سریال زندگی در بهشت | قسمت 198 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

228 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا روحانی گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    سلام عشقم، جانم، استاد بزرگوارم

    سلام خانم شایسته گرامی، شاگرد اول جمع عباسمنشی ها،هر روز بر ترسی غلنبه می‌کنی و هر روز ورژن جدید از خود میسازی و هر روز بهتر از دیروزی، آفرین بر جسارتت و عالی بود این خود افشائیت

    استاد واقعا دمت گرم خیلی لذت بردم، چه ایده جالبی که گوشی را با خودتون بردین تو آب، یعنی منو بگو غرق در لذت شدم با تمام وجود خودمو تو آب حس کردم، صدای آبو که نگو دیوانه کننده بود، خیلی کیف کردم، بسیار عالی بود سپاسگزارم عزیزان من

    واقعا دست مریزاد که عاشقانه دوست دارین از لذتهایی که میبرین، تجربه‌هایی که میکنین ما هم بهره ببریم،و به زیبایی تمام قسمت های زیبای پرادایس رآ با ما به اشتراک میگذارید تا ما هم در لذت شما شریک باشیم .

    استاد جان خاتم شایسته مهربان و دوستان عزیز در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    کتیبا گفته:
    مدت عضویت: 2371 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم شایسته مهربون و عزیز دل

    چقدر شما دو تا خوب که نه فوق العاده هستین

    مریم جان عزیزم از راه دور با فرکانسم بغلت می کنم و می بوسمت

    خدایا شکرت ❤️

    خب من ترسام خیلی زیاد هستن و به بهانه اینکه سرم شلوغه نمی دونم کدوم الویته، کدوم پاشنه آشیل اصلیه به هیچ کدوم حمله نمی کنم…

    الی حساب گفتم همین الان بیام به یکی از اونا حمله کنم ….

    یکی از ترسام ترس از ابراز احساساته

    این پاشنه آشیل امروز واسم واضح و روشن شد وقتی فایل گفتگو با دوستانی که هیجان زده میشن و ابراز احساسات میکنند من احساس خجالت کشیدن می کردم

    ترس از ضایع رفتار کردن در فرهنگ قضاوتگری و ترس از عدم تایید شدن ترس از احمقانه رفتار کردن ترس از سبک مغز بودن ترس ترس ترس

    تجزیه و تحلیل های بیش از اندازه رفتار و اعمالم ترس از سو برداشت دیگران از کلام و رفتار پوشش و هزاران ترس مضخرف دیگر….

    ترس از ابراز وجود ترس از احمق به نظر آمدن ترس از فریب خوردن ترس از آسیب زدن و آسیب دیدن ….

    و اما فکر کنم پاشنه اصلی ترس از احمق به نظر آمدن و ضایع شدن که باعث میشه بعد از صحبت در جمع یا حتی کامنت و یا پست گذاشتن در فضای مجازی حالم بد بشه ….

    بابا بیخیال مگر مردم بیکارن که بشینن حرفها و اعمال و رفتار تورو تجزیه و تحلیل کنند

    تازه آگه هم کامنت، حرف، رفتار ظاهرا احمقانه ای انجام دادی یکم توی این روزای غم یکی با خندیدن به تو یا مسخره کردن تو روحیه بگیر دلش شاد بشه چه اشکالی داره

    هیچ اتفاقی نمیفته دختر نترس

    این همه رئیس جمهورا با اعتماد به نفس کارای احمقانه می کنند حرفهای چرت و پرت و ضد و نقیض میگین. … تو هم بیا کامنت بذار پست بذار حرف بزن

    نترس بیا

    تو هم بیا وسط برقص حتی آگه فک می کنی بلدنیستی ضایع می رقصی بیا خوش باش

    جشن تموم میشه دلت می سوزه که فقط رقصیدن بقیه رو تماشا کردی

    از هیچ بودن برای همه نترس

    بیا وسط قرش بده ما آس و پاسیم بیخیال😀

    از کوچیک شدن تو چشم آدما نترس

    از هیچ بودن برای همه نترس

    نترس این جشن رو فرمانروا به عشق تو برپا کرده

    نترس بیا وسط

    خدایا شکرت ❤️

    خدایا دوست دارم ممنون که همیشه کنارمی

    آمین یا رب العالمین که در آغوش تو از تمام ترس ها و بندها رها شوم و لذت رقص پرواز و عاشقی با تو رو تجربه کنم آمین یا رب العالمین ❤🙏

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      کتیبا گفته:
      مدت عضویت: 2371 روز

      سلام مجدد خدمت استاد جان و مریم عزیزم ❤😙

      امروز به لطف خدا تونستم به دل یکی از ترسهایی که سالیان سال از روبرویی باهاش طفره میرم برم 😊

      خدایا شکرت❤🙏

      من سال ها پیش به اندازه پول خرید ماشین کار کرده بودم ولی بخاطر ترس از رانندگی و احساس عدم لیاقت اون پول رو از دست دادم…

      چند وقتیه لیزی دارم روی عزت نفسم کار میکنم

      الان پول خرید دوچرخه رو داشتم مدتی یه صدایی میگه برای تمرین عزت نفس برو نمایشگاه ماشین قیمت بگیر…

      ولی با این بهانه ها که من که پول خرید ماشین ندارم تازه آگه هم بخوام بگیرم فعلا تیبا یا 206 میگیرم… قیمتها هم اینترنت مشخصه…

      چه کاریه بروی نمایشگاه بپرسی.

      اینجوری ترس از انجام تمرین رو توجیه می کردم

      امروز با خودم گفتم من چه جور ماشینی واقعا میخام…

      یه ماشین جمع و جور که رانندگی و کنترلش برام راحت باشه در عین حال بدنه و موتر قدرتمندی داشته باشه و بتونم باهاش سفرهای طبیعت گردی بروم و در عین حال مناسب تردد داخل شهر باشه همچنین بتونم بابا و مامانم رو هم هرجا خواستن ببرم…

      من اطلاعاتم درمورد ماشین ها صفر است در حد همین چند ماشین پراید و پژو هست…

      وقتی نزدیک رفتنم شد دوباره ترسها و نجواها اومدن سراغم … فکر میکردم ماشین با ویژگی های که من میخام فقط خارجی هست

      و من هیچ اطلاعاتی راجع ماشین ها ندارم بروم الان اسم ماشین ها رو هم بلد نیستم ضایع میشم ذهنم میگفت اول برو اول اینترنت سرچ کن یکم اطلاعات کسب بعد برو نمایشگاه.

      خدا رو شکر این دفعه سریع دست نجواها رو خوندم این همه مدت منو بخاطر اینکه قیمت تیبا و 206 توی سایت هست از رفتن نمایشگاه طفره میرفتی. نزدیک رفتن که شد ترس آمد سراغم ذهن حقه باز این بار از این در واردشد😕 بابا چه کاریه به خودت استرس بدهی استاد میگه باید مثل رودخانه روان باشی نباید زور بزنی باید از زندگی لذت ببری بیا بجای نمایشگاه رفتن برو با برادر زاده ات بازی کن .. باز این ذهن زیر کار درو بجای رفتن تو دل ترسم منو میخام بفرسته دنبال نخود سیاه 😀

      بالاخره پوشیدم و راه افتادم رفتم سمت نمایشگاه اتومبیل. .. 2 تا نمایشگاه باز بود اولی خلوت بود و 2 تاماشین ایرانی

      رفتم جلوتر

      یه کم جلوتر اون یکی 2 تا ماشین خارجی جلوی در نمایشگاه پارک بود… به نمایشگاه که نزدیک شدم استرس شدید گرفتم ذهم میگفت ول کن بابا بیا فرار کنیم اینا همه پولدار و باکلاس هستن الان میری ضایع میشی قلبم تند می زد ذهنم این کار رو برای خودش یه مبارزه با هیولا تجسم کرد بود

      تازه فهمیدم همه دلایل منطقی و حکیمانه ای که ذهنم برام ردیف میکرد همه اش از ترس و نبود عزت نفس و خودکم بینی بود…. دست این ذهن خوب برام رو شد… در حالی که استرس گرفتم شروع کردم به گفتن ذکر الله کبر

      خدا بزرگتر از همه است مگه این پولدارها کی هستن که از نزدیک شدن به اونا میترسی…

      چه ذکر خوبیه الله کبر

      الله اکبر

      الله اکبر

      رفتم داخل نمایشگاه آقا خیلی محترم و باشخصیت و ظاهری بسیار ساده شبیه همه اطرافیانم بود …. تازه ماشین های داخل هم ماشین ایرانی بودن…

      اون ترس هیولایی که من از رفتن نمایشگاه داشتم همش الکی بود…

      اون آقا دقیقا یه آدمی مثل خودم بود و خیلی محترمانه چندتا ماشین که ویژگیهایی که من میخواستم رو بهم معرفی کرد

      و درمورد ویژگیهاشون و قیمتها شون برام توضیح داد…

      خدایا شکرت که بازهم واهی بودن ترس هایم رو بهم ثابت کرد…

      خدایا شکرت ❤ 🙏

      ممنون استاد جان و مریم عزیزم ❤ 😙

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    گلناز امین التجاری گفته:
    مدت عضویت: 2015 روز

    سلام استاد جان

    سلام مریم جان

    اره راست میگی مریم جان، من در مورد ارایش کردن این توجیه رو داشتم. یعنی میگفتم بابا من واسه دل خودم دارم ارایش میکنم، اصلا لذت میبرم از مدت زمانی که جلوی اینه وا میستم و وقتم رو صرف ارایش میکنم. حالا من خییلی هم اهل ارایش نیستم هااا ولی مثلا مهمونی که میرم یا بیرون که قرار دارم حتتتما ارایش میکردم.

    بعد که الان شما گفتی که اره اگه ما واقعا واسه خودمون داریم ارایش میکنیم پس چرا خونه که میایم سریع میریم پاک میکنیم. واقعا چرا؟؟ واقعا اگر من تو خونه هستم و قرار نیست که اصلا برم بیرون چرا ارایش نمیکنم؟؟ مگه واسه دل خودم نیست؟

    از وقتی که من این قسمت رو دیدم تصمیم گرفتم که واااقعا اگر میخوام ارایش کنم واسه دل خودم باشه، مثلا روزی که تو خونه هستم ارایش کنم و بیرون یا حتی مهمونی این کار رو نکنم. و این کار رو هم انجام دادم و کلی لذت بردم از اینکه تو خونه ارایش کنم.

    حالا این یک ترس نیست، ولی یک نقطه ضعفی هست که داره توجیه میشه. من خودم رو به اندازه‌ی کافی خوشگل نمیدیدم، خودم رو با بقیه‌ی دخترا مهمونی یا دوستام مقایسه میکردم. میگفتم من باید از همه بهتر و خوشگل تر باشم، پس ارایش میکردم که یه جورایی کم نیارم. البته که ذهنم اینو نمیگفت هاا میگفت واسه دل خودته ببین تو الان خودت رو تو اینه میبینی و لذت میبری، ولی بعد دیدم که نه من دلم میخواد که بقیه بگن که من چقدر خوشگل و بهترینم، چقدر شیک وخاصم، چقدر زیبام. حتی اگرم نگن تو ذهنشون این باشه. شده بودم کمالگرا با عزت نفس پایین. الانم نمیخوام بگم که نیستم هاا ولی خیییلی بهترم. اینو از تغییر رفتارام فهمیدم که خییلی بهتر شدم.

    و الان تصمیم گرفتم که واسه فردا که تولد ۲۴ سالگیم هست اصصلا ارایش نکنم، فقط برم حمام و لباس تمیز و مرتب بپوشم.

    من در زیبایی کافی ام.

    من در احساس رضایت از خودم کافی ام.

    من نیازی به نظر بقیه برای تایید خودم ندارم. خودم خودم رو تایید کنم بسه.

    نیازی نیست چیزی به خودم اضافه کنم تا لایق و زیبا بشم.

    اگر لباس گرون و شیکی میخرم واسه دل خودمه، اگر ارایش میکنم برای دل خودمه، تو خونه خودم تو اتاق خودم نه فقط وقتی که با ادم های به اصطلاح مهم زندگیم قرار دارم.

    خدایا شکرت بخاطر هدایت های بی حد و اندازت

    مریم جان از ته دللل این شجاعت و در صلح بودن با خودت رو تایید میکنم.

    میدونی چی با خودم گفتم وقتی فهمیدم که شما این همه مدت از اب میترسیدی؟؟ گفتم ببین این ادمی که ایییین همه نتایج بزرگ فوق‌العاده دیده ولی یک ترس از اب داشته که تازه الان حل شده. یعنی من همیشه فکر میکردم که شما الان دیگه خییلی کارت درسته، خییلی خفنی، خیییلی نترسی و نقاط ضعف نداری، مثلا من اگر نقطه ضعفی دارم شما اصلا در سطح من نیستی خیلی خفن تری و بی نقص تر.

    در حالیکه دیدم نه همه ادما نقص دارن، تا اخر عمرشون هم دارن، و با همین نقص ها هم میشه به جاهای خوب رسید، نه فقط وقتی که همه چی تمام شدی که هیچ وقت هم اتفاق نمی‌افته.

    البته اینا رو استاد میگه هااا ولی وقتی ادم به چشم خودش میبینه واااقعا یک تاثیر دیگه‌ای داره.

    عاشقتم❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    الیاس زندیه گفته:
    مدت عضویت: 1705 روز

    توجیه های من

    به من ایده می‌رسید که عمل کنم توی زندگیم و چون من میترسیدیم که چه اتفاقی میخواد بیفته و میترسیدیم از نتیجه اما نتیجه رو میخواستم خودم رو توجیه میکردم که همین فایل گوش دادن کافیه و خودش تاثیر میزاره درصورتیکه من شجاعت خودم رو نشون ندم هیچ اتفاقی نمی افته آکرمن نرم تو دل ترسهام هر چقدر هم که بشینم فایل گوش بدم و سپاس گزاری کنم تا وقتی که به اون الهام ایده عمل نکنم من فکر می کنم دارم رو خودم کارمی کنم اما ایمانی که عمل میاره توهم هست

    یک توجیه دیگه که خودم رو میکنم به من گفته میشد که تو باید زبانت رو کار کنی و درست رو جدی بگیرید اما من میومدم و میگفتم من اگر باور هام درست باشه نیازی به زبان ندارم برای مهاجرت یا نیازی به درس خواندن برا مدرسه اما این از این رو بود که من تنبلی می خواستم بکنم کم کاری میکردم و خودم رو با این حرفا که من اگه باورم درست باشه به زبان نیاز ندارم توجیه میکردم

    برای عمل نکردن و متعهد نبودن بهونه می‌آورم

    من زیاد به خودم نمی رسیدم در ظاهر و مرتب بودن بعد توجیه میکردم که همینی که هستم خوبم اما خوب این باز از اون بی مسیولیتی من در رسیدگی به خودم و وسایل اتاقم بود

    من تا سه شب بیدارم و خودم رو توجیه می کنم که توجه من انرژی و شادابیم رو تعیین می‌کنه و ربطی به خواب ندارد و صبح ها کم انرژی بودم و با هزار جور کار کمی حالم خوب میشد در صورتی که برای شب دیر خوابیدن داشتم توجیه می آوردم

    ورزش نمیکنم و غذا زیاد میخورم و برای اینکه توجیه کنم این سبک زندگی اشتباه رو میگفتم مهم باورها در صورتی که من اینقدر می خوردم که شیکم درد می‌گرفتم و ناتوانی در کنترل خودم رو توجیه میکردم که اصلا مهم چقدر میخوری مهم احساسته

    من روزانه چندین ساعت الکی سرم تو گوشیه و خودم رو توجیه میکنم که دارم فایل استاد میبینم در صورتی که کلی الکی وقتم پرت بود و اصلا به قول استاد نه فکر میکردم رو مطالبه اون تشنگی دریافت آگاهی رو داشتم و نه عمل میکردم و خودم رو گول میزدم بخاطر اون ترس از تغییر که همین که گوش میدم کافیه

    تمرین رو مرتب و تمیز انجام نمی‌دم و توجیه میکنم که همین که تلاش کنم تو زندگیم عمل کنم کافیه و اون تنبلی و توجیه میکردم

    یا میگفتم من که نتایج خوبی دارم فعلا و این رو بخونه میکردم برای جدی کار نکردن و تا دوباره اوضاعم بد میشد و دوباره رو خودم کار میکردم و این چرخه ادامه داشت

    از نتایج دوستام مثال میزدم تا توجیه کنم نتیجه نگرفتن خودم رو

    چشمهایم درد میگرفت از بس الکی تو گوشی بودم و توجیه میکردم که باید اینجوریباشه خب چرا خوب؟

    می رفتیم پارک می موندم و حرف های مضخرف فامیلا رو گوش میکردم و چون میترسیدیم اگه من ازاونا جدا بشم بگن چه پسر بی ادبی توجیه میکردم که دارم بهشون و حرفهاشون احترام می‌زاریم و گوش ندادن بی احترامی هست

    یکی از رابطه هام رو قطع کردم چون میترسیدیم از حرف بقیه و توجیه میکردم که اصلا نیاز نداشتم یا نشتی انرژی بود اما در اصل می ترسیدم که بقیه چی میگن

    فایل ها رو جلوی خانواده ام گوش نمی‌دادم چون می ترسیدم بگن اینا چیه یا خوششون نیاد و توجیه میکردم که چون اینا در مدارس نیستن نباید گوش بدن

    تو دوستی هام ضعیف بودم و باور های اشتباهی داشتم یا توی ثروت درآمد ندارم و توجیه میکنم که من هنوز کوچولو ام و دارم درس میخونم و به قول استاد به جای اینکه بیام خودم رو و باور هام رو درست کنم اون خواسته رو خراب میکردم

    میگم ایران خودمون خوبه چون میترسم از مهاجرت و کلی چیز هست که هنوز ندارم و بجای اینکه بیام تلاش کنم اون نداشته ها رو به دست بیارم میگم اصلا زیاد مهم نیست همین خوبه همین جا خوبه همین گوشی کارم رو راه میندازه چون توجیه میارم اون درآمد پایین و اون باورهای شرک تمیزم رو و اون تنبلی رو و میگم اصلا نمی خوام به قول استاد میگم قرمه سبزی های مامان من خوش مزه تر رستوران هست و سالمه من دارم توجیه میارم ناتوانی خودم رو برای غذا خوردن توی بهترین رستوران ها با اینکه خودم می‌دونم دوست دارم این تجربه رو داشته باشم اما توجیه رو جوری انجام دادم که خودمم باورم شده که نمی‌خوام

    وقتی دوستام یه خواسته ای دارند و الان من شرایطم مناسب نیست آزاری اینکه ناراحت بشن یا این دوستی خراب بشه به خواسته هاشون تن میدم با اینکه می‌دونم به ضرر کنه اما خودم رو توجیه میکنم که یه روزم کار من گیر نیفته باید با معرفت باشیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1619 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم وسلام به تک تک دوستانم

    اخه من دورتون بگردم، عزیزای دل من، چندبار تواین سالها این فایل رو دیدم، وهربار می بینم انگار اولین باره، مثل کسی که عاشق کسی وچیزی هست وبا هربار دیدنش لبخند میزنه قلبش شاد میشه چشماش برق میزنه وحال دلش خوب میشه…

    استاد قشنگم مریم قشنگم، اونجا که فیلم زیر خونه رو گرفتید و گفتید دیگه جای نمونده تو این پردایس نشونتون نداده باشیم ،بعد خندید با استاد، منم کلی خندیدم وذوق کردم، نمیدونم چطوری احساساتم رو بیان کنم با اینکه عزیزترین افراد زندگی هرکسی خانوادش هستند ولی به الله قسم که انقدری که من از دیدن شادی وخوشبختی وموفقییت شما دوتا عزیز دل ذوق میکنم ولذت میبرم وسپاسگزاری میکنم در مورد پسرم وعزیزانم این حسو ندارم…

    نمیدونم چطوری بگم، شما دو عزیز، تنها کسانی در این جهان پهناور بودید وهستید که به لطف الله راه ورسم درست زندگی کردن رو بهم یاد دادید، شما خدا رو بهم شناسوندید و منو با خودم وخدا و جهان وجهانیان آشتی دادید ، یه حس اتصال شدیدی نسبت بهتون دارم، با ارزشترین چیز وعلم ودانش توی زندگی چیه؟؟

    اینکه یکی بیاد صادقانه عاشقانه واز روی مهر ومحبت راه ورسم خوشبختی وخیر وسعادت دنیا و آخرت رو هم بهت نشون بده هم دستتو بگیره بگه کنار من راه بیا تو این مسیر، من میبرمت به سمت خدا به سمت خوشبختی، به سمت سلامتی و آرامش و امنیت فقط بیا و پا بذار جا پای من!!!

    این سریالهای سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت برای من حکم همون چراغ و فانوس رو داشته که تو دستهای شما بوده، من شمارو دنبال میکردم ومیخواستم پا بذارم جای پای شما تا مسیرو گم نکنم وقتی مجبور شدم ازتون فاصله بگیرم، واین سریالها چراغ راهم بودند تا گمتون نکنم تا بدونم کجایید کجای مسیر ، تا ببینمتون و بیام همراهتون….

    هر روز هزاران رفکر و نجوا و تضاد و علت حواس پرتی در اطرافمون هست که بخواد ما رو از مسیر دور کنه، در کنار اونهمه آموزه های نابتون، این سریالها کاری کرد تا ما عمل به قوانین رو ببینیم ودرک کنیم ویاد بگیریم…

    من به شخصه خیلی خیلی تجربه های مشابه شما داشتم از بچگی از این سبک زندگی کردن تو طبیعت بگیر تا مسافرتهای خارجی و شرایط سفر و ….

    ولی حیف وصد افسوس که جز همون دوران بچگی که ذهن پاکی داشتم و همه چیز رو عاشقانه وشاعرانه وقشنگ می دیدم از اون به بعدش جز سیاهی هیچ چیز نمی دیدم، نه خودم رو، نه نعمت سلامتی نه نعمت مال واموال نه نعمت یار وهمدم نه نعمت آزادی مکانی وزمانی!!!

    واااااای خدایااا اخه چقدر گیج وگنگ و سر به هوا بودم، چقدر تو حاشیه بودم، اصلا دنبال چی بودم که گوشهام کر وچشمهام کور وقلبم بسته بود سالها روی اینهمه نعمت…

    توجیه کردن، یا ماسک زدن، هر دو کاری میکنه تا نتونی خود زیبا خود خوشحال خود سرزنده خود خوشبختت رو ببینی، چون با توجیه و ماسک زدن، نمی تونی خود واقعییت رو ببینی وخودت رو محروم میکنی از خوشبخت وسعادتمند بودن…

    خوشبخت کیه؟ سعادتمند کیه؟

    کسی که هر چی نگاه میکنه هر چیزی رو حس می کنه میگه اینها برکات ونعمت های خداوند هستند که در اختیارم قرار داده تا راحت زندگی کنم…

    حالا شده یه نیمرو با یه تیکه نون و یه استکان چای که تو خونت بخوری و روزت رو شروع کنی تاااا خوردن بهترین ولذیذترین غذاهها توی شهر وکشوری که سفر کردی بهش، ویا لذت خوردن غذایی که مادرت باعشق برات درستش کرده…

    من همیشه قبلنا میگفتم خب خدا منو آفریده وظیفش بوده امکانات هم در اختیارم بذاره، دیگه حالا تشکر وقدرانی برا چیه؟؟.

    به همه داده به منم داده….

    ولی بعد اگاه شدنم فهمیدم اونی که خدا باعشق واز روی رحمتش به شخص خودم عطاء کرده کجا و اونکه فقط به عنوان وظیفه وخداییش در اختیار بنده هاش قرار داده کجا….

    وقتی می بینی انگار مثل یه بچه یتیم تنها وبی کس بودی وقتی توی اوج ذلت و ظلم به خودت گرفتار شده بودی وقتی با نادانی وجهالت خودت رو غرق گناهان واشتباهات و شرک ورزیدنهات کرده بودی طوریکه فقط مرگتو ازش میخواستی، با اینکه همه چیز داشتی ولی به چشمت نمی اومده از بس منکر و کافر بودی…

    ولی همین خدا اومده ونجاتت داده وسرپرستت شده چون تو اجازشو بهش دادی ، دستتو گرفته کمکت کرده ، گوشهات رو شنوا کرده تا حقیقت رو بشنوی چشمهات رو بینا کرده تا حقیقت رو ببینی و قلبت رو باز کرده که حقیقت رو درک کنی، اونجاست که فرق بین نعمتی که از روی وظیفه داده ودر اختیار هر کافر و مشرک و متوکل و یکتاپرست به صورت یکسان گذاشته ، با نعمتی که به شخص خودت داده و فقط خودت میدونی که اون چه لطف ورحمت بزرگی بوده در حقت، انوقت دیدت ونگاهت وباورت به خودش و جهانش دگرگون میشه…

    دیگه برای هر چیز کوچیک وبزرگی سپاسگزارش هستی و هر چه خیر وخوبی وحتی بدی ظاهری وتضاد رو هم از خودش و البته نعمتی از طرفش می بینی که اومده وفرستاده که تورو بزرگ کنه ومقام تورو بالا ببره، تا هم خودت از خودت راضی باشی و هم خودش ازت راضی باشه…

    ودر نهایت هیچ حسی بالاتر از اینکه خدا از آدم راضی باشه وجود نداره….

    وخدا چطور از من راضی وخشنود میشه؟

    وقتی که بهش ایمان واعتماد داشته باشم، تسلیمش باشم و تنها وفقط خودش رو بپرستم و تنها بر خودش امید ببندم و تنها بر خودش توکل کنم ….

    به قول شما استاد قشنگم کار من بندگی کردنه و کار خدا خدایی کردن…

    خدایی که برگی بدون اذن واجازه اش برزمین نمی افته، وتمام حرکات وسکنات و فکرها و حرف قلبهامون اگاهست….

    خب عبادت یعنی چی؟

    یعنی دیدن نعمت هاش، استفاده ی درست از نعمتها کردن ، لذت بردن و سپاسگزار نعمتهاش بودن…

    کاری که شما همیشه در حال انجامش هستید وبه ما هم یادش دادید…

    امیدوارم واز خدا میخوام که همیشه منو توی این مسیر صراط مستقیم نگهداره، جایی که همه ی متن ها ونوشته ها وتصویرها وصداهاش نشان از عظمت وبزرگی خداوند داره، همین سایت خدایی، همینجا که من درش خدامو پیدا کردم شناختمش، و شروع کردم به بندگی کردنش…

    استاد ومریم عزیزم ان شالله هر لحظه وهمیشه در پناه امن خدا باشید، آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2475 روز

    بنام خدایی که بـــــــشدت کافیست

    ســـــــلام😍

    خدای من شــــــکرت صــــــــد و نود و هـــــشت قسمت سریالی که قسمت اولش فـــــقط خدا میدونست تا کجا قراره پیش بره و چه زیبایی هایی که قراره میلیون ها نفر ببینن و با دیدن اونا چـــــقدر رشد کنند و چه خواسته هایی گه قبلش اصلا وجود نداشت یا ایــــــنقدر کمرنگ بود که ممکن بود حتی جرئت فکر کردن و تجسم اونا رو خود من داشتم چون ندیده بودم و البته کلی باورهای اشتباه ولی تو همین فاصله دو تا سریال من کــــــلی رشد کردم؛ دقـــــــیقا من با شروع زندگی در بهشت براحــــــــتی تونستم وارد ۱۲قدم بشم درحالیکه موقع سفردورآمریکا حتی دانلود فایلها هم واسم سخت بود ولی البته که نگاه کردم و ادامه دادم و مدارم شروع کرد بالا و بــــالاتر رفتن

    آره بالا بـــــــــالاتر 😍💃🕺

    اما زیبایی های قسمت ۱۹۸ که مٺل ۱۹۷قسمت دیگه کــــــاملا متفاوت و نـــــــابه😍 خدایا شـــــــکرت

    چه صحنه زیبایی بود خــــــدای من بیرون اومدن بروبچ از خونه شون اصلا خــــــود خود مراقبه هست نگاه کردن به این جذاب ها خــــــــیلی زیباست خـــــــیلی؛چقــــدر خوبه صندلی آبی مون واقعا خــــــیلی بهتر قالیچه سلیمان هم هست😍 چه کیفی میده نشستن روی اون تو آب

    خدایا شکـــــــرت برای پرادایس خدایا شکرت برای این دریاچه بی نهایت زیبا با این آب با دمـــــــای فوق العاده اش و طعم مثل عسلش😍 نــــــوش وجودتون باشه استاد جان و مریم بانو و خداروشـــــــــکر که در مدار نوش جان کردن این حجم دیوانه کننده از زیبایی هام که داره هر روز منو بزرگتر میکنه

    خــــــــدای من شـــــــــکرت و مریم عزیزم استاد عزیزم خــــــــــــیلی سپاسگزارم که دیگه جایی نمونده از پرادایس ما ندیدیم😍😂 هــــــــرچی شما دیدی و لذت بردید ما هم دیدیم و لذت بردیم و چقدر رشد کردیم از پس همین لذت بردنه

    خدایا شکــــــرت واسه موبایل عــــــالی استاد که براحتی و بدون هیــــچ نگرانی با هم پریدن تو آب😍👏 و چه ویوی زیبایی که زیر آب هم دیدیم و زیر خونه و از نگاه و چشمان استاد جان و مریم بانو هم دیدیم 😍 خدایا شــــــــکرت

    ⬅امــــــــــا سوال خوبی که استاد پرسید

    میخوام سه مورد رو اینجا بگم اونم واسه اینه که هر فایلی نوش جان میکنم چه محصولات چه رایگان ها حتما تمرینش رو انجام بدم تا اول رد پایی واسه خـــــودم باشه اینجا

    اولین مورد که باز همین سه ساعت پیش اتفاق افتاد و اونم بازی کردن تو خونه مون حالا یا با خواهرزاده ام یا خواهرم تو تابستونا که خــــــیلی گرمه که چون عرق میکنم از بازی کردن طفره میرفتم با این بهونه که نــــه حالا شما بازی کنید من با دیدن شما لذت میبرم ولی از وقتی که شروع کردم روی خودم کار کردن گفتم باشه زینب عرق کن بعدش برو حموم اتـــــــفاقا بعد بازی بری حموم زیر دوش آی بریزه آخ که چـــــــقدر کیف میده اصلا سرحال ســــــرحال میشی واسه همین دوباره سه ساعت پیش که دیدم خواهرم راکت بدمینتون رو برد تو حیاط خونه مون که خیلی بزرگه و بابت همین هم من خدارو شکر میکنم چون خیلیی وقتا چون بزرگه میتونم راحت چند دور بدوم و ورزش کنم؛ اولش دوباره اون بهونه ها اومدن تو ذهنم ولی زود گذاشتمشون کنار و رفتم تو حیاط سه تا ست بازی کردیم و کلی کیف کردیم بعدش هم رفتم حموم

    ۲-مورد دوم همیشه خجالت میکشیدم دوستام رو دعوت کنم خونمون چون اتاق مخصوص خودم رو نداشتم یا بهونه دیزاین قدیمی خونه مون رو داشتم؛ خونه ما قشنگ نیست و و و بهانه های مختلف و هر وقت هم کسی از دوستام بهم میگفت میخواد بیاد یه بهانه ای میوردم ووحتی سعی میکردم تا دم در خونه هم نیان تااینکه همین چند ماه پیش وقتی یکی از دوستام بهم گفت دوباره این بهانه ها و نگرانی شروع شد ولی یه دفعه به خودم اومدم و گفتم زینب دیگه تموم باید قبول کنی دیگه چقدر میخوای فرار کنی واسه همین بهش گفتم آره حتما بیا و وقتی فرداش شد که قرار بود برسه هنوز ذهنم میخواست با ترفند جدید وارد بشه که زینب حالا سراغ نگیر یا میخوای بهش بگو کاری واست پیش اومده نیستی ولی همون لحظه اعراض کردم و گفتم نه الان واسه نشون دادن تعهدم اتفاقا خودم بهش زنگ میزنم و میپرسم کی میرسه منتظرشم تا اینکه اومد و کلی هر دو لذت بردیم بااینکه اولین بار بود میومد خونه مون ولی همون یه بار اینقدر بهش خوش گذشت و راحت بود که هر وقت زنگ میزنه سراغ خانواده ام رو هم میگیره و تعریف میکنه که چقدر بهش خوش گذشت و بعدش باز کسانی دیگه اومدن و چقــــدر به هم خودم هم اونی که میومد کلی خوش میگذشت درحالیکه من تمام این سالها بخاطر نگرانی که داشتم خودم رو از همین لذت شاید کوچیک و خـیلی طبیعی محروم کرده بودم ولی همین رفتن تو دل این ترسم باعث شد مدارم به اندازه ای مه روی خودم تا الان کار کردم بالا بره و بتونم خودم بدون کمک کسی چیزای زیادی واسه خونه مون بخرم درحالیکه درمورد همین قبلا باور اشتباهی که داشتم این بود که همه چیز وظیفه پدره بخره و خب پدرم هم بخاطر جنس باورهایی که داره بعضی هزینه ها شاید واسش ارزشی نداشت که کاری نداریم حالا

    کلی گیاه های زیبا خریدم و کلی چیزای کوچیک و بزرگ دیگه و اخرینش کاغذ دیواری کردن یکی از اتاق های خونه ای که الان هستیم به کمک خواهرم هست و بزودی هم خرید یه مبل خــــــــیلی خوشگل 😍

    ۳-مورد سومی که میخوام بگم برمی گرده به دوران دبیرستان و وقتی که برای اولین بار من دو درس رو تجدید شدم دو درسی که قبول و باور کرده بودم خب من ضعیفم دیگه تو اینا من نمی تونم واسه تو این دو درس قبولی هم مسگزفتم خدا رو شکر میکردم تا اینکه اول دبیرستان من تجدید شدم و خیلی واسم سخت بود و اون مویع بود که هنوز همون باور نتونستن درمورد این دو درس بود تو ذهنم ولی اینقدر واسم سخت بود که دیگه تمام وقتم رو روی اون دو درس گذاشتم و بقولی بهم برخورده بود و همین شد که من بعد تجدید شدن هیچ آموزش اضافه تری ندددیم همون آموزش و همون معلما رو در تابستون داشتم ولی دیگه وقت خیلی بیشتری میزاشتم و این شد که منی که بـــــــــــــاور کرده بودم خب من نمی تونم دیگه ولی شهریور که موقع امتحان شد من این دو درس رو یکی ۱۹/۵و یکی ۱۷ فکر کتم اونم هنود یادمه یک سوال رو بعد امتحان متوجه شدم جا انداختم و بعدش دیگه شدم دانش اموز برتر مدرسه اصلا معلمای اون دو درس زبان انگلیسی و ریاضی مون تعجب کرده بودن از نمرات بالای من در شهریور😂 گفتن بابا اونی که شهریور امتحان میده فوقش نمره قبولی بزور بگیره بعد تـــــــــو این نمره ها رو گرفتی پس چرا در طول سال اینطور نبودی😂 و البته که الان جواب این سوالشون رو می فهمم.

    خدایا شـــــــــــکرت

    خدا جونم مــــن به هـــــــــر خیر و برکت و نعمتی که از طرف تو بهم برسه بـــــــــــــــــــــی نهایت فقیرم خدای وهاب من

    هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در تــــــــــمام جنبه ها در پناه رب العـــــــــــالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    حسين زرين پور گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    دوستتون دارم

    عاااااااشتم

    عااااااااااااااااااااااشقتم

    عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم

    عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم

    استاد شجاع

    استاد با محبت

    استاد مهربان

    استاد خیر خواه

    استاد صالح

    استاد صادق رااااااااست گو

    استاد عاااااااشق مردم

    استاد با ذاااااات پاک

    استاد خالص مثل اب چشمه ناب

    استاد خوبی که گسترش میدی زندگی درست رو

    استاد نابی که گسترش میدی شجاعت رو

    استادی که ازاد میکنی همرو از بند شیطان

    استااااااااااد

    شکر گزارم خدا رو بابت شما و مثل شما شکر شکر واقعا از

    اعماق وجودم شکر

    واقعا از ته دلم

    ممنونم از شما ممنونم از از خدا

    ممنونم ممنونم

    با شوق میگم این رو

    با شوووووووووق خیلی زیاد

    واقعا ممنونم

    از خانم شایسته

    که همراهتون فیلم میگیرن

    کمکم کردین

    کمکم کردین

    خدا بیشتر

    کمکتون کنه و من هم

    شکر گزار خدا بابت شما هستم

    شکر گزارم ممنونم ممنونتونم

    ممنووووووووووووونتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فاطمه چراغی گفته:
    مدت عضویت: 2051 روز

    سلام به استاد عباسمنش و مریم عزیزم ❤️

    من با دیدن این فایل واقعا احساس شوق و لذت فراوانی داشتم که وصف نشدنی

    هر بار با دیدن این همه زیبایی در پارادایس به وجد میام و برام تکراری نمیشه

    اون آسمان آبی و تمیز و ابرهای فوق العاده زیبا

    فقط خدا رو شکر و تحسین میکنم برای این همه زیبایی

    وقتی بازی مرغ ها رو میبینم حس شادی بهم دست میده

    وقتی رفتید تو آب واقعا احساس میکردم منم دوستدارم این کارو کنم 😍

    با اینکه متاسفانه من تا الان از رفتن تو آب و یاد گرفتن شنا میترسیدم ، حتی تو آب کم هم میترسیدم برم چه برسه شنا کنم

    و خودم رو همیشه قانع میکردم که نه من کلا دوست ندارم یا حالا بعدا میرم شنا یاد میگیرم و…

    حتی موضوع دیگه ای دارم که همین جور خودم رو توجیه میکردم . من تو صحبت کردن تو جمع مشکل دارم و همیشه خودم رو قانع میکردم که من درونگرا هستم ، آرومم ذاتا اینجوریم اشکال نداره

    یا میگفتم نه من دلیلی نمیبینم به هر کسی حرف بزنم 🥴 یا حرف مشترکی بینمون نیست و …

    اما از درون میدونستم دارم خودم رو قانع میکنم و دوستدارم که با دیگران به زیبایی تامل داشته باشم و حرف بزنم

    و الان واقعا میخوام تو دل ترس هام بزنم و انجامش بدم تا به لذت رهایی از این ترس برسم

    ممنون بابت این نکات ارزنده که تو فایل بهش اشاره کردید .

    ❤️ در پناه خدا شاد باشید ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2872 روز

    به نام خداوند عشق و نعمت.

    سلام سلام سلام.

    آزادی و رهایی برای هر کسی و هر موجودی چقدر اولویت و اهمیت بالایی داره

    مرغ و خروس ها با چه شور و عشقی زدن بیرون برا شروع یه زندگی جدید و نو و آب خوردن از دریاچه ی پرادایس،،

    خالی کردن فضولات مرغ و خروس ها از داخل چیکن شا که استاد این چادر رو برد بیرون و خالیش کرد دیدم و احساس کردم برا استاد شاید خیلی خوشایند نباشه اما به هرحال باید بالاخره هرکاری از یجا انجام بشه تا بهتر به نتیجه برسی که چگونه حل مساله کنی و راههای بهتر و ساده تر براش بیابی ،،

    بعداز انجام چنین کارهای فیزیکی و نیازمند به تمیزشدن چقدر لذت داره بپری توی آب اونم چه آبی ،آب دریاچه ای مانند پرادایس مون

    و چقدر خوب و نمای خوشبختی ست که آدم براش مهم نباشه که در چه مکان و در چه زمانی باشه بلکه اینقدر با شغلش هماهنگ و حل شده باشه که هرکجا بتونه حتی در دل تفریحاتش به شغلش بپردازه مانند. استاد و مریم بانو در عمق آب و لذت بردن در تفریح شون دارن درمورد شغل شون که مرور قوانین زندگی ست با همدیگه صحبت میکنند کاری که انسانهای بسیار کمی انجام میدن متاسفانه و واقعا هم الان خود من خیلی بهتر متوجه میشم که اکثریت مردم جامعه الگوهای مناسبی نیستند برامون چونکه میبینی اکثریت در زمان تفریح و بودن با خانواده دیگه انجام دادن مهارتهای شغلی شون رو جدا میکنند و میذارند کنار و میگن باید چندروزی به خودمون اجازه بدیم تا یه نفس راحتی بکشیم و انتظار دارن خوشبخت هم بشند،،

    آخه درک و عملکردن به این باور چقدر مهمه چقدر اهمیت بالایی داره نتنها فقط در دنیا بلکه برا سعادت در آخرت هم داره برا هرکسی چونکه داره احساس هماهنگی و ایمان واقعی به خداوند و نعمت هارو برای انسان میسازه،،

    مریم بانو بهت تبریک میگم که بالاخره به یکی دیگه از ترس هات غلبه کردی و وارد آب شدی و نذاشتی نجواها بشکل توجیهات منطقی جلوی لذت بردن از زندگی رو ازت بگیره

    خود من از اینکه توی پیج شخصیم و پروفایلم عکس و فیلم از خودم نمیذاشتم بدلیل حرف بعضی از مردم اما چند ماه قبل اینکارو کردم و گفتم اصلا برام مهم نیست که مردم میخواهند چی بگن،قضاوت کنند،مسخره کنند، انتقاد کنند اصلا برام مهم نیست بلکه من فقط کار خودمو انجام میدم و این سد ذهنیم رو شکستم و انجام دادم بعداز چند وقت و بخصوص الان میبینم که چقدر الکی من خودمو محدود میکردم و باورهای بسیار خنده دار و احمقانه ای داشتم و چقدر خودمو از خیلی لذت ها و موفقیت ها محروم میکردم مثل مریم بانو میگه ،،

    هنوز هم خیلی ترس ها و توجیهات رو دارم که ترجیح میدم هرزمان واقعا بهشون عمل کردم و موفق شدم بعد میام براتون اینجا مینویسم که بقیه هم انگیزه بگیرند،،

    استاد منم مانند شما هستم که اکثر اوقات حتی افراد نزدیکمم اگه وارد ترس هاشون نمیشند اما من اصرار نمیکنم میگم بذار خودش یه روز میفهمه و اونموقع بهتر درک میکنه که من چی میگفتم،،

    و این کار خیلی احساس خوب و آزادی به خود فرد و به طرف مقابل رو میده و باعث احترام بیشتر در ارتباطات میشه،،

    واقعا من خیلی به ترس هایی که در زندگیم دارم ،دارم فکر میکنم که تکاملم رو طی کنم و بتونم پا در دلشون بذارم و رشد کنم،،

    اما این رشدها خیلی لذتبخشه،،

    وقتی به این فکر میکنم که پا به دل ترس هام بذارم یاد صحبتهای جلسه ششم قدم اول میفتم که اگر ما اون کاری که تا قبل از انجام دادنش فکر میکردیم برامون غیر ممکنه اونوقت انرژیش میتونه ما رو به 10تا کیهان اونوتر ببره

    اما دوستان عزیز ما واقعا باید از ترس ها و قدم های کوچکتر شروع کنیم که بتونیم در مرحله های بعد ترس های بزرگتر رو واردشون بشیم و رشد کنیم خود من که همیشه دارم سعی میکنم اینچنین باشم،،

    مطالعه کامنت هاتون خیلی لذتبخش و زندگیساز منه

    عشق و عاشق همتون

    ……………….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    حسین یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 2593 روز

    به نام خدا.

    سلام استاد.

    آقا باورت میشه وقتی عکس این فایل رو دیدم فکر کردم فتوشاپ کردین.چون با لباس رفته بودین تو آب این جور به نظر می‌رسید که عکس خودتون رو گذاشتید بگراند دریاچه.ذهن من باور نمی‌کرد که این طبیعیه،باور کن استاد ذهنم رو به سختی وادار کردم که بیام کامنت بنویسم.من بلااستثناء تمام فایلهای زندگی در بهشت رو میبینم.و اصلا روزم رو با این فایلها و یا هر فایلی که روزانه روی سایت میزارید شروع میکنم.ولی کامنت نمی‌تونستم بزارم.چند روزی هست که دارم دوره ی ثروت یک رو کار میکنم به خودم قول دادم که بیام با سریال زندگی در بهشت ذهنم رو عادت بدم به دیدن زیبایی ها و در موردشون صحبت کردن.که به لطف خدا الان انجامش دادم.و اومدم در مورد زیبایی های این فایل بنویسم.من که هر وقت پرادایس رو میبینم خودم رو اونجا تصور میکنم.مثل اون بابایی که داشته از پشت شیشه رستوران داخل رو نگاه می‌کرده.بعد اونی که داخل بوده و داشته کباب می‌خورده با اشاره به این بنده خدا میگه چیه؟چرا نگاه میکنی؟.و این بابا آب دهنش رو قورت میده میگه پیاز هم بخور،😂😂.

    به خدا منم همین حال رو پیدا میکنم.شما پشت تراکتوری من دارم فرمون رو میچرخونم.شما تو این آب شیرین و گوارا دارین شما میکنین من اون رطوبت آب رو احساس میکنم.استاد این قدر طرح دارم برای پرادایس که نمیدونی.حتی برای خالی کردن اشغالهای مرغا که دیگه نیاز نباشه این قدر اذیت بشی.

    خانم شایسته من تحسین میکنم شما رو با این جسارتی که در کنار استاد پیدا کردید و دونه دونه ترسهاتون رو تبدیل میکنید به لذت .این از خوبی‌های همراه استاد بودنه.من خودم آب رو خیلی دوست دارم.چند وقت پیش رفتم یه ویلای یکی از دوستان.یه استخر یک و نیم متری داشت.من شب تا صبح از بس که دوست داشتم آب رو تو استخر با پسرام بازی کردم.اصلا جزء عمرم حساب نشد از بس کیف کردم و با بچه هام لذت بردم.ولی شنا بلد نیستم و خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم برم یاد بگیرم که فعلا همه ی استخرها تعطیله.انشاالله که این برنامه بیماریه تموم بشه و فضاهای و ورزشگاهای عمومی هم باز بشه.

    استاد نمیدونی من چقدر این احساس سپاسگزار بودن شما رو تو هر لحظه دوست دارم.و هر روز تو تمرین ستاره قطبیم از خدا می‌خوام که کمکم کنه مثل شما سپاسگزار باشم در هر لحظه.هر چند هی یادم می‌ره ولی دارم تمرین میکنم.

    استاد خیلی دوستتون دارم ،،عمیقا،🤚🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: