https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-29 02:36:522024-11-08 04:54:02live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
732نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چون دقیقاااا با تجسم سفر دلخواهمو جذب کردم و دقیقاااا بعد گوش دادن جلسه دوم و سوم قدم دوم بود و خدا بهم جایزش و داد اتفاقا همین دیشب کامنت گذاشتم برای اون جلسه و دو روز پیش از سفر برگشتم و چه لحظات فوق العاده ای رو تجربه کردم ثانیه به ثانیه ش و …..
واقعا با همین شرایط فعلی م من جذبی رو کردم که اگه قرار بود قبل آشنایی با قانون این جذب و انجام بدم علاوه بر اینکه ذهنم اصلا باور نمیکرد چه برسه به انجامش بلکه ترمزها اجازه فکر کردن نمیدادن شرایط من همون شرایط قبله تو این مثال و تجربه همون حساب بانکی علاوه بر اینکه من الان سرکار هم نمیرم اما تغییر باور هام تغییر فرکانسم از زمین تا آسمونه و همون تغییر باور و افکار این شرایط و برای من وجود اورده
واقعا موقعیت فعلی ما چیزی نیست جز افکار ما و همین که شرایط فعلی شرایطی که خودم خلقش کردم اینقدر ذهنم مقاومت داشت و نمیخواست بپذیره که همین باور خودش کلی طول کشید تا جاش تو ذهنم درست بشه
استاد دقیقااا همین موضوعاتی که دارن میگن و تو قدم دوم گفتن همییین ها به شکل و شمایل دیگه ولی د قیقااا ماهیت موضوع همینه و همین وجه تمایز ایشون با دیگر افراد که تو این حوزه هستن داره تازه فقط همین یه مورد هزاران مورد دیگه ست که خیلی ها حتی شبیه ش هم نیستن چه برسه بخوان تلاش کنن این سبکی زندگی کنن
از زندگی در بندرعباس یه اتاق خیلی کوچیک تا زندگی در فلوریدا آمریکا که حتی شاید ثروتمندترین افراد داخل کشور بخاطر ترمز ها و ترسهاشون ارزوی همچین زندگی که شما اونجا دارین و داشته باشن چون فقط ثروت نیست که ادم و میکشونه به این کشور و این زندگی انگیزه و باورها و ترمزهای هر فرد متفاوته
یا اون تی وی کوچولو که بیشتر شبیه اسباب بازی بود بعدش جوری پیشرفت که شما چندین اینچ گرفتین و اونم فقط برای بازی کردن کی باورش میشه کسی که پشت دوربین داشت حرف میزد عباسمنش ما باشه من اولین چیزی که به ذهنم رسید و حجم باورش یکم برام عجیب بود لحن صحبت شما بود نمیدونم اون خانم اقا که ریز ریز صحبت میکردن دختر عمو پسرعموی شما بودن یا کی لحن و اخلاق خوش شما که پا به پای اونا شوخی میکردین گفتم همینههه واقعا راست میگن استاد که اون زمان تو اون شرایط تو اون اتاق هم سپاسگزار خدا بودن
ما هم چنین تجربه ای داشتیم و شاید همچین شوخی و خنده ای هم کردیم برای وضع موجود اون زمان اما منو خواهرم بچه بودیم عقلمون نمیرسید که این وضع وضع مناسبی نیست یا شرایط سطح پایینه میگفتیم میخندیدیم چون بچه بودیم و دنبال خوشی و ذوق و تفریح یه مرد تو سن شما که ازدواج هم کرده بود و تو کشوری که تقریبا 90درصد بار زندگی بقولی روی دوش مردهاست و اخلاق و رفتارشون بد میکنه شما با روی خوش و لبخند رضایت و شاید این ایمان و باور که درست میشه همه چیز داشتین زندگی میکردین و این برای من از کل حرفهاتون با ارزش تر بود چون با چشم دیدم عملکرد و رفتارتون و میبینم و این میشه برام سبک زندگی
در رابطه با کنترل ذهن گفتین و مثال روابط زدین دقیقا دو هفته پیش داشت یه تضاد کوچیک از روابط ریشه میگرفت و میخواست پر بشه که سریعا جلوش پیچیدم اونم با دیدگاه مثبت و منطقی و نزاشتم رشد کنه و باورتون میشه حتی به یه روز هم نرسید و دوباره ورق برگشت و همه چیز حتی از قبلش هم بهتر شد و بهتر میشه هر روز
در رابطه با دور شدن ادمها من همیشه همه جا هم گفتم دورم پر اکیپ و دوست بود هر فصلی از زندگیم و خب صمیمیت خیلی بیشتر بود در ما گاهی هر شب همو میدیدیم و خب من هربار به یه طریقی جدا میشدم از اکیپ نه از قصد و به دلخواه من یا اونا یجوری عجیبی اتفاق میفتاد و همینطور تکرار میشد بعد من میگفتم چرا هربار 5/6 سال یا گاهی بیشتر یکی از دوستای 10 سالم باهم بودیم بعد رابطه کات میشد و اکیپ پخش میشدن و باز دوستان جدید و دیگه الان 3سالی هست متوجه شدم بخاطر فرکانس هست و بدون نگرانی و اذیت شدن اجازه میدم فرکانس ها روند خودشون و در پیش بگیرن و دیگه حتی از اخلاق یا بد بودن فردی گله ای نمیکنم چون قضیه رو متوجه شدم و میدونم چیزی بیرون من نیست و همش به خودم ربط داره و هربار دایره روابطم گسترده تر میشه و اونایی که هستن عالی تر میشن و موندگار و اونایی که میرن خاطره میشن و در ذهنم ماندگار و آهااا یه چیز عجیب یادم اومد تو همین سفر اخیرم تو فرودگاه یکی از دوستای 10 سال پیشمو دیدم با بچه ش و خواهرش و دوستاش جمع دخترونه داشتن میرفتن استانبول و اینم خیلی خیلی برام اتفاق باحالی بود شماره های هم و گرفتیم و کلی معاشرت کردیم و گپ زدیم و بعدش هرکدوم رفتیم پی کار خودمون بدون اینکه ای ذره ای دخالت اضافه تر کنیم چه اون چه من و این خیلی قشنگ بود
واقعا دوره دوازده قدم بینظیره و امیدوارم خدا کمک کنه بتونم ادامه ش بدم تا نتایج هر روز بیشتر از روز قبل بشه و بتونم هر روز روی خودم کار کنم و هر لحظه خدا رو تو زندگیم احساس کنم
راستی تیشرت سفیدتون هم خیلی کیوته و خیلی بهتون میاد
ممنونم ازتون استاد و ممنونم از مریم جان عزیزم که این فایل رو در اختیارمون گذاشتن واقعا ارزش صحبتها و مطالبی که تو فایل گفته میشه از کیفیتش صدها مرتبه بیشتره دوستتون دارم
پر بود از نکات مثبتی که من با دیدنش بیشتر تشویق شدم که دوزه 12 قدم رو گوش بدم و کار کنم
از قدرت تجسم خواستهام دست نکشم چون جهان به پشت کار من نگاه میکنه پس من باید ادامه بدم حتما
با کلام خودم خواستهام رو جهت دهی کنم تا به خواسته های خودم برسم
البته که بعد هر هدفی هدفدیگه ای هست خ استه دیگه ای هست
چند روز پیش که راننده ای نداشتم خودم خواستم که برای کارها برم و رفتم خودم برای دیلی وری
و دیدم که چقد آسان شده ام برای آسانی ها
وقتی که استاد میگه اومدم آگاهانه به اون چیزایی که دوس داشتم تو زندگیم تجربه کنم شروع کردم توجه کردم و جهان هم از اون جنس رو سر راه من قرار داد و با فکر کردن و حرف زدن به خواستهام به این نقطه ای که هستم رسیدم و همه ما هم میبینیم که استاد از کجا به کجا رسیده از ی اتاق سیمانی با سقف چوبی
به فلوریدا آمریکا در این مرحله زیبا رسیده
استاد تعهد داشته تو این مسیری که بود تعهد داشته تعهد داشته که به این جا رسیده
بازم میگم تعهد داشته و بازم تعهد داشته و در مسیر مونده
چند روزی که سخت واقعا مشغول کارم دلم میخواد بیام خو سایت در پا بذا ن از خودم اما یا تنبلی کردم یا خسته بودم نمیدونم کدومش اما ورودی های ذهنم رو خیلی کنترل کردم و سعی کردم روی زیبایی ها اگه تمرکز نمیکنم حداقل به نکات منفی هم توجه نکنم
و بیشتر اوقات همین کارم باعث شده که شکر گذار تر باشم خداروشکر و هروز هم زیبا بوده
اما از این بگم که استاد میگه وقتی شما شروع به کار کردن روی خودت میکنی
دنیای اطرافت هم خودبه خود عوض میشه آدمای اطرافت هم تغییر میکنن
الا در محیط کاری من چقد من تنها شدم اما کارهام انجام میشه به راحتی
چقد همه چی خوب میچرخهداره پول بدهی های مجموعه راحت جور میشه و به سمت تسویه شدن میره و چقد لذت بخش برام و خیلی خوبه که میدونم توی کارم چه خواسته ای دارم خداروشکر
اما من خواستم رو نمیدونم چطوری بهش میرسم اما حالم خوبه گیر نمیدم به چیزی
و خیلی خیلی خوشحالم که استاد به من و به کلیه سایت داره یاد میده چطوری به زندگی لذت بخش برسیم
و امروز که این فایل رو برای چندمین بار خوب نگاه کردم داشتم با حرفای استاد تجسم میکردم اون خواستهام رو و چقد ِلذت بخش بود به خدا که استاد بارها این حرفارو زده در تمامی دورها اما بازم ذهن فراموش میکنه
و باید تکرار کرد تنها راه موفقیت تکرار و تکرار و تکرار و موندن در مسیر موفقیت
استاد واقعا ممنونم ازت برای این فایل پر از آگاهی هر کلمه ای که میگی رو باید با طلا نوشت مرد بهشتی
این بازی قواعد خاص خودشو داره و تو برای برنده شدن باید قواعد شو یادبگیری و تک به تک اجرا کنی.
سه تا نکته ی خیلی کلیدی و مهم که خودم به تجربه بهشون رسیدم در رابطه با تجسم و میخواستم با دوستای گلم به اشتراک بذارم:
1.احساس
اینکه در تجسم باید احساسی که دوست داریم بهش برسیم و در خودمون ایجاد کنیم، تجسم بدون احساس هیچ نتیجه ی مطلوبی نداره، اگه احساستو دخیل نکنی، الکی خودتو خسته نکن فایده ای نداره.
2.بی نیازی
بیشتر ما تجسم و برای رسیدن به هدف و خواسته مون انجام میدیم، در حالی که تجسم درصورتی جواب میده که با این هدف انجام نشه.هدف از تجسم باید و باید لذت بردن از این تجسم و احساسی که ایجاد میکنیم باشه.
تجسم با هدف اینکه یه روزی بهش برسیم فرکانس نیاز و ساطع میکنه.و ما با فرکانس نیاز هرگز نخواهیم توانست به خواسته مون برسیم.
و
3.استمرار
ممکنه خیلی از ماها اون دو مورد بالارو انجام بدیم ولی چون تو تجسمون استمرار نداریم پاسخی دریافت نمیکنیم.
تا نزدیکای قله میریم هااااا ولی یهو خسته و ناامید میشیم و قل میخوریم میآییم پایین.
چقدر ازکامنتی که نوشتی لذت بردم افرین …دلم نیومد برای این کامنت خوب تون مطلب ننویسم ….
باریکلا ب درک و شناختی که از قوانین بهش رسیدی…امیدوارم همه ی بچه ها ب این اندازه از درک و شناخت قوانین جهان برسند و مهمتر اینکه ب چیزی که درک کردند عمل کنن …
بندرت میشه در سایت چنین کامنت زیبا و پر محتوایی پیدا کرد مخصوصا منی که کامنت باید زیبا و واقعی باشه تا ازش تعریف کنم واقعا همش عین حقیقته
بسیار عالی نوشتی و افرادی که در مدار شنیدن و دیدن ان هستن دریافتش میکنن ..
میخوام با اجازه شما در راستای تایید کامنت تون مطالبی که گفتی رو با جزئیات بیشتری برای خودمون و بچه ها بیان کنم و بازترش کنم چون ذهن ما با تکرار هرچیزی رو میپذیره و درنهایت چیزی که زیاد بهش توجه و یا تکرار میکنه رویت میکنه و درنهایت باورش میکنه …
سه نکته کلیدی گفتی : احساس – بی نیازی و استمرار…
نکته اول گفتی احساس …چیزی که مشکل خیلی هاییست و افرادی که میخوان با کمک قانون جذب و قدرت ذهن ب خواسته هاشون برسند..
زیرا همانطور که میدونیم جهان هستی میگه :
تو باید اول احساس خوبی داشته باشی یا ب اصطلاح در ارتعاش خواسته ات قرار بگیری تا من تورو ب چیزی که میخوای برسونم تا زمانی که تو فرکانس خواسته هات رو ارسال نکنی از من چه توقعی داری…
اما افرادی که از قوانین نمیدونن یا افرادی که قوانین رو میدونن اما نمیتونن ب چیزی که میدونن عمل کنن یا براشون سخته میگن :
چطوری وقتی من هنوز ب خواسته ام نرسیدم حال و احساسم خوب باشه این همون گیر کار خیلی هاست که تو این کار جواب نمیگیرند میگن یعنی سرخودمونو کلاه بذاریم ؟
خیلی ها نمیتونن ب سادگی درخودشون احساس خوب واقعی ایجاد کنن و انگار دارند زور میزنن دلیلش هم برمیگرده ب ذهن و باورهای غلطی که از گذشته شکل گرفته …
مثل نداشتن انگیزه …نداشتن شوق و ذوق …وجود مشکلات فعلی در زندگی شخص که باهاش دست و پنجه نرم میکنه ..نداشتن اگاهی و درک درستی از قوانین همگی سبب میشه شخص نشاط و سرزندگی نداشته باشه امید و مهمتر باور نداشته باشه و نتونه حتی ب داشتن خواسته در زندگی فکر کنه چه برسه ب تجسم و داشتن احساس خوب …
اما این موضوع حداقل شامل ما بچه هایی که در سایت استاد عباس منش حضور داریم نمیشه اگر هم در گذشته بود اما حالا با کار کردن بر روی خودمون از این مسیر رد شدیم و باید عبور کنیم وگرنه هرگز ب چیزی که نامش موفقیته نمیرسیم ..
برای موفق شدن قبل از هرچیز باید شخصیت یک فرد موفق رو داشت
برای قهرمان شدن باید شخصیت قهرمانی داشت و گرنه موفق نمیشیم این یک نقش بسیار سازنده ست و با توهم هیچ ارتباطی نداره
تصویری که یک فرد در ذهنش شکل میده اینده او را میسازه چیزی که ما با تجسم خلاق میتونیم بهش برسیم روانشناسی تصویر ذهنی یا همون علم کنترل ذهن چیزیه که از مدتها پیش افراد موفق بهش رسیدن و نتیجه گرفتن اما خیلی ها که قوانین رو نمیدونن تصویر سازی رو مسخره میکنن
نه تنها علم ثابت کرده بلکه خود منم تجربه اش رو دارم زمانی که میخواستم یک قطعه پیانو رو روی سازم پیاده کنم از قبل کلاویه ها و حتی اکتاوی که میخواستم رو در ذهنم تجسم میکردم حتی تن صدای نت ها رو هم در ذهنم تجسم میکردم و بارها اینکارو انجام میدادم طوری که وقتی پشت پیانو مینشستم انگار که از قبل تمرین کردم و بلدم….
دلیلش تمرین و تکرار در ذهنم بود همون نکته دوم و سومی که بهش اشاره کردی یعنی بی نیازی و استمرار زیرا همه چی ذهنیه و ب ذهن برمیگرده
درواقع از بس درون ذهنم تجسم میکردم بدرستی روی ساز پیاده میکردم چون در ذهنم تمرین میکردم کاری که برای رسیدن ب تمام خواسته ها جواب میده زیرا با تمرین و تکرار عضله های ذهن شکل میگیره درنهایت عضله ذهن حرکت دلخواه رو ب خاطر میسپاره و همینطور ب ارتعاش ما شکل دلخواه مون رو میده …
کاری که فوتبالیست های مطرح جهان هم انجامش میدن
بما ذهنی برتر داده شده تا با تصویر سازی ذهنی ب خواسته هامون برسیم ..اما برای فردی که کنترل ذهن نداره کار کمی سخت میشه چون ذهنی که کنترلی روی اون نباشه مثل باغی میمونه که ب حال خودش رها شده و علفهای هرز توش درمیاد ذهن ادمی هم در چنین حالتی چیزهای منفی و نگران کننده رو تجسم میکنه که حاصلی جز ویرانی برای صاحبش نخواهد داشت
تجسم یکی از قدرتهای ذهنی ماست و یکی دیگه از قدرت های ذهنی ما اراده ست که هردو با تلاش و تمرین بدست میان شاید در اوایل کمی سخت باشه اما با تمرین هرکاری شدنیه
در جهانی زندگی میکنیم که دوقطبیه مثبت و منفی هردو وجود دارند
تفکر مثبت و منفی هردو وجود دارند اما از طرف دیگه خداوند بما قدرت انتخاب داده میشه با کنترل ذهن و ورودی های خوب ب ذهن تفکر مثبت داشت یا برعکس میشه ذهن رو مثل یک باغ ب حال خودش رها کردو منتظر اتفاقات بد بود
ب جای انکه این همه نیرو صرف کنیم تا ب عمد تفکر منفی داشته باشیم میتونیم ب کمک اراده خود وب عمد نیرو صرف کنیم و تفکری مثبت داشته باشیم و لحظات شادی رو برای خودمون رقم بزنیم
ما با کمک تجسم ذهنی میتونیم بهترین خودمون رو شکل بدیم
منتهی باید توجه داشته باشیم این اتفاق یه شبه رخ نمیده و نیاز ب تلاش و تمرین داره
تصاویر ذهنی امروز ما بر اساس تصاویر ذهنی که در گذشته از خود داشتیم شکل گرفته این موضوع ب خوبی نشون میده که ذهن چقدر زود میتونه شرطی بشه
برای موفقیت باید ذهن و ذهنیت مون رو بر اساس چیزی که خودمون میخواییم تغییر بدیم و از نو یک ذهن جدید بسازیم
یک فرد قهرمان در ابتدا یک ذهنیت قهرمان داشته همه چیز در ابتدا از ذهن شکل میگیره اما این ب ان معنا نیست هیچ کاری انجام ندیم و فقط بنشینیم توی خونه و بر روی ذهن و باورهامون کار کنیم
تلاش و فعالیت در شغلی که داریم همراه با داشتن ذهنیت مثبت همراه با باورهای مثبت جواب میده …مشکلات وجود داره اما بهش توجه نکنی قدرت میخواد و برمیگرده ب کنترل ذهن که تنها با کار کردن بر روی خودت میتونی بهش دست پیدا کنی
اینکه هرکجا میری ادمای خوب ب پستت میخورند
اینکه هر شغلی رو استارت میزنی موفق میشی
اینکه از زمین و اسمون برات خوب میاد …
اینا هیچ کدومشون شانسی نیست در جهانی که اینقدر منظم کار میکنه شانس هیچ معنایی نداره اگر هم شانس داری خودت بوجود میاری ….داشتن شانس خوب
یعنی در مدار درستی قرار داری و ذهنیت مثبتی داری شکر خدارا ب جا بیار و بابت این همه موفقیت و حال خوب هزاران بار شکرگزاری کن
بی تفاوت بودن نسبت ب نعمت ها در زندگی سبب میشه کم کم اونارو از دست بدیم
براتون و برای همه ی بچه های سایت استاد عباس منش حال خوب رو از خداوند طلب میکنم امیدوارم همیشه در زندگی تون موفق و شاد باشین ….
سلام براستادعزیزوخانم شایسته ی نازنینم.چقدر خوشحالم ازینکه دارم اولین دیدگاهم رو مینویسم.استادءجااااان من حدود 3سال ءکه توسایت شمارو دنبال میکنم.ولی تازه عضو شدم .اززمانی که من فایل های شمارو میبینم کلی تغییرتوزندگی م ایجادشده.حتی دوره عزت نفس خریداری کردم.استادمن یادگرفتم که برا اونچه که میخوام تجسم کنم .البته بماندکه کلی کار دیگه هم باید انجام دادو کارکردروی خود.استادءجان همین الان یه فایل زندگی دربهشت رو میدیدم که تازه تمام شدو دراون فلیل باران شدیدی میبارید درپرادایس.من چنان ذوق زده از عشق ءباران که خدایاچقدر زیباست این صدای باران پرادایس اون شدت باران انگارکه داشت روی سر من میبارید. ومن مشهدهستم هوا الان افتابی بودتقریبا.ومن تو دلم چقدرررر هوس کردم هوابارونی باشه .حتی تودلم میگفتم اینجاکه افتابء.کاش چشامومیبستم وخودمو تو پرادایس میدیدم زیر اون بارونءشدید.وخدایم را گواه میگیرم که الان هوا معجزه اسا رعدوبرق میزنه و داره بارون میباره.یعنی میشه؟هست همچی چیزی؟استادءجاااان من ازاین قبیل تجسم هارو که باشاگردی کردن ازشما دارم می اموزم خیلی انجام دادم.بایدبگم زیباست.اونچه رو از ته قلبم تجسم کردمو خواستمو انگارکه دارمش میخوامش یامیرم یاهستم.وواقعاشده.اگرمسافرت بوده اگراتفاقاتی که دوستداشتم توی اون سفربیوفته که بابءمیل من باشه باقدرت تجسم شده.اگرکشوری رو که دوستداشتم رو تجسم کردمورفتم.وانشالایکی ازارزوهای بزرگءمن مهاجرت به امریکاست.میدونم که گلی بایدکارکردرواین موضوع.ولی همیشه حس میکنم اگریه روزبرم امریکا.فلوریدا.به طوراتفاقی استادعزیزم رو ومربم نازنین م رو ازنزدیک ببینم و درآغوش بگیرمش وبگم دیدید؟بالاخره اومدم .باامیدبه اینکه هم فرکانس های من باقدرت تجسم وکارکردن روی خودشون به ارزوهای قشنگشون برسن. آمین. وای استادای کاش میشد این بوی بارون و رعدو برق و بارش رو باشماهم به اشتراک بگذارم.دوستتون دارم ازصمیم قللللب.
سلام براستادعزیزوخانم شایسته ی نازنینم.چقدر خوشحالم ازینکه دارم اولین دیدگاهم رو مینویسم.استادءجااااان من حدود 3سال ءکه توسایت شمارو دنبال میکنم.ولی تازه عضو شدم .اززمانی که من فایل های شمارو میبینم کلی تغییرتوزندگی م ایجادشده.حتی دوره عزت نفس خریداری کردم.استادمن یادگرفتم که برا اونچه که میخوام تجسم کنم .البته بماندکه کلی کار دیگه هم باید انجام دادو کارکردن روی خود.استادءجان همین الان یه فایل زندگی دربهشت رو میدیدم که تازه تمام شدو دراون فایل باران شدیدی میبارید درپرادایس.من چنان ذوق زده از عشق ءباران که خدایاچقدر زیباست این صدای باران پرادایس اون شدت باران انگارکه داشت روی سر من میبارید. ومن مشهدهستم هوا الان افتابی بودتقریبا.ومن تو دلم چقدرررر هوس کردم هوابارونی باشه .حتی تودلم میگفتم اینجاکه افتابء.کاش چشامومیبستم وخودمو تو پرادایس میدیدم زیر اون بارونءشدید.وخدایم را گواه میگیرم که الان هوا معجزه اسا رعدوبرق میزنه و داره بارون میباره.یعنی میشه؟هست همچی چیزی؟استادءجاااان من ازاین قبیل تجسم هارو که باشاگردی کردن ازشما دارم می اموزم خیلی انجام دادم.بایدبگم زیباست.اونچه رو از ته قلبم تجسم کردم خواستمو انگارکه دارمش.ا گرمسافرت بوده اگراتفاقاتی که دوستداشتم توی اون سفربیوفته که بابءمیل من باشه باقدرت تجسم شده.اگرکشوری رو که دوستداشتم رو تجسم کردمورفتم.وانشالایکی ازارزوهای بزرگءمن مهاجرت به امریکاست.میدونم که کلی بایدکارکردرواین موضوع.ولی همیشه حس میکنم اگریه روزبرم امریکا.فلوریدا.به طوراتفاقی استادعزیزم رو ومربم نازنین م رو ازنزدیک ببینم و درآغوش بگیرمش وبگم دیدید؟بالاخره اومدم .باامیدبه اینکه هم فرکانس های من باقدرت تجسم وکارکردن روی خودشون به ارزوهای قشنگشون برسن. آمین. وای استادای کاش میشد این بوی بارون و رعدو برق و بارش رو باشماهم به اشتراک بگذارم.دوستتون دارم ازصمیم قللللب.
سپاسگزارم از لطف بی نهایت شما مریم جان که همیشه پا به پای استاد بهترین آگاهی های نابی که به استادعزیز الهام میشه رو باعشق در اختیار دانشجوهای این سایت مقدس میذارید
استادجان کی گفته که این فایل از لحاظ کیفیت تصویر قابل قبول نیست،شما همین صدای دلنشینتون برامون کافیه که هزاران هزار آگاهی ناب درش نهفته و اگه میلیاردهامیلیارد این صحبتهای گوهربارتون رو گوش فرابدیم هربار یک چیز جدید و آگاهی دهنده ی پرمحتوا بهمون گفته میشه
چقدر از این فایل و جلسات قدم دوم من اشکها ریختم و در یک برهه ای اززندگیم که یادم میوفته چقدر از قدرت تجسم به ضرر خودم استفاده کردم و خیلی از جاها هم به نفع و خیرخودم استفاده کردم
استاد جان هنوز نتونستم اون سپاسگزاریی که از شما به گردن من هست به جای بیارم،مخصوصا در دوره ی دوازده قدم که اون قدر آگاهی های هر جلسه زیاده که به جرأت میتونم بگم هر جلسه بیش از یک ماه زمان میبره تا به صورت بنیادین در ذهن رشد کنه،و من خیلی وقتا اونقدر نجواهای شیطاان تو ذهنم غلبه میکنه که متأسفانه از مدار درک وشنیدن جلسات دوازده قدم بیرون میام،ولی وقتی یک مدت به صورت متعهدانه به آگاهی های اون جلسات عمل میکنم درهایی از نعمتو ثروت وارد زندگیم میشه،ولی بازهم متأسفانه اونقدر در بخشی از موضوعات زندگیم احساس بی لیاقتی بهم دست میده که فکر میکنم نباید تااین حد خوشبختی رو احساس کنم،چون وقتی به زندگی آدمای دورواطرافم نگاه میکنم و میبینم چقدر زندگی پر دردورنجی رو دارن تحمل میکنن،با یک احساس ترحم و دلسوزی دوباره من هم از مدار این اگاهی ها خارج میشم و اون زندگیی رو که مد نظرمه ازش دور میشم
اما درمورد تجسم میتونم هزاران مثال بزنم که چه وقتایی به ضررم تجسم کردم و چه وقتایی به نفع خودم…،من همیشه اول آشناییم بااین آگاهی ها،آروزوم این بود که آدمایی که هرلحظه از اخلاقو رفتارمن درجهت نفع خودشون سواستفاده میکردن یه معجزه ای میشد که دیگه ماه ها چشمم به چشمشون نیوفته و اون سواستفاده ای که هربار به یک طریقی ازمن میشد دیگه خاتمه پیداکنه و انقدر تو هرموضوعی اززندگیم نخوام انقدر خودمو ثابت کنم و قسمو آیه بخورم که من اونی که فکر میکنید نیستم
از وقتی که فهمیدم چقدر دارم عمرمو صرف این میکنم که خودم به دیگران ثابت کنم و اونها رو ازخودم راضی نگهدارم،اومدم تاحدود نسبتا خوبی این دیدگاه رو با رنگ سفید پوشش دادم،و همیشه تجسم میکردم که دارم تو تنهایی خودم به این اگاهی های ناب الهی گوش فرامیدم و یک ارامش بی نظیری وجودمو فراگرفته،اونققدر این فضا رو تجسم میکردم،که الان رسیدم به نقطه ای در زندگیم که به جرأت میتونم بگم حدود هشتاد درصداز اون آدمهایی که درهرلحظه منتظر بودن منو ببینن و یک طعنه کنایه ای بهم بزنن،اونها رو شاید در ماه یکبارم نبینم و بیشتر اوقات زندگیم رو دارم در تنهایی خودم سپری میکنم،همسروفرزندم هم به طرز عجیبی انگار که رام این شرایط من شدن و همیشه در تلاشند که این تنهایی رو برای من فراهم کنند،چون میبینن هروقت تنهاهستم آرامش فوق العاده ای دارم
اون موقعا برام مهم بود که کسی بیمار میشه یا عمل جراحیی انجام میده،حتما به عیادتش برم،چون برام مهم بود که منو به عنوان یک آدم دلسوز بشناسند،الان به نسبت خیلی خوبی دارم رو این موضوع کار میکنم که دیگه از نزدیکترین افراد برام مهم نباشه که داره چه شرایط سختی رو متحمل میشه،چون دیدم نتیجه توجهاتم رو به موضوعات بیماری های دیگران،و تجربه کردن اساس اون بیماریهاوومشکلات درزندگیم….
دیدم که هرچقد به عیادت اینو اون رفتم و خواستم به عنوان یک انسان دلسوز تر از مادر در کنارشون باشم،نه تنها هیچ جایی پیدا نبود بلکه هربار یک وظیفه ی مهم میدونستن که به فلان نفر هم باید زنگ بزنم و جویای حال و شرایط نامساعدش باشم
من اومدم از یجایی به بعد این زنجیره رو قطع کردم،هرچند که خیلی نجواها رو به سختی خاموش میکردم،اما بلاخره تونستم از یک آدمایی که بهم نزدیک بودن و شاید ازم انتطار داشتن که جویای حال بیمارگونشون باشم و برای اونها دلسوزی کنم،شروع کردم و خیلی شجاعانه تونستم بر این ترسم که همون بد قضاوت شدنم توسط دیگران هست غلبه کنم
و دیدم که دلیل نود درصد پیشرفت نکردن من تو زندگیم وخارج شدنم از مدار این آگاهی ها بخاطر همین موضوعه که عیادت بیمارای دوراطرافم شده یک عادت روتین برای من توزندگیم و به طرز بیمارگونه ای نمیتونستم این رفتارمو ترک کنم،و ازیجایی به بعد فهمیدم که انگار قرار نیست این عیادتها تموم بشه و هربار هر نفری تو دوستوآشنا به یک بلاوومصیبت عجیب غریبی مبتلا شده که هربارهم انتظارات بیشترمیشه که بیشتر جویای حالشون بشیم
بهرحال این دیدگاهم رو هم خداروشکر تونستم تاحدود نسبتا زیادی تغییربدم و رسیدم به جایی که تنهایی باخودم یکی از لذتبخش ترین اوقات زندگیمه،و دیگه برام مهم نیست که آدما قراره منو به چه شکل قضاوت کنند،همین که دلم به این آگاهی ها قرصه و دیگه احساس تنهایی بهم دست نمیده و هربار آرامشم بااین اگاهی ها بالاتر میره انگار که یک احساس سیری ناپذیر از درک این آگاهی ها بهم دست میده و دوست ندارن این آگاهی ها رو باهیچ دوستو فامیلی عوض کنم
اونقدر از لحاظ درونی به ارامش رسیدم،که وقتی خانوادم منو میبینن،اونقدر حالمو درک نمیکنند که فکر میکنند من دچار افسردگی شدم که ترجیح میدم تنهاباشم تااین که توجمع آدمای دری وری باشم و خنده هایی که از سر تمسخر دیگران بر لبم جاری بشه،واقعا یک چیزه بیهوده ای میدونم و نمیخوام واقعا نمیخوام تو اینجور جمع ها حضور داشته باشم
دیگه برام مهم نیست قضاوت اطرافیانم
دیگه برام مهم نیست که بگن این دختر چقدر تنهاست
دیگه برام مهم نیست قضاوت خانوادم درمورد من
دیگه برام مهم نیست چقدر تیپوقیافم همرنگ جامعه نباشه و یا لباسای گرون قیمت نپوشم،اون چیزی که باهاش راحتم میپوشم نه اون چیزی که فقط دیگران بپسندن
دیگه خیلی آدما رو توزندگیم تو ذهنم بت نمیکنم،اون موقع بعضی از قضاوت آدمارو انقدر تو ذهنم بت میکردم که ساعتها تو ذهنم بااون ادم کلنجار میرفتم و تجسم میکردم که چجوری اونو قانع کنم که ازم دلخور نشه و خودمو ثابت کنم که من آدم بدی که تو فکر میکنی نیستم
خیلی خیلی قدرت تجسم درهرلحظه جواب میده و واقعا اگه خوب دقت کنیم خواهیم فهمید که مادرهرلحظه داریم تجسم میکنیم،و من حتی با شنیدن این آگاهی ها،بازهم ناآگاهانه خیلی از شرایط زندگیم رو به ضررخودم خلق کردم،چون اونقدر باورهای گذشته درمن ریشه دار شده که واقعا سوزوندن بعضی از ریشه ها کار خیلی سختیه،و یک جهاد اکبر نیازه که از لحاظ ذهنی روی اونها کار کرد،و حتی از لحاظ عوامل بیرونی هم باید خیلی شجاعانه رابطت رو باخیلی از آدمای نزدیکت کات کنی تا بتونی به صورت صد در صد این اگاهی هارو بپذیری و بهشون عمل کنی
اما در کل خیلی دارم سعی میکنم که ازهرزاویه ای باشنیدن این اگاهی های ناب الهی به ذهنم حمله میکنم،جوری که بعضی وقتا کم میارم و اشکم سرازیر میشه،انقدر که به خودم سخت میگیرم که به تموم این اگاهی ها عمل کنم،چون بازهم این نجواها تو ذهنم میچرخه که سی سال از عمرم رفت و اگه نتونم به تموم این اگاهی ها عمل کنم و نتونم ازخودم یک شخصیت درستی بسازم چی…و همین شخصیت کمالگرایانه گاهی وقتا منو ازمسیر ناامیدمیکنه و آیه ی نمیشود بر ذهم جاری میشه
استادجان اونقدر این آگاهی ها توی سایت فراوان هست که واقعا آدم نمیدونه از کدوم فایل یاکدوم اگاهی شروع به شنیدن و عمل کردن باشه،واقعا این سخاوتمندیتون در ترویج یکتاپرستی و توحید و این قوانین ثابت بدون تغییرخداوند،تحسین برانگیزه و بی نهایت بار ازشما و مریم جان سپاسگزاریم،که بهترین الگوی یک خانم و یک آقا برای هر فردی تو جهان شدید تا هرکسی باانتخاب الگویی مثل شما جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن بکند
اونقدر کامنتهای دوستان برقلبو جان میشینه که این چندروز ترجیح دادم تجربه های دوستان عزیزولیاقتمندم رو بخونم تااینکه بخوام بنویسم
هرچند که این نوشتن چقدر بهم کمک میکنه که بیشتر در زمان حال باشم و بیشتر خودم رو رشد بدم،اما خوندن تجربیات دوستان واقعا یک انگیزه ی فوق العاده ای به ادم میده تا بتونیم این تغییرات رو درزندگیمون جدی بگیریم و بیشتر ازین اگاهی ها استفاده کنیم برای رشدو پیشرفت بیشترمون در تموم جنبه های زندیگمون….
خداروشکر برای این فرصتی که فراهم شد تابتوانم از اگاهی های ناب این جلسه ی گوهرباز استفاده کنم و یک تشکر ویژه از مریم جان میکنم که همیشه برای این سایت مقدس بهترین تلاش رو انجام دادید
آسمان را بیشتر از سالهای قبل دوست دارم و هوای دلم بسیار نورانیست
چرا ؟
چون زهره را بیشتر شناخته ام و فهمیدم اوضاع بیرون هر چقدر به هم بریزد مهم نیست ، مهم اون آگاهی ای است که همواره در قلبم هست و هست و هست .
زهره ای که پرونده ی سالهای گذشته اش را وقتی در مقابلش میگشاید جهش های عالی داشته
وهر بار از ترامپولین ایمان و باور و توکل یک جامپ مرتفع داشته تو بغل خدا و مرتبه دیگر از ایمانش تیک مثبت خورده .
دقیقا پنج سال و سه ماه قبل وقتی اومدم تبریز بین خودم و خدای خودم عهدی بسته بودم که کمکم کن ، من و سه قل در این کلان شهر فقط تو رو داریم و روی تو حساب کردم ، یا موفق میشم یا حتما موفق میشم ، راه سومی برای خودم نگذاشتم
خونه ای که اجاره کردم دو نبش و پر نور بود ولی از سمت بالکن فقط دیوار مرتفع آپارتمان همسایه رو میشد ، دید .
اصلا اثری از آسمان نبود مگر اینکه از داخل بالکن باید سرم و کاملا بالا میگرفتم و اونوقت یک قسمت کوچیک به اندازه حد فاصل دو تا آپارتمان ، آسمان رو میشد دید و این برام کافی نبود ، دلم بیکرانگی آسمان رو میخواست .
و بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ،
خونه ی بعدی نیمه بود و این بار حیاطی مستقل داشت که باز هم دیوار آپارتمان روبرو دسترسی چشمام رو به آسمان کم میکرد اما جای شکرش باقی بود که وقتی داخل حیاط بودم نسبت به خونه ی قبلی آسمان بیشتری رو میشد دید و نور بیشتری دریافت میکردم .
و باز هم بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ،
خونه ی بعدی یک حیاط مستقل بود که به لطفا فضل و بخشش اوس کریمِ سمیع و بصیر حتی وقتی داخل سالن خونه بودم آسمان را به وسعت خیلی بیشتر از قبل میدیدم ، و مرور گذشته تا به حال برام شیرین بود و خدا رو خیلی شکر میکردم دیگه باورم شده بود که میشود ، میشود ، تو بخواه حتما میشود .
سه سال در این بهشت زندگی کردیم با اینکه اینقدر لذت داشت و مزه داد ولی باعث نشد دست از خواسته های بیشتر و بالاتر بردارم
حالا : هم خواستم و میگفتم ، هم تصویر سازی میکردم و هم می نوشتم
و بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ، خیلی زیاد و حتی میخوام از آشپزخونه هم یک پنجره داشته باشم با یک ویوی طبیعی و زیبا
تا اینکه :
سه ماه قبل اسباب کشی کردیم ، دیگه اوس کریم سنگ تموم گذاشت ،
طبقه نهم یک ساختمان زیبا و تک واحده ، سهمم از آسمان و نور به وسعت قلبمه ، حیاط خونمون 40 متره و از اون بالا میشه تا بینهایت آسمان را دید و کیف کرد و غروب رو به نظاره نشست ، سمت دیگه خونه بالکنی بسار بزرگ داره ، رو به طلوع ، اکثر صبحهها بعد از مدیتیشن هنوز خورشید مهر طلوع نکرده اما سلام و درود من به پیشواز قدم هاش میره ،
ازش پنجره ای در آشپزخونه خواسته بودم رو به طبیعت اما اینقدر بخشنده است که خیلی بیشترش و داد .
علاوه بر ، در بالکن یک پنجره بزرگ هم در سالن برامون سفارشی ساخته ،
داخل آشپزخانه دقیقا در جلوی گاز پنجره ای بزرگ داره که وقتی آشپزی میکنم کوه عینالی تبریز و تله کابین در حال حرکت و تا چشم کار میکنه وسعت آسمان و میشه دید ، دسته دسته کبوترهای در حال پرواز دلم رو نوازش میده ، دو تا پنجره داخل هر دو اتاق هم برامون گذاشته که همیشه بتونم آسمان دلم رو به وقت آسمان دلش کوک کنم .
این روزها به خودم میگم زهره به این میگن تکامل ، رهایی و صبر
حالا در هر زمینه ای و در هر خواسته ای باید این موارد و رعایت کنی .
این روزها براش سفارشی مینویسم :
نازنینم :
من لیاقت دارم برام یک خونه پر از نور و روشنایی با ویوی طبیعت بخری
متراژ خونه دست خودت
تو مالک آسمان و زمینی و فضل و بخششت بسیار
تو 148،939،063،133 میلیارد کیلومتر مربع زمین و داری
من میخوام برم خونه ی خودم
خودت ردیفش کن
اینقدر این خواستنه کیف میده
چون من بارها این مدل خواستن رو امتحان کردم و اجابتش رو دیدم .خیلی مزه میده ، خیلی
ازش میخوام مثل همیشه دستم و بگیره و کمکم کنه دل از غیر برگیرم و به خودش کور گره بزنم .
سپاسگزارم عشق من که در مسیر آگاهی و نور در حرکتم .
من ساکن پردیس بودم و وقتی که ازدواجم کردم پردیس تهران زندگی میکردم و خونه ما مشرف نداشت روب کوه بود و من عاشق تماشای آسمان کوه دریا و طبیعت هستم و همیشه ارزو میکردم خانه ای داشته باشم که آسمان زیر پای من باشد و خانه من ط ششم بود که دوتا بالکن داشت و ویو کوه اسمان که لحظع ای از دیدنشون سیر نمیشدم ساعتها مینشستم بیرون تماشا میکردم باران که میومد برف همگی بی نظیر میشدن من کیف میکردم پرده ها همیشه کنار بودن و بی معنی وقتی بع کوههای دورتر نگاه میکردم تعداد خ کمی کاج کاشته شده بود همش میگفتم کاش این کوهها پر درخت بود بالای این کوهها ویلا و پایینش دریا ،زدو ما تهران خانه پیش خرید کردیم اشناییم با اون منطقه نداشتیم وقای خانه اماده شد اومدم دیدم الله اکبر همونی که خونه قبلی همش بهش فکر میکردم بجز دریاش ،کاش میشد عکس مینداختم میدیدین خونه ما روب پارک سرخه حصار یعنی تمام کوههاش سبز و پشت سرخه حصار روستای ویلایی هست که دقیقا روب ویوی ماست هرروز نگاهش میکنم به خودم میگم خواهش میکنم یادت نره ،
یه مورد دیگه من قبل ازدواج خ دوست داشتم همسرم کارمند بانک باشه چون شخصیت ادب خاصی داشتن و وقتی مغازه ما خرید میکردن هیچ وقت مبلغ نمیپرسیدن و فقط کارت میکشیدن من خیلی خوشم میومد جالب بود برام تخفیف اصلا نمیگرفتن و خرید بالایی میکردن من خ خوشم میومد خیلیا که خاستگاری میومدن همه میگفتن قبول کن میگفتم من دوست دارم همسر آیندم بانکی باشه و همه مسخره میکردن تا اینکهازدواج من با شخص بانکی با تمام اخلاقایی که برام جالب بود اتفاق افتاد و جالبه که من زندگی بچگیم زندگی خیلی سختی بود در شرایط نامناسب مالی اما شکر خدا همه چی کاملا تغییر کرد ،
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و همه دوستان آگاهم
استاد اول بگم واقعا چقدر با قانون سلامتی تغییر کردید انگار الان 20 سال جوونتر شدید
دررابطه با تجسم دوست دارم تجربه خودم رو بگم
من قبلا هر زمان که میخواستم تجسم کنم یا اصلا نمیتونستم خواسته هامو تجسم کنم انگار تصویر واضحی ازشون نداشتم یا اگه تجسم میکردم احساسم بد میشد همیشه میگفتم چرا حسم بد میشه چون میدونستم تمرین با حس بد جواب نمیده نتیجه عکس داره واسه همون تجسم نمیکردم وقتی میدیدم احساسم بد میشه مثلا اگه اون رابطه ایده ال یا خونه ای که دوست دارم رو تجسم میکردم حالم بد میشد
کم کم که مبحث عزت نفس و احساس لیاقت رو بیشتر درک کردم متوجه شدم بخاطر این که خودمو لایق نمیدونستم و عزت نفسم پایین بوده احساسم بد میشده واسه اینکه مطمعن بشم اومدم دوباره اون رابطه ای که میخوام رو تجسم کردم دیدم دقیقا همینه من حتی اگه اون رابطه رو تجسم کنم تو تجسم خودم، خودمو کم میبینم و در واقع احساس لیاقت نمیکنم توی این چندماه که شروع کردم روی عزت نفس و احساس لیاقتم کار کردن جدا از هر نتیجه ای که گرفتم خیلی راحت تر میتونم الان تجسم کنم به اندازه ای که عزت نفسم ساخته میشه به اندازه ای که حس لیاقتم میره بالا همونقدر تجسم خواسته هام واسم راحت تر میشه و احساسم بد نمیشه مثلا الان وقتی اون خونه ای که میخوام رو تجسم میکنم دیگه احساسم بد نمیشه لذت میبرم اتفاقا وقتی تو بحث کارم تجسم میکنم راحتم ولی راستش هنوز تو بحث روابط احساسم بد میشه هر چند متوجه میشم شدتش کمتر شده ولی میدونم اینم کم کم درست میشه باید بیشتر روی عزت نفس و احساس لیاقتم کار کنم یه مثال کوچیک بزنم چند روز پیش دخترداییم خونه ما بود داشتم خیلی راحت با جزییات واسش تعریف میکردم میخوایم وسایل خونمون رو عوض کنیم حتی ترکیب رنگاشو مدل فرش ها و… رو با جزییات میگفتم و همزمان تو ذهنم تصویرش میومد و حالم خوب بود ولی قبلا نمیتونستم انگار خودمم باور نداشتم بشه ولی الان هم راحت تر میتونم تجسم کنم هم راحت تر باور میکنم میشه یعنی از وقتی روی عزت نفسم کار میکنم میفهمم تفاوت تمرین کردن قبل عزت نفس با بعد عزت نفس زمین تا اسمونه تازه من هنوز خیلی خیلی باید روی عزت نفسم کار کنم ولی همین چند درصد که تغییر کردم کلی نتایج زندگیمو زیر و کرده
سلام بر همه عزیزان
خدای من چی بگم راجع به محتویات این فایل
چون دقیقاااا با تجسم سفر دلخواهمو جذب کردم و دقیقاااا بعد گوش دادن جلسه دوم و سوم قدم دوم بود و خدا بهم جایزش و داد اتفاقا همین دیشب کامنت گذاشتم برای اون جلسه و دو روز پیش از سفر برگشتم و چه لحظات فوق العاده ای رو تجربه کردم ثانیه به ثانیه ش و …..
واقعا با همین شرایط فعلی م من جذبی رو کردم که اگه قرار بود قبل آشنایی با قانون این جذب و انجام بدم علاوه بر اینکه ذهنم اصلا باور نمیکرد چه برسه به انجامش بلکه ترمزها اجازه فکر کردن نمیدادن شرایط من همون شرایط قبله تو این مثال و تجربه همون حساب بانکی علاوه بر اینکه من الان سرکار هم نمیرم اما تغییر باور هام تغییر فرکانسم از زمین تا آسمونه و همون تغییر باور و افکار این شرایط و برای من وجود اورده
واقعا موقعیت فعلی ما چیزی نیست جز افکار ما و همین که شرایط فعلی شرایطی که خودم خلقش کردم اینقدر ذهنم مقاومت داشت و نمیخواست بپذیره که همین باور خودش کلی طول کشید تا جاش تو ذهنم درست بشه
استاد دقیقااا همین موضوعاتی که دارن میگن و تو قدم دوم گفتن همییین ها به شکل و شمایل دیگه ولی د قیقااا ماهیت موضوع همینه و همین وجه تمایز ایشون با دیگر افراد که تو این حوزه هستن داره تازه فقط همین یه مورد هزاران مورد دیگه ست که خیلی ها حتی شبیه ش هم نیستن چه برسه بخوان تلاش کنن این سبکی زندگی کنن
از زندگی در بندرعباس یه اتاق خیلی کوچیک تا زندگی در فلوریدا آمریکا که حتی شاید ثروتمندترین افراد داخل کشور بخاطر ترمز ها و ترسهاشون ارزوی همچین زندگی که شما اونجا دارین و داشته باشن چون فقط ثروت نیست که ادم و میکشونه به این کشور و این زندگی انگیزه و باورها و ترمزهای هر فرد متفاوته
یا اون تی وی کوچولو که بیشتر شبیه اسباب بازی بود بعدش جوری پیشرفت که شما چندین اینچ گرفتین و اونم فقط برای بازی کردن کی باورش میشه کسی که پشت دوربین داشت حرف میزد عباسمنش ما باشه من اولین چیزی که به ذهنم رسید و حجم باورش یکم برام عجیب بود لحن صحبت شما بود نمیدونم اون خانم اقا که ریز ریز صحبت میکردن دختر عمو پسرعموی شما بودن یا کی لحن و اخلاق خوش شما که پا به پای اونا شوخی میکردین گفتم همینههه واقعا راست میگن استاد که اون زمان تو اون شرایط تو اون اتاق هم سپاسگزار خدا بودن
ما هم چنین تجربه ای داشتیم و شاید همچین شوخی و خنده ای هم کردیم برای وضع موجود اون زمان اما منو خواهرم بچه بودیم عقلمون نمیرسید که این وضع وضع مناسبی نیست یا شرایط سطح پایینه میگفتیم میخندیدیم چون بچه بودیم و دنبال خوشی و ذوق و تفریح یه مرد تو سن شما که ازدواج هم کرده بود و تو کشوری که تقریبا 90درصد بار زندگی بقولی روی دوش مردهاست و اخلاق و رفتارشون بد میکنه شما با روی خوش و لبخند رضایت و شاید این ایمان و باور که درست میشه همه چیز داشتین زندگی میکردین و این برای من از کل حرفهاتون با ارزش تر بود چون با چشم دیدم عملکرد و رفتارتون و میبینم و این میشه برام سبک زندگی
در رابطه با کنترل ذهن گفتین و مثال روابط زدین دقیقا دو هفته پیش داشت یه تضاد کوچیک از روابط ریشه میگرفت و میخواست پر بشه که سریعا جلوش پیچیدم اونم با دیدگاه مثبت و منطقی و نزاشتم رشد کنه و باورتون میشه حتی به یه روز هم نرسید و دوباره ورق برگشت و همه چیز حتی از قبلش هم بهتر شد و بهتر میشه هر روز
در رابطه با دور شدن ادمها من همیشه همه جا هم گفتم دورم پر اکیپ و دوست بود هر فصلی از زندگیم و خب صمیمیت خیلی بیشتر بود در ما گاهی هر شب همو میدیدیم و خب من هربار به یه طریقی جدا میشدم از اکیپ نه از قصد و به دلخواه من یا اونا یجوری عجیبی اتفاق میفتاد و همینطور تکرار میشد بعد من میگفتم چرا هربار 5/6 سال یا گاهی بیشتر یکی از دوستای 10 سالم باهم بودیم بعد رابطه کات میشد و اکیپ پخش میشدن و باز دوستان جدید و دیگه الان 3سالی هست متوجه شدم بخاطر فرکانس هست و بدون نگرانی و اذیت شدن اجازه میدم فرکانس ها روند خودشون و در پیش بگیرن و دیگه حتی از اخلاق یا بد بودن فردی گله ای نمیکنم چون قضیه رو متوجه شدم و میدونم چیزی بیرون من نیست و همش به خودم ربط داره و هربار دایره روابطم گسترده تر میشه و اونایی که هستن عالی تر میشن و موندگار و اونایی که میرن خاطره میشن و در ذهنم ماندگار و آهااا یه چیز عجیب یادم اومد تو همین سفر اخیرم تو فرودگاه یکی از دوستای 10 سال پیشمو دیدم با بچه ش و خواهرش و دوستاش جمع دخترونه داشتن میرفتن استانبول و اینم خیلی خیلی برام اتفاق باحالی بود شماره های هم و گرفتیم و کلی معاشرت کردیم و گپ زدیم و بعدش هرکدوم رفتیم پی کار خودمون بدون اینکه ای ذره ای دخالت اضافه تر کنیم چه اون چه من و این خیلی قشنگ بود
واقعا دوره دوازده قدم بینظیره و امیدوارم خدا کمک کنه بتونم ادامه ش بدم تا نتایج هر روز بیشتر از روز قبل بشه و بتونم هر روز روی خودم کار کنم و هر لحظه خدا رو تو زندگیم احساس کنم
راستی تیشرت سفیدتون هم خیلی کیوته و خیلی بهتون میاد
ممنونم ازتون استاد و ممنونم از مریم جان عزیزم که این فایل رو در اختیارمون گذاشتن واقعا ارزش صحبتها و مطالبی که تو فایل گفته میشه از کیفیتش صدها مرتبه بیشتره دوستتون دارم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد جانم
سلام خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
این فایل درسته کیفیت نداشت اما پر از آگاهی بود
پر بود از نکات مثبتی که من با دیدنش بیشتر تشویق شدم که دوزه 12 قدم رو گوش بدم و کار کنم
از قدرت تجسم خواستهام دست نکشم چون جهان به پشت کار من نگاه میکنه پس من باید ادامه بدم حتما
با کلام خودم خواستهام رو جهت دهی کنم تا به خواسته های خودم برسم
البته که بعد هر هدفی هدفدیگه ای هست خ استه دیگه ای هست
چند روز پیش که راننده ای نداشتم خودم خواستم که برای کارها برم و رفتم خودم برای دیلی وری
و دیدم که چقد آسان شده ام برای آسانی ها
وقتی که استاد میگه اومدم آگاهانه به اون چیزایی که دوس داشتم تو زندگیم تجربه کنم شروع کردم توجه کردم و جهان هم از اون جنس رو سر راه من قرار داد و با فکر کردن و حرف زدن به خواستهام به این نقطه ای که هستم رسیدم و همه ما هم میبینیم که استاد از کجا به کجا رسیده از ی اتاق سیمانی با سقف چوبی
به فلوریدا آمریکا در این مرحله زیبا رسیده
استاد تعهد داشته تو این مسیری که بود تعهد داشته تعهد داشته که به این جا رسیده
بازم میگم تعهد داشته و بازم تعهد داشته و در مسیر مونده
چند روزی که سخت واقعا مشغول کارم دلم میخواد بیام خو سایت در پا بذا ن از خودم اما یا تنبلی کردم یا خسته بودم نمیدونم کدومش اما ورودی های ذهنم رو خیلی کنترل کردم و سعی کردم روی زیبایی ها اگه تمرکز نمیکنم حداقل به نکات منفی هم توجه نکنم
و بیشتر اوقات همین کارم باعث شده که شکر گذار تر باشم خداروشکر و هروز هم زیبا بوده
اما از این بگم که استاد میگه وقتی شما شروع به کار کردن روی خودت میکنی
دنیای اطرافت هم خودبه خود عوض میشه آدمای اطرافت هم تغییر میکنن
الا در محیط کاری من چقد من تنها شدم اما کارهام انجام میشه به راحتی
چقد همه چی خوب میچرخهداره پول بدهی های مجموعه راحت جور میشه و به سمت تسویه شدن میره و چقد لذت بخش برام و خیلی خوبه که میدونم توی کارم چه خواسته ای دارم خداروشکر
اما من خواستم رو نمیدونم چطوری بهش میرسم اما حالم خوبه گیر نمیدم به چیزی
و خیلی خیلی خوشحالم که استاد به من و به کلیه سایت داره یاد میده چطوری به زندگی لذت بخش برسیم
و امروز که این فایل رو برای چندمین بار خوب نگاه کردم داشتم با حرفای استاد تجسم میکردم اون خواستهام رو و چقد ِلذت بخش بود به خدا که استاد بارها این حرفارو زده در تمامی دورها اما بازم ذهن فراموش میکنه
و باید تکرار کرد تنها راه موفقیت تکرار و تکرار و تکرار و موندن در مسیر موفقیت
استاد واقعا ممنونم ازت برای این فایل پر از آگاهی هر کلمه ای که میگی رو باید با طلا نوشت مرد بهشتی
در پناه خداوند شاد سالم سلامت و ثروتمند باشید
به نام رب هدایتگرم
خدایاشکرت که امروز زنده ام و فرصت زندگی دارم
سلام و درود استاد عزیزم و دوستان گرامی
الهی شکرت که گوشم لیاقت شنیدن این آگاهی رو کسب کرد، خدایاشکرت که هدایت شدم.
«چقدر این فایل مورد نیازم بود ….چندروزی به تضادی خوردم و فکر و ذهنم تماما روی تضاد بود و بلکل یادم رفته بود با افکارم دارم دنیامووووو میسازم!
با شنیدن این فایل گفتم ای داد و بیداد ،چقدر فراره این آگاهیا ووقتی وارد شخصیتم نشده ،من دوباره با هر تضادی برمیگردم به شیوه قبلی ام.
اما این فایل رو چندین و چند بار شنیدم و حسمو خوب کردم
احساسم عالی شد و بعد تضاد رو سعی کردم بیخیال شم!
رفتم پیاده روی و به خاسته هام فکر کنم!
کمی بازی کردم تا حواسمو پرت کنم و خوشبختانه تمرکزم از تضاد برداشته شد و نتیجه ش توی احساسم مشخصه.
با شنیدن این فایل ،متوجه کم کاری خودم شدم
خیلی وقتا حواسم نبوده و تا قهقرا تو افکار منفی ام غرق شدم
چرا اینکارو با خودم کردم؟
اینها ظلمی بوده که در حق خودم کردم و چقدر حواسپرت بودم
اما الهی شکرت که دوباره تلنگر خوردم .
تو موقعیت مناسبی به این فایل برخوردم چقدر نیاز داشتم به شنیدن این موضوع!
ممنونم خانم شایسته عزیزم ،
در پناه حق تعالی باشید.
.
سلام به همه ی یاران جان
زندگی یه بازیه
که تا زمانی ک یادش نگیری
هی زمین میخوری ،هی دست و پات زخمی میشه
هی چپ و راست میشی
هی هی چالشا ،مشکلات ،گرفتاری ووو
این بازی قواعد خاص خودشو داره و تو برای برنده شدن باید قواعد شو یادبگیری و تک به تک اجرا کنی.
سه تا نکته ی خیلی کلیدی و مهم که خودم به تجربه بهشون رسیدم در رابطه با تجسم و میخواستم با دوستای گلم به اشتراک بذارم:
1.احساس
اینکه در تجسم باید احساسی که دوست داریم بهش برسیم و در خودمون ایجاد کنیم، تجسم بدون احساس هیچ نتیجه ی مطلوبی نداره، اگه احساستو دخیل نکنی، الکی خودتو خسته نکن فایده ای نداره.
2.بی نیازی
بیشتر ما تجسم و برای رسیدن به هدف و خواسته مون انجام میدیم، در حالی که تجسم درصورتی جواب میده که با این هدف انجام نشه.هدف از تجسم باید و باید لذت بردن از این تجسم و احساسی که ایجاد میکنیم باشه.
تجسم با هدف اینکه یه روزی بهش برسیم فرکانس نیاز و ساطع میکنه.و ما با فرکانس نیاز هرگز نخواهیم توانست به خواسته مون برسیم.
و
3.استمرار
ممکنه خیلی از ماها اون دو مورد بالارو انجام بدیم ولی چون تو تجسمون استمرار نداریم پاسخی دریافت نمیکنیم.
تا نزدیکای قله میریم هااااا ولی یهو خسته و ناامید میشیم و قل میخوریم میآییم پایین.
موفق، پیروز، سربلند باشین.عاشقتووووونم
سلام خدمت دوست عزیزم خانم یگانه بانو…
چقدر ازکامنتی که نوشتی لذت بردم افرین …دلم نیومد برای این کامنت خوب تون مطلب ننویسم ….
باریکلا ب درک و شناختی که از قوانین بهش رسیدی…امیدوارم همه ی بچه ها ب این اندازه از درک و شناخت قوانین جهان برسند و مهمتر اینکه ب چیزی که درک کردند عمل کنن …
بندرت میشه در سایت چنین کامنت زیبا و پر محتوایی پیدا کرد مخصوصا منی که کامنت باید زیبا و واقعی باشه تا ازش تعریف کنم واقعا همش عین حقیقته
بسیار عالی نوشتی و افرادی که در مدار شنیدن و دیدن ان هستن دریافتش میکنن ..
میخوام با اجازه شما در راستای تایید کامنت تون مطالبی که گفتی رو با جزئیات بیشتری برای خودمون و بچه ها بیان کنم و بازترش کنم چون ذهن ما با تکرار هرچیزی رو میپذیره و درنهایت چیزی که زیاد بهش توجه و یا تکرار میکنه رویت میکنه و درنهایت باورش میکنه …
سه نکته کلیدی گفتی : احساس – بی نیازی و استمرار…
نکته اول گفتی احساس …چیزی که مشکل خیلی هاییست و افرادی که میخوان با کمک قانون جذب و قدرت ذهن ب خواسته هاشون برسند..
زیرا همانطور که میدونیم جهان هستی میگه :
تو باید اول احساس خوبی داشته باشی یا ب اصطلاح در ارتعاش خواسته ات قرار بگیری تا من تورو ب چیزی که میخوای برسونم تا زمانی که تو فرکانس خواسته هات رو ارسال نکنی از من چه توقعی داری…
اما افرادی که از قوانین نمیدونن یا افرادی که قوانین رو میدونن اما نمیتونن ب چیزی که میدونن عمل کنن یا براشون سخته میگن :
چطوری وقتی من هنوز ب خواسته ام نرسیدم حال و احساسم خوب باشه این همون گیر کار خیلی هاست که تو این کار جواب نمیگیرند میگن یعنی سرخودمونو کلاه بذاریم ؟
خیلی ها نمیتونن ب سادگی درخودشون احساس خوب واقعی ایجاد کنن و انگار دارند زور میزنن دلیلش هم برمیگرده ب ذهن و باورهای غلطی که از گذشته شکل گرفته …
مثل نداشتن انگیزه …نداشتن شوق و ذوق …وجود مشکلات فعلی در زندگی شخص که باهاش دست و پنجه نرم میکنه ..نداشتن اگاهی و درک درستی از قوانین همگی سبب میشه شخص نشاط و سرزندگی نداشته باشه امید و مهمتر باور نداشته باشه و نتونه حتی ب داشتن خواسته در زندگی فکر کنه چه برسه ب تجسم و داشتن احساس خوب …
اما این موضوع حداقل شامل ما بچه هایی که در سایت استاد عباس منش حضور داریم نمیشه اگر هم در گذشته بود اما حالا با کار کردن بر روی خودمون از این مسیر رد شدیم و باید عبور کنیم وگرنه هرگز ب چیزی که نامش موفقیته نمیرسیم ..
برای موفق شدن قبل از هرچیز باید شخصیت یک فرد موفق رو داشت
برای قهرمان شدن باید شخصیت قهرمانی داشت و گرنه موفق نمیشیم این یک نقش بسیار سازنده ست و با توهم هیچ ارتباطی نداره
تصویری که یک فرد در ذهنش شکل میده اینده او را میسازه چیزی که ما با تجسم خلاق میتونیم بهش برسیم روانشناسی تصویر ذهنی یا همون علم کنترل ذهن چیزیه که از مدتها پیش افراد موفق بهش رسیدن و نتیجه گرفتن اما خیلی ها که قوانین رو نمیدونن تصویر سازی رو مسخره میکنن
نه تنها علم ثابت کرده بلکه خود منم تجربه اش رو دارم زمانی که میخواستم یک قطعه پیانو رو روی سازم پیاده کنم از قبل کلاویه ها و حتی اکتاوی که میخواستم رو در ذهنم تجسم میکردم حتی تن صدای نت ها رو هم در ذهنم تجسم میکردم و بارها اینکارو انجام میدادم طوری که وقتی پشت پیانو مینشستم انگار که از قبل تمرین کردم و بلدم….
دلیلش تمرین و تکرار در ذهنم بود همون نکته دوم و سومی که بهش اشاره کردی یعنی بی نیازی و استمرار زیرا همه چی ذهنیه و ب ذهن برمیگرده
درواقع از بس درون ذهنم تجسم میکردم بدرستی روی ساز پیاده میکردم چون در ذهنم تمرین میکردم کاری که برای رسیدن ب تمام خواسته ها جواب میده زیرا با تمرین و تکرار عضله های ذهن شکل میگیره درنهایت عضله ذهن حرکت دلخواه رو ب خاطر میسپاره و همینطور ب ارتعاش ما شکل دلخواه مون رو میده …
کاری که فوتبالیست های مطرح جهان هم انجامش میدن
بما ذهنی برتر داده شده تا با تصویر سازی ذهنی ب خواسته هامون برسیم ..اما برای فردی که کنترل ذهن نداره کار کمی سخت میشه چون ذهنی که کنترلی روی اون نباشه مثل باغی میمونه که ب حال خودش رها شده و علفهای هرز توش درمیاد ذهن ادمی هم در چنین حالتی چیزهای منفی و نگران کننده رو تجسم میکنه که حاصلی جز ویرانی برای صاحبش نخواهد داشت
تجسم یکی از قدرتهای ذهنی ماست و یکی دیگه از قدرت های ذهنی ما اراده ست که هردو با تلاش و تمرین بدست میان شاید در اوایل کمی سخت باشه اما با تمرین هرکاری شدنیه
در جهانی زندگی میکنیم که دوقطبیه مثبت و منفی هردو وجود دارند
تفکر مثبت و منفی هردو وجود دارند اما از طرف دیگه خداوند بما قدرت انتخاب داده میشه با کنترل ذهن و ورودی های خوب ب ذهن تفکر مثبت داشت یا برعکس میشه ذهن رو مثل یک باغ ب حال خودش رها کردو منتظر اتفاقات بد بود
ب جای انکه این همه نیرو صرف کنیم تا ب عمد تفکر منفی داشته باشیم میتونیم ب کمک اراده خود وب عمد نیرو صرف کنیم و تفکری مثبت داشته باشیم و لحظات شادی رو برای خودمون رقم بزنیم
ما با کمک تجسم ذهنی میتونیم بهترین خودمون رو شکل بدیم
منتهی باید توجه داشته باشیم این اتفاق یه شبه رخ نمیده و نیاز ب تلاش و تمرین داره
تصاویر ذهنی امروز ما بر اساس تصاویر ذهنی که در گذشته از خود داشتیم شکل گرفته این موضوع ب خوبی نشون میده که ذهن چقدر زود میتونه شرطی بشه
برای موفقیت باید ذهن و ذهنیت مون رو بر اساس چیزی که خودمون میخواییم تغییر بدیم و از نو یک ذهن جدید بسازیم
یک فرد قهرمان در ابتدا یک ذهنیت قهرمان داشته همه چیز در ابتدا از ذهن شکل میگیره اما این ب ان معنا نیست هیچ کاری انجام ندیم و فقط بنشینیم توی خونه و بر روی ذهن و باورهامون کار کنیم
تلاش و فعالیت در شغلی که داریم همراه با داشتن ذهنیت مثبت همراه با باورهای مثبت جواب میده …مشکلات وجود داره اما بهش توجه نکنی قدرت میخواد و برمیگرده ب کنترل ذهن که تنها با کار کردن بر روی خودت میتونی بهش دست پیدا کنی
اینکه هرکجا میری ادمای خوب ب پستت میخورند
اینکه هر شغلی رو استارت میزنی موفق میشی
اینکه از زمین و اسمون برات خوب میاد …
اینا هیچ کدومشون شانسی نیست در جهانی که اینقدر منظم کار میکنه شانس هیچ معنایی نداره اگر هم شانس داری خودت بوجود میاری ….داشتن شانس خوب
یعنی در مدار درستی قرار داری و ذهنیت مثبتی داری شکر خدارا ب جا بیار و بابت این همه موفقیت و حال خوب هزاران بار شکرگزاری کن
بی تفاوت بودن نسبت ب نعمت ها در زندگی سبب میشه کم کم اونارو از دست بدیم
براتون و برای همه ی بچه های سایت استاد عباس منش حال خوب رو از خداوند طلب میکنم امیدوارم همیشه در زندگی تون موفق و شاد باشین ….
تشکر از کامنت خوبتون …
.
ممنون …
آقای رجب پور عزیز، دوست بسیار ارزشمند و همفرکانسی خوبم سلام
بی نهایت سپاسگزارم برای توضیحات تکمیلی که برام نوشتی، بسیار لذت بردم.
مطالبی که نوشتین فوق العاده مهم و کاربردی بود.
میشه گفت مهم ترین قانون کائنات، قانون توجه کردنه
به هر آنچه توجه کنی از جنس همون تو زندگیت بیشتر و بیشتر میشه و شما خیلی زیبا بهش اشاره کردین.
امید آنکه این آگاهی ها رو تو زندگیمون به کار بگیریم و روز به روز جهانمون و قشنگ تر کنیم.
ممنون از نگاه و پاسخ زیباتون
سلام براستادعزیزوخانم شایسته ی نازنینم.چقدر خوشحالم ازینکه دارم اولین دیدگاهم رو مینویسم.استادءجااااان من حدود 3سال ءکه توسایت شمارو دنبال میکنم.ولی تازه عضو شدم .اززمانی که من فایل های شمارو میبینم کلی تغییرتوزندگی م ایجادشده.حتی دوره عزت نفس خریداری کردم.استادمن یادگرفتم که برا اونچه که میخوام تجسم کنم .البته بماندکه کلی کار دیگه هم باید انجام دادو کارکردروی خود.استادءجان همین الان یه فایل زندگی دربهشت رو میدیدم که تازه تمام شدو دراون فلیل باران شدیدی میبارید درپرادایس.من چنان ذوق زده از عشق ءباران که خدایاچقدر زیباست این صدای باران پرادایس اون شدت باران انگارکه داشت روی سر من میبارید. ومن مشهدهستم هوا الان افتابی بودتقریبا.ومن تو دلم چقدرررر هوس کردم هوابارونی باشه .حتی تودلم میگفتم اینجاکه افتابء.کاش چشامومیبستم وخودمو تو پرادایس میدیدم زیر اون بارونءشدید.وخدایم را گواه میگیرم که الان هوا معجزه اسا رعدوبرق میزنه و داره بارون میباره.یعنی میشه؟هست همچی چیزی؟استادءجاااان من ازاین قبیل تجسم هارو که باشاگردی کردن ازشما دارم می اموزم خیلی انجام دادم.بایدبگم زیباست.اونچه رو از ته قلبم تجسم کردمو خواستمو انگارکه دارمش میخوامش یامیرم یاهستم.وواقعاشده.اگرمسافرت بوده اگراتفاقاتی که دوستداشتم توی اون سفربیوفته که بابءمیل من باشه باقدرت تجسم شده.اگرکشوری رو که دوستداشتم رو تجسم کردمورفتم.وانشالایکی ازارزوهای بزرگءمن مهاجرت به امریکاست.میدونم که گلی بایدکارکردرواین موضوع.ولی همیشه حس میکنم اگریه روزبرم امریکا.فلوریدا.به طوراتفاقی استادعزیزم رو ومربم نازنین م رو ازنزدیک ببینم و درآغوش بگیرمش وبگم دیدید؟بالاخره اومدم .باامیدبه اینکه هم فرکانس های من باقدرت تجسم وکارکردن روی خودشون به ارزوهای قشنگشون برسن. آمین. وای استادای کاش میشد این بوی بارون و رعدو برق و بارش رو باشماهم به اشتراک بگذارم.دوستتون دارم ازصمیم قللللب.
سلام براستادعزیزوخانم شایسته ی نازنینم.چقدر خوشحالم ازینکه دارم اولین دیدگاهم رو مینویسم.استادءجااااان من حدود 3سال ءکه توسایت شمارو دنبال میکنم.ولی تازه عضو شدم .اززمانی که من فایل های شمارو میبینم کلی تغییرتوزندگی م ایجادشده.حتی دوره عزت نفس خریداری کردم.استادمن یادگرفتم که برا اونچه که میخوام تجسم کنم .البته بماندکه کلی کار دیگه هم باید انجام دادو کارکردن روی خود.استادءجان همین الان یه فایل زندگی دربهشت رو میدیدم که تازه تمام شدو دراون فایل باران شدیدی میبارید درپرادایس.من چنان ذوق زده از عشق ءباران که خدایاچقدر زیباست این صدای باران پرادایس اون شدت باران انگارکه داشت روی سر من میبارید. ومن مشهدهستم هوا الان افتابی بودتقریبا.ومن تو دلم چقدرررر هوس کردم هوابارونی باشه .حتی تودلم میگفتم اینجاکه افتابء.کاش چشامومیبستم وخودمو تو پرادایس میدیدم زیر اون بارونءشدید.وخدایم را گواه میگیرم که الان هوا معجزه اسا رعدوبرق میزنه و داره بارون میباره.یعنی میشه؟هست همچی چیزی؟استادءجاااان من ازاین قبیل تجسم هارو که باشاگردی کردن ازشما دارم می اموزم خیلی انجام دادم.بایدبگم زیباست.اونچه رو از ته قلبم تجسم کردم خواستمو انگارکه دارمش.ا گرمسافرت بوده اگراتفاقاتی که دوستداشتم توی اون سفربیوفته که بابءمیل من باشه باقدرت تجسم شده.اگرکشوری رو که دوستداشتم رو تجسم کردمورفتم.وانشالایکی ازارزوهای بزرگءمن مهاجرت به امریکاست.میدونم که کلی بایدکارکردرواین موضوع.ولی همیشه حس میکنم اگریه روزبرم امریکا.فلوریدا.به طوراتفاقی استادعزیزم رو ومربم نازنین م رو ازنزدیک ببینم و درآغوش بگیرمش وبگم دیدید؟بالاخره اومدم .باامیدبه اینکه هم فرکانس های من باقدرت تجسم وکارکردن روی خودشون به ارزوهای قشنگشون برسن. آمین. وای استادای کاش میشد این بوی بارون و رعدو برق و بارش رو باشماهم به اشتراک بگذارم.دوستتون دارم ازصمیم قللللب.
به نام الله مهربان
سلام و درود بی پایان بر شما استادعزیزومریم جان
سپاسگزارم از لطف بی نهایت شما مریم جان که همیشه پا به پای استاد بهترین آگاهی های نابی که به استادعزیز الهام میشه رو باعشق در اختیار دانشجوهای این سایت مقدس میذارید
استادجان کی گفته که این فایل از لحاظ کیفیت تصویر قابل قبول نیست،شما همین صدای دلنشینتون برامون کافیه که هزاران هزار آگاهی ناب درش نهفته و اگه میلیاردهامیلیارد این صحبتهای گوهربارتون رو گوش فرابدیم هربار یک چیز جدید و آگاهی دهنده ی پرمحتوا بهمون گفته میشه
چقدر از این فایل و جلسات قدم دوم من اشکها ریختم و در یک برهه ای اززندگیم که یادم میوفته چقدر از قدرت تجسم به ضرر خودم استفاده کردم و خیلی از جاها هم به نفع و خیرخودم استفاده کردم
استاد جان هنوز نتونستم اون سپاسگزاریی که از شما به گردن من هست به جای بیارم،مخصوصا در دوره ی دوازده قدم که اون قدر آگاهی های هر جلسه زیاده که به جرأت میتونم بگم هر جلسه بیش از یک ماه زمان میبره تا به صورت بنیادین در ذهن رشد کنه،و من خیلی وقتا اونقدر نجواهای شیطاان تو ذهنم غلبه میکنه که متأسفانه از مدار درک وشنیدن جلسات دوازده قدم بیرون میام،ولی وقتی یک مدت به صورت متعهدانه به آگاهی های اون جلسات عمل میکنم درهایی از نعمتو ثروت وارد زندگیم میشه،ولی بازهم متأسفانه اونقدر در بخشی از موضوعات زندگیم احساس بی لیاقتی بهم دست میده که فکر میکنم نباید تااین حد خوشبختی رو احساس کنم،چون وقتی به زندگی آدمای دورواطرافم نگاه میکنم و میبینم چقدر زندگی پر دردورنجی رو دارن تحمل میکنن،با یک احساس ترحم و دلسوزی دوباره من هم از مدار این اگاهی ها خارج میشم و اون زندگیی رو که مد نظرمه ازش دور میشم
اما درمورد تجسم میتونم هزاران مثال بزنم که چه وقتایی به ضررم تجسم کردم و چه وقتایی به نفع خودم…،من همیشه اول آشناییم بااین آگاهی ها،آروزوم این بود که آدمایی که هرلحظه از اخلاقو رفتارمن درجهت نفع خودشون سواستفاده میکردن یه معجزه ای میشد که دیگه ماه ها چشمم به چشمشون نیوفته و اون سواستفاده ای که هربار به یک طریقی ازمن میشد دیگه خاتمه پیداکنه و انقدر تو هرموضوعی اززندگیم نخوام انقدر خودمو ثابت کنم و قسمو آیه بخورم که من اونی که فکر میکنید نیستم
از وقتی که فهمیدم چقدر دارم عمرمو صرف این میکنم که خودم به دیگران ثابت کنم و اونها رو ازخودم راضی نگهدارم،اومدم تاحدود نسبتا خوبی این دیدگاه رو با رنگ سفید پوشش دادم،و همیشه تجسم میکردم که دارم تو تنهایی خودم به این اگاهی های ناب الهی گوش فرامیدم و یک ارامش بی نظیری وجودمو فراگرفته،اونققدر این فضا رو تجسم میکردم،که الان رسیدم به نقطه ای در زندگیم که به جرأت میتونم بگم حدود هشتاد درصداز اون آدمهایی که درهرلحظه منتظر بودن منو ببینن و یک طعنه کنایه ای بهم بزنن،اونها رو شاید در ماه یکبارم نبینم و بیشتر اوقات زندگیم رو دارم در تنهایی خودم سپری میکنم،همسروفرزندم هم به طرز عجیبی انگار که رام این شرایط من شدن و همیشه در تلاشند که این تنهایی رو برای من فراهم کنند،چون میبینن هروقت تنهاهستم آرامش فوق العاده ای دارم
اون موقعا برام مهم بود که کسی بیمار میشه یا عمل جراحیی انجام میده،حتما به عیادتش برم،چون برام مهم بود که منو به عنوان یک آدم دلسوز بشناسند،الان به نسبت خیلی خوبی دارم رو این موضوع کار میکنم که دیگه از نزدیکترین افراد برام مهم نباشه که داره چه شرایط سختی رو متحمل میشه،چون دیدم نتیجه توجهاتم رو به موضوعات بیماری های دیگران،و تجربه کردن اساس اون بیماریهاوومشکلات درزندگیم….
دیدم که هرچقد به عیادت اینو اون رفتم و خواستم به عنوان یک انسان دلسوز تر از مادر در کنارشون باشم،نه تنها هیچ جایی پیدا نبود بلکه هربار یک وظیفه ی مهم میدونستن که به فلان نفر هم باید زنگ بزنم و جویای حال و شرایط نامساعدش باشم
من اومدم از یجایی به بعد این زنجیره رو قطع کردم،هرچند که خیلی نجواها رو به سختی خاموش میکردم،اما بلاخره تونستم از یک آدمایی که بهم نزدیک بودن و شاید ازم انتطار داشتن که جویای حال بیمارگونشون باشم و برای اونها دلسوزی کنم،شروع کردم و خیلی شجاعانه تونستم بر این ترسم که همون بد قضاوت شدنم توسط دیگران هست غلبه کنم
و دیدم که دلیل نود درصد پیشرفت نکردن من تو زندگیم وخارج شدنم از مدار این آگاهی ها بخاطر همین موضوعه که عیادت بیمارای دوراطرافم شده یک عادت روتین برای من توزندگیم و به طرز بیمارگونه ای نمیتونستم این رفتارمو ترک کنم،و ازیجایی به بعد فهمیدم که انگار قرار نیست این عیادتها تموم بشه و هربار هر نفری تو دوستوآشنا به یک بلاوومصیبت عجیب غریبی مبتلا شده که هربارهم انتظارات بیشترمیشه که بیشتر جویای حالشون بشیم
بهرحال این دیدگاهم رو هم خداروشکر تونستم تاحدود نسبتا زیادی تغییربدم و رسیدم به جایی که تنهایی باخودم یکی از لذتبخش ترین اوقات زندگیمه،و دیگه برام مهم نیست که آدما قراره منو به چه شکل قضاوت کنند،همین که دلم به این آگاهی ها قرصه و دیگه احساس تنهایی بهم دست نمیده و هربار آرامشم بااین اگاهی ها بالاتر میره انگار که یک احساس سیری ناپذیر از درک این آگاهی ها بهم دست میده و دوست ندارن این آگاهی ها رو باهیچ دوستو فامیلی عوض کنم
اونقدر از لحاظ درونی به ارامش رسیدم،که وقتی خانوادم منو میبینن،اونقدر حالمو درک نمیکنند که فکر میکنند من دچار افسردگی شدم که ترجیح میدم تنهاباشم تااین که توجمع آدمای دری وری باشم و خنده هایی که از سر تمسخر دیگران بر لبم جاری بشه،واقعا یک چیزه بیهوده ای میدونم و نمیخوام واقعا نمیخوام تو اینجور جمع ها حضور داشته باشم
دیگه برام مهم نیست قضاوت اطرافیانم
دیگه برام مهم نیست که بگن این دختر چقدر تنهاست
دیگه برام مهم نیست قضاوت خانوادم درمورد من
دیگه برام مهم نیست چقدر تیپوقیافم همرنگ جامعه نباشه و یا لباسای گرون قیمت نپوشم،اون چیزی که باهاش راحتم میپوشم نه اون چیزی که فقط دیگران بپسندن
دیگه خیلی آدما رو توزندگیم تو ذهنم بت نمیکنم،اون موقع بعضی از قضاوت آدمارو انقدر تو ذهنم بت میکردم که ساعتها تو ذهنم بااون ادم کلنجار میرفتم و تجسم میکردم که چجوری اونو قانع کنم که ازم دلخور نشه و خودمو ثابت کنم که من آدم بدی که تو فکر میکنی نیستم
خیلی خیلی قدرت تجسم درهرلحظه جواب میده و واقعا اگه خوب دقت کنیم خواهیم فهمید که مادرهرلحظه داریم تجسم میکنیم،و من حتی با شنیدن این آگاهی ها،بازهم ناآگاهانه خیلی از شرایط زندگیم رو به ضررخودم خلق کردم،چون اونقدر باورهای گذشته درمن ریشه دار شده که واقعا سوزوندن بعضی از ریشه ها کار خیلی سختیه،و یک جهاد اکبر نیازه که از لحاظ ذهنی روی اونها کار کرد،و حتی از لحاظ عوامل بیرونی هم باید خیلی شجاعانه رابطت رو باخیلی از آدمای نزدیکت کات کنی تا بتونی به صورت صد در صد این اگاهی هارو بپذیری و بهشون عمل کنی
اما در کل خیلی دارم سعی میکنم که ازهرزاویه ای باشنیدن این اگاهی های ناب الهی به ذهنم حمله میکنم،جوری که بعضی وقتا کم میارم و اشکم سرازیر میشه،انقدر که به خودم سخت میگیرم که به تموم این اگاهی ها عمل کنم،چون بازهم این نجواها تو ذهنم میچرخه که سی سال از عمرم رفت و اگه نتونم به تموم این اگاهی ها عمل کنم و نتونم ازخودم یک شخصیت درستی بسازم چی…و همین شخصیت کمالگرایانه گاهی وقتا منو ازمسیر ناامیدمیکنه و آیه ی نمیشود بر ذهم جاری میشه
استادجان اونقدر این آگاهی ها توی سایت فراوان هست که واقعا آدم نمیدونه از کدوم فایل یاکدوم اگاهی شروع به شنیدن و عمل کردن باشه،واقعا این سخاوتمندیتون در ترویج یکتاپرستی و توحید و این قوانین ثابت بدون تغییرخداوند،تحسین برانگیزه و بی نهایت بار ازشما و مریم جان سپاسگزاریم،که بهترین الگوی یک خانم و یک آقا برای هر فردی تو جهان شدید تا هرکسی باانتخاب الگویی مثل شما جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن بکند
اونقدر کامنتهای دوستان برقلبو جان میشینه که این چندروز ترجیح دادم تجربه های دوستان عزیزولیاقتمندم رو بخونم تااینکه بخوام بنویسم
هرچند که این نوشتن چقدر بهم کمک میکنه که بیشتر در زمان حال باشم و بیشتر خودم رو رشد بدم،اما خوندن تجربیات دوستان واقعا یک انگیزه ی فوق العاده ای به ادم میده تا بتونیم این تغییرات رو درزندگیمون جدی بگیریم و بیشتر ازین اگاهی ها استفاده کنیم برای رشدو پیشرفت بیشترمون در تموم جنبه های زندیگمون….
خداروشکر برای این فرصتی که فراهم شد تابتوانم از اگاهی های ناب این جلسه ی گوهرباز استفاده کنم و یک تشکر ویژه از مریم جان میکنم که همیشه برای این سایت مقدس بهترین تلاش رو انجام دادید
عاشقتونم و درپناه ایزد منان میسپارمتون
سلام دوست عزیز
من از خوندن کامت های شما لذت میبرم من خیلی از کامت های شما خودم
واقعاً تحسین میکنم که انقد شماباخود تون رو راست هستم از نوشتن کامت های شما معلوم میشه
دلم نشد که از شما تشکری نکنم
مرسی که انقد رو راستی
مرسی که انقد آگاهی های خوبی در اختیار مامیزاری
هرموقع که یکی از کامت های شما میخوانم در از آگاهی به روهم باز میشه در پناه الله یکتاباشیم
سلام و درود خدا بر قلبهای آگاه
این روزها بسیار زیباست
آسمان را بیشتر از سالهای قبل دوست دارم و هوای دلم بسیار نورانیست
چرا ؟
چون زهره را بیشتر شناخته ام و فهمیدم اوضاع بیرون هر چقدر به هم بریزد مهم نیست ، مهم اون آگاهی ای است که همواره در قلبم هست و هست و هست .
زهره ای که پرونده ی سالهای گذشته اش را وقتی در مقابلش میگشاید جهش های عالی داشته
وهر بار از ترامپولین ایمان و باور و توکل یک جامپ مرتفع داشته تو بغل خدا و مرتبه دیگر از ایمانش تیک مثبت خورده .
دقیقا پنج سال و سه ماه قبل وقتی اومدم تبریز بین خودم و خدای خودم عهدی بسته بودم که کمکم کن ، من و سه قل در این کلان شهر فقط تو رو داریم و روی تو حساب کردم ، یا موفق میشم یا حتما موفق میشم ، راه سومی برای خودم نگذاشتم
خونه ای که اجاره کردم دو نبش و پر نور بود ولی از سمت بالکن فقط دیوار مرتفع آپارتمان همسایه رو میشد ، دید .
اصلا اثری از آسمان نبود مگر اینکه از داخل بالکن باید سرم و کاملا بالا میگرفتم و اونوقت یک قسمت کوچیک به اندازه حد فاصل دو تا آپارتمان ، آسمان رو میشد دید و این برام کافی نبود ، دلم بیکرانگی آسمان رو میخواست .
و بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ،
خونه ی بعدی نیمه بود و این بار حیاطی مستقل داشت که باز هم دیوار آپارتمان روبرو دسترسی چشمام رو به آسمان کم میکرد اما جای شکرش باقی بود که وقتی داخل حیاط بودم نسبت به خونه ی قبلی آسمان بیشتری رو میشد دید و نور بیشتری دریافت میکردم .
و باز هم بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ،
خونه ی بعدی یک حیاط مستقل بود که به لطفا فضل و بخشش اوس کریمِ سمیع و بصیر حتی وقتی داخل سالن خونه بودم آسمان را به وسعت خیلی بیشتر از قبل میدیدم ، و مرور گذشته تا به حال برام شیرین بود و خدا رو خیلی شکر میکردم دیگه باورم شده بود که میشود ، میشود ، تو بخواه حتما میشود .
سه سال در این بهشت زندگی کردیم با اینکه اینقدر لذت داشت و مزه داد ولی باعث نشد دست از خواسته های بیشتر و بالاتر بردارم
حالا : هم خواستم و میگفتم ، هم تصویر سازی میکردم و هم می نوشتم
و بهش میگفتم اوس کریم من میخوام سهمم از آسمان و نور زیاد باشه ، خیلی زیاد و حتی میخوام از آشپزخونه هم یک پنجره داشته باشم با یک ویوی طبیعی و زیبا
تا اینکه :
سه ماه قبل اسباب کشی کردیم ، دیگه اوس کریم سنگ تموم گذاشت ،
طبقه نهم یک ساختمان زیبا و تک واحده ، سهمم از آسمان و نور به وسعت قلبمه ، حیاط خونمون 40 متره و از اون بالا میشه تا بینهایت آسمان را دید و کیف کرد و غروب رو به نظاره نشست ، سمت دیگه خونه بالکنی بسار بزرگ داره ، رو به طلوع ، اکثر صبحهها بعد از مدیتیشن هنوز خورشید مهر طلوع نکرده اما سلام و درود من به پیشواز قدم هاش میره ،
ازش پنجره ای در آشپزخونه خواسته بودم رو به طبیعت اما اینقدر بخشنده است که خیلی بیشترش و داد .
علاوه بر ، در بالکن یک پنجره بزرگ هم در سالن برامون سفارشی ساخته ،
داخل آشپزخانه دقیقا در جلوی گاز پنجره ای بزرگ داره که وقتی آشپزی میکنم کوه عینالی تبریز و تله کابین در حال حرکت و تا چشم کار میکنه وسعت آسمان و میشه دید ، دسته دسته کبوترهای در حال پرواز دلم رو نوازش میده ، دو تا پنجره داخل هر دو اتاق هم برامون گذاشته که همیشه بتونم آسمان دلم رو به وقت آسمان دلش کوک کنم .
این روزها به خودم میگم زهره به این میگن تکامل ، رهایی و صبر
حالا در هر زمینه ای و در هر خواسته ای باید این موارد و رعایت کنی .
این روزها براش سفارشی مینویسم :
نازنینم :
من لیاقت دارم برام یک خونه پر از نور و روشنایی با ویوی طبیعت بخری
متراژ خونه دست خودت
تو مالک آسمان و زمینی و فضل و بخششت بسیار
تو 148،939،063،133 میلیارد کیلومتر مربع زمین و داری
من میخوام برم خونه ی خودم
خودت ردیفش کن
اینقدر این خواستنه کیف میده
چون من بارها این مدل خواستن رو امتحان کردم و اجابتش رو دیدم .خیلی مزه میده ، خیلی
ازش میخوام مثل همیشه دستم و بگیره و کمکم کنه دل از غیر برگیرم و به خودش کور گره بزنم .
سپاسگزارم عشق من که در مسیر آگاهی و نور در حرکتم .
سلام خدمت استاد و همه دوستان
من ساکن پردیس بودم و وقتی که ازدواجم کردم پردیس تهران زندگی میکردم و خونه ما مشرف نداشت روب کوه بود و من عاشق تماشای آسمان کوه دریا و طبیعت هستم و همیشه ارزو میکردم خانه ای داشته باشم که آسمان زیر پای من باشد و خانه من ط ششم بود که دوتا بالکن داشت و ویو کوه اسمان که لحظع ای از دیدنشون سیر نمیشدم ساعتها مینشستم بیرون تماشا میکردم باران که میومد برف همگی بی نظیر میشدن من کیف میکردم پرده ها همیشه کنار بودن و بی معنی وقتی بع کوههای دورتر نگاه میکردم تعداد خ کمی کاج کاشته شده بود همش میگفتم کاش این کوهها پر درخت بود بالای این کوهها ویلا و پایینش دریا ،زدو ما تهران خانه پیش خرید کردیم اشناییم با اون منطقه نداشتیم وقای خانه اماده شد اومدم دیدم الله اکبر همونی که خونه قبلی همش بهش فکر میکردم بجز دریاش ،کاش میشد عکس مینداختم میدیدین خونه ما روب پارک سرخه حصار یعنی تمام کوههاش سبز و پشت سرخه حصار روستای ویلایی هست که دقیقا روب ویوی ماست هرروز نگاهش میکنم به خودم میگم خواهش میکنم یادت نره ،
یه مورد دیگه من قبل ازدواج خ دوست داشتم همسرم کارمند بانک باشه چون شخصیت ادب خاصی داشتن و وقتی مغازه ما خرید میکردن هیچ وقت مبلغ نمیپرسیدن و فقط کارت میکشیدن من خیلی خوشم میومد جالب بود برام تخفیف اصلا نمیگرفتن و خرید بالایی میکردن من خ خوشم میومد خیلیا که خاستگاری میومدن همه میگفتن قبول کن میگفتم من دوست دارم همسر آیندم بانکی باشه و همه مسخره میکردن تا اینکهازدواج من با شخص بانکی با تمام اخلاقایی که برام جالب بود اتفاق افتاد و جالبه که من زندگی بچگیم زندگی خیلی سختی بود در شرایط نامناسب مالی اما شکر خدا همه چی کاملا تغییر کرد ،
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و همه دوستان آگاهم
استاد اول بگم واقعا چقدر با قانون سلامتی تغییر کردید انگار الان 20 سال جوونتر شدید
دررابطه با تجسم دوست دارم تجربه خودم رو بگم
من قبلا هر زمان که میخواستم تجسم کنم یا اصلا نمیتونستم خواسته هامو تجسم کنم انگار تصویر واضحی ازشون نداشتم یا اگه تجسم میکردم احساسم بد میشد همیشه میگفتم چرا حسم بد میشه چون میدونستم تمرین با حس بد جواب نمیده نتیجه عکس داره واسه همون تجسم نمیکردم وقتی میدیدم احساسم بد میشه مثلا اگه اون رابطه ایده ال یا خونه ای که دوست دارم رو تجسم میکردم حالم بد میشد
کم کم که مبحث عزت نفس و احساس لیاقت رو بیشتر درک کردم متوجه شدم بخاطر این که خودمو لایق نمیدونستم و عزت نفسم پایین بوده احساسم بد میشده واسه اینکه مطمعن بشم اومدم دوباره اون رابطه ای که میخوام رو تجسم کردم دیدم دقیقا همینه من حتی اگه اون رابطه رو تجسم کنم تو تجسم خودم، خودمو کم میبینم و در واقع احساس لیاقت نمیکنم توی این چندماه که شروع کردم روی عزت نفس و احساس لیاقتم کار کردن جدا از هر نتیجه ای که گرفتم خیلی راحت تر میتونم الان تجسم کنم به اندازه ای که عزت نفسم ساخته میشه به اندازه ای که حس لیاقتم میره بالا همونقدر تجسم خواسته هام واسم راحت تر میشه و احساسم بد نمیشه مثلا الان وقتی اون خونه ای که میخوام رو تجسم میکنم دیگه احساسم بد نمیشه لذت میبرم اتفاقا وقتی تو بحث کارم تجسم میکنم راحتم ولی راستش هنوز تو بحث روابط احساسم بد میشه هر چند متوجه میشم شدتش کمتر شده ولی میدونم اینم کم کم درست میشه باید بیشتر روی عزت نفس و احساس لیاقتم کار کنم یه مثال کوچیک بزنم چند روز پیش دخترداییم خونه ما بود داشتم خیلی راحت با جزییات واسش تعریف میکردم میخوایم وسایل خونمون رو عوض کنیم حتی ترکیب رنگاشو مدل فرش ها و… رو با جزییات میگفتم و همزمان تو ذهنم تصویرش میومد و حالم خوب بود ولی قبلا نمیتونستم انگار خودمم باور نداشتم بشه ولی الان هم راحت تر میتونم تجسم کنم هم راحت تر باور میکنم میشه یعنی از وقتی روی عزت نفسم کار میکنم میفهمم تفاوت تمرین کردن قبل عزت نفس با بعد عزت نفس زمین تا اسمونه تازه من هنوز خیلی خیلی باید روی عزت نفسم کار کنم ولی همین چند درصد که تغییر کردم کلی نتایج زندگیمو زیر و کرده