live | استمرار در مسیر هم جهت با هدف - صفحه 8

517 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مینا راد گفته:
    مدت عضویت: 2260 روز

    سلام بر همه دوستان عزیز و گرامی

    میگن درخت هر چقدر پربارتر میشه بیشتر خمیده میشه

    هروز که میگذره شما با اشتراک گذاشتن نکات مثبت با موج روحی و فکر ما رو تغییر میدین

    متشکرم از اینکه تمام آگاهی های خودتان را با جان و دل به تمام تک تک اعضای خانواده گروه تحقیقاتی عباس منش به اشتراک میزارین

    با دیدن و هدایت شدن به سمت این فایل ها یاد میگیرم که مثل خورشید هر روز صبح طلوع کنم بدون توجه به شرایط خوب و بد از آفتاب مهربانی خودم نثار دیگران کنم تمام موجودات و مخلوقات جهان هستی

    طبیعت درس های بزرگی برای گفتن داره

    اره باید توی مدارش بود تا تونست این درس ها و نجواهای شیرین و طنین انداز با دل و جان گوش کرد

    وقتی عاشق خوبی ها میشی وقتی تمرکزت میشه نکات مثبت تو اوج اخبارهای ناامید کننده از اون سمت دنیا که فکر میکنم حدودا یه 20 ساعتی راه باشه در عرض یک دقیقه با اتصال اینترنت میتونی چشمات به زیبایی های دل فریب طبیعت به همراه انسانی با توده عظیم انرژی مثبت بازکنی

    در بین تمامی این اخبارهای نامثبت بشه به خیلی نکات مثبت توجه کرد

    کنار هم بودن خانواده ها

    تماشگر کردن طبیعت از قاب نمایشگر تلویزیون و لپ تاپ و گوشی

    نوشتن درخواست ها و خواست ها و ارسال اون ها به جهان هستی

    مرتب بودن بیشتر نسبت به قبل

    رسیدگی کردن به امورات منزل گل و گیاه

    خوندن کتاب های نصف و نیمه

    خوردن غذاهای دلچسب و گرم در کنار عزیزانت

    گوش دادن به فایل های که قبلا با برنامه های روزانت جور در نمیومده

    با دیدن این فایل یاد گرفتم که آسان گیرتر باشم اره باید به اصل موضوع چسبید پاورقی بودن به چشم نمیاد و مرد عمل بار نمیاره آدم را

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهره بهره مند گفته:
    مدت عضویت: 2578 روز

    خدارو شکر میکنم که به سمت مسیری هدایت شدم که بتونم به هم مدار شدن با سید حسین عباسمنش فکر کنم و سقف ذهنی خودم رو نسبت به زندگی در اوج آزادی بردارم

    واقعا هیچ وقت فکرشم نمیکردم که با تمرکز به نکات مثبت کوچیک میشه ذهنت از فضاهای ترس و نگرانی دور کرد و با انجام این کنترل معجزه رو در زندگی خودت ببینی

    استاد ازت ممنونم که به ساده ترین شکل ممکن قوانین رو بهمون میگی

    من الان قدم سوم از دوره 12قدم هستم و وقتی چکاپ فرکانسیمو مرور میکردم متوجه تغییرات زیادی توی درآمدم و روابطم شدم چند روزه که یه اتفاقی برام افتاده که اگر 6 ماه پیش برام می افتاد معلوم نبود چندماه گریه میکردم ولی الان فقط به این فکر می کنم که اگه از این چالش دربیام قطعا یه رشد عجیب خواهم داشت و خدارو بابت این چالش شاکرم

    اینکه موفقیتم رو وابسته به آدمها ندونم

    در مورد نتورک مارکتنیگ گفتید که من هم حدود 2ساله دارم انجامش میدم و با آموزشهایی که داشتم فقط و فقط یاد گرفتم که موفقیتم در گرو هیچ آدمی نیست و روی توحید عملی خودم کار کنم و کلی رشد کردم هم از نظر اعتماد بنفس و رشد شخصیتی و هم درآمدم که حدود 4 برابر شغل قبلیم که تدریس در دانشگاه بود شده

    استاد من در مورد این شغل خدمت شما و همه دوستان هم مکتبم بگم که این شغل در آمریکا و کانادا بصورت کاملا حرفه ای و آکادمیک داره انجام میشه و دستاوردهای مالی و غیرمالی عجیب و غریبی داره و در ایران حدود 4 ساله که داره انجام میشه و قطعا آینده بسیار خوبی در کشورمان خواهد داشت ولی متاسفانه بسیاری از افراد بدلیل عدم شناخت عمیق و مقایسه با سیستمهای پونزی و هرمی این شغل رو قضاوت میکنن

    برنامه های TED , brian tracy show هم مصاحبه های زیادی با افراد موفق در این صنعت رو دارن که در سطح دنیا بسیار گسترش پیدا کرده

    خیلی دوستون دارم استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و همه دوستان پیرو مکتب سید حسین عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمد عباسی گفته:
    مدت عضویت: 2650 روز

    سلام استاد و تمام دوستان گل و عزیز خدارو شکر می کنم که توی این مسیر بسیار زیبا با شما هستم

    خیلی خیلی زیبا بود پارادایس

    چشمه آب

    گوسفندای عزیز و دوست داشتنی

    خونه چوبی بسیار منظم و زیبا

    احساس خوب شما که شوق و زوقش با ما حرف میزنه

    ماهی های خوشمزه و دوست داشتنی

    هوای بسیار عالی که احساس زندگی و خوب و عالی رو به آدم می ده

    خدارو شکر می کنم بابت این همه زیبایی

    جنگل بسیار گسترده و زیبا که نمادی از فراوانی است خدارو شکر

    صحبت های شما و آگاهی هایی که از شما گرفتم و لذت بردم عالی بود سپاسگزارم

    خدایا شکرت

    در مورد نتورک مارکتینگ هم بگم

    من قبلا کار می کردم ولی الان کار نمی کنم

    ولی به دیدگاه من تجارتی هست که میشه از توش کلی هم پول در آورد کتاب های زیادی در موردش نوشته شده

    انسان های موفق زیادی مثل رابرت کیو ساکی برایان تریسی و … در موردش صحبت کردند.

    رندی گیج یکی از افراد موفق و مشهور توی این تجارت است که اتفاقا توی شهر شما میامی فلوریدا زندگی می کنه که بسیار انسان روشن فکر و ثروتمندی هست

    دوستون دارم امیدوارم شاد و موفق و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فواد بهمنی گفته:
      مدت عضویت: 2010 روز

      طبق حدیث پیامبر هر کس منکر و انکار نماز کند کافر میشود واز اسلام خارج میشود .من ترک الصلاه فقد کفر ودر حدیثی دیگر الصلاه العمود الدین .نماز ستون دین است یا پیامبر میفرمایند انطور که من نماز میخونم نماز بخوانید .دیگه نمیدونم استاد با چه دلیلی انکار میکنه واقعا برای ایمانش خطرناک است.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    امیر حسین سراجی وطن گفته:
    مدت عضویت: 2066 روز

    به نام خالق یکتا

    الان که این نوشته را می نویسم فارغ از هر زمان و مکانی نشسته و آزاد با خالق خود در راز و نیازم

    خدایا شکرت که همسری هم مدار خودم دادی تا ره صد ساله را یک شبه طی کنم. من از خدای خود می خواهم همچنان برایم الهامات شیرین را ادامه دهد تا برایتان بنویسم. ساعت 2:42 دقیقه شب دوشنبه 5 بهمن 98 است باور کنید که الان به ساعت نگاه کردم و فهمیدم که نصف شبه بقدری در خالق خویش محو شده ام که دیگر زمان و مکان مفهوم فیزیکی خود را برایم از دست داده است. و حتی به نوشته هایم در مانیتور نگاه نمی کنم. چون همه این نوشته ها الهاماتی است که خداوند می فرماید و من که هنوز نمی دانم پایان این قصه چه خواهد شد تایپ می کنم. دو روز پیش وقتی از خانه خارج شدیم به همسرم گفتم که هوا خوب است و نهار را بردار و بریم یک جای با صفا بشینیم و نهار رو بخوریم و برگردیم. همسرم هم که شدیدا به الهامات من ایمان آورده نه، نیاورد و تا من کارهایم را انجام دهم نهار را آماده کرد و خود و دختر زیبایم را هم آماده کرد.

    وقتی از منزل خارج شدیم با اتفاقات عجیبی رو برو شدیم تا الان که یک مسافرت خدایی و خیالی را به اتمام رساندیم و همین که به خانه برگشتیم من شروع کردم به نوشتن. چون برایم دیکته نمود و من هم اطاعت کردم. اوست که زندگی مرا و خانواده مرا راهنمایی و هدایت می کند و من چون به این نتیجه رسیده ام که حتی نمی دانم از خدا چه می خواهم پس تنظیم خواسته و فرکانس ها و باورهایم راهم به خودش سپرده ام و فقط و فقط تسلیم مطلق اراده خدایی گردیده ام که او بر تمام خواسته ها و باورها و ایرادات من آگاه و ناظر است. توی این دو روز تمام باورها و داشته های مرا زیر سوال برد و به من یک کلمه آموخت و آن هم اینکه تو هیچ نیستی و فقط این منم که در تو و امثال تو جلوه کرده ام. پس تمامی ادعاها و منیت های خود را کنار بگذار و من را از میان بردار تا من الاهی تو شکوفا شود و به هر آنچه که او می خواهد برسی . پس در این دو روز که یک مسافرت غیر منتظره و خیالی را برایمان رقم زد با خود او رفتیم و آمدیم. و هر لحظه از زیبایی هایش لذت بردیم و از الهاماتش استفاده کردیم تا مدارمان را یک پله بالاتر کنیم .

    کلی حرف دارم برای نوشتن ولی چیزی که برایمان حیرت انگیز بود و برایمان اتفاق افتاد این بود که در مسیری که سالها من در رفت آمدم به راهی هدایت شدیم که که پایانش ناکجا آباد بود. وقتی شام مختصری از یک کبابی خوب که همیشه مشتری اویم خریدم به مسیری هدایت شدیم که در آن مسیر خوف و رجا برایمان معنا پیدا کرد و همچون ابراهیم خلیل از داشته هایمان گذشتیم. با یک خطا الاظاهر کوچک به مسیری رفتم که در دل سیاهی شب تمام باورها و وابستگی هایم را درهم شکستم تا به آنها با تمام وجود رسیدم. وقتی ماشینم در یک بیراهه در دل شب تاریک در گل فرو رفت و دیگر حرکت نکرد فهمیدم خداوند قرار است یک ترس بزرگم را از من بگیرد و در عوض برایم مداری بالاتر با اتفاقات عالی تر تدارک ببیند . وقتی چراغ های ماشین رو خاموش کردم یاد حرف استاد افتادم که می گفت برای نوشتن کتاب رویاهایی که رویا نیستند خداوند ترس مرا در دل تاریکی شب ریخت و بعد به من الهامات نوشتن کتاب را رساند . به همسر نازنینم تعریفش کردم و گفتم که این ناخواسته من بود و قبلا به این موضوع فکر کرده بودم که اگر دراین شرایط گیر کنم چه می کنم. به یاد سوره ابراهیم افتادم. که وقتی فرزند و همسر خود را به دستور خداوند ترک می کند دعا می کند که خدایا مردم را دور اینان جمع کن تا در امان تو باشند. گوشیم رو روشن کردم و سوره ابراهیم را پیدا کردم به دلبندم گفتم که این سوره را بخوان تا من از اولین روستا کمک بیاورم.

    وقتی از ماشین پیاده شدم تازه فهمیدم که من چه محدودیت ذهنی بزرگی نصبت به گل و گلی شدن لباس هایم دارم . اول خواستم که به روستا برم ولی الهام شد که به همسرت بگو پشت رول بشیند و تلاش کند. همسرم گفت امیر، به من گفته شد که از درخت کنار جاده شاخه هایی جدا کنید و زیر لاستیک بگذارید وقتی من تلاش کردم برای این کار فهمیدم که لباس هایم چقدر مرا محدود کرده. کتم را درآوردم ولی هر چقدر که پیش رفتم دیدم که لباس هایم و تمیزی لباسم در آن شب تار که حتی کسی هم نیست مرا ببیند معضلی شده برایم که نگو. پس فکر کردم که باید این محدودیت را بشکنم ولی مگر میشد به همین سادگی از دنیا دل کند و حرکت کرد و وقتی همسرم هم با من هم پا شد برای حل مشکل دید که من در آن شالیزاری که فوبیوی من بود شروع کردم به راه رفتن در گلی که تا اعماق وجودم را ویران می کرد. و در تلاش بود که من با هستیم مبارزه کنم و به جایی برسم که دیگر نتوانم من خود را به زبان بیاورم. وای که چه شبی بود. وقتی فهمیدیم که از درآوردن ماشین عاجزیم تازه فهمیدم که این همان روزی است که خداوند در قرآن می فرماید مال و ثروت به داد شما نخواهد رسید و حتی مادر بچه خود را رها می کند. فهمیدم که من چقدر به پول داخل کیف و کارتم وابسته شده ام با اینکه هی به خودم می گفتم که نه من وابسته نیستم. نمی دانم تویی که الان این متن را می خوانی چقدر در این درد با من شریکی ولی فقط این را می دانم که فقط و فقط او برایم ماند و تصمیم گرفتم که فقط به سوی خودش حرکت کنم. وقتی از ماشین خواستم دور شوم برای آوردن کمک گوشی ام را در ماشین گذاشتم تا دیگر مانعی میان من و خدای من نباشد. پس از حرکت در دل تاریکی شب خوف عجیبی تمام وجودم را گرفت و فهمیدم که این وابستگی به زن و فرزند در وجودم ریشه دوانده است و باید امشب این اسماعیلم را هم مانند اسماعیل های قبلی ام قربانی کنم تا خداوند اسم مرا هم به عنوان خلیل در لوح زرین خود ثبت کند. لوحی که در آن به گفته حافظ

    سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

    پس وقتی حرکتم را ادامه دادم در میانه مسیر به تخته های بریده ای برخوردم که در کنار جاده ریخته شده بود و من تلاش کردم که بنده ساخته وبا آن مقداری تخته بردارم و برای در آوردن ماشین اقدام کنم. وقتی تخته ها را برداشتم دیدم تمام تغلای من بیهوده است و من برای رسیدن به آن اصل تعلل کردم و مشغول کارهای دنیوی شدم. پس سریعتر تخته ها را انداختم و به سمت روستا حرکت کردم. وقتی متوجه شدم که حتی به کفش های سفیدم وابسته ام که در آن لحظه جز سیاهی چیزی نداشت کفش هایم را در آوردم و جوراب هایم را هم. و پا برهنه شروع به حرکت کردم و وقتی خداوند بهم گفت که کفش هایت را بپوش گفتم که خدایا می خواهم در راه تو وابسته هیچ چیز نباشم. در آن لحظه تصور می کردم که اگر کسی مرا ببیند چه می گوید و گفتم خدایا خودت مرا هدایت کن. وقتی که به اولین خانه روستا رسیدم کسی در را برایم باز نکرد . سراغ دومی رفتم دری از گونی داشت و من به خاطر محدودیت های ذهنیم از بیرون صدا می کردم :آهای صاحب خانه و جوابی نداشتم وقتی تصمیم گرفتم که به ترس و محدودیت ذهنی ام غلبه کنم وارد حیاط منزل شدم و صاحب خانه مردی خداترس بود که ازدیدنم بسیار تعجب کرد و اول از کفش هایم جویا شد و گفتم که اذیتم می کرد و در آوردم. وقتی که فهمید ماشینم گیر کرده در شالیزار به همراه پسر و همسایه اش برای در آوردن ماشینم شتافتند. در راه رسیدن به ماشین کرونا شد استارت صحبت های ما. وقتی گفتم جایی که خدا هست نابودی و فنا نیست گفت که من خیلی دوست دارم با آدم هایی مثل شما هم صحبت شوم. گفتم که حاجی جان ما خودمون داریم به خودمون ظلم می کنیم پس کرونا و کسانی که در مورد کرونا دارن پنهان کاری می کنن هیچ تقصیری ندارن این من و تو هستیم که حتی توانایی خاموش کردن تلویزیون خانه خودمان را نداریم و اجازه می دهیم هر کس هر آنچه را که می خواهد در مغز ما فرو کند و باور ها و خواسته های ما را طرح ریزی کند. وای خدای من چقدر نوشتیم؟!!!!!

    این اتفاق امشب برایم خیلی از بن بست ها را باز کرد و فهمیدم خیلی چیز ها دارم که به پای من چسبیده است و مانند آن کفش ها فقط در یک لحظه رنگ می بازد و از هست به نیست بدل می شو. وقتی دوباره به راه افتادیم از اعماق وجودمان فکر می کردیم که چقدر سبک شده ایم تا خانه که حدودا 4 ساعت طول کشید فقط با عزیز دلم ، همسر هم فرکانسم حیرت زده از کار خدایی بودیم که هر لحظه و در همه حال کلاس تمرینی برگذار می کند که اگر من صدها میلیارد هم به استاد می دادم به اندازه اتفاقات امشب برایم آموزش نداشت. او استادی است که استاد تمام استادان عالم است. او علومی دارد که باید دستش را گرفت و بوسید و هر دم از آن شراب نابش در حلقه افکار از او گرفت و نوش جان کرد. این اتفاق از دیدگاه من بود و در ادامه این نوشته همسرم نرگس داداشی هم حتما از دیدگاه خودش خواهد نوشت. او خواهد نوشت که مرز بین افکار و الهام را در آن تاریکی شب و تنهایی و بیابان چگونه یافته است و با خدایی سر سخن را گشوده است که او را از همه حتی منی که به گفته خودش فرشته نجات اویم از زندگی گذشته اش بی نیاز کرد و جایی رسانید که باز به قول شاعر:

    دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده است کانجا که نتواند رفت اندیشه دانایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
    • -
      زهرا کرمی گفته:
      مدت عضویت: 2757 روز

      سلام، دوست عزیز، الان که دارم متن شما را می خوانم ساعت 7صبح و می خواهم بروم سر کار، بعد از نوشتن ستاره قطبی، یک اضطرابی در دلم افتاد به خاطر همین بیماری اخیر، البته من چندین روز دارم ذهنم کنترل می کنم و از خدا هدایت خواستم کمکم کنه چه کار کنم و به دل نوشته شما هدایت شدم چقدر احساس رهایی و آرامش دارم خیلی سپاسگزارم. خدایا صد هزار مرتبه شکر، و می دونم که همش به خاطر وابستگی دنیوی، خدایا شکر.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سعید رضا رادمنش گفته:
      مدت عضویت: 2417 روز

      سلام امیر حسین عزیز بسیار ممنونم ازت که دوستانت رو لایق دونستی و این ماجرای بسیار آموزنده رو به اشترک گذاشتی تا ما بیاد بیاریم قدرت بینهایت رب یکتا و مهربونی و هدایت کردن در تمام لحظات با نشانه های بسیار ایشون رو ….خدایا بینهایت شکرت

      در نهایت خوشبختی و سلامتی و ثروت در پناه ایزد یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      سیده سمانه لایق گفته:
      مدت عضویت: 3326 روز

      سلام دوست عزیز

      بسیار زیبا بود

      ممنون که تجربتون رو با ما درمیون گذاشتید..خیلی آموزنده بود

      به درک خیلی خوبی رسیدین ..تبریک میگم بهتون

      این شعرم تقدیم به شما که حس میکنم تو مدارش هستید:

      آن را که ترا شناخت جان را چه کند

      فرزند و عیال و خانمان را چه کند

      دیوانه کنی هر دوجهانش بخشی

      دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

      امید که ما هم بتونیم ابراهیم وار زندگی کنیم..

      شادو سپاسگزار باشید برادرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      نرگس داداشی گفته:
      مدت عضویت: 1976 روز

      شب وصال

      به نام همدم ومونس اذلیم

      خدای مهربانم که بعدار 36 سال دوری وغم هجران درکت کردم.تودرون من بودی ومن از خودم بی خبر به دنبال همدمی در غیر میگشتم .تو را سپاس که من در تو رشد کردم.تو را سپاس که مرا لایق این شکوفایی دانستی

      من نرگس داداشی همسر امیر حسین هستم.خداوند نسبت به من همیشه لطف داشته وداره من همیشه از خدا میخواستم کسی را سر راه من قرار دهد که من بواسطه او به خدا نزدیکتر شوم وخداوند امیر را به من داد.من بواسطه او با استاد آشنا شدم

      ان شب بعداز اینکه ماشین در گل ولای گیر کرد و امیرم به من گفت که از طریق الهامش باید برود وکمک بیاورد وبه خاطر اینکه من نترسم خدا فرمود که داستان حضرت ابراهیم را در موبایلش بخوانم.من تا ان موقع در مدار بودم ولی هنوز مرز بین الهامات و تفکرات خودم را تشخیص نمی دادم .به امیرم گفتم یعنی تو میخواهی مرا اینجا تنها بگذاری.او پیاده شد.حسم که هنوز نمی دانستم افکارم است یا الهاماتم گفت که به امیر بگویم شاخه های کوچک از درخت را بکند و زیر تایر بگذارد‘ولی امیر به جای شاخه های کوچک رفت به سراغ بزرگتر هایش.حسم بهم گفت که باید پیاده شوم وخودم هم دست بکار شوم هر دو مشغول چیدن بودیم که حسم بهم گفت چرا وابسته امیر هستی از او فاصله بگیر وخودت دنبال چوب بگرد مابین دو شالیزار راه باریکی بود من آن راه را در پیش گرفتم انقدر رفتم که دیگر ماشین ودختر 7 سالم که روی صندتی عقب خواب بود در تاریکی شب محو شدن صدایی توجه مرا به عقب جلب کرد امیرم بود که با کفش در گل ولای پشت سرم راه میرفت وبه اون توجهی نداشتم چون نمی خواستم حالا که مرز بین افکارم واتهاماتم پیدا شده بود را گم کنم.خدا به من میگفت نترس من کنارت هستم حالا مرا حس کردی نرگسم ومن عاشقانه جواب میدادم لحظه ای صدای بسته شدن در ماشین مرا باز گرداند ودر آن تاریکی دیدم که امیر رفت ولی در ان رفتنش ذره ای ترس در قلب من جای نگرفت همچنان که با خدای خودم حرف میزدم به طرف ماشین رفتم.در ان لحظات کشمکش نجواهای درونی من با الهاماتم بود.نجوا گفت اگر الان کسی بیاید که قصد تعرض به تو ودخترت را داشته باشد چه میکنی.الهام گفت من هیچوقت آدم بد سر راه تو قرار نمی دهم.نجوا گفت اگر حیوان وحشی بیاید چه میکنی:الهام گفت من حیوان های اهلی سر راه تو قرار میدهم .الهام گفت حالا چه میماند جز تاریکی که آن را ما برای آرامش آفریدیم پس تو ای نرگس آرام باش.دوباره به ارغوان نگاهی کردم و راه افتادم چون صداهای میشنیدم آنقدر رفتم که باز ماشین را نمیدیدم ایستادم ویک بار امیر را صدا زدم دوباره الهام گفت هنوز وابستگیت را از امیر قطع نکردی که وقتی امیر بود مگر توانست برایت کاری کند؟

      دوباره برگشتم ونشستم داخل ماشین واستارت زدم وگاز دادم ولی ماشین از جایش تکان نخورد.الهام پرسید اگر جای زن حضرت ابراهیم بودی چه میکردی گفتم ان زن ابراهیم بود که ابراهیم را خلیل الله کرد ایمان او بیشتر از ابراهیم بود او تنهایی را 20 سال با مشقت تحمل کرد و باز وقتی ابراهیم برگشت برای بریدن سر فرزندش از سوی زنش مقاوتی ندید.من نیز اگر امیر نیاید دلواپسش نمیشوم چون خداوند را دارم که همواره در قلب من است وتا صبح صبر میکنم وبعد راهی خواهم شد.بعد از گذشت زمانی که من نمی دانم چقد بود .صدای موتوری مرا برگرداند.موتور تا نزدیکی ماشین امد وخاموش شد.الهام گفت کمی بعد پیاده شو ودرخواست کمک کن وقتی پیاده شدم امیرم را دیدم که با خودش کمک آورده بود وسرا پا گل بودوانگار خداوند او را تازه از گل سرشته بوداو مانند بچه ای ساده وبی آلایش بود.خدایا سپاسگزارم که مرا در این راه قرار دادی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        محسن نجفی گفته:
        مدت عضویت: 3536 روز

        درود خدا بر شما زوج الهی

        نوشته های شما و داستانتان بسیار دلنشین بود و عالی و الهی

        واقعا شعری که دوست خوبمون در زیر کامنت امیرآقا نوشته بود عالی بود

        جا داره که اینجا هم تکرار بشه

        آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟

        فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

        دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی

        دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند؟

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        " لیلا شیرزاد " گفته:
        مدت عضویت: 2283 روز

        بینظیر بود …

        کامنت شما یک تلنگر محکم برای من بود …

        الان که فکر میکنم ، میبینم من هم بسیار وابسته ام ،

        بسیار وابسته

        و این وابستگیها ، مثل رشته هایی محکم به پای من بسته شده اند و مرا از حرکت باز داشته اند …

        واقعا چیزی مثل یک گلوله هضم ناشدنی ، وسط سینه ام احساس میکنم …

        خدای من ، واقعا این چیه؟؟

        این چه حسیه که مثل یک گلوله چرخان و مغناطیسی وسط سینه من به صورت دوار در حرکته ؟؟

        طوری که مغناطیسش روی تمام اجزای بدنم ، تاثیر گذاره … و تمام اجزای بدنمو به سمت خودش میکشه !!!

        دوست من ، خواندن تجربه شما واقعا برای من ، درس بزرگی به همراه داشت …

        پاینده و پیروز باشید …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      الهه رشیدی گفته:
      مدت عضویت: 2218 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام اقای سراجی عزیز و نرگس عزیزم

      کامنت هاتون انقدر حالم را خوب کرد که بخدا دوست داشتم این نوشته ها تون ادامه پیدا کنه. اشک همین جور از چشمام داره میباره .

      انقدر زیبا نوشتید و انقدر زیبا خدا رو پیدا کردید که فقط میتونم بگم خدایا شکرت که منو به این نوشته ی زیبا هدایت کردید و بارها شما رو تحسین میکنم.

      انقدر زیبا از وابسته نبودن به همسر و فرزندتون و به هیچ چیزی جز خدا حرف زدید که بخدا منم به خودم گفتم تو هم میتونی اینجور مثل دوستانت دل از همه چیز و همه کس بکنی و فقط به خودش توکل کنی و فقط تسلیم خوش باشی و فقط به خودش وابسته.

      ممنونم که به منم یاد دادید فقط به خدا دل ببندیم که تنها خودش برایمان کافی ست.

      اشک هایم مجال نوشتن را نمیدهند و فقط همین بگویم که شما عزیز دل خدا شده اید و بهتون افتخار میکنم و خیلی ممنونم که این کامنت زیبا رو برای ما به اشتراک گذاشتین.

      ارزوی بهترین ها رو براتون دارم دوستان همفرکانسی م

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      منیژه حکیمیان گفته:
      مدت عضویت: 944 روز

      به نام خدا

      سلام آقا امیر عزیز

      شما این کامنت را سال 98نوشتید ومن الان 30 مهر 1403 هدایت شدم به کامنت شما

      واقعا نمی‌دانم چه بنویسم چگونه حالم را بازگو کنم نوشته شما عجب حس وحال عجیبی داشت بغضی در گلوم هست از خواندن دل نوشته شما

      چقدر زیبا نوشتید که وقتی از قید وبند دنیا (لباس وکفش و…) جدا شدید در دل تاریکی رفتید بر خدا توکل واعتماد کردید چگونه راه ها برایتان باز شد

      داستان هدایت شما آشنایی با سایت را در پروفایل خواندم عجیب زیبا بود چقدر قشنگ مسیر تکاملتان را توضیح دادید

      خوشحالم که چنین الگوهای فوق‌العاده ای در این سایت الهی هستن از نتایج عالی مینویسن وما می‌توانیم ازشان یاد بگیریم خوشحالم که این قدر موفق شده اید اطمینان دارم که روز به روز موفق تر میشویدخوشحالم که یک عضو دیگه به خانواده توحیدی شما اضافه شده امیدوارم شما ونرگس جان به همراه دخترهای گلتان همیشه سالم وشاد وخوشبخت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امیر حسین سراجی وطن گفته:
        مدت عضویت: 2066 روز

        سلام. منیژه خانم عزیز

        هر کس از خدا پروا کند راه خروجی برایش می گشاید.

        ممنونم ابراز لطف شما. نمی دانم الان شما کجا و در چه وضعیتی هستین. ولی دلم می خواد ابن رو بگم که من تو این چند سالی که فهمیدم باید روی خودم کار کنم به هر آنچه که روزی رویا بود بردم رسیدم و جالبتر اینکه اون چیزهایی رو هم که هنوز نرسیدم چیزهایی بوده که من در مسیرش هنوز قدمی بر نداشتم. و همه اینها از همون شبی استارت خورد که سعی کردم به قول حافظ از نام ننگ بگذرم. و عبور کنم از تمام مرزهایی که برای خودم کشیدم. من تازه دارم می فهمم که چقدر به خودم ظلم کردم .

        سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

        آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.

        گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

        طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.

        موفق باشین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 2484 روز

    سید هرآنچه که در زندگی بهش رسیدی از اجرای توحید، قدرت توکل و ایمانت بوده و من این موضوعات رو از هیچکسی مثل تو خوب یاد نگرفتم. از خدا می‌خوام هر روز برکت و نعمت و سلامتی بیشتری بهت هدیه بده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سوگل ملک گفته:
    مدت عضویت: 3827 روز

    سلام استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز ،

    من از آمریکا و با شعف وصف نشدنیییییی دارم براتون مینویسم! بالاخره تمام آموزش های شما برام کم کم جا افتاد و تازه فهمیدم داستان باور ها چیه!! بالاخره به آرزو هام رسیدم و به آمریکا اومدم! درهمین زمان دولت ترامپ و به معنای واقعی کلمه مثل پادشاه وارد سرزمین فرصت ها شدم! من بعد مدت ها فهمیدم شما چی میگن و بوم بوم بوم همه آرزوهام به شکلی که حتی تصورشم نمیکردم واقعی شد . من از شرکت گوگل فاند گرفتم برای استارت آپ و کلیییییییییی آدم فوق العاده موفق و معروف دره سیلیکون آشنا شدم و کار میکنم. أصلا نمیدونم چطور حسم رو بگم و سپاسگزار فرمانروای مطلق جهانم و آموزش های شما باشم…خیلییییییییی حرفا دارم ولی فقط إینو بگم وأستون چندین بار إیمیل با فایل صوتی از موفقیت هام کوتاه فرستادم ولی این حجم از نعمت و موفقیت در کلام و کامنت نمیگنجه… فقط خدا میدونه تا کجا میشه رفت هرچی بیشتر با آموزش های شما اجین تَر بشم! دوستتون دارم و به امید دیدار

    Follow your dreams, they know the way

    ارادتمند ،

    سوگل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      مریم درویشی گفته:
      مدت عضویت: 2851 روز

      سلااااام سوووگل باور کن نتونستم پیامی برای این کامنتتت نذارم در تعجبم چرا در همون لحظه اول که داشتم لیست کامنت هات میدیدم این کامنت اصلااااااااا به چششششم نخوررررده

      سوگگل باورم نمیشههه من خووووووودم درون تو دیدم

      حسممم کردددددم تو خودمنیییییی

      اینقد اینقد درونم غوغا شد که همینطور اشک از چشمام میبارهههه

      عاشششقتم دوست عزیزم

      بالاخره به آرزوهات رسیدی

      اون نکته از حرفات یادم نمیره که گفتی همین الان توی زندگیتون حسش کنید

      دارم با خوندن کامنت تو حسسشش میکنم

      نتوان وصف تو گفتن که تو فهم نگنجی

      نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    شقایق گفته:
    مدت عضویت: 2136 روز

    خیلی فایل عالی ای بود!

    پارادایس واقعا زیباست.. هوای فوق العاده.. اون مرغابی زیبا و خونه ی چوبی قشنگتون با اون منظره ی زیبا

    ممنون از اینکه انقد با حوصله از زیبایی های اطرافتون برا ما فیلم میگیرید..

    خیلی خوب به توجه اصل در قرآن اشاره کردید.. واقعا اون آیه آدمو به فکر فرو میبره..البته که در ۱۲قدم کاملتر توضیح داده بودید ولی باز یادآوریش برای من تلنگری بود که راه رو گم نکنم و به حاشیه نرم..

    ممنون از زحماتتون!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ندا مظاهرى گفته:
    مدت عضویت: 3368 روز

    سلام استاد

    استاد اگر تونستید ی فایل رایگان برای رعب و وحشت این روزای ایران درست کنید که استوری کنید و بفرستیم خیلی ممنون میشم🙏

    میدونم ما کاری برای بقیه نمیتونیم بکنیم

    اگر دیگران بخوان تو این فرکانسهای مرضی و بدبختی بمونن ما تا ابد هم تلاش کنیم کاری نمتونیم براشون انجام بدیم

    این روزا متاسفانه حتا عده ای به اسم استاد مثبت اندیشی هم دارن به این رعب و وحشت دامن میزنن و تازه میگن که من خودم آدم مثبت اندیشیم ولی شرایط الان ی جور دیگه ست

    اگر بقیه میگن بهداشت شخصیتون رو رعایت کنیداوکیه این اشخاص چیزاهای میگن که من خودم بعد از دو سال کار کردن رو خودم و ایمان به اینکه اگر این بیماری نباشه هم باز معلوم نیست فردا من زنده باشم با شنیدن اون ویس ضربان قلبم چنان رفت بالا و قلبم تیر کشید که انگار همین الان حضرت ازراییل جلوم وایساده میخواد جونمو بگیره

    هر چقدر میگم ندا اینا دارن فالوور جم میکنن بیخیال شو اینا سود جو هستن باز ذهن نجوا گر امان نمیده

    ببخشید از اینکه وقتتون رو گرفتم

    ولی از اونجایی که شما انسان تاثیرگذاری هستید و نفوذ کلام بالایی دارید گفتم ازتون این درخواست رو بکنم

    باز هم هر جور خودتون صلاح میدونید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      امیر حسین سراجی وطن گفته:
      مدت عضویت: 2066 روز

      ندا خانم سلام

      کامنتتون رو خوندم. جالبه این افراد به ظاهر مثبت اندیش که می فرمایید از طریق خواسته شما وارد زندگی تون شدن. شما احتمالا هنوز از تلویزیون و اینستاگرام دارین بهره می برید. این رسانه ها عامل تمامی بدبختی های ما هستن. خدارا شاکرم که تلویزیون و ماهواره و تلگرام و انستاگرام را از زندگی خانوادگی مون حذف کردیم. و آنقدر این تاثیر مثبت در کنترل ذهنمان داشته که قابل باور نیست. سعی بفرمایید ورودی های ذهنتان را کنترل کنید بعد ببینید که چه اتفاقی می افته.

      ذهن مانند مومی در دستان شما خواند شد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ندا مظاهرى گفته:
        مدت عضویت: 3368 روز

        سلام دوست عزیز

        بله درست میگید،متاسفانه با اینکه برا مدت چند سال از اینستا استفاده نمیکردم و واتس اپ رو فقط براى موارد ضروری استفاده میکردم ،بخاطر کارى مجبور شدم باز از اینستا استفاده کنم،و چقدددددر ضررش بیشتر از منافعش بود و هست،یعنى آرامش اون مدت که کاملا بدون اینستا زندگى میکردم قابل مقایسه با این روزها نیست،ولى باز خدا رو شکر با استفاده از فایلهاى استاد تونستم آرامشم رو بدست بیارم ،باید دوباره برگردم به زمان بى فضای مجازی ،این کامنت شما براى من ی نشونه بود

        خیلی ممنون 🙏🙏🙏🙏

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      بزرگمهر خرمی گفته:
      مدت عضویت: 3582 روز

      in god we trust

      با سلام

      من مجموعه تولید ماسک و فروش دستکش دارم و وزرات بهداشت اجازه فروش نمیده باور میفرمایید خودم تا الان از ماسک و دستکش استفاده نکردم و دایما در حال تردد در جامعه بدون ماسک و دستکش هستم البته بهداشت فردی را رعایت میکنم ولی باور اصلی من این است که من همیشه سالم هستم و در کل وقتی مدارت را تغییر دهی این جور مسایل را راحت درک میکنی و متوجه میشی مسله چیز دیگری است باور کنید این ویروس از انفلونزا کمتر در کل جهان کشته داده(مراجعه به سایت بهداشت جهانی ) ولی مردمان و اشخاص ترسو مسله را برای نفع مالی و در رفتن از کار کردن و خوشحالی از تعطیلی و گرفتن حقوق سر کار نرفته و خیلی از افراد سود جو مسله را خیلی داغ کردن و کسی که قوانین را بلد باشه راحت تشخیص میده که مسله چیست و ذهن خودش را مشغول مسایل پوچ نمیکند . پدر من 75 سال سن دارد و مغازه سبزی و میوه فروشی دارد . قلب ایشان با باطری کار میکند کلیه هایشان و ریه هایش ناسالم هستند و در شرایط الان ایشان نباید از منزل بیرون بروند ولی ذهن ایشان را به مثبت تغییر دادیم و بهتر که عرض کنم رویه مثبت اندیشی من روی ایشان تاثیر داشته و در حال حاضرمشغول فعالیت هستند و اصلادر ذهنش به این مسایل اجازه ورود نداده . (شغل پرترددی است )

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: