live | قانون هدایت به سمت خواسته ها - صفحه 26

619 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اصغر آذرکمان گفته:
    مدت عضویت: 867 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربان.

    سلام به استاد عزیزم ،واقعا استاد اعراض از ناخواسته اید شما. دست مریزاد. باریکلا، احسنت .

    سلام به بنیانگذار پروژه خانه تکانی ذهن.

    سلام به سما دوست عزیز که داری کامنت رو میخونی،

    یعنی که تا این گام 28 روی خودت کار کرده ای.

    در رابطه با اعراض:

    من خودم پدری دارم عاشق اخبار،، عاشق خبرهای جنگ، تعداد کشته های غزه، لبنان ،فلسطین و…

    عاشق شرکت در مراسم ختم.

    و… بسیاری نکات ،خلاف قانون.

    ولی من از طریق قانون وضوح از طریق تضاد

    یا همون ادب از که اموختی، گفت از بی ادبان.

    سعی میکنم خلاف آنچه پدرم هست باشم.

    پدر من حرف مردم بسیار براش مهمه

    بسیار اعتماد به نفس پایین داره

    بسیار خجالتی.گاهی اوقات در خانه پرخاشگره .

    من زندگی سرشار از ارامش ،صلح،زیبایی ،

    لذت، داشتن عزت نفس، اعتماد به نفس

    مسافرت، رابطه روئیایی، توحیدی بودن، عشق واقعی.

    عشق بازی با خداوند رو میخوام.

    اصلا ربطی نداره که در چه خانواده ایی متولد شده ایم.

    اصلا ربطی نداره که ما در کدوم استان متولد شده ایم .

    زبان ما چیه. لهجه مون چیه .

    من خودم لرم . از استان لرستان.

    واقعا برای لذت بردن ،و تجربه زندگی عالی باید رها باشی.

    باید نسبت به انتخاب همسر رها باشی، باید نسبت به مکان زندگی رها باشی،

    و پای خودمون رو نبندیم به یک شهر ، یا استان یا کشور.

    خداوند میفرماید

    اوبا شماست، هرکجا که باشید.

    یعنی فرقی نداره در کجای کره زمین زندگی میکنیم،

    همه جا خدا هست

    همه جا زیبایی هست

    همه جا میشه خوب زندگی کرد، مثل گذشته استاد در ایران.

    اگر ما در قلبمون توحید داشته باشیم، در هر کشوری

    و یا حتی سیاره ایی میتونیم لذت ببریم،

    ما فقط کارمون کنترل ذهنه،که کار راحتی نیست.

    مخصوصا موقع اعتراضات، موقع بیماری ها، جنگها

    به خودم هم پیشنهاد میشد که بیا استوری بزار

    یا فحش بده یا در اعتراضات شرکت کن.

    ولی خدارو شکر از همون بچگی با فضای سیاسی حال نمیکردم و نمیکنم.

    همین الان در حال حاظر

    با اینکه اینستا ندارم، اهل اخبار گوش کردن نیستم

    ولی باز گهگاهی در رابطه با موشکهای ایران و اسرائیل میشنوم، که وظیفه من ، اعراض هست.

    کنترل ذهن ، که البته کار راحتی نیست.

    دوستان شما رو به تنها پروردگار عالم میسپارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    فرزانه مسعودی تبار گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز خانم شایسته بزرگوار و دوستان عزیز

    من اولین بار هست که میخوام در بخش نظرات بنویسم خدا رو هزاران بار شاکرم که در این مسیر آگاهی های ناب قرار گرفتم من مدتیه که فایل های دانلودی رو به صورت مرتب گوش میدم و لذت میبرم و از خداوند تشکر میکنم که در این مسیر منو هدایت کرد چقدر صحبت های استاد متفاوت از هر استاد دیگه در حوزه موفقیته چقدر حرف های استاد به دل و به روح و روان آدم میشینه چقدر باشنیدن این صحبت ها و البته عمل به اون زندگی من در تمام ابعادش تغییر کرده چقدر به سمت زیبایی های بیشتر و بیشتر هدایت میشم چقدر در آرامش هستم چقدر بیشتر از قبل شکرگذار تر هستم و به لطف خداوند تصمیم گرفتم که اقدام به خرید محصولات کنم چون واقعا با فایل های دانلودی من برکات رو در زندگیم در تمام ابعاد دیدم لمس کردم زندگی کردم به سمت زیبایی ها هر روز بیشتر از دیروز هدایت شدم و از استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم بابت تمام این آگاهی های ناب خاص و بینظیر که درتمام ابعاد زندگی صحبت میکنن ودر علوم موفقیت یک دانشمند ،یک عالم و یک نابغه بی همتا و بینظیر هستن و قطعا دوستان هم با گفته ی من موافق هستن وقتی سوالی در هر ضمینه داریم به راحتی در تمام ضمینه ها از نظر مادی معنوی ارتباطات و… به صورت کاملا منطقی و کامل صحبت میکنن خدا رو شکر میکنم چون همه جوره به لطف الله و آموزه های استاد حالم عالیه در مسیر رشد هستم و واقعا به اوضاع کنونی جامعه به گفته ها اخبار و …هیچ توجهی ندارم و مرتب تکرار میکنم هر اتفاقی هم که بیفته قطعا برای من خیر مطلقه .

    بسیار سپاسگزارم شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1408 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت استاد عزیزم که قانون رو یاد گرفته،یاد میده،زندگی خوبی برای خودش ساخته،جهان رو جای بهتری برای زندگی کرده.خودش شده الگوی ما هم در پندار ،هم در گفتار،هم در رفتار.

    از ویژگی های بزرگ استاد عمل به قانون بدون حتی یه دونه تقلبه.اینو تو دوره سلامتی بیشتر میفهمیم،چون بهتر تو جسم ایشون مشاهده می‌کنیم.

    جَوّ ما رو میگیره و متاسفانه همرنگ دیگران میشیم.الان باز هم این داستان تکراری تکرار شده و کنترل ذهن تو این مواقع که انسان رو قوی تر میکنه و در واقع محک اصلی ما عباس منشی ها تو این موقعیت هاست.

    همه چیز در گرو کنترل ذهنِ بصورتیکه احساس خوبی به ما بده.نشاندهنده و راهنمای ما احساس ماست اگر احساسمون خوبه راه رو درست میریم و اگر احساسمون بده راه رو اشتباه رفتیم سریع اصلاح کنیم.

    خدایا شکرت ،چقدر خوبه که این فرکانس ها دست خودمونه و میتونیم سریع اصلاح کنیم.چه خدای عادلی داریم چقدر خدای خوبی داریم که بعد از اصلاح فرکانس سریع حالمون خوب میشه و اگر فرکانس بد بفرستیم یه خورده طول میکشه تا برامون بد رقم بخوره.

    این الله مهربان همه چی رو برامون ساخته ،هر چیزی با تضادش مشخص میشه و ما هم میتونیم با توجه کردن به سمتش بریم.اگه توجه به فراوانیه شما هیچ وقت فقیر نمیشی و اگر توجه به فقر و کمبودِ پس لاجرم به سمت فقر و نداری هدایت میشی.

    چقدر استاد ما استاد اصل اصل اصلِ.چقدر ما باید شکرگزار باشیم که هدایت شدیم به این استاد و سایتش که همه نورِ،عزیز دلش که استاد ماست نورِ،دانشجوهاش همه نورن،در و دیوار سایت و نوشته ها همه نورن ،اصلا ما وسط بهشت هستیم و دائم در حال سلام و خوندن و گوش کردن انوار الهی هستیم.

    واقعا من سپاسگزار اساتید عزیزم و گردانندگان سایت و همه دوستان عزیزم هستم.

    خیلی اوقات ما رو از ظلمات به سمت نور هدایت کرده.تو هر فایلی نوری است که فرکانس های ما رو تنظیم میکنه و کافیه هدایت بخواهیم و وارد اون نور میشیم.

    نور علی نور…..

    قانون ثابته ابراهیم،توجه کن به خواسته هات و کنترل ذهن کن و احساست رو خوب نگه دار.قانون اینقدر ساده است که بعضی اوقات تو در و دیوار میری.ابراهیم تو 3 ساله تو این سایت هستید و روز بروز بهتر شدی از هر لحاظ،انگار به حدی بخدا نزدیک شدی که متوجه میشی وقتی از حال خوب دور میشی خود خود خدا میاد دنبالت تا تو رو برگردونه به بهشت‌

    ابراهیم تو به هیچ چیزی جز قانون نیاز نداری برای رسیدن به هر چی که دوست داری، پس تمرکز کن به خودت و اجرای قانون و لاجرم لاجرم به هر چی دوست داری هدایت میشی.

    بابا بی خیال ،همه چی جور میشه.آسون بگیر برای خودت .سمت خودت رو کار کن بقیه رو بسپار بخدا

    و من الله التوفیق

    سپاسگزارم استادم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 635 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    سلام به همه دوستان

    این ویدئوی استاد خیلی پرباره و هربار یه نکته ازش در میاد

    میخوام داستانی از دیروز و شاید بهتره بگم ماه ها قبل رو بگم و اینو مینویسم که ردپایی برای خودم و دوستان عزیزم باشه . ذهنم مقاومت داشت که بنویسم ولی درس داره

    در کامنت های چندماه قبلی گفتم به واسطه کار کردم روی خودم در عید امسال از یه خونه با شرایط و محله نادلخواه ,خداوند منو روی دوشش نشوند و همه چیزو مهیا کرد و من به یکی از بهترین نقطه های شهر نقل مکان کردم که میتونم بگم فوق العادس .

    و حال خونه قلبلی رو قصد فروشش رو کردم و اومدم خب روی دیوار گذاشتم افراد میدیدن و بازدید ها که خودش داستانها داره خلاصه من از جایی که روی نکات منفی خونه تمرکز داشتم و ارزشمند نمیدیدم و.. روند فروش طولانی شد.

    و همینطور من روی حرف بقیه حساب میکردم و کارها تا دم معامله میرفت و موقع قرارداد غیبش میزد. و بارها تکرار شد یعنی اینقدر کتک خوردم به واسطه حساب کردن روی ادم ها که فهمیدم چقدر شرک ورزیدم و روی مغز خودم خیلی حساب میکردم و این کتک ها حقم بوده . و عزت نفسم رو درگیر کرد که چرا این خونه رو نمیتونم بفروشم در حالی کارها باید راحت پی بره که بعد علتهاشو فهمیدم

    و خلاصه بعدش بعد چند مدت اگهی از روی دیوار ‍پاک کردم . به خدا گفتم خدایا من تسلیم هستم خودت مشتری و خریدارش باش. و اومدم روی نکات مثبت خونه تمرکز کردم و براش شکرگذاری ها کردم و نظرم خیلی به خونه تغییر کرد که اینطور تا به حال نگاش نکرده بودم

    چه وقت رفتم مسافرت کوچیک و برگشتم و یه شب نشانه اومد که اگهی رو بذار تو دیوار و من پشت گوش مینداختم و مقاومت داشم طوری که حالم بد میشد و تا فک کنم شش روز هی به من یاداوری میشد که انقدر زیاد شد که گذاشتم.

    و ناگفته نماند که قبلا به چند بنگاه سپردم ولی خونه رو میدیدن میگرخیدن و مشتری نمیبردن. و عجایب بود

    بعد دو روز از گذاشتن توی دیوار یه بنده خدا زنگ زد که من مشتری دارم میخواد ببینه و منم باشه کلید رو از فلانی بگیر و ببر نشون بده و پس بده. این شخص که خداوند مامور این کار کرد پی در پی مشتری ها رو میبرده بدون اطلاع من که بعد فهمیدم چقدر روش تمرکزی کار میکرده.

    این مشاور املاک به همسایه های خونه خودشون و حتا روز های تعطیل روز جمعه فقط داشته روی این خونه کار میکرده . و خداوند مامورش کرده که تو کارت همینه

    و هی موشک میخورده که این خونه فلانه فلانه و بدرد این قیمت نمیخوره و هی به من زنگ میزد که خونه فلانه . گفتم تو کارتو بکن و تمام اشخاصی که از همسایه ها بد گفتن و به من اطلاع میداد که فلانی اینطور گفته گفتن اونا ادم های خوبین و. چندین بار گفتم نمیتونی کلیدارو ازت میگیرم و این حرفارو تحویل من نده و طرف میگفت نه و التماس داشت که میفروشمش . منم توی ذهنم فقط این بود خدا کارها رو میکنه و مدام تکرار میکردم که یادم باشه از جاده خارج نشم و فکر خونه رو هم رها کرده بودم و به کارام تمرکز کردم

    خلاصه یه نفر از یه شهر دیگه با نمیدونم چطور میاد اینجا و خونه رو میبینه بعد گفته من همینو میخوام

    و به من مشاور گفت که اینقدر دار و ندارشه. گفتم اینقدر ولاغیر و بعد طرف قبول کرد با همین قیمت فقط گفته بقیه مبلغ تو یک هفته چک میدم.

    منم به خداگفتم خدا پولو یکجا و اسونش کن. و بنگاه به طرف گفته بود فروشنده نقد میخواد و طرف رفته شهر خودش و ظرف 48 ساعت با پول نقد اومد سرقرار و اونجا بدون اینکه حتا مدارک خونه رو ببینه یا ایرادی بگیره همونجا پولشو داد .

    خریدار توی ماشینش گفت که من صدتا خونه با بهترین امکانات دیدم و این خونه رو فقط میخوام با اینکه مریضم و این خونه برام سخته ولی اینو میخوام.

    خود بنگاه باورش نمیشد که این خونه با این وضعیت بفروش برسه اونم با این مبلغ بالا و از اونجایی که خداوند کارها رو انجام میده و من هم تا باور نصف و نیمه داشتم میشه. به خداوند دستورش رو دادم و خداوند انجام داد. و بهتر فهمیدم حرف بقیه هیچ تاثیری نداره مگر خودمون باورش کنیم

    و من از این معامله خیلی درس توحیدی گرفتم که اصلا به حرف ادم ها حساب نکنم و روی حرف قلبم باشم . هر تضادی داخلش نعمت داره وقتی من اون خونه قدیمی رو دیدم و اینجایی که هستم فهمیدم من تو بهشتم و چقدر فرکانس های من با اون محل ناسازگاره الان .

    محل زندگی و شرایط هرکس براساس فرکانس های خودشه و من اینو در ادم ها امروز بهتر متوجه شدم.

    و هرکس به اندازه باورش پول میسازه.

    استاد میگفت که من توی دوره ای تو تهران دو نفر اومدن کمک کردن و اونجا برام نشونه بود که خداوند دستاش رو میفرسته به اندازه باور ما و اسون ترهم صدبرابر میشه به اندازه باوره ما

    خداروشکر . شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    سمانه هونجانی گفته:
    مدت عضویت: 287 روز

    به نام خدایی که از بدو تولد کنارم بوده

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم

    این اولین کامنت من در سایته

    همیشه تو زندگیم شاکر خدا و سپاسگزار بودم ولی نا آگاهانه

    جنس سپاسگزاری من از روزی که با شما آشنا شدم فرق کرده اصلا قابل مقایسه با قبل نیس

    حدود دوساله با شما آشنا شدم

    ولی درکم از وقتی بیشتر شد که قانون سلامتی رو شروع کردم و هدایت شدم به سمت تغییر کل زندگی

    و دقیقا با شروع چهلمین سال زندگی تغییرات بزرگی تو زندگی من رخ داد

    من حس می‌کنم تازه متولد شدم

    اینقدر جنس زندگیم فرق کرده

    که با سپاسگزاری و یاد آوری نعمت هام اشک بی اختیار از چشمم جاری میشه

    من وقتی میبینم چقدر تمرکز روی زیبایی تاثیر داره

    روز به روز این قانون رو بهتر رعایت می‌کنم

    به گذشته که نگاه می‌کنم هم این قوانین در مورد من بوده منتها نا آگاهانه

    من همیشه زندگی عاشقانه ی اطرافیانم رو تحسین می‌کردم و لذت میبرم از کسایی که رابطه ی خوبی با هم دیگه داشتن و الان 14 ساله با همسرم زندگی می‌کنم و روز به روز به هم نزدیکتر میشیم و ساعت ها در مورد قوانین با هم با اشتیاق صحبت می‌کنیم

    قوانین خیلی زود جواب میدن زودتر از اون چیزی که فک می‌کنیم

    تحسین کردن اطرافیان باعث میشه ما به اون موفقیت زود برسیم

    من وقتی خانوم برادرم وزن کم کرد عاشقانه و با تمام وجود تحسینش کردم و اشک شوق براش ریختم

    خیلی زود هدایت شدم سمت قانون سلامتی

    و نتیجه ای فراتر از اون چیزی که تو ذهنم بود به دست اووردم

    استاد عزیزم شما زندگی رو باید زندگی کرد رو به معنای واقعی به ما نشون میدین

    همیشه بدرخشید

    شما لایق بهترین هایید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    زهرا حسینیان گفته:
    مدت عضویت: 436 روز

    به نام خالق یکتا

    درود بر مریم عزیز که این فایل رو اینجا قرار داد.

    استاد هزاران بار درود بر شما برای این فایل ارزشمند. من قبل از اینکه عضو سایت بشم ، مدت ها فایل ها رو گوش میکردم. این فایل رو هم قبلا شنیده بودم ولی چون تغییری نکرده بودم ، درکی هم از نتایجی که ممکنه داشته باشه نداشتم. امروز که مجددا گوش کردم ،هر لحظه در قلبم حس سپاسگزاری از قوانین خداوند و شمارو داشتم. استاد من هر روز سعی میکنم روی توجه ام کار کنم. اطرافیان نزدیکم گاهی فکر میکنن من خیلی سر خوش و بی تفاوت و بی احساس هستم ، که قلبا” این احساس بی اهمیتی نسبت به نظر دیگران رو دارم.

    یک مثال میخوام بزنم: همین روزهای اخیر که مسائل جنگ ایران و اسراییل مردم رو درگیر کرده بود. من اصلا حس نگرانی و استرس و کمبود و ترس نداشتم. و بر خلاف بقیه زمانم رو نه در صف پمپ بنزین گذروندم، نه در غارت فروشگاه ها و نه به دنبال اخبار و کلیپ های پرتاب موشک و ….

    به لطف خداوند و طبق آموزش های استادم تمرکزم روی خودم بود و باور دارم که خدای من برزرگتر از یه باک بنزین و چند کیسه برنج و روغن واسه انبار کردن هست . با ایمان به پروردگارم به راحتی و آرامش خوابیدم و نگران هیچ چیز نبودم .

    این تفکر رو مدیون عنایت خداوندو آموزش های شما هستم

    پایدار باشید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    یس﴿١﴾

    یاء، سین

    وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ﴿٢﴾

    سوگند به قرآن کریم،

    إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ﴿٣﴾

    که بی تردید تو از فرستادگانی،

    عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿4﴾

    بر راهی راست [قرار داری.]

    تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿5﴾

    [قرآن] نازل شده توانای شکست ناپذیر و مهربان است.

    =====================================

    (پیام بازرگانی: این خط رو بعد از تموم شدن کامنتم مینویسم،این کامنت صرفا یک صفحه از دفتر مشق من و حاوی خط خط های من جهت کنترل ذهن و باز شدن قلبمه،کل این کامنت تو آرامگاه نوشته شده،گفتم قبلش اطلاع بدم که بعدا نگید چرا قبلش نگفتی سعیده :) )

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به یاران غار حرا

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله بر بندگان صالح خداوند

    اینجا گرگان،صدا و سیمای مرکز گلستان!

    هوا به شدت عالیه!

    خنک و دلپذیر!

    صدای چهچه پرنده ها میاد…

    یک دسته کبوتر هم در حال بازی اند،حدود صدتا شایدم بیشتر …سر صبحی شبیه مجری های رادیو زیادی سرحالند…میچرخند و می‌رقصند و ز غوغای جهان فارغ!

    لوکیشن: یک گوشه ای از آرامگاه!وسط آدم هایی که سال هاست جسمشون رو اینجا جا گذاشتند و خودشون به ابدیت پیوستند…

    از وقتی با قانون و توحید و هدایت الله آشنا شدم،هروقت به یک مسئله ای برمی‌خورم که فکر میکنم راه حل نداره،یا می‌خوام یک تصمیم بزرگ توی زندگیم بگیرم،یا احتیاج به کنترل ذهن دارم ،میام اینجا میشینم.

    یک وقتایی روز…یک وقتایی شب …

    امروز صبح هم دیدم باز ذهنم داره بازی درمیاره میخواد از روحم فاصله بگیره،بعد از رسوندن نیلانیکا به مدرسه،دستش رو گرفتم آوردمش اینجا …الآنم برای اینکه آگاهانه به کانون توجهش جهت بدم ،گرفتمش به نوشتن!

    (همین الان دویست سی صد تا کبوتر بالای سرم چرخیدن و رفتن،فکر کنم خدا اینارو فرستاده هی دور سرم بگردن :))) )

    آلمست خودمم نمی‌دونم چی می‌خوام بنویسم ولی می‌دونم نباید بزارم این اسب چموش ذهن هرجا دلش خواست بره..باید افسارش توی دستم خودم باشه!این لایو رو قبلا بارها و بارها گوش کردم، یک رد پاهم ازش دارم که اینجا برای خودم ثبتش میکنم که بعدا نقشه ی راهم رو راحت پیدا کنم.

    abasmanesh.com

    خب چی بنویسم که این ذهن انقدر جفتک پراکنی نکنه!خدایا خودت کمکم کن،تو تلاش های آگاهانه ی من رو ببین و خودت نورت رو بفرست !

    آره نور !توی سوره ی نور خدا میگه :

    وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ

    و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده است، برای او هیچ نوری نیست.

    قشنگ اینجا میگه کجا دنبال چی میگردی؟من بهت نور ندم تو تا ابد تو تاریکی میمونی!خدا نکنه ،خدا نورش رو از کسی بگیره…

    هفته ی پیش نیلانیکا یک آزمایش علوم داشتند،ازینا که چند تا لوبیا رو بزاری پشت پنجره،چندتاهم تو یخچال با شرایط یکسان اما در مکان های متفاوت!

    بعد نتیجه ی آزمایششون این شد که بعد ٣ روز لوبیاهای پشت پنجره جوونه زدند ،اونایی که تو یخچال بودن جوونه که نزدن هیچ،چروکیده هم شدن !

    فقط بخاطر حضور و عدم حضور نور آفتاب!

    نور…نور…نور…

    اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…

    دیروز داشتم به سوره سجده فکر میکردم اونجا که خدا میگه:

    فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَٰذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ ۖ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

    به کیفر آنکه دیدار چنین روزى را فراموش کرده بودید، اکنون بچشید. ما نیز شما را از یاد برده‌ایم. به سزاى کارهایى که مى‌کرده‌اید عذاب جاوید را بچشید.

    من که میگم هیچ عذابی بدتر از این نیست که خدا خودشو ازت بگیره! نه آتیشی در کاره،نه جهنمی که گرز گران توی سرت بزنن!

    یادتونه بچه بودیم مامان هامون باهامون قهر میکردن انگار دنیا تیره و تار میشد برامون؟ یا اگر تو خیابون اشتباهی دستشو ول میکردیم و چند دقیقه گم میشدیم چه اضطرابی رو تحمل میکردیم تا دوباره پیداش کنیم؟

    اون دنیا هم همینه خب!

    اون عذابی که خدا ازش میگه،همون تاریکی های نبودن نور خداست…همون جدا افتادن از خداست.من میگم هیچ عذابی بدتر ازین نیست.هیچ عذابی سنگین تر ازین نیست که یک بچه توی بازار مادرشو نتنها گم کنه که بفهمه اصلا مادرش اونو گذاشته و رفته و هیچ وقت دیگه دنبالش نمیاد …

    خدایا…خدای قشنگم،حتی اگر ما اشتباهی دستتو ول کردیم،اگر چشممون خورد به اسباب بازی های کنار خیابون و ازت دور شدیم،تو جایی نرو باشه؟تو اصلا یک مادر سخت گیر باش که هی میزنه پس کله ی بچه ش تا بزور راه ببرتش…

    همون حرفای قشنگی که استاد تو توحید عملی١١ میزنه،دیروز داشتم بهش گوش میکردم …

    خدایا اگر دیدی داریم اشتباهی میریم سریع گوشمون رو بپیچون!شَتَرق بزن پس کله مون!با اون انگشت کوچیکه ت پشت یقه ی لباسمون رو بگیر و بلندمون کن بندازمون تو جاده اصلی بگو راه ازینوره،چپکی نرو!

    =========================================

    سر صبحی یک سکوت آرامبخشی توی آرامگاه برقراره،اینجاهم داستان های باحال خودشو داره،خوشم میاد.

    مثلا تو قبرستون هم،قسمتِ پولدارها و فقیرها داریم .

    ثروتمند بودن انقدر خوبه که حتی وقت مردنت هم گیم چنجره:)تعیین می‌کنه شما بالا مجلس باشی ،یا ته مجلس:)

    اینجوریه که پولدارها رو جلوی امامزاده دفن میکنند،خیلی شیک و مجلسی،فقیر هارو هم می‌برند ته قبرستون اون عقب مقبا!

    سنگ قبر بابابزرگمم تو قسمت پولداراست،دمشم گرم،مرد بزرگ ،دوتا داداش بودن،تو یک شرایط یکسان توی روستا ،با یک پدر ،توی کودکیشون مادرشون رو از دست میدن،خیلی هم مادرشون رو دوست داشتن…و بعد پدرشون خیلی سریع براشون نامادری هم میاره!

    تو همون شرایط یکسان ،پدر بزرگ من کلی پیشرفت می‌کنه،ثروت خلق می‌کنه و یک زندگی عالی برای خودش و بچه هاش میسازه،اما برادرش…یعنی عموی بابام بنده ی خدا هنوز که هنوزه اندر خم یک کوچه ست و الان خرج خودش رو هم بچه هاش میدن!همه ش هم بهونه میاره که بابام و نامادریم نزاشتن من پیشرفت کنم!

    بگذریم…اینو میخواستم بگم یک روز تو همین قسمت پولدارا نشسته بودم ،دیدم یکیو تازه دفن کردن،کلی هم آدم اومده بودن مراسم،کلی گل های بزرگ برای تسلیت…

    بعد مراسم که تموم شد،این صد نفر کم کم شدن،پنجاه نفر،شدن بیست نفر ،ده نفر..دو سه نفر …بعد همه رفتن …همه و همه …

    درواقع : علی ماند و حوضش…

    همون موقع یاد این آیه های سوره ی واقعه افتادم :

    وَأَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ﴿٨4﴾

    و شما در آن وقت نظاره گر هستید [و هیچ کاری از شما ساخته نیست!]

    وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَٰکِنْ لَا تُبْصِرُونَ ﴿٨5﴾

    و ما به او از شما نزدیک تریم، ولی نمی بینید.

    گفتم ببین سعیده !همه رفتن!هیچ کس نموند آخرش!

    اون بنده ی خدا و خدا الان تنها شدن!الان اون خدا رو داره میبینه!اینجا ته داستانه!

    بعد به خدا گفتم:

    بِبین،این اتفاق ممکنه هرلحظه برای من هم بیفته!

    ببین من نمی‌خوام ته داستان ببینمت!نمی‌خوام وقتی همه رفتن تو بیای!من الان می‌خوامت ،الان می‌خوام ببینمت! الان باشی! الان صداتو بشنوم!الان بغلت کنم،باشه؟!

    همین الان با صدای کلنگ سرمو آوردم بالا ،دیدم یکی از کارمندهای آرامگاه داره چند متر اونورتر یک قبر میکنه،سوال مناسب جهت کنترل ذهن الان اینکه سعیده اگر این صدای کلنگ برای فردای تو باشه و از الآن ٢4 ساعت فقط وقت زندگی داشته باشی،چه کارهایی می‌کنی و از چه چیز های لذت میبری؟!

    خب دلم میخواد با نیلا نیکا مهربون تر باشم،انقدر سر درس و مشقشون سخت گیری نکنم،صورتشون رو بیشتر ببوسم و چندبار محکم بغلشون کنم،بعد برم چندتا اسباب بازی که دوست دارند براشون بخرم …

    و بعد فارغ ازینکه تفکر مامان بابام چیه،امروز از بودن در کنارشون لذت ببرم،و برای زحمت هاشون ازشون تشکر کنم،مامانمو محکم تر بغل کنم,اون تیکه از صورت بابام که وقتی میخنده چال میفته رو ببوسم و بگم که خیلی دوسش دارم.

    خب خیلی وقته به داداشمم زنگ نزدم،احتمالا بهش زنگ بزنم،صداشو بشنوم،مثل همیشه بهش بگم مهندس چاکریم،هوای خودتو داشته باش،انشالله ویزای تحصیلیت زودتر بیاد،اگر جور شد و رفتی اسپانیا،مارم اونجا دعا کن!

    به همسرمم زنگ میزنم و برای همه ی زحمت هاش ازش تشکر میکنم و میگم درسته ما خیلی وقته کنار هم نیستیم ولی ما کلی روزهای خوب و خاطرات خوش هم باهم داشتیم،بابت همشون ازت ممنونم.

    احتمالا به دو‌سه تا از دوستام که بیرون از سایت باهاشون در ارتباطم زنگ میزنم،برای اینکه صداشون رو آخرین بار بشنوم و بهشون بگم که خیلی دوسشون دارم.

    و …

    همین!

    ترجیح میدم بقیه ی روز رو با خدا خلوت کنم و بهش بگم ببین من قراره فردا برگردم پیشت…!

    آلمست دلواپسی ندارم،وابستگی ندارم و ازت راضی ام،فقط تو ازم راضی باش …

    جدی همه ش همین بود ؟!چه جالب !

    الان که به این سوال جواب دادم خیلی ذهنم آروم شد!

    ول کن بابا سعیده،نگران چی هستی ؟

    الکی واسه چی داری همه چیزو سختش میکنی؟ همه ش همین بود! ذهنم عزیزم دیدی ؟! دیدی داشتی الکی واسم جهنم درست میکردی ؟!دیگه ساکت باش باشه؟!

    من می‌خوام تو سکوت کنی و قلبم فقط باهام حرف بزنه،باشه؟!

    تو هیچی نگو،تو هیچ پلنی نریز،تو اصلا لال باش!

    بزار صدای قلبم رو بشنوم،بزار ارتباطم رو با اون بالایی برقرار کنم،اون فقط می‌دونه !اون فقط بلده!اون فقط اربابه!

    به قول استاد عرشیانفر:حضرت ذهن عزیزم،تو قد و قواره این حرفا نیستی!

    بشین یک گوشه و اجازه بده بزرگترا تصمیم بگیرن …

    خدایا شکرت،چقدر الان آروم ترم،چقدر روشن ترم،چقدر متصل ترم،الان یادم اومد نیلا بهم سفارش کتاب داستان داده بود،پاشم برم هم پیاده روی هم کتاب داستان بچه رو بخرم،هم یکم قرآن گوش بدم ،شایدم فایل …شایدم آهنگ گذاشتم و غرق تجسماتم شدم…

    همین که الان بهترم،ذهنم آروم تره،قلبم باز تره،یعنی من بازی رو بردم!

    خدایا شکرت !

    بوس به کله ت باشه؟!

    دوستت دارم،باشه؟!

    جان منی،باشه؟!

    تو تنها رفیق منی…

    یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ

    یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ

    یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ

    یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ

    دوستت دارم تنها پناه من …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 216 رای:
    • -
      فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
      مدت عضویت: 1328 روز

      سلام و درود خدا به سعیده عزیز.

      سعیده جان ممنونم که آگاهانه داری تجربیاتو واسه کنترلذهن باهامون در میون میزاری!

      امروز تو خانه تکانی ذهن…استاد دارن راجع به سپاسگزاری میگفتن!..

      سپاسگزاری که احساس خوب هست.احساس خوبی که حرف مفت نیست…

      احساس خوبی که حال خوب رو بازگو میکنه..احساسی که از باورهای قوی اب میخوره..

      سعیده جان اون گذشته هام.وقتی صبحمو شروع میکردم..همیشه یه استرس خاصی داشتم..یا شبا بخاطر اون استرسها خوابم نمیگرفت..همیشه خوابم..امتحان بود..

      یا صحبتهایی که بیین یه اشخاصی رد و بدل میشد و باعث یسری مشکلاتی میشد…

      ولی امروز خیلی متفاوت تر از اون روزهاست…

      میدونی اینقدر حالم خوبه اینقدر باورام قوی هست.که جز روی خوشبختی چیز دیگه ایی نمیبینم..همه ادمهای سمی.حرفهای سمی و حاشیه ایی دوربرم پاک شد رفت پای کارش!..

      ولی ما انسانها بازم یوقتایی توی کنترل ذهن کم میارم..چقدر خوبه خودتو وارد کارایی و توجهاتی ،’قرار بدی.تا بیشتر مسیر برات قابل درکتر بشه…

      همین کنترل ذهن رفتن بجایی.که بیشتر وجود خودتو درک کنی..مخصوصا قبرستان…

      سعیده! حدودا چند ماه پیش با صحبت شما که رفتین قبرستان!اینم شب…

      حقیقتا برای منم چالشی شد که منم انجامش بدم..دقیقا دو ماه بعد از عید..فکر کنم.خرداد ماه..

      چه روز بود…

      منم تونستم فوبیای ترس از قبرستان رو اون روز بشکونم.خداوند بهم الهام کرد که باید انجامش بدی…

      چه روزی بود.و چه درسهایی.چه هدایتهایی..خودش ساعتها زمانبره که برات تعریف کنم..

      چون باید یکار شخصی رو انجام میدادم..

      اونروز روز سرزندگی برای پیش بردن خاسته هایم بود…

      اونروز روز ببخشم شخصی بود…و درسهایی که برام داشت..

      اونروز دیدن قطران طلایی نور الهی بود..

      اونروز در خاطراتم درونم و تصویر توی گالریم ثبت شد…

      میخام بگم…

      انسان هیچ چیزی نیست..

      چه افرادی مردن و تموم شد.رفت پای کارش…

      واقعا نگاه کردن و درک کردن اینم توی قبرستان چقدر انسان رو بیشتر به شناخت خودش و اطرافش هماهنگ میکنه..

      من سپاسگزار خداوندم که همجوره منو هدایت میکنه براه راستی و درستکاری….

      من سپاسگزار خداوندم که دوستان توحیدی مثل شماها دارم…که بتونم ثانیهامو شارژ کنم برای روزهای اینده…

      اینده همین چند دقیقه بعدام..

      سعیده جان…چقدر خوبه دنیا رو با این نگرش ببینم..که یه مدت کوتاهی زنده ام…بیاییم درک خوبی رو نسبت به زنده بودنم داشته باشم….چه کارایی انجام بدم..تا جبران بشه..

      و اون لحظه ایی که بمیرم بگم خدایا منو ببخش!

      خدایا چی بهم میگه!..

      بهم میگه!.باید همون موقع که هدایتت کردم خودتو نجات میدادی..دچار روزمرگی شدی..و منو از یاد بردی…

      پس این چند صباحی که زنده ایی قدر داشته هامونو بدونیم.من روز بارها بخودم میگم…

      یادت باشه کجا قرار گرفتی…

      یادت باشه از چه موقعیتی به کجا رسیدی…

      مدام بخودم یاداوری میکنم مدام بخودم میگم..

      ولی سعیده عزیز..واقعا کنترل ذهن ،’نیاز به باور قوی داره…

      هر روز که میگذره بیشتر درکش میکنم.

      ولی چقدر خوبه این صلات که مدام خداوند از طریق قرآن بهم میگه..صلات بجا بیاور…

      تنها ایمن ما در برابر کنترل ذهن..صلات هست…

      صلاتی که تو رو به درک واقعی برسونه..درکی که بیشتر خودتو خدای درونتو بشناسی…

      بازم سپاسگزار شما دوست عزیز هم فرکانسیم هستم..

      که هر لحظه با نوشتنت ما رو در مسیر قرار میدی…

      اینم لطف خداوند بزرگه….که بیشتر قدردان لحظه به لحظمون باشیم…

      سعیده جان ما صداهای بسیار کم یه گل گوشه ایی از جهان هستیم..صداهایی که فقط خودمون همدیگه رو درک میکنیم…که خداوند توی سوره 88حجر باهام صحبت کرد…

      بهم گفت مواظب باش نیفتی تو دام ذهنت..

      انشالله بتونیم با باورهای قوی با باورهای توحیدی..و با درک قوی این مسیر رو به سلامتی طی کنیم..

      خداوند چند روز پیش کله صبح..بین خواب و بیداری..وجود خودمو در بهشت و حهنم نشون داد…

      سعیده چقدر این خواب متو به درک بالایی رسوند…

      جهنمی که هر کس تو حاشیه های ذهنش سرگردان بود.خیلی وحشتناک تاریکی عمیق..

      اینقدر این بهشتت زیبا بود اینقدر صدای چهچه پرندگان زیاد بود..که هنوز صداش تو گوشمه…

      دلیل اینکه استاد داره مدام راجع به باورها و کنترل ذهن میگه…دقیقا تو خواب بیشتر برام واضحتر شد…

      واقعا جهنم از نافرمانی ذهن میاد!

      ذهنی که گمراه میشه…

      ذهنی که جز روی ناخوش زندگی.چیز دیگری رو به تو نشون نمیده…

      ذهن همه چیزه.انشالله بتونیم با باورهای قدرتمند کننده توحیدی این مسیر رو تا ابد ادامه بدییم!

      به امید روزهای خوب برای شما دوست عزیزم..و دیگر دوستان عزیزم..

      خداوند بهم گفت پروبالت،’ را برای مومنان فرود آور!…

      منم لبیک گفتم برای اینکه بتونم در اینروزها کنترل ذهن قوی داشته باشم….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1298 روز

        فاطمه ی عزیزم سلام

        سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله از روشنی قلبم،به امتداد شمال تا جنوب!

        چطوری دختر؟!حال و احوال؟!

        واقعا چرا من بی دلیل از نوجوونی،عاشق جنوب و جنوبی ها بودم؟!حتی الانم دوستای صمیمی سایتم خیلی هاشون جنوبی اند!خودتون اذیت نمیشید انقدر باحالید؟! :)))

        ببین یادته یکبار خوابتو برام نوشتی؟!که شماره م با 917 شروع میشد؟!خدا میدونه چقدر نور به قلبم اومد و چقدر ذهنم ساکت تر شد!مرسی برای تموم نقطه های آبی پربرکتت…

        همین کامنت نوشتن ها،میشه جهت دهی انرژی افکارمون در جهت رسیدن به خواسته ها…هرچند که من باید اون یک ماه تعهد رو طبق نشانه های واضح جهت پرداخت بها میدادم و همونجا هم استارت کار من در مسیر عشق و علاقه م شروع شد،ولی درنهایت این سایت انقدر انرژیش مثبته،انقدر بچه ها خوبن که حس میکنی دقیقا وسط بهشتی…همون تعبیر بهشت خدا تو سوره ی واقعه،برای السابقون …

        اینجاهم السابقون ها جمعند!

        دم هممون گرم!

        نمیدونی این مدت که دوباره،خلوت های روزانه وشبانه م با خدا رو تو قبرستون شروع کردم چقدر رهاتر شدم،چقدر نورش رو بیشتر پیدا کردم…

        بِبیییین!

        اصلا امروز انقدر حالم خوب شد که کلی زدم و رقصیدم باهاش!خیلی وقت بود که باهاش نرقصیده بودم :)))

        آره خلاصه ….ببین!با اینکه استاد میگه به خواسته هاتون نچسبید و اصل پشت خواسته هاتون رو بگید،من به خدا گفتم که خداایاااا! من میخوام تو زمستون هوای بهاری رو تجربه کنم!اصلنم نگفتم میخوام برم جنوب:))) حرف تو دهنم نزار :)))

        مرسی که انقدر خوبید!

        بوس به کله ی همتون!

        از شماااااال تا جنووووب قلبِ فراوانِ فراوانِ فرااااوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
        • -
          فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
          مدت عضویت: 1328 روز

          سلام و سلامتی دوباره به سعیده عزیز!…

          سعیده من بچه که بودم.تجربه شمال رو داشتم.!..

          چقدر دوستدارم تجربش کنم.انشالله خداوند هدایتم کنه…روی ماه شما رو با اون سرسبزی شمال رو ببینم…

          تشکر از حال هوای خوبت نسبت به جنوبیها..

          امروز صبح قدم برداشتم.تو وسط یه باغ نخل.نزدیک خونمون…سعیده اینجا با یه بارون.فورا همجا سرسبز میشه…

          اینقدر زیبا بود که نگو…

          من از بچگی از این مسیر..ترس شدید داشتم..چون چند قدم بعداش قبرستان هست…

          طبق الهامات خداوند..مسیری که سالیان سال ازش ترس داشتم.بالاخره با هدایت الله و با کمک نوشته کتاب رویاها..تونستم خودم به تنهایی این مسیر رو قدم بزنم..خیلی مکانش همیشه برام ترسناک وحشتناک بود..

          حدودا چند ماه پیش..شب تاریک بود..بخودم گفتم تو این مسیر چه چیز منو ترسونده..گفتم خدایا نشانه ازت میخام..

          سعیده بهمون بزرگیش.تمام پرندگان اون قسمت که خواب بودن شروع کردن به پروبال زدن..مثل کسی که ترسیده چجوریه..

          بهم گفت حالا موقع انجام اینکار نیست…

          من دو قسمت ترس داشتم!…

          طبق الهاماتم.و خرید دوره عزت نفس.و هدایت الله به کتاب رویاها فصل پنجم…تو طی دوروز اون قسمتهای تاریک وحشتناک که همیشه میترسیدم…

          همجا تاریک در دو مرحله رفت و برگشت انجامش دادم..

          همجا تاریکی محض بود..ولی از خداوند هدایت خاستم بهم گفت باید بری..

          دعوتم کرد اون مکان…

          لطف خدا باعث شد..ترس چند ساله ام با ارامش مطلق انجام بشه…

          من همیشه نسبت به قبرستان ترس داشتم..و این چند ماه هر سری یجورایی بهش هدایت میشم…

          همون شب که انجامش دادم..شبش که خورد به دم دمای صبح..

          خداوند یه جسد رو بهم نشون داد…بهم گفت بیا طرفش.هنوز مقاومت داشتم.

          همون لحظه از خواب بیدار شدم.برای خودم منطقیش کردم..حالا نمیدونم چه وقتی دیگه برام قابل روئت بشه…

          …میخام بگم.واقعا حرف تا عمل کاملا متفاوته…

          اینجا فقط عملکرده اینم با تکامل…خداوند خلقشو میشناسه..میدونه چه موقع چکاری انجام بده…

          نمیدونم..ولی شماها پرستار بودید براتون یکم روشنتره..ولی برای من حقیقتا خیلی سخت هست.

          .

          ولی خیلی این مدت از خودم راضیم..که تونستم خیلی غلبه بر نفسم داشته باشم..

          دیشب خیلی ارامش داشتم..

          یه خبر خوب بعد از انجام این غلبه بر ترس..خداوند یه مدار ،’منو انداختم بالا…برای کار کردن روی بیزنسم..

          دیشب از طرف شخص نزدیکم یه هدیه بزرگ گرفتم.هدیه که شبها و روزها دوستداشتم..بخرمش..

          بخدا کاملا شوکه شدم…

          و بازم یه مدار..منو پیش برد.بازم بسمت مدار دیگه…

          باورهای قدرتمتد کننده برای بیزنسم…

          دقیقا تو همین چند ساعت چند مدار رفتم جلو…و میدونم باید این ایمان رو استمرار بدم.بازم یه در دیگه برویم باز نمود الله اکبر..

          الله اکبر از بزرگی خداوند…

          الله اکبر از قدرتمتد بودن خداوند…

          سعیده بیزنسم داره کم کم رشد میکنه..

          چیزی تولید کردم.که هیجا نیست..

          تحقیقم در موردش کردم.ولی به نکته کارایی من چیزی به چشمم نخورده..

          اصلا تو ایران تو حیطه’ کار کرد،..من… وجود نداره…

          خیلی خوشحالم خیلی از خداوند و قوانینش خوشنود هستم..

          نمیگم الان به مرحله پولسازی بالا رسیدم..

          ولی کارم جوریه.هر کسی میبینش..براش یچیز جالب و یکار تک هست..

          منم سعی کردم با قدرت و با اعتماد بالا ،’صحبت کنم…

          همون خودارزشی در دوره بینظیر عزت نفس…

          و نکته دیگه از کارکردم دوستدارم کارمو تو ایران.حتی برای کارای صادرات تو تعداد بالا انجام بدم..

          ولی میدونم باید تکاملم طی بشه…

          و باید قدم به قدم پیش برم..

          واقعا تکامل چکارایی که نمیکنه.نیست..

          ولی این ذهن کرمی…فقط داره میلوله برای زود انجام شدن..

          هر چقدر میگم ساکت باش.!

          بهش میگم!.خداوندی که تو رو به این ایده ساده و راحت با کارایی زیاد هدایت کرده..

          اون خدا هم ادمها و شرایط موقعیتها رو برات فراهم میکنه..

          تو تسلیمش باش…و شروع میکنم باهاش صحبت کردن..و میگم آرام باش..

          نمیدونم این ذهن کرمی…چرا کم میاره..

          ولی خیلی سعی میکنم ادبش کنم.

          سعی میکنم بهش بتازم.خیلی سعی میکنم..

          خیلی زیاد..

          و در نهایت همه رو لطف خداوند میبینم من هیچی نیستم..

          من واقعا ضعیف بودن خودمو در برابر این ایده ،’مدام تکرار میکنم…که یادش بمونه…

          کجا هست…تو چه جایگاهی هست.. خیلی بهتر شده..ولی میدونم باید خیلی بهتر و بیشتر روش کار کنم!..

          در نهایت میخام بگم…خیلی خوشحالم تو مسیر خداوند و استاد عزیزم.و دوستان بهشتیم هستم…

          و میدونم این ذهن سرکش هیچ وقت نجواش تموم نمیشه..منم که باید بتونم همهجوره با منطقهای توحیدی ادبش کنم.

          دیگه میدونی خوب،’منطق توحیدی چقدر بزرگ.چقدر وسعت داره….هر چقدر روش کار میکنی.بیشتر ارامتر میشه…

          سعیده جان.بابت صحبتهای زیباییت.ازت متشکرم !..

          به امید موفقعیتهای بیشتر برای شما دوست بهشتیم…

          .

          موفق و موییید باشید.

          به امید صحبتهای زیبای بهشتیت.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1408 روز

      سعیده عزیز سلام

      چقدر چهره ات نورانی و زیبا شده.چقدر نوشته هات توحیدی تر شده،چقدر ما رو هدایت میکنی به الله،چقدر مثال‌های واقعی زیادی داری برای اینکه بگی اصل اوست و دیگر هیچ و چقدر در عمل اینو نشون میدی که هیچ کسی به اندازه خدا برات مهم نیست.اینو میگن عزت نفس که دیگه همه چیز ازش بیرون رفته و خالص خالص شده و من چقدر دوست دارم این عزت نفس رو داشته باشم.سعیده جان سپاسگزارم که مینویسی و در بهشت هستی تا ما هم از نوشته های شما که نورانی است کم کم راهم را پیدا کنم.مسیرت مسیر نوره و جاده رو خوب روشن کردی.گوارایت عزیزم خوش بحالت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1298 روز

        سلام آقا ابراهیم،چطورید مرد بزرگوار؟!

        بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون سپاسگزارم،همیشه با نقطه ی آبی یا با ذکرخیرهاتون توی کامنت ها منو شرمنده میکنید،تحسین شما،تجلی توحید و عشق و قلب پاک خودتونه،ممنونم ازتون.

        کامنتتون رو زیر فایل تسلیم هم خوندم،خیلی خوب بود.

        داداش ابراهیم،نمیدونم چقدر با قرآن انس گرفتی،ولی خاصیتش یک جوریه که حتی فقط گوش کردن بهش قلبت رو روشن میکنه و اصلا خودش با آیه ها تو موقعیت های مختلف، بهت جواب واضح میده …میخوام بگم اصلا اینجوری نیست که صدا بشنوی،یا فرشته ی وحی رو ببینی :)) شوخی میکنم:) ولی کلا الهامات یک جوریه که خدا از طریق نشانه های کاملا شخصی باهاتون صحبت میکنه!

        کی میتونید به نشانه ها اعتماد کنید و بشناسیدشون؟!

        وقتی توی تصمیم های کوچکتر هدایت بخواید و ازش نشونه بخواید و اون هارو ببینید و اون کار رو انجام بدید….بعد کم کم ایمانتون به دریافت هدایت بیشتر میشه و زبان نشانه هارو بهتر میفهمید …ضمن اینکه انقدر این کار باحال و شیرینه که دیگه دلت نمیخواد هیچ جوره دیگه زندگی کنی!

        وقتی از خدا فقط هدایت میخوای و با این ایمان منتظر میمونی که خدا حتما پاسخ میده،حتی اگر مثل وضعیت من توی کیش باشید و ذهنتون پر از مقاومت باشه و نتونید وصل بشید،خدا از طریق آدم های دیگه هدایتتون میکنه،مثل اون دوست عزیزمن که برای من کلی الهام و پیغام آورد …

        اما مهم اینکه،باید ایمان داشته باشید حتما جواب میاد!میدونید؟! این حرف استاد رو باید با طلا بنویسیم که چون قوانین ساده ست، باورش نمیکنیم

        خودِ من باید این جمله رو هزار بار تکرار کنم در روز،بس که ذهنم دنبال یک کار عجیب و غریب و خاصه!درصورتیکه هیچ پیچیدگی در کار نیست…بخواهید تا به شما داده شود :)

        باز هم از شما ممنونم و سپاسگزارم.

        در پناه نور میسپارمتون.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
        • -
          ابراهیم گفته:
          مدت عضویت: 1408 روز

          سلام سعیده عزیزم

          چه پیامی و چه زمان مناسبی

          خدایا شکرت

          بسیار بسیار سپاسگزارم که از قلب زیبات برام نوشتی.

          میدونی این نوشته ات رو هر روز باید بخونم و روی قلبم بزارم و هزاران بار شاکر خدا باشم همانطور که شما ایمیل استاد رو قدر دونستی.

          ممنونم از سخاوت در صفت‌های که به من دادید.

          إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

          مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید!»

          شعراء – 89

          إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

          (به خاطر بیاور) هنگامی را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد؛

          صافات – 84

          خیلی احتیاج داریم به قلب سلیم و امیدوارم همون طور که خدا قلب سلیم داده ،همانطور محشور بشیم.

          الگوی خوبی هستید برای نامگذاری صفات حضرت ابراهیم ع و قلب سلیمشون .

          سپاسگزارم که کامنت منو مطالعه کردید و متوجه جوابتون شدم و میزارم روی چشمام و عمل میکنم.

          وقتی یه بزرگتری برای کوچیکه نامه مینویسه اون کوچیکه شوک میشه و نمیتونه جواب بزرگه رو بده و مات میشه.الان من این شکلی شدم.

          منو مات سخاوتت و اون قلب سلیمت کردی و فقط میتونم برات دعا کنم تو مسیری که داری میری موفق و سربلند باشی.

          میخاستم بیام تو لشکر 18000نفریت استخدام بشم که آدرس رو پیدا نکردم.

          در پناه رب العالمین شاد تندرست ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          ابراهیم گفته:
          مدت عضویت: 1408 روز

          سلام سعیده عزیزم خواهر گلم

          الان ساعت 7 بعد از ظهره و حیفم اومد این حالم رو باهات به اشتراک نزارم .(صبح جواب لطفت رو داده بودم )

          انگار خدا گفت برای سعیده جان بنویس.

          میگم حق داری حالت دگرگون میشه اشک جلو چشمات رو میگیره و با خدای خودت حال میکنی.

          سعیده جان یک لحظه در حال گوش دادن دوره لیاقت جلسه اول بودم که چند تا پیامک به عزیزانم دادم و یا تشویقشون کردم یا تشکر کردم.حالم دگرگون شد،گفتم خدایا من چرا تو را فراموش کردم،تویی که از روح خودت در من دمیدی و افتخار کردی،تویی که بهشت رو بهم دادی،فرشته ها رو به سجده ام انداختی،خلیفه الله ام نام گذاشتی و تفویض اختیار کردی،تمام زمین و آسمان رو برای من ساختی وهزاران هزار نعمت به من دادی…چرا من باید ناسپاسی کنم،چرا من باید همه رو ببینم جز تو رو،واقعا از خودم خجالت کشیدم و اشک بود که می‌ریختم و یاد شما کردم و گفتم سعیده جان قسم خورد و گفت همه چیز خداست و وقتی برسی به توحید میفهمی که همه چی رو داری و اصل رو دوباره پیدا کردی.الان حالم حال کسیه که گنج پیدا کرده و امیدوارم باز هم با راهنمایی های شما بتونم برم جلو تا گنج رو همیشه نگهداری کنم.دوباره ازت سپاسگزارم که باعث احسن الحال من شدی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1917 روز

      سلام عزیزم.

      ماچ بهت.

      خیلی عزیزی، باشه؟

      بله که باشه.

      کیف کردم با کامنتت…

      و خودمو گذاشتم تو سوال آخرت…

      اگه اون صدای کلنگ برای من باشه و فردا جایگاهم اونجا باشه چی؟

      بوس فراوان میکنم حافظ رو…

      مثل هر روزم که غرقش میکنم با بوس و اون غش غش میخنده.

      با همسرم و حافظ میرم دَدَر، حالا جایی که میریم زیاد فرق نمیکنه، طبیعت داشته باشه عالیه.

      مامانمو حسابی بغل میکنم.

      پیامک میدم به عزیزانم، قلب میفرستم براشون.

      دفترمو باز میکنم مشغول میشم به نوشتن…

      میدونی چیه؟

      بخشی از اینکارها رو الانم دارم انجام میدم روزانه، چون واقعا شاد و شارژمم میکنن.

      اون روزی که حافظ رو نبوسم، بخشی از عشقم لنگ میزنه.

      اینکه با دقت و به صورت مراقبه به خودش و حرکاتش نگاه میکنم…

      مدتها با یه لباس یا جغجغه یا دندون گیرش بازی میکنه و از خودش صداهای بامزه در میاره.

      منم همون صداهارو در میارم و اینطوری با هم صحبت میکنیم.

      خدایا این زندگی چقدر میتونه شیرین باشه و من گاهی با گیرهای الکی، افکار الکی به خودم زهرش میکنم.

      خدایا شکرت که منو با سکوت اگاهانه و اروم اشنا کردی و دارم کم کم تمرین میکنم، وای که چه لذت بخشه گاهی سکوت میکنم و فقط نظاره میکنم…

      حرف نمیزنم، قضاوت نمیکنم، اثبات نمیکنم، بالای منبرِ خوب و بد که همون قضاوته نمیرم…

      سعیده جان خدا به همه مون عمر بابرکت بده.

      به قول سعیده جان رضایی تو کامنت آخرش که نوشت مادر نازنینش (روحشون شاد) با نور و اگاهی و رشد این مهمونی دنیا رو ترک کردن.

      خیلی خوبه که حسرتی به دل آدم نمونه و زندگی رو با تمام ابعادش زندگی کنم.

      همه ی ابعاد نه فقط لحظاتِ شیرینش…

      لحظاتی که چالش و تضاد دارم هم جزو زندگیمن و ارزشمند.

      کاش اینو بهتر درک کنم و نخوام از بعضی مراحل زندگی پرواز کنم برم مرحله ی بعدی.

      ماچ بهت، عمرت پر برکت، روزیت بی نهایت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      اسداله زرگوشی گفته:
      مدت عضویت: 1283 روز

      سلام و درود خداوند بر سعیده عزیزم

      امیدوارم حالتون عالی باشه و همیشه دلتون روشن باشه به نور الهی

      همیشه تحسینتون میکنم بابت رشدی که دارید و نتایج عالی ای که کسب کردید و مطمئنم این نتایج بزرگ و بزرگتر خواهد شد با بودن در مسیر و ادامه مسیر.

      سعیده جان ممکنه این نتایج برای خودتون ملموس نباشه ولی برای منی که تقریبآ از اوایل عضویت تون باهاتون آشنا شدم و روند رشدتون رو میبینم این رشد عالی بوده و پرچمدار توحید و ایمان و شجاعت و عملگرایی ورودی های بهمن 1400 دانشگاه عباسمنش هستید.

      همینجور که داشرم برات مینویسم خاطرات خوب گذشته در ذهنم مرور شد. چقدر حالمون بهتر بود و انرژی و فرکانس بالاتری داشتیم. انگار هر چه زمان میگذره بیشتر دنبال نتیجه مالی ایم و انتظارمون از خودمون بالا رفته و شاید یکی از دلیل افت فرکانسی نسبت به گذشته حداقل برای من همین موضوع باشه. یکی از خاصیت های رشد همینه! چیزی که تو ذهنم مجسم شد مثل مقایسه کودکی با بزرگسالی و بلوغ است. بچه ها رهاترند؛ شادترند؛ بخشنده ترن؛ شادترن؛ اهل مقایسه نیستند؛ در لحظه زندگی می کنند. احساس ارزشمندی بالایی دارند و با خودشان در صلح اند اما هر چقدر بزرگتر میشیم یا به عبارتی هر چقدر عاقل تر میشیم فاصله میگیریم از صلح درونیمان و این باعث میشه که کمتر تو احساس شادی و خوب بمونیم و احساس بد بیشتری رو تجربه کنیم.اما این برای عامه مردم است. خداوند به ما عنایتی نموده که بتوانیم بواسطه این آموزش ها و رعایت قوانین الهی در مدار و فضای متفاوت و دیگری در بین این مردم سیر و زندگی کنیم. و بجا آوردن شایسته شکر این نعمت هم از توان ما خارج است. بگذریم دوست عزیز شاید حرفهام بی ربط باشه ولی انگار لازم بود بگم تا یکم برای خودم این احساسم شفاف تر بشه.

      کامنت تون منو برد به اواخر شهریور ماه که تنهایی سفر کرده بودم به شمال. فرصتی نشد برات بنویسم و امروز که از امامزاده و قبرستان گفتی گفتم شاید همان جایی باشه که من رفتم!

      تو اون ایام داماد کوچیکمان همراه با یکی از خواهرزاده هام با هم فرح آباد بودند و اصرار داشتند که من برم پیششون ولی ترجیحم این بود که تنها باشم و قرار گذاشتیم اگه سمت گرگان رفتند خبر بدن که منم بهشون اونروز ملحق بشم چون تا بحال گرگان نیامده بودم. روزی که قرار شد بریم گرگان من نزدیکیای نوشهر بودم و صبح بعد نماز راه افتادم سمت فرح آباد و صبح زود اونجا رسیدم و ماشینم رو همونجا جا گذاشتم و با ماشین خواهر زادم به همراه دامادمون سمت گرگان حرکت کردیم. نزدیکای ظهر برای نهار رفتیم رستوران نور . اونروزها من فستینگ بودم و چهارمین روزی بود که چیزی نخورده بودم. برای اینکه راحت باشند بعد گرفتن وضو از رستوران بیرون اومدم و گفتم من همین دور و ورها هستم تا نهارتون تموم بشه و بعدش تماس بگیرید تا بهتون ملحق بشم. از رستوران که اومدم بیرون گفتم خدایا یه جایی هدایتم کن نمازمو بخونم چون رستوران نماز خانه نداشت. بر اساس احساسم یه مسیری رو رفتم جلو که دیدم یه مسجد بعد چهار راه هست. به چهار راه که نزدیک شدم دیدم پائین چهار راه هم یه مسجد بزرگ هست که شبیه امامزاده است. مسیرم رو به اون سمت کج کردم و دیدم حدسم درسته یه امامزاده دور میدون بود فکر کنم میدان شهدا یا وحدت اگه اشتباه کنم. رفتم داخل امامزاده و نمازم رو خوندم و چون فاصله چندانی با رستوران نداشت. تو محوطه امامزاده که قبرستان هم شده بود داشتم قدم میزدم که یه چیزی توجهم رو جلب کرد.

      دیدم قبرها اکثرا چند نفره هستند و روی هر قبری اسم و تصویر چند نفر قرار داره! برایم جالب بود از یه آقایی که در حال گذر بود سوال کردم جریان این قبرها چیه؟ پاسخ داد که این قبرها برای چند نفر خریداری شده و هر کدوم که فوت میکنه میان رو قبر قبلی دفنش می کنند و در واقع قبرهای طبقاتی مثل آپارتمان در زیر زمین بود.

      با تعجب ازم پرسید مگه تا بحال ندیده ای؟ گفتم نه تو شهر ما از این خبرها نیست. بهم گفت اگه بری بهشت زهرا چی میگی؟! ازش تشکر کردم و راهشو گرفت و رفت. همونجا به این موضوع فکر کردم که چقدر دیدگاه و باورهای ما با جامعه فاصله داره. بیاد آوردم افرادی که هزینه های زیادی متحمل شدن تا در جوار امامزاده ای برای خودشان قبر خریداری کنند و بقول خودشون خیالشون حداقل از بابت مردن راحت باشه! و میدونن خونه آخرتشون کجاست! و سر گذرگاه مردم قبر خریدن و چشم براه فاتحه عابرینند!

      وقتی از نتیجه میگم یه نمونه اش همین مورده. به ظاهر بی اهمیت ولی اصل نتیجه همین تفکر و باور توحیدیه. با خودم گفتم من به خانوادم گفتم (هر چند ممکنه بعلت همین باورها بهش عمل نکنند) هر کجا مُردم، همونجا دفنم کنین. توی طبیعت باشه که بهتر. سنگ قبر و هیچگونه اعلامیه و مراسمی نمیخواهم برام بگیرید یا کسی بخاطر من بخواد خودش رو ناراحت کنه. آنوقته که من ناراحت میشم. همون لحظه که دفن کردید برید زندگیتون رو بکنید و برید مسافرتی یا جایی که از فضای موجود دور بشید.

      حالا یعده از جمله مادر خودم به جای لذت بردن از امروز و داشته هاش مثل جهیزیه آماده کردن مادرها برای عروسی دخترهاشون دنبال اینند که هزینه های مراسمات و کفن و دفن و سور و سات مردم را پس انداز داشته باشند تا مراسمشون به بهترین نحو برگزار بشه و کم و کسری نباشه یوقت که پیش مردم زشته! یعنی حتی بعد مرگ مون هم نگران نظر مردمیم.

      بعد از امامزاده سمت نهارخوران راه افتادیم و تا روستای زیارت رفتیم ولی هوا اون بالا سرد بود و اومدیم پائین و تو طبیعت یکی دو ساعتی موندیم و بعدشم خانمها طبق معمول هوس بازار کردند و جیک و پوک مراکز و پاساژهای خرید و درآوردند و ما هم توفیق اجباری پیدا کردیم و چرخی تو پاساژها و مراکز خرید زدیم تا شب شد و اذان گفت. همون موقع باز از خدا خواستم یه جایی نشونم بده و جالیه تو همون خیابان اصلی پائینتر از یکی از پاساژهای معروف یه مسجد بود که رفتم اونجا نمازمو خوندم. و یه چیزی که برام جالب بود بر خلاف شهرهای شمال، مذهبی بودن مردم این شهر کاملا هویدا و قابل لمس بود برام. وقتی که از امامزاده اومدم بیرون اتفاقآ یادت بودم و با خودم گفتم قطعآ سعیده به این امامزاده اومده. و خدا رو چه دیدی ممکنه اصلا خونه اش نزدیک همین منقطه باشه. و احساس کردم این امامزاده ای که تو کامنتت ازش گفتی شاید همان امامزاده ای باشه که من رفته بودم!

      کامنتم انگار طولانی شد. کامنت کوتاه نوشتن انگار برای ما خیلی دیگه سخت شده بواسطه این سایت خخخ مسیرمون روشنه رفیق اینو ایمان دارم. همانطور که تا حالا بوده. برات سلامتی و ثروت و سعادت و خوشبختی آرزو میکنم سعیده جان. بقول خودت قلب فراوان از زاگرس تا البرز . یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
      • -
        اعظم برزگری گفته:
        مدت عضویت: 1422 روز

        سلام اسدالله عزیز!

        امروز قبل خوندن کامنت های سایت،یه انیمیشینی رو دیدم و کمی برام جالب بود که بدونم دیدگاه اونا نسبت به مرگ چیه و دانلودش کردم و دیدمش!

        انیمیشن کوکو

        بااینکه برا چند وقته پیشه ولی انگار امروز باید میدیدمش و اون دیدگاه و باورشون رو نسبت به مرگ می فهمیدم!

        باوری داشتند که نسل در نسل و کلا در کل کشور جایگاه ویژه ای داشت و فکر کنم این باور رو الان هم در کشور مکزیک دارند که جشن مردگان میگیرند و در فایل سفر به دوره امریکا یه بارم استاد به چنین شهری در ایالت امریکا رفته بودند که برای درگذشتگانشون جشن می گرفتند و لباس های نو به تنشون میکردند!

        ولی در حین تماشای این انیمیشن همون گفته ی استاد که هر طوری که باور کنیم به همون شکل برامون امکان پذیر میشه،تداعی شد و نقش بست!

        اینا هم تو ذهنشون مرده ها رو با یاد آوردنشون در دنیای زندگان زنده نگه داشته بودند و هر کسی یا خانواده اش در طول اون یکسال باید در ذهنش خاطرات اون مرده رو یادآوری میکرده تا به فنا و نابودی همیشگی نره و چقدر برام اینجا سپاسگذاری بیشتری داشت آموزه های استاد و چون ما هم قبلا این مدلی فکر میکردم و حتی الانم اکثرا این طوری فکر می کنند که مرده ها نیاز دارند به فاتحه ایی که ما هر پنج شنبه براشون میخونیم و یا اون احسانی که براشون می کنیم!

        حتی فکر می کنند و باور دارند که هر چقدر براش قرآن بخونن به حال اون فرقی میکنه و الان می فهمم که چقدر نسبت به دیدگاهها و باورهای مردم،فاصله داریم و درک کردیم هر کسی نتیجه ی اعمال و فرکانس های خودش را میگیره و تمام دنیا رو برای اون فرد فوت شده احسان کنی ذره ای به حالش فرقی نخواهد کرد!

        وقتی کامنت شما و سعیده ی عزیز رو ظهر خوندم و لذت بردم انگار خدا پلن ریخته بود که این هماهنگی امروز برام باشه تا بدونم و از اعماق وجودم آگاه باشم که هیچ شفاعت و هیچ احسانی به حال بعد مرگ من سودی نخواهد داشت و امروز هر چه کاشتم رو فردا درو خواهم کرد و چقدر این آگاهی ها دید انسان رو نسبت به مرگ بازتر میکنه!

        و افسوس میخورم از مردمی که قرآن رو فقط برای مرده ها میخونند و نمیدونند چه گنج هایی داخل این قرآن هست که سعادت دنیا و آخرتشون رو تضمین میکنه!

        وقتی بعد از آگاهی کمی به افکار مردم و جامعه ریزبین تر میشی انگار دارند دوره سرخودشون میخرخند و هیچ چیزی از این جهان درک نمی کنند و هیچ عبرتی نمیگیرند همون رفتارها و کارهای همیشگی!

        انگار این جهان برای همیشه و ابد هست!

        سنگ قبرهای چندین میلیونی با تاج گلهایی که انگار ارزش انسان رو به اینا بسته اند حتی بعده مرگ!

        بعده مرگی که فقط و فقط خودتی و خودت در پیشگاه خدا و هیچ چیزی نمیتونه تو رو نجات بده جز اندیشه و افکارهای امروزت…

        نمیدونم اینا رو چرا اینجا نوشتم ولی فکر کردم انگار خدا داشت از زبان استاد این گفته ها رو می گفت و می گفت که انگار با کارهای عبس و بیهوده،جهان رو برای خودتون جهنم واقعی می کنید و تنها خودتان به خودتان ظلم میکنید…

        سپاسگذار خدا بابت این مکان الهی،بابت استاد آگاه که ما خیلی آروم آروم داریم رشد می کنیم ولی استاد همچنان با صبر و حوصله ی زیاد دوباره و دوباره و صدباره در هر فایلی این قوانین رو به ما گوشزد میکنند بلکه ما بیدار بشیم!

        سپاسگذار وجوده ارزشمندتون هستیم!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1298 روز

        سلام به برادر توحیدیِ زاگرس نشین من

        چطوری بنده ی خوب خدا!؟رو به راهید؟!رو به رشدید؟!

        چقدر کامنتتون سنگین بود :)) با من لطفا زیر دیپلم حرف بزنید :))

        ولی خداااوکیلی من خعععلی دلم برای اون حال و هوا تنگ شده …

        به جرئت تابستون 1402 بهترین تابستون زندگی من تا به الان بود …

        با اینکه شیفت icuمیرفتم،با اینکه شبکاری داشتم و هزار تا مسئله ی حل نشده …ولی لذت هم صحبتی با بچه های سایت و تلگراف رد و بدل کردن اصلا با هیچی قابل مقایسه نبود!

        نور بود و نور بود و نور . . .

        داداش اسدالله،یک چیزی رو خیلی خوب متوجه شدم،حالا بین خودم و شما و بچه های سایت بمونه:)) ماها یک جاهایی از مسیر سوتی میدیم…کم یا زیاد…یکی زود جلوشو میگیره..یکی هم تا چک و لگد حسابی نخوره نمیفهمه …

        اونم اینکه یک بیل میزنیم،انتظار داریم برامون نتایج استاد رقم بخوره!اصلا نمیایم ببین استاد چه بک گراندی رو طی کرده تا به اینجا رسیده،درسته مسیر ما میتونه خیلی کوتاه تر باشه ولی اینکه توهم بزنیم و بعد از سر این توهمات،از مسیرِ زندگیمون لذت نبریم و بزنیم جاده خاکی . . . همون سوتیه ست!

        من زود جلوشو گرفتم به لطف الله،یعنی تا صدای خر خر ماشین رو شنیدم فرمون رو سفت چسبیدم و هرکاری بلد بودم کردم تا دوباره اتصالم رو برقرار کنم که بازم به لطف الله الان واااقعا حااالم خیییلی خوبه …و قلبم روشن وروشن تر شده …

        داداش اسدالله ازینورا!گرگان تشریف آورید!امام زاده عبدالله !ناهارخوران!

        این چندمین باری که بعد مکان ما یکی شده ولی مدار نه!!!

        اینم از قوانین ثابت خداوند …شما همونجایی نماز خوندی که من این روز ها زیاد میرم تو قبرستونش برای مراقبه :))

        انشالله دفعه ی بعد میزبان خانواده ی عزیزتون باشیم و باهم بریم زیارت رو ببینم. . .

        بی نهایت ممنونم برای تلگرافِ پربرکت درحد دکتری تون :)))

        براتون بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم….

        به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      نسرین سیفی گفته:
      مدت عضویت: 1062 روز

      سلام سعیده قشنگم

      سلام عزیزدل

      من کلی اشک ریختم برای این کامنت

      برای فکر کردن به اون 24 ساعت

      برای همه جهنم کردنای زندگی به خودن و گاهی اطرافیانم

      برای اینکه خدا نور و نور رو ازمون بگیرن هیچی نیستیم هیچی

      چه مثال قشنگی زدی قهر مامان ،یا گم شدن

      چقدر وحشتناکه‌

      چقدر قشنگ خدا رو حس میکنی

      چه زیبا باهاش خلوت میکنی ، حرف میزنی

      عجب جایی میری آرامگاه

      دلم خواست که منم بعضی روزا برم ، برم و ببینم‌ تهش فقط خداست

      سعیده جات خیلی خالی بود تو سایت

      من دوره‌دوازده قدم و تازه شروع کردم

      یکی از محکم‌ترین دلایلم‌ برای خرید این دوره تو بودی به آقای حرفت توصیه کرده بودی بخره تا وارد یه دنیای جدید بشه با مفهوم هدایت آشنا بشه

      منم خریدم

      سعیده جان در پناه خدا باشی

      تو بقل خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1298 روز

        سلام رفیق دلبرم،چنین زیبا چرایید؟!

        بینهایت از عکس قشنگتون لذت بردم…نور خدا حافظ و نگهدار خانواده ی قشنگتون باشه.

        نسرین جانم،مبارکت باشه شروع مسیر بهشتی دوازده قدم…بیا که خوش اومدی به وادی مقدس طوی….برات بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم.

        راستی رفتن به قبرستون رو تکاملی امتحان کن…برو یک گوشه ی خلوت بشین با خدا صحبت کن…نمیدونی چقدر حال میده!ببین نامبرده الان با طی کردن تکامل،ترجیح میده دیگه فقط شب ها بره قسمت تاریک بشینه و با خدا حرف بزنه:))) اگر خدا کمکم کنه از تجربه ی قشنگِ همین چند شب پیشم مینویسم.

        دوستت دارم رفیق!

        به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          نسرین سیفی گفته:
          مدت عضویت: 1062 روز

          سعیده‌ جانم

          بیدار که شدم اومدم تو سایت و نقطه‌آبی دیدم کنار اسمم

          واقعا این نقطه‌های آبی خیلی پر برکتن

          اینکه از سمت تو باشه رو تجسم کرده بودم

          و ته دلم میگفتم کاش از سمت سعیده باشه

          مرسی ازت دختر مهربون

          حتما یکی از کارهایی که تجربه خواهم کرد در آینده همین رفتن به آرامگاهه‌

          خیلی جالبه مربی رانندگیم هم بهم میگفت برای تمرین رانندگی یکی از بهترین جاها تو ایام وسط هفته رفتن به بهشت‌معصومست‌ چون خلوت

          سعیده ممنون به خاطر وجودت

          به خاطر وقتی که میزاری و انقدر کامنتای طولانی و قشنگ مینویسی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عاطفه نوری گفته:
      مدت عضویت: 1969 روز

      وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ

      و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده است، برای او هیچ نوری نیست.

      »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»

      درود الله بر شما سعیده جان عزیزم نور الله به تک تک سلولهایت

      وقتی آیات مقدس نورانی خداوند رو مکتوب میکنی من فقط راه میرم و بهشون فکر میکنم و امروز که هدایت شدم و این کامنت زیبا و روحانیِ شمارو دیدم تمام وجودم تایید کرد دقیقا همینه وقتی نور نباشه هیچکس هیچ چیز نمیتونه تورو نجات بده با هیچ قدرتی با هیچ ثروتی به هیچ عنوان تحت هیچ شرایطی نجات نخواهی یافت،

      تمام ثروت‌های دنیا رو بهت بدن نجات پیدا میکنی؟! بقران بدبخت تر خواهی شد چرا!؟ چون نور اصلی رب پروردگار خالق مالک تورو نجات نداده…

      چرا تمام وجودم تایید کرد! چون بخاطر نبودن نور الله توی زندگیم دقیقا بازه زمانی که توی جهل تاریکی و جهنم بودم ده سال طول کشید طعم واقعی جهل و جهنم رو حس کردم با تمام وجودم…

      و هزاران بار سپاسگزارم خداوندم بابت هر تاریکی و جهلی که توی زندگیم بود و من تجربه اش کردم و به حقیقت الله رسیدم و در نهایت هدایت شدم و با تمام وجودم ادامه میدهم و خواهم داد تا ابد چون رنجهای تاریکی و جهل وجود من رو آماده نور الله کرد…

      ««نور میخواهی؟! مستعد نور شو…»»

      عاشقانه ستایست میکنم تحسینت میکنم و قدر دانم بابت این حد از آگاهی ها کامنتها و وجود زیبا و پر نور شما…

      بینهایت سپاسگزارم

      بینهایت تحسین میکنم

      بینهایت قدر دانم…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1298 روز

        سلام به عاطفه ی دلنشینم

        چطوری خوبتر از خوبتر از خوبترین؟!

        ممنونم ازت که از روشنی قلبم برام نوشتی،کامنت قشنگت منو یاد این مکالمه ی شمس و مولانا انداخت:

        مولانا شمس را گفت:

        پس زخم هایمان چه؟!

        و او پاسخ داد:

        نور از محل آنها وارد میشود

        منم بینهایت تحسینت میکنم که قلب سلیمت اینجوری شیفته ی آیه های قرآن شده،بوس به کله ت دختر!هوارتا!

        همیشه بنویس که خوب مینویسی رفیق!

        به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان

        قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان برای تو نازنین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      فاطمه توکلی گفته:
      مدت عضویت: 1833 روز

      سلام خدمت استاد عزیزم،

      سعیده جان تو فقط بنویس،هر چه که توی دل من هست از زبان شما جاری میشه،کامنتت انگار از دل من نوشته شده بود اینقدر قشنگ توصیف کرده بودی اون لحظه رو که صدای کلنگ رو شنیده بودی که چشای من اشکی شد واقعا آدم از یک لحظه بعدش خبر نداره وبه چیزهایی تو زندگیش گیر میده که چند سال بعد اونها هیچ ارزشی ندارن،ممنونم از نوشتت آروم میشم وقتی نوشته هاتون رو میخونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      بهار راد گفته:
      مدت عضویت: 927 روز

      سعیده جان عزیزم

      همیشه دعای من این بود خدایا منو هم نشین آدم های خوش فکر و کسانی که عمیق فکر میکنن بکن تا از بودن کنارشون لذت ببرم قلبم باز بشه با حرفاشون و بگم درسته همینو میخواستم همین جنس تفکر، همین جنس دیدن عمیق همه چیز.

      فقط باید عمری حرفای بیهوده سطحی و بی پایه شنیده باشی که قدر این کامنت هارو بدونی هر فایل هر کامنت به اندازه جواهر ارزشمنده.

      با خوندن دونه دونه کامنتای همه دوستان قلبم باز میشه و مسیرم روشن تر

      ازت ممنونم که مینویسی

      از خداوند هزاران بار سپاسگزارم

      که من رو به آرزوم رسوند به همین راحتی ، امشب فهمیدم که من به آرزو و دعای همیشگیم رسیدم

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    میترا محسنی گفته:
    مدت عضویت: 303 روز

    سلام استاد بزرگوار ودوست داشتنی من️ زمانی که فایل قانون تغییر ناخواسته ها رو گذاشتین تو اینستا من با زحمت با یه گوشی دیگه ضبطش کردم پنجاه دقیقه رو به جرات میگم تو اتفاقات اون موقع من حالم با همون فایل عالییییی بود هر روز گوش میدادم صبح وشب

    این فایل لایو مشترک رو هم تو یه کانال انگیزشی تو روبیکا دیدم حدود یه ماه قبل تمام نکات مهمش نوشتم روزی یکبار این فایل رو به همراه یه لایو مشترک دیگه با استاد عرشیانفر که اسمش تسلیم بودن در برابر خداوند هر روز گوش میدم فوق العاده هستند اصلا تمام روز تمرکزم رو این دو تا فایل ،چند روزی میگم کاش این فایلهای اصلی رو میشد تو سایت ببینم که امروز هدایت شدم به یکیشون خدایا متشکرم

    شما فوق العاده اید من از تماشای پرادایس زیبا ازاون تابیدن نور خورشید روی آب دریاچه از اون همه زیبایی ساحل رویایی فقط اشک میریزم

    خدایا چقدر تو زیبایی که این همه زیبایی آفریدی ممنونم استاد عزیزم

    هر لحظه برای این همه فراوانی و برکت در جهان هستی شکر میکنم خدا رو به عنوان کسی که همیشه نگران خشک شدن چشمه ها وکم آبی رودخونه ها و تمام شدن آب چاههای قنات بود اونقدر که پیگیر خبر خشکسالی بودم اما استاد طرز نگاهم عوض شده تو همون شهر ما که اخبار میگه 15سال خشکسالی و کم آبی بی سابقه است به خداوندی خداقسم به جاهایی هدایت شدم با گروه طبیعت گردی ام که هر هفته میرم که رودخونه ها پرآب هستند چشمه های کوچولو پرآب خدا میدونه از کجا سرچشمه میگیرن

    میگم خدایا پس چرا من تا حالا نمیدیدم این همه برکت وفراوانی رو عجیبتر اینکه تا محل زندگی من نیم ساعت کمتر راهه پس این نگاه منفی و تفکر کمبود من بود نمیزاشت ببینم فراوانی جهان رو

    مگر میشه خدایی که یکی از نامهاش الکامل هست چیزی رو ناقص یا کم خلق کرده باشه این نگاه که همچی کم تو دنیا شرک آشکار و من برای اینکه به لطف کلام حق شما تازه متوجه نگاه شرک الوده به خدا شدم از شما ممنونم عاشقتم استاد مهربونم که حالا دیگه تپل نیستی بگم تپلی دوست داشتنی🫠

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1184 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    این فایل را باید بارهای بار به آن گوش داد

    هر چه بیشتر آنرا گوش می دهم نکات و باورهای جدید بهتر و بیشتری را از آن صحبت ها درک می کنم

    می دانم که تکامل من در حال طی شدن است

    می دانم که چقدر راه و فاصله و زمان را باید طی کنم تا بتوانم به آسانی و راحتی به جلو بروم و به خواسته ها و اهداف خودم دست پیدا کنم

    بحث کلی این فایل توجه کردن و هدایت کردن کانون توجه است

    به چیزهایی که می بینم و می شنوم

    به آن چیزهایی که به آن اهمیت می دهم

    به آن چیزهایی که به آن فکر می کنم

    اینها بخش عمده ای است که می توانم کانون توجه خودم را یا کنترل کنم و یا اینکه نه همانند باقی افراد جامعه عمل کنم

    اگر می خواهم بهتر باشم باید و باید بهتر عمل کنم

    مراقب کانون توجه خودم باشم

    هر چیزی که می بینم و هر چیزی که می شنوم

    بدانم چه چیزی به خورد خودم می دهم

    چقدر جالب است همان طور که مراقب هستم که چه می چیزی می خورم و یا می نوشم باید مراقب آنهم باشم که چه چیزهایی می بینم و در مورد آن صحبت می کنم

    چقدر نکته خوبی را یاد گرفتم

    دنیای دو قطبی ما من می توانم شادی را انتخاب کنم و یا می توانم غم و غصه را دریافت کنم

    خوب اگر خبر بد و یا اتفاق بدی برای من رخ می دهد

    من یا می توانم غر بزنم و دادن گله و شکایت کنم و یا اینکه نه می توانم ذهن خودم و افکار خودم را کنترل کنم و به سمت حال خوبی معطوف بشوم

    آنوقت آن خبر و اتفاق بد هم برای من دیگر شیرین می شود

    این من هستم که راه و مسیر خودم را مشخص می کنم

    این مهمترین نکته و درس امروز برای من از این فایل بود

    یادم می آمد زمانی که نسبت به شرایط کار خودم مدام گله و شکایت می کردم

    اعتراض می کردم

    در مورد مشکلات و کم و کاستی های کار خودم هر روز با دیگر دوستان خودم جلسه می گرفتم

    نقل تمام صحبت های من بود

    اینها همگی برای من سبب می شد که بیشتر و بیشتر درگیر مشکلات کار خودم بشوم

    اینها سبب می شود که بیشتر از همان سختی ها برای کار من بیشتر بشود

    آن موقع ها هیچ از این قانون خبر نداشتم

    در نهایت آنقدر سختی و گله و شکایت آنقدر برای من زیاد شد که در نهایت دیگر نتواستم آن شرایط را تحمل کنم و از کار خودم بیرون آمدم

    این قانون را اکنون فهمیدم که حال که به گذشته فکر می کنم می بینم دوستان دیگری هم داشتم که در همان شرایط که من فکر می کردم خیلی بد و سخت است آنها حال خوبی داشتند و آنها در همان شرایط در حال کار کردن بودند و البته هم حال خوبی داشتند

    این تجربه برای من با فهمیدن این قانون استاد اکنون برای من یک الگوی خوب شده است که دیگر در همه شرایط کسب و کار خودم دیگر هیچ گله و شکایت نداشته باشم و به نکات خوب اطراف خودم توجه کنم

    این سبب می شود که حال خوب من در همه حال بیشتر باشد و در نهایت بهترین نتایج را بتوانم دریافت کنم

    حال بهتر متوجه می شوم و به این درک رسیده ام که این جهان باید بصورت دو قطبی باشد تا بد و خوب مشخص باشد

    تا زیبایی در مقابل نازیبایی بیشتر جلوه کند

    این سبب می شود که من هم بهتر و بیشتر بتوانم با یک دیدگاه بهتر مسیر زندگی خودم را انتخاب کنم

    این موضوع بسیار مهم است که من باید تغییر کنم

    نه اینکه شرایط جامعه من تغییر کند تا شرایط زندگی من بهتر بشود

    این قانون بسیار مهم است

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای مهربان و هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    بنام آنکه هر آنچه دارممم از آن ا‌‌وست

    سلام و درود خدمت شما استاد گرامی و سلام بر خانم شایسته عزیز

    امید که هر کجای باشین خوش و آرام باشید

    در ادامه بحث روی تضاد ها هستم خودم و امروز هم با همین فایل هدایتی سر‌خوردم به قانون هدایت به سمت خواسته ها

    این فایل هم مثل همه فایل های استاد در وقت مشخص و زمان عالی برایم آمد

    من در این چند مدت است به تضاد های گوناگون سر خوردیم ولی قانون تضاد ها را استاد عالی در جلسه یازدهم روانشناسی ثروت یک واضح گفتن و در ادامه هم این فایل هم روی همین موضوع تضاد ها بحث شد

    و‌حتی بعضی ها فکر میکند که تضاد ها بخاطر ویران کردن ما آمده ولی قانون جهان هستی طوری است که ما به هر انچه تمرکز‌کنیم همان نتایج را برای ما میده باید به جهان فردی نگاه کنیم چون به هر‌فرد جهان پاسخ جدا میدهد

    و همین طرز نگاه ما است که شرایط را میتاینم برای خود به بهترین طریقه رقم بزنیم فقط دیدگاه خود بیبینیم به سمت هر آنچه که میخایم

    و حتی پیامبران هم هرگز به ناخواسته های خود تمرکز نمیکردن و‌هرگز جنگی را شروع نمیکردن برای اینکه چیزی را میخاستن به همان سمت خود را پلان گذاری میکرد

    هر فردی در این جهان هستی نتایج و افکار خود را میکرد به چه چیزی که میخایم به همان طرف هدایت میشویم

    در حفظ الله باشید !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: