live | باورهایی برای امکان پذیری آرزوها - صفحه 16

به نام خداسلام به استادوهمکلاسیهای آرام وشاد.استادچقدرحال میکنم وقتی این محله هارومیبینم یادبرنامه کودکهای قدیمی می افتم. حنادختری درمزرعه،بزرگ زنان کوچک،آن شرلی،بچه های مدرسه ی والت بوداگه درست تلفظ کرده باشم وبقیه ی کارتنهای به یادماندنی که فکرمیکردم این خونه هاومحله هافقط توبرنامه کودکهاست والان اشک توچشمام جمع شده چراچون که بدون شرم وخجالت میگم آرزودارم چنین جاهایی باشم اونم باکل خانوادم چون من هنوزنتونستم وابستگی هام وازعزیزدلم وبچه هام کم کنم نمیدونم انشاالله که شرک به خدانباشه.بالاخره خیلی قشنگه این مدل خانه وخیابان رادوست دارم ولی ذهنم آزارم میده میگه کو؟کی؟کجا؟ولی ازدیدنش لذت میبرم استادماکلاماهواره روچندساله کنارگذاشتیم 4ساله به قانون جذب عمل میکنیم اگه بچه‌ها خونه باشن ورزش،وبیشترمستندواگه کارتون برنامه کودک قدیمی باشه حتماهمگی باهم می‌بینیم!وشمارویاهرکس که مال وثروت داره تحسینش میکنم من برای پیاده روی بیشترحاشیه ی بلواروکیل آباد(مشهد)میرم خونه مون نزدیکه بلوارزیباییهای ،ماشینهای مدل به مدل سبک وسنگین تردددارن من ازدیدنشون خیلی لذت میبرم وکناربزرگراه آنقدرمینشینم وفایلهاروگوش میکنم واشک میریزم یک خاطره یک شب یک پسربچه منتظرخانواده اش بودبرن طرقبه دیدمن گریه میکنم فایل گوش میکردم ازرفت وآمدمردم سواره یاپیاده لذت میبردم ودعامیکردم متوجه من بوده ازاولی که آمده کنارم نشسته بعدگفت: خاله چراگریه میکنی بچه داری؟گفتم اره 4تاپسرپرسیدچرانمیان دنبالت خونه تون دوره گفتم نزدیکه وبچهام خیلی خوبن؛پرسیدپس چراگریه میکنی گفتم ازدیدن این همه زیبایی آدمهاراحت میرن راه رفتن سمت طرقبه،شاندیزمن کیف میکنم گفت بیابامابریم طرقبه تشکرکردم ومن محکم بغل کردوبوسیدورفت سوارماشین شدگفت خیلی مهربونی دوست دارم برام دعاکن گفتم خدانگهدارمامان توهم مهربونی خدایاشکرت ازاین همه زیباییهاودوست دارم کناراین بزرگ راههازندگی کنم وویوی خانه ام بی نهایت زیباوبازباشد انشاالله بزودی همچین اتفاقی می افتد.استاداون آپارتمانی که توی برج تمپادارین کناررودخونه واون ویلاهای کناررودخونه باچت اسکی میرین لذت میبرم وفقط گریه میکنم ازاین زیباییها. برگردم شهرخودم خانمهایی که توی مسیرپیاده روی سرلختن براموهاشون که قشنگه حتی پیره زنهاروسرلختن تشویق میکنم.کسایی که تازه مغازه زدن رومیرم داخل فروشگاهشون هرشغلی یاکافی شاپ جدیدبازشده تبریک میگم دعای خیرمیکنم براشون میام،یک خاطره براتون بگم چندروزپیش پیاده روی میکردم یک فروشگاه دیدم کیک وکلوچه وازاین نونهای مدل به مدل توویترین دارن رفتم سلام کردم جواب دادن بهشون خداقوت وتبریک وتحسین میکردم که متوجه یکی شون بودم یک آقایی بودهمینجورزوم کرده بودروی من خشکش زده بودفکرکنم برای اولین باربودکه یک رهگذربهش تبریک گفته واونهاهم ازمن تشکر قدردانی کردن اومدم بیرون باخودم گفتم بنده خداشایدهم فکرکردمن ازاون خانمهایی هستم برای گرفتن چیزی به مغازه هامیرن این اولین باربودکه آدم خشکزده دیدم اینم خاطره تحسین کردن من به اون فروشندهاتاخونه میخندیدم من توی دلمم زیادتحسین میکنم وبرای عزت نفسم وخوردکردن غروری که ندارم حضوری هم تحسین میکنم وتوی خواهربرادرهام خیلی بی نهایت ازبچه گی متفاوت بودم وهمیشه میگفتم من تافته جدابافته ازشماهستم تااینکه باقانون جذب آشناشدم حالااگه بچه ها ی خواهربرادرهام استادی دارن نمیدانم باکسی رفت وآمدنداریم الهی شکرت بااین قطع شدن رابطه هاخیلی خوشحالم هرچندازاول هم میگم من جداازاونهابودن خیلی بااین خانواده جدیدم لذت میبرم وچیزهای خوب یادمیگیرم به امیدعمل کردن به آنچه می آموزم آمین .براتون آرزوی سعادتمندی دارم خدانگهدار.