https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/04/abasmanesh1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2019-04-06 14:20:232024-09-24 19:24:19live | “توحید” و فعال کردن قدرت خلق درونی
1536نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
عنوان این جلسه (مسولیت پذیری در قبال تمام شرایط و اتفاقات زندگی)
کل داستان همین مسولیت پذیری در قبال اتفاقات زندگیمونه دیگه یعنی اگه ما در مسیر درست هستیم باید در قدم اول مسولیت پذیری در قبال تمام شرایط زندگیمونو در وجودمون نهادینه کنیم وقتی به این شکل کار باور کنیم و عمل کنیم زندگی ما همواره بهتر میشه و اتفاقات عالی برای ما در زندگیمون رخ میده .
این یعنی توحید عملی به نظرم اولین مشخصه توحید اینکه ما قدرت خلق زندگیمونو به خودمون و خدای خودمون میدیم و باور میکنیم این ما هستیم که شرایط زندگیمونو خلق میکنیم با افکارمون .
این چیزیه که 90% انسانها نمیتونن باور کنن دیگه و اگه ما میخوایم متفاوت باور کنیم باید متفاوت فکر کنیم و این سایت بهترین جاییه که میتونه به ما کمک کنه که متفاوت از بقیه جامعه فکر کنیم .
جمله طلایی استاد > اگه داری مثل بقیه جامعه اون 90…% فکر میکنی مثل اونا نتیجه میگیری و این دیوانگیه که هر روز صبح پاشی و همون آدم قبلی با همون افکار باشی و انتظار نتیجه متفاوتی تو زندگیت باشی .
خدا برای هیچ کسی کاری نمیکنه معجزه نمیکنه اگر اون ادم خودش نخواد مسیر درست و توحیدی و پیش بگیره .
ما به سوى «ثمود»، برادرشان «صالح» را فرستادیم که: خداى یگانه را بپرستید! امّا آنان به دو گروه تقسیم شدند که به مخاصمه پرداختند
—————————————————————————–
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا به امید تو
سلام به استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته مهربانم و سپاسگزارم از بابت این فایل عالی که واقعا هدایتگر من به سمت توحید بود.
یه تشکر ویژه هم از سرکار خانم شایسته عزیز دارم از بابت دوره خانه تکانی ذهن که واقعاً بینظیره و هر روز که هر فایلی که میاد نگاه میکنیم واقعاً اشتیاقمون برای تغییر هزاران برابر میشه.
چقدر موضوع این فایل درباره حال این روزهای من بود،منی که توی بازه زمانی همه مسئولیتهای زندگیم رو به عهده گرفته بودم و خیلی عالی داشتم پیش میرفتم،یهو متوجه شدم که همه چیز رو انداختم گردن دیگران،منی که هیچ وقت از پدرم حتی پول تو جیبی نخواسته بودم حالا توقع دارم که برام خیلی کارها را انجام بده،حالا اتفاقاتی که توی زندگیم افتاده رو انداختم گردن همسرم فرزندم اجتماع وضعیت اقتصادی و هزاران موضوع دیگه،و تو این مدت حسابی چک و لغت خوردم.
حالا احساس میکنم درسهام رو یاد گرفتم و مسئولیت کامل و 100 درصدی زندگی خودم رو بر عهده گرفتم. به خدا گفتم خدایا من زورم نمیرسه تسلیم توام تو بزرگی تو قوی تو تنها پروردگار منی تو کمکم کن و من رو هدایت کن به راهی که توش برام پر از خیر و برکت باشه،و باور دارم خداوند از جایی که فکرشو نمیکنم من رو هدایت میکنه و زندگیم رو سرشار از خیر و برکت و رحمت الهی خودش میکنه
واقعا وقتی به قانونی که استاد دارن توضیح میدن و تدریس میکنند نگاه میکنیم متوجه میشیم که تمام قرآن تمام صحبتهای استاد تک به تک در قرآن ذکر شده و طبق قوانین الهی هست،وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم میبینم هرجا که مسئولیت پذیر بودم و مسئولیت زندگی خودم رو بر عهده گرفتم اتفاقات خیلی عالی رو تو زندگیم تجربه کردم،اما هر وقت که ار رو انداختم گردن دیگران مثلاً انتظار داشتم از رئیس بانک از فلان مدیر تو فلان شرکت از فلان شخص تو محل کارم هر وقت این انتظار از اینها داشتم کارم نتیجه نگرفته و نتیجهای که میخواستم رو نگرفتم و اگر هم نتیجه گرفتم با منت بوده اون شخص در قبالش از من چیزی رو خواسته.
ولی الان با خدایی طرفیم که میگه بابا شما از من بخواه من همه چیز بهت میدم بدون منت بدون هیچ داستانی،میگه بابا تو نمک آشتم از من بخواه تو هر چیزی که میخوای از من بخواه من بهت میدم،اما چرا ما این کارو نمیکنیم؟
چون نسبت به خداوند بیایمان و مشرکیم،چون باور نداریم که خداوند تواناییش رو داره،چون تو ذهن ما خداوند یه انسانیه با یه سری تواناییهای محدود که یه سری کارها رو میتونه انجام بده و یه سری کارها رو نمیتونه انجام بده،و این باعث شده که ما همیشه تو زندگیمون ضربه بخوریم و اوضاع مناسبی نداشته باشیم.
مسئولیت پذیری یعنی اینکه ما انتخاب بکنیم چه افکاری رو داشته باشیم چه چیزهایی رو بشنویم چه چیزهایی رو باور بکنیم و چه اعمالی رو انجام بدیم،این کار مثل لبان یک هواپیما میمونه،یک هواپیما از زمانی که از مبدا پرواز میکنه تا زمانی که به مقصد برسه بارها باید طبق نقشهای که داره تغییر جهت بده،تا این هواپیما رو بتونه در مقصد بنشونه،خلبان هواپیما مسئولیت این رو قبول کرده که هواپیما رو در مقصد بنشونه و به همین دلیل نمیتونه هر جایی که دلش خواست هر مسیری که دلش خواست رو بره،اون قبول کردی که من میخوام این هواپیما رو در مقصد به زمین بنشونم صحیح و سالم،حالا برای این کار یک نقشه داره اون نقشه بهش میگه الان باید مثلاً مسیر مثلاً 10 درجه رو بریم بعد مثلاً این مسیرو بری بعد اون مسیرو بری تا به مقصدت برسی،استاد هم دقیقاً دارن همین کارو با ما میکنن،استاد هم دقیقاً مثل اون راهنما دارن به ما میگن که آقا الان که اینجا رسیدی باید این حرکتو بکنی حالا این حرکتو اینجوری فکر بکنی اینجوری عمل بکنی اینجوری باور بکنی تا به نتیجه دلخواهت برسی،حالا ما یا میتونیم به گفتههای استاد عمل بکنیم و به مقصدی که میخوایم برسیم یا نه عمل نکنیم و سقوط بکنیم و از بین بریم.
دقیقاً مثل اون داستانی که استاد توی جلسه گر اشتباه نکنم 2 12 قدم میگن که یه جادهای هست که همه دارن ازش میرن وقتی که میخوان بیان تعریف میکنند واسه رودخونه موندیم کلک ساختیم از فلان اژدها رد شدیم،فلان حیوون رو کشتیم و و کلی سختی کشیدیم تا به اونجا برسیم،و همه تایید میکنند میگن بله همینطوره مام که تا اینجا اومدیم انقدر سختی کشیدیم و فلان و فلان،این دقیقاً همون مسیریه که عموم مردم دارن میرن و عموم مردم نتیجه عالی نمیگیرند،این دقیقاً همون چیزیه که استاد میگه در 90 درصد مواقع مسیر مخالف عموم جامعه مسیر درست و باید اون مسیر را رفت،حالا خود این کتاب راهنما به ما داده عزیزانی رو به ما داده که ما رو هدایت بکنند یا ما از اونها استفاده میکنیم و به مسیر درست میریم یا استفاده نمیکنیم و در دره میافتیم و از بین میریم.
وقتی که باور بکنیم هیچ کسی غیر از ما هیچ گونه قدرتی برای خلق هیچ چیزی در زندگیمون نداره رفتارمون تغییر میکنه افکارمون تغییر میکنه دیدگاههامون تغییر میکنه اعمالمون تغییر میکنه و اون وقت نتایج متفاوتی رو به دست میاریم.
و سختترین کار اینه که ما باور کنیم که هیچ کسی هیچ قدرتی در زندگی ما نداره.
انشالله بتونیم با کمک استاد با هدایتهای خداوند در این مسیر عالی قدمهای بزرگی را برداریم و انشالله نتایج بینظیری بگیریم که هم باعث افتخار و سربلندی خودمون و هم باعث افتخار و سربلندی استاد عزیزمون باشه و بتونیم در این دنیا زندگی عالی رو تجربه بکنیم و به همین صورت در جهان آخرت زندگی عالی رو تجربه بکنیم.
استاد عزیز ازتون ممنونم بابت آگاهیهای بینظیری که دادین باز هم کامنت زیر این فایل میذارم این مقداری از اول فایل بود انشالله که بتونم به درک عالی از این فایل برسم.
از همه خانواده عزیزم در گروه تحقیقاتی عباس منش هم واقعاً سپاسگزارم کامنتهاتون انگیزه و انرژی بینهایتی به من میده و میدونم که به امید خدا با کمک همه دوستان جهانی زیباتر رو خلق خواهیم کرد.
از وقتی که دیدم دوباره یه پروژه ی جدید توی سایت راه افتاده و یه انسجام دوباره به موضوعات فایل ها داده شده خیلی خوشحال شدم و دوباره ترغیب شدم که شروع کنم به کار کردن روی خودم، و وقتی فایل استاد در مورد کامنت لیلای عزیز رو دیدم و کامنتها رو خوندم خودم رو موظف کردم به انجام تمرینات
فایل گام اول رو چندین بار گوش دادم و امروز که داشتم نکته برداریهام رو مرور میکردم نکاتی به ذهنم اومد که دیدم بهترین جا برای ثبتشون همین جاست به عنوان رد پا
جمله ای ازصحبت های استاد رو که نوشته بودم این بود: خدایی که کل جهان رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه، اگر من بندگیش رو بکنم ، نمیتونه به من کمک کنه و کارای منو انجام بده ؟؟؟ نمیتونه منو هدایت کنه؟؟؟
یادم اومد به چند ماه پیش که توی یه خونه ی 47 متری توی منطقه 10 تهران توی یه محله ی شلوغ و تنگ و باریک که همیشه برای جای پارک هم خودمون و هم مهمونهامون مشکل و مسئله داشتیم زندگی میکردیم و هر بار که قرار بود از شهرستان مهمون بیاد به خاطر کوچیکی خونه هم یه جورایی مورد ترحم قرار میگرفتیم و هم خجالت و هم اذیت میشدیم
4 سال بود که توی اون خونه بودیم و داشتیم به پایان قرارداد نزدیک میشدیم.صاحب خونه با موندن ما اوکی بود.منم سالهای اول شاکر داشتنش بودم محله رو هم دوست داشتم از بس همه چیز در دسترس بود. ولی این آخری ها من دیگه نمیخواستم بمونم. انگار دیوارا دیگه بهم فشار می آورد
شروع کردم توی دیوار دنبال خونه گشتن . ولی با بودجه ی ما محله های بهتر و خونه های بزرگتر عملا امکان پذیر نبود حتی یه بار یه املاکی وقتی بودجه مون رو شنید پوزخند زد و گفت با این بودجه این محله چیزی پیدا نمیکنین
ولی من گفتم به قول رُزا اینا کی ان؟ صاحب همه چیز خداست
حتی یه بار قران رو که باز کردم یه آیه ای اومد که انگار توی این همه سال تا حالا چنین آیه ای رو ندیده بودم
آیه ی 9و 10 سوره ی انفال بود: و آنگاه که از پروردگارتان یارى خواستید و خدا بپذیرفت که من با هزار فرشته که از پى یکدیگر مىآیند یاریتان مىکنم
و آن کار را خدا جز براى شادمانى شما نکرد و تا دلهایتان بدان آرام گیرد. و یارى تنها ازسوى خداست که او پیروزمند و حکیم است
و وقتی این آیه رو خوندم دیگه اشکم بند نمی اومد
به همسرم زنگ زدم و با گریه براش آیه رو خوندم و گفتم من مطمئنم خدا برامون بهترین رو کنار گذاشته
خلاصه ش کنم که یه روز صبح انگار خدا بهم گفت توی محله ی مرزداران رو بگرد و من هم که هنوز توی رختخواب بودم سرچ کردم و دیدم چند ساعت پیش یه آگهی گذاشته شده که زیاد هم قیمتش بالا نبود و شرایطش خوب بود از توی عکسها
به همسرم نشون دادم و زنگ زدم وبرای عصر قرار بازدید گذاشتم
وقتی دیدمش گفتم خودشه به همسرم زنگ زدم و گفتم خودت هم باید بیای ببینی
شب باهم رفتیم و خونه رو دیدیم
اسم کوچه ش مهر بود.اسم پسر ما رادمهر:)
بهش گفتم اینم یه نشونه واسه اینکه خونه ی رادمهر توی کوچه ی مهر هست
حدود 2 ساعت با موتور توی محله و خیابون های اطراف چرخیدیم و چیزی جز زیبایی ندیدیم
.
.
.
الان 2 ماهه که توی یه خونه ای هستیم 95 متری توی بلوارمرزدارن . کوچه ی باز و بزرگ و پر از جای پارک
محله و ساختمون آروم و قشنگ. و یه حیاط بزرررگ که یه جورایی اختصاصیه برای خودمون و هر روز رادمهر میره دوچرخه سواری.
2 تا اتاق خواب بزرگ و کمدهای دیواری جادارداره
و یه حیاط خلوت بزرگ که شده مدرسان شریف:)))
همه چیز به راحتی و زیبا ترین شکل داخل حیاط خلوته و گاهی فکر میکنم من قبلا این کارهایی که اینجا انجام میدم رو کجا و چطوری انجام میدادم؟
انقدر نور و ویو خونه عالیه که هر روز صبح پرده ها رو کنار میزنم و درختای روی حیاط رو میبینم و میگم خدایا شکرت
صدای پرنده ها روی درختها که تمام روز میاد و منو به وجد میاره
هرچی بگم از زیبایی و انرژی خوب خونه ی جدید کم گفتم
و هربار مهمون میاد انگار یه اطمینان خاطری توی دلمون هست
و کسی جز خدا. جز خدای قادر و توانای من نمیتونست با این بودجه چنین بهشتی رو برای من به ارمغان بیاره
خدایی که با هزار فرشته منو یاری کرد و جز برای اطمینان و آرامش من نبود
و خدایی که چنین کار بزرگی رو (از نظر ذهن من) انجام داد. میتونه هررررکار دیگه ای رو برای من انجاام بده
به شرطی که من هم فقط برم سراغ خودش
ولی من پر هستم از شرک
به امید خدا و با استفاده از این گام ها شرک ها م رو کم کنم و بازم بیام از خدای خوبم بگم
بعد از فایل دستورالعمل خانه تکانی اومدم و فایل اول برای خانه تکانی مه همین فایل فوقالعاده بود رو دیدم و چقد جالب که در لحظه آدم وقتی از توحید میشنوه انگار فضای ذهنش تازه میشه احساس رفرش شدن و تازگی توی وجودم احساس میکنم و دلیلیش اینه که اصل و وجودمون با توحید هماهنگه و وقتی از جنسش میشنوم و دریافت میکنم این هماهنگی حس میشه .
همینجا با خودم عهد میبندم که من خودم رو مسئول زندگیم در تمام جنبه ها بدونم.
من مسئول زندگی خودم هستم در تک تک جنبه ها.
واقعا خیلی منطقی هست که خودم مسئول زندگیم هستم چون اگه غیر از این بود که یه میلیاد دلیل و مسئول میشد پیدا کنی و خب نهایتا چون اونا مسئول بودن من منفعل بودم و کاری ازم برنمیومد و وقتی این شیوه تفکرم باشه معلومه ایده ای برای بهبود زندگی ندارم و حتی اگه ایده ای باشه چون بقیه یه جور خاصی که باید باشن نیستن اون ایده اجرا نمیشه.
ولی وقتی پایه و اساس تفکرم رو میذارم که من مسئول زندگیم هستم
من قدرت حل مسائلم رو دارم
منم که با قدرت دادن به خدایی که رب العالمین هست زندگیم رو میسازم.
خدارو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت آگاهی و هدایت.
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
خدایا شکرت که این فرصت کار درنی رو بهم دادی و انجامش دادم با عشق.
خدایا هر آنچه دارم از آن توست و نفسی که میکشم از آن توست قلبی که میتپه از آن توست همه چیز تویی و من از خودم قدرتی ندارم من به هر خیری که از تو بهم برسه نیازمندم.
استاد و خانم شایسته جان خیلی دمتون گرم چقد خوشحالم بخاطر این مسیری که شروع کردم و براش ذوق دارم ممنونم ازتون برای این هدایای ارزشمند فایل ها و تدوین بینظیرش.
سلام من خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
فایل های توحیدی ناب ترین فایل های استاد هستند که بیشتر تاثیر رو در ذهن و قلب من میزارند
چقدر حرفه ای استاد توضیح میدهند انگار همون لحظه خدا داره از طریق استاد با من حرف میزنه و میگه پسر خوب بیا و فقط سمت خودم کجا میری و به همه و همه جا چنگ میزنی آخر میایی سراغ خودم همون اول بیا تا راه رو نشونت بدم
ولی اول باید مسیولیت کل زندگیت رو بپذیری تا بدونم چند چند با خودت هستی
همین که مسیولیت رو قبول کنی و از دیگران توقع نداشته باشی من خودم کمکت میکنم و با قوانینی که برای این جهان ترسیم کردم خودت و با کمک من میری اونجای که دوست داری با بهترین و آسان ترین راه ممکن
تو فقط روی خودت و افکار خودت تمرکز کن اصلا نیازی نداری که روی دیگران حساب کنی ….
دارم به این فکر میکنم که همین الان که در حال تایپ این دیدگاه هستم، چقدرررر نعمت ریز و درشت که خیلیاش رو حتی نمیدونم چیه داره بهم کمک میکنه تا من بتونم تایپ کنم.
از صندلی ای که روش نشستم، تا ستون فقرات، مفاصل دست و پا، گردن، چشم، انگشتانم، پوستم، نیروی جاذبه، هوا، ریه هام، مغزم، نورونهای عصبی و…. هزاران هزار هزار نعمت که اصلا توانی برای نوشتنش نیست!!! خدایا صدهزار بار شکرت…
اینا رو گفتم که به خودم یادآوری کنم، خدایی که این همه بهت نعمت داده تا بتونی کوچکترین حرکات رو راحت انجام بدی، هیییچ وقت تنهات نمیذاره، هیییچ وقت تو رو نیازمند دیگری نکرده، تو رو خالق زندگیت کرده، به تو توانایی خلق اتفاقات با افکارت داده، اونوقت چطور میشه که من برای یه سری کارای مسخره و پیش پا افتاده چشم میدوزم به عوامل بیرونی! زشته به خدا!
افتخار میکنم که بنده خدا هستم، افتخار میکنم فقیر خدا و هدایتش هستم، افتخار میکنم نیازمند خدا هستم…
وقتی توقع داشته باشم از دیگران دارم به ربوبیت خدا توهین میکنم.
خدایا کمکم کن بتونم همیییشه تو رو در نظر بگیرم، تنها تو رو بپرستم و تنها از خودت کمک بگیرم، خدایا من تمام امورات زندگی این دنیا و آخرتم رو به تو سپردم و میدونم تو من رو به مسیری که راحت و زیبا هست هدایتم میکنی و در اقداماتی که باید انجام بدم هم کمکم میکنی.
من به خدا و هدایتش ایمان و اعتماد دارم.
اگه شرایط فعلیمون دلخواهمون نیست به خاطر افکار خودمونه، به خاطر محدودیتیه که خودمون تو ذهنمون ساختیم، به خاطر اینه که ایمانمون عمل نیاورده و حرف مفت بوده.
تصمیم دارم فایل های خانه تکانی ذهن رو با حوصله یاد بگیرم، هر فایل رو 3 بار بررسی کنم، یک بار خودش رو، یکبار نوشته هام رو، و یک بار هم کامنت ها و اونچه میاد به ذهنم.
استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم از شما و خانم شایسته جان بابت همه زحماتی که برای سایت و بچهها میکشید. خدا رو شکر بابت وجودتون
وقتی داشتم کامنت شما رو میخوندم این جمله تون منو خیلی به فکر فرو برد و انگار تلنگری بود به من :
خدایی که این همه بهت نعمت داده تا بتونی کوچکترین حرکات رو راحت انجام بدی، هیییچ وقت تنهات نمیذاره، هیییچ وقت تو رو نیازمند دیگری نکرده، تو رو خالق زندگیت کرده، به تو توانایی خلق اتفاقات با افکارت داده، اونوقت چطور میشه که من برای یه سری کارای مسخره و پیش پا افتاده چشم میدوزم به عوامل بیرونی! زشته به خدا!
واقعا همینه
اگه قرار بود ما به دیگران نیاز داشته باشیم پس این همه نعمت برای چیه ؟
ما حین استفاده از یه وسیله ی برقی اگه به مشکلی بر بخوریم میریم سراغ دفترچه ی راهنماش که سازنده ش داده یا توی سایت سازنده ی اون وسیله
اون وقت خودمون سازنده ی خودمون رو فراموش می کنیم و میریم سراغ بقیه ی وسیله های مثل خودمون
🟣 راجب ارتباط با همسن و سال هام راستش من گزینش میکنم ینی با تعداد کمی دوست صمیمی ام ولی [ از چیزی که ناراحتم اینه که چرا آدم های اطرافم در تضاد با فرکانس هامن، آدم هایی نیستن که با هدایت الهی به خواسته هاشون برسن و من چرا با آدم هایی که با هدایت قلبی زندگی میکنن در ارتباط نیستم که باهاشون تور برم، مسافرت برم… ] ⬅️⬅️⬅️ فکر میکنم این ازون آشغالهای زیر فرش باشه چون گاها این فکت منو ناراحت میکنه.
توی موقعیت وقتی کنار همسنام قرار میگیرم و اونا از خاطرات شون با دختر میگن، از مست کردنا شون میگن، از مسافرت های کاپلی و سکس ضربدری میگن، از ک… کلک بازیهاشون میگن برمیگردم به خودم که چرا من توی جمعی نیستم که آدم هاش هم ارزش و هم فرکانس با خودم باشن؟ تو جمع همسنام اغلب ساکتم و چیزی به ذهنم نمیرسه یا حتی وقتی دارن از اخبار کشور و اقتصاد میگن، من سعیم اینه ذهنمو از ورودی های بد حفظ کنم. اگه سکوت میکنم و ناراحت میشم به معنی این نیست که من تو جمع خاطره یا تجربه فانی برای گفتن ندارم بلکه اتفاقا من حرف برای گفتن دارم فقط تو اون جمع که باوراشون هم فرکانس من نیست راه بلاک ارتباطی رو برای کنترل ذهن و مانیتور ورودی هام در پیش میگیرم. من ارتباط فردیم خیلی خوبه
🟠 باور مخربی دارم که من ارتباط جمعیم ضعیفه
🟣 درمورد همنشینی و ارتباط با بزرگترا میتونم این باورو در خودم تقویت کنم که اتفاقا این همنشینی به من قدرت بزرگ فکر کردن رو داد.
اما عدم همنشینی با همسنام تا حد زیادی عملگرایی رو در من کاهش داد. من میشینم فکر میکنم، تصویر سازی میکنم، طرح و هدف گذاری میکنم اما 10% عمل میکنم.
🟠 آشغال زیر فرش اینجاست که من عملگراییم به شدت ضعیفه.
🟣 مسئله فرق عقیدتی بین من و خانوادم، تقریبا الان میتونم بگم که به یک ثباتی رسیدم که قلبم آرومه نگران چیزای الکی نیستم. وقتی یه درگیری ذهنی هم پیش بیاد قلبم سعی داره ذهنمو آروم کنه، انگار که میاد بغلش میکنه میگه من اینجام هواتو دارم، چیزی نیست آروم باش، همه چیز در زمان مناسب خودش اتفاق میفته؛ انگار ک قلبه کارو دست گرفته و آروم آروم داره هدایت میکنه، فمون دستشه جایی که میپیچه منم میپیچم جایی که چپ بره منم چپ میرم، اصن انگار اگه راه اونو نخوام برم پاهام کشش نداره. من دارم به سمت خواسته هام هدایت میشم و دلیلی نداره نگران آینده باشم:
– همونطور که بابا مصر بود روی صرف درس خوندن و کار نکردن و با اینوجود من وارد بازار املاک شدم
– همونطور که بابا مصر بر ادامه تحصیل تو شهرخودمون بود و من اومدم سربازی تو تهران
↩️↩️↩️
-همونطور هم من وارد بازار میوه و تره بار میشم و با دریافت هدایت الهی قسمت های دیگری از شخصیتمو رشد میدم
-همونطورم دختر مورد علاقه مو با عقاید هم فرکانسم وارد خانوادم میکنم و از دامنه ارتباطی جدید لذت میبرم
⬅️هیچ دلیلی برای نگرانی نیست، تو هرخواسته ای داری باید فرمون کو بدی دست قلبت تا هدایتت کنه
🟣 درسته این دیدگاه ها رو دارم اما یوقتایی اشغال های زیر فرش خودشو نشون میده:
– یادمه وقتی پزشک وظیفه جدید که اومده بود درمانگاه و حین تزریق سرم میخاست بره و من نذاشتم، دوتا از سربازهای مت بالا پشتش در اومدن، منم حسودی کردم که چرا اونا منو جلوی یه سرباز جدید خراب کردن و هی توذهنم اورتینک میکردم که دفعه بعد شیفت من بود دهن اونا رو سرویس میکنم…
– یروز یکی از بچه ها گفت تو پیرمرد درونت فعاله
– یروز دو تا از بچه ها مسخرم کردن و گفتن تو دربرابر خانوما زود شل میشی…
– یکی از بچه ها گفت تو خیلی ساکتی فقط باید بشینی جلو آقا عزیزی (که خیلی صحبت میکنه) اون حرف بزنه تو گوش کنی
🟠 جاهایی که بگیرن روم و مسخرم کنن یاد دوران مدرسه میفتم که از ترس مسخره شدن بخصوص تو دبیرستان چقد من ساکت بودم و میرفتم تو خودم.
منم بعضی مواقع سر این مسائل ناراحت میشم چرا ادمای دورم همفرکانس با من نیستند مثلا همسن و سالام میان تو جمع به قول خودت از سفرهای کاپلی میگن یا راجب موضوعاتی که برا من هیچ جذابیتی نداره و پیش خودم ناراحت میشم چرا کسی نیست که راجب قوانین باهم صحبت کنیم
و بعضی مواقع با خودم فکر میکنم شاید اونقدری که باید رو خودم کار نکردم چون به قول استاد وقتی تو تغییر کنی ادمای اطرافت هم تغییر میکنند
ولی خب قلبم میگه اروم باش در زمان مناسب همه چی درست میشه و تکامل طی کنیم تا با ادمایی که تو دیدگاه ما هستن و هم فرکانس با ما
به نام خدایی که اگر دل بسپاری خالق قصه ی زندگیت میشه
و خدایی که سیستمیک عمل میکنه و پاسخ میده به فرکانس های ما
قسمت اول رو بپردازیم به آموزش و بعد بیایم ترمز های ذهنی و اشغال های زیر فرش مونو ببینیم.
◼️آموزش
هر مسئله و چالشی که پیش اومده حل شده و تبدیل شده به اختراعات و تکنولوژی الان
خدا در هرلحظه داره فرکانس هدایت رو ارسال میکنه این ماییم که موظفیم هم فرکانس با سیگنال هدایت بشیم
🟣 خودم یادمه که هنوز 15 سالم نشده بود وقتی اوضاع خونه مون و شهریه پزشکی دانشگاه آزاد رو میدیدم، آشفتگیهای مامانم و عصبانیت های بابام، وقتایی مامانم از نگرانیش راجب زندگی آینده صحبت میکرد،
من بهش میگفتم
-راضی نیستم حتی یه قرونم برام سرمایه گذاری کنی
-تو به فکر خودت باش
-من خودم تلاش میکنم به چیزایی که میخام میرسم
↩️↩️↩️ ینی از همون اول این بیس رو داشتم که مسئول زندگیم، خودمم
برعکس خواهرام که به رغم پزشک بودن شون، به رغم اینکه دوتا بچه دارن، به زغم اینکه سن شون از 30 گذشته بازم برای کوچک ترین کاری وابسته مامان و بابام هستن.
این نگاه که یکی دیگه باید زندگی منو تغییر بده رو بنداز دور
↩️↩️↩️ – این ینی وام نگیریم،
– ینی خودم کارای خودمو کنم،
– منتظر نمونم
– انتظار برای یه منجی که یکاری برام کنه یا اون بیاد تا منم حرکت کنم
🟣 خود من نگاهم تا چند ماه پیش این بود که کسی که دوسش دارم باید کنارم باشه تا من تغییر رو شروع کنم چون میخام اون همراهم باشه، تو پروژه هام کنارم باشه، چون اصن زندگی بدون اون ارزش نداره، خیلی مقدس شده بود برام انگار شیشه عمرمه؛ درصورتی که میدونم انسان حرکت میکنه پیش میره در مسیر خواسته هاش و به مرور که فرکانس هاش تغییر میکنه مدار هاشم تغییر میکنه، آدم های جدیدی رو میبینه و از بین این آدم ها کسی میاد کنارش و میشه عشقش️
اگر صبر داشته باشی، بذاری افکار جدید قدرت بگیره و عمل کنی به دانسته هات، اونوقت میتونی زندگیتو تغییر بدی ⬅️ این فرایند آرام آرام اتفاق میفته
گردنگیرت واسه قبول مسئولیت زندگی خودت قوی باشه…
جبر جغرافیایی؛ باید بپذیریم که همه اتفاقات اطراف رو خودم ساختم، نگو بخاطر به دنیا اومدن تو فلان خانواده و شهر و کشور…
سوال
چه شرایطی داشتی که باور کردی محدودیته؟
چه چیزایی رو هنوز باور داری که اون شرایط تو رو ضعیف کرده؟
تو چه چیزایی تونستی این باورو بسازی که اون شرایط بهت قدرت و توانایی خاصی داده؟
من باور دارم که زندگی تو خانواده مذهبی منو ضعیف کرده و باعث شده
1) نتونم دوست دختر داشته باشم و عشقو تجربه کنم
2) نتونم با همسن و سال هام برای سالهای زیادی ارتباط بگیرم
3)نتونم خیلی از تجربه های همسنامو داشته باشم مثل مسافرت با دوستان، باشگاه رفتن، دوست دختر داشتن و…
4) بجای اینکه با همسنام ارتباط بگیرم و اکتیو و عملگرا باشم، شدم همنشین پیرمردا و اهل سکون و تفکر و رکود
5) الان با توجه به فرق زیاد عقیدتی بین من و خواسته هام، قطعا زندگی آیندم دچار مشکلات شدیدی میشه
6) نتونم برم برا خودم کار کنم تو بازار و حتی شیفت های بیمارستان
◼️الان که نشستی رو صندلی تریاژ یه بیمارستان خصوصی و داری خودتو تحلیل میکنی،
آیا منطق منطقی برای این باورها داری؟
چه باور و مدل نگاهی برای داشتن احساس خوب بهت کمک میکنه؟
چقد بنظرت تونستی اون دیدگاه قبلی رو تغییر بدی و الان چه دیدگاهی داری؟
آشغالهای زیر فرش چیان؟
– من دیگه تو ذهنم گیر نیستم و الان میگم خب اینجوری شده دیگه ولش کن مثل اون آدمیه که یه ماشین بهش زده و در رفته قرار نیست بینه وسط خیابون و داد و بیداد کنه، الان مسئولیت زندگیم با خودمه.
– مثل قبل منطق مطلقی که بیان گیر بدم، اورتینک کنم نیست و تقریبا 70% دیگه اینا رو قبول ندارم چون مسئولیت زندگیمو پذیرفتم گفتم از اینجا به بعد دیگه با خودمه، من میدونم چیکار کنم و الحمدالله خدا داره هدایت میکنه، خوبم هدایت میکنه، خوب که نه عالییییی….
– درمورد تجربه عشق خب من سالها حتی تو دانشگاهم دوست دختر نداشتم و ندارم، بین همسنام یه بکن دررویی خاصی رایجه و این فرصت فکر کردن، فرصت هدفگذاری و هدفدار زندگی کردن رو از آدم میگیره، به آدم اجازه نمیده درست فکر کنه بفهمه از زندگی چی میخاد. نه فقط تو بحث دوست دختر داشتن، من تو تنهاییم فکر کردم با خودم که من واقعا چی میخام؟ چیو میخام تجربه کنم؟ تنهایی بهم کمک کرد سبک زندگیمو انتخاب کنم نه مثل 98% تا 40 سالگی بدون دنبال چیزای مختلف و هرکاری که میگن پول توشه بدون توجه به ارزش ها و علایق شخصی، بعد از 40 سال تازه میفهمن که حرف دیگران مهم نیست باید به حرف دلت گوش بدی، باید کاریو که دوست داری انجام بدی، دنبال پول ندویی، دنبال عشق ندویی، اگه تو هر موضوعی احساست رو عوض کنی نتایج عوض میشه.
– تنهایی بهم یاد داد سگ دو زدن و تلاش الکی که همه اطرافیانم دارن این کارو میکنن اصلا جواب نمیده و این رو تو اوج سال های جوونیم تو سن 24 سالگی فهمیدم.
قانون درک ورودی ها میگه آگاهی که الان اومده تو وجودت اگر بهت احساس آرامش میده، از طرف خداست و اگر احساس نگرانی و ترس میده، از طرف شیطانه.
الهی به امید تو
ردپای روز اول
چی شد که اومدم اینجا و شروع کردم نمیدونم اما حتما در مدار شنیدن این آگاهی ها بودم…..
پرورگار عزیزم من هیچ نمیدانم تو میدانی
بگو تا بنویسم…..
انتظارتو از بقیه به صفر برسون
همون روز هایی که به غیر تو احساب کردم و از بقیه به جای تو خواستم همون نقطه ،نقطه سقوط من بود.
همون روزهایی که روی تو حساب کردم نقطه عطف زندگی من بود…..
تویی که صاحب اختیاری و هر لحظه زندگی منو بهم قدرت خلقشو دادی،،،،چطور منه بنده روی غیر تو به راحتی حساب میکنم و میشم مشرک…..
مرسی استاد از این فایل عالیتون….
وقتی از خدا حرف میشه
وقتی از توحید میگید…..
توی چهرتون جه خوب میشه فهمید که رابطه عمیقی با خداوند داری:)
من خالق زندگی خودم هستم ……
اگه ما در مدار خوبی باشیم حتی اگه زمین و آسمونم یکی بشن همه چی به نفع ما میشه…..
و برعکس اگر در مدار درستی نباشیم ،هر اتفاقی به ضرر ما تموم میشه……
روز ها میگذره تا درک کنم و به تکامل برسم که قدرت برتر من تویی،،،،،،
تویی پناه من و تویی همون کسی که هر لحظه زندگی منو زیبا میکنه…..
اصل =توحید عملی
اصل=توکل به الله
اصل=قدرت به دست اوست
اصل =من نمیدونم ،،،بلدنیستم ،،،،نمیدونم کسب و کار خوب چطوره،من نمیدونم رابطه عالی از چه راهی به دست میاد،،،،،اما خوب میدونم تو بلدی تو عقل کلی:)
ورودی ها افکارو شکل میده و افکار باور هارو و در نهایت باور ها نتایج زندگی منو میسازه:)
به چی در طول روز گوش میدی
به چی توجه میکنی
آیا مثه بقیه داری عمل میکنی؟؟؟؟
اگه جوابت مثبته به خودم میگم اول ،،،،پس پس مثه هموناام نتیجه میگیری:)
چه قشنگ از تضاد ها گفتید استاد:
تضاد یعنی اینکه بدونم خواسته هام چیه
تضاد یعنی پل رسیدن به هدف و پیشرفت
تضاد یعنی چراغ راه تا بهتر خواسته هامو ببینم:)))))
حساب کردن روی بقیه=شرک
حساب کردن روی تو، جان جهان=توحید
و چه زیباست توحید با عمل همراه باشه
که اگه نباشه دیگع توکل و توحید نیست:)
خدایااااا منو در این مسیر ثابت قدم بدار:)
شکر که هدایتم کردی به اینجا.
به نام خداوند یکتا
سلام خدمت استاد عزیزم
1
عنوان این جلسه (مسولیت پذیری در قبال تمام شرایط و اتفاقات زندگی)
کل داستان همین مسولیت پذیری در قبال اتفاقات زندگیمونه دیگه یعنی اگه ما در مسیر درست هستیم باید در قدم اول مسولیت پذیری در قبال تمام شرایط زندگیمونو در وجودمون نهادینه کنیم وقتی به این شکل کار باور کنیم و عمل کنیم زندگی ما همواره بهتر میشه و اتفاقات عالی برای ما در زندگیمون رخ میده .
این یعنی توحید عملی به نظرم اولین مشخصه توحید اینکه ما قدرت خلق زندگیمونو به خودمون و خدای خودمون میدیم و باور میکنیم این ما هستیم که شرایط زندگیمونو خلق میکنیم با افکارمون .
این چیزیه که 90% انسانها نمیتونن باور کنن دیگه و اگه ما میخوایم متفاوت باور کنیم باید متفاوت فکر کنیم و این سایت بهترین جاییه که میتونه به ما کمک کنه که متفاوت از بقیه جامعه فکر کنیم .
جمله طلایی استاد > اگه داری مثل بقیه جامعه اون 90…% فکر میکنی مثل اونا نتیجه میگیری و این دیوانگیه که هر روز صبح پاشی و همون آدم قبلی با همون افکار باشی و انتظار نتیجه متفاوتی تو زندگیت باشی .
خدا برای هیچ کسی کاری نمیکنه معجزه نمیکنه اگر اون ادم خودش نخواد مسیر درست و توحیدی و پیش بگیره .
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره نمل
وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَ(۴۵)
ما به سوى «ثمود»، برادرشان «صالح» را فرستادیم که: خداى یگانه را بپرستید! امّا آنان به دو گروه تقسیم شدند که به مخاصمه پرداختند
—————————————————————————–
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا به امید تو
سلام به استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته مهربانم و سپاسگزارم از بابت این فایل عالی که واقعا هدایتگر من به سمت توحید بود.
یه تشکر ویژه هم از سرکار خانم شایسته عزیز دارم از بابت دوره خانه تکانی ذهن که واقعاً بینظیره و هر روز که هر فایلی که میاد نگاه میکنیم واقعاً اشتیاقمون برای تغییر هزاران برابر میشه.
چقدر موضوع این فایل درباره حال این روزهای من بود،منی که توی بازه زمانی همه مسئولیتهای زندگیم رو به عهده گرفته بودم و خیلی عالی داشتم پیش میرفتم،یهو متوجه شدم که همه چیز رو انداختم گردن دیگران،منی که هیچ وقت از پدرم حتی پول تو جیبی نخواسته بودم حالا توقع دارم که برام خیلی کارها را انجام بده،حالا اتفاقاتی که توی زندگیم افتاده رو انداختم گردن همسرم فرزندم اجتماع وضعیت اقتصادی و هزاران موضوع دیگه،و تو این مدت حسابی چک و لغت خوردم.
حالا احساس میکنم درسهام رو یاد گرفتم و مسئولیت کامل و 100 درصدی زندگی خودم رو بر عهده گرفتم. به خدا گفتم خدایا من زورم نمیرسه تسلیم توام تو بزرگی تو قوی تو تنها پروردگار منی تو کمکم کن و من رو هدایت کن به راهی که توش برام پر از خیر و برکت باشه،و باور دارم خداوند از جایی که فکرشو نمیکنم من رو هدایت میکنه و زندگیم رو سرشار از خیر و برکت و رحمت الهی خودش میکنه
واقعا وقتی به قانونی که استاد دارن توضیح میدن و تدریس میکنند نگاه میکنیم متوجه میشیم که تمام قرآن تمام صحبتهای استاد تک به تک در قرآن ذکر شده و طبق قوانین الهی هست،وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم میبینم هرجا که مسئولیت پذیر بودم و مسئولیت زندگی خودم رو بر عهده گرفتم اتفاقات خیلی عالی رو تو زندگیم تجربه کردم،اما هر وقت که ار رو انداختم گردن دیگران مثلاً انتظار داشتم از رئیس بانک از فلان مدیر تو فلان شرکت از فلان شخص تو محل کارم هر وقت این انتظار از اینها داشتم کارم نتیجه نگرفته و نتیجهای که میخواستم رو نگرفتم و اگر هم نتیجه گرفتم با منت بوده اون شخص در قبالش از من چیزی رو خواسته.
ولی الان با خدایی طرفیم که میگه بابا شما از من بخواه من همه چیز بهت میدم بدون منت بدون هیچ داستانی،میگه بابا تو نمک آشتم از من بخواه تو هر چیزی که میخوای از من بخواه من بهت میدم،اما چرا ما این کارو نمیکنیم؟
چون نسبت به خداوند بیایمان و مشرکیم،چون باور نداریم که خداوند تواناییش رو داره،چون تو ذهن ما خداوند یه انسانیه با یه سری تواناییهای محدود که یه سری کارها رو میتونه انجام بده و یه سری کارها رو نمیتونه انجام بده،و این باعث شده که ما همیشه تو زندگیمون ضربه بخوریم و اوضاع مناسبی نداشته باشیم.
مسئولیت پذیری یعنی اینکه ما انتخاب بکنیم چه افکاری رو داشته باشیم چه چیزهایی رو بشنویم چه چیزهایی رو باور بکنیم و چه اعمالی رو انجام بدیم،این کار مثل لبان یک هواپیما میمونه،یک هواپیما از زمانی که از مبدا پرواز میکنه تا زمانی که به مقصد برسه بارها باید طبق نقشهای که داره تغییر جهت بده،تا این هواپیما رو بتونه در مقصد بنشونه،خلبان هواپیما مسئولیت این رو قبول کرده که هواپیما رو در مقصد بنشونه و به همین دلیل نمیتونه هر جایی که دلش خواست هر مسیری که دلش خواست رو بره،اون قبول کردی که من میخوام این هواپیما رو در مقصد به زمین بنشونم صحیح و سالم،حالا برای این کار یک نقشه داره اون نقشه بهش میگه الان باید مثلاً مسیر مثلاً 10 درجه رو بریم بعد مثلاً این مسیرو بری بعد اون مسیرو بری تا به مقصدت برسی،استاد هم دقیقاً دارن همین کارو با ما میکنن،استاد هم دقیقاً مثل اون راهنما دارن به ما میگن که آقا الان که اینجا رسیدی باید این حرکتو بکنی حالا این حرکتو اینجوری فکر بکنی اینجوری عمل بکنی اینجوری باور بکنی تا به نتیجه دلخواهت برسی،حالا ما یا میتونیم به گفتههای استاد عمل بکنیم و به مقصدی که میخوایم برسیم یا نه عمل نکنیم و سقوط بکنیم و از بین بریم.
دقیقاً مثل اون داستانی که استاد توی جلسه گر اشتباه نکنم 2 12 قدم میگن که یه جادهای هست که همه دارن ازش میرن وقتی که میخوان بیان تعریف میکنند واسه رودخونه موندیم کلک ساختیم از فلان اژدها رد شدیم،فلان حیوون رو کشتیم و و کلی سختی کشیدیم تا به اونجا برسیم،و همه تایید میکنند میگن بله همینطوره مام که تا اینجا اومدیم انقدر سختی کشیدیم و فلان و فلان،این دقیقاً همون مسیریه که عموم مردم دارن میرن و عموم مردم نتیجه عالی نمیگیرند،این دقیقاً همون چیزیه که استاد میگه در 90 درصد مواقع مسیر مخالف عموم جامعه مسیر درست و باید اون مسیر را رفت،حالا خود این کتاب راهنما به ما داده عزیزانی رو به ما داده که ما رو هدایت بکنند یا ما از اونها استفاده میکنیم و به مسیر درست میریم یا استفاده نمیکنیم و در دره میافتیم و از بین میریم.
وقتی که باور بکنیم هیچ کسی غیر از ما هیچ گونه قدرتی برای خلق هیچ چیزی در زندگیمون نداره رفتارمون تغییر میکنه افکارمون تغییر میکنه دیدگاههامون تغییر میکنه اعمالمون تغییر میکنه و اون وقت نتایج متفاوتی رو به دست میاریم.
و سختترین کار اینه که ما باور کنیم که هیچ کسی هیچ قدرتی در زندگی ما نداره.
انشالله بتونیم با کمک استاد با هدایتهای خداوند در این مسیر عالی قدمهای بزرگی را برداریم و انشالله نتایج بینظیری بگیریم که هم باعث افتخار و سربلندی خودمون و هم باعث افتخار و سربلندی استاد عزیزمون باشه و بتونیم در این دنیا زندگی عالی رو تجربه بکنیم و به همین صورت در جهان آخرت زندگی عالی رو تجربه بکنیم.
استاد عزیز ازتون ممنونم بابت آگاهیهای بینظیری که دادین باز هم کامنت زیر این فایل میذارم این مقداری از اول فایل بود انشالله که بتونم به درک عالی از این فایل برسم.
از همه خانواده عزیزم در گروه تحقیقاتی عباس منش هم واقعاً سپاسگزارم کامنتهاتون انگیزه و انرژی بینهایتی به من میده و میدونم که به امید خدا با کمک همه دوستان جهانی زیباتر رو خلق خواهیم کرد.
خدایا شکرت
سلام به استادعزیز و خانم شایسته ی بزرگوار
از وقتی که دیدم دوباره یه پروژه ی جدید توی سایت راه افتاده و یه انسجام دوباره به موضوعات فایل ها داده شده خیلی خوشحال شدم و دوباره ترغیب شدم که شروع کنم به کار کردن روی خودم، و وقتی فایل استاد در مورد کامنت لیلای عزیز رو دیدم و کامنتها رو خوندم خودم رو موظف کردم به انجام تمرینات
فایل گام اول رو چندین بار گوش دادم و امروز که داشتم نکته برداریهام رو مرور میکردم نکاتی به ذهنم اومد که دیدم بهترین جا برای ثبتشون همین جاست به عنوان رد پا
جمله ای ازصحبت های استاد رو که نوشته بودم این بود: خدایی که کل جهان رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه، اگر من بندگیش رو بکنم ، نمیتونه به من کمک کنه و کارای منو انجام بده ؟؟؟ نمیتونه منو هدایت کنه؟؟؟
یادم اومد به چند ماه پیش که توی یه خونه ی 47 متری توی منطقه 10 تهران توی یه محله ی شلوغ و تنگ و باریک که همیشه برای جای پارک هم خودمون و هم مهمونهامون مشکل و مسئله داشتیم زندگی میکردیم و هر بار که قرار بود از شهرستان مهمون بیاد به خاطر کوچیکی خونه هم یه جورایی مورد ترحم قرار میگرفتیم و هم خجالت و هم اذیت میشدیم
4 سال بود که توی اون خونه بودیم و داشتیم به پایان قرارداد نزدیک میشدیم.صاحب خونه با موندن ما اوکی بود.منم سالهای اول شاکر داشتنش بودم محله رو هم دوست داشتم از بس همه چیز در دسترس بود. ولی این آخری ها من دیگه نمیخواستم بمونم. انگار دیوارا دیگه بهم فشار می آورد
شروع کردم توی دیوار دنبال خونه گشتن . ولی با بودجه ی ما محله های بهتر و خونه های بزرگتر عملا امکان پذیر نبود حتی یه بار یه املاکی وقتی بودجه مون رو شنید پوزخند زد و گفت با این بودجه این محله چیزی پیدا نمیکنین
ولی من گفتم به قول رُزا اینا کی ان؟ صاحب همه چیز خداست
حتی یه بار قران رو که باز کردم یه آیه ای اومد که انگار توی این همه سال تا حالا چنین آیه ای رو ندیده بودم
آیه ی 9و 10 سوره ی انفال بود: و آنگاه که از پروردگارتان یارى خواستید و خدا بپذیرفت که من با هزار فرشته که از پى یکدیگر مىآیند یاریتان مىکنم
و آن کار را خدا جز براى شادمانى شما نکرد و تا دلهایتان بدان آرام گیرد. و یارى تنها ازسوى خداست که او پیروزمند و حکیم است
و وقتی این آیه رو خوندم دیگه اشکم بند نمی اومد
به همسرم زنگ زدم و با گریه براش آیه رو خوندم و گفتم من مطمئنم خدا برامون بهترین رو کنار گذاشته
خلاصه ش کنم که یه روز صبح انگار خدا بهم گفت توی محله ی مرزداران رو بگرد و من هم که هنوز توی رختخواب بودم سرچ کردم و دیدم چند ساعت پیش یه آگهی گذاشته شده که زیاد هم قیمتش بالا نبود و شرایطش خوب بود از توی عکسها
به همسرم نشون دادم و زنگ زدم وبرای عصر قرار بازدید گذاشتم
وقتی دیدمش گفتم خودشه به همسرم زنگ زدم و گفتم خودت هم باید بیای ببینی
شب باهم رفتیم و خونه رو دیدیم
اسم کوچه ش مهر بود.اسم پسر ما رادمهر:)
بهش گفتم اینم یه نشونه واسه اینکه خونه ی رادمهر توی کوچه ی مهر هست
حدود 2 ساعت با موتور توی محله و خیابون های اطراف چرخیدیم و چیزی جز زیبایی ندیدیم
.
.
.
الان 2 ماهه که توی یه خونه ای هستیم 95 متری توی بلوارمرزدارن . کوچه ی باز و بزرگ و پر از جای پارک
محله و ساختمون آروم و قشنگ. و یه حیاط بزرررگ که یه جورایی اختصاصیه برای خودمون و هر روز رادمهر میره دوچرخه سواری.
2 تا اتاق خواب بزرگ و کمدهای دیواری جادارداره
و یه حیاط خلوت بزرگ که شده مدرسان شریف:)))
همه چیز به راحتی و زیبا ترین شکل داخل حیاط خلوته و گاهی فکر میکنم من قبلا این کارهایی که اینجا انجام میدم رو کجا و چطوری انجام میدادم؟
انقدر نور و ویو خونه عالیه که هر روز صبح پرده ها رو کنار میزنم و درختای روی حیاط رو میبینم و میگم خدایا شکرت
صدای پرنده ها روی درختها که تمام روز میاد و منو به وجد میاره
هرچی بگم از زیبایی و انرژی خوب خونه ی جدید کم گفتم
و هربار مهمون میاد انگار یه اطمینان خاطری توی دلمون هست
و کسی جز خدا. جز خدای قادر و توانای من نمیتونست با این بودجه چنین بهشتی رو برای من به ارمغان بیاره
خدایی که با هزار فرشته منو یاری کرد و جز برای اطمینان و آرامش من نبود
و خدایی که چنین کار بزرگی رو (از نظر ذهن من) انجام داد. میتونه هررررکار دیگه ای رو برای من انجاام بده
به شرطی که من هم فقط برم سراغ خودش
ولی من پر هستم از شرک
به امید خدا و با استفاده از این گام ها شرک ها م رو کم کنم و بازم بیام از خدای خوبم بگم
سلام به استاد عزیز و دوستای گل سایت
بعد از فایل دستورالعمل خانه تکانی اومدم و فایل اول برای خانه تکانی مه همین فایل فوقالعاده بود رو دیدم و چقد جالب که در لحظه آدم وقتی از توحید میشنوه انگار فضای ذهنش تازه میشه احساس رفرش شدن و تازگی توی وجودم احساس میکنم و دلیلیش اینه که اصل و وجودمون با توحید هماهنگه و وقتی از جنسش میشنوم و دریافت میکنم این هماهنگی حس میشه .
همینجا با خودم عهد میبندم که من خودم رو مسئول زندگیم در تمام جنبه ها بدونم.
من مسئول زندگی خودم هستم در تک تک جنبه ها.
واقعا خیلی منطقی هست که خودم مسئول زندگیم هستم چون اگه غیر از این بود که یه میلیاد دلیل و مسئول میشد پیدا کنی و خب نهایتا چون اونا مسئول بودن من منفعل بودم و کاری ازم برنمیومد و وقتی این شیوه تفکرم باشه معلومه ایده ای برای بهبود زندگی ندارم و حتی اگه ایده ای باشه چون بقیه یه جور خاصی که باید باشن نیستن اون ایده اجرا نمیشه.
ولی وقتی پایه و اساس تفکرم رو میذارم که من مسئول زندگیم هستم
من قدرت حل مسائلم رو دارم
منم که با قدرت دادن به خدایی که رب العالمین هست زندگیم رو میسازم.
خدارو صد هزار مرتبه شکر بخاطر نعمت آگاهی و هدایت.
خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
خدایا شکرت که این فرصت کار درنی رو بهم دادی و انجامش دادم با عشق.
خدایا هر آنچه دارم از آن توست و نفسی که میکشم از آن توست قلبی که میتپه از آن توست همه چیز تویی و من از خودم قدرتی ندارم من به هر خیری که از تو بهم برسه نیازمندم.
استاد و خانم شایسته جان خیلی دمتون گرم چقد خوشحالم بخاطر این مسیری که شروع کردم و براش ذوق دارم ممنونم ازتون برای این هدایای ارزشمند فایل ها و تدوین بینظیرش.
خدایار و نگهدار همه مون باشه.
خدایا هر آن چه دارم از آن توست
سلام من خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه
فایل های توحیدی ناب ترین فایل های استاد هستند که بیشتر تاثیر رو در ذهن و قلب من میزارند
چقدر حرفه ای استاد توضیح میدهند انگار همون لحظه خدا داره از طریق استاد با من حرف میزنه و میگه پسر خوب بیا و فقط سمت خودم کجا میری و به همه و همه جا چنگ میزنی آخر میایی سراغ خودم همون اول بیا تا راه رو نشونت بدم
ولی اول باید مسیولیت کل زندگیت رو بپذیری تا بدونم چند چند با خودت هستی
همین که مسیولیت رو قبول کنی و از دیگران توقع نداشته باشی من خودم کمکت میکنم و با قوانینی که برای این جهان ترسیم کردم خودت و با کمک من میری اونجای که دوست داری با بهترین و آسان ترین راه ممکن
تو فقط روی خودت و افکار خودت تمرکز کن اصلا نیازی نداری که روی دیگران حساب کنی ….
خدایا هزاران مرتبه شکرت
زیباترین جمله ای که از استاد شنیدم…
شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورجه در دل تاریکی….
اگر این مسئله شرک و ایمان به توحید رو حل کنیم … 100 درصد کارهای زندگیمون روال میشه اما سخته سخته و نیاز به تمرین داره …
سر کار
خیابون
کوچه محل
فامیل …
میخوای قدرت رو بدی به غیر از خدا …
ناخواسته این کار رو انجام میدی ولی توجیه میکنی ک فعلا اون رئیس حقوق من رو میده یا فلان کس باید کار من انجام بده …
به امید روزی ک تمام زندگیمون توحیدی بشه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
دارم به این فکر میکنم که همین الان که در حال تایپ این دیدگاه هستم، چقدرررر نعمت ریز و درشت که خیلیاش رو حتی نمیدونم چیه داره بهم کمک میکنه تا من بتونم تایپ کنم.
از صندلی ای که روش نشستم، تا ستون فقرات، مفاصل دست و پا، گردن، چشم، انگشتانم، پوستم، نیروی جاذبه، هوا، ریه هام، مغزم، نورونهای عصبی و…. هزاران هزار هزار نعمت که اصلا توانی برای نوشتنش نیست!!! خدایا صدهزار بار شکرت…
اینا رو گفتم که به خودم یادآوری کنم، خدایی که این همه بهت نعمت داده تا بتونی کوچکترین حرکات رو راحت انجام بدی، هیییچ وقت تنهات نمیذاره، هیییچ وقت تو رو نیازمند دیگری نکرده، تو رو خالق زندگیت کرده، به تو توانایی خلق اتفاقات با افکارت داده، اونوقت چطور میشه که من برای یه سری کارای مسخره و پیش پا افتاده چشم میدوزم به عوامل بیرونی! زشته به خدا!
افتخار میکنم که بنده خدا هستم، افتخار میکنم فقیر خدا و هدایتش هستم، افتخار میکنم نیازمند خدا هستم…
وقتی توقع داشته باشم از دیگران دارم به ربوبیت خدا توهین میکنم.
خدایا کمکم کن بتونم همیییشه تو رو در نظر بگیرم، تنها تو رو بپرستم و تنها از خودت کمک بگیرم، خدایا من تمام امورات زندگی این دنیا و آخرتم رو به تو سپردم و میدونم تو من رو به مسیری که راحت و زیبا هست هدایتم میکنی و در اقداماتی که باید انجام بدم هم کمکم میکنی.
من به خدا و هدایتش ایمان و اعتماد دارم.
اگه شرایط فعلیمون دلخواهمون نیست به خاطر افکار خودمونه، به خاطر محدودیتیه که خودمون تو ذهنمون ساختیم، به خاطر اینه که ایمانمون عمل نیاورده و حرف مفت بوده.
تصمیم دارم فایل های خانه تکانی ذهن رو با حوصله یاد بگیرم، هر فایل رو 3 بار بررسی کنم، یک بار خودش رو، یکبار نوشته هام رو، و یک بار هم کامنت ها و اونچه میاد به ذهنم.
استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم از شما و خانم شایسته جان بابت همه زحماتی که برای سایت و بچهها میکشید. خدا رو شکر بابت وجودتون
در پناه خدا باشید
سلام آقای طلایی عزیز
وقتی داشتم کامنت شما رو میخوندم این جمله تون منو خیلی به فکر فرو برد و انگار تلنگری بود به من :
خدایی که این همه بهت نعمت داده تا بتونی کوچکترین حرکات رو راحت انجام بدی، هیییچ وقت تنهات نمیذاره، هیییچ وقت تو رو نیازمند دیگری نکرده، تو رو خالق زندگیت کرده، به تو توانایی خلق اتفاقات با افکارت داده، اونوقت چطور میشه که من برای یه سری کارای مسخره و پیش پا افتاده چشم میدوزم به عوامل بیرونی! زشته به خدا!
واقعا همینه
اگه قرار بود ما به دیگران نیاز داشته باشیم پس این همه نعمت برای چیه ؟
ما حین استفاده از یه وسیله ی برقی اگه به مشکلی بر بخوریم میریم سراغ دفترچه ی راهنماش که سازنده ش داده یا توی سایت سازنده ی اون وسیله
اون وقت خودمون سازنده ی خودمون رو فراموش می کنیم و میریم سراغ بقیه ی وسیله های مثل خودمون
ممنون بابت این آگاهی ای که به اشتراک گذاشتین
خدا یار و نگهدارتون باشه
کامنت دوم
🟣 راجب ارتباط با همسن و سال هام راستش من گزینش میکنم ینی با تعداد کمی دوست صمیمی ام ولی [ از چیزی که ناراحتم اینه که چرا آدم های اطرافم در تضاد با فرکانس هامن، آدم هایی نیستن که با هدایت الهی به خواسته هاشون برسن و من چرا با آدم هایی که با هدایت قلبی زندگی میکنن در ارتباط نیستم که باهاشون تور برم، مسافرت برم… ] ⬅️⬅️⬅️ فکر میکنم این ازون آشغالهای زیر فرش باشه چون گاها این فکت منو ناراحت میکنه.
توی موقعیت وقتی کنار همسنام قرار میگیرم و اونا از خاطرات شون با دختر میگن، از مست کردنا شون میگن، از مسافرت های کاپلی و سکس ضربدری میگن، از ک… کلک بازیهاشون میگن برمیگردم به خودم که چرا من توی جمعی نیستم که آدم هاش هم ارزش و هم فرکانس با خودم باشن؟ تو جمع همسنام اغلب ساکتم و چیزی به ذهنم نمیرسه یا حتی وقتی دارن از اخبار کشور و اقتصاد میگن، من سعیم اینه ذهنمو از ورودی های بد حفظ کنم. اگه سکوت میکنم و ناراحت میشم به معنی این نیست که من تو جمع خاطره یا تجربه فانی برای گفتن ندارم بلکه اتفاقا من حرف برای گفتن دارم فقط تو اون جمع که باوراشون هم فرکانس من نیست راه بلاک ارتباطی رو برای کنترل ذهن و مانیتور ورودی هام در پیش میگیرم. من ارتباط فردیم خیلی خوبه
🟠 باور مخربی دارم که من ارتباط جمعیم ضعیفه
🟣 درمورد همنشینی و ارتباط با بزرگترا میتونم این باورو در خودم تقویت کنم که اتفاقا این همنشینی به من قدرت بزرگ فکر کردن رو داد.
اما عدم همنشینی با همسنام تا حد زیادی عملگرایی رو در من کاهش داد. من میشینم فکر میکنم، تصویر سازی میکنم، طرح و هدف گذاری میکنم اما 10% عمل میکنم.
🟠 آشغال زیر فرش اینجاست که من عملگراییم به شدت ضعیفه.
🟣 مسئله فرق عقیدتی بین من و خانوادم، تقریبا الان میتونم بگم که به یک ثباتی رسیدم که قلبم آرومه نگران چیزای الکی نیستم. وقتی یه درگیری ذهنی هم پیش بیاد قلبم سعی داره ذهنمو آروم کنه، انگار که میاد بغلش میکنه میگه من اینجام هواتو دارم، چیزی نیست آروم باش، همه چیز در زمان مناسب خودش اتفاق میفته؛ انگار ک قلبه کارو دست گرفته و آروم آروم داره هدایت میکنه، فمون دستشه جایی که میپیچه منم میپیچم جایی که چپ بره منم چپ میرم، اصن انگار اگه راه اونو نخوام برم پاهام کشش نداره. من دارم به سمت خواسته هام هدایت میشم و دلیلی نداره نگران آینده باشم:
– همونطور که بابا مصر بود روی صرف درس خوندن و کار نکردن و با اینوجود من وارد بازار املاک شدم
– همونطور که بابا مصر بر ادامه تحصیل تو شهرخودمون بود و من اومدم سربازی تو تهران
↩️↩️↩️
-همونطور هم من وارد بازار میوه و تره بار میشم و با دریافت هدایت الهی قسمت های دیگری از شخصیتمو رشد میدم
-همونطورم دختر مورد علاقه مو با عقاید هم فرکانسم وارد خانوادم میکنم و از دامنه ارتباطی جدید لذت میبرم
⬅️هیچ دلیلی برای نگرانی نیست، تو هرخواسته ای داری باید فرمون کو بدی دست قلبت تا هدایتت کنه
🟣 درسته این دیدگاه ها رو دارم اما یوقتایی اشغال های زیر فرش خودشو نشون میده:
– یادمه وقتی پزشک وظیفه جدید که اومده بود درمانگاه و حین تزریق سرم میخاست بره و من نذاشتم، دوتا از سربازهای مت بالا پشتش در اومدن، منم حسودی کردم که چرا اونا منو جلوی یه سرباز جدید خراب کردن و هی توذهنم اورتینک میکردم که دفعه بعد شیفت من بود دهن اونا رو سرویس میکنم…
– یروز یکی از بچه ها گفت تو پیرمرد درونت فعاله
– یروز دو تا از بچه ها مسخرم کردن و گفتن تو دربرابر خانوما زود شل میشی…
– یکی از بچه ها گفت تو خیلی ساکتی فقط باید بشینی جلو آقا عزیزی (که خیلی صحبت میکنه) اون حرف بزنه تو گوش کنی
🟠 جاهایی که بگیرن روم و مسخرم کنن یاد دوران مدرسه میفتم که از ترس مسخره شدن بخصوص تو دبیرستان چقد من ساکت بودم و میرفتم تو خودم.
© اگه فکرتو درست کنی به ایده های بهتر و بهتر هدایت میشی.
© همه اتفاقات ناجالب زندگی کمک کرده که آتشفشانی در درونم شکل بگیره تا برم سراغ خواسته هام
© من نسبت به بهونه آوردن خیلی حساسم
© خدایی که کل جهان رو داره مدیریت میکنه اگه من نگاهم این باشه که هیچ قدرتی بزرگتر از اون نیست، اون منو نمیتونه به بهترین لول خواسته هام برسونه؟
© ما بنده خوبی برای خدا باشیم، خدا خدایی شو خیلی خوب بلده.
© اغلب مواقع نقطه مقابل تفکر اکثریت جامعه، تفکر درسته
© کسی که به خدا ایمان داشته باشه، برای مردم کاری نمیکنه. تمرکز تو بذار رو کار خودت، خدای خودتو بشناس، بقیه ش درست میشه
سلام مهراز امیدوارم حالت عالی باشه
کامنتتو خوندم و دیقا دیدگاه منو داشتی
منم بعضی مواقع سر این مسائل ناراحت میشم چرا ادمای دورم همفرکانس با من نیستند مثلا همسن و سالام میان تو جمع به قول خودت از سفرهای کاپلی میگن یا راجب موضوعاتی که برا من هیچ جذابیتی نداره و پیش خودم ناراحت میشم چرا کسی نیست که راجب قوانین باهم صحبت کنیم
و بعضی مواقع با خودم فکر میکنم شاید اونقدری که باید رو خودم کار نکردم چون به قول استاد وقتی تو تغییر کنی ادمای اطرافت هم تغییر میکنند
ولی خب قلبم میگه اروم باش در زمان مناسب همه چی درست میشه و تکامل طی کنیم تا با ادمایی که تو دیدگاه ما هستن و هم فرکانس با ما
خود خدا هدایت میکنه
امیدوارم هرجا هستی شاد و سلامت باشی
کامنت اول
میگه کههههههه
ای خالق هر قصه من این من و این تو
بر ساز دلم زخمه بزنه، این من و این تو
به نام خدایی که اگر دل بسپاری خالق قصه ی زندگیت میشه
و خدایی که سیستمیک عمل میکنه و پاسخ میده به فرکانس های ما
قسمت اول رو بپردازیم به آموزش و بعد بیایم ترمز های ذهنی و اشغال های زیر فرش مونو ببینیم.
◼️آموزش
هر مسئله و چالشی که پیش اومده حل شده و تبدیل شده به اختراعات و تکنولوژی الان
خدا در هرلحظه داره فرکانس هدایت رو ارسال میکنه این ماییم که موظفیم هم فرکانس با سیگنال هدایت بشیم
🟣 خودم یادمه که هنوز 15 سالم نشده بود وقتی اوضاع خونه مون و شهریه پزشکی دانشگاه آزاد رو میدیدم، آشفتگیهای مامانم و عصبانیت های بابام، وقتایی مامانم از نگرانیش راجب زندگی آینده صحبت میکرد،
من بهش میگفتم
-راضی نیستم حتی یه قرونم برام سرمایه گذاری کنی
-تو به فکر خودت باش
-من خودم تلاش میکنم به چیزایی که میخام میرسم
↩️↩️↩️ ینی از همون اول این بیس رو داشتم که مسئول زندگیم، خودمم
برعکس خواهرام که به رغم پزشک بودن شون، به رغم اینکه دوتا بچه دارن، به زغم اینکه سن شون از 30 گذشته بازم برای کوچک ترین کاری وابسته مامان و بابام هستن.
این نگاه که یکی دیگه باید زندگی منو تغییر بده رو بنداز دور
↩️↩️↩️ – این ینی وام نگیریم،
– ینی خودم کارای خودمو کنم،
– منتظر نمونم
– انتظار برای یه منجی که یکاری برام کنه یا اون بیاد تا منم حرکت کنم
🟣 خود من نگاهم تا چند ماه پیش این بود که کسی که دوسش دارم باید کنارم باشه تا من تغییر رو شروع کنم چون میخام اون همراهم باشه، تو پروژه هام کنارم باشه، چون اصن زندگی بدون اون ارزش نداره، خیلی مقدس شده بود برام انگار شیشه عمرمه؛ درصورتی که میدونم انسان حرکت میکنه پیش میره در مسیر خواسته هاش و به مرور که فرکانس هاش تغییر میکنه مدار هاشم تغییر میکنه، آدم های جدیدی رو میبینه و از بین این آدم ها کسی میاد کنارش و میشه عشقش️
اگر صبر داشته باشی، بذاری افکار جدید قدرت بگیره و عمل کنی به دانسته هات، اونوقت میتونی زندگیتو تغییر بدی ⬅️ این فرایند آرام آرام اتفاق میفته
گردنگیرت واسه قبول مسئولیت زندگی خودت قوی باشه…
جبر جغرافیایی؛ باید بپذیریم که همه اتفاقات اطراف رو خودم ساختم، نگو بخاطر به دنیا اومدن تو فلان خانواده و شهر و کشور…
سوال
چه شرایطی داشتی که باور کردی محدودیته؟
چه چیزایی رو هنوز باور داری که اون شرایط تو رو ضعیف کرده؟
تو چه چیزایی تونستی این باورو بسازی که اون شرایط بهت قدرت و توانایی خاصی داده؟
من باور دارم که زندگی تو خانواده مذهبی منو ضعیف کرده و باعث شده
1) نتونم دوست دختر داشته باشم و عشقو تجربه کنم
2) نتونم با همسن و سال هام برای سالهای زیادی ارتباط بگیرم
3)نتونم خیلی از تجربه های همسنامو داشته باشم مثل مسافرت با دوستان، باشگاه رفتن، دوست دختر داشتن و…
4) بجای اینکه با همسنام ارتباط بگیرم و اکتیو و عملگرا باشم، شدم همنشین پیرمردا و اهل سکون و تفکر و رکود
5) الان با توجه به فرق زیاد عقیدتی بین من و خواسته هام، قطعا زندگی آیندم دچار مشکلات شدیدی میشه
6) نتونم برم برا خودم کار کنم تو بازار و حتی شیفت های بیمارستان
◼️الان که نشستی رو صندلی تریاژ یه بیمارستان خصوصی و داری خودتو تحلیل میکنی،
آیا منطق منطقی برای این باورها داری؟
چه باور و مدل نگاهی برای داشتن احساس خوب بهت کمک میکنه؟
چقد بنظرت تونستی اون دیدگاه قبلی رو تغییر بدی و الان چه دیدگاهی داری؟
آشغالهای زیر فرش چیان؟
– من دیگه تو ذهنم گیر نیستم و الان میگم خب اینجوری شده دیگه ولش کن مثل اون آدمیه که یه ماشین بهش زده و در رفته قرار نیست بینه وسط خیابون و داد و بیداد کنه، الان مسئولیت زندگیم با خودمه.
– مثل قبل منطق مطلقی که بیان گیر بدم، اورتینک کنم نیست و تقریبا 70% دیگه اینا رو قبول ندارم چون مسئولیت زندگیمو پذیرفتم گفتم از اینجا به بعد دیگه با خودمه، من میدونم چیکار کنم و الحمدالله خدا داره هدایت میکنه، خوبم هدایت میکنه، خوب که نه عالییییی….
– درمورد تجربه عشق خب من سالها حتی تو دانشگاهم دوست دختر نداشتم و ندارم، بین همسنام یه بکن دررویی خاصی رایجه و این فرصت فکر کردن، فرصت هدفگذاری و هدفدار زندگی کردن رو از آدم میگیره، به آدم اجازه نمیده درست فکر کنه بفهمه از زندگی چی میخاد. نه فقط تو بحث دوست دختر داشتن، من تو تنهاییم فکر کردم با خودم که من واقعا چی میخام؟ چیو میخام تجربه کنم؟ تنهایی بهم کمک کرد سبک زندگیمو انتخاب کنم نه مثل 98% تا 40 سالگی بدون دنبال چیزای مختلف و هرکاری که میگن پول توشه بدون توجه به ارزش ها و علایق شخصی، بعد از 40 سال تازه میفهمن که حرف دیگران مهم نیست باید به حرف دلت گوش بدی، باید کاریو که دوست داری انجام بدی، دنبال پول ندویی، دنبال عشق ندویی، اگه تو هر موضوعی احساست رو عوض کنی نتایج عوض میشه.
– تنهایی بهم یاد داد سگ دو زدن و تلاش الکی که همه اطرافیانم دارن این کارو میکنن اصلا جواب نمیده و این رو تو اوج سال های جوونیم تو سن 24 سالگی فهمیدم.
قانون درک ورودی ها میگه آگاهی که الان اومده تو وجودت اگر بهت احساس آرامش میده، از طرف خداست و اگر احساس نگرانی و ترس میده، از طرف شیطانه.