزشمند بود از خداوند و استاد عزیز سپاس گذارم .

    استاد شنبه 17شهریور ماه برای یه کاری آمدم تهران، از آمدن من نگم براتون که کلی اتفاقات جالب و شگفت انگیز افتاد.

    از آمدنم به پایانه به شما بگم که طی اتفاقی که رخ داد بلیط اتوبوس من کنسل شده بود منی که از قبل بلیط هتل رزو کرده بودم، من نگران بودم اما اگر نشه چی بعد چند دقیقه گفتم توکلم به خداست میسپرم به خدا خودش میدونه چه کاری بهتره خلاصه گفتم می ایستم ببینم جا گیر من میاد، ایستادم توی پله های اتوبوس درب عقب جا داد، اولش ناراحت بودم، چرا چون من آدمی نبودم که توی پله ها بشینم، منی که از قبل بلیط اتوبوس رزو می کردم الان به علت سهل انگاری انسانی بلیطم کنسل شد گفتم اشکال نداره تجربه جدیدی هست. خلاصه با عادتی که نداشتم رفتم تهران. لذت جدیدی بود خدا رو شکر.

    ساعت 12 شب رسیدم هتل، منی که هتل دو تخته سفارش دادم اونم به خاطر این که اتاق تک تخنته نداشت، رفتم هتل برای تحویل اتاق، هتل یه سوئیت بهم دادن، اول تعجب کرده ام آخه قیمتش 2 میلیون بیشتر از اتاقی بود که سفارش داده بودم خدا رو شکر کرده ام، فردا که رفتم برای صبحانه از پذیرش هتل پرسیدم :ببخشید من اتاق دو تخته سفارش دادم اما یه سوئیت تحول من دادید فکر کنم ظاهرا اشتباهی رخ داده. گفتن نه آقای محمدی اشتباهی رخ نداده، منی که خوش حال بودم گفتم خدا رو شکر.

    رفتن آماده بشم با کسی که دوستش داشتم بریم مشاوره قبل ازدواج حالا من مرکز تهران اون طرف من جنوب تهران، از اسنپ نگم براتون که خیلی سریع اسنپ گیرم امد توی راه رفتن به سمت مشاوره اولش خیلی شلوغ بود گفتم توکل به خدا سر وقت می‌رسیم همین که من داشتم با زهرا صحبت می مردم اصلا متوجه نشده ام کی رسیدم. خلاصه اون روز خیلی به ما خوش گذشت و صحبت کردیم فردای اون روز رفتم دانشگاه، نگم براتون رفتم دانشگاه مسئول آموزش منو که دید قبل اینکه سلام کنم گفت آقای محمدی کجایی ما منتطر شما بودیم منو ارجاع دادم به رئیس گروه شیمی گفتند برو با خانم دکتر دقیقی بپرس و باید تائید بدهند برای این کار من با لبخند تمام انگار نه انگار که چی شده رفتم پیش دکتر دقیقی با کمال تعجب خانم دکتر با خوش حالی و چهره ای بشاش منو دید به ایشون توضیح دادم. خانم دکتر هم بدون دعوا گفتن بله میتونی خلاصه تائید کردن و منی که گفتم الان خانم دکتر کلی سرم داد بزنه در کسری از دقیقه جوابم دادو تائید کرد. رفتم آموزش رئیس آموزش تعجب کرد گفت رفتی گفتن بله این هم تائید خانم دکتر خلاصه در کمتر از یک ساعت کارم انجام شد این هم از روز دوم آقا به علت افزایش بها بلیط اتوبوس، هزینه بلیط رفته بود بالا، بلیط گیر نمی آمد به طوری که اصلا باورم نمیشه بلیط بهترین شرکت اونم ترمینال بیهقی خدایا شکرت.

    راستش خیلی این طرف و اون طرف تجربه های فراوانی داشتم. اما اونی نبود که دلم بخواد یه مدتی رفتم توی کار صادرات زعفران.

    اینم براتون بگم رفتم مشاوره و این هدف به مشاوره گفتم به طور خیلی تعجب آوری منو به یه تاجر ایرانی که کارش توی حیطه کشورهای عربی بود معرفی کرد و یه طرحی بهم داد که قرار فردا برم کارهای اداری‌ انجام بدم توی کاری که بهش علاقه داشتم و آرزوشو داشتم.

    به امید خبرهای خوش از من.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: