live | ذهنیت خالق یا ذهنیت واکنش دهنده - صفحه 70

1037 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1085 روز

    من هرآنچه دارم از آن توست و تو به من دادی

    من تسلیم توام تا ابد

    گام هشتم ذهنت خلاق یا ذهنیت واکنش دهنده

    چه اسم زیبا و بجایی واسه این فایل انتخاب کردی مریم جون، تحسینت میکنم.

    این فایل و این موضوع خیلی برای من جالب بود

    و حسابی لذت بردم

    با خودم حرف زدم جلوی آینه ، از خودم پرسیدم

    سپیده تصمیم بگیر میخوای خودت زندگیتو خلق کنی یا جریان زندگی، ملت ها ، دولت‌ها و….

    و هربار پاسخ دادم خودم میخوام زندگیمو بسازم

    من جریان زندگی خودم رو خلق میکنم

    با کنترل ذهنم

    با تمرکز و توجه روی زیبایی ها و نکات مثبت

    با ساختن افکار و باورهای قدرتمند کننده

    من جهادی اکبر شروع کردم و مصمم تا انتهای مسیر

    ادامه میدم.

    هرروز بیشتر این آگاهی رو درک میکنم که همه چیز کنترل ذهن است.

    و به خودم یادآوری میکنم اگه به چیزی توجه میکنی که نمیخوای توی زندگیت اتفاق بیفته داری با دستای خودت اون رو وارد زندگیت میکنی و تمااااام.

    من خالق زندگی خودم هستم پس زندگیم رو زیبا میسازم، پراز برکت ، نعمت، شادی و عشق

    عاشقتونم و عاشق این مسیر رویایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    «به نام رب هدایتگرم»

    «روز هشتم پروژه»

    هر وقت خواستی از آدمها ایراد بگیری، از خودت بپرس: “آیا تاکنون اشتباه کرده ام؟”، اگر جواب منفی بود، آنوقت به خودت حق قضاوت بده؛

    این جمله به شدت تلنگری بود وقتی بهش فکر کردم خیلی آروم شدم ،یکی از ضعفهای من همینه که از بقیه انتقاد میکنم قبلا فکر میکردم اصلا منتقد نیستم ولی با شناختی که از خودم پیداکردم این ضعف رو دیدم ، اکثرا سعی میکنم کنترلش کنم اما اگه حواسم نباشه متوجه میشم ذهنم داره انتقاد میکنه ، از چیزهایی کوچیک گرفته تا مسائل بزرگ!

    فهمیدم این ضعف از کمالگرایی ام میاد خودمو بی عیب و نقص میدونم و تمام ایرادات رو به بقیه نسبت میدم مسئولیت رو نمیپذیرم و میگم بقیه اینجوری و اونجوری هستن!

    وقتی این متن رو خوندم استپ کردم به اعمال و رفتار چندماهه ام فکر کردم ، متوجه شدم از قانون دور شدم چون یادم رفته بود خودم خالق زندگیمم و هر چیزی تجربه میکنم حاصل فرکانسهای خودمه….

    از همون نقطه ای که بودم جلوی فکرم رو گرفتم و نذاشتم افکار انتقادیم ادامه پیدا کنه ،واقعا خیلی خوبه خوب آروم شدم و گفتگوهای ذهنم کمترشدن

    .

    این قوانین در عین سادگی خیلیم فرّار هستن اگه هنوز توی شخصیتمون ثتبیت نشدن حواسمون خیلی باید باشه که آگاهانه کنترل کنیم چون به محض اینکه بیخیالشون شیم به نقطه اول برمیگردیم

    من بارها شده از مسیر برگشتم چون حواسم نبوده ناآگاهانه توجه به نکات منفی کردم و متوجه نشدم چطوری آهسته آهسته از راه اصلی دارم خارج شدم و احساسم بد شده، انقد این اتفاق آهسته و طبیعی رخ میده که متوجه نمیشیم ،

    خداروشکر دوباره برگشتم و شروعم با این پروژه عالی همزمان شده

    خانم شایسته عزیزم ممنونم که انقدر عالی فایلها رو ترتیب بندی کردید همشون بهم مرتبط هستن

    از 15 مهر شروع کردم و تا 15 آبان این پروژه برای من ادامه خواهد داشت و میدونم نتایج شگفت انگیزی برام رخ میده،️

    انشاالله در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    امیرحسین آقابابازاده گفته:
    مدت عضویت: 962 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    دقیقا همینطوره اگر همه ی ما دقت کنیم در گوشه و کنار زندگیمون همه افراد دنبال یه بحث یه موضوع هستند که در موردش صحبت کنن حتی همون افراد موفق ولی تفاوت اینجاست که موضوعات میان این دو جمعیت فرق میکنه اصولا و معمولا افراد موفق و جمع های موفق در مورد موضوعات خوب و کمک کننده ، در مورد ثروت موفقیت حس خوب صحبت میکنند بحث میکنند اما جمعیت غالب در مورد سیاست ها و حتی قدرت دادن به دیگران و شرک

    من در دو گروه بودم و بنظرم خوب میفهمم تفاوتشون رو فقط هنوز نمی‌دونم که چطور بیانش کنم

    یکی دو سال است که محتوای سایت استاد رو دنبال میکنم و گوش‌ میدم و خیلی جالبه بدونید ک وقتی در گروه غالب قرار میگیرم کامل متوجه انژری پایین و حس بد میشم کامل حسش میکنم ک من واسه این گروه نیستم من جام اینجا نیست خیلی تلاش میکنم ک روی کانون توجه خودم کار کنم و کار هم کردم تو این مسیر کلی هم مسخره شدم با اینکه نتایج گرفتم حالا نتایجم خیلی مشهود نبوده ولی راضیم از خودم

    نمی‌دونم طبیعیه یا نه ولی جوری شدم که واقعا خیلی نمی‌تونم با افراد صحبت کنم یکم ک باهاشون حرف میزنم میبینم کاملا مسیر رو دارن برعکس میرن

    یه جایی استاد گفتن اون زمان که روی خودشون کار میکردن موفقیت رو در تمام جنبه های زندگی داشتن جز مالی دقیقا من حس میکنم همون نقطه هستم و از خدا میخوام نتایج بیشتر بشن که افراد باور پذیریشون نسبت به مسیری که من دارم میرم بیشتر بشه

    در مورد گذشته و اشتباهات هم یه جایی اگر حس کنه عه اینجا من دارم مثل گذشته رفتار میکنم یا عه اینجا یه اتفاق بد تو گذشته واسه من افتاده ک الان نتیجه ی بدش نگاه تاکید میکنم نتیجه بدش رو الان دارم انجام میدم خوب نیست و باید متوجه بشه وگرنه گذشته خوبه ک ادم درس میگیره تجربه کسب میکنه پیشرفت میکنه بهتر میشه و حرکت میکنه من کاملا این جمله رو قبول دارم ک گذشته آدم روی آیندش تاثیر میذاره و آینده رو میسازه ولی بایددد خوب باشه بایدد آینده ی خوبی رو بسازه باید تاثیر خوبی رو بذاره یه جوری نگاه کنی به گذشته

    یه جوری تحلیل کنی واسه خودت گذشته رو ک به نتیجه خوب برسی که آرامش داشته باشی ک بهتر شی موفق تر شی هدفمند تر شی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1899 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما هم‌فرکانسی‌های گلم

    برگردیم به هزاران سال پیش، زمانی که تازه انسان پا بر روی کره‌ی زمین گذاشته بود. در آن هنگام نه جامعه و نه قبیله‌ای بود و نه کشوری و نه حُبّ وطنی.

    خدا انسان را آزاد آفریده بود و انسان هم هیچ وابستگی به جامعه‌ای که هنوز تشکیل نشده بود نداشت. کم‌کم و برای رفع نیازهای ضروری و ایستادگی در برابر دشواری‌ها و حیوانات وحشی و رویدادهای طبیعی مانند سیل و زلزله و … جامعه انسانی شکل گرفت. ولی، هنوز هیچ کشور و میهنی نبود و هیچ پُست و مقامی و … توسط انسان آفریده نشده بود.

    همه تنها برای این‌که بتوانند آسان‌تر در برابر ناخواسته‌ها ایستادگی کنند و یا به شکار حیوانات بزرگ بروند، به شکل گروهی با هم همکاری می‌کردند. هیچ مراسم ازدواجی نبود و هیچ دفتر رسمی ازدواج و طلاق هم وجود نداشت. هیچ کسی برای درگذشت مادر و پدر و فرزندان خود گریه نمی‌کرد و آن‌را یک رویداد کاملا طبیعی می‌دانست.

    کم‌کم که نسل بشر رو به ازدیاد گذاشت، نیازها نیز افزوده شد و بر اثر رشد و گسترش کشاورزی، پیوسته بر رشد جمعیت انسانی افزوده شد. کم‌کم قبیله‌ها شکل گرفتند و برای اداره‌ی آن قوانینی گذاشته شد و مراجع قضایی به‌وجود آمدند و …

    آرام آرام، با افزون شدن جمعیت انسانی، کشورها توسط بزرگان قبایل تشکیل شد و برای حفظ حریم آن بود که عشق و علاقه به میهن در دل مردم آن جای‌گرفت و توسط حاکمین رشد داده شد و بیشتر و بیشتر شد و گاه به شکل یک ابزار برای کشورگشایی و حفظ حریم آن جامعه بدل شد.

    در این زمان هنوز انسان یک موجود آزاد بود و رفتن از جایی به جای دیگر و تغییر کشور خود، کاری آسان بود. کم‌کم با قدرت گرفتن حکومت‌های محلی، جابه‌جایی انسان‌ها و تغییر کشور سخت‌تر شد. روادیدها صادر شد و‌ همه چیز تحت کنترل قرار گرفت.

    این شد که انسان‌ها دارای هویت ملی شدند و واژه‌ی میهن در ذهن آن‌ها شکل گرفت. نژادها مطرح شدند و روابط بین‌المللی شکل گرفت. وگرنه، این کره‌ی خاکی، همه‌اش آفریده‌ی خدای یگانه است و همه جای آن جای زندگی انسان‌هاست. درواقع انسان باید آزاد باشد که به هرجایی که دلش می‌خواند برود.

    از دید من، کشور و میهن معنا ندارد. همه جای زمین سرای من است. در این صورت دیگر دشمنی وجود ندارد. تنها می‌ماند وظیفه‌ی انسانی ما در برابر خود و دیگران. می‌ماند حفظ حریم یکدیگر، می‌ماند رعایت حقوق شهروندی و محیط زیست و …

    این‌که من باید نسبت به شرایط جامعه و کشور و جهان چه موضعی بگیرم، آیا باید تسلیم شرایط دست ساخته‌ی دیگران قرار بگیرم یا نه، به خودم بستگی دارد و بس. این‌که من دوست دارم مانند یک برگ خشک در جریان توفان ساخته شده به دست دیگران سرگردان باشم یا نه، به خودم بستگی دارد. این‌که من دوست دارم یک زندگی کنشی داشته باشم یا واکنشی، به خودم بستگی دارد. به خودم بستگی دارد که خودم را درگیر مسائل دست ساخته‌ی دیگران کنم یا نه. به خودم بستگی دارد که فکر کنم که خیلی چیزها تو این جهان در جای خود نیست و به ما ظلم شده و باید حق خودمون را از دیگران بگیریم و یا این‌که این‌جوری بیاندیشیم که اگر چیزی در زندگی ما نیست و یا کم است، این ما هستیم که کم هستیم و باید با کار کردن روی رشد شخصی خود، شایستگی‌های‌مان را بیشتر و بیشتر پیدا کنیم تا در شرایط دل‌خواه خود جای بگیریم. پس من هستم که باید جای خود را در این گیتی پهناور بیابم و پیوسته با رشد بیشتر شخصی‌ام جاهای بهتر و بهتری را برای زیست خود بیابم و از مواهب بیشتر و بهتر بهره‌مند شوم.

    فکر کنم هر آن‌چه می‌خواستم را گفتم و اصلا هم نمی‌خوام به مسائلی که دوستشون ندارم فکر کنم و در موردشان بنویسم.

    استاد عزیزم و بانو شایسته‌ی گل و همه‌ی عزیزان دست‌اندرکار سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه در این گفتگوها، سپاسگزار وجودتان هستم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    الهام لطیف گفته:
    مدت عضویت: 1564 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به همه ی دوستان و استاد بزرگوار

    استاد همیشه این جمله رو در مورد کنترل میگن:

    کنترل ذهن در اول کار آسان نیست اما اون آگاهانه کنترل افکار بسیار ارزشمندی.

    اوایل که اصلا درکی در مورد کنترل ذهن نداشتم.فقط میشنیدم، اما هیچی متوجه نمی‌شدم.دو سه سال زمان برد تا قشنگ و عمیق تر نسبت به قبل بتونم درکش کنم و به اندازه ی درکم عمل کنم.

    این چند روزه که احساس میکنم خیلی بیشتر رو این اصل دارم متمرکز میشم.

    و خیلی واضح تر نتیجه کنترل آگاهانه رو میبینم.

    من یکی از پاشنه آشیل های پرقدرتم پسرمه.اصلا از مدرسه که میاد زوم میکنم روش که درست رو بخون،بنویس،تلویزیون نبین و…

    آقا نتیجه میشد دعوا، بحث، حاضرجوابی ، و در کل بد شدن حال خودم، اصلا احساس میکردم قلبم سنگین شده، کم انرژی میشدم ،سر درد می‌گرفتم و…

    با خودم گفتم من رو اون کنترلی ندارم.و با این گیر دادن ها نه تنها اون بهتر نشده،بلکه خودم هم دارم از مسیر دور میشم.

    دیروز وقتی از مدرسه امد،گفتم از امروز اصلا باهات کاری ندارم، میخوای بنویس بخون، میخوای نکن

    با کمال تعجب دیدم، خودش داره نرم نرمک کارهاش رو انجام میده. و در آخر گفت: تو به من اعتماد داشته باش.من خودم کارهام رو درست انجام میدم

    به خدا گفتم من تربیت بلد نیستم.من نمیتونم بنده است رو هدایت کنم، خودت کارهاش رو ردیف کن.

    در مورد اشتباه کردن و قضاوت دیگران هم که بارها و بارها به چشم خودم دیدم نتیجه مواخذه و قضاوت دیگران رو.

    مادر بزرگی داشتم که به رحمت خداوند رفته، همیشه می‌گفت:هیچ کسیو منع نکن(یعنی قضاوت و مسخره)که به همون سرنوشت دچار میشی

    و واقعا هم دیدم هر وقت کسی رو مورد قضاوت قرار دادم، چطور بعد از مدتی خودم همون شرایط رو تجربه کردم .گاها به یاد آوردم که نتیجه ی اون قضاوت قبلم، تجربه ی نامطلوب الانم هست.و بسیار بوده که فراموش کردم.

    اما از امروز بسیار سعی میکنم که این مورد را رعایت کنم، چرا که خودم بارها و بارها دچار اشتباه شدم.

    به نظر بنده،مهم نیست چند بار اشتباه کنیم، اما نکته طلایی اینجاست که یک اشتباه رو چند بار تکرار نکنیم

    یا به قول معروف، از یک سوراخ چند بار گزیده نشویم.

    اگر درس اون اشتباه رو متوجه شویم، نتیجه سکوی پرشی خواهد شد برای موفقیت های آینده.

    خدا رو شکر آدمی نیستم که در جریان های منفی هر چند وقت یکبار جامعه رها باشم و هم عقیده.

    به لطف خدا در جایی زندگی میکنم که از اینجور مسائل از لحاظ مکانی هم بدورم.

    انسان های ناهماهنگ از زندگیم خارج شده اند.

    تقریبا تنها هستم.

    فقط همسری دارم که شبانه روز در حال گوش دادن و دنبال کردن اخبار و موج منفی جامعه است.

    بارها تذکر دادم، بی فایده بود. منهم ایرپادز میگذارم و به فایل ها گوش میدهم، یا بر پشت بام پیاده روی میکنم و جوری خودم را مشغول میکنم که کمتر اذیت شوم.

    امیدوارم این مشکل هم بزودی برطرف شود.به آسانی ،زیبایی و عزتمندی

    من هم از اشتباهم که دائم تذکر دادن و بحث کردن با همسرم بر سر توجه به مسائل نادلخواهم بود، دست کشیدم،البته نه 100درصد.اما خیلی بهتر شدم و متوجه شدم دائم به دیگران تذکر دادن اشتباهه.

    از خداوند می‌خوام کمکم کنه تا اساسی تغییر کنم تا موقعیت مکانی هم تغییر کنه.انسان وابسته ای نیستم،نه به کسی نه چیزی.امیدوارم در شرایط بهتر و مطلوب تری هدایت شوم.انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این پروژه الهی

    وقتی فکر میکنم به اینکه چرا واقعا خودم یا آدمای دیگه تو زندگی نتیجه نمیگیرن خیلی راحت به این نتیجه میرسم که تعهد لازم رو نداشتیم درباره اون موضوع.

    یادمه استاد میگفتن من در دوره قانون سلامتی متوجه شدم که چرا بچه‌ها نتیجه نمی‌گیرند و دلیلش هم اینکه تعهدی که من داشتم رو ندیدم تو بچه‌ها.

    باید اعتراف کنم که خب من هم خیلی‌وقت‌ها اون تعهد رو نتونستم داشته باشم نسبت به این مسیر.

    وقتی ما متعهدانه رفتار میکنیم به این معنا نیست که داریم جلوی اتفاق‌های به ظاهر نامناسب رو میگیریم و هیچ اتفاقی برامون رخ نمیده. اولاً که به نسبت گذشته خیلی خیلی کمتر میشه چون ما داریم فرکانس‌های هماهنگ‌تری ارسال میکنیم و دوماً ما واکنش متفاوت و هماهنگ‌تری با قوانین جهان داریم که این خودش موضوع خیلی خیلی مهمیه.

    یادمه وقتی یکی از عزیزانم رو از دست دادم کاملاً تفاوت تغییر خودم رو احساس کردم، تفاوت واکنشی که نسبت به این موضوع داشتم. بارها و بارها به خودم یادآوری کردم که ببین اگر الان حالت خوبه، بهم نریختی، داری با آرامش زندگیت رو میکنی به این دلیله که روی خودت کار کردی، به این دلیله که ذهن و باورهات تغییر کرده و امروز به خودم یارآور میشم که این تغییر چقدر قدرتمند و چقدر شگفت‌انگیزه و خیلی راحت میتونم پیدا کنم اشکالات خودم رو که یکیش همین تعهده.

    در مورد کنترل کانون توجه، اعراض از ناخواسته خیلی اوقات من دستم نسوخته، من آتش سوزان این موضوع رو حس نکردم در لحظه و بی‌توجه بودم اما خب شکرخدا در خیلی از موارد تغییرات واقعاً شگرفی داشتم.

    مثلاً نگاه من نسبت به اشتباه کردن بسیار تغییر کرده هم نسبت به خودم هم نسبت به دیگران

    نگاهم نسبت به قضاوت کردن خیلی خیلی بهتر شده و همیشه من سعی میکنم خودم رو جای طرف مقابل قرار بدم و بگم واقعاً اگر من جای این فرد بودم همین کارو میکردم.

    اصلاً از دوره احساس لیاقت که اومدم حتی با خودم این جابه‌جایی رو انجام دادم و سعی کردم خودم رو دو نفر ببینم. اگر خطایی میکردم به خودم میگفتم حق داری خب، تو نمیدونستی آگاه نبودی من هم جای تو بودم، هرکی جای تو بود ممکن بود واکنش بدتری نسبت به این موضوع داشته باشه و وقتی یکم حالم بهتر میشد به خودم میگفتم ببین حالا که فهمیدی بیا از این مسیر برو. باور کردنی نیست نتایجی که این رفتار در زندگی برام داشته.

    یه مصاحبه‌ای رو از ایلان ماسک میدیم که میگفت من تو زندگیم خیلی اشتباه کردم اما اگر بخوای بذاری درکنار کارهای درستی که انجام دادم مسخرست واقعاً.

    خود من خیلی وقت‌ها به خاطر اینکه اشتباه نکنم کاری انجام ندادم. حالا که وارد مدار تازه‌تری از دریافت قرار گرفتم میتونم بفهمم که باید بیشتر روی این موضوع هم کار کنم.

    شکرخدا تو همین مدت کوتاهی که این پروژه رو دارم پیش میبرم انقدر حالم از نظر احساسی و کیفیت اتفاقات زندگیم تغییر کرده که فقط میتونم بگم خدایا شکرت و از استاد عزیز و خانم شایسته تشکر میکنم.

    من دارم بیشتر میپذیرم که مسئول باشم در مقابل زندگیم. خودم رو به موش مردگی و مظلوم نمایی نزنم.

    آگاهانه تمرکز کنم روی خوبی‌های زندگیم، اگر زندگی من 1% نسبت به دیروز بهتر شده رو ببینم سپاس‌گزار باشم.

    این کار تعهد می‌خواد

    یکی از دلایلی که من کامنت مینویسم اینکه به خودم یادآور بشم که من آدم متعهدی هستم، من می‌تونم متعهد باشم، من میتونم زندگیم رو جوری که دوست دارم خلق کنم.

    باز هم از همه عزیزان سپاس‌گزارم و از خدای مهربان می‌خوام که به همه ما کمک کنه در مسیر پیشرفت و بهبود زندگی متعهدانه و مسئولانه پیش بریم

    ما لیاقت یه زندگی با کیفیت رو داریم و نباید با بی‌توجهی به قانون خرابش کنیم و بخوایم جور دیگه‌ای باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      فرزانه ارزشمند گفته:
      مدت عضویت: 737 روز

      سلام اقای مقدم عزیز

      بدون هیچگونه مقدمه ای، مثل باور دارم فارغ از تملق و زیاده گویی ، همیشه بهترین نکته ها رو یاد آوری میکنید..

      چکیده تمام دوره ها رو بیان میکنید…

      به خود شناسی خوبی رسیدید و

      خیلی راحت با بیان تجربیات تون چشم مارو به مسیر پیش رو روشن میکنید

      درود بر شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 489 روز

      سلام احسان،

      اینجا که نوشتی بعد دوره احساس لیاقت دو تا آدم شدم،

      دقیقا ما همیشه به دنبال یه آدمی هستیم که این حرفها رو به ما بزنه از ما حمایت کنه و هر چه از بیرون دنبال چنین آدمی میگردیم ، بیشتر و بیشتر مورد بی توجهی قرار میگیریم،

      و بهترین کسی که میتونه با خودمون همدردی کنه ، یعنی بشینه پای حرف هامون و و به حرف هامون گوش بده بجا اینکه از حرفهامون فرار کنه،

      و ببینه موضوع چیه و با یه دید دیگه نگاه کنه

      کسی جز خودمون نیستیم

      موفق باشی احسان جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1975 روز

    بنام الله یکتای مهربانم

    با کسب اجازه از خداوند برای نوشتن در مورد این فایل و آگاهی هایی که شنیدم

    “خانه تکانی ذهن”

    “گام هشتم”

    آگاهی های این فایل و نکات گفته شده خیلی زیاد هستند…میخوام با نوشتن تمرکز کنم روی اون نکته ای که برای این روزهای من خیلی کاربردی هست و با استفاده ازش میتونم یکی از زشت ترین عادتهای فکری ام رو از بین ببرم…به قول استاد اون قورباغه بزرگه که از همه زشت تره و انقدر زشته که اغلب سعی میکردم نادیده اش بگیرم…اما این داشت از درون منو میخورد…و ترمز بزرگ من برای حرکت به جلو بوده…

    میخوام باز به راهکارها فکر کنم به اینکه چطور از این آگاهی ها بتونم باورهای بهتری بسازم که منجر به احساس بهتر و عملکرد بهتر بشه…منجر به تصمیمات بهتر بشه و نتایج زندگی ام در جهت بهتری تغییر کنه

    اگه مثل بقیه مردم فکر میکنی و مثل بقیه مردم عمل میکنی…مثل اونها هم نتیجه میگیری

    من مدتها توی استفاده درست از این جمله عاجز بودم…به چه شکلی؟ به این شکل که این مفهوم شده بود روش تغذیه نجواهای ذهنم…به قول خانم شایسته من از این تفکر استفاده میکردم تا به جای قلبم با مقاومتهای ذهنی ام همکاری کنم….دستاویزی شده بود برای اینکه من باهاش توی بحث روابط با جامعه دچار مشکل باشم و توی بحث روابط نتونم پیشرفتی کنم… احساسم به آدمهای اطرافم شده بود ترمز بزرگم تا پیشرفت چشمگیری نکنم

    من در زندگی گذشته بسیار انتقادگر و ایرادگیر بودم…چه به بقیه و چه به خودم…چون از کودکی علاقه به مطالعه داشتم و خیلی کتاب میخوندم از سن کم اطلاعاتم از تقریبا از همه هم سن های خودم بعضا افراد بزرگتر هم بیشتر بود…وقتی اینجوری باشی آهسته آهسته محیط تشویق ات میکنه بهت میگه که تو خیلی باهوشی…عاقلی…دانشمندی…گاهی این تعاریف الکی سم هستن….یعنی انقدر اعتماد به نفس کاذب توی یه موضوع به فرد میدن…که فرد استاندارهاش از خودش میرسه به سقف و به بیماری کمالگرایی میرسه که اگه نتونه بهشون برسه دچار احساس بد میشه…حالا این اعتماد به نفس کاذب بهت این دیدگاه رو میده که بقیه مردم جامعه که چیزی نمیدونن…و رفتارت به صورت ناخوادآگاه….تاکید میکنم ناخودآگاه با افراد از موضع بالا به پایین میشه…مثلا اگه مادرم چیزی میگه که خیلی ساده لوحانه است…به جای اینکه بیام خیلی مهربانانه بهش توضیح بدم میام بهش پرخاش میکنم یا اگه پرخاش هم نکنم جوری بهش حس نادانی میدم….و بعدش به خاطر ذات مهربانی که توی وجود الهی من هست از کرده خودم پشیمان میشدم و بعد میگفتم آخه چرا بهش اینطور گفتی باید باهاش بهتر رفتار میکردی اون که منظوری نداشت…و خلاصه مدتها در احساس بد بودم تا بتونم عذاب وجدانم رو کم کنم….سناریو دیگه که برام زیاد تکرار میشد این بود که وقتی احساس میکردم کسی داره از موضع بالا با من برخورد میکنه و چیزی که من خیلی بدیهی میدونستم بهم میگفت…دیگه من قاطی میکردم و وارد فرایند بحث باهاش میشدم که چجوری فکر میکنی من چنین چیزی رو نمیدونم… باید تحت هر شرایطی اون فرد رو سرجاش مینشوندم تا آروم میشدم وگرنه اینبار همون ذهن بهم احساس بی لیاقتی میداد که چطور راحت گذاشتی اون فرد با تو اینجوری حرف بزنه….سناریو سوم مشاهده رفتار آدمهایی بود که مستقیم با خود من کاری نداشتن اما رفتارهاشون به نظرم ناپسند بود…خوب توی این شرایط باید توی ذهنم در موردشون صحبت میکردم و بعد با تمام کسانی که اون روز میدیدم حرف میزدم و داستان رو تعریف میکردم که اینا چرا اینطوری هستن…چی پیش خودشون فکر کردن و مدام روی اون رفتار ناخواسته تمرکز میکردم…مثلا فکر کنیم یکی آشغالش رو از ماشین پرت میکرد…یا مثلا بابای من توی خونه نامنظمی ایجاد میکرد…یا مثلا یکی از سران دولت یا سلبریتی ها یه رفتار نامناسبی میکرد…یا یادمه حتی چون زبانم نسبتا خوب بود یکی از همین سلبریتی ها شنیدم داره انگلیسی حرف میزنه و خیلی افتضاح بعد هی به همه میگفتم آخه اینا پول مفت میگیرن خوب برن یکم روی زبانشون کار کنن آبروی ما رو بردن….

    من فکر میکنم همه ما توی ایران با این فرهنگ بزرگ میشیم…استاد توی این فایل توضیح میدن که ما همیشه انگشت انتقادگرمون…تیغ برنده انتقادمون به سمت بقیه است…اما خوب این داستان برای من شدیدتر بود…و فکر هم میکنم به خاطر اون علاقه من به مطالعه بود….من به خوندن و کتاب و دفتر و نوشتن علاقه داشتم…که باعث شده بود من شروع کنم به مطالعه در مورد هر چیزی و هر کتابی که دستم میرسید رو میخوندم…حتما همون علاقه بوده که منو به عشق و علاقه ای که الان توش هستم هدایت کرده…و حتما همون بوده که منو به مطالعه قرآن و بعد به سایت استاد هدایت کرده…اما من تا سالها ازش استفاده نامناسب میکردم

    اندک دانشی که در مورد هر چیزی داشتم بهم این اجازه رو میداد که بخوام همیشه اظهار فضل کنم و بخوام بحث کنم…این باعث کلی مقاومت توی وجودم شده بود…

    من به شدت توی ذهنم آدمها رو انتقاد میکردم…قضاوت میکردم…و این افکار به شدت توی ذهنم میچرخید….

    آگاه شدن به قوانین جهان و آموزش های استاد عباسمنش باعث شدند که من اون اوایل تازه دست آویز جدیدی پیدا کرده باشم تا با این آگاهی ها خودم و بقیه رو مورد انتقاد قرار بدم…بعد هم که خواهرم از راه من با استاد آشنا شد…با ذوق و شوق از نتایجی که میگرفتیم و درکمون از قانون صحبت میکردیم…اما در کنارش انتقاد از بقیه که از این قوانین آگاهی نداشتند هم بود…که باعث میشد تمرکز کنیم روی ناخواسته ها….

    به مرور این ایراد بزرگ که نهفته بود توی وجودم بر من برام آشکار شد…اما اگه روی یک پاشنه آشیل کار کنی اما بعدش فراموشش کنی دوباره رفتارهای قبلی رو از سر میگیری…این مدت جسته و گریخته و افتان و لنگان روش کار کرده بودم…این تغییر در من ایجاد شد که کمتر با آدمها بحث میکردم و در شاید 99% مواقع دیگه بحث نمیکردم، سعی نمیکردم چیزی رو برای کسی توضیح بدم یا بخوام قانون رو برای کسی بگم….

    اما هنوز اون گفتگوهای درونی در ذهنم شکل میگرفت…اون قضاوت ها و انتقادها به جای اینکه در سطح و در کلامم جاری بشن حالا فقط توی ذهنم شکل میگرفتن و قسمت زیادی از انرژی منو هدر میدادند…من شغلم وابسته به مطالعه و حل مسئله است…وقتی می اومدم با تمرکز در مورد چیزی مطالعه کنم بعد از مدت کوتاهی این گفتگوها که ابتدا ضعیف بودن یواش یواش قدرت میگرفتند و بعد از مدتی چون نیاز به ادامه اون کار بود اون نجواها انقدر زمان داشتند که قدرت بیشتری پیدا کنند به حدی که بعد از یک مطالعه 2 الی 3 ساعته من میدیدم احساسم بد شده….بدون اینکه ورودی بدی به ذهنم داده باشم

    خوب مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که من فکر میکردم با شنیدن فایلها و خلاصه برداری از اونها…نوشتن در موردشون…حرف زدن با خودم در موردشون…زیاد در معرض این آگاهی ها بودن و ورودی مناسب دادن به ذهنم…میتونم باورهام رو تغییر بدم…اما این فقط برای باورهایی که خیلی ریشه دار نیستند جواب میدن…برای من که اینطور بوده…

    اما برای باورهای عمیق و ریشه دار اصلا این روش جواب نمیده…خوب اگر حل میشد که باید مسئله من حل میشد…اما نشد…

    استاد بارها تاکید کردند که انباشته کردن ذهن تون با تعداد زیادی آگاهی به هیچ دردی نمیخوره…باید اون آگاهی ها رو اونقدر عمیق بررسی کنید در موردشون تعمق کنید که ببینید چطور کجای زندگی تون میتونید ازش استفاده کنید…مثلا با خودتون بگید آهان پس اینجا باید اینطوری رفتار کنم…یا اینکارو باید اینجوری انجام بدم…

    آگاهی باید به اقدام برسه…و بارها و بارها اون اقدام تکرار بشه…یعنی هم باور تکرار بشه و هم اون رفتار مدام تمرین بشه تا بشه عادت و عادتها هستند که نتایج رو میسازند

    استاد در دروه جهان بینی توحیدی میگن که من هر فایلی از خودم رو گوش میدم یا اصلا هر آگاهی رو میشنوم که توی گوشم زنگ میزنه و بهم احساس خوبی میده توقف میکنم….سعی میکنم بهش فکر کنم و براش الگو بیارم…باور پذیرش کنم و ممکنه حتی ساعتها و یا هفته ها روی اون باور کار کنم…این کاریه که صبر خیییییییییلی زیادی میخواد اما نتیجه اش عالیه….من نتیجه اش رو دیدم در موارد دیگه ای….یعنی تا جدی روی باوری کار میکنی….واقعا نتایج سریع میان…

    مثال عملی این سرعت در اجابت:

    من فایلی از آقای عطار روشن در کانال تلگرام سایت میدیدم…این فایل سالها قبل ضبط شده بود…من برای روزها این فایل رو گوش میدادم و از همینجا از برادر بزرگوارم سپاسگزارم برای اینکه همیشه به آگاهی های این سایت اضافه کرده و مثالهای عملی شون چراغ راهمون شده….ایشون داشت میگفت من می اومدم هر چیزی استاد داشت رو میخواستم و بعد بعنوان الگو هم خود استاد رو برای ذهنم مثال میزدم…بعد یهو به داستان اسمس های بانکی اشاره کردند که اومدن آهنگ پیامک های بانک رو تغییر دادند و حتی وقتی پیامک های برداشت انجام میشد ایشون شکر میکردن و تصور میکردن اون مبلغ به حسابشون واریز شده…و بعد از مدت دو سال نسبت پیامک های واریز به پیامک های برداشت برای ایشون بیشتر شده…البته که این فقط به خاطر تجسم نبوده بلکه به خاطر باورهایی بوده که پشت اون تجسم بوده….حالا من یه روز این رو شنیدم و تصور کردم هر پیامک برداشت پیامک واریز هست…تصور میکردم که واریز شده به حسابم و احساسم خوب میشد…خدا شاهده فرداش همکارم پیشنهاد کاری رو بهم داد که بیش از دو برابر همون عددی بود که توی ذهنم داشتم روز قبل تصور میکردم…و این سرعت جواب دادن جهان گاهی آدم رو شگفت زده میکنه…اما واقعا قانون همینقدر دقیقه…

    خلاصه کنم…اینکه اغلب مردم درک نادرستی از قوانین ندارند به این معنی نیست که من ازشون بترسم یا بخوام ارتباطم رو با مردم جامعه قطع کنم….یا برعکس بهشون نگاه از بالا به پایین داشته باشم….یا بخوام توی ذهنم مدام قضاوتشون کنم…یا بخوام رفتاری نامناسب باهاشون داشته باشم…یا حتی از انتقاد هاشون بترسم یا به انتقادهاشون واکنش نشون بدم….برای ذهنم مثال میارم…زمانی من توی مدرسه بودم…ما همکلاسی ها با اینکه از نظر تحصیلی در سطح متفاوتی بودیم…اما مگه با هم مشکلی داشتیم؟ درسته چند دوست صمیمی داشتیم اما این توانایی بود که آزادانه با دوستای دیگه حرف بزنیم بازی کنیم اردو بریم و خوش بگذرونیم…و از تفاوت های همدیگه چیز یاد بگیریم…حتی اون چالش ها و تفاوت سلیقه های که گاهی باعث جر و بحث میشد در نهایت امر منجر به گسترش تجربیات و رشد ما میشد…ما قضاوت نمیکردیم اگه یکی توی درس علوم ضعیف بود شاید ورزش اش خوب بود…یا یکی دیگه هنر خوب بود اما ریاضی اش خوب نبود…در مورد درک قوانین جهان هم اینطوره…شخصی از نزدیکانم هست که درکش از خدا باعث میشه تا حد زیادی انسان شکرگزاری باشه…و من ازش یاد میگیرم…همیشه م اینطور بوده…اغلب هم این ورد زبونش هست که هرچی پیش میاد میگه اشکالی نداره خدا برام درست میکنه…ایراد نداره خدا هست ایشالا برام حل میکنه…اما همین آدم درک درستی از کنترل ورودی ها نداره….و همیشه داره از اخبار و حوادث میگه…من نباید بیام توی ذهنم این آدم رو به خاطر درک ناقص اش قضاوتش کنم…احساس خودبرتر بینی داشته باشم…یا باهاش وارد بحث بشم…بلکه من میتونم از نقطه قوتش یاد بگیرم و نقطه ضعفش رو رها کنم….و در کل از وجود این انسان لذت ببرم و در کنارش که هستم تمرکزم روی خوبی هاش باشه…

    در کل فهمیدم که نتیجه باورسازی درست این هست باید جوری روی باورها و افکارم کار کنم که انقدر منطق های قوی توی ذهنم در موردشون داشته باشم که اونا ناخودآگاه من بشن…در هر حالتی بتونم مطابق اون باور رفتار کنم…اگه همه جهان هم بیان بگن این فکر غلطه منطق ذهن بگه نه این درسته…فارغ از اینکه بقیه چی میگن…اون بیرون چه خبره…چی مد شده…مردم چجوری فکر میکنن مسیر درست خودم رو که با منطق بهش رسیدم و دارم از اون مسیر نتیجه میگیرم رو ادامه بدم…مگر منطق هایی جدید پیدا کنم که مسیرهای بهتری رو بهم نشون بده…

    اما در عین حال مردم رو پاره ای از خداوند از جنس انرژی خداوند بدونم…یاد بیارم که هر کدوم از این آدمها چیزی برای یادگیری دارند…زیبایی هایی دارن که من با تمرکز روی اونها زیبایی های بیشتری رو دریافت میکنم….یاد بیارم دانش خود من ناقص هست و من فقط قطره ای از اقیانوس خداوند هستم….یاد بیارم هر کدوم از انسان ها وقتی نور خدا رو جستجو کنند میتونن اونقدر پیشرفت کنند که با شرایط الان شون هیچ ربطی نداشته باشند….

    وقتی میرم توی فرکانس احساسی قضاوت، کینه، نفرت، اهمیت به نظر مردم، حسادت…اجازه ندم که اونها قدرت پیدا کنند و بیام شروع کنم به ذهنم منطق بدم منطق…منطق هایی که ذهنم بپذیره چرا ما برتری به اون آدم نداریم…چرا نیازی به حسادت کردن نیست…چرا اون آدم هم میتونه دوست داشتنی باشه…چرا اون آدم نیاز به ترحم نداره…این منطق ها هستند که بهم احساس بهتری میدن و ذهنم رو به سمت احساس خوب هدایت میکنند…مثل تمام منطق هایی که استاد توی این فایل اشاره میکنه که چرا ما نباید به خاطر این حادثه بریم توی فرکانس احساسی بد

    وقتی من به خاطر باور کمبودم میرم توی احساس حسادت که همسایه من چند ماه یکبار ماشین عوض میکنه اگه برای اینکه احساسم خوب بشه برم سراغ مثلا دیدن سریال زندگی در بهشت شاید سطحی احساسم خوب بشه…اما تا من نیام منطق هایی به ذهنم ندم که نتیجه اش این بشه که من در مورد ثروتمند بودن همسایه ام به احساس خوب برسم…به احساس صلح باهاش برسم…نتیجه نمیده…و چون من عمیقا به احساس خوب نرسیدم وقتی بار بعدی برم و ماشین گرون همسایه رو ببینم باز اون نجواها بهم احساس بد میدن…

    پس کار من این هست که بیام روی پاشنه های آشیل جدی تر کار کنم…این مدت که دارم مدام توی ذهنم گفتگوهایی مثبت در مورد آدمها و خوبی هاشون میکنم و ذهنم رو از سمت قضاوت به احساس بهتر جهت دهی میکنم دیدم ذهنم خیلی آروم تر شده…خیلی مقاومت هاش کمتر شده….مثلا همکاری دارم که خیلی تند مزاجه و مدام داره از موقعیت هایی میگه که کسی پر رو بازی در آورده و این آدم داره به شکلی اون رو سرجاش نشونده…سعیده قدیمی هر وقت اون شروع به صحبت میکرد به احساس نفرت ازش دوری میکرد…اما اینبار دیدم حتی میتونم دوستش داشته باشم و به نکات مثبت اش تمرکز کنم…اون میگفت اما در ذهن من خوبی هاش مرور میشد…این حد از توانایی به صلح رسیدن با دنیای اطرافم رو هیچ زمان تجربه نکردم….حالا کمی میتونم تصور کنم که چطور پیامبر حتی به دشمنانش مهربان بوده…نمیتونم بگم در اون جایگاه والا هستم اما میتونم بگم مسیرش همینه…

    سپاس از استاد عزیز برای این آگاهی هایی که در وجود ما بیدار میکنید…جالبه هیچ دو کامنتی نیست که دقیقا مثل هم باشند…این آگاهی ها در وجود هر کسی چیزی رو بیدار میکنه که متناسب با سوالات ذهن اش هستند و دلیل تکراری نبودشون هم همین هست…

    سپاس از خانم شایسته برای دعوت ما به این مسیر زیبا که همین حالا کلی ازش نتیجه گرفتیم…خانم شایسته اون ساکت شدن ذهن و اون به صلح رسیدن رو نه در روز آخر بلکه از همون روز اول داریم احساس میکنیم و هر روز داره بیشتر میشه…فقط هیجان زده هستیم که این مسیر چه نتایج زیباتری میتونه ایجاد کنه…خدایا شکر از وجود شما و استاد عزیز

    خدایا شکر که امروز هم توی کلاس حاضر خوردم و چیز یاد گرفتم :))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 1260 روز

      دوست زیبا ودوست داشتنی من

      چقدر وجودت سرشار از اگاهی شده است چقدر زیبا حامل نور واگاهی الهی شدی ممنونم از خدای درونت،

      خدای من وتو وهمه، چقدر خوب در هر لحظه که انسان بخواهد هدایت میکنند

      انقدر خط به خط کامنتت سر شار از اگاهی هست که دوست دارم امشب تمام این اگاهی در گوشم نجوا شود دلم میخواهد کلمه به کلمه اش را حفظ کنم واین روزها با خودم مرور کنم

      سپاسگزار خدوندگارت وروح زیبایت هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
        مدت عضویت: 1975 روز

        سلام مریم عزیزم

        دوست خوبم خودت زیبا هستی و زیبابین که اینقدر زیبا تحسین میکنی

        چقدر شکرگزار خداوندم که چیزی به من یاد داده تا بنویسم تا باعث احساس خوب در کسی بشه…تا دوستی از اون آگاهی ها درک بهتری از قوانین پیدا کنه

        حد سپاسگزاری برای توانایی درک کردن و برای توانایی بیان اون درک فراتر از گفتنه

        بنده همان به که ز تقصیر خویش

        عذر به درگاه خدای آورد

        ورنه سزاوار خداوندیش

        کس نتواند که به جای آورد

        امید به خدای مهربان که عمل کننده به این آگاهی ها باشیم

        برات بهترین ها رو از خداوند نور و آگاهی آرزو میکنم دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 489 روز

      سلام سعیده

      یه چیزی گفت بنویسم حوصله نداشتم اما به حرفش گوش دادم و اومدم بنویسم چون میدونم گوش دادن به حرفش کلی چیز خوب برام داره،

      گفتی منطق، برام سوال شد که منطق منظور چیه مفهومش چیه، که خدا گفت بنویس،بگم،

      الان که مینویسم ، این درک اومد به ذهنم که مریم منطق یعنی از یه زاویه دیگه به اوم چیز نگاه کنی،

      مثلا مادرت پسر دوسته، از یه زاویه دیگه نگاه کن، ببین اونا کلا خاندان پسر دوستن و این باور ناخواسته تو وجودشون رخنه کرده،

      احساس میکنم معنی منطق یعنی زاویه دید دیگه، امیدوارم به جاهایی هدایت بشم که درک بهتری از منطق پیدا کنم.

      موفق باشی سعیده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
        مدت عضویت: 1975 روز

        سلام مریم جان

        دوست خوبم منطق یعنی به قول استاد بیای فکر کنی که چی میشه که یه گفته ای رو باور کنی

        یعنی مثلا اگه بهت کسی بگه الان سر خیابون تصادف شد شما چجوری باورش میکنی….حتما اون آدم رو باور داری که این آدم عاقل هست…مغزش درست کار میکنه…یا مثلا چند نفر بهت میگن و وقتی از چند نفر یه نتیجه یکسان رو میشنوی اون رو باور میکنی

        همین الگو برای هر چیزی باید اتفاق بیافته

        مثلا من به خاطر دیدن الگوی روابط والدین ام و خاله هام با همسراشون فکر میکردم روابط خوب وجود نداره

        بعد خواهر اولم ازدواج مناسب داشت….حالا من میخواستم باور کنم که پس روابط خوب وجود داره….ذهنم باز بهانه می آورد که اون به این دلیل خوبه که خواهرم خیلی صبور و کم توقع هست و با هر کسی ازدواج میکرد همینجوری راضی بود از زندگیش….خواهر دوم ام باز ازدواج خوبی داشت…این دفعه ذهنم بجز بهانه بار قبل می گفت خواهرت از تو زیباتره که چنین همسری پیدا کرده….پسرهای خوب دنبال دخترای خیلی زیبا هستن تو اونقدر زیبا نیستی…..حالا من باید چیکار میکردم؟؟ اگه میخوام باور کنم روابط خوب به این چیزا بستگی نداره….به جای بحث کردن با ذهنم که بدون منطق هیچی چیزی رو نمیپذیره….میگردم دنبال الگوهایی که اصلا فاکتور زیبایی رو دارا نبودند اما رابطه خیلی قشنگی ساختند….و در مقابلش کسانی که از نظر ذهن من بسیار زیبا بودند اما در روابط بسیار ازشون سواستفاده شده…و مدام این منطق ها رو به ذهنم یادآوری کنم تا کم کم رام بشه که اصلا رابطه زیبا ربطی به زیبایی و ویژگی های جسمی نداره بلکه به احساس خوب دو نفر هم فرکانس بستگی داره که در کنار هم احساس خوبی رو تجربه میکنند…پس من با این شکل نگاه کردن باور میکنم منم میتونم رابطه خوبی رو خلق کنم با همینی که هستم….امیدم به خلق رابطه بهتر بیشتر میشه

        پس طبق قانون کلی احساس خوب=اتفاقات خوب من روابط بهتری رو تجربه میکنم آدمهای بهتری میان سر راهم برای رابطه با من تا در نهایت حتما من با اونی که خیلی از نظر فرکانسی باهاش احساس هماهنگی دارم بهش میپیوندم

        منطق تکرار میخواد….منطق باید هر فکر خوبی رو باورپذیر کنه….پس هر موقع میخوام باور پذیر کنم به تجربیات گذشته خودم یا الگوهای اطرافم نگاه میکنم….مثل شیوه آموزشی با مثال که قرآن استفاده میکنه….میبینیم که قرآن چقدر از مثال های مختلف استفاده میکنه برای منطق سازی

        این درک الان من از باورسازی هست…و این درک حتما باید با تمرین و تکرار بشه چون حتما کامل نیست

        امیدوارم به تو هم کمک کرده باشه

        در پناه خدای بزرگ

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    مریم شجاعی گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    گام هشتم

    به نام خداوند هدایتگر و عاشق

    خدایا شکرت که دارم قدم به قدم جلو میرم و عجله ای هم ندارم خدایا شکرت که دارم پیشرفت تکاملیم رو حس میکنم دارم تغییر مدار و فرکانسم رو لمس میکنم…

    تو این چند روزه که شروع کردم عمیق تر و دقیق تر فایل هارو به ترتیب جلو میرم و البته که از فایل های دیگه استفاده میکنم و میتونم بگم تمام روز من با آموزش ها درگیر هستم دارم میبینم که کنترل ذهنم بیشتر شده و میتونم سریع تر و بهتر کانون توجهم رو تغییر بدم و به قول استاد عضله کنترل ذهنم داره قوی تر میشه به لطف الله

    البته که من کارهایی عالی برای کنترل ذهن بیشتر سالهاست که انجام دادم مثلا:

    الان حدود یکی دو سالی هست که اینستاگرام ندارم، آنتن تلویزیون رو از بیخ جدا کردم:)))))

    از فضای مجازی فقط یوتیوب و پینترست میرفتم که کم و کمتر شد و الان چند روزه که اونارو هم پاک کردم با اینکه مثلا تو پینترست به زیبایی ها توجه میکردم اما چون ازم زمان و تمرکز میگرفت قیدش رو زدم تا تمرکزی فقط رو زیبایی های سایت کار کنم:)

    مریمی که چه تو تلویزیون چه اینستا خوره اخبار بود و بیشتر از هرکسی تو فک و فامیل از اونچه که تو کشور اتفاق میفتاد خبر داشت و پیگیر بود الان تبدیل شده به مریمی که فراریه از هرچی اخبار و خبر منفی و صحبت های منفی.. اگر کلام منفی بشنوم برو که رفتییییم:))) فکر کنم خیلی از اطرافیان دیگه حرفی برای گفتن با من ندارن که مایه خوشحالیه و نشون دهنده تغییر فرکانسمه…

    الان یه آخیییییش از ته دل میگم چون خیلی راضیم از اینکه از فضای مجازی دور شدم نه به اجبار الان واقعا یا حس رضایت میلی به فضای مجازی ندارم

    انگاری که یه مدت خودت که ذهنت رو کنترل میکنی و جهان میبینه که تو جدی هستی میاد به کمکت…

    خدایا هزاران بار شکرت که دارم این روزا توحیدی تر میشم، بیشتر بهت اعتماد میکنم، قدرت رو از همه میگیرم و به خودت میدم که قدرتمندترینی، خوشحالم که با خدای خودم با خالقم هماهنگ تر شدم وصل تر شدم

    مریمی که قبل از این مسیر و اگاهی ها ترس شدید از مرگ داشت و وقتی یکی درمورد اون دنیا صحبت میکرد اصلا دوست نداشتم بهش فکر کنم چون باورم این بود که من گناهکارترینم و خدا به شدت عذابم میکنه و انگاری ازم کینه به دل داره اصلا اون خدایی که من قبلا میشناختمش نیست محو شده از زندگیم

    الان مریمی شدنم که خدای جدیدی دارم که بی اندازه دوستم داره وجودم رو خاللللص حتی بدون هیچ دستاوردی، همینطوری که هستم عاشقمه و از وقتی ازش هدایت خواستم یا به قول استاد به خدا اجازه دادم هدایتم کنه هر لحضه تا ریزترین مسائل هدایت و حمایت و حفاظتش رو میبینم و کاملا درسته که هدایت خداوند همیشگیه و هرچقدر که گیرنده من قوی تر باشه و با خداوند هماهنگ تر باشم بیشتر از هدایت بهره مند میشم و جااااانم به این هدایت که نه ترسی میذاره بمونه نه غمی…

    الهی به امید یاری خودت…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 489 روز

      سلام مریم.

      اینجا که نوشتی خیلی سریع و بهتر میتونم کانون توجه ام رو تغییر بدم،

      من رو وادار به نوشتن کرد،

      این کلمه تغییر برای من خیلی خیلی معنی قلبی داشت،

      یعنی ما توانایی تغییر کانون توجه مون رو داریم،

      مثلا اگر توی روابط خیانت دیدی یا…. خیلی راحت میتونی کانون توجه ات رو از روی اون موضوع تغییر بدی و برش داری و بزاری روی یه موضوع دیگه،

      اینجا که نوشتی عضله ذهنمون قوی شده،

      این معنی بهم داد بعضی اوقات که ما روی یه چیزی که حس بد بهمون میده مدتها تمرکز کردیم،

      این تمرکز طولانی مدت ، عضله ما رو فلج کرده و نمیتونه جابه جا بشه.

      مریم جان موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مستانه گفته:
    مدت عضویت: 1066 روز

    به نام نور

    گام هشتم خونه تکونی ذهن

    سلام استاد بزرگوار و مریم جان دوست داشتنی

    سلام دوستان عزیزم

    قلبم از دریافت این آگاهی ها هر لحظه داره وسیع تر میشه و آرامش و لذت بیشتری رو نصیبم کرده

    خدایا شکرت

    چه قانون ساده ای که همه چیز برمیگرده به توجه آدم

    و در عمل چقدر میتونه سخت باشه اگه آدم بخواد کانون توجهش مثل بقیه روی چیزهای منفی باشه و در عین حال نتایجش متفاوت از اونها

    این امکان پذیر نیست. به نظرم تو این جور موارد که اکثریت جامعه دارن راه رو اشتباه می رن باید ضرب المثل رو این طور گفت : خواهی بشوی بدبخت، همرنگ جماعت شو

    وگرنه اگه میخوای تو روی جریان زندگی سوار باشی و با لذت موج سواری کنی باید متفاوت از جماعت فکر کنی. تمرکزت رو بذاری روی زیبایی ها تا بدون تردید هدایت بشی به شرایط بهتر و زیباتر

    این وعده خداونده و وعده خداوند حق است

    اونجا که میگین اگه آدم تو مسیر درست باشه خدا به طرق مختلف باهاش حرف میزنه و هدایتش رو میکنه رو من بارها تجربه کردم

    همین دیشب یه نمونه اش اتفاق افتاد. خواهرزاده ام یه ماگ خرید و برامون نوشته ی روی ماگ مرموز و جالب بود رفتیم سرچ کردیم.

    دیدیم یه قسمت از مزامیر حضرت داوود هست با این معنی: آرام باشید و بدانید که من خدا هستم:)

    همون لحظه دوباره عاشق خدام شدم که انقدر به ما نزدیکه و حتی با یه نوشته روی ماگ میتونه قلبمون رو آروم کنه

    خدایا شکرت که هر چقدر شکرت کنم کمه

    این همه آرامش و برکتی که تو زندگیم هست رو مدیون رابطه ام با خداوندم.

    استاد عباسمنش عزیز شما کمک کردی که این رابطه اینطور ساخته شه. بی نهایت ازتون سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    منیژه حکیمیان گفته:
    مدت عضویت: 950 روز

    به نام خدا

    سلام ودرود به استاد عزیز ودوستان خوبم

    استاد همه فایلهای شما بی‌نظیر هستن هر کدوم را که میبینم کلی آگاهی کسب میکنم

    یادمه وقتی این اتفاق افتاد من هنوز در مسیر کسب این آگاهی ها نبودم وبه قول شما عجب موجی در جامعه راه افتاد

    ولی جالبه وقتی شروع کردم با شما کار کردن چقدر شرایطم عوض شد وحالا که فکر میکنم میبینم چقدر عوض شدم

    چند وقت پیش بازم یه شرایط حساس کنونی پیش، آمد جالبه با اینکه من کارمندم وسر کار هستم وکلی مراجعین مختلف وکلی همکار، انگار تو این باغ نبودم

    اصلا خبر نداشتم وحالا درک میکنم به خاطر فرکانسم بوده

    هفته پیش مراسم اولین سالگرد پدرم بود ووقتی نگاه میکنم میبینم در این یک سال چقدر دیدم نسبت به زندگی ومرگ عوض شده چند روز اول فوت پدرم خیلی اذیت شدم کلی گریه وزاری

    اون روزها تازه قدم اول را گرفته بودم وکار میکردم

    خواهرم که زودتر دوره 12 قدم را گرفته بود به من گفت برو فایل قرآنی قدم یک را گوش بده کلی اروم میشی

    استاد جان چقدر خدارا شکر کردم که این دوره را داشتم چقدر شما را دعا کردم برای این آگاهی ها

    در جلسه قرآنی در مورد مرگ عزیزان گفتید آیه سوره بقره را خواندید در مورد مرگ فرزند عزیزتان گفتید

    در مورد آقای عشقیار گفتید ومن چقدر از خودم خجالت کشیدم چقدر آرام شدم وخدا چه صبر زیبایی به من داد

    آرامش پیدا کردم از خدا تشکر کردم که مادرم را دارم

    ونتیجه اش این بود که سالگرد پدرم چقدر آرام بودم و اشکی نریختم حتی دخترم تعجب کرده بود وگفت چقدر مامان عوض شدی چقدر آرومی ومن لبخند زدم وگفتم

    فکرم عوض شده دیدم به مرگ تغییر کرده

    شب که شام دادیم موقع جمع آوری ظرفها دیدم دختر عمه ام درباره حمله موشکی به اسرائیل وکلی حرفهای سیاسی صحبت میکنه این که پیگیر اخبار هستن

    اینکه دخترش شبها از ترس خواب نمیره وفکر میکنه هر لحظه خطری تهدیدش میکنه

    باورتون میشه خنده ام گرفته بود وبه قول دوست خوبمان الهام محمدی که کامنت زیبایش را خواندم که نوشته بود وقتی تغییر فرکانسی کنید بعضی اخبار براتون جوکه بهش می‌خندید من هم کلی خندیدم

    باهاشون بحث نکردم که آخه آقا مگه مریضید که اخبار بد را دنبال کنید وبعد شب تا صبح خواب به چشمت نیاد از ترس، آخه این کار آدم عاقله ولی چون از استاد یاد گرفتم با کسی بحث نکنم نخوام کسی را قانع کنم چیزی نگفتم نمیخواستم وارد این بحث ها بشم وخدا چه قشنگ در کل مراسم مرا از این چنین آدم ها وافکار دور کرد که حتی موقع شام هم کنارشون نبودم وهیچ حرف منفی نشنوم چون کلا تو کار سیاست وافکار منفی هستن

    استاد چه قشنگ گفتید که قضاوت نکنیم دیگران را

    خودمان را یه لحظه جای طرف بگزاریم به خودمون بگیم من تا حالا اشتباه نکردم؟ تا حالا دروغ نگفتم؟ تا حالا چیزی را پنهان نکردم از ترس گفتن

    و آن وقت می‌بینیم که خودمان هم چقدر اشتباه داشتیم

    انسان جایز الخطا هست وما در درجه ای نیستیم که بخواهیم دیگران را قضاوت کنیم

    اگر افکارمان را کنترل کنیم اگر فرکانس مثبت داشته باشم وکنترل ذهن داشته باشیم خداوند ما را هدایت میکنه به جاهایی که از زیبایی فرکانس مثبتش لذت ببریم

    استاد عزیزم ممنونم برای وقتی که میزارید واین آگاهی را خالصانه در اختیار ما قرار می‌دهید

    دلسوزانه میخواهید زندگی ما هم تغییر کند ومن وبچه های سایت چقدر خوشبختیم که عضو چنین سایت مقدسی هستیم از هر گونه اخبار منفی وافکار منفی اغلب مردم جامعه دور هستیم و داریم طعم آرامش وآسایش وخوشبختی را میچشیم

    از شما ومریم جان عزیز بی نهایت ممنونم خدارا هزاران بار شکر میکنم که مرا با شما آشنا کرد این خودش لیاقت می‌خواهد

    ممنونم خدای خوبم که مرا لایق دونستی

    خدایا تنها تو را می پرستم وتنها از تو یاری می جویم

    مرا به راه راست هدایت فرما راه کسانی که به آنها نعمت داده ای ونه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: