live | مرور چند کلید برای هماهنگی با قانون - صفحه 27

388 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 197 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    با سلام به استاد عزیزم و همسر محترمشان

    و دوستان این مسیر زیبا

    جالبه هر چی بیشتر میام جلو بیشتر هدایت میشم

    امروز صبح زمان شکر گزاری زمانیکه از سلامتی که

    خداوند به همسر عزیزم و دو تا دختر قشنگم و

    داماد مهربانم و پسر زرنگ وبا هوشم داده است سپاسگزاری میکردم و چون دخترای خوشگلم در

    این سایت زندگی خوبی ساختند و دختر بزرگم که

    مهاجرت کرده است و مدتی هست که منو تشویق

    به زندگی به روش استاد عباس منش عزیز کرده و

    با مقاومت زیادی اولش و الان با عشق حتی بعنوان

    شغلم انتخاب کردم در نوشتن شکرگزاری به پسرم

    که رسیدم صادقانه بگم خیلی نگران بودم و اشک

    از چشمانم جاری شد همون موقعه بهم الهام شد

    که خدایی که منو و خانواده ام رو خلق کرده و

    هدایت می‌کند پسر عزیزم رو هم هدایت می‌کنه و

    به قول همسر عزیزم اونها که دختر بودند این همه

    موفقیت کسب کردند این که پسر هست بیشتر

    هدایت میشه من عاشق کارم هستم

    و ترس از اینکه امرار معاش خانواده ام چی میشه ؟

    اذیتم میکرد که با چندین بار گوش کردن هدایت

    شدم توی دل ترسهام رفتم و تلاشم رو میکنم و

    دوره تکامل رو واگذار کردم به خداوند

    در پناه حق سلامت و شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    محسن رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 197 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    خدا رو شکر که هدایت شدم به این فایل

    و دوباره یادآوری شد برام که فقط باید دهنم رو کنترل کنم

    و خدارو شکر عاشق کارم هستم اما نتونستم دهنم رو کنترل کنم با شکست مواجه شدم

    از پس سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم و با تمرین

    کردن موفق میشم

    خدارو شکر که از بچگی عاشق شادی بودم

    خدا رو شکر منم کلا با دارو موافق نیستم و خدا رو

    شکر به ندرت مریض میشم و واقعا استاد درست

    میگن من زمانی که کارهایم به علت دیرکرد استرسی

    میشم و مریض میشم

    از خداوند میخوام که منو به بهترین ها هدایتم کنه

    در این فایل یاد گرفتم توانا بود هرکه تمرین کند

    در پناه حق شاد و سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1487 روز

    به نام الله هدایتگر

    خدایاهرانچه دارم ازان توست وازتوبه من رسیده است

    من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم الهی شکرت

    سلام دوستان

    گام پانزدهم

    کل کارکنترل ذهنه بایدبه چیزی توجه کنیم که به مااحساس بهتری میدهد

    درموردشغل بریدکارهایی که یک ذره علاقه داریدروپیش بریدوبعدبه شغلی که عاشق اون هستیدهدایت میشیدقدم به قدم وبه شماگفته میشود

    شماددهرهرشرایطی اگرخیلی هم بدباشه حتمانکته مثبتی هم درزندگی شماهست وشمابه اونکته توجه وتمرکزکنیدتابه احساس بهتری برسید

    وکم کم اوضاع بهتروبهترمیشه

    محرم وعزاداری رومن هنوزم شک دارم که چرابایدبعداین همه سال گریه کنیم ومجلس بگیریم واقعاچراچه منطقی داره وامام حسین(ع) به ارزوش رسید

    بیایم خودمون اگاهانه درموردزندگیمون تصمیم بگیریم وازگذشتگان وجامعه تقلیدنکنیم یکم فکرکنیم به کارهایی که داریم انجام میدیم

    مابایدهرروزروی خودمون وکانون توجه خودمون کارکنیم واین همیشه ادامه داره وهرروزبهتروبهترمیشیم

    وقتی که عصبانی هستیم وغصه میخوریم وفشارذهنی داریم سلامتی مابه خطرمی افتد واگرمیخوایم بدنمون سالم باشه وخوب کارکنه ومریض نشیم بایدارام باشیم وسخت نگیریم وحالمون خوب باشه

    بدن من خودش خودش رودرمان میکنه

    اگرباورداشته باشیم که باورهازندگی مارورقم میزنه واین تمرینات باعث میشه زندگی مامتحول بشه ماتعهدداریم برای انجام تمرینات

    مدیتیشن یعنی درکل ارام بودن ورهابودن واحساس خوب داشتن وسخت نگرفتن وتوجه به زیبایی هاوبه احساس خوب رسیدن ویاتمرکزبرروی تنفس خودمون یاباخداحرف زدن

    خداوندوقتی ماباورهای درست داشته باشیم ایده هایی به مامیگه که ماروهزارقدم جلومیاندازه من یک قدم برمیدارم خداهزارقدم وکارهای من به راحتی انجام میشه

    اگه میخوای نترسی وشجاعت داشته باشی اگه نری تودل ترس هات بایدبهت بربخوره وبه خودت بگی اگه میخوای پیشرفت کنی اگه میخوای به تمام ارزوهات برسی بایدحرکت کنی وبری تودل ترس هات واگه نمیخوای بیمصرف باشی بایدقدم برداری وبایدبهت بربخوره اگه حرکت نکنی واحساس بیخاصیتی بهت دست میده

    پس شجاع باش ونترس وقدم بردارچون خداوندهدایتگرهمه ماست

    هدف اززندگی لذت بردنه نه پول تووقتی درمسیرعلایقت باشی ولذت ببری پول بینهایت واردزندگی تومیشه

    خدایامنوهدایت کن

    شادوموفق وپیروزباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    sajjad karimi گفته:
    مدت عضویت: 326 روز

    به نام پروردگار جهان که هر آنچه دارم از آن اوست

    ردپای گام 15 خانه تکانی ذهن

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و بانو شایسته مهربان و دوستان هم مسیر

    خدا رو شاکر و سپاسگزارم که امروز هم تونستم این آگاهی های ناب رو دریافت کنم.

    استاد عزیز واقعا از وقتی در این مسیر توحیدی قرار گرفته ام چنان آرامشی وجود من را فرا گرفته که اصلا قابل مقایسه با قبل هام نیست و رشد و پیشرفت در این مسیر رو در تمام جنبه های زندگی ام اعم از روابط، کاری، ثروت،سلامتی رو نم نم دارم حس میکنم و میدانم که همش هدایت تو و احساس خوب من هست که داره این کارها رو انجام میده. خیلی خیلی هنوز کار دارم که باید انجام بدم و تازه بشم شاگرد کلاس ابتدایی این مسیر.

    از خداوند متعال برای خودم و همه دوستان هم مسیر ثابت قدمی و استمرار داشتن در این مسیر الهی را خواستارم.

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    گام پانزدهم – مرور چند کلید برای هماهنگی با قانون

    این روزها سخت ترین روزها رو دارم توی مسیر علاقم میگذرونم

    استاده میگه کنترل ذهن تنها راهه

    توی دفترم نوشتم : بهایی که باید پرداخت کنی کنترل ذهنه،

    روزهای ناامیدی توی مسیر روزهای سختیه که نباید بذارم منو بکشه پایین.

    من هر کاری که فکر میکردم میتونه بهم کمک کنه توی این مدت کردم

    شبها دویدم

    روزها تمرین داشتم

    شب بود ساعت 7 نیم به بعد، رطوبت 84 درصد پارک خلوت درحالی که یه نفر اون طرف تر میدیدم که داره میدوه با خودم گفتم دختر تو اینجا چیکاری میکنی

    من شاید دیوونه شده باشم توی این شرایط یکو نیم کیلومتر دویدم تو چی؟؟

    اون لحظه فهمیدم یه دیوونه هم مثل خودم توی پارک

    ولی بعد از اون شب دیگه ندیدمش چون من هر شب اون ساعت پارک بودم ولی اون فقط توی اون شب بسیار سخت از لحاظ رطوبتی اومده بود.

    سخته برام کنترل ذهن توی این شرایطی که ذهنم همینجور داره ناامیدم میکنه

    ناامید از رسیدن

    یاد دانه گیاه افتادم

    یه دانه رو وقتی میکاری و کود اب و نور بهش میدی و مراقبتش میکنی و هرس میکنی، حواست هست میشه یه درخت

    این دانه که از همون اول کسی باور نداشت بشه درخت؟ باور داشت؟ چون اینقدر دیدیم بعد از کاشتنش زیر خاک شده درخت که پذیرفتیم

    حالا این دانه منم، من این رویا رو دارم، این دانه که من باشم در خودش دیده که میتونه و میشه درسته الان نیست

    درسته الان ناامیدی میاد

    ولی این دانه که من باشم باور داره که میتونه به رویاش برسه و یه فوتسالیست حرفه ای بشه میتونه به تیم ملی بره و لژیونر بشه میتونه خیلی کارا بکنه

    مثل دانه که در وجودش باور داره میتونه درخت بشه درحالی که هنوز نشده

    اره اینجوری باید رویام توی ذهنم نگه دارم توی این شرایط سخت

    توی این شرایط سختی که ذهنم میخواد رویامو نادیده بگیره

    بگه رویا دیگه چیه؟ و اونو کوچیک بشماره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2617 روز

    به نام خدای مهربان و روزی رسان

    سلام و احترام

    گام 15/ مرور چند کلید برای هماهنگی با قانون

    دنباله رو موضوعات موزد علاقم باشم و اگر به چند مورد علاقه دارم سعی کنم اون ها رو با هم ترکیب کنم و خلاق باشم و یه چیز جدید از ترکیب اون ها خلق کنم.. این مورد به من خیلی کمک میکنه ،، چون به چند تا موضوع تا حدودی علاقه مند هستم بعد من فکر میکردم باید فقط یکیشون رو پیگیری کنم ولی من میتونم اون ها رو با هم ترکیب کنم ..

    ذره ذره واد ترس های جدید و چالش های جدید بشم. من خودم رو وارد چالش زبان انگلیسی کردم ،، دارم کم کم خودم رو اماده ی چالش بزرگی به نام مهاجرت به یه کشور دیگه یعنی امریکا میکنم. مثلا روی زبان انگلیسم دارم کار میکنم.. خدا رو شکر مراحل ترجمه دانشنامم هم تکمیل شد و فقط مونده که برم مدرک ترجمه شده رو از دفتر ترجمه بگیرم و کلی چیز جدید این وسط یاد گرفتم.. زبان انگلیسی موضوع خیلی مهمیه و باید یادش بگیرم تا بزای مهاجرت اماده شم . پس قدم به قدم وارد ترس هام بشم..

    همیشه حتی در بدترین شرایط هم نکته ی مثبتی هست که بشه بهش توجه کرد. من احساس میکنم یه مقدار زیادی حساس شدم و نباید اینجوری باشم. این حساسیت بیش از حد خودش باعث احساس بد میشه.. مثلا اینکه همش فکز کنی وااای افکار منفی نباشه،، وایی فکر منفی نه !!! این چه مسخره بازیه ای اخه ،،، بیخیال بابا .. راحت بگیرم.. همین حساسیت بالا خودش به ادم استرس میده …

    منشا بیماری ها افکار بد و منفی ای هستن که زیاد تکرار میشن.. خشم و عصبانیت زیاد و غصه خوردن و کینه و نفرت و استرس و اضطراب و این داستانا به شدت به جسم و روح و بدن و معده و همه چی ضربه میزنه .. ادمایی رو میشناسم که اینقدر عصبی هستن که دچار تیک عصبی شدید شدن و همیشه هم بلا سرشون میاد ،، چون این ادم ها مداااام و همیشه درگیر اخبار و چرت و پرت و این ها هستن و همیشه مریض و بدهکار و دارای مشکلات هستن و جالب اینه که همین ادم ها حاضر نیستن قبول کنن دلیل مشکلاتشون و دلیل فقر و بدهکاریشون کانون توجه خودشون و افکار بیمار خودشونه بلکه همیشه به مملکت فحش میدن و مسئولیت پذیر نیستن هیچ وقت !!!

    خب اینم از رد پای من از گام پانزدهم ،، خدایا کمکم کن گام ها رو تا انتها بردارم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 704 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 12 دی رو با عشق مینویسم

    من این رد پام رو تو جلسه 3 عشق و مودت گذاشتم ولی یه حسی بهم میگفت تو فایلای رایگان هم بذارم

    نمیدونستم کجا

    گفتم خودت بگو خدا

    یهویی دیدم من این روز رو عجیب با خدا هماهنگ بودم دائم در حال لبخند و عشق بودم

    نوشتم هماهنگی این فایل اومد

    تو هیچی نیستی طیبه

    هیچی

    هیچیِ هیچی

    نه فقط تو ،هیچی نیستی، بلکه همه انسان های جهان هستی هم هیچی نیستن

    این خداست که قدرتمنده و نیرومند ترین ربّ و صاحب اختیارِ هم تو ، و هم تمام انسان های جهان هستی

    هیچ کس ، هیچ قدرتی نداره ، وقتی خدا بخواد برای تو کاری انجام بده ، حتی اگر بالاترین مقام هم باشه ، گوش به فرمان تو و خواسته هات میشه و چشم میگه

    چون خدا داره کارهای تو رو انجام میده

    اینجا نکته ریز مطلبه طیبه

    گرفتی که ؟؟؟؟؟؟؟؟

    خدا با توجه به باورهای تو بود که دیروز و امروز کاراتو انجام داد

    یکم بیشتر فکر کن

    چرا توی این 6 ماه هیچ ابلاغیه ای برات نیومد از دادگاه ؟؟؟؟؟

    که برای ادامه روند شکایت تابلو نقاشیت پیگیری کنی ؟

    قشنگ به اتفاقات امروز دقت کن

    و همه این اتفاقات فقط وصل میشه به یه چیز

    اینکه خداست قدرتمند ترین و خداست که به هموار ترین شکل ممکن با توجه به باورهای تو به تو پاسخ میده

    طیبه جان ،عشق دلم ، تو باورم بکن ،من هرچی که تو بگی انجام میدم

    هرچی

    تو تسلیمم باش ، تو به من بسپار و یاد بگیر،تو منو قدرت بدون ، نه فقط یک بار ،بلکه هر ثانیه ،از هر آنچه که باید رها باشی و هر لحظه بگذری از اینکه تو چی میخوای ، تا من برات همه چی بشم

    طیبه جان دقت کردی ؟؟؟

    اینو هر روز و هر لحظه و ثانیه به خودت بگو

    تو هیچی نیستی طیبه

    هیچی

    فقیری

    ضعیفی

    ناتوانی

    هیچی نیستی

    حتی یه نقطه ،نقطه چیه ، تو یه ذره هم نیستی در برابر این همه عظمت خدا

    پس قشنگ دقت کن و پیام رو بگیر طیبه

    این رو باید هر روز به خودت بگی

    سلام ، دیروز که رفتم کلانتری و دادسرای تجریش، که روند شکایتم رو رسیدگی کنن یه جریانشو ننوشتم

    نمیخواستم بنویسم و حتی رد پای امروز رو هم تعلل کردم برای نوشتنش و امروز 16 دی هست

    یعنی 4 روز بعد نوشتم

    ولی حس کردم باید بنویسم تا یادم باشه که ،هیچی نیستم و حتی آدما هم هیچی نیستن و بزرگشون نکنم و شرک نورزم

    امروز که قرار بود برم کلانتری ،که دیروز دیر رسیدم و مسئولی که قرار بود آدرس کسانی رو که هیچ نشونی ازشون نداشتم و نمیرفتن کلانتری تا روند شکایتم پیش بره و خسارت تابلومو ازشون بگیرم ، میخواستم برم کلانتری

    صبح بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم

    تو دفترم نوشتم که وقتی رفتم کلانتری ، آدرس اون دو نفر ، رو میز هست و من حتی تصورم کردم ، که آدرس رو میزه

    و خوشحالی شو کردم و میدیدم که خدا داره کارای منو انجام میده و پلیسا گوش به فرمان من شدن و برای من کارهامو انجام میدن

    من با ذوقی عجیب این جریانو تجسم کردم و نوشته های دیگه رو هم نوشتم و رفتم تجریش

    حالا یه چیزی یادم اومد از دیروز

    قبل اذان من چون گوشی دستم نبود حرفامو تو گوگل درایوم مینویسم برای خدا اما دفترچه داشتم تو کیفم برداشتم و شروع کردم به نوشتن

    و تجسم میکردم

    اولش داشتم به خدا فکر میکردم و چشمم دنبال نشونه از دوست داشتن خدا بود به من ، که دیدم انگشتر یه خانم شکل بی نهایته و خندیدم و دفترچه مو برداشتم و شروع کردم به نوشتن

    بی نهایت عشقت رو در این دادسرا به من نشون دادی ربّ من ، الان داشتم میگفتم که همه انسان ها نور خدای ماچ ماجی من هستن که دیدم تو انگشت یه خانم انگشتر بی نهایت هست و نور عشقت رو دیدم

    نورت رو به من هدیه دادی

    میدونم که اینا همه هیچ کاره هستن ،و تویی که داری همه کارهای من رو به هموارترین شکل ممکن انجام میدی بی نهایت ازت سپاسگزارم

    حتی اسم منو بلند و واضح صدا میزنه و به سرعت کارهای من رو انجام میده و به نفع من رسیدگی و کارهای من هموار و به سرعت انجام میشه

    خدای من سپاسگزارم ازت ماچ به کله ماهت

    انقدر قلبم آرومه که میرم و برای تو با صدایی که تو برای من عطا کردی برای تو حرف میزنم

    ربّ من قلبم رو برای همواری بیشتر در کارهام باز کن و هرلحظه بغلم کن ماچ ماچی ترین ربّ من خیلی دوستت دارم

    خب خدا جونم تو میگی که من چیکار کنم و دست منو بگیر من آماده ام که هرچی که تو گفتی به اذن تو به زبونم جاری بشه

    من هرلحظه تو رو در تمام لحظاتم حس میکنم

    بی نهایت ازت سپاسگزارم ربّ من

    راستی دستام سرد شدن از گرمای عشقت به من ببخش و دستمو پر از عشقت کن ربّ من دستای بی نهایت بزرگ و طلای و نورانیت رو به من بده

    من این جملات رو تو دادسرا توی دفترچه ام نوشتم و داشتم میخندیدم

    چند باری متوجه شدم آدما یه جوری نگاهم میکنن ،اما برام مهم نبود ، تو حال خودم بودم و با خدا صحبت میکردم و میخندیدم

    دیروز که من موقع اذان دادسرا بودم ، قرآن رو خوند ، سوره زلزال بود حس کردم پیامی برای من داره ولی متوجهش نشدم

    اما الان که دازم مینویسم رفتم سوره زلزال رو خوندم معنی آیات رو ، اینجوری درک کردم که

    با توجه به پیام خدا برای امروز من ، که گفت تو هیچی نیستی و این باید هر لحظه یادت باشه

    باید سعی کنی هماهنگ‌ بشی با روح که جزء کسانی باشی که تو آیه 7 گفته

    فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّهٍ خَیۡرࣰا یَرَهُۥ

    پس هر کس به قدر ذره اى کار نیک کرده باشد آن را خواهد دید

    اذان ظهر رو میگفت ، من تو دلم گفتم خدا میخوام باهات صحبت کنم، نوبتم نشده صبر کن برم ببینم اگه زیاد طول میکشه من برم نمازمو بخونم و باهم صحبت کنیم و دوباره برگردم

    (وای خدای من

    این جمله مو که دوباره خوندم خندم گرفت

    من چقدر با خدا دوست تر شدم

    وای ببین طیبه

    چشمام پر اشک شد

    به خدا گفتم صبر کن برم ببینم اگه زیاد طول میکشه من بیام باهات حرف بزنم و نمازمو بخونم

    خدایا شکرت )

    وقتی رفتم به منشی بازپرس بگم ، گفت که نه جایی نرو ، الان صدات میزنیم

    اومدم نشستم و چشمامو بستم

    گفتم اشکالی نداره ، مگه نمیگی هرجا باشه میشه باهم صحبت کنیم چشمامو میبندم و سوره حمد رو با معنی میخونم

    واجب نیست که حتما باید وایستم و یه جای خاص این سوره رو بخونم

    هرجایی باشه میشه خوند

    نشستم رو به روی اتاق بازپرس و چشمامو بستم و بسم الله الرحمن الرحیم که گفتم داشتم با عشق با خدا صحبت میکردم

    الحمد الله ربّ العالمین که یهویی صدام زدن گفتن بیا داخل

    رفتم و کارامو که انجام دادن برگشتم سوار مترو بشم ، تو راه گفتم من نمازمو نخوندم برم تجریش بخونم

    اما ببین کار خدا رو

    چقدر آخه مشتاق تر از منه

    وقتی این اشتیاقش رو میبینم که دوست داره بنده اش باهاش صحبت کنه در هر حالی ، میگم ببین طیبه

    چقدر ساده بود با خدا صحبت کردن و تو سختش کرده بودی تو این همه سال

    چقدر ساده هست همه چی

    این همه تو کم کاری کردی ،اما خدا ببین چقدر مشتاقه و داره دلبری میکنه

    چون یه اتفاق بی نهایت عجیب و جالب افتاد

    من با عشق داشتم کل مسیرمو با خدا کیف میکردم و حواسم به هیچی نبود و همینجوری مثل دیوانه ها صحبت میکردم و میخندیدم

    اصلا نفهمدیدم من دارم میرم سمت خط کهریزک

    وقتی سوار شدم و نشستم ، میخواستم چشمامومثل همیشه ببندم و تا تجریش لذت ببرم از گوش دادن به فایل ها و با خدا صحبت کنم

    که یه صدایی یهویی از دلم گفت داری اشتباه میری

    تعجب کردم ، از خانم کناریم که نشسته بود پرسیدم، داره میره تجریش؟؟

    گفت نه دختر میره کهریزک اشتباه سوار شدی

    بر خلاف همیشه که اگر اشتباه سوار میشدم میگفتم چرا و …. و خودمو سرزنش میکردم

    اینبار که تقریبا یک سال شده که هر موقع اشتباهی پیش اومده برم گفتم حتما یه دلیلی داشته

    خندیدم و بلند شدم و رفتم پیاده شدم فقط میخندیدم

    انگار منتظر بودم که دلیل این توجه نکردنم رو بدونم

    همینجور داشتم میرفتم از پله برقی تا خط عوض کنم و برم سمت تجریش ، سرمو چرخوندم تا ببینم تابلو به سمت تجریش کدوم سمت راه رو هست ، دیدم نماز خونه بین دو تا خط هست

    اولش گفتم من وضو ندارم خدا

    آبم ندارم وضو بگیرم

    حس کردم اشکالی نداره

    گفتم من و تو که این حرفارو باهم نداریم

    میرم تیمم میکنم

    تو مسیر منو تغییر دادی تا من اشتباهی بیام این ایستگاه تا باهم صحبت کنیم

    لبخند زدم و رفتم از روی دیوارای مرمری مترو تیمم کردم و نمازمو خوندم

    قبل اینکه برم نجوای ذهنم میگفت حالا نماز میخونی ،اگر بری نماز بخونی وقت اداری کلانتری میگذره و باید فردا دوباره بری تجریش

    اما گوش ندادم به حرفش ،گفتم اصلا مهم نیست ،خدا منو با عشق آورده اینجا ،مسیرمو تغییر داده ،جوری مدیریتم کرده که بیام اینجا باهاش صحبت کنم

    بعد من برم کلانتری دنبال کارام ؟؟؟

    نه نمیرم ، اول باید با ربّ خودم صحبت کنم و رفتم و تا جایی که سعیمو کردم با توجه نمازمو خوندم

    این روزا دارم تمرین میکنم تو هر کاری که انجام میدم با تمرکز انجامش بدم

    وقتی نمازمو خوندم رفتم و وقت اداری گذشته بود و پلیس امضا زد و تایید کرد که آدرسو بهم بدن وگفت فردا بیا ، منم برگشتم

    که تو رد پای 11 دی نوشتم که برف رو گوله کردم و کلی کیف کردم با خدا تو مسیر

    من از امروز صبح فقط داشتم فایل جلسه سوم عشق و مودت رو گوش میدادم انقدر ذوق داشتم

    فقط میخندیدم

    چون هماهنگی ذهن با روح رو داشتم یاد میگرفتم

    خدایا شکرت

    حتی امروز سعی داشتم تمام تمرکزم رو روی فایلی که گوش میدم بذارم و خداروشکر 50 درصد موفق عمل کردم

    وقتی حاضر شدم تا برم کلانتری

    یهویی یادم اومد دیروز گوشیمو گرفتن ،هم تو دادگاه، هم تو کلانتری ، بدون گوشی باید برم داخل

    با خودم گفتم بذار کتاب عشق خدا رو ببرم تا وقت انتظارش بخونم

    خیلی وقت بود ادامه کتاب رو که تو مصلی امام خمینی تو نمایشگاه کتاب، خدا هدایتی بهم هدیه داد ، نخونده بودم

    انگار زمان ادامه دادن کتاب از صفحه ای که مونده بود ،امروز بود زمانش

    من رفتم و تا خود تجریش سعی کردم آگاهانه تمرکز بذارم تو گوش دادن به فایل جلسه 3 عشق و مودت

    وقتی رسیدم تجریش، پیاده یه مسیری رو باید تا کلانتری میرفتم

    مسیر به قدری زیبا و بهشتی بود و درختای چنار بلند و تنومندی بودن که هم محو تماشاشون میشدم و هم گوش میدادم تا جایی که میتونستم با تمرکز ،

    وقتی رسیدم گوشیمو تحویل دادم و رفتم داخل به پلیسی که دیروز برگه منو گرفته بود، و گفته بود بمونه پیش من فردا بیا کاراشو انجام بدم ،اما من قبول نمیکردم میگفتم نه از دادسرا بازپرس گفته که باید برگه دست خودت باشه

    چون دیروز تو دادسرا بهم گفتن تو دروغ میگی که 6 ماه پیش رفتی کلانتری ، از کلانتری گفتن این خانم نیومده

    (میدونستم که باورای محدود خودم سبب این اتفاق بود و تاخیر داشت ،چون من هنوز باورای مربوط به این موضوع رو زیاد تکرار نکرده بودم تو این مدت و دوباره الگوی تکرار شونده رخ داده بود این بار به یه شکل دیگه )

    و منم از خودم دفاع کردم و سریع گفتم کی گفته من نرفتم

    با چند تا نشونه که دست نوشته داشتم از پلیس نشونشون دادم که اینم مدرکمه که من اون تاریخ رفتم

    و به سبب اون نمیخواستم برگه مو به پلیس بدم و میگفت تو به من که درجه دارم اعتماد نداری ؟

    عجب آدمی هستی

    و امروز که بهش سلام دادم گفت برگه ای به من ندادی

    هیچ عکس العملی نشون ندادم خندیدم گفتم دست خودتونه

    الان من آدرس میخوام

    نمیدونم به شوخی گفت حرفشو یا به جدی

    وقتی قیمت تابلومو پرسید، گفت چی کشیدی که انقدر قیمتشه

    274 میلیون

    گفتم این قیمتیه که من رو تابلوم گذاشتم ،دادگاه باید کارشناس بیاره قیمت بذارن روی نقاشی ذهنی من

    وقتی شنید گفت، من تا آخر کارت خودم خسارتشو بگیرم چقدر به من میدی ؟ گفت و خندید گفت نصف نصف

    من نمیتونم آدرسی بهت بدم

    حتی اینم گفت که الان پرونده تو دست منه خیلی راحت میتونم بگم آدرسی یافت نشد و پرونده ات بسته بشه

    منم خندیدم

    تو دلم گفتم تو که هیچی نیستی قدرت دست خدای من هست ،ربّ من

    تو کی هستی که بگی من

    و بهش گفتم شما وظیفه دارین آدرس پیدا کنید و خیلیم راحته برای شما و بازپرس گفته و اینم برگه امضای بازپرس و بهم بدین آدرسو

    همین که اینو شنید گفت آره و اینم میتونم بنویسم برای بازپرس که ما هیچ گونه آدرسی از این افرادی که شکایت کردی پیدا نکردیم

    دوباره خندیدم

    انگار همه چی برام عین یه بازی شده ، جدی نگرفتم، تو دلم گفتم ،من که میدونم همه کارای منو خدا انجام داده

    من صبح به وضوح روی میز آدرس رو دیدم

    حتی ذوقشم کردم

    بعدشم باورای هم جهت با خواسته شم دارم ،چون تو این مدت دیگه باورم شده که خدا داره کارای منو انجام میده

    البته به اندازه ای که در هر جنبه از زندگیم باور کردم نتیجه گرفتم

    من تو دل خودم داشتم این حرفارو میگفتم

    برگشت گفت تابلوت حتما گرون قیمته که اینا فرار کردن و هیچ آدرسی ندارن

    باید به منم پول بدی و بازم خندید

    نمیدونم شاید به شوخی میگفت ببینه من چی میگم

    منم گفتم بله ارزشمنده ولی گفتن باید کاشناس قیمت بده ،همینجوری صحبت میکردم گفت من چی میگم ،تو چی میگی ولش کن تو چقدر ساده ای

    چون ساده ای کاراتو انجام میدم

    منم تو دلم گفتم تو کار منو انجام نمیدی که ،خدا داره کارای منو انجام میده

    خودتم اگر نخوای انجام بدی ، به هیچ عنوان نمیتونی باب میلت رفتار کنی ،چون اراده ای بالاتر از اراده شمای پلیس هست که به راحتی برای من کارامو انجام میده ،حالا از دست تو انجام بشه یا از دست یه پلیس دیگه

    و تو اون دقیقه ها من مدام داشتم تو دلم قوانین رو تکرار میکردم که طیبه آروم باش و هماهنگ باش با خدا

    خودش اولین روزی که رفتی شکایت کنی ،بهت گفت ولسوف یعتیک ربک فترضی

    راضیت میکنه ،خودش گفت

    و بارها این آیه رو تو این مدت نشونه داده و آیه ای که خدا وکیل تو هست

    و من توی این 10 ماه هر بار درس هایی که باید از این جریان میگرفتم رو گرفتم

    دیگه حس نگرانی قبل رو ندارم خیلی آروم تر شدم

    همه اش احساس میکنم دارم رشد میکنم و به همه اتفاقا به چشم درسی نگاه میکنم که قراره ظرفمو رشد و بزرگش کنه

    این برای من لذت بخشه و خدا خودش کارامو انجام میده ،فقط من تنها کاری که باید انجام بدم باورای هم جهت با خواسته ام رو باید هی تکرار کنم و مهم تر اینکه رها باشم و بذارم خدا انجام بده به هموار ترین شکل ممکن

    خدایا شکرت

    وقتی رفت تا آدرسو پیدا کنه ،من شروع کردم به خوندن کتاب عشق خدا ، البته صبح که میومدم از پارک کنار خونه مون داشتم رد میشدم و لذت میبردم ، یهویی چشمم افتاد به دوتا درخت ،که از شاخ و برگاش یه چیزایی شبیه لوبیا اما بزرگتر اندازه 30 سانت آویزون بود از درخت

    رفتم یکیشو بکنم دیدم یکیش افتاده زمین ،برداشتم

    به قدری ضخیم و زیبا بود که برداشتم و محو تماشای گیاه شکل لوبیا بودم که خشک شده بود

    وقتی کتابو باز کردم بخونم به اون گیاه لوبیایی هم نگاه میکردم

    چقدر عجیب بود

    من امروز فایل جلسه سه عشق و مودت رو گوش میدادم و استاد مثال مادر و فرزند رو زد و حتی درمورد اینکه هماهنگ بشی با روح میگفت

    دقیقا تو کتاب عشق خدا تو صفحاتی که میخوندم مثال مادر و فرزند رو به یه شکل دیگه میگفت

    و از عبادتی نوشته بود که منظور از جملاتش ،مثل جملات استاد در این فایل بود

    که میگفت باید لذت ببری از نماز خوندن ،لذت ببری از مسیر زندگی و هم صحبتی با خدا

    و استاد همیشه میگن باید رها باشی هر لحظه و هماهنگ باشی با روح

    چقدر هماهنگ بود با آگاهی های دوره عشق و مودت

    من بارها میخواستم ادامه کتاب رو از صفحه 48 بخونم

    اما نمیشد

    الان متوجه شدم چرا نمیشد من ادامه کتاب رو بخونم

    زمان دریافت آگاهیاش با جلسه سوم دوره عشق و مودت بود

    دقیقا مثال مادر و فرزند رو که استاد میگفت رو نوشته بود

    اونجا بود که تو کلانتری فقط متحیر بودم از این همه هم زمانی

    خدایا شکرت

    حالا یه چیز خیلی شگفت تر

    پلیسی که کارامو انجام میداد انقدر راحت و مودب و با احترام کارامو انجام داد که کلی کیف میکردم

    انقدر زیبا ،انقدر با احترام صحبت میکرد که من کیف میکردم و میدونم که همه اش کار خدای من بوده ،همه اش هماهنگی ذهنم با روحم بوده که این همه احترام میدیدم

    ازم پرسید فامیلیت چیه

    گفتم مزرعه لی

    گفت یعنی چی

    گفتم ما فامیل بروسلی هستیم لی

    خندید گفتم لی یعنی دارا بودن و به ترکی یعنی مزرعه دار

    چقدر جالب بود من همیشه از پلیسا میترسیدم اما با یه پلیس اولین بار بود بدون هیچ ترسی صحبت میکردم

    باورام داشت تغییر میکرد و دارم یاد میگیرم که هماهنگی بین ذهن و روحم رو یاد بگیرم که نشونه هاشو میدیدم

    خدایا شکرت

    نمیدونم چجوری این همه محبتت رو سپاسگزاری کنم

    وقتی کارم انجام شد و آدرس روی میز بود

    یهویی من صبح رو یادم اومد ،وای خدایا ، من اون تصویر رو داشتم تو واقعیت میدیدم

    آدرس اون دو نفری که تابلومو پاره کرده بودن ،رو به روم بود ، روی میز

    و من دو تا دستامو محکم مشت کردم و ذوق کردم و گفتم خدایا شکرت من اینو صبح دیدم

    من این صحنه رو دیدم

    این دومین بار بود ،نه صبر کن ،من این صحنه رو تا بیام برسم تجریش بارها دیدمش

    بارها ذوق کردنمو احساس کردم در لحظه پایانی ،که آدرس رو میزه و من دارم میبینمش

    بارها شکر کردم

    ولی تو دنیای واقعی اولین باره

    و من بی نهایت حس خوب داشتم از اینکه تمرین ستاره قطبی داره جواب میده

    خدایا شکرت

    همه اش میخندیدم ،برگشتم به چند نفر نگاه کنم دیدم خرما و شیرینی گذاشتن

    صبحانه نخورده بودم رفتم بردارم ، از کیفم نایلون برداشتم چند تا خرما برداشتم و دو تا شیرینی که به خواهر زاده ام ببرم

    چون خودم چند هفته شده که شیرینی و شکر رو حذف کردم

    و سعی میکنم تا جایی که میتونم نخورم

    وقتی برگشتم بهم گفت برو کپی بگیر از این برگه ها

    وقتی رسیدم جلو پنجره ای که کپی میگرفتن

    چشمم افتاد به یه نوشته

    نوشته بود 9 ماه مانده

    و تاریخ نوشته بود

    تاریخی که نوشته بود توجهمو جلب نکرد اما نوشته 9 ماه مانده توجهمو جلب کرد

    پرسیدم 9 ماه تا چی مونده خدا؟؟؟

    سریع شمردم از تاریخ 12 گفتم بهمن میشه یک ماه و از بهمن شماردم

    ،بهمن اسفند،فروردین،اردیبهشت،خرداد،تیر،مرداد،شهریو،،مهر

    12 مهر

    تا 12 مهر چی قراره رخ بده

    تعجب کردم

    مهر؟؟؟؟!!!

    مهر چی هدیه دااری برای من ، خدا ؟؟؟؟

    یه حس خوبی داشتم

    با اینکه نمیدونم چیه اما میدونم که خیر هست هرچی که باشه

    چون مهر ماه برای من ، یادآور روزی بود که خواسته عشق سبب شد سال 1401، مهر ماه شروع به تغییر کردم

    یادآور روزی بود که یه سال بعدش 1402 ،هفتم مهر ماه من در این سایت پر از آگاهی شروع کردم هر روز گوش دادم به فایلای استاد عباس منش

    چی قرار بود رخ بده ،حس میکنم خدا یه شگفتانه و هدیه قراره بهم بده

    هرچی خیر هست و از خدا به من برسه من به خیرش محتاجم

    خوشحال شدم و گفتم میدونم همه چیز به نفع منه ،همه کارهامو انجام میدی به هموار ترین شکل ممکن

    و سپاسگزاری کردم

    وقتی همه کارام انجام شد پاکتی بهم داد تا ببرم دادسرا تحویل بدم و منتظر باشم تا ابلاغیه بیاد

    تشکر کردم و گفت الان که میری کارات حل شد شیرینی میاریا؟ خندیدم گفت شیرینی بیار گفتم چشم شیرینی میارم

    بعد از خرماها برداشتم و خوردم و رفتم

    چقدر ترس های من تبدیل به شجاعت شده

    خدایا شکرت

    من قبلا تا پلیس میدیدم شدیدا دست و پام میلزید و تپش قلب میگرفتم ،چون بچه که بودم یه جریانی تو مسافرت رخ داده بود که خواهرم گل میچید میداد نگه میداشتم پلیس اومد گفت چرا چیدی …. از اون موقع ترس داشتم از پلیسا

    اما به لطف خدا من دیگه هیچ ترسی از پلیسا ندارم

    این روزا هم که خیلی آروم تر شدم

    وقتی راه افتادم و اومدم بیرون کلانتری ،بلند گفتم ربّ من سپاسگزارم

    عمیقا داشتم میخندیدم و تو بهشتی که پر بود از درختای زیبا ،قدم برمیداشتم و قدم به قدم خدا با عدد 74 تو پلاک ماشینا و جاهای دیگه بهم نشونه میدادکه طیبه کنارتم

    طیبه مراقبتم

    طیبه عشق دلم دوستت دارم

    طیبه هواتو دارم

    طیبه عشق و حال کن و لذت ببر از مسیر

    تا خود مترو پیاده رفتم و لذت میبردم و مثل دیوونه ها میخندیدم و صحبت میکردم

    چقدر خوشحالم که حتی دیگه توجهی به مردم ندارم که یه وقت خنده منو ببینن بگن دیوونه هست

    طیبه دو سال پیش کجا و طیبه الان کجا

    هرچی پیش میرم دیگه طیبه دو سال پیشو نمیشناسم

    من دیوونه خدایی شدم که داره هر لحظه برای من برای عشقش دلبری میکنه

    وقتی رفتم و رسیدم خونه

    رفتم نون باگت و همبرگر گوشت گرفتم آوردم با عشق برای خودم درست کردم و خوردم

    چقدر لذت بخش بود

    جدیدا سعی دارم وقتی غذا هم میخورم تمرکز بذارم فقط روی غذا خوردن و گلبول های سفیدم و کد های سلامتی که دارن میرن گلبول های سفیدمو بغل کنن و یه انفجار عظیم نور عشقِ خدا به کل بدن ارسال بشه و سلامتی کد بندی بشه

    چقدر قشنگ میبینم این حس عشق کد سلامتی و گلبول های سفیدمو

    حتی رقص و عشق و حال و بالا پایین پریدناشونم میبینم که از شدت عشق لپای گلبولای سفید قرمز و صورتی شدن

    وای چقدر میخندنن

    از این میگم میخمدن که من دارم الان میخندم

    چون حاصل عشقی که دریافت کردن و دارن میخندن ،انقدر عظیم بوده که سبب لبخند عمیق همین لحظه من شده

    پس تجسم ها به سرعت داره رخ میده

    و کد های سلامتی کد بندی میشن به سرعت نور ربّ من

    خدایا شکرت

    بعد از ظهرخواهرم بعد از هفته ها اومد خونه مون

    نمیخواست بیاد داخل ،گفتم بیاین یکم بشینین میرین

    همین که اومدن سریع از یخچال همبرگرارو برداشتم و سه تاشو کنار گذاشتم که بهشون بدم

    اولش نجوای ذهنم گفت بهشون نده گرفتی خوردی این چند تا رو نگه دار بعدا میخوری

    اما گفتم نه ذهن من ساکت باش من دوست دارم سه تاشو بدم به خواهرم و خواهر زاده ام

    عجیب تر اینکه رفتار خواهرم جالب تر شده بود و همچنین رفتار خودم

    از وقتی دوره عشق و مودت رو خریدم و تا جلسه سه گوش دادم رفتار برادرم که فردای اون روز به کل تغییر کرد

    خواهرمو ندیده بودم ،تو فکرم این بود که من چون با خواهرم هیچ وقت جوردر نمیومدم میخواستم رفتار خواهرمو ببینم

    و امروز که دیدمشون ، نمیدونم همه اش آرامش ازش میگرفتم ،یه حس خاصی بود و خوشحال بودم که داره جواب میده تمرینات دوره عشق و مودت

    و من تمرین کردم که مثل خدا باشم اینکه هماهنگ باشم با روحم تا خود به خود همه چی رخ بده

    من چقدر عاشق این جمله شدم

    وقتی میگم حس آرامش عجیبی بهم میده

    و میخندم

    خدایا شکرت

    امروز من بی نهایت پر بود از ربّ ماچ ماچی من در لحظات زندگیم

    باهم قدم زدیم

    باهم حرفای عاشقانه زدیم

    بهم گفت دوستت دارم

    من گفتم عشق دلم ربّ ماچ ماچی من منم دویتت دارم

    بهم گفت کاراتو به ساده ترین ،به هموار ترین شکل انجام میدم به تکرار باورات ادامه بده و نشونه هاش رو هرلحظه ببین

    باهم خندیدم و لذت بردیم

    منو تو نور عظیمش با عشق بغل کرد و روی شونه هاش نشوند

    و کلی زیبایی های دیگه

    که امروز لذت بخش ترین روزم در این بهشت خدا بود

    بهشت چه جای قشنگیه

    همیشه فکر میکردم بهشت یه جاییه که هیچ وقت نمیتونم ببینمش

    اما من دیگه چند وقته دارم هر روز تو بهشت خدا قدم برمیدارم

    بهشتی که پر از انسان های خوب و مودب هستن و با احترام

    بهشتی که پر از پرنده های باحاله و حیوانات زیبا

    بهشتی که پر از حس خوب و عشقه

    بهشتی که حتی آب و هواشم انقدر ملایم هست که دیگه تو سردترین روز ها هم سوز هوارو حس نمیکنم

    حتی اتاقمم هوای بهشتی پیدا کرده

    من تا زمستون و پاییز پارسال

    از مهر ماه تا اسفند ماه کنار پنجره اتاقم کلی بالش و چیزای پشمی میذاشتم که سرما به اتاقم نیاد

    چون خونه مون شرقی غریبه ،اتاقم ، تابستونا شدیدا گرم میشه و زمستونا شدیدا سرد

    امسال به طرز شگفت انگیزی من فقط با یه پتوی مسافرتی شبا میخوابم و گاهی اوقات پتوی پشم گوسفند رو میکشم روم

    چند روزیه که در تعجبم با اینکه از کنار دیوار باد سردی میاد اما هیچ اثری روی بدنم نداره

    وقتی ریز تر شدم و به دلیلش فکر کردم

    دیدم آره یه دلیل داره

    وقتی من تجسم میکنم و چشمامو قبل خواب میبندم و میبینم خدا بی نهایت دستان عظیمش رو میاره کنار تخت خوابم تا من رو ببره روی شونه هاش بنشونه و حتی شبا من تجسم میکنم و قشنگ میبینم که روی شونه هتی پر نور خدا جامو میندازم و رو نور نرم و گرمش میخوابم و انقدر گرمه که پر از عشقه

    و من بدون پتو رو شونه هاش تا صبح میخوابم

    من این تجسم رو از روزی که تمرین ستاره قطبی رو شروع کردم انجام میدم

    جوری شده که با چشمای بازم میتونم ببینم

    به قدری واضح میبینمش که وقتی تجسم میکنم اصلا حواسم به دمای بیرون نیست

    وای خدای من

    تو چقدر خوبی ربّ من

    من که اصلا تو اتاقم نیستم که بخوام سردم بشه

    الان که دارم مینویسم عمیقا گریه میکنم

    و عمیقا گرمای خاصی تو قلبم حس میکنم

    خدای شکرت

    من هر شب رو شونه های خدام

    من تو این جهان هستی نیستم که از دیوار کنار تختم و از پنجره سرما رو حس کنم

    خدایا شکرت

    هر روزی که میگذره بهشت رو دارم بیشتر حس میکنم

    خدایا شکرت

    که امروز انسان هایی شدی برای من ، که به من در همواری کارهام از طرف تو کمک کردن و دستی بشن از دستان تو

    سپاسگزارم از اینکه به راحتی آدرس رو روی میز گذاشتی

    سپاسگزارم از اینکه انقدر برای تو ارزشمندم که داری هر لحظه هدایتم میکنی ، انقدر ریز هدایتم میکنی که کمکم میکنی تا دریافت کنم و شاخکام تیز باشه

    و بی نهایت سپاسگزارم به خاطر همه چی

    به خاطر این اشک مر از عشقی که از سر شوق عشق و لبخند حاری میشه و لبخند رضایت به لب دارم

    شکرت

    تو بی نهایت بی نظیری ربّ من

    بی نهایت شکرت بی نهایت سپاسگزارم از بی نهایت عشق بودنت ربّ من

    ماچ به کله نورانیت

    ماچ به نور عظیمت

    ماچ به بزرگی و عظمتت

    ماچ به قدرتمندی و تنها ربّ ماچ ماچی خودم

    خیلی دوستت دارم خیلی میخوامت

    مرسی که هستی و قلبمو آروم میکنی

    برای تک تکتون ،برای استاد عزیز و مریم جان شایسته ،برای همکارانتون الهی که نور خدا به شکل ،ثروت و نعمت و فراوانی و عشق و شادی و سلامتی و آرامش در زندگیتون جاری باشه

    خدایا شکرت

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1323 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم طیبه دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا می‌کنی کامنت شما عالی پر قدرت باتجربه های خوب پر انرژی وفوق العاده است دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت الهی نعمتی هستند که ما در هر لحظه احساس مون رو خوب و چیزهای زیادی میتوانیم از شما یاد بگیرم امیدوارم همیشه مثل ستاره های آسمان بدرخشی ونتایج خوبی را دریافت کنیدو ما هم لذت ببریم از نتایج خوبت

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    عصمت دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    به نام خداوند سمیع

    سلام ب دوستان عزیزم و استاد مهربان

    موضوع شغل

    چیزی که به آن علاقه یا کشش دارم چیزی که هرچقدر درآن غرق بشوم خسته نمیشوم

    درگذشته فکر میکردم چه شغل هایی باعت میشه پول دارشد و بعضی ها شغل های متفاوتی رو می‌گفتند یا خیلی ها به اون شغلی که علاقه ندارند دارند کار می کنند فقط به خاطراینکه توی اون کار ممکنه پول زیاد باشه

    موضوع عزاداری

    خوب وقتی منطقی میشینم به این دیدگاه نگاه میکنم به قول استاد کسی که به آرزوش رسیده واز اون اتفاق چیزی از بلا و مصیبت نفهمیده

    چرا باید ناراحت بود و عزاداری کرد وقتی حضرت زینب میگه ما جز زیبایی چیزی ندیدیم

    موضوع کانون توجه

    درهرشریطی باید به اون نکته مثبت توجه و تمرکز داشته باشیم

    مثلا اگر 1درصد نکته مثبت باشه 99درصد منفی باید اینقد به اون 1درصد توجه کنیم تا بشه 2درصدهی همین طور ادامه بدیم تا اون مثبت ها بیشتر بشه

    درمورد سلامتی

    استاد عزیزم میگند که دلیل اصلی بیماری های بشر اضطراب و استرس و درگیری هستش وقتی هرچقدر بی خیال تر باشیم کمتر جسممون آسیب می‌بینه

    باورهای خوبی که استاد داره

    جسم من و خدای درونم کارخودشونو بلدن

    من درسلامتی کامل هستم

    اگر من مقاومت هامو کمترکنم بدن من کارخودشو بلده چیکارکنه

    مدیتشن

    قبلا فکر میکردم این کار فقط روش یکسانی داره

    که باید نشسته بشینی و تنفس عمیق و به چیزی فکر نکنی

    اما استاد میگند توی هر حالتی که حالت خوبه آرامش داری داری مدیتشن میکنی

    مثلا توی حالت حرف زدن باخدا

    روی چیزی که تمرکز میکنی و حالت خوبه

    وقتی چیزی رو گوش میکنی و احساست عالیه

    همینامیشه مدیتشن

    نباید چیزی رو سخت بگیری

    هرکاری که بهت احساس خوب میده میشه مدیتشن

    ردپای گام پونزدهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این جمع بهشتی

    سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این دنیای متفاوت

    این چند روزه باز بیشتر به این درک رسیدم که

    این جمع و این اگاهی ها و این طرز تفکر و این

    صحبت هایی که اینجا میشه چقدرررررررررر متفاوته و چقدررررررررر اصله

    بیشتر به این درک رسیدم که دلیل بدبختی و خوشبختی انسان بستگی به مشرک بودن یا توحیدی بودنش داره

    امروز تجربه ای رو دیدم از یک شخصی که توی ذهنم خیلی محترم بود و هست اما این رفتاری که نشون داد از خودش خیلی …..

    اینکه قدرت رو داد به رییس فلان بخش و دست پاچه میرف اینور و اونور ، پیش خودم گفتم رضا قضاوت نکن تو که درون این شخص نیستی ،شاید این رفتارش فقط برای ادای احترام و ادب و رسم مهمان نوازیه ،

    گفتم خدایا منو ببخش که قضاوت کردم و بعدش از فکرش اومدم بیرون ، یه چند دیقه نگذشته بود که اومد یه مشورتی از من گرف و یه جمله ای گف که فهمیدم نه قضاوتم اشتباه نبوده ، صد البته که اصن درست نیس قضاوت کنیم کسی رو ،اما برای درک بهتر قانون و دلیل نتایج خوب و بد هر شخص رو از روی این رفتارها خیلی بهتر متوجه میشیم و کمک میکنه به درک قانون .

    اومدم بعدش یه نفس کشیدم و موهای تنم سیخ شد از این شررررررکی که دیدم و گفتم خدایا شاید یه سری جاها یه شرکهایی صددرصد توی وجودم هست ،اما اینکه قدرت رو از تو بگیرم و بدم به یکی دیگه به صورت واضح ،هرررررررگز

    استاد همون حرفی که میزنی ، اینکه اگر به این نیت رابطه برقرار میکنید که این شخص ممکنه یه جایی به دردتون بخوره ، این خوده خوده خوده شرکه

    الهی صد هزار مرتبه شکرت که با تمام وجودم سعی میکنم که در مسیر توحید حرکت کنم

    الهی صد هزار مرتبه شکرت که انسانهای نازنین

    مثل فرشته هایی از سمت تو دارن همه کار برام میکنن

    الهی صد هزار مرتبه شکرت بابت رزق و برکتی که توی زندگیم جاری ساختی

    الهی صد هزار مرتبه شکرت بابت روابط سرشار از عشق با عزیزانم

    کل داستان همینه

    سپاس گزاری بلدی ؟؟؟

    اره بلدم یه نکته کلیدی دیگه بگو!!!!!!!!!!!!!

    کدوم نکته ی کلیدی ؟؟؟

    چی و بلدی ؟؟؟

    سپاس گزاری و بلدم !!! ععععععع افرین

    حالا چقد داری تمرینش میکنی ؟؟؟

    رضا چقد داری تمرین میکنی سپاس گزاری رو ؟؟؟

    چقدر بابت داشته هات سپاس گزاری

    چقدر از اینکه خداوند داره کارهارو انجام میده و واقعا داره همه کس میشه برای تو همه کار میشه برای تو چقدر سپاس گزاری ؟؟؟

    بله به اندازه ای که سپاس گزاری خداوند داره این کارهارو برات انجام میده

    از خودم همیشه میپرسم که الان که یه یه هفته ای هست که توی شرایطی هستی که میخواستی و یه پیشنهاد کاری خوب در حوزه علاقه مندیت اومد و شرایط اماده سازی برای مسابقه از دل هیچ و ….. و با شخص نازنینی که همکاری و داری کار میکنی و راضی هستی از این شرایط و این فرد نازنین ، اگر که این فرد همین الان با تو قطع همکاری کنه ،چه حسی داری ؟؟؟؟

    به خداوندی خدا استاد درونم یک قدرتی بیداره و جوابی که داذم به این سوال این بود که صددرصد خداوند برنامه بهتری برام داره ، جوابم به این سوال حتی یک درصد حتی یک ضره نگرانی توش نیست ، حتی یک ضره ،

    چون من از اول مسیر رو درست اومدم ، این و اون کیلو چند ؟؟؟

    من مگه از خدا نخواستم ؟؟؟

    مگه خدا همه ی این کارهارو برام انجام نداد ؟؟

    مگه من بیخیال مسابقه برای دوره پیش رو نشده بودم و به اصرار این شخص نازنین که همه کار داره میکنه تا برسم به مسابقه دوباره برنگشتم ؟؟؟

    ایا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟؟؟

    ایا این حس قدرت ایا این اشکایی که از سره عشق به پروردگار جاریه با چه چیزی قابل مقایسس؟؟؟

    این طرز تفکر درست و توحیدی با چه چیزی قابل مقایسست

    اینکه خداوند داره هر لحظه توی گوشت میگه که از تک تک لحظاتت لذت ببر ، رمز اینه

    با چه چیزی قابل مقایسس این گفتگوی درونی که سرشار از ارامشه

    این قوت و قدرتی که خداوند به من عطا میکنه برای انجام کارهام و مسئولیت هام اونم با عشق و با روحیه سپاس گزاری با چه چیزی قابل مقایسس؟؟؟

    اینکه خداوند اسانم کرده برای اسانی ها با چه چیزی قابل مقایسس؟؟؟

    اینکه من جزو عده ی قلیلی هستم که محرم این اسرار شدم با چه چیزی قابل مقایسس؟؟؟

    پروردگار تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    بله ثروت نتیجه ی طبیعی عشقه

    ثروت نتیجه ی طبیعی طب تکامله

    ثروت نتیجه ی طبیعی کار کردن روی باورهاس و باورها به محض یک درصد تغییر ، شرایط زندگی یک درصد تغییر میکنه

    ثروت خوده خداونده

    همه چیز انرژیه و انرژی خوده خوده خداونده

    مگر از زندگی چه میخواهی که در خدایی خدا یافت نمیشود ؟؟؟

    اون مشتریه

    اون حال خوبه

    اون عشقه

    اون امیده

    اون شوروشوقه

    اون تعهد و اراده برای انجام کارهاست

    اون انگیزه و اشتیاقه

    اون مالک اسمانها و زمینه و من جانشین اون

    اون همه چیزه

    چرا من باهاش حرف نزنم ؟؟؟؟

    چرا بهش وابسته نشم تا از هر وابستگی که بهم ضربه میزنه منو جدا نکنه؟؟؟

    من تنها اومدم و تنها به سوی اون برمیگردم

    چرا هر لحظه ازاد و رها نباشم ؟؟؟

    چرا تمام وقتمو باهاش عسق بازی نکنم ؟؟؟

    اومدم توی این دنیا که چی‌و درست کنم ؟؟؟

    چی خرابه ؟؟؟

    چی سره جاش نیست ؟؟؟

    مسئولیت کی جز خودم با منه؟؟؟

    به غیر از تجربه ی عشق چه کاری توی این دنیا دارم ؟؟؟؟

    خدایا منو تسلیم و پاک و صالح و موحد بپذیر و در بهشت ابدی با دوستانت داخل گردان

    خدایا بهترین هارو دردنیا و اخرت نصیب من کن که تمام بهترین ها برای توست و تو دست و دل باز و بخشنده خارج از فهم محدود من

    خدایا قلبم‌ رو همواره باز و پذیرای دریافت این اگاهی ها گردان و کمک کن تا عمل گرا باشم به این قوانین

    خداوندا هدایتم کن همواره به راه انان که به انان نعمت دادی نه کسانی که برانان غضب نمودی و نه گمراهان

    خداوندا من بدون تو در کنترل ذهنم عاجز و ناتوانم ای قدرتمند و توانا به انجام هر کاری تو کمکم کن

    خداوندا یادت رو همواره و در هر لحظه در دلم جاری کن و منو خودت به خودت نزدیکتر گردان

    خداوندا کمک کن تا با تمام وجودم شرکخای وجودم رو پیدا کنم و به سمت توحید حرکت کنم و خودم رو از قید و بندهای شرک رها کنم

    خداوندا تنهااااااا تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .

    در پناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2056 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاریست

    عطر پاک نفست سبز و روان از آسمان جاریست

    با نام یاد آرام جان و جهان شروع می کنم سطوری را که برای اوست و برای آرام گرفتن در آغوش اوست

    اولین موضوع فایل مهمترین موضوع زندگی است

    اگر بتوانی در شرایط نادلخواه ذهنت را کنترل کنی و احساست را خوب نگه داری تو می توانی نعمات و موقعیت های بهتری را دریافت کنی

    یک چالش در دیروز ذهنم را درگیر کرد و طراوتم را از من ربود، پاشنه آشیلم بود، نسبت به نزدیکانم چون گاها احساسی عمل می کنم نمی توانم در موقعیت های خاص حالم را خوب نگه دارم.

    جالبی داستان اینجا بود که دیروز صبح انرژی بالایی داشتم و کارهایم روان انجام می شد که خواهرم تماس گرفت و بقیه ماجرا …

    درسی که این چالش یک روزه ارزشمند برایم داشت را بر روی کاغذی نوشتم و به دیوار اتاقم چسباندم، برای شما هم می نویسم:

    (((در زمانی که به چالشی برخورد می کنی که تو را از حالت طبیعی ات خارج می کند و حال خوب تو را می رباید به هیچ وجه نباید تصمیم عجولانه ای بگیری و حرفی از روی عصبانیت بزنی، تنها کاری که باید بکنی اینست که بااااااید به خدا پناه ببری.)))

    این است درسی پس از یک طوفان یکروزه و آرامش ساحل دل

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: