live | چگونه با قانون آفرینش، خواسته هایم را خلق کنم - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-28 02:21:012024-11-08 04:55:01live | چگونه با قانون آفرینش، خواسته هایم را خلق کنمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عزیز
استاد این فایل هدایتی من واس امروز بود
من از کسب و کار قبلیم مهاجرت کرده ام و درحال ساخت کسب و کار خومم
امروز این سوال تو ذهنم بود که خدایا چی کار کنم مردم سایت منو ببینن؟
تبلیغات بدم؟ندم؟
خلاصه اومدم سایت عباس منش دات کام رو گزینه مرا هدایت کن کلیک کردم
هدایت شدم به این فایل
در کمال تعجب و ناباوری این فایل در مورد کسب و کار وتبلیغات بود
و من جوابمو گرفتم
یه جاهایی شو متوجه نمی شدم مخصوصا اونجاهایی که استاد می فرمودن که رو خودتون کار کنید مشتری میاد و….
که بخاطر مدارهامه و من چندین بار هم این فایلو گوش می دم مطمنم این فایل جواب خداس به من در مورد شروع کسب و کارم
استاد بی نهایت سپاس گذارم از این سایت خوبتون و این خدمتی که به بشریت می کنید
کامنت پنجم
21 آذر 1403
امروز هم دوباره به تعهد اولم عمل کردم.
قرار بود روزی یک قدم به سمت پیشرفت مالی بردارم.
قدم امروزم، علاوه بر اینکه یک قدم به سمت پیشرفت مالی بود، یک قدم هم به سمت پا گذاشتن روی ترس هام بود.
من سال ها بود که میتونستم از طریق کلاس های آنلاین کسب درآمد کنم. اما به خاطر ترسم این کار رو نکرده بودم.
از برگزار کردن کلاس های آنلاین میترسیدم.
اما امروز به لطف خدای مهربانم توی سایتی که ثبت نام کرده بودم، دوتا کلاس آنلاین رو فعال کردم. هر کلاسی پنج نفر ظرفیت داره.
توی اینستاگرامم هم اعلام کردم که قراره این کلاس ها رو برگزار کنم.
با پشتیبانی که چت میکردم، بهم گفت چندتا دانش آموز داری؟
گفتم هیچی ندارم. فقط میخوام کلاس ها رو برام فعال کنید که هرکی خواست بیاد ثبت نام کنه.
گفت بعید میدونم کسی بیاد ثبت نام کنه!
خندم گرفت!
به خودم خندم گرفت که این همه مدت با همین باورهای محدود کننده جلوی ورود نعمت و ثروت رو به زندگیم گرفته بودم.
گفتم ایرادی نداره، شما فعالشون کنید، شاید کسی اومد ثبت نام کرد.
گفت باید تبلیغات کنید. اگه بخواین ما میتونیم با گرفتن یه مبلغی کلاستون رو توی سایتمون تبلیغ کنیم.
گفتم نه ممنون. نیازی به تبلیغات ندارم.
و اینجوری بود که قدم دوم هم برداشته شد.
قراره اگر ظرفیت کلاسم کامل شد، از اول دی شروع کنم و در یک ماه، کتاب های زبان هفتم و هشتم متوسطه اول رو به صورت کامل تدریس کنم.
من سمت خودم رو انجام دادم، دیگه جور کردن اون ده نفر برای دو کلاس با خداست.
خداوندا درهای ثروت رو به روم باز کن.
کمکم کن بتونم ظرفم رو بزرگتر کنم و از باران نعمتی که همواره در حال باریدنه، بیشتر و بیشتر بهره مند بشم.
اگر هنوز سمت خودم رو کامل انجام ندادم، با زبانی واضح و شفاف به من بفهمون که انجامش بدم. ایرادم رو بهم بگو.
خداوندا من به تو توکل کردم.
تنها از تو یاری گرفتم.
روی تبلیغات حساب نکردم چون تو برام از هر تبلیغی بهتر و قوی تری.
پروردگارا هدایتم کن به سمت مسیر درست.
توی این ده روزی که تا شروع کلاس مونده، هر روز توی اینستاگرامم لینک کلاس ها رو میذارم.
خداوندا دستانت رو بفرست و ظرفیت کلاس هام رو تکمیل کن.
من قدمی رو برداشتم که سالها از برداشتنش میترسیدم.
با توکل به تو و با امید به تو این قدم رو برداشتم.
من به غیب ایمان آوردم که این قدم رو برداشتم.
من به رزاق بودن تو ایمان آوردم و حرکت کردم.
خداوندا راه رو برام باز کن و من رو با ثروتمند شدن به خودت نزدیک کن.
پروردگارا که آسمان ها و زمین رو رام و مُسَخَر خودت و من کردی
من رو به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت دادی
نه کسانی که بر آن ها غضب کردی و نه راه گمراهان
سپاسگزارم
تعهد دومم هم گذاشتن کامنت روی این سایت الهی و دادن گزارش از روند رشد کسب و کار بود که انجام شد.
خداوندا سپاسگزارم که مسیرم رو هموار کردی
سپاسگزارم که وقتی با مدیر وبسایت چت میکردم، حرفم رو برای تبلیغ نکردن و فعال کردن کلاس ها پذیرفت.
اون تو بودی که بهش گفتی حرفم رو بپذیره
چون حرکت کردن من رو دیدی، موانع رو برام حذف کردی
سپاسگزارم که امروز به ترسم غلبه کردم
انقدر از همین کار میترسیدم که سالها به تعویق انداخته بودمش
سپاسگزارم که بهم قوت قلب دادی
پروردگارا سپاسگزارم که امروز با وجود اینکه کلا تنها بودم، اما دخترم رو در آغوش خودت خوابوندی و ازش محافظت کردی که من بتونم این قدم ها رو بردارم.
پروردگارا سپاسگزارم که امروز غذاهای خوشمزه پختم و تا دو سه روز نیازی به آشپزی کردن ندارم
پروردگارا سپاسگزارم به خاطر یخچالی که این غذاها رو برامون تازه نگه میداره
پروردگارا سپاسگزارم به خاطر اینکه دیشب، وقتی داشتم کامنت یکی از دوستان رو میخوندم، به قلبم آرامش دادی
تو دیدی که چند روز بود یاد خاطره ای افتاده بودم و غمگین شده بودم
تو میدیدی دارم سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم که فرکانس نامناسب ارسال نکنه
تو برای من شدی اون کامنت و رفتی توی قلبم نشستی
دیگه غمگین نیستم
کنترل ذهنم اومد دست خودم
چون تو با اون کامنت قلبم رو باز کردی و به من فهموندی من مسئول ناراحتی و بلایایی که سر دیگران میاد نیستم
خداوندا شکرت که انقدر نزدیکی و اجابت میکنی درخواست درخواست کننده رو
تو منو اجابتم کردی
خداوندا چقدر قلبم آرومه
چقدر این سایت خداییه
خداوندا شکرت به خاطر این حجم از احساس آرامش و رضایت
تعهد سومم هم لذت بردن از زندگی، نوشتن سپاسگزاری در کامنت و با میل و رغبت دیدن یک فایل بود که اون هم انجام شد.
خدایا منو دیدی؟
دارم به سمت تو حرکت میکنم.
دارم فقط به امید تو حرکت میکنم.
میدونم که یک قدم از سمت منه و ده قدم از سمت توست.
ازت سپاسگزارم که انقدر مهربان و رزاقی
استاد سپاسگزارم که این فضا رو در اختیار ما قرار دادین که پیشرفت کنیم
خداوند از ثروت و برکت و سلامتی و عمر طولانی و خرسندی و خوشحالی و آرامش بی حد و حسابش، هر روز بیشتر بهتون ببخشه
سپاسگزارم
کامنت سیزدهم
29 آذر 1403
پریروز یه معجزه رخ داد و من بی توجه از کنارش رد شدم. امروز که داشتم فکر میکردم تازه فهمیدم معجزه بوده!
من اهل بجنوردم. بجنوردی ها اکثرا نون بربری میخورن و من هم عاشق بربری هستم.
همسرم اهل اصفهانن و من بعد ازدواج اومدم اصفهان. اصفهانی ها اکثرا نون تافتون یا لواش میخورن (تا جایی که من دیدم).
ما نزدیک به هفت ساله عروسی کردیم.
در تمام طول این مدت من هروقت میرفتم بجنورد یا تهران، بربری میخوردم و کیف میکردم.
وقتی برمیگشتم اصفهان هم تافتون میخوردم.
اما اتفاقی که افتاد این بود که پریروز صبح پاشدم و به آسمون نگاه کردم.
ابرها رو دیدم که چقدر زیبا کنار هم قرار گرفتن و منظره ی خیلی قشنگی رو خلق کرده بودن.
از دیدنشون احساس بسیار خوبی بهم دست داد.
چندین بار با خودم تکرار کردم و گفتم امروز ابرها شبیه نون بربری شدن.
آدم دلش میخواد یه قالب کره بذاره روی این نون های آتیشی و عسل بریزه روشون، بخوره!
چقدر از تجسم ابرها به شکل نون بربری لذت بردم. قشنگ احساس میکردم به جای ابر، بربری تو آسمونه و یاد بجنورد و نون و فتیر و بربری های معرکه اش افتادم.
شب که همسرم اومد خونه دیدم یه پلاستیک دستشه.
رفته بود بدون اطلاع من برام نون بربری خریده بود!
اونم بعد این همه سال که در کنار هم داریم زندگی میکنیم!
این اولین باری بود که خودش، بدون اینکه من بهش چیزی بگم برام این کار رو کرده بود!
خیلی کم پیش اومده بود که ما بربری بخریم. اونم همش من درخواست میکردم.
اما پریروز، بعد از گذشت نزدیک به هفت سال، خودش برام بربری خریده بود!
ای خدااااا!
اگه احساس خوب اتفاقات خوب حقیقت نداره، پس اینا چیه؟
چجوری میتونم از کنارش رد شم بدون اینکه فکرم رو درگیر نکنه؟
من اصلا این مورد رو توی سپاسگزاری هام هم ننوشته بودم!
انقدر ذهنم راحت فریبم داده بود و این اتفاق رو برام خیلی عادی جلوه داده بود.
خدایا شکرت
پروردگار مهربانم از تو ممنون و سپاسگزارم
خداوندا شکرت به خاطر بربری و لذتی که از خوردنش نصیبم کردی
به خاطر همه چیز از تو ممنونم
تو رساننده ی امری
حتی اگر چیزی رو تو دلمون هم بخوایم و به زبون نیاریم، تو برامون اجابت میکنی.
چون تو هستی که درخواست درخواست کننده رو اجابت کنی.
پروردگارم شکرت
زیبای من
مهربانم
ممنونم ازت
پروردگارا، تو که انقدر دقیق و عالی اجابت میکنی، ازت یه درخواست دیگه هم دارم.
کمکم کن بتونم برای عید، به خودم قدم اول از دوره ی دوازده قدم رو هدیه بدم.
کمک کن در اون فضای فرکانسی قرار بگیرم و بتونم بخرمش.
خدایا چند ساله که میخوام این کار رو بکنم.
اما انقدر باورهای ثروت سازم محدود بوده که تا حالا نتونستم انجامش بدم.
خدایا میخوام از عید 1404 تا عید 1405، هر ماه یک قدم رو بخرم و روی خودم حسابی کار کنم.
پروردگارا اجابتم کن که تو درخواست درخواست کننده رو عالی اجابت میکنی.
سپاسگزارم مهربانم.
عمل به تعهد اول:
امروز تمام آگهی ها رو پخش کردم.
چقدر جالبه که قدم بعدی، درست بعد از پخش کردن آگهی ها بهم گفته شد!
یعنی تا قدم قبلیت رو کامل برنداشتی، قدم بعدی بهت گفته نمیشه!
ایده ای که اومد این بود که من کارم رو شروع کنم. چه کسی بیاد ثبت نام کنه چه نیاد مهم نیست. من کارم رو انجام بدم.
هر روز دو ساعت درس بدم و از خودم فیلم بگیرم.
میدونم وقتی این کار رو به انجام برسونم، قدم بعدی هم بهم گفته میشه.
در حال حاضر ایده ام اینه که بعدش ویدیوها رو ادیت کنم و به صورت پکیج به فروش برسونم.
اما نمیدونم قدم بعدی همینه یا نه.
فعلا روی چیزی که بهم گفته شده تمرکز میکنم.
عمل به تعهد دوم:
روی سایت کامنت گذاشتم و روند رشدم رو گزارش دادم.
عمل به تعهد سوم:
امروز از زندگیم لذت بردم.
کلی آهنگ گذاشتم و رقصیدم و تجسم کردم دارم یه مسافرت خارجی میرم. چقدر حالم خوب بود!
یکی از خوبی های من اینه که قدرت تجسم فوق العاده بالایی دارم.
انقدر عمیق میشم توی تجسم که اگه یکی منو از بیرون ببینه میگه این دیوانه شده! در حالی که من فقط غرق در تجسم میشم! برای همین هم وقتی کسی پیشم نیست تجسم میکنم. چون واقعا مثل دیوونه ها رفتار میکنم!
با خودم حرف میزنم، یهو میزنم زیر خنده، داستان میسازم و اتفاقات رو خلق میکنم، اون اتفاقات رو زندگی میکنم، میرم لب دریا، میرم پیاده روی، اکسیژن خالص رو تنفس میکنم و کلی کار دیگه توی تجسماتم انجام میدم. جوری که انگار دارم توی یه دنیای دیگه زندگی میکنم.
امروز هم مسافرت رو جوری تجسم کردم که انگار واقعا همونجا داشت اتفاق میفتاد.
این فایل رو هم تا نصف بیشتر و بدون عجله و با آرامش خاطر دیدم.
توی قسمتی از فایل به جواب یکی از سوالاتم رسیدم.
همیشه با خودم میگفتم چطور بفهمم مسیرم درسته، و این پاسخی بود به سوالی که همیشه داشتم: “وقتی ادامه میدی، خداوند سریع یه نشونه میده که میگه داره جواب میده، ادامه بده!”
سپاسگزاری های امروزم:
خدایا شکرت که آگهی هام رو پخش کردم.
خدایا شکرت که امشب شام رفتیم بیرون.
خدایا شکرت که امروز کلی گوشت مرغ و بوقلمون گرفتیم و یخچال داره میترکه.
خدایا شکرت که امشب تونستم فرزندم رو ببرم حموم که برای مهمونی یلدای فرداشب تمیز باشه.
خداوندا شکرت که امروز تجسم بسیار قدرتمندی داشتم و لذت بردم.
خداوندا شکرت به خاطر همه چیز
ازت سپاسگزارم
بنام الله مهربانم
سلام به استادان جان و دوستان خوبم
گام 25 خانه تکانی ذهن
دیروز و امروز احساس سنگینی میکردم رو قلبم و انگار فشار میومد بهم و با پسرم هم چلنچ داشتم و اعصابم داغون میشد و امروز فهمیدم چرا
از وقتی مهدیار رفت مهد باخودم گفتم برا درساش گیر نمیدم حتی با معلمشم صحبتم کردم که من تو خونه باهاش کار نمیکنم و سخت نمیگیرم هر چی یاد میگیره همنجاست و امروز که داشتم ازش بعضی چیزارو میپرسیدم با ترس جواب میداد با صدای اروم و یا اشتباه منم باز عصبانی تر میشدم و دعوا.
یلحظه گفتم بهش من میرم تو حیاط دنبالم نیا هوا بخورم، اومدم بیرون ،گفته شد برو بافلانی حرف بزن و بپرس چیکار کنم
رفتم صحبت کردم و فهمیدم از کجاها اب میخوره حال بدم
1. خودمو با مامانای دوستاش مقایسه میکردم که سریع با بچه هاشون کار میکردن و احساس بی ارزشی بهم دست میدادی
3. مهدیارو با دوستاش مقایسه میکردم که زودی فیلم و عکس درساشون میفرستن
3.از اینکه فلانی بگه چرا چیزی یادنگرفته
4. سایه های خودمو داشتم رو پسرم پیاده میکردم یادمه برا درس خوندن همیشه با دعوا بود و از ترس و به عینه دیدم تو چشای مهدیارمم که چه حس بدی بوده و هست و به زبون اورد که اصلا دوس ندارم برم مهد یا کاش نمیرفتم
5. احساس ارزشمندیم رو به یادگیری شعر و درسای مهدیار گره زده بودم
6. کمالگرایی که چقد مخربه و کار خراب کنه
که با اینکه تو دوره لیاقتم و دارم کار میکنم روشون بازم هنوز هس درسته کمتر شده ولی هست.
وای از دست این ذهن چموش که باعث شد هم حال خودم بد بشه و تداعی بشه بچگیم ،هم حال مهدیارم که با فشارام ترس رو داشتم درش جامینداختم که با ترس و دعوا باید یاد بگیره
و یاد گرفتم
1. که بزارم مسیرخودش رو بره ،خواست بخونه کمکش کنم و فقط بهش باد اوری کنم
2جایزه ندم بخاطر درس خوندنش و شرطی نکنمش
3 توقع یباره انجام دادن ازش نداشته باشم مثل خودم اروم اروم و کم کم بزارم لذت ببره از یادگرفتن تا مستمر باشه کاراش نه بخاطر دل من و ترسا
خدایاشکرت بخاطر این گفتگو ها
خدایاشکرت که حالم بهتر شد
خدایاشکرت که با ی پس گردنی کوچیک به مسیر برگشتم
خدایاشکرت بخاطر همسایه خوب و خداگونه ام
خدایاشکرت بخاطر پسرباهوشم
خدایاشکرت بخاطر فهمیدن ریشه ی کارام
️خدایاشکرت برای هدایتهات️
میدونم گفته شد بزارم اینجانوشته هامو شاید زیاد مرتبط نباشه ولی باید میزاشتم.
از دیروز با خودم مدام دارم تکرار میکنم باید لذت ببرم از هر لحظم، از کاری که میکنم ،از پیاده رویم ،از بازی با پسرم از ،از طراحی کردنم و ..
میدونم خیلی چیزارو از دست دادم خیلی لحظه های که میشد بهتر بشه ولی اشکال نداره تجربه شد که حواسم بیشتر جم باشه بیشتر رفتارامو دقت کنم کندوکاو کنم .
این ایه اومد برام
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است. نور هدایت و معرفت الهی همانند چراغِ روی طاقچه است: روی آن شیشۀ برّاقی است و شیشۀ چراغ چنان میدرخشد که انگار ستارهای تابان است. سوخت چراغ هم روغن زلال زیتون است، برگرفته از درخت بابرکتی که وسط باغ کاشتهاند و آفتاب از هر طرف به آن میتابد. این روغن بهقدری صاف است که بدون آتشگرفتن هم روشنی میدهد. بله، نورِ چنین چراغی صدچندان است. خدا هرکه را شایسته بداند، با این نور به مقصد میرساند. خدا برای مردم این نکتهها را میآورد و او هر چیزی را میداند.
نور – 35
خدایا خودت هدایتم کن هر لحظه و هر ثانیه.
استاد سپاس گذارم ازتون بخاطر فایلاتون که هر چی میرم جلوتر میدونم میفهمم هیچی نمیدونم و باید بهتر و بیشتر عمل کنم.
باید هرجور شده حالمو خوب نگه دارم
بهترین بهترینها رو برا تک تکمون ارزومندم
ای که مرا خوانده ای راه نشام بده
سلام خدمت استاد عزیزم،مریم جان مهربانم و دوستان عزیزم.
من تا سه سال پیش یعنی تا سال 1400تو در و دیوار بودم.زندگیِ بدون هدفی داشتم.کارم فقط شده بود خونه داری و بچه داری .زندگیمو ،خوشبخت شدنمو،ثروتمند شدنمو،حال خوبمو،همه و همه رو، قدرت و تواناییشو داده بودم به همسرم.یعنی فقط فکر میکردم که ایشون میتونه همه جوره منو خوشبخت کنه(خدای من!!چه شرک بزرگی)و خودم کاملاً یک انسان بی هدف بودم.چون قرار بود یکی دیگه زندگیمو خلق کنه،من هیچ نقشی نداشتم تو خلق شرایط دلخواه زندگیم.
وقتی هم که هدف نداشته باشی،خواهی نخواهی احساس پوچی و مصرف کننده بودن میکنی.و من به این احساس رسیده بودم و خیلی اذیت بودم تا اینکه خدا به درخواستام پاسخ داد و منو هدایت کرد و در این مسیر و این سایت الهی قرار داد تا با قوانین جهانش توسط استاد عباسمنش عزیزم آشنا بشم و زندگی برام بهشت بشه ،هر روزش،هر ساعتش و هر لحظه ش برام لذت بخش و سرشار از آرامش و احساس فوق العاده خوب بشه.(گریه ی خوشحالی)
سمانه ای که بی هدف بود،یک سال و نیم پیش اولین هدفش(حرکت در مسیر علاقه/حرکت در مسیری که کشش زیادی برای انجام دادنش داشت) رو نوشت و براش قدم برداشت.آره نقاشی،خطاطی،بازی با رنگ ها،نقاشی دیواری…تو سن 15-16سالگی تجربه شو داشتم ولی همیشه تو خودم میدیدم که میتونم خیلی خیلی بهتر از اون زمان، این هنر رو ارائه بدم.
فکر کنم یکی دوماهی پیگیر آموزشگاه نقاشی شدم ولی انگار ته دلم به اون مدل آموزش ها و هزینه های سنگینش راضی نمیشد.
در نهایت همسرم به هدایت خداوند،تیر خلاص رو زد و بهم گفت برو چوب و رِزین رو یاد بگیر.تا اینو گفت قلبم باز شد،خیلی ذوق کردم ،خیلی با روحیاتم سازگار بود،خیلی احساس خوبی گرفتم و گفتم آره خودشه ،همینه.خلاصه پیگیر شدم و یاد گرفتم و با نشونه ها و هدایت ها و ایده های خداوند پیش رفتم.
ماه به ماه کارهام زیباتر و جذابتر و کاربردی تر و مشتری پسند تر میشد.تا اینکه دو ماه پیش قلبم بهم گفت فلان نمونه کارتو به طلافروشی ها نشون بده (که تو کامنتای قبلیم توضیح دادم)
وااااای خدای من،من از اون روز فقط دارم نمونه کار میزنم و میفروشم، اونم چه فروش شیرین و جذابی.با احساس خوب ،با عشق،با لذت،با احساس ارزشمندی.
حتی تو این مدت از خدا خواستم کارم از این هم با کیفیت تر بشه،که خداوند امان نداد و خودش شاهده که بعد از چند دقیقه، آموزشی رو بهم نشون داد(پولیش زدن ) که دقیقاً همونی بود که میخواستم(چقدر سریع الاجابه خداوند,الله اکبر).
استادجان من همونی ام که هیچ کار و هیچ هدفی نداشتم تو زندگیم و الان با عشق و احساس عالی، هم کار دارم ،هم هدف دارم،هم پول میسازم،هم پول کنار گذاشتم( برای رفاقت با پول) که قرار هرگز,تا آخر عمرم، بهش دست نزنم و هر چند وقت هم ،مبلغی بهش اضافه کنم.(چقدر باور کمبود کمرنگتر شد در من به خاطر این کارو جاشو به باور فراوونی داد).
سپاسگزارم استاد عزیزم.
خدااااایا شکرت،سپاسگزارتم.دوست دارم.مرسی که هستی و باعث دلگرمی و آرامشمی.
اینا رو نوشتم تا به این قسمت مهم ماجرا برسم که;
من چه ترمز مهمی رو تونستم شناسایی کنم تو این چند وقت.
من تو شبکه های مجازی هستم ولی فقط به دو دلیل:
یک/برای افزایش اطلاعات و آموزش های مورد نیاز برای هنرم و. دو/ اینکه چند تا پست محدود گذاشتم تو پیجم که فقط نمونه کارم معرفی و دیده بشه.
حالا ترمز: من ازهمون روز اول داشتم به همه بیان میکردم که کارم باید از نزدیک دیده بشه،کسی از روی عکس و از توی پیج خریدی انجام نمیده.کیفیت و زیباییِ کار از روی عکس معلوم نیست.باورم این بود.
شاید باورتون نشه الان بعد از گذشت یکسال من حتی یک دونه کار هم از طریق پیجم نفروختم.چون این باور اشتباه و محدود کننده رو داشتم.
من الان حدود 120تا کار فروختم،ولی همه رو حضوری،درست طبق باوری که داشتم.
یعنی مشتری نمونه کارم رو میبینه و خرید میکنه.
چند روز پیش دیدم دستم چقدر سنگینه،چقدر تعداد نمونه کارا زیاده،چقدر فشار روی جسمم هست ،از خدا خواستم کار رو برام ساده تر کنه،نمیخوام به بدنم آسیب برسه.میخوام مشتری خودش بهم زنگ بزنه،میخوام دست خدا رو برای ارسال مشتری باز بذارم ،از هر طریقی دلش میخواد برام مشتری بفرسته،به راحتی،به سادگی.میخوام مشتری بیاد دنبال من،نه اینکه من برم دنبال مشتری.
در واقع طی فایل های اخیری که از استاد عزیزم گوش کردم به این درک رسیدم که این ترمزِ من ،باعث شده که کار برام سخت بشه و با فایل لایو تجسم خلاق،که برای اولین بار فکر کنم یک ماه پیش روی سایت گذاشته شد، تیر خلاص زده شد وتازه اونموقع من فهمیدم ترمز یعنی چی؟گاز یعنی چی؟ اونموقع فهمیدم که چقدر به خاطر باور ها ی اشتباه و محدود کننده م جلوی پیشرفت خودم رو گرفتم ،چقدر اعتماد به نفسم رو سرکوب کردم،چقدر ارزشمندبودنِ خودم رو ندیدم.چقدر توانایی و توانمند بودن خودم رو ندیدم و خودمو دست کم گرفتم.اختیار زندگیمو دادم دست همسرم و خودم هیچ مسئولیتی رو نپذیرفتم.
بعدِ اون فایل من رفتم که فقط به خواسته هام فکر کنم و خواسته هامو تجسم کنم.میدونم و مطمئنم که به زودی زود مشتری خودش میاد سمتم،خودش بدون اینکه نمونه کار رو از نزدیک ببینه سفارش میده
البته کلی ترمزها یا باور های اشتباه دیگه ای هم قطعاً دارم تو این زمینه که باید وقت بذارم و پیداش کنم و در عوضش باورهای مناسب در جهت خواسته م بسازم.
خدایا،استادم،دوستانم.نمیدونید من الان چقدر خوشحالم که خودم دارم اتفاقات زندگیم رو رقم میزنم.دونه دونه شو.
از وقتی فایل تجسم خلاق رو گوش کردم و اجراش کردم تو زندگیم،معجزه پشت معجزه داره برام رخ میده،مثلاً یه نمونه ش اینکه من دلم هوای یه سفر مجردی کرده بود،دلم هوای تنهایی کرده بود،اینو بگم که این خواسته هم با دیدن جدایی و تنهایی استاد و مریم جان در من شکل گرفت .خیلی دلم میخواست منم این نوع تنهایی رو تجربه کنم.این درحالی بود که من تو این بیست سال زندگی مشترک، هرگز تنهایی سفر نکرده بودم،اصلاً حتی لحظه ای بهش فکر هم نکرده بودم….
خلاصه شروع کردم به تجسم سفر و لحظه های تنهایی و قدم زدن کنار ساحل و آرامش و طبیعت و نم بارون و دیدن فروشگاه ها و گذروندن زمان زیادی با فایلهای استاد و درک عمیق تر این آگاهی ها تو همون تجسماتم….و با هر درکی و هر احساس خوبی، توی همون تجسماتم ،گریه ی خوشحالی سر میدادم.هر روز وقتی که یاد خواسته م میفتادم دوباره و دوباره تجسم میکردم تا اینکه دیروز دوستم پیشنهاد داد میای خانمی بریم قشم.منو میگی ته دلم چنان خوشحال بودم،چنان به سریع الاجاب بودنِ خداوند ایمان آوردم،چنان به قدرتِ خالق بودنِ خودم ایمان آوردم که دلم میخواست زار زار گریه کنم .خلاصه از اونجایی که همیشه باورهای اشتباه و بهتره بگم ترمزهای ذهنم نمیذاشته این اتفاق بیفته باز هم طبق معمول ذهنم بهم گفت تو فقط با همسرت همه جا رفتی،تو نمیتونی تنهایی بری،همسرت از ته دلش راضی نیست،همسرت مخالفت خواهد کرد،تکلیف بچه ها چی میشه…تو این افکار و ترمز ها بودم که یهو همسرم گفت آره پیشنهاد خوبیه ،چرا که نه،برو باهاشون.خوش میگذره…وااااای منو میگین،داشتم تو آسمونا پرواز میکردم،تو چشمام اشک شوق جمع شده بود،فقط تو دلم داشتم از استاد عزیز ومریم جان و خداوند سپاسگزاری میکردم.همون لحظه شروع کردم به تجسم اونچه که دوست دارم تو سفرم بگذره.چه حال و احساس خوبی……
چه تغییرات بزرگی داشت تو زندگیم رخ میداد.چه معجزاتی رو دارم تجربه میکنم.
خدایا شکرت ،هزاران بار سپاسگزارتم.
مرسی استاد عزیزم،مرسی که هستین و راه و روش درست زندگی کردن و رسیدن به خوشبختی رو بصورت واضح و ساده برامون بیان میکنین.سپاسگزارم ازتون.
سلام به استاد عزیزم مریم دوست داشتنی
فایل امروز رو قبلا مشاهده کرده بودم ولی این دفعه که گوش کردم متوجه شدم که گاهیاوقات ویس هایی از شما فیلم های از شما رو امکان داره دیده باشم ولی دفعه بعد که میبینم کلمات جدید به گوشم میرسه شاید اگر قبلا که فایل رو گوش کردم به نظرم چندان پر نکته نبود و گفتگوی ساده بین شما و در اینستا بوده… تا امروز با گوش کردن دوباره متوجه شدم دقیقاً مواردی که در زندگی این زمان دارم باهاشون برخورد میکنم شما در این فایل برامون توضیح دادید مثلاً مورد مقایسه کردن با دیگران، من در کاری که دارم انجام میدم هدفی که برای زندگیم ریختم افرادی که در همان زمینه هستند را نگاه می کنم شروع به مقایسه کردن خودم با آنها میکنم … ولی من دو سه ماهی هست که تا به سمت مقایسه میرم حواسمو جمع می کنم و آگاهانه دست از این کار میکشم من با سر نزدن به فعالیتهای آنها و با گفتن به خودم که گل مریم همین زمانی که میخوای بگذاری بری فضولی کنی راجع به بقیه، میتونه کمک کنه تا تو برای خودت پیشرفت کنی تا تو نسبت به خودت پیشرفت کنی و همیشه یاد اون فایل شما میافتم که گفتین نیاز نیست بدویم و زجر بکشیم و هیچ لذتی از مسیر نبریم افراد دیگه 96 درصد از آدم ها فلج هستند و در مسابقه دویی که ما برای خودمون درست کردیم بقیه اصلا حرکتی نمیکنن و ما باید سوت بزنیم( البته تلاش و قدم هر روز باید بردارم چون زندگی سطح صاف نیست که من با ساکن بودنم تغییر نکنم بلکه با ساکن بودنم سقوط و با قدم برداشتنم به قله ها میرسم) لذت ببریم استرس نداشته باشیم و ایمان داشته باشیم که موفق میشیم ایمان باشه باور باشه و خواسته ام رو واضح به خدا بگم و مطمیین باشم میشنوه من چی میگم صد در صد نتیجه اش رو میبینم.
فایل امروز برای من خیلی جالب بود چون دقیقا دارم روی همین موضوع و فکر و پیشرفت میکنم
دارم درست درخواست کردن واضح درخواست کردن یاد میگیرم تا دقیقا بگم چی می خوام ( این رو از فایل وصیت نامه امام علی یاد گرفتم، که باید از خود خدا بدون واسطه بخوام خواسته هام رو
من از فایلی که راجب یک تاجر که 10 ها خونه و زمین داشت و وقتی مردم پرسیدن تو چی شد که انقدر موفق شدی برگشت گفت من از خدا زیاد خواستم خدا بهم داد و اگه هر کسی از خدا خواسته ی زیادی نداره خدا همین الان چشاش رو از جا دربیاره و بندازه زمین… و همون لحظه چشاش افتاد زمین و از خدا این خبر اومد که تو یعنی 10 تا خونه رو بزرگ و زیاد دونستی ؟ یعنی من همین قدر به نظرت توانایی دارم؟
من از این فایل یاد گرفتم از خدا زیاد بخوام و خجالت نکشم چون هر اتفاق خوبی که میوفتاد میگفتم دیگه چیزی نخوام پررو بازی در نیارم حالا ی بار خدا نگاه کرد من دوباره چیزی نگم تا بخواد دوباره نوبت من بشه خیلی طول میکشه و من با برآورده شدن هر خواسته میرم دوباره ته صف و باید از اول صبر کنم !!! من اینجوری فکر میکردم !!!
البته که الان هدفی قرار دادم که مغزم قبولش میکنه و وقتی به اون برسم دوباره هدفی انتخاب میکنم که دوباره ذهنم بتونه قبول کنه هدف جدید رو …
درست و واضح در خواست کردن
باور به خدا
ایمان بهش
و تلاش کردن درست با تمام وجود
به نظرم جواب میده تا به امروز این رو تونستم یاد بگیرم شاید هفته ی دیگه عمیق تر بفهممش ولی چه قدر خوب که به هر چی فکر میکنم به فایل مشابه اون برخورد میکنم
استاد عزیزم من خیلی خوشحالم که شما و مریم دوست داشتنی رو دارم
از طرف من همدیگه رو ببوسید
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام استاد عزیزتر از جانم
سلام خانوم شایسته عزیز
اول از همه خداوند رو شاکر و سپاسگزارم تا قوانینی خلق کرد تا من بتونم خلق کنم اتفاقات زندگیم رو
یکی از اون اتفاقات تا چند دقیقه پیش رقم خورد و اون جواب سوالی بود که بهش ایمان نداشتم اما وقتی از زبون شما شنیدم ایمانم بیشتر شد
و دوم یک تشکر ویژه از شما داشته باشم استاد بابت این که بهای دست خداوند بودن رو پرداخت کردین و انقدر انسان خوبی هستین که فایلی که به تنهایی به نظر من از لحاظ مادی میتونه بالای ده میلیون تومان ارزش داشته باشه رو به صورت هدیه روی سایتتون گذاشتین
یک ایده ای به ذهنم زد و اون اینه که از اون جایی که فایل های هدیه شما برای منی که تکاملم رو طی کردم و طبق همون تکامل الان میفهمم که ارزش حرفاتون چقدره بیام یک هزینه مادی برای مثلا سلسله فایل های لایو شما انتخاب کنم و اون رو یا انفاق کنم یا سرمایه گذاری کنم و به خودم بفهمونم که من هزینه پرداخت کردم بابت دوره لایو با استاد و اون ها رو ذخیره کنم روی لپ تاپم و تمرکزی روی اونها کار کنم
پرداخت هزینه مادی به من تمرکز بیشتر و جدیت بیشتری میده
این لایوتون کلی نکات طلایی داشت که وااااقعا درست میگین که ارزششون میلیون دلاریه
و شما چقدر انسان با فرکانس بالا هستین که اینطوری زکات پرداخت میکنین اینطوری لذت میبرین و چقدر انسان معنوی هستین که انقدر از مادیات گذشتین که این حرف ها رو به صورت هدیه در اختیارمون میزارین
استاد عزیزم من حدود سه ساله بعد از کشمکش های زیاد در زندگیم بالاخره شجاعت به خرج دادم و رفتم سراغ رشته ورزشی که علاقه داشتم
رشته سوارکاری که از کودکی انگار در من گذاشته شده بود و خدا میخواست من توی این رشته خودم رو پیدا کنم اما نجواهای ذهنی و باور های غلط و ترس های زیاد باعث شده بود من کوچیکی یه مدت توی قم برم باشگاه آموزس و بعد ولش کنم
وقتی مهاجرت کردیم به یزد پس از چند سال که دانشگام تموم شد دیگه طاقت نیاوردم و گفتم سجاد بااید بریم سوارکاری
هرچ چیز توی این دنیا به اندازه اسب و سوار شدن روی اون من رو ارضا نمیکرد
من عاشق بوی پهن اسب بودن و هستم
من عاشق لمس کردن اسب،عاشق سوار شدن،عاشق قربون صدقه رفتن اسب هستم و بودم
بالاخره دل و زدم به دریا و به دوستم گفتم و رفتم پیش شوهر خاله دوستم که سواری یاد بگیرم
چون هزینه مالیشو نداشتم گفتم من به جاش براتون کار میکنم و اون قبول کرد
از ساعت شش صبح پنجاه کیلومتر میزدم میرفتم باشگاه و تا هشت شب اونجا کار میکردم اما سوارم نمیکرد میگفت وزنت زیاده
من چند روز زدم به خوردن فقط میوه و توی یه عفته چهار کیلو کم کردم و دیدم اصلا انگار نمیخواد سوارم کنه
یه روز بهش پیام دادم که دیگه نمیام با این که کلی ترس داشتم که اگه اونجا نرم کجا برم سواری
ذهنم میگفت کسی دیگه اصلا رات نمیده
اما گفتم من دیگه بیگاری نمیدم
من میخوام سوار شم نه این که کار مهتری یاد بگیرم
عزت نفسم انقدر پایین بود که میترسیدم درخواست بدم یا حضوری برم باشگاه ها و بگم من میخوام بیام
یه دوستی داشتم که اون قبلا سواری میکرد زنگ زدم به اون گفتم باشگاهی که میرفتی چجوریه کسی رو میخواد من حاضرم کار کنم براشون اونا یادم بدن گفت صحبت میکنم خبر میدم
انقدر عزت نفسم پایین بود که برای یه درخواست به این گوچیکی قلبم داشت میومد تو دهنم
چند روز بعد زنگ زد گفت میخوام برم اونجا دوستامو ببینم تو هم بیا بریم معرفیت کنم ببینیم میخوان یا نه
گفتم باشه
رفتیم اونجا و قبول کردن و من شدم شاگرد مربی
از اول کار بهم سخت گرفت تا ببینه چند مرده حلاجم اما من میخواستم سوار کار بشم پس استقامت به خرج دادم
روزایی میشد که کارگر نداشت و من پهن های زیر دست و پای بیست تا اسب رو با بیل و فرغون خالی میکردم و تمیز میکردم و دوباره پهن خشک میریختم سر جاشون
مربی هر چی میگفت میگفتم چشم
اونا هم بهم سواری یاد میدادن
الان که دارم این کامنت رو مینویسم حدود سه سالو دو ماه از ورود من به اون باشگاه میگذره و من شدم تاپ رایدر همون مربی که انقدر به سواریم و علمم اعتماد داره که اسب های تاپشو میده من سوار شم یا حتی روزایی که خودش نمیاد میگه هر کاری صلاح میدونی بکن یا شده یه هفته رفته مسافرت گفته هر جور میدونی تمرینشون بده
من تا حالا چهار بار مسابقه رفتم
کلی اسب های جورواجور سوار شدم
و کاملا درسته استاد که مسیر رسیدن به هدف اینه که یه خواسته ای رو داشته باشیم و اول باور هامون رو راجع به اون خواسته اصلاح کنیم
مثلا یکی از باور هایی که راجع به خواستم اصلاح کردم این بود که ارزش آدما به پولشون نیست
منی که کار میکنم میتونم از کسی که پول داره و اسب میخره سوارکار با علم و تجربه تری باشم و همین هم شد
یا اینکه اسب ها همشون برای خداونده و مالک اصلی اونه و امانت دست بنده هاشه
پس من اگر طبق قوانین جهان پیش برم خودش هر روز هر اسبی که صلاح بدونه میده سپار شم
یا این که باااید بسنده نکنم به این جا و هر روز مطالعه کنم و سعی کنم دانشم رو بیشتر کنم
استاد عباس منش
من برای رسیدن به هدفم
1-باور هامو مدام اصلاح کردم
2-تمرکز صد در صد گذاشتم روی مسیرم حتی وقتی بی پول بودم و پولی نیومد توی زندگیم
3_تعهد به خرج دادم و توی این سه سال به جرات میگم بالای نود درصد روز ها رو سه الی چهار ساعت توی باشگاه بودم
انگیزمو حفظ کردم و امیدوار بودم
اینی هم که توی این مسیر پول از طریق این رشته دستم نیومده به خاطر باورهای مخرب مالیمه که مربیم و سر مربیم هم همین باور ها رو دارن اما سعی میکنم توجهی نکنم و باور های مالیمو بهبود بدم
هدفی که انتخاب کردم اینه که سال دیگه تابستون برم تهران و برم پیش یکی از تاپ ترین مربی های پرش ایران و بخوام که رایدرش بشم
این هدف بهم الهام شده و من هم حتما انجامش میدم انشاالله
دارم باور هامو نشبت بهش قوی میکنم تا با اعتماد به نفس درخواست بدم و حتی درخواست درآمد هم در قبال ارایه مهارتم بکنم
لازمه این اعتماد به نفس هم سواری خوب با دانش خوبه
برای همین تا حدود یک سال دیگه میخوام هم سواریم رو هم دانشم رو به حد اعلا برسونم تا بتونم با ارزش صحبت کنم
مسیر رو میدونم
1-باید باور های مناسبی براش بسازم
2-انگیزمو حفظ کنم
3-به نجواهای شیطان اهمیتی ندم
4-متعهد باشم که سواری مو عالی کنم
5-تمرکز صد در صدی روی سواریم و دانش سواریم داشته باشم
6-منظم باشم و مرتب
7-وزنم رو از این هم کمتر کنم
باید توسط آموزه های شما تغییر اکبری توی شخصیتم رخ بدم و این چالش برای منه تا یک ساله دیگه که بتونم از همه لحاظ توی زندگیم در راستای رسیدن به هدفم قدم بردارم
استاد خداروشکر من این باور رو دارم که مسیول اتفاقات زندگیم هستم و باید باز هم روش کار کنم تا متوجه بشم که صد در صد قدرت خلق کنندگی دارم
استاد گریم میگیره وقتی یهو میفهمم خدا از طریق صحبت های شما جواب سوالمو داده
استاد آخر لایوتون یه سری جملات گفتین که وقتی شنیدم انگار خدا همه جا رو ساکت کرد و تمرکزم رو روی این جملات زیاد کرد و انگار پررنگشون کرد
من به خاطر باپر های بد مالیم خیلی از طریق اطرافیان به خاطر رفتم به سمت هدفم مسخره شدم و میشم
البته یه مدته با اونایی که مسخره میکنن و میخوان راهکار بدن برای زندگیم کات کردم اما خودم میدونم که واقعا صد در صد به مسیرم ایمان ندارم که حرف های اونا اذیتم میکنه و اصلا اونا توی زندگیم هستن و نظر میدن
من خودم شک داشتم که نکنه نشه به جاهای خیلی خوب برسم هم از لحاظ مادی هم از لحاظ احساس خوب
چون خیلیا میگن هر کی اومد توی اسب بدبخت شد و اگر تمرکزش رو بزاره یه جای دیگه کلی پول میسازه
ذهن نجواگر من هم کلی منو میترسونه و از عدم ایمان من استفاده میکنه و من رو هی میبره جاده خاکی
البته که من مسیرم رو پرقدرت دنبال میکنم اما چون شک دارم که آیا میشه یا نه و باور های بدی دارم نسبت به مسایل مادی،این ترس پاشنه آشیلمه
با این که من درآمدم نسبت به پارسال از طریق شغلی که هیچ لطمه ای به سواریم نمیزنه چهار برابر شده در حالی که من هنوز دوره روانشناسی ثروت 1 رو نخریدم و چهار برابر شده
اما من اینا رو کمتر میبینم و اصلا الهام الهی رو هم کمتر میبینم و ذهن من اذیتم میکنه
دوستانی دارم که ازدواج کردند و خونه و ماشین دارن با بدهی و وام و هر وقت منو میبینن میگن خودتو بدیخت کردی که کم کم دارم دونه دونه میزارمشون کنار اما حرفاشون و نجواهای ذهن من،من رو آزار میده
من همیشه پیش خودم فکر میکردم ما زندگی میکنیم که حالمون خوب باشهژاصلا توی حال خوبه که من هم دنیامو دارم هم آخرتمو
اما حرفاشون و نجواهای ذهنم شک انداخته بود به دلم که نکنه این طرز فکر غلط باشه
و مقایسه کردن خودم با اونا منو از مسیر دور میکرد
اما
اما
اما
خداوند از طریق زبان شما جواب من رو داد
آخر فایلتون جملاتی رو گفتین که تصمیم دارم کاتشون کنم و یه فایل جدا ازشون بگیرم و روزی صد ها بار گوش بدم تا باورشون کنم
شما گفتین
اگر آدم به مسیری که علاقه داشته باشه و
عشق داشته باشه وارد بشه و
خودش رو با دیگران مقایسه نکنه
و باورهاشو درست کنه و
تمرکز صد در صد بزاره و
تعهد بزاره و
حرکت کنه
مکثیه نفس آروم
بچه ها از زندگیش لذت میبره
به خدا قسم
از زندگی لذت میبره آدمی که کاری رو که دوست داره انجام میده
نمیدونم کی میشه ما اینو بفهمیم که آقا (پول،لذت نمیاره مسیر درست،مسیر لذت بخش،پول میاره)
شما گفتین که اون موقعی که نه سایتتون درآمد داشت نه کارتون شما به رایگان برنامه میزاشتین و داشتین لذت میبردین {نقطه سر خط}
دقیقا عین شرایط الان من
قسم میخورین که کفش نداشتین اما لذت میبردین
منم گریم گرفته از این همه جملاتی که جواب سوال منه
استاااد منم به خدا قسم که درآمدی برام نداره فعلا اما از لحظه به لحظش لذت میبرم{نقطه سر خط}
استاد گفتین وقتی ادامه میدی خداوند نشونت میده که راهت درسته
و این فایل شما و این جملات شما هم همون نشونه بود که من خدارو شاکرم که کار کردم روی خودم و تونستم در مداری باشم که این جملات رو بشنوم
استاد عزیز تر از جانم
سجاد غلامی از این که شما دست خداوند شدین توی زندگیش بی نهایت سپاسگزاره
دستتون رو میبوسم که انقدر خوب بیان میکنین
واااقعا پیامبر زمانه من هستین
هر چی قربون صدقتون برم هر چی سپاسگزاری کنم کم گفتم
استاد
یک سال دیگه
کامنتی که میزارم اینه
من رفتم تهران و درخواست دادم و به عنوان رایدر پذیرفته شدم و شروع کردم توی تاپ ترین باشکاه های تهران رایدر تاپ ترین مربی ها شدن
انشاالله
اگر طبق سیستم و مشیت خداوند برم جلو حتما حتما اتفاق میفته و به شما قول میدم یک سال دیگه این کامنت رو براتون تایپ میکنم
سپاسگزارم بسیااار زیاد
آخ آخ آقای غلامی عزیز
سلام و درود
اصصصصلاا بی نظیر بود
جمله جمله تون فوق العاده عالی و لذت بخش بود
نه فقط لذت، که آموزنده بود.
چقدر در لحن کلام و کامنت شما صداقت و عشق و اشتیاق سوزان مثل یک کودک که پاشو میکوبه زمین میگه من همینو میخوااام ، انرژی، انگیزه، جسارت و قاطعیت و قدرت و شفافیت بود.
نمیدونم چند سالتونه دوست داشتم بدونم چند سالتونه
چقدر متواضع و فهیم هستید
و احترام خاصی برای فایل های رایگان قائلید.
چقدر دوست داشتنی هستید.
چقدر نکات کلیدی رو یکی یکی فهرست کردید و هدفتونو واضح ابراز کردید
آفرین واقعاً کیف کردم
اینقدر قوی که منم حستون کردم حس پیروزی و پیشرفت تونو دریافت کردم.
خوشحال میشم منم بخونم یا ببینم پیروزی هاتونو و جشن شادی اسب سوار حرفه ای و ثروت و آزادی مالی دلخواهشو کسب کرده در ایران.
باریک الله که درآمدتونم چهار برابر شده فقط با فایل های ارزشمند و رایگان استاد.
خوب باشید، رایدر تاپ و فوق حرفه ای. از کجا شروع شد؟ از عشق.
سلام جناب رجبی بزرگوار
از کامنت زیبا و پر از احساس دلگرمیتون خیلی خیلی ممنونم
قطعا با خودتون در صلح هستین که کامنتی انقدر گرمی بخش نوشتین
خدا عمرتون بده و بسیار تحسینتون میکنم که انقدر در مسیر درست گام برمیدارین
من 28 سالمه و پر قدرت به سمت جلو گام برمیدارم
با آموزش های استاد و خواندن قرآن و روز به روز کار کردن روی باور هام و عمل به ایده هایی که بهم الهام میشه من واااقعا توی این مدت کم هم از لحاظ دانش تخصصی یوارکاری هم علم سوارکاری هم کم کردن وزن پیشرفت های چشمگیری داشتم دیگه دارم کم کم سرچ میکنم که تهران که میخوام برم سال دیگه کدوم خوابگاه رو برای سکونت انتخاب کنم منظورم اینه دارم روی خودم کار میکنم که کاملا منطقی بشه تهران رفتنم و صد هزار بار هر روز میخوام تصورش کنم
مطمینم که بهش میرسم
به قول قرآن که خداوند میگه آدم رو از طین خلق کردم و از روح خودم در او دمیدم
من که تکه ای از خداوندم فقط توانستن و خلق کردن برام معنی میده
فقط باید از نجواهای ذهنی آگاه تر بشم و مدام قطب نمای احساس خوب دستم باشه تا از مسیر درست و آسون و ساده خارج نشم
ته این مسیر حتما موفقیته
هزاران هزاران نفر از این مسیر رفتن و موفق شدن یه نمونش استاده و نمونه های دیگش توی سایته
کلی از بچه های هم زبون خودم که با رعایت اصول به هر چی که خواستن رسیدن و خلق کردن
از پیام شما بی نهایت سپاسگزارم و آرزو میکنم هر روزتون بهتر از دیروزتون در مسیر خلق خواسته هاتون باشه تا احساس یگانگی با تنها مدبر جهان هستی رو تجربه کنین و از شدت شوق اشک از گونه هاتون سرازیر بشه
شاد و موفق باشید
به نام خدا
خدا را شکر امروز این فایل – فایل هدایت من بود و شکر خدا چقدر لازمش داشتم
با اینکه هدایت اینقدر لذت بخش هست ولی هر از گاهی ذهنم ان رو به صورت جدی قبول نمیکنه و پسش میزنه
شکر خدا چقدر این فایل نکات مهم و ارزشمندی رو در خودش داشت و چقدر باعث یادگیری و لذت بردن در من شد – از این بابت بسیار قدردان خدای خودم هستم.
من قبل از اینکه این فایل رو ببینم به خودم گفتم که باید اینستا رو کنار بگزارم و همین استفاده های کوتاه مدت رو هم کنار بگزارم
گفتم برم سراغ هدایت روزانه و این فایل به صورت جدی گفت که برو و سرویسش کن بره…
خدای عزیزم ازت واقعا متشکرم بابت این همه نکات ارزشمندی که بهم هدیه میدی…
خدا را شکر بابت این همه عشق و علاقه و لذت بردن
آگاهی های بی نظیر این قسمت همش بر میگرده به تمرکز لیزری
بر میگزده به تعهد و ادامه دادن – حل مسئله
باید بتونم بهترین خودم رو بگزارم و با عشق ادامه بدم..
همین چند ماهی که تمرکز گذاشتم واقعا ستودنی بود و واقعا لذت بردم…
انشالله که پرقدرت و با عشق ادامه اش بدم…
عاشقتونم…
سلام و سلام و سلام
هدایت شدم به اینکه اینجا کامنتمو بذارم
امروز برای من روز جالبی بود
چندوقتی هستم که دارم بهتر رو خودم کار میکنم
من مغازه لباس فروشی دارم
قبلنا تقریبا هرهفته پیش میومد که میگفتم من یه روز در هفته باید استراحت کنم
حالا به دلایل مختلف مثلا فروش تغییر میکرد ممکن بود روحیم ضعیف شده باشه
یا کلا حسمیکردم باید استراحت کنم
دیشب یه دورهمی با دوستان بودیم که حسااابی خوش گذشت و باعث شد من خواب بمونم و به مغازه نرسم و فروشنده رو بگم بره
اولش داشتم فکر میکردم ای بابا چرا اینطوری شد چرا دیر پاشدم ودیر گفتم مغازه رو باز کنه و….
به خودم اومدم ودیدم…
خدای من ،چقد دلم داره پر میزنه برم مغازه….
اخر هفته بودمیتونستم خونه باشم و بگم امروز روز استراحتمه
ولی به طرز عجیبی دلم پر میکشید خوددددم برم
منی که میخاستم یجوری هرهفته یکم خلاص بشم از کار…..
همیشه میگن اگر شغلت اونی که باید باشه،باشه
تو باید بین کارو تفریح فرقی نباشه
ینی هردوتاش لذت خالص باشه برات
و من میگفتم چرا واسه من اینطوری نیس انگار….
امروز حسش کردم وانقدر خوشحاااال شدم که احساسم بهترشده و فهمیدم یه سری باور مخرب بوده که تغییر کردن و باعث این موضوع شدن….
خدای مهربانم شاهد لحظه لحظه تغییرات وجودم هستم
میدونم دستمو گرفتی داری جلو میبریم
خوشحالم که دارم بیشتر میشناسمت
عاااشقتمممم بدون که عااااشقتم
امشب شب بیست و یکم چله من….
و اما ردپای دیشبم که جاموند
سلام سلام سلام
امیدوارم حال تکتکتون فراتر از عالی باشه
یه آیه زیبایی که امشب دیدم :
«به جای خدا چیزهایی را برای نجات و ارامش خود میخوانند»
خدای مهربانم چقد آیاتت زیباست
چقد آیاتت زیباست
چقد فاطمه بی توجه به تو بوده
دارم میشناسمت اروم اروم
و داری بهم نشون میدی که اگر تو را بخوانم چه اتفاقات مثبتی میفته
چقد زیباگفت شرک مانند مورچه ای بر یه سنگسیاهه
چه موقعیتهایی که زندگیمونو شادیمونو حس بدمونو خوبمونو همه چیمونو به ادما ربط میدیم
چه وقتهایی که دنبال راههای برای نجات از بی پولی روابط بد و….میگردیم درحالیکه راه حلش تودست خداست….
یه جمله ای همیشه میگم و عاشقشم
اونم اینکه
اول خدا
وسط خدا
اخرخدا
اصن همه چی خدا
و دعایی که بنظرم زیباترینه
خداوندا مرا لحظه ای به حال خودم وامگذار….
براتون عشق الهی ارزومیکنم
شب(شبی که به شادی صبح شد)بیستم چله من
سلام به خداوند وهاب و رزاقم
سلام به استادان عزیزم و دوستان گلم
دیشب من داشتم وسایلامو جمع و جور میکردم یه دفتر پیدا کردم مال زمانی بود که حسین باورهایی در مورد بارداری به من میگفت که تکرار کنم و خب من این دفترو چند ماه پیشم دیدم و فقط صفحه اخرش رو دیدم و خلاصه توجه ای به متن کل دفتر نکرده بودم یعنی انگار خدا با تک تک کلمات داشت با من صحبت میکرد یعنی اگه دستخط خودم و تاریخ و مضمون موضوعات در مورد اینکه میخوام حامله بشم نبود میگفتم برای الان منه نه برای سال 98اونموقع من اصلا با برنامه های استاد همراه نبودم ولی همسرم میومد عین مشق شب هرشب بهم باورهایی در مورد حامله شدن و منطق میداد به ذهنم و میگفت بنویس و تکرارشون کن و من اون هدایت خداوند رو انجام دادم دفترم پره از منطق هایی که همین الانم هم به درد خواسته های دیگم میخوره و دقیقا با گام قبلی که اصلی رو تکرار کن که ازش نتیجه گرفتی این اگاهی ها رو دریافت کردم و اشک بود از بزرگی پروردگارم میریختم که توی دفترم نوشته بودم من میخوام مادر بشم چون میخوام ببینم خودم چطور بزرگ شدم و هرروز به خاطر نعمتی که تو بهم میدی شکر گذارت باشم و هی نگاه به عرفان میکردم وشکر میکردم خدارو که خدایا دادی بچه ای که ازت خواستم و دادی اونم نه یه بار بچمو دوباره بهم دادی و اشک سپاسگذاری و باور نکردن اینکه واقعا من این جملات رو نوشتم وای استاد یه جاهایی اینقدر با خدا حرف زدم بعد جواب های هم از طرف خدا داشتم که میگفتم خدایا من حامله میشم بعد نوشتم اینکار برمن اسان است وای دیوانه شدم وقتی اینارو دیدم و خوندم چون اخر دفتر نوشتم تاریخ 15فروردین 99حامله میشم 1دی زایمان میکنم و نوشتم من مطمئنم که حامله میشم و دقیقا 13فرودین اخرین پریودی من بود و 12دی گل پسرم به دنیا اومد ووقتی به دفتر نگاه کردم ایمان و یقین و باور داشتم که میشود و واقعا هم رسیدم
و خداوند داره هر لحظه بهم یاداوری میکنه که تو به همه خواسته هات میرسی مثل بچه دار شدن
و واقعا وقتی من دست از مقایسه و حسودی کردن با کسانی که حامله بودن برداشتم منم بچه دار شدم
وقتی که بی خیال نتیجه شدم و لذت بردن از زندگی شد برام الویت من حامله شدم
و زمانی شرایط عوض شد که من هم عوض شده بودم
والان بعد 5سال من به طور جدی هدایت شدم به سایت و واقعا دارم نتایج رو میبینم که هرچقدر من در کنترل ذهنم قوی تر میشم زندگیم زیباتر میشه هرچقدر این راه رو جدی تر ادامه میدم ارامشم بیشتر میشه هرچقدربیشتر روی خودم سرمایه گذاری کردم اسان شدم براسانی ها هرچقدر توحید رو در عمل اجرا کردم به همون اندازه غیر ممکن ها برام ممکن شد
و از خداوند میخوام همیشه من رو به راه راست به راه کسانی که به انان نعمت داده هدایت کنه
تنها تورا میپرستم
و تنها ازتو یاری میخواهم ای رب العالمین