سریال زندگی در بهشت | قسمت 116 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

198 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2491 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان همه جور پایه

    خدایا شکرت که ی بار دیگه فرصتی رو برام فراهم کردی تا با جریان سیال بهشت همراه بشم و از آگاهی های نابش بنوشم. جریانی که با همراه شدن با اون طبق قانون توجه و تمرکز از جنس همون اتفاقات رو دارم در زندگی خودم تجربه میکنم

    امروز صبح که با صدای خروس همسایمون از خواب بیدار شدم و رفتم توی حیاط دقیقا اون صحنه ای رو تجربه کردم که مریم جان صبح که از کلبه اومدن بیرون هوا اونقدر سرد بود که شبنم ها یخ زده بودن روی سبزه ها و همه جا سفید شده بود .امروز شبنم ها روی برگهای گل محمدی حیاطمون یخ زده بودن روی برگ های زرشکی و سبز تازه رشد کرده و چه صحنه ی شگفت انگیزی خلق شده بود با اون ترکیب رنگ ها و همون لحظه و همونجا یادم اودم که اینها همه از نتایج بودن با سریال بهشته .

    یا یکی دو روز پیش من برا اولین بار دیدم که چند نفر با جرثقیل از دکل همراه اول نزدیک خونمون که خیلی هم بلنده بالا رفتن و جالبه وقتی با هم صحبت میکردن از اون بالا صداشون می اومد و خیلی هم آدم های شادی بودن . همونجا یادم اومد که من همچین صحنه ای رو توی پردایس قبلا تجربه کردم. و دیدن همه ی اینها تاییدیه بر اینکه ما به هرچی توجه کنیم از جنس همون رو وارد زندگیمون میکنیم و همین ها ایمان من رو به درستی قوانین زیادتر میکنه.

    من هم امروز ی آسمون صاف دقیقا مثل آسمون پردایس رو با ی هوای آفتابی اما سرد تجربه کردم یهنی همه چی داره شبیه اتفاقات پردایس رقم میخوره.

    چقدر استاد از رنگ آبی سویشرتتون لذت بردم و از دیدنش یادم اودم که شما چون آب و هوای معتدل رو دوست داشتین از خدا خواستین این رو و خداوند هدایتتون کرد به فلوریدا ولی الن خودتون دارین آگاهانه بودن در هوای سرد رو تجربه میکننو این یعنی آگاهانه بازم نصمیم بع عغییر گرفتین همون کاری که ما چه های سایت داریم با بودن با بهشت انجام میدیم تا متفاوت بشیم از اکثریتی که اطرافمون هستن و برا همین هم باید محافت کنیم از خودمون هم از درون و هم از بیرون.

    چقدر داستان افتادن شما توی آب بارم درس داشت که ی وقتایی هست که ما میخوایم به دیگران کمک کنیم و به اصطلاح اونها رو نجات بدیم ولی خودمون رو به دردسر میندازیم .بهتره که ما اجازه بدیم که دیگران کار خودشون رو انجام بدن ئ تمرکزمون رو از روی اونها برداریم و دخالتی توی کارشون نکنیم اینجوری هم اونا راحتن و هم ماو کارها هم بهتر پیش میره .

    وچقدر نشون دادن لباس هاتون برام جالب بود که شما همیشه سعی میکنین با سند و مدرک حرف بزنین و در مورد خودتون صحبت کنین.

    و اما دیدن لری با اون تمرکزی که داشت کارش رو انجام میداد باز هم اصل تمرکز رو به من یادآوری کرد و آرامش مردم آمریکا موقع انجام دادن کارهاشون تا حالا من ندیدم اینا موقع کار حواسشون این ور و اونور بره و حرف های بیربط به کارشون بززن چیزی که ما اطرافمون میبینیم که یارو اونقدر موقع کار حواسش پرته که یادش یره پیچ های داخل رو بسته یا نه و پیچ اضاف میاره!!!!

    استاد اینا اگر کارشون رو اصولی انجام نمیدادن که آمریکا الان آمریکا نبود. اینا خشت های اولشون رو درست گذاشتن که آمریکا الان اینقدر راست قامت و استواره و هر روز داره بالاتر و بالاتر میره:

    خشت اول چون نهد معمار راست تا ثریا میرود دیوار راست

    واقعا تحسین میکنم لری رو واقعا کار کردن روی ی قایق متحرک اونم کار برقی خیلی سخته

    مریم جان حرفهاتون در مورد خالی کردن کابینت ها برای سیم کشی واقعا جالب بود. بعضی وقتها برای ایجاد ی باور درست ما باید کلی باورهای نادرست رو بکشیم بیرون تا فضا ایجاد بشه برا اون باور درست .

    میدونیم مریم جان اون مسیر باز دسترسی به آبگرمکن منو یاد چی انداخت؟

    اینکه من هم برای ورود نعمت ها به زندگیم بادی مسیر وردی رو باز بذارم اونم با کم کردن مقاومت ها از طریق ایجاد احساس خوب

    وقتی به خدا وصل اشی کارها رو برات انجام میده. البته که خدا از طرق آدم ها که دستانش روی زمین هستن کارها رو انجام میده اما اتعبارش به خودش بر میگرده و چقدر شما استاد جان داری این کا رو در عمل نشون میدی . به آدم ها بخاطر کارهایی که براتون انجام میدن احترام میذارین و ازشون تشکر میکنی اما هم قلبا و هم زبانا اعتبارش رو به الله میدی. و این ها همه مرور حرف های شما توی فال توحید عملی پنجه شما نه تنها خودتون این کار ور انجام میدین لکه به شاگردهاتون هم همین رو آموزش میدین

    چقدر اون هات تاب قشنگه و جالب طراحی شده . ی ابزاری که قراره لذت بردن رو هی بیشتر و بیشتر کنه.

    اون مرغ و خروس های زیبا که آدم با ددنشون لذت میبره نماد انسان هایی هستن که از تجربه هاشون درس نمییرن . بابا شما تا حالا هزار بار فراوانی غذا رو دیدین پس اینهمه عجله واسه ی چی؟!

    و چقدر اون جوجه راحت ترین مسیر رو برای بدست آوردن خواستش انتخاب کرده یا میشه گفت هدایت شده در حالیکه 99 درصد مرغ و خروس ها مثل همن و دارن ی مسیر رو میرن ی مسیر همیشگی چون فکر نکردن که ممکنه مسیر راحت تری هم باشه

    چقدر جابه استاد شمایی که مسیر رو رفتین و تجربش کردین حالا دارین راهنمای لری میشین توی مسیر همونطوری که مسیری که خودتون رفتین رو دارین به ما نشون میدین

    و ایده هایی که به ظاهر نتیجه نمیدن اما در دل خودشون آگاهی ها و درس ها دارن . حل مساله هایی که خودشون به مساله تبدیل میشن مثل اون زنجیر.

    زنجیری که مریم جان رو یاد آموخته های قبلیش میندازه که زنجیری که اونقدر سفت بشه و داخل لاستیک فرو بره لاستیک رو پاره میکنه اما حالا میبنه که ی لاستیک میتونه اونقدر با کیفیت بشاه که در مقابل اینهمه فشار دوام بیاره.

    زنجیری که باز هم مریم جان رو یا ی حل مساله ی قدیمی میندازه که زنجیر در چنین مواقعی باید بریده بشه اما استاد نشون میده که راههای بهتری هم وجود دارن چون باورش همینه که همیشه راه حل های بهتری وجود داره حالا ممکنه به تلاش بیشتری نیاز داشته باشه اما اصولی تره.

    چقدر جمله ی قشنگی گفتین مریم جان:

    دید حل مساله ای سن تجربه ی انسان رو زیاد میکنه

    اما اون دستمال طبیعی داره میگه بابا میشه از همون امکاناتی که در دسرسمون هست استفاده کنیم وو مسائل رو حل کنیم و خیلی سخت نگیریم تا کارهای مهم تر رو انجام بدیم و بعدش به اون مساله کم اهمیت تر هم پرداخته میشه . اینجا بحث بحث اولویت هاست

    و اما اون گنی ها من رو یادآدم هایی میندازه که ویقتی آدم شروع میکنه به تغییر و نشانه ها تو زندگیش هویدا میشن کم کم سرک میکشن که ببینن تو داری چکار میکنی که ی مدت خبری ازت نیس بعدش هم وراجی میکنن که چرا قبلا اونجوری بودی حالا چرا اینجوری شدی و …. بیکارن دیگه هدف ندارن

    و اون صحنه های تمیز کردن تراکتور چقدره حیرت انگیزه برا من چون داره به من میگه که مهم نست که قبلا چقدر داغون بودم و توی باتلاق باورهای نادرستم غرق شده بودم و ظاهرم تیره و تار شده بود از همون لحظه ای که مصصم میشم برا تغییر کردن نشانه ها خودشون رو نوشن میدن مثل قسمت های مختلف اون تراکتور که دارن خودشون رو نشون میدن و اگر تعهد داشته باشم و ادامه بدم میرسه ی زمانی که خود واقعی و خدایی من از زیر اون باورهای نامناسب و اون سیاهی ها میاد بیرون و خودش رو نشون میده و اونوقته که از دیدن خودم لذت میبرم البته که در طول مسیر با دیدن هر نشانه ای لذت های کوچیک ایجاد میشن و حتی ی جاهایی که خوب روی خودم کار میکنم اونقدر زیبا میشم که رنگین کمانی میشم اما زمانی که مسیر رو برم اون لذت بزرگه که برآیند این لذت های کوچیکه شیرینیش هزاران هزار برابر میشه:

    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

    استاد اگر چه شما در مورد عمل کردن به الهامات توی دوره دوازده قدم توضیح دادین که ما فارغ از نتیجه ای که ی الهام یا همون ایده ممکنه داشته باشه باید به اون عمل کنیم و بعضی وقت ها اگر ایده ای نتیجه نمیده به ظاهر اما دقیقا همون چیزیه که برای پیشرفتمون نیازه اما اینجا با این عمل کردن به ایده های بیرون آوردن تراکتور بود که من مفهوم عمل کردن به ایده رو فهمیدم و درک کردم .اصلا من یکی خودم تا حالا فکر میکردم عمل کردن به ایده یعنی نتیجه گرفتن !!!

    و اون جملات پایانی در مورد انسان های خوشبخت :

    انسان خوشبخت کسیه که توانایی حل مساله بالایی داره نه کسی که هیچ مساله ای نداشته باشه ی آگاهی جدیدی رو به آگاهی های من اضافه کرد که تصور قبلی من از آدم های خوشبخت به عنوان افرادی که در زندگیشون هیچ مشکلی ندارن رو باز هم ضعیف تر و ضعیف تر کرد

    سپاس استاد از این فایل بی نظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      Princess Ela گفته:
      مدت عضویت: 2407 روز

      سلام به جان دل من

      سلام به عزیزدلم

      خداای من

      چقدر چقدر عاشق این ارامش نابتتم زیبای من

      چقدر عاشق این اتصال بی نظیرتم چقدر چقدر تحسینت میکنم اینن عشق نابت رو چقدر چقدر بی نظیر گفتی چقدر بی نهایت این اتصاال نابت این عشقرو بی نهایت تحسینت میکنم جان من بی نهیت تحسینت میکنم

      عاشققتمم نس رین نازنینم عاشقتمم

      بی نهایت تحسینت میکنم

      الهی که هرلحظه غرق عششق ربم غرق بی نهایت ارامش و درک عمق تر و بی نهایت نعمت های ربم باشی

      الهی که از اینم بی نهایتتتتت لحظه لحظه ات جریانی از ثروت و نعمت و عشق و ارامش جاری ترین باشهه برات عزیزدلم

      بی نهایت فوق العاده بود زیبای من

      عاشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    poryanazari گفته:
    مدت عضویت: 3020 روز

    به نا خدای هدایتگر

    سلام به همه عزیزان و استاد حل مسایل زندگی

    به به عکس فایل خودش نماینگر این هست که مسله حل شده و تراکتور ماداگاسکار از چنگال گل و لای بیرون اومده و داره یه دوش لذت بخش توی پارادایس میگیره

    بریم سراغ فایل زیبا

    درمورد این لری عزیز هرچی بگم کم گفتم دمش گرم ولی به نظرم من انسان اگر در درون با خودش صلح داشته باشه و فقط روی خدا حساب کن و کسانی که میان بهش کمک کنند رو دستانی از جانب خدا بدونه واعتبار اصلی رو به اون بده در هرجای دنیا ک باشه از این عزیزان وجود داره

    مهم اون مکان خاص نیست بلکه مهم اون فرکانسیه که تو داری میفرستی باعث خلق همچین اتفاقات و جذب همچین آدمای میشه

    غذا خوردن این مرغ و خروس ها رواین میز غذا خوری خیلی صدای جالبی داره یک سمفونی از انواع نوک ها (نوک بوقلمون.مرغ.خروس.گنی.

    چقدر این ماجرای تو گل موندن تراکتور درس داشت واقعا ارزشمند بود یعنی اگ تراکتور همنطوری به کارش ادامه میداد و اصلا اونجا گیر نمیکرد هیچ وقت انقدردرس و نکته برای من یکی نداشت

    درس های که من گرفتم

    ۱- همیشه در صورت بروز حل مشکل و مسله خونسردی و آرامش خودتو حفظ کن چون فقط با حال خوب میتونی اون چالش رو حل کنی چیزی که خیلی ها توش مشل دارند وقتی یه اتفاقی میفته شروع میکنند به گله و شکایت ای بابا این دیگه چی بودالان موقع ش نبوده و فلان تازه حالت که بد بشه مشکل حل نمیشه هیچ تازه تو با اون حال بدت مشکلات زنجیر واری رو به سمت خودت جذب میکنی

    ۲- همیشه با امید و توکل هر ایده که به ذهنت میرسه رو عملی کن چون اینجوری نشون میدی برای خودت ارزش قایلی

    ۳- گاهی اوقات مشکل و چالش رو رها کن و اجازه بده که خداوند ایدها و دست هاشو برات بفرسته و با احساس بدت مانع کمک الهی نباش در مورد رها کردن چالش من فکر میکنم وقتای که داریم یه مسله رو حل میکنیم و ایده خودمون رو رفتیم جواب نداده و داره حالمون اروم اروم بد میشه اونجاست ک دیگه باید کارو رها کنیم یعنی وقتای که یه ذره حس ناتوانی میاد سراغمون رها کنیم بریم ریلکس بشیم بعد باحال خوب برگردیم

    ۳- توی مسیر حل کردن مسله وقتی تموم ایده ها رو عملی کردیم وجواب نداد ازب دیگران کمک بگیر برای حل اون چالش کارو به لجبازی نکشونیم بگیم ننننه من بایبد خودم حلش کنم گاهی وقتا واقعا نیاز ب کمک داریم با عزت نفس بالا درخواست دکمک بدیم

    این مورد هم باید خودمون تشخیص بدیم که آیا واقعا داریم لجبازی میکنیم برای حی مسله یا نیاز ب کمک داریم اون لجبازی هم فک کنم بخاطر عزت نفس پایین باشه که با هر زور و بدختی ک شده حلش کنیم و ب دیگران نشون بدیم اینننننننه من حلش کردم که بنظرم ارزش نداره

    استاد میگه من قبلا اینجوری نبودم در حل مسله تازه دارم ارم اروم تکامل خودمو طی میکنیم و بهتر میشم به نظرم بخاطر به وجود اومدن این خواسته حل مسله در وجودش فضای شکل میگیره ک با چالش روب رو بشه و حلش کنه و بزرگتر بشه که این تراکتور هم به همین خاطر در گل گیر کرد یه جورای بازم میشه با این دید به قضیه نگاه کنیم ک به حس خوب برسیم

    یعنی بگیم من که میخوام عضله حل مسله رو در خودم تقویت کنم بیا اینم چالش

    منظور این نیست که الکی بریم برای خودمون چالش و مشکل درست کنیم و بعد بشینیم حلش کنیم نه در راستای بهبود های روزانه ما به چالش ها برمیخوریم و اون ها رو حل کنیم

    توضیحات اخر فایل از زبان سید عزیزم که دیگ اب پاکی رو ریخت رو دست همون که باید بیشتر از دیروز عملگراتر باشیم

    در مورد اون مثال بازی که گفتید ما بعد از کلی تلاش میریم تو یه اتاق و تبر به دست میاریم و اون موقع هیچ استفاده ی نداره یاد اون جمله از استیو جابز افتادم که میگه من موقع که از دانشگاه انصراف دادم رفتم کلاس خوشنویسی

    نمیدونستم خوشنویسی در آینده چ کمکی میتونه به من بکنه اما بعد ها

    بعد از تاسیس اپل اون کلاس های خوشنویسی باعث شد ایده فونت های زیبا و قشنگ به ذهنم بیاد و از اون تجربه برای طراحی فونت استفاده کردم

    دقیقا همینطوره ممکنه ما الان ایدهای رو اجرای کنیم که کاملا بی ربط با اون اهدافمون باشه ولی باید این دید رو داشته باشیم که این تجربه ها و عمل کردن ها یه جای ب درد بخوره مهم قدم برداشتن و عمل کردن ما به اون ایده هاست

    من یک بار فایل رو دیدم و این ایده اومد که یک باردیگه ببینمش بلکه چیزهای بهتری دریافت کنم

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    به نام خدای یکتا

    سلام

    راستش قبلنا که کامنت مینوشتم و از تجربیاتم مینوشتم و استاد لایک نمیکردن یه مقدار متاثر میشدم و فکر میکردم تایید نتایجی که گرفتم رو لایک استاد نشون میده.فکر میکردم اگه تجربیاتم رو استاد لایک نکردن دلیلش اینه که یا شیوه بیانم تاثیرگذار نیست و یا نتایجم …اما خوب که فکر کردم متوجه شدم لایک شدن و نشدن و اهمیتش برای من خودش یه نقصه یه نقص که با مسیری که دارم طی میکنم مغایرت داره با عزت نفس مغایرت داره.چرا ننویسم وقتی اینجا برای افرادی میگم که با تمام وجود حرفهام رو درک میکنن و هم مداریم واز این به بعد با قدرت هر زمان هدایت بشم به نوشتن مینویسم و دیگه لایک و این حرفا برام مهم نیست با قدرت و شجاعت میخوام تحسین کنم و حسم رو خوبتر نگه دارم .این مدتی که از طریق فایلها مخصوصا زندگی در بهشت با استاد و مریم عزیز بیشتر اشنا شدم یه چیزهایی خیلی تکونم دادن و تو روند رشدم خیلی مسائل رو تغییر داد.نگاهم به ثروتمند شدن و چجوری ثروت داشتن یک طرف شناختن چیزایی که ثروت نیست و باورا و اداهای الکی هست که یه عمر فکر کردم ثروت هست طرف دیگه…چیزی که خیلی قابل تحسین هست اینه که ثروت برای استاد و مریم عزیز نه وسیله ای هست برای خود نمایی و تظاهر نه زرق و برق های الکی .ثروت تو زندگی ایشون من هستم ها و من دارم ها رو جار نمیزنه بلکه یه ابزاره برای لذت بردن و کشف و تجربه های پر ازاگاهی…داخل خونه فقط چیزایی رو میبینیم که استفاده میشن اونم از نوع بهترین ولی ساده ترین ظاهر نه زرق و برقی نه لوستر ها وسایل اضافه و پر از انرژی منفی.حتی لباس پوشیدن استاد و مریم عزیز در عین سادگی هست و در عین راحتی و خودشون بودن و بهتر بگم اصالت واقعی داشتن که دیدن و اگاهی گرفتن از این اصالت واقعی برای من خیلی خیلی خیلی لذت بخشه واقعا ثروت برازنده عباسمنش ها و مریم هایی هست که خود واقعیشون رو با ثروت رشد دادن نه ظاهر زندگیشون رو.وقتی میبینم استاد با اینکه میتونن بشینن تو خونه و افراد رو به خدمت بگیرند که پارادایس رو تمیز کنن و خیلی زودتر هم شاید انجام بشه و راحت تر و شاید حتی کم هزینه تر خودشون قدم به قدم با ارامش میرن تو دل تجربیات و دست به ابزار میشن خیییییلی لذت میبرم و بیشتر به خودم میام و بیشتر خدا رو شکر میکنم که تو این مسیر هستم و به جای رسانه های دیگه که پرن از باورها و انرژی های نا مناسب سریال زندگی در بهشت رو میبینم که فقط زیبایی ها و اگاهی های درست رو به من میگه.من مطمئنم پارادایس قراره تاریخ ساز بشه قراره عشق و ایمان همراه با عمل و شکر گذاری و اصالت استاد عباسمنش و مریم عزیز رو که تو همه جای پارادایس گوشه به گوشه ثبت شده رو تاریخ ساز کنه چون همه چیز رو خودشون دارن تجربه میکننو میسازن …شاید هر شخص با شرایط مالی استاد بود تراکتور رو همونجا رها میکرد یا نیروی امداد رو همون اول خبر میکرد اما اون زمان دیگه عشق لحظه به لحظه و اون تجربه شیرین عملی کردن ایده و شیرینی همراهی عاشقانشون با هم تو حل مسائل ثبت نمیشد …چقدر دوستون دارم استاد و چقدر افرادی که هر جای دنیا به شیوه شما دارن زندگی میکنن رو تحسین میکنم …وقتی میبینم بهترین کیفیت غذا رو با کمال سادگی و خود واقعی بودن میل میکنید بدون وابستگی یا تظاهر به هر چیزی غیر از خودتون بودن بار ها و بارها به خودم میگم این درسته و اینه….احسنت .تازه به خودم اومدم و تازه میدونم چه چیزهایی رو برای خودم و لذت بردن خودم میخوام و چه چیزهایی رو برای تایید و تحسین دیگران.تازه یاد گرفتم چیا رو باید از فاکتورهام حذف کنم و ثروت رو برای چی بخوام.خیلی دوستون دارم.خدا رو خیلی خیلی شکر میکنم که تو این مسیر زیبا و این خانواده صمیمی و اگاه هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      پیام ترابی نوید گفته:
      مدت عضویت: 3998 روز

      سلام ممونم از کامنت زیباتون.

      یاد گرفتم ازتون و بمن هم یادآموری شد. تاییئ مساله هایی که یاد گرفتیم و تایید کل زندگیمون توسط خودمونه . پیام توسط خودمونه.

      و چقدر زیبا گفتی که نوشتن و فکر کردن به اینکه چی بنویسیم چقدر ما رو رشد میده . مخصوصا برای کسایی که در این مدار هستند.

      و با این کار کمترین فایده ش اینه که توجه ما جلب میشه به مطالب و قوانین و زیبایی ها.

      عالی نگاه کردید به زندگی استاد و زندگی در بهشت. لذت بردم. تبریک میگم بهتون به این نگاه زیباتون. تحسینتون میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حسین حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2096 روز

      سارا جان سلام

      خداقوت

      حقیقتا منم دقیقا دنبال لایک سبز بودم و گرفتم اونم نه یکی بلکه دوتا پشت سرهم و برای من ارزشمنده خیلی ارزشمنده

      اما بدون خوندن دیدگاه بقیه دوستان

      تا وقتی که شروع به خوندن و دیدن بقیه کردم منم دیده شدم و الان با شما موافقم یعنی بعد گرفتن اولین لایک متوجه شدم که اصلا چرا من دیدگاه بزارم

      خداروشکر و خوشحالم که شما این موضوع رو بی پرده و رک بدون ترس از قضاوت شدن بیان کردید و با بیان این موضوع بمن هم این شجاعت رو دادید که منم بیان کنم.

      متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مانیا گفته:
    مدت عضویت: 2035 روز

    سلام و درود خدا بر شما استاد نازنینم و مریم جان جانانم ..🤍🌸🦋

    خدای مهربانم رو شکر میکنم که این توفیق و فرصت رو بهم داد تا بتونم دوباره در این فرکانس خوب قرار بگیرم که بنویسم از آگاهی ها و درس های جدیدی که این فایل زیبا برام داشت ✨☘️

    اول از همه باید بگم که این چند هفته ای که که نتونستم کامنت بذارم بشدت روی فرکانسم تاثیر گذاشت و با وجود گوش دادن ها و انجام تمارین هرروزه باز هم به وضوح حس میکردم فرکانسم خالص و پرقدرت نیست مثل زمان هاییکه نظر میذاشتم و اکثر نظرات رو می خوندم برای همین خواستم از معجزه ی فضای سایت و نظر گذاشتن و نظر خوندن بگم که دوستان اصلا ازش غافل نشین 🤗

    خب بریم به امید الله سراغ یه ماجراجویی دیگه و یه فایل زیبای دیگه و کلی نکات عالی که نوشتم و هدایت شدم تا با شما دوستان عزیزم به اشتراک بذارم 😍

    🦋اول از همه بگم چقدر من عاشق این طبیعت زیبای پرادایس هستم رنگ های طلایی و نارنجی که توی فضا پخش هست چقدر زیبا بود و لذت بردم و شکر کردم خدارو برای این همه ثروت و فراوانی و زیبایی و تمیزی که در این جهان هست و تنها ما باید بهش ایمان بیاریم ☘️🙏🏻

    🦋استاد سویی شرت آبی خیلی بهتون میاد و نوشته ی فلوریدا چقدر زیبا بود به خودم گفتم به به استاد همیشه مثل آمریکایی ها ساده لباس میپوشیدن راحت و اکثرا با شلوارک هستن و این نشان از اینکه اولویت استاد و اکثریت مردمان این کشور اینکه راحت بپوشن در عین آزادی و خودشون باشن و مثل خیلی از مردمان ما خودشون رو به هزار زور و زحمت نندازن که به نظر بقیه خوب و عالی بیان . ثروتمندای واقعی مثل شما هستن استاد ثروت رو برای ارزش هاییکه به جهان اضافه کردین بدست آوردین از اولشم همیشه خودتون بودین و بهمین دلیل خدا هدایتتون کرد به این کشور زیبا و ثروتمند و آزاد .

    🦋سومین نکته صحبت استاد بود که گفتن آمریکایی ها سمبل نمیکنن یکاری و هرکاری که بخوان انجام بدن به بهترین نحوه ممکن انجام میدن و دیدم آقای لَری و که رفته بودن زیر تخته ها برا انجام کارهای سیم کشی و اینا و تحسینشون کردم هم بخاطر اینکه انسان خوب و همسایه ی خوبی هستن و هم اینکه متخصص هستن و انقدر خوب کاری و که از دستشون بربیاد انجام میدن و بخاطر همینه که این کشور انقدر ثروتمنده ! این خیلی نکته ی مهمیه که ما خیلی هامون همه کاره هستیم و هیچ کاره دقیقا نمیدونیم چی میخواین فقط هدفمون پول دراوردن هست بدون اینکه بخوایم زمان بذاریم و متخصص شیم در آمریکا برای اینکه اکثریت موفق میشن چون بدون چشم داشت دولت و ملت و خانواده میرن دنبال علاقشون متخصص میشن صبر میکنن و در نهایت ثروت های خوبی و خلق میکنن و کارهای عالی که انجام میدن باعث پیشرفت کشور و خودشون میشه

    🦋واقعا وقتی دیدم استاد گفتن : ما وقتی نبودیم اینجا کارها انجام شده پی بردم برای هزارمین بار به قدرت خدای مهربانم .. خدای عزیزم که اگر دل بدی بهش و بدونی که یکی هست که کارهارو برات انجام میشه و چقدر زندگی شیرینه وقتی به این درجه از ایمان میرسی .. خدایا شکرت چقدر خوشحال شدم که خدا بهتون گفت : شما برید آیینه هارو بخرید من کارارو اینجا با یکی از دستانم انجام میدیم براتون من خدارو تو نگاهتون دیدم استاد

    خدایا شکرت ☘️🌸

    🦋مریم جون وقتی ویدیو گرفتن از مرغ و خروس ها رفتن زیر تخته انعکاس صدای غذا خوردنشون یه ترکیبی از صدای بارون شدید و رژه بود 😅 تحسینشون کردم دیدم بین اون همه مرغ و خروس رفتن اون زیر تخته کلوزآپ اون جوجه هرو از روبرو گرفتن گفتم : وای دمشون گرم واقعا چقد پیشرفت کردن توی فیلم برداری و چقدر قشنگ صحنه هارو میگیرن و توضیح میدن چقدر عالیه ادم انگار تو تمام لحظه هات هست و اینه قدرت داشتن پشتکار و صبوری و تمرین هرروزه که از مریم جون یه فیلمبردار حرفه ای ساخته دست مریزاد خدایا شکرت 😍👏🏻👏🏻

    🦋وقتی دیدم تراکتورون رفته تو گِل اولین چیزی که تحسین کردم صبوری استاد ، مریم جان و لَری و که موقع بروز مشکلات سعی میکنن از زوایای مختلف امتحان کنن تا بتونن حلش کنن . این نکته به ذهنم رسید که واقعا ذهن خیلی از ماها مث این تراکتوره که توی گِل که همون باورهای چندین سالمون هست گیر کرده و باید خیلی صبر کرد و تلاش تا بتونیم از توشون دربیایم ! اخر سر هم که بقول مریم جان نیروی کاربلد امدن به کمکشون و چقد زیبا بود که تلاش های خودشون رو تحسین کردن بجای تخریب که بگن ا چرا ما نتونستیم حلش کنیم ؟ گفتن : ما تلاشمون رو کردیم و کلی تجربه و درس یاد گرفتیم اینه اون نگاه توحیدی به به لذت بردم مرسی برای یه درس عالی دیگه 😍

    🦋مریم جانم چقدر لذت می برم پا بپای استاد هستین تو ماجراجویی هاشون همراهی میکنین ایده میدین انرژی میدین خیلی تحسین میکنم اینجور خانم هارو واقعا که همش یجا نمیشینن بگن ما خانمیم ازین کارا نمیکنیم عالیه واقعا افرین 😇

    🦋مریم جان راست گفتن : سن تجربه ای استاد خیلی بالاست ، من واقعا از استاد یاد گرفتم که تا می تونم روی خودم کار کنم تلاش کنم و متخصص شم و تجربه کسب کنم از فرصت زندگی بخوبی باید استفاده کنیم واقعا چون هروزمون یه معجزست😍

    🦋ببینین گفتم ذهن ما عین این تراکتورس که تو گِل گیر کرده ! وقتی از تو گِل امد بیرون هم باز سالم نبود ! باید اون شاخه ها و زنجیر هاییکه بهش چسبیده بودن رو اروم اروم بِکَنیم ! عین همون بوم سیاه ذهن که هر بار با رنگ سفید کم کم از زغالی ه به خاکستری طوسی و … کم کم سفید تبدیل میشه ! پس از خودتون توقع نداشته باشین یه شبه یا یه ماهه تغییر کنین اساسی این یه پروسه هست که باید هرروز براش وقت بذارین و قدم های کوچیک ولی پیوسته رو بردارین 😍

    🦋چقدر من واقعا معجزات رو تجربه کردم با یاد گرفتن این نگاه از استاد و مریم جان که موقع حل مسایل بدنبال راحت ترین راهکارها باشم و حلشون کنم این نگاه کاربردی عالیه چون میدونم یکی هست اون بالا که بهم میگه از چه راهی برو و چه ها کن !

    🦋کم کم که رفتیم جلو استاد بعد از جداسازی چیزای اضافی رفتن تراکتور رو شستن و این مرحله به مرحله عمل کردن به ایده ها رو نشون دادن و چقدر درسته . واقعا ایده هاییکه به ما گفته میشه تو مرحله ی اجرا مارو هدایت میکنه به قدم های بعدی و چیزهاییکه باید بدونیم اینکه به نتیجه گره نزنیم کارها و تلاش هارو خیلی مهمه ! بقول استاد درسهاییکه ما توی اجرای ایده هامون میگیریم خیلی مهمه و مهم اینکه ما به الهاماتمون عمل کنیم و تسلیم باشم این قدم به قدم عمل کردن به ایده ها همین پروسه ای هست که مارو میبره به سمت جلو و یه بخشی از مسیرمونه که باید طی شه نه با نشستن و منتظر معجزه موندن ! 🙅🏼‍♀️

    🦋جدا این دیدگاه که وقتی تضادی پیش میاد برای اینکه ما قراره کلی چیزهای جدید یاد بگیریم و این به پیشرفت ما خیلی خیلی کمک میکنه ! ببینین وقتی برای من تضاد پیش میاد میگم خب مانیا کلاس درس داری با زندگی ! خدا قراره کلی درس جدید بهت یاد بده تا پیشرفت کنی و بری بالاتر و واقعا کلی درس میگیرم که بعدش میبینم ادم قبل از تضاد نیستم ! این نگاه استاد که تمرکزشون بر نکات مثبته و ابعاد خوب قضیرومیبینن و تحسین میکنن تو دل مشکلات و تضاد ها برای همینه که هدایت شدن به بهترین جاها و شرایط 🤩

    🦋حرف های آخر استاد در فایل منو یاد این سخنرانی استیو جابز انداخت که گفته بود : من تو نوجوانی رفتم کلاس خطاطی و بعد که گذشت بخودم گفتم چرا من رفتم واقعا این کلاس و ؟ چند سال که گذشت استیو برای طراحی مَک خیلی خلاقانه و عالی کار کرد بخاطر همون کلاس طراحی خطی که در بچگی رفته بود ! پس اگر ایده ای میاد تو ذهنمون انجامش بدیم چون توی دلش کلی درس و تجربه هست و بسیار باعث میشه بیستر بخودمون ایمان بیاریم که توانایی حل مسائل رو داریم و اعتماد بنفسمون خیلی میره بالا و قوی تر و با تجربه ترمون میکنه و حتما در ادامه ی مسیر چه روز بعد چه ماه آینده چه در سالهای آینده به کمکمون خواهد آمد ! 😍

    خدای عزیزم رو شکر میکنم که هدایتم کرد به یک فایل دیگه و لذت بردم بسیار از این همه زیباایی فراوانی ثروت آگاهی و همراهی با استاد عزیزم و مریم جاانم خدایا شکرت 😍

    در پناه الله یکتا شاد و سالم باشید و ثروتمند

    حال دلتون پروانه ای 🤗🦋✨

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  5. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2159 روز

    به نام خالق زیبایی و آسانی ها

    سلام به خانم و آقای دوست داشتنی خودمون در زندگی در بهشت

    سلام به تک تک دوستانی که در سایت هستن و راه شون رو از بدنه جامعه جدا کردن و در این محیط با تمرکز لیزری حضور دارن.

    💚💚💚💚💚💚

    قبل از پرداختن به نکاتی که منو متوجه خودش کرده، قبل از اینکه بپردازم به مرور این نکات پر درس و تصاویر زیبا و دیدن عادت ها و رفتارهای انگیزه بخش و پر درس استاد و مریم یا هر چیزی دیگه ایی در این قسمت… دوست دارم ذهنم رو رها کنم از درس هایی که دقایق پیش باهاش مواجه شدم.

    امروز گوشی به من رسید برای نوشتن کامنت، آخه آقای همسر با لپ تاپ خیلی تمرکزی داشت تایپ میکرد، از اونجایی که درک میکنم شروع نوشتن با خودمون هست اما برای پایان زمان خاصی نمیشه متصور شد. گفتم پس بریم که ما هم جز سبقت گیرندگان برای نوشتن خوبی ها و زیبایی ها باشیم.

    امان از گوشی و فضای مجازی که تمرکز رو از آدم می رباید. از واتساپ و اینستا و پیام های تلگرام گرفته تا هرچیز حواس پرت کن دیگه…

    نمیدونم چی شد رفتم تلگرامم رو چک کنم، چند روزی بود بازش نکردم دیدم خیلی راحت با فیلترشکن خودش باز هست و پیام های خصوصی ام رو دیدم.

    یک دوست جدیدی که چند روز پیش بهم پیام داده بود، برام ویس گذاشته بود.

    این دوست که من اصلا نمیشناسم شون به من پیام دادن چقدر گروه فلانی سوت و کور شده. منم فقط به ایشون جواب دادم که من دیگه توی اون گروه نیستم. ایشون به من جواب داده بود که چیکار میکنید تمرین هم انجام میدین و… گفتم من الان فقط تمرکزم روی سایت استادعباسمنش هست و یکجورایی اونجا دارم تمرین انجام میدم…

    وبعد این نوشته من کلی ویس گذاشته بود و اینکه ایشون هم قانون جذب رو اول از کجا و بعد الان با استادعباسمنش کار میکنن از دوره قانون آفرینش ایشون و فایل های دانلودی که گرفتن کار میکنن… از جذب ها و موفقیت هاش و خرید تیباشون گفت و کلی خوشحال شدم، خیلی صحبت ها شد من متوجه شدم جهان چه جالب نمونه هایی رو سر راه من قرار میده تا من بیشتر تایید کنم تحسین کنم و… از کارش گفت و انگار نتورک هست و پونزی رو یادم اومد و تجربه های خودم رو گفتم. اما متوجه شدم از بچه های داخل سایت نیست و احتمالا اون دوره رو جور دیگه ایی خریده یا بدست آورده و دیگه ادامه ندادم و فقط به یاد آوردم مهم اینه آدم درست و اصولی با تکامل به خواسته هاش برسه. به یاد آوردم هرچند حرف های دلنشین و مثبت و قانون جذبی میزنه اما شاید باورهای منو ضعیف کنه. پس ادامه ندم چون از استاد عزیر یادگرفتم که اگر چیزی درست نباشه احساست زودتر از همه میفهمه، ادامه ندم تا مدارم رو پایین نکشه. خلاصه که با همه حس خوب اولشو. کنجکاوی ها و این ارتباط جالب خواستم که بیام جایی که بودنم در اون فقط داره منو تقویت میکنه، حتی اگر با جملاتم باورهای مخرب رو بریزم بیرون یا مسئله ایی رو پیدا کنم فقط خودمم و خودم….

    نمیدونم چرا بعضی ها اصرار دارند خارج از اینجا گروه های مثبت اندیشی و جمع عباسمنشی تشکیل بدن. بنظرم بچه های درست و حسابی خالص تر و متعهد تر با همین امکانات موجود در سایت سیراب میشن از ارتباط داشتن با بقیه… اونا میشن فرع.

    خداروشکر که من خیلی حواشی های به ظاهر زیبا رو در تلگرام و واتساپ کم کردم.

    فقط اینستا جدیدا پست میذارم اونم برای دل خودم، بتونم میرم دوباره چک میکنم کانال ها یا پیج های دیگه رو هم پاک میکنم تا حتی بازش کردنش وقت منو، تمرکز منو نگیره. با اینکه خیلی چیزهای خوب دارم اما باید فرعیات رو کم کنم تا میتونم حذف کنم.

    حتی میخوام امروز با جرات مندی تمام فایل هایی که از پارسال دیگه نگاه شون نمیکنم چون بدون تکامل و. از راه میانبر و نادرست به دستم رسیده پاک کنم، قول شرف میدم.

    امروز روز حل مسائل هست قول مریم جان.

    خدایا شکرت که ۱۱۶ امین قسمت رو هم دانلود کردیم و با اشتیاق تر و آگاه تر دیدیم.

    خدایا احساس میکنم یک گره هایی باز میشه از ذهنم وقتی فقط مینویسم و برای نوشتن مینویسم. برای درک بیشتر برای جریان یافتن مینویسم خدایا شکرت بخاطر این اتفاقات…

    عکس همین قسمت یعنی اینکه بعد از هرسختی آسانی است و کلی رشد و آگاهی.

    چقدر خوشحال شدم این قسمت تراکتور خان رو ازاد و رها میبینمش اونم در حال استحمام با آب گوارا و تمیز…

    چقدر تجربیات بهمون اضافه شد با دیدن این مسئله و حل این مسئله…

    خدایا شکرت که همه چی برامون درس داره وقتی ما بخواهیم و آماده دریافت باشیم.

    😍چقدر باحال بود لری رو بعد مدتی دیدیم. پیرمردی دوست داشتنی با اون استایل باحالش، انگار دلم برای لری تنگ شده بود.

    مردی پر از تجربه، پر از تلاش، پر از امید و حرکت. واقعا بچه ها آقای لری هم خودش نمادی از گذر یک عمر زندگی با عزت و شور و. عشقه. کسی که داره خوب زندگی میکنه و خیرش و برکتش رو به جهان میرسونه.

    مثلا اینبار خیلی اصولی و کار درست اومده بود زیر کلبه. تو قایق روی آب در شرایط جالب و. جدید داشت کار انجام میداد…. مریم جان ممنون که آقای لری رو در حین کار کردن توی آب زیر کلبه هم بهمون نشون دادی. مردی که واقعا براش درست انجام دادن کارها یک ارزشه، چون براش کارش ارزشمنده خیرش ارزشمنده….

    ✨وای دمش گرم که با استاد رفتن سراغ حل مسئله تراکتور اونم با اون ماشین خفن و خوش رنگش… تلاش کردیم اما متوجه شدیم این راه هم جواب نمیده….

    یک ماشین یا جرثقیل حرفه ایی اومد مثل کره تراکتور اسباب بازی به گل نشسته مون رو درآورد. خدایا شکرت چقدر حرفه ایی 👌

    وای یک چیز جدید دیدیم چقدر باحال بود اون… مبارک تون باشه. استاد ومریم عزیز تحسین میکنم که اینقدر راحت هر چی دلتون بخواین میخرین، تهیه میکنین و یکجای مناسب براش فراهم میکنید. اون هیولا چطوری از اینور اومده این طرف کلبه… هرجوری که اومده مهم اینه خیلی خوش اومده. انگار قراره یک تجربه های لذت بخش رو اهالی با اون برای خودشون ایجاد کنن.

    🛀 یک وان بزرگ، یک جکسوزی خفن. من که دفعه اولم بود همچین چیزی دیدم. واسه خودش هیولایی بود. خدایا شکرت بخاطر این همه ثروت، این همه آزادی، این همه امکانات، این همه تکنولوژی در خدمت بشر، این همه ایده، این همه…. وای خدایا چقدر فراوانی میشه دید…

    در موقع که اون افراد برای جکوزی مشغول کار بودن و مریم و استاد بعد کلی خرید و کار تازه رسیدن پارادایس. چه صحنه جالبی بود یک مرد پیر و باتجربه در کنار دوتا مرد جوان… خیلی تصویر جالبی بود چندتا حرفه ایی با قدمت های مختلف داشتن برای این بهشت زیبا خدمت رسانی میکردن…

    چقدر اون آقا با حوصله و دقت داشت برای استاد توضیح میداد که اون قوطی ها یا مایع وپودرها چی هستن و باید چطوری استفاده بشن. واقعا خدایا شکرت بخاطر این آدم های خوب و حرفه ایی🙏

    چقدر تو همین قسمت ردپای تکامل رو میشه دید تو همین وان جکوزی جذاب.خدایی دم تون گرم با ایده نصب دوش و توجه به این زیبایی حالا یک امکان و آپشن اضافه شد،نصب شد وای که چه تجربه و حالی…خدایاشکرت

    راستی چقدر همه چیز اینجا زیباست، به موقع است و هماهنگه.

    استاد جان راستی اون هودی آبی فلوریدایی تون هم خیلی زیبا و خوش رنگه و بهتون میاد و با شما هماهنگه انگار…

    💕چقدر دوست داشتم دیدن یک تراکتور از گل دراومده، که حالا داره از تیر و ترکش هایی که از مسئله ایجاد شده براش پیش اومده بود پاکسازی میشد.

    اونم با چه عشق و دقتی… با چه فشار آبی چه تمرکزی.

    استاد عالی بود در حین تمیز کردن تراکتور برامون با یک جدیت خاصی که فکر کنم وقتی دارین مسئله مهمی رو توضیح میدین، یا درس میدین صداتون رو گذاشته بودین، واقعا ممنونم ازتون بی نهایت سپاس گزارم.

    چقدر خوب از مسئله و حل مسئله و تجربه هایی که در مسیر حل این مسئله پیدا میکنیم عالی گفتین، اینکه مهم اجرای ایده ها بود چیز یادگرفتن حتی از شکستها و عدم موفقیت ها بود نه اینکه ما ایده مون رو عمل کنیم و همونجا جواب بگیریم.

    اینکه جواب مدنظر رو از ایده مون اگر همونجا نمیگیریم صبور باشیم و فقط پیش بریم و متوقف نشیم،امیدوار باشیم و در ادامه مسیر قطعا اون تحربه ها و اون حرکت ها بسیار بسیار ایده ها کاربردی تری میشن و قطعا در یک سطح و مرحله زندگی مون اون تجربه چنان به کار می آید که با هیچ تجربه یا امکانی نمیتونیم مرحله رو رد کنیم. استاد مثال اون بازی کامپیوتری رو خیلی زیبا زدین قشنگ داستان رو برامون جا انداخت ومنطقی کرد که بابا اون تبری که بخاطرش کلی تلاش کردی در اون مرحله،درسته که اینجا کارآمد نبود، درسته مسئله موجود رو حل نکرد اما صبور باش یکم بری بالاتر چنان این تبر به دردت میخوره که اگر اونو نمیداشتی نمیشد بری مرحله بعد…..استاد واقعا ممنونم که اینقدر واضح و گویا موضوع رو برامون توضیح دادین.واقعا تحسین تون میکنم بخاطر این مهارتی که در درس زندگی دادن به ما ماهرانه و صادقانه عمل میکنید.

    📌تضاد ها قسمتی از روند یادگیری است برای ما

    📌 خوشبخت کسی نیست که مشکل و تضادی نداشته باشه، کسی خوشبخته که اینقدر خوب در مسیر زندگی پیش بره تا مسئله حل کن قهار و ماهر بشه.

    📌ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

    بله حرف مفت است که من میگم خدا هست اما نگرانم، میگم خدا هست اما به ایده هام عمل نمیکنم، میگم خدا هست اما یادم میره قدرت مطلق اونه و گاهی قدرت رو میدم دست کسی دیگه. واقعا حرف مفته که میگم خدا هست ولی آرامش نداشته باشم….

    خدایا شکرت که در مسیر اقدام به ایده هایم هستم

    خدایا شکرت که آرامشی در درونم حس میکنم که نیازی نیست بگم خدا هست فقط

    خدایا شکرت که نگران سوال های بی جوابم نیستم و دارم یاد میگیرم که همه جواب ها پیش تو دانای مطلقه

    خدایا شکرت که اینقدر خود کلمه فراوانی فراوانی داره که فقط باید فروانی ها رو پیدا کنیم.

    خدایا شکرت که دارم روی خودم بخوبی کار میکنم و مسائل ام رو پیدا میکنم و برای حل شون فقط از تو یاری میجویم.

    خدایا اینقدر شکرت که دیگه فقط میدونم که چقدر نمیدونم و چقدر لایق شکرگزاری در لحظه لحظه نفس کشیدنم هستی.

    خدا جونم شکرت که دارمت بیشتر میشناسمت بیشتر میبینمت، درکت میکنم.

    خدایا شکرت که با قانون جذب سال ها پیش آشنام کردی تا یاد بگیرم اصل تویی نه یک گوشه نشستن و حرفهای خوب زدن.

    خدایا شکرت که قوانین ات اینقدر دقیق و درست کار میکنه که اتفاق ها و آدم های زندگیمو راحت با فیلتر این قوانین میتونم درک کنم و بیشتر و بیشتر میشه ایمانم که قوانیت هیچ مرز و محدودیتی نداره.

    خدایا شکرت که سکوت زبان توست و هیاهو های وجود منو برای کشف کردن جهت میده و راهنمای راهم میشه.

    کافی است که در جریان هدایت بی انتهات قرار بگیرم.

    کافی است که حرکت کنم با توکل بتو.

    کافی است که فقط از همین امکانات موجود استفاده کنم.

    کافی است که همیشه و همه جا تو را به یاد بیاورم.

    کافی است که فقط باشم و برای بودنم متوقف نباشم.

    💚💚💚💚💚

    ما زنده برآنیم که آرام نگیریم

    موجیم که آسودگی ما عدم ماست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
    • -
      حسین حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2096 روز

      فهیمه جان سلام

      عزیز دلم

      دست خداوند برای آشنایی با استاد و…

      افتخار میکنم ازین که همسر توانمندی چون تو دارم

      الان که دارم مینویسم توام داری قولی که دادی رو عملی میکنی و فایل هایی که به صورت دیگه ای خریدی رو پاک میکنی

      با وجود اینکه میدونم چقدر برات ارزشمنده و برات اینکار سخته

      اما تو تونستی و خداروشکر

      خداروشکر که هستی عزیزم

      متشکرم از تو وجودت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فهیمه پژوهنده گفته:
        مدت عضویت: 2159 روز

        سلام به تو عزیزدلم

        پیامت رو دیدم اشکت تو چشمام جمع شده(کاش از اتاق کارت الان نیای بیرون تا من راحت با حسم بنویسم و بغضی که دارم رو کنترل کنم)

        خیلی خیلی خوشحالم که منم دستی هستم از دستان خداوند برای آشنایی تو با استاد برای این سایت…

        قطعا این فرکانس های قشنگ وناب تو بوده که همچین دستی رو سر راهت قرار داده و تو رو در زمان مناسب خودت و طی تکامل های خاص خودت به اینجا رسونده.

        واقعا من از تو بیشتر ممنونم که هستی که قابل افتخاری با حضورت برام پیش من در اینجا…این همه تغییر و این همه تعهد داری خرج میدی و باهم و به یاری الله یکتا زندگی خلق میکینم و روز و روزگارمون رو میسازیم…

        من حس میکنم که ما در آینده جاهایی رو میبینیم و هجرت هایی رو با هم در این مسیر زندگی انجام میدیم که فقط اشک شوق از چشمامون میاد بیرون. اون لحظه خیلی به ما نزدیکه چون ما داریم بهش نزدیک میشیم چون ما داریم خالص تر و اماده تر میشیم برای دریافت های بیشتر….وای که چقدر قلبم گواهی میده و چه تپشی گرفته و چطور داره میکوبه به سینه ام.نمیدونم دیگه چطور احساسم رو بیان کنم.

        ممنونم که برام نوشتی دوست عباسمنشی من

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به اساتید عزیزم و به دوستان عزیزی که این کامنت رو میخونند

    خداروشکر میکنم یکبار دیگه بهم اجازه داد تا بتونم بنویسم

    قبل از هرچیز :استاد شایسته اجازه ؟ماهم میخوایم مثل حمید امیری بگیم این قسمت از سریال نیاز به برچسب دوره حل مسائل داره :) ممنون از توجهتون

    امروز صبح رو با یک شکرگزاری عالی شروع کردم،نوشتن شکرگزاری به من این فرصت رو میده که نزدیک بشم به فرکانس منبع،رهاتر بشم،احساس کنم قلبم باز شده و صدای خدارو میتونم واضح بشنوم

    و بعد نشستم عین یک دوست باهاش حرف زدم،هرچند اشک و گریه هم قاطیش بود،اما همش از عشق بود!

    موضوع چیه ؟

    استاد جان نمیدونم یادتون هست یا نه که پاییز سال قبل،من به تضادی برخوردم که فهمیدم باید بچه هام رو بفرستم شهرگرگان پیش مادرم و همه ی نشانه ها اینو تایید میکرد،و من تموم تلاشم رو کردم که توحیدی عمل کنم،بارها و بارها ابراهیم رو به یاد خودم آوردم و گفتم من باید قربانی بدم تا ابراهیم بشم،و با تموم سختی وقتی هیچ خبری از انتقالی من نبود،وسط سال تحصیلی بچه هامو بردم گرگان و اول به خدا و بعد به پدرمادرم سپردمشون

    بعد ازون به طرز معجزه آسایی یک آقایی پیدا شد گفت من میخوام از گرگان بیام فریدونکنار،کسی نمیخواد باهام جابه جا بشه؟

    و دستان خداوند اومدند و جوری همه ی کارهارو انجام دادند که من هر روز بیشتر ایمان میاوردم من الهامات رو درست دریافت کردم و مطمئن بودم بزودی این اتفاق میفته

    تو این مسئله همسرمم با اینکه روی خودش کار نمیکنه، خیلی توحیدی عمل کرد،وقتی جریان هدایتم رو براش تعریف کردم،کاملا این انتقالی رو پذیرفت و گفت شما برو پیش بچه ها،من اینجا تنها هستم و بهتون سر میزنم وحتما این مسیر درسته

    روزها گذشت و من طبق الهاماتم قدم به قدم عمل میکردم تا آخر فرودین که انگار ی جا کارا گره خورد،درحالیکه تموم ارگان ها با این انتقالی موافقت کردن الان یک ماهه که دانشگاه باید کمیته ی آخر رو برگزار کنه ولی اینکار انجام نمیشه!

    هرهفته میرم ی چیزی میگن!و کلا هم حرفشون اینکه این انتقالی نشدنیه!

    این چند روز خیلی با خودم فکر کردم،خیلی مرور کردم نکنه من مسیرو اشتباه اومدم؟ولی هرچقدر بیشتر دقت میکردم میفهمیدم واقعا مسیر الهامی و هدایتی بود

    و الان که داره سخت پیش میره و کار انجام نمیشه باید ببینم از کجا آب میخوره!

    استاد امروز به خدا گفتم من میدونم تو با من حرف میزنی

    من ایمان دارم سریع الجوابی

    بهم بگو،بگو کجای کارم ایراد داشت؟

    بگو من دارم اشتباه میکنم یا نه؟بگو این مسیری که رفتم درست بود یا نه و بعدش زدم روی نشانه ی روزانه م و این قسمت از سریال اومد!

    اولش ذهن منطقی گفت:جواب سوالت توی سریال؟

    ولی ایمان همه کار میکنه استاد!

    و من یکبار دیگه سر تعظیم فرود آوردم از دقت این هدایت،از فرکانسی بودن این سایت و تمووووم محتواش و استاد یکبار دیگه به شما ایمان آوردم …

    شدم مصداق آیه یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا…

    یعنی استاد صحبت های پایانی شما خودش میتونست یک فایل از محصولات باشه!انصاف نبود این همه آگاهی رایگان باشه ….چقدر خوب زکات علمتون رو میدید استاد جانم

    من الان با شنیدن حرفای شما،دارم نفس راحت میکشم،یکبار دیگه اومدم توی مسیر و نزاشتم شیطان منو ببره توی تیم خودش

    من درک کردم مسیری که اومدم کاملا درست بوده!

    الهامات رو درست دریافت کردم!

    نباید تلاشم رو به نتیجه گره بزنم

    به قول شما تو دوره دوازده قدم،جهان در لحظه داره تغییر میکنه،و ما هیچی نمیدونیم باید فقط بزاریم هدایت بشیم

    و باز هم به قول شما استاد عزیزم،قرار خدا با موسی سی روز بود،ده روز اضافه شد کلی اتفاق اون طرف داستان افتاد!

    ما باید بپذیریم هیچی نمیدونیم!

    ما باید تسلیم باشیم!

    الان که دارم فکر میکنم تو همین چند ماه کلللی اتفاق فوق العاده رو تجربه کردم

    کلی مرخصی و وقت آزاد پیدا کردم واسه کار کردن روی خودم

    کلی روی دریافت الهامات کار کردم و جنس الهام و صدای خدارو شناختم!

    کلی ایمانم توسط خداوند محک زده شد و من تموم تلاشمو کردم سربلند بیرون بیام!

    اصلا مسیر پر از خیرو برکت بوده برام…

    من باید راضی باشم چه به نتیجه برسه!چه به نتیجه نرسه!

    این مسیری بود که باید میرفتم!

    این تبری بود که باید بدستش میاوردم تا برای مراحل بعدی استفاده ش کنم!

    و حالا پرقدرتر،با ایمان تر،توحیدی تر!

    ادامه میدم مسیر حل مسئله م رو

    و ایمان دارم توی این مسیر خداوند یارو هدایتگر منه مثل همیشه

    عاشقتم استاد باشه؟ عاشقتم ….

    عاشق هردوی شما انسان های خوب خدا …دست قدرتمند خدا …

    میبوسمتون از راه دور …

    تموم تلاشم رو میکنم تا به مسیر متعهد باشم ،ادامه بدم وادامه بدم ….

    ویکروز که خیلی هم دور نیست،با نتایجم خوشحالتون کنم… این یکی از آرزوهامه …

    دوستون دارم

    شاگرد همیشگی شما: سعیده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1283 روز

      سلام به اساتید عزیزم ،سلام به سعیده ی یک سال پیش…

      نشانه ی امروز من

      دختر خوب ازت سپاسگزارم که از خودت رد پا به جا گذاشتی ،ازت ممنونم که نوشتی و به خودت کمک کردی که بتونی امروز به افتخار خودت دست بزنی،تو باعث شدی من الان بیشتر خودم رو دوست داشته باشم ض،بیشتر خودم رو تحسین کنم ،کمتر به خودم سخت بگیرم …

      توی یک سالی که گذشت ،تو ثابت کردی به ایمانت عمل می‌کنی ،حرف مفت نمیزنی،میری توی دل ترس هات،تو با عمل کردن به ایده هات ،قدم به قدم شخصیتت رو بزرگتر کردی …

      تو با این رد پا، ی سیلی محکم توی گوش شیطان زدی که بهت میگفت تو به اندازه ی کافی خوب نیستی،تو شجاع نیستی،تو اهل عمل نیستی …

      دیگه باید چیکار میکردی که به خودت افتخار کنی دختر ؟

      این همه روحیه تسلیم بودن،این همه عمل به ایده ها،این همه سپاسگزاری در لحظه …اردیبهشت پارسال هیچ خبر نداشتی قدم های بعدیت چیه …ولی به جریانی که نمیدیدی اعتماد کردی و قدم به قدم جلو رفتی …

      با اینکه میترسیدی حرکت کردی ،دونه دونه بندهای شرک رو از پاهات کندی،مدار به مدار به سمت توحید پرواز کردی و حالا فروردین ١4٠٣ وقت بهره برداری از ایمانی که ساختیه …

      برای تو رد پا میزارم سعیده ی آینده …

      استاد درقدم ٧ جلسه ٣ با صدایی در اوج فرکانس الهی میگه:

      جهان در هر لحظه داره تغییر میکنه،جهان!در هر لحظه!داره تغییر میکنه!نمیتونیم تصور کنیم این حد از تغییرات رو!و توی این حجم از تغییرات ،تنها کسی که میتونه از بهترین مسیر تورو به خواسته هات برسونه ،خداونده!پس فقط باید رها باشی و توکل کنی و اعتماد کنی که اون کارش رو بلده!

      دختر قشنگم،فقط رها باش،و مثل همیشه روی خودت کار کن و به هر ایده ای که اومد عمل کن،و دنبال نتیجه ی سریع نباش و بابت هر تغییر کوچیک و هر پیشرفت سپاسگزار خداوندی باش که تورو گذاشته روی دوشش و داره همه ی کارهات رو انجام میده …

      به قول استاد :وقتی ذهنت رو کنترل می‌کنی ،وقتی روی باورهات کار می‌کنی ،شما روی ریل قرار میگیری ،بعدها کارها آسون میشه،کارها روون میشه،بازی اینه در بحث کنترل ذهن،شما روی خودت کار می‌کنی و یک ایده ای میاد و بهش عمل میکنی،ولی شما یک قدم برمی‌داری !خدا هزار قدم برات میداره

      به تاریخ 15فروردین ماه ١4٠٣:

      یکی از مسئولین گرگان باهام تماس گرفت در اوج محبت و عشق و کاااملاخارج از وظیفهکه من زنگ زدم به مدیر بیمارستان باهاش صحبت کردم که چی کار با این دختر کردین که داره از کارش استعفا میده!مدیر هم گفته بگید بیاد پیش من،من با شیفت هایی که میخواد راه میام …

      بیا برو پیش مدیر تا کارت رو راه بندازه!

      بینهایت از لطف و محبت و عشق بی منتش ازش تشکر کردم و گفتم من تصمیم جدیه و درخواست انصرافم رو کتبا دادم به مازندران …

      و توی قلبم تکرار کردم:مدیر کیه؟مدیر زندگی من خداست!من فقط به حرف خدا گوش میدم!

      امروز به تاریخ ١٨فررودین ماه ١4٠٣:

      مسئول مازندران باهام تماس گرفت که خانم شهریاری یک نامه اومده توی کارتابل من که نوشته شما داری استعفا کامل میدی از کار،من میتونم کمکی بهت بکنم؟میخوای برات مرخصی رد کنم ،یکی دوسال ؟؟؟

      (یکی دوسال مرخصی ؟؟؟درحالیکه با یک هفته مرخصی بقیه هم موافقت نمی‌کنند!!!)

      منم با عشق بینهایت برای تموم همکاری هاشون توی این 8سال ازشون تشکر کردم و گفتم من درخواستم برای انصراف جدیه ،و لطفا کارهای اداریش رو پیش ببرید …

      وقتی گوشی رو قطع کردم،گفتم خدایا یک نشونه ی واضح بهم بده که من دارم درست به الهاماتم عمل میکنم.

      و قرآن رو باز کردم و این آیه اومد :

      إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ

      همانا زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به آن زن هر گونه دولت و نعمت عطا شده بود و تخت با عظمتی داشت.

      و بعد با اشک هام فقط نوشتم خدایا ازت ممنونم ازت سپاسگزارم،ازت ممنونم که همیشه قلبم رو آروم می‌کنی ،ممنونم برای این مداری که من رو واردش کردی ،چقدر همه چیز قشنگه،چقدر آسونه،چقدر داره خوش میگذره

      خدایا به من قدرت تسلیم بیشتر ،سپاسگزاری بیشتر و ایمان برای عمل بیشتر عطا کن …

      خدایا من از هر نظر آمادگی دریافت هدایت هات رو دارم …

      رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

      «پروردگارا، من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.»

      با ایمان پولادین و قدم های محکم‌تر …

      بریم برای خلق نتیجه های جدید …

      خداااایااااا شکررررت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 90 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1283 روز

        بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

        الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿٢٨رعد﴾

        کسانی که ایمان آوردند و دل‌هایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد.

        الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ﴿٢٩رعد﴾

        کسانی که ایمان آوردند، و کارهای شایسته انجام دادند، برای آنان زندگی خوش و با سعادت و بازگشتی نیک است.

        ================================================================

        نشانه ی امروز من:20/9/1403

        سلام به اساتید و دوستان نازنینم.

        سلام به سعیده ی 8 ماه پیش…

        سلام و سلامتی و نور و رحمت الله مهربانم به دختری که احساس میکنم نه 8 ماه،که 8 سال ازون سعیده ای که بوده بزرگتر،توحیدی تر،موفق تر شده …

        کمتر از یک هفته بعد ازین کامنتی که نوشتم،درهای رحمت الله به روم گشوده شد و قلبم به سمت خداوند باز شد و دستور مهاجرت به کیش رو دریافت کردم، درحالیکه نه تا به اون روز به کیش فکر میکردم،نه میدونستم توی کیش چه خبره و قراره چه اتفاقی بیفته …

        با اینکه سراپا شوق و اشتیاق بودم برای اجرای حکم الهی،اما باید زمینه رو فراهم میکردم،به اولین نفری که باید اطلاع میدادم که میخوام برم کیش درحالی که نمیدونستم اونجا چه خبره،همسرم بود!

        سخت بود،فقط توی چند ماه هم انتقالی گرفته بودم و هم از شغل رسمیم انصراف داده بودم و حالا میخواستم از شمال برم جنوب،اونم فقط با یک الهام…میدونستم مقاومت میکنه،ولی خدا بود که همیشه قلب هارو برام نرم میکرد …

        قشنگ یادمه چه کنترل ذهن و فشار ذهنی رو تحمل کردم تا بتونم همسرم رو راضی کنم که جلوم واینسته،یادمه بهش گفتم ببین من هیچی ازت نمیخوام،هیچ حمایتی نمیخوام فقط جلوم واینستا …

        خدا!خدا بود که قلبش رو برام نرم کرد…

        دوتا مورد رو خلاصه اینجا برای خودم مینویسم تا یادم باشه که خدا از چه راه هایی به کمکم اومد.

        (جای پارک معجزه آسا در شلوغی جنگل النگدره،مهمونی هدایتیِ خونه ی عمو و صحبت اون ها درمورد زندگی در کیش بدون هیچ اطلاعی)

        25 فروردین،استاد توحید عملی 11 رو روی سایت آپلود کرد…با گوش کردن بهش دوباره روحم به پرواز درومد…میخواستم براش کامنت بنویسم ولی همون ندای واضح اومد که الان دیگه وقت نوشتن نیست،برو دنبال ایده ای که بهت الهام کردم…

        به خانواده فقط گفتم من چند روز میرم کیش پیش دخترخاله و پسرداییم…برنامه م این بود که همون روز برم تهران و ازونجا برم کیش،اما جریان هدایت چیز دیگه ای میگفت.

        پرواز رو از ساری بگیر،و خودتم امروز برو فریدونکنار!

        من نمیدونستم،ولی اون میدونست اوضاع امنیتی میشه و کل پرواز های تهران تعلیق میشه،اون میدونست حتی پرواز ساری هم با تاخیر انجام میشه برای همین گفت گرگان نمون برو فریدونکنار،چون وقتی صبح برام sms اومد پرواز تاخیر داره،با خیال راحت دیرتر به سمت فرودگاه رفتم ….و درحالیکه همه داشتن با غرغر و ناراحتی ازین همه تاخیر،سوار هواپیما میشدن،من آروم و رها با آرامش و لبخند نشسته بودم…

        استاد میگن نشونه اینکه خدا داره کارهارو انجام میده اینکه،کارها آسون و راحت انجام میشه …..آره خدا بود که داشت همه ی کارهارو مدیریت میکرد.

        آروم ورها و آزاد وروی دوش خدا رسیدم جزیره ی کیش…

        به محض رسیدنم به جزیره،قلبم پر از آرامش و عشق شد ….

        انگار اینجا همونجایی بود که همیشه دوست داشتم باشم ولی حتی خودمم بهش فکر نمیکردم!!!

        عجب بارونی اون روز ها جزیره رو زیر آب برده بود…بقیه بهش میگفتن بلای طبیعی ….

        ولی من میدونستم خدا در رحمتش رو برام باز کرده …

        دو روز…گذشت…هیچ هدایتی نمیومد،همه ش میگفتم،خدایا تو گفتی بیام اینجا،خدایا کجایی؟!خدایا چرا هیچی نمیگی؟!خدایا چرا هدایتت رو نمیفرستی؟!

        نیلا نیکاهم دیگه بی قراری میکردن،گریه های هق هق …مامان تورو خدا برگرد ….

        روز سوم بود …دفترم رو باز کردم و نوشتم و نوشتم…

        خدایا،به عظمتت قسم…من بخاطر تو اومدم،به دستور تو اومدم،خدایا داری میبینی بچه هام دارن از گریه هلاک میشن ….خدایا چی داری بهم میگی؟!چی میخوای ازم؟!

        خدایا میخوای از بچه هامم بگذرم؟!گردن من از مو باریکتر…من توی ذهنم خودمو از بچه هامم جدا میکنم…من رهاشون میکنم…ولی خدایا اگر تو به ابراهیمت گفتی،اسماعیل رو قربانی کن،خودت اسماعیل رو آروم کردی و گذاشتی چاقو تا روی گلوش بیاد….

        خدایا خودت این بچه هارو آروم کن ….

        دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم،تازه بارون بند اومده بود،ساعت 5…6 غروب…

        از خونه زدم بیرون ..و از یک جاده ای راه افتادم برای پیاده روی.

        نمیدونستم جاده فرعیه…فقط ماشین و موتور بود و پرنده پر نمیزد،بلند بلند خدارو صدا میزدم…خدایا کجایی…کجایی…خدای موسی،خدای ابراهیم،کجایی؟!خدایا دارم صدات میزنم،ببین که بی توشه و بی پناهم،ببین بی کس و کارم…ببین تنها و دست خالی ام…خدایا تو گفتی بیا و من اومدم …خدایا تو کمکم کن….

        هوا تاریک شده بود،جاده دیگه فقط مسیر ماشین رو داشت و حتی جای عابر پیاده هم نبود،به هر سختی مرکز جزیره رو پیدا کردم،بازم بارون با شدت شروع به باریدن کرد…با یک تاکسی برگشتم خونه…

        از دوازده قدم هدایت گرفتم و مشغول آشپزی برای اهل خونه شدم…

        یکی از جلسات قدم نه باز شد که استاد داشت میگفت خدا حتما اهل ایمان رو جدا میکنه و به جای بهتری میفرسته ….نمیتونه هیچ جور دیگه ای باشه …

        آروم شده بودم،آخر شب بلیط برگشتم رو گرفتم،پسرداییم گفت میخوای بری؟!پس کار چی؟!گفتم نمیدونم،فعلا که نتونستم کاری پیدا کنم.گفت باشه من به یکی از دوستام که هتل داره سپردم اگر نیرو میخواد بهم خبر بده،ازش تشکر کردم و چمدونم رو بستم و خوابیدم…از سرخستگی پیاده روی عصر…خیلی راحت خوابم برد ….

        و وقتی چشمام رو باز کردم،یکی از بزرگترین معجزه ها و هدایت های زندگیم رودیدم به قدری که احساس میکردم قلبم میخواد از سینه بزنه بیرون ….فاطمه جان بعد از روز ها،بی خبری از من،بدون اینکه بدونه من کجام،برام چند تا sms فرستاده بود!

        ساعت 3 صبح ….

        سلاااااااااااااام رفیق

        نیمه شب ت قشنگ وشیک

        یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه

        دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش

        سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم

        گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه

        یه قران سبز رنگ هم کنارشه

        بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه

        خداوند به قلب من گواهه،اگر صدهزار بار دیگه این پیام رو بخونم و بنویسم،هرگز برام عادی نمیشه…و همیشه مثل روز اول برام شگفت انگیزه…

        آقای محمودیان،اون دوست هتل دار پسرداییم نبود …حتی هیچ کس هم بهش سفارش نکرده بود …فقط وقت نماز صبح،خدا بهش الهام کرد که باید برای فامیل دوستش کار پیدا کنه…خودش میگه نمازم که تموم شد انگار یکی هولم میداد تو باید برای این دختر کار پیدا کنی…

        آره …خدا بود که همه چیز رو مدیریت میکرد….

        از 11 اردیبهشت تا سی مرداد ماه،من وارد عرصه ی کار تجاری شدم و با مدیر عامل توحیدی و ثروتمندی کار کردم که وقتی باهام حرف میزد،واقعا احساس میکردم استاد عباسمنش داره باهام صحبت میکنه…همکار توحیدی داشتم که نظیرش رو توی دنیا ندیده بودم…پاساژ های لاکچری کیش،به جای بخش های فرسوده ی بیمارستان،محل کارم شده بود …همه جا شبیه تصاویر سریال سفر به دور آمریکا بود …همه جا…حتی ماشین ها …

        ماموریت الهی فقط 4 ماه طول کشید و بعد با دستور جریان هدایت،باز هم بارِ های سنگین مالی،دوری از بچه هام و شغلی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم از دوشم برداشته شد …و من آزاد و رها به شمال برگشتم ….

        و یکبار دیگه همه چیز تغییر کرد …همه چیز….

        من کارمند خدا شدم و مشغول نوشتن کتابِ الهامی….

        الان که دارم این رد پا رو میزارم،غرق احساس خوشبختی بی قید و شرطم.همه چیز توی زندگیم عالیه و میدونم ازین هم عالی تر میشه….من تکاملم رو به نحو احسنت طی کردم و حالا وقت رسیدن به تصاعد های بیشتر و بیشتره….

        خدا میدونه اگر در قید حیات باشم،8 ماه دیگه توی زندگیم چه اتفاقات فوق العاده ی دیگه ای افتاده که الان توی رویایِ رویامم تصورش رو نمیتونم بکنم….

        خدایا شکرت برای همین جای زندگیم.

        خدایا هر آنچه که دارم ازآن توست و تو به من دادی.

        خدایا من به تو،به نور تو،به عشق تو و به هر خیری که از سمت تو به من برسه و من رو ازین سعیده ای که هستم،خداگونه تر،توحیدی تر،خوشبخت تر کنه،سخت فقیرم.

        دوستت دارم خدا!

        بی نهایتِ بی نهایت….

        =====================================

        استاد این تیکه از کامنت رو دقیقا بعد از گوش کردن به ده دقیقه ی آخر این فایل که پر از آگاهی هست مینویسم،از خدا که پنهون نیست،از شما پنهون نباشه خیییلی به خودم افتخار کردم که دقیقا طبق آموزش های شما،پیش رفتم و سعی کردم در حد توانم در هر شرایطی که هستم به ایده های الهامی عمل کنم و‌دیدم که چطور هر بار کارها آسونتر ،روون تر ،لذت بخش تر شده ….

        اتفاقا این 3 تا ردپای من در بازه ی زمانی دوساله،گواه کامل بر حقانیت صحبت های شماست که چطور دقیق و درست دارید قانون رو توی تموم فایل ها چه دانلودی،چه در دوره ها،به ما آموزش میدید و هر کس که متعهد باشه به این آموزش ها،خیلی زود تر از چیزی که فکرش رو میکنه،نتیجه ش رو‌توی زندگیش میبینه ….

        بینهایت ازتون سپاسگزارم استاد و از خدای قشنگم که من رو به سمت این آگاهی های ناب و الهی هدایت کرد.

        به امید خلق نتایج توحیدی قشنگتر و بزرگتر و دلچسب تر…

        توکل بر رب العالمین،بریم برای مراحل بعدی…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
        • -
          مبینا حسینی گفته:
          مدت عضویت: 1013 روز

          سلام ب سعیده عزیزم

          سلام دوباره

          و دومین کامنت من و بازهم برای تو

          دوباره الان ک داشتم میخوندم اشکام ریخت

          دوباره ب خودم اومدم دیدم دارم هم میخندم

          هم گریه میکنم

          هم متعجبم

          هم مات و مبهوت بدون پلک زدن فقط میخوندم

          نمیدونم چجوری حالمو وقتی کامنت هاتو میخونم توصیف کنم

          از دفه پیش ک برام کامنت گزاشتی بارها خوندمش و بارها خواستم جواب بدم اما قلبم همراهیم نمیکرد

          از اون روز ب بعد تو سکوت خودمم

          آروم ترم

          همش ب اینجا فکر میکنم

          یک وقت خالی ک پیدا میکنم بلافاصله گوشی رو برمیدارم و سایت رو باز میکنم و فایل هارو یکی یکی با دقت گوش میدم و کامنت هارو میخونم بدون استثنا

          بعد مینویسم و تحسین میکنم این خانواده رو

          این استاد رو

          این چنین خدایی رو

          انگاری این سایت، سایت دوماه پیش نیس

          شبا قبل خواب

          صبحا قبل بلندشدن

          و درهرلحظه

          فقط اینجام و هردفعه هدایت میشم

          هردفعه برام یک چیز جدیدی داره

          انگاری کور بودم و تازه بینا شدم

          نمیدونم چجوری بگم

          کاش میتونستم توصیف کنم

          و هربار بیشتر از قبل شگفت زده میشم

          هربار بیشتر از قبل مات میمونم

          هربار همینجوری اشکام میاد

          نمیدونی چقدر خوشحالم

          بعدازظهری ب یک تضادی برخوردم و میدونستم وقتشه چیزایی ک یاد گرفتم خودشون رو نشون بدن

          مثل همیشه عمل نکردم

          داشتم اذیت میشدم

          نفس عمیق کشیدم و گفتم مبینا خودت میدونی داستان چیه و خودت میدونی داره چ اتفاقی میفته پس حواست باشه

          آروم تر شدم

          کارامو انجام دادم

          سرم رو گرم کردم

          دوباره یک موضوع دیگه پیش اومد ک باعث یادآوری شد و تشدیدش میکرد اما من کار خودمو ادامه دادم و گفتم خدایا تو اینجایی و من آرومم

          تو هدایتم میکنی

          پس هیچی جز این مهم نیس

          داشتم با خدا صحبت می‌کردم ک یهو صدای گوشیم اومد

          نمیخواستم برم سمتش

          چون فک کردم پیامه و میدونستم خوندنش بهمم میریزه

          2ثانیه نگذشته بود ک قلبم گف برو و نشانه است

          باز کردم و پیام تو بود

          ومن دوباره اشک ریختم

          دوباره باورم نمیشد

          الهی شکر

          دوست دارم

          اینجا و همه چیزش نعمته

          نمیدونم چجوری باید سپاس گزار خدا باشم

          فک میکنم تا صبح پتانسیل اینو دارم ک بنویسم

          دوباره یک ردپای دیگه

          یک کامنت دیگه

          فک کنم کم کم دارم بزرگ میشم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        مرضیه لری پور گفته:
        مدت عضویت: 1792 روز

        سلام دوست خوبم

        من نوشته هات رو دنبال می کنم و حالم خوب میشه با نوشته هات

        راستش گاهی از ذهنم می گذشت که اگر سعیده واقعا ایمان و یقین داره پس چرا چنین کار سختی داره و البته ناگفته نمونه که کار بسیار ارزشمندیه پرستاری و منظور زیر سوال بردنش نیست و بعد هم جواب میومد لابد دوسش داره.

        من هیئت علمی مامایی بودم و خودم رو شجاعانه بازنسشته کردم در حالی که می تونستم سالها هنوز کار کنم ولی خیلی وقتم رو می گرفت کارم و نمی تونستم برای خودم وقت بذارم . می خوام بگم رشته و کارت برام ملموس بود.

        اینکه تقاضای استعفا دادی خیلی برام جالب بود و خیلی شجاعانه بود در روزگاری که بیشتر فارغ التحصیلان این رشته استخدام شدن براشون رویاس و کعبه آمال.

        منم زمانی داوطلبانه بازنشست کردم خودم رو همکاران اصلا باور نمی کردند وقتی برای خداحافظی پیششون رفتم فکر می کردد هنوزم دارم شوخی می کنم و همه می پرسیدند چرا و من با خنده می گفتم می خوام در اوج خداحافطی کنم. آخه تو دانشگاه بیشتر اساتید رو به زور باید یه روزی بازنشسته کنن.

        من از صمیم قلب برات اتفاقات خوب نه، عالی و عالی تر و مسیری آسان برای آسانی ها و نعمت ها از خداوند متعال خواستارم. صراطی مستقیم و مفرح به سوی نعمت و برکت و معجزات الهی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        الهام رمضانپور گفته:
        مدت عضویت: 1394 روز

        سلام بر استاد جان و مریم جان عزیزم.

        سلام بر سعیده نورانی، سعیده بهشتی، سعیده ایی که بوی خدا میده

        سعیده هیچ خبر داری که با کامنتهات زندگی چند نفر رو تغییر دادی

        خبر داری چند نفر ازت الگو گرفتن

        خبر داری چند نفر ایمانشون قویتر شد.

        بنویس سعیده جانم، بنویس که بی صبرانه منتظر نتایج شگفت انگیز هستیم که بیایم بهت بگیم پسرررر تو چه کردی، چه راهی رفتی‌‌..سوت زدی و رسیدی به خواسته هات.

        برای ایمانت، شجاعتت، عمل به الهاماتت ایستاده دست میزنم سعیده.

        و قطعا خداوند تو رو به بهترین مکان هدایت میکنه..تویی که کارگردانی زندگیت رو سپردی به فرمانروای کیهان…منتظریم که بیای و بگی خدا کجاها بردتت..چیا برات چیده..چه کسانی قراره بیان سر راهت..قراره عزیزه کدوم قلمرو بشی.

        منتظریم سعیده ، با عشق بنویس که با عشق میخونیم

        دوستت دارممم دختر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سعیده شهریاری گفته:
          مدت عضویت: 1283 روز

          الهام نازنینم سلام به رووووی ماهت

          سلام و سلامتی و نور‌و عشق و رحمت الله برای تو دوست نازنین من

          نقطه ی آبی شما،آخرین سهم امروز من از نور خدا توی غار حرا بود که دیگه نتونستم سرجام بشینم:) پاشدم یک آهنگ شاد گذاشتم و واسه دل خودم رقصیدم :)))

          بزار بهت بگم چرا!اخه امروز یکی از روز های در ودیواری من بود،بخاطر چند تا موضوع باهم من با افکار خودم به خودم ظلم کردم و اومدم پایین …

          پایین میگم،یعنی خود‌ِ پایین…

          اصلا نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ،همینجوری میومد …

          ازونطرف هم قلبم بوق ممتد کامیون میزد هم اکنون در حال انحراف از مسیر اصلی هستید،به پا که داری میری توی دره …

          خب!

          الان وقت اجرای قانون در عمل بود!

          چی کار کنم ذهنم رو کنترل کنم؟

          چندتا ایده اومد که من شر‌وع کردم به عمل کردن

          با این منطق که

          این حال الانت،مثل آتیشه!به هر دلیل و‌منطقی توش بمونی میسوزی

          اول قرآن رو گذاشتم و سعی کردم بهش گوش بدم،سخت هم بود ولی تلاشمو میکردم اشکام رو کنترل کنم …همزمان شروع کردم به تمیز کردن اتاق…

          یکم اوضاع بهتر شد!چشمه ی اشک خشک شد ولی ذهن همچنان سیاه و منفی!

          حالا وقت خوابیدنه!

          خوابم میبرد مگه ؟

          گفتم ببین بایدیه! باید بخوابی!

          ی بالشت زیر سرم،ی بالشت روی سرم تمووووم تلاشم رو کردم،بعید میدونم خواب عمیق رفته بوده باشم ،اما تو یک حالت خلسه ای رفتم که وقتی بیدار شدم متوجه شدم فرکانس های قبلی خیلی خیلی ضعیف شده …

          دیگه اشتیاقم به قرآن گوش دادن یکم بیشتر شد از سر اجبار نبود …

          بعد حالم بهتر شد،فایل هدایتی از دوازده قدم گوش دادم،رسیدم به یکم بهتر از خنثی…

          و خداروشکر تونستم اوضاع رو تحت کنترلم دربیارم …

          بعد افطار هم خدا خودش برام شرایط پیاده روی فراهم کرد

          و‌اون پیاده روی و باز هم به دوازده قدم گوش دادن قشنگ فرکانس منو جلا داد…

          وقتی من حالم بهتر شد…نقطه های آبی یکی پس از دیگری اومدن به کمکم که منو آگاه تر کنند بابا اون بیرون اصلا فاجعه ای رخ نداده،فقط ذهنم داشت همه چی رو بغرنج نشون میداد !

          درواقع کار خود ملعونش بود!

          شیطان رو‌میگم(شکلک با دست به کله کوبیده!)

          و درنهایت انقدر من حالم خوب شد که با خوندن آخرین نقطه ی آبی از شما پا شدم برای خودم آهنگ شاد گذاشتم و به افتخار خودم دست زدم که یکبار دیگه پشت شیطان رو به خاک مالیدم …

          نمیدونم چرا اینارو نوشتم،احساسم منو هدایت کرد به نوشتن تجربه ی امروزم …

          استاد تو جلسه 5‌قدم8 میگه:

          وقتی یکی حالش بده،بردنش به صورت آسانسوری به حال مثبت هم کار احمقانه ایه هم امکان پذیر نیست ….

          باید پله به پله هر ایده ای میاد عملی کنه تا بتونه ذهنش رو کنترل کنه ….

          من اگر این مسیر رو تا اینجا اومدم،بخاطر عمل کردن به همین آگاهی ها بوده،هربار حالم بد شده تموم تلاش رو کردم ذهنم رو کنترل کنم

          من یک قدم برداشتم بعد پاداش خداوند از همه طرف رسید …

          یکی از پاداش های من هم،همین یک کامنت توی سایت نوشتنه،چون من عاشق نوشتن ازقانون و قرآنم و این صلات واقعا قلب من رو روشن میکنه،فقط هم وقتی میتونم بنویسم که قلبم باز بشه برای نوشتن…

          پس همین تلگراف برای من نوری هست از طرف خدا که قلبم رو روشن تر کنه و پچ پچ خدا دم گوشم که سعیده جانم،من حواسم بهت هست،تو در پناه منی ….

          الهام نازنینم ازت ممنونم که دست خداشدی و از روشنی قلبت عشق رو فرستادی،به قلبم نشست.

          به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت رفیق

          قلبِ فراوانِ فراوان

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
      • -
        اشرف پورعینی گفته:
        مدت عضویت: 793 روز

        بانام ویاد خداوند متعال سلام بر استاد عزیز وخانم شایسته گرامی

        سلام خانم شهریاری محترم دوستت دارم عاشق درس قرانیت هستم

        خیلی ماهی خیلی خالصی

        کاش نزدیکت بودم

        خداوند درجاتت رو مقابل

        چشمان همه ی ما داره بالا میبره خدایا شکرت همون طور که استاد روخداوندمقامشون رو برده بالا سعیده جون الهی هرچه دردلت هست وتمایل داری بهش خیلی آسان برسی

        و در جایگاه خودت که برازنده

        همه ی قشنگی هارو داری عزیزم

        قربونت اون آیه هات برم که یکیش خودت هستی شما یکی از نشانه های خداوند یار هستید روی ماه نورانیت را میبوسم بزرگوار ووووووواز خداوند متعال میخواهم شرمنده مهرخودش نباشم واهل عمل باشم وتمرین کنم وحی حرف نزنم خدایا شکرت برای من هم در این مکتب جا هست خدایا شکررررررت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    زهرا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2331 روز

    به نام خالق یکتای هستی

    به نام مهربان خدایی که مرا خالق مطلق زندگیم آفرید

    سلام استادان گرانقدرم و دوستان مسیر آگاهی

    خدایا هزاران بار شکرت که امروز نعمت زندگی سالم و پر از حال خوب و آرامش رو بهم هدیه دادی

    خدایا ممنونم که امروز تونستم با حال خوب، قسمت های 115 و 116 رو با هم نگاه کردم چون حس کردم این دو قسم یه جورایی مکمل هم هستند و منم به این حس پاسخ مثبت دادم و هر دو قسمت رو دیدم و چقدر آگاهی و درس داشت چقدر حال خوبی داشت برام

    دوباره زندگی در این بهشت سراسر زیبایی و آگاهی ادامه داره و مواردی ایجاد شدن که باعث میشن هم ایده هامون رو اجرا کنیم، هم خودمون رو یه تستی کنیم که چند مرده حلاجیم

    خدایا هزار بار شکرت بابت این جوجوهای ناز نازی که چه شوق و ذوقی دارن و چقدر شور و هیجان آدم رو برای زندگی و برای ادامه دادن بیشتر و بیشتر میکنن

    خدایی چقدر کار خوبی کردید که اینا رو مهمون این بهشت کردید و من کلی با نگاه کردن به کاراشون، به سر و صداهاشون و رفتاراشون یه جورایی حس آرامش بهم میدن و به من یادآوری میکنن که زندگی در جریانه و تو چه آگاهانه حالتو خوب نگه داری و چه بد، زندگی میگذره اما انسانهای دانا و عاقل، اونایی که قوانین زندگی رو یادگرفتن و به خداوند و سیستم آفرینش ایمان دارن، همیشه سعی میکنن که حال خوب خودشن رو حفظ کنن تا همواره در مسیر رشد، در مسیر بهبود و دریافت هدایت های دائمی قرار بگیرن

    میببینید چقدر این مرغ و خروسا بی خیالن؟؟؟؟ میان جلو در، توی دست و پا، روی موتور و همه جوره زندگی رو راحت میگیرن و میدونن هیچ روزی، بدون روزی نمیمونن

    میدونن خداوندی که خلقشون کرده براشون آب و دونه هم فراهم کرده و با دست مهربونترین آدما در اختیارشون قرار میده و اونا هم با این شور و شوق و سر و صدا، دائم شکرگذاری میکنن..

    مریم جون همیشه میگن این بچه های معترض، اما من میگم شاید اینا دارن با زبون مرغی، از خداوند سپاسگذاری میکنن و هر چی سر و صداشون بیشتره یعنی راضی تر هستن….

    خدایا هزاران بار شکرت

    امروز قراره مجدد تمرکزی بریم توی کار بیرون آورن اون تراکتور…

    میدونید…. من فکر میکنم یعنی به نظرم طبق قانون هر کاری راهی داره.. یعنی برای هر کاری باید از مسیر درستش رفت و البته تجربه کردن توی این مسیر هم خیلی عالیه

    توضیحات استادم رو در پایان این فایل خیلی هم تائید میکنم و هم به گوش دل و جانم سپردم که در مسیر من و مسیر همه افراد، گاهی میتونه تضادههایی پیش بیاد که قطعا براشون راه حل هایی وجود داره و اون چیزی که ماها رو میتونه به سمت راه حل هدایت کنه این هست که ایمان داشته باشیم به نیروی غیب. همون نیرویی که متعهد شده که همیشه ما رو هدایت کنه البته با این شرط که ما هم گوش شنوا و دلی صاف و خالی داشته باشیم تا بگیریم اون هدایت ها رو..

    یعنی این هم نیاز به تکامل داره و هر کسی با توجه به رشد خودش، نوع هدایتش رو دریافت میکنه و دوباره با توجه به درکش اجرا میکنه و دوباره اون فردی که خیلی عاقله و هوشیار، از اون تجربه ای که توی کارش و مسیرش بدست آورده، برای بقیه کارهاش و اقداماتش هم استفاده میکنه..

    چقدر عالی بود این جمله که: آقاااا تلاشتون و اقداماتتون رو به هدف و رسیدن به نتیجه خاص گره نزنید..

    استاد یادم میاد که توی دوره عزت نفس هم این مورد رو تی یکی از جلسات توضیح دادید. اینکه ماها همینطور که هستیم با شرایط فعلیمون، افرادی لایق وشایسته و دوست داشتنی هستیم و نباید شخصیت و ارزشمندی خودمون رو به نتایج اعمالمون گره بزنیم چون بعضی مواقع اقدامات ما همون موقع نتیجه نمیدن و یا شاید اون اقدامات باید صورت بگیرن تا تکامل طی بشه و بعدا ما به نتیجه برسید و اینطوری اگه دوست داشتن و ارزشمندی خودمون رو گره بزنیم به نتیجه، شاید خیلی مواقع برامون ناامیدی بیاره، بی ایمانی بیاره وبه خودمون بگیم من که اقدام کردم پس چرا نشد؟؟ من که عمل کردم به ایده پس چرا نتیجه اونی که میخواستم نشد؟؟

    پس این به من ثابت میکنه که اون اقدام و اون کارها و عمل به ایده ها و الهامات در اون زمان، یه گام بوده توی مسیر که شاید نتیجه فوری نداشته اما قطعا با ادامه دادن، با ایمان داشتن با توکل به خداوندی که جریان هدایتش به سمت همه بنده هاش همیشه برقراره اما ماها بسته به گنجایش درونمون دریافتش میکنیم، نتایج و رسیدن به اونها و زمانشون، متفاوته… آقااا این خیلی مهمه و اینکه ذهن و نجواهاش کنترل بشه..

    من دیروز دنبال یسری کاغذا میگشتم. مطمئن بودم که داخل چه پاکتی هستن اما انگار یه پرده جلو چشمام بود که نمیدیدمشون و هی میگشتم و یه لحظه که ناامید شده بودم نشستم و یه نفس عمیق کشیدم و با یه لبخنر گفتم خدایاااا خودت میدونی این کاغذا چقدر برام مهمن پس کمک کن پیداشون کنم . بعدش چند دقیقه نشستم و ذهنمو منحرف کردم. یه دفعه یه چیزی به ذهنم رسید که مجدد برو همون پاکتی که فکر میکنی رو یا دقت بیشتر بگرد رفتم و اون پاکت رو نگاه کردم و دیدم اون ته پاکت، اون کاغذایی که میخواستم تا شده و زیر دو تا برگه دیگه مخفی شده بودن…..

    میدونید این همون کنترل ذهن هست، این همون ایمان به خدا و هدایتش هست که البته خیلی خیلی جای کار داریم تا خوب برامون جا بیفته آخه خیلی زمانا یه جورای دیگه عمل کردید و عادت کردیم اما با تکرار و تمرین و ایمان ایمان، حتما بهترین نتایج برامون پیش میاد حتما….

    یه چیز خیلی خوب دیگه که این قسمت مجدد تکرار شد اون دستان بی نهایت خداوند بودن که همیشه برای یاری رساندن به شما حاضرن… این آقای لری مهربون و دوست داشتنی با اون سبیلای جالبش، همه جوره کمک کار شما هست.. هم خودش کمک میکنه و هم بالا سر کارگرا وای میسه تا شما با خیال راحت و با عشق و راحتی و بدون نگرانی برید و کاراتون رو انجام بدید و من خیلی تبریک یگم این هات تاپ حرفه ای که معلومه خیلی کار درسته… چه جای با صفایی هم نصب شد و خیلی قراره باهاش حال کنید.. گوارای وجودتون این همه امکانات ناب و اصل جنس و شیککککککک…. خدایا ثروتمند شدن بهترین کار و منطقی ترین روش برای آزاد بودن و زندگی کردن به سبک شخصی خود هست و من تحسین میکنم استاد عزیزم و مریم جون رو که لایق این ثروت ها هستن..

    ممنونم و سپاسگذار بابت این فایلهای دوست داشتنی ..گاهی باید چندین بار دیدشون تا جریان دریافت ها کامل بشه و من گاهی با دیدن مجدد یه فایل، برداشت های کاملا متفاوتی رو دارم و این نشون میده منم دارم آروم آروم پیش میرم و رشد میکنم…

    راستی این شستشوی تراکتور توی آخر فایل، خیلی حال داد یعنی بعد از اون همه کش و قوس، نیاز داشت که یه تمیزکاری مشت بشه که به لطف صاحب مهربون و قدرشناسش، داره به بهترین شکل انجام میشه و آماده چالش های بعدی…” هر آنچه مرا نکشد، قویترم میکند”

    خدایا ممنونم که بهم ارزش دیدن و درک آگاهی ها و توان نوشتن دادی تا یه روز زیبای دیگه رو هم ، مکتوب کنم

    ما هستیم قوی تر و با انگیزه تر از همیشهههههههههه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 56 رای:
    • -
      گندم گفته:
      مدت عضویت: 1879 روز

      با سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیز، مریم عزیز و دوست آگاهم زهرا عزیز

      چقدر متن زیبایی از وجودتون تراوش کرد و به جان من نشست.

      من به دلایلی هنوز موفق به دیدن این قسمت از سریال عشق و آگاهی نشدم. اما به خودم گفتم خب درسته که فعلا نمیتونی فایل رو ببینی، ولی میتونی کامنت های دوستان آگاهت رو بخونی! و خوشحالم که به این ندا گوش کردم چون در متن شما چند نکته بسیار مهم و جالب پیدا که دقیقا همین الان نیاز داشتم بهم گوشزد و یادآوری بشن. خداوند سمیع و بصیرم، خداوند وهابم سپاسگزارم که همواره هدایتم میکنی💖

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        زهرا حسینی گفته:
        مدت عضویت: 2331 روز

        به نام الله یکتا و سلام به دوست گلم

        خدا رو هزار بار شکر که چنان قدرت و توانایی به من و نوشتم داد که روی شما نازنین، تاثیر مثبتی داشته

        ممنونم عزیزم که برام نوشتی و عشق وجودت رو بهم منتقل کردی

        برای هممون در این مسیر آگاهی، هدایت های دائمی خداوندم رو آرزو دارم💐💐

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      یپاسگزارم دوست عزیز..کامنتتون بسیار زیبا بود..

      چقدر این سریال زتدگی در بهشت زیباست.تو تمام عمرم به زیبایی این خانواده عزیز دوستداشتنی عباسمنش عزیز نه!دیدم…و نه!شنیدم…

      همه پر از هیجان و عشق و شور و شعف..

      سپاسگزار سپاسگزار…

      چقدر قانون الهی زیباست..من دقیقا شبیه یه گویی پر از نور شدم.که هر روز با تفکر و تامل به این اموزه ها…پر نورتر میشم.خداداند با خرید این دوره ها چی بشم..نا گفتنیه..

      واقعا ارزش مخلوقات بودنمو الان درک میکنم…

      اگه هر انسانی به این دید از اشرف بودن خودش…چقدر دنیا جای پیشرفت داره..چقدر حالمون تغییر میکنه..

      بقول استاد تو کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم…

      بیان کردن..سنت الهی بهمین صورته!.. یه تعدادی به این نقطعه میرسن…

      چقدر تضادها به شخص خودم کمک کرد.چقدر جایی که الان هستم .هر ثانیه از روز دارم بزرگتر میشم..

      چقدر نورم داره گسترش پیدا میکنه..

      مخصوصا تو دل تضادهایی که برام پیش میاد..الله اکبر..

      همون کنترل ذهن..چقدر کاربرد داره..و کنترل ورودی ها.و نحوه افکارمون…

      من همیشه همین موضوع برام سوال بود؟.

      میگفتم چرا بعضی موقع این اتفاقات باید برام پیش بیاد!

      همیشه خودمو سرافکنده میکردم.الان میدونم اون چی بوده!….

      یه باور بهمون قبولونده بودن…

      انسانی که ایمانش زیاده همیشه دار مکافات زیاد داره!…همین برام ؟…شد که یعنی چی.

      مذهب بد این موضوع رو به ما فهمونده….

      این استاد عزیز.چقدر با عملشون و تضادهای این بهشت زیبا..منی که هنوز اموزشها رو کار نکردم.الان درکش میکنم.

      باید تضادها باشن.تا تو رشد کنی.و بتونی خودتو رشد و گسترش بدی…

      بهمین خاطر تمام فرشته ها رو به انسان سجده زدند..

      و نتایج بعد تضادها خودشو نشون میده…

      من یجوری شدم.تا تضادی بر میخورم..براش شعر میخونم.آخ جون تضاد😄..برام شیرین شده

      حتی کوچکترین….

      انشالله بتونیم با یاری خداوند ادامه بدییم…

      و پاداش این تضاد و حل اون! چقدر منو خوشحال میکنه…

      و بازم سپاسگزار تک به تک کامنت بچها هستم.چقدر زیبا قانون رو تامل و اونا رو برامون تو سایت میزارن.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زهرا حسینی گفته:
        مدت عضویت: 2331 روز

        به نام خدای هدایتگرم و سلام به شما فاطمه مهربانم

        بسیار ممنونم که برام نوشتید و حس خوبی که گرفتید رو به من هم منتقل کردید

        بله تضادها برای زندگیمون واجب هستن تا اولا قدر همه داشته هامون رو بدانیم و سپاسگذار باشیم و ثانیا در راستای خواسته های جدیدتر هم اقدام کنیم

        خواسته بسازیم و براشون اقدام کنیم، حرکت کنیم و بدانیم که حرکت و رشد جزو ذات جهانه و اگه میخوایم باشیم و لذت ببریم، باید حرکت کنیم هرچند گاهی حرکت ها و نتایج ، طول میکشن اما باید انجام بشن

        ممنونم باز هم و امیدوارم در راستای شادی سلامتی آرامش و عشق دائمی در حرکت باشیم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سید ساسان حسامی گفته:
    مدت عضویت: 1886 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استاد و مریم خانم مهربان

    خدا شاکر هستم به خاطر بودن این فضا و همراهان عزیزی که با خواندن نظراتشون یه لحظه با خودم فکر میکنم چه عالی و با چه دید وسیعی به موضوع نگاه میکنن دوستان عزیز و ممنون ازشما استاد عزیز که هم خودتون خوب زندگی میکنید و هم دنیا جایی بهتری برای زندگی برای دیگران میکنید البته اونایی که در مدارش باشن و الزما همه افراد نیستن .

    خدا روشکر که تراکتور گیر کرد که من بیننده ببینم که کنترل ذهن و شیوه حل مسائل که استاد همیشه میگه و اینکه کسی نتیجه میگیره که بتونه ذهنشو کنترل کنه و استاد خیلی عالی این کار انجام میده وبرای بیرون اوردن تراکتور به تمام الهامات عمل کردن و این خودش به نوعی ازمون خطا کردن هست همون جور که استاد در اخر فایل با مثالی از ادیسون که صد راهی که نمیشود لامپ با هاش اختراع کرد فهمید اینجا هم به چند روشی که نمیشود تراکتور ازاد کرد فهمید و این که حرکت کنیم و به تضاد یا مشکلاتی تو مسیر زندگی برمیخوریم اما اگر بتونیم عینکمون عوض کنیم (که البته یکی از پاشنه اشیل خودم هست به صورت جدی)که تضاد ها اومدن تا بزرگتر بشیم و بفهمیم چه میخوایم و به سمت اون حرکت کنیم و زیاد کمال گرا نباشیم مثل مریم خانم و خودم که اصلامشکلی نباشه که بخواهیم حلش کنیم یا اگر مشکلی پیش اومد عزا بگیرم (خودم)که چرا اصلا بو جود اومده وفکر کنیم مشکلات ابدی هستن ولی بقول مریم عزیز حتما یه راه حلی داره به قول استاد اول باید ارام باشیم و جواب اون مشکل تو دل خودش هست واینکه ما به دنیا اومدیم تا تضاد ها رو حل کنیم و کمک کنیم به رشد جهان و اصلا ادم که مشکل نداشته باشه روی زمین نیست و در زیر زمین خفته هست و چقدر عالی میگه استاد که باور هاشون خیلی داغون بوده و الان اگاهانه اون بهتر کردن و به من میگه که استاد ازیه سیاره دیگه نیومده و قبلا باورهاشون مثل من بوده و با تمرین الان به اینجا رسیدن که هر روز هم بهتر میشن وچقدر خوب که تئوری و عملی اینکه استاد مبینم که میتونه با یه تماس از یدک کش استفاده کنه همه شرایط مالیشو هم داره ولی میخواد تجربه کن خودشو وبه من درس بده که از مشکلات نترس وبرو تو دلشون

    و اگر الهام بهت شد بهش عمل کن (مثل جدا کردن بوش هاک)و وقتی عمل کردم حتی اگر به نتیجه دلخواه نرسیدو ولی ازش درس گرفتم و من بزرگتر کرده خدارو شکر استادی داریم که راحت خرید میکنه بی دغه دغه و دستان خدایی هستن که حتی وقتی نیستن کارها رو انجام میدن مثل لری .

    استاد دوست دارم و برای خودم وشما و همه دوستان عزیز بهترین هارو از الله یکتا خواستارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1283 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من

    این قسمت از سریال ،نشانه ی امروز من بود واین دومین ردپای من به تاریخ ١٨ فروردین ماهه،واقعا همین یک قسمت یک دوره ی پر از آگاهیه…و برای هر فردی می‌تونه هدایت های بینظیر داشته باشه …

    اما موضوعی که باعث شد من دوباره بنویسم اون لحظاتی از فیلم بود که استاد با دقت و تمرکز داشت سعی می‌کرد اون زنجیر رو از لاستیک تراکتور جدا کنه و خانم شایسته همون‌طور که فیلم می‌گرفت صحبت هم میکرد …

    من حین دیدن این تیکه از فیلم دچار یک اضطراب ته دل شدم،قشنگ احساس کردم داره حالم بد میشه ،ازونجا که یاد گرفتم تلاش کنم ناظر به افکار و احساساتم باشم،فکر کردم که این اضطراب از کجا اومد ؟

    وشاید باور پذیر نباشه این اضطراب از تجربیات قبلی من تو موقعیت های این چنینی بود ،انگار این موقعیت برای من نشون دهنده ی دعوا و درگیری و جر و بحث بود!

    انگار من هر لحظه منتظر بودم الان که استاد داد بزنه:

    بسه دیگه!چرا داری فیلم میگیری !

    تمرکزم رو بهم زدی !

    من دارم اینجا زور میزنم تو وایسادی داری فیلم میگیری؟

    ببین چه گندی زده شد!

    جای این کارا،ی کمک کن ،ی کار مفید بکن!

    و … و… و….

    یعنی تا اون صحنه ها تموم بشه من توی اضطراب بودم نکنه استاد عصبانی بشه ی چیزی بگه!حالا این فیلم رو قبلا دیده بودما،ولی باز ذهنم داشت کار خودش رو میکرد!

    خدا می‌دونه چه آشغال پاشغال هایی ته ذهن و باور های من بخاطر تجربیات گذشته و الگوهای اطرافم هست که من ازش بیخبرم!!!!

    آره…

    هرجایی که هستم جای درستشم

    باید بیشتر روی خودم کار کنم ،بیشتر روی احساس لیاقتم کار کنم، بیشتر روی احساس ارزشمندیم وقت بزارم .

    من لایق آرامشم.

    من لایق خوشبختی ام.

    من لایق یک رابطه ی عاطفی فوق العاده م.

    من لایق یک عشق هم مدارم.

    من لایق زندگی هدایتی ام.

    من لایق مدارِ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ هستم.

    من لایق یک زندگی توحیدی ام.

    من لایق روابط عالی ام.

    همینجوری که الان هستم ،همینجوری!

    چرا تموم آدم های اطراف من یک جور دارند زندگی میکنند؟چون همه شون یک جور فکر میکنند…

    من اگر می‌خوام مثل بقیه نتیجه نگیرم باید فکرم رو عوض کنم باید باور هام رو عوض کنم،باید احساس لیاقتم رو بدون قید و شرط کنم.

    باید بپذیرم خود قرآن میگه : الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ

    باید دست از حمایتگری بردارم ،باید بپذیرم جنس لطیف زن لایق آرامش و عشق و دوست داشته شدنه همینجوری که هست …

    آدم هایی هستند که در اوج عشق و آرامش و هم مداری زندگی میکنند بدون اینکه کار خاصی بکنند!

    آدم های هستند که باهم کلی حرف مشترک دارند،علایق مشترک دارند،هدف های مشترک دارند…

    باور کن سعیده …

    چیزی که میبینی واقعیت زندگی نیست …

    چیزی که تو با باور های خودت ساختی …

    اگر تو ساختیش،خودتم میتونی تغییرش بدی !

    یعنی جدایی توی ذهن من انقدر , موضوع بزرگ و غیرقابل باوری که عملا من نمیزارم خدا هیچ کاری برام انجام بده،چون خدا فقط می‌تونه به باورهای من پاسخ بده!فرس که وارد نمیکنه …

    باید بپذیرم ،خدا پدرمه،خدا مادرمه،خدا تموم آدم های اطرافم منه…خدا قلب همرو برام نرم می‌کنه،خدا می‌تونه بهترین حالت ممکن پلن هارو بچینه …

    وا بده سعیده …وا بده…

    بسه …

    تو لایق آرامشی ،لایق عشقی،لایق داشتن یک هم صحبتی که بتونی باهاش ساعت ها از قانون و‌قرآن حرف بزنی…

    خدایا از دست من کاری برنمیاد،ولی از دست تو همه کارو برات همه چیز آسونه …

    کمکم کن …

    کمکم کن دوروز دنیا رو به صلات تو مشغول باشم نه نگرانی های بیهوده…

    رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    «پروردگارا، من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 98 رای:
    • -
      عاطفه نوری گفته:
      مدت عضویت: 1954 روز

      درود خداوند به سعیده جان عزیز

      امیدوارم در بهترین حالت ممکن باشی خوشحال ترین عاشق ترین و متصل ترین

      چقدر تحسین کردم و در عین حال تعجب و سکوت که چطور ممکنه همچین باوری هم در ذهن من میبوده!!!!!

      انگار داشتی ذهن و باور من رو توضیح میدادی سعیده جان دقیقا من هم منتظر دعوا بودم منتظر عصبانی شدن استاد بودم و منتظر یه پرخاشگری وحشتناک انگار ذهن من دقیقا منتظر چنین صحنه ای بود یا حتی دعوای شدید ک منجر به قطع فیلم برداری بشه…

      حتی یادمه یکی از فایلها استاد و خانوم شایسته عزیز و زیبا در حال آشپزی بودن و مقدار تخم مرغی ک استاد میخواستن نوش جان کنن زیاد بود و خانوم شایسته با عشق گفتن نوش جان ولی توی ذهن من دقیقا منتظر این جمله بود ک بسه بابا چه خبره کمتر این همه!!!!!

      یه حالت پرخاشگری و دخالت کردن!!!!!

      ولی دیدم ک خانوم شایسته با عشق بینهایت گفتن نوش جان و عاشقتم.

      یه قسمت از سفر به دور امریکا خانوم شایسته کلی خرید کردن ذهن من منتظر دعوا بود و اینکه استاد بگن چه خبره این همه بسه بابا!!!!

      ولی استاد آنچنان با عشق و لبخند و مهربانی گفتن مبارکت باشه عزیزم و عاشقتم که من یه نفس عمیق کشیدم….

      میبینی سعیده جان اینا همه اون ترمزهای بینهایت مخفی و زیرین مغز هست و باورهای پوسیده و زیرین لایه های مغز هست که یه جهاد اکبر لازم داره و توکل بر الله و حس خوب و عشق و امید برای ادامه دادن و برطرف کردنشون…

      سپاسگزارم سعیده جان یه کامنت کوتاه مینویسی ولی دریایی از آگاهی رو جاری میکنی…

      خدا میدونه چه ترمزهایی هستن از گذشتگان ولی قطعا با توکل بر الله و همت و اراده ی پولادین آسان میشویم برای آسانی ها و هدایت ها و برکت ها و رحمت های پروردگار…

      الهی امین خدای بزرگ و مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1283 روز

        عاطفه ی قشنگم

        ازت سپاسگزارم عزیزم که نوشتی

        قلب مهربونت رو‌میبوسم ،انقدر روشن و در صلحه که میتونی انقدر قشنگ تحسین کنی.

        نماز مغربم رو خوندم و دوباره اومدم تو غار حرا دیدم بازم نقطه ی آبی دارم کلی ذوق کردم و احساسم گفت همین الان پاسخ عاطفه رو بده…

        ازت سپاسگزارم عاطفه ی نورانی

        و مثل اسم قشنگت،برات بهترین رابطه ی عاطفی دنیا رو آرزو میکنم

        به قول استاد…طبیعیش اینه…

        طبیعیش اینه ما عاشقانه،خوشبخت،هم مدار،یکتاپرست،با آرامش،ثروتمند زندگی کنیم…طبیعیش اینه…

        نیاز به کار خاصی نیست اصلا…

        فقط باید در مسیر درست حرکت کنی اون وقت نعمت ها به صورت طبیعی وارد زندگیت میشه…

        دوستت دارم رفیق و به امید دیدار روی ماهت در بهترین زمان و‌مکان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      شیما محسنی گفته:
      مدت عضویت: 3561 روز

      سلام بر سعیده بانو جان جانان

      ممنون از کامنت پر از آگاهی ات، اول از همه خدا قوت از این همه تغییرات مثبت از پارسال تا به امسال و پا گذاشتن رو خیلی از ترس هایت که الحق که شاگرد واقعی استاد هستی و بس …. خدا قوت، خدا قوت …. همینطوری عالی پیش بری که حال دلت عالی تر از هر روز باشه …

      مثل اکثر دوستان، داستان های هدایت هایت و عمل کردن هایت و خیلی از داستان هایت را دنبال می‌کنم و همیشه تحسین ات، کرده ام و به دنبال درس از کامنت هایت.

      مخصوصا در مورد موضوع روابطت که پاشنه ی اشیل من هم هست و البته که از زمان آشنایی با استاد جانم، بسیار بسیار بسیار زیاد پیشرفت کرده ام و اما هنوز ….. حالا من که با این همه سال کار کردن، هنوز مشکل دارم و اما از خودم راضی با پیشرفتم، ببین در این موضوع چه لهی بودم من …. دقیقا من هم گهگاهی در سریال های زندگی اسناد و مریم جان، گرفتار این احساس شما شده ام، چون به شدت تجربه کرده ام و میکنم. اما با آموزه های استاد جان، این موارد در زندگی ام خیلی خیلی کم شده ولی هنوز هست و من درگیر … و البته اعتراف میکنم که وقتی نوع کار کردن شما و امثال شما در سایت را میبینم، میفهمم که شیما بانو باید بیشتر از این ها رو خودش کار می‌کرده. البته که بعضی جاها کج فهمی داشته ام و سال ها کن را عقب انداخته است. مثلاً تازه در سال اخیر فهمیدم که شیما بانو اصلا درک نکرده بوده که دلایل الگوهای تکرار شونده اش در زندگی زناشویی اش، یک کلام این بوده که اصلا اصلا خودش را لایق یک زندگی عاشقانه عالی ندونسته …. اصلا درک نکرده بودم که لایق دانستن یعنی چی و شاید باز هم خوب خوب درک نکرده ام. فقط هر روز تو درخواست هایم به خدا جون می‌نویسم. تا خود خدا من رو در این زمینه به راه راست هدایت کنه ….

      یه چیزی برات تعریف کنم که در زمان نامزد بودن با همسرم، دوست صمیمی ام که همیشه کنارم بود، مثلاً در زمان تماس من با همسرم که مثلاً با هم قرار یه مکانی رو میزاشتیم و اون موقع دیگه گل و بلبل روابط ما بود ، یه بار به من گفت که شیما همش حس میکنم تو وقتی داری حرف میزنی، به اضطرابی داری و می ترسی …. در صورتیکه من گفتم اصلا اصلا …. در واقع من داشته ام و خودم بی خبر … اضطراب از اینکه الانه، که عصبانی بشه … در صورتیکه اون موقع که اصلا اصلا من یک بار هم زودجوش بودن همسرم را ندیده بودم … اما خودم این ویژگی رو جذب کرده بودم … با باورهام، با الگوهام.‌ …. خلاصه ممنون که بهم یادآوری کردی که شیما بانو جان، تو از زندگی چی دوست داری …

      واقعیتش من با اتفاقی که برام افتاد و عامل آشنایی ام با استاد جان و رشد من شد، کن دیگه هیچ حسی نسبت به زندگی نداشته ام، فقط زندگی کرده ام. یه جورایی سال ها فقط سکوت کرده ام و تا اینکه با مواجه شدن با یکسری تضاد ها دوباره به فکر فرو رفتم و .. ولی باز هم خیلی اصلا خواستار زندگی مشترک نیستم. این ها همش در ذهنم میاد و می‌ره …. و از خدا درخواست هدایت دارم. مخصوصا با فایل اول سال استاد خیلی هدایت شدم که چه کارها باید بکنم و امیدوارم اخر سال امسال، بیام و از نتایج شگفت انگیز و برای همه بگم و خودم هم کیف کنم.

      در پناه خود خودش باشی همیشه

      شیما بانو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اشرف پورعینی گفته:
      مدت عضویت: 793 روز

      خدایا به امید تو

      سلام به استاد بزرگوار وخانم شایسته عزیز

      وسلام به شاگرد اول کلاس غار حرایی ما

      خانم سعیده ی شهریاری نور چشم همه‌ی آشناها

      حالتون چه طوره خوبین

      قربونت برم خیلی باهم جوریم برای این که من هم تعجب میکردم وقتی در اون موقعیت

      مریم جون داشت همون کارش رو انجام میداد ولی آخه مریم جان با پیامبر طرفه آخه خانم مریم شایسته شایسته هستند وخودشون هم خیلی دانا و استاد هستند

      خدایا شکرت قبل از مردن مارا در وادی خودت وارد کردی تا همه

      قانونت رو ببینیم ویاد بگیریم خدایا شکرت هزاران بار شکرت

      سعیده جان من فقط گریه میکنم و دست و پا شکسته برات مینویسم

      سعیده جانم دیگه تکرار نمیکنم

      که چه هابه سرم نیآمده در زندگی 32ساله ام حرفهای تو درباره جداشدن یه اشاره ای کردی حرفهای من بود ولی رازیم چون ناآگاهانه داشتم زندگی میکردم

      سعیده جانم سلامتی وسعادت مندی وخیر وثروت دنیا آخرت

      را برات آرزومندم اونقدر گریه میکنم وقتی دارم مینویسم هم از

      عشق به وجود شما وهم از وجود این سایت وهم ازدرد هاییکه کشیدم خداوندا هر خیری که از طرف خودت به من برسد سخت نیازمندم متشکرم استاد نازنین خانم شایسته وسعیده ی یکی یدونه من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    امین گفته:
    مدت عضویت: 1833 روز

    به نام الله یکتا

    به نام خدایی که در عظمتش همین بس که بندگانی چون استاد من داره

    سلام بر استاد عزیز شیرین تر از عسلم و مریم بانوی یاور همیشه مومن

    این روزهای ابری و غبار آلود و سرد این چند روز گذشت و یک روز آفتابی آمد

    آفتاب آمد دلیل آفتاب …

    و به قول مریم بانوی عزیز روز گشایش گره ها فرا رسید

    به قدری ذوق کردم از دیدن اون جکوزی که خدا میدونه ….

    به چند دلیل :

    همین یکی دو روز پیش بود که با خودم فکر میکردم تو این سرمای این روزهای پرادایس چی می شد اگه استاد یه جکوزی داشتن که بخار آب گرم ازش بیرون میزد و بعد از کار روزانه

    خستگی رو از تنشون بیرون میکردن

    البته تو ذهنم یه اتاق چوبی ساخته بودم با پنجره های بزرگ شیشه ای که در وسط اون یه جکوزی دقیقا قهوه ای قرار گرفته بود و استاد رو تجسم کردمتوی این جکوزی و از لذتشون

    لذت بردم

    و وقتی دیدم این جگوزی زیبا و بزرگ . مجهز رو

    گفتم الله اکبر ….

    خدایا شکرت همین دورز پیش تو ذهنم ساختم و الان دیدم ….

    دلیل بعدی که کلی ذوق کردم از دیدن این جکوزی اینه که من عاشق آبم و خیسی و نم و طوبت و استخر و شنا و آب بازی

    شاید خنده دار باشه ولی یکی از بزرگ ترین پوینت های یه خونه تو ذهن من اینه که اون خونه یک حمام بزرگ با وان یا جکوزی داشته باشه این خیلی مهم تره از بیقه امکانات اون خونه برای من ..

    و روزی نیست که تو تجسم هام توی جکوزی رو به جنگلم در ویلای زیبام آرامش نگیرم

    یه جکوزی که پنجره ای رو به جنگل داره و دور برش چند تا شمع روشنه …..

    و دیدن این جکوزی برام یه نشونه بود که امین نزدیکه به وقوع پیوستن رویات —-

    و بی صبرانه منتظرم کیف استادم رو تو این جکوزی بی نظیر و با امکانات ببینم و منم لذت ببرم

    خدایا شکرت

    پردایس هر روز بهتر از دیروز داره میشه …

    بریم سراغ داستان تراکتور و آقای لری که بالاخره من این لری رو دیدم که چه شکلیه

    چون حرفش رو شنیده بودم ولی خودش رو ندیده بودم

    و چه احساس خوبی بهم دست داد با دیدنش مخصوصا با اون سیبیل های دسته موتوری و اون عینک و استایل خاص و آمریکایی طورش

    بالاخره روز گشایش فرا رسید و پس از موفقیت آمیز نبودن پروژه های مختلف اون یدک کش اومد و به راحتی تراکتور رو در آورد

    تراکتور درومدولی حالا زنجیرها و چوب هایی که برای حل مشکل به کار گرفته بودند خودشون شده بودن مشکل

    راستش رو بخواید وقتی این صحنه رو دیدم یاد خودم افتادم که برای حل مشکلاتم میرفتم سراغ آدمای اشتباه

    و حرف هایی که اون آدم ها به من میزدند و باورهای غلطشون و راه حل های اشتباهشون می شدن یه مشکل جدید

    چون من همیشه میخواستم یکی بیاد از بیرون مشکل منو رفع کنه …

    که الان دارم کلی انرژی می زارم که همون ها رو رفع کنم و از باورام پاک کنم

    اون صحنه ای که تراکتور اومد بیرون و مریم بانو رفتن فیلم گرفتن …

    گفتم الله اکبر از قدرتت خدا

    ببین این زمین آرامی که زیر پای منه و من بهش توجه ندارم چند سانتیمترش با مخلوط شدن کمی آب چه قدرتی داره که این همه زحمت کشیده شد برای رهایی از این چند سانتمیر گل و لای

    واقعا چه عظمتی داره خدایی که چند سانتیمتر از خاک ملک بی نهایتش این چنین نیرویی در خودش نهفته

    و اون چند تا گیاهی که سالم مونده بودن زیر تراکتور برام جالب بود که میشه تو جایی که اون شاخه درخت قطور له میشه

    میشه که یه گیاه به این سستی سالم بمونه ……

    گر نگه دار من آنست که من میدانم

    شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

    راستش من اصلا آدم فنی نبودم تا قبل آشنایی با استاد

    البته الانم نیستم

    ولی میخوام باشم و دارم یه کارایی میکنم

    دقیقا به قول مریم بانو من فقط میخواستم از مسئله دوری کنم

    یه خاطره خنده دار بگم براتون تا عمق فاجعه ای که این باور غلط برام ایجاد کرده بود رو متوجه بشید

    من قبل از ازدواج تو یه آپارتمان تنها زندگی میکردم و شیر آشپرخونه خراب شده بود

    شیری که با عوض کردن یه واشر ساده درست میشد

    و من اینقدر خودمو ناتوان میدیدم که حتی اون موقع یکبار هم به خودم این زحمت رو ندادم که ببینم مشکل این شیر چیه …

    خلاصه صبح ها که میرفتم سرکار برای اینکه این شیر که شب تا صبح چکه میکرد

    دیگه چکه نکنه

    میرفتم فلک آب رو که توی راهرو آپارتمان بود می بستم

    و شبا وقتی میومدم میدیدم یکی بازش کرده

    و با خودم میگفتم حتما سرایدار میاد چک میکنه واینقدر ذهنم درگیر داستانای دیگه بود فکر نمیکردم چرا شیری که من صبح ها میبندم شب باز میشه…

    خلاصه یه بار صبح که در آپارتمانم رو بستم و رفتم شیر آب رو تو راهرو ببندم دیدم همسایه روبرویی با شلوارک در و باز کرد و حمله کرد به من و داد زد که گرفتمت بالاخره

    و من همینطوری خشکم زده بود و شوکه شده بودم که این از جون من چی میخواد

    و اون داد میزد که این مارو بیچاره کرده ……

    و من هاج و واج فقط نگاهش میکردم …

    خلاصه بعد چند دقیقه فهمیدم من هر روز صبح میومدم آب خونه این بنده خدا رو قطع میکردم شاتباهی به جای خونه خودم و این بابا هم صبح زود میرفته و زن و بچش بهش زنگ میزدن که بابا آب قطعه

    و اون روز رو مرخصی گرفته که بالاخره منو شکار کنه :)))

    خلاصه با ازدواج یه کم بهتر شدم ولی بازم فکر میکردم کارای فنی مال آدمای بیکار هست

    و آدمای پول دار و خاص نیازی نیست کاری انجام بدن و به راحتی با پول دادن میتونن از کسی بخوان که بیاد این کارو انجام بده و وقتشون رو تلف نکنن

    میدونیه چیه الان و این چند وقته با آگاهی هایی که از استاد گرفتم

    اولا فهمیدم که آدمی به عظمت استادم

    که همین حالا میتونن چندین و چند بیزنس رویایی رو راه بندازن به غیر آموزش این مطالب الهی به ما

    ولی باز ایشون میان و خودشون خیلی کارا رو انجام میدن و وقت میزارن

    و از خودم پرسیدم چرا؟

    و دریافتم که این یک باور بسیار غلط بوده که در ناخودآگاه من شکلش رو عوض کرده و من رو به اشتباه انداخته

    یادم اومد که پدر عزیزم همه کارها رو خودشون میکردن و هر بار من میخواستم کاری کنم میگفتن

    امین تو نمیتونی

    امین دست نزن

    امین خرابش میکنی و …..

    و حالا من امینی که با این باور بزرگ شده بودم

    و اختیار زندگیم دستم بود باز هم میترسیدم و فکر میکردمم نمیتونم

    ولی این باور خودش رو پیچیده بود تو یه زرورق خوشگل

    که امین کار فنی برای آدمای سطح پایین هست …..

    و خداروشکر میکنم که استاد به استادانه ترین شکل این باور رو تومن ویران کردن و این بت سنگی رو خورد کردن

    همین چند روز پیش بود که برای اولین بار اسباب بازی بچم رو درست کردم

    و به خودم گفتم امین تونستی و باز هم میتونی …

    به بچمم همیشه میگم و خواهم گفت که بابا تو میتونی …..

    میخوام من حالا که این آگاهی رو دریافت کردم

    تخم نتونستن و ترسیدن از شکست رو تو ذهن بچم نکارم

    و در عوض باور توسنتن و شدن رو تو ذهنش بکارم

    و دیگه پرورش و رشدش با خودش و مدد الله یکتا

    چقدر زیبا بود اون رنگین کمانی که شکل گرفت وقتی استاد داشت تراکتور رو میشست

    خداشاهده این چند قسمت رو انگار استنلی کوبلیک کارگردانی میکرد

    اینقدر که صحنه ها سینمایی بود آدم باورش نمی شد که یه مستنده

    چند روز سرد و غبار آلود و داستان گل و تراکتور و ایمان و باور و تلاش

    و حالا یه روز آفتابی که دستان خدا سرازیر شدن به سمت پرادایس

    و حالا این رنگین کمان زیبا

    و کلام زیباتر استاد

    استاد عزیزم و نازنیم و مرد عملم

    شما با حرفاتون مثل اون تراکتور

    شلنگ آب رو گرفته بودید رو ذهن و روح و روان گل گرفته من و داشتید در واقع روح و روان من رو می شستید و پاک میکردید

    خیلی خوشحال شدم دقیقا چیزی رو گفتید

    که من از دیشب دلشتم بهش عمل میکردم و کمی شک داشتم که با حرفاتون شک من تبدیل به یقین و ایمان شد

    کل دیروز رو داشتم فکر میکردم برای یک کار انقلابی تو کارم و دیروز چند ساعتی زدم بیرون و رانندگی کردم و با خودم و خدای خودم حرف زدم

    و بالاخره گفتم امین انجامش بده هر چی شد بزار بشه ولی حداقل افسوسش رو نمیخوری که چرا عمل نکردم

    تو برو جلو و به قول استاد بقیش بهت گفته میشه

    حتی یه جایی داد زدم سر خودم که باید انجامش بدی و انجام دادم

    و حالا این حرفاتون و این گنج هایی که در دل من نشوندید

    همونایی بود که باید میشنیدم

    که امین نتیجه همین کارهایی هست که داری میکنی هر چند در ظاهر نتیجه نده ولی مقدمه ودلیل پیشرفت های بعدی میتونه باشه

    چقدر کیف کردم با اون مثال بازی کامپیوتری و اون تبر ….

    به قول حضرت حافظ :

    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

    و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

    استاد عزیزم خیلی کیف کردم با حرف های آخرتون و خیلی لذت بردم و خیلی درس گرفتم

    مریم بانوی عزیز همش ضمن گوش دادن به حرفای استاد

    داشتم از شما سپاسگزاری میکردم برای این همه حوصله و انرژی و زحمتی که میکشید برای فیلم گرفتن

    که کل پاکسازی اون تراکتور رو فیلم گرفتید و بک گراندی شد برای حرف های نورانی استاد

    و یه نشونه ظاهری برای پاک سازی گل و.لای از ذهن و باورهای غلط من

    عاشقتونم و عاشقتونم

    خدایا شکرت برای دیدن و درک این قسمت

    امروز یه سری حرف ها شنیدم و یه سری اتفاقات ناخواسته افتاد

    امروز یه سری حرف ها شنیدم در ارتباط برای نوشتن برای شما و این سایت الهی

    ولی من دیگه اون امین قبل نیستم که اجازه بدم حرف ها من تحت تاثیر قرار بدن

    من به راهم ایمان دارم و تا پای جان پای شاگردی شما استاد عزیزم

    و شناخت خودم و خدای خودم و ساختن زندگی که میخوام ایستادم

    دست از طلب ندارم تا کام من برآید

    یا تن رسد به جانان

    یا جان ز تن برآید …..

    خدایا شکرت خدایا عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 111 رای:
    • ناشناس گفته:
      مدت عضویت: 2368 روز

      وژداناً پاره شدم اَ خنده😂😂😂😂😂😁😁😁

      فشار خنده کاری باهام کرد که کار تا دستشویی هم کشید، امین باورت نمیشه توی دستشویی هم نمیتونستم جلو خندمو بگیرم… الان هم بعد رفع حاجت دوباره اومدم بنویسم، یعنی این خاطره ی تو همش تو ذهنم مرور میشد

      کجا کجا؟؟؟!!!!! بالاخره گیرت آوردم …. های مردم این مردک ما رو آواره کرده 😂😂😂 …

      پ موقع تعریف خاطرت فکر نمیکردی من میلاد که عشق خندیدنم، احتمال داره اَ خنده جر بخورم؟!!!!😆😊😂

      عاشقتم امین جان

      خیلی دوستت دارم دوست عزیزم 💜💖💕

      من به ندرت برای کامنت دوستام پیغام میذارم، ولی وقتی کامنتات رو میخوندم اونقدر توی دلم تحسینت می‌کردم که دیگه این حسمو باید بهت منتقل میکردم…. چقدر من توی این مدتی که تمرکزی مستمر کامنت میذاشتی تحسینت می‌کردم و با فایو استار دادن بهت عشق و تحسینمو ابراز میکردم…. خیلی زیبا ساده و روان دیدگاه هاتو به رشته تحریر درمیاری… خیلی خوشحالم که توی خانواده مون هستی و متعهدانه روی خودت کار میکنی…بی نهایت ازت سپاسگزارم و قدر دان وجود ارزشمندت هستم امین دوست داشتنی😍😘🙌😉😆😊💖

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        امین گفته:
        مدت عضویت: 1833 روز

        سلام میلاد عزیز

        خدارو شکر برای از ته دل خندینت

        راستش خودمم خیلی خوش خندم و نمیتونم جلوی خودمو بگیرم :))

        ممنون بابت لطف و محبتت به نوشته من

        انشالله که همیشه لبت خندون و تنت سلامت و کارتت پر پول باشه برادر عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2331 روز

      به نام الله یکتا و سلامی گرم به داداش عزیزم آقا امین

      آقا واقعا قدردان شما هستم که اینقدر زیبا قوانین رو برامون مینویسید و مرور میکنید

      خود قانون به کنار، تبحر شما در بیان اشعار زیبا در زمان و جای مناسب که دیگه اشک منو در میاره

      هزاران احسنت بر وجود ارزشمندت و آفرین به اقدامات عالی که انجام میدید که همشون در مسیر تکامل، الزامیه

      بازم ممنونم و برای شما مسیری سراسر لذت و شادی با حال خوب آرزو دارم👌💯💯

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        امین گفته:
        مدت عضویت: 1833 روز

        سلام بر شما بانوی عزیز

        من از شما و همه دوستان سپاسگزارم که وقت میزارید و نوشته های من رو میخونید

        و ممنونم برای لطفتون

        البته که خود شما استاد هستید در نوشتن …..

        در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      حسین حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2096 روز

      امین جان سلام

      خداقوت

      منم وقتی خوندم کلی خنده ام گرفت

      اما حس مدرسه بهم دست داد حس موقعی که تو مدرسه کلی دانش آموز تو کلاس هستن و همه با جدیت دنبال یادگیری و آموختنن یکی از بچه های باحال کلاس یه لطیفه یا خاطره یا حرکتی میزنه و کل کلاس منفجر میشن

      ممنون واسه انفجار کلاس

      و خداروشکر که با قلم نافذت هم نکته میگی هم میخندونی

      بازهم بخندون

      متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        امین گفته:
        مدت عضویت: 1833 روز

        سلام حسین جان عزیز

        و ممنون از لطف و محبت و توجه شما

        اتفاقا با اینکه درسم خوب بود ولی همیشه کلاس رو هم میریختم تو تمام مقاطع تحصیلی و با اینکه شاگرد اول تا سوم بودم همیشه

        ولی خب یه پام دم دفتر بود واسه همین داستانا

        یه ترمم که بهم اخراجی داشت میخورد تو دانشگاه

        راستش نمیدنم اینو بزارم حسن یا پاشنه آشیل نمیدونم ….

        ولی عاشق این بودم بچه ها رو بخوندنم همیشه و یه جوری کلاسو بریزم به هم

        و مخصوصا تو دانشگاه که دیگه استادا سایمو با تیر میزدن

        البته فقط تو زنگ ادبیات چه تو مدرسه و چه دانشگاه ساکت ساکت میشدم و واقعا فقط همین درس بود که تو کلاس گوش میدادم به معلم و استاد

        منو بردی به فضای اون موقع حسین جان با نوشتت

        ان شالله که همیشه لبت خندون باشه برادر عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1911 روز

      سلام امین جان ،دوست عزیز هم فرکانسی ام .امروز هدایت شدم به این فایل زیبا وکامنت فوق العاده ی شما .بارها وبارها با خوندن کامنت های زیبا وپر محتوای شما تحسینتون کردم .با اینکه زمان عضویت من وشما تو این سایت بهشتی تقریبا همزمان بوده ولی از نگارش زیبای شما واقعا لذت می برم .مخصوصا اشعار نابی که تو نوشتن به کار می برید .خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر این هدایت زیباتون، این استاد ناب وخانواده ی دوست داشتنی عباسمنش .این روزها جدا شدنم از بدنه ی جامعه رو بیشتر حس می کنم وخودم رو عاشقانه تحسین می کنم ،واقعا متعهدانه روی خودم کار می کنم به تازگی متوجه شدم بعد از دوسال باور ساختن ،گاهی ذهن من مثل این تراکتور در گل ولای باورهای محدود کننده ی سال‌های گذشته ام گیر میفته وانرژی های نابم رو میگیره وتو این لحظات متوجه شدم خدای مهربون بهم گفت آزاده تو مسیر خواسته هات با باورهات هماهنگ نیست یه پات روی ترمزه یه پات روی گاز برای همینه فقط داری انرژی میذاری ومی گی چرا نمیشه .این روزها تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دوره ی کشف قوانین و تازه متوجه شدم خدای من چقدر ترمز وبارها محدود کننده توذهن منه پس اینا کجا بودند .ببخشید کامنتم طولانی شد ،من از خوندن کامنت زیبات متوجه شدم که همون باوری که تو ذهن شما از بچگی گذاشتند تو ذهن من هم گذاشتند واون هنوز با من بوده ولی خدا رو شکر تو این دوسال خیلی خوب روی خودم کار کردم واز تغییرات مثبت شخصیتم لذت می برم .ما همگی توانایی انجام هر کاری رو داریم به شرطی که خودمون رو باور کنیم .عاشقانه دوستت دارم وبهترینها رو براتون آرزو دارم .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: