live | خروج از جامعه "معلولان باوری" و خلق زندگی دلخواه - صفحه 18
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-12 01:48:112024-10-12 03:44:55live | خروج از جامعه “معلولان باوری” و خلق زندگی دلخواهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربان…
خدای وهاب، که بی حد و حصر میبخشه…
این کامنت متعلقه به خانم شایسته عزیز،…
شما منو تبدیل کردی به یه انسان سپاسگزار…و همین یه کار کلی برای من خیر و برکت به همراه داره….
شما داری از من با این فایلها یه شخصیت سپاسگزار میسازی…
شما منو تبدیل کردی به یه آدمی که همین که راه میرم، قدردان دو تا پای قوی و سالم خودم هستم…
شما منو تبدیل کردی به آدمی که بخاطر آفتابی که داره به پوستم میرسه سپاسگزاری میکنم…
شما منو تبدیل کردی به آدمی که برای سپاسگزاری هام گریه میکنم…
شما منو تبدیل کردی به آدمی که بخاطر نسیم خنک پاییزی بین این آفتاب سپاسگزاری میکنم…
شما منو تبدیل کردی به آدمی که برای جریان خون تو رگهام سپاسگزاری میکنم…
شما منو تبدیل کردی به آدمی که….چی بگم اینقدر نعمت هست…اینقدر زیبایی هست…اینقدر خدا بهم نزدیکه…که همین یه برکت برای ورود تمام نعمت ها و ثروتها به زندگیم کافیه….
خدایا شکرت….
عاشقتم بینهایت..
با نام و یاد خدا
خانه تکانی ذهن گام هفدهم
خدا رو سپاسگزارم که من یک روز دیگه هم تونستم توی این مسیر الهی ثابت قدم باشم و بتونم کمی بهتر از روز قبلم باشم، به دور از عجله و مقایسه.
سپاس از شما استاد عزیز برای ادامه این مسیر که باعث شدید ما با دیدن تعهد و ایمان شما، متعهدانه در این مسیر ادامه بدیم.
و سپاس از خانم شایسته که این سایت رو هر روز بهتر و کاربردی تر و دلپذیرتر میکنه برای ما. از بهبود دائمی سایت، دسته بندی های عالی، نوشتن مقالات فوق العاده، نوشتن عناوین و توضیحات عالی برای فایلها، آماده کردن سریالهای سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت و الان هم که با این دوره فوق العاده خانه تکانی ذهن که ارزشش میلیونیه اما ما به رایگان ازش استفاده میکنیم.
سپاس از دوستای خوبم که کامنتهای خوبتون انگیزه ادامه راهه.
امروز متوجه رسیدن به یکی از خواسته هام شدم. این خواسته انقدر راحت وارد زندگیم شد که در ابتدا متوجه نشدم این خواسته رو من مدتهای پیش از خداوند داشتم.
ماجرا این بود که کامنتهای دوستان رو میخوندم که میگفتن ما صبح زود که همه جا ساکته با خداوند صحبت میکنیم، سپاسگزاری میکنیم یا فایلها رو کار میکنیم. بعد این خواسته در منم شکل گرفت که چقدر خوبه منم بتونم زمانی که همه جا سکوته و هیچ حواس پرتی نیست که تمرکزم رو به هم بزنه، بیدار شم و با خداوند صحبت کنم و فایلها رو کار کنم.
حالا شاید بگید این خواسته خیلی کوچیکیه. اما من تو زندگیم هیچ وقت نتونستم زود بیدار شم. زود که میگم یعنی مثلا زودتر از ساعت 7. چون همیشه قبل 8 بیدار میشم. اما زودتر از اون هرگز. مگر اینکه کاری داشتم که مجبور بودم و در اون شرایط با بدخلقی و حس بد بیدار میشدم و تا شبم خواب آلود بودم.
اتفاقی که افتاد این بود که هفته قبل یه روز صبح ساعت 6 من از خواب بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم دیدم هنوز 6 و من 1 ساعت و نیم دیگه باید بیدار شم پس گفتم بخوابم.
اما یه حسی درونم فریاد میزد پاشو. این حس همینجوری میگفت و منم اولش مقاومت داشتم. اما بیدار شدم و رفتم دم پنجره و بیرون رو نگاه کردم. وای خدای من آسمون هزار رنگ بود. انقدر زیبا بود که نفس آدم بند میومد.
و گفتم خب پس همینه دیگه خداوند میخواست این قشنگی رو به من نشون بده.
اما نه. اون حس بهم گفتن باید بری بیرون. آخه روبروی خونه ما یه پارک خیلی قشنگه که من همیشه تصور میکنم اینجا حیاط خونمونه. کلی درخت و گل و زمین بازی داره.
اولش خیلی مقاومت داشتم. اما یاد حرف استاد افتادم. عمل به الهامات. آقا عمل کن. و هزاران بار تکرار این موضوع باعث شد دیگه خوابم نبره.
بالاخره بلند شدم و رفتم بیرون.
هوا عالی بود. پرنده ها میخوندن، بلبلا چه چه میزدن، بچه گربه ها بازی میکردم و من انگار پا گذاشته بودم تو بهشت. یه سری آدم باانگیزه هم داشتن ورزش میکردن تو پارک که خیلی تحسینشون کردم. تاب بازی کردم و اصلا کیف کردم.
گفتم خب چه خوب که امروز زود پاشدم و خدا رو شکر کردم. و اتفاقا برخلاف انتظارم اون روز خیلی هم انرژی داشتم و اصلا دچار خواب آلودگی نشدم.
فرداش باز 6 بیدار شدم و رفتم پارک و این سری گفتم دفترم رو هم ببرم و تو پارک سپاسگزاری کنم. چون قبلا تو فایلهای سفر به دور آمریکا دیده بودم خانم شایسته این کار رو میکردن و خیلی خوشم اومده بود. اما شرایط موجود خودم رو قدر نمیدونستم و انگار منم حتما باید تو جنگلهای کلورادو این حس رو تجربه کنم.
خلاصه اون روز هم دوباره تا شب پر از انرژی بودم.
و این داستان یه هفته است که ادامه داره و خداوند هر روز بیدارم میکنه و من با احساس خوب بیدار میشم. میزنم بیرون، از آواز پرنده ها لذت میبرم، از بازی بچه گربه ها، از دیدن آدمهای پرانرژی و با انگیزه، از دیدن نگهبان پارک که مشغول نظافت پارکه و وقتی بهش میگم صبح بخیر با دعای عاقبتت بخیر و یه لبخند زیبا جوابم رو میده، از تاب بازی، از نوشتن سپاسگزاری و از مراقبه توپارک و با حس عالی روزم رو شروع میکنم و حداقل 1 ساعت در سکوت و آرامش با خداوند خودم راز و نیاز میکنم.
و من امروز فهمیدم که من خیلی ساده و در زمانی که آماده دریافتش بودم و مقاومتها رو کم کردم و عمل کردم، به 2 تا از خواسته هام رسیدم خیلی ساده و طبیعی.
و همین یک خواسته انقدر برای من انگیزه و شوق و ایمان ایجاد کرد که خدا میدونه.
و یاد کامنت لیلای عزیز میرسم که میگفت بچه ها بچه ها مسیر رسیدن به خواسته ها خیلی راحته. این خواسته میتونه هر چیزی باشه و من هر زمان در مدار دریافت اون نعمت باشم بدون مقاومت اون نعمت میاد تو زندگی من و وقتی میاد من فقط و فقط ازش لذت میبرم.
شاد باشید
سلام ودروووود بر استاد عزیزم وخواهر عزیز مهربانم بانو شایسته جان
سپاسگزار خداوندی هستم که آدمهای بینظیر سر راهم گذاشته که اصل قانون را یاد گرفته وآموزش میدن.
راستش من به خاطر شرایط خانوادگی ومحیط که قرار گرفته بودم ذهنم تربیت شده بود برای اینکه همش به نکات منفی آدمها توجه کنه اونها رو بزرگ کنه وخوب نتیجه معلوم هست که همیشه چون توجهم به نکات منفی بود همیشه شرایط ونکات منفی توی زندگیم میومد. ومدتی هست که دارم با هر شخصی برخورد میکنم سعی کنم نکات مثبت اون شخص را بنویسم وبرای خودم باز گو کنم. البته میدونم که قانون تکاملی هست و طبیعتا همین جور هم داره پیش میره. دوشب پیش توی تولد یکی از اقوام بودم ودیدم برادرم اومد کنارم درمورد اینکه چرا فلان کسی که نامزد کرده توبه من خبر ندادی که ما هم خوشحال بشیم. راستش از حرفش تعجب کردم. چون اولا که فراموش کرده بودم ثانیا وظیه خودم نمیدونستم که بخوام زنگ بزنم. اون شب گذشت اما ذهن من رهام نمیکرد. ومن متوجه شدم برای ذهنی که همیشه روی منفی ها بوده باید منطق بیارم.باید تربیتش کنم برای دیدن زیباییها ونکات مثبت. بنابراین سعی کردم کاری برای این ذهن منفی نگر بکنم ونشستم نکات مثبت برادرم را نوشتم . دیدم اینقدر مقاومت داره میگه هیچ نکته مثبتی نداره. اما با شنیدن این فایل تونستم بهش غلبه کنم وده مورد ویژگی مثبت برادرم را نوشتم واحساس فوق العاده ای بهم دست داد. توی بحث فراوانی هم همش میبینم که خونه سازی داره میشه وتوی هرکوچه خیابون که میرم همش یک ساختمان داره گود برادری میشه ویا درحال ساخت هست وبا خودم میگم ببین فراوانی هست ببین همه وضعشون خوبه. همه دارند خونه سازی میکنند تو هم میتونی که یک ساختمان سه طبقه داشته باشی تو هم میتونی بسازی وهمین باعث میشه که قدمهای اولیه را بردارم وحرکت کنم.درمورد سپاسگزاری هم میتونم بگم من سالها پیش با کتاب معجزه شکرگزاری ازخانم رانداذبرن آشنا شدم البته اولش متوجه نمیشدم که چرا باید شکرگزاری کنم چون فکر میکردم که خدا چیزی برای شکرگزاری به من نداده اما با خوندن کتاب وبه صورت تکاملی یادگرفتم از همان چیزهایی که دارم قدردان خداوند باشم وشکر همون ها یی که دارم را به جا آورم اگر میخوام نعمت های بیشتری دریافت کنم بینهایت سپا سگزار خداوند هستم وهم چنین از شما استاد بینظیرم.
بنام خداوند هدایتگرم
احساس خوب = اتفاقات خوب
سپاسگزاری تنها ابزاری که باعث رسیدن به احساس خوب میشه وباعث میشه بتونیم داشته ها ونعمت هامونو ببینیم و حتی درشرایطی که به ظاهر هیچ چیزی به نفع مانیست ، شرایط عوض میشه. و رفتار ادمایی که باما خوب نیست ..صدوهشتاد درجه عوض میشه.خودم همین دیروز اینو تجربه کردم. وخدارو شکر کردم وخودمو موظف گردم که هرروز شکر گزاری کنم . وهمبن باعث احساس خوبم میشه.
خدایا شکرت . خدایا شکرت که هر روز هدایتم میکنی .خدایا شکرت که همیشه حواست به من هست .خدایا شکرت که به من فهموندی فقط روی خودت حساب کنم ونه هیچکس دیگه .خدایا شکرت که هرروز وهر لحظه دارم باتو صحبت میکنم .خدایا شکرت که پیدات کردم .وبا هیچ چیزی عوض نمیکنم ای ن حس واین حضورت رو که در لحظه هام جاریه.خدایا شکرت که صبح که چشامو باز میکنم اول به توسلام میکنم .تویی که هیچوقت خواب نیستی وهمیشه بیداری .خدای عزیزم .خدای مهربونم خدای بخشنده من خدای وهابم خدای که من فقط و فقط به تومحتاجم وهر وقت هر چیزی خواستم به من گفتی که بیا پیش خودم .از من بخواه .من بهت میدم .من ادما رو بسیج میکنم برات تا کاراتو انجام بدن. من مواظبتم .من قادر مطلقم . تو همیشه در محافظت و مراقبت کامل من هستی .من تورو از خودت بیشتر دوست دارم .
خدایا دوست دارم .حس بچگیامو دارم وقتی بابام منو میزاشت رو دوشش من راه میبرد واز اون بالا انگار دنیا در تسخیر من بود .همه چیز کوچکتر معلوم میشد ومن قدرتی داشتم که تا حالا حسش نکرده بودم .مثل ملکه ها ..خدایا الانم وقتی قلبم رو به توباز میشه همین حسودارم .عاشقتم که با قلبم با من حرف میزنی .پشتم فقط به تو گرمه .تا الان هر چی حواستم بهم دادی خواسته هایی که داشتم رو تاالان تو ستاره قطبیم همهرو تیکشو زدی .میدونم خواسته الانم رو هم داری مسیرو برام هموار میکنی تا من ظرفم بزرگتر شه وموقع دریافتش برسه.وبهم بدی .شکرت عشقم .شکرت عزیزم .شکرت سرورم .شکرت اربابم .شکرت که هرچی شکرت کنم بازم کمه برای منی که تا یه چیزی کج میشه میرم توفاز ناسپاسی.ولی ابنقدر دوسم دا ی که در لحظه اگاهیاتو از طریق استاد به من میرسونی.شکرت برای این سایت واین فضای توحیدی .شکرت خدای مهربانم
به نام خداوندمهربان
سلام به استادان عزیزم وبه همه بچه های این بهشت
فایل عالی بود اگاهیها بینظیر سپاسگزارم
هربار حرف از سپاسگزاری میزنیداستاد احساس ارامش عجیبی میگیرم
خیلی قشنگ دارم میفهمم که چقدر تکاملی این مسیر سپاسگزاری رو دارم طی میکنم وهربار عمق حرفهاتون رو بیشتر درک میکنم
اوایل سعی میکردم که سپاسگزار باشم… به زبان سپاسگزاری میکردم ولی همیشه نه… یادم میرفت
بعد ارو م اروم فهمیدم مهم اون حرفه نیست یا اون کلمه خدایاشکرت نیست مهم احساسمه
بعداروم اروم که سپاسگزاری میکردم حواسم به حسم بود که عمیقا سپاسگزارباشم نه به زبان
مرحله بعد سپاسگزاری هام بیشتر وبا احساس عمیقتری شده بود
بعد رسیدم به تضادها وناخواسته ها که باید ازتودلشون یه نکته مثبت برای سپاسگزاری پیدامیکردم اینجا یه کم گیر میکردم و هنوزم دارم تکاملم رو طی میکنم اروم اروم اینجابودکه فهمیدم که تغییرنگاه یعنی چی؟؟؟
این مرحله برام سختتربود چون اصلا بلد نبود وخیلی باید تمرکزمیکردم وانرژی ذهنی میذاشتم
وهنوزم درحال طی کردن تکاملم هستم …
الان گاهی اوقات که خیلی حسم عمیق میشه ازسپاسگزاری ومثل شما استادانچنان توجهم رو داشته هام میره که فقط اشک شوق میریزم نتایج بوم بوم بوم اتفاق میوفته ومن اگر بتونم این حس عمیق رو انچنان در وجودم روشن نگه دارم که بیشتر ساعات روز همین حالو داشته باشمو توجهم فقط به داشته هام وسپاسگزاری به خاطرشون باشه بازی رو بردم وانصافا هرچقدربیشترمیگذره این کاربرام راحتترمیشه وخیلی بهترمیتونم سپاسگزارداشته هام باشم
چقدر مثال بانک عالی بود چقدر به جا ودلنشین بود وچقدر برای من مثال واضح برای اینکه من خالق شرایطم هستم بود
اینکه به همین راحتی توی یه ربع استادتونست رفتار اون کارمندارو تغییربده وبارئیس بانک کارهاش پیش بره یعنی
من قدرت خلق زندگی خودمو دارم
من تعیین میکنم که چطوررفتاربشه باهام فقط با توجه به نکات مثبت فقط با سپاسگزاری
چقدرمثال خوبی بودبرام سپاسگزارم استادجانم
استادشایسته عزیزم سپاسگزارم برای این دوره واین لایوها که اکثرشون رو ندیده بودم چون درمدار دریافت این همه اگاهی نبودم والان به لطف الله هستم الهی شکرت
انشاالله بتونم به عمل برسونم این همه اگاهی ناب الهی رو
خدایاشکرت
به نام خدایی که از قدرت خود به من بخشید .
سلام میکنم به استادان عزیزم واعضای خانواده ام.
موضوع این فایل دقیقا با اتفاقات این 3 روز گذشته ی من مرتبط بود.
چندروز قبل منو همسرم باهم بخاطر یک مسئله که برمیگرده به باور شرک آلود من در بحث رابطه که به قول استاد فکر میکردم دیگه تو این موضوع عالیم ونیازی به کارکردن روی خودم نمیدیدم وبخاطر همین بدیهی شدن رابطه ی خوب بدون وابستگی باهمسرم هیچ باور توحیدی رو تکرار نکردم وبرای رابطه ی عاشقانه وبدون وابستگی ام سپاسگزاری نکردم .
فراموش کردم قبل از کارکردن روی باورهای توحیدی ام چه رابطه ی داغونی داشتم .
هر روز شک وهروز بدبینی
هرروز کنترل هرروز عذاب
ولی بواسطه ی کارکردن وتکرار باورهای مناسب وتوحیدی از وابستگیها وترسها دور شدم تا اینکه فراموش کردم این دور شدن تا زمانیه که من توی مسیر باشم وبه محض اینکه از مسیر کارکردن روی خودم بیام بیرون چه بسا که به خطا واشتباه برمیگردم دوباره سر جای اولم
جایی که هرروز بارها از خدا شاکی بودم از رابطهام ناراضی بودم ..
وخلاصه اینکه چند روز قبل همسرم داستانی رو برای من تعریف کرد اولش اوکی بودم ولی یکم بعد سروکله ی نجواها پیدا شد من قشنگ جنگ بین نجواها با خودم رو حس میکرد اما چون مدتی بود روی باورهام کار نکرده بودم زور اونها به من چربید وحرفی زدم که همسرم بامن توی مقاومت قرار گرفت در واقع من این مقاومت رو خلق کردم .
کمی بحث کردیم وروز بسیار زیبای خودمون رو با جروبحث به هم زدیم.
دوسه روز من صفحات زیادی رو نوشتم
باورهای توحیدی ام رو از زیر نجواها کشیدم بیرون.
اما همچنان مقاومت داشتم .
در ظاهر همه چی اروم بود اما میدونستم که آتشی زیر این خاکستر سرد است.
حتی با بچه هام صحبت کردم وپسرم ودخترم هردو حق رو به پدرش دادند.
وقتی که در مقاومت باشیم جهان دلایل بیشتری رو برای ما جور میکنه تا بیشتر در این حس مقاومت فرو بریم.
همسرم دیروز ساعت 11 صبح اومدند خونه دوش گرفتند لباسهای زیباشون وکفش نو پوشیدند با کلی به خودشون رسیدن بدون اینکه حرفی بزنیم از خونه رفتند بیرون
بیرون رفتن ایشون همانا حمله ی نجواها همانا.
-حالا ببین چون با تو قهره کجا داره میره!
-زنگ بزن ببین رفته به شعبه ها ی رستوران یانه!
-ماشین رو هم داده کارواش!
-یعنی کجا رفت !
خلاصه با یه حالت طنز وشوخی به پسرم گفتم بله دیگه بابا جونت رفتن سر قرار!!!!
سر همین شوخیه کاملا مسخره منو پسرم بحثمون شد .
چقدر از دست خودم ناراحت شدم .
دوباره برگشتم توی اتاقم ونوشتم ونوشتم..
لیلا جان اصلا مهم نیست که تو چقدر دلیل داری برای اینکه نگران باشی ویا عصبانی باشی تو در حال خلقی آگاه باش که هر اتفاقی بعد این بیافته تنها خودت مسول این اتفاقی نه هیچ کس دیگه..
ذهنم رو گذاشتم جلوم هرچی گفت با باورهای توحیدی جوابش رو دادم واروم وهمراهش کردم .
از نتایج قبلم براش گفتم که کجاها طور دیگه ای فکر کرده ونتایج عوض شده .
از وابستگیها جداش کردم.
دوباره به بینیازی رسیدم .
اینبار بی نیازی از رابطه ی عاطفی
دست از قضاوت برداشتم وبه خودم گفتم شاگرد اول استاد عزیزم اگه تو مثل 7سال قبل داری رفتار میکنی یعنی فراموش کردی مسیر نتایجت رو ..
ودوساعت نان استاپ نوشتم وفکر کردم ..
ارامش عجیبی تمام وجودم رو فراگرفت .
خاطرات قشنگ بین خودم وهمسرم رو مرور کردم.
از تمام محبتهایی که میتونستم به یاد بیارم که همسرم به من داشت، نوشتم.
از اینکه من هیچ کنترلی روی افکار وقلب همسرم ندارم نوشتم .
از اینکه من در این لحظه فقط باید به حس ارامش وصلح با خودم وهمسرم برسم نوشتم ..
وحتی ایده اومد پاشو از اتاقت برو بیرون وبرای بچه هات از نکات مثبت همسرت حرف بزن .
ومن انجامش دادم .
هنوز تمام نکات مثبت همسرم رو نگفته بودم که برام پیام اومد.
همسرم بود.
با یک کلام پراز انرژی خوب نوشته بودن که کجا هستند و حتی لوکیشن فرستاده بودن واز من خواسته بودن نگران نباشم واینکه اگر میتونم منم برم پیششون..
وخلاصه اینکه قانون در لحظه جواب داد
واین اتفاق به ظاهر ناخوشایند برای من خیلی کمک کننده وتنظیم کننده ی مسیر بود.
اینکه اصلا مهم نیست که من الان در چه جایگاهی هستم .استادم یا شاگردم.
هروقت نتایج بدیهی میشه بازهم باید تنظیم مسیر کنیم باید روی همین خطی که حرکت کردیم ادامه بدیم که اگر غافل بشیم وفراموش کنیم به صورت خودکار برمیگردیم به مسیر برگشت به نقطه ی شروع این سازوکار جهان هستیه.
خدارو هزاران بار شکر میکنم وسپاسگزاری میکنم برای برگشتن به مسیر درست.
الان همه چی خوبه ودوباره در رهایی وقلبی فراخ وباز وپراز عشق ومحبت در کنارهم زندگی مملو از عشق وصلح وصفارو در پیش گرفتیم.
این تجربه ها وثبت اینها خیلی به ما کمک میکنه که بعدها به عنوان فکت وواقعیت والگو بتونیم برای مهارکردن ذهنمون ازش استفاده کنیم.
خیلی خوشحالم که در این خانواده ی صمیمی بدون هیچ مقاومتی از تجربیاتم میگم .
استادان عزیزم از شما سپاسگزارم برای این جمع صمیمی
سلام لیلای عزیزم خیلی ازخوندن کامنت هات لذت میبرم وخیییلی بهم انرژی و انگیزه میده والان باذوق وشوق فراوان نشستم پای دونه به دونه کامنت هات ،خیلی خوشحالم از نتایج بزرگی که گرفتی و امیدوارم این نتایج بیشتروبیشتربشه برات خیییلی دوست دارم باهاتون در ارتباط باشم
بنام آنکه هر انچه داریمممم از ان اوست
موضوع این جلسه
چه کار کنیم که از کار خود دل سرد نشویم ؟
همیشه باید سپاس گذار باشیم در هر لحظه من هم دایم درهمین مشکلات سر میخوردم و حالا خدا را شکرررر این قانون را میدانم و همه روزه در کتابچه یاداشتم تمام سپاس گذاری هایم را مینویسم
گاهی من هم غفلت کردیم بجای سپاس گذاری داد بی داد زدیم بالای خود نا سپاسگذاری کردیم و حالا متوجه شدیم یک زره برم مشکل پیش میایه به صدای بلند میگم از مسیر خارج میشی فکرتو بگیر و عاجل میرم روی سپاس گذاری و در هر کاری میگم سپاس گذارممممم خدایااااا بی نهایت خدایااااا بی نهایت ازت سپاس گذارمممم فقط روی سپاس گذاری تمرکز کنیم برای همه چیز های که داریم خصوصا خودم وقتی به طرف وجودم میبینم سپاس گذاری بیشتر میکنم خدایاااااا سپاس گذارممممم
و در نوشتن سپاس گذاری های خودم من دایم در کتابچه مینویسم خدایاااااا شکرت بی نهایت در هر لحظه سپاس گذارممممم
هزاران نعمت ما داریم ولی شیطان دایم در یک مرحله کوچک ذهن ما را درگیر میکنه
خداوند می فرماید
وقتی شما شکر کنید شما را می افزایم
این کلام پروردگار است
سپاس گذاری ها چه کار های که نمیکند
برای تمام اتفاقات زندگی ما باید سپاس گذار باشیم
خوبی سپاس گذاری همین است که همین لحظه نتایج میایه نه پنچ سال بعد
موضوع رفتن استاد به بانک که ذهن خود را کنترول کرد این موضوع بانک چندین بار بالای من هم کار کرده وقتی منبانک میرم زیاد بیربارک میباشد دایم من که میرم بسیار راحت کارم انجام میشود
چقدر این باور ها مهم است و باید دایم سپاس گذار باشیم
اصلا در این دنیا مسابقه ای در کار نیست همه مردم معلول است باید روی خود کار کنیم و حرکت کنیم داستان خواب استاد چقدر انگیزه میده هر بار باید گوش کنیم
همه معلول هستن اصلا جای رقابت نیست این چقدر به من کمک کرد امروز فقط باید خودم حرکت کنم
وقتی خودم حرکت میکنم دنیا من تغییر میکند دقیقا همین قسم است
خدا را شکررر برای همه این آگاهی این فایل چقدر به وقت مشخص وخوب این فایل را شنیدم
در حفظ الله باشید!
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ
و خداوند منت نهاد بر مومنان که قرار داد فرستاده یی از خودشون که آیات را بهشون نشون داد و پاک کرد ذهن آنها را و قوانین جهان را که در کتاب است و حکمت یعنی دانشی که از قوانین برای خلق زندگی شون استفاده کنن رو به مومنان ، کسانی که به خدا ایمان دارند ، آموزش میدهد ،چون قبلش در گمراهی آشکار بودن
سلام استاد جونم
صبح که این آیه رو خوندم شما فقط در نظرم جلوه کردین و این آیه مصداق شماست
شما خداوند و انتخاب کردین و مصرانه در مسیر موندین تا قوانین و فهم و درک کنید و آموزش بدین به مومنان
خیلی سپاسگزارم خداوندم که هدایتم کرد به مسیر مومنین و هدایت شده ها
استاد اتفاقا دیشب سوالم از خدا این بود که چی میشه که استاد اینقدر نتایج بزرگ میگیره ؟؟؟ البته منظورم فقط نتایج مالی نیست چون خیلی ادم های ثروتمند هستن
شما نتایج در تمام ابعاد دارید
و این سوال و دیشب قبل خواب پرسیدم چطوری میتونم منم مثل استاد در تمام ابعاد نتایجم برام راضی کننده باشه ؟؟؟
استاد میدونی خدا چی بهم گفت ؟؟
گفت استاد خیلی تقوا داره و سپاسگزار ِ
باید اینقدر تمرین کنی تا در تقوا و سپاسگزاری به استادی برسی
و جالبه مثل همین رویای صادقه شما
خدا بهم نشون داد که شما از تمام نتایجی که گرفتین رهای رهای رها هستین
خداوند ذات و درون شما رو بهم نشون داد
اون غنی بودنتون در باطن
و بهم گفت این وسعت و رهایی که میبینی نتیجه اون تقوا و سپاسگزاری که دارید
من عاشق اون رهایی شما هستم
با تمام وجودم دلم اون رهایی و میخواد
غنی بودن
و چه همزمانی جذابی داشت آگاهی های من با این فایل بینظیر
انگار مهر تاییدی بود برای ادامه دادنم تا رسیدن به اون رهایی
استاد هر چقدر بیشتر عمیق میشم در قوانین و فهمشون و اجرایی کردن قوانین دقیقا به همین اصول میرسم
تقوا و سپاسگزاری
استاد جونم خیلی سپاسگزارتم
سپاسگزارتم که خداوند رو درست شناختی و درست تر به بقیه نشونش دادی
خدا حفظتون کنه
مریم عزیزم سپاسگزارتم که به ندای قلبت گوش میدی و آگاهی و حال خوب و گسترش میدی
خدا حفظت کنه عزیزم
درود و عشق بر استاد عزیز
دیروز جمعه بود و همینطور روز قبلش من دچار یه پاکسازی و بیرون ریزی شده بودم و توی این شرایط آدم از باوراش دور میشه و نتونسم باورامو تکرار کنم قشنگ حس کردم که داشتم از مسیر دور میشدم و دیروز موقع ورزشم یه آقایی اومد پیشم و شروع کرد منفی صحبت کردن و من فهمیدم ببین قبلا من نداشتم همچین اتفاقی که یکی بیاد بناله کنارم این بخاطر دوروز فاصله گرفتنم از باورام بود و یاد آوری نکردنشون… و من به آقا توجه نکردم و اون حرف میزد و من هیچی نمیگفتم و نمیخواستم بحث ادامه دار بشه و توی ذهنم حرفاشو به قول استاد یه جور دیگه تفسیر میکردم مثلا میگفت کمر درد میشی من توی ذهنم میشنیدم کمرم چقدر داره قوی میشه چقدر کمرم سالم بود…
تازه باورای منفیشو میگفت بهم هی میگفت قبول کن قبول کن یعنی میخواست من باوراشو بپذیرم و من توی ذهنم میگفتم نه من اصلا قبول نمیکنم چون باورات بدرد خودت میخورن و من فقط از کسی تاثیر میگیرم که آگاه باشه به نتیجه باوراش و از باوراش نتیجه مثبت گرفته باشه مثل استاد عباس منش من هرآنچه استاد بگه توی زمینه مثبت من ازش بدون چون چرا قبول میکنم و باورمو تغییر میدم و از اون لحظه زندگیمم شروع به تغییر میکنه…
قدیما میگفتم حرف اول رو روی زمین پول میزنه ولی الان میگم حرف اول رو توی هر مسئله ایی باور میزنه باور مناسب و قوی یعنی عمل قوی عمل قوی یعنی حرکت قوی و مداوم و حرکت قوی و مدام یعنی خلق و ساخت یک نتیجه قوی و بزرگ و نتیجه بزرگ یعنی قوی تر شدن باور اولی و قوی تر شدن باور اولیه یعنی حرکت های بعدی قوی تر و نتایج و نتایج قوی تر و همینجور ادامه ادامه ادامه تا ثریا و کیمیا و سعادت شدن توی همه جنبه های زندگی…
دوستارتم استاد جانم
من عاشقتم
و همیشه سپاسگزار خداوند هستم که تورو سر راهم قرار داد…
دوستارتون سهند(:
سلام استاد عزیز
این داستان بانک شما منو یاد یه جریان از خودم انداخت.
چند سال پیش من کارهای خزانه داری و بانک ادارمون رو انجام میدادم.2 نفر بودن که باید هرماه من میرفتم به بانک صادرات و براشون فیش جدا برای بیمه واریز میکردم و پول هم باید بصورت نقدی واریز میشد. همیشه هم شلوغ بود که برای یه کار 5 دقیقه ای من حدودا 2 تا 3 ساعت معطل میشدم.خلاصه یه بار رفتم که تازه به قوانین و سپاسگذاری بهتر آشنا شده بودم به خودم گفتم خب من که میخوام 2 ساعت اینجا باشم بزار نکات مثبت رو ببینم خلاصه من شروع کردم به توجه کردن همینطور ادامه دادن حدود 5 دقیقه نگذشت که دیدم نفر جلوییم صدام میکنه میگه اون باجه دار با شما کار داره خلاصه صدام کرد گفت پول نقد داری گفتم آره بیا برات انجامش بدم اصلا من میگی تو هوا بودم گفتم خدایا چطوری منو تو این شلوغی دید که اصلا پول نقد دارم.
بعدشم که دیگه با ادامه روند این مسر هدایت شدم به کار دیگه ای که کلا نیازی نبود من برم.
خیلی جاها این اتفاق افتاده ولی ما واقعا یادمون میره