سریال زندگی در بهشت | قسمت 5 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

سلام استاد جان .سلام مریم عزیزم که واقعا شایسته چنین زندگی زیبایی هستید چه فامیلی زیبایی دارید🥰🥰🥰🥰🥰

استاد جان کاش امروز خونتون بودم واز دستپختتون میخوردم آموزه هاتون که عالیه هرکی عصاره حرفاتون چشیده دیگه نمیتونه مثل قبا زندگی کنه چه برسه به آشپزی تون.

استاد جان قبلا خیلی آدم نقاب دار وماسک داری بود تا کسی میخواست بیاد خونمون آنقدر به ظرف وظرف وجزئیات خودم وپوشش وتمیزی خونه وکلا زیر وبم خونه اهمییت می دادم که واقعا اذیت میشدم وهیچ لذتی از حضور دیگران نمیبردم وکلا خسته بودم .

یکی از مهم ترین خصوصیاتی که در درون من متبلور کردید همین ساده بودن است .به قول قدیمی ها صدبار لقمه رو دور سرم میچرخوندم تا بخورم ولی الان اینطوری نیستم .

چند وقته پیش یکی از دوستانم که به تازگی باهم آشنا شدیم به صورت سرزده به خانه مان آمد. کمی باهاش رو درواسی داشتم زنگ خونه رو زد وگفت کلی دلم برات تنگ شده بود شیرینی گرفتم میشه یه چایی دم کنی دوست جان کنار هم باشیم نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم در رو براش باز کردم ویک جایی کنار هم خوردیم از خوراکی های موجود در خانه آوردیم وکلی خندیدیم وحتی زحمت نکشیدم ظرف وظرف دیگه ای در بیارم .چون همیشه از این کارها میکردم کلی ظرف خوشگل بیار کلی لیوان خوشگل دربیار وکلی تزئینات انجام بده تا طرف مقابل از این همه زیبایی به وجد بیاد .زهی خیال باطل که هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتاد .🤭🤭🤭🤭

استاد جان باورتون نمیشه اون دوساعتی که باهم بودیم آنقدر خوش گذشت که اصلا متوجه گذر زمان نشدیم وجالب تر اینکه یک پیشنهاد شغلی عالی به من داد که تاکنون به مخیله ام خطور نکرده بود درسته که هنوز راه اندازی نشده ولی خیلی ذهنمو درگیر کرد چون تا حالا به این حوزه کاری فکر نکرده بودم .

فردا صبح که از خواب بیدار شدم یک پیام قشنگ دریافت کردم دقیقا با این مضمون ” چقدر من خوشبختم که دوست الماسی چون تو دارم عزیزم من پیش شما خودم هستم بازیگر نیستم.چقدر تو با خودت در صلح هستی خدا تو را برایم فرستاده تا من هم کمی رنگ خدایی به خودم بگیرم ممنونم از اینکه وارد زندگی ام شدی ”

چقدر خوشحال شدم که خدایا کمی این نقاب برداشته شد وجالب تر اینکه من روز فردا متوجه شدم که من هیچ ظرف وظروف جدیدی در نیاوردم من به دنبال چند مدل میوه نرفتم من به دنبال تغییر دکور نرفتم صد ساعت جلوی آینه نبودم که تغییر کنم یه لحظه از شدت شوق گریه کردم که من خیلی وقته دنبال این تغییر بودم ولی متوجه تغییر خودم نشده بودم .خدا رو سپاسگزاری کردم و تودلم گفتم عباس منش منو چیکار کردی کوبیدی دوباره از نو ساختی .به خودم بالیدم وافتخار کردم دست خودم رو بوسیدم وکلی از این اتفاق لذت بردم 💝💝💝💝💝

خیلی زندگی رو سخت میگرفتم البته این رویه رو از مادرم به ارث بردم چون همیشه هر چقدر بیشتر کار میکردیم بیشتر عرق میریختیم وبیشتر خسته می‌شدیم وجودمان را تایید می‌کرد در غیر این صورت یک انسان بی مصرف تنبل در ذهن او بودیم ولی خوشحالم که کمی از این شدت کاسته شده حدود ده یا بیست درصد بهتر شدم .

وقتی دیدم شما در کوچکترین مسائل به راحتی وسادگی می اندیشید برام خیلی درس داشت چون ماهمیشه به زندگی خیلی سخت عادت کرده بودیم .مثل در لباسشویی که به صورت برعکس عمل می‌کرد یا کافی وچایی که همگی دریک سینی بودند ادویه به نسبت کارایی جاهاوشون متفاوت ولی دوباره یک جا بود .گفتید لیوان ها نزدیک یخچال هستند خیلی برام درس بود .

تمیز کردن اجاق گاز یکی از سخت ترین قسمت های آشپزخانه برای هر خانوم هست که شما اونم به شدت راحت کرده بودین .

سبک اشپزیتون گفتین بزارین این پشه رو بردارم😂😂😂🤣🤣🤣🤣 خیلی خودتونید به شدت این رویه زندگی تونو تحسین میکنم .امیدوارم این همه صلح با خودتون این هماهنگی با همسرتون نوع تغذیه تون وتمام نعمت هایی که دارید به زندگی منم سرایت کنه این واگیری رو دوست دارم لذت بخشه .😍😍😍😍😍

خیلی دوستتون دارم استاد منو از قعر فلاکت به آرامش ولذت رساندید دستی از سوی خدا برایم بودید از خدا برای شما بهترین ها رو میخوام