live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده - صفحه 67 (به ترتیب امتیاز)

1037 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمیده خانم گفته:
    مدت عضویت: 3184 روز

    سلام استاد ?

    سلام آقای اراده

    آدم‌ بااراده ?

    چقدر احساس آدم متفاوت میشه وقتی یچیزی رو شما میگید ما میشنویم با وقتی ک به شرایطی میرسیم ک وقت عمل کردن به آگاهی هایی هست ک دریافت کردم .

    ولی بهم سخت گذشته

    کنترل ذهن کارراحتی برام نبود ..فقط از پس یه کار براومدم اینکه حواسم رو به چیز دیگه ای پرت کنم…و نکته ای ک برام مهم بود اینکه اون موضوع بهم احساس آرامش و اطمینان و حس خوب بده حالمو خوب کنه

    کاری ک ازدستم برمیومد رو انجام دادم برای اینکه قانون توجه رو در جهت مثبت رعایت کنم ..ازاین بابت خیلی خوشحالم ک از پس این براومدم

    استاد من توقع اینو نداشتم ک بیای و راجع به این موضوعات صحبت کنی

    من میدونم راجع به ناخواسته ها صحبت نمیکنی

    درکت کردم و ازت یاد گرفتم راجع به خواسته هام صحبت کنم

    یاد گرفتم کانون توجهمو تغییربدم ..ازبس ک گوش دادم حرفاتونو در این مورد و ازبس ک با خودم تو ذهنم تکرار کردم

    اینو زیاد تمرین کردم بخاطر همین حس میکنم تو این قسمت توانمندم و رشد کردم

    تو سایت شما دنبال خبرها نیستم

    من میدونم این جا سیاره دیگه ای هست

    شاید تا همین چندوقت پیش مقاومت داشتم ک شما بیای و بگی نظرت رو راجع به اتفاقات ولی الان مقاومت های ذهنیم خیلی کمتر شده اصلا دنبال این مورد دیگه نیستم .

    ولی من فکر میکنم اگر واقعا قانون رو درک کرده باشیم نباید راجع به این چیزا حرف بزنیم حس بدی به آدم میده

    میدونید جامعه ما الان یجوریه ک چون توش زندگی میکنیم و این خبرها هم زیاده و همه میگن وتکرار میکنن بهرحال ما هم میشنویم میفهمیم

    اینم طبق قانون احتمالات رخ میده

    اما خودمون میتونیم راجع بهش حرف نزنیم من امتحان کردم وقتی تو جمعی قرار گرفتم ک از این صحبتا بود تونستم با جلب کردن نظر افراد به یه سمت دیگه موضوع صحبت رو عوض کنم .

    موفقیت من البته نسبی بود میخوام بگم تلاش ذهنیم برای تغییر کانون توجهم جواب داد

    خداروشکر ک این مهارت رو بدست آوردم

    اما یچیز دیگه هم میخوام بگم

    پناه برخدا

    استاد من خیلی احساس وحشتناکی پیدا میکنم وقتی فایلایی ک شما در مذمت قضاوت کردن صحبت کردید گوش میدید

    راستش نمیدونم چرا وحشت میکنم و خیلی حس بدیه خیلی بده برای من خیلی جان کاه هست و واقعا احساس تباهی بهم میده وقتی قضاوت میکنم چیزی رو

    یعنی طبق عادت ذهنی شروع به قضاوت کردن میکنم متاسفانه و بعد ک ادامه میدم و حس وحشتناکی بهم دست میده تازه میفهمم که چکار دارم میکنم

    احساسم بهم زنگ خطرنشون میده و یادم میاد ک دارم اشتباه میکنم

    بغیر از فایلای شما در مورد قضاوت کردن

    چیزی ک خیلی بهم کمک کرد کتاب چهارمیثاق هست وقتی میخونمش حال خیلی بهتری پیدا میکنم

    و راحتتر میشم و سبکتر میشم

    و با خودم تکرارمیکنم ک حمیده تو تصمیم گرفتی ک جزء اقلیت مردم جهان باشی پس شبیه اکثریت رفتار نکن

    نوشته های دون میگوئل روئیز خیلی بمن کمک میکنه ک از این خواب بیرون بیام …بهم دید و افق بالاتری میده

    و چون از آموزه های شما در حال بهره بردنم دقیقا همین رو با خودم گفتم اندیشه تبار جامعه این رخداد ها رو بوجود آورده ,من حس کردم اینجا مردم دنبال خبرهای بد هستن و انگار پیگیر انتشار خبرهای بدهستن

    چیزی شبیه یه نوع کل کل و رقابت برای بیان بدبختی های بیشتر و بدبختانه ترین حالت ها

    حتی همینم ک مینویسم واقعا حس ناخوشایندی بهم دست میده

    نمیخوام نسبت به دیگران بی رحمانه برخورد کنم اما من خداروشکر کردم بخاطر این ک پروردگار منو به مسیری هدایت کرد ک خیلی چیزهارو بفهمم

    من خیلی سعادتمندم ک به این مسیر هدایت شدم

    ولی در مورد دیگران ک دچار حادثه شدن نتونستم نظری بدم چون من نمیدونم که کی چطوری فکر میکنه من نمیتونم اینو بفهمم این یه تلاش بیهودست ?

    آخرش فقط حالم بد میشه

    بخاطر همین به این مسیر نمیرم

    کی میدونه این جامعه چیزای خوبی در انتظارش هست یا چیزای بد

    من نمیتونم شبیه اغلب آدمای این جامعه باشم من اینو نمیخوام

    من این همه تلاش کردم و میکنم و وقت میذارم ک مسیر خودمو برم راه خودمو پیدا کنم

    من نمیخوام به این چیزا فکر کنم نمیخوام

    من مسئول جامعه من مسئول سرنوشت دیگران نیستم

    از اون موقعی ک تو این مسیر شروع به حرکت کردم هروقت به آگاهی هام عمل نکردم ضربه های سختی خوردم

    میدونم ک قلبم باید پاک باشه از کینه از خشم از نفرت نسبت بهرچیزی نسبت بهرکسی

    حتی مسئولان این کشور

    من نمیخوام تو اون جاده ای ک همه مردم دارن قدم میزنن توش قدم بردارم

    استاد اگر تا همین چندوقت پیش حرفم بهت این بود ک بیا راجع به این اتفاقا صحبت کن

    الان حرفم اینه نه استاد بیا راجع بهش حرف نزنیم

    بیا راجع به چیزهایی ک دوست داریم حرف بزنیم

    من میخوام ایمان قوی تر و واقعی تری داشته باشم

    من برای کشورم و هموطنانم بهترین هارو آرزو میکنم

    من از خداوند میخوام ک مارو به راه راست هدایت کنه ,راه کسانی ک به اونا نعمت داده و نه گمراهان

    این خداوند و قوانینش هستن ک جهان رو اداره میکنه

    من به سهم خودم تلاش میکنم زندگی خوبی بسازم و زیبا زندگی کنم و این طوری کمک کنم تا جهان به جای بهتری برای زندگی تبدیل بشه

    توکل بخدا

    خدایا منو به مسیر درست هدایت کن

    برای دیگران آرزوی تحولات درونی مثبت میکنم

    ممنونم استاد ?

    چه خوبه ک هستی خداروشکر ک هستی

    مرسی ک وقت گذاشتی و ممنونم ک بهم بااراده بودن رو یاددادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2776 روز

    به نام الله یکتا

    سلام استاد جانم

    سلام بچه ها

    استاد عزیزم. من وقتی لایو رو در اینستا گذاشتید، حدود ۳ ساعت بعدش فهمیدم و تا وقتی که دیدمش حدودا ساعت ۱۲ شب شد.

    بعد گفتم خب انشاءالله استاد فردا فایل رو میذاره توی سایت و من هم کامنتم رو فردا مینویسم.

    فرداشب شد و من رفتم توی سایت دیدم بببببللللللههههه….

    استاد جان نه تنها فایل رو گذاشته، بلکه ۱۲۴ تا کامنت هم منتشر شده.

    گفتم خب الان من هم میرم و بهترین کامنت خودمو مینویسم…

    نشد

    کشیده شد تا امروز

    امروز هم هی اومد اومد اومد تا رسیدیم به الان.

    بعد با خودم فکر کردم که چرا تکاملم ۲ روز طول کشید تا کامنت بنویسم، دیدم که روزی که لایو گذاشته شد، دقیقا همون روز، توی مدرسه، تمام بچه ها، تماما به استثنا یک نفر که اونم عضو سایته، دارن با یک آب و تابی در مورد این حادثه حرف میزنن. اون یکی رفته بود تا کل مدرسه و معلم ها رو به آتیش بکشه. بحث کنه. به خیال خودش و به قول استاد جان میگفت من میخوام خون اونها رو زنده کنم. من باید به همشون حالی کنم. فلانه بهمانه. من فلان….

    بعد دیدم که همونطور که استاد گفتن، خب بالاخره ما انسانیم، هرچقدر هم کنترل کنیم ذهنمونو، آخرش یه ترمز هایی هست دیگه.

    این باعث شد تا من اون چند ساعت در معرض گفته های اونها قرار بگیرم و فقط همین که میشنیدم، باعث شده بود که یه خرده بیام توی فرکانس پایین تر. مثلا یکی.

    بعد اونروز رو کلا به این گذروندم که بیام و فراموش کنم هرچی که گفتن.

    و توجه کنم روی وجه مثبت قضیه. مثلا وقتی صحبت از موشک و هواپیما میشد، سریع یا تو جمع یا به خودم میگفتم بچه ها مثلا خداروشکر که اینقدر ما پیشرفته ایم که تونستیم یه چنین موسک های دوربرد قوی بسازیم. خداروشکر که اینقدر تکنولوژیمون بالاست. مثلا خداروشکر که اینقدر هواپیماها امروزه خفن شدن. چقدر امن شدن. و کلا از توی همون مسائل جنگی، اونهاییش رو توجه میکردم که باهاش حال میکردم. اونهاییکه بهم احساس قدرت میداد. مثلا وقتی صحبت از قدرت دفاعی و شجاعت سردار سلیمانی میشد، خیلی حال میکردم و همینجوری لبخند روی لب هام میومد. ولی خب بالاخره اون جنبه منفیش هم بود. ولی خداروشکر قابل کنترل بود.

    شاید حداقل برای من.

    اومدیم رسیدیم به امروز. امروز هم همون حرف ها بود.

    با چه تفاوتی؟

    امروز به لطف الله بعد از سالهای سال، توی اصفهان برف سنگین اومد. حالا درسته آب شد، ولی همون چند ساعتی که اومد و ما دستمون به برف خورد، خیلی کیف کردیم خداروشکر.

    بعدش با دوستام وارد بحث های قشنگ و شادی آور شدیم.

    بعد اومدم خونه و رفتم دریم بورد و خواسته هام رو دیدم.

    بعد یه چند ساعتی کلی آهنگ شاد و باحال گوش دادم که همشو از استاد جون یاد گرفتم.

    بعد اومدم و درسم رو که در مورد توحید بود خوندم.

    بعد یه خرده فعایلت ورزشی کردم.

    بعد نظافت کردم.

    بعد شاد شاد و گل گلاب اومدم و گفتم آرررررررهههه. اینههههههه.

    بالاخره فرکانسم رسید که بیام توی این صفحه و ردپای خودم رو ثبت کنم.

    طی این دو روز خیلی چیزهارو دیدم که کمک کرد به این تکامل.

    فهمیدم آدما چند دسته اند…

    یه دسته که راه درست رو میرن. بدون توجه به اینکه بقیه چیکار میکنن. چه باورهایی دارن. این ها خیلی کم هستن. خیلی کم. خیلی خیلی کم. و همین هم هست که نتایجشون خاص، متفاوت و فراتر از نتایج کل اون درصد بقیه است.

    انشاءالله خداکمک کنه تا توی این مسیر همیشه ثابت قدم باشیم.

    یه گروه دیگه هستن که دستی دستی خودشونو وارد یه فرقه ای میکنن، به قول استاد وارد یه طوفانی میکنن که خودشون ساختن.

    اینا فکر میکنن که با داد و قال و فریاد و اعتراض و اختشاش و زور زدن و تقلا کردن میتونن شرایطو عوض کنن.

    یه دسته دیگه عضو حزب بادن. خودشونو دادن دست باد. هر طرف بوزه باهاش میرن. ممکنه خیلی هم افراطی باهاش برن.

    دقیقا تفاوت ها رو حس کردم بین این دوتا. دقیقا نوع حرف ها و نگرش ها، نوع باورها، نوع ترمزها و کلا همه چیزشون آشکار بود و نشان از این بود که جزو همون اکثریت هستند.

    و اما اون عده قلیل رو هم دیدم. اون عده اییکه سعی میکنن تا متفاوت باور کنن تا متفاوت نتیجه بگیرن.

    ممکنه همونها توی اوقاتی اشتباه کنن، ولی خب انسانه دیگه.

    این دسته قلیل، جوری رفتار میکنن که همراه با قانونه و مخالف با اکثریت. به همین دلیل اون اکثریت فکر میکنن که این عده قلیل دارن اشتباه میکنن، و حتی به اونها میگن دیوانه، بهشون توهین میکنن.

    همون حزب باد، همونها، که در ظاهر خیلی هم میخوان با خدا نشون بدن، همون آدم ها میان و میشن لب و دهن، حرف حرف حرف…….. و فقط حرف.

    اما خیلی خوشحال شدم دیروز، وقتی دیدم وقتی که اینطور شد، اصلا برام مهم نبود که اونها چجوری دوست دارن، اونها چی میخوا، اگه چیزی میگفتن، میگفتم من همینجوری هستم، دوست دارین که خب به من چه، دوست ندارین خب بازم به من چه،

    وخیلی خیلی برام لذت بخش بود که دیدم وقتی این کار رو کردم، نه تنها دورم خالی نشد، که اتفاقا خیلی بیشتر هم شد.

    یعنی از خیلی وقت پیش این طور شده بود.

    وقتی که من گفتم من خودمو همینجوری که هستم دوست دارم و بقیه هم عاشق من هستن. و اینطور شد که کسانیکه که حتی با بغل دستی من دشمنی میکنن، با من بهترین رفتار رو دارن.

    و اینها همه و همه لطف و مهربانی الله یکتاست. که ما هر چیزی که داریم رو از اون داریم. بدون چشم داشت هرچیزی که بخواهبم رو در اختیارمون میذاره.

    قانونی داره که بدون تغییره. فقط کافیه که ما بخواهیم از قانونش استفاده کنیم، خودش هدایتمون میکنه. خودش حمایتمون میکنه.

    خداروشکر

    خداروصد هزار مرتبه شکر

    خیلی رسبدن به خواسته هام برام زیبا و لذت بخش شده و تازه دارم میبینم که نچسبیدن به خواسته چه لذتی داره. باعث میشه که ببینم که چجور داره تکاملم طی میشه که وقتی به خواسته ام میرسم، همه چیز کامل باشه.

    مثل اینه که شما یک لباسی رو بخوایین بدوزین، بعد یهویی که دوخته نمیشه،

    اول پارچه اش جور میشه. بعد دکمه هاش. بعد طرحش. بعد نخش. بعد سوزنش. بعد چرخ خیاطیش. بعد خیاطش….

    بعد که همه این عوامل اومدن کنار هم، اون لباس دوخته میشه.

    و همین پروسه جمع و جور شدن خودش خیلی کیف میده وقتی قانون رو بدونی. باعث میشه هی به خودت بگی،

    داره میشه ها، داره میشه، دیدی اینم جور شد. دیدی….

    و خداروشکر

    وخداروشکر

    وباز هم خداروشکر

    چی میتونم بگم جز خداروشکر

    خداروشکر

    و چقدر قسنگه این خداروشکر

    واسه همین خداروشکر، خداروشکر

    دستتون تو دست الله یکتا که لایق شکره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    زهرا اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    زهرا اسماعیلی ..اصفهان.

    سلام استاد عزیزم خداروشکر که حالتون خوب.خیلی دلم براتون تنگ شده بود.استاد صحبتهای شما برای اتفاقات اخیر فوق العاده بود.چقدر قشنگ توضیح دادین من این اتفاقات رو ب دید مثبت نگاه میکردم ولی حرفایی که شما زدین خیلی زیبا بود خیلی مثال قشنگی بود که اگه اون طرف دکمه رو فشار نمیداد و اون موشک واقعا ی موشک جنگی بود که میتونست خیلی بیشتر از این خطرناک باشه و اون طرف رو بدون هیچ سوال و جوابی از بین میبردن.و اینکه دیگران رو ب خاطره اشتباهاتشون قضاوت نکنیم..تک تک حرفاتون توی ذهن من نشست چقدر شما خوبید اخه. از خدا میخوام عمر طولانی ب شما بده و همیشه سلامت باشی.خدارو صد هزار بار شکر میکنم که منو تو این مسیر قرار داد تا با شما اشنا بشم.خیلی خیلی دوستون دارم.خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم.من هر موقع برای شما کامنت مینویسم گریه میکنم البته از خوشحالی..ازتون ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سعید نیکومنش گفته:
    مدت عضویت: 2993 روز

    سلام بر استاد عزیزم، خانم شایسته و بچه های گل

    استاد من وقتی خبر هواپیما رو شنیدم، اصلا احساساتی نشدم و اینجوری ذهنم رو کنترل کردم که جهان عادله خدا عادله در حق کسی ستم نشده همون جوری که بارها در قرآن اشاره شده و هر کسی سر جای درستشه

    اصلا غصه نخوردم اصلا ناراحت نشدم با این دیدگاه .

    سپاسگزارم ازتون که هر روز که قرآن رو میخونم بیشتر و بیشتر میفهمم که صحبت هاتون پایه قرآنی و منطق قوی داره . اتفاقا دیروز به آیه ای رسیدم که میگه شما تنها به سوی ما می آیید آیه ۸۰ و ۹۵ سوره مریم

    اشاره به اینکه بارها شما گفتید که ما ارواح مجردی هستیم که تنها به دنیا می‌آییم و تنها از دنیا میروید .

    ممنون از همه تون که پیامم رو میخونید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فریبا : ) گفته:
    مدت عضویت: 2700 روز

    سلام استاد

    جملات کلیدی متن بالا رو می نویسم:

    انسان ها خلیفه الله هستند و قدرت خلق کنندگی دارند

    بدلیل ناآگاهی ازین موضوع تبدیل به یک واکنش گرا میشن

    استاد اون عده قلیلی که ذهنشون را کنترل می کنند دو دسته هستند:

    دسته اول خب قانون را میدونند و تبعات توجه منفی را ……. ذهنشون رو کنترل می کنند

    دسته دوم که ذهنشون را کنترل می کنند و قانون رو نمیدونند به اعتقاد من کسانی هستند که دنبال هویت گرفتن از جو ایجاد شده نیستن….و اهرمای رنج و لذتشون از ابتدای کودکی درست تعبیه شده

    حالا چرا ما بدنبال هویت گرفتن هستیم چون احساس ارزشمندی نداریم از درونمون و دنبال راهی برای پر کردن خلا هامون میگردیم تا دیده بشیم

    استاد من در همه موارد تونستم ذهنمو کنترل کنم.البته بعضا میدیدم وارد بحث شدم اما از خودم راضی هستم در کل…فقط جنگ برام فعلا جز استثنائات و کنترل ذهن تواون شرایط برام خیلی سخت هست و باوارم نیاز به کار دارن

    همین که یک مرحله رشد کردم بخودم تبریک میگم

    و اما جمله معروف در شرایط حساس کنونی:

    از وقتی خودمو شناختم میدیدم تو تلویزیون کلی آدم بیگناهو دارن میکشن…خیلی غصه میخوردم و یادمه بابام سرنمازش میگفت خدایا عجب صبری داری….من هم به این نتیجه رسیده بودم که این مسلمونای فلسطین در راه خدا کشته میشن ….وقتی پدر عزیزمو بخاطر بیماری از دست دادم کلی سوال برام پیش اومد ولی همه اش ختم به این شد که خواست خدا بوده….خلاصه با قانون آشنا شدم و به سایت استاد هدایت شدم و کتاب چگونه فکر خدارا بخوانیم جواب خیلی از سوالامو داد و چون چندین سال بود کتابای انگیزشی و موفقیت میخوندم مطالب استادو خیلی راحت جذب کردم و فهمیدم شرایط حساس کنونی…دلار…تورم….فقط یک مدار نه همه حقیقت

    جلسه چهارم ثروت یک بینظیره….

    و جلسه ششم که واقعا درک این دوتا جلسه اندازه صدها کتاب موفقیت درس داره و مهمترز اون پیش برندس

    بنظر من کلیدی ترین کلمه این فایل” هویت گرفتن از شرایط موجود” و راه حل کار کردن روی عزت نفس و احساس ارزشمندی

    استاد تو این سه ماهه اخیر بخاطر چالشای اطرافم و جامعه مثل یک رودخونه متلاطم بودم و احساسم خیلی نوسان داشته…اما خیلی خیلی کمک کرد تا الک بشم و ریگای درشت توی کفشم بیاد رو تا بدونم ایراد از کجاست دقیقا که نمیزاره در مسیر احساس خوب حرکت کنم و با اینکه اذیت شدم اما استارت رشدمو زد

    استاد واقعا این حرفا از نظر خیلی افسانه است….بقول شما خنده دار…شاید چندسال پیش خودم….اما خدارو شکر در مسیر درست قرار گرفتم و روز بروز دارم بهتر میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    💚💙❤💛🧡💜😀ایمان طهان😀💜🧡💛❤💙💚 گفته:
    مدت عضویت: 3147 روز

    سلام

    استاد اگر می شه در مورد قوانین هرچند تکرای برای ما، با مثال حرف بزنید. بعداز دیدن چند فایل از سفرنامه به دور آمریکا متوجه شدم استاد واقعا این فایل ها بدرد نمی خورند وقتی شما داخل اون حرفی نمی زنید ،داخل یوتیوب هم ازین فایل ها بهترشم هست ،به نظر من شما اگر در مورد قوانین و باورها حرف بزنید بهتره و آگاهی های بیشتری کسب می کنیم البته بابت تهیه فایل های سفر به دور آمریکا سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    آزی گفته:
    مدت عضویت: 3070 روز

    فایل جلسه 97 را می دیدم.

    چه ابرهای زیبایی . آدم فکر می کرد نقاشی هستند و چقدر نزدیک زمین بودند انگار دستت رو بالا می بردی می تونستی لمسشون کنی . یکی زیباترین جا ها یی بود که دیدم.

    خانم شایسته چه محجوب است از تصاویر کوتاه فهمیدم لباس بلند و شلوار پوشیده است . می توان متفاوت بود که هر کاری بقیه می کنند ما عینا نکنیم هر جور راحتیم و احساس آرامش و راحتی داریم بپوشیم .من این نکته را می فهمم لازم نیست حتما خیلی مثل بقیه بیکینی یا خیلی باز بپوشیم از بقیه تقلید کنیم .من یک بار تجربه داشتم در استخری بودم خارج از کشور . بعد از آن تصمیم گرفتم هیچوقت بیکینی در جاهای عمومی نپوشم یا مایو پوشیده تر یا حالت لباس کوتاه باشد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: