https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/01/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-11 01:44:092024-11-08 05:09:27live | بهبود عملکرد، یک روند دائمی است
523نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا شکرت بابت استاد گرانقدری که دارم و روز به روز من را با آگاهی های ناب بیدار میکنه و چشم هام بازتر میشه
من که به نوبه ی خودم اصلا یه آدم دیگه ای شدم همین که میام کامنت می زارم خودش یه شجاعتی است برای من که تا قبلا می ترسیدم کامنت بزارم ………… نکنه یه نفر بخونه بدش بیاد …… نکنه حذف بشه و هزاران افکار پوچ دیگه خدایا شکرت
من در قدم سوم در دوره دوازده قدم خیلی آگاهی ناب ودرجه یک کسب کردم ولی به خاطر افکار منفی و مخفی قبلی خودم یادم رفته بود که
چقدر من فرق کردم اصلا یه آدم دیگه شدم
این فایل درس بزرگی برای من بود تا یاد بده ببین تو چی بودی و حالا با توکل به خدا و باورهای عالی چی شدی
فایل را که گوش کردم خیلی به وجر اومدم و خیلی احساسم خوب شد
امید وارم همه دوستان به هرآن چیزی که می خواهند به نحو احسنت برسند
برای استاد عزیزو بهتر ازجانم آرزوی سلامتی و طول عمر را از خدای احد و واحد خواستارم
خدایا شکرت که هر لحظه من را هدایت می کنی به بهترین راه به بهترین مسیر
توهماتی که ربطش میدی به لطف و رحمت خدا و منتظری یک شبه زندگیت متحول بشه و هیج حرکتی نمیکنیو فکر میکنی با تجسم کردن خواستت بهش میرسی –
تجسم کردن از مراحل اوله بعدش یه ابده ای یه الهامی میشه که شاید به ظاهر ربطی به هدف و خواسته تو نداشته باشه اما باید انجامش بدی .
تصمیم گرفتن ، تجربه کردن بخش دیگه پروسه تغییر شخصیته.
دارم کم کم متوجه میشم ؛ تا حالا چندبار آگاهانه تست و مانیتور کردم یه سری اقداماتی که بهم گفته انجامش بده با اینکه هیچ ربطی به خواستم نداشته بعد مرحله مرحله میفهمم ربط اون فعل بی ربطو به خواستم و البته هنوز کامل نفهمیدمشو گاها ذهنم میگه که چی بشه؟ پس نتیجش چی ؟ مرحله بعد چیه ؟
خب خداروشاکرم که در عمل به ایده ها و الهامات نسبتا خوبم اما نقطه ضعفم در قسمت نتیجه گرایمه ، اون باور مخفی؟ که پروسه مشخص شدن قدم بعدی رو واسم تلخ میکنه اون عجله و پاشنه آشیل تکامل گریزمه که باید روش کار کنم و از خدا تقاضای راهنمایی و هدایت دارم. .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
با این فایل متعهد تر میشم مثه استادم به هر ایده کوچیک در هر زمینه ای که بهم گفته میشه عمل کنم چه به ظاهر درست باشه چه غلط – چه جواب بده یا نه –
منم مثه استادم به ایده ها و الهاماتم عمل میکنم اگه جواب بده که چه عالی اگه هم نه تو دل اون حرکته چیزیه که به من گفته میشه، من باید قدمو بردارم .
من خودمو تسلیم اون خدایی میدونم که استادعباسمنشو به این حداز توانگری در تمام جنبه های زندگیش رسونده .
وظیفمه به هر الهامی که میشه فارغ ازینکه جوابه ” چرااااا ” های ذهنمو بدم، اقدام کنم…
دیگه هر چی که بهم گفته بشه شاخ تر از کشتی ساختن وسط کوهوبیابون که نیس ؟
نوح کمک خواست گفت کشتی بساز منم کمک میخام با توجه به مداری که الان توشم بهم یه حرکتی میگه که احتمالا نشونشم همین که چی گفتا و بی ربط بودن هست …
نکش اینه ادم توی ذهنش مسیر واضحو بهترینا و بزرگارینا و… حالتارو میخاد اما اینکه مدار و ظرفت چه اندازس ، چیزیه که جهان تورو به جایگاهت هدایت میکنه باید ایده آل گراییمو بذارم کنار و همین اقدامی که کوچیکه و چیزی نیستو انجام بدم و بدونم که مرحله مرحله میرم بالا مشروط به اینکه قدم اولو بردارم …
خدایا شکرت
خدایا ازت میخام در عمل به الهاماتم قویتر بشمو کاری به درستیو غلطیش ، کاری به نتیجه و دلیلش نداشته باشم …
این بازی، خیلی بازی جذابیه !
مثه اینکه بری تو یه جای ناشناخته ، اکتشاف کنی واسه خودت.
خب اگه یه لیدر آشنا و مسلط به مدیریت شرایط مختلفو همراهت ببری چقد میتونه اون برنامه رو لذت بخش تر بشه ؟
یا اگه تو برنامه هایی که لیدر همراهت هست اون حالت فوضولی و خودم بلدم ، خودم میتونمو بذاری کنارو اجازه بدی لیدر زیباییارو بهت نشون بده و سورپرایزت کنه ، باور کن بیشتر بهت خوش میگذره .
خوبه آدم بتونه کارای خودشو انجام بده اما وقتی انرژیییی هست که در کشیدن گلیما از آب ، حاضره کمکت کنه خب چرا شل نمیکنی؟ درخواست نمیکنی ؟
خدایا من نمیدونم چطور باید تسلیم توباشم …
نمیدونم چطور باید بهت اعتماد کنم …
ارت میخام باتمام وجود این خصوصیت رهایی و تسلیم بودنو در وجودم رسوخ بدی…
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
مورد بعدی:
– چطور این ویژگی رو در خودم ایجاد کنم که دائم برم تو دل ترس هام ؟ دائما استانداردها و دایره امن ذهنمو بزرگتر کنم؟
راه حل:
به این فکر کن اگه تصمیم نگیری ، تجربه نکنی و اصلا اون غلطی که ذهنت ازش میترسه انجامش ندیو موعد مرگت برسه آیا راضی خواهی بود از خودت و زندگیت ؟
🌱برنامت این باشه هر وقت ترسو دلهره اومد سراغتو خواست از اقدام کردن،تصمیم گرفتن منصرفت کنه بگو آیا اگه مرگم نزدیک باشه دیگه فرصتی برای تجربه کردنو زندگی نداشته باشم آیا حسرت این دلخوشی های به ظاهر کوچیک به دلم نمیمونه ؟
پس انجامش میدم و تپش قلبمو تجربه میکنم ، تاپ تاپی که از ترس و اقدام کردن به وجود میاد خیلی حال میده ارزششو داره چالشو انجام بدی ، پاداش خوبیه ..
بازم اگه اقدام نکنیو بگی بیخیال حالا باشه بعد چیزی تغییر نمیکنه، اوضات فرقی نمیکنه چون بهشت را به بها دهند نه بهانه…
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
یه چیز دیگه ؛
نمیدونم چرا دائم پیغام خارپشت باش واسم ظاهر میشه؟!
شاید بخاطر اینکه به تمرینا و فرم نشستن یوگی ها علاقمند شدم…
تو این فایل هم واسم بولد شد یه خارپشت باش / اگه بتونی مثلا در کشتی فقط فن زیر دوخم رو یاد بگیری میتونی باهاش قهرمان جهان بشی / باور کن اگه فقط بتونم فقط چرخش زاویه دید رو نسبت به موضوعات به ظاهر بد یاد بگیرمو در عمل جوری نگاهمو تغییر بدم که به احساس کمی بهتر برسم دیگه هیچ تکنیکی لازم نیس برای موفقیتو رشد و بهبود زندگیم یاد بگیرم …
حواسم به بازی ذهنم باشه دنبال پیدا کردن مسیر درست تر نباشم باااااور کنم همین سایت همین اموزه ها سرآمد همه تکنیک هاییه که بعضیا به شکل دیگه انجامش میدنو هنووووز اندر خم یک کوچه موندن…
برنامه اینکه هر بار به ذهنم بگم اقا من این سبک فکری رو بی چون چرا فارغ ازینکه چی عایدم بشه تا یکم فروردین ۱۴۰۱ ادامه میدم بعد در اون تاریخ میایم بررسی میکنیم چند چندیم و حتی تا یک روز قبلشم اجازه ندارم بگم چرا خواسته هام رخ نداد پس ؟
تا تاریخ مقرر رو یادگرفتن فن تغییرزاویه/توجه به نکات مثبت و… با تعهد بیشتر کارو تمرین میکنم .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
پس از ماجرای مهاجرت که استاد راجبش توضیح داد
تصمیم گرفتم یکی از اولویت زندگی منم این باشه برم تو دل ترسهام و اینو به خودم یاداوری کنم همه اوناییم که فکر میکنم بی کله هستنو نترس اتفاقا اونام میترسن اما با وجود ترس اون حرکته رو میزنن…
احساس خوشبختی و لیاقت ، احساس توانمد بودن پاداشیه که از رفتن به دل ناشناخته ها بدست میاد
اگه اینجوری عمل کنم، خیلیی راضی تر خواهم بود لحظه مرگم…
به خودم ابن دستاوردا رو ….
یه چیزی اگه بتونم لذت تاپ تاپ کوبیدن ماهیچه های قلبمو موقع خارج شدن از دایره امن ذهنم کشف کنم، همه این زجرای بی حسی دایره امن واسم بی اثر میشه و اقدام میکنم .
مصداق بارزش اون لذتی که بعد تمرین اگهی بازرگانی کسب میشه یا …
خدایا ازت میخام یه منطق عالی یه اهرم خوب بهم بگی برای فعال کردن این وجهم …
این درس امروز من بود،یعنی اینکه وقتی بعد اینکه من تسلیم وعاجز شدم در برابر هر طرز تفکر وهر باور وهر راه و روشی که تا به امروز داشتم که باعث شده بوده که زندگیم پر از سختی وبدبختی باشه!!!، حالا که فهمیدم، آگاه شدم، درک کردم که مسیر درستی وجود داره ، طرز تفکر جدید ودرستی وجود داره، باورهای درست و کاربردی وجود داره، عملکرد درستی وجود داره که شخصی واشخاص زیادی ازش استفاده کردند، چرا منم از همون مسیر استفاده نکنم ودرش نمونم؟؟؟؟
چرا هی بخوام راهمو کج کنم؟؟؟
چرا هی بخوام مسیرهای نادرست و بیراهه ای که به بن بست ختم میشه رو ادامه بدم؟؟؟
غیر از اینه که عاجز نیستم هنوز؟
غیر از اینه که هنوز فکر میکنم وگاهی باور دارم که راه و روش خودم درسته؟
غیر از اینه که هنوز روی عقل و ذهن خودم وروی قدرت وتوانایی خودم حساب باز می کنم؟؟
غیر از اینکه که هنوز از تغییر می ترسم و ترسهام اجازه نمیده که وارد مسیرهای تازه ای بشم و سبک وروش جدیدی رو امتحان کنم؟؟
منم اون اوایل با هزار تا بهانه و توجیه پیش میومد که قانون رو نادیده میگرفتم، میدونستم سیدحسین عباسمنش داره به جا ودرست میگه ها، میدونستم اصلا راه و روش درست همینه ها، اماااااا
نمی تونستم که صبور باشم، نمی تونستم روشهامو تغییر بدم، چون هنوز همون روش داشت بهم جواب میداد، یعنی یه جورایی برام منطقی تر بود که نسبت به شرایط زندگیم تو اون لحظه اون حرفو بزنم، اون تصمیم رو بگیرم و اون عملکرد رو داشته باشم…!!!
چون عقلم میگفت کی بهتر از خودت میدونه که توی زندگیت چه خبره؟ کی میدونه که الان تو چه شرایطی هستی؟ پس خودت خیر وخوبی خودت رو بهتر میدونی…
پیش خودم میگفتم خب سیدحسین عباسمنش حالا در نقش یه استاد و یه راهنما داره آگاهی میده، ولی اگاهی هاش کلی هست، صرفا که همه ی آموزشهاش مناسب کل زندگی من نیست که!!!
واااای خدای من، همین فکرهای پوچ و باورهای نادرست وتوجیهات باعث شده، حدودا دو سال دیرتر وارد سایت بشم، همین طرز فکر باعث شد چند بار از کانال تلگرام خانواده صمیمی عباسمش لفت بدم و هی باز وارد کانال بشم…
همین طرز فکر و باورهای مثلا منطقی که برای خودم میاوردم باعث شد، که نتونم زودتر تغییر کنم برای همین جهان با چک ولگد بهم فهموند که بابا جان به نظرت این تو نیستی که داری اشتباه میکنی؟؟؟؟ آیا این تونیستی که منیت هات داره زندگیتو نابود میکنه؟؟؟
آیا فکر نمیکنی این تویی که نمی تونی ونمی دونی که چی برای زندگیت خوبه والان تو چه شرایط بد و اسفناکی هستی؟؟.
بله اینطوری شد که بلاخره با چک ولگد جهان منو وارد تو این مسیر پر خیر وبرکت کرد…
وقتی دید من دستی دستی دارم خودم رو به خاک سیاه می نشونم، چون بر خلاف ظاهرم واون مقاومتی که میکردم در برابر تغییر، گاهی انقدر خسته و عاجز میشدم که التماس کنان وفریادزنان واشک ریزان از خداوند طلب کمک میکردم…
وهمون دلشکستگی ها، همون اشک وگریه زاری هایی که از روی درماندگی وناتوانی وعجز می ریختم، به حدی رسید که کلا دیگه تسلیم شدم، یه روزی یه جایی گفتم که دیگه نمی تونم خداجون واقعا از دست خودم خسته شدم، خودت به فریادم برس…
و خداوند نزدیک تر شد بهم، خیلی نزدیکتر، طوریکه وقتی دستمو گرفت بدجوری بهش چسبیدم، بهش گفتم من دیگه نمیخوام ازت دور بشم، نمیخوام دستتو ول کنم فقط بگو راهش چیه، چطوری می تونم در پناه امنت بمونم؟؟
گفت از قبل گفته بودم ولی تو توجه نکردی، باید بری توی مسیری که دارم مدتها نشونت میدم، اونجا که باشی انگار هر لحظه کنار منی…
خیلی فکر کردم، پیش خودم گفتم کجا رو میگه؟ تو کدوم مسیر؟؟
دقیقا یادم نیست چطور شد که یه شب دوباره وارد کانال خانواده صمیمی عباسمنش شدم وقتی میزدم روی لینک دیدگاهها منو میاورد توی سایت، ولی چون عضو سایت نبودم احساس غریبی داشتم، چند روز گذشت ومن یه جیمیل برای خودم ساختم و وارد سایت شدم، یادمه صبح تاشب تو سایت بودم….
انگار جهان کاری کرده بود تا شرایط طوری پیش بره که هیچ کاری نداشته باشم وهیچ جایی برای رفتن، یکی دوماه توخونه بودم تنها، فقط درحدی میرفتم بیرون که یه کم خرید کنم برای اینکه گشنه نمونم فقط همین…
هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتم، تواون یکماه، اون موقعه ها فک میکنم فایلهای سایت زیر 700و800 فایل بود همشو دیدم همشون رو چند بار گوش دادم، اونجا تازه حس کردم که یه مدته دارم هیچ کاری نمی کنم ویه جورایی استپ کردم، واین برای من نشونه خوبی بود، که می تونم بگم اون سکون به معنی صبر بود برای من، به معنای اینکه هیچ کاری نکردن بهتر از کاراشتباه کردنه، انگاری دیگه پذیرفته بودم که کل مسیر وراه زندگیم رو بیراهه رفته بودم بیراهه ای پراز دست انداز…
پراز خار وخاشاک و ….
چطور به این درک رسیده بودم؟
از اونجا که سیدحسین عباسمنش با باورهایی قوی ومنطقی والبته با دست پر، هر روز هر ساعت هر دقیقه داشت بهم این فهم واگاهی واین درک رو میداد، که میناااااا راه درست فقط همینه، هیچ راه درست دیگه ای وجود نداره، فقط باید توراه ومسیر درست باشی وانقدر باشی تا این مسیره درستر بشه، سر راست تر بشه ، راحترتر بشه، دلچسب تر بشه برات هر روز…
خدا بود که داشت از زبون استادقشنگم با من حرف میزد، حالا چطور این حسو داشتم؟؟؟
چون حرفی که به دل میشینه که حرف خدا باشه، انقدر آرومت کنه انقدر بهت حس خوب بده انقدر بهت امنیت بده، که حس کنی تمام ناامیدیهایی که تمام عمر داشتی به امید وانگیزه تبدیل شده…
نه اینکه تاوقتی که فقط اون حرفهارو میشنوی این حسو داشته باشی نه، حتی بعدش حتی ساعتها وروزها وروزها این حس خوب ادامه داره، این امید ادامه داره، بهت حس کاذب نمیده که فقط تو لحظه حالت خوب بشه و بعدش دوباره برگردی به اون حال بدو حس بدی که داشتی…
آره حرف خدا صدای خدا این شکلیه، زیبا دلنشین ،شیرین و دلچسب و گوارا….
حالا جهان اوردت تو مسیر و خداوند کار خودشو کرده با اون حس خوبی که گرفتی، اونجایی که باشنیدن اینهمه آگاهی قلبت باز شده، وامیدوار شدی به لطفش…
حالا قدم بعدی چیه؟! چطوری میتونی حرکت کنی وبه پیش بری؟؟؟
نیاز داری به عملکرد…
پیش نیاز، و نیاز بودن توی این مسیر، تسلیم بودن در برابر قدرت خداوند، صادق بودن، درستکار بودن،صبور بودن، با ایمان بود ومتوکل بودنه…
حالا چطوری میشه که اینطوری بود؟
برای منی که تا قبل این نه معلوم بود صادق ودرستکار ومتوکل و با ایمانم نه مشخص بود بی دین وکافرو بدکارم؟؟؟
وبین مسیر خیر وشر، گیر کرده بودم؟!!!
با بودن توی سایت وبه صورت مداوم چندین ماه پشت سرهم دیدن وگوش دادن فایلها، گوشهام وچشهام و قلبم باز شده بود، دیگه به وضوح می تونستم ببینم ودرک کنم که کجاها توی زندگیم با نادانی وجهالت به خودم آسیب زدم وبه خودم ظلم، کردم…
اولین کاری که باید میکردم این بودکه دست از ظلم به خودم بردارم، خب اوایل کار سختی بود..
منیکه همش باید حرف خودم رو به کرسی مینشوندم، باید حتی به زورهم که شده همه چیز طبق خواسته ی من پیش بره، منیکه عجول بودم بی صبر بودم شدیدا، منیکه از دیدم خدا وهمه ظلم کرده بودند در حقم، منیکه خودم رو عقل کل میدونستم و صدای من میدونم هام ومن می تونم هام گوش فلک رو کر کرده بود، منیکه به هرکسی امید می بستم و به هرکسی غیر خدا تکیه میکردم، منیکه فقط دو قدم جلوی چشمم رو میدیدم و به چیزی به عنوان حاصل ونتیجه ی افکار وگفتار ورفتاری رو که داشتم ، وپیامدهاش اصلا فکر هم نمیکردم، منیکه هر جا همه چیز اوکی بود واوکی میشد رو از زور وقدرت و توانایی وزرنگی خودم میدیدم و هرجا زمین میخوردم رو مینداختم گردن خدا و این و اون…
منیکه فقط فکر خودم ومنفعت خودم بودم همیشه و یه جورایی مغرور و خودخواه ، وگاهی از انور بوم میفتادم و به خودم برچسب فدا شده و دلسوز و مهربون میزدم که پای خوبی کردن به دیگران سوختم و فنا شدم…
منیکه حتی خوب وبد رو برای زندگی دیگران هم تشخیص میدادم و براشون نسخه می پیچیدم و خدای همه بودم…
حالا دیگه مثل پرنده ای که از یه سفری طولانی برگشته به آشیونش، پرنده ای که باد و بارون وطوفان و آفتاب، خسته و گرسنه و پرشکسته اش کرده، دیگه آروم گرفته بودم….
انقدر با احتیاط فکر میکردم با احتیاط حرف میزدم با احتیاط سکوت میکردم، با احتیاط عمل میکردم که نکنه جای سهم خودم و نیروی برترم عوض بشه و باز مرتکب اشتباه بشم…
این آزمون وخطاء مدتی طولانی ادامه داشت، هر چقدر من خودم وخداوند وقوانین جهان هستی رو بیشتر شناختم، تونستم شناخت بهتر وبیشتری از سهم خودم پیدا کنم…
هر چقدر بیشتر تونستم تو انجام سهم ونقشم موفق باشم،اموراتم هم با راحتی بیشتری به انجام میرسید…
انگار کوله بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده بوده ، همون کوله باری که داخلش پر بوده از خودمحوریهام، از ترسهام، از ناامیدیهام، از نشناختن خداوند وقوانینش وبد بفهمی ها وکج فهمیهایی که در مورد خالقم وقوانینش داشتم، پر شده بوده از خستگیهام، از دردهام، از بی کسی هام، از ترس از دست دادن آدمها، از نشناختن خودم، کوله باری پراز تریدها، پراز عجله ها وبدو بدو هایی که منو از پا انداخته بودند….
دوره 12 قدم برای من یه ابزار خیلی خیلی کاربردی وپیش برنده بود که بتونم خرد بشم توی خودم برم توی وجود خودم تا بتونم با کنکاش خودم با شناخت خودم وخداوند وقوانینش، کم کم قدمهای محکمتری توی این مسیر بردارم، خصوصا با تهیه چکاب فرکانسی قدم اول، وتمرین ستاره قطبی 12 قدم، این مسیر هر روز برام زیباتر شد به لطف الله …
وقتی کم کم نقص ها وعیب وایرادهامو پیدا کردم و تونستم حسن هامو جایگزینشون کنم، وقتی حتی کوچیکترین تغییراتی که در شخصیتتم، ودر زندگیم به صورت مثبت پیش میومد رو میدیم و بابتش قدردان وسپاسگزار وخوشحال بودم، تونستم هر روز جاپامو توی این مسیر محکم کنم…
والبته اون خدایی که دستمو گرفته بود میدونست که دیگه نمی خوام ونمی تونم دستشو رها کنم…
برای همین کمکم میکرد تا نشونه ها رو دنبال کنم توی این مسیر…
دیدن زیبایی های اطرافم، دیدن داشته هام، بودنم توی سایت و دسترسی داشتن به اینهمه آگاهی، سقفی که بالاسرم بود و غذایی که برای خوردن و لباسی که برای پوشیدن داشتم و امیدی وانگیزه ای که داشتم برای اینکه اهدافم رو دنبال کنم اون اوایل منو نگهداشت تو این مسیر، وکم کم انقدر نتایج مثبت زیاد وزیادتر شد که تا امروز موندم و ان شالله که به لطف الله مهربان توی این مسیر ثابت قدم بمونم…
اکثر شهرها و کشورهای ثروتمند و بزرگ را مهاجرین اون شهر ساختن مثلا همین تهران اکثرا تبریزی هستن و مهاجرین اقتصاد تهران را به دست گرفتن مثالش آقای عظیم زاده
یا کشورهایی مثل آمریکا،کانادا،استرالیا را مهاجرین ساختن،چرا چنین اتفاقی میفته چون وقتی یک نفر به یک مکان جدید و ناشناخته میره تمام پتانسیل، ظرفیت و انرژیش را میزاره برای رسیدن به موفقیت چون هیچ وابستگی نداره و میدونه که اینجا باید موفق بشه و بر ترس ها و محیط امنی که قبلا داشته غلبه کرده و رفته
همیشه در موضوع مقایسه باید رفتار،افکار و … امروز خودمون را با دیروز و گذشته خودمون مقایسه کنیم.نه اینکه الان خودمون را با دیگران مقایسه کنیم که بخواهیم ثابت کنیم که جلو یا عقب هستیم.که حالا یا ناامید بشیم و از مسیر زده بشیم یا یک نوع غرور و کبر ما را بگیره
بهترین و درست ترین سرمایه گزاری،سرمایه گزاری روی خودمون هست،چون وقتی پول ها،ثروت ها،همسرها،دوستان،خانواده،ماشین،خونه ها خوب را میتونیم دریافت کنیم که خودمون بهترین باشیم،مثل اینکه ما باید اول پارکینگ خودرو را درست کنیم تا خودرو را در یک محیط امن و عالی قرار بدهیم،وقتی ما داریم روی خودمون کار میکنیم مثل ساخت پارکینگ برای اون ماشین هست.بهشت را به بهاء دهند به بهانه نیست،باید کار کنیم، وقت بزاریم،هزینه کنیم
مراقبه یعنی کنترل ذهن در شرایط عالی و ناتالی هست،یعنی تحت هر شرایطی ما باید حالمون خوب باشه و در گیر حوادث آینده و گذشته نباشیم
خداروشکر اومدم سراغ این گام و الان دارم به لطف خدا کامنت مینویسم اونم با حال خوب
خدایا شکرت برای امروز
استاد جان چقدر نکات عالی در این فایل فرمودین. من درباره یکیش میخام حرف بزنم نیازه بارها این فایل گوش بشه و درک بشه ،باید بگم که من تقریبا یکی از همین متوهمین بودم که میخاستم بدون رعایت قانون تکامل طبق زمان درخاستیم برسم به آنچه میخام تازه کلی هم مغرور شده بودم و مدام تو ذهنم ادمارو قضاوت میکردم که من هدایت شدم و اینا همه گمراه و مشرک و کافر هستن و جهان هم چنان در گوشی محکمی بهم زد که هنوزم صداش تو گوشمه
و من میخام بگم خدا جون زهرا تسلیم تویه کمکم کن با تواضع و با عزت نفس این مسیر را ادامه بدم خدا جونم منو ببخش به خودم ستم کردم منو به راه راست هدایت کن
بعضی از توهماتم را حتی روم نمیشه اینجا بگم اما چک و لگدش را خوردم خدایا شکرت حداقل فهمیدم چقدر تو مسیر اشتباه بودم و میدونم الان هم خیلی خیلی کار دارم خدا جونم میدونی چقدر به هدایتت و حمایتت محتاجم خدا جون من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم
دیشب نوشتم خدا جون خواسته من اینه تو هدایتم کن قدم بعدی هر چند کوچک که باید بردارم چیه دیشب برا اولین بار نوشتم خدا جون منو قدم به قدم برای رسیدن به خواسته ام آماده کن هدایت من اون قدم کوچک بعدی را بهم بگو خالقم
امشب من پا رو یه ترسم گذاشتم من شبا تو خیابون میترسم رانندگی کنم امشب کمی انجامش دادم در حد دو سه تا خیابون و آهنگ ملکا ذکر تو گویم …. خدایا شکرت
خدا جون امروز گفتم زهرا باید پارو نزد وا داد …. گفتم زهرا اانقد تو ذهنت پبچیدش نکن وا بده خدایا کمکم کن وا بدم تسلیم بشم آروم بشم تا صدای هدایت تو را هر لحظه بشنوم و اقدام کنم
خالقم مرا از مسیر هموار آسان کن برای ارامش درونی برای رستگاری دنیا و آخرت
خدایا هزاران بار شکرت برای همه چی
خیلی راه دارم خدا جونم کمکم کن پر قدرت و با ارامش در مسیر تو پیوسته حرکت کنم هر روز کمی بهتر از دیروز
بی نهایت سپاسگزارم و استاد عزیز خانم شایسته و همه دوستان عزیز
استاد جانم، مریم جانم، دوستان عباسمنشی ام، سلام و صد سلام…..
گام شانزدهم:
استاد جان در این فایل موارد بسیاری را توضیح دادند و برامون یاداوری شد و درس ها گرفتم. داستانی که برامون تعریف کردین از دوستتون از شروع دوباره حمله های عصبی اش، یاد خودم افتادم که در اوایل اشنایی ام با سایت و استاد و اموزه ها که خیلی حال دلم عالی بود، اما حدود 8 سال پیش، دچار معده درد شدید شدم که به لطف خدا با درمان صحیح، در عرض 6 ماه حل شد و تا خود این 8 سال اصلا اصلا بیماری جز سرماخوردگی های جزیی با خود درمانی، نداشتم. اما اخیرا در یک تضاد از زندگیم از مسیر درست خارج شدم و رفتم تو فاز بد جور دلسوزی و گریه و زاری به خاطر شرایط بیماری پدر نازنینم و اصلا به طرز وحشتناک این معده درد دوباره بعد از 8 سال، سراغم آمد. سریع تمام تلاشم رو کردم که برگردم به مسیر و البته با اینکه خیلی جواب هم گرفتم، اما هنوز کمی تو همون فاز هستم. ولی خیلی خبلی بهترم. هم خال دلم و هم خال معده ام ….. و هر روز ظرفم بزرگ تر شد و پذیرشم از این موضوع بالاتر رفت.
من نمیدونم این چیه در من عادته چیه که مثلا من یه تایمی خوب کار میکنم یعنی کار رو باور سرجاشه افزایش مهارت سرجاشه و خیلی قشنگ به همه چیزهای دیگه میرسم میرم میدوام و تمرین و اینا بعد انگار تو لول یک به اوجش میرسم و نمیام قدم بعدی هدف بعدی سکوی بعدی رو تعیین کنم و تو تکرار اون روند گیر میکنم و خسته میشم و کم کم اون روند از بین میره و باز راکد موندن و تو توهم اینکه دارم رو خودم کار میکنم
طاقت نیاوردم تا اخر فایل رو ببینم و باید مینوشتم این آگاهی ها رو چون دیگه واقعا بسه واقعا بسه این نصفه کاری ها
نمیگم اصلا مهارتمو افزایش ندادم یا اصلا اقدام عملی نکردم یا اصلا نتیجه نگرفتم
گرفتم ولی نصفه نصفه بوده هی قطع و وصل میشه این جریان و انگار یک تعهدی به اون روش قبلی دارم که بعد مدتی برمیگردم به اون رونده
نمیدونم اول میخواستم بیام بگم تا اون نتیجه مورد نظر رو نگرفتم کامنت نمینویسم تا متعهدانه کار کنم و حرف نزنم و الان که خودمو آروم کردم دیدم باید منطقی باشم باز کاری نکنم که از اینور بوم بیوفتم
آره نیمدونم حس میکنم قراره به تعادل یا یک مسیر درست برسم چون یه مدت همش افزایش مهارت بود جوری که نه تمرین میتونستم انجام بدم نه بر روی باورها و فایل ها کار میکردم یه مدت هم اینور قضیه بود ، حس میکنم قراره به یک بالانسی برسونم نه اینکه خودش برسه و اون چیزی که گفتین منتظرین از بیرون اتفاق بیوفته یه چیزی رو قشنگ دیدم تو خودم و منم متوقف بودم باز میگفتم خب همینا باید فروش که بره تا بعدی تولید بشه در صورتی که من باید ادامه بدم با اینا کار نداشته باشم و یک مسئله مهم دیگه نشتی هیولا وار زندگیمه که با دوستام میرم بیرون که واقعا آدم های خوبی ان ولی حرف هایی که زده میشه واقعا جالب نیست
بعد دیدم من اصلا بگو ده دقیقه باهاشون باشم بیرون در روز این ده دقیقه بالاخره میاد رو هم و باور تشکیل میده دیگه یا رفتارتو تغییر میده دیگه و باید با اعتماد به نفس بگم بهشون آقا یک ماه دو ماه کاری با من نداشته باشید.
خسته شدم از بس حرف زدم عمل نکردم ( صفر و یکی نه ولی تقریبا اینجور شده )
و خودم خوشم نمیاد از اینکه یه حرفی رو بزنم و عملی نبینم ، خودمو خراب میکنم اینجور
اینو اینجا به یادگار میزارم استاد و تا اولین نتیجه نمیام چیزی بگم تو سایت ولی آگاهی ها رو پیش خودم مینویسم و نگهشون میدارم.
خداروشکر که این تو گوشی رو زدی بهم
دیگه باید تمومش کنم اون رضای قبلی رو
ممنونم ازت استاد برای همه چی ، برای رفیق بودنت ، یه جاهایی پدرانه رفتار کردنت یه جاهایی معلم رفتار کردنت و یه جاهایی هم تو گوشی زدن هات
سلام وقت تون بخیر واقعا از صحبتاتون لذت بردم من خودمم قبلا همین طور بودم مینشستم ومیگفتم خدا بهم خواستهامو میده ممنونم از وقتی که میزارید
به نام الله خالق زیبایی ها خالق جهان
سلام استاد عزیزم
خدایا شکرت بابت استاد گرانقدری که دارم و روز به روز من را با آگاهی های ناب بیدار میکنه و چشم هام بازتر میشه
من که به نوبه ی خودم اصلا یه آدم دیگه ای شدم همین که میام کامنت می زارم خودش یه شجاعتی است برای من که تا قبلا می ترسیدم کامنت بزارم ………… نکنه یه نفر بخونه بدش بیاد …… نکنه حذف بشه و هزاران افکار پوچ دیگه خدایا شکرت
من در قدم سوم در دوره دوازده قدم خیلی آگاهی ناب ودرجه یک کسب کردم ولی به خاطر افکار منفی و مخفی قبلی خودم یادم رفته بود که
چقدر من فرق کردم اصلا یه آدم دیگه شدم
این فایل درس بزرگی برای من بود تا یاد بده ببین تو چی بودی و حالا با توکل به خدا و باورهای عالی چی شدی
فایل را که گوش کردم خیلی به وجر اومدم و خیلی احساسم خوب شد
امید وارم همه دوستان به هرآن چیزی که می خواهند به نحو احسنت برسند
برای استاد عزیزو بهتر ازجانم آرزوی سلامتی و طول عمر را از خدای احد و واحد خواستارم
خدایا شکرت که هر لحظه من را هدایت می کنی به بهترین راه به بهترین مسیر
ردپای مدار نود روزشمار تحول زندگیم :
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
– فاکتور عمل کردن به الهامات و ایده ها
توهماتی که ربطش میدی به لطف و رحمت خدا و منتظری یک شبه زندگیت متحول بشه و هیج حرکتی نمیکنیو فکر میکنی با تجسم کردن خواستت بهش میرسی –
تجسم کردن از مراحل اوله بعدش یه ابده ای یه الهامی میشه که شاید به ظاهر ربطی به هدف و خواسته تو نداشته باشه اما باید انجامش بدی .
تصمیم گرفتن ، تجربه کردن بخش دیگه پروسه تغییر شخصیته.
دارم کم کم متوجه میشم ؛ تا حالا چندبار آگاهانه تست و مانیتور کردم یه سری اقداماتی که بهم گفته انجامش بده با اینکه هیچ ربطی به خواستم نداشته بعد مرحله مرحله میفهمم ربط اون فعل بی ربطو به خواستم و البته هنوز کامل نفهمیدمشو گاها ذهنم میگه که چی بشه؟ پس نتیجش چی ؟ مرحله بعد چیه ؟
خب خداروشاکرم که در عمل به ایده ها و الهامات نسبتا خوبم اما نقطه ضعفم در قسمت نتیجه گرایمه ، اون باور مخفی؟ که پروسه مشخص شدن قدم بعدی رو واسم تلخ میکنه اون عجله و پاشنه آشیل تکامل گریزمه که باید روش کار کنم و از خدا تقاضای راهنمایی و هدایت دارم. .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
با این فایل متعهد تر میشم مثه استادم به هر ایده کوچیک در هر زمینه ای که بهم گفته میشه عمل کنم چه به ظاهر درست باشه چه غلط – چه جواب بده یا نه –
منم مثه استادم به ایده ها و الهاماتم عمل میکنم اگه جواب بده که چه عالی اگه هم نه تو دل اون حرکته چیزیه که به من گفته میشه، من باید قدمو بردارم .
من خودمو تسلیم اون خدایی میدونم که استادعباسمنشو به این حداز توانگری در تمام جنبه های زندگیش رسونده .
وظیفمه به هر الهامی که میشه فارغ ازینکه جوابه ” چرااااا ” های ذهنمو بدم، اقدام کنم…
دیگه هر چی که بهم گفته بشه شاخ تر از کشتی ساختن وسط کوهوبیابون که نیس ؟
نوح کمک خواست گفت کشتی بساز منم کمک میخام با توجه به مداری که الان توشم بهم یه حرکتی میگه که احتمالا نشونشم همین که چی گفتا و بی ربط بودن هست …
نکش اینه ادم توی ذهنش مسیر واضحو بهترینا و بزرگارینا و… حالتارو میخاد اما اینکه مدار و ظرفت چه اندازس ، چیزیه که جهان تورو به جایگاهت هدایت میکنه باید ایده آل گراییمو بذارم کنار و همین اقدامی که کوچیکه و چیزی نیستو انجام بدم و بدونم که مرحله مرحله میرم بالا مشروط به اینکه قدم اولو بردارم …
خدایا شکرت
خدایا ازت میخام در عمل به الهاماتم قویتر بشمو کاری به درستیو غلطیش ، کاری به نتیجه و دلیلش نداشته باشم …
این بازی، خیلی بازی جذابیه !
مثه اینکه بری تو یه جای ناشناخته ، اکتشاف کنی واسه خودت.
خب اگه یه لیدر آشنا و مسلط به مدیریت شرایط مختلفو همراهت ببری چقد میتونه اون برنامه رو لذت بخش تر بشه ؟
یا اگه تو برنامه هایی که لیدر همراهت هست اون حالت فوضولی و خودم بلدم ، خودم میتونمو بذاری کنارو اجازه بدی لیدر زیباییارو بهت نشون بده و سورپرایزت کنه ، باور کن بیشتر بهت خوش میگذره .
خوبه آدم بتونه کارای خودشو انجام بده اما وقتی انرژیییی هست که در کشیدن گلیما از آب ، حاضره کمکت کنه خب چرا شل نمیکنی؟ درخواست نمیکنی ؟
خدایا من نمیدونم چطور باید تسلیم توباشم …
نمیدونم چطور باید بهت اعتماد کنم …
ارت میخام باتمام وجود این خصوصیت رهایی و تسلیم بودنو در وجودم رسوخ بدی…
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
مورد بعدی:
– چطور این ویژگی رو در خودم ایجاد کنم که دائم برم تو دل ترس هام ؟ دائما استانداردها و دایره امن ذهنمو بزرگتر کنم؟
راه حل:
به این فکر کن اگه تصمیم نگیری ، تجربه نکنی و اصلا اون غلطی که ذهنت ازش میترسه انجامش ندیو موعد مرگت برسه آیا راضی خواهی بود از خودت و زندگیت ؟
🌱برنامت این باشه هر وقت ترسو دلهره اومد سراغتو خواست از اقدام کردن،تصمیم گرفتن منصرفت کنه بگو آیا اگه مرگم نزدیک باشه دیگه فرصتی برای تجربه کردنو زندگی نداشته باشم آیا حسرت این دلخوشی های به ظاهر کوچیک به دلم نمیمونه ؟
پس انجامش میدم و تپش قلبمو تجربه میکنم ، تاپ تاپی که از ترس و اقدام کردن به وجود میاد خیلی حال میده ارزششو داره چالشو انجام بدی ، پاداش خوبیه ..
بازم اگه اقدام نکنیو بگی بیخیال حالا باشه بعد چیزی تغییر نمیکنه، اوضات فرقی نمیکنه چون بهشت را به بها دهند نه بهانه…
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
یه چیز دیگه ؛
نمیدونم چرا دائم پیغام خارپشت باش واسم ظاهر میشه؟!
شاید بخاطر اینکه به تمرینا و فرم نشستن یوگی ها علاقمند شدم…
تو این فایل هم واسم بولد شد یه خارپشت باش / اگه بتونی مثلا در کشتی فقط فن زیر دوخم رو یاد بگیری میتونی باهاش قهرمان جهان بشی / باور کن اگه فقط بتونم فقط چرخش زاویه دید رو نسبت به موضوعات به ظاهر بد یاد بگیرمو در عمل جوری نگاهمو تغییر بدم که به احساس کمی بهتر برسم دیگه هیچ تکنیکی لازم نیس برای موفقیتو رشد و بهبود زندگیم یاد بگیرم …
حواسم به بازی ذهنم باشه دنبال پیدا کردن مسیر درست تر نباشم باااااور کنم همین سایت همین اموزه ها سرآمد همه تکنیک هاییه که بعضیا به شکل دیگه انجامش میدنو هنووووز اندر خم یک کوچه موندن…
برنامه اینکه هر بار به ذهنم بگم اقا من این سبک فکری رو بی چون چرا فارغ ازینکه چی عایدم بشه تا یکم فروردین ۱۴۰۱ ادامه میدم بعد در اون تاریخ میایم بررسی میکنیم چند چندیم و حتی تا یک روز قبلشم اجازه ندارم بگم چرا خواسته هام رخ نداد پس ؟
تا تاریخ مقرر رو یادگرفتن فن تغییرزاویه/توجه به نکات مثبت و… با تعهد بیشتر کارو تمرین میکنم .
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
پس از ماجرای مهاجرت که استاد راجبش توضیح داد
تصمیم گرفتم یکی از اولویت زندگی منم این باشه برم تو دل ترسهام و اینو به خودم یاداوری کنم همه اوناییم که فکر میکنم بی کله هستنو نترس اتفاقا اونام میترسن اما با وجود ترس اون حرکته رو میزنن…
احساس خوشبختی و لیاقت ، احساس توانمد بودن پاداشیه که از رفتن به دل ناشناخته ها بدست میاد
اگه اینجوری عمل کنم، خیلیی راضی تر خواهم بود لحظه مرگم…
به خودم ابن دستاوردا رو ….
یه چیزی اگه بتونم لذت تاپ تاپ کوبیدن ماهیچه های قلبمو موقع خارج شدن از دایره امن ذهنم کشف کنم، همه این زجرای بی حسی دایره امن واسم بی اثر میشه و اقدام میکنم .
مصداق بارزش اون لذتی که بعد تمرین اگهی بازرگانی کسب میشه یا …
خدایا ازت میخام یه منطق عالی یه اهرم خوب بهم بگی برای فعال کردن این وجهم …
؟؟؟
؟
+۶۳۷
به نام خداوندبخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
روزشصت وسوم،روزشمارتوانایی تشخیص اصل از فرع..
موندن تو مسیر درست!!
این درس امروز من بود،یعنی اینکه وقتی بعد اینکه من تسلیم وعاجز شدم در برابر هر طرز تفکر وهر باور وهر راه و روشی که تا به امروز داشتم که باعث شده بوده که زندگیم پر از سختی وبدبختی باشه!!!، حالا که فهمیدم، آگاه شدم، درک کردم که مسیر درستی وجود داره ، طرز تفکر جدید ودرستی وجود داره، باورهای درست و کاربردی وجود داره، عملکرد درستی وجود داره که شخصی واشخاص زیادی ازش استفاده کردند، چرا منم از همون مسیر استفاده نکنم ودرش نمونم؟؟؟؟
چرا هی بخوام راهمو کج کنم؟؟؟
چرا هی بخوام مسیرهای نادرست و بیراهه ای که به بن بست ختم میشه رو ادامه بدم؟؟؟
غیر از اینه که عاجز نیستم هنوز؟
غیر از اینه که هنوز فکر میکنم وگاهی باور دارم که راه و روش خودم درسته؟
غیر از اینه که هنوز روی عقل و ذهن خودم وروی قدرت وتوانایی خودم حساب باز می کنم؟؟
غیر از اینکه که هنوز از تغییر می ترسم و ترسهام اجازه نمیده که وارد مسیرهای تازه ای بشم و سبک وروش جدیدی رو امتحان کنم؟؟
منم اون اوایل با هزار تا بهانه و توجیه پیش میومد که قانون رو نادیده میگرفتم، میدونستم سیدحسین عباسمنش داره به جا ودرست میگه ها، میدونستم اصلا راه و روش درست همینه ها، اماااااا
نمی تونستم که صبور باشم، نمی تونستم روشهامو تغییر بدم، چون هنوز همون روش داشت بهم جواب میداد، یعنی یه جورایی برام منطقی تر بود که نسبت به شرایط زندگیم تو اون لحظه اون حرفو بزنم، اون تصمیم رو بگیرم و اون عملکرد رو داشته باشم…!!!
چون عقلم میگفت کی بهتر از خودت میدونه که توی زندگیت چه خبره؟ کی میدونه که الان تو چه شرایطی هستی؟ پس خودت خیر وخوبی خودت رو بهتر میدونی…
پیش خودم میگفتم خب سیدحسین عباسمنش حالا در نقش یه استاد و یه راهنما داره آگاهی میده، ولی اگاهی هاش کلی هست، صرفا که همه ی آموزشهاش مناسب کل زندگی من نیست که!!!
واااای خدای من، همین فکرهای پوچ و باورهای نادرست وتوجیهات باعث شده، حدودا دو سال دیرتر وارد سایت بشم، همین طرز فکر باعث شد چند بار از کانال تلگرام خانواده صمیمی عباسمش لفت بدم و هی باز وارد کانال بشم…
همین طرز فکر و باورهای مثلا منطقی که برای خودم میاوردم باعث شد، که نتونم زودتر تغییر کنم برای همین جهان با چک ولگد بهم فهموند که بابا جان به نظرت این تو نیستی که داری اشتباه میکنی؟؟؟؟ آیا این تونیستی که منیت هات داره زندگیتو نابود میکنه؟؟؟
آیا فکر نمیکنی این تویی که نمی تونی ونمی دونی که چی برای زندگیت خوبه والان تو چه شرایط بد و اسفناکی هستی؟؟.
بله اینطوری شد که بلاخره با چک ولگد جهان منو وارد تو این مسیر پر خیر وبرکت کرد…
وقتی دید من دستی دستی دارم خودم رو به خاک سیاه می نشونم، چون بر خلاف ظاهرم واون مقاومتی که میکردم در برابر تغییر، گاهی انقدر خسته و عاجز میشدم که التماس کنان وفریادزنان واشک ریزان از خداوند طلب کمک میکردم…
وهمون دلشکستگی ها، همون اشک وگریه زاری هایی که از روی درماندگی وناتوانی وعجز می ریختم، به حدی رسید که کلا دیگه تسلیم شدم، یه روزی یه جایی گفتم که دیگه نمی تونم خداجون واقعا از دست خودم خسته شدم، خودت به فریادم برس…
و خداوند نزدیک تر شد بهم، خیلی نزدیکتر، طوریکه وقتی دستمو گرفت بدجوری بهش چسبیدم، بهش گفتم من دیگه نمیخوام ازت دور بشم، نمیخوام دستتو ول کنم فقط بگو راهش چیه، چطوری می تونم در پناه امنت بمونم؟؟
گفت از قبل گفته بودم ولی تو توجه نکردی، باید بری توی مسیری که دارم مدتها نشونت میدم، اونجا که باشی انگار هر لحظه کنار منی…
خیلی فکر کردم، پیش خودم گفتم کجا رو میگه؟ تو کدوم مسیر؟؟
دقیقا یادم نیست چطور شد که یه شب دوباره وارد کانال خانواده صمیمی عباسمنش شدم وقتی میزدم روی لینک دیدگاهها منو میاورد توی سایت، ولی چون عضو سایت نبودم احساس غریبی داشتم، چند روز گذشت ومن یه جیمیل برای خودم ساختم و وارد سایت شدم، یادمه صبح تاشب تو سایت بودم….
انگار جهان کاری کرده بود تا شرایط طوری پیش بره که هیچ کاری نداشته باشم وهیچ جایی برای رفتن، یکی دوماه توخونه بودم تنها، فقط درحدی میرفتم بیرون که یه کم خرید کنم برای اینکه گشنه نمونم فقط همین…
هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتم، تواون یکماه، اون موقعه ها فک میکنم فایلهای سایت زیر 700و800 فایل بود همشو دیدم همشون رو چند بار گوش دادم، اونجا تازه حس کردم که یه مدته دارم هیچ کاری نمی کنم ویه جورایی استپ کردم، واین برای من نشونه خوبی بود، که می تونم بگم اون سکون به معنی صبر بود برای من، به معنای اینکه هیچ کاری نکردن بهتر از کاراشتباه کردنه، انگاری دیگه پذیرفته بودم که کل مسیر وراه زندگیم رو بیراهه رفته بودم بیراهه ای پراز دست انداز…
پراز خار وخاشاک و ….
چطور به این درک رسیده بودم؟
از اونجا که سیدحسین عباسمنش با باورهایی قوی ومنطقی والبته با دست پر، هر روز هر ساعت هر دقیقه داشت بهم این فهم واگاهی واین درک رو میداد، که میناااااا راه درست فقط همینه، هیچ راه درست دیگه ای وجود نداره، فقط باید توراه ومسیر درست باشی وانقدر باشی تا این مسیره درستر بشه، سر راست تر بشه ، راحترتر بشه، دلچسب تر بشه برات هر روز…
خدا بود که داشت از زبون استادقشنگم با من حرف میزد، حالا چطور این حسو داشتم؟؟؟
چون حرفی که به دل میشینه که حرف خدا باشه، انقدر آرومت کنه انقدر بهت حس خوب بده انقدر بهت امنیت بده، که حس کنی تمام ناامیدیهایی که تمام عمر داشتی به امید وانگیزه تبدیل شده…
نه اینکه تاوقتی که فقط اون حرفهارو میشنوی این حسو داشته باشی نه، حتی بعدش حتی ساعتها وروزها وروزها این حس خوب ادامه داره، این امید ادامه داره، بهت حس کاذب نمیده که فقط تو لحظه حالت خوب بشه و بعدش دوباره برگردی به اون حال بدو حس بدی که داشتی…
آره حرف خدا صدای خدا این شکلیه، زیبا دلنشین ،شیرین و دلچسب و گوارا….
حالا جهان اوردت تو مسیر و خداوند کار خودشو کرده با اون حس خوبی که گرفتی، اونجایی که باشنیدن اینهمه آگاهی قلبت باز شده، وامیدوار شدی به لطفش…
حالا قدم بعدی چیه؟! چطوری میتونی حرکت کنی وبه پیش بری؟؟؟
نیاز داری به عملکرد…
پیش نیاز، و نیاز بودن توی این مسیر، تسلیم بودن در برابر قدرت خداوند، صادق بودن، درستکار بودن،صبور بودن، با ایمان بود ومتوکل بودنه…
حالا چطوری میشه که اینطوری بود؟
برای منی که تا قبل این نه معلوم بود صادق ودرستکار ومتوکل و با ایمانم نه مشخص بود بی دین وکافرو بدکارم؟؟؟
وبین مسیر خیر وشر، گیر کرده بودم؟!!!
با بودن توی سایت وبه صورت مداوم چندین ماه پشت سرهم دیدن وگوش دادن فایلها، گوشهام وچشهام و قلبم باز شده بود، دیگه به وضوح می تونستم ببینم ودرک کنم که کجاها توی زندگیم با نادانی وجهالت به خودم آسیب زدم وبه خودم ظلم، کردم…
اولین کاری که باید میکردم این بودکه دست از ظلم به خودم بردارم، خب اوایل کار سختی بود..
منیکه همش باید حرف خودم رو به کرسی مینشوندم، باید حتی به زورهم که شده همه چیز طبق خواسته ی من پیش بره، منیکه عجول بودم بی صبر بودم شدیدا، منیکه از دیدم خدا وهمه ظلم کرده بودند در حقم، منیکه خودم رو عقل کل میدونستم و صدای من میدونم هام ومن می تونم هام گوش فلک رو کر کرده بود، منیکه به هرکسی امید می بستم و به هرکسی غیر خدا تکیه میکردم، منیکه فقط دو قدم جلوی چشمم رو میدیدم و به چیزی به عنوان حاصل ونتیجه ی افکار وگفتار ورفتاری رو که داشتم ، وپیامدهاش اصلا فکر هم نمیکردم، منیکه هر جا همه چیز اوکی بود واوکی میشد رو از زور وقدرت و توانایی وزرنگی خودم میدیدم و هرجا زمین میخوردم رو مینداختم گردن خدا و این و اون…
منیکه فقط فکر خودم ومنفعت خودم بودم همیشه و یه جورایی مغرور و خودخواه ، وگاهی از انور بوم میفتادم و به خودم برچسب فدا شده و دلسوز و مهربون میزدم که پای خوبی کردن به دیگران سوختم و فنا شدم…
منیکه حتی خوب وبد رو برای زندگی دیگران هم تشخیص میدادم و براشون نسخه می پیچیدم و خدای همه بودم…
حالا دیگه مثل پرنده ای که از یه سفری طولانی برگشته به آشیونش، پرنده ای که باد و بارون وطوفان و آفتاب، خسته و گرسنه و پرشکسته اش کرده، دیگه آروم گرفته بودم….
انقدر با احتیاط فکر میکردم با احتیاط حرف میزدم با احتیاط سکوت میکردم، با احتیاط عمل میکردم که نکنه جای سهم خودم و نیروی برترم عوض بشه و باز مرتکب اشتباه بشم…
این آزمون وخطاء مدتی طولانی ادامه داشت، هر چقدر من خودم وخداوند وقوانین جهان هستی رو بیشتر شناختم، تونستم شناخت بهتر وبیشتری از سهم خودم پیدا کنم…
هر چقدر بیشتر تونستم تو انجام سهم ونقشم موفق باشم،اموراتم هم با راحتی بیشتری به انجام میرسید…
انگار کوله بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده بوده ، همون کوله باری که داخلش پر بوده از خودمحوریهام، از ترسهام، از ناامیدیهام، از نشناختن خداوند وقوانینش وبد بفهمی ها وکج فهمیهایی که در مورد خالقم وقوانینش داشتم، پر شده بوده از خستگیهام، از دردهام، از بی کسی هام، از ترس از دست دادن آدمها، از نشناختن خودم، کوله باری پراز تریدها، پراز عجله ها وبدو بدو هایی که منو از پا انداخته بودند….
دوره 12 قدم برای من یه ابزار خیلی خیلی کاربردی وپیش برنده بود که بتونم خرد بشم توی خودم برم توی وجود خودم تا بتونم با کنکاش خودم با شناخت خودم وخداوند وقوانینش، کم کم قدمهای محکمتری توی این مسیر بردارم، خصوصا با تهیه چکاب فرکانسی قدم اول، وتمرین ستاره قطبی 12 قدم، این مسیر هر روز برام زیباتر شد به لطف الله …
وقتی کم کم نقص ها وعیب وایرادهامو پیدا کردم و تونستم حسن هامو جایگزینشون کنم، وقتی حتی کوچیکترین تغییراتی که در شخصیتتم، ودر زندگیم به صورت مثبت پیش میومد رو میدیم و بابتش قدردان وسپاسگزار وخوشحال بودم، تونستم هر روز جاپامو توی این مسیر محکم کنم…
والبته اون خدایی که دستمو گرفته بود میدونست که دیگه نمی خوام ونمی تونم دستشو رها کنم…
برای همین کمکم میکرد تا نشونه ها رو دنبال کنم توی این مسیر…
دیدن زیبایی های اطرافم، دیدن داشته هام، بودنم توی سایت و دسترسی داشتن به اینهمه آگاهی، سقفی که بالاسرم بود و غذایی که برای خوردن و لباسی که برای پوشیدن داشتم و امیدی وانگیزه ای که داشتم برای اینکه اهدافم رو دنبال کنم اون اوایل منو نگهداشت تو این مسیر، وکم کم انقدر نتایج مثبت زیاد وزیادتر شد که تا امروز موندم و ان شالله که به لطف الله مهربان توی این مسیر ثابت قدم بمونم…
(((((به قول شما استاد عزیزم، منکه دارم تواین مسیر نتیجه میگیرم، دارم تواین مسیر بهتر میشم، چرا نیام این مسیرو قویتر کنم وادامه بدم؟؟؟؟)))
به نام خدای مهر آفرین
سلام و درود
ثروت و پول نتیجه مسیر درست است
مهاجرت
اکثر شهرها و کشورهای ثروتمند و بزرگ را مهاجرین اون شهر ساختن مثلا همین تهران اکثرا تبریزی هستن و مهاجرین اقتصاد تهران را به دست گرفتن مثالش آقای عظیم زاده
یا کشورهایی مثل آمریکا،کانادا،استرالیا را مهاجرین ساختن،چرا چنین اتفاقی میفته چون وقتی یک نفر به یک مکان جدید و ناشناخته میره تمام پتانسیل، ظرفیت و انرژیش را میزاره برای رسیدن به موفقیت چون هیچ وابستگی نداره و میدونه که اینجا باید موفق بشه و بر ترس ها و محیط امنی که قبلا داشته غلبه کرده و رفته
همیشه در موضوع مقایسه باید رفتار،افکار و … امروز خودمون را با دیروز و گذشته خودمون مقایسه کنیم.نه اینکه الان خودمون را با دیگران مقایسه کنیم که بخواهیم ثابت کنیم که جلو یا عقب هستیم.که حالا یا ناامید بشیم و از مسیر زده بشیم یا یک نوع غرور و کبر ما را بگیره
بهترین و درست ترین سرمایه گزاری،سرمایه گزاری روی خودمون هست،چون وقتی پول ها،ثروت ها،همسرها،دوستان،خانواده،ماشین،خونه ها خوب را میتونیم دریافت کنیم که خودمون بهترین باشیم،مثل اینکه ما باید اول پارکینگ خودرو را درست کنیم تا خودرو را در یک محیط امن و عالی قرار بدهیم،وقتی ما داریم روی خودمون کار میکنیم مثل ساخت پارکینگ برای اون ماشین هست.بهشت را به بهاء دهند به بهانه نیست،باید کار کنیم، وقت بزاریم،هزینه کنیم
مراقبه یعنی کنترل ذهن در شرایط عالی و ناتالی هست،یعنی تحت هر شرایطی ما باید حالمون خوب باشه و در گیر حوادث آینده و گذشته نباشیم
به نام خدایی که هر چه دارم از آن اوست
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربانم
سلام به خانواده دوست داشتنیم
رد پای من در خانه تکانی ذهن
ایمانی که عمل نیاره حرف مفته ! این و باید در روز هزار بار با خودم تکرار کنم
بگم که باید خودت رو غرق در آگاهی ها کنی
که از مدار خارج نشی
باید عمل کنی باید پای این آگاهی ها بشینی و بعد بلند شی و عمل کنی
نتایج زندگیت وقتی رخ میدن که عمل کنی کیسه پول و اتفاقات خوب با هیچ کاری نکردن نمیان
مگه اینکه تو خواب ببینمشون
باید کامنت بخونم باید نکات رو یاداشت کنم باورهام و عوض کنم باید به خدا ایمان داشته باشم
اول باید بهشت رو تو این شرایطی که دارم تجربه کنم
استاد چقدر وقتی از دوران تکاملتون میگید خوشم میاد یک ایمان با عمل سراغم میاد
وقتی که تو فایل های قبلیتون میگفتین که تو خیابون ها راه میرفتم و با خدا صحبت میکردین باورهاتون و عوض میکردین
مدام این تیکه از صحبتتون رو به یاد میارم و لذت میبرم از این استمرار از این ایمان از این عمل
منم باید تغییر کنم منم باید جهاد کنم خدا میدونه که از وقتی که تعهد دادم و رو
خودم کار کردم چه نتایجی به لطف الله اتفاق افتاده !
ولی پارمیدا چرا 100 خودتو نزاشتی ! چرا بیشتر رو خودت کار نمیکنی مگه ایمان نداری ایمان داشته باش و عمل کن
از همین الان که این آگاهی ها به لطف خدا نصیبت شده بلد شو و محکم تر شروع کن و روند تکاملت و طی کن
یادت باشه
فقط کافی از کوچک ترین چیز هایی که داری یا برات رخ میده سپاس گزار باشی تا نتایج بزرگ تر وارد زندگیت بشه
�به طور مستمر اما تکاملی، از دایره محدودیت های ذهنت، فراتر برو
هدف های بزرگ، با قدم های “کوچک اما متوالی” محقق می شوند
کههه کافیه تووو خودت روی خودت کار کنی و به بقیه اصللا کاری نداشته باشی ،جهان افرادو یا تغییر میده یا از زندگی تو دور میکنه ….
خداروشکر میکنم که من رو به این فایل هدایت کرد
استاد عزیزم سپاسگزارم بابت این فایل زیبا
از دوستان عزیزم که وقت میزارن کامنت میزارن و کامنت میخونن ممنون
انشالله موفق باشید در تمام جنبه های زندگی
خدانگهدار
به نام خدای قشنگم که امروز کلی به من حال داد
سلام خدمت همه عزیزان
گام شانزدهم
خداروشکر اومدم سراغ این گام و الان دارم به لطف خدا کامنت مینویسم اونم با حال خوب
خدایا شکرت برای امروز
استاد جان چقدر نکات عالی در این فایل فرمودین. من درباره یکیش میخام حرف بزنم نیازه بارها این فایل گوش بشه و درک بشه ،باید بگم که من تقریبا یکی از همین متوهمین بودم که میخاستم بدون رعایت قانون تکامل طبق زمان درخاستیم برسم به آنچه میخام تازه کلی هم مغرور شده بودم و مدام تو ذهنم ادمارو قضاوت میکردم که من هدایت شدم و اینا همه گمراه و مشرک و کافر هستن و جهان هم چنان در گوشی محکمی بهم زد که هنوزم صداش تو گوشمه
و من میخام بگم خدا جون زهرا تسلیم تویه کمکم کن با تواضع و با عزت نفس این مسیر را ادامه بدم خدا جونم منو ببخش به خودم ستم کردم منو به راه راست هدایت کن
بعضی از توهماتم را حتی روم نمیشه اینجا بگم اما چک و لگدش را خوردم خدایا شکرت حداقل فهمیدم چقدر تو مسیر اشتباه بودم و میدونم الان هم خیلی خیلی کار دارم خدا جونم میدونی چقدر به هدایتت و حمایتت محتاجم خدا جون من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم
دیشب نوشتم خدا جون خواسته من اینه تو هدایتم کن قدم بعدی هر چند کوچک که باید بردارم چیه دیشب برا اولین بار نوشتم خدا جون منو قدم به قدم برای رسیدن به خواسته ام آماده کن هدایت من اون قدم کوچک بعدی را بهم بگو خالقم
امشب من پا رو یه ترسم گذاشتم من شبا تو خیابون میترسم رانندگی کنم امشب کمی انجامش دادم در حد دو سه تا خیابون و آهنگ ملکا ذکر تو گویم …. خدایا شکرت
خدا جون امروز گفتم زهرا باید پارو نزد وا داد …. گفتم زهرا اانقد تو ذهنت پبچیدش نکن وا بده خدایا کمکم کن وا بدم تسلیم بشم آروم بشم تا صدای هدایت تو را هر لحظه بشنوم و اقدام کنم
خالقم مرا از مسیر هموار آسان کن برای ارامش درونی برای رستگاری دنیا و آخرت
خدایا هزاران بار شکرت برای همه چی
خیلی راه دارم خدا جونم کمکم کن پر قدرت و با ارامش در مسیر تو پیوسته حرکت کنم هر روز کمی بهتر از دیروز
بی نهایت سپاسگزارم و استاد عزیز خانم شایسته و همه دوستان عزیز
در پناه خدا باشیم به امید الله
استاد جانم، مریم جانم، دوستان عباسمنشی ام، سلام و صد سلام…..
گام شانزدهم:
استاد جان در این فایل موارد بسیاری را توضیح دادند و برامون یاداوری شد و درس ها گرفتم. داستانی که برامون تعریف کردین از دوستتون از شروع دوباره حمله های عصبی اش، یاد خودم افتادم که در اوایل اشنایی ام با سایت و استاد و اموزه ها که خیلی حال دلم عالی بود، اما حدود 8 سال پیش، دچار معده درد شدید شدم که به لطف خدا با درمان صحیح، در عرض 6 ماه حل شد و تا خود این 8 سال اصلا اصلا بیماری جز سرماخوردگی های جزیی با خود درمانی، نداشتم. اما اخیرا در یک تضاد از زندگیم از مسیر درست خارج شدم و رفتم تو فاز بد جور دلسوزی و گریه و زاری به خاطر شرایط بیماری پدر نازنینم و اصلا به طرز وحشتناک این معده درد دوباره بعد از 8 سال، سراغم آمد. سریع تمام تلاشم رو کردم که برگردم به مسیر و البته با اینکه خیلی جواب هم گرفتم، اما هنوز کمی تو همون فاز هستم. ولی خیلی خبلی بهترم. هم خال دلم و هم خال معده ام ….. و هر روز ظرفم بزرگ تر شد و پذیرشم از این موضوع بالاتر رفت.
خدا رو سپاس
ممنون استاد از تمام درس های زندگی که بهمون میدین
خدا قوت به همگی
در پناه خدا جون
شیما بانو
سلام استاد عزیزترازجانم
من هنوز لایو رو ندیدم ولی قبلش خواستم نظرم روبدم که صدای شما و چهره همیشه خندان شما یه انرژی فوق العاده عالی و مثبت به من میده❤❤❤
حس سرزندگی و انگیزه اش بخش 🥰🥰🥰
ایشاالله خداوند همیشه شمارا محاظت کند.
شاگرد عزیز شماarezooo
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
عجب چکی خورد تو صورتم عجب خوب بهم برخورد
من نمیدونم این چیه در من عادته چیه که مثلا من یه تایمی خوب کار میکنم یعنی کار رو باور سرجاشه افزایش مهارت سرجاشه و خیلی قشنگ به همه چیزهای دیگه میرسم میرم میدوام و تمرین و اینا بعد انگار تو لول یک به اوجش میرسم و نمیام قدم بعدی هدف بعدی سکوی بعدی رو تعیین کنم و تو تکرار اون روند گیر میکنم و خسته میشم و کم کم اون روند از بین میره و باز راکد موندن و تو توهم اینکه دارم رو خودم کار میکنم
طاقت نیاوردم تا اخر فایل رو ببینم و باید مینوشتم این آگاهی ها رو چون دیگه واقعا بسه واقعا بسه این نصفه کاری ها
نمیگم اصلا مهارتمو افزایش ندادم یا اصلا اقدام عملی نکردم یا اصلا نتیجه نگرفتم
گرفتم ولی نصفه نصفه بوده هی قطع و وصل میشه این جریان و انگار یک تعهدی به اون روش قبلی دارم که بعد مدتی برمیگردم به اون رونده
نمیدونم اول میخواستم بیام بگم تا اون نتیجه مورد نظر رو نگرفتم کامنت نمینویسم تا متعهدانه کار کنم و حرف نزنم و الان که خودمو آروم کردم دیدم باید منطقی باشم باز کاری نکنم که از اینور بوم بیوفتم
آره نیمدونم حس میکنم قراره به تعادل یا یک مسیر درست برسم چون یه مدت همش افزایش مهارت بود جوری که نه تمرین میتونستم انجام بدم نه بر روی باورها و فایل ها کار میکردم یه مدت هم اینور قضیه بود ، حس میکنم قراره به یک بالانسی برسونم نه اینکه خودش برسه و اون چیزی که گفتین منتظرین از بیرون اتفاق بیوفته یه چیزی رو قشنگ دیدم تو خودم و منم متوقف بودم باز میگفتم خب همینا باید فروش که بره تا بعدی تولید بشه در صورتی که من باید ادامه بدم با اینا کار نداشته باشم و یک مسئله مهم دیگه نشتی هیولا وار زندگیمه که با دوستام میرم بیرون که واقعا آدم های خوبی ان ولی حرف هایی که زده میشه واقعا جالب نیست
بعد دیدم من اصلا بگو ده دقیقه باهاشون باشم بیرون در روز این ده دقیقه بالاخره میاد رو هم و باور تشکیل میده دیگه یا رفتارتو تغییر میده دیگه و باید با اعتماد به نفس بگم بهشون آقا یک ماه دو ماه کاری با من نداشته باشید.
خسته شدم از بس حرف زدم عمل نکردم ( صفر و یکی نه ولی تقریبا اینجور شده )
و خودم خوشم نمیاد از اینکه یه حرفی رو بزنم و عملی نبینم ، خودمو خراب میکنم اینجور
اینو اینجا به یادگار میزارم استاد و تا اولین نتیجه نمیام چیزی بگم تو سایت ولی آگاهی ها رو پیش خودم مینویسم و نگهشون میدارم.
خداروشکر که این تو گوشی رو زدی بهم
دیگه باید تمومش کنم اون رضای قبلی رو
ممنونم ازت استاد برای همه چی ، برای رفیق بودنت ، یه جاهایی پدرانه رفتار کردنت یه جاهایی معلم رفتار کردنت و یه جاهایی هم تو گوشی زدن هات
همیشه شاد و سالم و ثروتمند باشید