سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/08/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-08-25 07:32:192021-08-26 22:49:07سریال زندگی در بهشت | قسمت 198شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به اهالی زندگی در بهشت
امروز واقعا من حس زندگی در بهشت رو تجربه کردم و از خدا میخوام به سمت بهشت زندگیم هدایتم کنه
و نکته جالبی که من توی اکثر فایل های استاد و خانم شایسته عزیزم میبیبنم توانایی گوش دادن عااااالی شون هست
بااینکه هر دو قدرت تکلم و علم صحبت بالایی دارن ولی به هیچ وجه وسط صحبت اون یکی نمیپرن و با دقت گوش میدن
که این خودش بهترین الگو برای روابط هست
خدا برای هم و برای ما حفظتون کنه
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته نازنین
خیلی درس داره برای من که شما از هر چیزی لذت میبرید و احساس شادی میکنید از در باز کردن مرغها گرفته تا تمیز کردن جای خوا بشون و پریدن توی آب دریاچه
ممنونم که این پارادیس زیبا را از زاویه دیگه ای به ما نشان دادید از زیر خانه واقعا زیبا بود.
خیلی جالبه که از هر فرصتی در مورد قانون با هم صحبت میکنید وبرای خودتون وما قانون را مرور میکنید .میشه علت این همه نتایج پایدار شما را دید .
خانم شایسته خیلی محشر هستند که از ترس هاشون راحت صحبت میکنند شاید اگه من بودم اصلا عنوان نمیکردم ویا از ترس قضاوت نشدن میپرسیدم توی آب دریاچه یعنی آب تنی نه از سر لذت بود بلکه از سر خودنمایی که ببینید من نمیترسم
با دیدن این سریال قانون را کاربردی تر یاد میگیریم،خداوند ما را دوست داشت و ایده ساخت این سریال را به شما دا چرا که میخواست قانون را عملی یاد بگیریم.
بنام خدا
سلام براستاد گرامی وحتنم شایسته جان
این فایل نشانه امروز من بود.وچقدر متناسب با حال امروز من
باید برم تو دل ترسام .وقتی خودتو توجیه میکنی عملا دست وپای خودتو میبندی که وارد ترسات نشی وهمدلی میکنی با ذهن محافظه کار که نمیخاد از شرایط امنش خارج بشه .
نزدیکترین تجربه من در اینمورد همین امروز بود .من اولین روز یک وعده ای طبق قانون سلامتی رو گذروندم به لطف خدا ..صبح که بیدارشدم ذهنهم میگفت برو صبونتو بخور الان میخای بری بیرون . برف اومده سرده توام که سرمایی هستی ..یوقت حالت بد نشه .اما من بهش توجه نکردم رفتم بیرون برف میومد پیاده دخترمو رسوندم .چقدر ذوق میکرد که برف میاد و با حال خوب رسوندمش .بعدش رفتم چند جاخرید واومدم خونه اصلا گشنم نبود .فقط اب خوردم وچای .کارامو کردم .فایلامو گوش دادم .رفتم دنبال دخترم ودوباره توراه برف بازی کردیم.یه قهوه خوردم وغذای دخترمو اماده کردم .یه خواب کوتاه سبک وبعد چند ساعتش رفتم تا غذامو اماده کنم .فاصله بین دووعده ام حدود26 ساعت شد .بدون خستگی وخواب الودگی وحتی گشنگی وخدارو شکر که روزاولم رو با موفقیت به اتمام رسوندم .
اگه میخاستم به توجیهای ذهنم گوش کنم شاید چند روز دیگه این کارو انجام میدادم
وبه خودم تبریک میگم که اینکارو انجام دادم .
متشکرم از استاد که هر لحظه درحال مدور قانون وتوضیح اون برای ما هست که درمدار شنیدنش هستیم .
خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عزیزم خانوم شایسته گل
و همه بچههای سریال زندگی در بهشت
چقدر احساس خوبی داره وقتی که آدم میاد روی شخصیتش کار میکنه
کار کردن روی شخصیت و غلبه بر ترسها احساس آزادی و قدرت رو به آدم میده
من خودم توی زمینه عزت نفس که پاشنه آشیلمه ترس داشتم و دارم
و سعی کردم تا جایی که میتونم برم تو دل ترسهام
من واسه همین کامنت گذاشتن ترس داشتم و توجیهات ذهنیم این بود که من تا فلان دورهها رو نخرم فلان موفقیت ها رو کسب نکنم کامنت نمیذارم یا بیام چی بگم اینایی که کامنت میذارن آدمایی هستن که رو خودشون کار کردن پیشرفت کردن و حالا دارن کامنت میذارن
اونا بلدن تو بلد نیستی
یا مثلاً نکنه چیزی بنویسم که استاد و بقیه خوششون نیاد و از این سری توجیهات
ولی از اونجایی که تصمیم گرفتم روی عزت نفسم کار کنم
یه روزی گفتم من میخوام کامنت بذارم و از خدا میخوام که هدایتم کنه
و چقدر لذت بخشه کامنت گذاشتن و خوندن کامنتهای بقیه
یه جورایی مثه این میمونه تو کافه یا یه جای به حال نشستی داری با دوستات راجب این آگاهیها حرف میزنی
من خودم عاشق این موضوعم که بشینم ساعتها و ساعتها راجب این موضوعات با یکی یا یه جمعی حرف بزنیم
یکی از ترسهای فعلی من ترس از بحث کردن با دیگرانه
من تو بچگی آدم نترس و دعوایی بودم اما نمیدونم سر چه اتفاقی باعث شد که آدم خجالتی و تو داری بشم
ولی میدونم دلیلش کمبود عزت نفس بوده
مخصوصا از زمانی که با این مباحث آشنا شدم ذهنم قدرت بیشتری داره برای اینکه توجیه کنه که بحث نکن با کسی
بذار اونا هر کاری میخوان بکنن ینی من خیلی جاها حقم رو خوردن یا سرم داد زدن بدون دلیل و ساکت موندم و چیزی نگفتم ریختم تو خودم فقط بخاطر اینکه من نخواستم بحث کنم و ذهنم اومده منو آدم فرهیخته و با شعوری نشون داده که آره تو بیشتر از اونا میفهمی بذار خدا جواب کارشونو بهشون میده و یه وقتایی مرز بین اینکه الان من باید تمرکزم رو بذارم روی نکات مثبت و یا اینکه بحث کنم و از خودم دفاع کنم حرفمو بزنم رو درک نکردم ولی سعی میکنم برم تو دلش و راهشو پیدا کنم
موضوع بعدی که خیلی برام درس داشت رفتاری بود که شما داشتید استاد عزیزم
چقدر شما عالی به قانون عمل کردین واقعا تحسین برانگیزه
اول تبریک میگم به خانوم شایسته عزیزم یه خانوم قدرتمند که تصمیم گرفت بر ترسش غلبه کنه و بره تو دلش این کار بسیار بسیار ارزشمنده
دوم کاری که استاد انجام دادن قابل تحسین و ستایشه
اینکه کاری نکردن که خانوم شایسته به زور و اجبار بر ترستون غلبه کنن
کاری که اغلب ما تو زندگیمون انجام میدیم ، میخوایم به زور به بقیه نشون بدیم که راه ما درسته و باید از راهی که ما میگیم بری ،کاری که ما میکنیم درسته رفتاری که ما انجام میدیم درسته و هر کسی خلاف علایق و سلیقه ما رفتار کنه میخوایم به زور بهش نشون بدیم که مسیر درست چیه ولی درحالی که اولا ما واقعاً نمیدونیم مسیر درست چیه
خیلی موقعها بوده تو زندگیمون که فکر میکردیم درست فکر میکنیم و خیلی حالیمونه ولی بعد گذشت چند سال فهمیدیم اون موقع تو در و دیوار بودیم دوما بلفرض که مسیر ما درست و خوب
وقتی که تو میای تمرکزت رو از روی خودت برمیداری و میذاری روی بقیه در واقع خودتم از مسیر درست خارج شدی ولی حواست نیست
سوما اصلا تو مگه این مسیر درست رو پیدا کردی که داری اعتبارشو میدی به خودت خدای تو اینکارو انجام داده پس اونم خدایی داره و اگه لازم باشه به این مسیر هدایتش میکنه تو خودت لذت ببر و تمرکزت رو بذار روی خودت
چقدر لذت بردم از این میزان عمل کردن دقیق استاد به قانون که اجازه دادن خانوم شایسته تکاملشونو طی کنن حتی اگه پنج سال طول بکشه
امیدوارم هممون بتونیم قانون رو درک کنیم و بهش عمل کنیم تا زندگی در تمام ابعادش بهشت بشه برامون
خوشبخت سالم ، ثروتمند و سعادتمند در پناه خدا باشید
خدا نگهدارتون
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و همه دوستان زیبا بین
خدایا شکرت که فرصتی دوباره به من دادی تا یه قسمت دیگه از این سریال زیبا رو ببینم
استاد من هم از آب وشنا کردن میترسم و دوست دارم شنا رو یاد بگیرم و شنا کنم ، امروز بعدازظهر تو تلویزیون شبکه مستند دیدم که مخمل کوه خرم آباد و نشون میداد اونجا اون راوی که در مورد کوه توضیح میداد که یه کوه بسیار زیبا و بود وچند تا آبشار زیبا هم داشت من دیدم که یه جاهایی از وسط کوه که رودخانه مانند بود وآب میرفت اون مرد داشت میرفت و یه جایی رسید که عمق آب زیاد بود و گفت که اینجا رو باید شنا کنیم وشنا کرد ورفت و صحنه های زیبایی و هم خودش دید وهم برای ما که بیننده بودیم نشون داد حالا فکر کن اگه شنا بلد نبود همونجا برمیگشت واون زیبایی هارو نمیدید بخاطر همین من دوست دارم که شنا رو یاد بگیرم وهم به ترسها غلبه کنم وهم لذت شنا کردن و تجربه کنم
خدایا کمکم کن تا بر ترس هام غلبه کنم
خدایا خودت در زمان و مکان مناسب شنا کردن وبه من آموزش بده
خدایا مارا به راه راست هدایت کن راه آنهایی که به آنها نعمت داده ای ونه راه آنهایی که به آنها غضب کرده ای ونه گمراهان
خدایا شکرت برای زیبایی هایی که در این فایل زیبا دیدم
استاد عزیزم از شما و خانوم شایسته هم بی نهایت سپاسگزارم برای تهیه این فایل ها
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و خوشبخت وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
این قسمت از سریال هم مثل قسمتهای قبل درس که چه عرض کنم درسها داشت ..
مهمترین درسش هم غلبه بر ترس بود
واقعا هیچ وقت ترس نمیتونه از بین بره فقط میتونه از مرحله ای به مرحله بالاتر ارتقاع پیدا کنه قاعدتا به همون نسبت هم ایمان قوی تر میشه و شجاعت هم بیشتر و بیشتر میشه
من قبلا از رانندگی واهمه داشتم ولی از وقتی که آزمون کتبی رو با نمره بسیار بالا پاس شدم ترسم ریخت و الان بسیار عالی رانندگی میکنم ولی باز هم ترس دارم
ولی الان آرام از چیه؟
ترسم از رانندگی با کامیون و اتوبوس و مینی بوس حای دوچرخه هم ترس دارم
چرا ؟ فقط به دلیل اینکه بلدش نیستم
نرفتم یاد بگیرم
این اعتماد به نفسو دارم که اگر برم دنبالش خیلی خوب میتونم از پسش بربیام
چون قبلا من شنا بلد نبودم الان تا کمی بلدم
رانندگی بلد نبودم الان بلدم
تعمیرات تجهیزات پزشکی بلد نبود الان بلدم
تعمیرات تجهیزات قدرت بلد نبودم الان بلدم
نقشه خوانی بلد نبودم الان بلدم
نصب اپلیکیشن رو گوشیم بلد نبودم الان بلدم
قوانین الهی موفقیت رو بلد نبودم الان بلدم
و خیلی بلد بودنهای دیگه که فکر کنم میتونم لیست کنم
پس ترس همیشه ممکنه باشه مهم منم که چگونه به ذهن بتونم غلبه کنم
واقعا چگونه میتونم غلبه کنم؟
با تقویت ایمان
این ایمانه که دست منو میگیره و کمکم میکنه
ایمان به کی و به چی؟
به خدای یگانه
به چیه خیلی یگانه ایمان بیارم؟
به قدرتش
بله به قدرتش به قادر بودنش به رب بودنش به چشمهایی که میبینه به دستان خداوند که دارن کار میکنن به همه چیزش …
اون کسی که به خدا ایمان داشت چه چیزی رو نداشت؟
خدا هر کاری رو میتونه برای ما انجام بده فقط کافیه درخواست کنیم
اما شرط داره حمید جان شرط داره
شرطش ایمانه
ایمانه
ایمانه
ایمانه
ایمان به خدای یگانه
خدایا کمکم کن تا به همه آرزوهام برسم
استاد عباس منش هم داره تو رو صدا میزنه
خدایا دستمو بزار تو دستت منو ببر به آسمونها
خدایا شکرت که هستی
خدایا شکرت که هستی و قدرتمند هستی
خدایا ازت ممنونم که هیچ وقت کم نمیاری
و همیشه هستی
و همیشه قدرتمند هستی
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
حمید جان ازت ممنون که این کامنت زیبا رو نوشتی و به یادگار گزاشتی
در پناه الله یکتا شاد پیروز و موفق و سربلند باشید
به نام خداوند بخشاینده و هدایتگر
درود بر استاد توحیدیم و مریم بانو و دوستان بهشتیم در سریال زندگی در بهشت
نکات مهم این قسمت فوق العاده
+ استاد از اینکه با دوربین پریدید توی آب دریاچه پارادایس و تونستید اون صدای آب رو به تصویر بکشید و ما بشنویم خیلی حس خوبی گرفتم و اینکه از روی سطح آب زاویه پارادایس رو به ما نشون دادید واقعاً از شما سپاسگزارم خیلی لذت بخش و زیبا بود.
+ رقص آب دریاچه جلوی دوربین فوق العاده زیبا بود. خدایا شکرت
+ خیلی موقعها هست ما ترسهامون رو توجیه میکنیم.
+ آدم اونقدر خودشو توجیه میکنه که گول میخوره یعنی خودشم از یه جایی به بعد نمیفهمه داره توجیه میکنه.
+ هر چقدر آدم ذهن شو بیشتر بشناسه و آگاهانه بره توی دل ترسهاش و توجیه نکنه خودشو، هِی دنیای بزرگتری رو تجربه میکنه.
+ یواش یواش توجیهها رو خودتم باورت میشه که به این دلیله که نمیپری توی آب.
+ یاد بگیریم بر ترسهامون غلبه کنیم، یاد بگیریم خودمونو بشناسیم، مغزمونو بشناسیم، بدونیم که همش دنبال توجیه کردنه، ما نباید اجازه بدیم و باید تجربه کنیم زندگی رو.
+ هر تفریح دیگهای چیزی که یاد بگیری بهتره تا اینکه یادش نگیری و روی ذهنت بیشتر تسلط داری و از فرصت زندگی در این برهه کوتاه بهتر و بیشتر میتونی استفاده کنی. وقتی که شجاعتره بیشتر قدرتمندتره.
+ چقدر ابرهای پارادایس️️️ در این تابستون در آسمان پارادایس خارق العاده بودند واقعاً لذت بردم از این نقاشی خداوند. خدایا شکرت
من هر وقت وارد ترسهام شدم فهمیدم که به قول استاد همشون واهی هستند و هر چقدر بیشتر ترسیدم عقب افتادم از اون مسیری که باید میرفتم.
به نظر من آدم تا خودشو نشناسه نمیتونه با دنیای اطرافش به صلح برسه، چون این انرژی قدرتمند درونی ما اینقدر قدرتمنده که هیچ قدرتی نمیتونه در مقابلش بایسته. انسانی که فرشتههای خداوند براش سجده کردند و در درگاه خداوند آنقدر ارزشمند هستیم که هیچ ترسی وجود نداره و میتونیم به راحتی هر چیزی رو که بخواهیم یاد بگیریم و تجربش کنیم و لذت ببریم و چشم اندازهای جدیدی رو به روی زندگی زندگیمون با خواستهها و آرزوهامون باز کنیم.
خدایا شکرت – خدایا شکرت – خدایا شکرت
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست هدایت فرما و آرامش و لذت و صلح را در زندگی من جاری گردان
دوستتون دارم بهشت وار
سلام
من ارومم و جهان هم با من در ارامش قرار گرفته و هیچ چیزی برام ارزشمندتر از یه ذهن اروم نیست
در مورد ترسها گفتی استاد
خیلیییییی ترس داشتم ولی تو این هزار روز با تکیه بر خدا بهشون غلبه کردم,فقط تو این هزار روز
میخوام برای تقویت عزت نفس و خودباوریم و سپاسگزاری از خدا و شما بنویسم
ترس:
1.نردبان…..من بدجور میترسیدم از نردبان ولی بارها رفتم تا اون بالایی بالا و میوه چیدم یا شیشه هارا پا کردم
2.ترس از لبه پشت بوم اگه از وسط پشت بوم یه ذره جلوتر می رفتم تپش قلب میگرفتم ….. انجامش دادم بارها و چقدر توهمی بود این ترس
درکل ترس از ارتفاع
3.ترس شدید از حیوان,از پرنده بگیر تا هرچی حتی گوسفند, گربه تو پارک از نزدیکیم رد میشد جیغم هوا بود,یه باره رفته بودیم اصطبل اسبهارا دیدم داشتم سکته میزدم,طوطی نشست رو شونه ام من نفسم بند اومد……..انجامش دادم از عروس هلندی شروع کردم و تو دستم گرفتمش, رفتم شمال از سگها نترسیدم و بهشون غذا دادم و حتی صبح زود رفتم پیاده روی لب ساحل و یه عالمه سگ هم بودن ,اسب رو نازش کردم و سوارش هم شدم,گوسفند رو ناز میکردم و بهش برگ میدادم و ترس حیوان بای بای شد ,ادمی که از از اسب توی اصطبل هم میترسید سواررررش شد ,افرین بابا
4.ترس از شیرجه….شنا نمیترسم ولی از شیرجه خیلی میترسیدم ولی انجامش دادم
5.ترس از تاریکی…… تو باغ باباجونم بارها رفتم تو تاریکی مطلق
6.ترس از تنهایی کوه رفتن…..کوهش تنها مشکلی نیست چون کوه شلوغیه و امن چون داخل شهره ولی از لحاظ تنها بودن که انگاربقیه بگن وای این دختره کسیو نداره در صورتی که چرت محض بود و انجامش دادم
البته بقیه جاهام ترس داشتم تنهایی برم و همیشه یکیو ور دلم میبردم,تنهایی پیاده روی,باشگاه,استخر,خرید ,همه اینارو تجربش کردم و با خودم کاااامل به صلح رسیدم و دیگه عادی شد برام و اصلا درستش هم همینه دیگه
7.ترس از دوچرخه سواری…….من فقط تو پارک و بچگی دوچرخه سواری کرده بودم و وقتی خواستم بخرم همه مخالف, دوسال پیش به علت علاقه زیادم به دوچرخه رفتم تنهایی خریدم و برا اولین بار از محل خرید تا خونه تو کلانشهر شلووووغ اومدم خونه که اصلا بابام پر تعجب شده بود و خودمم تو شهر تونستم برا اولین بار بیام خونه راحت
واقعا به خودم افتخار میکنم که برا علاقم ارزش قائل شدم
8.ترس از حرف مردم….روستای ما وقتی میریم با اینکه همه جا خاکیه ولی ملت با کفش خوبشون دور میرن تو روستا و برا من عجیب بود من دمپایی راحت بودم ولی بخاطر حرف بقیه که میتوم بگم فقطط من بودم از دمپایی استفاده میکنم اونجا…..پوشیدن لباسهایی که خودم دوست دارم….کنارگذاشتن روابطی ک رو مخم بود
عالی تو این حوزه دارم عمل میکنم…..ولی این ترس همیشه باهامه کلا یه نجوایی کنارم هست به نام مردم چی میگن؟!
9.ترس از رانندگی……. ناگفته نماند تپش قلب میگرفتم بدجوووور …..با افتخار انجامش دادم تو جاده و شهر و شب و روز ,عالی با پیشرفت سریع
10.ترس از رفتن به جاهای جدید…..عاااااالی عمل مبکنم هیچ مشکلی برای رفتن به جای جدید ندارم
11.ترس از خرچنگ….لب رودخونه بودیم و کف اب پر از خرچنگ بود ولی دلو زدم و رفتم وسط رودخونه چون من عاشق انرژی آبم و جالبه من خرچنگها ازم فرار میکردند
12.ترس از جن و این توهمات…..کااااملا ریختمش دور ولی اعتراف میکنم میترسیدم از روح و جن و اینا ولی بعد که فهمیدم اصلا از لحاظ فرکانسی باهم متفاوتیم دیگه راحت شدم
خداروشکر
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم
اخه من دورتون بگردم، عزیزای دل من، چندبار تواین سالها این فایل رو دیدم، وهربار می بینم انگار اولین باره، مثل کسی که عاشق کسی وچیزی هست وبا هربار دیدنش لبخند میزنه قلبش شاد میشه چشماش برق میزنه وحال دلش خوب میشه…
استاد قشنگم مریم قشنگم، اونجا که فیلم زیر خونه رو گرفتید و گفتید دیگه جای نمونده تو این پردایس نشونتون نداده باشیم ،بعد خندید با استاد، منم کلی خندیدم وذوق کردم، نمیدونم چطوری احساساتم رو بیان کنم با اینکه عزیزترین افراد زندگی هرکسی خانوادش هستند ولی به الله قسم که انقدری که من از دیدن شادی وخوشبختی وموفقییت شما دوتا عزیز دل ذوق میکنم ولذت میبرم وسپاسگزاری میکنم در مورد پسرم وعزیزانم این حسو ندارم…
نمیدونم چطوری بگم، شما دو عزیز، تنها کسانی در این جهان پهناور بودید وهستید که به لطف الله راه ورسم درست زندگی کردن رو بهم یاد دادید، شما خدا رو بهم شناسوندید و منو با خودم وخدا و جهان وجهانیان آشتی دادید ، یه حس اتصال شدیدی نسبت بهتون دارم، با ارزشترین چیز وعلم ودانش توی زندگی چیه؟؟
اینکه یکی بیاد صادقانه عاشقانه واز روی مهر ومحبت راه ورسم خوشبختی وخیر وسعادت دنیا و آخرت رو هم بهت نشون بده هم دستتو بگیره بگه کنار من راه بیا تو این مسیر، من میبرمت به سمت خدا به سمت خوشبختی، به سمت سلامتی و آرامش و امنیت فقط بیا و پا بذار جا پای من!!!
این سریالهای سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت برای من حکم همون چراغ و فانوس رو داشته که تو دستهای شما بوده، من شمارو دنبال میکردم ومیخواستم پا بذارم جای پای شما تا مسیرو گم نکنم وقتی مجبور شدم ازتون فاصله بگیرم، واین سریالها چراغ راهم بودند تا گمتون نکنم تا بدونم کجایید کجای مسیر ، تا ببینمتون و بیام همراهتون….
هر روز هزاران رفکر و نجوا و تضاد و علت حواس پرتی در اطرافمون هست که بخواد ما رو از مسیر دور کنه، در کنار اونهمه آموزه های نابتون، این سریالها کاری کرد تا ما عمل به قوانین رو ببینیم ودرک کنیم ویاد بگیریم…
من به شخصه خیلی خیلی تجربه های مشابه شما داشتم از بچگی از این سبک زندگی کردن تو طبیعت بگیر تا مسافرتهای خارجی و شرایط سفر و ….
ولی حیف وصد افسوس که جز همون دوران بچگی که ذهن پاکی داشتم و همه چیز رو عاشقانه وشاعرانه وقشنگ می دیدم از اون به بعدش جز سیاهی هیچ چیز نمی دیدم، نه خودم رو، نه نعمت سلامتی نه نعمت مال واموال نه نعمت یار وهمدم نه نعمت آزادی مکانی وزمانی!!!
واااااای خدایااا اخه چقدر گیج وگنگ و سر به هوا بودم، چقدر تو حاشیه بودم، اصلا دنبال چی بودم که گوشهام کر وچشمهام کور وقلبم بسته بود سالها روی اینهمه نعمت…
توجیه کردن، یا ماسک زدن، هر دو کاری میکنه تا نتونی خود زیبا خود خوشحال خود سرزنده خود خوشبختت رو ببینی، چون با توجیه و ماسک زدن، نمی تونی خود واقعییت رو ببینی وخودت رو محروم میکنی از خوشبخت وسعادتمند بودن…
خوشبخت کیه؟ سعادتمند کیه؟
کسی که هر چی نگاه میکنه هر چیزی رو حس می کنه میگه اینها برکات ونعمت های خداوند هستند که در اختیارم قرار داده تا راحت زندگی کنم…
حالا شده یه نیمرو با یه تیکه نون و یه استکان چای که تو خونت بخوری و روزت رو شروع کنی تاااا خوردن بهترین ولذیذترین غذاهها توی شهر وکشوری که سفر کردی بهش، ویا لذت خوردن غذایی که مادرت باعشق برات درستش کرده…
من همیشه قبلنا میگفتم خب خدا منو آفریده وظیفش بوده امکانات هم در اختیارم بذاره، دیگه حالا تشکر وقدرانی برا چیه؟؟.
به همه داده به منم داده….
ولی بعد اگاه شدنم فهمیدم اونی که خدا باعشق واز روی رحمتش به شخص خودم عطاء کرده کجا و اونکه فقط به عنوان وظیفه وخداییش در اختیار بنده هاش قرار داده کجا….
وقتی می بینی انگار مثل یه بچه یتیم تنها وبی کس بودی وقتی توی اوج ذلت و ظلم به خودت گرفتار شده بودی وقتی با نادانی وجهالت خودت رو غرق گناهان واشتباهات و شرک ورزیدنهات کرده بودی طوریکه فقط مرگتو ازش میخواستی، با اینکه همه چیز داشتی ولی به چشمت نمی اومده از بس منکر و کافر بودی…
ولی همین خدا اومده ونجاتت داده وسرپرستت شده چون تو اجازشو بهش دادی ، دستتو گرفته کمکت کرده ، گوشهات رو شنوا کرده تا حقیقت رو بشنوی چشمهات رو بینا کرده تا حقیقت رو ببینی و قلبت رو باز کرده که حقیقت رو درک کنی، اونجاست که فرق بین نعمتی که از روی وظیفه داده ودر اختیار هر کافر و مشرک و متوکل و یکتاپرست به صورت یکسان گذاشته ، با نعمتی که به شخص خودت داده و فقط خودت میدونی که اون چه لطف ورحمت بزرگی بوده در حقت، انوقت دیدت ونگاهت وباورت به خودش و جهانش دگرگون میشه…
دیگه برای هر چیز کوچیک وبزرگی سپاسگزارش هستی و هر چه خیر وخوبی وحتی بدی ظاهری وتضاد رو هم از خودش و البته نعمتی از طرفش می بینی که اومده وفرستاده که تورو بزرگ کنه ومقام تورو بالا ببره، تا هم خودت از خودت راضی باشی و هم خودش ازت راضی باشه…
ودر نهایت هیچ حسی بالاتر از اینکه خدا از آدم راضی باشه وجود نداره….
وخدا چطور از من راضی وخشنود میشه؟
وقتی که بهش ایمان واعتماد داشته باشم، تسلیمش باشم و تنها وفقط خودش رو بپرستم و تنها بر خودش امید ببندم و تنها بر خودش توکل کنم ….
به قول شما استاد قشنگم کار من بندگی کردنه و کار خدا خدایی کردن…
خدایی که برگی بدون اذن واجازه اش برزمین نمی افته، وتمام حرکات وسکنات و فکرها و حرف قلبهامون اگاهست….
خب عبادت یعنی چی؟
یعنی دیدن نعمت هاش، استفاده ی درست از نعمتها کردن ، لذت بردن و سپاسگزار نعمتهاش بودن…
کاری که شما همیشه در حال انجامش هستید وبه ما هم یادش دادید…
امیدوارم واز خدا میخوام که همیشه منو توی این مسیر صراط مستقیم نگهداره، جایی که همه ی متن ها ونوشته ها وتصویرها وصداهاش نشان از عظمت وبزرگی خداوند داره، همین سایت خدایی، همینجا که من درش خدامو پیدا کردم شناختمش، و شروع کردم به بندگی کردنش…
استاد ومریم عزیزم ان شالله هر لحظه وهمیشه در پناه امن خدا باشید، آمین
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار
چقدر این پردایس زیبا است صدای مرغ و خروس فضای رویایی درست کردن چه ایدهی جالبی برای مرغها درست کردید هم فضای اونجا تمیز میمونه و هم اون کودها به طبیعت برمیگردد
دریاچه زیبا با اون آب شیرین و زلالش چقدر لذت بخشه که همچین محیطی داشته باشی و هرلحظه که دوست داشته باشی بپری توی آب واقعا که ثروتمند شدن معنوی ترین کاره دنیاست
توی آب دیدن اون فضای رویایی واون درختان سرسبز و قشنگ چقدر لذت بخشه استاد عزیزم اون موقع ای که صورت خودت را با اون آب می شوستی چه حسی داشت وگفتم کاشکی من هم اونجا بودم
یکی از توجیهی که من داشتم در مورد رانندگی بود
در همیشه دوست داشتم که رانندگی یاد بگیرم ولی هر بار خودم توجیه می کردم و می گفتم حالا این قدر هم واجب نیست تو که راحت می شینی
کنار راننده و لذت میبری ولی خدا را شکر با کار کردن روی احساس لیاقت امسال رفتم تو دل ترسام و گواهینامه رانندگی را گرفتم
خدایا مسیر را برای من آسان کن
تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم
ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادهای نه راه گمراهان