سلام بر استاد عباس منش عزیزم
سلام بر خانم شایسته مهربان
اولا باز هم قانون ارزشمند تکامل و استفاده از تضادها چقدر به چشم میان. اینکه استاد عزیزمون یک پیشبند چرمی با اون کیفیت بالا و بسیار خوشرنگ بدلیل اینکه براده ها و جرقه ها حین کار با ابزار آلات مشکل زا شده بودن سفارش میده و بعدم با برخورد به یه تضاد دیگه بنام توری لونه مرغی که بدلیل نازکی رشته هاش بسرعت در هم پیچیده میشه و امکان سایز کردن و بریدنشو بعد از باز کردن رول پیچش واسمون مشکل میکنه چقدر خوب و راحت استاد اومدن و با یه برش مقطعی با سنگ فرز کار رو انجام دادن بهمین سادگی و زیبایی البته که میشد سنگ فرز بزرگتری باشه و با یه برش هیولا وار کار رو انجام بده اما با همین وسیله موجود هم کار بنحو خوبی انجام شد و ایده خانم شایسته عزیز که از میز برای برش ادامه مقطع استفاده کردن برام جالب بود خیلی خدایا شکرت
احسنت ، آفرین و مرحبا بر خانوم شایسته مهربونمون که ماشالله بدون هیچ ترس و واهمه ای رفتن و نشستن پشت تراکتور تو دلم واقعا تحسینشون کردم و آفرین به اشاره بسیار درست و دقیقشون به اینکه استاد اصلا و ذاتا یه آموزگار بدنیا اومده! دقیقا همینه چون استاد عزیزمون نه تنها در آموزش قوانین بلکه در آموزش هر کاری میخواد درست کردن یه دوش صحرائی باشه ، میخواد استفاده از جت اسکی باشه ، میخواد روندن تراکتور باشه ،میخواد بریدن چوب یا درخت باشه ، میخواد آشپزی کردن باشه و …… در تمام موارد عاالی عمل میکنن چرا؟ چونکه استاد به الهاماتشون خیلی خوب عمل میکنن و باور دارن انجام هر کاری بسیار سادس همین یه باور باعث میشه در مسیری قرار بگیرن که ایده ها ، افراد ، موقعیتا و ….. جوری manage بشه تا کارها ساده و ساده پیش برن و و یه نکته مهمم نباید فراموش کنیم که استاد همیشه سعی در انجام دادن و آموزش اصل رو دارن یعنی توی هر موضوعی ممکنه کلی ایده و راه و …. بذهن خطور کنه اما خیلی از اونا اصل نیستن و یادگیریشونم کمک خاصی به انسان نمیکنه بلکه برعکس باعث میشه مسیر رسیدنت خواه یادگیری یه نرم افزار باشه خواه روندن تراکتور خواه استفاده از یه ابزار خاص و ….. بسیار سخت و طولانی بشه جوری که اصلا رهاش بکنی! یعنی خیلی از چیزایی که ما شاید بدنبالشون نمیریم و یا رفتیم ولی نصفه و نیمه رها کردیم احتمالا دلیلش همین بوده که ازش یه غولی توی ذهنمون ساختیم و اونقدر مسیر رو سخت و طاقت فرسا و وحشتناک دیدیم که کلا بیخیالش شدیم. در واقع یادگیری اصول بما کمک میکنه تا در زمان سریعتر و با آرامش و لذت بیشتر به خواسته هامون براحتی و نه با زجر و سختی برسیم. خیلی مهمه که ما بهینه ترین مسیر رو واسه رسیدن به خواستمون انتخاب کنیم نه لزوما هر مسیری رو. خدایا شکرت
بارها و بارها باید همگیمون خانم شایسته عزیز رو تحسین کنیم بابت این طرز فکر زیباشون و رفتن به دل تمام ترسها و محدودیت های پیش فرض و پیش ساخته ذهنی ایشون هم مثل استاد در دل ترسهاشون حرکت دارن میکنن و این سریال زندگی در بهشت چقدر زیبا داره برامون بتصویر میکشه رفتارهایی رو که از باورهای قدرتمند و متفاوتی حاصل شدن. ابتدا ترس بر موتور سواری رو غلبه کردن بعد ترس بر روندن تراکتور ، ترس بر بیرون رفتن و زدن بدل تاریکی در محوطه پارادایس و خدا میدونه در آینده به چه ترسهای دیگه ای میخوان اینجور حمله بکنن. دمتون گررم خانم شایسته عزیز و احسنت و مرحبا بر همه این ایمان جسارت و شجاعتهایی که بخرج دادید و بعنوان یه الگو واسه خیلیامون تبدیل شدید. خدایا شکرت
برام جالبه اینکه در آمریکا افراد زیادی بسبک شخصی خودشون دارن زندگی میکنن مثل دوستمون آقای جو یه کاراوان بدنبال ماشینش بسته و خیلی راحت در حال سفره جالب بود این موضوع که استاد بهش اشاره داشتن اینکه این آقا از تجربیات استاد و عزیز دلشون در پارادایس متعجب مونده بود. این نشون میده که چقدر استاد خوب روی خودش کار کرده و چقدر در دل ناشناخته ها و ترسهاش رفته و چقدر تجربیاتی رو بواسطه این اعمال توی همین چند سال اقامتشون تو آمریکا کسب کرده که مردم native اونجا ازش بیخبرن!!! درس بزرگی بهمون میده اینکه اگر با عشق و علاقه و تمرکز 100 درصد روی هر موضوعی وقت بگذاری آنچنان پیشرفت و رشدی حاصل میشه که نمیتونی تصورش رو بکنی این موضوعیه که استاد در محصولات و فایلاشونم بارها و بارها بخوبی بهش اشاره داشتن. “”گنج تمرکز لیزری”” ادوات نظامی همیشه یکی از علاقه مندیای من بوده خصوصا هرچی مربوط به آرمی و ارتش ایالات متحده میشه این نفربر جالب هم خیلی باهاش حال کردم استاد البته فکر کنم باید کشنده ای بکشدش و خودش بی حرکته اما دیزاینش و استایلش واقعا فوق العادس بقول استادمون هنوز ایده ای براش نداریم اما انشالله استفاده های خوبی ازش میکنیم. توی ذهنم همیشه به این فکر بودم که چیکن تراکتورقراره چطوری جابجا بشه؟ آیا بیل مکانیکی یا چنگک ها میرن کفش و بلندش میکنن یا ….. خلاصه جالب بود طرحی که استاد دادن در واقع یه چهارچوب با پروفیل آهنی به سازه اصلی متصل کردن و بسادگی چنگکا میرن زیرش و سازه رو جابجا میکنن. اون پروفیلام اونقدر قدرتمند بودن که بنظرم براحتی وزن سازه رو تحمل میکنن. مرسی از جوی عزیز که بعنوان دستی از دستان خداوند در این قسمت همراه استاد و عزیز دلشون شد تا کارها رو براحتی و سادگی هرچه بیشتر به پایان برسونن.
در پناه الله یکتا و مهربان
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD388MB25 دقیقه
سلام سلام
وای خدایا از تو برای وجود این بنده ات با تمام وجودم سپاسگزارم خدایم٫استاد جونم چقدر خوب شد این سازه ایی که ساختید البته الان که این ویدیو و این قسمت رو دیدم خیلی وقته از ساخت این سازه گذشته ولی چقدر برام جذابه که شما با این همه خلاقیت و شور و شوق دارید این کارارو انجام میدید ٫خیلی دوست داشتم که همه کاراتون رو به خوبی و با ابزارهای مخصوص خودتون انجام میدید به هیچ شخص خاصی هم متکی نیستید خودتون میبرید و میدوزید(استیکر خنده) و این قسمت رو که دیدم کیف کردم که چقدر میشه ادم آزادی مکانی و زمانی داشته باشه که بتونه با خیال راحت به کاراش رسیدگی کنه و به زندگیش برسه به محبوبش برسه و کارای خونشم همرو به بهترین شکل انجام بده والا حقیقت اینه که الگوی مناسب یعنی خود شما من الان که دارم این کامنت رو مینویسم قسمت چهارم روانشناسی یک رو آموزش دیدم دیشب و امروزم چند بار مرور کردم با خودم گفتم تعهدی که قرار بود بدم این بود که روی این دوره تمرکزی کار کنم٫شب که ارز محل کار میام خونه تا یه چیزی میل کنم یه کوچولو استراحت کنم بیام و سه قسمت سریال زندگی در بهشت ببینم و بعد برم سر آموزشم که بهش تعهد دارمخلاصه سریال زندگی در بهشت برای من از هر چی لذت بخشه ٫شبکه اجتماعی کهنمیرم وکلا پاککردم اینستاگرام شخصی خودم رو چند ماهی میشه ٫و فقط اینستاگرام مغازه و کسب وکار خودم رو دنبال میکنم و همین بعد برای سرگرمی و قبل آموزش دیگه همش توی سایت هستم دیگه چقدر این سایت مثل یه شبکه چند کانالی همه چیز توش داره خدارو صد هزار بار شکر ٫چقدر دوست دارم که یه سایت فروشگاهی کامل برای حوضه کسب کارم راه اندازی کنم انشالا از خدا میخوام که یه فرد یا شرکت خیلی معتبر رو به من راهنمایی کنه تا برای من کارارو انجام بده (همون جور که یه فردی رو خدا سر راه استاد قرار داد تا براش زمین بگیره) سر راه منم قرار خواهد داد فقط من باید بند کفشم رو سفت کنم و بهتر کنم باورهامو تا برای منم اتفاق بیوفته به امید خدا
برای وجود این سایت از خدا سپاسگزارم
این کامنت میمونه و منم یادم میمونه چیزایی که
توی این کامنت نوشتم
عاشقتونم استاد جونم
به امیددیدارتون
در پناه خدا باشید
با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
چقدر از خرید استاد خوشم اومد اون وسیله نظامی که خریدن، که هیچ استفاده ای هم براش در نظر نداشتن. چقدر ثروت خوبه، خدایا یکی از پاشنه های آشیل من برای ثروت، اینه که وقتی خریدهای سنگین بکنم، سرم کلاه میزارن. ولی از خدا قول گرفتم وقتی بهم ثروت داد، موقع خرید، خودش آدمهای درستکار سر راهم قرار بده و خودش بهم کمک کنه. کافیه از خدا بخواهیم، همون لحظه داده میشه. قبلا من از غیرخدا میخواستم، قدرت را از خدا گرفته بودم و به بنده داده بودم اونم ناآگاهانه. با شنیدن فایلهای استاد به این شرک مخفی خودم پی بردم. الان فقط از خود خدا میخوام. ثروت باعث عزت، سربلندی، لذت از زندگی و شکرگذاری از خداوند، باعث خریدهای خوب و شادی، باعث ایمان به خداوند و هرلحظه لذت بردن از زندگی و باعث حال خوب میشه و حال خوب =اتفاقات خوب و این چرخه همیشه تکرار میشه. و در مقابل فقر باعث ذلت، شرک، بندگی غیر خدا، بی ایمانی، بدبختی و رنج و حتی حق انتخاب را از آدم میگیره. فقر باعث میشه هر بی عدالتی و توهینی در حق آدم بشه، باعث بی احترامی، و حال بد میشه. و حال بد=اتفاقات بد و بدتر و بدتر و این چرخه تا ابد ادامه داره. ثروت باعث میشه هرچی دلت میخواد بخری و هرجا دلت خواست تفریح بری و حال دلت خوب باشه. خدایا شکرت که هستی و شکر از این آگاهی های ناب. هدف امسالم را گذاشتم برای تغیر شخصیتم و از خداوند خواستم پاشنه های آشیل خودم را پیدا کنم و اونها را حل کنم. من سالها برای ثروت تلاش کردم، یادمه کتاب راز را یه شبه خوندم، تا صبح بیدار مونده بودم تا تمومش کنم و صبح با حالت سرگیجه و بی خوابی رفتم محل کارم. ولی با خوندم اون کتاب و همه کتابهای دیگه و اینهمه تلاش برای ثروت، هنوز به آزادی مالی نرسیدم. اوضاعم نسبت به گذشته قابل مقایسه نیست، توی گذشته صفر بودم، الان اوضاع بد نیست ولی من هدفم رسیدن به جایی که خیلی ها حتی بهش فکر هم نمیتونن بکنن. یه زمانی بود، فقط یه دونه شلوار داشتم، همونو میشستم و خشک میکردم میپوشیدم و توی یه زیرزمین زندگی میکردیم. اونموقع من سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بودم، به مادرم میگفتم یه روزی آنقدر وضع مالی من خوب میشه که خدمتکار میارم برای کارهای خونم. مادرم میخندید و هیچی نمیگفت. الان برای کارهام براحتی خدمتکار میارم. یه دست لباس بزور داشتم، میگفتم دلم میخواد کمدم پر از لباس باشه و هروقت خواستم برم مراسمی، دنبال خرید لباس نباشم. الان آنقدر لباس دارم که اصلا نمیدونم چندتا هستن و حتی توی سال فرصت پوشیدن همشون پیدا نمیکنم و همین چند روز پیش یه تعداد زیادی دادم بقیه استفاده کنن. و بازم باید بدم بیرون. آنقدر شلوار دارم که اصلا نمیرسم همشونو بپوشم، منی که یه شلوار بزور داشتم. ولی برای خریدهای میلیاردی ذهنم ترمز داره، ترس داره، نمیزاره به خریدهای سنگین برسم. با دیدن این فایل و خوندن کامنت دوستان یدفعه این آگاهی اومد که هرچی از خدا بخواهی همون لحظه بهت داده میشه و همه چی را از خودش بخواه. یا اینکه همون لحظه که از خدا درخواست بخشش میکنی، بخشیده شده هستی. منم از خدا خواستم ثروت نامحدود و روزی فراوان بهم بده و هر موقع خواستم هرچیز خیلی گرون بخرم، خودت کمکم کن. الان یه اسپرسو ساز مثل مدلی که استاد خریدن را میخوام، حتی پولش میدم، ولی برام از خارج از کشور نمیارن. ایران تحریم هست و پیدا نمیشه، اگرم بشه با قیمت خیلی بیشتر باید بخرم. این یه تضاد برای من، و همینها باعث شده که هدفم مهاجرت باشه به کشوری که تمام نمایندگی برندهای خوب دنیا را داره و راحت و با قیمت اصلی و جنس اصل، خرید میکنی و آزادی داری. منم مثل استاد از سرما خوشم نمیاد، میخوام به کشوری هدایت بشم که هم امنیت بالایی داشته باشه، هم آزادی.
خدایا شکرت که هستی
با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
چقدر از خرید استاد خوشم اومد اون وسیله نظامی که خریدن، که هیچ استفاده ای هم براش در نظر نداشتن. چقدر ثروت خوبه، خدایا یکی از پاشنه های آشیل من برای ثروت، اینه که وقتی خریدهای سنگین بکنم، سرم کلاه میزارن. ولی از خدا قول گرفتم وقتی بهم ثروت داد، موقع خرید، خودش آدمهای درستکار سر راهم قرار بده و خودش بهم کمک کنه. کافیه از خدا بخواهیم، همون لحظه داده میشه. قبلا من از غیرخدا میخواستم، قدرت را از خدا گرفته بودم و به بنده داده بودم اونم ناآگاهانه. با شنیدن فایلهای استاد به این شرک مخفی خودم پی بردم. الان فقط از خود خدا میخوام. ثروت باعث عزت، سربلندی، لذت از زندگی و شکرگذاری از خداوند، باعث خریدهای خوب و شادی، باعث ایمان به خداوند و هرلحظه لذت بردن از زندگی و باعث حال خوب میشه و حال خوب =اتفاقات خوب و این چرخه همیشه تکرار میشه. و در مقابل فقر باعث ذلت، شرک، بندگی غیر خدا، بی ایمانی، بدبختی و رنج و حتی حق انتخاب را از آدم میگیره. فقر باعث میشه هر بی عدالتی و توهینی در حق آدم بشه، باعث بی احترامی، و حال بد میشه. و حال بد=اتفاقات بد و بدتر و بدتر و این چرخه تا ابد ادامه داره. ثروت باعث میشه هرچی دلت میخواد بخری و هرجا دلت خواست تفریح بری و حال دلت خوب باشه. خدایا شکرت که هستی و شکر از این آگاهی های ناب. هدف امسالم را گذاشتم برای تغیر شخصیتم و از خداوند خواستم پاشنه های آشیل خودم را پیدا کنم و اونها را حل کنم. من سالها برای ثروت تلاش کردم، یادمه کتاب راز را یه شبه خوندم، تا صبح بیدار مونده بودم تا تمومش کنم و صبح با حالت سرگیجه و بی خوابی رفتم محل کارم. ولی با خوندم اون کتاب و همه کتابهای دیگه و اینهمه تلاش برای ثروت، هنوز به آزادی مالی نرسیدم. اوضاعم نسبت به گذشته قابل مقایسه نیست، توی گذشته صفر بودم، الان اوضاع بد نیست ولی من هدفم رسیدن به جایی که خیلی ها حتی بهش فکر هم نمیتونن بکنن. یه زمانی بود، فقط یه دونه شلوار داشتم، همونو میشستم و خشک میکردم میپوشیدم و توی یه زیرزمین زندگی میکردیم. اونموقع من سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بودم، به مادرم میگفتم یه روزی آنقدر وضع مالی من خوب میشه که خدمتکار میارم برای کارهای خونم. مادرم میخندید و هیچی نمیگفت. الان برای کارهام براحتی خدمتکار میارم. یه دست لباس بزور داشتم، میگفتم دلم میخواد کمدم پر از لباس باشه و هروقت خواستم برم مراسمی، دنبال خرید لباس نباشم. الان آنقدر لباس دارم که اصلا نمیدونم چندتا هستن و حتی توی سال فرصت پوشیدن همشون پیدا نمیکنم و همین چند روز پیش یه تعداد زیادی دادم بقیه استفاده کنن. و بازم باید بدم بیرون. آنقدر شلوار دارم که اصلا نمیرسم همشونو بپوشم، منی که یه شلوار بزور داشتم. ولی برای خریدهای میلیاردی ذهنم ترمز داره، ترس داره، نمیزاره به خریدهای سنگین برسم. با دیدن این فایل و خوندن کامنت دوستان یدفعه این آگاهی اومد که هرچی از خدا بخواهی همون لحظه بهت داده میشه و همه چی را از خودش بخواه. یا اینکه همون لحظه که از خدا درخواست بخشش میکنی، بخشیده شده هستی. منم از خدا خواستم ثروت نامحدود و روزی فراوان بهم بده و هر موقع خواستم هرچیز خیلی گرون بخرم، خودت کمکم کن. الان یه اسپرسو ساز مثل مدلی که استاد خریدن را میخوام، حتی پولش میدم، ولی برام از خارج از کشور نمیارن. ایران تحریم هست و پیدا نمیشه، اگرم بشه با قیمت خیلی بیشتر باید بخرم. این یه تضاد برای من، و همینها باعث شده که هدفم مهاجرت باشه به کشوری که تمام نمایندگی برندهای خوب دنیا را داره و راحت و با قیمت اصلی و جنس اصل، خرید میکنی و آزادی داری. منم مثل استاد از سرما خوشم نمیاد، میخوام به کشوری هدایت بشم که هم امنیت بالایی داشته باشه، هم آزادی و هم هوای عالی که سردترین فصل سالش، بشه با یه کاپشن نازک رفت بیرون و یه کشور سرسبز و زیبا و پر از بوی گل و درخت و مناظر رویایی و اقیانوس یا دریا هم نزدیک خونم باشه. چجوریش نمیدونم، ولی ازش میخوام.
خدایا شکرت که هستی
به نام خدایی ک هر لحظه با من است، خدایی ک دارم صداشو این روزایی ک عملگرا شدم واضح تر می شنوم، هیچ چیز عجیب و غریبی نیست، فقط یه فکری میاد و تو باید سریع انجامش بدی، فارغ از اینکه ب نتیجه فکر کنی، فقط میگی باشه چشم انجامش میدم، من تو مسیر درستم پس این ایده از طرف خداست، و من انجامش میدم، تو خیلی از کارای روتینم بهم میگه چیکار کن، شاید بعضیاش جواب نده ولی من انجامش میدم، حتی مثلا میگه الان پاشو با پدرت کمی صحبت کن معاشرت کن و من غرورم یا میاد بالا یا تنبلی ام میشه میگم خب ک چی بشه چی برم بگم ولی خودم تو دلم میدونم برا غرورمه پس من پا میشم و میگم چشم و میرم صحبت میکنم باهاش هرچند پدرم عصابش آروم نباشه و درست جواب مو نده ولی من چشم گفتم ب الهامم، حتما خدا چیزی میدونسته ک من نمی دونستم، شاید پدرم با حرف زدن من با اقدام و جلو اومدن من دلش گرم بشه، تو دلش آرامش بیاد.( همین الان یه کلیپ شعر عاشقانه برام تو واتساپ فرستاد ای خدا قربونت برممم من)
هر کدوم از اقدامات تون برام درس داشت، بریدن رول توری مرغی.
کارا باید آسون پیش بره، اگه کاری سخت پیش میره بپرس از خدا، بگو خدایا نباید انقد سخت باشه حتما یه راه بهتر و آسون تریم هست ک تو میدونیش بهم بگو، مثلا امروز من گفتم خدایا طرح گل ریز کشیدن نباید انقد سخت باشه من میخوام گل ریز بزنم، تکاملم رو در طرح های بزرگتر طی کردم، گفت خب یه ذره کتیرا بریز، و ب راحتی اون طرحی ک حتی خودش بهم گفته بود رو و من می ترسیدم ک خرابش کنم، رو امشب انجامش دادم و خیلی هم زیبا شد.
ایده های الله نابه، وقتی تو ب آگاهی خدا وصل باشی دیگه ترسی نداری از انجام کارهای ناشناخته، ناعمه ترسی نداره از طرح های ریزتر، چون خدا بهش راهشو میگه، با خدا هیچ کاری سخت نیست، هیچ مسیر ناشناخته ای ترسناک نیست، فقط برا امروزت یه کارهایی میگه انجام بده وانجامشون بده همین، میگه این فایلو گوش کن، و یا از طریق نشانه روزانه ام مستقیم باهام حرف میزنه و این خیلی خوبه، یه حس نزدیکی عه، انگار خودتی، انگار کسی از داخل یه حرفی میزنه، اون صدا از بیرون شنیده نمیشه، نمی دونم چطوری توصیفش کنم ولی خیلی ساده اس، خیلی بدیهی عه.
خانم شایسته : وقتی مربی ات استاد باشه، شما ره صدساله رو یه شبه میری، چون استاد نکات اساسی و تجارب زندگی شو در اختیار ما میزاره.
و من چه خوشبختم چه خوشبختم ک مسیر پیمودن و دنبال کردن اهدافم رو دارم با آموزه های استاد پیش میرم، دقیقا همون مثالی ک استاد میگن بقیه معلولن، اصلا بحث مقایسه نیست، بقیه گمراه شدن، گمراه.
دیروز فایل گفت و گو استاد با آقا ابراهیم، ک میگفتن تبلیغ نکن، رو خودت کار کن، رو باورات کار کن، مهارتت رو افزایش بده، بهترین خودتو ارائه کن، تمرکز کن، تعهد داشته باش و ادامه بده ناامید نشو اون وقت آدما خودشون میان، مشتری خودش میاد، اصن مشتری ای میاد ک با سلیقه تو با آموزه های تو هماهنگه، تو چیکار داری 5 هزار نفر بیان ولی ازت خرید نکنن، بزا 5 نفر بیان ولی اونا مشتری سود ده بشن ب تو، اونا میرن تبلیغ دهان ب دهان میکنن.
ینی من اینا رو اول راه اندازی بیزنسم نمی دونستم الان دنبال کدوم نخود سیاه داشتم می دوییدم؟ دنبال تبلیغ اینستا بودم، دنبال منت کشی مشتری تو رو خدا لایک کن، باورای ثروت داشتم اصن؟ اصن حرکت میکردم؟
خانم شایسته: مهم اینه آدم نترسه و تجربه های مختلف رو یاد بگیره، و ما خانم ها نگیم چون من زن هستم یه سری کارها رو نمیکنم کلاس نداره، خودمونو تو قالب های محدودی ک جامعه میزاره نبریم، خودمونو محدود نکنیم.
میشه خانم باشی و تراکتور یاد بگیری، یه خانم قوی، ثروتمند، توحیدی، قائم ب ذات، وابسته و متکی ب خودش و خدای خودش نه پارتنر عاطفی، دنبال کسب تجارب مختلف، پر از عزت نفس، پر از عشق ب خود، ذوق و شوق برای پروژه های جدید، کارهای جدید، واقعا الگویی ب تمام معنا هستین برام.
آفرین ب این اراده ک تو سرما هم کار میکنید، خودمم الان تو زیر زمین خونه مون لباس گرم می پوشم و با عشق می شینم ب طراحی رو سرامیک، ینی عاشق این اراده مم، خوشحالم خرسندم از درون حس رضایت دارم از خودم ک صبح ها با هدف پامیشم، میدونم امروز قراره یه سری کارها انجام بدم، حرکت کردن مولد بودن رو دوست دارم بهم حس قدرت میده.
آقای جو اومدن مهمانی شما، اولا من ایشون رو تحسین میکنم با این سن، این هیکل این سلامتی بدن، تنهایی ب دل جاده زدن، سفر کردن، با خود لذت بردن، دنبال کسب تجارب بیشتر، سفر سفر تا روزهای آخر عمر، تجربه تجربه تا روزهای آخر عمر، ایستایی در کار نیست، تا روز آخر زندگیت تجربه کسب کن و لذت ببر و سفر کن.
اومدن ایشون و همزمانی پروژه چیکن تراکتور، بهم گفت ناعمه نترس تو تنها نیستی دستان خدا میان ب کمکت، یکی از ترمزام برا دست دست کردن شروع کارم این بود ک من تنهام، من یه دختر تنها یه خانم چطوری میتونم یه شغل رو راه اندازی کنم و پیش ببرم بعدها ک مشتری ها زیاد شدن چطوری از پس شون بربیام؟ و خدا بهم گفت یادت بیار نیروهایی ک با عشق برا رئیس شون کار میکنن، الگو هارو ببین، نونوایی قصابی شیرینی فروشی، صاحب اون بیزنس شاید 15 درصد فعالیت کنه خودت می بینی نیروهاش با عشق دارن کار میکنن، و تقریبا تمام کارها رو نیروهاش انجام میدن، ایشون فقط نظارت میکنه و پول کلان میاد ب حسابش، نگران نباش تو پیش برو تنها نیستی، سیستم خدا از طریق دستاش ب تو کمک میکنه، خدا ک خودش نمیاد پایین دستاش رو میفرسته، خدا خودش مشتری میشه برات، خودش کمکی بود برات آدم میفرسته، تو تنها نیستی برو جلو
فروختن تعدادی از مرغ و خروس ها
بهم گفت اصل رو از فرع تشخیص بده، یه رصدی کن افکار روزمره تو، درسته الان خیلی چسبیدی ب اصل و از حواشی خودتو دور کردی، ولی یه فکری داشت اصطحکاک ایجاد میکرد، ی سوراخ ریز نشتی داشتم، دیدم حواسم جمعِ جمع خودم نیست، یه موقع هایی فکرم میره پیش کارای یه نفر، راضی نبودم، و گفتم نه ناعمه تو باید از اینم بهتر عمل کنی، از اینم متمرکزتر، ذهن تو فقط باید درگیر اهداف و وجود خودت باشه، تو وقتی داری غذا میخوری فقط باید غذا بخوری، چرا ذهنت درگیر کارای فلانیه، بعدازظهرش رفتم پیاده روی و صحبت با خدا، گفتم خدایا فرعیات رو ازم دور کن، بهم یه نشانه بده، نمیخوام ذهنم درگیر چیزی غیر از خودم باشه، ذهنم درگیر کسی باشه ک من اصلا اولویت اش نیستم، من چرا باید اولویتم کارای اون فرد باشه؟
و شب یه نشانه اومد ک بلههههه، این آدم هم فرکانس تو نیست، آره آدم خوبیه ولی تو بیخودی ذهنتو درگیر کرده بودی، و تو ذهنم قطعش کردم کلااااا، و بی حسی کاااامل، و باز شاخ و برگ های اضافی ذهنم رو زدم ک تمرکزم فقط و فقط رو اصل باشه، من فقط باید حالم بهتر و آرام تر باشم، باید در صلح تر باشم نه درگیرتر. اگه می بینی چیزی بیخودی درگیرت کرده، فکری، فردی، ترسی، وایستا پیداش کن، در موردش فکر کن بگو ارزشش رو داره ک انقد حجم مغزت رو درگیر کردی؟ تو فقط باید حجم مغزت برا خودت باشه برا شخص خودت، برا کارای خودت، برا اهداف خودت، برنامه های خودت، حال خوب خودت.
خرید اون سازه نظامی، با اینکه فکری براش نداشتین ولی خوش تون اومد و دل تون خواست بخریدش، همین، آقا دلم خواست بخرم، ناعمه ب حدی از ثروت ساختن برس ک هرچی حال دلت رو خوب میکرد حتی اگه خواستی دکورش کنی بخری و بهش برس و بعد ازش گذر کن.
اینه خوبی ثروت، تو حسرت چیزی تو دلت نمی مونه، یه خانم مولد باش، خودت پول داشته باش ک هر چیز خانمانه ای خواستی بخری و مثلا شوهرت دراینده بهت نگه وا دفتر میخوای برا چی، این همه پول میدی رو دفترچه؟ من پول ندارم. نه من خودم برا خودم چیزایی ک میخوام رو میخرم اینجوری نمیخواد توضیح بدی ب بقیه، آقا من دوست دارم کلکسیون دفترهای خوشگل داشته باشم هیچ دلیل قانع کننده ای هم برای بقیه نداره ولی خودم میدونم دلیلش رو، دلممم میخواد، پس دندم نرم، خودم باید پول تو جیبم باشه ک هرچیو هروقت دلم خواس برا خودم تهیه کنم ؛)
آره خلاصه …
مرسی ک همراهم بودین. خدایا شکرت
سلام و صد سلام ب روی ماه ناعمه جان
عزیزم تو فرکانسی هستم ک کامنتت رو خوندم جواب خدا بود برای سوالاتم
واقعا همزمانی ها عالیه و خدا برای تمام حال وهوا و سوالات ما جواب واضح داره
دلم خاست کامنتت رو کپی کنم جاهایی که بهم حال داد و دلم خاست با جون و دل بخونم و جواب سوالاتم بود ک خودت دوباره کامنت پراز اگاهیو زیبای خودت رو بخونی
بهم گفت اصل رو از فرع تشخیص بده، یه رصدی کن افکار روزمره تو، درسته الان خیلی چسبیدی ب اصل و از حواشی خودتو دور کردی، ولی یه فکری داشت اصطحکاک ایجاد میکرد، ی سوراخ ریز نشتی داشتم، دیدم حواسم جمعِ جمع خودم نیست، یه موقع هایی فکرم میره پیش کارای یه نفر، راضی نبودم، و گفتم نه ناعمه تو باید از اینم بهتر عمل کنی، از اینم متمرکزتر، ذهن تو فقط باید درگیر اهداف و وجود خودت باشه، تو وقتی داری غذا میخوری فقط باید غذا بخوری، چرا ذهنت درگیر کارای فلانیه، بعدازظهرش رفتم پیاده روی و صحبت با خدا، گفتم خدایا فرعیات رو ازم دور کن، بهم یه نشانه بده، نمیخوام ذهنم درگیر چیزی غیر از خودم باشه، ذهنم درگیر کسی باشه ک من اصلا اولویت اش نیستم، من چرا باید اولویتم کارای اون فرد باشه؟
و شب یه نشانه اومد ک بلههههه، این آدم هم فرکانس تو نیست، آره آدم خوبیه ولی تو بیخودی ذهنتو درگیر کرده بودی، و تو ذهنم قطعش کردم کلااااا، و بی حسی کاااامل، و باز شاخ و برگ های اضافی ذهنم رو زدم ک تمرکزم فقط و فقط رو اصل باشه، من فقط باید حالم بهتر و آرام تر باشم، باید در صلح تر باشم نه درگیرتر. اگه می بینی چیزی بیخودی درگیرت کرده، فکری، فردی، ترسی، وایستا پیداش کن، در موردش فکر کن بگو ارزشش رو داره ک انقد حجم مغزت رو درگیر کردی؟ تو فقط باید حجم مغزت برا خودت باشه برا شخص خودت، برا کارای خودت، برا اهداف خودت، برنامه های خودت، حال خوب خودت.، ناعمه ب حدی از ثروت ساختن برس ک هرچی حال دلت رو خوب میکرد حتی اگه خواستی دکورش کنی بخری و بهش برس و بعد ازش گذر کن.
اینه خوبی ثروت، تو حسرت چیزی تو دلت نمی مونه، یه خانم مولد باش، خودت پول داشته باش ک هر چیز خانمانه ای خواستی بخری و مثلا شوهرت دراینده بهت نگه وا دفتر میخوای برا چی، این همه پول میدی رو دفترچه؟ من پول ندارم. نه من خودم برا خودم چیزایی ک میخوام رو میخرم اینجوری نمیخواد توضیح بدی ب بقیه، آقا من دوست دارم کلکسیون دفترهای خوشگل داشته باشم هیچ دلیل قانع کننده ای هم برای بقیه نداره ولی خودم میدونم دلیلش رو، دلممم میخواد، پس دندم نرم، خودم باید پول تو جیبم باشه ک هرچیو هروقت دلم خواس برا خودم تهیه کنم
به نام خدای همزمانی ها، خدایِ دقیق، خدای عشق
سلام و صدسلام ب فاطمه عزیزم ب قلب پاک خودت ک محبت کردی و برام نوشتی عزیزدلم
فاطمه جانم کامنتت منو برد ب 2 ماه ونیم قبل، و من دیدم خدای من چقدر تغییر کردم، چه زندگی ام روان تر و بهشتی شده، و حتی نمیخوام برگردم ب دو ماه قبلم، اره اون درگیری های ذهنی و الان هدایت شدم یادم بیاد ب اون شخصیت قبلم و الان چقدررر توحیدی تر و عاشق و دلبسته ی خودم و خدایم شدم.
از اول کامنتم برام نشانه بود، با عشق برات می نویسم شاید کمی طولانی بشه البته کمی ؛)
یادمه اسفند پارسال ب خدا میگفتم خدایا من میخوام اردیبهشت برم سفر، خدا میگفت اسفند و فروردین همه میرن سفر شلوغه نگران نباش ک عیدامسال تهران موندی، بجاش بهم میگفت از پارکِ محل تون لذت ببر، برو کاخ برو کوه( با مترو و اتوبوس میرفتم) و کلییی لذت بردم از نسیمی ک صبح ها تو پارک محل مون بهم میخورد.
عزیزم من داشتم ظرفم رو آماده میکردم، داشتم ب جهان ثابت میکردم من از همین درخت تو پارک محل مون هم میتونم لذت ببرم، از همین نسیم خنک، و توی دلم هر روز سپاسگزاری زیبایی های اطرفم رو میکردم.
میگفتم آقا تو این شرایط کاری ک از دست من برمیاد اینه، الان من بشینم بگم خدایا چرا من نمیتونم برم سفر و الان باید تو تهران باشم؟ تنها باشم؟ من برم پارک محل بعد بقیه سفر خارجی برن؟ زیبایی هایی ک اونا می بینن کجا من کجا؟
ولی خدا ب من گفت قول میدم اردیبهشت ببرم ات سفر، آروم باش عزیزم، الان هوای پاک تهران، خلوتی تهران مالِ توعه، در اختیار توعه، نسیم خنک بهاری مسخر توعه، آبیاری درختا و چمنای پارک و ببین، این مامورین شهرداری رو ببین رام تو هستن، بهت خدمت کنن بی منت، شکرش رو بجا بیار، تا لایق دیدن زیبایی های بیشتر شوی.
و اومدم تو نت تلگرامم نوشتم خدا بهم قول سفر تو اردیبهشت رو داده و بارها و بارها با خودم تکرار کردم، ذهنم میگف برو بابا خوش خیال، اخه کجا، چه جوری، با کدوم پول؟ ولی من میگفتم پول نمیتونه مانع لذت بردن من بشه، قدرت پول از خدای من بیشتره. خدا براش کاری نداره ک منو ببره سفر
همون حسی ک منو یک شب بیدار کرد و گفت بیا خوبی ها و همزمانی های سفرت رو تو کیپ نت بنویس و بعد هدایت ب کامنت شما، اینا نشانه اس همه برام، خدا باز قول های خوبی بهم داد.
عزیزم کامنت منو در دل تاریکی شب در اتاقی از فیلبند میخونی، سفری تنهایی با خدای خودم، با پولِ خودم، پولی ک خودم از علاقه ام با لذت ساختم، پولی ک آرام آرام اول با برآورده کردنخرج و مخارج کوچکم شروع شد، بعد تی شرت و لباس، بعد کتونی خوب و حالا مسافرت در رفاه خوبی ب لطف و یاری الله. و این روند ادامه داره و حالا ب فکر گوشی باکیفیت هستم ؛)
از کامنت خودم شروع میکنم، غرورم، پدرم. یه حسی بهم گفت عکسا و فیلم های سفرت رو برا پدرت واتساپ کن، قبل کامنت شما گفت، قبول نکردم، ذهنم گفت ولش کن خودتو ضایع نکن، ولی همین چند دیقه پیش براش نوشتم سلام بابا با قلب و اموجی و براش کلی عکس و فیلم فرستادم.
پدرم کاملا ناراضی از سفرم، و حتی روز قبلش و تا ب امروز با من صحبت نکرده، ولی من نمی تونم خواسته هامو نگه دارم ک کسی بیاد و برام اجابتش کنه( منظورش همسر آینده) من باید خودم خرج سفر رو بدم، من بهترین غذاهارو خودم تو طبیعت با خدای خودم تجربه کردم، دست خودم رو گرفتم اوردم سفر، من از بودن با خودم بهترین حالو نبرم با کی میخوام ببرم؟
من اولین تجربیات ناب رو با خودم و خدای خودم نداشته باشم با چه انسانی میخوام داشته باشم؟
چه کسی باارزش تر و لایق تر از خودم تو این جهانه؟
این سفر منو بیشتر عاشق خودم، عاشق قدرت توحید درونم کرده، شجاع تر، توحیدی تر، ب خدا نزدیک تر، ب خودم نزدیک تر، وابسته خدایم هستم ولاغیر، اعتبار تمام خوبی ها و عشق های سفر رو ب خدا میدم نه بنده هاش، بنده هایی ک مسخر من شدن ک ب من خدمت کنن رایگان بی منت.
از درون پر شدم، حس بی نیازی، بی نیاز از هیچ کس و هیچ چیز، حس رهایی، هدایت رو بهتر متوجه شدم، سکان سفرم دست اوست، او میکشد قلاب را، بنده هاش رو خودش میفرسته خودش با عدالتش میبره.
یه موقع هایی اوج احساس آدم وقتیه ک توی طبیعتی روی قله ای جلوت انبوهی از جنگل و مراتع سرسبزه، حس بی نیازی حس اینو داری ک خوشبخت ترین آدم رو جهانی، چون خدا رو تو قلبت داری، خدا جاشو پر میکنه تو قلبت، خدا خونه میکنه تو قلبت، بی نیازت میکنه از عشق انقده ک از طرف دستانش بهت عشق و محبت میکنه، بعد یهو تو اون اوج زیبایی طبیعت یاد تمام محبت هاش می افتی و…
نمیتونم توصیف کنم، احساس نابیه، امیدوارم تجربه اش کنی، خودمم بیشتر، یه موقع هایی زل میزنم ب طبیعت و میزارم سکوت زبان منو و خدام بشه. این عبادتِ منه و من رو عاشق خودش کرده، اعتبار همه چیز ب او میرسه و نه من و نه هیچ یک از بنده هاش.
من تو این سفر از خدا خواستم ک بازم بیشتر و بیشتر سفر کنم، و نشانه هایی تو این کامنتم بود. آرزوی قلبی من اینه .آقای جو اومدن مهمانی شما، اولا من ایشون رو تحسین میکنم با این سن، این هیکل این سلامتی بدن، تنهایی ب دل جاده زدن، سفر کردن، با خود لذت بردن، دنبال کسب تجارب بیشتر، سفر سفر تا روزهای آخر عمر، تجربه تجربه تا روزهای آخر عمر، ایستایی در کار نیست، تا روز آخر زندگیت تجربه کسب کن و لذت ببر و سفر کن.
فاطمه عزیزم دوستت دارم هرجای این جهان هستی با عشق برات نوشتم برای خودم برای هرکس ک هدایت بشه ک این شخصیت میتونه با تعهد و سپاسگزای این چنین تغییر کنه در 2 و ماه و نیم، ظرف مون رو بزرگ کنیم و احساس خوب مون رو ادامه بدیم توی هر شرایطی ک هستیم، راستی پروفایلم هم سریع عوض کردم ک بهتر درک کنی و این حال خوب در سفرم رو با دوستان عزیزم شیر کنم، برای همه مون خوشی و لذت های بیشتر رو در کنار الله خواهانم.
سلام ناعمه جان
امیدوارم حال دلت خوب باشه دختر قوی مننن
یه مدت تقریبا زیادیه که کامنت های شما میاد جلوی چشمم و مسیری که از خودت و اتفاقات زندگیت مینویسی شباهت داره به من…احساس میکنم هم سنیم و دغدغه های مشابه ای باهم داریم.
احساس میکنم خدا شما رو آورده تو زندگیم تا ازت الگو بگیرم…یادمه یبار نوشته بودی تنهایی میرفتم تجریش و چقدر بهم خوش میگذشت و فلان…وقتی اون کامنت رو خوندم احساسی بهم گفت منم باید انجامش بدم…آخه میدونی من تاحالا تنهایی جای غریبه نرفته بودم و بی نهایت ترس داشتم از این کار ولی این ندا همش میگفت باید بری باید بری باید بری…منم وقتی یه چیزی اینجوری میزنه به سرم دیگه تا انجامش ندم آروم نمیشم…خلاصه پارسال شروع کردم تنهایی تهران رو گشتن…یه بار کافه یه بار رستوران یه بار پاساژ های لوکس تهران که چقدر به احساس لیاقتم کمک کرد و…
هر کسی تجربه تنهایی جایی رفتن براش خیلی لذت بخشه و برای منم همینطور بود.قشنگ خدارو میدیدم که منو گذاشته رو شونش و اون داره منو میبره.منم با اتوبوس و مترو اینور اونور میرفتم بعد قشنگ همزمانی هارو میدیدم که مثلا همون موقع که به ایستگاه میرسم اتوبوس میاد، یه جای خیلی خوب و خنک اتوبوس جا هست من بشینم یا برخورد خوب آدما با من و… خیلی تجربه ناب و شیرینی بود برام
منم خداروشکر نزدیک یک ساله علاقه ام رو پیدا کردم و اتفاقا در زمینه هنره.هرروز تمرین میکنم و آموزش میبینم و لذت میبرم از مسیر رشدم تو این مدت یه مقدار کمی هم ازش پول ساختم ولی یه تفاوت من با شما اینه که من خیلی دست دست میکنم برای انجام الهامات بخاطر همین نتایجم خیلی مورچه ایه.از قبلم خیلی اوضاع بهتری دارما اما از لحاظ مالی هنوز به چیزی که میخوام نرسیدم و دلیلش هم کمالگراییه و شما رو خیلی تحسین میکنم که انقدر قوی و بااراده داری روی خودت کار میکنی.منم هرجا ایمانم رو نشون دادم و حرکت کردم بعدش درها باز شده اما استمرار نداشتم تو این مسیر…واقعا خیلی لذت بخشه پاداش ایمان رو دیدن و خیلی بهتون تبریک میگم بابت اتفاقات عالی که داره تو زندگیتون رقم میخوره.امیدوارم منم بتونم مثل شما رو خودم کار کنم آخه امسال رو سال عملگرایی نام گذاری کردم
منم عاشق تنهایی سفر رفتن هستم و دوست دارم امسال اتفاق بیفته برام.امیدوارم شرایطش برام جور بشه.
ازت ممنونم که از خودت ردپا میذاری و از مسیرت میگی تا ایمان ماهم بیشتر بشه.مشتاقانه منتظر نتایج بزرگترت هستم و امیدوارم هممون به آرزوهای قشنگمون برسیم.
خداوند یار و یاور همگیمون باشه
راستی عکس پروفایلت هم خیلی زیباست.هم خودت و هم منظره پشت سرت.استیکر قلب قرمز
سلام سلام زینب عزیزم
مهربون ممنونم بابت تمام محبت ها و تحسین هات، خداروشکر ک خدا توفیق داده تا دستی باشم ک بنده ی خوبی چون شما ازم الگو بگیره و بگه میشه میشه اگه برا ناعمه شده برا منم میشه، خدای من و ناعمه یکی عه.
تمام قصدم از نوشتن کامنت هام اینه ک فکت داشته باشه حرفام، با نتیجه حرف بزنم و خوشحال میشم ک رحمت الهی رو انتشار بدم و بگم تمامش از فضل خداست، تو فقط حرکت کن، هرچه بیشتر چشم بگی و نجواهارو ساکت تر کنی تو نتیجه ی بیشتری می گیری و روند رشدت رو ب بهبوده و نعمت و ثروت بیشتری دریافت میکنی
عزیزدلم برای حرکت کردن در مسیر علاقه ات، هر الهامی میاد هر فکری چشم بگو و بگو باشه فارغ از نتیجه فقط بریم انجامش بدیم، فکر نکن این نجوا خاموش میشه من با تمام فکت ومنطق های گذشته ام هر بار ک میخوام برم فروش نجواهای ناامید کننده میاد و میخواد منو ب ایستایی و حرکت نکردن تشویق کنه ولی من بهش میگم اوکی بیا انجامش بدیم ببنیم این خدا چیکاره اس؟
من امروز برای فروش رفتم و بعدش یه حسی بهم گفت جمع کن برو یه مکان دیگه، این بین خودش پروسه ی زیادی داشت، جمع کردن، بردن، رفتن ب مکان جدید،دوباه پهن کردن وووو ولی من گفتم اوکی من باید با تغییر با حرکت کردن و نچسبیدن ب یک سری آدم ها یک مکان خاص عاااادت کنم.
باید ب خودم بگم خدا همه جا هست، اعتبار رزق و روزی رو ب روزِ خاص یا آدمای خاص اون مکان ندم. و رفتم و همون اول باز کردن وسایل یک آقای ثروتمند و بخشنده ای اومدن و 5 عدد ازم خرید کردن. و جمعا فروشم 5 میلیون شد، ظهرهم جمع کردم اومدم خونه.
زینب جان اینو ب خودمم میگم، فقط چشم بگو و انجام بده، تصمیم سریع بگیر، من همیشه میگم اوکی فارغ از نتیجه من میخوام عضله ی تصمیم گیری مو قوی کنم و اینکارو انجام بدم و بازخورد بگیرم اصن کاری ب نتیجه اش ندارم، چون هی ذهن میگه اگه اینجوری بشه چی، اگه نشه چی، تو بگو من میخوام یاد بگیرم تصمیم بگیرم و عملگراتر بشم، اگر نتیجه هم نده از دل این حرکت من قراره یه در جدید یه آگاهی جدید باز بشه بروم، من باید ایمانم رو ب خدا ثابت کنم، ببینه ک من عمل میکنم پس اونم قدم های بعدی رو بهم بگه.
موضوع بعدی از تنهایی خود لذت بردن، زینب جان بنظرم کسی ک از تنها بودن با خودش لذت میبره، نه کسی ک اصن میتونه با خودش تنها باشه، ینی یک جایی رو تنها بره، کوه تنها بره، مسافرت تنها بره، خودش آدم نوبریه، دیگه چه برسه ک تو اون تنهایی لذت هم ببره، چون من ندیدم افراد زیادی رو، خیلیییی کم هستن افرادی ک تنها با خودشون حال کنن، من هربار ب بقیه میگم میخوام تنهایی برم فلان جا، یا تنها هستم، میگن حوصله ات سر نمیره!؟؟
من دیگه از تنها بودن با خودم حوصله ام سر نمیره، حتی جای غریبی باشم، حتی اگر کارِ خاصی برای انجام دادن نداشته باشم، مثلا فقط کارم زل زدن ب طبیعت باشه و ساعت ها هم طول بکشه من حوصله ام سر نمیره و این یعنی ب جاهای خوبی از توحید، عزت نفس و لیاقت درون رسیدم، پر شدم.
یه چیز جالب بگم بهت از تغییر شخصیتم از وقتی ک شروع ب این حرکت فروش حضوری زدم، قبلا من یک سری پسرها رو توی ذهنم خیلی شاخ می پنداشتم، و شاید تا یک ماه پیشم ته ذهنم یه فکری میکردم ک اوووو پسر منطقه بالانشین و خوش هیکل و خوش تیپ و خفنگگ، ولی دیگه اینطور نیستم خیلی راااحت شدم با همه با حتی همون پسرایی ک از خودم بالاتر می دونستم شون، خیلی راحت ارتباط می گیرم و خیلی سریع خدافظی میکنم و دیگه حتی ذهنم هم درگیرش نمیشه.
خیلی برام جالب بود چون من گاهی درگیر انتخاب آدم ها میشدم توی ذهنم منظورمه، ولی الان خیلیییی کم شده، خیلی راحت میگذرم از همه، باور ب فراوانی انسانهای خوب دارم، سرم بالا سینه سپر جلوی همون پسرا و آدمای ثروتمند محصولم رو پرزنت میکنم، ی حس قدرت توحیدی در من ایجاد شده، ی عزتی ک میگه لله عزت جمیعا، عزت تماماااااا از آن خداست. من پیش خدای خودم با عزت باشم بنده هاش کی باشن ک بخوان منو تایید کنن؟
اتفاقا همون آدم خفنا همون گنده ها میخوان با تو باشن و میان با تو ارتباط می گیرن، دیگه تو ذهنم کسی خفن نیست، خفن منم، خفن تویی، چون خدایی در قلبم هست ک این قلب این شخصیت خیلی گرونه، آره من خیلی گرونم، ب همین خاطر خیلیا میان و خیلی سریع میرن ؛) اونا از طرف خدا اومدن ک ب تو خدمتی کنن و بعد برن
زینب عزیز دوستت دارم هرجایی ک هستی، ازت ممنونم ک برام نوشتی، توهم میتونی توهم میرسی ب اون نتایج دلخواهت، ب درآمد مالی، ب سفرهای زیاد، ب شخصیت توحیدی تر و عملگراتر، ب روابط عاشقانه و رویایی. خدا هست و خدا هست و خدا هست. در پناه الله باشی عزیزِدلم.
سلام ناعمه جان
خیلی ممنونم ازت که انقدر با عشق و حوصله وقت گذاشتی و از روندت برام نوشتی و راهکار هاتو بهم گفتی.
همونطوری که گفتم این بیماری کمالگرایی خیلی تو وجودم هست.وقتی به ایده ها عمل میکنم و اون نتیجه نهایی رو نمیگیرم ناامید میشم و دست از کار کردن روی خودم میکشم…
چقدر قشنگ گفتی تنهایی با خودت حالت خوبه.منم وقتایی که تنهایی میرفتم میگشتم خیلی احساس رهایی و توحیدی داشتم اما میدونم هنوز خیلی با تنهاییم راحت نیستم و هنوز جای خدا توی قلبم خیلی خالیه در صورتی که من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و به خیال خودم خیلی توحیدی بودم…اما الان میفهمم معنای توحید چیه…
من هرروز در مسیر علاقم تمرین میکنم و آموزش میبینم و دوره هارو کار میکنم اما احساس میکنم افتادم تو روزمرگی…وقتایی که حرکت میکنم، احساس زنده بودن و پویایی دارم ولی به نسبت قدم هایی که برمیدارم اتفاقات خوب بیشتری برام میفته و احساس میکنم درهای جدیدی داره به روم باز میشه…
ناعمه قشنگم ممنون میشم اگه از روند کار کردن روی دوره ها هم بهم بگی،اینکه چطوری رو دوره ها کار میکنی؟
خیلی کیف کردم وقتی نتایجی که نوشتی رو خوندم.اینکه 5 تومن به راحتی پول ساختی و دیگه پسرهای خیلی خفن برات عادی شدن و میتونی راحت باهاشون ارتباط بگیری.
واقعا تحسینت میکنم و برات بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم
سلام زینب جان امیدوارم حال دلت خوب و خوش باشه
عزیزم مهم خریدن دوره های زیاد نیست، شما دوره های عزت نفس و احساس لیاقت رو دارید پس روی زمینه کمال گرایی تون بیشتر کار کنید، فارغ از نتیجه انجامش بدین، درسشو بگیرید، رشد کنید، حتما اون قدم براتون درسهایی داشته، فااارغ از نتیجه، میزان ارزشمندی تون رو ب حرکتی ک دارین میکنید، ب مولد بودن تون بدین، درسته ورودی مالی داشتن از اون کار ب آدم خیلی عزت نفس میده، و باعث میشه امید در دل ادم روشن بشه
دوست خوبم حتما ی ایده هایی برا پرزنت محصولت هست، خودت باید بری تو دل ترسهات و بازاریابی خودت و محصولت رو انجام بدی، این باعث افتخارت باشه ک خودت داری علاقه تو پرزنت میکنی و مطمئنم خدا میدونه وقتی ازش بپرسی بهت ایده میده ک چطوری پول بسازی، و چه اقدام عملی انجام بدی و مطمئنا درها باز میشه.
روند کار کردن روی دوره ها: من با هدایت خدا دوره هارو کار میکنم و این روزها از طریق نشانه روزانه ام گفت دوره حل مسائل ک برای افرادی ک میخوان کارآفرین بشن عااالیه، من اول برا خودم ی دوره چند ماه میزارم ک باید تو 3 ماه اینو تموم کنم مثلا، بعد میگم این هفته کلا این جلسه، اول گوش میدم ی بار تصویری، بعد می نویسم جلسات رو.
نوشتن جلسات شاید 3 روز طول بکشه، تیکه تیکه می نویسم مثلا 20 دقیقه اول امروز، موقع نوشتن جملات استاد من پاز میکنم بهش فکر میکنم و در موردش با خودم حرف میزنم
من این روزا حرف زدن با خودم بیشتر شده، قبلا فقط آگاهی هارو می شنیدم الان دلم میخواد بیشتر با خودم راجع ب اون آگاهی ها حرف بزنم انگار کسی ازم مصاحبه می گیره، مثلا میرم بالاپشت بوم و یا پشت میزم انگار کسی ازم سوال می پرسه و من براش روند رشدم رو توضیح میدم، من اون تیکه از قانون رو توضیح میدم مثل کنفرانس دادن، نمیدونم شخصیت من دوست داره حرف بزنه گاهی بنویسه گاهی سکوت کنه، هرکاری ک ب خودم حس خوب میده
امیدوارم کمک کننده باشه برات زینب جان، در پناه الله باشی.
سلام ناعمه جان
چندروز میشه ک کامنت قشنگت پراز انرژی مثبت هست ب دستم رسیده
اما
الان موقه نوشتن بوده
ک من مدارم بالاتر اومده
ناعمه عزیزم رفتی همون جایی ک من دلم میخات برم
فیلبند
اتفاقا شوهرم رفته بود وعکس گرفته بود خیلی قشنگ بود
این خاسته در من شکل گرفت
اونجایی که برام نوشتی 2ماه ونیم شخصیتت تغییر کرده و ب خاسته ات رسیدی
از پارک محله تون لذت بردی
و گفتی تمام جهان مسخر تو شده بود
الان همچین احساسی دارم
.خدا چندروزه همش بهم میگه برو لذت ببر فقط
نمیخات کار فیزیکی کنی
چون من خیلی قدمها برداشتم واسه خاسته ام اما ی جا خدا گفته استپ کن
قرار نیست بدوی مسابقه ای درکار نیست
رها باش
و من چندروزه همش میرم بیرون یا پارک یا پیاده روی
یا اول صبح یا ظهر یا غروب
هر وقت گف برو هرساعتی هرجایی ک منو برد میرم
باورت میشه هوا عجیب عالی و خنک شده برای من
خیابونها عجیب خلوت وارام شده برای من
چراغ راهنماعجیب قرمز میشه وقتی من میخام از عابر پیاده رد بشم
فرزندان من عجیب آرام شدن
آدما همه روی خوش بهم نشون میدن و درمورد شادی بامن حرف میزنن
نشانه ها بیشتر و بیشتر شده
قلب من اروم شده
عجله هام خابیده
و هرکسی میات میگه بیا اینکارو انجام بده تشکر میکنم ازش و میگم نه نمیخام کاری کنم ممنونم
کلا ازون فضایی ک برای خودم ساخته بودم تا یکروز قبل از کامنت شما ک همش دویدن برای رسیدن به هدف بود دارم هر روز بیشتر دور میشم و میکشم بیرون
از درختان از هوا از پرواز پرنده ها از خنده ی نوزادم از خوابم لذت میبرم
میرم مغازه ها رو میشمارم هر مغازه جدیدی باز بشه توجه میکنم بهش ک باور فراوانی من تقویت بشه
امروز خانم باردار رو دیدم توجه کردم گفتم اینم یک خاسته داشته براورده شده و یک فرزند جدید ب این دنیا اضافه میشه
واقعا خدا همه چیز ب من داد
واین زندگی ک من دارم آرزوی من بوده سالهای قبل
پس باید ازش لذت ببرم تا
برسم ب زندگی ای ک الان آرزو دارم
و استقلال مالی ک میخام
خدا بهم وعده داد که محققش میکنه ب شرط ایمان ب شرط پاکی دل ب شرط معامله نکردن با ابلیس
برات آرزوی موفقیت وشادی و ثروت فراوان دارم
امیدوارم بیای و از نتایج قشنگت بنویسی وبیشتر ازت یاد بگیرم گلم